مقدّمه به نام رضوان
سه عنوان دارد :
اوّل : تكثير است ؛
و آن بعد از تذييل مختصرى است ، مشتمل بر اظهار ارادت به امامزادگان سيّما اين بزرگوار ، و ترغيب بزرگان به اين خانواده . اما در تكثير ده معنى براى كلمه كوثر مذكور است ، ومعنى دهم بسيار مفيد است ، با شأن نزول سوره كوثر ، و بيان حكمت كثرت ذريّه ، و بيان قلّت ذريّه نبويّه ابتداءً ، و بيانات خوش در احوال امام عصر عجلّ اللّه فرجه ،
(4)
و جامعيّت آن بزرگوار ، و ارتباط معنوى حضرت عيسى با آن جناب ، و قطع نسل اعادى دين ، و بيان حمداللّه مستوفى در حق يزيد بن معاويه ، و مدح قلّت اولاد ، و حديث «روضه كافى» ، و حديث گفتگوى حضرت امام حسن عليهالسلام با عمروعاص ، خواننده غفلت نورزد .
دوّم : تفضيل است ؛
مشتمل بر بيان اعتقاد صدوق طابثراه در حق سادات علويّه از مُحسن و مُسىء با اخبار صحيحه ، و وصاياى مرحوم علاّمه به فخر المحققين در آخر قواعد ، و نقل عبارات آن مرحوم بعينها در احسان به ذريّه علويّه ، و احاديث معتبره ، و اشعار شافعى در دوستى آل محمّد صلىاللهعليهوآله ، و اشعار صفىالدين حلّى ، و اشعار ابو نواس شاعر ، و قول فخر رازى در حقّ اقارب حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و آنچه سلطان محمّد خدابنده در جامع سلطانيه در باب صلوات به آل رسول صلىاللهعليهوآله به آن شخص واعظ گفت ، و ابيات عمروعاص و محمّد بن ابىبكر ، و نصيحتى به عموم سادات ، و مذمّت تكيه كردن به نسب ، و مدح حسب ، و شواهد قويّه بر اثبات مراد ، و فضيحت سيّد موصلى در محضر سلطان محمّد خدابنده به بيان شيرين علاّمه اعلى اللّه مقامه ، و اشعار أبو حنيفه در مدح آل رسول صلىاللهعليهوآله و جهت افضليت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بر بعضى از سادات ، و مدح علم و عمل ، و تهذيب احوال و اقوال حضرت عبدالعظيم ، و زحمتهائى كه آن جناب در نشر احكام كشيدند در شرح سه حكايت :
اول : حكايت كميت شاعر با فرزدق از كتاب «مسعودى» ، و اشعار حسنه فصيحه .
دوم : حكايت مكالمه سيّد اسماعيل حميرى با جعفر بن عُفّان طائى از كتاب «امالى» ،
و اشعار بليغه سيّد اسماعيل .
سوّم : حكايت يكى از علماء خوارزم ، و اشعار جيّده در فضل آل رسول صلىاللهعليهوآله ، وقصيده لاميّه در مدح آل رسول صلىاللهعليهوآله از يكى علماء اهل سنّت .
سوّم : تخصيص است ؛
و در آن ده خصلت و خصيصه است كه راجع به سادات است و اهل اعلم :
پيشگفتار (5)
اول : صدارت مجالس مخصوص سادات است خصوص سيّد عالم باشد ، و حديث «مكارم الاخلاق» ، و مقدم داشتن عمر بن الخطاب بنىهاشم را بر خود ، و شعر ابن خالويه نحوى ، و روايت صحيحى كه در «تفسير امام حسن عسكرى» عليهالسلام است ، و طريق جمع بين روايتين ، و قول فخر رازى .
دوم : استجابت دعاء اطفال سادات ، و روايت قطب راوندى ، و حكايت استجابت دعوات اطفال سادات در حق مرد مجوس ، و حكايت «زهرة الرياض» و علويّه با منصور دوانيقى ، و مطالب مفيده ديگر .
سوّم : بوسيدن دست سادات است ، و حديث «جامع كافى» ، و قول زيد بن ثابت ، و شعر حضرت صادق عليهالسلام ، و از كتاب «مناقب» آنچه حضرت صادق عليهالسلام به أبو حنيفه فرمود .
چهارم : برخاستن و تعظيم از براى سادات ، و خطبه نبويّه صلىاللهعليهوآله ، و چند حديث معتبر ديگر در اين خصوص ، و تعظيم مؤمن ، و تعظيمات حضرت رسول صلىاللهعليهوآله براى بعضى ، و جهت برخاستن از براى شنيدن اسم مبارك حضرت قائم عجل اللّه فرجه .
پنجم : در نگاهدارى مرد عامى دو زن سيّده را ، و عقيده صدوق و مرحوم شيخ حرّ عاملى .
ششم : نماز گزاردن سيّد بر جنازه ميّت با بودن عامى ، و بيان شيخ مفيد .
هفتم : در جامه سبز و عمامه سبز سادات است كه از چه زمان برقرار شده است ، و اقوال عامه و خاصه ، واشعار مناسب .
هشتم : در اختصاص خمس به سادات ، و معنى آن ، و اهل آن ، و تحقيق رشيق در اولاد عبدالمطلب و هاشم ، و اخبارى كه در مذمت ندادن خمس رسيده است .
نهم : در اينكه سادات هر طبقه باشند از دور و نزديك اولاد رسولند ، و معنى حديث «كل حسب و نسب منقطع . .» الى آخرها ، و بيانات مفيده ديگر .
دهم : حكمت در فقر و پريشانى سادات عظام ، و طلاق دادن حضرت امير عليهالسلام دنيا را ، و ابياتى كه در فدك به دنيا فرمودند ، و شعرهاى مرحوم سيّد مرتضى ، و مقالات حسنه ديگر ، و اشعارهاى مناسب از عربى و فارسى ، و نصايح وافيه ، وفائره مسكيّهاى كه در
(6) جنة النعيم / ج 1
ضمن آن پنجاه فضيلت از سادات است و بسيار فائده دارد ، و رقيمهاى كه مرحوم شاه طهماسب براى شاه سليمان عثمانى مرقوم فرمود در فضايل بنى فاطمه به خط شيخ حسين والد مرحوم شيخ بهائى در عدد اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام ، و نقل اقوال علماء ، و شرح حال سه نفر از اينان كه در كربلاء شهيد شدند : ابوبكر و عبداللّه و قاسم ، كيفيت شهادت عبداللّه و قاسم ، و عدم عروسى و اسب تاختن بر بدن قاسم بن حسن عليهالسلام ، و حالات دخترهاى جناب سيّدالشهداء عليهالسلام كه بيشتر از دو دختر نبوده است ، و شهادت(1)
احمد بن حسن عليهالسلام ، و جواب از شبههاى كه قاسم بالغ نبوده است چگونه جهاد كرد ، و تحقيق اقوالى كه در اسب تاختن به بدن قاسم وارد است ، و حديث شريف كتاب «مدينة المعاجز» در معرفت و محبت قاسم ، و معنى حديث شريف ، و تشنگى جناب امام حسين عليهالسلام ، و جهت مكيدن انگشتر آن بزرگوار را جناب على اكبر و جناب قاسم ، و احاديث صحيحه ديگر ، و سقايت على بن الحسين عليهماالسلام زمان احتضار خدمت جدّ بزرگوار ، و شرح حال عمرو بن حسن عليهالسلام ، و شعرى كه يزيد بن معاويه خواند ، و بيان شارح قاموس ، و شرح حال عبدالرحمن بن حسن عليهالسلام ، و شرح حال حسين اثرم بن حسن عليهالسلام ، و شرح حال طلحة بن حسن ، و شرح حال جعفر بن حسن .
روح و ريحان دوم
در شرح حال حسن مثنى ابن حسن عليهالسلام ، و عمر بن على و نزاع وى با عبداللّه بن عبّاس ، و حسن حال حسن مثنى ، و عيال او فاطمة بنت الحسين ، و وفات او در مدينه ، و شرح حال عبداللّه محض پسر حسن مثنى ، و مكالمهاش با عبداللّه سفاح ، و اذيتهاى منصور دوانيقى به وى در ربذه ، و موارد ديگر ، و پيغام وى به حضرت صادق عليهالسلام ، و اسيرى عبداللّه محض با بنى الحسن از مدينه به بغداد ، و شرح تعليقه حضرت صادق عليهالسلام براى عبداللّه ،
1. در چاپ سنگى : شهات .
پيشگفتار (7)
و تسليه سادات ، و گفتار ابن حجر در حق عبداللّه بن حسن ، و حال حسن افطس كه معروف به رمح آل ابىطالب است ، و شرح حال محمّد صاحب نفس زكيّه ، و ابراهيم برادرش قتيل باخمرى ، و شهادتشان به دست منصور ، و شرح حال يحيى صاحب ديلم فرزند عبداللّه محض ، و قسم خوردن زُبيرى در محضر هارون الرشيد ، و هلاكت او ، و هلاكت مردى به قسم دادن حضرت صادق عليهالسلام ، و مذمّت قسم خوردن زياد ، و شهادت ادريس بن عبداللّه معروف صاحب المغرب به امر هارون الرشيد ، و شرح حال موسى بن عبداللّه معروف به جون ، و مختصرى از حال حسين بن على شهيد فخ به امر هادى باللّه .
روح و ريحان سوم
در شرح حال زيد بن حسن ابن على بن ابىطالب عليهالسلام كه جدّ حضرت عبدالعظيم است ، و اخبارى كه در ارشاد شيخ مفيد ـ عليه الرّحمة ـ در مدح وى رسيده است ، و شواهد مبسوطه ديگر ، و شرح زيد بن على بن الحسين عليهالسلام ، و خراب كردن خانه امير مؤمنان عليهالسلام كه زيد در او ساكن بود ، و حديث شريف در جلالت قدر زيد بن على عليهالسلام ، و آمدن زيد به شام و كوفه و شهادتش ، و خواب ديدن زيد حضرت رسول صلىاللهعليهوآله را ، و مرثيه يحيى بن زيد و سيد اسماعيل حميرى ، و بيان سه مطلب :
مطلب اوّل : در بيان مراتب زيديه و فرق بين ناصبى و زيديّه .
مطلب دوّم : تكليف رعايا در حق سادات دعاة ، و حديث «روضه كافى» ، و نهى لعن كردن به جعفر كذّاب ، و حديث زارع و كوزهگر ، و ملاحظه اهمّ ، و تفسير آيهاى كه دلالت بر حُسن عاقبت سادات مىكند .
مطلب سوّم : در شرح زيد بن موسى بن جعفر عليهماالسلام ، و امامزاده زيد كه در طهران مدفون است ، و زيدهاى ديگر ، و مشرف شدن حضرت همايونى به مزار اين امامزاده جليل و عماراتى كه فرموده ، و پياده شدن سلطان مراد قيصر روم در روضه مباركه حضرت امير مؤمنان عليهالسلام ، و محاسن عمارات روضات مقدّسه و آثارى كه بر عمارات حضرت شاهنشاهى مرتّب شد ، و خواب مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى .
(8) جنة النعيم / ج 1
روح و ريحان چهارم
در شرح احوال اجداد حضرت عبدالعظيم ، وحُسن حال حسن امير فرزند زيد بن حسن جدّ دوّم حضرت عبدالعظيم ، و معروفيت و جلالت وى ، و پوشيدن مأمون لباس سبز ، و منع بنى عبّاس به واسطه زينت و شعار ، و شرح حال ستّ نفيسه كه در مصر مدفون است ، و حال مرحوم شهيد اول و عيال و دخترش ستّ المشايخ ، و جلالت مقام وى و اولاد ديگر وى ، و بيان سه فقره :
فقره اوّل : حال اين هر سه شاعر ، و حكومت حسن امير در حق او كه شرب خمر مىكرد .
فقره دوّم : در ابيات داود بن سلم در مدح حسن بن زيد و سليمان بن عباس .
فقره سوّم : در صدمات وارده بر بنى الحسن ، و روايت حضرت صادق عليهالسلام ، و احضار ايشان در بغداد به امر منصور ، و فرمايشات آن جناب ، و تحسين مشتمل بر احوال امامزاده حسن است كه نزديك طهران مدفون است ، و رفع شبهات ، و نفى بعضى از اقوال سخيفه ، و عقيده مؤلف در حقّ امامزاده حسن ، و شرح عدد اولاد حسن امير كه بسيار با فايده است ، جدّ سوّم حضرت عبدالعظيم على شديد و شرح حال او ، و عدد اولاد وى ، و شرح حال على بن جعفر عريضى و بيان عريض ، و شرح حال پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم عبداللّه قافه ، و القاب هر يك از امامزادگان كه بدانها مشهور شدهاند ، و ختم به القاب شريفه ائمه طاهرين عليهمالسلام ، و ابيات عربيّه ابوالبركات در مدح سادات .
روح و ريحان پنجم
در شرح كنيه و لقب و اسم مبارك حضرت عبدالعظيم ، و حسن كنيه و لقب و اسم نيك ، و نيكى كنيه ابوالقاسم و ذمّ بعضى از كنيهها ، و چهار نفر از امامزادگان موسوم به اسم عبدالعظيم بودند ، و بيان سه فقره :
فقره اوّل : «السّلام عليك أيّها المحدث العليم» ، و معنى حديث ، و فرق بين حديث و خبر ، و معانى هر يك ، و معنى محدث در آيه كريمه ، و فرق بين محدّث و محدث ، و مطالب ديگر ،
پيشگفتار (9)
با شرايط محدّث ، و احترامات امام عليهالسلام به حضرت عبدالعظيم ، و شرح خواصّ اصحاب كه حافظين اخبار بودند ، و شرح حال ابن عقده مشروحاً ، و كذّابين از اهل حديث ، مانند ابوالبحترى و غيره ، و اشعار شاعرى در ذمّ وى ، و شرح حال ابو هريره و احاديث او ، و مذمّت كسانى كه جعل احاديث كردند ، و آنچه ابوحنيفه كرد ، و بياناتى كه بسيار جامع
است .
فقره دوّم : «السّلام عليك ايها السيّد الكريم» ، و معنى «سيّد» ، و آنچه به اسم سيّد خوانده مىشود ، و جواز اطلاق نام سيّد بر خداوند ، و جهت منع حضرت رسول صلىاللهعليهوآله اسم سيّد را از خود ، و ترغيب به لقب رسول اللّه ، و جهت نسبت اين لقب به سيّد ، و لقب سيّد اسماعيل حميرى ، و بيانات علميّه ، و ابيات شاعرى از بنىعباس .
فقره سوّم : «السّلام عليك ايها الشخص الشريف» ، معنى كلمه «شخص» ، و معانى «شريف» از لغت و اصطلاح ، و اطلاقات اهل سنت و جماعت در كلمه «سيّد» و «شريف» ، و فرق بين كلمتين ، و چند روايت مختصر .
روح و ريحان ششم
در شرح اولاد ذكور و اناث حضرت عبدالعظيم ، و حليله جليلهاش خديجه دختر قاسم بن حسن امير ، و شرحى از مزار امامزاده قاسم است كه در كوه شمالى طهران واقع است ، و ردّ دو قول ، و اثبات مزار بودن امامزاده قاسم ، و شواهد صحيحه در تثبيت مقصود .
روح و ريحان هفتم
در شرفياب شدن حضرت عبدالعظيم خدمت سه نفر از ائمه اثناعشر عليهمالسلام ، و اختلاف اقوال ، و مؤيّدات قريبه در شرفيابى حضور امام حسن عسكرى عليهالسلام .
(10) جنة النعيم / ج 1
روح و ريحان هشتم
در ترجمه و شرح حديث شريف ابا حماد رازى از خط مرحوم صاحب بن عباد از ابوتراب رويانى ، و جائز نبودن اخذ احكام از غير شيعه ، و در اينكه سادات حافظين ديناند ، و احوال ابان بن تغلب ، و اخبار در مدح وى ، و معنى تغلب ، و كيفيت اعراب آن ، و احاديثى كه دلالت بر وثوق امام عليهالسلام به آن مىكند ، و شرح حال يونس بن عبدالرّحمن ، و آنچه
حضرت صادق عليهالسلام در حقّ وى فرمود ، و شرح حال زكريا بن آدم مدفون در قبرستان قم ، و حسن حال ممدوحين از روات احاديث ، و شرح احوال سفراء اربعه ، و وكلاء امام عصر عليهالسلام ، ونصّ صريح بر سفارت و وكالت ايشان : اوّل ابوعمرو عمرى ، دوّم ابوجعفر محمّد بن عثمان ، سوّم ابوالقاسم حسين بن روح ، چهارم ابوالحسن على بن محمّد سُمّرى ، و توقيع برغيبت تامّه ، و حديث حواريّين ائمه طاهرين عليهمالسلام .
روح و ريحان نهم
در شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم به اباالحسن الثالث حضرت هادى عليهالسلام ، و تشويق مردم به دانستن اين حديث ، و معنى «وجه اللّه» ، و معنى «دين» و «ملّت» ، و «شريعت» و «منهاج» ، و «سنّت» و «ايمان» و «اسلام» ، و اختلاف بين اين كلمات ، و آنچه حضرت صدّيقه طاهره در مسجد فرمودند ، و تحسّر بر بىدينى آنانكه دينى ندارند ، و مذمّت از ملامت كردن به زمان ، و ابيات عبدالمطلب ، و حكايت آن مُعمّر با پسرش و آمدن نزد عبدالملك بن مروان ، و ذكرى از حالات عبادله اربعه(1) ، و نصايح سودمند در احتراز از معاصى ، و موعظه مؤلف خود را ، و حكايت فضل بن خالد برمكى و ابوالهول شاعر ، و ده نفر از اخيار كه دين خودشان را بر امام زمان خود عرضه داشتند :
اوّل : در عرض دين خالد بن جرير بجلّى است كه خدمت حضرت صادق عليهالسلام شرفياب شد
از رجال كشى .
1. منظور چهار «عبداللّه» است كه در حاشيه چاپ سنگى نام آنها به خطّ مؤلف آمده است : عبداللّه بن
جعفر ، عبداللّه بن عباس ، عبداللّه بن زبير ، عبداللّه بن عمر .
پيشگفتار (11)
دوّم : حسن بن زياد ضبّى ، و توثيق وى از كشى و غيره .
سوّم : عمرو بن حريث ، از كشّى و نجاشى و كلينى و علاّمه رضوان اللّه عليهم .
چهارم : ابى الجارود ، از «اصول كافى» .
پنجم : يوسف نام ، از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام از «رجال كشى» .
ششم : حمران بن اعين شيبانى ، و حال اعين و آل اعين ، و شرح حال برادران حمران كه
تماماً ده نفرند از زراره و غيره و حديث شريف «معانى الاخبار» .
و بيان «ترتر» و «مِطمَر» و شرح آن ، و معنى حديث «لاجَبْرَ ولا تَفْويضَ» ، و بيان مرحوم
ميرداماد ، و معانى ديگر اين حديث تحقيقاً .
هفتم : عرض دين ابراهيم بن زياد خارقى است از كتاب «امالى» ابن الشيخ .
هشتم : در عرض دين اسماعيل بن جابر جعفى از رجال علاّمه و كرامت ظاهرهاى
از او .
نهم : در عرض دين منصور بن حازم است ، و اين حديث بسيار نافع است .
دهم : عرض دين حضرت عبدالعظيم است ، و آن بر چهار عرض آغاز مىشود :
عرض اول : در توحيد است و بيان مضمون عرض دين از «توحيد» مرحوم صدوق ، و شرح
حال روات حديث ؛ از دقّاق و ورّاق ، و بيان كلمه «مرحبا» و معنى كلمه «هات» و «هيت»
و معنى عرض دين ، و معنى كلمه «وثَبِّتنى» و شرح عرض دين حضرت ابوطالب زمان
احتضار ، و اشعار وى ، و معنى «واحد» و «احد» و فرق بين اين دو اسم شريف ، و ادلّه[اى[
كه دلالت بر وحدانيت حق مىكند ، و اشعار نظامى ، و معنى «انّه ليس كمثله شىء» ، و معنى
حديث «خارج عن الحدّين» ، و بيان حديث شريف ، و معنى «انّه ليس بجسم» و فرق بين
«جسم» و «جسد» و احاديث ديگر از رجال ، و حال هشام و معنى «ولا صُورة» و احاديث
صحيحه در نفى صورت ، معنى «عرض» و «جوهر» ، و نفى هر دو از خداوند سبحان ،
و معنى «مجسّم الاجسام» و صفات حضرت احديّت ، و عدم جواز تفكّر در ذات حق ،
و اشعار مناسبه .
عرض دوم : در نبوت و امامت است از شرح حديث عرض دين ، و حكومت عقل بر وجود
(12) جنة النعيم / ج 1
نبى صلىاللهعليهوآله ، و ابلاغ احكام وى ، و جهت در ايجاد موجودات ، و ظهور نبى اكرم در مكّه
مكرمه ، و ادّعاء نبوت آن جناب با اظهار معجزه ، و معنى «تواتر» كه دلالت بر بعثت آن
جناب مىكند ، و معنى «معجزه» و «خارق عادت» و شرائط معجزه ، و در اينكه معجزه از
خداست يا حضرت رسول صلىاللهعليهوآله يا از خدا و رسول ، و مذهب اماميه ، و انكار ظهور معجزه از
دروغگو ، و در آثار معجزه كه دلالت بر نبوت مىكند ، و كلمات شارح «مقاصد» ، و فرق
بين «معجزه» و «سحر» و جهت اطلاع نبى بر مغيّبات ، و معنى «نبى» و فرق با «رسول» ،
و مراتب نبوّت ، و در اينكه اين دين و قرآن دو برهانند در صدق دعوى حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله ، و بيان لزوم وجود نبى در آن زمان به جهت غلبه شرك و كفر ، و ستايشهاى
مختلف ، و بيان ظهور اين شريعت حقه ، و دلالتش بر صدق مدعى به و اشتمال اين دين بر
اصول و فروع ، و بيان بقاء اين شرع تا روز قيامت بر حسب وعده الهيّه ، و جهت ابقاء وجود
امام عصر عليهالسلام ، و دعاء جناب ختمى مآب ، و معنى «خاتم النبيّين» و جهت خاتميت
حضرت رسول صلىاللهعليهوآله ، و معنى مهر نبوت ، در ماه و روز وفات حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و اسم
سامى آن بزرگوار ، و اشعار عربيه و فارسيه ، و بيان خصائص حضرت رسول صلىاللهعليهوآله كه بيست
و پنج است ، و بيان ازواج آن جناب ، و بيان كلمات قصار سيّد كاينات ، و شرح امام و خليفه
از حديث عرض دين ، و معنى امام ، و برهان عقلى و نقلى مشروحاً در وجوب وجود
امام عليهالسلام ، و بيان مانع بودن شرك و كفر عصمت و توحيد را ، و بيان ايمان امير مؤمنان عليهالسلام كه
به اراده خداوند(1) سبحان بوده است ، و مأموريت آن جناب در تربيت شاه ولايت عليهالسلام ،
وتكميل تربيت آن وجود شريف ، و شرح ايمان آن جناب ، و شرك نياوردن در طرفة العينى
به برهان صحيح ، و وقعه غدير ، و فضائل امير مؤمنان عليهالسلام از سنّى و شيعه ، و اشعار پسنديده
جيّده ، و شرح ولادت و وفات و عمر شريفش ، و ابيات ابوالاسود دئلى ، و عدد فرزندان آن
بزرگوار ، و شرح احوال امام حسن مجتبى موجزاً از ولادت تا وفات ، و كلمات فصيحه
محمد حنفيه از «مروج الذهب» ، و اشعار بليغه آن جناب ، و مرثيه حضرت ابوالفضل عبّاس
1. در چاپ سنگى : خداون .
پيشگفتار (13)
بن على عليهالسلام ، و شرح حال جناب امام حسين عليهالسلام ، و كنيه و لقب و اسم شريف وى ، و بيان
«ثاراللّه» با تحقيق رشيق در ذيل عنوان «دم الهىٌّ» ، و شرح مظلوميّت آن جناب از كتاب
وسنّت به ده دليل :
اوّل : قتل صبر و معنى آن .
دوّم : دفاع و جهاد با اعداء و حديث مُبكى .
سوّم : در اراده سوزاندن خيام فلك احتشام در حضور آن امام انام .
چهارم : تشنگى آن بزرگوار و اثر تشنگى بر اعضاى شريفش .
پنجم : كثرت جراحات و تعيين آنها ، و اختلاف اقوال .
ششم : وضع ذبح رأس شريف و اشاره به شهادت .
هفتم : برهنه كردن آن بدن شريف را به شرح اوفى .
هشتم : جسارتهاى ديگر كه بر آن بدن شده .
نهم : اسيرى عيالات آن جناب است ، و شرح فضل زينب عليهاالسلام .
دهم : گردانيدن آن رأس شريف را به شهرها ، و مطابقه عمل يزيد با عبيداللّه عنيد به بيانى
تازه ، و اقوالى كه در مدفن رأس شريف آن جناب از عامه و خاصه وارد است ؛ و بيان ديگر
در مظلوميت آن بزرگوار ، و رجوع به بيان سابق در اينكه آن جناب ثار اللّه است ، و شرح
ظهورات حق در مظاهر و مجالى ، و انتسابات و اضافات مخلوقات به حضرت احديّت ،
مانند «بيت اللّه» و «روح اللّه» و «قلب اللّه» و «نفس اللّه» و «ثاراللّه» و امثال آنها ، و انقلاب
عوالم امكانيّه كه به عبارات و اشارات فصيحه تعبير شده است ، و تحقيق اظهار غضب حق
تعالى از ظهور حمره مشرقيّه ، و بيان معنى «مهجة» كه همان «ثاراللّه» است ، و اطوار سبعه
قلبيّه ، و انفاق آن شهيد مظلوم خون قلب مبارك را ، و اخبارى كه اهل سنّت در ظهور حُمرة
از شهادت جناب امام حسين عليهالسلام نقل كردهاند از نسوى و ترمذى(1) و ابونعيم و قشيرى ،
و احاديث كثيره از كتب شيعه ، و حكايت غريبه از مرحوم مير محمد حسين كه بر
1. در چاپ سنگى : ترمدى .
(14) جنة النعيم / ج 1
سنگريزه از خط سرخ نوشته بود ، و بيان والد شيخ بهائى ، و درّ نجف ، و شرح سه شعر از
منظومه مرحوم بحر العلوم ، و بناء مساجد براى رشحات خون آن سيّد مظلوم ، و حكايت
مرغ خونآلود ، و شرح شعر محتشم ، و در اينكه جبرئيل خبر شهادت آن حضرت را به
جناب ختمى مآب صلىاللهعليهوآله رسانيد ، و صيحه زدن جبرئيل در روز عاشورا ، و بيان حديث
صحيح ، و بيانى از اقسام خون بدن آن جناب از پيشانى و گلوى و قلب ، و آنچه به آسمان
رفت و آنچه در زمين با خاك عجين شد ، و نقل مرحوم شيخ بهائى ، و نقل مرحوم اردبيلى ،
و آنچه از خون آن بزرگوار را به آسمان ـ به روايت «مناقب» ـ ملكى برده است ، و خواب
ديدن آن جناب ، و جهت بردن خون را به بهشت ، و شعر مرحوم بحر العلوم از كلمه «دم
الهىّ» .
تا اين مقام مطالب حقّه مندرج است ملاحظه كردن آن مفيد است و بسيار مفيد .
و جهت ريختن خون مبارك را به آسمان ، و ريختن خون على اكبر ، و ريختن خون على
اصغر را به آسمان ، و چند بيت از خاقانى ، و بيان عمر و روز شهادت و مدفن شريف جناب
سيد مظلومان ، و معنى «كربلا» ، و قطعات اطراف كربلا ، و مرثيه جناب زينب خاتون(1) ،
و مرثيه رباب دختر امرء القيس بن عدى ، و عدد اولاد آن جناب به طريق تحقيق ،
و اشعارى كه در روز عاشورا و اوقات ديگر فرمودند . و شرح حال على بن الحسين عليهماالسلام با
كنيه و لقب و اسم ، و شرح عبادت آن جناب و اختلاف اخبار در حقّ مادر آن بزرگوار ،
و مطالب مناسب مقام ، و اشعار آن جناب از «رياض الابرار» حضور آن بزرگوار در مجلس
يزيد ، و ابياتى كه فرمودند ، و حديث سعيد بن مسيّب ، و تسبيحات معتبره ، و فرزندان آن
جناب مشروحاً ، و شرح حال حضرت امام محمد باقر عليهالسلام ، و كنيه و لقب و اسم آن بزرگوار
با روز وفات ، و حاضر شدن در محضر يزيد ، و مكالمات آن سرور ، و نقش خاتم شريفش ،
و اشعارى كه در طريق حج فرمودند ، و قصيده رائيّه در مدح آن بزرگوار است ، و عدد اولاد
وى ، در شرح حال حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام است ، با كنيه و لقب و اسم ، و معاصرين
1. در چاپ سنگى : خواتون .
پيشگفتار (15)
آن جناب از خلفاء جور ، و آنچه از منصور دوانيقى ديدند ، و اشعارى كه در مرثيه آن
جناب گفتهاند ، و بيان مذهب جعفرى ، و كتاب ابن عقده موسوم به «اسماء الرجال» ، و اشعار
حضرت صادق عليهالسلام ، و عدد اولاد آن جناب ، و ختم به اشعار سيّد اسماعيل حميرى ،
و شرح حال موسى بن جعفر عليهالسلام ، و كنيه و لقب و اسم مبارك ، و جهت خواندن آن جناب را
به كاظم ، و نفرين بر موسى بن مهدى ، و شرح مذهب واقفه ، و شرح حال محمد بن بشر
كوفى كه مدّعى الوهيّت آن جناب شد ، و اخبار در مذمّت واقفيه ، و مذمّت دوستان نادان
ايشان ، و شهادت آن جناب ، و حكايت سقيق(1) بلخى ، و اشعار جيّده ، و اشعارى كه آن
جناب فرمودند ، و شرح حال على بن موسى عليهماالسلام ، با كنيه و لقب و اسم مبارك ، و شرح حال
شهادت آن بزرگوار ، و وضع اعمال و عبادات يوميّهاش ، بسيار مفيد است ، و آنچه در راه
خراسان بجاى آوردند ، و زيارت مختصرى ، و بيان اشعار على بن عبداللّه خافى ، و ابيات
ابونواس ، و عدد اولاد آن سرور ، و قصيده مرحوم شيخ عبدالحسين نجفى ، و شرح حال
حضرت جواد عليهالسلام ، و عمر شريف آن جناب ، وخليفه معاصر آن جناب ، و آنچه از كرامات
ظاهر گرديد ، و نسبتهائى كه به آن جناب دادند ، و بيان اختلاف الوان ، و معنى «صبغة اللّه»
و رنگ آن جناب ، و تحقيق رشيق در معنى «فطرة» و «صبغة» ، و مطالب معنويّه مناسب
مقام ، و عدد فرزندان حضرت جواد عليهالسلام ، و شرح حال حضرت هادى عليهالسلام ، و طرز و طور
متوكل با آن جناب ، و حديث دعوت كردن متوكل آن جناب را به شراب ، و خواندن ابيات
فصيحه از فرمايشات حضرت امير عليهالسلام ، و تنبيه آن خبيث و اعتذار وى ، و معاصرين از
خلفاء جور ، و بيان شهادت آنجناب ، و شرح حال حضرت عسكرى ، وجهت تسميه
عسكرى ، و حديث صحيح از راوندى ، و تمثّل به دو بيت ، و شرح حال حجة بن
حسن عليهماالسلام ، با ذكر آباء و اجدادش تا حضرت آدم ، و بيان ده حجت :
اوّل : در صفات خاصه و مشتركه آن خلاصه عالم با ائمه طاهرين عليهمالسلام .
دوّم : در ولادت آن جناب با كرامات مشهوره .
1. كذا ، صحيح : شقيق .
(16) جنة النعيم / ج 1
سوّم : در طول عمر آن بزرگوار و اعمار انبياء و شواهد قاطعه .
چهارم : در معنى لقب «قائم» ، و شعر كميت شاعر ، و دعبل خزاعى ، و حديث شهادت
جناب امام مظلوم عليهالسلام ، و قيام قائم عليهالسلام ، و كسانى را كه از بنى فاطمه قائم دانستند ، مانند
حضرت عيسى عليهالسلام ، وسبائيه حضرت امير عليهالسلام را ، و كربيه و كيسانيه محمد بن حنفيه را ،
و ابوهاشم بن محمد بن حنفيه ، و مانند واقفيه و مانند ناوسيّه ، و مانند اسماعيليه ،
و حضرت عسكرى عليهالسلام ، و والد بزرگوارش ، و محمّد بن قاسم ، و يحيى بن عمر ، و آنچه در
حق قائم مناسب حق است ، و بيان محيى الدين در معنى «قائم» و معنى حديث «اصول
كافى» از مرحوم آقاخوند و غيره ، و ابيات مولوى .
پنجم : جهت غيبت آن جناب ، و رفع استبعاد ، و خفاء آن بزرگوار ، و تحقيقات حقّه ، و ردّ
قول سخيف ابن حجر و دو بيت او .
ششم : در شرح صورت و شمايل و شيخوخيت ، و اخبار صحيحه از راوندى و غيره .
هفتم : در عدد ملتزمين ركاب آن جناب ، وابتداء به حديث مهجة ، و كرامت ظاهره براى
محمد بن زيد ، و حديث شريف حذيفه ، و بيان ابدال و شرائط آنها ، و احوال رجال الغيب ،
و رقباء و نجباء و اوتاد و قطب و غوث و رجبيّون ، و بيان غزالى ، و حكايت الياس در ارض
اردن از كتاب «مسامرات» ، و بيان مرحوم ابن ميثم در حق ابدال ، و عقيده جامع اوراق .
هشتم : در ثواب انتظار ظهور فرج ، و اشعار مرحوم ملاّ كاظم ازرى ، و غزل شمس تبريزى
و روايت «اكمال الدين» در تحسّر حضرت صادق عليهالسلام براى غيبت آن جناب ، و گريه آن
جناب و نصايح سيّد بن طاوس به فرزند خود در حق حضرت حجة اللّه عليهالسلام .
نهم : در بيان مهدويّه نوعيّه ، و معنى «مُرشد» ، و جماعتى از مشاهير مرشدين و نحارير
عارفين ، و نقل عقايد اماميّه ، و عبارات خوش در القاب آن جناب ، و رفع استبعاد از طول
عمر آن جناب به بيان تازه ، و مأخذ استدلال مرحوم مجلسى از ظهور دولت حقّه در زمان
سلاطين صفويّه ، و آنچه مرحوم سيّد نعمت اللّه جزايرى فرمود و معذرت خواست ،
و حديث شريف نعمانى ، و حديث ديگر از كتاب «نعمانى» ايضاً ، و آنچه مرحوم مجلسى
استنباط كرده تأويلات فرمود ، و آنچه جامع اين اوراق گمان كرده و از ظاهر حديث بصائر
پيشگفتار (17)
فهميده است و احتمال در ظهور فرج اعظم مىدهد ، و شرح حديث مذكور ، و بيان «اغرق
لدا» و خطبه حضرت شاه ولايت عليهالسلام ، و علائم ظهور و تطبيق آن ، و معنى «زوارع» و شعر
معروف ، و آنچه در خطبه لؤلؤه مروى است ، و آنچه صاحب «عوالم» در شرح اين خطبه
فرموده است ، و آنچه در اين زمان حق ظاهر است ، و بيان «قائم الحق» ، و احترامات
حضرت پادشاه اسلام پناه و اعمال خيريّه و صلات وفيره كه مرحمت كرده است ، و احضار
داعى به جهت تعزيهدارى به حضور مرقد مطهّر جناب خامس آل عبا عليهالسلام ، و غزل مرحوم
خواجه ، و ختم به اشعارى كه در ديوان است .
دهم : در توسّل به امام زمان عليهالسلام و لزوم آن ، و وضع و آداب توسّل از «كشف المهجة» مرحوم
سيّد بن طاوس ، بسيار با فايده است ، و حديث «فقه الرضا» كه هر يك از ائمه هدى عليهمالسلام را
پيش از تكبيرة الاحرام منظور آورد ، وردّ بر «متخيّله» و جواز اين خيال به خلاف
«نسطوريه» و «يوشعيه» و «براهمه» و آنان كه ائمه طاهرين را نشناختهاند ، و دليل بر جواز
اين اراده قبل از عبادت ، و شواهد مُسكبه ديگر ، و آنچه علماء در توسل امام عصر عليهالسلام
فرمودهاند ، و فقرات زيارات ، و دعاهائى كه بسيار مؤثر است ، و اجازه مرحوم مجلسى
بزرگ در حرز يمانى و مرحوم سيد اسحاق استرآبادى(1) در «تحفة الزائر» ، و اشاره به دعاء
«يا مَنْ أظْهَرَ الجميل» و ابيات احمد بن حجاج ، و قصيدهاى كه عاصى عرض كرده است در
مدح آن بزرگوار ، و ابيات كتاب «مطالب السؤول» ، و عبارات منثورهاش ، و نسب ابى و امّى
حضرت امام عصر عليهالسلام ، و دعاء در تعجيل فرج ، و آنچه از كتابهاى آسمانى از آن بزرگوار
و اجداد والا تبارش ياد شده است ، و ابيات عربيّه صحيحه ، و اخبارى كه دلالت بر امامت
ائمه طاهرين عليهمالسلام مىكند ، و بيان خصائص ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين كه سى
عنوان دارد ، و هر يك با برهان گفته مىشود ، و در خصيصه سىام دعاء از ناحيه مقدّسه كه
صحيح است ذكر مىشود ، و بيان جملتى از مقامات ائمه اطهار عليهمالسلام ، و دعاء مرحوم
ميرداماد ، و آنچه به خط شريف مرقوم فرمود ، و دعاء سيد بن طاوس در(2) براى دفع
1. در چاپ سنگى كلمه واو عطف آمده و پس از آن به اندازه يك كلمه سفيد مانده است .
2. پس از اين كلمه در چاپ سنگى خالى مانده است .
(18) جنة النعيم / ج 1
شدائد ، و حكايت ابوجارود عبدى نصرانى ، و اشعار و كلمات دُرربار ، و مشايعت مفروضه
در وضع تشييع ، و مشايعت به اهل بيت عليهمالسلام و همراهى ايشان ، و شرح اجمالى از
«كيسانيّه» و عقيده ايشان ، و وفات محمد بن حنفيّه ، و قول حضرت باقر عليهالسلام ، و اشعار سيّد
حميرى و كُثيّر عزّه و غيره ، و حكايت «قرامطه» و «مباركيه» و عقايد فرقههاى ديگر ،
و معنى «شيعه» و اشتقاق آن ، و علائم تشيّع كه حضرت امير مؤمنان عليهالسلام به احنف بن قيس
فرمودند ، و شنيدن آواز حضرت حجة عليهالسلام در سرداب مبارك كه دعاء براى شيعه
مىفرمود ، و آنچه شهرستانى نقل كرده ، و ظهور «رفض» و معنى آن ، و ابيات شافعى ،
و آنچه خدمت شيعيان مستدعى است ، و بيان فضل بن روزبهان از منثورات و منظومات .
عرض سوم : در اظهار اعتقادات واجبه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بعد از توحيد ، و عرض
نبوّت و امامت ، مشتمل بر هفت حقيقت است :
اوّل : در شرح معراج است ، و اعتقادى مسلمانان در معراج و معنى آن ، و بيان معراج
جسمانى و روحانى و عقلانى ، و ابيات اُزرى ، و اشعار خاقانى ، و تحقيق هر يك از معارج
ثلاثه از بيانات مرحوم قاضى ابو سعيد قمى ، و معنى «اسراء» و «ارتقاء» و «ترقّى» و ابيات
جامى ، و معنى كلمه «حق» ، و ختم به اشعار ازرى .
دوّم : در حقيقت سؤال قبر است ، و معنى «مسائله» و پرسش نكيرين ، و كلمات حضرت
علىّ بن الحسين عليهماالسلام ، و تفصيل حال ميّت ، و معنى «قبر» و «مقبره» اصطلاحاً ، وتألّم
و تلذّذ ارواح در عالم برزخ ، و تجسّم اعمال در عالم برزخ ، و قول فيثاغورس و شيخ
اشراق و اشعار مناسب ، و بيان قدرى از خطبه ناصحه حضرت امير عليهالسلام .
سوّم : در حقيقت بهشت است با درجات و منازلش ، و اسامى طبقات آن ، و آيات شاهده
و معانى هر يك ، و طبقات اهل جنت ، و بيان جنّت محسوسه و معقوله ، و ابيات عربيّه ،
و حديث «تحف العقول» .
چهارم : در حقيقت آتش و دركات آن ، و اسامى آنها و معانى هر يك ، و خطبه حضرت شاه
پيشگفتار (19)
ولايت كه مخوّف است ، و اختلاف در لفظ «جهنّم» و طبقات سكنه نيران ، و آيات كريمه ،
و بيانات فصيحه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام .
پنجم : در حقيقت «صراط» ، و معانى صراط ، و مقامات سبعه آن ، و آنچه بر او است ،
وقناطر ثلاثه ، و بيان مرحوم قاضى در عالم طبع و نفس و عقل ، و مقالات حكميّه وى .
ششم : در حقيقت ميزان است ، و اشعار عربيّه ، و معانى مختلفه كه از آن در كتب مذكور
است ، و آيات كريمه .
هفتم : در معنى و حقيقت «ساعة» و «قيامت» و ساعات سهگانه ، و آنچه در انقلاب آسمان
و زمين مىشود ، و آنچه از مقامات از سيد كاينات صلىاللهعليهوآله در قيامت ظاهر مىشود ، دقائق
ثانيه : در اينكه خدا را سه روز است ، و اصطلاحات متألّهين و حكماء ، و آنچه فلاسفه
گفتهاند ، و مرحوم علاّمه فرمود در اعاده اجسام ، و قول مرحوم آقاخوند ، و اعتقاد داعى ،
و معنى بعث ، و حديث شريف «احتجاج» ، و روح مسىء و محسن ، و تغيير مقال از براى اهل
حال ، و بيان اينكه معاد بر پنج قسم است ، و مسائل متفرعه ديگر ، و تفسير آيات كريمه در
اعاده ارواح به همين اجساد حسّيّه ، و بيان فرمايشات حضرت امير عليهالسلام در «نهج البلاغه» ،
و فقرات مناجات آن جناب ، و ابيات حضرت امير عليهالسلام در ديوان ، و عبارات حسنهاى كه از
ابيات استشهاد شده ، و پارهاى از خطبه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام ، و غزلى كه شيخ فرموده
است .
عرض چهارم : در فرائض واجبه است كه بر آن بزرگوار عرضه داشت ، و مراتب ثلاثه
فرض ، و در اينكه فرق است بين «واجب» و «فريضه» ، و اهتمام در اداء فرائض ، و تأكيد
در انجاح و انجام هر يك :
اوّل : در فريضه صلاة ، و اختلاف اقوال ، و اسرار در صلاة ، و حديث شريف «فلاح السّائل» ،
و شرح آن كه بسيار نافع و مفيد است ، و اسرار ديگر نماز ، و تذكر نمازكننده به اهوال
قيامت ، و در شيطانى كه موكّل است بر نمازگزار ، و تجديد اسرار ركوع و سجود ، و تفضيل
سجود بر ركوع ، و تتميم به عبارات حسنه ، و اشعار مولوى .
دوّم : در فريضه زكات ، و تفسير آيه مباركه ، و طبقات مستحقّين كه هشت طبقهاند ، به نصّ
(20) جنة النعيم / ج 1
آيه كريمه ، و فرق بين «مسكين» و «فقير» ، و در اينكه زكات بر نه چيز واجب است : نقدين
و انعام ثلاثه و غلاّت اربعه ، و آنچه مختلف فيه است ، و نصاب هر يك از اين سه جنس
مشروحاً ، و احاديث صحيحه در مذمّت زكات ندادن .
تزكية أخرى : در معنى لغوى «زكات» ، و اخبار معتبره در دادن زكات ، و زكات جان
و اعضاء و مال ، و آنچه در «مصباح الشّريعه» است .
سوّم : در فريضه صيام است .
نداء الهىّ ظاهراً : در ذيل آيه كريمه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ » الى آخره ،
و معانى هفتگانه «نداء» ، و معانى «صوم» .
نداء الهىّ معنىً : در شرح اخبار صوم و اسرار آن است ، و حديث «الصوم لى وأنا اجزى
به» ، و آنچه مرحوم قاضى فرموده است .
صوم مجزىٌّ : اشعار فارسيّه مناسب صوم ، و مدح قلّت اكل ، و مذمت پرخوردن ، و اشعار
ديگر از مولوى و غيره در حسن جوع و صوم است ، و حكايت حسن عاقبت مرد مجوس .
چهارم : در فريضه حج است ، و شرح آيه كريمه « وَللّهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ » ، ومعنى حج ،
و احاديث صحيحه در ثواب حج ، و معنى «مكّه» و «بكّه» ، و اماكن شريفه ديگر ، و اسرار
حج ، و اشعار «تحفة العراقين» در حجر الاسود ، و مسافت بُعد او از زمين ، و جسارت
قرامطه ، و معنى «حرم» ، و جهات مناسك ، و افعال حج ، و احاديث موجزه ، و حكايت
لطيفه از بناء كعبه و طول و عرض كعبه كه مرحوم سيّد زين العابدين كاشانى نقل كرده ،
و مرحوم ملا محمّد امين استرآبادى در رساله «مفرّحة الانام فى تأسيس بيت اللّه الحرام» بسط
داده ، بسيار نافع و با ثمر است سيّما از براى حاجيان ، از مطالعه آن غافل نشوند .
پنجم : در فريضه جهاد است ، و شرح آيه كريمه « يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ . . » الى آخره ،
و معنى جهاد است ، و اسرار جهاد ، و جهاد بر دو قسم است ، و بيان خوشى در حديث «مَنْ
طلبنى . .» از مرحوم قاضى ابو سعيد قمّى ، و مذمّت نفس امّاره ، و كلمات حضرت
صادق عليهالسلام از «مصباح الشّريعة» .
مجاهدة نفسانيّة : جهاد بر دو قسم جسمانى و روحانى ، و بيان جامعى از مطالب عرفان
پيشگفتار (21)
و حكمت ، و ابيات مولوى ، و اخبار قصار در فضل جهاد ، و معنى جهاد اكبر و جهاد اصغر ،
در ترغيب به جهاد در خطبه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام .
ششم و هفتم : در فريضه امر به معروف و نهى از منكر است ، و معنى «معروف» و «عرف» ،
و احاديث در مدح آن ، و وجوب و استحباب و حرمت وى ، و فرمايشات حديث حضرت
صادق عليهالسلام مشروحاً ، و ده شرط براى آمر و ناهى است ، و حسن حال حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام ، و روايت برقى در «محاسن» .
تضمين لعرض الدّين : در بيان نگاهدارى گوهر گرانبهاى ايمان ، و حسن عرض دين ،
و خواندن دعاى فرج و دعاى عديله و مآخذ آن ، و توديع ايمان به خداوند سبحان ،
و موعظه نافعه در موت و تذكر موت ، و ابيات عربيّه و فارسيّه ، و روايت كعب الاخبار ،
و موت حضرت آدم ، و انشاءآت سودمند ، و مواعظ فصيحه ، و شواهد صحيحه ، و حديث
قيس بن عاصم ، و ابيات مولوى ، و وصاياى علماء اعلام در ملاحظه بعضى از كتب ،
و اشعار شيخ ، و معنى «وصيّت» و «عهد» و ثمره آن ، و دعاء عهد و دعاء توبه و دعاء
مختصر ديگر كه تماماً اشاره به عرض و تجديد دين است ، و منظومه بحرالعلوم مرحوم
و آنچه در حين احتضار از دعاء فرج و غيره بايد آموخت كه تماماً پانزده چيز است ،
وصيتنامه حضرت امير عليهالسلام از كتاب «امالى» ، و ترجمه آن مبسوطاً ، و وصيتنامه
حضرت صديقه طاهره از «بحارالأنوار» ، و وصيتنامه حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام ،
و وصيتنامه حضرت امام حسين عليهالسلام به اجمال و تفصيل ، و وصيتنامه موسى بن
جعفر عليهالسلام از كتاب «عيون» ، و ترجمه آن كه بسيار با فايده است ، و پيمان نامهاى است كه به
فارسى جامع اين اوراق بدون الفاظ عربيّه خطاب به كافّه خاص و عام كرده است ، و مدح
از پادشاه اسلام و علماء اعلام نموده ، و علامات ظهور فرج ، و عقايد حقّه اهل شرع ،
و عرض دين حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را در آن به فارسى شرح داده ، و خواهش بدن و روح
را عنوان كرده است ، و آنچه اجزاء و اعضاء ملّت و دولت بايد كنند و بپرهيزند ،
و استدعائى كه از خداوند مجيد در آخر پيماننامهاش نموده ، بسيار لازم است خواندنآن.
(22) جنة النعيم / ج 1
روح و ريحان دهم
در هجرت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است به شهر رى ، و شرح آيه « مَن يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ
اللّهِ . . » الى آخره ، و جهت هجرت آن جناب .
هجرة عظيمة : در سعادت مهاجرت ، و اقسام هجرت از وجوب و حرمت ، و استشهاد از
آيات و اخبار ، و روايت صدوق طابثراه از كتاب «زهد النجاة» و مطالب نافعه ديگر در
هجرت ، و اشعار جامى .
روح و ريحان يازدهم
در شرح احاديثى است كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از معصومين به واسطه و بلاواسطه نقل
كردهاند ، و در آن ده مطلب است :
مطلب اوّل : در علم درايت است ؛
دراية وافية : در معنى «درايت» و تعريف و موضوع آن . و معنى «حديث» و «خبر»
و «اثر» ، و معنوى(1) خبر متواتر لفظى و معنوى ، و لفظى و معنوى .
مطلب دوّم : تشقيق رشيق ؛ در معنى «صحيح» و «حسن» ، و «موثق» و «ضعيف» ، و بيان
صاحب فصول ، و آنچه از اصطلاحات حديث مرحوم ميرزا در «قوانين» ذكر فرموده ، با
شرح و معانى آن ، و بيان ناسخ و منسوخ .
مطلب سوّم : تَعريفٌ لِمَنْ رَوى ؛ در معنى حديث «اعرفوا منازل الرجال منّا . .» و شرائط
راوى ، و ثبوت عدالت ، و معنى عدالت و جرح ، و اصطلاحات جرح و تعديل .
مطلب چهارم : تَحَمُّلٌ لِمَنْ تَأَمَّلَ ؛ در وجوه تحمّل حديث كه هفت قسم است ، و بسيار اين
فقره براى حديثدان نفع دارد .
1. كذا ، ظاهراً «معناى» درست باشد .
پيشگفتار (23)
مطلب پنجم : مقالة فى اختلاف الرواية ؛ در رفع شبهه اختلاف احاديث ، و شرحى اوفى
در اين خصوص ، و خلط كذّابين با ثقات ، و شرح كتب اربعه است ، و حالت مجتهد ، و عمل
و استنباط وى ، و زحمات مجتهدين در فهم احكام دين .
افادة : اقوال اخباريين در فتح باب علم به براهين معنويّه ، و انسداد باب علم و ادله
مجتهدين در ردّ آنها ، و معنى اجتهاد و تقليد از كتب فقهاء عظام ، و جواز عمل به اخبار
ضعيفه از اقوال علماء ، و معنى احتياط و تكليف محدّث و ذاكر ، و امتزاج مؤالف و مخالف ،
و حديث شريف ميمون بن عبداللّه از «رجال كشى» است ، و استماع امام عليهالسلام احاديث
مجعوله را .
مطلب ششم : كتابة مستطابة ؛ در حسن كتابت حديث است بر حسب اخبارى كه در
«اصول كافى» است ، و بيان از كتابهائى كه نوشته شد و تابعين و اصحاب ائمه ضبط كردهاند ،
و كتاب «يوم و ليلة» از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و جماعتى از ملتزمين حضور ائمه
هدُى عليهمالسلام .
مطلب هفتم : إنتباءٌ لاِءَهْلِ الرَّشَاد ؛ در بيان نسبت دادن حديث است به آنكه روايت كرد ،
و معنى «كذب مفترع» و «فرع» ، و حديث زيد شحّام ، و طريق روايت حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام از دوازده نفر ، و متانت اخبار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
مطلب هشتم : سندٌ مُعتَمَدٌ : كسانى كه از حضرت عبدالعظيم روايت كردهاند ، شش نفر را
ياد كرده كه موثق و معتمدند ، هر كس بخواند بصيرتش زياد مىشود .
مطلب نهم : تَحْدِيثٌ لاِءَهْلِ الْحَديثِ ؛ اعتذارى است ، و در آن ده مطلع است كه هر يك
موجب اطلاع خواننده مىشود .
مطلع اول : در مذمّت زياد و كم كردن حديث از كتاب و سنّت .
مطلع ثانى : در اينكه حديث آل محمد صلىاللهعليهوآله صعب و مستعصب است ، و تدبّر در آن لازم
است .
مطلع ثالث : در فضل حديث گفتن از كتب معتبره .
مطلع رابع : در اينكه حديث را به هر كسى نبايد گفت ، و حديث «بحار» و سلمان ،
(24) جنة النعيم / ج 1
و احاديث معتمده ديگر .
مطلع خامس : در اينكه بايد حديث را از اهل حديث نقل كرد ، و حديث موسى بن
جعفر عليهماالسلام ، و توقيع حضرت حجة اللّه عليهالسلام .
مطلع سادس : در اينكه احاديث ائمه اطهار از سيّد مختار است ، و اخبارى بر طبق مراد ذكر
مىشود .
مطلع سابع : در اينكه حديث نبوى مأخوذ از كتاب اللّه است ، و شواهد از اخبار بسيار ،
و بيانات ديگر .
مطلع ثامن : در اينكه محدث عمل خود را به نقل احاديث كتب اربعه قرار دهد ، و شرح
مؤلفين آنها .
مطلع تاسع : در اينكه براى حديثدان فوايد كثيره است ، و حديث از «تفسير حضرت امام
حسن عسكرى عليهالسلام » ، و حديث شريف ديگر .
مطلع عاشر : در اينكه جائز است حديث عامه را نقل كرد يا نه ، و اخبارى در جواز آن
مذكور است .
مطلب دهم : فيمن حفظ أربعين حديثاً ؛ در اينكه حفظ چهل حديث ممدوح است ، و علماء
أربعينيّات نوشتهاند ، و معانى حفظ از كتب معقول و منقول .
ختام مسك : قول مرحوم سيد بحرالعلوم در عمل مشايخ ثلاثه به ذكر سند حديث و حذف
سند ، و حذف اسانيد روايات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، و عبارات مرحوم ميرزا قمى در
احاديث حضرت عبدالعظيم عليهالسلام علاوه از چهل حديث ، هفده حديث ديگر است كه تماماً
پنجاه و هفت حديث است :
اوّل : حديث عرض دين .
دوّم : حديث رؤيت هلال ماه رمضان از دعوات مرحوم سيّد بن طاوس كه مروى از
حضرت جواد عليهالسلام است .
سوّم : حديث «امالى» و «بحار» در جزاء كسى كه كافرى را به اسلام دعوت كند با ترجمه .
چهارم : حديث «بحار» در تكلم ائمه عليهمالسلام با مردم به قدر عقول ، و امر به مدارات .
پيشگفتار (25)
پنجم : حديث عيون كه اهل قم و آبه آمرزيدهاند ، براى زيارت حضرت رضا عليهالسلام و شرحى
از آبه و ساوه ، و چند شعر .
ششم : از «امالى» در زيارت حضرت رضا عليهالسلام با ترجمه و بيانى .
هفتم : از «كافى» در تحيّر بين زيارت حضرت امام حسين عليهالسلام و زيارت جناب امام رضا عليهالسلام
و تقديم زيارت حضرت رضا عليهالسلام .
هشتم : از «كافى» در ضمانت بهشت براى آنكه به زيارت حضرت رضا عليهالسلام برود ، و اشعار
«عيون» .
نهم : از «امالى» در تصديق خداوند چهار چيز را كه حضرت امير عليهالسلام فرمود در كلام مجيد .
دهم : از «عيون» در معنى آيه «اولى لك فأولى» .
يازدهم : از «معانى الاخبار» در معنى «رجيم» .
دوازدهم : از «عيون» در كراهت جماع اول و وسط و آخر ماه .
سيزدهم : از كتاب «تحفة الزائر» در زيارت جناب امام حسين عليهالسلام در شب بيست و سوّم ماه
رمضان .
چهاردهم : از «اكمال الدين» در سؤال حضرت عبدالعظيم از حضرت جواد عليهالسلام كه قائم عليهالسلام
از اهل بيت عصمت باشد .
پانزدهم : از «اكمال الدين» در سؤال حضرت عبدالعظيم از حضرت جواد عليهالسلام كه آيا قائم عليهالسلام
مهدى است يا غير او است .
شانزدهم : از «عيون» در سؤال حضرت عبدالعظيم از حضرت جواد [ عليهالسلام ] از احاديث
پدران خود مرا خبر بده ، و احاديث نافعه صحيحه .
هفدهم : از «من لا يحضره الفقيه» در حديث كبائر ، و شرح كبير مفيدى از جامع اين اوراق .
هيجدهم : از «كافى» در حديث ضيافت سلمان اباذر را .
نوزدهم : از «كافى» در اينكه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله سه قسم مىنشست .
بيستم : از «كافى» مكالمه ابوحنيفه با موسى بن جعفر عليهماالسلام .
بيست و يكم : از «كافى» در حديث حضرت امير مؤمنان عليهالسلام ، و بكاء جناب نبوى عليهالسلام از
(26) جنة النعيم / ج 1
عقوبت زنهاى اين امت در جهنم ، و سؤال صديقه طاهره عليهاالسلام .
بيست و دوّم : از «كافى» در اينكه رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : ابابكر به منزله سمع و عمر به منزله
بصر و عثمان به منزله فؤاد است ، و از محبّت على عليهالسلام سؤال كرده مىشوند .
بيست و سوّم : از «كافى» در اينكه براى اسلام عرصه و نور و حصن و ناصرى است .
بيست و چهارم : از «علل الشرايع» در عمر نوح و خنده حام و يافث ، و كشف عورت آن
جناب و نهى حضرت سام .
بيست و پنجم : از «علل» در بيان دوستى خدا براى نعمت او ، و دوستى رسول خدا صلىاللهعليهوآله
براى خدا ، و دوستى اهل بيت براى حضرت رسول صلىاللهعليهوآله .
بيست و ششم : از كتاب «حياة القلوب» در عريضه نوشتن حضرت عبدالعظيم خدمت
حضرت جواد عليهالسلام و سؤال از بدبوئى فضله انسان .
بيست و هفتم : از كتاب «غيبة» در آنان كه بعد از حضرت رسول صلىاللهعليهوآله اطاعتشان لازم است ،
و اين حديث مبسوط است ، و شرح حال صفوان راوى حديث .
بيست و هشتم : از «علل» در سنن از چند چيز .
بيست و نهم : از «تفسير على بن ابراهيم» در آيه « قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ
اللّهَ »(1) و بيان صاحب «مجمع البحرين» .
سىام : از «امالى» خانه خريدن شريح قاضى و خطابات حضرت شاه ولايت عليهالسلام .
سى و يكم : از «كلينى» در تحيّر آن كس است كه دين خود را از موردش اخذ نكرده است .
سى و دوّم : از «كافى» در آيه « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا » .
سى و سوّم : از «كافى» در معنى كلمه «سبحان اللّه» وقول صاحب «مجمع البحرين» .
سى و چهارم : از «كافى» در خواندن آيه « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ » در شب جمعه
وقت عبور ، و فرمايش حضرت صادق عليهالسلام .
سى و پنجم : از «كافى» در معنى آيه « أَوَلَمْ يَرَ الاْءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً » .
1. جاثيه : 14 .
پيشگفتار (27)
سى و ششم : در معنى آيه « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا » .
سى و هفتم : در معنى آيه « وَأن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَءَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » .
سى و هشتم : در معنى آيه « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » .
سى و نهم : از «كافى» در معنى « وَأُوحِىَ إِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لاِءُنذِرَكُم بِهِ » .
چهلم : از «كافى» در معنى « هَذا صِرَاطٌ عَلَىَّ مُسْتَقِيمٌ » .
چهل و يكم : سند محذوف است در اينكه هشت چيز به قضاء الهى است .
چهل و دوم : از «كافى» در اينكه سنّيان مىگويند : هر شب جمعه خدا به آسمان دنيا نازل
مىشود .
چهل و سيّم : از «كافى» در اينكه مؤمن عمل خوبى كه كرد خوشوقت مىشود .
چهل و چهارم : از «كافى» در معنى « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ » .
چهل و پنجم : از «علل» در معنى آيه « وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ » و آيه « خَتَمَ اللّهُ عَلَى
قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ » با شرح مبسوط .
چهل و ششم : از «كافى» در اينكه هر كس شكر مخلوق را نكرد شكر خالق را نكرده است .
چهل و هفتم : در معنى آيه « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً » و آيه كريمه « وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ
فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً » .
چهل و هشتم : از «بحار» در آمدن حضرت امام حسين عليهالسلام خدمت اميرمؤمنان و خنديدن
آن بزرگوار .
چهل و نهم : از «بحار» در بيان نه اسم از اسماء فاطمه زهرا عليهاالسلام .
پنجاهم : از «كافى» در معنى آيه « وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ » .
پنجاه و يكم : از «كافى» در حديث لوح شريف كه بسيار حديث معتبرى است با ترجمه
وافى .
پنجاه و دوم : از «كافى» در اينكه موسى بن جعفر عليهماالسلام فرزند خود را «رضا» ناميد .
پنجاه و سيّم : در آيه « قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ » .
پنجاه و چهارم : از «كافى» در اينكه آسمان بر احدى جز حضرت يحيى عليهالسلام و جناب امام
(28) جنة النعيم / ج 1
حسين عليهالسلام گريه نكرد .
پنجاه و پنجم : از «علل» آمدن آن زن بدويه با دو طفل خود خدمت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله
و دادن نان به وى .
پنجاه و ششم : از «علل» در يافتن شترى و نحر كردن براى درندگان .
پنجاه و هفتم : در عدم اغترار است .
روح و ريحان دوازدهم
در مدفن شريف حضرت عبدالعظيم ، وبناى رى و مدح عجم ، و در اينكه هر كس در هر
كجا مدفون شود طينتش را از آنجا برداشتهاند ، و در اينكه طينت بر دو قسم است ، در معنى
اسم «رى» و بناء آن و امتياز وى و اخبار وارده ، وسكنه وى ، و مدارس و مقابر عظيمه آن ،
و آنچه صدوق در آخر كتاب «عيون» از حسن حال رى فرمود ، و آنچه مرحوم مجلسى
معذرت از مذمت اهل اصفهان خواست ، وآياتى كه دلالت بر حسن حال مىكند ، و معنى
«عجم» و «اعجمى» و معنى «عرب» و «اعرابى» و انشعاب قبايل عرب از كتاب «سبائك
الذهب» ، و طبقات آن از شعب و قبيله و عمارة و بطن و فخذ و فصيله ، و مذمت حال
مجوس ، و جهت اختلاف لغات از مسعودى در كتاب «مروج الذهب» ، و مدح صفات حسنه
اعراب ، و تساوى حالت عرب با عجم در جهت اسلام ، و اخبار صحيحه در مدح اعاجم ،
و ظهور دولت بعد از امتداد زمان در اين عهد كيوان مهد ، و ذكر فضايل سلمان ، و دشمنىها
[ كه ] با عجم كردند .
روح و ريحان سيزدهم
در وفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است ، و آيه كريمه « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ
وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ » ، و اخبار در موت غريب ، و روايت «فقيه» ،
پيشگفتار (29)
و از كتاب «منهج المقال» و كتاب «ثقة الرجال» در شرح وفات آن جناب است ، و آنچه در
كتاب «منتخب» مذكور است از شهادت آن جناب و نيافتن حديث صحيح بر شهيد شدن آن
بزرگوار ، و آنچه بر بنى فاطمه عليهاالسلام از خلفاء جور رسيد به بعضى از آنها اشاره مىشود ،
و احتمال در شهادت آن حضرت به استحسانات ، ومطابق(1) حالت جناب سيّد
الشهداء عليهالسلام با جناب عبدالعظيم، و شرح حال خليفه معاصر زمان معتزّ باللّه ، و ايام خلافت
وى ، و تحديد زمان و عمر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، و در اينكه مزار حضرت عبدالعظيم
قطعى است ، و سائر مزارها مشكوك است ، و نظائر مؤيده ديگر .
روح و ريحان چهاردهم
در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، و شرح دو حديث :
حديث اوّل : از «ثواب الاعمال» از حضرت امام على النقى عليهالسلام مروى است كه فرمود :
«زيارت حضرت عبدالعظيم زيارت جناب امام حسين عليهالسلام است» و تصحيح روات اين
حديث از على بن احمد و غيره ، و معنى «زيارت» از اصطلاح و لغت ، و ثمرات زيارت
و حديث شريف در تشويق زيارت ائمه اطهار عليهمالسلام و امامزادگان از كتاب «امالى» ،
و استحباب زيارت جميع مؤمنين ، و اخبار معتبره در زيارت ذريّه نبويّه ، و حديث «من لم
يقدر أن يزور . .» الى آخره ، و حكايتى كه ابن خلكان نقل كرده است ، و تحقيق تشابه
زيارت حضرت عبدالعظيم با زيارت جناب امام حسين عليهالسلام ، و رفع استبعاد وجوه مشابهت
تفصيلاً ، و تحقيق تازه در معنى حديث مشهور : «لوزرت عبدالعظيم كنت كمن زار
الحسين عليهالسلام » ، و بيان اختلاف مراتب زيارت زائرين و مزورين .
حديث دوّم : در اينكه حضرت رضا عليهالسلام تنصيص به زيارت حضرت عبدالعظيم فرموده از
كتاب شهيد ثانى طاب ثراه كه : «من زار قبره وجبت له على اللّه الجنة» ، و معنى وجوب
و ايجاب و استحقاق مستحقين .
1. كذا ، ظاهراً «مطابقت» صحيح است .
(30) جنة النعيم / ج 1
اختصاصٌ لاِءَهْلِ الإخلاص : در بيان امامزادگان و اشخاصى كه زيارت كردن آنها از امام عليهالسلام
روايت شده است ، مانند حمزه سيّدالشهداء ، و حضرت ابوالفضل العبّاس عليهالسلام ، و حضرت
على اكبر عليهالسلام ، و مسلم بن عقيل ، و شهداء كربلاء ، و عموم اموات ، و حضرت معصومه در
قم ، و قاسم بن موسى بن جعفر عليهماالسلام و شرح حال قاسم ، و بنا بر مشهور على بن جعفر عليهالسلام ،
و شرح حال وى ، و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، و نيافتن زيارت نامه از براى عموم
امامزادگان ، و مخصوصاً از جهت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، و دو زيارت نامه از جامع اين
اوراق اجمالاً و تفصيلاً .
روح و ريحان پانزدهم
در آداب زوّار و خدّام قبور ائمه اطهار عليهمالسلام .
تأديبٌ حَسَنٌ : در معنى ادب ظاهرى و باطنى و شرحى اوفى ، و در حرمت روضات
طاهره ، و حضور مشاهد ادب واجب است ، و تعريض بر آنان كه ادب ندارند ، و آنان كه از
طهران به زيارت آن جناب مشرف مىشوند به آداب مخصوصه مىبايد باشند ، و شرائطى
را بايد ملاحظه كنند ، و بعضى از آداب كه مخصوص به اعتاب ائمه طاهرين عليهمالسلام است ، از
خواندن زيارتنامه مغلوط ، و بعضى از حركات غير مرضى ، و افعال خادمين حرم ،
و احوال برخى از زائرين غير محترم ، و قبح حال بعضى از نسوان ، و خلط ايشان با مردان
در راه زيارت مانند مجالس تعزيه دارى ، و تقسيم خادمان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ،
و استدعاى داعى جامع اوراق از شوابّ ايشان ، و آنچه از ايشان پسنديده است ، و مغتنم
داشتن اهل طهران اين روضه مباركه را ، كه تمامت آداب حضور بر ده قسم منقسم مىشود ،
و در شرح اخلاص ايرانيان به قباب ائمه عليهمالسلام و امامزادهها ، و بيان سه حكايت :
اول : مرحوم حاجى ملا احمد نراقى در كتاب «خزائن» نقل كرده .
دويم : حكايت شريفهاى كه خود در سامراء از كرامات امامين عليهماالسلام شنيدهام .
سوم : حكايت آن مرد ناصبى كه جسارت كرد در روضه حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام كه در اين
سنوات واقع شد ، وجناب حاجى ميرزا حسين نورى نقل كرده است ، با اشعار فصيحه از
پيشگفتار (31)
جنابان شيخ احمد و شيخ عبدالحسين ، در آداب بست نشستن به روضات ائمه عليهمالسلام به
طريق مفصّل ، و مذمّت خورندگان اموال مسلمانان ، و عقوبت بىاحترامى به امامزادهها ،
و حرمتى كه سلطان عصر براى ايشان قرار داده است ، و حكايت حاكم نجف و كشيدن
اصغر نام را در شب و خواب ديدن وى ، و حكايت مرحوم آخوند ملا كاظم و جنّت مكان
آقاى بهبهانى ، و در اينكه حرمت اين حرمها لازم است ، و در آن چند مطلب است :
مطلب اول : تعميرٌ فيه تَنْوير ؛ در عمارت مساجد و روضات عاليه ، وهديه فرستادن
و نذورات ، و عدم جواز خوردن موقوفه ، و آنچه در ضرايح مقدسه است .
مطلب دوّم : اشاراتٌ لِدَفْنِ الاْءَمْوات ؛ و حسن مجاورت اموات به مقابر ائمه طاهرين
و امامزادگان ، و استحباب زيارت ايشان ، و احترام داشتن از قبور مردگان ، و نصب الواح بر
مزار هر يك ، و اخبار وارده در حرمت عموم موتى .
مطلب سوم : تأسِيسٌ لاِءَهْلِ التَّدْريس ؛ در تحسين مدارس كه در اطراف قبور امامزادگان
و اماكن شريفه ساخته مىشود ، و طبقات طالبين علوم ، و لزوم رسيدگى متولى آستان
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به حالات طلبه و مواظبتى كه در اين وقت مىشود ، و اهتمام
محصّلين در تحصيل ، و حكايت مدرسه ساختن نظام الملك ، و شرح خواب ديدن مرحوم
ميرزا محمد تقى نورى ، و چند دعاء براى دفع فقر و رفع جهل ، و صورت وقفنامه مدرسه
امينيّه .
روح و ريحان شانزدهم
در نيكى عمارت قباب عاليه امامزادگان ، و بناء مساجد أيضاً و ثمرات آن ، و بناء مسجد
جديد البنيان جناب سپهسالار أعظم .
تَمْجيدٌ فيه تَأييد ؛ و حق مجد الملك وزير رادستانى بر اسلاميان كه چند بنا كرده است :
اول : بناء بقعه ائمه أربعه شيعه اثنى عشر در بقيع .
دوم : چهار طاق عثمان بن مطعون(1) در بقيع و به مناسبت قبورى كه در بقيع است .
(32) جنة النعيم / ج 1
سوم : بناء قبه كاظمين عليهماالسلام .
چهارم : قبه مباركه حضرت عبدالعظيم است ، و شرح حال مجد الملك يزدى كه غير از
مجد الملك رادستانى است ، و بعضى مطالب ديگر ، و بناء قبه مباركه حضرت
اميرمؤمنان عليهالسلام به امر هارون الرشيد و به امر محمد بن زيد ، و عمارت آن به امر عضد
الدوله ديلمى ، و حسن حال وى مشروحاً ، وتذهيب گنبد مطهر به امر نادرشاه ، و بناء
ضريح منور علوى از مرحوم آقا محمد خان ، و قصيده از عبدالباقى افندى از «باقيات
صالحات» در مدح آن گنبد مطهر ، وتذهيب گنبد جناب سيد الشهداء روحى فداه از مرحوم
آقا محمد خان ، وابيات صباحى ، و آنچه مرحوم خاقان بنيان فرمود ، و چند بيت از
قصيدهاى كه عالم نحرير سيّد تبريزى فرموده است ، و بناء گنبد عسكريين عليهماالسلام ، و آنچه
مرحوم احمد خان دنبلى و مرحوم محمد على ميرزا كردهاند ، و تكميل آن عمارات به امر
حضرت اقدس همايون كه جناب شيخ عبدالحسين طهرانى فرمود ، و مصارف گزاف نمود ،
و قصيده فصيحه در مدح امامين عليهماالسلام ، و حضرت حجة اللّه اعظم عليهالسلام كه بهترين قصائد
است ، و بناء گنبد امامين عليهماالسلام ، در شرح حال مجد الملك رادستانى ، و بناء گنبد حضرت
رضا عليهالسلام به امر سلطان سنجر ، و بيانات ديگر ، و قصيدهاى از اديب عبدالباقى افندى ،
و بناء گنبد حضرت فاطمه معصومه ، و ابياتى از مرحوم خاقان خلد آشيان ، و بناء گنبد
حضرت عبدالعظيم ، و توسعه آن ، و اشارهاى به عمارات جديده با آنچه تعلق دارد تماماً ،
و قصيدهاى از جامع اوراق در مدح حضرت عبدالعظيم ، و حضرت اقدس همايون ،
و حسن عمارت جديده در اين زاويه مقدسه .
تَوصِيَةٌ لِمَن لَهُ التَّوْلِيَة : در بيان توليت و معنى ولايت است ، و رفعت مقام متولى و آداب
متولى ، و خدماتى كه سزاوار است به اين آستانه كند از . . . . .(1) عرفان و غيره ، و دوازده
ثمره كه بر توليت جناب امين السلطان مترتب است :
ثمره اول : در دفع كسانى كه حيف و ميل مىكردند اموال مردم را و به بست مىآمدند.
1. كذا ، صحيح : مظعون ـ با ظاء ـ .
2. در چاپ سنگى به اندازه يك كلمه سفيد مانده است .
پيشگفتار (33)
ثمره دوم : دفع كسانى كه شرب خمر در زاويه مقدسه مىنمودند .
ثمره سوم : دفع دزدهائى كه به جوار حضرت عبدالعظيم مىآمدند .
ثمره چهارم : دفع زوانى و فواحشى كه مجاور آن بزرگوار بودند .
ثمره پنجم : در حسن تسعير غلاّت و حبوبات در جميع اوقات .
ثمره ششم : در تعيين املاك موقوفه كه متروك شده بود .
ثمره هفتم : در مواظبت به زيارت آن جناب و تبعيت اجزاء سلطنت و رسيدگى به كارهاى
مردم .
ثمره هشتم : در سهولت مراكب اجاره از طهران به حضرت عبدالعظيم و در مراجعت .
ثمره نهم : در تعيين كشيكهاى متعدده و تعيين غذاها براى نهار و شام .
ثمره دهم : آبادى دهات نزديك حضرت عبدالعظيم .
ثمره يازدهم : آبادى و بناء مدرسه عاليه امينيّه در جوار حضرت .
ثمره دوازدهم : تكايا و حسينيههائى كه در محلات اين قصبه رفيعه ساختهاند و مصارفى
كه معيّن فرمودهاند .
روح و ريحان هفدهم
در اقوال مجتهدين كه از جلالت قدر حضرت عبدالعظيم ذكر فرمودهاند ده نفر از ايشان را
ياد كرده و مىنويسد :
اوّل : مرحوم صدوق است .
دوّم : مرحوم صاحب بن عباد است .
سوّم : صاحب كتاب «عمدة الطالب» است .
چهارم : مرحوم سيد مرتضى و شرحى از مقامات و زحمات او است .
پنجم : مرحوم شيخ حر عاملى است .
ششم : از يكى از كتابهاى رجال است .
هفتم : مرحوم مير داماد است ، و آنچه در «رواشح سماويه» فرمود ، و بيانى در توثيق حضرت
(34) جنة النعيم / ج 1
عبدالعظيم است و معنى آن ، و عدم توثيق علماء اعلام مرحوم صدوق را از براى احترام .
هشتم : مرحوم مجلسى عليه الرحمه است .
نهم : سيّد فاضل سيد شدقم حسينى در كتاب «لبّ الألباب» .
دهم : صاحب كتاب «منتقلة الطالبيّه» است .
روح و ريحان هيجدهم
در شرح حال سيّد جليل امامزاده حمزه موسوى است ، و اختلافى كه در عدد اولاد
حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است ، و در اينكه اولاد آن جناب سه قسمند ، و نسب مرحوم
سيّد مرتضى كه منتهى به آن جناب مىشود ، و حكايتى از مرحوم سيد مرتضى ، و ساداتى
كه در ولايات نسبشان به آن بزرگوار منتهى است ، و نسب مرحوم حاجى سيّد محمد باقر
رشتى ، و مجملى از حال وى ، و آنچه از انساب خود در كتاب «مطالع الانوار» مرقوم فرمود ،
و بيان صاحب كتاب «عمدة الطالب» در حق جماعت كوكبيّه ، و اختلافى كه در حقّ امامزاده
حمزه است ، و امامزادگانى كه موسوم به حمزهاند و به رى و شهرهاى ديگر آمدند
و مدفونند ، و شرح نسب سلاطين صفويّه كه از پدر از شيخ صفى الدين منتهى به موسى بن
جعفر عليهماالسلام است و از طرف مادر به حضرت على بن الحسين مىرسد ، و نقل اجمالى از
مرحوم شاه طهماسب ، و زيارت كردن حضرت عبدالعظيم را ، و عمارت طهران و آبادى
اين حدود به واسطه مزار حضرت امامزاده حمزه ، و زيارتنامهاى از جامع اوراق است .
روح و ريحان نوزدهم
در احوال امامزاده عبداللّه ابيض است بين طهران و مزار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، و شرحى
از حالت آن بزرگوار و اجداد كرامش تا حضرت على بن الحسين عليهماالسلام ، و زيارت نامهاى از
جامع اوراق .
روح و ريحان بيستم
پيشگفتار (35)
در شرح حال سيد شريف قاضى صابرونكى كه بالاى قريه يوسف آباد است ، و زيارت
نامهاى از جامع اوراق است .
روح و ريحان بيست و يكم
در شرح حال امامزاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم مدفون است ، و شرح احوال
آبا و اجداد آن جناب تا زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام ، و زيارت نامهاى از جامع اوراق .
روح و ريحان بيست و دويم
در شرح حال امامزادگانى كه به رى آمدهاند از كتاب «منتقلة الطالبية» كه مؤلف آن ابراهيم
بن عبد است ، و عبارات آن كتاب را بعينها نقل مىنمايد .
تشجير امامى : در شجره جناب امام جمعه طهران ، و بيان امامت جمعه و جماعت از
مرحوم مجلسى و انتقال به اين خانواده ، و شرح حال مرحوم ميرزا ابوالقاسم و جناب
آقاى صدر العلماء .
روح و ريحان بيست و سوّم
در شرح احوال نه نفر از مجتهدين و علمائى كه در اطراف حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مدفون
شدهاند :
اوّل : در شرح حال مرحوم صدوق است مشروحاً ، و القاب بعضى از قدماء علماء
و مصنفات مرحوم صدوق ، و شرفياب شدن خدمت امام عصر عليهالسلام ، و حفظ و ضبط
و ديانت آن مرحوم ، و حديث شريفى در جهت اختلاف شيعه و روايات و فضل زرارة بن
أعين ، و بيان نبش قبر مرحوم كلينى ، و ظهور جسد مرحوم صدوق عليه الرحمه .
دوم : در تعيين قبر مرحوم شيخ أبوالفتوح رازى است كه در جوار حضرت عبدالعظيم
مدفون است ، و اشاره به جلالت قدر وى .
سوم : شرحى از علماء درشت و عبداللّه بن جعفر دوربستى .
(36) جنة النعيم / ج 1
چهارم : در شرح حال عبدالرحمان بن قبه .
پنجم : در شرح حال مرحوم يعقوب بن اسحاق كلينى است ، و تحقيقات كثيرهاى كه در
«كلين» شده است ، و علمائى كه به «علان» در كتب رجال معروف شدهاند ، و حديث
مشهور «اِنَّ اللّهَ يَبْعَثُ لِهذِهِ الاُمَّةِ عَلى رَأْسِ كُلِّ مِائَةٍ . .» الى آخره ، و آنچه ابن اثير تا رأس مائه
خامسه نوشته است از هر طبقه ، و فضل كتاب «اصول كافى» ، و مؤلف آن صاحب ترجمه ،
و فرمايش علامه مرحوم .
ششم و هفتم : در شرح حال كسائى و محمد بن حسن شيبانى و جملتى از امورشان .
هشتم : در شرح حال على بن احمد بن على خراز رازى است .
نهم : در شرح حال مرحوم والد جامع اوراق است كه در جوار مقبره مرحوم آقا مدفون
است .
لطف و لطافت : در عذوبت آب و هواء مملكت ايران ، و تحديد ايران و ماليات وى ،
و تربيت اين مملكت به توسط حضرت سام بن نوح عليهالسلام ، و علماء و حكماء و اطباء و شعراء
و محدثين و نسّابين و روات احاديث اهل بيت عصمت عليهمالسلام كه از رى برانگيخته شدهاند
مىنويسد ، و شرح احوال علمائى كه از اهل رى و برخى معاصرين اين زمان بودهاند
و وفات كردهاند و در اماكن شريفه مدفونند ، و شرح حال مرحوم شيخ سديد الدين محمود
حمصى رازى ، و شرح حال مرحوم سيد مرتضى رازى كه غير از مرحوم سيد مرتضى علم
الهدى است ، و شرح حال مرحوم شيخ محمد تقى رازى ، و مرحوم شيخ محمد حسين
صاحب كتاب «فصول» اخوى ايشان ، و جناب حاجى شيخ محمد باقر ساكن اصفهان ،
و اسامى جمعى از علماء ، در شرح حال مرحوم حاجى ميرزا مسيح طهرانى ، در شرح حال
مرحوم حاجى ملا ميرزا محمد اندرمانى ، در شرح حال مرحوم شيخ عبدالحسين معروف
به طهرانى و خدماتى كه در اسلام كردهاند ، در شرح حال مرحوم شيخ حاجى ملا هادى
طهرانى مشهور به مدرس ، در شرح حال مرحوم ميرزا ابوالقاسم طهرانى كه مدرس مدرسه
خان بودند ، در شرح حال مرحوم حاجى شيخ محمد طهرانى ، در شرح حال مرحوم
حاجى ملا محمد جعفر معروف به چالميدانى .
پيشگفتار (37)
روح و ريحان بيست و چهارم
در منامات و جهت خواب ديدن و فوائد و اقسام آن ، و خواب ديدن حضرت رسول صلىاللهعليهوآله ،
و دو خواب كه راجع به حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است ، با تعبير آن به تفصيل ، و كرامت باهره
كه جناب آقا جمال بروجردى از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام خود ديدهاند ، و صورت آن را
فرستاده ، بعينها ثبت شد .
خاتمة
در تقريضات و ماده تاريخ كتاب ، و آنچه در مدح حضرت عبدالعظيم عليهالسلام جمعى از اهل
فضل و علم فرمودهاند ، و قصيده عربيّه از جامع اوراق ، با دو رباعى عربى و فارسى ،
و صورت املاك و اعيان موقوفه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، با اسامى خدّام ، و آنچه از منافع
آنها حاصل مىشود .
تمَّ بالخير ، اللهم اجعل هذا الكتاب وسائر ما كتبناه حجةً لنا لا علينا ، انه هو الملك الغفور .
(38) جنة النعيم / ج 1
بسم اللّه الرحمن الرحيم
مىدانم از اين تاريخ هدايا و تحف دوستان براى اين بنده كثير العصيان عيوب واضحه
و اغلوطه فاضحه اين كتاب است ، رَحِمَ اللّه مَن أهدى إلىَّ عُيوبى ليكن به جهت رفع زحمت
با كمال ذلّت معذرت مىخواهم به سه گونه :
اوّلاً : العَفْو عَنِ المُجْرِمِ مِن مَواجِبِ الْكَرَمِ ، وقَبولُ المَعْذِرَةِ مِنْ مَحاسِنِ الشِّيَمِ ، وَمنْ أعْجَبَ
بِكِتابَهِ استَغْنى عَنْ صَوابِهِ ، وَمَنْ نَسِىَ زَلَلَهُ اسْتَغْنى عَنْ زَلَلِ غَيْرِه .
عَنِ البردة :
لَعَلَّ رَحْمَةَ رَبّى حِينَ يَقْسِمُها
|
تَأتِى عَلى صَاحِبِ الْعِصْيَانِ فِى الْقَسَمِ
|
ثانياً : اين مجموعه پيش از ورود [به] مطبعه چاپ بسيار موجز و مختصر بود ، بعضى از
زوائد ملحقه و شواهد ملهمه نداشت ، جمعى از علماء اخلاّء وفضلاء اجلاّء خواهش كردند
در مطالب اين كتاب توسعه داده شود ، و اين اجمال تفصيلى پيدا كند ، تا خوانندگان بهره
بيشتر و بهتر يابند ، بناءً على هذا در حين انطباع اين مجموعه فوائدى فريده و فرائدى
مفيده ضميمه نمود ، و براى آنكه مطبعه موجوده تعطيل نشود بتعجيل صورت آن را
استنساخ مىنمودند و از چاپ بر مىآوردند ، و در تصحيح آن هم استمداد از شخص
خارج نمىشد ، و آن كه متصدى اين چاپ ابتداءً بود تصرفات ما لا يَرْضى صاحِبُه
مىنمود ، عجالةً مستدعى است اگر علاوه از اغلوطه خياليه اغلاط واضحه از اسقاط
حروف و الفاظ و عبارات و كلمات پيدا شود و به نظر آيد ، البته ناشى از سهو و نسيان است
كه به مثابه طبيعت ثانويه از براى هر انسان بدانند ، چنانكه گفتهاند :
بيت
(39)
لَقَدْ نَسيتُكَ وَالنِّسيانُ مُغتَفرٌ
|
فإنَّ اوّل ناسٍ اوّل الناسِ
|
ثالثاً : خوب است بر كتب موجوده معاصرين بنگرند كه تا كنون كتابى صحيح و مصون از
اغلاط خطاً و طبعاً غالباً ديده نشده است ، پس تجاوز از اغلاط اين كتاب را تجويز نمايند
و عفو فرمايند ، خصوص علاوه از تراكم هموم و تهاجم غموم كه مانع فكر فاتر و نظر قاصر
اين عبد عاثر در اين مدت ممتدّه بوده است ، پيش از اختتام اين كتاب و استخلاص از
چاپ زيارت بيت اللّه الحرام ، و تقبيل عتبه جناب سيد أنام عليه الصلوة والسلام ،
و شرفيابى مكان كريم قدس جليل ، و آستانه مباركه حضرت خليل ، و حضور مراقد انبياء
عظام فخام عليهم من الصلوات أزكيها منظور آمد ، از اين جهت يكسال چند جزو آن معطل
ماند ، فللّه الحمد وله الشكر والمنّة مِن هذه النِّعمة الجَسيمَة كه عمرى باز آمد مطبع اين
اوراق به نحو مطبوع انجام گرفت و مقصود حاصل شد و ديگر زبان عذر خواهى ندارد ،
و اين دو بيت مولوى را به هر نحوى كه خوانندگان اين كتاب بفهمند شايد :
بيت
آب جيحون را اگر نتوان كشيد
|
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
|
* * *
إنَّ شيئاً كُلّه لا يُدرَكُ
|
اعلمُوا انْ كُلّه لا يُتركُ
|
خوب است اين بيت را هم بنويسم :
المنّة للّه كه هواى خوش نوروز
|
باز آمد و از جور زمستان برهيديم
|
خلاصه يكى از دوستان صميمى داعى اين ابيات را در حسن اسلوب اين كتاب هديه
فرستاد :
نَظَرْتُ إلى ذاكَ الكِتاب بِنَظرَةٍ
|
بِعَيْنٍ مِنَ الانصاف حينَ كِتابَتى
|
رَأيتُ كَجَنّاتِ النَّعيمِ حَديقَةً
|
مِنَ الوَرْدِ فيها مااقْتَضَتْهُ إرادَتى
|
شَمَمْتُ نَسيمَ الفَيْضِ من صَفَحاتِها
|
ورَوْحاً ورَيْحاناً على قَدْرِ حاجَتى
|
وَجَدْتُ على اغْصانِ الحُرُوفِ نُقاطَها
|
حَماماتِ تَوْفيقٍ بِسَجْعِ الهِدايةِ
|
كأنَّ عَلى مَجرَى السُّطورِ مِدادُها
|
رَواشِحُ فيضٍ مِنْ سَحابِ العِنايَةِ
|
(40) جنة النعيم / ج 1
لَعَمْرُكَ انّى قَدْ قَرأتُ كِتابَكُم
|
سِوى ذِكْرِكُمْ بِالخَيْرِ لَيْسَ حِكايَتى
|
* * *
اللهمّ إنى أعوذُ بِكَ مِنَ العَيّابينَ وَاحْفَظْنى مِنْ شُرُورِهِمْ يا أرْحَمَ الراحِمين
مؤلّفه حاجى ملا باقر
مقدمه طبع كتاب (41)
(42) جنة النعيم / ج 1
بسم اللّه الرحمن الرحيم
أجملُ الثَّناء عِنْدَ اللّهِ حمدهُ ، وَأَفْضَلُ الوَرى مُحمَّدٌ عَبْدُهُ ، و َأكْمَلُ البَريَّه عَلىٌّ وليُّهُ وَمُعْتَمدُه ،
و الصَّلوة وَ السَّلامُ عَليهِما وَآلِهِما ما بَقِىَ وَجهُهُ وتعالى جدّه .
و بعد : إنّى قَدِمْتُ عَلى ربّىَ الكَريمِ فى دارِ السَّلام والجَنَّةِ النَّعيمِ ، وسَقانى ماءً مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ ،
وحَيّانى بِرَوْحِ الحيوةِ وَريحان التّسليمِ ، وَقال : أدخُل بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، تِلْكَ الجَّنَّةُ الّتى
أَوْرَثْناها لأبى القاسِم بنِ عَبْدِاللّهِ الحَسَنى عَبْد العَظيمِ ، عَلَيْهِ التَّحيّاتُ وَالتّكريم، «وَانَّه فى اُمِّ
الكِتابِ لَدَينا لَعَلىٌّ حَكيمٌ »(1) ، فَأمَرَنى بِالإجْتِناءِ مِنْ طَلْعِها هَضيمِ(2) ، وَالإلتِقاطِ من دُرِّها النَّظيم ،
لِلإهْداءِ بِحَضْرَةِ زائِره الحَميمِ وَ مُجاوِرِهِ المُقيمِ ، كَما أوْرَثَ لِعَدُوِّهِ الجَحِيمَ ، وَقالَ فى كِتابِهِ العَظيمِ :
« إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ * طَعَامُ الاْءَثِيمِ »(3) الَّذى يَشْرَبُ شُرْبَ الهيمِ(4) .
و بعد : در زمان خجسته اوان حضرت سلطان المُلوكِ وَ مَلِكُ السلاطين و أعظَم أفاخِرِ
الخواقين ، حامى ايمان و حوزه مذهب اثنا عشر ، و ماهد مهاد امن و امان از نوع بشر ،
مَلِكٌ إذا ضاقَ الزَّمانِ بِأَهْلِه
|
نجلاً تَوَسَّعَ فى المَكارِم وَانْفَسَحْ
|
تكبُو السحائِبُ إذ تُجَارى كَفُّه
|
فِى القَفْرِ أنْ يَرْعى الغزالِ اذا سَنَحْ
|
كَمْ مِن خَطيبٍ ذاكرٍ غَيرَ إسْمِهِ
|
لَمّا تَنَحْنَحَ قَالَ مِنبَره تَنَحْ
|
سُلطانُ مَمالِكِ العالَم ، وَأعظَمُ مُلوكِ العربِ والعَجَم ، مالِك رِقاب الجَبابِرَةِ بالسَّطْوَة القاهِرَةِ ، وَمُمَهَّدُ
أساسِ العَظَمةِ بالسَّلطَنة الباهِرَةِ ، ظِلُّ اللّهِ مَلائك سپاه ، السلطان بن السلطان بن السلطان ناصر
1. زخرف : 4 .
2. اشاره به آيه شريفه « وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ » ( شعراء : 148 ) .
3. دخان : 43 ـ 44 .
4. اشاره به آيه 55 سوره واقعه : « فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ » .
(43)
الدين شاه .
هوَ الْبَحْرُ مِنْ أَىِّ النَّواحى أتَيْتَهُ
|
فَلُجَّتُهُ الْمَعْرُوفُ والجُودُ ساحِلُهُ
|
وَلَوْ لَمْ يَكُنْ فى كَفِّهِ غَيْرُ نَفْسِهِ
|
لَجادَ بِها فَلْيَتَّقِ اللّهَ سَائِلُهُ(1)
|
أيَّدَ اللّهُ دولَته ، وأيّدَ سَطوَتَهُ ، وأعَزَّ أنصارَه ، وَضاعَفَ اقتدارَهُ ، مَعَ العدلِ وَالاحسانِ والبِرِّ
وَالإمْتِنان .
اين كتاب باهر و سحاب ماطر ، و فهرست بديع و دفتر منيع ، كه به نام «جنّة النعيم» و در
ستايش ابوالقاسم حضرت عبدالعظيم است ، و در مسجد شجره قديم رى چون دُرّ مكنون
مدفون مىباشد ، و ثواب زيارتش مانند زيارت امام شهيد سعيد مظلوم است ، اين خادم
اهل ولاء و ذاكر محافل بكاء ، زشت كار مقصر و شرمسار قاصر ، محمّد باقر بن مرحوم
آخوند ملا محمد اسماعيل كجورى اصلاً وطهرانى مولداً ، چندى كه رخ بر آن آشيان
عرش بنيان سود ، توسط پاكان دين خدمتى خجسته مسألت نمود ، تا مايه افتخار و از آن
عاقبت كار استوار شود ، پس مسؤول اين بنده مقبول شد و دعوتم مستجاب گرديد ،
توقيعى رقيع بر حفظ اين وجيزه و ضبط اين درر عزيزه از ظهر مهر شيم دريافت كه اين
خدمت لائق و اين منصبت فائق ، و اقبال عالى اقصى الاعالى است ، پس مدتى متمادى هر
قدر در زاويه عزلت خزيدم ، و براى تحصيل فرصت خلوتى گزيدم ، مجالس ذكر ايام
و سال باعث تشتّت خيال شد ، باز بدان دربار فيض آثار و مزار كثير الأنوار التجاء آورده
مدد خواستم ، و از مطالب و مآرب دنيويه خويش به قدر مقدور كاستم ، در تمام شب خود
را با كتب انساب و احاديث مأنوس نمودم ، و در تمام روز به كسب احكام مسائل حلال
و حرام مشغول شدم ، تا اين نامه نامى و صحيفه گرامى مملو از اخبار و محشو از اسرار
گرديد ، بنحوى كه اهل فضل و ادب «كُلُّ الصَّيْدِ فى جَوْفِ الفِرا»(2) كه از امثال عرب است در
1. اشعار را ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق 66/60 نقل كرده ، بيت اول آن نيز در بحارالانوار
107/11 نقل شده به همراه اين بيت :
تَعَوَّدَ بسط الكف حتى لو أنّه
|
أراد انقباضاً لم تطعه أنامله
|
2. « فرا » يعنى حمار وحشى . تمام شكارها به جهت كوچكى جثه در شكم حمار وحشى جا مىشوند ،
و اگر حمار وحشى صيد شد در واقع بقيه حيوانات نيز در ضمن آن صيد شده . اين مثل را وقتى گويند
كه مورد يا حاجت مهمى انجام شود كه بقيه حاجات در ضمن آن هستند . رجوع كنيد به : تاج العروس
1/96 ماده ( فرأ ) .
(44) جنة النعيم / ج 1
جامعيت آن از روى حقيقت بيان فرمودند وَهُوَ الْجَليسُ الّذى يُطْرى وَالصَّديقُ الّذى لا يُفْرى ،
لا يَنامُ إلاّ بِنَوْمِكَ وَيَحْفَظُ السِّرَّ والأمانَةَ مِنْ قَوْمِكَ ، يجودُ بيانَك ، و يَبْسُطُ لسانَكَ ، لا يَعتَريه كَلالُ
السَّهَرِ ، وَيُطيعُكَ فى السَّفَرِ وَالحَضَرِ ، إنْ شِئْتَ أَبْكَتْكَ زَواجِرُهُ ، وَإن شِئْتَ أضحَكَتْكَ نَوادِرُهُ .
پس براى عموم انام از خاص و عام ، به صواب ديد جمعى اصحاب اطياب ، و برخى از
احباب اولوا الالباب ، در كاشانه دعاء و خانه بكاء ، كه خانقاه ذكر و محفل فكر است
مطبوع گرديد .
وَيَومَ طبعِهِ بِحَوْلِ اللّهِ وَعَوْنِهِ فى أوَّل الاُسْبوعِ مِنَ العشرِ الثالِثِ مِنْ شَهْرِ ذى قعدة الحرام فى
السادِسِ مِنَ العَشرِ العاشر من المائة الثالثة بعد الألفِ مِنَ الهِجْرَة النَّبويَّةِ ، عَلى هاجِرها ألفُ ألفُ
صلوةٍ وَسلامٍ وتحيّةٍ فى سنة 1296 .
مقدمه طبع كتاب (45)
(46)

ديباچه
(47)
(48)

هذا كتاب جنة النعيم والعيش السليم
فى أحوال السيد الكريم والمحدث العليم
عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى
عليه السلام والتكريم
(49)
(50)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحَمدُ للّهِ الَّذى خَصَّ مِنْ عِبادِهِ عَبْداً عَظيمَ المَنِّ ، وَاخْتارَ مِنْهُمْ سَيِّداً كَريمَ الصَّفْحِ ، فَعَظَّمَ شَعائِرَ دينهِ
بِهِ ، وَقَذَفَ أحاديثَ نَبيِّهِ فى قَلْبِهِ ، وَزَهَّدَهُ عَنِ الدُّنيا وَحُطامِها ، وَأبْعَدَهُ عَنْ دارِ الهُدْنَةِ وَمُقامِها ،
فأحَلَّه دارَ الأمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِ ، وَوَفّى أجْرَهُ بَعْدَ لِقائِهِ ، وَجَعَلَهُ وَتَداً لِبِلادِهِ ، وَعَضُداً لِعِبادِهِ ، وَصَيَّرَ بَلْدَتَنا
دارَ هِجْرَتِهِ ، وَنَوَّرَ مَدينَتَنا بِحُفْرَتِهِ وَتُرْبَتِهِ ، وَأسْكَنَهُ فى دارِ السَّلامِ مَعَ العَيْشِ السَّليم ، وَاحْتَضَنَهُ
بِرَوْحٍ وَرَيْحانٍ وَجَنَّةِ نَعيمٍ ، وَاُشْهِدُ بِاللّهِ وَكَفى بِذلِكَ شَهيداً أنّه عَلَيْهِ السَّلامُ عاشَ سَعيْداً ، وَماتَ
حَميداً ، جاهَدَ فى سَبيلِ رَبِّهِ لاِءحْيَاءِ السُّنَّةِ ، وَهاجَرَ عَنْ جَوارِ جَدَّهِ لإماتَةِ البِدْعَةِ ، فَرَكبَ الطَريقَ
وَمَضى إلى الحقِّ ، وَكانَ مَشْيُهُ بَرَكَةً ، وَنَظَرُهُ عِبْرَةً ، وَنُطْقُهُ حِكْمَةً ، وَسُكُونَهُ فِكْرَةً ، يَأمُرُ بِالمَعْرُوفِ
وَيَنْهى عَنِ المُنْكَرِ ، وَيَعْبُدُ رَبَّهُ مُستَتراً فى سَرَبِهِ ، راجياً لِلِقاءِ مَولاهُ ، وَمُخالِفاً لِهَواهُ ، ناصِحاً بِالقَوْلِ ،
وَصالِحاً بِالعَمَلِ ، مُقْتَدياً بِاجدادِهِ ، وَمُقْتَفياً بآبائهِ ، خائفاً عَلى نَفْسِهِ الزَّكيَّةِ ، وَعامِلاً للتَّقيّةِ ، حَتّى
قَرُبَ أَجَلُهُ وَحانَ حينُهُ ، وَقالَ اللّهُ تعالى جَلَّ مَجْدُهُ : « فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ »(1)
فَلَهُ فى رسُولِ اللّهِ أُسوَةٌ ، وبمحمَّدِ بن علىٍ وعَلى بنِ مُحمَّدٍ عَليهِما السَّلام سلوةٌ ، فَخَرَجَ عَنْ
جَوارِهِما خائِفاً يَتَرقَّب ، وهاجَرَ عَنْ دارِهِما وَجِلاً وَهَرَب ، حتى نَزَلَ فى دارِ رَجُلٍ مِنَ الشّيعَةِ ، وَكانَ
عَلَيهِ السَّلامُ مَعَ خَوْفِهِ يُعَلّمُهُمْ أحكامَ الشَّريعَةِ ، وَنعْمَ ما قيلَ :
فَلَمْ يَسْتَتِمْ أمْرُ النَّبى بِمَكَّةٍ
|
فَهاجَرَ مِنْها فَاسْتَقامَ بِطيبَةٍ
|
وَلأجْلِ هذا النَّزيلِ الجَليلِ ، رُفِعَتْ أعلامُ الدَّينِ ، فَقالَ عِنْدَ نُزولِهِ : « رَبِّ أَنزِلْنِى مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ
خَيْرُ الْمُنزِلِينَ »(2) فَالرَّىُ صارَ رَيّاناً لِمَشْهَدِهِ ، وَالطِّهْرانُ مُطَهَّراً وَعُمْراناً لِمَرْقَدِهِ ، فَطابَ وَطَهُرَ
1. احزاب : 23 .
2. مؤمنون : 29 .
(51)
رَمْسُهُ ، لِطَهارَةِ رُوحِهِ وَنَفْسِهِ ، نَعَمْ ما قالَ البُردَةُ فى قَصيدتِهِ :
لا طيبَ يَعْدِلُ تُرْباً ضَمَّ أعْظَمُهُ
|
طُوبى لِمُنْتَشِقٍ مِنْهُ وَمُلْتَثِم
|
وَيَنْبَغى أنْ يُقالَ ما قالَ اللّه المتعال : « وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن
مِثْلِهِ »(1) وَعَلى العَجَمِ أَنْ يُفاخِرَ لِمَقْدَمِهِ الشَّريفِ ، وَعَلى الرَّى أنْ تميسَ كَما ماسَتِ العَرُوسُ فى
خِدْرِهَا المُنيفِ فَللّهِ الْحَمْدُ باسْتِبْدالِ القَوْمِ بالقَوْمِ ، وَاليَوْمِ بِاليَوْمِ ، فى هذِهِ المَدينَةِ الجَديدَةِ الناصِرَةِ ،
وَالجَنَّةِ النَّعيمَةِ الناظِرَةِ ، بِحَيْثُ جَعَلَها قُبَّةَ الاسْلامِ والسَّوادَ الأعْظَم ، وَمَحَطَّ رِحالِ الرِّجالِ مِنَ
العَرَبِ وَالعَجَمِ ، فَوَقاها اللّهُ عَنِ الشُّرورِ ، وَحَشى فيهَا النُّظْرَةَ وَالسُّرُورَ ، وَأجْرى مِنْ تَحْتِها أنْهاراً
عَذبةً ، وَأنْبَتَتْ مِنْها أثماراً حُلْوَةً ، وَجَعَلَها بَلَدَ الأمينِ ، « تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ »(2) ، وأنَّها تَذْكِرَةٌ
لِلْمُتّقينَ ، وَحَسْرَةٌ للكافِرينَ .
بيت
بَساتينُها لِلْمِسْكِ فيها رَوائحُ
|
وَأشْجارُها للرّيحِ فيها مَلاعِبُ
|
وَمِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ تَجْرى مياهُها
|
ففائضَةٌ مِنْها وَمِنْها مَواكِبُ
|
كأنَّ مَجاريها سَبائكُ فِضَّةٍ
|
تُذابُ وَأسيافٌ بِهِنَّ قَواظِبُ
|
فَهَلُمُّوا يا مَوالِىَ الشيعَةِ عِنْدَ شَجَرَةِ التُّفاحِ وَسُكّةِ المَوالى ، مَعَ الرَّوح والريحانِ فى كُلِّ الايّامِ
وَالليالى ، لِضيافَةِ هذا الضَّيفِ القادِمِ ، وَلِزيارَةِ هذا المُحدَّثِ العالِمِ ، الوَلىِّ المُؤتَمِن ، وَالجارِ
الحَسَنِ ، مَلاذِ المَلْهُوفينَ ، وَكَهْفِ المُستَجيرينَ ، سَيِّدِنا وَمَولانا ، عِمادِنا وَحَمانا ، أبى القاسِمِ السَّيِّدِ
الشَّريفِ عَبْدِ العَظيمِ بن عَبْدِاللّهِ بنِ عَلِىِّ بنِ زَيدِ بنِ حَسَنِ بنِ عَلىِّ بنِ أبىطالِبٍ اميرِالمؤمِنينَ عليهالسلام
« أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ »(3) . الَّذينَ « لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ
وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ »(4) . وَنِعْمَ ما قالَ الفَرَزدَقُ :
1. بقره : 23 .
2. ابراهيم : 25 .
3. بقره : 157 .
4. انبياء : 27 .
(52) جنة النعيم / ج 1
اولئكَ آبائى فَجِئْنى بِمِثلِهم
|
إذا جَمَعَتْنا يا جريرُ المَجامِعُ(1)
|
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الرَّسُولِ الخاتم ، وَسَيِّدِ وُلْدِ آدَم ، مُفتَتِحِ كِتابِ النُّبُوَّةِ ، وَمُخْتَتِمِ صَحيفَةِ الرِّسالَةِ ، سِرِّ
اللّهِ الْمُسْتَسِرِّ فى كُلِّ الْمَوْجُود ، الأحْمَدِ المَحْمُودِ ، مُحَمَّدٍ سَيِّدِ الكَوْنَيْنِ وَالثَّقَلَيْنِ ، وَالفَريقَيْنِ مِنْ عُرْبٍ
وَمِنْ عَجَم ، بِصَلَواتٍ زاكيَةٍ نامِيَةٍ ، مُتَواتِرَةٍ مُتوالِيَةٍ ، لاحَدَّ لِعَدَدِها ، وَلا مُنْتَهى لأمَدِها ، وَاجْزِه ما
جَزَيْتَ نَبيَّاً عَنْ أُمَّتِهِ ، وَسَيِّداً عَنْ رَعيَّتِهِ ، وَاخْتِم اللَّهُمَّ بِالتَّسليمِ الكَثيرِ ، وَالجَزاءِ الوَفيرِ ، عَلى
الأطائبِ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ الَّذينَ أذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ و يُطَهِّرَهُمْ تَطْهيراً ، وَحَبْوَتَهُمُ الكَرامَة ، وَجَعَلْتَ
مَوَدَّتَهُمْ أجْرَ الرِّسالَةِ ، فَأقَمْتَهُمْ أعلاماً لِعِبادِك ، وَمَناراً لِبِلادِكَ ، وَأشْرَقْتَ أقْطارَ الأرضِ بأنوارِهِمْ ،
وَبارَكْتَ كُلَّ القُرى وَمَنْ فيها بِمَزارِهِمْ ، وَجَعَلْتَ أفْئِدَةَ النَّاسِ تَهْوى إلَيْهِمْ ، وَأرَدْتَ قَضاءَ حَوائجِ
الْمُحتاجينَ لَدَيْهِم .
وَنِعْمَ ما قيلَ فى حَقِّهِمْ :
للّهِِ تَحْتَ قُبابِ الْعَرْشِ طائِفَةٌ
|
أخْفاهُمُ عَنْ عُيونِ الناسِ إجلا
|
وَلَكَ المَنُّ ـ يا رَبَّنا ! ـ عَلى ما أنْزَلْتَ فى ساحَتِنا مِنْ هذِهِ الذُّرِّيَّةِ الطاهِرَةِ ، وَالعِتْرَةِ الباهِرَةِ «رجالاً لا
تُلْهيهِم تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عنْ ذِكْرِكَ»(2) وَعِباداً رَوَيْتَهُمْ مِنْ صَافى شَرابِ وُدِّكَ ، حَفَظةً لِحُدودِكَ ،
وَخَزَنةً لِجُودِكَ ، الَّذينَ بَذَلُوا أنْفُسَهُمْ فى مَرْضاتِكَ ، وَصَبَرُوا عَلى ما أصابَهُمْ فى حُبِّكَ ، إعلاءً
لِكَلِمَتِكَ وَإعْزازاً لدينِكَ ، وَلَكَ الشُّكْرُ لِنِعْمَةِ هذِهِ المُجاوَرَةِ ، وَزِيارَةِ مَقابِرِ هؤلاءِ البَرَرَةِ ، النازِلينَ
مِنَ الاصْلابِ الطاهِرَةِ ، وَالوارِدينَ فِى الأرحامِ المُطَهَّرَةِ ، شُكْراً يَزيد وَلا يَبيدُ بِتَوالِى اللَّيالى
وَالأيّامِ ، وَتَضاعُفِ الشُّهُورِ والأعوامِ .
اما بعد : فَيَقُولُ العَبْدُ الآبِقُ وَالمُقِرُّ بالرِّقِّ ، التابِعُ لِهَواهُ ، وَالمُخالِفُ لأمْرِ مَوْلاهُ ، الخاطئ الخاسِرُ ،
وَالعاصِى العاثِرُ المَوسُومُ بِمُحَمَّدٍ وَالمَدْعُوُّ بِالباقِرِ ابنُ المَرْحُوم الوَرِع العالِمِ الجَليلِ المولى مُحَمَّد
اسماعيل بن عَبْد العَظيمِ بنِ مُحَمَّد باقِرِ المازَندرانىّ الكجُورىّ أصْلاً وَالطِّهرانى مَوْلِداً وَمَسْكَناً :
1. از اشعارى است كه فرزدق در هجو جرير بن عطيه سروده است ، و در كتب بسيارى بدان تمثيل شده
است . از جمله : حقائق التأويل شريف رضى : 221 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 1/46 ، بحار
الانوار 105/188 ، جامع الشواهد ، باب الألف بعده الواو .
2. اقتباس از آيه 37 سوره نور .
ديباچه (53)
إنّى مَعَ فَناءِ الانيّة عَمَّرت أَرْبَعينَ سَنَةً ، وَكُنْتُ فى نِصْفِ ما مَضى مِنْ عُمرى خادِماً لِهَواىَ ، وَمُلازِماً
لِقُواىَ ، تابِعاً للشَّهْوَةِ ، وَمائلاً بِالغَفْلَةِ ، مُنْغَمِراً فى الجَهْلِ وَمُنْزَجِراً عَنِ العِلْمِ ، فَرأيتُ هذهِ البُنْيَةِ
مَرْعىً لِلْهَوى ، وَمَرْتَعاً لِلقُوى ، فَوَجْدتُ العَقْلَ مَعْقُولاً عَنْ سِيَادَتِه وَمَعْزُولاً عَنْ امارَتِهِ ، وَالنَّفسَ
بِالسُّوءِ أمّارَةً ، وَالقُوى العَقْليَّة فَرّارَةً ، وَشاهَدتُ النَّفسَ كالبَهيمَةِ المَربوطَةِ هَمُّها عَلَفُها ، وَسَمانُها
مُوجِبَةٌ لتَلَفِها فَلامَتنْى أحِبَّتى مِنْ بِطالَةِ العُمْرِ ، وَكَسالَةِ النَّفْسِ وَقَساوَةِ الْقَلْبِ ، وَمُتابَعَةِ الشَّيطانِ ،
وَالمُبادَرَةِ إلى المَعْصيَةِ ، وَالإقْبالِ إلى الخَطيئةِ ، فَأَشْخَصونى إلى أعْشابِ الأئمَّةِ لاسْتِعْلاجِ المِزاجِ ،
وَالخُلوصِ مِنْ هذه الأمْراضِ الكامِنَةِ الصَّعْبَةِ ، فَساقَتْنى السَّعادَةُ بَعْدَ غَلَبَةِ الشَّقاوَةِ إلى أعْتابِهِمْ
وَالإلْتِجاءِ بأبوابِهِمْ ، فَتَداوَيْتُ أمْراضَ قَلْبىَ المَطْبُوعِ الرائِنِ فى عُشر الثالِثِ مِنَ الأرْبَعينَ عِنْدَ
حَضرَةِ ثالِثِ الأئمَّةِ الطاهرينَ عليهمالسلام بَعْدَ العُكُوفِ بِرِحابِهِ وَالوُقُوفِ بِبابِهِ ، فَسَألْتُ تَدارُكَ الشَّكِّ
باليَقينِ ، والرياءَ بِالإخْلاصِ ، وَالكِبْرَ بالتَّواضُعِ ، وَالعَداوَةَ بالنَّصيحَةِ ، وَالرَّغْبَةَ الى الزُّهْدِ ، فَشَفانى
ممّا ابتُلِيتُ ، وَ سَقانى بِكأسٍ عمّا مُنِيتُ ، فَخَلَّى عنّى الرَّزائِلَ ، وَحلاّنى بِالفَضائِلِ حَتّى صارَتْ فِىَّ
كالطَّبيعَةِ الثانيَةِ ، وَالفِطْرَةِ الثابِتَةِ ، فَبُعِثْتُ بعد الشَّفاء ، وَالفَراغِ مِنْ شُرْبِ هذا الدَّوا[ء [الَّذى لَيْسَ
بَعْدَهُ داءٌ إلى نَشْرِ الأخْبارِ وخِدْمَةِ الأخيارِ ، فَعَلوتُ المَنابِرَ إعلاناً لِحِكْمَتِهِ ، وَإعلاءً لِكَلِمَتِهِ ، وَتَشَكُّراً
لِنِعْمَتِهِ ، وَتَذَكُّراً لِعَطِيَّتِهِ ، حتّى مَضَتِ السنينَ وَبَلَغَ الأشُدَّ ، وَكَمُلَ الأرْبَعينَ ، وَكَبُرَ السِّنُّ ، وَدَقَّ العَظْمُ
وَرَقَّ الجِلْدُ ، وَحانَ القُدُومُ على المَلِكِ الحَىِّ القَّيُّومِ ، وَقَرُبَ الأجَلُ وَالوَقْتُ المَعْلُومُ ، وَاشْتَعَلَ الرّأسُ
مِنّى شَيباً ، وَاسْتَبْدَلَ القُوَّةُ ضَعْفاً كما قال اللّهُ تعالى : « اللّهُ الَّذِى خَلَقَكُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ
ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ »(1) .
بيت
ألا فَأبْلِغْ أحبّائى فَإنّى
|
رَكِبْتُ الْبَحْرَ فَانْكَسَرَ السَّفينَهْ
|
فَقُلْتُ مُسْتَشْهِداً :
فأهلاً وَسَهْلاً لِضَيْفٍ نَزَلْ
|
وَاسْتَوْدِعُ اللّهَ فِيما رَحَلْ
|
تَوَلّى الشَّبابُ كَأنْ لَمْ يَكُنْ
|
وَحَلَّ المَشيبُ كَأنْ لَمْ يَزَلْ
|
1. روم : 54 .
(54) جنة النعيم / ج 1
كَأنَّ المَشيبَ كَصُبْحٍ بَدا
|
وَأمَّا الشَّبابُ كَبَدْرٍ أفَلْ
|
سَقَى اللّهُ ذاكَ وَهذا معاً
|
وَنِعْمَ المَوْلى وَنِعْمَ البَدَلْ
|
وَقَرأْتُ على نَفْسى ما قال الشيخُ :
چو دوران عمر از چهل درگذشت
|
مزن دست و پا كابت(1) از سرگذشت نزيبد ترا با جوانان چميد كه بر عارضت صبح پيرى دميد
ترا برف باريد بر پر زاغ نشايد چو بلبل تماشاى باغ
ترا تكيه اى جان من بر عصاست دگر تكيه بر زندگانى خطاست
|
قالَ أميرُالمُؤْمنينَ عليهالسلام (2) :
خَبَتْ نارُ جِسْمى(3) باشْتِعالِ مِنارَتى(4)
|
وَأظْلَمَ عَيْشى إذ أضَاءَ شَهابُها(5) أيا بُومَةً قَدْ عُشِّشَتْ(6) فَوْقَ هامَتى عَلى الرَّغْمِ مِنّى(7) حينَ طارَ غُرابُها
رأيْتُ خَرابَ الْعُمْرِ منّى فَرَرْتَنى(8) وَمأواكَ مِنْ كُلِّ الدِّيارِ خَرابُها
|
. . إلى آخِر ما قال عليهالسلام .
وَعِزَّةُ(9) عُمْرِ المَرْءِ قَبْلَ مَشِيْبِهِ
|
وَقَدْ فَنِيتْ نَفسٌ تَوَلّى(10) شَبابُها(11)
|
1. در چاپ سنگى : كاتب .
|
|
2. رجوع كنيد به : الانوار العلوية والاسرار المرتضوية ، شيخ جعفر نقدى (ت 1370 ) : 484 بجز بيت
اول ، اين اشعار در كتاب العهود المحمدية شعرانى ( ت 973 ) : 360 به محمد بن ادريس شافعى
نسبت داده شده است .
3. در عهود محمديه : نفسى .
4. در عهود محمديه : مفارقى .
5. در چاپ سنگى : شبابها .
6. در عهود محمديه : عشعشت .
7. در عهود محمديه : على رغم نفسى .
8. در انوار محمديه و عهود محمديه : فزرتنى .
9. در عهود محمديه : لذة .
10. در چاپ سنگى : نفسى تؤتى .
11. اين بيت ادامه ابيات سابق است . در عهود محمديه قبل از اين بيت چنين آمده :
أأنعم عيشاً بعد ما حلّ عارضى
|
طلائع شيب ليس يغنى خضابها
|
و سپس چنين سروده است :
إذا اصفر لَون المرء وابيض شعره
|
تنغص من أيامه مستطابها
|
فدع عنك سوآت الامور فإنها
|
حرام على نفس التقىّ ارتكابها
|
وأدّ زكاة الجاه واعلم بأنها
|
كمثل زكاة المال تمّ نصابها
|
وأحسن الى الاحرار تملك رقابهم
|
فخير تجارات الكريم اكتسابها
|
ولا تمشين فى منكب الارض فاخراً
|
فعمّا قليل يحتويك ترابها
|
ومن يذق الدنيا فإنّى طعمتها
|
وسيق الينا عذبها وعذابها
|
فلم أرها الاّ غروراً وباطلاً
|
كما لاح فى ظهر الفلاة سرابها
|
وما هى الا جيفة مستحيلة
|
عليها كلاب همّهنّ اجتدابها
|
فإن تجتنبها عشت سلماً من أهلها
|
وإن تجتذبها نازعتك كلابها
|
فطوبى لنفس أوطنت قعر دارها
|
مغلقة الأبواب مرخى حجابها
|
فإن تخرب الدنيا بموت شرورها
|
ولكن موت الأكرمين خرابها
|
ديباچه (55)
فَتَذَكَّرتُ الحَديثَ المشهور فِى الأفْواهِ «مَنْ بَلَغَ الأرْبَعينَ وَلَمْ يأخُذِ العَصا فَقَدْ عَصا»(1) .
فَأرَدْتُ أنْ أعْتَمِدَ وَأَسْتَنِدَ بِتَقْويَةِ القُوَّةِ العَقْليّةِ ، وَالمَلَكَةِ الرَّبانيَّةِ بِعَصا مُوسَويَّةٍ لا يُمْكِنُ كَسْرُها ، وَلا
يَقْدِرُ عَلى شَقّهِ أحَدٌ فَأَتَوَكَّؤُ عَلَيْها ، وأهُشُّ مِنْها أغْنامَ القُوى السائمَةِ وَأصْلَحَ عَنْها المآرِبَ الدُّنْيَويَّةِ
والاُخْرَويَّةِ .
فَدَعانِى التَّوْفيقُ ـ وَهُوَ خَيْرُ رَفيقٍ ـ لِجَمْعِ هذِهِ الْوَجيزَةِ الغريزةِ العَظيمَةِ ، وَالدُّرَرِ الكَريمَةِ الثِّمينَةِ
اليتيمَةِ ، فى شَرْحِ أنْسابِ الأئمَّةِ ، الَّذينَ هُمْ سادَةُ هذه الأُمَّةِ ، سيَّما المَدْفونينَ وَالمَقْبُورينَ فى هذا
البَلَدِ وَالمَشْهُورينَ مِنْهُمْ مِنَ الوالِدِ وَالوَلَدِ ، واحِداً بَعْدَ واحِدٍ ، فَقَذَفَ فى قَلبى وَنَفَثَ فى رَوْعى أنْ
أفْتَتِحَ الثَّناءَ بِذِكْرِ السَيِّدِ الولىّ أعنى هذا السَّيِّد الشَّريفِ الحَسَنىّ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمِ رَياحينُ التّحيّاتِ
وَرَوائِحُ التّسليماتِ .
فَبَعْدَ التَّوَسُّلِ بِألْطافِهِمْ وَالتَّشَبُّثِ بأعطافِهِمْ سَمَّيْتُها بـ «جَنَّةِ النَّعيمِ وَالعَيْشِ السَّليمِ فى أحْوالِ مَوْلانا
عَبْدِ العَظيمِ» .
1. در رساله سير و سلوك منسوب به سيد مهدى بحرالعلوم نيز اين گفتار مشهور نزد مردم آمده و تعليل
آورده كه : چون پس از چهل سالگى انسان راهى سفر آخرت است و عصا براى مسافر مستحب
است . رجوع كنيد به : ذريعه 12/284 ـ 285 ذيل شماره 1912 .
(56) جنة النعيم / ج 1
بيت
بأبى وَأمّى يا لَهُ فِى إسمِهُ
|
ثَمَنٌ تُباعُ لَهُ القُلوبُ وَتُشتَرى
|
وأهْدَيْتُ أنواعَ أنوارِها الزّاهِرَة وَرياحينِها الطَّيِّبَهِ ، الى سُكّانِ هذه البَلدَة ، حتّى يَشُمُّوها بِشَمَائِمِ
اليَقينِ ، فى كُلِّ وقتٍ وحين .
بيت
اذا التّاجرُ الدارى جاء بفارةٍ
|
مِن المِسْكِ راحَت فى مَفارِقِهِم تَجرى(1)
|
فهذه فاراتٌ مِسْكِيَّةٌ ، وَثَمراتٌ جَنيَّةٌ ، نَثَرتُها لِتَفريحِ الأرواحِ ، فى كلَّ مساءٍ وَصَباح ، بِعَدَدِ ساعاتِ
اللَّيلِ والنَّهارِ ، وأَرْجُو مِنَ اللّه أن يَجْعَلَها وَسيلَتى فى دارِ القَرار ، حينَ يُنادِى المنادِ : « اقْرَأْ كِتَابَكَ
كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً »(2) ، وَاُريدُ مِنه ما قال قائلُه :
وَمفيدُ آدابٍ وَمُونسُ وَحشَةٍ
|
وَإذا انفَرَدْتَ وَصاحبٌ وسَميرُ
|
وَألتَمِسُ التِماسَ المُضطَرِّ المُسْتَكينِ ، عِنْدَ أهْلِ التَّبصِرَةِ وَالدّين ، أنْ يَنْظُرُوا إلى مُصنِّفِها لا إلى ما
صُنِّفَ فيها ، وَ إن كانَ المِدادُ وَالسَّوادُ يَحكيانِ عَنِ القُوَّةِ والإستِعْدادِ ، وَلِسانُ الإنْسانِ تَرجُمانُ
الجِنان ، وَلْيَكُنْ حُسْنُ الظَّنِّ بى يَعْفُو عمّا نُمِى .
فَليَنْظُروا مَن أنا وَما خَطَرى
|
ثُمَّ إلى ما حَوَتْ بِهِ فِكَرى
|
نِعْمَ مَن كان صَحِيحاً مِنَ النَّقائصِ الفِطْريَّةِ ، وَسالِماً مِنَ القُصوراتِ الخِلقيّة ، يَحْتَرِزُ عَنْ طَريقِ
الاعتِسافِ ، وَلا يَرى الاّ بِعَيْنِ الانصافِ .
بيت
وَعَينُ الرِّضا عَنْ كُلِّ عيبٍ كَليلةٌ
|
وَلكِنَّ عَينَ السُّخطِ تُبْدِى المَساوِيا
|
وأيضاً
وَمَنْ يَكُ ذا فَمٍ مُرٍّ مَريضٍ
|
يَجِد مُرّاً به الماءَ الزُّلالا
|
1. ضمن اشعار ابو المختار يزيد بن قيس بن يزيد بن صعق ، تمامى اين ابيات ( 12 بيت ) را بلاذرى در
فتوح البلدان 2/472 نقل كرده ، بيت شاهد مثال نيز در انساب سمعانى 2/442 آمده است . همچنين
رجوع كنيد به : كنز العمال 5/852 ، الغدير 6/276 .
2. اسراء : 14 .
ديباچه (57)
وَانّى أسْتَمِدُّ مِنَ اللّهِ وَأَسْتَعيذُ به مِنْ لَوْمَةِ كُلِّ لائمٍ ، وَمِنْ فَوْرَةِ كُلِّ شَيطانٍ جاثِم ، وَمِن الَّذينَ لَو جِئتَهُمْ
بِكُلِّ آيةٍ لا يؤمِنُوا بِها(1) وَ« مَّا زَادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً »(2) وغُرُوراً وَ« اسْتِكْبَاراً فِى الاْءَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ
وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ »(3) وَمِنَ « الاْءَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَاةِ
الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً »(4) وَمِن الَّذين « ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فى ظُلُماتٍ لا
يُبْصِرونَ * صُمٌّ بُكمٌ عُمْىٌ [ فَهُمْ ] لا يَرْجِعُون »(5) .
وَبِاللّهِ الاسْتِعاذَةُ مِنَ الْغِوَايةِ وَالغَباوَة ، وَما يُضِلُّنا عَنْ طَريقِ الهِدايةِ ، وَمِنْ مَقالَةِ الهَوى وَالكِتابَةِ
لاجْلِ الدُّنيا ، وَما يُفْسِدُ القَلْبَ وَيُهْلِكُهُ ، أوْ يُمْرِضُهُ وَيُعيدُهُ ، وَمِنَ الاغراضِ النَّفسانيّة ، وَالشَّهَواتِ
الدُّنياوِيّة ، كما ابْتُليتُ آنِفاً وَمَرِضْتُ سابقاً .
وَفى الحديثِ : «مَنْ أَرادَ الحديثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنيا لَمْ يَكُنْ لَهُ فِى الآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ»(6) .
وَقالَ عليهالسلام : «مَنْ طَلَبَ العِلْمَ لِيُباهِىَ بِهِ العُلَماءَ أوْ يُمارِىَ بِهِ السُّفَهاءَ أو يَصْرِفَ [ به ] وُجُوهَ الناسِ
إليهِ فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ [ مِنَ ] النّار»(7) .
فالوَيْل ثُمَّ الوَيل ! لى أن اُحْرِقَ نَفْسى لِغَيْرى كالحَطَبِ وَأنْ أمُوتَ مُباهياً وَمُرائياً وَصَادّاً عَنِ الحَقِّ
كأبى لَهَب .
1. اقتباس از آيه شريفه « وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ . . »( انعام : 25 ) .
2. آيه چنين است : « فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً » ( فاطر : 42 ) .
3. فاطر : 43 .
4. كهف : 103 ـ 104 .
5. بقره : 17 ـ 18 .
6. اصول كافى 1/46 باب المستأكل بعلمه والمباهى به ح 3 ، روايت از امام صادق عليهالسلام نقل شده و ادامه
آن در حديثى ديگر ( ح 2 ) چنين است : «. . ومن أراد به خير الآخرة أعطاه اللّه خير الدنيا والآخرة» .
همچنين رجوع كنيد به : شرح كافى ملا صالح مازندرانى 2/159 ـ 160 ، وسائل الشيعة 27/79 ح
33249 ، مشكاة الانوار : 245 ، منية المريد : 128 ، بحار الأنوار 2/158 ح 2 به نقل از منية المريد ،
و 67/225 به نقل از كافى .
7. كافى 1/47 ح 6 ، دعائم الاسلام 1/98 ، مستدرك الوسائل 11/282 ح 13315 و 17/242 ح
21232 ، منية المريد : 128 ، بحار الانوار 2/28 ح 65 و 2/110 ح 16 ، اين روايت با عباراتى
مشابه گاهى از امام صادق عليهالسلام ، وگاهى از امام باقر عليهالسلام و يا حضرت رسول صلىاللهعليهوآله منقول است .
(58) جنة النعيم / ج 1
وَأعْتَذِرُ عنْدَ إخوانى مِنَ الفِرقَةِ الاماميَّةِ ، وَالطّائفَةِ الحَقَّةِ الإِثْنَىْ عَشَريَّةِ ، مِنْ سَهْوِ القَلَمِ وَدَنَسِ
الخَطَأ ، وَغَشاوَةِ الْفَهْمِ ، وَجَهالَةِ العَمى ، وَهذا غايةُ مَا اسْتَقْرَيْتُ ، وَنِهايَةَ ما اسْتَفْهَمتُ ، فى تَدوينِ
هذا الكِتاب ، مِنْ أحْوالِ الأنْسابِ ، وَالحَقُّ أوْسَعُ أنْ يُحيطَ بِهِ فَهمى ، أوْ يَعْلُوَ عَلَيْهِ وَهْمى ، وَأجلُّ أنْ
يُؤاخِذَنى بِالنُّقصانْ ، وَيُعاقِبَنى بالنِّسيانِ ، معَ مَصائبِ الحَدَثانِ ، وَمَكائِبِ الحِرْمانِ ، وأسْتَغْفِرُ فيما
أسْرَفْتُ على نَفْسى مُتَمَسِّكاً بِهذه الآيةِ الكَريمَةِ : « وَمَن يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ
يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِيماً »(1) .
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لى ما تَقَرَّبْتُ بِهِ إلَيْكَ ثُمَّ خالَفَهُ قَلْبى ، اللَّهُمَّ اغْفِر لى رَمَزاتِ الألْحاظِ وَسَقَطاتِ الألفاظِ ،
وَشَهواتِ الجِنان ، وَهَفَواتِ اللِّسانِ .
ثُمَّ اعْلَمُوا ـ يا إخوانى الخُلاّنَ ـ إنَّ اللّه تَعالى لمّا عَلِمَ انّه يَقُومُ فى آخِرِ الزَّمانِ قومٌ لاِءِثارَةِ الفِتنَةِ
وَإغارَةِ السُّنَّةِ ، وَإماتَةِ العِلْمِ وَارْتِكابِ الْجَهْلِ ، وَالتَّنَسُّكِ بِغَيْرِ الصَّلاحِ ، وَالتِّجارَةِ بِلا أرْباح ،
وَالتَّواخى عَلَى الفُجُورِ وَالتَّغالُبِ عَلى الأَدْنَيْنَ كالسَّبُع العَقُور ، وَاسْتِعْمالِ اللِّسانِ بِالصِّدْقِ مَعَ
تَشاجُرِ القُلُوبِ ، وَالارتِداءِ بِرِداءِ الاسْلامِ كَالَفرْوِ المَقْلُوبِ ، فَوَجَبَ فى عَدْلِهِ وَحِكْمَتِهِ أنْ يَخُصَّ مِنْ
خَلقِهِ وَبَريَّتِهِ مَنْ أعْمَرَ ديارَهُ ، وَأحْيى آثارَهُ وَرَفَعَ راياتِ الْعَدْلِ وَقَمَعَ أعْلامَ الْجَورِ ، وَهَزَمَ جَيْشَ
الشِّرْكِ ، وَكَسَّرَ صَوْلَةَ الْكُفْرِ ، وَابْتَغى إبْقاءَ الدّينِ ، وَانْمَحى بِدَعَ المُبْتَدِعينَ ، وَقالَ اللّهُ تعالى فى
كِتابِهِ المُبينِ : « وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ »(2) فَمَدَّ اللّهُ ظِلَّهُ فى ذلِكَ
الزَّمانِ عَلى رُؤوسِ كافّةِ الْعِبادِ ، لحُكْمٍ سَماوىٍّ وَأمْرٍ الهىٍّ قَدْ يُرادُ أعنى ظِلَّ اللّهِ الْمَمْدُودِ وَالْمُظهِرَ
لِقُدْرَتِهِ وَسَطْوَتِهِ فى عالَمِ الشُّهُودِ، سُلْطانَ المُلُوكِ وَمَلِكَ السَّلاطينَ ، غِياثَ الاسْلام وَغوثَ
المُسْلِمينَ ، قَهْرِمانَ الماءِ وَالطّين .
بيت
فَرْدٌ تَفَرَّدَ عَنْ شَبيه فى الْعُلى
|
بِصِفاتِ مَجْدٍ لَنْ تَرى أشْباهَها
|
وَتَخِرُّ لِلأذْقانِ ساجِدَةً لَهُ
|
صَيْدَ الْمُلوكِ اذا رأتْهُ تِجاهَها
|
1. النساء : 110 .
2. الحج : 40 .
ديباچه (59)
حَتّى إذا لَثَمَتْ مَواطِىَ نَعْلِهِ
|
وَسْمَ الْفَخَارِ بِلَثْمِهِنَّ شفاهَها
|
شَكَرَ الإلهَ إيالةً عَنْ خَلْقِهِ
|
فَالْخَلْقُ شاكِرَةٌ عَلَيْهِ إلهَها
|
وارثَ السَّلْطَنَةِ بالاسْتِحْقاقِ مِنَ السَّلاطينِ الماضينَ السُّلطانِ بنِ السُّلطان بن السلطان ناصر
الدين الّذى يُرَفْرِفُ النَّصْرَ وَالظَّفَرَ عَلى رَأسِهِ فى كُلِّ وَقْتٍ وَحينٍ ، وَلَقَدْ طابَقَ الاسْمُ وَالمُسَمّى لأنَّ
الأسْماءَ تَنْزِلُ مِنَ السَّماء .
بيت
نَفْسُهُ جَيْشُهُ وَتَدْبيرُهُ النَّصْـ
|
ـرُ وَألْحاظُهُ الظُبى(1) وَالعَوالى(2)
|
وَقَدْ قيلَ فى حَقِّهِ مُوَرَّخاً حينَ زيارتِهِ لِمَواليهِ :
بيت
ناصِرُ الدين فَقَدْ زار الحَبيبْ
|
جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالفَتْحُ قَريب
|
وقال اللّه تعالى : « يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللّهَ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ »(3) .
وهذا أوانُ النَّصْر وَالْفَرَحِ لِلرَّعيَّةِ لا زالَ أنْصارُهُ رَعيَّتَهُ وَإعانَتُهُمْ سَجِيَّتَهُ ، واللّهُ ناصِرُهُ وَمَؤَيِّدُهُ
وَالمَلائِكَةُ شُهَّدُهُ ، وَأدامَ اللّهَ عَلَيْهِمْ حُسْنَ رعايَتِهِ ، وَأقامَ عَلَيْهِمْ أنْوارَ رَأفَتِهِ وَعُطُوفَتِهِ .
بيت
على كُلِّ باعٍ باعُهُ وَتَواضَعَتْ
|
لِعِزَّتِهِ وَانْقادَتِ العُرْبُ والعُجْمِ
|
وَمِنَ اللّه المُتعالِ الاعانَةُ فِى كُلِّ الأحْوالِ سيَّما الدَّعْوَةَ المُسْتَجابَةَ لِتَأبيدِ هذِهِ الدَّوْلَةِ البَهيَّةِ مَعَ العِزِّ
والاقْبالِ ، وَالتَّوَكُّلِ إلَيْهِ وَالتَّوَسُّلِ إلى أوْليائِهِ فى الْمَبْدَءِ وَالمآلِ .
مخفى نماناد : احاطه واحصاء نعماء اله از براى كافّه عباد به منطوقه« وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهَ لاَ
تُحْصُوهَا. . . »(4) غير ممكن ، و منكرين نعمتهاى نامتناهى الهى بعد از شناسائى به مفاد
1. در اصل «ضبى» . آنچه در متن آمده صحيح است ، و «ظبى» بمعناى حدّ السيف و تيزى لبه شمشير
مىباشد .
2. شعر از متنبى است ، ضمن قصيدهاى كه مطلع آن چنين است :
صِلَة الهجر لى وهَجْر الوصال
|
نكسانى فى السقم نُكْسَ الهِلال
|
3. روم : 4 ـ 5 .
4. ابراهيم : 34 .
(60) جنة النعيم / ج 1
« يَعْرِفُونَ نِعْمَةَ اللّهَ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا »(1) در تيه ضلالت و غوايت ساكنند ، و بر كفر و كفران ايشان
نيز كريمه« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللّهَ كُفْراً »(2) اقوى شاهد و برهان ، پس به حكم محكم
« صِرَاطَ الَّذِينَ أَ نْعَمْتَ عَلَيْهِمْ »(3) نشايد از بشارت« وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ »(4) غفلت
ورزيدن ، و در خانه خاك از نزيله « فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ »(5) بىبهره ماندن ، و از نعم
ظاهره و باطنه الهيّه « وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً »(6) تشكّر و تذكّر ننمودن ، همانا در
روز رستاخيز كه كس را گريز نيست مسؤول بلاغت مشحون « وَلَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ
النَّعِيمِ »(7) شدن ، پس ولىّ النّعم عالم از هر نعمتى خدمتى خواست تا آن خدمت شكران
نعمت باشد ، چنانكه خدمت لسان تحديث و بيان است كما قال اللّه تعالى فى كتابه التبيان
« وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ »(8) .
از آنجايى كه شكر اين نعمت و اظهار اين خدمت در اين زمان خجسته اوان برحسب حرفه
معلومه و صنعت معلومهام كه پند بندگان و نصيحت جاهلان است در عهده اين بنده شرمنده
كه موسوم به اسم سامى حضرت سيّد المرسلين صلىاللهعليهوآله ، وملقّب به لقب پنجمين ائمه دين
يعنى شكافنده دانش و نماينده بينش مقرّر شده است ، با نهايت عجز و قصورى كه در
سُلاله كلم مفطور است ، به قدر مقدور و ميسور كه گفتهاند : «ما لا يُدْرَكُ كُلُّهُ لا يُتْرَكُ كُلُّهُ»(9)
1. نحل : 83 .
2. ابراهيم : 28 .
3. فاتحه : 7 .
4. دخان : 27 .
5. واقعه : 89 .
6. لقمان : 20 .
7. قارعه : 8 .
8. ضحى : 11 .
9. در عوالى اللئالى 4/58 اين عبارت را به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نسبت داده ، و از اميرمؤمنان عليهالسلام نقل كرده
كه : «الميسور لايسقط بالمعسور» .
لكن ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه 19/75 عبارت فوق الذكر را جزء امثال دانسته
و مىگويد : يقال فى المثل : ما لا يدرك كله لا يترك كله . عجلونى هم در كشف الخفاء 2/196 به
شماره 2258 تصريح كرده كه عبارت مذكور قاعده است نه حديث .
ديباچه (61)
خواستم در بقيّه عمر خويش تدارك از ايّام پيش كرده ، از آنچه سالها بر زبان شكستهام
جارى گرديد بنان قلم را هم گويا كرده در اين اوراق ضبط نمايم ، پس در مقام تحديث
نعمت واحده [اى] كه مجموعه نعمتهاى الهيّه است برآمدم ، و همانا آن را پادشاه نعمتهاى
جهان دانستم ، و آن نعمت عامّه و رحمت تامّه بنا بر مذهب و مشرب اين بنده گناه كرده ،
وجود بهشت نمود اعلى حضرت شاهنشاه اسلام پناه ، شهريار تاجدار ، جوان بخت كيوان
تخت ، خديو لشكر شكن ، فرهنگ كشورگشاى ، . .(1) . ايوان جم ، داور و دادگستر ممالك
عجم ، آنكه انجمش حشم و ماهش پرچم ، خورشيدش جام و بهرامش غلام ، بنده جاهش
سپهر و شرمنده رايش مهر ، سليمان يوسف چهر ، يوسف سليمان قدر ، ناموس عدل ، قانون
جُود ، كهف زمان ، اصل امان ، عين عدل ، و عقل صرف ، آيه رحمت ، ولى نعمت ، با
شوكتش ذكر كاوس كى ، و با همتّش نام حاتم طى .
بيت
مَضَتِ الدُّهُورُ فَما(2) اَتْيَنَ بِمِثْلِهِ
|
وَلَقَدْ اَتى وَعَجَزْنَ عَنْ نُظرائِهِ(3)
|
* * *
زيب افزاى ديهيم و افسرگى جز وى كيست سعادت بخش خطه رى جز وى نيست ،
السّلطان بن السّلطان بن السّلطان ابوالفتوح ابو النَّصر ناصر الدين شاه كه مملكت را چون
او ستوده شاهى نيست .
بيت
الاَمَرُ والنَّهى وَالسّلاهِبْ وَالـ
|
ـبيْضُ له وَالعَبيدُ وَالحَشَمُ(4)
|
1. كلمهاى در چاپ سنگى پاك شده است .
2. در ديوان متنبى : وما .
3. از اشعار متنبى است ، و مطلع آن چنين است :
عذل العواذل حول قلب التائهِ
|
وهوى الأحبة منه فى سودائه
|
(62) جنة النعيم / ج 1
بيت
دولت منصور شاه ناصر دين است
|
منّت وافر خداى را كه چنين است
|
بيت
خَليفَةُ رَبِّ العالَمين وَظِلُّهُ
|
عَلى ساكِنى الغَبْراءِ مِنْ كُلِّ ديارِ
|
پس از وقتى كه بِاليُمْنِ وَالعَظَمَةِ وَالاجِلالِ وَالخَيْرِ وَالسَّعادَةِ وَالاِقْبالِ ، به كَريمه « وَاللّهُ يُؤَيِّدُ
بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ »(1) خداوند سبحانه بر كافّه رعاياى(2) ايران احسان بىپايان فرمود ، و بر
ايشان عيش رغيد و نصرت جاويد و عزّ ابد و ملك مؤيّد را ارزانى نمود ، بعد از يكهزار
و دويست و چهل و هفت از هجرت مهر طلعت حضرت رسالت نبوى صلىاللهعليهوآله در شب سهشنبه
ششم ماه صفر بالنّصر والظّفر آن وجود مسعود را از مكمن غيب به عرصه شهود آورد ،
بحمد اللّه تعالى تاكنون كه هزار و دويست و نود وشش است و يك قرن و دو سال علاوه از
سلطنت آن سلطان صاحبقران مىگذرد تمام مملكتش از فرط امن و امان چون بهشت
جاويدان است ، گويا جنّت موعوده همين مملكت موجوده است .
بيت
لَقَدْ بَسَطَتْ فىِ الاَرْضِ عَدْلاً خِصالُهُ
|
بِهِ ائتَلَفَتْ آسادُها وَضُباؤُها
|
پس از اين نعمت عظمى و موهبت كبرى اگر خداوند را تشكّر و ستايش گوئيم جزاء و سزاء
آن عايد ما بندگان شود « لَئِن شَكَرْتُمْ لاَءَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ »(3) .
بيت
از كرم اوست هر چه رزق به گيتى
|
وز همم اوست هر چه عيش به كشور
|
اين بنده اميدوارم هميشه نصرتش در يمين و سطوتش در جبين ، لواء عدلش برپا و رايت
1. از اشعار متنبى ، و مطلع آن چنين آغاز شده است :
أحقّ عافٍ بدمعك الهِمَم
|
أَحْدَثُ شىء عهداً بها القِدَمُ
|
2. آل عمران : 13 .
3. در چاپ سنگى : رعايان .
4. ابراهيم : 7 .
ديباچه (63)
فتحش كشورگشا باد .
بيت
فَلَمْ يَخْلُ مِنْ نَصْرٍ [لَهُ] مَنْ لَهُ يَدٌ
|
وَلَمْ يَخْلُ مِنْ شُكْرٍ لَهُ مَنْ لَهُ فَمُ
|
وَلَمْ يَخْلُ مِنْ اَلقَابِهِ(1) عُوْدُ مِنْبَرٍ
|
وَلَمْ يَخْلُ ديْنارٌ وَلَمْ يَخْلُ دِرْهَمُ(2)
|
تا رعاياى دور و نزديك ترك و تاجيك آسوده حال و مرّفه الاحوال با كمال ذلّت
و خاكسارى چشم اميدوارى به رحمتهاى حضرت پروردگارى بگشايند ، و دست دعا
براى بقاى دولت ابد آيت وى برآورند ، و با هزاران لعن و نفرين دشمنانش را از فضا
و عرصه زمين به دركات سجّين و حضيض اسفل السّافلين نشانند .
پس اين دعا گوى سالخورده ، مذهبش بر تحديث نعمت است ، و مشربش بر قبول منّت كه
«مَنْ لَمْ يَشْكُرِ المَخلوقَ لَمْ يَشْكُرِ الخالِق»(3) همانا رؤساء ملّت و رؤوس دولت بر قبول صدقم
آگاه ، و بر دعوى صوابم همراهاند .
بيت
اگر يك گل شد از بستان عالم
|
تو باقى مان كه هستى جان عالم
|
چون لسان اين بنده ذليل از بيان اين مطلب مهم كليل است ، متون دواوين و تواريخ ناصريّه
كه شرح مكارم و بسط مراحم آن شهريار معدلت مدار را مىدهد اقوى دليل ، پس هر آن
كس بخواند و بداند البّته بالطّوع و الرّغبة ربقه اطاعت آن پادشاه عادل باذل را بر رقبه خود
گذارد ، و بقاء اين وجود ذى جود ، و دوام اين دولت جاويد مدّت را بعد از هر فريضه از
حضرت احديّت جلّ ذكرُه مسألت نمايد .
1. ديوان متنبى : اسمائه .
2. بيت 8 و 9 از قصيده متنبى است بدين مطلع :
إذا كان مدحٌ فالنسيب المقَدَّمُ
|
أَكُلَّ فصيح قال شعراً مُتَيَّمُ
|
3. روايتى بدين مضمون در من لا يحضره الفقيه 4/272 ح 8 روايت شده بدين عبارت : «لا يشكر اللّه
من لا يشكر الناس» ، و امام رضا عليهالسلام در روايتى مىفرمايد : «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم
يشكر اللّه عزوجل» . نگاه كنيد به : عيون أخبار الرضا عليهالسلام 2/24 ح 2 .
(64) جنة النعيم / ج 1
عجالةً بنگر از حسن نيّت و صفاء سريرت آن شاهنشاه خيرخواه ، چگونه خدمات شايسته
و عمارات خجسته بر مراقد ائمه انام و مقابر اولاد و احفاد كرام ايشان برپا و بنا فرموده ،
و بر تحسّرات ملوك سالفين و سلاطين سابقين افزود ، آخر گنبد هرمان را چه ثمر و قصر
غمدان را چه اثر ! ؟
پس هر بنائى كه براى رفعت ايمان است پاينده و جاويدان خواهد ماند ، و اركانش از انهدام
و انعدام مصون و محفوظ خواهد گرديد ، و از بناهاى خيريّهاى كه در عهد كيوان مهد آن
پادشاه جم جاه ، موشّح و مزّين از هزاران روح و ريحان شد اين بلده ناصره طهران است كه
عذوبت ماء و لطافت هواء و وجوه ناعمه اهالى آن اقوى برهان است .
پس بنگريد سا كنين آن به وضعى خوش و به نحوى دلكش « عَلَى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ(1) *
مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ »(2) در هر صبح و شام مفاد « وَ[لَهُمْ] رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً »(3)
بهرهمند ، و از لطيفه « مَا تَشْتَهِيهِ الاْءَنفُسُ وَتَلَذُّ الاْءَعْيُنُ وَأَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ »(4) على الدّوام
خرسند مىگردند .
پس اين بلد دائمة الاُكُل است و فيض بخش جزء و كُل ، از آنكه در قالب خاكى آن جانى
روان و بهشتى جاويدان است كما قيل :
وجنّة فى جنّة الطّهران
و آن مزار كثير الانوار امامزاده لازم التّكريم سيّد شريف حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه
حسنى عليه التّحية والتسليم است ، و قبّه عاليه ابوالقاسم سيّد حمزه موسوى ، و روضه
طاهره باهره سيّد طاهر حسينى ، و مقبره متبّركه سيّد عبداللّه ابيض ، و قبور سائرين از
امامزادگان ذوى الشّأن ، وكمّلين و مجتهدين از علماء و قدماء اهل اسلام و ايمان است كه
1. در اصل «مرفوعة» آمده كه ظاهراً خلط شده بين دو آيه مذكور با آيه « فيها سُرُرٌ مَرْفُوعة »از سوره
غاشيه : 13 .
2. واقعه : 15 ـ 16 .
3. مريم : 62 .
4. زخرف : 71 .
ديباچه (65)
در حدود و ثغور اين بلده عليّه به مثابه اساطين و اركان در جهت قبلى طهران نگاهدارنده
آفات و ريزنده عطايا و بركاتند ، و از وجودشان به مفاد « وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَارَكْنَا »(1) بركات
و رحمات الهيّه بر سكنه طهران مستدام و مؤيّد است .
بيت
بناز اى سر تاج بر لا مكان
|
ببال اى پى تخت بر آسمان
|
زگاه فريدون و دوران جم
|
چنين شاه كى ديده ملك عجم
|
جهان شد جوان او چه برگاه شد
|
بهشتى شد ايران چه او شاه شد
|
چو شه ناصرالدّين برآمد زگاه
|
پى تخت باليد بر فرق ماه
|
پس بدان هر قدر عمارات و روضات ائمه دين و اولياء كاملين زيادتر مىشود و آثار آنها
بيشتر توجّه نفوس قدسيّه كافه مؤمنين و قاطبه از اهل ايمان و يقين بدانها نيز زياده خواهد
شد ، و هر قدر ازدحام عام و اجتماع انام در مشاهد كريمه ومراقد عظيمه ايشان زياد گردد ،
نظرات رحمانيّه و لحظات الهيّه اطراف و اكناف آنها را فرا خواهد گرفت .
پس از شعائر اسلام سيّد انام ، عمارت كردن قبور ائمه هدى و اولاد طاهرين ايشان است ،
و ظهور اين آثار نيك و شعار خير از منبع عدل و مشرع فضل آن پادشاه جمجاه باعزّ
و تمكين گرديد ، كه ملائكه ساكنين حضيض زمين تا ذروه عرشِ برين ، بر وى تحسين
و آفرين گفتند .
[ حكايت سلطان خراسان ]
گويند : يكى از اولاد رسول كه عالم بود بر سلطان اسماعيل سامانى ، سلطان خراسان ،
براى امر مهمّى وارد شد ، بعد از برآوردن حاجت آن سيّد عالم ، هفت قدم وى را مشايعت
كرد ، حضرت رسول صلىاللهعليهوآله را در خواب ديد فرمودند : چون اعزاز و اكرام نمودى عالمى را
از اولاد من و هفت قدم وى را مشايعت كردى سلطنت را هفت بطن در صلب تو قرار داديم .
1. سبأ : 18 .
(66) جنة النعيم / ج 1
پس چه مىدهد حضرت ختمى مآب در ازاء اين خدمت نمايانى كه اين پادشاه صاحبقران
به اين سيّد عالم ذى شان نمود جز طول عمر و دوام دولت و نجات از اهوال قيامت .
هان ! هان ! بنگريد چه قدر بيوت مقدّسه در اين دولت حقّه افراشته شد كه آيه « فِى بُيُوتٍ
أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ »(1) بيان از آن مىكند ، و چه اندازه عبادات محموده در آنها
مقبول دربار احديّت گرديد ، و چه دعاهاى خير براى دوام اين دولت ابد مدّت به هدف
اجابت مقرون آمد .
بيت
اِنّ آثارَنا تَدُلُّ عَلَيْنا
|
فَانْظُرُوا بَعْدَنا اِلىَ الاْآثار
|
[ اعطاء توليت حرم حضرت عبدالعظيم از طرف ناصر الدين شاه ]
[ به امين السلطان ]
پس در عنوان اين كتاب لازم بود كافّه رعاياى عليّه بهيّه ممالك ايران سيّما دارالخلافه
باهره ناصره طهران ـ صانها اللّه عن الحدثان ـ را اعلان نمايم كه در سال هزار و دويست
و نود از هجرت حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله كه آن پادشاه كيوان بارگاه از سفر اوّل فرنگستان
مراجعت فرمود و پرسشى از احوال ضعفاء و اغنياء رعاياى خود كه متوطّنين آن حدودند
فرمود ، و معاهدات جديده شفاهاً با سلاطين روى زمين با كمال اطمينان و تمكين كرد ،
براى آنكه اهل ايمان ثمره اين سياحت را كه در بلاد كفر فرمود متذكر شوند جناب مجدت
و نجدت انتساب(2) شوكت و فخامت نصاب بنده دربار امين اسرار آقا محمد ابراهيم ملقّب
به امين السّلطان ـ اَدامَ اللّه تعالى فى ظِلِّ ظَليلِهِ مَتى كانَ ـ را در خلوت خواست و محرمانه
فرمايشات خسروانه فرمود ، و توليت زاويه مقدّسه و روضه منوّره حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
را در عهده كفايت جناب معظّم مقرّر داشت ، و اين خدمت شاهانه و منصب خسروانه را
1. نور : 36 .
2. در چاپ سنگى حرف « را » پس از « انتساب » تكرار شده است .
ديباچه (67)
ارجاع به ايشان كرد كه فى الواقع نيابتى از حضرت سلطنت است .
الحق جناب معزّى اليه پاكى طينت و نيكى فطرت خود را در اين خدمت مرجوعه به
وضعى جلوه داد و اهتمام تمام در انجام آن نمود كه محسود ابناء زمان خود گرديد ، آن
زاويه مقدّسه را از انزواء برآورد ، و اهل غرض و هوا را در زاويه هاويه انداخت ، و روز به
روز بر عزّ خويش افزود ، و اصلاح امور دنيويّه را از اين خدمت اخرويّه خواست ، بناهاى
نيك بنيان نهاد و خانه آخرت را آبادان از اماكن شريفه و اعتاب عاليه براى تشرّف اين مزار
زوار(1) آورد ، و مردم را تشويق به مضمون حديث «مَنْ زَارَ عَبْدَالْعَظِيمِ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْن»(2)
كرد ، و نفوس عرب و عجم را به نحو اصفى به اين قبّه و بارگاه توجّه داد ، به نحوى كه در
سنين و اعوام سابقه كه عوام و خواص از زيارت ائمّه دين براى حفظ عرض و مال و دين
ممنوع بودند ، بر اين آستان عرش بنيان روى خلوص و ارادت مىسودند .
اين عاصى فراموش نمىكنم در روز نوروز و يوم مولود حضرت ختمى مآب كه با روز
جمعه قرين شده در حين تحويل شمس به برج حمل و ازدحامى كه از رجال و نساء اكابر
و اصاغر علما و اعيان در روضات عديده و رواقهاى جديده ، و مساجد مردانه و زنانه
و صحن شريف و مدرسه جديده امينيّه و مدرسه عتيقه و باغ متّصل به صحن و بامها و غرف
و شرف اطراف روضه منوّره شده بود كه از تنگى جا و كثرت دعا و گريههاى شوقآميزِ
1. در چاپ سنگى : روار .
2. در روايتى امام حسن عسكرى عليهالسلام به يكى از اهالى رى مىفرمايد : «أما أنك لو زرتَ قبر عبدالعظيم
عندكم لكنت كمن زار الحسين عليهالسلام » .
رجوع كنيد به : كامل الزيارات : 537 باب 107 ، ثواب الأعمال : 124 ( ص 99 از چاپ ديگر )
ح 1 ، به نقل از هر دو در بحار الانوار 99/268 ح 1 و 2 و وسائل الشيعة 14/575 ح 19849 ، خاتمة
المستدرك 4/406 و 5/231 ، الرواشح السماوية ميرداماد : 51 ، جامع الرواة اردبيلى 1/460 ،
طرائف المقال 2/546 ، معجم رجال الحديث 11/52 .
در تمامى منابع قديم و جديد كه معرفى شد به مضمونى است كه نقل شد ، و عبارت مشهور ظاهراً
از همين روايت اخذ شده و حديثى مستقل نيست . اين روايت در موارد متعدد ديگرى نيز در آينده
خواهد آمد .
(68) جنة النعيم / ج 1
اهل بكاء گويا نشان از روز قيامت مىداد .
و داعى ياد ندارد در اماكن شريفه اين قسم هجوم و جمعيّت شده باشد ، و اگر حسن
مواظبت و ملازمت جناب معزى اليه نبود و بر عمارات آن قبّه عاليّه نمىافزود فرقه حقّه
اثنا عشريّه را بدين گونه مراد و مقصود حاصل نمىشد .
بيت
گفت پيغمبر تو را وزّ سلوك
|
اِنَّمَا النّاسُ عَلى دِينِ مُلُوك(1)
|
بنگريد اين پادشاه با سلطنت و اقتدار چگونه در راه اين بزرگوار بذل مال نمود و از ميمنت
اين خدمت عمرش مزيد و دولتش جاويد ماند و مصارفى كه از ابتداء جلوس بر تخت
شهريارى فرمود از براى ائمّه انام عليهمالسلام عموماً و از براى حضرت عبدالعظيم و مقابر
امامزادگان ديگر خصوصاً از احصاء آنها محاسبين را كلال و مَلال است .
پس عموم رعايا را سزد از مال و جان به قدر امكان دريغ ندارند ، و در اعياد شريفه و ليالى
كريمه ، به آن مزار كثير الانوار حاضر شوند ، و خلعت مغفرت و قضاء حاجت و صله
مكرمت و جائزه موهبت بخواهند ، و اين چند روزه عمر را غنيمت شمارند ، و فرصتى
بدست آورند ، و به طريقه معرفت و بصيرت قدمى گذارند و از اين فضل نامتناهى الهى
غفلت نورزند كه اين رشته متّصل به سلسله خانواده وحى و تنزيل است ، و اين ساقيه
منشعب از رودخانه تسنيم و سلسبيل ، اين عرش عظيم الملائك است ، و اين كرسى رفيع
منبسط الارائك ، روضهاى است مانند بقيع غرقد ، و حوزهاى است مجموعه از انوار مجرّد ،
1. مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى در شرح اصول كافى 12/560 تصريح كرده كه عبارتِ « الناسُ
على دين الملوك » يا «ملوكهم» از امثال مشهوره است ـ نه روايت ـ ، و همچنين والد شيخ بهائى در
كتاب وصول الاخيار الى اصول الاخبار : 30 آنرا از امثال سائره دانسته ، همچنين ابن هندى فتنى ( ت
986 ) در تذكرة الموضوعات : 182 مىگويد : لا أعرفه حديثاً . همچنين رجوع كنيد به : كشف الخفاء
2/311 رقم 2790 در اين معنا تبريزى انصارى در اللمعة البيضاء : 139 اين دو بيت فارسى را نقل
كرده :
شه چو حوضى وان خدم چون لولهها
|
آب از لوله روان در كولهها
|
خوى شاهان در رعيت جا كند
|
چرخ اخضر خاك را خضرا كند
|
ديباچه (69)
جهان رى را وى جان است ، و نماينده قدرش سلطان جهان ، پس از اين همسايه خيرخواه
پناهخواه كه مجير ملهوفين و دادرس مظلومين است ، كه الجار الّذى يُجيرُ غَيْرَه تا امروز
چشم مرمودت مكحول آن خاك نشود از گناه پاك نشوى ، اينجا اشك ريز تا در عقبى بر تو
رشك برند ، اكنون بر دامن ايشان دست تولّى زن تا روز رستاخير از تو تبرّا نكنند ، امروز در
اين مزار خاكسار شو تا فردا كامكار شوى .
پس چندى است كه نيّت حسنه سلطانى اين عبد عاثر دانى فانى حاجى ملاّ محمّد باقر
طهرانى را كه واعظى غير متّعظ و غافلى غير مستيقظ است محرّك و مهيّج شد تا از اين
مرقد(1) فيض گنجور(2) شرحى و بر اين مزار فيض آثار بسطى دهد ، و هر آنچه در اين
روضه منوّره مصروف و مبذول شده است به بنان قلم رقم كرده قيد نمايد ، و مفاخر ومآثر
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را كه از ائمّه دين به طريق قطع و يقين مأثور و مروى است بنگارد ،
تا هر زائرى خود را بينا بيند ، و هر ذاكرى بر آن آستان از روى صفا نشيند .
اگر چه اين بنده شرمنده را قصور باع و قلّت تتبّع و اطّلاع و تشتّت بال و تزلزل احوال
و ارتعاش جناح و ارتعاد جنان مانع و شاغل بود ، ليكن ميامن قدسى مواطن و انفاس
مقدّسه نفوس زكيّه ابناء مكرّمين و احفاد مطهّرين حضرت صدّيقه طاهره سيّده نساء
عالمين ـ عليها وعلى اولادها آلاف من التحيّات والتّسليمات ـ مدد فرمود ، بعد از تحقّق
و تعمّق در كتب معتبره علماء متبحّرين و محدّثين معتمدين اخبار و احاديث صحيحة
الاسناد در اين چند ورق مجموع و مضبوط گرديد و كتابى مدوّن شد .
پس بر اهل فضل و حديث و ازكياء معاصرين از آنچه تفصيل و تدوين نموده بودم عرضه
داشتم ، و از عثرات و هفوات آن وقايه خواستم ، و تهذيب و تذهيب مساوى و معايب آن را
مستدعى شدم ، با آنكه اتفاق آراء محال است در اين مورد و محل ، ايشان را مشفق و متّفق
يافتم .
1. در چاپ سنگى : مروز .
2. گنجور : خزانهدار . برهان قاطع 3/1841 .
(70) جنة النعيم / ج 1
پس از كمال كرم و علوّ همم و فرط فتوّت و وفور رأفتى كه با داعى عاصى داشتند اين
وجيزه را نعمتى جليل و موهبتى نبيل پنداشتند ، و براى ايفاد واهداء مهر حضرت طلعت
اقدس شهريارى آن را هديه لايق و تحفه قابل گمان نمودند ، لهذا به مفاد :
بيت
لا خَيْلَ عِنْدَكَ تُهْدِيها(1) وَلا مَالٌ
|
فَلْيُسْعِدِ النُّطْقُ اِنْ لَمْ تُسْعِدِ(2) الْحَالُ(3)
|
بر اين بضاعت مزجاة لحظه نظرى و لمحه گذرى فرمايند كه اين آثار باقيه نيز از نيّات
صالحه آن ضمير مهر منير است ، و تقرير بيان بر منبر با تحرير بنان در دفتر فرقى بسيار
و تفاوتى بىشمار دارد ، اگر چه اين كمترين بندگان و پستترين دعاگويان از توده خاك
كمتر است ، و از مور ضعيفى لاغرتر ، ليكن از قبول اين هديه قليله به اين دو بيت خدمت
آن پادشاه سليمان جاه معذرت مىخواهد :
اَهَدَت سُليْمانَ يَومَ الْعَرْضِ قُبَّرَةٌ
|
بِنِصْفِ رِجْلِ جَرادٍ كانَ فى فيها
|
تَرنّمَتْ بِفَصيحِ الْقَول وَاعْتَذَرتْ
|
اِنّ الهَدايا عَلى مِقدارِ مُهْدِيها(4)
|
پس بهتر ختم مقال است و استعانت از حضرت ذوالجلال ، و مِن اللّه الاْعانَةُ فى كُلُّ حالٍ ،
والتّوكُّل فى الْمَبْدءَ والْمَآل ، وَ على اللّهِ قَصد الْسَّبيلِ ، وَهُوَ حَسْبى وَنِعْمَ الْوَكيلُ ، وَالْعَفْوُ مَرجُوٌّ مَأْمَولٌ
وَالْعُذرُ عِنْدَ كِرامِ النّاسِ مَقْبُولٌ .
و اين كتاب را موسوم به «جنّة النعيم فى احوال عبدالعظيم عليه السلامُ والتكريم» نمودم و به
مضمون بلاغت مشحون « رَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ »(5) آن را به عدد ساعات ايّام و ليالى به
بيست و چهار روح و ريحان معطّر و مطيّب ساختم ، و هر يك از اين روح و ريحان را به
1. در چاپ سنگى : تهليها .
2. در چاپ سنگى : يسعد .
3. از اشعار متنبى در قصيدهاى مشتمل بر 46 بيت كه سرآغاز آن بيت مذكور است ، و در بيت بعد چنين
آمده :
واجز الأمير الذى نعماه فاجئة
|
بغير قول ونعمى الناس أقوالُ
|
4. از اشعار قديمى مورد استشهاد است كه قائل آن را نيافتم .
5. واقعه : 89 .
ديباچه (71)
ارواح طاهره شعشعانيّه و اشباح مطهّره نورانيّه هر يك از امامزادگان كه در خطه طهران
مدفونند نثار كردم ، پس هر زائرى در هر ساعتى شايسته و سزاوار است از شامّه روحانيّه
خود يكى از اين رياحين طيّبه را استشمام نمايد ، و هيكل تن را به تبعيّت جان روان ،
حيات دائمه بخشد ، و قبل از تمام اين عنوان مقدّمه مفيده براى آنكه اهمّ و اكبر است به نام
رضوان افتتاح به خير مىشود .
امّا در رضوان سه عنوان است :
تكثير : در كثرت نسل سادات .
تفضيل : در فضائل سادات .
تخصيص : در خصائص سادات .
اوّل : روح و ريحان در عدد اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام و در اينكه اعقاب و اولاد
آن جناب منحصر به حسن مثنى و زيد گرديد .
دويم : روح و ريحان در شرح احوال حسن مثنى .
سوّم : روح و ريحان در شرح احوال زيد و اولاد ديگر از ائمه هدى عليهمالسلام كه موسوم به زيد
بودند .
چهارم : روح و ريحان در شرح احوال اجداد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه منتهى به زيد
مىشوند .
پنجم : روح و ريحان در شرح كنيه و لقب و اسم حضرت عبدالعظيم ، و بيان «السّلامُ عَلَيَْك
أيُّها المُحَدِّثُ العَليم» و مراتب حديث و معنى «حديث» و «محدّث» و بيان «السّلامُ عَلَيْكَ أيُّها
الشِّخْصُ الشَّريف» و بيان «السّلامُ عَلَيْكَ أيّها السيّدُ الكَريم» .
ششم : روح و ريحان در شرح برادران و فرزندان و عيال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
هفتم : روح و ريحان در درك خدمت آن جناب ، ائمّه ثلاثه را يعنى حضرت جواد و حضرت
هادى و حضرت عسكرى عليهمالسلام .
هشتم : روح و ريحان در شرح حديث ابا حماد رازى و امر كردن به اخذ دين از حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام ، و اين حديث كثير الفوائد است .
(72) جنة النعيم / ج 1
نهم : روح و ريحان در شرح كسانى كه عرض دين خدمت ائمّه طاهرين عليهمالسلام كردهاند ،
و عرض دين حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه تمام عقايد و اصول و فروع و مطالب حقّه در ضمن
اين شرح مسطور و مذكور است .
دهم : روح و ريحان در شرح مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به طرف رى و ايّام توقف آن
جناب و وضع عبادتش .
يازدهم : روح و ريحان در ترجمه چهل حديث كه از آن جناب مروى است و به فارسى
ترجمه شده است ، و بيان حديث «مَنْ حَفِظَ أرْبَعينَ حَديثاً . .» .
دوازدهم : روح و ريحان در شرح كيفيت شهادت و وفات آن بزرگوار و مدفن شريف و بناء
رى و مدح عجم .
سيزدهم : روح و ريحان در شرح معنى زيارت و اخبارى كه در ثواب زيارت آن بزرگوار
مروى است .
چهاردهم : روح و ريحان در آداب زيارت زائر و خدّام مقابر و كردارى كه از ايشان شايسته
است ، و بناهاى حسنهاى كه مقتضى است در جوار اين مزار كثير الانوار باشد از مدرسه
و غير آن .
پانزدهم : روح و ريحان در معنى «توليت» و آداب زيارت كردن متولى اين آستان و ثمراتى
كه در اين اوقات كالشمس فى رابعة النّهار هويدا و آشكار است .
شانزدهم : روح و ريحان در شرح بناء قبّه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در زمان مجد الملك
رادستانى و تذهيب آن در اين دولت جاويدْ مدّت ، و بناء تذهيب قباب ائمّه طاهرين عليهمالسلام
و بناهاى جديده ديگر در آن روضه مباركه .
هفدهم : روح و ريحان در شرح اقوال نحارير و فحول قدماء از علماء در مدح و توثيق
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
هيجدهم : روح و ريحان در شرح احوال حمزات و امامزاده حمزه موسوى و نسب سلاطين
صفويّه ، و نسب مرحوم حاجى سيّد محمّد باقر رشتى .
نوزدهم : روح و ريحان در شرح احوال امامزاده طاهر حسينى .
ديباچه (73)
بيستم : روح و ريحان در شرح احوال امامزاده عبداللّه ابيض .
بيست و يكم : روح و ريحان در شرح احوال قاضى ضارونكى ، و امامزادهاى كه در
فرحزاد مدفون است .
بيست و دوّم : روح و ريحان در شرح عموم امامزادگان كه وارد رى شدهاند ، و از كتاب
«منتقلة الطالبيّه» بعينها نقل شد .
بيست و سوّم : روح و ريحان در شرح علماء رازيّين از زمان ائمّه دين تا علماء اين زمان كه
در طهران متولّد شدند و وفات يافتند .
بيست و چهارم : روح و ريحان در منامات و رؤياى حسنه و كراماتى كه از اين روضه
معظمه ظاهر گرديد به امر اللّه .
امّا خاتمه : در قصايد و اشعارى كه از فضلاء و ادباء عصر در مدح حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
و تاريخ و جامعيّت اين كتاب گفته شد با دو قصيده فارسيّه و قصيده عربيّه كه داعى عرض
كرده است .
وَعَلى مُحمّدٍ وآلِ محمّدٍ
|
رَوحٌ وَرَيحانٌ يَدوُمُ مَقالا
|
(74) جنة النعيم / ج 1
تذييل
[ در اهميت زيارت امامزادگان ]
عَلَى اللّهِ تَوَكَّلتُ وَبِالْخَمسِ تَوَّسْلتُ
بدان زيارت قبور فرزندان ائمّه دين و مقابر اهل ايمان و يقين از شعائر اسلام حضرت سيّد
انام عليه الصّلوة والسّلام عبادتى است منصوص(1) ، و طاعتى است مخصوص ، توسّل به
آن موجب ثواب است و منجى از عقاب ، رُوح اعمال است و رَوح آمال ، و بر حسب
حكومت عقل و نقل اجر و جزاء هر عملى متفرع بر معرفت است ، والاّ كالبدى است
بىجان و تنى است ناتوان ، پس چنانكه بدن قالب و ظرف روح لطيف است عمل هم
گنجينه عرفان شريف ، و از قضاياى الهيّه و عطاياى رحمانيه مراقد و مشاهد امامزادههاى
مكرّمين محترمين غالباً در ارض طيّبه قم ـ صَانَها اللّهُ عَنِ التَّصَادُمِ ـ و حدود بلده ناصره
طهران ـ صانها اللّهُ عن الحدثان ـ مقدّر شده است ، و بر اين موهبت كبرى و نعمت عظمى
خداوند منّان بر ما بندگان منّتى بزرگ دارد .
پس اهالى اين دو بلد را سزد بر اين دو نعمت كه يكى مجاورت تربت با بركت و ديگرى
توفيق زيارت قبورشان است از ذكر جميل حمد ، و حسن نبيل شكر غفلت ننمايند ،
و كمال حمد و تمام شكر هر حامد و شاكرى در قبول هر نعمتى متفرع به معرفت است ،
و عجب است از قاطبه ساكنين اين خطّه خلْد قرين معرفتى كامل و بصيرتى اوفى به
حالات امامزادگان ذوى العزّ والشان كه در حدود طهرانند ندارند ، با آنكه بر حسب ارادت
1. در اصل : است عبادتى منصوص .
(75)
يا عادت در اوقات شريفه به مزار ايشان حاضر مىشوند .
البته شناسائى هر مزورى براى زائر فرضى محتوم و امرى معلوم است ، و رسول باطنى
انسانى كثرت جهل و قلّت علم را خوش ندارد ، و نبايد سكنه سواد اعظم مانند اهالى قرى
و رساتيق توجه و التفات به اقوال آباء و امّهات يا كتاب مجهولى از انساب كه مجموعه
جعليات است بنمايند .
گويا اين گونه تغافل و تجاهل بنده را از جادّه صواب و خانه ثواب دور دارد ، پس اقوال
ارذال و افعال جهّال باعث عرفان و علّت غفران نمىشود ، و منامات مستضعفين و كتب
مجعوله انساب بعضى از عامّه اقدمين ، برهان فاصل و دليل قاطع بر صحّت نسب امامزاده
نمىكند .
چه بسيار مقابر امامزادگان در دهات مشهوره ايران است كه متوطّنين آنها به قصد اشخاص
خاص زيارت مىنمايند و نصوص كثيره بر خلاف قصود ايشان رسيده است ، و مَهَره
علماءِ نسب ، برخلاف فهم ايشان خبر دادهاند ، پس همّ و فهم هر زائرى نبايد محصور بر
عمل مشهورى باشد كه : رُبَّ شُهْرَةٍ لا اَصْلَ لَها .
بلى ، براى توسعه و رفع عسرت و تثبيت محبّت عامّه عوام توان گفت : بر هر مقبره و مزارى
فاتحه و سلامى خواندن ضررى ندارد ، به شرط آنكه قصد شخص مخصوص نباشد
و معارضى هم منظور نشود ، يعنى در حضور مشاهد شريفه ايشان قصد خصوصيت را
بردارند كه تخصيص با تعارض دليل منافى با معرفت كامله است ، و اين فاتحه و سلام براى
تأسّى به سيرت و عمل كافّه انام است ، و هرگاه كسى علم به
تزلزل نسب و حسب مزور مشهورى حاصل نمود البته زيارت كردن آن مزار خالى از
اشكال نخواهد بود ، و عالم بايد بر حسب علم خود در تعيين موضوع و مقبور خاص عمل
نمايد.
و علاّمه مجلسى طاب ثراه فرمود : هر امامزادهاى كه بدى وى معلوم نشود مىتوان آن را
تعظيم و تكريم كرد .
و وجه ديگر كه به نظر مىرسد عمل و كردار سلاطين صفويّه ـ اَنارَ اللّهُ بَرَاهيِنَهُم ـ است از
(76) جنة النعيم / ج 1
آنكه غالب از بناهاى رفيعه و قباب عاليه كه بر قبور امامزادگان برپا و بنيان شده است به
فرمان و حسن نيّت خالصه ايشان شد ، و در زمان هر يك از اين سلسله جليله علماء و فقهاء
كُملّين و مجتهدين كه اساطين مذهب جعفريّه بودهاند اذن و اجازه مىدادهاند ، و جز اطلاع
و صواب ديد و رخصت اهل علم ، اقبال و اقدام به كليّه خيرات ظاهريّه نمىكردند كه مبادا
از روى جهل و غفلت بدعتى شود ، و بر زحمات و خدمات ايشان مزد و اجرى نباشد ،
همانا ترويج اين دين مبين و تشييد اين اسلام متين از علماء راسخين كه معاصرين سلاطين
صفويّه بودهاند گرديد و چون از روى آگاهى و صفا راهنما شدند اينگونه آثار از ايشان
باقى ماند .
[ حكايت شانى شاعر و شاه عباس ]
و در حين تحرير خاطر آوردم از آنچه صاحب كتاب «عالم آرا» در مدح خلوص و ارادات
شاه طهماسب و شاه عبّاس ماضى طاب ثراهما نگاشته است از آن جمله شانى شاعر كه
معاصر مرحوم شاه عباس بود قصيدهاى در مدح حضرت شاه ولايت عليهالسلام سرود چون به
اين بيت رسيد :
اگر دشمن كشد ساغر اگر دوست
|
به ياد ابروى مردانه اوست
|
حكم فرمود ميزانى آوردند و به وزن شانى شاعر طلاء وافرى صله داد كه شاعرى ديگر در
آن زمان گفت :
شانى كه به خاك ره برابر شده بود
|
برداشتى و به زر برابر كردى(1)
|
و هر كس از شعراء در آن زمان قصيده در مدائح امير مؤمنان عليهالسلام گفته بود مورد صلات
و جوائز كثيره شده ، و اعمال حسنه ديگر ايشان براى آيندگان سرمشقى است كه تخلف از
آن موجب خذلان و خسران است .
وليكن داعى فرقى كه بين اين زمان خجسته اوان با زمانهاى سلاطين صفويه فهميده آن
1. زندگانى شاه عباس اول 2/31 .
تذييل (77)
است كه اجراء و امضاء اين شريعت مصطفويّه از سيوف قاطعه دولت صفويّه و قلوب
صافيه علماء حقّه گرديد امّا ابقاء آن از قلب صافى و رأى مبارك وافى شاهنشاه صاحبقران
مالك ممالك ايران شد ، ويك جهتىِ اين ملّت بيضاء و دولت غرّاء خود دليل واضحى است ،
البته بقاء و دوام هر عمل منتهاى آرزوى و امل است .
خلاصه براى رفع اشتباه و اطّلاع به انساب امامزادگان اين حدود و ازدياد بصيرت
و معرفت به حالت هر يك از اين زمره زكيّه ، اين اوراق كه مجموعه خالى از اطناب و اغلاق
است ، و تحريراتش خلاصه و صفوهاى از تقريرات منبريّه داعى است هرگاه ساكنين بلده
ناصره بعد از اداء فريضه و تعقيبات مرويّه نظرى فرمايند شايد بهره و ثمرى يابند ، و همانا
ثمره اين كتاب آگاهى به انساب و احساب شريف ابناء و احفاد ائمّه اطهار و اطياب است
و ثمره آن ظهور آداب مرضيّه است زمان تشرّف به مزار شريف ايشان و ثمره تأدّب به
آداب مرضيّه ، اجابت دعوات و قضاء حاجات و توجّه مزور است به زائرين ، و ثمره
توجّهات اين بزرگواران استخلاص از عقوبات و دركات و اهوال و افزاع قيامت است .
پس از عموم مجاورين و زائرين ثانياً مستدعى است عمارت قلوب بائره خودشان را از
كثرت ملازمت و حسن مجاورت اين شاهزادگان عظام فخام سيّما اين سيّد بزرگوار ذو العزّ
والاكرام نمايند ، و بدان مزار كثير الانوار التجا آورده لب به انابه و استغفار بگشايند ،
و تخفيف خطيئات و اوقار و تحطيط سيّئات و اوزار خودشان را بخواهند ، و بر اين
مجاورت و زيارت فخريه و مباهات كنند كه مانند اهل بغداد از مجاورت امامين
همامين عليهماالسلام از بلايا و عقوبات محفوظ و مأمون خواهند شد .
اميدوار چنانم كه از كرم عميم خود آن سيد كريم مجاورين خود را در روز رستاخيز به
نداى فرح افزاى « انّى جارٌ لَكُمْ »(1) مفتخر سازد و از زائرين و مخلصين خويش در محضر
اجداد طاهرين و آباء مطهّرين استشفاع فرمايد .
پس واى بر آن جماعتى كه شَدِّ رِحال كرده ظاهراً به قصد زيارت آن جناب روند و به
1. انفال : 48 .
(78) جنة النعيم / ج 1
همراهى و آگاهى مجاورين آن بقعه رفيعه انواع معاصى و انحاء ملاهى را مرتكب شوند .
اگر كريمه « إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الاْءَبْصَارُ »(1) نبود از نفرين آن سيّد والا تبار اشرار
و ارذال مجاورين و زائرين رخت به دار البوار مىكشيدند ، پس تأخير عقوبت مذنبين
و خاطئين در دنيا براى تكميل عقوبت در روز جزاست ، و قال اللّه تعالى « إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ
لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ »(2) .
بحمد اللّه تعالى در اين اوقات در جوار فيض آثار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تنظيمات حسنه
و تنبيهات مستحسنه مقرر شده است كه از مجاور و زائر فسق و فجورى به عرصه بروز
و ظهور نمىرسد ان شاء اللّه تعالى به شفاعت شفعاء ، آنچه معدلت حقّه است در حقّ ايشان
جارى مىشود ، و از نيّت خالصه شاهنشاه جمجاه دين پناه ، اطراف و نواحى آن زاويه
مباركه از معصيت و گناه بالتّبع آسوده خواهد گرديد ، و آنچه دلخواه ملّت و دولت است به
مرور ايّام و اعوام طبيعت ثانويه و فطرت ثابته خواهد شد .
1. ابراهيم : 42 .
2. آل عمران : 178 .
تذييل (79)

المقدمة
رضوان
(80)
(81)
تكثير : فى الذرية الطاهرة
در بيان كثرت ذريّه نبويّه است
قال اللّه تعالى مجده « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ »(1) علماء تفسير در معنى كوثر اختلاف كثير
كردهاند(2) ، عجالتاً ده وجه ذكر مىشود :
اوّل : [ كوثر ، ] شفاعت موعود است كما قال اللّه تعالى : « عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً
مَّحمُوداً »(3) .
دوّم : كوثر ، نبوّت است كه به واسطه آن شعب كثيره از افاضات غيبيّه بر قلب سليم آن
جناب ختمى مآب عليهالسلام شد .
سوّم : كوثر ، قرآن است كه در آن علوم كثير است .
چهارم : كوثر ، خير كثير است كه خداوند به آن بزرگوار عطا فرمود .
پنجم : كوثر ، اصحاب و اتباع و اشياع آن بزرگوار است الى يوم القيامة .
ششم : كوثر ، كثرت علم است كه آثارش تا قيامت باقى است .
هفتم : كوثر ، حوض موعود است كه در كنارش فرداى قيامت كثرت مىشود(4) .
1. كوثر : 1 .
2. رجوع شود به : التبيان شيخ طوسى 10/417 ، مجمع البيان طبرسى ، 10/458 ، تفسير صافى
5/382 ، الميزان 20/370 ، و از منابع اهل سنت : جامع البيان طبرى 30/414 ، شواهد التنزيل
حسكانى 2/485 ، زاد المسير 8/319 ، تفسير قرطبى 20/133 و 216 .
3. اسراء : 79 .
4. نزديك بدين قول است آنچه در تفسير على بن ابراهيم قمى 2/445 آمده كه : كوثر نهرى است در
بهشت كه به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در عوض فرزندش ابراهيم عطا مىشود .
در تفسير فرات كوفى : 609 ح 766 نيز طى روايتى خاتم رسل صلىاللهعليهوآله به اميرمؤمنان عليهالسلام
مىفرمايد : «يا على ! الكوثر نهر يجرى من تحت عرش اللّه ، ماؤه أبيض من اللبن وأحلى من العسل
وألين من الزبد ، حصاه الدر والياقوت والمرجان ، ترابه المسك الأذفر و حشيشه الزعفران ، سنخ
قوائمه عرش رب العالمين ، ثمره كأمثال القلال من الزبرجد الأخضر والياقوت الأحمر والدر
الأبيض ، يستبين ظاهره من باطنه وباطنه من ظاهره » . فبكى النبى صلىاللهعليهوآله وأصحابه ، ثم ضرب بيده إلى
على بن أبى طالب فقال : « أما واللّه يا على ! ما هو لى وحدى ، وإنما هو لى ولك ولمحبّيك من بعدى » .
(82)
هشتم : كوثر ، كثرت نسل و ذريّه فاطميّه است از سادات بنى الحسن و بنى الحسين .
نهم : كوثر ، مشكات نبوّت فاطمه زهراء عليها الصّلوة والسلام است .
دهم : كوثر ، اعطاء وجود و هستى است به حضرت خاتم يعنى خداوند به آن جناب منّت
گذارده و فرموده است : ما به تو نعمت هستى عطا كرديم كه آثار خيريّه كثيره از آن در تمام
عوالم كونيّه ظاهر و هويداست ، امّا دشمن تو كه ابتر است به مثابه عدم است و خيرى در او
نيست ، پس هر آنكه منفىّ الخير است ابتر است .
پس كوثر ، نقطه وجوديّه محمديّه است كه مركز است و خطوط دائره امكانيّه منتهى به وى
مىشود چنانكه فرمودهاند «أنَا مِنَ اللّهِ والْكُلُّ مِنّى» .
و مؤيّد مراد است فقره شريفه «ظَهَرتِ الْمَوجُوداتُ مِنْ باءِ بِسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ»(1) پس خير
مفرط كثير وجود مبارك قطب الاقطاب حقيقت نبويّه است كه هر چيزى از اوست ، و وجود
منبسط همين است كه جمعى چنگ به وى زدهاند و با اخبار اهل البيت مطابق نمودهاند ، از
آن جمله در حديث جابر است : هر چيزى را خداوند از نور من خلق كرد حتى عقل و نفس
و طبيعت و جسم كلّى و افلاك و املاك و عناصر و مواليدِ بأسْرِها .
پس معطى كامل هر عطائى كه مىكند به نحو كمال است نه ناقص چنانكه فرمودند : «وكُلُّ
مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِواهُ»(2) و آن وجود حقّ است كه اوّل افاضه وجود كرد كاملاً و از آن وجودات
1. در بعضى از منابع متأخر چنين مضمونى را به مجمع ( مجمع البيان ) نسبت دادهاند كه در آن يافت
نشد ، و در آن بجاى « ظهرت » لفظ « خرجت » روايت شده است .
2. از كلمات حكيمانه اميرمؤمنان عليهالسلام در نهج البلاغه 1/160 خطبه 91 : «الحمد للّه الذى لا يفره المنع
والجمود ، ولا يكديه الاعطاء والجود ، إذ كل معط منتقص سواه ، وكل مانع مذموم ما خلاه» . همچنين
رجوع كنيد به : التوحيد شيخ صدوق : 49 ، بحار الأنوار 4/274 ، ح 16 .
رضوان (83)
ديگر را به اختلاف استحقاق و استعداد خلعت هستى داد ، و هيچ نعمتى از نعماء الهيّه برتر
از نعمت وجود نيست .
پس ارتباط ظاهرى و باطنى هر موجودى را به نقطه وجود محمديّه از ابيات مولوى بدان :
نى تو اعطيناك كوثر خواندهاى
|
پس چرا خشكى و تشنه ماندهاى
|
يا مگر فرعونى و كوثر چو نيل
|
بر تو خون گشتهاست و ناخوش اى عليل
|
هر كه را ديدى زكوثر سرخرو
|
او محمّد خواست با او گير خو
|
هر كه را ديدى زكوثر خشك لب
|
دشمنش مىدان همچون مرگ وتب
|
خلاصه در تفسير «مجمع البيان»(1) فرمود : الكَوْثَرُ هُوَ الشّىءُ الّذى مِنْ شَأنِهِ الْكَثْرَةُ .
و در «تفسير صافى»(2) فرمود : «هُوَ الْخَيرُ الْمُفرِطُ الْكَثِيرُ» و آن بر وزن «جَدْوَل» است ، و هو
النُبُوَّةُ وَالْكِتابُ وَرَفْعُ الذِّكرِ والصّلوةُ والدُعَاءُ الْمُسْتَجابُ وَالْحَوْضُ وَكَثْرَةُ الاْءَتْباعِ والاَْشْياعِ وكَثْرَةُ
النَّسْلِ والذُّرِيَّةِ والشَّفاعَةُ .
و حق اين است كه خير كثير جامع تمام معانى مسطوره است(3) ، پس اين كلمه مباركه با
وجازت لفظ ، مفيد معانى كثيره است ، ليكن ظهورش در دو معنى است :
اوّل : حوض موعود كه عرض آن از بصراى شام است تا صنعاء يمن(4) .
1. مجمع البيان 10/458 .
2. تفسير صافى 5/382 ، همچنين نگاه كنيد به : التفسير الأصفى از همين مؤلف ( فيض كاشانى )
2/1483 .
3. درباره اين معنا رجوع كنيد به : التبيان 10/417 ذيل آيه شريفه و مجمع البيان 10/458 ـ 459 .
4. مناسب است در اين زمينه به روايت نسبتاً مفصلى كه ابن جرير طبرى شيعى در المسترشد : 467 ح
158 نقل كرده ، رجوع شود ، همچنين : اختصاص شيخ مفيد : 321 ، الصوارم المهرقة تسترى : 181 ،
مدينة المعاجز 5/420 ، بحار الأنوار 6/287 و 36/317 .
(84) جنة النعيم / ج 1
دوّم : كه اظهر است از معنى اول : كثرت نسل و ذريّه است به قرينه « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ
الاْءَبْتَرُ »(1) .
و در تفسير آل قدس و طهارت نيز در شأن نزول سوره كريمه اقوى شاهدى است به نحوى
كه مذكور مىشود ، و نعم ما قيل فى حقّهم :
السَّائِقُونَ اِلَى الْمَكارِمِ وَالْعُلى
|
والحائِزُونَ غَداً حِياضَ الْكَوْثَرِ
|
و ايضاً فرمودهاند : قَدْ ظَهَرَتْ كَثْرَةُ النَّسْلِ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ عَلَيْها السَّلامُ حَتّى لا تُحْصى عَدَدُهُمْ
وَاتَّصَلَ اِلى يَومُ القِيامةِ أَمَدُهُمْ(2) .
و ايضاً در «تفسير صافى»(3) مروى است در ذيل آيه كريمه « الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ
كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ »(4) ، امام عليهالسلام فرمودند : مراد از حبّه فاطمه
زهرا عليهاالسلام است ، و مراد از سبع سنابل هفت نفر از ائمّه طاهريناند كه بالنّسبة كثير النّسل
بودند .
و اين معنى تأكيد مىنمايد معنى نهم را كه كوثر فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها باشد ،
و خداوند عطوف ستايش فرمود خود را در قطع نسل و دنباله اهل ظلم و كسانى كه آن
جناب را ابتر خواندند در كتاب مجيدش « فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ
الْعَالَمِينَ »(5) .
1. كوثر : 3 .
2. در چاپ سنگى : مددهم .
3. اين حديث را در تفسير صافى 1/295 ذيل آيه شريفه نيافتيم ، ولى همين مضمون در تفسير عياشى
1/147 ح 480 روايت شده بدين عبارت : «عن المفضل بن محمد الجعفى قال : سألت أبا عبداللّه عليهالسلام
عن قول اللّه « كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ » قال : الحبة فاطمة صلى اللّه عليها ، والسبع السنابل من
ولدها سابعهم قائمهم ، قلت : الحسن ؟ قال : إن الحسن إمام من اللّه مفترض طاعته ، ولكن ليس من
السنابل السبعة ، أولهم الحسين وآخرهم القائم . فقلت : قوله : « فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ » ؟ قال : يولد
الرجل منهم فى الكوفة مائة من صلبه وليس ذاك إلا هؤلاء السبعة» . همچنين رجوع كنيد به : البرهان
1/253 ، اثبات الهداة 7/95 ( مختصراً ) .
4. بقره : 261 .
رضوان (85)
و اين آيه نيز مؤيّد است نفرينى كه دوستانه و مشفقانه حضرت احديّت عزّ ذكره در سوره
كوثر به دشمنان خاتم پيغمبران صلىاللهعليهوآله فرمود : « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْءَبْتَرُ »(1) يعنى : مبغض و دشمن
تو دنباله ندارد نسلش .
و اين بيت :
سُمَّيَةُ أَمْسى نَسْلُها عَدَدَ الْحَصى
|
وَآلُ رَسُولِ اللّهِ لَيْسَتْ بِذْىِ نَسْلِ(2)
|
در كثرت نسل اعادى ائمّه هدى صلوات اللّه عليهم تعريضاً گفته شد ، اكنون بنگريد اثرى از
كثرت ايشان نيست .
حكمة كثيرة
[ در بسيارى اولاد رسول صلىاللهعليهوآله ]
شبى در انجمنى عارفى با صفا كه از مشرب حكمت و علم الهى آگاه بود از داعى جويا شد
علّت قلّت نسل از ابتداء ظهور وجود حضرت ختمى مآب تا حين وفات و كثرت ذريّهاش
بِعَدَد نُجُومِ(3) السَّماءِ وَكَثْرَةِ الرَّملِ وَالْحَصاءِ بعد از ممات چه شد و چه مىشد آن جناب صلىاللهعليهوآله
بر حسب جبله و طبيعت بشريه در زمان خويش به مقدار امتداد عمر شريف فرزندان از
ذكور و اناث بواسطه و بلا واسطه مشاهده مىفرمود و ملوم كفّار قريش و اهل هوا
نمىگرديد ؟
داعى با لسان شكسته بر حسب مشرب صافى آن عارف روشن ضمير بيانى آشكار از عقل
و نقل نمودم جملتى از آن را در اين وجيزه مىنويسم :
1. انعام : 45 .
2. كوثر : 3 .
3. در تاريخ طبرى 4/352 اين بيت به نقل از ابو مخنف بن يحيى بن حكم ( برادر مروان بن حكم )
نسبت داده شده ، و قبل از بيت شاهد ، چنين سروده است :
لهام بجنب الطف أدنى قرابةً
|
من ابن زياد العبد ذى الحسب الوغل
|
همچنين رجوع كنيد به : البداية والنهاية 8/210 ، جواهر المطالب 2/294 .
4. در متن سنگى : النجوم ، با الف ولام .
(86) جنة النعيم / ج 1
بدان اهل حكمت گفتهاند : «الْوَاحِدُ لا يَصْدُرُ عَنْهُ اِلاّ الْواحِدُ»(1) يعنى : از خداى يكتا در بدو
امر يك چيز صادر شد و از واحد در آنِ واحد جز شىء واحد صادر نمىشود چنانكه ظاهر
آيه « هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ »(2) ، و حديث شريف «خَلْقُ اللّه الاْءشْياءَ بِالْمَشيَّةِ وَالمَشيَّةَ
بِنَفسِها»(3) ظهور در اين معنى دارد .
و از بيانات ايشان است : تمام افراد به يك نوع و تمام انواع به يك جنس و تمام اجناس به
يك جوهر منتهى مىشود و آن جوهر كه صادر اوّل است همان نقطه وجوديّه محمّديّه كه
حقيقت كائنات و مصدر محدثات است و آن نقطه عين اليقين و حق اليقين وفيض اوّل
و عقل صرف و وجود مقيّد است به اصطلاح مخصوصى .
پس به عبارت اهل حكمت از واحد من جميع الجهات در آنِ واحد صادر نمىشود مگر
شىء واحد ، و هر چيزى متدرّجاً از همان شىء واحد منتزع مىشود و آن شىء واحد يا
عقل است يا مشيّت يا علّت يا نقطه يا نور .
عِباراتُنا شَتّى وَحُسْنُكَ وَاحِدُ
و اين عقيده و مقاله را اهل شرع معقول و مقبول ندانند و گويند : اين فقره دلالت بر عجز
حضرت احديّت مىنمايد «وَلا يَشْغلُهُ شَأنٌ عَنْ شَأنٍ وَلايَمْنَعُهُ فِعْلُ شَىءٍ عَنْ فِعْلِ شَىءٍ وَلا يَعجزُهُ
خَلْقُ شَىءٍ عَنْ خَلْقِ شَىْءٍ آخَرَ» ، و اين فقرات از براى مخلوقات است نه از براى غنىّ مطلق كه
1. از اصول فلسفيه قديمه است كه از زمان فارسيانِ قديم كه قائل به ثنويّت بودهاند مطرح بوده ،
و افلاطونيان در مقابل آن نظريه عقول عشره را در اثبات توحيد بيان كردند ، و اشراقيون از مسلمين
كه قائل به وحدت وجودند بين آن دو قول جمع كردند چنانچه مرحوم علامه تهرانى در ذريعه 25/5
شماره 25 بدان تصريح نموده و رسائل متعددى در اين موضوع ردّاً و اثباتاً معرفى كرده است .
2. اعراف : 189 .
3. در توحيد شيخ صدوق : 148 باب 11 ح 19 روايت بدين گونه نقل شده : «خلق اللّه المشية بنفسها ،
ثم خلق الأشياء بالمشية» . سپس توضيحى درباره آن بيان كرده است ، همچنين رجوع كنيد به :
مختصر بصائر الدرجات : 141 ، الكافى 1/110 ، بحارالانوار 4/145 باب 4 ح 19 و 20 ، مرحوم
ملا هادى سبزوارى در شرح اسماء الحسنى 2/77 روايت را به گونهاى كه در متن آمده ذكر كرده
و سپس به گزارش آن مىپردازد . ظاهراً عبارت متن مأخوذ از حديث مىباشد و نصّ حديث نيست .
رضوان (87)
اغنى الاغنياء است و عجز ندارد « وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ »(1) . پس خداوند در آن واحد
هزار كرور از عوالم عديده مملوه از مخلوقات جديده ايجاد مىنمايد .
بلى ، در حديث است : «اِنّ اللّه لا يُحْدِثُ شَيْئاً فِى السَّماءِ وَلا فِى الاْءرْضِ اِلاّ بِسَبْعَةٍ مِنْ مَشِيَّةٍ
وَاِرادَةٍ وَقَضاءٍ وَقَدَرٍ وَكِتابٍ وَاَجَلٍ [ وإذن ]»(2) فَهذا الْحُكمُ عَلىَ الغالِبِ .
از اين هفت چيز كه خداوند شرط در مستحدثات سماويه و ارضيّه فرموده است احتياج
و افتقارِ حق ، معلوم نيست و فقره «أَبَى اللّهُ أنْ يَجْرِىَ الاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها»(3) مراد ، مخلوق
متأخر از خلق اول است ؛ از آنكه در خلق اول اسبابى شرط نيست ، يا محمول بر افعال
عباد است جز افعال خالق ؛ از آنكه صدور چيزى از بندگان به اسبابى است كه قرار داده
شده است ، كَما قَالَ اللّهُ تَعالى : « خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ »(4) .
و اين آيه دلالت دارد كه مصدر واحد است و اتّحاد مصدر دليل بر اتّحاد صدورى است كه
دالّ بر اتّحاد صادر است چنانكه فرمود : « مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ »(5) . اين آيه
نيز دلالت بر اتّحاد مبدأ و معاد نفوس مىنمايد .
چون نه سر پيداست وصفش را نه بُن
|
نيست لايق بيش ازين گفتن سخن
|
1. بقره : 284 .
2. مضمون روايت را مرحوم كلينى در كافى 1/149 باب فى انه لا يكون شىء فى السماء والارض الا
بسبعة ح 1 از امام صادق عليهالسلام چنين نقل فرموده است : «لا يكون شىء فى الأرض ولا فى السماء الا
بهذه الخصال السبع : بمشية وإرادة وقدر وقضاء وإذن وكتاب وأجل ، فمن زعم أنه يقدر على نقض
واحدة فقد كفر» .
و در حديث 2 به نقل از امام ابوالحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام مىفرمايد : «لا يكون شىء فى
السماوات ولا فى الارض الا بسبع : بقضاء وقدر وإرادة ومشيئة وكتاب وأجل وإذن ، فمن زعم غير
هذا فقد كذب على اللّه أو ردّ على اللّه عزوجل» .
همچنين رجوع كنيد به : بحار الانوار 5/88 باب 3 ح 7 ، و 5/121 باب 3 ح 65 .
3. از فقرات مشهوره است ، و مى توان از حديث كافى 5/372 باب خطب النكاح ح 6 اين مضمون را
استفاده نمود .
4. نساء : 1 .
5. لقمان : 28 .
(88) جنة النعيم / ج 1
« وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا »(1) .
و اين بيت در حق اين جاهل گويا گفته شده است :
اَتَيْتَ بُيوتاً لَمْ تَنَل مِنْ ظُهُورِها
|
وَاَبْوَابُها عَن قَرع مِثْلِكَ سُدَّتِ
|
پس داعى كه نظرش به حديث و خبر است عرض مىكند : به مفاد «اَوّلُ ما خَلَق اللّهُ نُورُ نَبيِّكَ
يا جابِرُ»(2) در اول ايجاد و ابداع يك وجود به فضاء شهود آمد و تمام كثرات عقليّه وحسيّه
مُنجّماً و مرتّباً از مشيت اوليّه خلعت(3) هستى پوشيدند ، پس به همان ترتيبى كه در عالم
نخست اظهار فرمود خلاصهاى از بنىآدم و اهل عالم را در اين عالم حس و شهادت نيز
ظاهر كرد ، يعنى نور حضرت ولايت از نور حضرت نبوى و نور حضرت صدّيقه طاهره از
اين دو نور و نور حسن و حسين از نور طاهره زُهره زهراء هويدا گرديد ، در اين عالم هم به
اين تدريج و ترتيب قدم به عرصه عالم تكوين نهادند ، و ائمّه هدى عليهمالسلام هم از انوار خمسه
منشعب و اولاد و ذرارى ايشان مانند موالى و دوستانشان به همان ترتيب اوليّه باعث صفا
و جلاء اين عالم شدند .
پس اصل قديم سيّد انام است و فرع كريم اولاد و احفاد و احباء فخام .
و آيه كريمه نور(4) و آيه مباركه « مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ * فَبِأَىِّ آلاَءِ
رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ »(5) و آيه شريفه « وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً
1. بقره : 189 .
2. روايت بنابر نقل بحار الانوار 15/24 باب 1 ح 43 چنين است : «وعن جابر بن عبداللّه قال : قلت
لرسول اللّه صلىاللهعليهوآله : أول شىء خلق اللّه تعالى ما هو ؟ فقال : نور نبيك يا جابر ، خلقه اللّه ثم خلق منه كل
خير . .» . همچنين رجوع كنيد به : بحار 25/21 باب 1 ح 37 و 54/170 ح 116 .
3. در چاپ سنگى : خلقت .
4. مراد آيه 35 سوره نور است : « اللّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالاْءَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ
فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا
يُضِىءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللّهُ الاْءَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللّهُ بِكُلِّ
شَىْءٍ عَلِيمٌ » .
5. رحمن : 19 ـ 22 .
رضوان (89)
فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً »(1) بر حسب تفسير اهل البيت دلالت و شواهد بر
مرادند ، پس عرض مىكنم :
وجود حَبّه فاطميّه كه مشكات عصمت نبويّه است وعاء و ظرف اين سنابل طيبّه زكيّه بود ،
و عقل اول در روز نخست سنابل وجود سادات را در كانون وجود آن مخدّره مُستكِنّ
و مُستِتر يافت ، و يك يك از ايشان را به نظر كلى غيبى مشاهده فرمود ، و از وقتى كه در
حجاب خاك مقبور و مستور شد تاكنون از ذرارى و انساب كريمه خود ذاهل نبوده است ،
و از احوالشان دانا و بر اعمالشان بينا است ، و آيه وافيه « فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ
وَالْمُؤْمِنُونَ »(2) اطّلاع و احاطه بر ما فى الكون را مىفهماند ، پس صادر اوّل و نور ازل را
غافل خواندن از كمال جهل و غفلت است و از عدم معرفت و بصيرت ، پس اين تكثيرات
و تنزّلات بر حسب اسباب حسيّه كه در مخلوقات توديع شد و برحسب معنى اين عالم
ظاهر ، تطبيق با عالم باطن بايد كند مانند تبعيّت اراده نبويّه با اراده حتميّه الهيّه .
در تطبيق آن عالم با عالم ازل
اكنون اهل رشاد و سداد خلاصهاى از مراد اين احوج عباد را بدانند :
«أول ما صدر» يك وجود بود و هر وجودى از وى نمود يافت ، و بر حسب اخبار در
نمودارى وجودات ترتيبى در عالم غيب ملحوظ شد ، در عالم شهود نيز همان ترتيب
منظور گرديد ، و بر حسب خواست الهى و تهيّه اسباب ظاهرى جز اينگونه اقتضاء نكرد ،
امّا حكمت ظاهرىِ آن شايد براى افهام اذهانِ بىخردان آن باشد كه بنگرند با آنكه خاتم
پيغمبران دخترى بيش نداشت چگونه فرزندانش بيشتر و زيادتر از هر ذى نسب و عقبى
شدند و چگونه روز قيامت اين نسل كثير علاوه از چندين كرور « إِنَّا للّهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ »(3)
گويان ، از مراقد شريفشان برايند و به مضمون « فَإِذَا هُم مِنَ الاْءَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ »(4) در
1. فرقان : 54 .
2. توبة : 105 .
3. بقره : 156 .
4. يس : 51 .
(90) جنة النعيم / ج 1
جوار حضرت پروردگار بياسايند ، اما مخالفين اين سلسله با كثرت نسل و عدد در اندك
زمانى منقرض و منعدم گرديدند تا ابتريت اين اعدام صرفه ، مَثَل و نشانى براى عالم
عديمشان باشد .
بلى ، انبياء و ما سواى آنها اگر چه از آن وجودند ليكن در ايجاد اوّلى از ائمّه طاهرين
و اولاد مكرّمين آن جناب مؤخّره ، و هر آنكه مُؤخّر در وجود است مقدّم است ، و انبياء
مقدمة الجيش آن وجود شريف بودند و بر حسب ظاهر با آن جناب نبودند ، امّا اتباع
و اشياع و اولاد و احفاد و خلفاء حنفاء با موكب سلطنت آن آفتاب فلك رسالت كالانجم
الزّاهِرَةِ والْكَوَاكِبِ الباهِرَة ملتزم ، و تفكيك از التزام و تعاقب بالانضمام نداشتند ، چنانكه
پادشاه هر زمانى اخصّ خواص و اعزّ مقرّبين و اقارب خود را از حضور دور ندارد ، و هر
يك را برحسب حال در ذيل عنايت خود نگاهدارد .
پس عرض مىكنم : هر آنكه احبّ و اقرب به وجود نبوى بود در آن عالم ، در اين عالم
نزديكتر به وى گرديد ، و آن شخص شريف نفس نفيس پيغمبر آخر الزّمان اميرمؤمنان عليهالسلام
است ، و بعد از آن صدّيقه طاهره عليهاالسلام ، و بعد از آن حسنان عليهماالسلام ، و بعد از آن سائرين ائمّه
هدى و فرزندان ايشان بودند ، و شايد افضليّت حضرت قائم بنابر حديث مشهور بر اجداد
كرام و آباء عظام خود تا على بن الحسين عليهمالسلام به واسطه آخريّت در ظهور و اقدميّت در
وجود باشد اگر چه طور ترتيب منافى با مقصود است ، ليكن جامعيّت آن بزرگوار به
ملكات آباء كبار مانند سيّد مختار بالنسبة به انبياء رفع استبعاد مىنمايد .
و در كتاب «بصائر» است : هر امام لاحقى دارا بود پنج چيز را كه امام سابق دارا نبوده(1) .
جامعيت و افضيلت حضرت قائم عجّل اللّه فرجه
1. بصائر الدرجات : 443 باب 3 ح 1 ، بدين عبارت : عن ابى عبداللّه عليهالسلام قال : «ليس من إمام يمضى إلاّ
وأوتى الذى من بعده مثل ما أوتى الاول وزيادة خمسة اجزاء» . به همين مضمون است احاديث 2 و 3
اين باب .
رضوان (91)
اكنون بنگر امام عصر عجّل اللّه فرجه چهقدر از ملكات و صفات را بايد حاوى و جامع
باشد ! و از اين جهت است آن بزرگوار كه آخر مظهر حضرت پروردگار است من حيث
الوجود منشأ خيرات كثيره است و مكمّل تكثّرات و تنزّلات فيضيّه . پس آن بزرگوار را
نسل و فرزندى نشايد از آنكه خيرات منتهى به وجود ذى جود وى مىشود ، و بعد از وى
بايد عالم حسّ و شهادت ابتر بماند ، و عالم اوّل جلوهگر شود ، يعنى تمام مواليد بنىآدم به
آن وجود مسعود ختم شد و ثمره وجود اعقاب و انساب ، ابقاء آثار خيريّه جد و پدر است ،
و طول عمر شريف آن جناب خود اشرف اعقاب و افضل انساب است و آثار ظاهره
و باطنه آباء و اجداد مكرّمين و انبياء مرسلين از بقاء وجودش و زمان ظهورش هويدا
و پيدا مىگردد .
و يك جهت در تبعيت و اقتداء حضرت عيسى بن مريم به آن سيّد معظم در حين رجعت
غراء ، تجرّد از نسل و ولد است .
بعبارة اخرى : آدم ابوالبشر قائد مقدّمه جيش نبوّت بود و حضرت عيسى سائق و خاتم
ايشان و نقطه وجود نبويّه ، مانند سلطانى از اين سلسله طوليّه قطبوار در ميان و خاتم
اعقاب و انساب و ذرّيه پيغمبر آخرالزّمان امام زمان ، و آنكه در برابر سلطان و ساقه لشكر
است اعتبارش از سائرين بيشتر و زيادتر است ، پس به مقدار افضليت حضرت عيسى بن
مريم به ساحت قرب آن پادشاه دنيا و دين بر سابقين ، افضليت حضرت قائم را بر ائمّه
ماضين و اولاد طاهرين ايشان بدان ، و اگر تزويج حضرت عيسى بن مريم مليكه نرجس
خاتون دختر يشوعا كه از جهت نسبت منتهى به حضرت شمعون وصى آن جناب مىشود
به حضرت ابا محمّد امام حسن عسكرى عليهالسلام و تولد امام عصر عليهالسلام را بخوانى شايد نكته
ارتباط معنوى آن دو وجود مجرّد مقدّس را نيز بدانى .
پس نصارى براى آنكه حضرت عيسى عليهالسلام پدر نداشت پسر خدايش خواندند از اين
خجلت و فضيحت كه داشت زنى نخواست تا پسرى منتسب به وى گردد و خود پدر شود ،
امّا براى آنكه به وصلت با اين خانواده شهريارى و بزرگوارى مفتخر و مباهى بود دختر
وصيّش را در خاتمه عالم وجود به حضرت ابا محمد عليهالسلام خطبه فرمود تا آنكه پسرى
(92) جنة النعيم / ج 1
بىنظير زايد ، و بعد از وى پسرى نظير وى نيايد .
بعبارة اخرى : حضرت عيسى از كسوت كثرت منقطع شد چنانكه امام عصر عليهالسلام منخلع
است ، و حكماء الهيّين در مدح و وصف حضرت خاتم الوصيّين فرمودهاند : «سُمِّىَ القائمُ
قائِماً لاِنّه قائمٌ بنحوٍ من أنحاءِ الوُجُود وَمَثَلُهُ فى الاَرضِ كَمَثَلِ عيسى فِى السَّماء» .
خلاصه حضرت عيسى عليهالسلام فرزندى نداشت اگر مىداشت نصارى در حقّ وى غلوّى
شديد مىكردند ، پس امر بعد از حضرت عيسى به شمعون وصىّ او محوّل شد ، و حضرت
رسول اگر از خود فرزندى مىداشت پاداشت آن فتنه و فساد بود ، و امام زمان را اگر
فرزندى باشد گمان فاسد اهل غيبت و حضور نتيجه فساد مىدهد و احتمال وجود وصىّ
ديگر علاوه از دوازده تن اوصياء مىرود .
پس مصدر كلّ موجودات حضرت رسول صلىاللهعليهوآله است ، و مصدر كليّه بنى نوع انسان حضرت
آدم ابوالبشر است ، و مصدر كليّه ذريّه نبويه حضرت شاه ولايت و حضرت صدّيقه
طاهره عليهماالسلام اند ، و اگر صديقه طاهره نمىبود و حضرت امير عليهالسلام زنى جز ايشان داشت
انتساب اولاد آن بزرگوار به حضرت رسول صلىاللهعليهوآله جايز نبود ، چنانكه اولاد و فرزندان ديگر
آن جناب را نسبت به حضرت رسالت و صديّقه طاهره نمىدهند .
پس ثمره شجره عالم روحانيّات وجود حضرت رسالت است ، و ثمره شجره خاك در عالم
ماديّات حضرت آدم است ، و ثمرات شجره حضرت آدم انبياء عليهمالسلام بودند ، و خلاصه
و خاصه از ايشان حضرت نبويست و خلاصه آن بزرگوار صديقه طاهره است ، و خلاصه
از صديقه طاهره حسنين عليهماالسلام اند ، و خلاصه از حضرت امام حسن اولاد طاهرين آن
بزرگوار است مانند حضرت عبدالعظيم و امثال آن بزرگوار ، و خلاصه از جناب
سيّدالشهداء ائمّه طاهرين عليهمالسلام اند ، و خلاصه از تمام ايشان كه جوهر اصفى و گوهر
گرانبهاى عالم غيب و شهود است وجود مبارك سلطان عصر حضرت حجة اللّه اعظم است
كه حضرت امير فرمودند : «به ما اهل بيت فتح باب علم شده و به قائم ما ختم مىشود»(1) .
1. در روايتى نبوى كه شيخ طوسى در امالى : 65 مجلس 3 و ديگران نقل كردهاند چنين آمده : «بنا فتح
اللّه و بنا يختم وبنا ألّف بين القلوب بعد الشرك ، وبنا يؤلف بين القلوب بعد الفتنة . .» .
رضوان (93)
پس عالم ايجاد را در قوس نزول اول و آخرى است : «اوّله محمّد و آخره محمّد و وسطه
محمّد»(1) .
و فقره «نَحْنُ السّابِقُونَ الأَوَّلُّونَ وَنَحْنُ الآخِرُون»(2) اشاره به مقصود است .
و نِعْمَ ما قيل فى حقِّهمْ(3) :
يا حَبَّذا دَوْحَةً فىِ الخُلْدِ نابِتَةً
|
ما مِثْلُها نَبَتَتْ فىِ الخُلْدِ مِنْ شَجَرِ(4) اَلْمُصْطَفى اَصْلُها وَالْفَرْعُ فاطِمَةٌ ثُمَّ اللِقاحُ عَلىٌّ سَيِّدُ الْبَشرِ
وَالْهاشِميّانِ سِبْطاها لَها ثَمرٌ وَالشِّيْعَةُ الوَرَقُ المُلْتَفُّ بِالثَّمَرِ
هَذا مَقالُ رَسُولِ اللّهِ جاءَ بِهِ أَهْلُ الرِّواياتِ فىِ المعالى(5) مِنَ الخَبَرِ
اِنّى بِحُبِّهِم أرْجُو النَّجاةَ غَداً وَالْفَوْزَ مَع زُمْرَةٍ مِنْ اَحْسَنِ الزُّمَرِ
|
1. نگاه كنيد به غيبت نعمانى : 85 باب 4 ح 16 : زيد شحام به امام صادق عليهالسلام عرض مىكند : كدام يك از
حسنين ( امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ) افضلند ؟ حضرت مىفرمايد : « إن فضل أوّلنا يلحق فضل
آخرنا وفضل آخرنا يلحق فضل أولنا . . » تا آنكه حضرت فرمود : « نحن اثنا عشر هكذا حول عرش
ربّنا جلّ وعز فى مبتدأ خلقنا ، أوّلنا محمد وأوسطنا محمد وآخرنا محمد» . همچنين رجوع كنيد به :
بحار الانوار 36/399 باب 46 ح 9 به نقل از مصدر مزبور ، و 26/16 باب 14 .
2. در روايت مفصلى مذكور در بحارالانوار 25/22 باب 1 ح 38 به نقل از جابر بن عبداللّه انصارى از
رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله چنين آمده : «فنحن الأولون ونحن الآخرون ونحن السابقون ونحن
المسبّحون ونحن الشافعون و نحن كلمة اللّه ونحن خاصة اللّه . .» إلى آخره . اين مطلب به مضامينى
مختلف وارد شده است .
3. علاّمه امينى در الغدير 3/8 شعر را از ابو يعقوب نصرانى دانسته كه عماد الدين طبرى در جزء دوم از
كتاب بشارة المصطفى آنرا نقل كرده ، و سپس مىفرمايد : شاعر در اين اشعار اشاره دارد به حديثى كه
حفّاظ ( مانند حاكم در مستدرك 3/160 و ابن عساكر در تاريخش 4/318 ) نقل كردهاند از رسول
خدا صلىاللهعليهوآله كه فرمود : «انا الشجرة وفاطمة فرعها وعلىّ لقاحها والحسن والحسين ثمرتها وشيعتنا
ورقها ، وأصل الشجرة فى جنة عدن وسائر ذلك فى سائر الجنة» .
4. در الغدير : «ما فى الجنان لها شبه من الشجر» .
5. در الغدير : «عالى» و همين هم با وزن شعرى سازگار است .
(94) جنة النعيم / ج 1
شأن نزول سوره مباركه كوثر
بدان جمعى از علماء تفسير(1) در شأن نزول سوره كوثر بيان فرمودند : چون ابراهيم فرزند
حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله كه مادرش ماريه قبطيّه بود و هفده ماه از عمر شريفش گذشت در مدينه
منوره از دنيا رحلت فرمود و در بقيع مدفون گرديد . مخالفين اظهار شادى و مسرّت نمودند
از آنكه آن جناب منقطع النّسل است و فرزندى ندارد ، بايد منتظر موت وى شويم ، و از اين
محنت عظمى نجات يابيم .
چون اين عقيده باطله و اقوال عاطله را بر حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله عرضه داشتند ظاهراً بر
ملالت خاطر عاطرش افزود ، جناب احديّت جلّ شانه اين سوره را به جهت استمالت قلب
شريفش نازل فرمود تا محزون نباشد .
و اين سوره را اوصاف مبالغه بسيار است : يكى تصدير به لفظ «اِنَّ» و يكى تذكير به لفظ
جمع كه دلالت بر تعظيم مىكند ، و يكى اخبار به لفظ ماضى كه مُشعر بر تحقّق وعد است ،
و يكى اعطاء كه در آن تمليك است مانند اجر و ثواب ، و يكى لفظ «كوثر» كه مبالغه در
كثرت است .
تمام اين فقرات اظهار مرحمت به آن جناب است ، و مخفى نباشد كه كريم اگر عطيّه
و هديّهاى دهد به مادون خود بر حسب كرم كه مجبول است مرسوم نيست اظهار منّت
نمايد مگر آنكه آن عطيّه من حيث هى بسيار بزرگ بوده باشد ، و حضرت احديّت كه اكرم
الاكرمين است در اين اعطاء بر حبيب خود ، سيّد كرماء ، كمال منّت را اظهار فرمود ، همانا
دليل است بر بزرگى اين عطاء و بزرگوارى خاتم انبياء صلىاللهعليهوآله سيّما نفرين ظاهرى كه به
دشمن آن بزرگوار فرموده است كه : « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاْءَبْتَرُ »(2) حكايت از كمال رأفت بدان
سرور مىكند .
البته وعدههاى خداوندى صدق است ، و عطاياى الهيّه حق ، و اين دو مطلب كه كثرت نسل
1. رجوع كنيد به : تفسير القمى 2/445 ذيل سوره شريفه .
2. كوثر : 3 .
رضوان (95)
آن بزرگوار و قطع نسل اعادى و دشمنان سيّد مختار است كالشمس فى رابعة النّهار واضح
و آشكار گرديد ، و بحمداللّه تعالى مانند شجره طوبى در هر شهر و بلدى غُصنى از اغصان
شجره نبوّت متدلّى و آويخته است ، با آنكه خلفاء امويّه و عبّاسيّه ليلاً و نهاراً در مقام اطفاء
انوار مضيئه ايشان برآمدند و زمانى غفلت از اذيّت كردن ايشان نكردند ، و به انحاء شتّى
و اقسام مختلفه از رجال و نساء صغار و كبار ايشان نگذشتند و بدون جرم و گناه خونهاى
ايشان را ريختند ، و از روى جور و جفا ايشان را كشتند ، و على رؤوس الاَشْهاد مخاصمه با
خدا و رسول را شعار خود قرار دادند .
مع هذا رايت عزّ و نبالت و اعلام فخر و جلالت ايشان ، در اقطار عالم از مشارق و مغارب
افراشته گرديد .
پس مناط در تناسل كثير كثرت اولاد سيّما ذكور نيست از آن كه حضرت نبوى جز جناب
فاطمه زهراء عليهاالسلام فرزندى نداشت ، از آن دختر كه يكتا گوهر بىهمتا بود اين همه لئالى
شاهوار پديدار گرديد .
[ كوثر وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام ]
اكنون بر اين بيان موجز توان فهميد كه كوثر وجود طاهره صديقه مطهّره عليهاالسلام كه عطيّه الهيّه
و نعمت سماويّه بود ، خداوند ودود در اعطاء آن به واسطه كثرت و عظمت شأن وى منّت
بىپايان بر خاتم پيغمبران مىگذارد از آنكه منشأ خيرات وفيره ، و ذرّيات كثيره گشت .
و در تفسير اهل البيت عليهمالسلام (1) نقل است : بعد از قتل حضرت خضر عليهالسلام آن غلام را
و تعريض حضرت موسى عليهالسلام بر وى فرمودند به ازاء(2) اين فرزند مقتول دخترى به پدرش
مرحمت مىشود كه هفتاد پيغمبر از آن دختر به واسطه و بلا واسطه متولد شوند ، پس در
اعطاء اين موهبت و اظهار اين منّت ابراز قدرت است .
1. بحار الانوار 13/280 باب 10 در بيان قصه حضرت موسى و خضر عليهماالسلام .
2. در اصل : باذاء .
(96) جنة النعيم / ج 1
بيان حمد اللّه مستوفى قزوينى
و حمد اللّه مستوفى قزوينى در «تاريخ گزيده» گفته است : يزيد بن معاويه چهارده پسر داشت
و جناب امام حسين عليهالسلام در روز شهادت خود يك پسر بيش نداشت ، مع هذا در تمام آفاق
و اقطار زمين عدد ايشان از ستارهها بيشتر است ، و از فرزندان وى نسلى باقى نيست .
و از حديث صحيحى كه در كتاب «لهوف» سيّد ابن طاوس مروى است ظاهر است قلّت
اولاد و نسل آن بزرگوار .
[ بيان مؤلف ]
و داعى به ترتيب اين فقره بيان ديگرى مىنويسد : قطع نظر از رفع ملامت لائمين در فوات
اولاد حضرت خاتم النبيّين صلىاللهعليهوآله حكمت الهيّه بدينگونه مقتضى شد تا بعضى بعض ديگر را
در تعدّد بنات و كثرت دختران ملامت ننمايند چنانكه در فقره قتل غلام دانستى ، پس حق
تعالى فرمود « يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ »(1) يعنى داشتن دختر علّت از
براى ملامت كردن پدر و مادر نمىشود ، و ممكن است كثرت نسل نيز از دختر هم شود .
در مدح قلّت اولاد است
و شايد بعضى از ازكياء ، التفات به اين مطلب كرده باشند : هر يك از اولاد آدم كه كثير النسل
شد و فرزند بسيار آورد تمام ايشان به تمام خصال محموده و اوصاف حميده متّصف
نگرديدند مگر قليلى ، مثلاً از اولاد آدم ابوالبشر حضرت هابيل ، و بعد از وى حضرت
شيث هبة اللّه ممتاز گرديد ، و از فرزندان نوح عليهالسلام حضرت سام ممتاز شد ، و از اولاد
حضرت يعقوب حضرت يوسف عليهالسلام امتياز يافت ، و از اولاد حضرت داود عليهالسلام جناب
سليمان عليهالسلام منتخب گشت ، و هر يك از ايشان كه به قلّت فرزند در كتب سير و حديث
معروفند ممدوحند ، مانند حضرت ابراهيم عليهالسلام كه دو فرزند بيش نداشت و حضرت
اسحاق عليهالسلام از مسألت ساره خاتون بعد از تولد جناب اسماعيل ذبيح اللّه عليهالسلام به عرصه
1. شورى : 49 .
رضوان (97)
وجود آمد ، و وى را مقام و مرتبه برادر بزرگوار نيست .
پس توان گفت : هر آنكه جليل است از ابناء آدم از پيغمبران و غير ايشان اولاد و فرزندش
كمتر از ديگران است ، پس مطلوب خداوندى حسن حال اولاد است نه كثرت اعداد .
و حضرت موسى و حضرت عيسى عليهماالسلام با آنكه دو پيغمبر جليل بودند ايشان را فرزندى
نبود و زكريّا عليهالسلام در كبر از حضرت كبريائى فرزند خواست ، و رسيد از فراق فرزند
و شهادتش بر آن جناب آنچه رسيد ، و حضرت سليمان عليهالسلام با كثرت ازواج هر قدر
فرزندى مسألت نمود مستجاب نشد ، عاقبت به كريمه « وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَداً »(1)
فرزندى غير ذى روح به وى دادند .
بناءً على ذلك حضرت رسول صلىاللهعليهوآله چون از سلسله پيغمبران اولوالعزم بود مانند ايشان بايد
بر فقدان فرزند مبجّل و مجلّل باشند .
يا آنكه خداوند خواست اختصاص يابد محبّت حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله به دو ريحانتين وى
حسن و حسين عليهماالسلام چنانكه ايثار نمودن و فداء كردن ابراهيم عليهالسلام فرزند ارجمندش را
براى جناب سيّد مظلومان عليهالسلام برهان فاصل و دليل قاطع است .
به بيان ديگر : اموال و اولاد به مضمون « إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ »(2) و كريمه « لاَ تُلْهِكُمْ
أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهَ »(3) عوائق و شواغلند بنده را از ياد خدا ، و باعث اختبار
و امتحانند ، و حضرت خاتم عليه الصّلاة والسّلام منزّه از اختبار و امتحان بود ، در صورتى
كه اين فقره را در حقّ آن بزرگوار قائل شويم مىگوئيم : اختبار در حقّ فرزند به واسطه
و بلا واسطه گرديد ، يعنى فرزند صلبى خويش را با انحصار فداء فرزند مع الواسطه
فرمودند ، و خواستند محبّت را منحصر در فرد نموده باشند ، و محبّت جناب سيّد الشهداء
محبّت حق است نه محبّت ابراهيم ، و اين تفديه غير از عمل حضرت خليل،
وفرزند جليل او اسماعيل ذبيح است؛ از آنكه محبّت به حضرت اسماعيل حاجب و مانع
1. ص : 34 .
2. تغابن : 15 .
3. منافقون : 9 .
(98) جنة النعيم / ج 1
بود ، و بعد از تهيّه اسباب و اقدام در تفديه و ظهور محبّت كامنهاش و خلوص خلّت
خاصّهاش فداء عظيم براى آن جناب فرستاده ، و نظير آن مهاجرت حضرت يوسف است
از حضرت يعقوب و قتل جناب اسماعيل و نظائر ديگر كه در كتب قصص الانبياء مدوّن
است ، براى اهل بصيرت و اطّلاع تأكيدى است اكيد و دليلى است مفيد .
[ مراد از ذبح عظيم ]
و بعضى گويند در معنى حديث «حُسين منى وَاَنَا مِنْ حُسينٍ»(1) : فداء عظيم در آيه « وَفَدَيْنَاهُ
بِذِبْحٍ عَظِيمٍ »(2) حضرت جناب خامس آل عبا عليهالسلام است كه فداء جدّ بزرگوارش گرديده(3) ،
و بدين جهت حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله به عرصه وجود آمد ، و جناب اسماعيل ذبح نگرديد
جزاء و عوض او را جناب ختمى مآب صلىاللهعليهوآله در فداء فرزندش تأديه فرمودند ، يا آنكه در
ليلة المبيت حضرت شاه ولايت اميرمؤمنان عليهالسلام به كريمه « مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ
اللّهِ »(4) جان شريف خود را فداء آن بزرگوار فرمود ، پس براى آنكه آزرده و ملول نشود
و حضرت صدّيقه طاهره نيز آسوده بماند فرزند خود را نثار نور ديدهاش كرد .
و داعى عرض مىنمايد : اهم و اعظم از جان و مال و اولاد دين الهى و ملّت حضرت رسالت
1. روايت را ابن قولويه در كامل الزيارات : 116 ح 11 ( تسلسل 126 ) چنين نقل كرده از جناب
نبوى صلىاللهعليهوآله : «حسين منى وأنا من حسين ، أحبّ اللّه من أحب حسيناً ، حسين سبط من الاسباط» .
همچنين رجوع كنيد به : شرح الاخبار قاضى نعمان 3/88 ح 1015 و 3/112 ح 1050 ، أوائل
المقالات شيخ مفيد : 178 والارشاد 2/127 ، اين حديث از طرق عامّه نيز نقل شده از جمله در :
مسند احمد 4/172 ، سنن ابن ماجه 1/51 ح 144 ، سنن ترمذى 5/658 ح 3775 ، مستدرك حاكم
3/177 ، اسد الغابة 2/19 ، فرائد السمطين 2/130 ح 429 و غيره .
2. صافات : 107 .
3. رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 1/216 فصل فى اللطائف . . ، القصص جزائرى : 130 فصل
5 ، بحار الانوار 44/226 باب 30 بيان علامه مجلسى ، و نيز 16/405 باب 12 در تفسير آيه شريفه .
4. بقره : 207 .
رضوان (99)
پناهى صلىاللهعليهوآله است ، و از بدو خلقت الى زماننا هذا اين صدمات و بليّات كليّه كه بر انبياء
و اولياء وارد آمد و همه را متحمل شدند براى حفظ و ابقاء دين و شريعت صادره از حق
بوده است .
پس بايد اين دين از هر چيزى اولى و اكبر باشد كه تمام ايشان جان و مال و اولاد خودشان
را براى ابقاء وى نثار مىكردند ، پس كمال و تمام ايثار و نثار از براى دين در وقعه عاشورا
جناب سيّد الشّهداء عليهالسلام فرمود ، و از اين جهت كمال و تمام قرب ساحت قدس حق تبارك
و تعالى را به وى عنايت كردند .
و معنى آيه « لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ »(1) در حقّ آن بزرگوار صادق است ، و مراد
از بِرّ در آيه مباركه يا قرب است يا رضاى حق يا درجه اعلى عليّين و آيه وافيه « يَا أَيَّتُهَا
النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً »(2) نيز شهادت بر مراد مىدهد .
خلاصه ، انبياء عظام در قلّت اولاد مانند بعضى از ائمّه انام و عَدَمِ اولاد مشهورند ، پس
نبايد به ايشان كه خاصّان از بندگانند ملامت نمود بلكه در وجدان اولاد اضطراب
و تزلزلشان زيادتر از فقدانشان بوده براى آنكه مبادا سبب شوند در انقلابِ توجّه از مبدأ
و التفات به حضرت احديّت .
چنانكه در حين تحرير خاطر آوردم حديثى را كه در كتاب مستطاب «روضه كافى» منقول
است : شخصى گفت : حضرت صادق عليهالسلام فرزندى خردسال داشتند و كمال ميل را به وى
اظهار مىفرمودند . آن طفل مريض شد به عيادت و استفسار حالش به درب خانه آن
جناب آمدم ، ديدم حضرت صادق عليهالسلام به درب خانه نشسته است و كمال اضطراب دارد به
نحوى كه من گمان كردم آن طفل از دنيا رحلت نموده است . بعد از چندى وارد خانه شدند
و بيرون آمدند در حالتى كه آثار سرور از جبين مبين آن سرور ظاهر بود ، گمان كردم
حالت آن طفل به صحّت مبدّل شده است ، پس جويا شدم : فرمودند : اين طفل از دنيا
1. آل عمران : 92 .
2. فجر : 27 ـ 28 .
(100) جنة النعيم / ج 1
رحلت نمود . عرض كردم : اين طفل وقتى كه وفات نكرده بود كمال اضطراب داشتيد
و اكنون كمال آسودگى را داريد ؟ ! فرمودند : در آن وقت خائف بودم مبادا آنچه منافى
رضاى حق است از من صادر شود ، الحال خود را در نهايت رضا و تسليم مشاهده
مىنمايم .
سؤال عمرو بن عاص از حضرت امام حسن عليهالسلام
و براى اثبات آنچه زحمت دادم از كتاب «مناقب ابن شهر آشوب مازندرانى»(1) روايتى خوش
دارم در آخر اين مقدمه بنويسم : عمرو عاص از حضرت امام حسن عليهالسلام سؤال كرد : چرا
اولاد ماها بيشتر است از اولاد شماها ؟ آن بزرگوار فرمودند :
بُغاثُ الطَيْرِ اَكْثَرُها فِراخاً
|
وَاُمُّ الصَقْرِ مِقْلاةٌ نَزُورُ(2)
|
و «بُغاث» مرغى است تيره رنگ مائل به غُبْره و كوچكتر از مردار خوار و لاشخوار
و «مِقلاة» ناقهاى است كه يك فرزند بيش نياورد يا زنى است كه فرزندش نماند و بميرد
چنانكه «نَزور» زنى ست كم اولاد ، و مراد از «صقر» باز شكارى است ، و از «فراخ»
جوجهها(3) .
ملخّص از معنى اين بيت آن است كه : مرغ لاشخوار جوجهاش بسيار است و اين مرغ
1. مناقب ابن شهر آشوب 3/223 ، تتمه حديث نيز سؤال و جوابهاى جالبى است كه قابل ملاحظه
و مراجعه است .
2. امام عليهالسلام در كلام خود استشهاد فرموده به بيت زيباى عباس بن مرداس در قصيدهاى كوتاه ( 10
بيتى ) ، سه بيت پيشين بيت مذكور چنين است :
ترى الرجل النحيف فَتَزْدَرِيهِ
|
وفى اثوابه اسدٌ مَزِيرُ
|
ويعجبك الطَريرُ فَتَبْتَلِيهِ
|
فيُخلِف ظنّك الرجلُ الطَريرُ
|
فما عِظَمُ الرجال لهم بفخرٍ
|
ولكن فخرهم كَرَمٌ وخيرُ
|
3. بيت مذكور را خليل در كتاب العين 7/359 در ماده ( نزر ) و ابن منظور در لسان العرب 2/119 در
ماده (بغث ) ذكر كردهاند .
رضوان (101)
بدترين مرغهاست و كم صيد مىشود ، و مراد از صقر باز شكارى است كه كم اولاد است
و اگر هم زياد باشد نمىماند .
و از اين بيان اتّحاد معنى مِقلاة ونَزور معلوم است .
و قولى است : «مِقلاة» از «قَلى» مُشتق است و آن به كريمه « مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى »(1) به
معنى بغض است و آن زنى است كه اولاد و شوهر را دوست ندارد .
و معنى اول ارجح است .
و از القاب صديقه طاهره صلوات اللّه عليها «حانيه»(2) است يعنى دوستدار شوهر
و فرزند ، اين صفت مدح است براى زن .
خلاصه ، حضرت امام حسن عليهالسلام عمروعاص را بر كثرت نسل توبيخ فرمود براى آنكه
فرزندان او معصيتكار و حرام خوارند و از اشرار ابناء روزگار ، پس هر تناسل و تكاثر
ممدوح و مستحسن نيست .
تفصيل : فى الذرية الطاهرة
[ كلام شيخ صدوق درباره اعتقاد شيعه نسبت به سادات ]
بدان مرحوم شيخ اجلّ ابن بابويه رحمة اللّه عليه در «اعتقادات»(3) خود فرمود در باب اداء
حقوق سادات : اِعتقادنا فِى الْعَلَويّة أنَّهُمْ آلُ محمدٍ صلىاللهعليهوآله وأنّ مَوَدَّتَهُمْ واجِبَةٌ لأَنّها اَجْرُ النُبُوَّةِ ، قال
اللّه عزّوجلّ : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى »(4) و الصدقةُ عَلَيْهِم مُحَّرَمَةٌ لأنّها
أَوْساخُ اَيْدِى النّاسِ ، وطهارةٌ لَهُمْ اِلاّ لِصَدَقَتِهِمْ لاِِمائِهِم وَعَبيدِهِمْ وَصَدَقَةِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ ، وَامّا
1. ضحى : 3 .
2. رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/133 ، بدين معنا مرحوم مجلسى در بحار 43/17 تصريح
كرده و مىفرمايد : الحانية أى المشفقة على زوجها واولادها . قال الجزرى : الحانية : التى تقيم على
ولدها لا تتزوج شفقةً و عطفاً .
3. اعتقادات شيخ مفيد : 111 به نقل از شيخ صدوق .
4. شورى : 23 .
(102) جنة النعيم / ج 1
الزّكوةُ فإنَّها تَحِلُّ لَهُمْ عِوَضاً مِنَ الْخُمْسِ لاِءَنَّهُمْ قَدْ مُنِعُوا مِنْهُ ، وَاعتِقادُنا فِى المُسىءِ مِنْهُمْ أَنَّ لَهُ
ضِعْفَ الْعَذابِ وَفىِ المُحْسِنِ مِنْهُمْ اَنَّ لَهُ ضِعْفَ الثَّوابِ ، وبَعْضُهُمْ اَكْفاءٌ لِبَعْضٍ لِقَولِ النَّبى صلىاللهعليهوآله حينَ
نَظَرَ إلى ابْنَىْ أبى طالِبٍ عَلىٍ عليهالسلام وَجَعْفَرٍ ، فقال صلىاللهعليهوآله : «بَناتُنا كَبَنِينا وَبَنُونا كَبناتِنا»(1) .
وقال الصّادق عليهالسلام : «مَنْ خَالَفَ دِينَ اللّهِ وَوالى اَعْدَاءَ اللّهِ وعادَى اَوْلياءَ اللّهِ فَالْبَراءَةُ مِنْهُمْ وَاجِبَةٌ كائِناً
مَنْ كانَ مِنْ أىِّ قَبِيلَةٍ كانَ»(2) .
وقالَ اَميرِالْمُؤمِنينَ عليهالسلام لاِبنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفيَّةِ : «تَواضُعُكَ فىِ شَرَفِكَ اَشْرَفُ لَكَ مِنْ شَرَفِ
آبائِكَ»(3) .
و قال الصّادق عليهالسلام : «وِلاَيتى لأَميرالمؤمنينَ عليهالسلام أَحَبُّ اِلىَّ مِن وِلادَتى منهُ»(4) .
و سُئِل الصّادقُ عليهالسلام مِن آلِ مُحَمّد صلىاللهعليهوآله فقال عليهالسلام : «آلُ مُحَمّدٍ صلىاللهعليهوآله مِنْ حَرُمَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله
نِكاحُه»(5) .
و قال اللّه عزّوجلّ : « وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ
وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ »(6) .
و سُئِل الصّادقُ عليهالسلام عَنْ قَولِ اللّهِ عزّوجلّ : « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ
ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ »(7) فقال : «الظّالِمُ مِنّا مَنْ لا يَعرِفُ حَقَّ الإِمامِ
وَالْمُقْتَصِدُ العارِفُ بِحَقِّ الإمامِ ، والسّابِقُ بِالْخَيْراتِ بِاذنِ اللّهِ وَهُوَ الاِمامُ»(8) .
و عبارات شريفه ديگر را از اين باب در ابواب ديگر استشهاد مىنمايد .
1. من لا يحضره الفقيه 3/249 باب الاكفاء ح 1184 ، اعتقادات شيخ مفيد : 111 .
2. اعتقادات شيخ مفيد : 111 .
3. اعتقادات شيخ مفيد : 112 .
4. اعتقادات شيخ مفيد : 112 .
5. معانى الاخبار صدوق : 93 باب معنى الآل ح 1 ، اعتقادات شيخ مفيد : 112 .
6. حديد : 26 .
7. فاطر : 32 .
8. معانى الاخبار : 104 باب معنى الظالم لنفسه ح 2 ، اعتقادات شيخ مفيد : 112 .
رضوان (103)
[ وصاياى علامه حلى به فرزندش فخر المحققين ]
و مرحوم شيخ اجلّ جمال الدين مطهّر حلّى علاّمه اعلى اللّه مقامَه در اواخر كتاب
«قواعد»(1) كه مجموعهاى از فقه آل محمّد صلىاللهعليهوآله است به جهت فرزند ارجمندش فخر
المحقّقين وصاياى موجزه مفيده فرمود از آن جمله در ارادت به سادات مقالات حسنهاى
دارند خوب است در اين باب بعينها نقل كنيم :
وَعَلَيْكَ بِصِلَةِ الذُّرّيَّةِ الْعَلَوِيَّةِ فَاِنَّ اللّهَ قَدَ اَكَّدَ التَّوصِيةَ فِيهِمْ وَجَعَلَ مَوَدَّتَهُم اَجْرَ الرِّسالِةِ وَالاِرْشادِ
فَقال اللّهُ تَعالى : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى »(2) ، و قالَ رَسُولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله : «اِنّى
شافِعٌ يَومَ القِيامَةِ لاِءَرْبَعِ اَصْنافٍ وَلَوْ جاؤُوا بِذُنُوبِ أَهْلِ الدُّنْيا : رَجُلٌ نَصَرَ ذُريَّتى وَرَجُلٌ بَذَلَ مالَهُ
لِذُرّيَتى عِنْدَ المَضيْقِ وَرَجُلٌ اَحَبَّ ذُرّيَّتى باللِسّانِ والقَلْبِ وَرَجُلٌ سَعى فى حَوائِجِ ذُرّيَّتى اِذا طُردُوا
أَوْ شُرِّدُوا»(3) .
وَقال الصّادِقُ عليهالسلام : «إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ : اَيُّها الخَلائِق ! اَنْصِتُوا فَاِنَّ مُحَمَّداً صلىاللهعليهوآله يُكَلِّمُكُمْ
فَيَنْصُتُ الْخَلائِق فَيَقُومُ النَّبىُّ صلىاللهعليهوآله فَيَقُولُ : يا مَعْشَرَ الخَلائِقَ ! مَنْ كانَ لَهُ عِندى يَدٌ وَمِنَّةٌ اَوْ مَعْرُوفٌ
فَلْيَقُمْ حَتّى اُكافِيَهُ فَيَقُولُونَ : بِابائِنا وَاُمِّهاتِنا ! وَاَىُّ بُدٍّ وَاَىُّ مِنَّة وَاَىُّ مَعْروُفٍ لَنا ؟ ! بَلْ اِلَيْهِ وَالْمَعروُفُ
للّهِ وَلِرَسُولِهِ عَلى جَميْعِ الْخَلائِق ، فَيَقُولُ صلىاللهعليهوآله : بَلى مَنْ آوى اَحَداً مِنْ اَهْلِ بَيْتى أَوْ بَرَّهُمْ اَوْ كَسَاهُمْ مِنْ
عُرىً اَوْ اَشْبَعَ جَائعَهُمْ فَلْيَقُمْ حَتّى أكافِيَهُ ، فَيَقُومُ اُناسٌ قَد فَعَلُوا ذلِكَ ، فَيَأتى النِّداءُ مِن عِندِ اللّهِ : يا
مُحَمَّدُ ! يا حَبيبى ! قَد جَعَلْتُ مُكافاتِهِمْ اِلَيْكَ فَاَسْكِنْهُمْ مِنَ الْجَّنَةِ حَيْثُ شِئتَ ، فَيَسْكنُهُمْ فىِ الْوَسِيلَةِ
حَيْثُ لا يَحْجبُونَ عَنْ مُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعيِنَ»(4) .
پس اجر و مزد رسالت مودّت اهل بيت آن بزرگوار است و شفاعت آن بزرگوار نيز شامل
نصرت كنندگان و بذل كنندگان اموال و سعى كنندگان در حوائج از دوستان
1. قواعد الاحكام 1/152 ـ 153 چاپ مؤسسه نشر اسلامى ، و 3/715 .
2. شورى : 23 .
3. كافى 4/60 باب الصدقة لبنى هاشم و مواليهم ح 9 ، من لا يحضره الفقيه 2/65 ح 1726 ، عوالى
اللآلى 4/80 ح 79 ، المقنعة : 267 باب 28 .
4. من لا يحضره الفقيه 2/65 ح 1727 ، وسائل الشيعة 16/333 باب 17 ح 21691 .
(104) جنة النعيم / ج 1
ايشان است به لسان و قلب ، و فرداى قيامت آن بزرگوار جزاء مىدهد هر كس را كه
به ذريّهاش نيكى كرده است از غذا دادن و جامه پوشانيدن ، و ايشان را در وسيلهاى
كه اعلى مرتبه جنّات است مأوى مىدهد به نحوى كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و اهل بيت آن
بزرگوار را مىبينند .
[ اشعار شافعى در محبت آل محمّد صلىاللهعليهوآله ]
و در كتاب «وسيلة المآل فى مناقب الآل» از محمّد بن ادريس شافعى در حبّ آل محمّد صلىاللهعليهوآله
منقول است :
يا راكِباً قِفْ بِالمُحَصَّبِ مِنْ مَنى
|
وَاهْتِفْ بِساكِنِ(1) خِيفِها وَالنّاهِضِ سَحَراً إذا فاضَ الحَجيجُ اِلى مَنى فَيْضاً كَمُلتَطِمِ الْفُراتِ الفائِضِ
اِنْ كانَ رَفْضاً حُبُّ آلِ محَمَّدٍ فَليَشْهَدِ الثِّقْلانِ اَنّى رافِضى(2)
|
و ايضاً از شافعى منقول است :
يا اَهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللّهِ حُبُّكُمُ
|
فَرْضٌ مِنَ اللّهِ فى الْقرآنِ اَنْزَلَهُ
|
كَفاكُمُ مِنْ عَظيْمِ الْقَدْرِ أنَّكُمُ
|
مَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْكُمْ لا صَلوةَ لَهُ
|
و حضرت صادق عليهالسلام فرمودند : «اِنَّ الرَّجُلَ يُحِبُّ الرَّجُلَ ويَبْغَضُ اَوَلادَهُ !»(3) در مقام تعجّب
است فرمود : مرد مىشود مردى را دوست بدارد و فرزندان او را دشمن دارد ؟ !
و در كتاب «خصال» مروى است كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند كه : «هر كس عترت مرا
دوست ندارد يا ولد الزّنا يا منافق است»(4) .
1. در بعضى نقلها : بقاعد .
2. اين اشعار را بياضى در صراط المستقيم 1/190 از شافعى نقل كرده ، نيز علامه مجلسى در بحار
الانوار 23/234 ـ 235 .
3. محاسن برقى 1/144 باب 13 ح 45 ، در آن بجاى «اولاده» كلمه «ولده» آمده . و سپس در ادامه
روايت ، حضرت صادق عليهالسلام مى فرمايد : «فأبى اللّه عزوجل الاّ أن يجعل حبنا مفترضاً اخذه من اخذه
وتركه من تركه واجباً فقال : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى » » . به ديگر روايات اين
باب نيز رجوع شود . همچنين بنگريد به : بحار الانوار 23/239 باب 13 ح 6 .
رضوان (105)
و عجب گفت صفىّ الدين حلّى :
يا عِتْرَةَ الْمُخْتارِ يامَن بِهِمْ
|
يَفُوزُ عَبْدٌ يَتَولاّهُمُ
|
اُعْرَفْ فِى الْحَشْرِ بِحُبّى لَكُمْ
|
اِذْ يُعْرَفُ النّاسُ بِسيماهُمُ(1)
|
پس به كريمه «فَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون»(2) تبعيّت حضرت رسول لازم و رستگارى در آن
است ، كه ايضاً حق تعالى فرمود : « قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ »(3) ليكن اتّباع
بايد در عموم اوامر نبويّه باشد ، و روح تبعيّت محبّت به عترت اوست و اگر نه آيه
« أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ »(4) در حق ايشان صادق خواهد بود ، و مضمون
« لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ »(5) درباره اين فرقه گمراه گفته نمىشود .
پس هر مُحبّى كه دعوى محبّت اين سلسله مىنمايد بايد در حيات و ممات ايشان به قدر
امكان اظهار عبوديّت و وداد كند ، و در جميع اقوال و افعال و حركات و سكنات از امور
دنيويّه و اخرويّه توسّل به ايشان جويد ، و فقره زيارت «مُقَدِّمُكُمْ اَمامَ طَلِبَتى»(6) را فراموش
نكند ، و اين شعر را بخواند :
1. روايت تتمهاى نيز دارد ، نصّ حديث چنين است : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآله : «من لم يحب عترتى فهو
لإحدى ثلاث : اما منافق وإما لزنية وإما امرؤ حملت به أمّه فى غير طهر» .
رجوع كنيد به : خصال شيخ صدوق 1/110 ح 82 ، روضة الواعظين فتال 2/270 مجلس فى
مناقب آل محمد عليهمالسلام ، بحار الانوار 27/147 باب 5 ح 8 به نقل از خصال .
2. از اشعار معروف شيخ صفى الدين عبدالعزيز بن السرايا حلى است و صاحب امل الآمل 2/149 ذيل
ترجمه وى به شماره 442 همين دو بيت را نيز ذكر كرده است . رجوع كنيد به ديوان وى : 87 ، و نيز
الكنى والالقاب 2/422 .
3. در بحار الانوار 23/234 باب 13 و مناقب ابن شهر آشوب 1/229 به كلام الهى نسبت داده شده ولى
عين آيه شريفه نيست .
4. آل عمران : 31 .
5. بقره : 82 .
6. احزاب : 21 .
7. فقرهاى از زيارت جامعه اهل بيت عليهمالسلام است . رجوع كنيد به : من لا يحضره الفقيه 2/613 ، تهذيب
6/99 باب 46 ، بحار الانوار 99/152 باب 8 ح 5 .
(106) جنة النعيم / ج 1
فَرْضى وَنفْلى وَحَياتى اَنْتُمُ
|
وَكُلُّ كُلّى مِنْكُمُ وَعَنْكُمُ(1)
|
البته هر كس همّت خود را در دوستى ايشان محصور كرد در زمره ايشان محشور مىشود .
و ابونواس شاعر در مدح اين سلسله عجب گفت :
مُطَهَّروُنَ نَقِيّاتٌ جُيُوبُهُمُ
|
تَجْرىِ الصَّلوةُ عَلَيْهِم اَينَما ذُكِروُا
|
مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَويَّاً حيْنَ تَنْسِبُه
|
فَما لَهُ مِنْ قَديمِ الدَّهْرِ مُفْتَخِرُ
|
اَللّهُ لمّا يَرى خَلْقَاً وَ اَتْقَنَهُ
|
صَفّاكُمُ وَاصْطَفاكُمْ اَيُّها البَشَرُ
|
فَاَنْتُمُ الْمَلأُ الاَعْلى وَعِنْدَكُمُ
|
عِلْمُ الْكِتابِ وَما جاءَت بِهِ السُّوَرُ(2)
|
بيان فخر رازى
و فخر رازى در كتاب «تفسير كبيرش» گفته است : ثابت و محقّق است اين چهار نفر ـ يعنى
حضرت امير مؤمنان و حضرت صديقه طاهره و حسنان عليهمالسلام ـ اقارب حضرت رسولاند ،
بعد از ثبوت و تحقّق اين مطلب واجب است بگوئيم به مزيد تعظيم و تكريم مخصوص
بودند به چند وجه :
اوّل : به نصّ آيه « إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى »(3) ، و اين فقره معلوم و متواتر است كه اين
بزرگواران آل آن بزرگوارند بر هر تقدير ، و كمال علاقه به ايشان از جهت اقربيّت و آل
بودن معلوم .
دوّم : به نصّ متواتر معلوم شده است كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله ايشان را دوست مىداشت ،
پس واجب است بر تمام امّت متابعت آن بزرگوار را نمايند به آيه «فَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون»(4)
و آيه « فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ »(5) و آيه « قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ
1. ديوان صفّى الدين حلى : 87 . 2. رجوع كنيد به : بشارة المصطفى : 124 ، الكنى والالقاب 1/168 ، تاريخ مدينة دمشق 1/185 .
3. شورى : 22 .
4. همانطور كه در صفحات پيشين اشاره كرديم اين فقره آيه نيست .
5. نور : 63 .
رضوان (107)
اللّهُ »(1) و آيه « لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ »(2) .
سوّم : دعاء به آل محمّد صلىاللهعليهوآله منصب عظيمى است كه در خاتمه تشهّد در نماز قرار داده
و شرط قبول نماز بدان مقرر فرموده كه : «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَارْحَمْ مُحَمَّداً
وَآلَ مُحَمَّدٍ» ، و اين تعظيم در حقّ غير آل نيست ، پس دوستى آل رسول صلىاللهعليهوآله واجب
است(3) .
گفتار سلطان محمد خدابنده با واعظ
معروف است : سلطان محمد خدابنده ملقّب به الجايتو ـ يعنى فرخنده ـ در جامع سُلطانيه
روزى در مجلس وعظ نشسته بود . واعظى در فضيلت صلوات كلماتى مىگفت ، سلطان
پرسيد : چرا آل هيچ يك از انبياء را ذكر نمىنمايند بعد از ذكر اسامى ايشان ، امّا آل حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله را بايد ذكر كرد ؟ آن واعظ نتوانست جوابى وافى گويد . سلطان فرمود : چون
دشمنان دين ، حضرت رسول صلىاللهعليهوآله را ابتر خواندند خداوند سبحان براى اين نسبت ايشان
را منقطع النّسل نمود ، بلكه بقاياى ايشان را منقرض كرد ليكن آل حضرت رسول صلىاللهعليهوآله يوماً
فيوماً در كثرت و زيادتند .
وجه ديگر آن است : ملل و مذاهب ديگر منسوخ شدند امّا اين مذهب را نسخ و زوالى
نيست ، پس اين مذهب را حافظ و نگاهبانى لازم بود كه مطّلع از كليّات و جزئيّات باشد
و مردمان در زمان احتياج رجوع به ايشان نمايند ، و آن حافظ وجود شخصى از عترت
نبويّه و آل اطهار است ، پس چنانكه صلوات بر رسول صلىاللهعليهوآله لازم است بر آل وى كه راهنما
و نگاهبان دين است لازم و واجب است .
و نعم ما قيل :
1. آل عمران : 31 .
2. احزاب : 21 .
( 3. بنا بر نقل كتاب الامامة والحكومة ، محمد حسين انصارى : 91 ـ فخر رازى در مفاتيح الغيب نيز به
وجه سوم تصريح كرده است .
(108) جنة النعيم / ج 1
بِآلِ مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوابُ
|
وفى اَبْياتِهِم نَزَلَ الكِتابُ
|
وَهُمْ حُجَجُ الإله عَلىَ البَرايا
|
بِهِمْ وَبِجَّدِهِمْ لا يُسْتَرابُ(1)
|
. . الى آخره .
و اگر داعى بخواهد شرحى از مفاخر و مآثر بنى فاطمه بنويسد كتابى مدوّن مىشود ،
و قدرى در ذيل همين رضوان از خصايص ايشان بخوان و بگو : «بِأَبى اَنْتُمْ واُمّى طِبتُمْ
وَطابَتِ الاَْرْضُ الّتى فيْها دُفِنْتُمْ وَفُزْتُم فَوْزاً عَظيماً»(2) ، «اَنْتُمْ بَنوُ عَبْدالْمُطّلِبِ ما عاداكُمْ بَيْتٌ اِلاّ
وَقَدْ خَرَبَ ، وما عاواكُمْ كَلْبٌ اِلاّ وَقَدْ جَرَبَ»(3) .
نِعْمَ ما قالَ محمّدُ بنُ ابى بكر :
يا بَنى زَهْراء اَنْتُمْ عُدّتى
|
وَبِكُمْ فىِ الْحَشْرِ ميزانى رَجَحْ
|
فَاِذا صَحَّ وِلائى لَكُمُ
|
لا اَبالى اَىُّ كَلْبٍ قَدْ نَبحْ(4)
|
1. از اشعار ناشى است كه ابن شهر آشوب در مناقب 3/398 ـ 394 آنرا نقل كرده و تتمه آن چنين است :
|
|
بقية ذى العلى وفروع اصل
|
بحسن بيانهم وضح الخطاب
|
وانوار ترى فى كل عصر
|
لارشاد الورى منها شهاب
|
ذرارى احمد وبنى على
|
خليفته وهم لبّ لباب
|
إذا ما اعوز الطلاب علم
|
ولم يوجد فعندهم يصاب
|
تناهوا فى نهاية كل مجد
|
فطهر خلقهم وزكوا وطابوا
|
وحبهم صراط مستقيم
|
ولكن فى مسالكه عقاب
|
بدين مضامين نيز ابياتى در خلاصة عبقات الانوار 4/202 آورده كه عمرو عاص در حضور
معاويه خواند . همچنين رجوع كنيد به : الانوار البهية شيخ عباس قمى : 72 ، مرحوم امينى نيز در
الغدير 4/24 ـ 26 از شعراى قرن چهارم هجرى ناشى صغير ( 271 ـ 365 ) ذكر كرده و سپس اين
اشعار را نيز از وى نقل كرده است .
2. در اصل فقرهاى از زيارت شهداى كربلاست كه شيخ طوسى در مصباح المتهجد : 723 و ابن طاوس
در اقبال الاعمال /66 نقل كردهاند .
3. اصل روايت نبوى چنين است : «نحن بنو عبدالمطلب ما عادانا بيت الا وقد خرب ، وما عادانا ( أو
عاوانا ) كلب الا وقد جرب ، ومن لم يصدق فليجرّب» . نگاه كنيد به : بحار الانوار 107/31 ح 5 .
4. در مجمع البحرين 1/571 ماده ( حمد ) به بعض الافاضل نسبت داده شده ، و در كتاب ادب الضيافة
( معاصر ) : 3 به ناظم آن ، محمد بن ابى بكر ، تصريح شده است .
رضوان (109)
و اعتراف نما به آنچه عبداللّه بن مطرف در محضر مامون گفت : ما اَقُولْ فى طِينَةٍ عُجِّنَتْ بِماءِ
الرِّسالَةِ وَغُرِسَتْ بِماءِ الوَحْىِ هَلْ يُنْفَحُ منهاَ اِلاّ مِسْكُ الْهُدى وَعَنْبَرُ التُّقى(1) !
بيت
بيضُ الوُجُوهِ كَريمةٌ اَحسْابُهُمْ
|
شَمُّ الاُنُوفِ مِنَ الطَّرازِ الاَوّلِ(2)
|
امّا مطلب مكتوم و مكنون كه اظهار و ابراز آن بر داعى فرضى محتوم است اگر آقايان من
توجّه و التفاتى فرمايند و بر آنچه جسارت مىشود خسارتى ندانند بلكه محض سداد
و عين رشاد بفهمند پس عرض مىشود :
اين امت بر دو قسماند : اكثر ايشان عدداً عامند و اقلّ ايشان سادات و خاصّند ، امّا سادات
فرزندان پيغمبرند ، امّا سائرين اتباع و اشياعند .
بعبارةٍ [اخرى] : عوام فرقه اوّليه چسبندهاند ، اما فرقه ثانيه چكيدهاى از خانواده رسالتند ،
و اجر رسالت و مزد پيغامبرىِ جدّ امجد ايشان بر دو قسم منقسم شد : قسمى بر خداوند
است كه فرداى قيامت بر حسب كرم خويش بذل و فضل نمايد « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم
بِغَيْرِ حِسَابٍ »(3) ، قسمى در عهده ماها تابعين و محبّين ايشان است ، و كريمه « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ
عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى »(4) اقوى شاهد و برهان است ، و لازمه محبّت و مودّت ايشان
همان بيانى است كه مرحوم علاّمه در وصيّت نامه خود فرمود و مكافات و مجازات آن هم
در روز قيامت از نصوص كثيره معلوم است .
اكنون بفرمايند اين مودّت و محبّتى كه مأمورٌ به ماهاست و اجر رسالت حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله است همانا به محض نسبت شماهاست كه اقارب آن بزرگواريد و فرزندان
پيغمبريد يا جهت ديگر دارد ؟ اگر به محض نسبت است پس بايد ابولهب كه نفرين كرده
1. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 2/143 باب 40 ح 10 ، بحار الانوار 49/236 باب 17 ح 5 .
2. از اشعار حسّان بن ثابت است و مرحوم مجلسى در بحار الانوار 51/273 همين بيت رامتذكر شده
و توضيحى از آن نيز بيان داشته است .
3. زمر : 10 .
4. شورى : 23 .
(110) جنة النعيم / ج 1
خداست و فرزند صلبى عبدالمطلب است محترم و معزّز باشد ، و اتّفاق آراء تمام امّت است
كه وى از اهل عذاب است .
در ذمّ اتكال به نسب و مدح حسب
پس مىگوييم : آن سيّدى كه فرزند پيغمبر است و تابع و مطيع امر و حكم آن سرور است آن
وقت لازم المحبّة و واجب المودّة است ، پس حق و اجر حضرت رسول صلىاللهعليهوآله وقتى اداء
مىشود كه اطاعت فرزند روحانى او را كرده باشيم ، يعنى : دوست داشتن سيّدى كه خود را
فرزند رسول صلىاللهعليهوآله مىداند و مخالف امر و نهى او است بر خلاف ميل خدا و سيّد انبياء است .
و بعضى از شعراء(1) گفتهاند :
لَعَمَرُكَ مَا الاِْنْسانُ اِلاّ بِديْنِهِ
|
فَلا تَتْرُكِ التَّقْوَى اتّكالاً عَلىَ النَّسَبْ
|
لَقَدْ رَفَعَ الاِْسلامُ سَلْمانَ فارِسٍ
|
وَقَدْ وَضَعَ الشِّرْكُ الْقَرْيبَ(2) اَبا لَهَبْ اِذا الغُصْنُ لَمْ يُثْمِرْ وَاِنْ كانَ شُعْبَةً مِنَ الثَّمَراتِ اعْتَدَّهُ النّاسُ فىِ الحَطَبْ
|
و ملخّص معنى شعر اخير آن است : درخت بىثمر غذاى آتش است .
پس بر اين بيان بنگريد كه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام فرمودند : «خَلَق اللّهُ الجَنَّةَ لِمَنْ
اَطَاعَهُ وَلَوْ كانَ عَبْداً حَبَشِيَّاً وَخَلَقَ النّارَ لِمَنْ عَصاهُ وَلَوْ كانَ سَيِّداً قُرَشيّاً»(3) .
و قال اللّه تعالى : « فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ »(4) .
و شاعرى گفته است :
قطع نظر كنيد زفرزند ناخلف
|
عضوى كه فاسد است سزايش بريدن است
|
1. اشعار از وزير بزرگ شيعه و افتخار اديبان ، كافى الكفاة صاحب بن عباد است . دو بيت اول آن را
مرحوم محدث قمى در الكنى والالقاب 2/405 بيان داشته .
2. در «كُنى» : «الشريف» .
3. المناقب 4/151 فصل فى زهده عليهالسلام ، بحار الانوار 46/82 باب 5 .
4. مؤمنون : 101 .
رضوان (111)
پس عضوى كه فاسد باشد و موجب فساد اعضاء ديگر گرديد ناچار او را بايد بريد .
پس مضمون آيه « مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ »(1) كجا مىرود ؟ !
بيت
اگر خداى نباشد زبندهاى خوشنود
|
شفاعت همه پيغمبران ندارد سود
|
يعنى : واى بر آن سيّد ناخلف فاسق العملى كه عاقّ اين بزرگوار شود ، و به واسطه اغترار
اين نسبت ، جدّ امجد خويش را فرداى قيامت خجل و شرمسار خواهد ، و اين حديث
راست است كه فرمودند : «هر سبب و نسبى منقطع مىشود در روز قيامت مگر سبب
و نسب من»(2) ، امّا معصيت و نافرمانى قطع مىنمايد اسباب و انساب را چنانكه آيه شريفه
شاهد است : « فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ »(3) .
پس عرض مىكنم :
فَيا ساكِنى اَكْنافِ طيبةَ كُلَّكُم
|
اِلىَ القَلْبِ مِنْ اَجْلِ الحَبيبِ حَبيْبُ
|
خلاصه معنى شعر اين است كه : شماها سادات به جهت اين كسوت سيادت است [كه [در
نزد اين فرقه حقّه اماميّه احترام داريد ، اگر اين كسوت و نسبت را از شماها بردارند مانند
سائرين در دركات سجّين در صورتى كه گناهكار باشيد معذّب و معاقب مىشويد .
والاِّ فُزْتُمُ الْسِّيادَةَ وَالاْءَصالَةَ بِاَسْرِها ، و اگر نه علماء اين امت كه بالنّسبة به شماها رعيّتاند به
جهت نسبت روحانى مقدّمند چنانكه ابوالفتح مُوصلى كه پدرش غلام رومى بوده گفته
است :
فَاِنْ اَصْبَحُ بِلا نَسَبٍ
|
فَعِلْمى فىِ الْوَرى نَسَبى(4)
1. بقره : 255 .
2. المناقب 3/345 ، نهج الحق : 253 ، كشف اليقين : 192 ، كشف الغمة 1/30 ، عوالى اللآلى 1/302
المسلك الاول ح 1 ، العمدة : 299 ، الصراط المستقيم 1/229 به نقل از مرزبانى .
3. مؤمنون : 101 .
|
4. خطيب بغدادى در تاريخ بغداد 11/31 شعر را به عثمان بن جنى نسبت داده كه وى همان ابوالفتح
موصلى نحوى لغوى صاحب «سر صناعة الاعراب» و جز آن مىباشد . همچنين رجوع شود به :
البداية والنهاية 11/379 .
|
|
(112) جنة النعيم / ج 1
اگر من نسب ندارم علم من نسب من است .
و ايضاً گفته شده است :
اِنَّ الفَتى مَنْ يَقُولُ ها اَنا ذا
|
لَيْسَ الفَتى مَنْ يَقُولُ كانَ اَبى(1)
|
پس به طريق قطع و يقين نسبت معنويّه روحانيّه از نسبت صُورى اشرف است چنانكه
روح از جسد الطف .
پس بپرهيزيد و بترسيد از اينكه اسامى شريفه شما را از جريده ذوى القربى و آل و اهل
البيت محو نمايند و بفرمايند : شما اقارب و اولاد پيغمبر صلىاللهعليهوآله نيستيد !
***
احتجاج مرحوم علاّمه با سيّد ناصبى
مرحوم سيّد جيّد قاضى نوراللّه شوشترى(2) از مرحوم علاّمه اعلى اللّه مقامه(3) نقل فرموده
است كه : در محضر سلطان محمّد خدا بنده با سيّد موصلى سنّى احتجاج فرمود ، يعنى آن
ناسيّد سؤال كرد : به چه دليل صلوات بر غير رسول ( ص ) جائز است ؟ علاّمه فرمود :
1. ابن كثير در البداية والنهاية 11/117 اين بيت را بدون انتساب به شعرى با عنوان «قال آخر» بيان
كرده ، و بيت پيشين آنرا چنين نگاشته :
حسبى فخار وشيمتى ادبى
|
ولست من هاشم ولا العرب
|
محدث قمى نيز شعر بالا را بدون انتساب در الكنى والالقاب 1/279 مذكور داشته و سپس
مىگويد : وقال الفارسى :
جائى كه بزرگ بايدت بود
|
فرزندى كس نداردت سود
|
چون شير به خود سپه شكن باش
|
فرزند خصال خويشتن باش
|
2. مجالس المؤمنين 2/571 ـ 572 .
3. قواعد الاحكام 1/117 .
رضوان (113)
« الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للّهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ »(1) سيّد
ناصبى سؤال كرد : چه مصيبتى به ايشان رسيد ؟ فرمودند : مصيبتى اعظم از اين نمىشود
كه مانند تو فرزندى دارند كه بعضى از منافقين را بر وى ترجيح مىدهى ! پس سلطان
و حاضرين خنديدند .
و بعضى از فضلاء اين دو بيت را خوش گفتهاند :
اِذِ الْعَلَوىُّ تابَعَ ناصِبيّاً
|
بِمَذْهَبِهِ(2) فَما هُوَ مِنْ اَبيهِ وَكانَ الْكَلْبُ خَيْراً مِنْهُ طَبْعاً لاَِنَّ الْكَلْب طَبْعُ اَبيهِ فيهِ(3)
|
پس راضى نشويد اعمال قبيحه صادره از شما ، ماها ، رعايا را منصرف و منحرف از
سيادت كريمه و نجابت عظيمه نبويّه نمايد .
اشعار ابوحنيفه در مدح ذرّيه طاهره
و اگر چنين است مودّت شماها لازم نيست و حقّى بر ما نداريد بلكه خلاف آن مأمورٌ به ما
بندگان است ، و إلاّ اين امّت را عقيده از ابوحنيفه معروف زياده است كه گفت :
حُبُّ الْيَهُودِ لآِلِ مُوسى ظاهِرٌ
|
وَوِلاهُمُ لِبَنى أخيه بادِ
|
وَاِمامُهُمْ مِنْ نَسْلِ هاروُنَ الاُْولى
|
بِهِمُ اقْتَدَوْا ولِكُلِّ قَوْمٍ هادِ
|
وَكَذا اَلْنَصارى يُكرِمُونَ مُحِبَّهُ
|
لِمَسِيحِهِمْ نَجْراً مِنَ الاْءَعْوادِ
|
فَمَتى يُوالى(4) آلَ أحمدَ مُسْلِمٌ
|
قَتَلُوهُ أَوْ سَمُّوهُ بالإلْحادِ لَمْ يَحْفَظُوا حَقَّ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ فى آلِهِ وَاللّهُ بِالْمِرْصادِ(5)
1. بقره : 156 ـ 157 .
|
2. در قواعد : «لمذهبه» .
|
|
3. قواعد الاحكام 1/117 .
4. در نقل صافى : يوال .
5. در منابع قديمه موجود ، اشعار را نيافتم ، از معاصرين دانشمند معظم شيخ لطف اللّه صافى اين اشعار
را در مجموعة الرسائل 2/259 منسوب به ابو حنيفه نقل كرده است .
(114) جنة النعيم / ج 1
خلاصه ، ارتباط و انتساب سادات به سيّد كائنات صلىاللهعليهوآله يا به جهت ارث نسب است يا به
واسطه كمالات معنويّه است ، معنى اوّل كه مُلقى(1) شد اولويّت علمى و عملى بايد
خواست .
پس گفته مىشود : بعضى از ارحام و اقارب حضرت رسول صلىاللهعليهوآله از بعضى ديگر از جهت
علوم و حكم و معارف دينيّه برترند و بهترند ، و از اين راه مرتبطاند با آن جناب صلىاللهعليهوآله ، و با
خداوند سبحان ، و اين ارتباط از براى غير سادات هم جائز است ، يعنى هر كس آن
بزرگوار را متابعت نمود فى الحقيقة به ساحت نبوى صلىاللهعليهوآله قرب معنوى دارد و محبوب
خداست كما قال اللّه تعالى « فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ »(2) و هر يك از سادات متابعت حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله را نمود از براى او دو اجر است و معنى تبعيّت آن جناب صلىاللهعليهوآله امتثال امر و حكم
امام زمان اوست .
[ جهات افضليت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بر سادات ديگر ]
پس از اين جهت از تمام سادات افضل است ، از ايشان كه افضل شد به طريق اولى از
ديگران افضل خواهد بود ، حتّى از علماء و كمّلين و اخيار و ابرار از امّت مرحومه ؛ از آنكه
مناط علم و عمل است ، و چون كمال علم و عمل در او موجود شد چيزى كه علاوه دارد
اين سيّد تصحيح نسبت كرده است و فرزند پيغمبر صلىاللهعليهوآله است ظاهراً و باطناً .
لهذا حضرت امامزاده عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليهالسلام افضل و اكمل از تمام سادات و كافّه
رعاياست و كسى به مقام او نمىرسد به جهات كثيره :
يكى از آنها علوم و اسرار و معارفى است كه از چند نفر از ائمّه هدى عليهمالسلام به وى القاء
و افاضه گرديده ، و معلوم است حضرت عبدالعظيم عليهالسلام استحقاق و استعداد آن علوم
و اسرار را داشته است كه در خلوت مستفيض و بهرهمند شد .
1. كذا ، ظاهراً «ملغى» صحيح است .
2. آل عمران : 31 .
رضوان (115)
و يكى ديگر كتمان اسرار آن سيّد جليل الشّأن است از آنكه سائرين از سادات اين
استطاعت را نداشتند و نمىتوانستند كتمان مفاخر و مآثر و اسرار و آثار ايشان را بنمايند ،
لهذا خونها و مالهاشان در معرض تلف شد به نحوى كه ذكر مىشود .
و يكى ديگر تقيّه از خلفاء جور بود كه به فرمايش ائمّه هدى عليهمالسلام و مذهب ايشان بايد
متحمّل تألمّات(1) بشوند ، و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كمال تقيّه را فرمود ، و مانند سائرين از
سادات از زيديّه و غيرهم خروج به سيف ننمود ، چنانكه بعضى از امامان به حكمتهائى كه
مىدانستند هجرت از وطن كردند ، و انواع ظلم ظالمين را متحمّل شدند ، حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام نيز تحمّل كرده به امر و فرمان امامان از مولد و مسكن خود هجرت فرمود
و اتّقاء نفوس زكيّه و دماء سادات و دوستان ايشان را كرد ، و مردم را به تقيّه امر مىفرمود
و تحذير و تخويف از خروج به سيف مىكرد .
پس آن بزرگوار توسّل به ائمّه طاهرين و تشبّث به حبل المتين و كتاب مبين نمود .
و جهت كلّى اولويّت و افضليّت حضرت عبدالعظيم در آن زمان كه زمان خوف و تقيّه بود بر
سادات ديگر از بنى الحسن و اظهار مرحمت امام عليهالسلام به وى قبول تقيّه و كتمان سرّ و تأسىّ
به ايشان بوده است .
و هر قدر امام زمان بعضى از سادات را كه معروف به «دعات» بودند و مردم را دعوت به
امامت زيد بن علىّ بن الحسين( ع) مىكردند منع فرمود براى علمى كه به عواقب امور
داشت التفاتى ننمودند و كشته شدند .
وبيايد اخبارى كه دلالت بر رقّت و ترحيم ائمّه طاهرين عليهمالسلام بر سادات دُعات مقتولين
و اندوه و تحسّرى كه بر قتل ايشان داشتند و مؤونهاى كه براى عيالشان مقرّر داشتند .
و يكى ديگر عمل و زهد و ورع و تقوى است كه از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در سرّ و علانيه
كه كتمان اسرار و تقيّه از آثار آن است ، يعنى چه عالمى است كه حاوى علوم كثيره است
ليكن اثرى در وى ندارد و عملى نمىكند اما حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بر آنچه عالم بود عمل
1. در چاپ سنگى : تأمّلات .
(116) جنة النعيم / ج 1
كرد ، و به جهت عمل آن جناب اين همه آثار و انوار از مزار خيريّهاش ظاهر است .
پس ربط معنوى و قرب روحانى به نحوى كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام غير از نسبت سيادت
كه به رسول اكرم صلىاللهعليهوآله دارد سائرين از سادات ندارند .
بلكه مىگوئيم : معنى سيادت تصحيح اين نسبت است و اتّصال و ارتباط به آن بزرگوار
معنىً .
علاوه از تمام آنها نشر احكام و تعليم علوم و تكميل نفوس و تنوير قلوبى است كه از
شيعيان و مواليان رى فرمود كه بعثت انبياء و بندگان خاصّ خدا براى همين بود ، و چه
بسيار از علماء كردارشان به اغراض نفسانيّه است و ارشادشان مرضىّ خدا و رسول صلىاللهعليهوآله
و ائمّه طاهرين نيست ، امّا حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كردار و گفتار ، افعال و اقوال وى ـ بر
حسب احاديث صحيحه آتيه ـ مرضىّ خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و ائمّه اطهار عليهمالسلام بوده است ، و از
حسن سعى آن سيّد جليل جهّال از ساكنين اين حدود به شاهراه هدايت رسيدند و از تيه
ضلالت و گمراهى برآمدند ، و نتيجه علم و عمل و ميل خاطر حضرت پيغمبر صلىاللهعليهوآله هم همين
است .
پس خوب است كه سادات و بنى فاطمهاى كه معاصرين زمان ما هستند و افتخار اين امّت
به و اسطه وجود ايشان است احوال و افعال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را سرمشق قرار داده به
همان نهج و طريق مشى نمايند .
و دانستن حالات آن سيّد كريم منوط است به مطالعه اين كتاب ، و خوش است براى اطّلاع
بعضى از اهل خبر و فضل و هنر ، در تجليل ذريّه حضرت خير البشر صلىاللهعليهوآله سه حكايت كه
منظور نظر است بنويسم :
حكايت اوّل
مكالمه كميت شاعر اسدى با فرزدق شاعر
ابوالحسن على بن الحسين مسعودى در كتاب «مروج الذهب»(1) در باب عصبيّت بين طايفه
1. همچنين رجوع كنيد به : امالى شريف مرتضى 1/48 چاپ كتابخانه مرعشى ، الغدير 2/184
و 189 ، الدرجات الرفيعة : 564 ، تاريخ مدينة دمشق 50/233 ، الهاشميات : 25 .
رضوان (117)
نزاريّه و يمانيّه نوشته است : كميت شاعر اسدى كه در تشيّع و محبّت آل رسول صلىاللهعليهوآله از
اقران زمان ممتاز بود در بصره ، فرزدق شاعر كه مكنّى به ابوفراس و موسوم به همام است
ملاقات نمود و گفت : اى ابافراس ! من پسر برادر توام ، و نسبت خود را به وى ذكر كرد .
فرزدق گفت : راست مىگوئى ، چه حاجت دارى ؟ كميت گفت : چون تو شيخ قبيله مضر
و شاعر ايشانى چند بيتى بر زبان من جارى شده است ، مىخواهم بر تو عرضه دارم اگر
خوش گفتهام بگو افشا و اشاعه كنم و اگر بد گفتهام امر كن تا ستر نمايم . فرزدق گفت : اى
پسر برادر ! من شعر را دوست دارم به قدر عقل تو فهات راشِداً ما قُلْتَ . پس كميت فرمود :
طَرِبْتُ وَما شَوْقى اِلىَ الْبيضِ اَطْرِبُ
|
وَلا لَعِباً مِنّى وَذوُ الشَيْبِ يَلْعَبُ
|
يعنى : به طرب آمدم و شوق ندارم به بازى كردن به نيزه و شمشير ، و سزاوار نيست مرد
كهنسال بازى كند .
فرزدق گفت : چه مىخواهى و به چه ميل دارى ؟ كميت گفت :
وَلَمْ يَلْهُنى دارٌ وَلا رَسْمُ مَنْزِلٍ
|
وَلَمْ يَتَطَرّبْنى بَنانٌ مُخَضَّبُ
|
حاصل معنى آنكه : مرا ميل به خانه و منزل و انگشتانِ به حنا خضاب شده ، به طرب
نمىآورد و شاغل نگردد و ميل به آنها ندارم . فرزدق گفت : پس چه تو را به طرب مىآورد
و مايل هستى ؟ كميت گفت :
وَلا اَنَا مِمَّنْ يَزْجُرُ الْطَّيْرُ هَمَّهُ
|
اَصاحَ غُرابٌ اَمْ تَعَرَّضَ ثَعْلَبُ
|
وَلا السّانِحاتُ الْبارِحاتُ عَشِيَّةً
|
اَفَرَّ سَليْمُ الْقَرْنِ اَمْ فَرَّ اَعْضَبُ(1)
|
يعنى : مرا از تطيّرات از صيحه زدن كلاغ و گذشتن روباه و عبور آهوان شاخدار و غيره كه
هر يك تطيّرات خاصّه است بين اعراب ، ميل و رغبتى نيست و مانع از ميل منظور من
نمىشود . فرزدق گفت : احسنت ! پس چه خواستهاى ؟ كميت گفت :
وَلَكِنْ اِلى اَهْلِ الفَضائِلِ وَالنُهى
|
وَخَيْرِ بَنى حَوّاءِ وَالْخَيْرُ يُطْلَبُ
|
1. و در نسخهاى : «مَرَّ» كه بمعنى مرور است ، ديدهام . ( حاشيه مؤلف رحمه اللّه ) .
(118) جنة النعيم / ج 1
يعنى : آنچه طرب و وجد و عيش رغيد من است از دوستى به اهل علم و فضل و عقل است
از بهترين اولاد حوّاء عليهاالسلام ، و هر خيرى مطلوب است .
فرزدق گفت : آنها كيانند ؟ كميت گفت :
اِلىَ النَّفَرِ الِبيْضِ الذَّينَ بِحُبِّهِمْ
|
اِلىَ اللّهِ فيما نالَنى اَتَقَرَّبُ
|
يعنى : آنها كسانى هستند كه به دوستى ايشان به خداوند تقرّب مىجويم . فرزدق گفت : مرا
به راحت بينداز ، اين طايفه كيانند ؟ كميت فرمود :
بَنى هاشِمٍ رَهْطُ النَّبىِ واِنَّنى
|
بِهِمْ وَلَهُمْ اَرْضى مِراراً وَاَغْضَبْ
|
يعنى : ايشان بنىهاشماند كه من به رضاء ايشان راضى و به غضب ايشان در غضب
مىباشم .
پس فرزدق گفت : يا بُنَىَّ ! أَصَبْتَ وَاَحْسَنْتَ اِذْ عَدَلْتَ عَنِ الزَّعائِفِ وَالاْءوباشِ اِذاً لا يَطُرُدُ سَهْمُكَ
وَلا يَكْذِبُ قَوْلُكَ ، ثُمَّ مُرَّ فِيها وَأظْهِرْ وَكِدِ الاْءعْدآءَ فَاَنْتَ ـ وَاللّهِ ـ اَشْعَرُ مَنْ بَقِىَ .
چون فرزدق از اشعار كميت تحسين و تصديق نمود در مدينه خدمت اباجعفر امام محمّد
باقر عليهالسلام رسيد ، پس شبى خدمت آن بزرگوار شرفياب شد و قصيده ميميّهاش را كه بعضى
از آن در باب مراثى «بحارالانوار»(1) مذكور است خواند ، چون به اين بيت رسيد :
وَقَتيلٍ بِالطَّفِّ غُوْدِرَ مِنْهُمُ
|
بَيْنَ غَوْغا اُمَيَّةٍ(2) وَطُغامِ
|
كه اشاره به شهادت جدّ بزرگوارش بود بسيار گريست و فرمود : اى كميت ! اگر مالى داشتم
به تو عطا مىنمودم امّا از براى توست آنچه رسول اللّه صلىاللهعليهوآله به حسّان بن ثابت فرمود : «لا
زِلْتَ(3) مُؤيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ» بعد از آن به خدمت عبداللّه بن حسن بن حسن بن على عليهمالسلام
رسيد و قصيدهاش را خواند ، پس عبداللّه فرمود : يا اَبا المُستَهِلّ ! مرا باغى است چهار هزار
دينار خريدهام آن را به تو بخشيدم ، و اين است قباله آن ، و جمعى را شاهد گرفت بر اين
1. بحار الانوار 37/150 ، نيز رجوع كنيد به : بحار 21/388 ، الخلاف شيخ طوسى 1/473 ، خصائص
الائمة : 42 ، شرح اصول كافى ملا صالح مازندرانى 12/286 .
2. در چاپ سنگى : أمة .
3. در بعضى نقلها : لا تزال .
رضوان (119)
عطا .
كميت گفت : بابى أنْتَ واُمّى ! اگر شعرى از براى غير شما بگويم براى مال دنياست امّا براى
شما لِوَجْهِ اللّه است و من اين باغ را نمىخواهم .
پس كميت آن قباله را گرفت و رفت به جهت الحاح و اصرارى كه عبداللّه بن حسن فرمود ،
بعد از چند روز ديگر آمد خدمت عبداللّه با همان قباله و استدعا نمود كه استرداد كند آن
باغ را . پس آن قباله را گذارد به حضور آن جناب ، نگرفت و رفت .
ليكن عبداللّه بن معاوية بن عبداللّه جعفر طيّار با چهار نفر از غلامانش رفتند به خانههاى
بنىهاشم و جامهاى هم با خود برداشتند و مىگفتند : كميت شما را مدح كرده است در
زمانى كه مردم از اظهار فضايل شما ساكت و صامتاند و خونش را در اين راه بذل كرده ،
خوب است وى را جزاء دهيد به قدر مقدور .
پس بنىهاشم از دنانير و دراهم مىريختند به جامه عبداللّه حتّى زنهاى هاشميّات حُلى
و حلل زر و زيور خودشان را مىدادند تا قريب به صد هزار درهم شد ، آنگاه به نزد كميت
آمد و فرمود : ماها بنىهاشم در دولت دشمنان هستيم و حالت ما بر مغلوبيّت و مظلوميّت
است و اين اموال قليله كه از رجال و نساء هاشميين و هاشميات است جمع نمودهايم از آن
در حوائج دنيويّهات استعانت جوى .
كميت عرض كرد : بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى ! بسيار مرحمت فرموديد ولكن مدح من براى دنيا نبوده
است قيمتى در عوض اين خدمت نمىخواهم ، هر يك از دينار و درهم و حلل نفسيه را به
اهلش برسانيد .
پس به هر حيلهاى عبداللّه سعى كرد كميت قبول ننمود ، عبداللّه فرمود : حال كه اباء كردى
از قبول كردن مبادا بعد از اين بگوئى قصيدهاى كه در آن تعصب كرده باشى و مبادا فتنهاى
حادث شود . آنگاه قصيده ديگر در مدح ايشان گفت بسيار طولانى و فضائل بنى نزار را
ذكر كرد و تعريض بر اهل يمن نمود ، و اوّل قصيدهاش اين است :
اَلا حَيَّيتِ عَنّا يا مَدينا
|
وَهَلْ بَاْسٌ يَقُولُ سَلِّمينا(1)
|
1. در الغدير 4/188 : وهل ناس تقول مسلمينا .
|
|
(120) جنة النعيم / ج 1
لَنا قَمَرُ السَّماءِ وَكُلُّ نَجمٍ يُشْيرُ اِلَيْهِ اَيْدِى الْمُهْتَدينا
وَجَدْتُ اُمَّةً اِذْ سَمّى نَزاراً(1) وَاَسْكَنَهُمْ بِمَكَّةَ قاطِبينا
لَنا جَعَلَ الْمَكارِمَ خالِصاتٍ وَلِلنّاسِ القَفا وَلَنَا الجَبِينا
وَما ضُرِبَتْ هَجائنُ مِنْ نَزارٍ فَوالِجُ مِن فُحُولِ الاَعْجَمينا
وَما حَمَلُوا الحَميْرَ عَلى عِتاقٍ مُطَعّمَةٌ لِيَبْلغوا مُبْلَغينا
فَما وَجَدَتْ بَنى نَزارٍ عَلائِلُ اَسْوَدَيْنِ وَاَحْمَرينا(2)
و دعبل خزاعى قصيدهاى در مدح يمانيّه و ردّ آن گفت ، اوّلُهُ :
أفِيقى مِنْ مَلامِكِ يا ظَعِينا(3) . . الى آخره .
حكايت دوّم
مكالمه سيد حميرى با جعفر بن عفّان طائى
در كتاب مستطاب «امالى ابن الشّيخ»(4) طاب ثراهما محكىّ است از راوى ، و حاكى آن از دو
سيّد : سيّد اسماعيل حميرى ابن محمّد و جعفر بن عفّان طائى كه هر دو شاعر مخلص آل
محمّد صلىاللهعليهوآله بودند كه يكديگر را ملاقات كردند ، پس سيّد فرمود به جعفر بن عفّان : ويحك !
آيا براى آل محمّد صلىاللهعليهوآله اين طور شعر مىگوئى ؟ ! آنگاه شعر جعفر را خواند :
ما بال بَيْتِكُمُ يُخَرَّبُ سَقْفُهُ
|
وَثِيابُكُمْ مِنْ اَرْذَلِ الاَْثوابِ
|
يعنى : چه شده است كه خانههاى شما ـ اى آل رسول صلىاللهعليهوآله ـ بايد خراب و بىسقف باشد
1. شريف مرتضى در تنزيه الانبياء : 114 اين مصرع را چنين ذكر كرده : رأيت اللّه إذا سمى نزاراً . بنا بر
آنچه در متن آمده وزن اشكال دارد .
2. شرح الاخبار قاضى نعمان 2/4 ، الصراط المستقيم 1/60 ، الغدير 2/188 و 194 ، فقط بيت اول يا
دو بيت را ذكر كردهاند . مرحوم امينى تصريح كرده كه اشعار 300 بيت است . وزن مصراع اول از بيت
اخير نيز خالى از اشكال نيست و ظاهراً كلمهاى جا افتاده است .
3. ادامه آن : كفاك اللوم مرّ الأربعينا . در چاپ سنگى «ملائك»و «طغينا» ضبط شده بود ، ما آنرا مانند
نقل مرحوم امينى در الغدير 3/383 آورديم . در الغدير 2/372 «طعينا» ضبط شده ، در تاريخ بغداد
12/78 تصريح مىكند كه اين اشعار حدود ششصد بيت مىباشد .
4. امالى شيخ طوسى : 198 ، همچنين رجوع شود به : الغدير 2/268 ، بشارة المصطفى : 94 .
رضوان (121)
و جامههاى شما هم پستترين جامهها باشد ؟ !
جعفر بن عفّان عذر خواست از سيّد كه زياده بر اين مرا استعدادى نيست . گفت : اگر
نمىتوانى مدح كنى سكوت بهتر است ، آيا رواست آل محمّد صلىاللهعليهوآله را بدين گونه وصف
نمايند ؟ ليكن من عذر مىخواهم از جانب تو كه طبع و منتهاى علم تو اين است ، اما من در
مدح خودم عار اشعار تو را برمىدارم ، و اين ابيات را سيّد خواند :
اُقْسِمُ باللّهِ وَآلائِهِ
|
وَالمَرْءُ عَمّا قالَ مَسؤُولُ
|
اِنَّ عَلىَّ بْنَ اَبى طالِبِ
|
عَلَى التُّقى وَالبِّر مَجْبُولُ
|
وَاِنَّهُ كانَ الإمامُ الّذى
|
لَهُ عَلىَ الاُمَّةِ تَفْضيلُ
|
يَقُولُ بِالْحَقِّ وَيَعنى بِهِ
|
وَلا تُلَهِّيْهِ الاَباطيلُ
|
كانَ اِذِ الْحَرْبُ مرتها القنا(1)
|
وَاَحْجَمَتْ عَنْها الْبَهاليلُ يَمشى اِلىَ الْقَرْنِ وَفى كَفِّهِ اَبْيَضُ ماضِى الحَدِّ مَصْقُولُ
مَشى الغَفَرْنانير اَشْبالِهِ اَبْرَزَهُ لِلقُنَّصِ الفْيلُ
ذاكَ الّذى سَلَمَّ فى لَيْلَةٍ عَلَيْهِ مِيكال وَجِبْريلُ
ميكال فى اَلْفٍ وَجَبرْيل فى اَلْفٍ وَيَتْلُوهُمْ اِسْرافيْلُ
لَيْلَةَ بَدْرٍ مَدَداً اَنْزَلُوا كَاَنَّهُمْ طَيْراً اَبابيْلُ
فَسَلَّمُوا لَمّا اَتْوا حَذوَهُ وَذَاكَ اِعْظامٌ وَتَبجيلُ
|
پس سيّد فرمود : اى جعفر ! چنين مدح مىنمايند اهل بيت رسول صلىاللهعليهوآله را ، اين شعر تو از
براى اهل خيانت و ضعف است .
پس جعفر برخاست و سر سيّد را بوسيد و گفت : اى ابا هاشم ! تو به منزله رأسى و ما به
منزله ذَنَبْ .
و در احوال سيّد اسماعيل گفتهاند : اَكْثَرُ الْنّاسِ شِعْراً(2) .
1. در چاپ سنگى «ارثها الفَتى» خوانده مىشود . آنرا مطابق نقل امالى درج كرديم .
2. علامه امينى در الغدير 2/237 مىفرمايد : كان السيد فى مقدمى المكثرين المجيدين وأحد الشعراء
الثلاثة الذين عدّوا أكثر الناس شعراً فى الجاهلية والاسلام ، وهم السيد وبشار وأبو العتاهية . قال أبو
الفرج : لا يعلم أن أحداً قدر على تحصيل شعر أحد منهم أجمع .
(122) جنة النعيم / ج 1
و اغلب اشعار سيّد در فضائل خانواده رسالت صلىاللهعليهوآله بود و ابوالفرج اصفهانى در كتاب «اغنية
الاغانى» اشعار سيّد را بسيار نقل كرده است .
حكايت سوّم
[ در خواب ديدن ابن نما حضرت امير عليهالسلام را ]
يكى از علماء خوارزم نذر كرد در زمان بنى عباس به زيارت بيت اللّه مشرف شود ، چون به
قنطره نيل رسيد ـ و آن جسر بزرگى بود ـ صبر نمود ، جعفر بن محمّد بن نما ـ تغمّده اللّه
بغفرانه ـ حضرت امير عليهالسلام را در خواب ديد فرمود : عالم خوارزم به اين بلاد آمده است
و مىخواهد از جسر عبور كند ، بفرست يكى از تلامذه خود را بسوى او ، تا اين شعرها را بر
او بخواند و او را قسم دهد و بشنواند و جواب بخواهد ، و آن اشعار اين است :
اِذَا اخْتَلَفَتْ فىِ الدّينِ سَبْعُونَ فِرْقَةً
|
وَنَيْفٌ كَما [قد] جاءَ فِى واضِح النَّقْلِ
|
اَفِى الْفِرْقَةِ النّاجينَ آلُ مُحَمَّدٍ
|
اَمِ الْفِرْقَةِ الْهُلاّكِ اَيُّهما قُل لى(1)
|
يعنى : در وقتى كه اختلاف در دين شد و اين امّت هفتاد فرقه علاوه شدند آيا آل محمّد صلىاللهعليهوآله
در فرقه ناجيناند يا در فرقه هالكيناند ؟ بگو براى من .
از آنكه فرمودند : تمام اين فرق هالكند الاّ يك فرقه ناجيه ، آيا آل رسول صلىاللهعليهوآله در كدام
فرقهاند ؟
چون شاگرد ابن نماء حِلى آمد و بر وى اين دو شعر را خواند فكر كرده مراجعت كرد ،
و گفت : حج اصالةً واجب نيست بلكه بالعرض نذر شده است ، پس آن رسول اين بيت
خواند :
فَاِنْ قُلْتَ هُلاّكاً كَفَرْتَ وَاِنْ تَقُلْ
|
نُجاةً فَلِمْ قَدَّمْتَ غَيْرَهُمْ قُلْ لى
|
يعنى : اگر مىگويى آل محمّد صلىاللهعليهوآله در فرقه هالكهاند كافر مىشوى ، و اگر مىگويى فرقه
ناجيهاند ، چرا غير ايشا ن را مقدّم مىدارى ؟ بگو از براى من .
1. اشعار با اختلافاتى لفظى ، در خلاصة عبقات الانوار 4/30 منقول است .
رضوان (123)
پس آل محمّد عليهمالسلام اساطين فرقه ناجيه حقّهاند ، و تشييد دين ماها به واسطه و رابطه ايشان
است .
پس در خاتمه فضايل سادات اين قصيده را كه در علوّ مقامات ايشان يكى از سنّيان گفته
است بنويسم :
لاِآلِ الْبَيْتِ عِزٌّ لا يَزُوْلُ
|
وَفَضْلٌ لا تُحيطُ بِهِ العُقُولُ
|
وَاِجْلالٌ وَمَجْدٌ قَدْ تَسامى
|
وَفَضْلٌ ما لِغايَتِهِ وُصُولُ
|
وَفى التَّنزيلِ بالتَّطهْيرِ خُصّوا
|
وَمِدْحَتُهُمْ بِها شَهِدَ الرَّسُولُ
|
لَهُمْ عَزْمٌ وَسَلْطَنَةٌ وَجاهٌ
|
وَدامَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ الْقَبُولُ
|
سُيوفٌ فِى الاَعادْى فَاتِكاتٌ
|
وَسَطْوَتُهُمْ لَها رُعْبٌ مَهُولُ
|
بُدورُ الدّينِ مَهْما قَدْ تَحَلَّتْ
|
تَكادُ الْشَمْسُ مِنْ خَجَلٍ تَزُولُ
|
زَكُوا اَصلاً بِنِسْبَتِهِمْ وَلَكنْ
|
يَطِيبُ الْفَرْعُ ما طابَتْ اُصُولُ
|
وَكَيْفَ الْقَوْلُ فى قَومٍ اَبُوهُمْ
|
لَهُ جِبْرِيلُ فىِ الدُّنيا رَسُولُ
|
مَعاذَ اللّهِ اَنْ اَخْشَى نَكالاً
|
وَلى فى حُبِّهِمْ باعٌ طَوِيلُ
|
اَلَيْسَ عَظيمَةُ الْمِقْدارِ مِنْهُمْ
|
وَإنّى فى مُحِبِّيها دَخيلُ
|
هِىَ النَّبَويّةُ الْعُظْمى وَتُدْعى
|
بِفاطِمَةٍ اِذا هُم يَجُولُ
|
عَلى كُلِّ الْوَرى فَضُلَتْ بِعرم
|
اِلَيْهِ الْغَيرُ لَيْسَ لَهُ سَبيلُ
|
فَاِمْداداتُها فِى الْكَوْنِ عَمَّتْ
|
وَلى مِنْها بِها حَظٌّ جَزِيلُ
|
عَلَيْكَ بِها اِذا مَا اشْتَدَّ كَرْبٌ
|
وَاَسقاكَ الرّدا خَطْبٌ جَليْلُ
|
فَاِنّى كُلَّما عَظُمَتْ خُطُوبى
|
وَآلَ الْكَربُ عَنّى لا يَحُولُ
|
وَناضَلَنِى الزَّمانُ وَراشَ نَبْلاً
|
وَرامَ بِهِ عَلى ضَعْفى يَصُولُ
|
اَؤمُّ رِحابَها فَيَزُولُ ما بى
|
وَيَأتى ما بِهِ يَشْفى العَليلُ
|
وَلَيْسَ لِفَضْلِها(1) وَلَكِنْ
|
بِمَدْحِ جَنابِها يُرجَى الْقَبُولُ
|
1. وزن و معنا مغشوش است . كلمهاى مانند « حَدٌّ » پس از « لفضلها » مناسب است .
|
|
(124) جنة النعيم / ج 1
وَلَو اَنّى مَلأتُ الْكَونَ مَدْحَاً لَكُنْتُ مُقَصِّراً فيِما اَقُولُ
وَلكِنّى رَاَيْتُ عَروْسَ فِكْرٍ لاَِفْئِدَةِ اِلاَفاضِلِ تَسْتَميلُ
تَحاكَى الْشَمسُ مَهْما قَدْ تَبَدَّتْ وَتُزْرى بالْقنا مَهْما تَمِيلُ
وَتَكْشِفُ عَنْ لِثامِ مُخَدِّراتٍ مُقَنَّعةً وَلَيْسَ لَها وُصُولُ
وَتَفْصَحُ عَنْ ضَميرِ الْقَولِ مَهْما تُحاوِلُهُ بِاَبدْعِ ما تَقُولُ
وَتُنْشِدُ مَدْحَ آلِ الْبَيْتِ جَهْراً وَفى كُلِّ الْعُلُومِ اِذا تَجُولُ
تَخِّرُ لَهَا الْمَسامِعُ ساجِداتٍ وَتَرْكَعُ خَشيَةً مِنْها الْعُقولُ
لَها فى مُعْضَلاتِ العِلْمِ قَولٌ لَهُ الآياتُ تَشْهَدُ وَالدَّليْلُ
لَها وَعْظٌ يُذِيبُ اللُّبَ رُعْباً وَيَحْنُو صَبْوةً مِنْهُ الْمَلُولُ
اِذا بِمَشارِقِ الاَنْوارِ تُدْعْى فَحَسْبُكَ ذلِكَ الذِّكْرُ الْجَميْلُ
فَقُلْتُ لَها وَقَدْ اَسِرَتْ فُؤادى وَجِسْمى مِنْ مَحَبَّتِها نَحيلُ
تَوَسَّلْ بِالنَّبى وَآلِ بَيْتٍ عَسى بِهِمُ يَكوُنُ لَهُ الْقَبُولُ
عَلى خَيْرِ الاَنامِ وَآلِ بَيْتٍ صَلاةُ اللّهِ ما هَبَّتْ شموْلُ
و ايضاً اين سه بيت از ايشان است :
هُمُ الْقَوْمُ مَنْ اَصْفاهُمُ الوُدَّ مُخْلِصاً
|
تَمَسَّكَ فى اُخْراهُ بِالسَّبَبِ الاْءقْوى
|
هُمُ الْقَوْمُ فاقَ الْعالَمينَ مَناقِباً
|
مَحاسِنُهُمْ تُحْكى وَآياتُهُمْ تُرْوى
|
مُوالاتُهُمْ فَرَضٌ وَحُبُّهُمْ هُدىً
|
وَطاعَتُهُمْ وُدٌّ وَ وُدُّهُم تَقْوى
|
رضوان (125)
تخصيص
[ در خصوصيات اولاد رسول صلىاللهعليهوآله ]
و اين بنده ده خصله و خصيصه كه ظاهراً تعلّق به سادات دارد مىنويسد كه بعضى از آن
خصايص و خصايل را بر حسب معنى علماء دين و نيكان از اهل ايمان و يقين با ايشان
اتّحاد دارند ، و مراد داعى اتّحاد و يك جهتى علماء و مؤمنين است در اين عنوان با سادات
ذوى الاحترام .
خصيصه اُولى
در تصدير سيّد هاشمى
اگر مجلسى منعقد شود آيا صدارت آن مجلس اختصاص به سيّد علوى فاطمى دارد يا
ديگران ؟ چون اين فقره محل ابتلاى غالب از فريقين است شرح و كشف آن لازم است ،
پس عرض مىنمايم :
مراد از صدر مجلس بر حسب عرف و عادت حاليّه آن محلى است كه شخص متصدّر
توفّق(1) و برترى جويد و مقدّم بر همه نشيند ، و حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله از براى خود در
هيچ مجلس صدرى قرار نداد بلكه وضع جلوس اصحاب بر حلقه بود و آن جناب صلىاللهعليهوآله هم
يكى از جلساء حلقه بودند تا امتيازى نباشد اگر چه هر محلّى كه مىنشستند صدر بوده .
و در حديث است : «هر كس صدر مجلس بنشيند احمق است مگر آنكه سه چيز در او
باشد :
اوّل آنكه : هر چه بپرسند جواب گويد .
دوّم آنكه : حق را بيان نمايد و ديگران عاجز باشند .
سوّم آنكه : راهنماى براى اهلش باشد ، يا آنكه هر كس سؤال كند بتواند جُود كند(2) .
پس هر كس بر حسب نخوت و جاه و محض صدرنشينى عادت نمايد ، و اين صفات ثلاثه
1. كذا ، ظاهراً «تفوّق» صحيح باشد .
2. كافى 1/17 كتاب العقل والجهل ضمن حديث مفصّل 12 ، مستدرك الوسائل 9/154 باب 146 ح
10533 ، بحار الانوار 1/141 باب 4 ح 29 .
(126) جنة النعيم / ج 1
يا يكى از آنها در وى نباشد سزاوار نيست به حالتش گذارند .
و آنچه منظور داعى است بيان روايت است در تقديم سيّد و عامى و تصدير احدهما بر
ديگرى ، و در اين مقام دو روايت عرض مىنمايد كه ظاهر آن دو روايت منافى و معارض
است اما باطناً جمع به نحو صحيح مىشود :
حديث مكارم الاخلاق
اما روايت اول در كتاب «مكارم الاخلاق»(1) مروى است از مفضل بن يونس كه گفت : در
منزل خود بودم كه خادم من آمد و گفت : به در خانه مردى است مكنّى به ابى الحسن
و موسوم به موسى بن جعفر است ، گفتم : اى غلام ! اگر راست مىگوئى از اين مژده آزادى .
پس دويدم به درب خانه ، خدمت آن جناب شرفياب گرديدم . ديدم آن بزرگوار سواره
ايستاده است . عرض كردم : پياده شويد ، چون پياده گرديدند و داخل خانه شدند خواستم
ايشان را به صدر مجلس خانه بنشانم . فرمودند : صاحب خانه سزاوارتر است به صدر
خانه مگر آنكه در ميان ايشان مردى از بنىهاشم بوده باشد . آنگاه حضرت موسى بن
جعفر عليهماالسلام در صدر مجلس قرار گرفت .
و از اين حديث عموم تقديم هاشمى بر غير هاشمى معلوم مىشود .
و از عموم حديث «قَدِّمُوا قُرَيْشاً وَلا تَتَقَدَّمُوهُمْ»(2) نيز ظاهر است كه در هيچ جهت تقدّم بر
سادات كه يك فرد آن تصدّر و تصدير است جايز نيست .
مقدّم داشتن عمر بن الخطّاب بر خود بنى هاشم را
و عجب است از عمر بن الخطّاب در وقتى كه تعيين ديوان كرد اصحابش گفتند : خوب
1. مكارم الاخلاق : 148 فصل 3 ، بحار الانوار 63/422 باب 17 ذيل ح 37 .
2. كشف الغمة 1/56 ، العمدة : 271 فصل 34 ، شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 9/172 ، دعائم
الاسلام 1/90 ، بحار الانوار 40/84 باب 91 و 85/66 .
رضوان (127)
است اول اسم خودت را بنويسى و خود را مقدّم دارى ، عمر در جواب گفت : من خدمت
حضرت نبوى ( ص) بُودم كه ابتداء به بنىهاشم فرمود در دادن عطايا ، پس عمر هم به بنى
هاشم و بنىعبدالمطلب و قريش بطناً بعد بطن به نحو ترتيب تدوين كرد و ابتداء از اولاد
قريش كه نضر بن كنانه است نمود و بعد به بنىهاشم و بنى مطلب و بنىعبد شمس و نوفل
و عبدالعزّى و بطون ديگر با ملاحظه الاَقْرَبْ فَالاَقْرَبْ اِلى رَسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله ، بعد از آن انصار ،
بعد از آن عرب بطبقاتهم ، و بعد از آن عجم ، و در كِبَر وصِغَر نيز ملاحظه طبقات اعراب را
مىكرد .
و ابن خالويه نحوى عجب گفته است :
اِذا لَمْ يَكُنْ صَدْرُ الْمَجالِسِ سَيِّداً(1)
|
فَلا خَيْرَ فى مَنْ صَدَّرَتْهُ الْمَجالِسُ وَكَمْ قائلٍ قالُوا رَاَيْتُكَ راجِلاً فَقُلْتُ لَهُمْ مِنْ اَجْلِ أَنَّكَ فارسُ(2)
|
[ در احترام امام عليهالسلام به مرد عالمى كه بر ناصبى غالب گرديد ]
اما روايت دوم در «تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام »(3) و كتاب «احتجاج»(4) شيخ طوسى رحمهالله
مروى است كه : مردى از فقهاء شيعه با بعضى از ناصبيها تكلّم در مذهب كرد و او را به دليل
و برهان ملزم نمود به نحوى كه آن ناصبى مفتضح شده بر فضيحه حجتّش حاضرين
خنديدند .
پس بعد از چندى آن مرد فقيه بر حضرت امام على النَّقى عليهالسلام وارد شد ، و در صدر مجلس
دست و وساده عظيمهاى بود ، ليكن امام عليهالسلام در خارج آن وساده منصوبه نشسته بودند ،
و جمعى از علويّين و بنىهاشم در محضر آن جناب عليهالسلام حضور داشتند . حضرت امام علىّ
1. در نقل محدث قمى : «سيد» به رفع ، بنا بر اين كلمه «صدر» بايد منصوب خوانده شود به نصب
خافض ، يعنى : فى صدر المجلس سيد . و اين وجه بهتر بنظر مىرسد .
2. الكنى والالقاب 1/275 .
3. تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليهالسلام : 351 .
4. الاحتجاج 2/259 .
(128) جنة النعيم / ج 1
النَّقى عليهالسلام برخاست و او را برد و بر آن وساده و دست نشانيد و تمام توجّهاتش را به وى
فرمود .
پس بر اشراف و علويّين حاضرين اين تعظيم و تكريم صعب آمد ، بزرگ هاشيميّين عرض
كرد : يابن رسول اللّه ! چرا مرد عامى را ترجيح مىدهى بر ماها بنىهاشم و طالبيّين
و عبّاسيّين ؟ !
پس آن جناب عليهالسلام فرمودند : « بپرهيزيد از اينكه بوده باشيد از كسانى كه خداوند فرموده
است : « أَلَمْ تَرَ إَلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى
فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ »(1) » .
بعد فرمودند : « آيا راضى مىشويد كه كتاب خدا حَكَمْ و فاصل باشد ؟ » .
گفتند : بلى .
فرمودند : « آيا خدا نفرموده است : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَـجَالِسِ
فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ »(2) الى قوله : « وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ »(3) ؟ پس عالِمِ مؤمن
راضى نشود بر احدى رفعت جويد مگر بر مؤمنى كه عالم نباشد ، و آن كه مؤمن است
راضى نمىشود تقدّم و ترفّع بر عالمى كه اعلم از وى باشد ، و خداوند سبحان فرموده
است : « يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ »(4) » .
ملخّص معنى اين آيه آن كه : خداوند بلند مىكند مؤمنين از شما را و كسانى كه به ايشان
علم داده شده است .
«آيا خداوند رفعت را براى مؤمنين از علماء قرار داده است يا از براى خداوندان شرف
و نسب ؟ ! و فرموده است : « هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ »(5) ، پس چرا منكر
1. آل عمران : 23 .
2. مجادله : 11 .
3. مجادله : 11 .
4. مجادله : 11 .
5. زمر : 9 .
رضوان (129)
مىشويد رفعت اين مرد فقيه را ؟ و حال آن كه خداوند او را رفعت داده است براى آن كه
فلان ناصبى را به حجت و برهانى كه خداوند به وى تعليم كرده الزام كرد » .
پس مردى از بنى عبّاس حاضر بود عرض كرد : يابن رسول اللّه ! اين مرد را بر ما برگزيدى
و نسب ما را پست كردى و اين شخص عامى را بر ما ترجيح دادى ، و در صدر اسلام افضل
را در شرف ، مقدّم مىداشتند بر مادون .
آن بزرگوار عليهالسلام فرمودند : «سبحان اللّه ! آيا عبّاس با ابى بكر بيعت نكرد و حال آنكه عبّاس
بنىهاشم و ابىبكر تيمى بود ؟ ! آيا عبداللّه بن عباس خادم عمر بن الخطّاب نشد و عمر
عدى بود و عبداللّه هاشمى ؟ و چرا عمر در شورى كسانى كه بسيار دور بودند از قُريش
داخل كرد و عباس كه بسيار نزديك بود داخل ننمود ؟ اگر برترى و رفعت بر اشرف و افضل
لازم است پس چرا عبّاس اين كار را كرد و عبداللّه بن عبّاس چرا خادم عمر بن الخطّاب
شد و هر دو از پدر و پسر هاشمى بودند ؟ !
پس اگر آن فقره جائز است اين فقره نيز جائز خواهد بود»(1) .
پس از اين خبر تصدير و تقديم عالم اگر چه سيّد علوى باشد معلوم مىشود .
وجمع بين آن دو خبر در كمال سُهولت است چنانكه سابقاً اشاره شد كه علماء اولاد
روحانى حضرت ختمى مآب هستند ، و سادات اولاد جسمانى مىباشند ، پس آنكه در
مراتب ايمان و علم و عمل و ايقان كاملتر است البته بر حسب معنى به آن جناب از سائرين
1. از نحوه استدلال امام عليهالسلام نسبت به عباسىِ معترض چنين برمىآيد كه وى از مخالفين يا متمايل به
آنها بوده است ، واللّه اعلم .
(130) جنة النعيم / ج 1
بسم اللّه الرحمن الرحيم
رضوان (135)
مقدّمتر و نزديكتر است ، و هر آنكه داراى اين هر دو مقام باشد هم من حيث الظّاهر و من
حيث المعنى تقدّم وى نيز ظاهر است ، مگر آنكه آن فقره را از براى هر سيدى كه هاشمى
است اختصاص بدهيم بنابر روايت سابقه كه مذكور شد ، يعنى : هر كس سيّد است و صحّت
سيادتش معلوم اگر چه عالم نباشد به محض نسبت بايد در هر مجلسى مصدّر بنشيند ،
يعنى جائز نيست كسى كه عامى است بر وى مقدّم بنشيند چه عالم و چه غير عالم ، پس
سيره عموم از علماء و فقهاء و مجتهدين سابقين و لاحقين متقدّمين ومتأخّرين منافى با اين
فقره خواهد بود ، و عمل ايشان كليّةً حجّت است از براى ما رعايا و مقلّدين .
و اگر تصدير جايز نبود بر سيّد علوى بايد خيار از علماء و محتاطين(1) از ايشان احتراز
نمايند و در مجالس برترى نجويند ، و آنچه حالا مرسوم و معلوم است بر خلاف آن .
خلاصه اين ناخوشى علاج خاصّى دارد و از صدر اسلام تاكنون در غالب رؤسا مُزمِن
شده است و در مقام چاره وى برنمىآيند .
و در حديث است : سلمان فارسى رحمهالله در مجلسى مصدّر نشست . عمر بن الخطاب
دست وى گرفت و كشيد وگفت : مَن هذا العَجَمىُّ الطَمْطَمانىُّ المُتَصَدِّر بَيْنَ النّاسِ ؟ !يعنى : اين
عجمى كه فصيح نيست در كلام چه شده است كه بر همه مصدّر نشسته است ؟ !
جناب ختمى مآب صلىاللهعليهوآله شنيدند و بر منبر برآمدند و فرمودند : « اذيّت سلمان اذيت من
است »(2) .
و فخز رازى سنّى مىگويد : لا يجوز لأحدٍ ـ العالم والمتّقى ـ أن يَجْلِسَ فَوقَ العَلَوىّ الأمّى
وأَبيهِ الأمّى لأنه أُسْوَةٌ فى الدّينِ وَالاحتياطُ سَبيلٌ لا يَضِلُّ صاحِبُه ولا تَظْلِمُ سالِكُه .
پس :
ابجد عشق بياموز مگو از اَب وجد
|
كه در اين راه مراتب به حسب يافتهاند
|
1. در چاپ سنگى : محاطين .
2. قريب بدين مضمون است روايت اختصاص : 341 چاپ مكتبة الصدوق ، الغارات 2/823 ، بحار
الانوار 22/348 ح 64 . در اين حديث لفظ « الطمطمانى » وارد نشده است .
(136) جنة النعيم / ج 1
خصيصه ثانيه
در استجابت دعاء اولاد ذريّه طاهره
در « صحيفه رضويّه »(1) است مروىّ از حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله كه فرمودند : « دُعاءُ
أطْفالِ ذُرِّيَّتى مُسْتَجابٌ ما لَمْ يُقارِفُوا الذُّنُوبَ » .
و همين روايت را نيز سيّد على بن طاوس طاب ثراه(2) ذكر كرده است از كتاب « ربيع
الابرار »(3) زمخشرى و قطب راوندى نيز در كتاب « خرائج و جرايح » ذكر مىكند كه :
حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله فرمودند : « دعاء اطفال ذريّه من مستجاب است مادامى كه كسب
گناهان نكند » .
و اين معنى در صورتى است كه « يقارفوا » خوانده شود ، امّا در نسخهاى « يقاربوا » به
باء ديده شده يعنى : مادامى كه نزديك به گناه نروند ، و معنى ثانى اشدّ و اكدّ است چنانكه از
آيه « لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ »(4) ، « وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ »(5) و نظائر آن
ظاهر مىشود .
پس استجابت دعاء اطفال ذريّه نبويّه صلىاللهعليهوآله خصله خاصهاى است از براى ايشان ، لهذا
بايد از دعاء و نفرينشان اميدوار و پرهيزكار شد و قضاء حاجات مهمّه را از دعاء ايشان
استدعاء كرد و التماس نمود ، از آنكه اين فرقه را دو عصمت است : عصمت ذاتى و عصمت
كسبى ، همانا طهارت مولد و پاكى طينتشان عصمتى است كه از اجدادشان به طريق ارث
داده شده است ، و در هياكل شريفه ايشان قرار دادهاند ، پس اگر بر عصمت ثانويّه برقرار
1. صحيفة الرضا عليهالسلام : 12 (ص 296 چاپ مؤسسه امام مهدى عليهالسلام ) .
2. المجتنى سيد ابن طاوس : 20 به نقل از ربيع الابرار زمخشرى ، مستدرك الوسائل 5/281 باب 62 ح
5856 .
3. ربيع الابرار 2/249 ، بحار الانوار 93/357 .
4. انعام : 19 .
5. انعام : 152 .
رضوان (137)
ماندند بعد از بلوغ همان نحوى كه دعوتشان مقرون به اجابت مىشد البته احتراز
و اجتناب از گناهان ثمراتش استصحاب حالت سابقه صِغَر است .
[ حكايت ]
چنانكه در كتب معتبره(1) ديدهام : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در خواب فرمودند به مرد
تاجرى : به فلان شخص مجوسى بگو دعاء در حق تو مستجاب شد . آن شخص تكاهل
كرد در رساندن تا دو شب ديگر باز همين نحو حضرت رسول صلىاللهعليهوآله او را امر كرد . پس آن
شخص در خلوت آن مرد مجوسى را ديد و گفت : پيغمبر صلىاللهعليهوآله فرمود : « قد اُجيبَتِ الدّعْوَةُ »
پس مجوسى شهادت گفت و با تمام بستگانش اسلام آورد . جهت را پرسيدند ، گفت :
خواستم به مذهب خودم دخترم را به پسرم بدهم طعامى حاضر كردم براى وليمه ، در
همسايگى من اشراف از فقراء بودند ، پس شنيدم دختر كوچك علويّهاى در خانهاش گفت
به مادرش : اين مجوسى ما را به بوى طعام خود آزرده دارد . من از شنيدن اين فقره آزرده
شدم پس جامهها و طعامها و دنانير زياد براى ايشان فرستادم . آن دختر كوچك شنيدم
مىگفت : غذا نمىخوريم مگر آنكه دعا كنيم بر اين مجوس .
پس آن دختر خردسال دعا كرد و سائرين آمين گفتند ، و گفتند : خداوند او را با جدّ ما
محشور كند ، فَتِلْكَ الدّعوَة اُجِيبَتْ .
[ حكايت ديگر ]
چنانكه حضرت شاه ولايت عليهالسلام در سال چهار صد و بيست در خواب به ابو سعيد
1. اين حكايت را عبداللّه بن قدامه متوفاى 620 ه در كتاب التوابين : 305 از كتاب الجوهرى نقل كرده ،
و حائرى در شجره طوبى 1/11 به نقل از تذكرة الخواص نقل كرده است . البته هر دو نقل صحيح
و منشأ آن واحد است چرا كه قندوزى در ينابيع المودة 3/178 اين حكايت را به نقل از سبط ابن
جوزى ـ صاحب تذكرة الخواص ـ نقل كرده كه مقدسى در سال 604 اين حكايت را از كتاب جوهرى
براى وى نقل كرده است .
(138) جنة النعيم / ج 1
محمد بن حسين بن عبدالرّحيم وزير كه مريض بود فرمودند : بگو به علم الهدى تا دعا كند
خداوند تو را از اين مرض برى نمايد . پس وزير اين لقب را براى سيّد طاب ثراه اظهار
داشت ، مرحوم سيّد استعفاء و استيحاش كرد تا آنكه قادر باللّه كه از خلفاء بنى عبّاس است
قضيّه را نقل كرده استشهاد نمودند و دعا فرمودند و بهبودى حاصل شد(1) .
در خواهش سيّد علويه از منصور داونيقى
مرحوم شيخ سليمان(2) در كتاب « زهرة الرياض و نزهة القلوب » نقل كرده است : منصور
خليفه عبّاسى از بغداد بيرون آمد و بر استرى سوار بود . سيّده علويّه عنان استرش را
گرفت و گفت : يا اميرالمؤمنين ! تو را قسم مىدهم به رحمى كه بين من و تو است ساعتى
صبر كن . منصور ايستاد ، پس علويّه گفت : من از دخترهاى جناب حسين بن على عليهماالسلام
هستم و تو دو برادر و عموى و شوهر مرا كشتى ، پسرى بيش ندارم و آن نور چشم و ميوه
دل من است و آن پسر در حبس تو است ، بيا و از وى عفو كن . پس ساعتى صبر كرد با
كمال غضب گذشت و گفت : عفو نمىكنم .
پس آن علويّه با ديده گريان مراجعت كرد ، چند قدم نگذشت كه استرش لغزيد ورم كرد
و منصور را انداخت ، نزديك رسيد گردن وى خورد شود . پس فرياد كرد : پسرش را رها
كنيد و او را ده هزار درهم بدهيد .
خلاصه ، اطفال و اولاد و ذريّه نبويّه و علويّه و فاطميّه را نتوان به اطفال ديگران قياس
كردن .
1. اربعين شهيد اول : 13 ، خاتمة المستدرك 3/215 ، الاحتجاج 2/332 ، الدرجات الرفيعة : 460 .
2. شيخ سليمان بن داود سبيتى ، اين كتاب را كه نام كامل آن « زهرة الرياض و نزهة القلوب المراض »
است در تعريب و اضافات بر كتاب فارسى خود « بهجة الانوار » نگاشته است . مرحوم شيخ آقا بزرگ
تهرانى در ذريعه 24/121 شماره 618 تصريح مىكند كه در كتاب « فضائل السادات » حكايت
علويه و منصور به نقل از كتاب مزبور نقل شده است .
رضوان (139)
و در حديث است : جميل بن درّاج از حضرت صادق عليهالسلام از اطفال انبياء سؤال كرد
فرمودند : « لَيْسوا كَاَطْفالِ النّاسِ »(1) يعنى : مانند اطفال سائرين نيستند .
إذا وُلِدَ المَوْلُودُ مِنْ نَسْلِ أحْمَدِ
|
لَقَدْ زيد فِى أصْلِ المَكارِمِ واحِدٌ
|
پس نبايد اطفال اين سلسله را تحقير نمود كه ابن جوزى گفته است : فَرْخُ الْبَطِّ سابِحٌ ،
يعنى : جوجه مرغ آبى هم شناگر است .
و اين مثل از امثال عرب ، و به فارسى شاعر گفته است :
بچه بط اگر چه دينه بود
|
آب درياش تا به سينه بود(2)
|
و حضرت شاه ولايت فرمود : « لا يَسْتَصْغِرَنَّ حَدَثاً مِنْ قُرَيْشٍ »(3) يعنى : جوانها و بچّگان
از قريش را كوچك نشماريد .
و در كتاب « فضائل السّادات » از رئيس المتورّعين آخوند ملاّ احمد اردبيلى قدسسره مشهور
است كه : گاهى در حين اشتغال به مباحثه و درس بىاختيار برمىخاست و مىنشست ،
جهت آن را استعلام كردند ، فرمود : طفل علوى در اين مقابل با اطفال بازى مىكرد ، هر
وقت مواجه من مىشد خجالت مىكشيدم كه او ايستاده باشد و من نشسته .
بناءً على ذلك اين گونه از اخبار علماء قدماء با اطفال علويّين اين نحو احترام
مىنمودند ، مستبعد(4) مىدانم از گمان احتياطى كه داشتند بر ايشان و كبارشان راضى
شوند مقدّم نشينند .
و همانا بردن حضرت ختمىمآب صلىاللهعليهوآله حسنين عليهماالسلام را در وقعه مباهله با آنكه در نفرين
1. من لا يحضره الفقيه 3/490 ح 4734 ، التوحيد : 395 باب 61 ح 11 ، بحار الانوار 5/294 باب 13
ح 20 .
2. امثال و حكم دهخدا 1/390 . همچنين مثلى مشابه به نقل از العراضه آورده بدين گونه :
بچه بط اگر چه باشد خرد
|
آب درياش كى تواند برد
|
نظير : « الشبل فى المغبر مثل الاسد » ، شير را بچه همى ماند بدو .
3. شرح نهج البلاغة 20/312 ش 578 از حكمتهاى منسوب به اميرمؤمنان عليهالسلام .
4. در چاپ سنگى : مستعبد .
(140) جنة النعيم / ج 1
بر نصارى بشخصه مستغنى بود براى تعليم ما شيعيان است ، يعنى : چنانكه پيغمبر معظّم
مكرّم استدعا از حضرت على هاشمى و بضعه محمّدى و فرزندان خردسال ايشان
مىنمايد بر ماها نيز لازم است از رجال و نساء و كبار و صغار علويّين و علويّات تمنّاى
دعا نمائيم كه در دعوت و مسألت ايشان اثر و ثمر ديگرى است .
[ حكايت ]
و ديگر حكايت آن چهار دختر علويّات و رفتن بلخ و ترحّم شخص مجوس داروغه به
ايشان و حسن عاقبت وى(1) ، و قضيّه عبداللّه مبارك مضبوط(2) در كتب فريقين است .
و كسى نگويد : مراد از اطفال ذريّه اولاد فاطمه عليهاالسلام است بلاواسطه ، فقره اخيره « ما لم
يُقارِبُوا الذُّنُوب » با عصمت ايشان تنافى دارد ، بلكه معنى آن عموم از ذريّه و اولاد ائمّه
است بواسطه و بلاواسطه غير از أئمّه معصومين عليهمالسلام .
علوى دوست باش خاقانى
|
كز عشيرت على است فاضلتر
|
بدشان به زمردم نيكو
|
نيكشان از فرشته نيكوتر
|
خصيصه ثالثه
در بوسيدن دست سيد هاشمى
از جمله چيزهايى كه محلّ ابتلاى مردم اين زمان است بوسيدن دست سادات و علما
و اعيان است ، آيا جايز است بوسيدن دست عموم از بندگان خدا را يا آنكه اختصاص به
سادات دارد ؟ در صورتى كه از خصائص ايشان شد مأخذ صحيح آن دانسته شود شايسته
است .
1. تذكرة الخواص ابن جوزى : 370 ، ارشاد القلوب ديلمى 2/444 ، عوالى اللآلى ابن ابى جمهور
4/142 .
2. رجوع كنيد به : تذكرة الخواص : 367 ، ارشاد القلوب 2/443 ، عوالى اللآلى 4/140 .
رضوان (141)
بدان ثقة المحدّثين كلينى در كتاب جامع « كافى »(1) در باب تقبيل از حضرت
صادق عليهالسلام روايت كرده است كه فرمودند : « لا يُقَبَّلُ رَأسُ أَحَدٍ وَلا يَدُهُ إلاّ [ يدُ ] رَسُول اللّهِ صلىاللهعليهوآله
أوْ مَنْ اُريدَ بِه رَسُولُ اللّهِ » .
ملخّص از معنى آن است كه : بوسيدن سر و دست احدى مگر حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله
جائز نيست مگر آن كسى را كه اراده آن بزرگوار بوده .
و مراد از كلمه « اريد به » بعضى تصريح كردهاند و اختصاص دادهاند به حضرت شاه
ولايت عليهالسلام ، پس اگر اختصاص بدهيم ناچار توان گفت : ائمّه طاهرين را نتوان سر و دست
بوسيدن ، و اين فقره منافى است با اخبارى كه در آن كتاب مسطور است .
و معروف است : زيد بن ثابت كه از علماء سلف عامه است دست ابن عبّاس را بوسيد
و گفت : ماها به سبب قرابتى كه با حضرت رسول صلىاللهعليهوآله داريد مأمور شدهايم با اهل بيت
رسالت صلىاللهعليهوآله چنين سلوك نمائيم .
و در كتب سنّيان و از دأب و دَيْدَنِ حاليّه ايشان معلوم است از تقبيل يد كريمه سيّد
علوى و فاطمى كراهت ندارند ، بلكه اين عمل را موجب ثواب و اجر مىدانند .
و اين فقره بين شيعيان بيشتر شايع است ، و بر اين فقره حقّه همّت گماشتهاند علاوه از
سادات بر حسب حبّ قلبى دست بلكه پاى دوست دوست ايشان را ببوسند ، و از اين
جهت فقهاء اسلام و علماء اعلام و ائمّه جماعت بلكه مادحين اهل بيت رسالت صلىاللهعليهوآله براى
نسبت اين خانواده محترماند ، و شعرى از حضرت صادق عليهالسلام مشهور است كه فرمودند :
وَكَمْ مِنْ يَدٍ قَبَّلْتُها مِنْ ضَرُورَةٍ
|
وَكانَ مُناىَ قَطْعُها إنْ اُمَكِّنُ
|
يعنى : چه دستى كه او را بوسيدم از روى ضرورت و اگر متمكن بودم آرزوى من آن بود
او را قطع كنم .
و اين بيان اشاره به ظلم خلفاء جور و غصب حقّ ايشان است ، و هر كس در اين اوان
1. كافى 2/185 باب التقبيل ح 2 ، عوالى اللآلى 1/435 ح 143 ، بحار الانوار 73/37 باب 100 ح
35 ، وسائل الشيعة 12/234 باب 133 ح 16173 .
(142) جنة النعيم / ج 1
تعدّى از حدود الهيّه كرد به مضمون كريمه « وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ »(1) ظالم
است ، پس دست ظالم را كه بر حسب حكومت نفس امّاره از اطاعت امر آية اللّه عقل
ملكوتى تخطّى و تعدى نمود سزاى بوسيدن و تبرّك جستن نيست ، همانا جزاى وى بريدن
است .
خلاصه آنچه بين اهل ايمان در حين ملاقات پسنديده و مستحب است مصافحه
و معانقه و مرحبا گفتن است ، علاوه از آن بوسيدن محلّ سجده مؤمن است براى امتياز .
توان گفت : « مَنْ ارْيدَ بِهِ رَسُولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله » عموم از سادات علويّين و فاطميّين باشد از
آنكه اكرام و احترام براى جزئيّت و نسبت به حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله است ، پس هر يك از اين
زمره شريفه اغصان و اعضاء شجره و وجود حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله اند چنانكه فرمودند :
« حَجَرُ الاَسْوَدِ يَميِنُ اللّهِ »(2) است ، يعنى : دست راست خداست ، بايد او را بوسيدن ، سادات
هم به مثابه دست شريف آن بزرگوارند ، توسّل به سيّد انام و ائمّه انام از اين طايفه حقّه
بسيار مستحسن است .
در فرمايش حضرت صادق عليهالسلام به ابوحنيفه
در كتاب « مناقب »(3) مروى است : ابو حنيفه براى شنيدن حديث خدمت حضرت
صادق عليهالسلام مشرف بود . وقتى كه آن جناب عليهالسلام برخاست به عصا تكيه داد . ابوحنيفه عرض
كرد : شما نرسيديد به سنّى كه لازم شود عصا به دست گرفتن ! فرمودند : چنين است ، چون
عصاى حضرت رسول صلىاللهعليهوآله است براى ميمنت و تبرّك گرفتهام . پس ابوحنيفه خواست آن
1. طلاق : 1 .
2. متشابه القرآن 1/80 ، عوالى اللآلى 1/51 فصل 4 ح 75 ، بحار الانوار 27/7 باب 10 و 65/15 باب
15 به نقل از النهاية .
3. مناقب ابن شهر آشوب 4/248 فصل فى علمه عليهالسلام ، همچنين رجوع كنيد به : دعائم الاسلام 1/95 ،
بحار 10/222 باب 13 ح 23 .
رضوان (143)
عصار را ببوسد ، و اذن در بوسيدن خواست . آن جناب عليهالسلام آستين بالا زد و ذراع شريف را
برهنه فرمود چون بيضاء درخشنده ، و فرمود : اين پوست و موى از پوست و موى حضرت
نبوى صلىاللهعليهوآله روئيده شده است ، پس چرا نمىبوسى و مىدانى پارهاى از بدن حضرت
ختمىمآب صلىاللهعليهوآله است ، و مىخواهى چوبى را تقبيل نمايى ؟ !
و نظير اين مضمون است بيت معروف :
يُعَظِّمُونَ لَهُ أعوادَ مِنْبَرِهِ
|
وَتَحْتَ أرْجُلِهِمْ أوْلادَهُ وَضَعُوا(1)
|
خصيصه رابعه
در تواضع كردن و برخاستن از براى سادت است
و تواضع كردن سادات از براى مردمان
بدان كه مرحوم ثقة المحدثين محمّد بن يعقوب كلينى در كتاب « كافى » نقل كردهاند كه :
حضرت رسول صلىاللهعليهوآله خطبهاى خواندند و در آخر آن فرمودند : « أيُّها النّاسُ ! عَظِّمُوا أهْلَ بَيْتى
فى حَياتى وَمِنْ بَعْدى وَأكْرِمُوهُمْ وَفَضِّلُوهُمْ فانَّهُ لا يَحِلُّ لأحَدٍ يَقُومُ مِنْ مَجْلِسِهِ الاّ لأهْلِ بَيْتى . . »
الى آخر الخبر(2) .
مختصر از ترجمه اين حديث آن است كه : آن جناب صلىاللهعليهوآله فرمودند : اى مردم ! تعظيم
نماييد اهل بيت مرا در زندگى من و بعد از من ، و اكرام كنيد و تفضيل دهيد ايشان را ، پس به
درستى كه حلال نيست از براى احدى برخيزد از مجلس خود براى كسى مگر براى اهل
بيت من .
1. شعر از مهيار ديلمى است و ادامه آن چنين است :
بأى حكم بنوه يتبعونكم
|
وفخركم انكم صحب له تبع
|
رجوع كنيد به : مثير الاحزان : 106 ، اللهوف : 193 المسلك الثالث ، بحار الانوار 45/143 باب
39 .
2. كتاب سليم بن قيس : 686 ح 14 ، مستدرك الوسائل 9/65 باب 111 ح 10219 ، بحار الانوار
30/313 باب 20 و 72/467 باب 95 ح 14 . حديث را در كافى نيافتم .
(144) جنة النعيم / ج 1
و ايضاً در حديث است كه : حضرت ختمىمآب صلىاللهعليهوآله فرمودند : « لا يَقُومَنَّ أحَدٌ لأحَدٍ الاّ
لِهاشِمىٍّ »(1) يعنى : كسى براى كسى نبايد برخيرد مگر براى هاشمى .
و در حديث ديگر است : قالَ رَسُولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله : « يَقُومُ الرَّجُلُ لِلرَّجُلِ الاّ بَنى(2) هاشِمٍ فَانَّهُمْ لا
يَقُومُونَ »(3) ، يعنى : « بنى هاشم نبايد برخيزند از براى غير » .
و در كتاب « جامع الاخبار »(4) مروى است : « مَنْ رَاى أوْلادى وَلَمْ يَقُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَدْ
جَفانى(5) وَمَنْ جَفانى فَهُوَ مُنافِق » ، يعنى : « هر كس اولاد مرا ببيند و برنخيزد هر آينه بر من
جفا كرده است و هر كه بر من جفا كند پس منافق است » .
و در بعضى از كتب معتبره ديده شده است كه : حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله فرمودند : « مَنْ رَأى
أوْلادى وَلا يَقُوم قِياماً إبْتَلاهُ اللّهُ بِبَلاءٍ لا دَواءَ لَهُ »(6) ، يعنى : « هر آن كه اولاد مرا ببيند و برنخيزد
بر پاى ، خداوند او را به بلائى كه دواء نداشته باشد مبتلا مىنمايد » .
و از انس حكايت شده كه گفت : « لا يَقُمْ أحَدٌ لأحَدٍ الاّ لِلْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَذُرّيَّتِهِما »(7) .
پس از اخبار مذكوره معلوم است كه قيام از براى سادات اختصاصى دارد ، و بايد
همينطور بوده باشد .
1. مستدرك سفينة البحار 8/634 به نقل از محاضرات الادباء راغب اصفهانى .
2. در چاپ سنگى : لبنى .
3. در اكثر منابع « لا يقوم الرجل من مجلسه الا لبنى هاشم » آمده ، مانند : ينابيع المودة 2/85 ، كنز
العمال 12/43 ح 33914 ، ولى هندى در حديث بعدى (33915) روايت به نقل از طبرانى در
المعجم الكبير و خطيب بغدادى به نقل از ابو امامه نقل كرده بدين لفظ : « يقوم الرجل من مجلسه
لأخيه الاّ بنى هاشم ، لا يقومون لأحد » .
4. رياض الابرار اين حديث را از اربعين نقل كرده چنانچه در مستدرك سفينة البحار 8/621 مذكور
است . همچنين رجوع كنيد به : روضات الجنات : 486 (چاپ قديم) .
5. در مستدرك سفينة : . . اولادى ولم يقم اليه تعظيماً له قد جفانى .
6. مستدرك سفينة البحار 8/631 .
7. ترجمة الامام الحسن عليهالسلام من تاريخ ابن عساكر : 116 ح 188 به نقل از انس بن مالك از رسول
گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله .
رضوان (145)
اما حضرت ختمىمآب صلىاللهعليهوآله مقرر فرموده بودند در مجلسى كه وارد مىشوند براى آن
جناب كسى برنخيزد چنانكه در كتاب « فضائل السّادات » منقول است : « إنَّهُ صلىاللهعليهوآله يَكْرَهُ أنْ
يُقامَ لَهُ وَكانَ إذا قَدِمَ لا يَقُومُونَ لِعِلْمِهِمْ بِكَراهَتِه ذلِكَ وَاذا فارَقَهُمْ قامُوا حَتّى يَدْخُلَ مَنْزِلَهُ لِما
يَلْزِمَهُمْ مِنْ تَعْظيمِه »(1) .
پس از اين حديث معلوم مىشود زمانى كه آن جناب از مجلسى برمىخاست آنگاه
اصحاب تبعيّت كرده برمىخاستند و تعظيم ايشان براى رسول صلىاللهعليهوآله زمان قيام و حركت از
آن مجلس بوده ، و هر آنكه منصف است مىداند در اين زمان اين نحو تواضع محنتى عظيم
شده است از براى اهل قيد بلكه موجب فتنهها و فسادها گرديده است ، واللّه دوستى به اين
نحو تواضع ناشى از حبّ جاه و نخوت و اظهار شأنى است و ميل به منيّت مىشود ، پس
افعال سيّد انبياء صلىاللهعليهوآله براى امّت مرحومه خود ، ناصح مشفق است بايد به مفاد « كَانَ لَكُمْ فِى
رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ »(2) به قدر مقدور تأسّى نمود و غافل نشد و اين گونه امراض را
معالجه نمود .
در تعظيم مؤمن است
بلى ، مرحوم شهيد طاب ثراه در « قواعد »(3) فرموده است : « يَجُوزُ تَعظيمُ المُؤمِن بِما
جَرَتْ بِهِ عادَةُ الزَّمانِ وَإنْ لَمْ يَكُنْ مَنْقُولٌ عَنِ السَّلَفِ لِدِلالَةِ العُمُوماتِ عَلَيْهِ ، قالَ اللّه تَعالى « وَمَن
يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّهَ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ »(4) » .
پس تواضع مؤمن از اين بيان بر حسب عادت معموله در نزد اهل هر زمان لازم است ،
و بنا به مفاد آيه كريمه تعظيم شعائر و حرمات اللّه است .
1. عوالى اللآلى 1/435 ح 141 ، بحار الانوار 73/38 ، نيز سنن ترمذى ج 5 كتاب الادب ح 2754 با
اختلاف اندك .
2. احزاب : 21 .
3. القواعد والفوائد 2/159 ، همچنين رجوع شود به : نضد القواعد الفقهية ، مقداد سيورى : 272 ، بحار
الانوار 73/38 .
4. حج : 30 .
(146) جنة النعيم / ج 1
و در حديث است : حضرت عيسى عليهالسلام برخاست و پاهاى حواريين را بوسيد و فرمود :
تواضع كنيد عالم را به اين نحو كه من تواضع كردم شما را ، بعد فرمود : تواضع زياد مىكند
حكمت را ، و به عكس است تكبّر ، و بدانيد گياه در زمين روئيده مىشود نه در كوه .
پس خوب است اهل ايمان تعاطى ننمايند در تواضع و سبب از براى حسد و بغض
نشوند و تحقير و توهين نكنند اهل حق و زمره فقراء را ، در هر حال ظاهراً و باطناً متواضع
باشند .
و در حديث است : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله براى صديقه طاهره عليهاالسلام برمىخاست(1) ،
و براى جعفر در وقتى كه مراجعت از حبشه كرد برخاستند(2) ، و در وقتى كه سعد بن عباده
را براى حكومت خواستند و وى مرد جسيمى بود و بر الاغى سوار شده فرمودند : « قُومُوا
لِسَيِّدِكُمْ » فَقامُوا وَاَنْزَلُوهُ(3) .
و بعضى گفتهاند : اين امرى كه فرمود اختصاص به قبيله خود سعد بن عباده داشته
است .
خلاصه تعظيم و تكريم سادات امرى است آسمانى و تعظيم مؤمن ـ خصوص عالم ـ نيز
عند العقل و النقل ممدوح و پسنديده است به هر وضعى كه در هر زمان مرسوم است ،
و گويا بهترين تعظيمها ايستادن باشد .
و تمثّل ـ كه قيام در حضور جبابره است از ازمنه قديمه تاكنون معلوم شده است ـ از(4)
حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله منع نمود .
1. عوالى اللآلى 1/424 ح 139 ، مستدرك سفينة البحار 8/633 .
2. عوالى اللآلى 1/424 ح 139 .
3. السير الكبير شيبانى 2/589 .
4. كذا ، ظاهراً تصحيف « را » مىباشد .
رضوان (147)
در جهت برخاستن از براى شنيدن اسم شريف
حضرت قائم عجل اللّه فرجه
در حين تحرير به خاطرم آمد سؤال سائلى كه : چرا مردم از شنيدن لقب شريف امام
زمان عليه الصّلاة والسلام برمىخيزند ؟ يعنى مخصوصاً براى لفظ « قائم » .
جواب موجزى كه بنظر مىرسد آن است كه : يكى از اسماء حضرت احديّت قيّوم است
يعنى برپاست بذاته در ازل و ابد ، و قيام هر شىء از اوست و قيام حق اشاره به تمام و كمال
اوست در قدرت و احاطه علميّه بر تمام ماسوايش ، و مظهر اين صفت الهيّه كماهى از نوع
بشر همانا فرد كامل اوست كه وجود شريف امام زمان عليهالسلام است كه به پاى طاعت و امتثال
اوامر الهيّه براى نگاهدارى خلق و نگاهبانى ايشان ، به فرمان لازم الاذعان ايستاده است
يعنى بر حسب حقيقت قائم بأمراللّه است .
يا آنكه مأمور است قائم به سيف باشد و براى خونخواهى اجداد سالفين منصور گردد .
يا آنكه قيامش متّصل به قيامت است ، وَهُوَ « يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ »(1) .
پس براى شنيدن لقب شريف امام قائم حىّ كه مظهر قيّوميّت حق است عدول از قعود
به قيام تواضعاً للإمام لازم مىنمايد خصوص حضور شخصى آن قطب وقت و مركز عالم
امكان منظور نظر اهل نظر آيد ، آن وقت حديث قيام از براى سيّد هاشمى مطابق و موافق
مىآيد ، و خود دانستهاى كه وضع دنيا از براى قيام به وظائف و معارف است و وضع عُقبى
از براى قعود از آن به مضمون « فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ »(2) .
پس برخاستن از براى سادات به جهت ارتباط و اتصال شأن است به آن مركز ولايت
و امامت ، كه هر يك جزء و عضوند ، و تعظيم جزء تعظيم كلّ است ؛ و برخاستن از براى
مؤمن عالم نيز بواسطه ربط معنوى است ، چنانكه سابقاً اشاره شد .
1. مطففين : 6 .
2. قمر : 55 .
(148) جنة النعيم / ج 1
بناءً على ذلك علما گويند(1) : « الجَمْعُ مَهْما أمْكَنَ أوْلى مِنَ الطَّرْح » .
خصيصه خامسه
در نگاهدارى مرد عامى زوجه علويّه را و تعدّد آن
بدان جائز است عامى زوجه علويّه داشته باشد در مسأله كفائيه فقهاء اسلاميّه جواز آن
را متعرّض شدهاند ، كلام در اين است كه : آيا مرد عامى مىتواند دو زن از علويّات بخواهد
و در خانه خود نگاه دارد يا نه ؟ شيخ الطّائفه شيخ ابوجعفر طوسى در كتاب « تهذيب »(2)
و مرحوم صدوق طاب ثراهما در « علل الشرايع »(3) نقل كردهاند از حماد كه گفت : از
حضرت صادق شنيدم كه فرمودند : « لا يَحِلُّ أنْ يَجْمَعَ الرَّجُلُ بَيْنَ اثْنَيْنِ(4) مِنْ وُلْدِ فاطِمَة عليهاالسلام
إنَّ ذلِكَ يَبْلَغُها فَيَشُقَّ عَلَيْها » .
قالَ : قُلتُ : يَبْلَغُها ؟
قالَ : « إى وَاللّه ! » .
يعنى : حلال نيست كه شخص ، بين دو تن از دختران فاطمه عليهاالسلام را جمع نمايد از آنكه
اين فقره به آن مخدّره مىرسد و بر وى دشوار مىآيد . عرض كرد : آيا مىرسد ؟ فرمودند :
و اللّه مىرسد .
و اين حديث بسيار اشكال دارد و معلوم است محمول بر كراهت است ، و شايد جهت
منع آن باشد كه مرد به طريق صحيح نمىتواند اداء حقّ طرفين را نمايد اگر يكى از ايشان
را بخواهد موجب رنجش خاطر ديگرى مىشود و همان رنجش باعث حزن و اندوه فاطمه
زهرا عليهاالسلام است ، و از ذيل حديث نيز برمىآيد حزن و سرور سادات و علويّات به فاطمه
1. به رسائل شيخ انصارى 4/19 ( چاپ جديد ) رجوع شود . همچنين به قوانين الاصول : 207 ،
الفصول : 440 ، مناهج الاحكام : 312 .
2. تهذيب الاحكام 7/463 ح 1855 .
3. علل الشرائع 2/590 ح 38 .
4. در « علل » : الاثنتين ، و در « تهذيب » : ثنتين .
رضوان (149)
زهرا عليهاالسلام مىرسد .
و شيخ صدوق عجب اصرارى در منع فرموده است و اين حديث را بلامعارض دانسته
است .
و مرحوم شيخ حرّ عليه الرّحمة در كتاب « وسائل » فرموده است : مرحوم شيخ طوسى
حديثى كه روايت كرده است دلالت واضح بر عدم جواز جمع بين دو دختر از دختران
و فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام مىنمايد ، و متعرّض تأويل و تضعيف و معارض وى نشده
است(1) .
و عقيده مرحوم شيخ بنا بر اين گونه اخبار وجوب عمل به آن است ، و عجب است فقها
تصريح به منع و جواز آن نفرمودهاند ، همانا قناعت به نقل روايت كردهاند .
و عبارت صدوق عليه الرحمة در « علل الشّرايع » اين است : بابُ العِلّة الَّتى مِنْ أجْلِها لا
يَجُوزُ لاِءحَدٍ أنْ يَجْمَعَ بَيْنَ اثنينِ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، پس مرحوم شيخ فرموده : أوْرَدَ الحَديث
بِغيرِ مُعارِضٍ وَلَمْ يَتَعَرَّضْ لِتَأويلِهِ .
و مرحوم شيخ حرّ عليه الرّحمة فرمود : والعامُّ لا يُعارِضُ الخاصَّ الصَّحيح الصَّريح ، وَاللّهُ
أعْلَمُ .
و اگر كسى ملاحظه نمايد مضمون اين روايت را مىداند رعايت حقّ علويّات
و فاطميّات و جدّه مكرمّه ايشان لازم است .
و همچنين لازم است رعايت حقّ علويّه فاطميه را نمودن در صورتى كه مرد عيالى
غير از او داشته باشد و فاطميّه نباشد .
پس اگر در مقام ترجيح و تفضيل برآيد يا آنكه منحصر به فاطميّه باشد و او را محزون
1. حر عاملى در وسائل عناوين ابواب را مطابق فتواى خويش مىآورد ، و چنانچه ملاحظهاى در
روايات داشته باشد ، عنوان باب را مجمل آورده و از بيان وجه آن اجتناب مىكند . وى در وسائل
20/503 باب 40 ح 26206 عنوان باب را چنين قرار داده است : باب حكم الجمع بين ثنتين من ولد
فاطمة عليهاالسلام ، و سپس روايت تهذيب و علل را نقل كرده است .
(150) جنة النعيم / ج 1
و اندوهگين نمايد موجب سخط و قهر خداوندى است .
و از عبارت حديث برمىآيد عدم جواز از فرزندان فاطمه و وُلد عمُوم دارد به تمام
طبقات نازله الى يوم القيامة .
پس از اين تخصيص كه فرزندان فاطمه باشند علويّاتى كه از فرزندان امير مؤمنان عليهالسلام
مىباشند از ازواج ديگر خارج مىشوند ، كلام در ملول نكردن صدّيقه طاهره صلوات اللّه
عليها است ، و در اين زمان مراعات حقِّ يك نفر از ايشان در كمال اشكال است چه آنكه دو
نفر از ايشان را بخواهد نگاهدارى كند ، بلكه رعايت حقّ نساء از رعاياى را نتوانند اداء
نمايند .
خصيصه سادسه
در تقديم نماز كردن سيد هاشمى بر جنازه به اذن ولىّ
اگر جنازهاى حاضر شود و سيّد هاشمى حاضر باشد و شخص عامى ، با اذن ولىّ ميّت
اولى و افضل در نماز كردن كدام يك است ؟
چون اين فقره نيز محل ابتلاء ابناء زمان است اِشعارى شود خوب است : بدان از عموم
حديث « قَدِّمُوا قُرَيْشَاً وَلا تُقَدِّمُوها »(1) و عموم حديث « الْهاشِمىُّ اَوْلى »(2) ظاهر است كه
سيّد هاشمى را بايد ولىّ ميّت كه اقرب ورّاث است بر عامى مقدّم دارد .
و شيخ مفيد طاب ثراه فرمودند : إذا حَضَرَ الصَّلاة وَكانَ رَجُلٌ مِنْ [ فضلاء ] بَنى هاشِم كانَ
1. منابع حديثى را قبلاً متذكر شديم .
2. از قواعد فقهى مشهور است و حديث نيست . محقق حلى در المختصر النافع : 40 مىفرمايد :
ويستحب تقديم الهاشمى ومع وجود الإمام فهو أولى بالتقديم . نيز كشف الرموز فاضل آبى 1/192 .
مرحوم علامه نيز در منتهى المطلب 1/375 (چاپ قديم) مىفرمايد : قال بعض أصحابنا : الهاشمى
أولى من غيره بالامامة . شبيه اين عبارت را نيز در تحرير الاحكام 1/322 فرموده است . البته ظاهراً
اين قاعده از روايت « قدّموا قريشاً ولا تقدموها » استفاده شده آنطور كه علامه در نهاية الاحكام
2/256 و محقق بحرانى در الحدائق الناضرة 10/395 فرمودهاند .
رضوان (151)
أوْلى بالتّقديمِ عَلَيْهِ بِتَقْديمِ وَليّهِ وَيَجِبُ عَلى الوَلىِّ تَقْديمُهُ(1) .
و از اين عبارت معلوم است كه بر ولىّ ميّت واجب است تقديم سيّد هاشمى بر خود نه
بر عامى كه حاضر است .
و در « شرح قواعد » علاّمه اعلى اللّه مقامه منقول است : وَالهاشِمىُّ الجامِعُ للشَّرائطِ أوْلى
مِنْ غَيْرِهِ بالإمامَةِ لكِنْ إنَّما يَتَقَدَّمُ إنْ قَدَّمَهُ الوَلىُّ إجْماعاً كَما فِى المُعتَبر وَنهايَةِ الأحْكامِ(2) .
و جهت اولويت سيّد هاشمى همانا شرافت نسب او است ، و شهيد عليه الرّحمة فرموده
است : استجماع شرائط در سيّد هاشمى البته شرط است ، و اولويت « اولو الارحام » بر
بعضى در تمام مقامات است سيّما در ارث .
و مرحوم شهيد ثانى در رساله « نفليّه »(3) در مبحث جماعت حديثى روايت كرده كه
ملخّص آن اين است : حضرت صادق عليهالسلام فرمودند : « الصَّلاةُ فى خَلْفِ العالِمِ بِألْفِ رَكْعَةٍ
وَخَلْفِ القُرَشىِّ بِمائةٍ وَخَلْفِ الْعَرَبىِّ خَمْسُونَ وَخَلْفِ المَوْلى خَمْسٌ وَعِشْرُونَ »(4) .
پس از اين خبر فضيلت اقتداء به عالم در جماعت ، بر اقتداء به سيّد قرشى ، و قرشى بر
عربى ، و عربى بر مولى معلوم است .
و شهيد فرمود : مراد از عالم كسى است كه بداند علوم دينيّه و احكام شرعيّه را مثل علم
باللّه و علم به كتاب و سنّت و هر چه متوقّف بر اين علم است از مقدّمات و علم به كيفيّت
طهارت قلبيّه و تزكيه نفس .
خلاصه ، يك ركعت نماز با عالم هزار ركعت نوشته مىشود ، و با قرشى كه منسوب به
نضر بن كنانه است صد ركعت ، اما هاشمى افضل از قرشى است به بيان مبسوطى كه در
1. المقنعة شيخ مفيد : 232 .
2. فوائد القواعد : 41 ، ايضاح الفوائد 1/63 ، قواعد الاحكام 1/239 ، تذكرة الفقهاء 2/44 ، كشف
اللثام 2/322 .
3. نفليه از شهيد اول مىباشد ، شايد منظور مؤلف شرح نفليه باشد كه از شهيد ثانى است .
4. الألفية والنفلية شهيد اول : 139 ، مستند الشيعة 8/9 .
(152) جنة النعيم / ج 1
خصيصه خمس ذكر مىشود .
و مقصود از ذكر اين حديث ، شرافت نماز با عالم است پس چه ثواب است براى آن
نمازى كه با عالم قرشى هاشمى طالبى علوى فاطمى حسينى كسى بجاى آورد !
و مراد از « مولى » ظاهراً برابر عربى است ، و عربى فرزند يعرب بن قحطان است كه
قبل از قريش بود ، پس مولى كسى است كه عربى نباشد اگر چه آزاد باشد .
و آنچه مشهور است بنده را « مولى » مىنامند ، موارد استعمال را بايد ملاحظه نمود .
و شاطبى در وصف ابا عمرو و ابن عامر ـ كه دو نفر از ائمّه قرائتند ـ گفته است : إنَّهُما
عَرَبيّانِ وَباقِيهِمْ مَوالى .
خصيصه سابعه(1)
در لباس مخصوص به سادات
لباس و عمّامه سبزى است كه سادات به آن اختصاص يافتهاند ، بسيار در اين فقره
گفتگوى شده است كه اين لباس به اين رنگ آيا از كتاب و سنّت مأخوذ است يا آنكه اصلى
ندارد .
بدان كه در كتابهاى سنيان(2) مسطور است : إنَّ هذهِ العَمامَةَ الخَضْراءَ لَيْسَ لَها فِى الشَّرعِ
والسُّنَّةِ وَلا كانَتْ فِى الزَّمَنِ القَديمِ وَإنَّما حَدَثَتْ سَنَة ثَلاثٍ وَسَبْعينَ وَسَبعمائَةٍ بِأمْرِ المَلِكِ الأشْرَفِ
شعبانَ بْنِ حُسَين .
1. در چاپ سنگى اشتباهاً « تاسعه » درج شده است .
2. دسوقى در حاشيه خود 4/312 هنگام توضيح « كان يتعمَّم بعمامة خضراء » مىگويد : فإذا تعمم بها
غير شريف فانه يؤدب لأن ذلك استخفاف بحقه عليه الصلاة والسلام . واعلم أن لبس العمامة الخضراء
فى الأصل لمن كان شريفاً من أبيه وقد قصرها عليه السلطان الاشرف . وحينئذ فلا يجوز لمن هو
شريف من أمه لبسها وأدب ، إلاّ أن العرف الآن قد جرى بلبسه لها وعمّت البلوى بذلك فلا أدب عليه
وإن كان لا ينبغى له لبسها . كذا قرر شيخنا العدوى .
همچنين رجوع كنيد به : حواشى الشروانى والعبادى 7/54 ، مواهب الجليل 8/408 به نقل از ابن
حجر در الانباء .
رضوان (153)
از اين بيانات معلوم است در زمان قديم لباس سبز متداول نبوده است ، در سنه هفتصد
و هفتاد و سه ظاهر شد .
و عجب دارم از اقاويل متضادّه كه از اين فرقه خوانده مىشود و علاوه از ده كتاب بنظر
دارم كه اكابر از علماء ايشان تصريح كردهاند لباس سبز در زمان حضرت رضا عليهالسلام معمول
بوده است ، يا در همان زمان قرار داده شد ، و براى امتياز بين بنى اميّه و بنى عبّاس و بنى
هاشم و سائرين ، ومدّتى هم بنا بر قول على بن حسين مسعودى صاحب كتاب « مُروج
الذَّهب » مأمون بن هارون الرشيد لباس سبز پوشيد(1) ، عاقبت به جهت ملامت رجال
و نساء بنى عبّاس از خود دور نمود چنانكه سابقاً اين روايت مذكور شد .
وصاحب شرح الفيّه مشهو ر به « أعمى و بصير » كه از اهل اندلس است(2) در حقّ لباس
سادات گفته است :
جَعَلُوا لأبْناءِ الرَّسُولِ عَلامَةً
|
إنَّ العَلامَةَ شَأنُ منْ لَمْ يَشهَرِ
|
نُورُ النُّبُوَّةِ فى وَسيمِ وُجُوهِهِمْ
|
يُغْنِى الشَّريفَ عَنِ الطَّرازِ الأخْضَرِ
|
يعنى : از براى فرزندان رسول صلىاللهعليهوآله نشانه قرار دادهاند ، و نشانه براى كسى است مشهور
نباشد و او را نشناسند ، و اولاد پيغمبر صلىاللهعليهوآله نور نبوّت از سيماى ايشان ظاهر است ، پس
ايشان مستغنىاند از اين نشان كه عمّامه سبز بوده باشد .
ويكى از شعراء عامّه گفته است :
اطرافُ تيجانٍ أتَتْ مِنْ سُنْدُسٍ
|
خُضْرٍ بِأعْلامٍ عَلَى الاْءشْرافِ
|
وَالاْءَشْرَفُ(3) السُّلطانُ خَصَّتْهُم بِها
|
شَرَفاً ليُفْرِقَهُمْ مِنَ الأَطْرافِ(4)
1. رجوع كنيد به : تاريخ يعقوبى 2/448 ـ 449 (3/183 از چاپ ديگر) ، مسند الامام الرضا عليهالسلام ،
عطاردى 1/109 .
2. نام وى ابو عبداللّه بن جابر اندلسى است . رجوع شود به : مغنى المحتاج شربينى 3/63 ، مواهب
الجليل 8/408 ، الغدير 6/354 . شرح حال وى در منبع اخير ذكر شده است .
|
3. مرحوم علامه امينى در الغدير 6/355 تصريح مىكند كه مراد از اشرف : شعبان بن حسن بن ناصر
است كه در سال 778 خفه شد .
|
|
4. مواهب الجليل 8/408 ، اين اشعار در الغدير 6/355 به اديب شمس الدين دمشقى نسبت داده شده
است .
(154) جنة النعيم / ج 1
خلاصه ، اگر چه روايتى نرسيده است از ائمه طاهرين عليهمالسلام در پوشيدن سادات عمامه
و جامه به اين رنگ وليكن منعى هم وارد نيست ، بلكه از اشتهار و انتشار در زمان مأمون
و عدم منع امام عليهالسلام توان استدلال نمود به حُجيّت اين عمل و رضايت پيشوايان دين بر آن ،
و اكنون سيرهايست ممدوح و شايع ، و منع آن مقدوح است .
خصيصه ثامنه
در وجوب خمس دادن به سادات است
و خمس حقى است الهى براى اين سلسله جليله قرار داده شده است مانند زكات براى
فقراء به دليل كتاب و سنت ، اما در كتاب خداوند مجيد فرمود فى سورة الانفال : « وَاعْلَمُوا
أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَىْءٍ فَأَنَّ للّهِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن
كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ »(1)
وخُمُس ـ به ضمّ خاء و ميم در آيه ـ حقى است كه خداوند به جهت خود و اين پنج قسم از
بندگانش از اين امّت قرار داده است .
و خوش دارم عين عبارت صدوق(2) طاب ثراه را كه ملخّص مراد است از خمس
بنويسم :
بابُ الخُمْسِ
كُلُّ شَىءٍ يَبْلُغُ قيمَتُهُ ديناراً ففيه الخُمْسُ للّهِِ وَلِرَسُولِهِ وَلِذِى القُرْبى وَاليَتامى وَالمَساكين وابْنِ
السَّبيل ، وأمّا الَّذى للّهِِ فَهُوَ لِرَسُولِهِ وَما لِرَسُولِهِ فَهُوَ لَهُ وَذَوى(3) القُربى فَهُمْ أقْرباؤه وَاليتامى يَتامى
أهل بَيْتِهِ وَالمَساكين مَساكينُهُمْ وَابْنُ السَّبيلِ ابن سبيلِهِمْ ، وَأمْرُ ذلِكَ الى الامامِ عليهالسلام يُفَرِّقُهُ فيهِمْ كَيْفَ
1. انفال : 41 .
2. الهداية شيخ صدوق : 177 .
3. كذا .
رضوان (155)
شاءَ عَلَيْهِمْ . . إلى آخره .
وبيان اين عبارات خواهد آمد .
پس بدان خمس واجب است از هفت چيز : از غنائم ، وارباح مكاسب ، و زمينى كه ذمّى
از مُسلم بخرد ، و معادن ، و كنوز ، و آنچه از دار الحرب لشكر اسلام بدست آورند از اموال
و ذرارى و عقار و كراع و سلاح هر آنچه نقل شود يا نشود ، و غوص در دريا ، و حرام
مختلط به حلال .
و از اين شش قسم ، سه قسم آن حقّ امام عليهالسلام است يعنى سهم خدا و سهم رسول و سهم
ذوى القربى ، و سه قسم ديگر حقّ اين سه فرقه است يعنى يتيم و مسكين و ابن السبيل به
شرط اينكه فِرَق ثلاثه منسوب باشند به عبدالمطلب جدّ حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله از اين
ترتيب : پدر حضرت رسول صلىاللهعليهوآله عبداللّه است ، و او پسر عبدالمطلب است ، و عبدالمطلب
پسر هاشم است ، و مطّلب هم برادر او است ، و هاشم و مطّلب دو پسر عبد منافند ، وعبد
مناف پسر قصى بن كلاب است .
پس هر كس از اين سلسله منتهى به جدّ اعلاى حضرت رسول صلىاللهعليهوآله هاشم
و عبدالمطلب شد خمس را بايد به او داد .
و خلاف است كه آيا منسوب به مطّلب برادر هاشم مستحقّ خمس هست يا نه ؟ مشهور
عدم استحقاق است از آنكه شرط نسبت با هاشم از جهت پدر است نه عمّ ، چنانكه فقهاى
فخام شرط دانستند منتسب به هاشم را از جهت پدر نه مادر خلافاً للسيّد مرتضى ـ طاب
ثراه ـ كه فرمودند : اگر پدر عامى باشد و مادر هاشميّه جائز است به وى خمس دادن از
آنكه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند به حسن و حسين عليهماالسلام : « هذانِ وَلَداىَ(1) إمامانِ قاما أوْ
قَعَدا »(2) .
1. در متن : وولداى .
2. الطرائف ابن طاوس : 196 ، عوالى اللآلى 4/93 ، اعلام الورى : 209 ، تذكرة الفقهاء 5/435 .
(156) جنة النعيم / ج 1
و عبارت فقهاء(1) در صحّت قول مشهور از اين قرار است : وَيُعْتَبَرُ فِى الطَّوائِفِ الثَّلاثَةِ
انتِسابُهُمْ إلى عَبْدِ المُطَّلِبِ بالاُبُوَّةِ فَلَوِ انْتَسَبُوا بالأُمِّ خاصَّةً لَمْ يُعْطُوا شَيْئاً مِنَ الخُمْسِ عَلى الأظْهَرِ
الأشْهَرِ عَدا المُرتضى ـ عَليهِ الرَّحْمَة ـ وابن حمزة .
و ابن ادريس طاب ثراه در كتاب « سرائر »(2) در حرمت صدقه واجبه براى بنى هاشم
فرمود : ثقة الاسلام شيخ طوسى عليه الرحمة منسوبين به حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام
و برادران آن بزرگوار را از جعفر و عقيل هاشمى دانسته است ، و همچنين عبّاس عمّ آن
بزرگوار است و ديگران را ذكر نكرده .
ابن ادريس مىگويد : اين صحيح نيست از آنكه هاشم پسر عبد مناف است و عبد مناف
پسر قُصى است و قُصى نام وى زيد است و مجمع ، و عبد مناف نام وى مغيره است و از وى
هاشم و عبد الشمس و مطلب و نوفل و أبو عمر متولد گرديد ، و از هاشم عبدالمطلب و
اولاد ديگر ، وليكن غير از عبدالمطلب اعقابى از ايشان نماند و عبدالمطلب شش دختر
آورد و ده پسر ، اما دخترها عاتكه و صفيّه و اميمه و بيضاء و برّه و اروى است ، اما پسرها
عبداللّه و ابو طالب و زبير و عبّاس و مقوّم و حمزه و ضرار و حارث و غيداق و ابو لهب
است ، و غيداق همان حجل ـ به تقديم حاء بر جيم ـ است ، وحجل مگس عسل بزرگ را
مىگويند(3) .
و از اين ده نفر پنج نفر اعقابشان ماند : عبداللّه ، ابو طالب ، حارث ، عباس ، ابو لهب .
پس بر تمام اولاد و احفاد اين پنج نفر خمس مىتوان داد و زكات مفروضه بر ايشان
حرام است .
1. رجوع كنيد به : فقه ابن ابى عقيل العمانى : 407 ، الخمس حائرى : 476 ، جواهر الكلام 16/90
و غيره .
2. السرائر 1/460 به نقل از نهايه شيخ طوسى ، به مطلبى كه درباره وقف بر هاشميين در تذكرة الفقهاء
2/430 آمده نيز مراجعه شود .
3. كذا ، عبارت سرائر 1/461 به تقديم جيم بر حاء است : والغيداق اسمه جحل ، الجيم قبل الحاء ، بفتح
الجيم و سكون الحاء ، والجحل : اليعسوب العظيم .
رضوان (157)
پس نتيجه و خلاصه قول ابن ادريس آن است : اختصاص خمس به منسوبين
اميرمؤمنان عليهالسلام و از فرزندان و اخوان و عم دون سائرين صحيح است ، پس بنى عباس
و بنى حارث و اولاد ابو لهب هاشمييناند و ايشان را از اخماس اموال حقى است ثابت .
پس به بيان آتى هر كه از اولاد امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام است فاطمى و علوى
است و هر آنكه علوى و فاطمى است هاشمى است ، اما هاشمى قرشى نيست چنانكه
قرشى عربى نيست ، و مراد به قرشى منسوب به نضر بن كنانه جد دوازدهم حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله است ، و مراد از عربى منسوب به يعرب بن قحطان است .
خلاصه سه قسم ديگر از اهل خمس ايتام از سادات و مساكين از سادات و ابناء
السبيلاند ، و سزاوار و ملاحظه احتياط آن است كه صاحب مال بعد از اينكه سهام ثلاثه
اوليه را به امام عليهالسلام كه حقّ اوست داد نصف ديگر را هم خدمت امام عليهالسلام بدهد ، و وى بر
حسب بصيرت و حكمت قسمت مىنمايد يعنى مؤونه سال هر يك را بدون اسراف و اقتار
مىرساند ، و اگر كم بيايد از نصف خود مىرساند .
و « يتيم » طفلى است بىپدر يا بىمادر يا هر دو .
و در كتاب « وسائل »(1) مرويست از حضرت باقر عليهالسلام كه فرمودند : « كسى كه از مال
يتيم درهمى بخورد به آتش مى رود » ، بعد فرمودند : « نَحْنُ اليَتيم » يعنى يتيم مائيم .
و « مسكين » كسى است بلغت و قوت ساليانه خود را نداشته باشد ، و گويا فقير از
مسكين أسْوَءُ حالاً بوده باشد از آنكه رسم اعراب است در امور ابتداء به اهمّ مىنمايند
و قرآن به لسان عرب نازل شد و خداوند سبحان در آيه زكاة و صدقات فقير را بر مسكين
مقدّم داشت و فرمود : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى
الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِى سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ »(2) و در آيه كريمه است : « أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ
1. وسائل الشيعة 9/483 باب 1 ح 12540 ، بحار الانوار 93/186 ح 11 به نقل از كافى .
2. توبه : 60 .
(158) جنة النعيم / ج 1
لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ »(1) معلوم است مسكين از اين بيان مبين ممكن است مالك چيزى
باشد ، و اين قول ابن ادريس است ، ليكن مرحوم شيخ طوسى ـ عليه الرحمه ـ مسكين را از
فقير أسْوَءُ حالاً دانسته .
و « ابن السبيل » كسى است به قول مرحوم ابن ادريس منقطَع ـ به فتح طاء ـ باشد(2)
يعنى در سفر محتاج باشد اگر چه در بلاد خود صاحب مال بوده است و ا ين در صورتى
است استيطان در بلد ننمايد از آنكه در عنوان ابن السبيل گفته است : بر اين فريضه واجبه
كه در باب خمس اخبار واحاديث بسيارى كه فقهاى اثنا عشريه تفريع فرمودند در هر
محل و موردى استشهاد كردهاند ، بلكه توان گفت : اداء يك قسم اجر و مزد رسالت ماها
رعيت به مضمون : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى »(3) دادن خمس است به
سادات .
پس به اجماع و ضرورت دين اسلام خمس مانند زكات واجب و لازم است ، و از
خصايص هاشميين است ، و منكر آن كافر و نجس است ، و در اداء وى ثواب جزيل و اجر
جميل مقرر است ، و كتاب اللّه و اخبار در ترغيب و تحريص آن ناطقند و آن را خداوند
عون و مدد ذوى القربى قرار داد و براى عظمت شأن سادات اين سه فرقه را بعد از ذات
اقدس و وجود مقدس نبوى صلىاللهعليهوآله و امام قرار داد .
و بر سياق آيه ملاحظه نما چگونه اختصاص به خود داد اين حقّ معلوم را ، و سادات را
شريك فرمود تا وهن براى ايشان نباشد ، و زكاة را كه اوساخ و اقذار دستهاى رعاياست بر
ايشان حرام فرمود كه : « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ »(4) و بر اموال مردمان حقّى مانند
طلب معين كرد كه بدون منت اگر بدهند تسليم ايشان نمايند .
1. كهف : 79 .
2. همچنين رجوع كنيد به : المهذب ابن براج 1/169 ، غنية النزوع : 124 ، قواعد الاحكام 1/350 .
3. شورى : 23 .
4. توبه : 60 .
رضوان (159)
و در كتاب « تفسير نعمانى »(1) است : حضرت امير عليهالسلام فرمودند : آنچه خداوند در كتاب
كريم از معايش و اسباب خلق ياد فرمود و اعلام كرد پنج وجه است : وجه امارت ، ووجه
عمارت ، ووجه تجارت ، و وجه اجاره ، ووجه صدقات .
اما وجه امارت خمس است كه فرمود : « واعْلَمُوا أَنَّ مَا غَنِمْتُم مِن شَىْءٍ فَأَنَّ للّهِِ
خُمُسَهُ. . »(2) الى آخر الآية .
بنگر حضرت على أعلى چگونه وجه خمس را از وجوه خمسه معاشيه تجليل فرموده
است كه اميرمؤمنان عليهالسلام او را از وجه امارات خوانده است ، و از آنكه در اين زمان جمعى از
بىخردان كه از خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و عالم آخرت بىخبرند و بر اين فريضه حتميّه الهيّه كه
خمس دادن است به قدر حبّه و خردلى اقبال و اقدام نمىنمايند بر حسب فرض و لزوم
تكليف خود را دانسته بدين حديث صحيح و خبر معتبر ايشان را آگاه نمايم شايد از
خواندن و دانستن آن حديث ، خردل و حبّهاى از حقوق سادات داده شود و از آن مثاب
و مأجور گردم .
در كتاب « تأويل الآيات الظاهرة »(3) از حضرت صادق عليهالسلام مرويست كه فرمودند : « در
تأويل آيه « وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ
يُخْسِرُونَ »(4) مراد زياده و نقصان در خمس و حقوق سادات است يعنى : وقتى كه به سوى
غنايم مىروند مىدوند و طلب مىكنند ، چون به اداء حقوق سادات مىرسند ناقص
مىدهند و ايشان را بد مىآيد » .
1. روايت را شريف مرتضى در المحكم والمتشابه : 57 به نقل از تفسير نعمانى ذكر كرده ، همچنين
رجوع شود به : وسائل الشيعة 9/490 ح 12557 ، حاشية المكاسب يزدى 1/4 .
2. انفال : 41 .
3. بحار الانوار 93/189 به نقل از تأويل الآيات الظاهرة كه وى نيز از كتاب محمد بن عباس بن ماهيار
نقل كرده است .
4. مطففين : 1 ـ 3 .
(160) جنة النعيم / ج 1
و مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب مستطاب « وسائل الشيعة فى أحكام الشريعة »(1) در
باب خمس فرموده است : سهام ثلاثه اوليه از خمس واجب است به شخص امام عليهالسلام برسد
و حقّ اوست در صورت امكان ، و جائز نيست تصرّف در آن بدون اذن امام عليهالسلام ، و توقيعى
از حضرت حجة اللّه أعظم نقل كرده است كه مضمون بلاغت مشحون آن را مىنويسد :
« بِسْمِ اللّهِ الرَّحمن الرَّحيمِ »
« لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعينَ عَلى مَنْ أكَلَ مِنْ مالِنا دِرْهَماً حَراماً » .
پس هر كس يك درهم از سهم و حقّ امام را بخورد حرام است و ملعون خدا و ملائكه
و تمام مردمان .
حتى در آن كتاب مرويست(2) كه : حضرت صادق عليهالسلام فرمودند به ضريس كناسى :
« آيا مىدانى از كجا فتح باب زنا مىشود ؟ » عرض كرد [كه] نمىداند ، فرمودند : « بواسطه
خوردن خمس كه حقّ ما اهل بيت است فتح عمل زنا مىشود ، مگر شيعيان ما كه حلال
است بر ايشان و پاك است ولادتشان و شايد كسى گمان كند به شيعيان توان خمس دادن » .
بيان اين حديث را حديث ديگر مىكند كه امام عليهالسلام فرمود : « بدترين مردمان كسانى
هستند كه روز قيامت صاحب خمس برخيزد و بگويد : « خُمْسى » و از آنها مطالبه حق
خود را نمايد ، اما براى شيعيان خودمان آن را حلال نموديم به جهت تزكيه اولاد و تطييب
ولادتشان »(3) .
يعنى : در صورتى كه شخص شيعه باشد و متعذّر از رساندن به امام عليهالسلام و سادات هم
محتاج نباشند براى وسعت و توسعه در فروج و اموال ايشان اباحه كردهاند و حلال
نمودهاند تا رفع عسر و حرج شود مانند جواز تصرّف شيعه در انفال و فىء و سائر حقوق
امام عليهالسلام ، و اين در صورت حاجت و تعذّر است البته .
1. وسائل الشيعة 9/541 ح 12671 ، الاحتجاج : 480 .
2. وسائل الشيعة 9/544 ح 12677 ، تهذيب 4/136 ح 383 ، المقنعة : 45 ، الكافى 1/459 ح 16 .
3. من لا يحضره الفقيه 2/22 ح 82 ، وسائل الشيعة 9/545 ح 12678 .
رضوان (161)
و در حديث ديگر فرمودند : « اين فقره براى شيعه ماست از شاهد و غايب ، حىّ و ميّت
و هر آنچه از ايشان متولّد مىشود تا روز قيامت ، امّا بر سائرين حلال نكردهايم و عهد
و ميثاق و ذمّه در نزد ما ندارند »(1) .
وأيضاً مرويست : حضرت امير عليهالسلام فرمودند به فاطمه زهراء عليهاالسلام : نصيب خودت را از
فىء حلال كن از براى شيعيان ما تا آنكه طيب الولاده شوند » آنگاه حضرت صادق عليهالسلام
فرمودند : « إنّا أحلَلْنا اُمِّهاتِ شيعتنا لاِآبائِهِمْ لِيَطيبُوا »(2) .
پس از اين چند خبر مسلمانان از امّت حضرت خير البشر صلىاللهعليهوآله بدانند : ندادن حقوق
امام عليهالسلام و ذريّه طاهره و خوردن آن جزئيّاً وكليّاً باعث خلل در نطفههاى اولاد مىشود ،
و بر حسب واقع اولادشان از روى زنا متولد مىگردند .
اما راه اباحه در صورتى كه شيعه است و تصرّف در آن در اين زمان اگر چه قليل باشد با
نائب مناب آن بزرگوار ، مجتهد اعلم است ، يعنى اذن و اباحه و تصرّف و تجويز و امر در
وجوه معاشيّه از جانب ايشان شرط است ، و چه قدر اين فقره آسان است و هر آنكه شيعه
است سهم و حصّه و حقّ امام عليهالسلام را با وجود مجتهد ورع ثقه امين و فقراء از سادات و بنى
فاطمه نگاه نمىدارد و نمىخورد ، و چه قدر عقوبت دارد خورند(3) مال يتيم كه به نصّ آيه
كريمه خورنده آن آتش خواهد خورد ، سيّما آن يتيم از فرزندان فاطمه عليهاالسلام باشد با كمال
برهنگى و گرسنگى و پريشانى ، حقّ واجب او در نزد تو باشد و بدانى و ندهى ، آيا مادر اين
طفل يتيم در روز قيامت كه شفاعت به دست اوست با تو چه مىكند ؟ ! خصوص با آن يتيم
ايتام ديگر و مساكين و ابناء السّبيل از اين زمره جليله ضمّ شوند ، و در عرض اكبر با تو
مخاصمه نمايند و براى تو همان هنگامه و فزع و طلب كفايت است ، احتياج به اهوال
1. تهذيب الاحكام 4/137 ح 384 ، الاستبصار 2/58 ح 189 ، المقنعة : 45 ، وسائل الشيعة 9/544 ح
12678 .
2. تهذيب الاحكام 4/143 ح 401 ، وسائل الشيعة 9/547 ح 12684 .
3. كذا ، ظاهراً : خوردن .
(162) جنة النعيم / ج 1
و افزاع قيامت ندارى .
در حديث ابا سيّار و خمس دادن به حضرت صادق عليهالسلام
و در كتاب مسطور(1) مرويست : مسمع بن عبدالملك كه مكنّى به أبى سيّار است خدمت
حضرت صادق عليهالسلام شرفياب شد و عرض كرد : بواسطه غوص در دريا و توليت آن چهار
صد هزار درهم به من رسيد ، هشتاد هزار درهم خمس آن را آوردم و كراهت دارم آن را
نگاهدارم ، و آن حقّ شماست كه خداوند در اموال ما قرار داده است . فرمود : « اى ابا
سيّار ! كلّ زمين از ماست و هر چه بيرون از آن نيز از ماست » . عرض كرد : اگر اذن مىدهيد
تمام آن مال حاضر است خدمت شما بياورم . فرمود : « اى ابا سيّار ! تمام آنرا بر تو حلال
كرديم و مباح نموديم ، و هر چيزى در دست شيعيان ماست بر ايشان حلال است تا زمانى
كه قائم ما قيام نمايد ، پس به جهت مردم مستمرى قرار مىدهد » .
وعجب است كه امام آنچه براى اوست و حقيقةً از ايشان بپاست به خمس آن در چند
چيز قانعند ، كسانى كه خودشان را از ايشان مىدانند و مىخوانند با تمكّن راضى شدهاند
اولاد و احفاد وى را برهنه و گرسنه و پريشان ببينند و رحم ننمايند و حقوق هر يك را اداء
نكنند .
خصيصه تاسعه
در اينكه سادات در هر طبقهاى از طبقاتاند اولاد رسول اكرماند صلىاللهعليهوآله
و نسب شريف آن بزرگوار منقطع نمىشود و آنها از اين نسبت هر قدر دور باشند
نزديكاند .
پس بنابر حديث مشهور « كُلُّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ القِيامَةِ إلاّ سَبَبى وَنَسَبى »(2) معلوم
1. وسائل الشيعة 9/548 ح 12686 ، همچنين رجوع كنيد به : تهذيب الاحكام 4/144 ح 403 .
2. بزودى مؤلف روايت را از طريق كنز الفوائد كراجكى نقل مىكند و توضيحاتى درباره آن مىدهد .
رضوان (163)
است اين نسب را انقطاعى در روز قيامت نيست .
پس در اين باب دو مطلب منظور است :
يكى آنكه : سادات زمان ما و هر زمانى تا روز قيامت فرزندان پيغمبرند ، و از فرزندى
آن جناب صلىاللهعليهوآله هر قدر عاصى باشند خارج نمىشوند .
وديگرى : سلسله نسب آن جناب قطع نخواهد شد در روز رستاخيز .
اما فقره اولى :
به ادلّه واضحه و براهين لايحه مىگوئيم : هر سيّدى كه در هر زمانى باشد تا روز
قيامت ، فرزند آن بزرگوار است از آنكه ولد جزء والد است ، و هر قدر اين جزء تنزل نمايد
از جزئيّت بيرون نمىرود ، و در ذيل آيه كريمه كه در سوره زخرف است « وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ
عِبَادِهِ جُزْءاً »(1) على بن ابراهيم(2) عليه الرحمة فرمود : مراد از جزء ولد است كه كفّار از
براى خداى تعالى فرزند قرار دادند و سادات اجزاء رسولاند ، پس هر قدر فاصله باشد
بين پدر و فرزند از آباء و اجداد همانا پدر پدر است و پسر پسر ، چنانكه در دعاء عرفه
جناب امام حسين عليهالسلام عرض مىكند : « يا إلهى وَإلهَ ابائى ابراهيمَ وَإسْماعيلَ وإسحقَ
وَيَعْقُوبَ » .
و همچنين صدوق عليه الرحمة در « ثواب الاعمال »(3) و شيخ در « متهجّد »(4) و « اعلام
الدين » و كفعمى در « جنّة الأمان » نقل فرمودهاند : « اللَّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أهْلِ الجَّنَّةِ الّتى حَشْوُها
الْبَرَكَةُ وَعُمّارُهَا الْمَلائِكَةُ مَعَ نَبيِّنا مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله وَأبِينا إبراهيمُ عليهالسلام »(5) .
1. زخرف : 15 .
2. اين مطلب در تفسير على بن ابراهيم قمى ذيل آيه شريفه 2/283 وارد نيست .
3. ثواب الاعمال : 38 ، نيز امالى شيخ صدوق : 406 ح 522 .
4. مصباح المتهجد : 368 .
5. همچنين رجوع كنيد به : بحار الانوار 87/71 ح 13 به نقل از متهجد و جمال الاسبوع ، المقنعة :
162 .
(164) جنة النعيم / ج 1
پس در اين دو فقره امام عليهالسلام ، ابراهيم خليل اللّه عليهالسلام را با بُعدى كه هست پدر خوانده
است .
و أيضاً مرويست : صفيّه بنت حىّ بن أخطب كه از ازواج حضرت رسول صلىاللهعليهوآله بود
شكايت نمود خدمت آن جناب كه زنهاى تو مىگويند : اى يهوديّه ! و دختر يهودى
و يهوديّه ! فرمودند : « در جواب ايشان بگو : پدر من هارون است و عمّ من موسى عليهالسلام
و شوهر من محمّد صلىاللهعليهوآله »(1) .
با آنكه آباء بسيار فاصله بود هارون عليهالسلام را پدر خواندند و نسبت فرزندى كه موجب
جزئيّت است به او دادند .
و حضرت رسول صلىاللهعليهوآله كراراً به حسنان عليهماالسلام فرمودند : « من پدر شما هستم » .
پس ذريّه نبويّه صلىاللهعليهوآله هر قدر دور باشند فرزندان آن حضرت صلىاللهعليهوآله اند .
وحضرت باقر عليهالسلام به حسن افطس فرمودند : « ولد رسول اللّه صلىاللهعليهوآله » .
و عترت نيز به معنى ابعد اولاد آمده است ، و در « قاموس » مىگويد در معنى عترت :
نَسْلُ الرَّجُلِ وَرَهْطُهُ وَعِتْرَتُهُ الأَدْنَوْن(2) .
پس به بيانى ديگر : چنانكه عترت بمعنى اخصّ اقارب است به معنى اباعدُهُم آمده
است ، پس اولى آن است ائمّه طاهرين عليهمالسلام هم عترت باشند ، و سادات هم هر چند بعيد
باشند عترت آن بزرگوارند به نحوى كه سابقاً اشاره شد .
در اينكه سادات تا روز قيامت اولاد پيغمبرند
و نسب ايشان قطع نمىشود
و علاوه از آنچه استشهاد نمودم بر تثبيت مقصود فرمايش شهيد ثانى در كتاب
1. تفسير مجمع البيان 9/227 ، أسباب النزول واحدى : 264 ، زاد المسير 7/182 .
2. رجوع كنيد به : تاج العروس فى شرح القاموس 3/380 .
رضوان (165)
« مسالك »(1) است كه : جماعتى از اصحاب مانند مرحوم شيخ مفيد(2) و ابن برّاج(3) و ابن
ادريس(4) را اعتقاد آن است لفظ اولاد شامل اولاد اولاد تا انقراض عالم هست ، چنانكه
خداوند فرمود : « يَا بَنِى آدَمَ »و « يَا بَنِى إِسْرَائِيلَ » كه شامل جميع اولاد آدم و بنى اسرائيل
است ، و اجماع است بر حرمت حليله ولد ولد لقوله تعالى : « وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ
أَصْلاَبِكُمْ »(5) و لقوله : « يُوصِيكُمُ اللّهُ فِى أَوْلاَدِكُم »(6) و « ذريّه » به ضمّ ذال در لغت نسل
و فرزندان است بطناً بعد بطن ، پس شامل تمام سادات قريبة النسب و بعيده مىشود .
و آنچه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود به هارون الرشيد در معنى ذريّه اقوى
شاهديست .
خلاصه تمام سادات ، عترت و ذريّه و اولاد پيغمبر صلىاللهعليهوآله اند بلكه هر كس از شير ايشان
خورد از ايشان است و نبى اكرم صلىاللهعليهوآله پدر اوست ، چنانكه ثقة المحدّثين كلينى در كتاب
« كافى »(7) از حضرت رضا عليهالسلام روايت كرده است كه : شخصى بر آن جناب عليهالسلام وارد شد
و عرض كرد : جعلت فداك ! چه مىفرمائيد در حق مردى كه بميرد و وارثى جز برادر
رضاعى ندارد ، آيا از او ارث مىبرد ؟ فرمود : « بلى پدر من از جدّ من رسول صلىاللهعليهوآله خبر داد :
هر كس از شير ما بخورد يا آنكه فرزندى از ما را شير بدهد پس ما پدران او هستيم » .
و اين حديث بسيار شريف است ، پس ارتضاع و ارضاع از اين سلسله موجب فخر
و اجر و تشريف نسب است .
1. مسالك الأفهام 5/393 .
2. المقنعة : 653 ـ 654 .
3. المهذب 2/89 .
4. السرائر 3/157 .
5. نساء : 23 .
6. نساء : 11 .
7. كافى 7/168 ح 1 .
(166) جنة النعيم / ج 1
اما حديث : « كُلُّ حَسَبٍ وَنَسَبٍ(1) فَمُنْقَطِعٌ يَوْمَ القيامةِ ما خَلا حَسَبى وَنَسَبى » از علماء
اسلام كراچكى در « كنز الفوائد »(2) ذكر فرموده است(3) ، و علاّمه اعلى اللّه مقامه در
« تذكره » از خصايص نبويّه شمرده است كه اولاد دختر منسوب به پدر دختر نيست بلكه
منسوبند به شوهر دختر ، اما اولاد فاطمه زهراء عليهاالسلام منسوب به حضرت رسولاند به
خلاف مشهور .
و مرحوم سيّد مرتضى از اين جهت فرمود : هر سيّدى كه مادرش هاشميّه است مىتوان
او را خمس داد .
و حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : « كُلُّ قَوْمٍ فَعُصْبَتُهُمْ لأبيهِمْ إلاّ أوْلادُ فاطِمَة فانّى عُصْبَتُهُمْ
وَأنا أبُوهُمْ »(4) و مراد از « عصبة » آن ريسمان و طناب مفصل از بدن است .
ملخّص معنى آنكه : هر قومى ريسمان نسبتشان به پدرشان منتهى است مگر اولاد
فاطمه كه من عصبه و من پدر ايشانم .
وأيضاً قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآله : « إنَّ لِكُلِّ قَوْمٍ إبْناً يَنْتَمُونَ إلَيْها إلاّ وُلْدَ فاطِمَةَ فأنا(5) وَليُّهُمْ وَأنا
عُصْبَتُهُمْ وَهُمْ عُصبَتى خُلِقُوا مِنْ طينَتى ، وَيْلٌ لِلْمُكَذِّبينَ بِفَضْلِهِمْ ! مَنْ أحَبَّهُمْ أحَبَّهُ اللّهُ »(6) .
خلاصه معنى حديث « كلّ نسب . . » الى آخره به قول قائلى اين است كه : روز قيامت
انساب نفعى نمىدهد ليكن نسبت به حضرت رسول صلىاللهعليهوآله نافع است .
1. در بعضى از منابع حديثى بجاى « كل حسب و نسب » عبارت « كل نسب و صهر » آمده نظير آنچه در
امالى شيخ طوسى 1/350 و وسائل الشيعة 20/38 ح 24969 نقل شده است .
2. كنز الفوائد : 166 ، و به نقل از وى در مستدرك الوسائل 14/167 ح 16399 .
3. و نيز طرائف ابن طاوس 1/76 ح 99 به نقل از احمد بن حنبل ، شواهد التنزيل 1/530 .
4. كنز الفوائد : 166 ، مستدرك الوسائل 14/167 ح 16399 .
5. در چاپ سنگى : فأنّا ـ با تشديد ـ كه غلط است .
6. كنز العمال 12/98 ح 34168 ، تاريخ مدينة دمشق 36/313 ، بشارة المصطفى : 75 .
رضوان (167)
در معنى حديث
« كلُّ حسبٍ وَنَسَبٍ مُنقَطع يوَم القيامة إلاّ حسبى ونَسَبى »
و داعى عرض مىكند : اگر چه مرحوم علاّمه اين فقره را از خصائص نبويّه شمرده است
و سوق حديث در انقطاع و اتّصال در روز قيامت است ليكن به مفاد آيه « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ
الْكَوْثَرَ »(1) ، و به مفاد حديث « لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَردا عَلَىَّ الْحَوْضَ » اين عصبت نبويّه و نسبت
حقّه فاطمه(2) در دار دنيا هم منفصل و منقطع نمىشود اگر چه احساب و انساب منقطع
گردد ، و رشتهاى كه منتمى و منتهى به آن جناب گردد خداوند مجيد او را منقطع نخواهد
نمود .
و در حديث است : « خداوند وَدود ، دو ريسمان محكم آويخت بين بندگانش تا چنگ
زنند و از مزالق نجات يابند : يكى وجود حضرت رسول صلىاللهعليهوآله است ، و ديگرى استغفار
است » ، پس امام عليهالسلام [ فرمود : ] « حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله به أعلى درجه عليين شتافت ،
چنگ به اين ريسمان كه استغفار است بزنيد » .
پس از اين حديث شايد بعضى گمان نمايند آن جناب صلىاللهعليهوآله از اين عالم رحلت فرمود
انقطاع فيض بالكليه گرديد ، نه چنين است بلكه حقيقةً فيض كه نفس نفيس نبى صلىاللهعليهوآله است
وجود مبارك خليفة اللّه فى الأرض امام عليهالسلام است ، هر وقت آن بزرگوار نباشد « لَساخَتِ
الأرْضُ بِأهْلِها »(3) .
ومراد از « نور » در آيه « وَأَشْرَقَتِ الاْءَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا »(4) امام عليهالسلام است كه اقطار زمين را
1. كوثر : 1 .
2. كذا ، ظ : فاطميّه .
3. مضمون پارهاى از احاديث است از جمله حديث رضوى منقول در علل الشرايع 1/198 ح 21
و عيون الاخبار 1/272 باب 28 ح 1 ـ 4 .
4. زمر : 69 .
(168) جنة النعيم / ج 1
از وجود خود درخشنده و تابنده دارد ، يعنى فيض دهنده بر ذرّات عالم امكان است .
پس « إنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتى »(1) قرآن و امام است ، در صورتى كه
معنى عترت خاص باشد نه عموم سادات ، و اگر مراد از عترت عموم سادات باشد
و امام عليهالسلام هم پيشواى ايشان ، مفيد همين معنى است كه عرض شد ، پس حرف جرى
محذوف است يعنى « إلى يَوْمِ القيامَةِ » .
و در كتابى كه اكنون نظر ندارم اين حديث را همين طريق ديدهام كه حرف جر مذكور
بود .
پس مىگوئيم : اين عصبت و ريسمان محكم متين آويخته و كشيده است و قطع نشده
است و نمىشود در هيچ زمان و عصرى تا وقتى كتاب اللّه با اين عصبه نبويّه و طائفه علويّه
و سلسله فاطميّه عليهم صلوات اللّه بر حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در كنار حوض كوثر وارد
شوند .
و معنى « لَنْ يَفْتَرِقا » همان قطع نشدن نسبشان است ، و همين طريق گفته مىشود در
معنى آيه كوثر كه سابقاً عرض شد نسل بسيار است ، و فرمود : دشمن تو ـ اى محمّد ! ـ ابتر
است يعنى منقطع النسل مىشوند ، پس انقطاع نسل آن بزرگوار با وعده حتميّه الهيّه جائز
نيست يعنى نتوان گفت نسل رسول مختار صلىاللهعليهوآله منقطع و ابتر باشد .
و از اين جهت است بعد از شهادت امام عصر ـ عجّل اللّه فرجه ـ سيّد مظلومان امام
شهيد عليهالسلام برانگيخته مىشود ، و در رجعت بيضاء تناسل ايشان و دوستانشان در كمال
كثرت است .
و گويا اين بيان موجز منافى با تحقيقى كه در معنى كوثر شد نباشد .
1. صاحب عبقات الانوار و جز او در طرق و الفاظ مختلف اين حديث بحثهاى مفصل كردهاند . بطور
نمونه رجوع شود به : كافى 1/293 ، وسائل الشيعة 27/33 باب 5 ح 33144 ، مستدرك الوسائل
3/355 باب 1 ح 3766 به نقل از لب اللباب راوندى ، بحارالانوار 2/225 باب 29 ح 3 .
رضوان (169)
در كتب صحيحه مروى(1) است : مقدمة الجيش لشكر نصرت اثر بقيّة اللّه فى الأرض
حجة اللّه بن الحسن العسكرى حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه ، حضرات
ساداتاند چنانكه روايت شده است : روزى حضرت رسول صلىاللهعليهوآله جماعتى از بنى هاشم را
ملاقات فرمود ، گريه شديدى كرد و صورتش تغيير نمود . اصحاب اطياب عرض كردند :
جهت گريه شما چيست ؟ ! فرمودند : خداوند سبحان آخرت را براى ما اهل بيت اختيار
كرد و اهل بيت من بعد از من به بلاء و تطريد و تشريد شديد مبتلا شوند تا آنكه قومى از
ناحيه مشرق با رايات سياه ظاهر شوند و با ايشان مردم مقاتله نمايند و چون طلب خير
و حق كنند ايشان قبول ننمايند ، پس با شمشيرهاى برنده احقاق حق كنند و به صاحب
حق تسليم نمايند كه مهدى آل عصمت و طهارت است .
و از اين خبر برمىآيد : مراد از آن قوم كه از مشرق با رايات سود خروج مىنمايند
ساداتند ، و مقاتله ايشان براى احقاق حق و تسليم به امام زمان عليهالسلام است .
و حضرت باقر عليهالسلام فرمودند : « لَوْ أدْرَكْتُ ذلِكَ لأبْقَيْتُ نَفْسى لصاحِبِ هذا الأمْرِ »(2) .
خصيصه عاشره
[ در پريشانى احوال سادات فخام ]
مخفى نماناد بر حسب حكمت كامله و مصلحت شامله اين سلسله طاهره و زمره باهره
در زندان خانه دنيا آمالشان از وصول و انتفاع اموال منقطع شد ، و غالباً سادات فخام عظام
فقير و مستأصل و پريشانند ، و حاشا كه اين فقر و عسرت باعث اهانت ايشان باشد بلكه
براى تحصيل لذّت و عشرت نشانه آخرت است و موجب اجر و نعمت باقيه ، بلكه حضرت
صادق عليهالسلام در كتاب « طبّ الأئمّة »(3) فرمودند : « إنّ الحُمّى يُضاعَفُ عَلى أوْلادِ الأنبياء »(4)
1. بحار الانوار 51/82 باب 1 ، دلائل الامامة : 233 و 235 ، العدد القوية : 91 ، كشف الغمة 2/472 .
2. بحار الانوار 52/243 باب 25 ح 116 به نقل از غيبت نعمانى .
3. بحار الانوار 59/99 ح 19 به نقل از طب الأئمة .
4. حاكم نيشابورى در مستدرك 4/307 حديثى قريب بدين مضمون از حضرت نبوى عليه وآله الصلاة
والسلام نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : سبل الهدى والرشاد 12/240 .
(170) جنة النعيم / ج 1
يعنى : تب بر فرزندان پيغمبران مضاعف و دو برابر است .
به عبارت ديگر : تبى كه عارض بر ايشان مىشود شديدتر است از غيرشان(1) .
پس فرزند بايد نظر به كردار و رفتار پدر و مادر كند ، و بر طريقه ايشان مشى نمايد .
خوش است اين فرقه جليله بنگرند اميرمؤمنان و صدّيقه طاهره صلوات اللّه عليهما به
چه نحو در دار دنيا زندگى كردند و بندگى نمودند .
براى تذكره دو حديث از اين دو بزرگوار از كتب صحيحه مىنويسد :
در انگشترى خواستن صديقه طاهره از پدر بزرگوار خود
و يافتن آن و خواب ديدن
حديث اوّل : ابن شهر آشوب عليه الرحمة در كتاب « مناقب »(2) روايت كرده است كه :
صديقه طاهره عليهاالسلام از پدر بزرگوار انگشترى خواست آن جناب فرمودند : چون نماز شب
كردى از خداوند بخواه ، به حاجت خود خواهى رسيد .
پس آن مخدّره چنين كرد ، هاتفى گفت : آنچه طلب كردى در زير مصلاّى توست ،
چون نظر فرمود انگشترى از ياقوت ديد كه تمام دنيا قيمت او نبوده ، پس در انگشت كرد
و فرحناك شد . چون استراحت فرمود خود را در بهشت يافت و سه قصر ديد كه در بهشت
مانند آن نديده بود . سؤال فرمود : اين سه قصر از آن كيست ؟ گفتند : از فاطمه دختر
محمّد صلىاللهعليهوآله است . چون داخل يكى از اين قصور گرديد تختى يافت كه سه پايه داشت .
سؤال فرمود : چرا اين تخت يك پايه ندارد ؟ ! گفتند : صاحب آن انگشترى از خداوند
خواست به عوض آن يك پايه اين تخت گرفته شد . چون از خواب برخاست ، وقت صبح
شرفياب حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله گرديد و آنچه ديده بود در رؤيا و منام عرضه داشت .
1. اين تعبير از مرحوم مجلسى در بحار مىباشد .
2. مناقب ابن شهر آشوب 3/339 فصل فى معجزاتها عليهاالسلام ، بحار الانوار 43/46 باب 3 ح 46 .
رضوان (171)
فرمود : « معاشِرَ آلِ عَبْدِ المُطّلِب ! لَيْسَ لَكُمُ الدُّنيا إنّما لَكُمُ الآخِرَةُ وَميعادُكُمُ الجنَّةُ ما تَصْنَعُونَ
بالدُّنيا فَإنَّها زائِلَةٌ غَرّارَةٌ » .
پس شما آل عبدالمطلب را چه كار به دنيا ؟ ! آخرت براى شماست و وعده گاه شما در
بهشت است .
آنگاه انگشتر را به محلّ خود گذارد . در خواب آن تخت را با قوائم اربعه يافت .
اما آنچه عجالةً از حضرت شاه ولايت عليهالسلام منظور دارم و براى فقراء از سادات عبرت
و نصيحت است ، اوّلاً : ملاحظه فرمايند در افراد اولاد آدم عليهالسلام ببينند كسى بعد از رسول
اكرم صلىاللهعليهوآله اجلّ شأناً و أعلى قدراً از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام عند اللّه هست ، آنچه مذهب
حق است جز ايشان نيست و كيست مانند آن بزرگوار و كسى كه آنقدر اعتبار به درگاه
پروردگار داشته باشد اقتدار وى بر ما سوى اللّه واضح و آشكار است .
آنگاه در اكل و شرب و لباس و مكان آن علّت غائى زمين و آسمان از احاديث صحيحه
و اخبار صريحه بخوانند ، وتأسّى جويند و خودشان را تسليت دهند و اندكى تأمّل نمايند
براى چه آن جناب صلىاللهعليهوآله تعرّض از دنيا بِحَذافيرِها فرمود ، و به وى خطاب نمود : « من تو را
طلاق دادهام رجوعى به تو نخواهم كرد »(1) .
پس علماء مىگويند : وَزَوْجَةُ الأبِ عَلَى الإبْنِ حَرامٌ ، يعنى : زن پدر بر پسر حرام است ،
ونتواند او را بخواهد .
پس سزاوار نيست آن را كه پدر بزرگوار شما نخواست و رها كرد شما بخواهيد كه
خواستن شما بر خلاف خواست آن بزرگوار است .
و اين دو بيت از آن جناب عليهالسلام است :
طَلِّقِ الدُّنيا ثَلاثاً
|
وَاتَّخِذْ زَوْجاً سِواها
|
1. در اكثر منابع « سه طلاقه » كردن دنيا مذكور است بدين عبارت « طلقتك ثلاثاً لا رجعة فيها » يا « لا
رجعة لى اليك » . رجوع شود به : روضة الواعظين 1/117 ، خصائص الائمة : 71 ، امالى صدوق :
283 ، بحار الانوار 40/345 باب 98 ح 28 ، نهج البلاغة : 480 خطبه 77 .
(172) جنة النعيم / ج 1
إنَّها زَوْجَةُ سُوءٍ
|
لا تُبالى مَنْ أتاها(1)
|
مىفرمايد : طلاق بدهد اين دنياى دنيّه را سه مرتبه و زنى ديگر سواى او بخواه كه اين
زن بسيار بديست و بىمبالات است و هر كس بيايد به سوى او مىخواهد و مىخواند .
بعبارة اخرى : اين زنى است زانيه و فاجره .
و در حديث است كه : اميرمؤمنان عليهالسلام فرمودند : « جائز نيست من از اجور فجور و زناء
بخورم » .
و اين بيت فارسى معروف است :
مادر دهر چرا كينه نورزد با من
|
داده ناخواسته او را پدر من سه طلاق
|
و اين سه بيت از مرحوم سيد مرتضى طاب ثراه محقّق است ، و بعضى نسبت به حضرت
على بن الحسين عليهماالسلام دادهاند از روى خطاست :
عَتَبْتُ عَلَى الدُّنيا فَقُلْتُ إلى مَتى
|
اُكابِدُ هَمّاً بُؤْسُهُ لَيْسَ يَنْجَلى
|
أكُلُّ شَريفٍ قَدْ عَلا بِجُدُودِه
|
حَرامٌ عَلَيْهِ العَيْشُ غَيْرُ مُحَلَّلِ
|
فَقالَتْ نَعَمْ يابْنَ الحُسَيْنِ رَمَيْتُكُمْ
|
بِسَهْمِ عِنادى حينَ طَلَّقَنى عَلى(2)
|
خلاصه معنى اين سه شعر اين است : به دنيا عتاب كردم و گفتم : تا چند به مشقّت وهمّ
و غم باشم و رفع نشود ، و هر شريف و بزرگى عيش دنيا بر او حرام است . پس دنيا گفت :
اى پسر حسين ! زمانى كه پدر شما مرا طلاق داد سهم عداوت خود را انداختهام به سوى
شما و با شما در نهايت عنادم .
و در بيت فارسى اشاره خوش كرد كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام نخواسته دنيا را رها
كرد ، پس احتمال نرود آن جناب عليهالسلام خواست دنيا را و رها فرمود ، نه چنين است بلكه سه
مرتبه دنيا و آنچه متعلّق به او است اقبال به جانب آن بزرگوار عليهالسلام نمود و آن سرور
1. مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب 1/370 ، مدينة المعاجز 2/79 ، بحار 40/328 ضمن ح 10 . 2. اربلى اين اشعار را در كشف الغمة 1/176 با اختلافاتى لفظى از بعضى از علويان نقل كرده كه آنرا
نسبت به « بعض الاصحاب » دادهاند .
رضوان (173)
اعراض كرد .
و مراد از طلاق دادن چشم از وى پوشيدن است و اعراض كردن ، چنانكه در طلاق
عايشه مرويست كه : حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله توصيه به حضرت امير عليهالسلام نمود كه : « اگر اطاعت
ننمايد تو را عايشه و ازواج ديگر من ، ايشان را طلاق بده »(1) ، يعنى شرافت مادرى كه از
براى امّت من دارند بردار و ايشان را مطلق العنان كن ، اكنون طلاق در اين مورد همين
طريق است ، يعنى : دنيا را براى اهلش گذاردم و او را رها كردم و نخواستم .
و در حديث است : « وقتى كه حوّاء را به حضرت آدم ابوالبشر عليهالسلام دادند شيطان هم دنيا
را خواست ، پس معقوده و مدخوله اوست ، از اين جهت غالب از ناس ابناء دنيا و شيطانند
و شباهت به اين پدر و مادر دارند » .
پس شما سعى كنيد شبيه كنيد خودتان را به اين پدر و مادر كه در ساحت قرب حق
تعالى بىبدلند و حالشان ضرب المثل .
در جلوه دادن دنيا خويش را به حضرت امير عليهالسلام
و براى تنبّه و تذكّر خويش يك مورد از اقبال دنيا و اعراض حضرت سيّد الزاهدين
اميرالمؤمنين عليهالسلام را مىنويسد و ختم مىنمايد :
و(2) در كتاب « عوالم العلوم » مرويست : در بعضى از باغهاى فدك آن جناب عليهالسلام بيلى در
دست داشت كه زنى جميله خود را جلوه داد ، و آن زن از همه زنان عالم خوش روتر بود ،
و گفت : اى پسر ابوطالب ! اگر مرا بگيرى از اين بيل زدن تو را مستغنى كنم و به خزانههاى
زمين تو را راه نمايم و پادشاه تمام مملكت زمين باشى . فرمود : تو كيستى تا تو را از كسان
تو خواستگارى كنم ؟ گفت : منم دنيا . فرمود : برو و شوهرى ديگر پيدا كن ، از براى خود كه
1. اين مضمون در روايت مناقب 2/133 و بحار 32/267 باب 5 ح 207 و 38/74 باب 60 و دلائل
الامامة : 276 و جز آن وارد است .
2. اين واو ظاهراً زائده است .
(174) جنة النعيم / ج 1
من مرد تو نيستم . پس روى كرد به آن بيل و بر زمين فرو برد و فرمود :
لَقَدْ خابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْيا دَنيَّةٌ
|
وَما هِىَ إنْ غَرَّتْ قُروناً بِطَائِلِ
|
أتَتْنا عَلى زِىِّ(1) العَروُسِ بُثَيْنَةٌ
|
وَزِينَتُها فى مِثْلِ تِلْكَ الشَّمائلِ فَقُلْتُ لَها غُرّى سِواىَ فَإنَّنى غَرُوفٌ عَنِ الدُّنيا ولَسْتُ بِجاهِلِ
وَما أنَا وَالدُّنيا فَإنَّ مُحَمَّداً رَهينٌ بِقَفْرٍ بَيْنَ تِلْكَ الجَنادِلِ
وَهَبْها أَتَتْنى بِالكُنُوزِ وَدُرِّها وَأمْوالِ قارُون وَمُلْكِ القَبائلِ
اَلَيْسَ جَميعاً لِلْفناءِ مَصيرُنا وَيُطْلَبُ مِنْ خُزّانِها بالطَّوائلِ
فَغُرّى سِواىَ إنَّنى غَيْرُ راغِبٍ لِما فيكَ مِنْ عِزٍّ وَمُلْكٍ وَنائلِ
وَقَدْ قَنَعَتْ نَفْسى بِما قَدْ رُزِقْتُهُ فَشَأْنُكِ يا دُنْيا وَأهْلَ الغَوائلِ
فَإنّى أخافُ اللّهَ يَوْمَ لِقائهِ وَأخْشى عَذاباً دائماً غَيْرَ زائلِ(2)
|
يعنى : نا اميد شد هر كه دنياى پست فطرت او را فريب داد اگر چه در قرنهاى بسيار ،
مردم بسيار را فريفت ، و نفعى در اين فريب دادن به كسى نرسانيد ـ و طائل در بيت اول به
معنى نافع است ـ و آمد دنيا نزد ما به هيئت عروس زيباى خوش روئى كه گويا دختر عامر
جحمى است با آن همه زينت و شمائل ـ و نام وى بُثينَه ـ به تصغير است به تقديم باء برثاء ،
و آن دختر در جمال مشهور بود ـ گفتم : برو و ديگرى را بفريب كه من ميل به دنيا ندارم
و جاهل نيستم ، و مرا چه كار است به دنيا با آنكه محمّد صلىاللهعليهوآله كه مقصود كلى از خلق خدا
بود در زير خاك گرو است ـ و غروف بمعنى زهد و انصراف است ، و جنادل به معنى
سنگهاست ـ و فرض كرديم كه همه گنجها و جواهر خود را از براى ما آورد با اموال قارون
و ملك همه قبيلهها نه آنكه آخر بايد مُرد و فانى شد ، و آن خزانه و اموال تلف مىشود و آن
خزانهدارها هلاك مىشوند ، پس فريب ده ديگرى را كه مرا رغبتى به عزّت و پادشاهى دنيا
1. در اصل : ذى .
2. نيز رجوع كنيد به : ديوان اميرالمؤمنين عليهالسلام : 308 ، كشف الريبة : 90 فصل 5 ، المناقب 2/102 ،
بحار 40/329 باب 98 .
رضوان (175)
نخواهد بود و نفس خود را قانع نمودم به همين زحمت و روزى كه مقدّر شده پس تو دانى
و آنهائى كه به دام هلاك انداختهاى كه من از ملاقات خداى تعالى مىترسم و از عذاب او
خوف مىكنم كه هميشه است و زوالى ندارد .
در پند و اندرز به عموم بندگان
و خصوص اين فرقه ذوى الشأن
هان هان ! براى اين شرمنده اين بيت هر يك از شما بخواند سزاوار است :
گفتا غلطى زما نشان نتوان داد
|
از ما تو هر آنچه ديدهاى پايه توست
|
همانا در جواب گويد : هر آنچه از موعظه و نصيحت است از قول و فعل پدر بزرگوار
شما حضرت شاه ولايت عليهالسلام است كه هميشه در عمر خويش بر كسوت فقر مباهى بود
و بلايا و اذاياى وارده بر آن بزرگوار لا يتناهى كه كراراً فرمود : « إلىَّ وَكَمْ اُغضى الجُفُونَ عَلَى
القَذى ، وَأسْحَبُ ذَيلى عَلى الأذى وَأقُولُ لَعَلَّ وَعَسى »(1) .
پس بيايد روزى كه بگويند : « لا تأتُونى بِأنسابِكُمْ وَآتونى بِأعْمالِكُمْ »(2) .
پس عمل و كردار اين است ، از اين نسبت مغرور نشويد و از سوء عاقبت بينديشيد كه
گفته شده است :
إنْ افْتَخَرْتَ بِآباءٍ مَضَوا سَلَفاً
|
قُلْنا صَدَقْتَ وَلكنْ بِئْسَما وَلَدُوا(3)
|
اگر اندك فضيلت در ذات شخص باشد اشرف است از فضيلت نسبت ، و اگر نه عقلاء
تشنيع و فضلاء توبيخ نمايند .
و قال اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه :
1. مناقب ابن شهر آشوب 1/380 ، لسان العرب 15/128 ماده ( غضى ) .
2. تاريخ اليعقوبى 2/110 ، شرح مائة كلمة ، ابن ميثم : 67 .
3. در شرح اصول الكافى ، ملا محمد صالح مازندرانى 9/370 ، فيض القدير 5/48 نيز بمناسبت اين
شعر بدون ناقل ذكر شده است .
(176) جنة النعيم / ج 1
أنَا ابْنُ نَفْسى وَكُنْيَتى أدَبى
|
مِنْ عَجَمٍ كُنْتُ أوْ مِنَ العَرَبِ
|
إنَّ الفَتى مَنْ يَقُولُ ها أنَا ذا
|
لَيْسَ الفَتى مَنْ يَقُولُ كانَ أبى(1)
|
خوب است جواب مسكتى بفرمايند چون روز قيامت شود پدران شما بگويند : از اين
شرف نسب كه شماها افتخار داريد از آن ماست آن را به ما واگذاريد ، و آن شرافت را
گرفتند ، ديگر چه داريد ؟
[ حكايت ]
محكى است : يكى از بزرگان يونان بر غلامى افتخار كرد ، غلام گفت : اگر مايه تفاخر
جامه فاخر توست كه خود را زينت دادهاى پس فخر در جامه است و اگر در مركوب
و اثاث البيت است نيز از آنها فخر شايسته ، و اگر از فضل پدران و مادران است صاحب اين
فضل هم ايشانند ، اگر هر يك حق خود را استرداد كند پس تو را چه شرف باشد ؟
و مىگويند : رَحْمُ الأعْداءِ أشَدُّ مِنْ جَفوَةِ الأحِبّاءِ ، يعنى : رحم كردن بر دشمنان شديدتر
است از جفا كردن بر دوستان ؛ بلكه رحم بر دشمن عين جفاء بر دوست است .
و كدام دشمن بدتر از اين عجوزه فاجره دنياست كه مطلّقه ثلاثه حضرت شاه اولياء عليهالسلام
است ، و براى فريفتن شما در كمين است ، و كين ديگر دارد ، و خود را به لباس دوستانه بر
شما جلوه مىدهد ، چنانكه در ابيات مرحوم سيد دانستى .
و كدام دوست بهتر از جدّ والاتبار شما حيدر كرّار است كه فرموده است : « از اين
دشمن خونخواره غرّاره غدّاره مكّاره حذر نمائيد و از زينتهاى آن فريفته نشويد كه من بر
مكائد و مسائل وى بينا هستم » .
[ بيت ]
بارى چو فسانه مىشوى اى بخرد
|
افسانه نيك شو نه افسانه بد
|
1. بيت اخير قبلاً نيز گذشت .
رضوان (177)
[ در معنى فقر و ظهور حسن آن در سادات ]
مخفى نماناد : كمال اين سادات كه فرزندان آن پدران و مادرانند شعار و آثار فاقه و فقر
است ، علم و فقر دو ثمرهاند از يك شجره ، و ظهور و بروز تمام و كمال فقر و علم از پيغمبران
و فرزندان ايشان شد ، و معنى لفظ « فقر » فقدان ما يحتاج است و حقيقت آن احتياج به
حق ، هر آنكه محتاج به حق است و اين معنى را دانسته است اعراض از دنيا و ابناء آن
مىنمايد ، و اين صفت محموده از اين سلسله محمّديّه صلىاللهعليهوآله پسنديده است تا پند ما رعايا
و فقراء باشد .
پس عزيز در نزد خدا و خلق كسى است [كه] آنچه در نزد حق است بخواهد و آنچه در
دست خلق است نخواهد .
پس بنگر اين فرقه مرضيّه كه دستشان تهى است براى چيست ؟ آيا خدا بر ايشان خشم
كرده است كه فقيرشان نموده است يا تهى دستى رحمت و عطوفت است ؟ امّا فقره اولى
نيست معاذ اللّه معتقد شويم ! پس انبياء كه فقراء الى اللّه بودند از جهت خشم خداوندى بوده
است ؟ ! بلكه براى رحمت به ايشان و دوستى به سادات والا شان است و هر كس را
خداوند دوست ندارد دست او را پر از جيفه دنيا مىكند ، پس مانند كودكان از علاقه
و بازى به آن از خداوند سبحان غافل مىشود .
پس تهى دستى و سبكى و آسودگى بهتر از سنگينى و گرفتارى و دست پرى است كه
شيخ فرمود :
توانگرى كشدت سوى كبر و نخوت و ناز
|
خوش است فقر كه دارد هزار سوز و نياز
|
و عجب است از بىخردان ابناء زمان كه ملبّس به اين لباس خجسته اساسند هر صباح
و مساء با حضرت علىّ اعلى معارض و مخاصمند ، پس چرا بر غالب اين شاهزادگان كه
هر يك جان جهانند و نسل طيّب و طاهر پيغمبر آخر الزمان صلىاللهعليهوآله منكرند بر حسب اسباب
(178) جنة النعيم / ج 1
ظاهر مبتلا و پريشان بر وارستگى ايشان بستگى و پيوستگى دوستانشان شرط است .
وفقره : « الفَقْرُ فَخْرى وَبِهِ أفْتَخِرُ عَلى جَميعِ الأنْبياءِ وَالْمُرْسَلين »(1) ، و كلام « مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ
فَهُوَ مِنْهُمْ »(2) كجا رفت ؟ خلاصه با خداوند قهّار نتوان خصمى كرد .
[ حكايت ]
همانا حكايت آن پادشاه است هر وقت كشتى دريا دير مىآمد بر دريا خشم مىكرد
و حكم مىنمود آب دريا را به كوهها بپاشند .
[ حكايت ]
و حكيم ابوعلى مسكويه از سفيهى نقل كرده : هر وقت در ماهتاب مىخوابيد رنجور
مىشد از اين جهت بر ماه تابنده دشنام مىداد و ماه را هجو مىكرد .
و الحق مثل وى مثل كلاب عاويه است كه گفتهاند :
مه نور مىفشاند و سگ بانگ مىزند
|
سگ را بپرس خشم تو با ماهتابچيست
|
و بيت مولوى مشهور است :
مه فشاند نور ، سگ عوعو كند
. . الى آخره .
پس به اين آيه ختم كنم « أَعْطَى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى »(3) .
1. التحفة السنية سيد عبداللّه جزائرى : 57 ، عوالى اللآلى 1/39 ، بحار الانوار 69/32 ، در بعضى از
منابع قسمت اول آن (الفقر فخرى و به افتخر) آمده مانند عدة الداعى : 112 ، بحار الانوار 69/30 .
2. اين مضمون در منابع مختلف مذكور است از جمله : مشرق الشمسين شيخ بهائى : 405 و در بعضى از
كلام رسول خدا صلىاللهعليهوآله دانسته شده مانند شرح الازهار ، احمد مرتضى 4/117 ، المبسوط سرخسى
10/3 ، بدائع الصنايع 2/140 .
3. طه : 50 .
رضوان (179)
عجب فرمود ميرداماد روّح اللّه روحه :
اى آنكه تو را حريم گردون حرم است
|
گر خون خورى از ساغر دوران چه غماست
|
دنيا چو رحم دان و در آن خود را طفل
|
خون است غذاء طفل تا در رحم است
|
* * *
حال درويش همان به كه پريشان باشد
|
پر شود خانه زخورشيد چو ويران باشد
|
فارة مسكيّة
[ در فضائل سادات ]
بمضمون « هو المسك ما كررته(1) يتضوّع » .
در سادات فضايل خاصهايست كه پنجاه فضيلت از آنها از براى تأكيد و توضيح
خصائص سابقه از كتب علماء اعلام نقل مىنمايد .
اوّل : كثرت اولاد اين سلسله است كه در شرق و غرب عالم منتشرند از نقباء معظّمين
واشراف مكرّمين .
دوّم : تمام اهل عالم مأمورند اخماس كه حقوق ايشان است به كتفهاى خودشان
بردارند و به اين فرقه شريفه برسانند ، و اين فقره جز براى ايشان دائر و سائر نيست .
سوّم : صدقات و زكات كه اوساخ و اقذار اموال مردمان است بر ايشان حرام است تا
تميز باشد علوّ مقام ايشان با سائرين از مردم .
چهارم : احدى نيست از زمان نزول آيه خمس تا روز قيامت بميرد مگر آنكه از حقوق
1. كلمه ناخواناست ، آنرا از بحار الانوار 17/166 نقل كرديم . مصرع اول آن چنين است : أعد ذكر
نعمان لنا إن ذكره .
(180) جنة النعيم / ج 1
ايشان اشتغال ذمّه دارد جز كسانى كه ايشان را تكليف نيست .
پنجم : هر يك از پادشاهان و بزرگان و رعايا تمنّاى اين شرافت و عزّت را مىنمايند
و بدان فخر مىكنند ، اما اين فرقه جليله آرزوى مقام احدى را و انتساب به كسى را
نخواستهاند چنانكه عبداللّه بن حسن مثنى فرمود .
ششم : خداوند سبحان در فرمان قضاء جريان تصريحاً امر به دوستى ايشان فرمود كه
بايد همه خلق ايشان را دوست بدارند .
هفتم : نمازها مقبول نمىشود و صحيح نيست جز به ذكر ايشان مخصوصاً در تشهد .
هشتم : در مفاخر و مناقب ايشان اختلافى نيست مگر در تقديم و تأخير از آنچه در
صدر اسلام واقع گرديد .
نهم : احدى نظماً يا نثراً نتوانست از عموم اين جماعت نبيله هجو و مدح كند كه هجاء
ايشان راجع به خدا و رسول است در دنيا ، و موجب عقوبات شديده است در عقبى .
دهم : دعوى خلافت حقّه از ايشان مطابق و موافق با قرآن است كه « ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن
بَعْضٍ »(1) و ادّعاء نكرد هرگز اولاد احدى از اعادى خلافت را به خلاف ذريّه طاهره .
يازدهم : محبّت ايشان را عين محبّت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و محبّت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله
را نيز عين محبّت خود قرار داد و امر به تبعيّت فرمود .
دوازدهم : دولت حقّه را در زمان ممتدّى كه سلطنت نمايند در دنيا در آخر اين عالم كه
متّصل به قيامت است براى ايشان قرار داد .
سيزدهم : ايشان را در طهارت ولادت و غير آن با پيغمبر صلىاللهعليهوآله شريك فرمود به نصّ آيه
كريمه .
چهاردهم : بر ايشان در قرآن خداوند سبحان در موارد عديده سلام فرمود از آن جمله
« سَلاَمٌ عَلَى آلْ يَاسِينَ »(2) .
1. آل عمران : 34 .
2. صافات : 130 .
رضوان (181)
نعم ما قيل :
يا نَفْسُ لا تَمْحِضى بالنُّصحِ مُجْتَهِداً
|
عَلَى المَوَدَّةِ إلاّ آلَ ياسينا(1)
|
پانزدهم : علامت زنا و نفاق و فرزند حيض بودن را از عداوت و عناد به ايشان بيان كرد
و فرمود : « دشمن ايشان دنس ملصق است »(2) .
شانزدهم : بنا بر خبرى كه در كتاب « معانى الأخبار »(3) است حضرت صادق عليهالسلام
فرمودند : « ولد الزّنا را علاماتى است :
اوّل : بغض ما اهل بيت است .
دوّم : ميل كردن به حرامى است كه از او خلق شده .
سوّم : استخفاف به دين است .
چهارم : سوء محضر است ، يعنى حاضر شدن و بد سلوكى نمودن اوست با مردم در
مجالس ، پس هر كس چنين است به فراش غير پدرش متولد شده است .
پنجم : مادرش در وقت حيض به او حامله شده باشد » .
هفدهم : حضرت رضا عليهالسلام فرمودند : « قبّره را دشنام نگوئيد ، به اطفال ندهيد تا بازى
كنند با آنها ، از آنكه تسبيح بسيار مىگويد و تسبيح اوست : « لَعَنَ اللّهُ مُبْغِضى آلِ مُحَمَّدٍ »(4) .
و أيضاً هدهد مىخواند ـ و به روايتى به بال وى نوشته شده است ـ : « آلُ محمَّدٍ
1. از اشعار سيد حميرى رضوان اللّه عليه است . رجوع شود به : مناقب أهل البيت عليهمالسلام ، مولى حيدر
شيروانى : 89 .
2. در روايتى كه ثقة الاسلام كلينى در كافى 8/316 ح 497 آمده امام صادق عليهالسلام مىفرمايد : « واللّه لا
يحبّنا من العرب والعجم إلاّ أهل البيوتات والشرف والمعدن ، ولا يبغضنا من هؤلاء وهؤلاء إلاّ كل
دنس ملصق » .
3. معانى الاخبار : 400 ح 60 ، الخصال : 217 ح 40 ، من لا يحضره الفقيه 4/417 ح 5909، وسائل
الشيعة 15/344 ح 20698 .
4. كافى 6/225 ح 1 ، التهذيب 9/19 ح 77 ، وسائل الشيعة 16/249 باب 41 ح 1 ، مسالك الافهام
12/46 .
(182) جنة النعيم / ج 1
خَيْرُ البَريَّةِ »(1) .
هجدهم : دعاء اطفال ذريّه نبويّه صلىاللهعليهوآله را وعده اجابت دادهاند ، و كراراً تجربه شده ،
و حق همين است .
نوزدهم : هر آنكه منكر حق ايشان است صلاة و عبادات ديگر وى مقبول نيست .
بيستم : بعد از قرآن مقام ايشان است و كسى نزديكتر از ايشان به قرآن نيست .
بيست و يكم : بر تمام اولين و آخرين تفضيل دارند به دليل آيه كريمه « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى
آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ »(2) مراد از آل ابراهيم ، آل يس و آل محمّد صلىاللهعليهوآله است ، و اصطفاء
و اجتباء اختصاص دارد به ايشان غير از اشخاص مخصوصين .
بيست و دوّم : از براى محسنين از سادات دو اجر است چنانكه از براى مسيئين از
ايشان نيز دو عقوبت ، چنانكه صدوق در « اعتقادات »(3) خود فرمود : « وَاعْتِقادُنا فِى المُسىءِ
مِنْهُمْ أنَّ لَهُ ضِعْفَ العَذابِ وَفِى المُحْسِنِ مِنْهُمْ أنَّ لَهُ ضِعْفَ الثَّوابِ » .
بيست و سوّم : فرداى قيامت مسيئين از سادات به محسنين بخشيده مىشوند و ايشان
را به حضرت رسول صلىاللهعليهوآله مىبخشند ، چنانكه در دعاء حضرت خاتم انبياء صلىاللهعليهوآله عرض
مىكند : « اللَّهُمَّ إنَّهُمْ عِتْرَةُ رَسُولِكَ فَهَبْ مُسيئَهُمْ لِمُحْسِنِهِمْ وَهَبْهُمْ لى »(4) .
بيست و چهارم : سادات بعد از حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و ائمّه طاهرين عليهمالسلام به بهشت
مىروند و كسى نتواند تقدّم جويد ، و اين حديث شريف است : قال رسولُ اللّه صلىاللهعليهوآله
لعلىٍّ عليهالسلام : « أما تَرضى أنَّكَ مَعِىَ فِى الجَنَّةِ وَالحَسَنَ وَالحُسَيْن (ع) ، وَذُريّاتُنا خَلْفَ ظُهُورِنا ،
1. در اكثر منابع روايت چنين نقل شده : « إن فى كل جناح هدهد مكتوباً بالسريانية : آل محمد خير
البرية » . رجوع كنيد به : كافى 6/224 ح 1 ، وسائل الشيعة 16/249 باب 40 ح 2 ، مسالك الافهام
12/43 ، مجمع الفائدة والبرهان 11/180 .
2. آل عمران : 33 .
3. الاعتقادات : 111 .
4. ذخائر العقبى : 20 ، ينابيع المودة 2/117 و 352 .
رضوان (183)
وَأزْواجُنا خَلْفَ ذُرّياتِنا ، وَأشْياعُنا عَنْ اَيْمانِنا وَشَمائِلِنا »(1) .
بيست و پنجم : اختصاص جامه سبز است به اين سلسله چنانكه جامه سياه كه لباس
دوزخيان است براى امويّه و بنى عباس .
بيست و ششم : خواستن دو علويّه از فرزندان فاطمه زهراء عليهاالسلام براى رنجش خاطر
آن مخدّره مستوره به نحوى كه مذكور شد .
بيست و هفتم : اختصاص لقب سيادت به ايشان كه موجب بزرگوارى و آقائى و علوّ
شأنشان است بر ديگران .
بيست و هشتم : قيام از براى سادات و لزوم تعظيم ايشان .
بيست و نهم : جواز بوسيدن دست ايشان براى اين نسبت عظيمه .
سىام : بقاء اين سلسله تا قيام قيامت و عدم انقطاع ايشان .
سى و يكم : تحسين تصدير از براى سادات و تقدّمشان در امور كليه .
سى و دوّم :اختصاص شفاعت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در روز قيامت به كسانى كه به ذريّه
فاطمه عليهاالسلام به هر قسم اعانت كردهاند چنانكه گذشت « فَرَحِمَ اللّهُ امْرءً يَنْظُرُ إلَيْهِمْ بِعَيْنِ
العِنايَةِ » .
سى و سوّم : در كتاب « كافى »(2) است : در بهشت نهريست كه اسم جعفر است ، در
دست راست آن دُرّ سفيدى است كه در او هزار قصر است و در هر قصرى هزار قصر است
از محمّد و آل محمّد عليهمالسلام ، و در دست چپ آن درّ زردى است كه در آن هزار قصر است ، در
هر قصرى هزار قصر است از براى ابراهيم و آل ابراهيم ، و آل ابراهيم نيز آل محمّداند صلىاللهعليهوآله .
و اين حديث را خوارزمى كه از علماء سنّت است در « مناقب » ذكر كرده است .
سى و چهارم : زيارت ذريّه ايشان زيارت ايشان است ، فى الحديث : « مَنْ زارَ ذُرِّيَّتَهُما
1. ينابيع المودة 2/178 ح 511 به نقل از احمد بن حنبل در كتاب المناقب .
2. كافى 8/152 ح 138 ، بحار الانوار 8/161 ح 99 منازل الآخرة : 302 .
(184) جنة النعيم / ج 1
فَكَأنَّما زارَهُما »(1) .
سى و پنجم : قبور اولاد و ذريّه نبويّه صلىاللهعليهوآله عموماً بقعههاى بهشت است .
سى و ششم : شفاعت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرداى قيامت اوّل براى ذريّه طاهره است
بعد الأقرب فالأقرب ، بعد از آن انصار و اهل يمن از تابعين و مؤمنين ، بعد از آن عرب ، بعد
از آن عجم ، و اين حديث شفاعت را در اول مرتبه شفاعت به ايشان مىرساند .
سى و هفتم : بنا بر قول مشهور گوشت بدن هاشمى بر درّندهها حرام است .
سى و هشتم : در دوست سادات بيست خصله است ، ده خصله در دنيا و ده خصله در
آخرت : امّا در دنيا : زهد است ، و حرص بر علم ، و ورع در دين ، و رغبت در عبادت ،
و توبه قبل از مردن ، و نشاط و سرور در نماز شب ، و قيام در آن ، و يأس از آنچه در
دستهاى مردمان است ، و حفظ در امر و نهى الهى ، و بغض دنيا ، و سخا .
امّا آنچه در آخرت است : حساب او كشيده نمىشود ، ميزان براى او منصوب مىشود ،
كتاب او به دست راست او داده مىشود ، و برات آزادى از آتش به او مىدهند ، و صورتش
سفيد و نورانى مىگردد ، و از حلّههاى بهشت به وى مىپوشانند ، و شفاعت صد نفر از اهل
بيت خود را مىكند ، و خداوند نظر رحمت به او مىنمايد ، و تاجى از تاجهاى بهشت بر سر
او مىگذارند ، و حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : « طوبى لِمُحِبّى وُلْدى وَعِتْرَتى وَأهْلِ بَيْتى » .
سى و نهم : كراهت مخالطه زياد با سادات است كما فى « جامع الأخبار » قال
الصادق عليهالسلام : « لا تُخالِطَنَّ أحَداً مِنَ العَلَويّينَ فَإنَّكَ إنْ خالَطْتَهُمْ مَقَّتَّ الجَميعَ ولِكنْ أحِبَّهُمْ لِقَلْبِكَ
وَلْيَكُنْ مَحَبَّتُكَ مِنْ بَعيد » . يعنى : خلطه بسيار شايد باعث كدورت و ملالت شود ، و آن باعث
انزجار و نفرت گردد ، و آن باعث خشم رسول اكرم صلىاللهعليهوآله است .
پس به عبارت معروف دورى و دوستى خوش است با محبت ثابته قلبيّه اگر چه اين
فقره در اغلب موارد جارى است .
1. بشارة المصطفى : 137 ، مستدرك الوسائل 10/182 ـ 183 ح 11799 ، بحار الانوار 43/58 .
رضوان (185)
چهلم : بايد عترت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله از عترت مؤمن ، و اهل بيت آن جناب صلىاللهعليهوآله از اهل
بيت مؤمن ، مانند جانش از جان آن بزرگوار عزيزتر و محبوبتر باشد ، و بر طبق مراد از
كتاب « علل الشرايع » مرحوم صدوق و « أعلام الورى » كه از مرحوم شيخ طبرسى است از
حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله مرويست ، بلكه فرمودند : « مؤمن نيست هر كه ذريّه مرا بهتر از ذريّه
خود نداند » .
چهل ويكم : ابن حجر در « صواعق » نوشته است كه : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند :
« هر يك از اهل بيت من ايمان به خدا بياورد و اقرار به تبليغ رسالت من نمايد خداوند وعده
داده است او را عذاب نكند »(1) .
و در بعضى از كتب مناقب شيعه اين فقره ديده شد .
چهل و دوّم :فرداى قيامت تمام مردمان به اسمهاى مادرانشان خوانده مىشوند مگر
اميرمؤمنان عليهالسلام و ذريّه آن بزرگوار كه به نامهاى پدران و صحّت ولادت و نسب خوانده
مىشوند .
چهل و سوّم : ابن عبّاس فرمود : « خداوند منّان به اولاد عبد المطّلب هفت چيز داده
است : صباحت و فصاحت و سماحت و شجاعت و حلم و علم و دوستى زنها »(2) .
و ظاهر اين بيان عموم دارد بين سادات ، كمال آن در ائمّه طاهرين عليهمالسلام بود .
چهل و چهارم : معاوية بن أبى سفيان گفت به عقيل بن أبى طالب : إنَّ فيكم لَشَبَقاً يا بَنى
هاشمِ . يعنى : در شما بنى هاشم شهوت است . فرمودند : « هو مِنّا فِى الرّجالِ وَمِنْكُمْ فِى
النِّساءِ »(3) يعنى : راست است شهوت ما بنى هاشم در مردان است و از بنى اميّه در زنان .
نظير اين فقره كلام حضرت امام حسن عليهالسلام است به مروان ، خوب است عبارت آن را از
1. ينابيع المودة قندوزى 2/449 ح 235 به نقل از حاكم ، الجامع الصغير سيوطى 2/716 ح 9623 .
2. ذخائر العقبى : 15 ، سبل الهدى والرشاد 11/5 .
3. امالى سيد مرتضى 1/199 ، الدرجات الرفيعة : 161 .
(186) جنة النعيم / ج 1
« مناقب »(1) بنويسم : قال مروانُ : أما أنَّ فيكُمْ يا بَنى هاشِم خِصْلَةً قالَ : « وَما هىَ ؟ » قال : الغُلْمَةُ ،
قال : « أجَلْ نُزِعَتْ مِنْ نِسائنا وَوُضِعَتْ فى رِجالِنا وَنُزِعَتِ الغُلْمَةُ مِنْ رجالِكُمْ وَوُضِعَتْ فى نِسائِكُمْ
فَما قامَ لأمويَّةٍ الاّ هاشِمىٌّ » .
چهل و پنجم : عمر بن الخطاب گفت : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : « هر سبب و نسبى
منقطع مىشود روز قيامت مگر سبب و نسب من » .
و مضمون روايت به نحو ديگرى گذشت .
چهل و ششم : در محضرى كه مناقب اين فرقه مذكور است ملائكه آسمانها مشرّف
مىشوند و طلب مغفرت مىنمايند و بالهاى خودشان را مىسايند به پشتهاى ايشان ، از
تمام گناهان پاك مىشوند .
چهل و هفتم : در كتاب « تهذيب الأحكام »(2) مرويست : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله چون مطلع
مىشد فوت يكى از سادات و بنى هاشم را آنچه مخصوصاً براى آن سيّد هاشمى مىكرد
براى احدى نمىكرد ، بعد از نماز گزاردن و دفن كردن و آب بر قبر آن سيّد هاشمى پاشيدن
تشريف مىآورد و دست مباركش را به طريقى وارد قبر مىكرد ، هر غريب و مسافر كه از
سفر مىآمد و آن قبر جديد را مىديد اثر كفّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآله را مىشناخت و مىدانست
سيّد هاشمى وفات كرده است .
چهل و هشتم : منع كردن أئمّه طاهرين عليهمالسلام مردم را در مذمّت كردن دعات و ساداتى كه
خروج كردهاند ، و سائرين كه فاعلين اعمال رذيلهاند .
چهل و نهم : در كتاب « عيون اخبار الرضا »(3) مرويست كه : حضرت موسى بن
جعفر عليهماالسلام فرمودند : « نظر كردن به ذريّه ما عبادت است » يكى از اصحاب عرض كرد :
مراد از ذريّه أئمّه طاهريناند ؟ فرمودند : « مراد من تمام ذريّه است « ما لَمْ يُفارِقُوا مِنْهاجَهُ
1. مناقب ابن شهر آشوب 3/187 ـ 188 ، ترجمة الامام الحسن عليهالسلام من تاريخ ابن عساكر : 195 .
2. تهذيب الاحكام 1/460 ح 1498 ، مستند الشيعة 3/310 .
3. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/55 ح 196 ، الأمالى شيخ صدوق : 369 ، روضة الواعظين : 273 .
رضوان (187)
وَلَمْ يَتَلَوَّثُوا بِالمَعاصى » يعنى مادامى كه آميخته فسق و معصيت نشدند .
پس النَّظَرُ إلى جميعِ الذُّرّيَّةِ عبادَةٌ .
و از كتب عامّه و سنت مروى است : « كسى كه نظر كند به صورت اميرمؤمنان عليهالسلام هزار
هزار حسنه براى او نوشته مىشود و هزار هزار سيّئه محو مىشود و پانصد درجه براى او
بلند خواهد شد و از براى او يك صد حسنه است و يك صد سيّئه محو مىگردد و يك صد
درجه بلند مىشود » .
و اين حديث عموم دارد .
پنجاهم : اختصاص صلوات به رسول صلىاللهعليهوآله و ذريّهاش عموماً بدين نحو است : اللّهُمَّ
اجْعَلْ صَلَواتِكَ وَرَحْمَتَكَ وَبَرَكاتِكَ عَلى سيّدِ المُرْسَلينَ وَإمامِ المُتّقينَ وَخاتَمِ النَّبيّينَ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ
وَرَسُولِكَ إمامِ الدّينِ وَقائِدِ الخَيْرِ رَسُولِ الرَّحْمَةِ ، اللّهُمَّ َابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ الاْءَوَّلُونَ
وَالاْآخِرُونَ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى ابراهيمَ وَآلِ ابراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ
مَجيدٌ(1) .
در رقيمهاى كه مرحوم جنّت مكان شاه طهماسب
از براى سلطان سليمان قيصر روم مرقوم فرمودند
و براى تأكيد در تفصيل و تجليل اين ذرّيه مبجّله صورت نامهاى كه به خطّ شريف
مرحوم شيخ حسين بن عبدالصمد عاملى والد ماجد مرحوم شيخ بهائى عليه الرحمه كه از
جانب سنىّ الجوانب حضرت جنّت بارگاه شاه طهماسب اول كه در جواب به قيصر روم
سلطان سليمان عثمانى مرقوم فرموده بود در سال نهصد و شصت و هفت ، و ديباچه آن
بسيار فصيح و بليغ است ، و مأخوذ از كتاب و سنّت و مجموعهاى از فضايل سادات
و هاشميين ، خوش دارم براى ميمنت و زينت اين اوراق بعباراتها و عَيْنِها بنويسم .
1. فضل الصلاة على النبى صلىاللهعليهوآله ، جهضمى مالكى متوفاى 282 صفحه 59 ، مسند ابى يعلى 9/175 ح
5267 ، المعجم الكبير طبرانى 9/115 .
(188) جنة النعيم / ج 1
واين جواب صواب و رقيمه كريمه براى آن بود كه بعضى از فرزندان سلطان خوندكار
از روم فرار كردند و التجاء به حضرت پادشاه خيرخواه شاه طمهاسب آوردند و سلطان ردّ
ايشان را خواست : أوّله :
بِسْمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيم
الحَمْدُ للّهِ الّذى أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَدينِ الحقّ لِيُظْهِرَهُ عَلى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ
المخاطَبِ بـ« ما أرسَلناكَ إلاّ رَحمْةً لِلعالَمينَ »(1) ، « مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى
الْكُفَّارِ »(2) ، ذلِكَ جَدُّنا سَيّدُ الأوَّلينَ وَالآخَرينَ ، صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ صلاةً وَسَلاماً دائمينَ
بِدَوامِ الأعصارِ .
وَعَلى أبينا أميرِالمُؤمِنينَ أخى النُّبُوَّةِ وَابْنِ عَمّهِ وَوَصيّهِ وَوَلىِّ المُؤمِنينَ بِنَصِّ « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ
وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ »(3) « إنَّ فى ذلِكَ لايَةً
وَذِكْرى لأُولِى الأبْصار » بابِ مَدينَةِ العِلْمِ وَمَحْبُوبِ اللّهِ وَمَحْبُوبِ رَسُولِهِ وَمَمْدُوحِهِما وَمَوْلى مَنْ
كانَ النَّبىُّ مَوْلاهُ كَما شَهِدَتْ بِهِ الأخْبارُ .
وَعلى اُمِّنا سَيِّدَةِ النّساءِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ وَالْمَغْصُوبَةِ حَقُّها جَهْراً ، المَدْفُونَةِ لِبُغْضِها عَلى غَاصِبِيها
سِرّاً ، بَعْدَ ما سَمِعُوا : « فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّى مَنْ آذاها فَقَدْ آذانى » « إنَّ الَّذينَ يُؤذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ اُولئِكَ
يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنْهُمُ اللاّعِنُونَ » فَيالَها عِبْرَةً لِذَوِى الاعْتِبارِ .
وَعَلى جَدَّتِنا خَديجَة الكُبْرى ذاتِ الفَضْلِ عَلى نِساءِ الأنامِ ، الفائقَةِ بِالفَوزِ بِشَرَفِ السَّبق إلى
الاسلامِ ، وَرِضى النَّبىِّ المُختارِ .
وَعَلى آبائِنا المُطَهَّرينَ بِنَصِّ الكتابِ « الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا
مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ * جَنَّاتُ عَدْنٍ
يَدْخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ * سَلامٌ
1. انبياء : 107 .
2. فتح : 29 .
3. مائده : 55 .
رضوان (189)
عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ »(1) .
وَعَلى المُتَمَسِّكينَ بِكِتابِ اللّهِ وَعِتْرَةِ النَّبىِّ أهْلِ بَيْتِهِ الّذينَ قَدْ جاءَ النَّصُّ الصَّحيحُ أنَّ المُتَمَسِّكَ
بِهِما لَنْ يَضِلَّ أبَداً إنّ فِى ذلِكَ لآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ ، اُولئِكَ نَحْنُ ـ أعْنى أبْناءَ أهْلِ البَيْتِ وَشيعَتَهُمْ ـ لأنّا
لَمْ نَتَمَسَّكْ إلاّ بِكِتابِ اللّهِ وَالَّذينَ أمَرَ الرَّسُولُ بِالتَّمَسُّكِ ، فَيالَها فَخْراً يَفُوقُ كُلَّ فَخّارٍ ، فَأنسابُنا أنوَرُ
مِنْ لَيْلَةِ القَدْرِ ، وَأحْسابُنا أشْهَرُ مِنْ يَوْمِ بَدْرٍ ، وَقَصْرُ مَجْدِنا أقَرَّتْ لَهُ القُصُورُ بِالقُصُورِ ، وَلَبِسَتْ مِنْهُ
شَعرى غَيُورَ شَعارِ الغَيُور، وَجَوْهَرُنا مِنْ جَوْهَرِ الشَّرَفِ لا مِنْ جَوْهَرِ الصَّدَفِ ، وَيَواقيتُنا مِنْ يَواقيتِ
الأحرارِ ، لا مِنْ يَواقيتِ الأحْجارِ ، لَسنا بِحَمْدِ اللّهِ فى شَكٍّ مِنَ الدّينِ ، وإنّا لَعَلى هُدىً بِيَقينٍ ، وَأىُّ
يَقينٍ ، رَأْيُنا فيه ـ وللّهِِ المِنَّةُ ـ سَديدٌ ، وَبأسُنا شَديدٌ ، وَكَيْدُنا عَتيدٌ ، لِكُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وَحَيُّنا سَعيدٌ ،
وَقَتيلُنا شَهيدٌ ، وَما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ . . إلى آخره .
[ در ترجمه نامه نامى و رقيمه گرامى ]
خلاصه معنى اين رقم مهر شيم آن است : بعد از حمد خدا پيغمبرى كه به هدايت و دين
حق مبعوث شد و مخاطب به خطاب « مَا أَرْسَلْنَاكَ »گرديد و سيّد اوّلين و آخرين است جدّ
اكرم ماست ، و ابن عمّ و وصى و برادر وى در نبوّت و ولىّ مؤمنين به كريمه « إنّما »
و مضمون « من كنت مولاه » وشهر علم و محبوب خدا و رسول و ممدوح ايشان امير مؤمنان
پدر ماست ، و مادر ما بهترين زنهاى عالم ، فاطمه زهراء است كه حقّ وى غصب شد
آشكارا و به پنهان دفن شد ! با نهايت بغضى كه بر غاصبين حقّ خود داشت با آنكه شنيده
بودند كه رسول اكرم فرمود : « فاطمه را هر كس اذيّت كند مرا اذيّت كرده » ، و خداوند
فرموده است : هر كس خدا و رسول را اذيّت كند ملعون است » و كجاست عبرتى از براى
اهل اعتبار ؟ !
وجدّه ما خديجه كبرى صاحب فضل است و افضل از زنهاى مردمان ، و بر همگى به
1. رعد : 22 ـ 24 .
(190) جنة النعيم / ج 1
فوز و شرف سبقت دارد مانند سبقت در اسلامش ، و درود بر ايشان و پدران پاكان ما كه
صبر كردند براى طلب لقاء حق ، و نماز بر پا داشتند ، و انفاق كردند در پنهانى و آشكار
و دفع كردند بديها را به نيكيها و ايشان در بهشت جاويدان ساكناند با پدران و ازواج
و ذرّيات خودشان ، و ملائكه بر ايشان به سلام و اكرام وارد مىشوند ، و آن عترت كه بايد
به ايشان تمسّك جست و نجات يافت مائيم كه فرزندان اهل بيت پيغمبريم و ما تمسّك
نجستهايم جز كتاب خدا و به آنچنان كسانى كه حضرت پيغمبر صلىاللهعليهوآله امر فرموده است ، پس
ما را فخر سزد كه نسب ما مانند بدر تابنده در شب چهارده است ، و چون شب قدر با قدر
و پاينده ، و از بلندى قصر مجد ما ، هر عقلى مانند جامه شعرى كوتاه و قاصر است ، گوهر
وجود ما را شرفى ديگر است نه چون صدف و خرز ، و ياقوت دل ما آزاد است نه مانند
احجار صِلاد ، و ما به طريق هدايت و طريق رشاديم ، و منّت خداوند سديد است ، و بأس ما
شديد ، و دشمن ما عنيد ، و زنده ما سعيد ، و كشته ما شهيد ، و آنچه در نزد خداوند است
خيريست دائم و باقى .
(192) جنة النعيم / ج 1

روح و ريحان
الأولى
(193)
(194)
در عدد اولاد ذكور و اناث حضرت امام حسن
عليه الصلاة والسلام است
بدان مرحوم شيخ مفيد عليه الرحمة در كتاب « ارشاد » فرموده است : اولاد حضرت
امام حسن عليهالسلام پانزده تن از ذكور و اناث بودند(1) .
و ابن شهر آشوب مازندرانى در كتاب مستطاب « مناقب » چهارده نفر ذكر فرموده
است .
و برخى از عامه از اهل تواريخ و سير بر اين دو قول متّفقند مگر واقدى كه معروف بين
الفريقين است هيجده تن ياد كرده و اسامى ايشان را ذكر نموده ، و محمد بن طلحه شامى
شافعى تعيين عدد نكرده است و عبارت او اين است : كانَ لَهُ مِنَ الأوْلادِ عَدَدٌ لَمْ يَكُنْ لِكُلِّهِمْ
عَقِبٌ بَلْ كانَ العَقبِ لاِبْنَيْنِ مِنْهُمْ الحَسَنِ المُثَنّى وَالزَّيد .
و سبط ابن جوزى در « مناقب » خود نقل اولاد از واقدى كرده است .
ابن خشاب پانزده پسر و يك دختر نقل كرده است ، وعلاّمه مجلسى طاب ثراه در تعيين
اولاد حضرت امام حسن عليهالسلام عنوان و مصادر را قول مرحوم شيخ مفيد قرار دادند(2) .
والحقّ ما اختاره(3) .
1. الارشاد 2/20 باب ذكر ولد الحسن بن على عليهماالسلام وعددهم وأسمائهم وطرف من أخبارهم .
2. بحار الانوار 44/163 باب 23 ذكر اولاده صلوات اللّه عليه ح 1 .
3. قول ديگر در مقام كه مؤلف متذكر آن نشده قول مرحوم طبرسى است در اعلام الورى كه همان عدد
شيخ مفيد را ذكر كرده به اضافه پسرى ديگر بنام ابو بكر . رجوع كنيد به : بحار الانوار 44/163 باب
23 ذيل ح 1 .
(195)
بناءً على ذلك بر همان طريقه توضيح و تشريح احوال ايشان در اين اوراق مىشود :
پس بدان دختران آن بزرگوار پنج تناند و از مادرهاى مختلف بودند : امّ عبداللّه ، امّ سلمه ،
فاطمه ، رقيّه ، زينب .
امّا پسرهاى آن جناب زيد ، و حسن مثنى ، و عمرو ، و قاسم ، و عبداللّه ، و حسين اثرم ،
و طلحه ، و عبدالرحمن ، و جعفر ، و ابوبكر كه ظاهراً موسوم به احمد بوده است .
و مرحوم ابن شهر آشوب يك دخترى از براى آن سرور بيشتر ذكر نكرده است .
و عجالةً از بنات مكرّمات آن بزرگوار مشروحاً اطلاعى ندارم ، و در كتب نسّابه شرحى
از حالات ايشان نيافتم .
پس خوشتر آن است در مقام توضيح حالات خيريّت علامات ذكور از اولاد آن
بزرگوار كه عشره كاملهاند برآئيم و خوانندگان را از بزرگوارى ايشان بشارات حقّه دهيم ،
و بهتر آن است ابتداء و شروع به شهيدان كربلاء و قتلاى يوم الطفّ نمائيم .
و آنچه تحقيق شده است از اولاد امام حسن عليهالسلام در روز عاشوراء در خدمت عمّ
اكرمشان سه نفر شهيد شدند ، به روايت مرحوم شيخ اسامى شريفه ايشان عمرو و قاسم
و عبداللّه است ، و به روايت مرحوم ابن شهر آشوب عبداللّه و قاسم و ابوبكر است و به
روايتى عمرو نام صغيراً شهيد شد .
و در فقره زيارت مستخرجه از ناحيه مقدّسه كه از قرار نقل علاّمه مجلسى(1) عليه
الرحمة در سال دويست و پنجاه و دو به توسّط نواب فخام استخراج شد و گويا مراد از
ناحيه ، ناحيه حضرت ابا محمد امام حسن عسكرى عليهالسلام است از آنكه امام عصر حضرت
حجّة اللّه الأعظم عليهالسلام هنوز قدم به عرصه شهود نگذارده بودند . و تاريخ تولّد آن آفتاب فلك
ولايت و امامت كلمه « نور » است كه دويست و پنجاه و شش است ، و اين فقره بر بعضى
شبهه شده است ، اشارهاى كردم التفات فرمايند كه امام فرموده است : « السَّلامُ عَلى أبى بكرِ
1. بحار الانوار 45/65 بقيه باب 37 ، 98/269 باب 19 ح 1 به نقل از اقبال الاعمال : 574 .
(196) جنة النعيم / ج 1
بْنِ الحَسَنِ بْنِ عَلىّ الوَلىِّ المَرْمِىِّ بالسَّهْمِ الرَّدى ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبْدَاللّهِ بْنِ عَقَبَةِ الغَنَوى .
السَّلامُ عَلى عَبْدِ اللّهِ بْنِ الحَسَنِ بْنِ علىّ الوَلىّ ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ وَرامِيَهُ حَرْمَلَةَ بْنِ كاهِلِ الأسَدى.
السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بْنِ حَسَنِ بْنِ عَلىّ المَضْرُوبِ عَلى هامَتِهِ المَسْلُوب لامَتُهُ حينَ نادَى
الحُسَينَ عليهالسلام عَمَّهُ فَجَلا عَلَيْهِ كَالصَّقَرِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ التُّرابَ وَالحُسَيْنُ عليهالسلام يَقُولُ : بُعْداً لِقَوْمٍ
قَتَلُوكَ وَمَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ القيامَةِ جَدُّكَ وَأَبُوكَ ، ثُمَّ قالَ : عَزَّ ـ وَاللّهِ ـ عَلى عَمِّكَ أنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ
أَوْأنْ يُجيبَكَ وَأنْتَ قَتيلٌ جَديلٌ فَلا يَنْفَعُكَ ، هذا ـ وَاللّهِ ـ يَوْمٌ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ ، جَعَلَنىَ اللّهُ مَعَكُما
وَبَوَّأنى مُبَوَّأكُما ، وَلَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ عُمَرَ بْنَ سْعْدِ بنِ عُرْوَةِ بْنِ نُفَيْلٍ الأزدىّ ، وَأصْلاهُ جَحيماً ، وَأعَدَّ لَهُ
عَذاباً أليماً » .
و آنچه از كتابهاى نسّابه يافتهام اين سه بزرگوار مادرشان يكى است و وى امّ ولد بوده
است .
و در يكى از كتب انساب نام او نجمه ذكر شده است ، و در روز عاشورا هم حاضر بود ،
و تحمّل و صبر بر شهادت فرزندان و جوانان خود فرمود .
و اگر چنين است هيچ يك از خواتين مكرّمه صدمه و بليّه او را نديد .
و تأييد مىنمايد فقره مباركه زيارت را آنچه در كتاب « وسيلة المآل فى مناقب الآل »
مسطور است كه از اولاد حضرت امام حسن عليهالسلام ابوبكر است(1) ، و نام(2) وى احمد .
و أبى مخنف نقل كرده است : فَخَرَجَ مِنَ الخَيْمَةِ غُلامانِ كَأنَّهُما قَمَرانِ أحَدُهُما اسْمُهُ أحْمَدُ
وَالآخَرُ اسمُهُ قاسِمٌ وَهُما يَقُولانِ : لَبَّيْكَ ! لَبَّيْكَ ! ـ يا سَيِّدَنا ـ نَحْنُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُرْنا بأمْرِكَ .
و داعى عرض مىكند : مراد از ابوبكر كه در فقره زيارت است همان احمد است كه ابى
مخنف ذكر نموده .
و بعضى گمان كردهاند : قاسم همان عبداللّه است ، ليكن علاّمه مجلسى رحمهالله در جلد
1. در عدة الداعى نيز بنا بر نقل بحار 44/163 باب 23 ذيل ح 1 بدين نام تصريح شده است .
2. در اصل : نامى .
روح و ريحان اول (197)
عاشر « بحار الأنوار »(1) فرموده است : ثُمَّ خَرَجَ عَبْدُاللّهِ بْنِ الحَسَنِ الَّذى ذَكَرْناهُ أوَّلاً ـ وَهُوَ الأصَحُّ ـ
انَّهُ بَرَزَ بَعْد القاسِمِ وَهُوَ يَقُول :
إنْ تُنْكِرُونى فَأَنَا بْنُ حَيْدَره
|
ضَرْغامُ آجامٍ وَلَيْثٌ قَسْوَرَه
|
عَلَى الأعادى مِثْلُ ريحٍ صَرْصَرَه
فَقَتَلَ أرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ثُمَّ قَتَلَهُ هانى بن شَيْثٍ الحَضْرَمىّ(2) فاسْوَدَّ وَجْهُهُ .
پس از بيان مرحوم شيخ و مرحوم ابن شهر آشوب و مرحوم مجلسى مطابق فرمايش
امام عليهالسلام معلوم مىشود عبداللّه غير قاسم است .
و سيّد ابن طاوس عليه الرحمة فرمود : وَخَرَجَ غُلامٌ كأنَّ وَجْهَهُ شُقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ يُقاتِلُ . . إلى
آخره(3) ، وتعيين اسم ننمود .
و سبط ابن جوزى در « مناقب » خود گفته است : وَالقاسِمُ وَأبُوبكرٍ وَعَبْدُاللّهِ قُتِلُوا مَعَ
الحُسَيْن عليهالسلام يَومَ الطَّفِّ ، وَاُمُّهُمْ أُمُّ وَلَدٍ . وَقيلَ : اسْمُ امِّهِمْ نَفيلةَ الَّتى قالَ عَبْدُاللّهِ بن الحَسَنِ لِلسَفّاحِ :
يَبْنى قُصُوراً نَفْعُها لِبَنى نَفِيلةَ(4) .
پس قدر متيقّن از اقوال علماء نسّابه و قدماء از اهل اطّلاع ومقاتل آن است : سه نفر از
اولاد امام حسن عليهالسلام ـ يعنى ابابكر و قاسم و عبداللّه ـ در كربلاء به درجه شهادت فائز شدند
و آن را عقبى نبود و نماند .
و از قول أبى مخنف معلوم است احمد بزرگتر از قاسم بوده است چنانكه قاسم از
عبداللّه ، وليكن از ترتيب فقره زيارت و تقدم اسم عبداللّه بر قاسم ظاهر مىشود ترتيب
1. بحار الانوار 45/36 و 42 بقيه باب 37 (جلد 10 قديم) ، مناقب ابن شهر آشوب 4/109 .
2. در چاپ سنگى الخضرمى هم خوانده مىشود . متن فوق موافق نقل بحار است .
3. اللهوف : 115 مسلك دوم .
4. اشاره به شعرى كه عبداللّه بن سفاح گفت :
ألمتر حوشباً أمسى ويبنى
|
قصوراً نفعها لبنى نفيلهْ
|
يؤمل أن يعمّر عمر نوح
|
وأمر اللّه يحدث كل ليلةْ
|
رجوع كنيد به : العدد القوية : 356 .
(198) جنة النعيم / ج 1
عمر شريفشان .
در رفع شبهات شهادت قاسم بن حسن عليهالسلام
و چون در اين روح و ريحان شرح حالات فرزندان امام حسن عليهالسلام است گويا شايسته
باشد داعى اطاله لسان كند و بعضى از شبهات شهادت حضرت قاسم بن حسن عليهالسلام را ياد
نمايد و رفع هر يك از آن شبهات را از آنچه مكنون خاطر و مفهوم ما فى الضمير است
بنويسد ، شايد براى جمعى مفيد و آنچه دانستهام از راه تسديد و تأييد باشد .
اما شبهه اولى : جماعتى از اهل مقتل و منبر على بن الحسين على اكبر مقتول را اول
شهداء مىدانند و تمسّك جستهاند به فقره زيارت مذكوره : « السَّلامُ عَلَيْكَ يا أوَّلَ قَتيلٍ مِنْ
نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ »(1) ، و مراد از خير سليل بنى هاشم است .
و بعضى گفتهاند : مراد [ از ] خير سليل بنى فاطمه است .
و جمعى قليل على اكبر را آخر شهداء بنى هاشم دانستهاند ، و نظرشان به ظواهر بعضى
از اخبار مصيبت است .
و جمعى ديگر مانند مرحوم شيخ آخرين از شهدا را از بنى هاشم و اصحاب حضرت
ابوالفضل عباس بن على عليهماالسلام دانستهاند .
و مرحوم سيّد ابن طاوس نيز در « لهوف » شهادت حضرت عباس عليهالسلام را بعد از شهادت
تمام شهداء ذكر فرموده است .
و ابى مخنف شهادت آن جناب را در روز تاسوعا دانسته ، و بر خلاف مشهور گفته
است : جناب سيد سعيد شهيد ، نعش برادر بزرگوارش را به درب خيام حرم آورد .
و برخى از اهل تتبّع و فحول از قدماء متبحّرين قاسم بن حسن عليهالسلام را آخر شهيد از
شهداء يوم الطفّ فهميدهاند ، و روايت كتاب « امالى »(2) صراحت و دلالت بر اين مىنمايد ،
1. الاقبال : 573 و 713 ، بحار الانوار 98/269 باب 19 و 45/64 بقيه باب 37 .
2. امالى شيخ صدوق : 163 مجلس 30 ، روضة الواعظين 1/188 ، بحار الانوار 44/321 باب 37 .
روح و ريحان اول (199)
و ملخّص از آن روايت كه كمال غرابت دارد آن است : قاسم بن حسن عليهالسلام بعد از شهادت
على بن الحسين عليهماالسلام اين رجز را خواند :
لا تَجْزَعى نَفْسى فَكُلُّ فانٍ
|
اليَومَ تَلْقَيْنَ ذُرى الجنانِ
|
پس حمله كرد و سه نفر را كشت . آن گاه(1) از اسب بر خاك افتاد ، پس جناب امام
حسين عليهالسلام به جانب راست و چپ نظر فرمود . احدى از اعوان و ياران خود نديد . سر به
آسمان بلند نمود و عرض كرد : « اللَّهُمَّ إنَّكَ تَرى ما يُصْنَعُ بِوَلَدِ نَبيَّكَ » يعنى : اى خداوند !
بدرستى كه تو مىبينى آنچه را كه بر فرزند [نبى] تو وارد مىشود .
و مراد از « ولد » يا خود آن بزرگوار است يا قاسم بن حسن .
و از اين بيان اطلاق ولد بر سبط و فرزند وى از جهت دختر ظاهر است .
و معنى اين بيان و عرض شهادت جوانان برخداوند سبحان اشاره به صدق وعد
و تنجيز عهد است .
و در آخر اين حديث شهادت آن بزرگوار به نحو اختصار مذكور است كه اعتقاد به آن
منافى با اخبار كثيره و احاديث صحيحه است مگر به طريق احتياط عمل به قطعيّات كرده
شهادت آن بزرگوار و جمعى از بنى هاشم و اصحاب را كه سيّد ابن طاوس ذكر فرموده
است معتقد بشويم و از آن تخطّى ننمائيم .
و آنچه به نظر احقر صواب مىآيد اول شهداء از بنى هاشم على اكبر بود ، وآخر از
شهداء از اولاد على بن ابى طالب صلوات اللّه وسلامه عليه حضرت ابوالفضل عليهالسلام ، و آخر
شهيد از شهداء از اولاد حضرت امام حسن عليهالسلام عبداللّه بن حسن است ، و بعد از شهادت
عبداللّه بن حسن عليهالسلام جناب سيّد الشّهداء عليهالسلام به درجه شهادت فايز گرديد .
و احتمال مىدهم از سياق عبارت مرحوم سيّد عليه الرحمة هنوز آن بزرگوار از اسب
بر زمين قرار نگرفته بود و جراحات عديده بر بدن شريفش نيز وارد آمده در آن هنگام
1. لفظ « آن گاه » دوبار در متن تكرار شده است .
(200) جنة النعيم / ج 1
عبداللّه از خيام حرم بيرون آمد ، پس زينب خاتون عليهاالسلام وى را منع مىفرمود از رفتن
و عبداللّه اباء و امتناع مىنمود و مىگفت : واللّهِ لا اُفارِقُ عَمّى ، پس بحر(1) بن كعب يا حرملة
بن كاهل اسدى در وقتى كه اطراف عمّ بزرگوارش را احاطه نموده بودند شمشيرى گرفت ،
به سوى آن جناب عليهالسلام شتافت ، پس عبداللّه فرمود : وَيْلَكَ يَابنَ الخَبيثَةِ ! أتَقْتُلُ عَمّى ؟ ! فَضَرَبَهُ
بِالسَّيْفِ ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ فَأطَنَّها إلىَ الجِلْدِ فَإذا هِىَ مُعَلَّقَةٌ فَنادَى الغُلامُ : يا اُمّاهْ ! فَأخَذَهُ
الحُسَينُ عليهالسلام وَضَمَّهُ إلَيْهِ وَقالَ : « يابْنَ أخى ! إصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ وَاحْتَسِبْ فى ذلِكَ الخَيْرَ فَإنَّ اللّهَ
يُلْحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ » .
قالَ الرّاوى : رَماهُ حُرْمَلَةُ بْنِ كاهِلٍ الأسَدىّ بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ وَهُوَ فى حِجْرِ عَمّهِ الحُسَين عليهالسلام . . إلى
آخره(2) .
پس اعظم مصائب ، مصيبت اين شهيد معصوم بود كه در آن حال با دست بريده و به
پوست آويخته مادرش را كه در خيام حرم بود ندا كرد ، و در كنف حمايت عمّ بزرگوارش
به تير كين حرملة بن كاهل اسدى شهيد گرديد .
پس از شهادت عبداللّه بن حسن ، جناب سيّد مظلومان جامه كهنهاى خواستند ، و از
عبارت سيّد طاب ثراه معلوم نمىشود كه آن جامه را از كه خواستند و كه آورد ، و آن
عبارت اين است : وَقالَ الحُسَينُ عليهالسلام : « إبْعَثُوا إلَىَّ ثَوْباً لا يُرْغَبُ فيه أجْعَلْهُ تَحْتَ ثيابى لِئَلاّ
اُجَرَّدَ » فَاُتِىَ بِتُبّانٍ ، فَقالَ عليهالسلام : « لا ذاكَ لِباسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَيْهِ بالذِّلَّةِ » فَأخَذَ ثُوْباً خَلِقاً فَخَرَّقَهُ وَجَعَلَهُ
تَحْتَ ثِيابِهِ فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ(3) .
و بعضى به جاى « إبْعَثُوا إلَىَّ » : « إبْغُوا إلَىَّ ثَوْباً » كه به معنى طلب است نقل كردهاند .
خلاصه در فقره زيارت دانستى قاتل عبداللّه بن حسن عليهالسلام حرملة بن كاهل اسدى
1. در بعضى نقلها : ابجر .
2. رجوع كنيد به : لهوف : 121 مسلك ثانى ، ارشاد شيخ مفيد 2/108 ، بحار الانوار 45/52 بقيه باب
37 ، مثير الاحزان : 73 .
3. اللهوف : 121 ، بحار الانوار 45/52 بقيه باب 37 .
روح و ريحان اول (201)
است ، و از اين حديث نيز معلوم شد .
وأبوالفرج اصفهانى گفت : كان أبُو جَعْفَرٍ الباقر عليهالسلام يَذْكُرُ أَنَّ حَرْمَلَةَ بْنِ كاهِلٍ الأسَدىقَتَلَهُ(1) .
پس مخفى نماند بنا بر روايت اصحّ ، عبداللّه بن حسن عليهالسلام بعد از قاسم شهيد شد ، و آخر
شهداء است ، و آنكه قاسم را آخر شهداء دانسته است شايد همان عبداللّه مقصود اوست
و ترتيب فقرات زيارت مسطوره با تقديم شهادت اصحاب منافى است .
و مرحوم سيّد نعمة اللّه جزائرى در كتاب « انوار » فرمود در ذكر حال عبداللّه بن
حسن عليهالسلام : وَكانَ عَبْدُاللّهِ بْنِ حَسَن عليهالسلام زَوَّجَهُ الحُسَيْنُ عليهالسلام إبْنَتَهُ فَقَتَلَهُ قَبْلَ أنْ يُنبى لها ، يعنى :
حضرت سيد الشهداء عليهالسلام دخترش را تزويج به عبداللّه كرد و شهيد شد پيش از مباشرت
كردن .
پس از اين بيان دو چيز معلوم است : يكى آنكه : عبداللّه داماد آن بزرگوار است ،
و ديگرى : واقع نشدن زفاف .
و ابوبكر بن حسن عليهالسلام همان احمد است و قاتلش عبداللّه بن عقبه غنوى يا عمرو بن
شمر(2) است .
وعن جابر عن أبى جَعْفَرٍ عليهالسلام : « إنَّ عَقَبَةَ بْنَ(3) الغَنَوى قَتَلَهُ »(4) .
و ابوبكر بن على عليهالسلام هم در كربلا شهيد شد و اسم او عبيداللّه ، و مادرش ليلى بنت
مسعود بن خالد بن ربعى التيمى است ، وظاهراً قاتل او عبداللّه بن عقبه غنوى ـ عليه اللعنه ـ
بوده است ، و ابوبكر بن على عليهالسلام غير از اخوان امّى حضرت عباس است .
1. بحار الانوار 45/36 بقيه باب 37 به نقل از ابو الفرج ، عوالم العلوم ، جلد امام حسين عليهالسلام : 279 .
2. عمرو بن شمر از اصحاب امام صادق عليهالسلام است كه در كتب رجال تضعيف شده است (رجال
النجاشى : 287 رقم 765) ولى قاتل نبوده ! و ظاهراً اشتباهى كه در اينجا رخ داده از عبارت مقاتل
ناشى شده و عمرو راوى حديث قتل است ، عبارت بحار الانوار 45/36 چنين است : وفى حديث
عمرو بن شمر ، عن جابر ، عن أبى جعفر عليهالسلام : « أن عقبة الغنوى قتله » .
3. « بن » در اكثر نقلها وارد نيست .
4. مقاتل الطالبيين : 57 .
(202) جنة النعيم / ج 1
و مداينى گفت : ابو بكر بن على عليهالسلام را در ساقيه لشكر مقتول يافتند و قاتل او معلوم
نشد .
پس براى اطلاع خوانندگان عرض مىشود : از اولاد اميرمؤمنان عليهالسلام ، عبداللّه بن
على عليهالسلام به سنّ بيست و پنج ساله شهيد شد ، ولا عَقَبَ لَهُ .
و از اولاد مسلم بن عقيل ، عبداللّه بن مسلم به تير كين عمرو بن صبيح شهيد گرديد . و از
اولاد امام حسن عليهالسلام ، عبداللّه صغير شهادت يافت ، و از اولاد جناب سيّد الشهداء عليهالسلام
عبداللّه رضيع .
و در كتاب « احتجاج »(1) تصريح شده است : وَابْنٌ آخَرُ فِى الرِّضاعِ اسْمُهُ عَبْدُاللّه أخَذَ الطِّفْلَ
لِيُوَدِّعَهُ فَإذا بِهِ سَهْمٌ حَتّى وَقَعَ فى لبة الصبى فقتله . .(2) إلى آخره .
و مرحوم شيخ مفيد فرمود : « دَعا ابْنَهُ عَبْدَاللّه »(3) ، پس اسم على اصغر شهيد عبداللّه
است و كنيه پدر بزرگوارش ابو عبداللّه مانند حضرت صادق عليهالسلام ، اگر چه در كُنى اين
ملاحظات مدفوع است .
و در فقره زيارت ناحيه است : « السَّلامُ عَلى عَبْدِ اللّهِ بنِ الحُسَين عليهالسلام الرَّضيعِ المَرْمىِّ
الصَّريعِ المُتَشَحِّطِ دَماً » . . إلى آخره(4) .
و مرحوم ابن شهر آشوب در تعداد اولاد اميرالمؤمنين عليهالسلام از شهداء مع الواسطه ، عبداللّه
بن على اصغر را ذكر كرده است .
بناءً على هذا پنج تن موسوم به عبداللّه بودند به درجه شهادت فائز گرديدند .
1. احتجاج طبرسى 2/300 ، بحار الانوار 45/49 بقيه باب 37 .
2. سه كلمه اخير مشوش است ، آنرا از مصدر نقل كرديم .
3. بحار الانوار 45/45 بقيه باب 37 به نقل از شيخ مفيد .
4. اقبال الاعمال : 574 و نيز بحار الانوار 98/269 باب 19 چنانچه گذشت .
روح و ريحان اول (203)
در واقع نشدن زفاف براى قاسم بن حسن
شبههاى در عروسى فاطمه بنت الحسين عليهالسلام است در روز عاشورا :
بدانند مرحوم شيخ مفيد دو دختر براى جناب سيّد الشهداء عليهالسلام در كتاب مستطاب
« ارشاد »(1) بيش ذكر نكرده است :
اول : سكينه بنت الحسين عليهالسلام كه مادرش رباب دختر امرء القيس بن عدى كلبيّه معديّه
است ، و مادر عبداللّه رضيع صريع .
دوم : فاطمه بنت الحسين عليهالسلام مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبداللّه تميميّه است .
و در كتاب مستطاب « امالى »(2) زمان خروج جناب سيّد الشهداء عليهالسلام از مدينه طيّبه
فرموده است : وَحَمَلَ أخَواتِهِ عَلَى المَحامِلِ وَابْنَتِهِ وَابْنَ أخيهِ القاسِمِ بْنِ الحَسَنِ عليهالسلام .
و اين عبارت صريح است يك دختر بيشتر نياوردند با خود به سوى عراق .
و صاحب « مناقب »(3) علاوه از اين دو دختر ، زينب نيز نقل كرده است و فرمود : عقب
جناب سيّد الشهداء عليهالسلام از پسرى است : على بن الحسين عليهماالسلام ، و اين دو دختر .
و صاحب كتاب « كشف الغمّة »(4) از كمال الدين بن طلحه چهار دختر نقل كرده است .
وعجب است غير از زينب و سكينه و فاطمه نام دخترى ديگر مذكور نيست ، و آنچه
صحيح و مشهور بين علماء است و اهل خبر و سير است دو دختر براى جناب سيّد الشهداء
أرواحنا له الفداء نتوان تعيين نمود .
و ابو الفرج اصفهانى گفت : إنَّ لِلْحُسَيْنِ عليهالسلام بِنْتَيْنِ فاطِمَةَ وَسُكَينَةَ .
1. الارشاد 2/135 باب ذكر ولد الحسين بن على عليهماالسلام ، مناقب ابن شهر آشوب 4/76 ، بحار 45/330
باب 48 .
2. امالى شيخ صدوق : 150 مجلس 30 .
3. مناقب ابن شهر آشوب 4/76 ، نيز دلائل الامامة : 74 .
4. كشف الغمة 2/38 التاسع فى اولاده عليهالسلام .
(204) جنة النعيم / ج 1
و در حديث صحيح است : وقتى كه حسن مثنى خطبه كرد دختر جناب امام حسين عليهالسلام
را فرمودند : « از اين دو دختر هر يك را مىخواهى انتخاب و اختيار كن » ، و خود آن
بزرگوار فرمود : « چون فاطمه شباهت تامّ به مادر ، صديقه طاهره ، دارد و از حسن و جمال
أحسن نسوان است او را تزويج به تو نمودم » .
ديگر(1) دخترى فاطمه نام نداشت مگر سكينه خاتون ، وظاهراً سكينه لقب ايشان
است .
و در كتاب « مقاتل الطالبيين » او را اميمه و امينه نوشته است ، و عبارت اوست : وَاسْمُ
سُكَيْنَةَ أمينَةَ وَإنَّما غُلِبَتْ عَلَيْها سُكَيْنَةُ وَلَيْسَ بِاسْمِها(2) .
بلى ، مرحوم مجلسى از بعضى مؤلفات قديمه كيفيّت فاطمه صغرى و غراب(3) البين را
ذكر فرمود ، و اين خبر را از مفضل بن عمر جعفى و حضرت صادق عليهالسلام نقل كرد ، و در شهر
كوفه خطبه فصيحه بعد از خطبه صدّيقه صغرى كه بهترين خطب و مقالات است نيز
نگاشت(4) و فرموده است : در محضر يزيد عنيد فاطمه بنت الحسين عليهالسلام نداء كرد : يا يَزيد !
بَناتُ رَسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله سَبايا ! فَبَكى النّاس وَبَكى أهْلُ دارِهِ حَتّى عَلَتِ الأصْواتُ(5) .
و در كتاب « امالى » فرموده است كه : آن فاطمه دختر على بن أبى طالب عليهالسلام بود(6) .
و فقره آن مرد شامى و مقاله « هَبْ لى هذِهِ الجاريَةَ » فاطمه بنت على عليهالسلام است(7) .
پس از آن فرمود : فَأخَذْتُ بِثيابِ اُخْتى وَهِىَ أكْبَرُ مِنّى وَأعْقَلُ ، فَقالَتْ : كَذِبْتَ وَلُعِنْتَ ، ما ذلِكَ
1. در چاپ سنگى : ديگرى .
2. بحار الانوار 45/47 به نقل از ابوالفرج در مقاتل الطالبيين .
3. در چاپ سنگى : عزاب .
4. درباره اين خطبه رجوع كنيد به : بحار الانوار 45/110 باب 39 ، مثير الاحزان : 87 .
5. بحار 45/132 باب 39 ، مثير الاحزان : 99 .
6. امالى شيخ صدوق : 167 مجلس 31 ح 3 .
7. چنانچه صريح عبارت لهوف : 186 است كه شامى پرسيد : من هذه الجارية ؟ يزيد پاسخ داد : هذه
فاطمة بنت الحسين .
روح و ريحان اول (205)
لَكَ وَلا لَهُ . . إلى آخر الحديث(1) .
پس بر اين قول متذكر بايد شد كه از دختران حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام هم فاطمه كبرى
و صغرى در كربلا بودهاند بر بعضى اشتباه شده است .
و أيضاً در آن كتاب است از فاطمه بنت على عليهالسلام كه : ماها را به مجلس يزيد بردند و از
سرما و گرما محفوظ نبوديم .
و در كتاب « عوالم العلوم » خود ديدهام : فاطمه دختر اميرمؤمنان عليهالسلام عمرش طولانى
شد تا حضرت صادق عليهالسلام را ملاقات كرد .
و عبارت اوست : إنّ فاطمةَ بنتُ على عليهالسلام مُدّ لَها فِى العُمْرِ حَتّى رآها
أبُو عَبْدِاللّه عليهالسلام (2) .
و شوهر فاطمه أبى سعيد بن عقيل است ، و حميده از او متولّد شد .
و در بعضى از كتب مقاتل(3) منقول است كه : در روز عاشوراء جناب سيد الشهداء عليهالسلام
در حين وداع نداء فرمود : « يا سُكَيْنَةُ وَيا فاطِمَةُ وَيا زيْنَبٌ وَيا أمّ كُلْثُوم ! عَلَيْكُنَّ مِنّى السَّلامُ » . .
إلى آخره .
و در « مقتل أبى مخنف » به جاى فاطمه ، رقيّه و عاتكه و صفيّه است .
و در حديث مشهور « قالت فاطمة الصغرى : كُنْتُ واقِفَةً فى بابِ الخَيمة . . » إلى آخره
مرسل است ، و مرحوم مجلسى طاب ثراه نسبت به كتابى صحيح نداده است(4) .
1. امالى شيخ صدوق : 167 مجلس 31 ح 3 ، بحار الانوار 45/156 باب 39 ، روضة الواعظين
1/191 .
2. اين عبارت را در قرب الاسناد : 163 ح 594 و بحار الانوار 42/106 ح 32 نيز ملاحظه كنيد .
3. بحار الانوار 45/47 ، عوالم : 289 ، ينابيع المودة 3/79 .
4. بحار الانوار 45/59 بقيه باب 37 بدين عبارت : رأيت فى بعض الكتب . بحرانى نيز در عوالم : 305
مىفرمايد : فى بعض كتب الاصحاب .
(206) جنة النعيم / ج 1
در اينكه حضرت سيد الشهداء عليهالسلام دو دختر بيشتر نداشت
و دليل ديگر بر منع زفاف
و جمع بين اخبار دو قسم است :
اوّل : تمسّك به روايت مشهور است كه بگوئيم : آن جناب را علاوه از دو دختر نبود ،
يك دختر را مرحمت فرمود به حسن مثنى و ديگرى سكينه خاتون است ، و مراد از فاطمه
اوست از آنكه پسرهاى جناب امام حسين عليهالسلام بنابر روايات صحيحه به على موسوم
شدند ، و سكينه نيز موسومه به اسم جدّه مطهّره و خواهرش بود براى امتياز به اين لقب
خوانده شد از آنكه موجب سكون خاطر پدر بزرگوارش بود ، و علاقه آن جناب نيز از
اخبار معتبره ظاهر است سيّما قلّت اولاد از ذكور و اناث براى آن سرور اختصاص داشت .
و در حديث « ما أَقلَّ وُلْدَ أبيك »(1) صحيح است .
بناءً على هذا ، آنچه از اخبار مرسله است و راوى آنها غير معلوم اعتنائى و اعتمادى
نبايد كرد و مقام احتياط را از دست دادن بر خلاف صواب است .
دوّم : بنابر بعضى اقوال كه اشاره شد دو دختر بگوئيم در كربلا بوده است و فاطمهاى كه
در مدينه بود حليله حسن مثنى بود ، و به جهات كثيره مأذونه نشد شرفياب شود اگر چه
شوهرش در كربلا حاضر بوده است ، و از شهادت برادران و بنى اعمام متحسّر
و اندوهگين ، و بر حسب حكمت الهيّه شهيد نشد تا عقب از وى بماند مانند حضرت على
بن الحسين ، و تا از برادران خرد سالش نيز نگاهدارى نمايد ، و راه منعى نيز در اين قول
نيست جز آنچه در تعيين عدد ذكر كرديم .
1. مرحوم مجلسى اين روايت را از عقد الفريد ابن عبد ربه نقل كرده در بحار الانوار 44/196 ح 10
و نيز حر عاملى در وسائل الشيعة 4/100 ح 4620 بدين عبارت : قيل لعلى بن الحسين عليهماالسلام : ما أقلّ
ولد أبيك ؟ فقال : « العجب كيف ولدت له ! كان يصلّى فى اليوم والليلة ألف ركعة » . نيز رجوع كنيد به :
اللهوف ابن طاوس : 75 .
روح و ريحان اول (207)
و روايتى كه در كتاب « امالى »(1) است در باب سى و يكم عبداللّه بن حسن عليهالسلام از
مادرش فاطمه بنت الحسين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : در ميان خيمه ما ريختند و من
جاريه صغيرهاى بودم و دو خلخال از طلا در پاى من بود ، مردى بر مىآورد و گريه
مىكرد . . إلى آخر الحديث .
پس از نقل اين مقدّمه اگر قاسم بن حسن در كربلا عروسى كرده باشد خبرى صحيح
السند مىخواهد ، و بنابر روايت مرحوم سيّد هاشم بحرانى در كتاب « مدينة المعاجز »(2) اگر
دخترى از آن جناب مخطوبه و معقوده قاسم بن حسن گرديد ديگر ازدواج و مضاجعه از
كجا معلوم است ؟ و اتفاق علماء نسّابه(3) است جز حسن مثنى و زيد اعقاب از اولاد ديگر
حضرت امام حسن عليهالسلام نماند .
و اگر اين امر خير ، صحّتى داشت علاّمه مجلسى عليه الرحمة در كتابهاى عربى
و فارسى خود اشارهاى مىفرمود .
بلى ، داعى از كتاب سابق الذكر دخترى از جناب سيّد الشهداء عليهالسلام [را] مخطوبه قاسم
بن حسن عليهالسلام مىداند و ايقاع خطب و اجراء خطبه را نيز از آن كتاب نقل مىنمايد ، ديگر
امور بعد از عقد از اخبار و آثار دور ، و عقل عاقلى در قبول آن استعفاء دارد و عاجز است .
خلاصه بنا بر نقل أبى مخنف ، احمد بن حسن شانزده ساله بود ، و رجز احمد است
مكنّى به ابوبكر :
إنّى أنا النَّجْلُ الامام ابن على(4)
|
أضْرِبُكُمْ بالسَّيْفِ حَتّى يفلَلِ
1. امالى شيخ صدوق 1/164 مجلس 31 ح 2 .
2. عبارت مدينة المعاجز 3/368 چنين است : ولفّ [ أى الحسين عليهالسلام ] على رأسه عمامة الحسن عليهالسلام
ومسك بيده ابنته التى كانت مسمّاة للقاسم عليهالسلام ، فعقد له عليها وأفرد له خيمة ، وأخذ بيد البنت ووضعها
بيد القاسم وخرج عنهما ، فعاد القاسم ينظر الى ابنة عمه ويبكى الى أن سمع الاعداء يقولون : هل من
مبارز ؟ فرمى بيد زوجته . .
3. در چاپ سنگى : نسايه .
|
4. كذا ، ظاهراً : نجل صحيح است بدون الف و لام .
|
|
(208) جنة النعيم / ج 1
نَحْنُ(1) وَبَيْتِ اللّهِ أوْلى بالنَّبىّ أطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ وسْطَ القَسْطَلِ(2)
و هشتاد نفر از اهل كفر را كشت . خدمت عمّ بزرگوار ندا كرد و از تشنگى چشمهايش
فرو رفته بود . پس آب خواست تا از آشاميدن آن قوّتى گيرد ، آن جناب فرمودند : « إصْبِر
قَليلاً حَتَّى تَلْقى جَدَّكَ رَسُولَ اللّهِ فَيَسْقِيَكَ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ لا تظمأ بَعْدَها أَبَداً »(3) . پس حمله كرد
و اين رجز خواند :
اصبْر قَليلاً فَالْمُنا بَعْدَ العَطَشْ
|
فَإنَّ رُوحى فِى الْجَهادِ تنكمش
|
لا أرهَبُ الْمَوْتَ إذِ الْمَوْتُ وَحَش
|
وَلَمْ أَكُنْ عِنْدَ اللّقاءِ ذاتُ رَعْشْ
|
پس پنجاه نفر از ايشان را به نيران فرستاد و اين ابيات خواند :
إلَيْكُمْ مِنْ بَنى المُخْتارِ ضَرْباً
|
يَشيبُ لِهَوْلِهِ رَأسُ الرَّضيعِ
|
يَبيدُ مَعاشِرَ الكُفّارِ جَمْعاً
|
بِكُلِّ مُهَنَّدٍ عضب قطيع(4)
|
پس حمله كرد و شصت نفر را به خاك انداخت تا آنكه شهيد گرديد .
و در كتاب « امالى » است : از مدينه طيّبه جناب سيد الشهداء عليهالسلام ابوبكر بن حسن
و قاسم بن حسن عليهالسلام را آورد .
و به زعم داعى ابوبكر همانا احمد است ، و داعى بر اين خبر و اين جملات و ابيات
و قتلى عجب دارد از آنكه در مقاتل ديگر بر اين گونه مقاتل از احمد بن على عليهالسلام بلكه از
سائرين شهداء طف مغازى و حروب ديگرى نديده است ، اگر چه از خانواده رسالت صلىاللهعليهوآله
اين نحو شجاعت بعيد نيست ، اما قاسم بن حسن به روايت ابى مخنف چهارده ساله بوده
است ، و قبل از احمد بن حسن شهيد شد ، و كشتگان از سواران به دست قاسم بن حسن
1. در چاپ سنگى : ونحن .
2. در چاپ سنگى : القسطلى . شبيه به اين رجز از على اكبر عليهالسلام در ينابيع المودة 3/78 منقول است .
3. رجوع كنيد به : لهوف : 112 .
4. بيت اخير در نور العين اسفراينى : 42 چنين نقل شده :
الا يا معشر الكفار جمعاً
|
هلموا دونكم ضرب قطيع
|
كلمه اخير در چاپ سنگى « قطع » خوانده مىشود كه با وزن شعر و قافيه سازگار نيست .
روح و ريحان اول (209)
هفتاد تن معين است ، و رجزى از وى ذكر نكرده .
وليكن در « بحار الأنوار »(1) اين رجز را نقل فرموده :
إنْ تُنْكِرُونى فَأنَا بْنُ الْحَسَنْ
|
سِبْطُ النَّبىِّ الْمُصْطَفى المُؤْتَمَنْ
|
هذا حُسَيْنٌ كَالأسيرِ الْمُرْتَهَنْ
|
بَيْنَ أُناسٍ لا سَقَوا صَوْبَ الْمَزَنْ
|
و در آن كتاب است : با صغر سن سى و پنج نفر را كشت ، و بالغ نبوده است .
و عبارت « وَهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَمْ يَبْلُغِ الْحُلُم »(2) در افواه والسنه مشهور است .
]در اشكالات و شبهات وارده بر جهاد و شهادت[
]قاسم بن الحسن و ردّ آنها[
و بر اين عبارت دو اشكال وارد مىآيد : يكى آنكه : بالغ نبود چگونه تزويج و مباشرت
فرمود ؟ پس مضاجعه و زفاف واقع نگرديد ، و حق همين است .
و يكى آنكه : با عدم بلوغ تكليف به جهاد و براز(3) برايش جايز نبود از آنكه جهاد بر
مكلّفين است و نه طايفه را فقهاء عظام از جهاد كردن مستثنا فرمودهاند ، از آنها طفل غير
بالغ است .
امّا جواب از اين دو اشكال توان داد :
اوّل : فرق است بين جهاد و دفاع و آنچه قاسم بن حسن عليهالسلام كرد دفاع بوده و علماء ما
فرمودهاند : اگر طايفهاى از روى جور و ظلم بغتةً به خانهاى روند و زنى يا طفلى در آن
خانه باشند اگر مىتوانند بايد در مقام دفع آنها برآيند ، و معنى دفاع همين است ، و اين مقام
نظير و شبيه او است در آن وقت آن همه دشمن اطراف سراپرده عصمت و طهارت را گرفته
1. بحار الانوار 45/34 ، المناقب 4/106 .
2. عبارت بحار 45/34 چنين است : ثم خرج من بعده عبداللّه بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام ،
وفى اكثر الروايات انه القاسم بن الحسن عليهالسلام وهو غلام صغير لم يبلغ الحلم . .
3. « بِراز » يكى از مصادر باب « فاَعل يُفاعِلُ » همان « مبارزه » است .
(210) جنة النعيم / ج 1
و مردان ايشان را شهيد كرده بودند ، و هر لحظه حمله به خيام حرم مىآوردند ، پس قاسم
بن حسن عليهالسلام براى دفع لئام و رفع فرقه طغام حمله فرمود و جماعتى از ايشان را كشت تا
شهيد گرديد .
دوّم : اين گونه مجاهده به امر امام و در حضور امام عليهالسلام حجّتى است قاطع ، چنانكه
اهل علم تمثّل به قبول توبه حر بن يزيد رياحى رضىاللهعنه با حالت اوليهاش كه خروج بر امام
زمان بود جستهاند ، و در وقوع شهادتش امام عليهالسلام به چه نحو گريستند و بر وى ترحيم
فرمودند ، پس عمل امام حجت است و تكليف ايشان را مانند تكاليف بندگان نتوان فرض
كرد از آنكه جناب امام حسين عليهالسلام در روز عاشر محرّم سنه شصت و يك در كربلاء از
جانب علىّ اعلى و جدّ بزرگوار خود مأمور ومكلّف به شهادت بود با عدد معين .
و صدوق طاب ثراه حديثى نقل فرمود كه خلاصهاش اين است : اگر تمام روى زمين با
وى مقاتله مىكردند و همه را آن جناب مىكشت ، عاقبت مأمور به كشته شدن بود .
و سرّ اين شهادت را خداى متعال مىداند و خود ايشان .
چون خدا دل خستگى و درد مىخواهد زتو
|
خسته را مرهم ميار و درد را درمان مكن
|
و اين اسرار متداوله اجوبه اقناعيه است بر حسب افهام و اوهام خودمان ، و اگر نه در
حقّ طفل چهارده سالهاى كه فرزند امام حسن عليهالسلام است و به تنهائى سى و پنج نفر را
مىكشد نمىتوان گفت بالغ نبود .
و در كتب فقهاء به طريق تحقيق طفلى كه چهارده ساله است از ابناء جنس ماها او را
مميّز و بالغ و عاقل مىدانند چه رسد به فرزند ارجمند امام حسن عليهالسلام كه ده سال در كنف
حمايت و حضانت(1) عمّ اكرم خود حضرت امام حسين عليهالسلام تربيت شده باشد .
و علاوه از آنچه اشاره نموده تحسّر و تأسف و تعزيه امام عليهالسلام براى هر يك يوم الطف ،
1. در چاپ سنگى : حصانت .
روح و ريحان اول (211)
پس بر حسب رتبه و مقام و شأن معنوى بوده است نه جهت نسبت .
بنگر در مصيبت جناب قاسم بن حسن عليهالسلام آن بزرگوار چهها كردند ، و چه بيانات
سوزناك فرمودند كه امام عليهالسلام بعينها آن بيانات را در فقره زيارت حكايت فرموده است ،
براى حرقه قلوب شرح و نقل آن مطلوب است .
در پايمال نشدن بدن حضرت قاسم از سمّ ستوران
شبهه ثالثه : در تاختن اسب است بر بدن قاسم بن حسن عليهالسلام و پايمال نمودن آن بدن
شريف لطيف . و اين فقره در السنه و افواه سالهاست شايع است ، و اهل منبر و ابكاء از هر
طبقهاى بدين خبر متعرضند . خوب است پيش از شروع ، اقوال علماء را بنويسم : امّا
ترجمه عبارت مرحوم سيد ابن طاوس در كتاب « لهوف »(1) اين است كه : راوى گفت :
غلامى بيرون آمد از خيام حرم ، صورت شريفش مانند شقّه قمر درخشنده بود ، پس جنگ
كرد ، ابن فضيل ازدى شمشيرى بر فرق مباركش زد ، پس قاسم بن حسن عليهالسلام به روى
درافتاد و عموى خود را ندا كرد ، پس مانند باز و مرغى كه از آسمان به زمين بيايد جناب
امام حسين عليهالسلام تشريف آوردند ، ثمّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أغْضَب ، يعنى مانند شير خشمگين حمله
فرمود ، پس بر ابن فضيل ضربتى زد . وى خواست به ساعد خود نگاهدارد از مرفق دست
او قطع شد .
پس صيحه عظيمهاى زد كه تمام لشكر شنيدند ، پس اهل كوفه خواستند ابن فضيل را
از دست آن جناب رها نمايند ، از هجوم و ازدحام سواران(2) ابن فضيل هلاك شد .
و عبارت مرحوم سيّد است : فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بالسَّيْفِ فاتَّقاها بالسّاعِدِ فَأطَنَّهُ عَنْ لَدُنْ
بِالْمِرْفَقِ فَصاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ أهْلُ الْعَسْكَرِ وَحَمَلَ أهْلُ الكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطَأَتْهُ الْخَيْلُ حَتّى
1. لهوف ابن طاوس : 115 ، اعلام الورى : 246 ، الارشاد 2/106 .
2. در چاپ سنگى : سوران .
(212) جنة النعيم / ج 1
هَلَكَ(1) .
راوى گفت : چون غبار برداشته شد آن جناب را ديدند بر بالاى سر قاسم ايستاده
است ، و قاسم بن حسن عليهالسلام پاهاى خود را بر زمين مىزند .
و عبارت مرحوم سيّد است أيضاً : وَانْجَلَتِ الْغَبْرَةُ فَرَأى الْحُسَيْنَ عليهالسلام قائِماً عَلى رَأسِ الْغُلامِ
وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ(2) .
وأبى مخنف گفت : وَكَمِنَ لَهُ مَلْعُونٌ فَضَرَبَهُ عَلى أُمِّ رَأسِهِ فَفَجَّرَ هامَّتَهُ فَانصَرَعَ يَخُوضُ(3)
فىدَمِهِ فَانْكَبَّ عَلى وَجْهِهِ وَهُوَ يُنادى : يا عَمّاهُ ! أدْرِكْنى ، فَوَثَبَ إلَيْهِ الحُسَيْنُ عليهالسلام فَفَرَّقَهُمْ عَنْهُ
وَوَقَفَ عَلَيْهِ وَهُوَ يَضْرِبُ الأرْضَ بِرِجْلِهِ حتّى قَضى نَحْبَهُ وَنَزَلَ إلَيْهِ وَحَمَلَهُ عَلى ظَهْرِ جَوادِهِ وَهُوَ
يَقُولُ : « اللّهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أنَّهُمْ تَدْعُونا لِيَنْصُرونا فَخَذَلُونا وَأعانُوا عَلَيْنا أعْداءَنا ، اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ
قَطْرَ السَّماءِ وَأَحْرِمْهُمْ بِرَكاتِكَ ، اللّهُمَّ فَرِّقْهُمْ شُعَباً وَاجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قُدَداً وَلا تَرْضَ عَنْهُمْ أبَداً ، اللّهُمَّ
إنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنّا النَّصْرَ فِى الدُّنْيا فَاجْعَلْ ذلِكَ لَنا فِى الآخِرَةِ وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ القَوْمِ الظالمين » .
پس نظر بر آن كشته فرمود و گريست و عباراتى كه در فقره زيارت است فرمود . و آنچه
در كتاب « بحار الأنوار »(4) است از حميد بن مسلم كه گفت : نظر مىكردم به آن غلام كه ازار
و قميص پوشيده بود و بند يك نعل او گسيخته بود و فراموش نمىكنم كه آن بند نعل چپ
بود ، پس عمر بن سعد ازدى كه ذكر اسم شوم وى در فقره زيارت شد گفت : واللّه ! بر او
حمله مىكنم . گفتم : سبحان اللّه ! چه مىخواهى از اين طفل ؟ ! به خدا اگر شمشير كشد بر
من دست به سوى او نمىكشم . بس است او را اين همه جماعت . گفت : واللّه ! بر او حمله
مىكنم .
پس چنان شمشير بر فرق او زد كه به روى افتاد و عمويش را خواند . آن گاه جناب
1. اللهوف : 115 .
2. اللهوف : 115 .
3. در چاپ سنگى : يخوز .
4. بحار الانوار 45/35 بقيه باب 37 ، نيز ارشاد شيخ مفيد 2/106 ، اعلام الورى : 246 .
روح و ريحان اول (213)
امام عليهالسلام كالصَّقَرِ الْمُنْقَضّ به سوى وى آمد فَتَخَلَّلَ الصُّفُوفُ وَشَدَّ شِدَّةَ اللَّيْثِ الحرب فَضَرَبَ
عُمَرَ(1) قاتِلَهَ بِالسَّيْفِ تا آنكه دست او را قطع فرمودند .
ثُمَّ تَنَحّى(2) عَنْهُ وَحَمَلَتْ خَيْلُ أهْلِ الكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوا عُمَرَ(3) مِنَ الحُسَيْنِ عليهالسلام فَاسْتَقْبَلَتْهُ
بِصُدُورِها وَجَرَحَتْهُ بِحَوافِرِها وَوَطِئَتْهُ حَتّى ماتَ الغُلامُ فَانْجَلَتِ الغَبْرَةُ فَإذاً بِالحُسَيْنِ عليهالسلام قائِمٌ عَلى
رأسِ الغُلامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ .
در آمدن جناب سيّد الشهداء براى استخلاص قاسم و هلاكت قاتل او
و در كتاب « مدينة المعاجز »(4) است : فوَقَعَ القاسِمُ عَلى الأرْضِ يَخُور بِدَمِهِ وَنادى : يا عَمّ !
أدْرِكْنى . فَجاءَ الحُسَيْن عليهالسلام وَقَتَلَ قاتِلَهُ وَحَمَلَ القاسِمَ إلى الخَيْمَةِ فَوَضَعَهُ فيها فَفَتَحَ القاسِمُ عَيْنَهُ
فَرأى الحُسَيْنِ عليهالسلام قَدِ احْتَضَنَهُ وَهُوَ يَبْكى وَيَقُولُ : « يا وَلَدى لَعَنَ اللّهُ قاتِليكَ ! يَعُزُّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ
أنْ تَدْعُوهُ وَأنْتَ مَقْتُولٌ يا بُنَىَّ قَتَلُوكَ الكُفّارُ كَأنَّهُمْ ما عَرَفُوكَ وَلا عَرَفُوا(5) [مَنْ [جَدُّكَ وَأبوكَ » إنَّ
الحُسَيْنَ عليهالسلام بَكى بُكاءً شَديداً وَجَعَلَتِ ابْنَةُ عَمِّهِ تَبْكى وجميعُ مَنْ(6) كانَ مِنْهُمْ وَلَطَمُوا الخُدُودَ
وَشَقَّقُوا الجُيُوبَ وَنادَوا بِالوَيْلِ وَالثُّبُورِ وَعِظامِ الأُمورِ .
و آنچه از بيانات مرحوم سيد واضح است حضرت قاسم بن حسن عليهالسلام ، در خيام حرم
چشم مباركش را گشود ، و عمّ اكرم را بر بالين خود يافت .
و اين فقره منافى فقرات سابقه است سيّما فقره « ومات الغلام » .
خلاصه : پايمال مراكب و خيول اهل كوفه شدن يا مخصوص به قاسم است يا قاتل
قاسم ، آنكه مىگويد قاسم بن حسن عليهالسلام پايمال اسبان گرديد و خورد شد متمسّك است به
1. در چاپ سنگى : عمراً .
2. در چاپ سنگى : تنجّى .
3. در چاپ سنگى : عمراً .
4. مدينة المعاجز 3/371 .
5. در چاپ سنگى : ولا أعرف .
6. در چاپ سنگى : ما .
(214) جنة النعيم / ج 1
كلمه « حتى مات الغلام » كه بعبارة اخرى عطف است بر هاء « فاستقبلته وجرحته ووطئته »
پس اين هجوم و ازدحام عامّه اهل كوفه سبب شد براى هلاكت قاسم بن الحسن عليهالسلام .
واگر چنين [ نبود ] وقاسم از سمّ ستوران خورد و پايمال گرديد و وفات نمود فقرهاى كه
بعد ذكر نموده است : « وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ » يا « رجليه » منافى با مردن است يعنى كسى كه
پاهاى خودش را به زمين مىسازد(1) نتوان گفت مرده است ، و اين اشكال ديگرى است
غير از تاختن اسب بر بدن قاسم ، و اين فقره « يفحص برجله » در همه كتب مقاتل ضبط
است ، امّا فقره « مات الغلام » نيست .
پس اين عبارت مغشوش است ، و قول حميد بن مسلم كه حال او نيز مغشوش است .
پس عبارت صحيح درست به مشرب داعى ، فرمايش مرحوم سيد ابن طاوس است ،
وملخّص معنى فرموده ايشان است : چون جناب سيّد الشّهداء عليهالسلام دست قاتل قاسم را قطع
نمود و صيحه وى ـ كه عمر بن سعد است ـ بلند شد ، لشكر شقاوت اثر آواز او را شنيدند
حمله كردند كه او را خلاص نمايند و استنقاذ كنند ، پس فرمود : فَوَطَأتْهُ الْخَيْلُ حَتّى هَلَكَ ،
يعنى اسبها بر عمر بن سعد تاختند تا هلاك شد .
بعد از آن سيّد مرحوم فرمود : فَانْجَلَتِ الغَبْرَةُ فَرَأى الحسين عليهالسلام قائماً عَلى رأسِ الغلام وَهُوَ
يَفْحَصُ برجليه .
پس هلاكت از آن قاتل قاسم است و اسب تاختن هم به واسطه استنقاذ و أخذ
و استخلاص و حمل به جهت اوست نه قاسم بن حسن عليهالسلام .
و از عبارت « فرأى الحسين عليهالسلام قائماً على رأسِ الغلام » ظاهر است بعد از انجلاء غبار ،
آن بزرگوار عليهالسلام از قاسم بن حسن عليهالسلام جدا نشد و بر بالاى سرش از وقتى كه آمده بود
ايستاده بود ، فقره « ثمّ تنحّى عنه » يعنى آن جناب از عمر بن سعد دور شد براى آنكه او را
بردارند و صدمهاى بر قاسم بن حسن عليهالسلام وارد نيايد ، و از اين قرار نيامد .
1. كذا ، ظاهراً : مىسايد .
روح و ريحان اول (215)
خلاصه در فقره زيارت ناحيه عبارت « مات الغلام » نيست و اسب تاختن بر بدن قاسم
هم نيست ، علاوه مرحوم شيخ مفيد تصريح فرمود كه : قاتل قاسم پايمال ستوران گرديد .
و در كتاب « غوالى اللآلى » مخصوصاً گفته است ـ بِاسْمِهِ ـ : عمر بن سعد كوبيده سمّ
اسبان و ستوران شد .
و در مقتل ابى مخنف نيز اين فقره [را] ندارد .
و در كتاب « مدينة المعجزات »(1) سيّد فرمود : « قتل قاتله » يعنى امام عليهالسلام قاتل او را
كشت ، و زنده بودن قاسم بن حسن عليهالسلام تا درب خيام حرم و گشودن چشمهاى شريف
قاسم با « مات الغلام » معارض و منافيست .
و ايضاً ابى مخنف گفت : « وحمله على ظهر جواده »(2) يعنى : بر روى اسب برداشته به
سوى خيمهاش آورد ، و اگر خورد شده بود مانند بدن شريف لطيف حضرت أبوالفضل عليهالسلام
به خيام نمىآورد ، و در آن كتاب نيز تعرّض نكرده ، پس به گفتار حميد بن مسلم اعتمادى
نبايد كرد خصوصاً تعارض و تنافى از گفتارش معلوم و واضح است .
و عبارت مرحوم سيّد بن طاوس احسن و امتن عبارات است ، و مؤيّدات و شواهد
خارجيّه بر متانت و صحّت عبارت آن مرحوم مؤيد بسيار است ، و اصرار بر اين قول كه
اسب تاختن بر سينه قاسم است بلكه اظهار آن را شايسته و سزاوار نمىدانم .
و داعى اصرار ندارم به استحسانات عقليه منكر اين فقره معروفه شوم ، همانا مسلك
و مشربم تمسّك به اقوال فحول از قدماء علماء است ، البته اجتهاد در برابر نصّ جائز
نيست ، و خوش دارم در خاتمه احوال قاسم بن حسن ـ سلام اللّه عليه و على أبيه وعمّه ـ اين
حديث كه دالّ بر جلالت قدر قاسم است از كتاب « مدينة المعاجز » به فارسى بنويسم :
1. همان مدينة المعاجز است ، بنگريد به : مدينة المعاجز 3/371 .
2. كلمات الامام الحسين عليهالسلام ، شريفى : 473 به نقل از ابو مخنف .
(216) جنة النعيم / ج 1
در بيان حديث شريف از كتاب مدينة المعاجز
در معرفت و محبت قاسم بن حسن عليهالسلام
از ابوحمزه ثمالى مرويست(1) كه گفت : حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهالسلام
فرمودند : در شهادت پدرم ، اصحاب و شيعيان خود را خواست و فرمود : اى شيعيان من !
در اين شب بر شترهاى خود سوار شويد و برويد كه اين لشكر مرا طلب مىنمايند ، اگر مرا
كشتند ديگر شما را نمىخواهند ، پس خودتان را نجات بدهيد ـ رَحِمَكُمُ اللّه ـ ومن بيعت
خودم از شما برداشتم و وسعت مىدهم شما را در ترك عهدى كه با من كرديد .
پس برادران و اهالى و انصار آن بزرگوار به لسان واحد عرض كردند : تو را تنها
نمىگذاريم ، و قسم بخدا ! نخواهد شد كه مردم بگويند اين جماعت امام و كبير و سيّد
خودشان را تنها گذاردند تا آنكه كشته شد ، و چه عذر بياوريم در نزد خداوند ؟ ! پس
دست بر نمىداريم تا آنكه به حضور تو شهيد شويم .
آنگاه فرمود : « اى قوم ! من فردا با شما جميعاً كشته مىشويم و يك نفر از شما باقى
نمىماند . پس گفتند : الْحَمْدُ للّهِ الّذى أكْرَمَنا بِنَصْرِكَ وَشَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَكَ ، آيا راضى نمىشوى ـ
يابن رسول اللّه ! ـ فردا در درجه تو باشيم ؟
فرمود : « جَزاكُمُ اللّهُ خَيْراً ! » و دعاء خير فرمود .
پس در روز عاشوراء تماماً با آن جناب شهيد شدند ، پس قاسم بن حسن عليهالسلام در شب
عاشوراء خدمت آن بزرگوار عرض كرد : أنَا فيمَنْ يُقْتَل ؟ يعنى : من از كسانى هستم كه كشته
مىشوم ؟ پس آن جناب عليهالسلام به وى شفقت كرد و فرمود : « اى پسرك من ! چگونه است
مرگ در نزد تو ؟ » . عرض كرد : شيرينتر است از عسل .
فرمود : « اى واللّه ! فَداكَ عَمُّكَ ! تو از مردهائى هستى كه كشته مىشوى با من بعد از
1. مدينة المعاجز 4/214 ح 295 تسلسل 1242 ، روايت از الهداية الكبرى حضينى نيز نقل شده است .
روح و ريحان اول (217)
ابتلاء به بلاء بزرگ ، و همچنين پسر من عبداللّه » .
عرض كرد : اى عموى ! لشكر به سوى زنها مىآيند و عبداللّه رضيع بين ايشان كشته
مىشود !؟
فرمودند : « فداك عمُّك ! عبداللّه كشته مىشود در وقتى كه جان من از تشنگى خشك
مىشود » ـ و اين فقره اشاره به شدّت عطش است ـ « پس به سوى خيمهها بيايم آب و شير
طلب كنم و نيابم ، پس بگويم : پسرم را بياوريد تا از دهان او پر آب شوم ، پس بياورند(1)
و به دست من گذارند(2) ، پس او را به نزديك دهان خود بياورم . فاسقى تيرى بر او زند و او
را نحر كند كه خون گلوى او به دست من بريزد ، پس آن خون را به آسمان بريزم و بگويم :
اللّهُمَّ صَبْراً واحْتِساباً فِيكَ . . » الى آخر الخبر . اَخَذْتُهُ(3) مَوْضِعَ الْحاجَة .
و اين حديث كه در كتاب مذكور است چه قدر دلالت بر علوّ معرفت و بصيرت حضرت
قاسم بن حسن عليهالسلام مىكند .
بلى ، اشكالى در اين فقره است كه : حضرت امام حسين عليهالسلام فرمودند : « آب از دهان
على اصغر بياشامم از شدّت تشنگى » .
جواب آن مكيدن زبان عبداللّه علىّ اصغر رضيع است فرقى نيست با آنچه به على اكبر
فرمودند : «هاتِ لِسانَكَ» ، فَمَصَّهُ . والبته رطوبت دهان عبداللّه رضيع و رطوبت زبان
شريفش به جهت اغذيه رطبه لبنيّه ليّنه از دهان آن بزرگوار زيادتر بوده است .
در بيان شدّت تشنگى امام عليهالسلام
بلكه در اين حديث مذكور شد كه آن جناب فرمودند : « روح من از تشنگى خشك
شد » ، مراد همان رطوبت دهان و فوران و جريان خون بدن است كه از آثار عطش شديد
1. در چاپ سنگى : بياوردند .
2. در چاپ سنگى : گذاردند .
3. كذا ، ظاهراً : اخذت منه .
(218) جنة النعيم / ج 1
است ، و اين بيان كمال تشنگى امام زمان عليهالسلام را مىرساند كقوله عليهالسلام : «فَقَد نَشَفت كَبَدى مِنَ
الظَمأ» و معنى « نشف » خشك كردن آب است يا عرق بدن است از پارچه(1) ، و اين معنى
نزديك به مراد است .
و به عبارت «صراح اللّغة» حوضى كه آب را به خود مىكشد و كاغذ سياهى را و جامه
رنگ را ، و همچنين زمين و سنگهاى سوخته و سياه شده از آفتاب نشف است(2) .
پس معنى كلام امام عليهالسلام كه به قاسم فرمود : «جَفَّتْ روحى(3) عَطَشاً» همان «نشَفت كبَدى»
است از آنكه كبَد ، جالب و جاذب غذا و شراب است و مُقسّم آنها و ركن ركين در بدن
انسانى است مانند قلب و دماغ ، چون آب به وى نرسد و مددى نشود ناچار مانند گياه با
اعصاب و اوتار و عروق ديگر خشك مىشوند .
وتعزيه حضرت احديّت آدم ابوالبشر را از براى جناب سيّدالشهداء عليهالسلام بدين عبارت
«حتّى يَحُولَ العَطَشُ بَينَهُ وَبَينَ السَّماء كالدُّخان»(4) نيز منتهاى تشنگى را مىفهماند .
و ظاهر اين عبارت در افواه خواص و عوام شايع است كه مىگويند : چشم من آسمان
را نمىبيند از شدّت و نقاهت گرسنگى و تشنگى ، و حال آنكه آسمان از تمام اجسام
1. بنا بر معنايى كه خليل در العين 6/267 مىگويد نشف دخول آب در زمين و پارچه است . معانى كه
مؤلف ذكر كرده با اختلافاتى در لسان العرب 9/329 ماده ( نشف ) آمده . خلاصه عبارت ابن منظور
چنين است : نَشِفَ الماءُ : يَبِسَ ، ونَشَفَ الماءَ : اخذه من غدير أو غيره بخرقة أو غيرها . ابن السكيت :
النشف مصدر نشِفَ الحوضُ الماءَ . ونشِف الثوبُ العرقَ : شربه . قال ابن الأثير : أصل النشف : دخول
الماء فى الأرض والثوب .
2. ظاهراً همان سنگ پا را گويند بنا بر توضيح خليل در العين 6/267 : والنشف : حجارة على قدر
الأفهار ونحوها ، سود كأنها محترقَة تسمى نشفة ونشفاً ، يحكّ بها وسخ الأديم وقدما الإنسان وبدنه فى
الحمام ، سميت به لتنشفها الماء . ويقال : بل سميت به لانتشافها الوسخ عن مواضعه . نيز رجوع شود
به : لسان العرب 9/329 .
3. كذا ، ظاهراً رُوعى ـ به عين ـ صحيح باشد كه بمعناى قلب است . در لسان العرب 8/135 ماده (روع)
مىگويد : والرُوع موضع الرَوْع وهو القلب .
4. بحار الانوار 44/245 باب 30 ح 44 به نقل از الدر الثمين .
روح و ريحان اول (219)
و اجرام حسيّه اظهر و اوسع است ، نظير آن اين آيه كريمه است در جوع كه خداوند فرموده
است : « ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهَ
فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ »(1) .
در علم بيان و تفسير گفتهاند : اذاقه مناسبت با كسوت لباس ندارد بلكه از لوازم اكل
است يعنى لباس جوع و خوف را بايد پوشانيد ، چشانيدن چه مناسبت دارد ؟ چند نحو
جواب گفتهاند از آن جمله اثر جوع ، هزال و صفرت است يعنى زردى و لاغرى ، پس
زردى و لاغرى را استعارةً تشبيه به جامه فرمودهاند ، كقوله تعالى « وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذلِكَ
خَيْرٌ »(2) .
و اين مطلب مشروحاً در تجريد استعاره و ترشيح ، تشريح شده است در بعضى از
استعارات و تشبيهات در تشنگى و امثال آن .
در بيان اينكه تشنگى سيّد الشهداء عليهالسلام
از تشنگى فرزندش شديدتر بود
و داعى در حين تحرير اين حديث و تذكّر اين عبارت «وجفت رُوحى عَطَشاً»(3) با
عبارت «ناوِلُونى ابنى لاَِشربَ مِنْ فيه فاَحْمَلَهُ لاُِدْنِيَهُ مِنْ فِىَّ»(4) اعلى مرتبه عطش و تشنگى را
براى آن جناب تشنهكام دانسته است ، و آن نهايت تشنگى است كه خواست از دهان و زبان
طفل رضيع خود استسقاء نمايد ، و از اين حديث و احاديث ديگر تشنگى عبداللّه رضيع
چندان معلوم نيست و اگر هم تشنه بوده ، پدر بزرگوارش از او تشنهتر بوده است .
و همين قسم است آنچه را كه با على بن الحسين عليهالسلام فرمود ، در وقتى كه آمد خدمت
1. نحل : 112 .
2. اعراف : 26 .
3. قبلاً از مدينة المعاجز 4/216 گذشت .
4. ادامه فقره سابقه است .
(220) جنة النعيم / ج 1
پدر و عرض كرد : العطش !
فرمود : «هاتِ لسانَك» ، فَمَصَّهُ ودَفعَ إليه خاتَمَهُ وقالَ : «اَمْسِكه فى فيكَ»(1) .
پس زبان على اكبر را خواست و مكيد از آنكه زبان ، مجمع رطوبات است و مجراى
چشمه كه منضج غذا و حيات بعضى از اجزاء و قُوى است ، و اگر على اكبر از آن جناب
تشنهتر بود ناچار زبان پدر را مىمكيد .
پس زبان دادن براى سيراب كردن است و زبان مكيدن براى سيراب شدن است كما
روى فى «البحار»(2) عن على عليهالسلام أنه قال : «عَطَشَ المُسلمونَ عَطَشاً شَديداً فجاءَت فاطمةُ
بِالحَسَنَ وَالْحُسينِ عليهماالسلام فَقالَتْ : يا رَسُولَ اللّهِ ! اِنّهما صَغيرانِ لا يُطيقانِ العَطَشَ ، فَدَعا الحَسَن عليهالسلام
فاَعَطاهُ لسانَه فمصَّه حَتّى ارْتَوى ، ثُمّ دَعَا الحُسينَ عليهالسلام فَاَعْطاهُ لِسانَه فمَصَّهُ حتى ارْتَوى» .
و حديث شريفى كه در «مناقب» است : « اِنّ رَسُولَ اللّهِ صلىاللهعليهوآله يَمصُّ لِعابَ الحَسَنِ والحُسَيْنِ
كما يَمصُّ الرَّجُلُ التَّمْرَةَ »(3) ، از روى رأفت و عطوفت است و التذاذ از طريق محبّت .
و هم چنين است فرموده امير مؤمنان عليهالسلام : «هذا لِعابُ رَسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله ، هذا ما زَقَّنى(4)
رَسُولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله زَقّاً »(5) .
و ايضاً مروى است در حقّ جناب سيّد الشّهداء عليهالسلام : فَاَخَذَهُ فَجَعَل لِسْانه فى فَمِه ، فَجَعَل
الحُسين عليهالسلام يَمُصُّ حَتّى قالَ النَّبىُّ صلىاللهعليهوآله : « إيْهاً حُسَينُ ! إيْهاً حُسَيْنُ ! »(6) .
1. بحار الانوار 45/43 . العوالم : 286 .
2. بحار الانوار 43/283 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/156 .
3. مناقب آل ابى طالب 3/156 ، بحار الانوار 43/284 ح 50 .
4. در چاپ سنگى « ذقنى » وسپس « ذقاً » ـ به ذال ـ آمده كه صحيح نيست ، وزَقّ ـ به زاء ـ غذا دادن با
دهان را گويند و بيشتر در مورد پرندگان استفاده مىشود ، چنانچه در لسان العرب 5/14 ماده ( زقق )
و غيره بدان تصريح شده است .
5. امالى شيخ صدوق : 422 ، التوحيد : 305 ، روضة الواعظين : 118 ، المسائل العكبرية ، شيخ مفيد :
123 .
6. مناقب ابن شهر آشوب 3/209 ، مدينة المعاجز 3/494 ح 59 .
روح و ريحان اول (221)
و ايضاً در حديث ديگر است : « فَكانَ يَأتيهِ فَيُلقِمُهُ ابْهامَهُ فَيَمُصُّها وَيَجْعَلُ اللّهُ لَهُ فى اِبهامِ
رَسُولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله رِزْقاً يَغْذُوهُ ، ويُقال : بل كانَ رَسُولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله يُدْخِلُ لِسانَهُ فى فيه فَيَغُرُّهُ كما يَغُرُّ
الطَيْرُ فَرْخَهُ فَيَجْعَلَ اللّهُ لَهُ فى ذلكِ رِزْقاً فَعَلَ ذلِكَ اَرْبَعينَ يَوْماً وَلَيْلةً فَنَبَتَ لَحمُه مِنْ لَحْمِ رَسُولِ
اللّه صلىاللهعليهوآله »(1) .
خلاصه از تمام اين اخبار در دادن زبان ، همان سيراب كردن را مىفهماند .
پس در روز عاشورا آن ينبوع علم الهى خواست از شدت تشنگى از زبان دو ثمره فؤاد
و قلب خود سيراب شده قوّت يابد ، چون زبان على اكبر را مكيد او را مانند خويش تشنه
ديد ، امّا زبان و دهان على اصغر عبداللّه رضيع ممكن نشد و تير كين حرمله مانع گرديد .
اما در جواب اظهار تشنگى على اكبر فرمود : « فإنّى اَرْجُو أنَّكَ لا تُمسى(2) حَتى يُسقيَكَ
جَدُّكَ بِكأسِهِ الاَوْفى شَرْبةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً »(3) پس على اكبر بعد از قتال با اعداء و افتادن بر
خاك خواست تصديق قول پدر بزرگوار را كرده باشد و خاطر مباركش را تسليت دهد ، ندا
كرد : يا اَبَتاه ! هذا جَدّى رَسُولُ اللّه صلىاللهعليهوآله قَدْ سَقانى بِكَأسه الاْءَوْفى شَرْبَةً لا اَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً وهو
يَقُول : « الْعَجلَ الْعَجلَ فَاِنَّ لَكَ كَأساً مَذْخُورَةً حتّى تَشربَها السّاعَةَ . . » إلى آخر الخبر .
و شايد از عبارت «أوفى» كه افعل تفضيل است توان فهميد كه انگشتر اسكان عطش
كرد ، اما وافىتر جامى است كه از دست جدش سيراب شد ، و به همان نحوى كه فرمود
عرض نمود .
1. مناقب ابن شهر آشوب 3/209 ، مدينة المعاجز 3/493 ح 58 ، بحار 43/254 ح 32 .
2. در چاپ سنگى : تمشى .
3. اللهوف فى قتلى الطفوف : 67 ، بحار الانوار 45/43 .
(222) جنة النعيم / ج 1
در بيان مكيدن على اكبر و قاسم بن حسن انگشتر را
و در كتاب «مدينة المعاجز»(1) مروى است : وقتى كه قاسم بن حسن عليهالسلام از قتال و جدال
اعادى مراجعت نمود عرض كرد : يا عمّاه ! اَلْعَطَش ! اَدْرِكنى بِشَرْبَةٍ مِنَ الْماءِ .
پس آن جناب انگشتر به وى مرحمت كرد و فرمود : در دهان بگذار . چون در دهان
گذارد قاسم فرمود : چشمه آبى يافتم و سيراب شدم .
و اين حديث را در كتب مقاتل نديدم ، و گويا امام عليهالسلام بيان واقع از حال سيرابى قاسم بن
حسن عليهالسلام كرده باشد .
و مرحوم بحرالعلوم طاب ثراه در رثاء خود فرمود :
لَهْفى عَلى ماجِدٍ اَرْبَتْ اَنامِلهُ
|
عَلَى السَّحابِ غَداً سُقْياهُ خاتَمَهُ
|
در صورت صحّت اين حديث ، اين بيت شامل حال على بن الحسين و قاسم بن
حسن عليهماالسلام مىشود . اما در مكيدن خاتم و دادن آن به اين دو جوان ناكام ، وجهى وجيه
نيافتهام جز آنكه جمعى گويند : در برخى از فلّزات و معدنيّات اثر و برودت خاصّهاى است
بالطّبع كه امتصاص آن موجب تسكين عطش است يا جالب رطوبات حلقيّه است و مُطفى
حرارت كبديّه و قلبيّه ، پس چنانكه سنگ بر شكم بستن رافع و دافع حرارت جوع
و گرسنگى است همينطور است مكيدن خاتم وفلزّ خاص ، و ندانستم نگين آن دو خاتم از
چه بوده است ، ليكن على اكبر اقوى صبراً واَشْجَع قلباً بود سيرابى او از قاسم بن حسن ،
لهذا او را حواله به جدّش فرمود .
و اين اخبار خود مشعر بر شهادت و موت على اكبر است ، يعنى : اى فرزند ! امروز
كشته مىشوى و از دست جدت سيراب خواهى شدن ، و على اكبر را به اين دو خبر صدق
قوّتى ديگر پيدا شد و مرگ را مقدّمه وصول و حضور جدّش رسُول صلىاللهعليهوآله قرار داد و باكى از
مرگ نداشت ، چنانكه در وقت آمدن به عراق شبى به پدرش عرض كرد : مگر ما بر حق
1. مدينة المعاجز 3/497 ح 63 .
روح و ريحان اول (223)
نيستيم ؟ فرمودند : « چرا اى نور ديده! » .
عرض كرد : « فإذاً لا نُبالى مِنَ الْمَوْتِ » . پس آن جناب در حقّ آن جوانِ عزيز دعاء خير
فرمود(1) .
و همچنين قاسم بن حسن عليهالسلام در شب عاشورا عرض نمود : « اَلْمَوتُ اَحْلى مِنَ الْعَسَلِ
عِندى »(2) .
پس در روز عاشورا زمان اظهار تشنگى او انگشتر به وى مرحمت كرد كه قبل از ورود
و وصول خدمت جدّ امجدش از همان انگشتر آبى احلى از عسل به وى خورانيد .
و اگر قاسم بن حسن عليهالسلام به مقام عرفان على بن الحسين عليهالسلام بود او را نيز حواله به جدّ
بزرگوارش مىفرمود .
يا آنكه گوئيم : انگشتر على اكبر از پدر مهر انورش بود ، بايد مانند آن بزرگوار تشنه
بماند تا شهيد شود ، و از اين جهت زبان او را خواست كه تشنگى خود را بر فرزند ارجمند
معلوم سازد كه دهان من مانند زبان تو خشك است .
وليكن از حديث سابق دانستى كه جناب سيّد مظلوم عليهالسلام زبان قاسم را به دهان نگرفت
و انگشتر به وى داد ، و انگشتر شايد از پدر بزرگوارش امام حسن عليهالسلام بود ، و سيرابى وى
اشاره به سيرابى حضرت امام حسن عليهالسلام است از آب ، چنانكه تشنگى على اكبر اشاره به
تشنگى پدر است .
پس سيّد الشهداء عليهالسلام را مع اولاده تشنه كشته و به خون آغشته خواستند ، امّا حضرت
امام حسن عليهالسلام را مع اولاده فلا .
1. اللهوف : 70 المسلك الاول ، بحار الانوار 44/367 باب 37 .
2. مدينة المعاجز 4/215 و 228 . حضرت مىپرسد : « يا بنى ! كيف الموت عندك ؟ » جواب مىدهد :
يا عمّ ! أحلى من العسل .
(224) جنة النعيم / ج 1
در شير دوشيدن حضرت رسول صلىاللهعليهوآله از ناقه
و به حضرت امام حسين عليهالسلام دادن
و گويا خلاصه از مقصود داعى از ذكر اين حديث كه مروى از «بحار الأنوار»(1) است
معلوم شود كه امّ سلمه گفت : شبى حضرت امام حسن عليهالسلام از جدّ بزرگوارش آب خواست ،
پس آن جناب از لحاف خود برخاست و از منيحه ـ كه ناقه شيرده يا گوسفند شيرده است ـ
در قدحى شير دوشيد و داد بدست حضرت امام حسن عليهالسلام ، پس حضرت امام حسين عليهالسلام
خواست آن قدح را بگيرد ، منع فرمود .
فاطمه زهرا ـ عليها و على أبيها وبعلها وأبنائها السّلام ـ عرض كرد : گويا امام حسن را
بيشتر از امام حسين مىخواهى ؟ فرمود : چون امام حسن اوّل برخاست و استقساء نمود
لهذا او را سيراب كردم ، بعد فرمود : «إنّى وايّاكَ وهذَيْنِ وهذا الْمُنْجَدِلَ يَوْمَ الْقيامَةِ فى مكانٍ
واحِدٍ » يعنى : من و تو و اين دو طفل و اين منجدل يعنى به خاك افتاده ـ كه حضرت امير عليهالسلام
است ـ در روز قيامت به يك مكان هستيم .
مراد ظاهراً حوض كوثر است ؛ و معنى باطنىِ ندادن شير به امام حسين عليهالسلام همان
تشنگى خواستن اوست و اظهار ننمودن سرّ آن براى سوزش قلب صديقه طاهره عليهاالسلام بوده
است . پس عرض مىكنم : جناب سيّد الشّهداء عليهالسلام بر اين تشنگى سالها معتاد و مهيّا بود تا
روز عاشورا حرارت آن مشتعل شد و سوزاندن قلوب ظامئه(2) دوستان و شيعيانش را الى
يوم القيامة .
بيت
آب كم جو تشنگى آور بدست
|
تا بجوشد آبت از بالا و پست
|
1. بحار الانوار 43/283 باب 12 به نقل از ابو صالح مؤذن در اربعين ، و ابن بطه در ابانه ، و احمد بن
حنبل در مسند العشرة و فضائل الصحابة . نيز رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/385 .
2. در چاپ سنگى : ضامئه .
روح و ريحان اول (225)
در سقايت على بن الحسين عليهالسلام زمان احتضار
و خوب است در آخر اين بيان اشعارى شود از كيفيّت سقايت به على بن الحسين عليهالسلام
بنحو اجمال :
بدان در حين احتضار استحباب دارد به هر محتضرى جرعه آبى دهند و زندگان راضى
نشوند متوفّى ايشان تشنه بميرد ، و على بن الحسين عليهالسلام اين كأس أوفى را كه آشاميد قبل از
ذهاق(1) روح [ و ] وصول آن به تراقى بود ، از آنكه خود پدر بزرگوار را ندا كرد و از ماجرا
اخبار نمود چنانكه از عبارت «بحار الانوار»(2) ظاهر است : فَإذا بلغَتَ الرُّوحُ التّراقى قال : يا
اَبَتاه ! هذا جدّى رَسُول اللّهِ صلىاللهعليهوآله سَقانى بِكَأسِهِ الاَْوْفى .
يعنى : اين سقايه در حال حيات بوده است نه بعد از ذهاق(3) روح ، پس چرا آن جناب
با تمكّن ، سقايه نفرمود آن جوان عطشان را ؟ همانا سقايه پدر مر پسر را در حين احتضار
امرى است صعب ، از اين جهت حواله به جدش فرمود ، و جدّ والاتبارش نيز سقايه كامل
نمود .
و شايد به مفاد «وَاَعْطاهُ خاتَمَهُ ، وَ قالَ : اَمْسِكْهُ فى فيكَ » در زمان احتضار از همان خاتم
كه كأس أوفى بود به يد كريمه جدّ بزرگوارش سيراب شده باشد ، يعنى : قاسم بن حسن عليهالسلام
بعد از اخذ خاتم بدون فاصله سيراب گرديد ، اما على بن الحسين عليهالسلام زمان لقاء آثار موت ،
كامياب و به خدمت جدّش شرفياب شد .
پس آبى كه تشنگى ندارد و نمىآورد آب كوثر و سلسبيل از رحيق مختوم(4) است كه
1. كذا ، ظ : زهاق .
2. بحار الانوار 45/44 باب 37 .
3. كذا ، ظاهراً : زهاق .
4. در اصل محتوم .
(226) جنة النعيم / ج 1
« خِتَامُهُ مِسْكٌ »(1) در حق اوست و گويا اخذ خاتم علامت است براى فكّ رحيق مختوم .
و در معنى آن ديدهام : اى ممنوعٌ مِنْ اَنْ تَمَسَّه يَدُ اَحَدٍ حَتّى يَفُكَّ خَتْمُهُ للاَبْرارِ(2) .
پس از براى على بن الحسين عليهالسلام كه سيّد ابرار بنى فاطمه بود رحيق مختومى ذخيره
شده كه گشودن خاتم آن به دادن اين خاتم از جانب سنىّ الجوانب آن امام غريب شهيد عليهالسلام
گرديد ، و سيراب شدن از آن آب به حوالت آن بزرگوار بدست سيّد مختار در دار دنيا
فضيلتى است عظيم و نعمتى است كريم .
پس بهتر ختم سخن است ، و استدعاء دعاء از اهل ولاء و بكاء در هر انجمن .
شرح حال عمرو بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)
بدان يكى از اولاد حضرت امام حسن عليهالسلام عمرو است ، و به روايت شيخ مفيد مادرش
همان مادر قاسم و عبداللّه است ، و سابقاً بنا بر قولى مادر ابوبكر بن حسن عليهالسلام كه احمد نام
داشت و شهيد شد نيز بوده است .
و علاّمه مجلسى طاب ثراه در جلد عاشر از «بحار الانوار»(3) فرمود : واما عمروُ و القاسمُ
وعبدُ اللّه بنِ الحسنِ بن علىّ عليهالسلام فإنّهمُ اسْتُشْهِدُوا بينَ يَدَىْ عَمِّهم الحسين بن على عليهماالسلام بالطّفَّ
واَرْضاهُمْ وَاَحْسَنَ عَنِ الدّينِ والاِسلامِ وأهْلِه جَزاهُم .
پس از اين بيان ظاهر است كه به جاى احمد ، عمرو شهيد گرديد .
و اين خبر منافى است با آنچه مرحوم سيّد در «لهوف»(4) فرمود : « وكانَ مَعَ النساءِ علىُّ
بنُ الحُسينِ عليهالسلام وهُوَ مَريضٌ بالذّرب قَدْ نَهكَتْهُ العِلَّةُ ، والحَسَنُ بْنُ الحَسَن المُثنَّى عليهالسلام ، وكان قَدْ
1. مطففين : 26 .
2. بدين معنا مرحوم طريحى در مجمع البحرين 1/622 ماده ( ختم ) تصريح كرده است .
3. بحار الانوار 44/167 ، نيز ارشاد شيخ مفيد 2/26 .
4. لهوف : 143 ، بحار الانوار 45/108 باب 39 .
روح و ريحان اول (227)
واسى عمَّه واِمامَهُ فى الصَّبرِ عَلى الرِّماحِ ، وانّما ارتثّ(1) وقَدْ اَثْخَنَ بِالجِراح وكانَ مَعهُمْ زَيد
وَعَمرو وُلْد الحسَن عليهالسلام السِبط » .
ملخّص معنى آن است : در ورود سباياى آل عصمت بر اهل كوفه از رجال كسانى كه با
ايشان بوده است حضرت على بن الحسين عليهالسلام و حسن بن حسن عليهالسلام مثنّى و زيد بن حسن
و عمرو بن حسن عليهالسلام .
و اين قول در كمال قوّت است و آنچه از اولاد امام حسن عليهالسلام تعداد نموديم از شهداء
طفّ تأييد مىنمايد يعنى : عمرو از شهدا نبوده است بلكه با اسراء و سبايا بود .
در شرح شعرى كه يزيد بن معاويه خواند
و همين طور تأييد مىكند آنچه را كه مرحوم سيّد فرمود(2) : روزى يزيد عنيد على بن
الحسين عليهالسلام را خواست با عمرو بن حسن عليهالسلام ، و عمرو صغير بود كه گفته مىشد يازده
ساله است ، پس يزيد به عمرو گفت : آيا با پسرم خالد كُشتى مىگيرى ؟ عمرو فرمود : نه ،
وليكن كاردى به من بده و كاردى به خالد تا مقاتله كنيم . يزيد اين شعر خواند :
شِنشِنَةُ أَعْرِفُها مِنْ اَخْزَمِ
|
هَل تَلِدُ الحَيَّةُ الاّ الْحَيَّةِ(3)
|
ملخّص معنى بيت آن است : اين طبيعت و خوئى است كه از اخزم است ؛ از مار ، مار
متولد مىشود .
و «اخزم» بنا بر گفتار صاحب « قاموس »(4) مار نر است ، و شارح و مترجم « قاموس »(5)
گفته است در لغت «خَزَمَ» : ابو اخزم طائى جدّ حاتم طائى يا جدّ جدّ او است ، أخزم پسر او
1. در چاپ سنگى : ارثت .
2. لهوف : 194 .
3. در باره شرح اين بيت همچنين رجوع كنيد به : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/125 .
4. القاموس المحيط 4/105 ماده ( خزم ) .
5. مراد زبيدى است در تاج العروس 8/275 همان ماده .
(228) جنة النعيم / ج 1
مرد و ماند پسرهاى او ، پس روزى جستند بر جدّ خويش و او را خونين كردند ، پس گفت :
اِنَّ بَنِىَّ رَمَّلُونى بالدَّمِ
|
من يَلق آسادَ الرّجال يَكْلِمِ
|
ومَنْ يَكنْ دِرْءٌ بِهِ يُقَوَّمِ
|
شِنشِنَةُ اَعرِفُها مِنْ اَخْزَمِ
|
يعنى : فرزندان من آلوده كردند مرا به خون ، و كسى كه مىبيند شير مردان را زخم
خورده مىشود ، و كسى كه بوده است به او كژى به او راست كرده مىشود ، اين خوئى است
كه شناختهام من اين خوى را از اخزم كه نافرمان بوده است بر پدر . يعنى : اينها هم خوى
اخزم را دارند .
در اين دو بيت جدّ اخزم خواست اخزم و برادرانش را مدح نمايد ، و يزيد هم مدح كرد
عمرو بن حسن عليهالسلام را در شجاعت و بسالت و نسبت به حضرت شاه ولايت عليهالسلام .
بعبارة اخرى كه در افواه معروف است :
شير را بچّه همى ماند بدو(1)
از شير ، شير متولد مىشود و از مار نر نيز مار آيد ، و ذمّ و مدح او در اين بيت ظاهر
است ، و اظهار جُبن و عجزش نيز اظهر .
پس اخزم اگر به معنى مار نر باشد مصرع ثانى شاهد است و اگر ملاحظه مصدر و شأن
و روش باشد مصرع اول از ابو اخزم است و شايد مصرع ثانى را خود يزيد گفته باشد ،
زياده از اين نظر ندارم .
پس از اين قول سيّد معلوم است عمرو بن حسن عليهالسلام در كربلاء شهيد نشد و با اسيران
و دختران رسول صلىاللهعليهوآله بوده است .
و صاحب كتاب «مناقب»(2) فرمود : عبداللّه و قاسم و ابوبكر فرزندان امام حسن عليهالسلام در
1. امثال و حكم دهخدا 2/1044 .
2. مناقب ابن شهر آشوب 3/259 . عبارت وى چنين است : وأربعة من بنى الحسن : أبوبكر و عبداللّه
و القاسم ، وقيل بشر ، وقيل عمر ، وكان صغيراً .
روح و ريحان اول (229)
كربلا شهيد شدند وقيل : عمرو(1) ، وكانَ صَغيراً .
و گويا قول قيل صحيح نباشد .
والْحقُّ مَا اخْتَارَه السَّيِّدُ طابَ ثَراهُ .
و مرحوم شيخ مفيد تصريحاً نفرمود عمرو از شهداء طف است ، بلى فرمود : اين سه تن
از يك مادرند .
و داعى نيز به قول قائل مجهول اصرارى ندارد .
و در فقره زيارت ناحيه نيز اسمى از وى مذكور نيست ، چنانكه بين قاسم و عبداللّه بن
حسن عليهالسلام بعضى شبهه كردند ، محتمل است بين احمد و عمرو شبهه شده باشد .
و آنچه علاّمه مجلسى طاب ثراه در كتاب «بحار» نقل فرمود مرسل است نه مُسند ،
معلوم است خبر مرسل با خبر مُسند مقاومت ندارد ، و ديگر خبرى از عمرو بن حسن عليهالسلام
ندارم .
شرح حال عبدالرّحمن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب (ع)
اين بزرگوار نيز مادرش امّ ولد است ، و عبارت «بحار»(2) را در حقّ او مىنويسد :
وعبدالرّحمنُ بن حسن عليهالسلام خرج مَعَ عمّه الحسين عليهالسلام الى الحج فَتْوُفِّىَ بِالأبواءِ وهُوَ مُحْرِمٌ .
و اين مضمون از كتاب مستطاب « اصول كافى» است از حضرت صادق عليهالسلام مرويست كه
آن جناب فرمودند : عبدالرحمن بن حسن عليهالسلام با عمّ خود حضرت امام حسين [ عليه
السلام [در ابواء ـ كه منزلى است بين مكّه و مدينه ـ به حج مىرفت ، در حين احرام وفات
يافت . عبداللّه و عبيداللّه دو فرزند عبّاس بن عبدالمطلب نيز حاضر بودند ، او را كفن كرده
صورت و سرش را پوشانيدند ، و ظاهراً در زمان وفات او پدربزرگوارش نيز حاضر بود ،
بلكه در روايتى قبل از ذكر نامِ حضرت امام حُسين عليهالسلام اسم آن بزرگوار نيز مذكور است .
1. در مناقب : عمر .
2. بحار الانوار 44/167 باب 23 ، الارشاد 2/25 ، كشف الغمة 1/580 فصل 10 .
(230) جنة النعيم / ج 1
و بعضى گمان كردهاند : مراد از عبداللّه و عبيداللّه فرزندان عبّاس بن على بن ابى
طالب عليهالسلام اند نه فرزندان عبّاس بن عبدالمطلب ، چون بعيد دانستم لهذا تصريح به نسبت
نمودم .
و از كتاب «عمدة المطالب»(1) معلوم است مادر عبداللّه و عبيداللّه عيال و زوجه حضرت
عباس بن على عليهالسلام دختر عباس بن عبدالمطلب است .
و برخى از عامّه(2) از اهل سنّت و جماعت عبدالرّحمن و حسين اثرم و اُمّ سَلمه را از
كنيزى كه مدعّوه و موسومه به ظمياء بود دانستند ، و اسم عبدالرّحمن در عداد اولاد
ائمه عليهمالسلام بواسطه و با واسطه مانند اسم شريف حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كم تسميه و تعيين
شده است .
و عجب است با آنكه اينگونه اسماء كه مشعر بر عبوديّت است و ممدوح حضرت
ختمى مآب صلىاللهعليهوآله و ائمه هدى عليهمالسلام در اين زمان به ملاحظات خياليّه متروك و مهجور است .
در شرح حال حسين اثرم ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع)
و اين بزرگوار بنا بر بعضى از اخبار با عبدالرحمن مذكور از مادر يكى است ، و او را
پسرى بود محمّد نام ، و ابن ابى الحديد شارح(3) «نهج البلاغه» در باب اظهار خطابه
و فصاحت و سؤدد و علم و آداب و انساب بنى هاشم به مناسبتى نقل كرده است : جعفر بن
حسين بن حسن بن على عليهالسلام منازعه كرد با زيد بن على و مردمان در محاوره و مكابره
ايشان جمع مىشدند و گوش مىدادند .
و از اين بيان معلوم است حسين اثرم غير از محمّد پسرى جعفر نام(4) داشت .
1. كذا ، مشهور ، عمدة الطالب .
2. حاشيه بحار 44/169 به نقل از طبقات ابن سعد .
3. در چاپ سنگى : شارع .
4. در چاپ سنگى : نامى .
روح و ريحان اول (231)
و در كتاب «وسيلة المآل فى مناقب الآل» ديدهام : وكان لِحُسين(1) الأثْرَم و عَمراً عقباً ايضاً
وانقَرَضَ عَقبهُمُا ، يعنى : اين دو بزرگوار اولاد داشتند اما منقرض گرديدند ، و ديگر عقبى
ندارند .
و «اثرم» ناميدند حسين را براى آنكه دندان جلو از دهان مباركش شكسته بود و هر كه
چنين باشد به اين لقب خوانده مىشود(2) .
و گويا « مُثرم »(3) مبشّر ولادت حضرت شاه ولايت عليهالسلام بدين مناسبت موسوم گرديد .
در شرح حال طلحة بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)
ابوالحسن مدائنى گفته است : كانَ الحَسَنُ عليهالسلام كَثير التزويج ، تزوّج امّ اسحاق بنت طَلْحَةَ بن
عُبَيْدِاللّه فَوَلدَتْ ابناً سمّاهُ طَلْحَة(4) .
از اين بيان معلوم است مادر طلحة بن حسن ، ام اسحاق دختر طلحة بن عبيداللّه است ،
و فرزندش منحصر به همان طلحه بود .
و محمّد بن شهر آشوب در كتاب «مناقب»(5) فرمود : ابوبكر و طلحه از يك مادرند و وى
امّ اسحاق است .
و شيخ عليه الرّحمة فرمود : حسين اثرم با طلحه و دخترى فاطمه نام از يك مادرند .
و مرحوم مجلسى فرمود : وطلحة بن الحسن عليهالسلام كانَ جَوَاداً(6) .
1. در چاپ سنگى : الحسين .
2. جوهرى در صحاح اللغة ، ماده ( ثرم ) مىگويد : الثَرَم بالتحريك : سقوط الثنية ، تقول منه : ثرم الرجل
بالكسر ، فهو أثرم . نيز رجوع كنيد به : العين ، خليل 8/224 .
3. ابن منظور در لسان العرب 12/76 ماده ( ثرم ) پس از توضيح معناى ثلاثى مجرد ، از ابو زيد نقل
مىكند كه : أَثْرمت الرجل إثراماً حتى ثَرِمَ ، إذا كسرت بعض ثنيّته .
4. بحار الانوار 44/173 باب 23 به نقل از ابو الحسن مدائنى .
5. مناقب 4/28 ، بحار الانوار 44/168 باب 23 .
6. بحار الانوار 44/167 باب 23 ، الارشاد 2/25 ، كشف الغمة 1/580 .
(232) جنة النعيم / ج 1
در شرح حال جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب (ع)
نام وى در كتاب «ارشاد» و امثال آن ديده نشده است امّا در كتاب «حبيب السّير» جعفر بن
حسن عليهالسلام را در تعداد اولاد آن جناب مىنويسد .
و در بعضى از كتب معتمده به جاى نام جعفر ، عقيل و حمزه مذكور است ، و شايد
صحيح باشد ، ليكن در يكى از كتابهاى نسّابين نظر دارم كه جعفر را با حمزه و فاطمه از امّ
كلثوم دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب كه در حباله حضرت امام حسن عليهالسلام بود دانسته
است .
على اىّ حال ، بنا به روايت شيخ مفيد عليه الرّحمة و جمعى از نسّابين و علماء اين فن ،
قدر متيقّن از اولاد حضرت امام حسن عليهالسلام پانزده تن است : سه نفر در وقعه طف شهيد
شدند ، و از اين پنج تن كه به نحو ايجاز و اجمال اشاره نمودم خوانندگان ديگر اعقابى از
براى ايشان ندانند جز حسن مثنى و زيد بن حسن عليهالسلام چنانكه فرمودهاند : «والمُعقّبون مِن
اولادِهِ اِثنان : زيدُ بن الحَسَنُ والحَسَنُ بن الحَسَن عليهماالسلام »(1) .
1. مناقب ابن شهر آشوب 4/28 ، بحار الانوار 44/168 باب 23 .
روح و ريحان اول (233)
(234) جنة النعيم / ج 1

روح و ريحان
الثانية(1)
1. عنوان اين روح و ريحان در چاپ سنگى درج نشده ، با توجه به فهرست مطالب ، در اين مكان درج
گرديد .
(235)
(236)
در شرح حال حسن مثنى
ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع)
شرح حال خيريّت مآل آن سيّد شريف مُؤتمن در كتب انساب و تواريخ مدوّن است ،
و از آن بزرگوار نسل و عقب بسيار به روزگار ماند ، و وى را حسن مثنى خواندند براى
آنكه حسن دوّم است ، و كنيهاش ابو محمّد است ، و مادرش خوله فزاريّه .
و ابن ابى الحديد در شرحى كه بر «نهج البلاغه» نوشته است او را سيد جليل و نبيل
دانسته .
و شيخ مفيد طاب ثراه در كتاب «ارشاد»(1) و زبير بن بكّار در كتاب «انساب قريش»
گفتهاند : حسن مثنى متولّى صدقات امير مؤمنان عليهالسلام بوده است . بعد از چندى با عمر بن
علىّ بن ابى طالب عليهالسلام در عمل توليت منازعه كردند و حكومت آن راجع شد به حجاج بن
يوسف ثقفى در وقتى كه در مدينه حاكم بود .
پس حجاج خواست عمر بن على عليهالسلام را شريك نمايد با حسن مثنى ، قبول نفرمود و از
محضر او عزلت گزيد ، و حجاج از او غافل گرديد تا آنكه حسن مثنى از مدينه به شام آمد
براى آنكه شكايت كند در نزد خليفه معاصر جائر عبدالملك بن مروان ، پس به درب خانه
عبدالملك يحيى بن امّ الحكم را ملاقات كرد كه از بستگان عبدالملك بود ، از وى تمنّا نمود
در نزد خليفه توسّطى كند ، يحيى قبول نمود ، چون حسن مثنى وارد شد و او را شناخت
بسيار اكرام كرد و مرحبا گفت و به كنيهاش خواند و گفت : اى ابا محمد ! زود پير شدى !
1. ارشاد شيخ مفيد 2/23 . سپس خبر وى با حجاج را به نقل از زبير بن بكّار نقل كرده است ، نيز رجوع
كنيد به : تاريخ ابن عساكر 4/164 .
(237)
يحيى بن امّ الحكم كه وعده شفاعت داده بود گفت : آرزوهاى اهل عراق ـ كه اشاره به
دعوى خلافت بود ـ حسن را پير كرده است . حسن مثنى فرمود : اى يحيى ! بد وساطت
كردى ليكن ما اهل بيتى هستيم زود پير مىشويم .
پس عبدالملك بعد از پذيرايى وصله زياد كتابتى به حجّاج نوشت كه حقّ وى را بدهد .
چون مرخّص شد و بيرون آمد يحيى خطاب فرمود كه : بد كردى و رعايت ننمودى حقّ
مرا .
يحيى گفت : واللّه ! از هيبت تو بوده است كه حاجتت را برآورد ، اگر نه حاجب تو را در
نزد عبدالملك راه نمىداد .
در شرح حال عمر بن على بن ابى طالب (ع)
و مرحوم مجلسى فرمود : همين عمر بن على بن ابى طالب عليهالسلام با عبيداللّه بن عبّاس بن
على بن ابى طالب عليهالسلام در ارث برادرش نزاع كرد و خواست او را از ارث بردن پدر منع
نمايد ، بلكه مواريث برادرانى كه از شهداء كربلاء به عبّاس بن على عليهالسلام و از وى به عبيداللّه
فرزندش رسيد طلب مىكرد ، و عاقبت به چيز اندكى صلح كردند .
و همين عمر بن على عليهالسلام با حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به روايت صاحب «عوالم
العلوم»(1) معارضه نمود در توليت صدقات حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و حضرت امير
المؤمنين عليهالسلام و تظّلم كرد در نزد عبدالملك بن مروان و شكايت از آن جناب نمود ،
عبدالملك در جواب گفت : من مىگويم آنچه را كه ابن ابى الحقيق(2) گفت :
إنّا اِذا مالت دَواعِى الهَوا
|
وَاَنْصَتَ السامَعُ لِلقائِلِ
|
وَاصْطَرعَ القَومُ بِاَلْبابِهم
|
نَقْضى بِحُكْمِ عادلٍ فاصِلِ
|
1. رجوع كنيد به : ارشاد شيخ مفيد : 259 ، مستدرك الوسائل 14/61 ح 16109 .
2. وى ربيع بن ابى الحقيق يهودى است . نگاه كنيد به : شرح الاخبار قاضى نعمان 3/191 ، اعلام الورى
1/417 .
(238) جنة النعيم / ج 1
لا نَجْعَلِ(1) البْاطلَ حقّاً ولا
|
نَلطّ(2) دُون الحَقَّ بِالبَاطِلِ تَخافُ اَنْ تُسْفَهَ اَحلامَنا فَيخمَل(3) الدَّهر مَعَ الخامِلِ
|
خلاصه معنى آن است : ما(4) در وقتى كه اغراض و دعوى هوا مرفوع شود و شنونده را
ساكت نمايد براى آنچه گوينده مىگويد ، و مردم به عقلهاى خودشان بيفتند حكم
مىنمائيم به طريق عدل و فصل ، پس حق و باطل مخلوط نمىشود ، و تو نمىتوانى
مخلوط كنى ، و مىترسى از تسفيه تو عقول ما را روزگار با آنكه پست است و نباهتى ندارد
مخفى شود .
و اين مضامين تعريض بر عمر بن على عليهالسلام است كه حقّ توليت از آن علىّ بن
الحسين عليهماالسلام است كه ذوالحقّ است و دعوى تو بر باطل ، اگر چه گفتهاند : « اِنّ الدُّنْيا تَرْفَعُ
الْخَمِيلَ وَتَضَعُ الشَّرِيْفَ »(5) .
خلاصه ، عمر بن على با رقيّه كه زوجه مسلم بن عقيل است توأماند و مادرشان ام
حبيب بنت ربيعه است و هميشه در نزاع و جدال بوده است در باب توليت صدقات و به
مراد خود هم نمىرسيد .
و وى را عمر اطرف مىخواندند براى امتياز وى با عمر اشرف ابن على بن
الحسين عليهماالسلام از آنكه يك طرف نسب او هاشمى است و كنيهاش ابوالحسين است ، و ابونصر
گفت : مادرش موسومه به صهباء و مكناة به امّ حبيب دختر عباد بن ربيعه است ، و حضرت
امير عليهالسلام او را از سباياى يمامه خريدارى فرمود ، و از عُمْرِ عُمَرِ بن على عليهالسلام هشتاد و پنج
سال گذشت و در ينبُع وفات كرد .
1. در چاپ سنگى : تجعل .
2. در لسان العرب 7/389 مىگويد : لط فلان الحق بالباطل : أى ستر الحق وأظهر الباطل .
3. در مستدرك : فنخمل .
4. در چاپ سنگى : من .
5. مضمون حديث صحيفه امام سجاد عليهالسلام است : « لا تركنوا إلى ما فى هذه الدنيا . . إنّها تَرفع الخميل
وتضع الشريف » . رجوع كنيد به : كافى 8/14 ، امالى شيخ مفيد : 199 مجلس 23 .
روح و ريحان دوم (239)
و زمانى كه جناب امام حسين عليهالسلام از مدينه حركت مىفرمود وى را دعوت كرد ، اجابت
ننمود . چون خبر شهادت آن بزرگوار رسيد به درب خانهاش نشست و گفت : اَنَا الغُلامُ
الْحازِم اگر من هم به كربلاء مىرفتم كشته مىشدم(1) .
و قولى است كه در كربلاء حاضر شد و در شب عاشورا فرار كرد .
و ابوالحسن عمرى كه يكى از اكابر نسّابين است از اولاد اوست ظاهراً .
محبوس شدن حسن مثنى و فضيلت دعاى كرب و فرج
خلاصه ، حسن مثنى را جلالت قدر بسيار است و ابتلائات وى نيز بيشمار ، از آن جمله
مدّتى در مدينه محبوس بود ، چنانكه مرحوم سيّد على بن طاوس طاب ثراه در كتاب «مهج
الدّعوات»(2) نقل كرده است : وليد بن عبدالملك به صالح بن عبداللّه بئرى كه حاكم و عامل
ولى در مدينه بود نوشت : حسن مثنّى را از محبس برآورد ، و در مسجد رسول صلىاللهعليهوآله پانصد
تازيانه بزند . پس صالح بن عبداللّه بر حسب حكم وليد عتيد در مجمع ناس در حضور قبر
شريف نبوى صلىاللهعليهوآله خواست متصدّى اين خطب عظيم شود ، بر منبر رسول صلىاللهعليهوآله نامه وليد را
در شكنجه حسن مثنى خواند و حاضرين شنيدند ، آنگاه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام از
مسجد و جوار جدّش به نزديك حسن مثنى آمد و فرمود : «اى پسر عم ! دعاء كرب و فَرَج
را بخوان» . حسن مثنى عرض كرد : آن كدام است ؟ فرمود : «لا اِله الاّ اللّهُ الحَليمُ الكريم ، لا اله
الاّ اللّهُ الْعَلىُّ الْعَظيمُ سُبْحَانَ اللّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَرَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ ،
وَالْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعالَمينَ» .
پس حسن مثنى خواند و آن جناب مراجعت فرمود . اما صالح بن عبداللّه بعد از اينكه از
منبر پيغمبر صلىاللهعليهوآله به زير آمد تأمّلى كرد و گفت : سجيّه حسن مثنى را مظلوم مىبينم .
پس در جواب وليد نوشت كه : حسن مثنى را از حبس رها نمايد و ظلمى بر وى
1. شرح الاخبار 3/185 ، عمدة الطالب : 362 .
2. مهج الدعوات : 331 .
(240) جنة النعيم / ج 1
روا ندارد .
و از اين حديث شرافت دعاء كرب معلوم است ، و در حين احتضار از براى متوفّى نيز
استحباب دارد ، و حضرات ائمه در قنوت صلوات يوميّه و نوافل مىخواندند و علماء اعلام
از سابقين و لاحقين امر فرمودند ما را تا از قرائت و تلاوت دعاء مذكور غافل نشويم .
[ مصاهرت حسن مثنى با فاطمه بنت الحسين عليهالسلام ]
و يكى از بزرگوارى حسن مثنى آن است كه مفتخر گرديد به مصاهرت جناب سيّد
الشهداء عليهالسلام عمّ اكرم افخم خود ، و جناب سيّد مظلومان او را مختار فرمود در قبول كردن
و خواستن فاطمه يا سكينه ، پس فاطمه كه شبيهترين زنان بود به فاطمه زهرا عليهاالسلام و در
حسن و جمال مشهوره و شباهت به حورالعين داشت به وى مرحمت فرمودند ، و در كربلا
حاضر شدند ، و جنگ كردند و جراحات كثيره بر بدن شريف ايشان رسيد و شهيد نشد .
اسماء بن خارجه كه كنيهاش ابى حسّان است و برادر مادرش بود از عمر بن سعد
خواهش كرد و او را از اسيران جدا كرده و جراحات او را مداوا كرد و در كوفه به روايت
سابق با اهل بيت بوده است ، و سى و پنج سال از سنّ وى گذشت ، و در مدينه وفات كرد .
و وصيّت در حين وفات به برادر مادرى خود نمود با آنكه برادرش زيد حضور داشت .
پس فاطمه بنت الحسين عليهالسلام خيمهاى بر بالاى قبر او زد و يك سال تمام گريه كرد تا آنكه
شبى هاتفى فرياد كرد : هَلْ وَجَدُوا ما فَقَدُوا ؟ يعنى : آنچه را كه گم كردند آيا يافتند ؟ ديگرى
در جواب گفت : بَلْ يَئِسُوا فَانْقَلبُوا ، يعنى : مأيوس شدند و برگشتند(1) .
و در كتب سنّيان است : فاطمه بنت الحسين عليهالسلام بعد از رحلت حسن مثنى زوجه
عبدالرّحمن بن عمرو بن عثمان بن عفّان شد و از وى محمّد ديباج متولّد گرديد .
و در «بحار»(2) مروى است : فاطمه بنت الحسين عليه السلام بعد از نداء هاتف شعر
1. بحار الانوار 44/167 باب 23 ح 4 ، الارشاد شيخ مفيد 2/25 .
2. بحار 44/168 باب 23 ح 4 .
روح و ريحان دوم (241)
لبيد را خواند :
اِلى الحَولِ ثُمّ [اسمُ]السّلام عَلَيكُما
|
وَمَنْ يَبْكِ حَولاً كاملاً فَقَدِ اعْتَذَرْ
|
و از بيان ديگر برمىآيد كه اين نداء بيت لبيد بود ، و خطاب به حسن مثنى و فاطمه بنت
الحسين عليهالسلام كرد .
و از فاطمه بنت الحسين عليهالسلام در خانه حسن مثنى سه پسر و دو دختر متولد شدند :
عبداللّه محض ، و حسن مثلث ، و ابراهيم عمر ، وزينب ، وام كلثوم .
و فرزندان ديگر از ازواج ديگر نيز بدين اسامى داشت : جعفر ، داود ، فاطمه ، ام القاسم ،
و مليكه .
و اغلب اولاد حسن مثنى در حبس منصور دوانيقى وفات كردند ، و بر ايشان مصائب
صعبه و نوائب شديده وارد آمد كه شرح حال هر يك موجب فزع قلب و حرقت فؤاد است
و لسان اين بنده كليل است و زبان از بيان تمام آن شكسته و عاجز ، اما اطّلاع از حال
عبداللّه محض بن حسن مثنى در اين اوراق خالى از فائده و ثمر نيست و اطاله لسان را در
بسط حال عبداللّه بن حسن ، منتج فروع كثيره از اين شجره طيّبه مىدانم .
در بيان حال عبداللّه محض فرزند حسن مثنى
عبداللّه محض ابن حسن مثنى بن حسن بن على بن ابى طالب عليهمالسلام .
اين سيّد شريف والاتبار مادرش فاطمه بنت الحسين عليهالسلام و پدر بزرگوارش حسن مثنى
است ، و كنيهاش ابومحمّد ، و لقب شريفش محض است از آنكه خالص از دو سبط است : از
جهت پدر به حضرت حسن مجتبى عليهالسلام منتهى مىشود ، و از طرف مادر به حضرت سيّد
الشّهداء عليهالسلام ، و منزلش در مدينه بود تا دولت بنى اميّه زوال يافت ، در زمان عبداللّه سفّاح از
مدينه به انبار آمد و با جمعى از طالبيّين بر وى وارد شد . عبداللّه سفّاح بعد از شناسائى
اكرام و احترام بسيار به وى نمود و جائزه كثيره داد كه به احدى نداده بود ، و او را با خود
نگاهداشت ، و شبها با عبداللّه مىنشست و صحبت مىداشت . پس شبى عبداللّه سفّاح
(242) جنة النعيم / ج 1
حقّهاى كه در او جواهر نفيسه بود حاضر كرد و گفت : اين جواهر از بنى اميّه به من رسيده
است و با تو قسمت مىكنم و چنين كرد . چون به خواب رفت عبداللّه محض اين دو بيت را
خواند :
اَلَمْ تَرَ حَوْشَباً اَمْسى وَيَبْنى
|
قُصوراً نَفْعُها لِبَنى نُفَيْلَهْ
|
يُؤمِّلُ انَ يُعَمَّرَ عُمْرَ نوحٍ
|
وَأَمْرُاللّهِ يَأْتى كُلَّ لَيْلَهْ(1)
|
يعنى : نمىبينى حوشب شام كرد و بناء نمود قصرى كه نفع آن به اولاد نفيله عايد
مىشود ـ و يكى از ازواج امام حسن عليهالسلام موسومه به نفيله بود ـ يعنى : آن قصرها را براى ما
گذاردند و آرزو داشتند عمر نوح كند ، و امر و تقدير الهى هر شب مىآيد .
پس سفّاح برخواست و خواندن اين دو بيت را تعريض بر خود دانست و به فال بد
گرفت و گفت : من به تو محبّت مىكنم و تو اين دو شعر را بر خرابى و زوال ملك من
مىخوانى ! ؟ و از عبداللّه برنجيد . هر قدر معذرت خواست مفيد نشد .
بعضى نقل كردهاند : عبداللّه سفّاح ، عبداللّه محض را در قصرهاى خود مىگردانيد
و دست او را گرفته بود از راه مهربانى ، چون اين دو بيت را خواند دست خود را كشيد و در
جواب ، بيت عمرو بن معدى كرب زبيدى را خواند :
اُريدُ حَباءَهُ(2) ويُريدُ قَتلى
|
عَذيركَ مِن خَليلِكَ مِن مُرادِ
|
در معنى شعر عمرو بن معديكرب كه عبداللّه سفاح خواند
يعنى : من به وى عطا مىكنم و او زوال و فناء مرا مىخواهد ، پس بياور كسى را كه از تو
در اين جسارت معذرت بخواهد ، گويا اشاره باشد به هيچ دوستى نتواند عذر خواهى كند .
و بعضى نقل كردهاند در باب محمّد صاحب نفس زكيّه : اين شعر را عبداللّه سفّاح براى
1. درباره اين دو بيت رجوع كنيد به : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 19/259 ، العدد القوية : 356 .
مطلب فوق در مصدر اخير مذكور است . 2. در بعضى نقلها : حياته ، چنانچه مؤلف بدان تصريح مىكند .
روح و ريحان دوم (243)
عبداللّه محض نوشت كه هر حباء و عطاء او را طالبم و محمّد بر من خروج مىنمايد .
عبداللّه در جواب نوشت :
وكيف يُريدُ ذاكَ وَانتَ منهُ
|
بِمنزلة النِّياطِ مِنَ الفُؤادِ
|
و برخى به جاى لفظ «حباء» كلمه «حيات» نقل كردهاند .
و اين بيت را نيز حضرت امير عليهالسلام براى عبدالرّحمن بن ملجم مرادى ذكر فرمود(1) .
و جزرى گفت : «عَذِيرَك من فلان» بطريق نصب خوانده مىشود ، اَىْ هاتِ مَنْ يَعْذِرُكَ .
خلاصه پس از زمانى كه منصور دوانيقى در مقام سفك دماء سادات و هتك حرمت بنى
فاطمه برآمد و عبداللّه محض را در مجلس خود حبس نمود ، و زجر شديد كرد به نحوى كه
در آن اوقات دختر كوچكى از عبداللّه محض ، فاطمه نام ، براى استخلاص پدرش در برابر
منصور دوانيقى ايستاد و گفت :
اِرْحَم كبيراً سِنُّه مُتَهَدِّماً
|
فى السِّجنِ بينَ سَلاسلٍ وَقُيُودِ
|
انِ جُدْتَ بِالرَّحِمِ القَرِيْبَةِ بَينَنا
|
ما جدُّنا مِنْ جَدِّكُمْ بِبَعيدِ(2)
|
خلاصه معنى آن است : رحم كن بر اين پيرمرد سالخوردهاى كه قواى او شكسته شده
و در زندان به زنجيرها مقيّد و بسته است ، اگر به رحم نزديكى كه ما بين ما است رحم كنى
جدّ ما و شما دور نيست و نزديك است ، يعنى جزاء مىيابى .
منصور چون مقاله آن دختر را شنيد رقّت كرد و گذشت و اعتنائى ننمود .
[ در جهت حبس عبداللّه محض ]
و جهت حبس عبداللّه محض آن شد : دو پسر از وى يكى ابراهيم قتيل باخمراى ،
1. امير المؤمنين عليهالسلام هنگام ضربت خوردن از ابن ملجم مرادى ملعون ، استرجاع كرده و آن بيت را
فرمود . در بعضى از منابع بيت ديگرى نيز قبل از بيت مذكور نقل كردهاند :
أنا أنصحك منى بالوداد
|
مكاشفة وأنت من الأعادى
|
رجوع كنيد به : بحار الانوار 42/261 .
2. مقاتل الطالبيين : 203 ، انساب الاشراف بلاذرى : 67 .
(244) جنة النعيم / ج 1
و يكى محمّد صاحب نفس زكيّه بر منصور خروج كردند ، و اين دو تن از ائمه زيديّهاند ،
و مدّتى در زمان منصور در حجازات و يمن و بصره و هند و سند و بيابانها منزل گرفته از
خوف منصور پنهان و ترسناك بودند ، و منصور مىدانست اين دو تن داعيه خلافت دارند .
در سال يكصد و چهل به مدينه آمد و عبداللّه محض را طلب كرده ابراهيم و محمّد را از وى
خواست . در جواب فرمود : مرا اطلاع به حالشان نيست . به روايت صاحب «مناقب»
عبارت بدى گفت كه ذكر آن را جائز نمىدانم در اين اوراق تحرير كنم ، آنگاه در مدينه
طيّبه امر و حكم به حبس عبداللّه كرد .
و در خبر است : عبداللّه فرمود : اگر دو فرزند من در زير قدم من پنهان شوند پاهاى خود
را بلند نمىكنم تا ايشان را ببينى . بقدرى در حبس ماند و زجر و صدمه ديد كه او را ملامت
كردند و گفتند : عجب است خبرى از فرزندان خود نمىدهى ! عبداللّه در جواب فرمود : امر
من اعجب است از ابراهيم خليل از آنكه آن بزرگوار در طاعت پروردگار مأمور به ذبح شد
و براى آن طاعت و ارادهاش فدا آمد « إِنَّ هذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِينُ »(1) از اينكه اين مرد مرا زجر
مىكند او را دلالت كنم به دو فرزند عزيز خودم ! و آن معصيت است .
پس سه سال در زندان محبوس بود با جمعى از اولاد و احفاد حضرت امام حسن عليهالسلام
و هر سال و ماه و هفته و روز و شب منصور تأكيد مىنمود زندانبان بر ايشان سخت گيرد
و حلقههاى زنجير را تنگ نمايد تا بر پاهاى ايشان اثر كند ، و گاهى در ربذه در برابر آفتاب
ايشان را مىنشانيد و منصور نيز در ربذه بر احوالشان نگران بود و تفقّدى نمىنمود و رحم
بر اين سلسله جليله نمىكرد .
بعد از چندى محمد ديباج را خواست كه دختر وى رقيّه در حباله محمد بن عبداللّه
صاحب نفس زكيّه بود ، و محمّد را از وى طلب كرد و گفت : اين دو كذّاب فاسق چه شدند ؟
فرمود : نمىدانم . پس امر كرد در آن روز چهار صد تازيانه به او زدند و تازيانهاى به چشم
1. صافات : 106 .
روح و ريحان دوم (245)
محمد ديباج رسيد و عاقبت او را به نزد برادر امّى وى عبداللّه محض در زندان بردند
و حبس كردند .
پس محمد ديباج اظهار تشنگى كرد . كسى به وى آب نداد . پس عبداللّه فرياد(1) : يا
مَعْشَرَ اَلْمُسْلِمينَ ! اَيَمُوتُ اَوْلادُ رَسُولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله عَطْشاناً(2) ؟ ! برآورد يعنى : اى مردمان ! آيا
اولاد پيغمبر خدا رواست تشنه بميرند و كسى بر ايشان رحم نكند ؟ !
و روزى عبداللّه به منصور دوانيقى فرمود : هكذا فَعْلَنا بِكُمْ يَومْ بَدرٍ ؟ ! يعنى : در روز بدر
به شما ما چنين كرديم(3) ؟ !
اين بيان اشاره به حكايت اسيرى عبّاس بن عبدالمطلب است كه در وقعه بدر بعد از
اسيرى در زير قيد و زنجير ناله مىكرد ، حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : «مَنَعَنى اَنينُ العبّاسِ
اللَّيْلَةَ أنْ اَنامَ» يعنى : ناله عبّاس نگذارد بخوابم(4) .
خلاصه عبداللّه بسيار صفات پسنديده داشت كه مخالف و مؤالف او را مرضىّ دانستند .
و معروف است مصعب زبيرى مىگفت : كُلُّ حَسَنٍ الى عبداللّه بنِ حَسَنْ ، يعنى : هر نيكوئى
از عبداللّه است(5) .
و چون كثير السّن بود او را شيخ بنى هاشم مىگفتند .
و برخى گفتهاند : عبداللّه محض جميل و كريم و فاضل و سخىترين مردمان بود ،(6)
1. در چاپ سنگى كلمه «زد» اضافه شده (فرياد زد..) ولى چون پس از جمله عربى ، كلمه «برآورد»
آمده ، كلمه «زد» زائد بنظر مىرسد .
2. در حاشيه لفظ «عطاشاً» آمده كه ظاهراً نسخه بدل از «عطشاناً» مىباشد .
3. مقاتل الطالبيين : 150 ، المسائل الجارودية : 5 .
4. شرح ابن ابى الحديد 14/182 ، تاريخ الطبرى 2/462 ( چاپ معارف مصر ) ، الاغانى 4/205 ـ
206 چاپ دارالكتب ، كنز العمال 10/419 .
5. المجدى فى انساب الطالبيين : 347 به نقل از مقاتل الطالبيين .
6. المجدى : 347 .
(246) جنة النعيم / ج 1
و فرزندانش نيز اقتداء و اقتفاء(1) به آثار پدر و پدران ديگر خودشان نمودند ، و در علوم
و فضائل مانند و نظيرى نداشتند .
بلى ، چند حديث از كتب معتبره و دواوين معتمده اهل حديث و خبر براى اطّلاع بعضى
از اهل تبصره و نظر در اين مورد مقتضى است بنويسد :
حديث اول
در بيان پيغام دادن عبداللّه محض به حضرت صادق عليهالسلام
در كتاب روضه «كافى»(2) مروى است كه : ابو محمد عبداللّه بن حسن مثنى فرستاد
رسولى خدمت حضرت صادق عليهالسلام تا عرض كند از زبان وى : من از تو شجاعتر و سخىتر
و اعلم هستم ، پس آن رسول ابلاغ كرد پيغام عبداللّه را . حضرت صادق عليهالسلام در جواب
فرمودند : اما شجاعت تو امتحان مىخواهد تا جُبن تو در موقف معلوم شود ؛ اما سخى
كسى است كه چيزى را از جهتى كه منسوب به اوست بردارد و در مقامش كه حق است
بگذارد .
اما علم ، پدرت على بن ابى طالب عليهالسلام هزار بنده آزاد كرد و نام پنج تن را گذارد آيا تو
عالمى به آنها ؟ بيان كن .
پس رسول مراجعت كرده گفت : عبداللّه مىگويد : تو اى جعفر بن محمد ! تصحيف
كنندهاى ؟ آن جناب عليهالسلام فرمود : بلى قسم بخداوند كه من صُحُف ابراهيم و موسى و عيسى
هستم كه از پدران خود ارث بردم .
و اين بنده نخواستهام در اين اوراق سوادى كه مشعر و مذمّت بعضى سادات
و بنى حسن عليهالسلام بوده باشد كرده باشم كه بقاء آن در روزگاران موجب سواد وجه اين
1. در اصل : افتقاء .
2. كافى 8/363 ح 553 ، من لا يحضره الفقيه 4/418 ح 5914 .
روح و ريحان دوم (247)
شرمنده است .
امّا اين حديث را براى آن نقل نمودم تا وضع اكرام و اعظام آن جناب عليهالسلام را نسبت به
اولاد فخام كرام سيّد انام بدانى با اينگونه كردار و رفتار از بنى حسن عليهالسلام ، امام عليهالسلام به
ايشان چگونه مراعات اداب مىفرمودند و حمايت مىكردند و اظهار خشم و غضب
نمىفرمودند ، چنانكه حديث مشروح مشهورى كه در كتاب ثقة المحدّثين كلينى از
خديجه دختر عمر اشرف روايت شده حكايت از مراد مىكند ، خلاصه آن را بنويسم تا از
تلطّفات و تفقّدات امام زمان ايشان ، حضرت صادق عليهالسلام ، آگاه شوى . آنگاه مىدانى كه اين
سلسله كريمه را چه مقدار علوّ درجات و سموّ مقامات درخور است .
در اسير كردن عبداللّه محض و بنى الحسن از مدينه
به سوى بغداد به امر منصور
موسى پسر عبداللّه محض گفت : به امر منصور دوانيقى پدرم را با تمام اعمام از بنى
حسن مقيّد و مغلول كردند ، و در محامل بىروى پوش نشانيدند ، و از برابر ضريح مطهّر
حضرت پيغمبر صلىاللهعليهوآله عبور دادند ، و به باب جبرئيل نگاه داشتند ، و مردم مدينه بر خوارى
و ذلّت ايشان ناله و شيون كردند .
و حضرت صادق عليهالسلام در خانهاش نشسته بود و بر ايشان نگران و اشكهاى پياپى بر
رخساره و محاسن مباركش جارى مىگرديد . آنگاه بر اهالى مسجد رسول صلىاللهعليهوآله نگريست
و فرمود : لَعَنَكُم اللّهُ يا مَعاشِرَ الأَنْصارِ ! خوب مراعات نكرديد اولاد پيغمبر را و وفا به عهد
و ميثاق آن بزرگوار ننموديد .
و در خدمت آن بزرگوار بود حسين ذوالدّمعة پسر زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام
و غلامى از غلامان ، پس امر فرمود به غلامش : هر وقت ايشان را حركت دادند مرا اطّلاع
بده .
چون بنىحسن را به مصلاّى مدينه رسانيدند كه به سوى ربذه ببرند حضرت
(248) جنة النعيم / ج 1
صادق عليهالسلام از خانه به مسجد رفت و گريه شديدى در روضه منوّره جد بزرگوار خود نمود
و بيرون آمد تا آنكه رسيد به محمل عبداللّه محض . خواست با عبداللّه صحبتى دارد ، يكى
از گماشتگان منصور به طريق شدّت و سختى مانع گرديد ، و جسارت به آن جناب كرد كه
از كنار محمل به كنارى رو . آن جناب فرمودند : دور شو خداوند شرّ تو و سائرين را كفايت
فرمايد .
پس آن مرد ديو سيرتِ پست فطرتِ بد عاقبت ، هنوز از بقيع نگذشته شترى لگدى بر
وى زد كه استخوان اسفل او شكست و به هاويه مأوى گرفت .
و حضرت صادق عليهالسلام از شدّت آن بليّه عظمى كه از براى سادات ديد بيست شب تب
شديدى فرمود ، و رنجش عظيمى يافت كه بيم هلاكت از آن حضرت داشتند(1) .
در شرح تعليقه حضرت صادق عليهالسلام براى عبداللّه محض
و سادات ديگر و تسليت ايشان
چون بنىحسن را به ربذه رسانيدند آن بزرگوار تعليقهاى در تسليه عبداللّه مرقوم
داشت كه بسيار شايسته است دوستان ايشان در شدائد وارده ، خودشان را از خواندن آن
تعليقه رفيعه و رقيمه كريمه تسليه دهند و تأسّى جويند ، و مأخذ و سند اين نامه مشكين
شمامه عجالةً از كتبى كه سهل الأخذ است و از علماء متأخّرين تصحيح كرده و ضبط نموده
است : اوّلاً : مرحوم شهيد ثانى در رساله «مُسكِّنُ الفؤاد فى فَقدِ الاحِبَّةِ والاَوْلاد»(2) از شيخ
طوسى طاب ثراه ، و وى از شيخ مفيد عليه الرّحمة ، و وى از ابن غضائرى ، و وى از
صدوق قدسسره ، و وى از محمد بن حسن صفّار نقل كرده است ، تا منتهى مىشود سلسله اين
سند به امام عليهالسلام .
و ثانياً : مرحوم سيّد نعمت اللّه جزائرى است در كتاب معروف به «انوار النّعمانيّه» خوشتر
1. كافى 1/360 ح 17 ، بحار الانوار 47/283 ح 19 به نقل از كافى .
2. مسكن الفؤاد : 126 .
روح و ريحان دوم (249)
آن است در شرح اين خطّ شريف متن و سطح ورقى را بعد از نقل مضمون بلاغت مشحون
آن مشكاة علم و عمل به فارسى ترجمه نمايم تا هر خوانندهاى بهرهاى بىحدّ يابد ، و اين
گناه كرده را به يادى شايد شاد نمايد .
و آغاز سخن آن پيشواى عالميان به استشهاد از كتاب اللّه است ، و انجام آن به حديث
و سنّت ، لهذا براى سهولت حفظ و نظر به دو قسمت كرده مىنگارد .
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اِلىَ الخَلَفِ الصّالِحِ وَالذُّرّيّةِ الطّاهِرَةِ مِنْ وُلِدِ اَخيْهِ وَابْنِ عَمِّهِ .
امّا بعد ، فَلاَِن كُنتَ قَدْ تَفرَّدْتَ اَنْتَ وَاَهْلُ بَيْتِكَ مِمَّنْ حُمِلَ مَعَكَ بِما اَصابَكُمْ مَا اَنْفَرَدْتَ بالحُزْنِ
وَالغيْظِ وَالكآبَةَ وَأَلِيمِ وَجَعِ القلبِ دونى ، وَلَقَدْ نالَنى مِنْ ذلِكَ مِنَ الجَزَعِ وَالغَلَقِ وَحَرِّ المُصيبَةِ مِثْلَ
ما نالَكَ ، ولكِنْ رَجَعْتُ إلى أمْرِ اللّهِ جَلَّ وَعَزَّ بِهِ المُتَّقينَ مِنَ الصَّبْرِ وَحُسْنِ العَزاءِ حينَ يَقُولُ لنبيِّهِ صَلّى
اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمْ وَعَلى آلِهِ الطَّيِّبينَ : « وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا »(1) وَحينَ يَقُولُ : « فَاصْبِرْ
لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ »(2) وَحينَ يَقُولُ لِنَبيِّهِ حينَ مُثِّلَ بِحَمْزَة : « وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا
بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ »(3) فَصَبَرَ رَسُولُ اللّهِ وَلَمْ يُعاقِبْ ، وَحينَ يَقُول :
« وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى »(4) وَحينَ
يَقُول : « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للّهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ
وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ »(5) [ وَحينَ يَقُول : [« إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ
حِسَابٍ »(6) وَحينَ يَقُولُ لُقْمانُ لابْنِهِ : « وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاْءُمُورِ »(7) وَحينَ
1. طور : 49 .
2. قلم : 48 .
3. نحل : 126 .
4. طه : 132 .
5. بقره : 156 ـ 157 .
6. زمر : 10 .
7. لقمان : 17 .
(250) جنة النعيم / ج 1
يَقُولُ عَنْ مُوسى عليهالسلام : « قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الاْءَرْضَ للّهِِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ
مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ »(1) وَحينَ يَقُولُ : « الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ
وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ »(2) وَحينَ يَقُولُ : « ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا
بِالْمَرْحَمَةِ »(3) وَحينَ يَقُولُ : « وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الاْءَمْوَالِ وَالاْءَنْفُسِ
وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ »(4) وَحينَ يَقُولُ : « وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِىٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا
أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ »(5) وَحينَ يَقُولُ :
« وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ »(6) وَحينَ يَقُولُ : « وَاصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ »(7)
وَأمْثالُ ذلِكَ مِنَ القرآن كَثير .
[ در ترجمه چهارده آيهاى كه در اين تعليقه رقم شده است ]
خلاصه از ترجمه آن است : حضرت صادق عليهالسلام فرمود : اين نامه به سوى عبداللّه محض
و سادات ديگر از فرزندان برادر و پسر عموى اوست ، و مراد از خلف صالح عبداللّه است ،
و مراد از ذريّه طاهره ، ديگران از بنىالحسناند ، و افتتاح به نام عبداللّه در عنوان آن نامه
دلالت بر شأن وى مىكند .
بعد از آن فرمود : اگر چه تو و اهل بيت تو بر اينگونه بلاء و رنج اختصاص يافتى
و بدين گونه گرفتار اَشرار گرديدى ليكن بر حسب واقع من در حزن و اندوه و دل سوختگى
با شما شريكم و شكيبائى را خواستهام ، پس آنچه به شما رسيده است ، به من رسيده است ،
1. أعراف : 128 .
2. عصر : 3 .
3. بلد : 17 .
4. بقره : 155 .
5. آل عمران : 146 .
6. أحزاب : 35 .
7. يونس : 109 .
روح و ريحان دوم (251)
امّا بازگشت مىكنم به سوى آنچه خداوند امر فرمود به پرهيزكاران از بندگانش از صبر
كردن و خود را به نيكوئى تسليت دادن ، از آن جمله مىفرمايد به پيغمبرش : « وَاصْبِرْ لِحُكْمِ
رَبِّكَ » يعنى : شكيبائى كن و نگاهدار خود را در اطاعت كردن فرمان پروردگار خودت كه
تو در برابر مائى و بر كردارت نگرانيم .
از آن جمله مىفرمايد : « وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ » يعنى : شكيبائى نمائى از براى فرمان
پروردگارت و مانند يونس نبى عليهالسلام مباش .
از آن جمله مىفرمايد از براى پيغمبرش صلىاللهعليهوآله در وقتى كه حمزه سيّد الشهداء را مُثله
كردند : « وَإِنْ عَاقَبْتُمْ . . » يعنى اگر عقاب نمائيد در زمان غلبه به همان قسمى كه عقوبت
كرده شديد نيز شما عقوبت نمائيد ، و اگر بگذريد و صبر نمائيد هر آينه بهتر است از براى
صبر كنندگان .
پس آن جناب صلىاللهعليهوآله در مقام مكافات بر نيامد و صبر فرمود .
از آن جمله مىفرمايد : « وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ . . » يعنى : بستگان خود را امر به نماز كن
و بر آن صبر فرما و ما پرسش از روزى نمىكنيم و ما تو را روزى مىدهيم و عاقبت از براى
پرهيزكارى است .
از آن جمله مىفرمايد : « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ . . » كسانى كه مصيبت بر ايشان وارد شود
بگويند : ما بندگان خداونديم و بازگشت ما به سوى اوست ، بر آنها درود و رحمت
پروردگارشان است ، و ايشان هدايت كرده شدهاند .
از آن جمله مىفرمايد : « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ . . » يعنى اجر صبر كنندگان را حسابى
نيست .
از آن جمله مىفرمايد : آنچه لقمان به پسرش فرمود : « وَاصْبِرْ عَلَى مَا . . » يعنى : صبر
كن بر آنچه مىرسد به تو از آنكه صبر امر لازم است .
از آن جمله مىفرمايد : از موسى بن عمران « قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ » يعنى : در وقتى كه
موسى فرمود به قوم خود : از خداوند استعانت جوئيد و صبر كنيد كه زمين از آن خداوند
(252) جنة النعيم / ج 1
است ، مىدهد آن را به هر كس كه مىخواهد از بندگانش و عاقبت از براى پرهيزكاران
است .
از آن جمله مىفرمايد : « الَّذِينَ آمَنُوا . . » يعنى : كسانى كه گرويدند و كردار نيك كردند
وصيّت به حق و صبر نمودند .
از آن جمله مىفرمايد : « ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ . . » يعنى : بود از كسانى كه ايمان آوردند
و وصيّت به صبر و رحم كردند .
از آن جمله مىفرمايد : « لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ . . » يعنى : بيازماييم شما را از ترس
و گرسنگى و كم كردن از مالها و جانها و ميوهها ، و مژده بده صبر كنندگان را .
از آن جمله مىفرمايد : « وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِىٍّ . . » يعنى : چه بسيار از پيغمبرى كه بسيارى از
كسانى ايشان با وى مقاتله كردند ، در راه خداوند سُستى و ضعفى ايشان را نرسيد ،
و خداوند صبر كنندگان را دوست مىدارد .
از آن جمله مىفرمايد : « وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ . . » يعنى : مدح صبر كنندگان از مردها
و زنها فرمود .
از آن جمله مىفرمايد : « وَاصْبِرْ حَتَّى . . » يعنى : صبر كن تا خداوند حكم كند و خداوند
بهتر از حكم كنندگان است .
و مانند اين گونه آيات در قرآن بسيار است .
پس بعد از استشهاد به چهارده آيه از آيات قرانيّه كه هر يك دلالت وافى كافى بر حسن
صبر و شكيبائى داشت آن گاه حضرت صادق عليهالسلام در اين نامه در مقام نصح و موعظه
برآمدند .
از بىقدرى دنيا و بلايائى كه بر بندگان خاصّان حضرت علىّ اعلا وارد آمد تا از آن
تسليت يابند و به جزع و بىقرارى عادت ننمايند .
روح و ريحان دوم (253)
در شرح احاديث مُسليهاى كه در اين تعليقه است
وَاعْلَمْ أَىْ عَمِّ وَابْنَ عَمِّ ! إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُبالِ بِضُرِّ الدُّنيا لِوَليّهِ ساعةً قَطُّ وَلا شَىءَ أحَبُّ إلَيْهِ مِنَ
الضَّرَرِ وَالجُهْدِ وَالبَلاءِ وَالأذى مَعَ الصَّبْرِ وَأنَّهُ تَبارَكَ وَتَعالى لَمْ يُبالِ بِنَعيمِ الدُّنيا لِعَدُوِّهِ لَوْ لا ذلِكَ ما
كانَ أعداؤُهُ يَقتُلُونَ أولياءَهُ وَيُخَوِّفونَهُمْ وَيَمْنَعُونَهُم وَأعداؤُهُ آمِنُونَ مُطْمَئِنّونَ عالِمُونَ ظاهِرُونَ ، وَلَوْ
لا ذلِكَ لَما قُتِلَ زَكَريّا وَيَحيى بن زَكريّا ظُلْماً وَعُدْواناً فى بَغىٍ مِنَ الْبَغايا ، وَلَوْ لا ذلِكَ ما قُتِلَ جَدُّكَ
عَلىّ بن أبى طالب عليهالسلام لَمّا قامَ بِأمْرِ اللّهِ جَلَّ وَعَزَّ ظُلْماً ، وَعَمُّكَ حُسَيْنُ بْنُ فاطمةَ صَلّى اللّه عَلَيْهِم
اضطِهاداً وَعُدواناً ، وَلَوْلا ذلِكَ ما قالَ اللّهُ جَلَّ وَعَزَّ فى كِتابِهِ « وَلَوْلاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً
لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ »(1) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما قالَ
فى كتابِه « أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ »(2)
وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحَديث : « لَوْ لا أنْ يَحزُنَ المؤمنُ لجعَلتُهُ للكافِرينَ عِصابةً مِن حَدِيدٍ فلا
يَصْدَعُ رأسَهُ أبداً »(3) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « إنَّ الدُّنيا لا تُساوى عِنْدَ اللّه جَناحَ
بَعُوضةٍ »(4) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فِى الحديث :« ما سُقِىَ كافرٌ منها شَرْبَةً مِنْ ماءٍ » ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما
جاءَ فى الحديث : « لَوْ أنَّ مؤمناً على قُلَّةِ جَبَلٍ لابْتَعَثَ اللّهُ كافِراً وَمُنافِقاً يُؤذيه »(5) ، وَلَولا ذلِكَ لَما
جاءَ فى الحديث : « انّه إذا أحَبَّ اللّهُ قَوماً أوْ أحَبَّ عَبْداً صَبَّ عَليهِ البلاءَ صبّاً فلا يَخْرُجُ مِنْ غَمٍّ إلاّ وَقَعَ
فى غَمٍّ »(6) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما جاءَ فى الحديث : « ما مِنْ جُرعَتَيْنِ أحَبُّ إلى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ أنْ يَجْرِعَنَّهُما
عَبْدَهُ المؤمن فِى الدنيا مِنْ جُرْعَةِ غيظٍ كَظِمَ عَليها وَجُرعةِ حُزنٍ عِنْدَ مُصيبتهٍ صَبَرَ عَليها بِحُسْنِ عَزاءٍ
1. زخرف : 33 .
2. مؤمنون : 55 ـ 56 .
3. بحار الانوار 79/148 ، اين حديث و ديگر احاديث در مسكن الفؤاد : 127 ـ 128 كه مصدر اصلى
نقل اين سطور است نيز وارد مىباشد .
4. اقبال الاعمال 3/85 ، بحار 47/301 .
5. بحار الانوار 47/301 .
6. بحار الانوار 47/301 .
(254) جنة النعيم / ج 1
وَاحتسابٍ »(1) ، وَلَوْ لا ذلِكَ لَما كان أصحابُ رسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله يَدْعُونَ عَلى مَنْ ظَلَمَهُمْ بِطُولِ العمرِ
وَصِحَّةِ البَدَنِ وَكَثْرَةِ المالِ وَالوَلَدِ ، وَلَوْ لا ذلِكَ ما بَلَغَنا أنَّ رَسُولَ اللّه صلىاللهعليهوآله كانَ إذا خَصَّ رَجُلاً بالتَّرَحُّمِ
عَلَيْهِ وَالاسْتِغْفارِ اسْتُشْهِدَ .
فَعَليْكُمْ ـ يا عَمّ وابنَ عمّ وبَنى عُمُومَتى وَإخْوَتى ! ـ بِالصَّبْرِ وَالرِّضا وَالتَّسْليمِ وَالتَّفْويضِ إلى اللّهِ
عزّوجلّ والرِّضا بِالصَّبْرِ ، وَالصَّبْرِ عَلَى قَضائهِ ، وَالتَّمَسُّكِ بِطاعَتِهِ ، والنُّزُولِ عِنْدَ أمْرِهِ ، أفْرَغَ اللّهُ
عَلَيْنا وَعَلَيْكُمَ الصَّبْرَ وَخَتم لَنا وَلَكُمْ بالأجْرِ والسَّعادَةِ ، وَأنْقَذَنا وإيّاكُمْ مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ بِحَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ ،
إنَّهُ سَميعٌ قَريبٌ ، وَصَلَّى اللّهُ عَلى صِفْوَتِهِ مِنْ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ النَّبىّ وَأهْلِ بِيْتِهِ .
در ترجمه احاديث مسطوره
خلاصه از ترجمه آن است : حضرت صادق عليهالسلام فرمودند : اى عم و پسر عم ! خداوند
سبحان باك ندارد از اينكه براى دوستش به دنيا ضررى رسد ، و هيچ چيز دوستتر نيست
در نزد خدا از تحمّل بلا و اذى و صبر كردن ، و خداوند سبحان باك ندارد نعمت دنيا را به
دشمن خود دهد ، و اگر اينطور نبود دشمنانش نمىتوانستند دوستان خدا را بكشند
و بترسانند و منع نمايند و همگى آسوده و مطمئن باشند ، و اگر نه زكريّا مقتول نمىگشت
و يحيى بن زكريّا از روى ظلم و عدوان كشته نمىشد به دست زناكارى از زناكاران ، و اگر
نه جدّ تو علىّ بن ابى طالب عليهالسلام كشته نمىشد از روى ظلم در وقتى كه قيام به امر الهى كرد ،
و اگر نه حق تعالى نفرمودى : « اگر اراده آن نبود تا همگى در غنا و فقر بر يك قسم بوده
باشند هر آينه سقف خانههاى كفّار و نردبانهاى آنها را از طلا مىكرديم » ، و نفرمودى كه :
« بعضى از اهل نعمت گمان كنند آنچه از مال و اولاد روزى كرديم خير است براى ايشان » ،
و « اگر نبودى كراهت مؤمن هر آينه پيشانى كافر را از دستمال آهن مىبستم تا صداعى
نبيند » ، و اگر نبودى حديث كه «دنيا را در نزد خداوند به قدر بال پشه قدر نيست» و اگر
1. بحار الانوار 47/301 .
روح و ريحان دوم (255)
نبودى «كافر جرعه آبى ننوشيدى» ، و اگر نبود «مؤمن بر قُلّه كوه رود هر آينه كافرى يا
منافقى برانگيخته شود تا او را اذيّت كند» ، و اگر نبودى «خداوند بندهاى را كه دوست دارد
بلا بر وى ريخته شود ، پس از غمى خلاص نشود مگر اينكه غم ديگرى بر وى وارد آيد » ،
و اگر نبودى كه : « خداوند دوست دارد دو جرعه : يكى جرعه كظم غيظ و يكى جرعه
مصيبت را بر مؤمن بنوشاند و نيكى صبر او را اجر دهد» ، و اگر نبودى « اصحاب و ياران
رسول صلىاللهعليهوآله دشمنان خودشان را به طول عمر و صحّت بدن و زيادتى مال و اولاد دعا
مىكردند» ، و اگر نبودى « هر كس را كه حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله رحمت مىفرستاد
و آمرزش مىفرمود كشته مىشد» .
پس بر شما باد ـ اى عم و پسر عم و اى فرزندان عموى من و برادران من ! ـ به صبر
كردن و سرور و تسليم فرمان الهى و تفويض امر و ملازمت در طاعت و چنگ زدن به آن از
آنچه بر ما و شما ريخته است از صبر كردن ، و ختم فرمود براى ما و براى شما اجر
و سعادت را ، و نجات داد ما را از هر هلاكتى به حول و قوّت خود ، و خداوند شنوا و نزديك
است ، و صلّى اللّه على محمّد و آله .
[ در گفتار ابن حجر در حقّ عبداللّه بن حسن ]
و بدان ابن حجر در «صواعق محرقه» نقل كرده است : عبداللّه محض در خردسالى نزد
عمر بن عبدالعزيز آمد ، پس او را دربرگرفت و تعظيم تمام كرد و حاجاتش برآورد و گفت :
حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : «فاطمه پاره جگر من است ، هر كس او را خوشحال كند مرا
خوشحال كرده است »(1) ، و من مىدانم هر كه به ذريّه وى محبّت نمايد موجب خوشحالى
فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها است و هر يك از بنى هاشم قدرت بر شفاعت دارند ، و من
اميدوارم در شفاعت عبداللّه بن حسن باشم .
1. امالى شيخ صدوق : 165 ح 18 ، روضة الواعظين : 150 .
(256) جنة النعيم / ج 1
خلاصه ، اخبار مختلفه در تزلزل حال عبداللّه محض از كتاب «اصول كافى» و غيره ديده
شده است ، شرح تمام آن ، اين بنده را از مراد دور دارد .
و عبداللّه محض به قولى قبل از خروج محمّد و ابراهيم فرزندانش و به قولى ديگر بعد
از خروج ايشان رحلت فرمود ، ليكن از مسعودى(1) در كتاب «مروج الذّهب» ظاهر است كه
سر ابراهيم را در زندان ربيع حاجب به نزد عبداللّه پدرش آورد و وى نماز مىكرد ، يكى از
برادرانش گفت : تعجيل نما . چون فراغت يافت و سر ابراهيم را ديد برداشت و گفت : اَهلاً
وسَهلاً ـ يا ابا القاسِمْ ! ـ لَقَدَ وَفَيْتَ بعَهْدِاللّهِ وَميثاقِه ، خوش وفا كردى . ربيع گفت : چگونه بود
پسرت ؟ ابراهيم گفت :
فَتىً كانَ يَحميهِ مِنْ الضَيْمِ نَفْسَه
|
ويُنْجيهِ مِن دارِ الهَوانِ اجْتِنابُها
|
و اين فقره دلالت دارد وفات عبداللّه بعد از خروج ابراهيم بوده است .
عجالةً از حالات ديگر عبداللّه محض مىگذريم و به شرح احوال برادران و فرزندانش
برمىآئيم .
[ در شرح حال محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن ]
[ بن على بن ابى طالب عليهمالسلام ]
اين سيّد جليل كريم الفعال و محمود الخصال است ، و وصف بزرگواريش ديوانى
علىحده مىخواهد .
و محمد راست مكتوبى با ابوجعفر منصور دوانيقى ، براى خوف تطويل از آن گذشتيم .
و از سنّ شريف وى چهل و پنج سال گذشت .
و از مدينه طيّبه با دويست و پنجاه سوار در ماه رجب المرجب از شدّت ظلم ظالمين
و حاكم جائر خروج فرمود ، و در چهاردهم ماه رمضان المبارك همان سال شهيد گرديد ،
1. در چاپ سنگى : كتاب مسعودى .
روح و ريحان دوم (257)
و جماعتى كه با وى خروج كردند غالباً بنى الحسن و سادات بودند .
در بيان حال حسن افطس
كه به رمح آل ابى طالب معروف است
و سيّد احمد حسينى در كتاب «عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب عليهالسلام »(1) از ابو نصر
بخارى نقل كرده است : حسن افطس كه حال وى مذكور مىشود رايت سفيدى در دست
داشت ، و حسن افطس را رمح آل ابى طالب گفتندى به جهت طول قامتش ، و با(2) محمّد
صاحب نفس زكيّه از وى شجاعتر نبود بلكه صابرتر از او ديده نشد .
پس از شهادت محمّد پنهان گشت تا آنكه حضرت صادق عليهالسلام به عراق آمد و به منصور
فرمود : اگر مىخواهى حقّى به رسول اكرم صلىاللهعليهوآله داشته باشى از حسن افطس بگذر . پس از
وى گذشت .
و مادر محمد و ابراهيم يكى است و نامش هند دختر ابوعبيده است ، و يك شوهر قبل از
عبداللّه محض كرده بود با آنكه ميراث بسيار به هند از شوهرش رسيده و عبداللّه كمال فقر
را داشت ، به توسّط مادرش فاطمه بنت الحسين عليهالسلام ابوعبيده پدر هند پذيرفت و اطاعت
كرد ، و از هند قبول اين دعوت را مسألت نمود و گفت : عبداللّه فرزند پيغمبر است .
پس هند خود را زينت و آرايش كرده عبداللّه را در خانه خويش خواست و جامه فاخر
در وى پوشانيد كه فاطمه مادرش در عجب شد . و اين مرد و زن را با هم علاقه و انس
غريبى پيدا گرديد .
و در دوستى هند ، عبداللّه اشعارى گفته است از آن جمله :
هندٌ اَحَبُّ اِلىَّ مِن
|
مالى ورَوُحى فارجَعا
|
1. عمدة الطالب ابن عنبه : 339 ، و نيز رجوع كنيد به : سر السلسلة العلوية ، ابو نصر بخارى : 77 ، الكنى
والالقاب 2/47 .
2. كذا .
(258) جنة النعيم / ج 1
وعَصَيتُ فيه عَواذِلى
|
واَطَعتُ قلباً مُوْجِعا(1)
|
يعنى : اى هند ! تو از مال و جان من عزيزترى ، پس در دوستى تو ملامت كنندگان را
مخالفت مىكنم و اطاعت قلب دردناك را مىنمايم .
[ در شرح حال محمد بن عبداللّه صاحب نفس زكيّه ]
خلاصه ، زيديّه محمد را امام ششم دانند و گويند : چون رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : « مهدى از
فرزندان من است اسم او اسم من است و اسم پدر او اسم پدر من مىباشد » ، پس همان
مهدى موعود اين محمّد بن عبداللّه است .
و چون در مدينه ظاهر شد يكى فرياد كرد : اى اهل مدينه ! مهدى است مهدى است .
و مدّتى بود سادات و دوستان ايشان انتظار فرج مىكشيدند ، بعد از خروج محمد
و اجتماع جماعتى از بنى حسن گمانشان به محمد رفت ، و در وقتى كه منصور به حج آمد
بنى حسن با آنكه قدرت بر قتل وى داشتند محمد ايشان را منع فرمود و راضى نگرديد ،
و چون سادات خروج نمودند اول در زندان خانه مدينه را كه به دست رياح بن عثمان
زندانبان بود شكستند و محبوسين را از زندان برآوردند و رها كردند ، و محمّد بر منبر
رفت و خطبه خواند و فرمود : منصور مرد طاغى است چنانكه فرعون « أَنَا رَبُّكُمُ
الاْءَعْلَى »(2) گفت اين ظالم طاغى نيز در قبّه خضرا مىنشيند و تحقير مىكند خانه كعبه را ،
پس وى عدوّ اللّه است ، البته احقّ و اولى به دفع او ، مهاجرين و انصارند .
و از منبر بزير آمد ، در اندك زمان مكّه و مدينه و يمن را تصرّف كرد و به همراهى
جماعتى از سادات و غيرهم بر تمام بلاد آن حدود مستولى شد .
منصور چون محمّد را دانست عيسى بن موسى را با چهار هزار نفر مأمور نمود براى
قتال با وى ، و شرط كرد قبل از مقاتله وى را امان دهند . چون به «فيد» ـ كه منزلى در راه
1. مقاتل الطالبيين : 159 .
2. نازعات : 24 .
روح و ريحان دوم (259)
مكّه است ـ رسيدند محمّد آگاه شد ، قريب يك صد هزار نفر با وى بودند . همگى متفرّق
شدند جز سيصد و سيزده نفر به عدد اصحاب بدر كسى باقى نماند . پس محمد فرمود : اِنَّ
المَوْتَ فى عِزٍّ خَيرٌ مِنَ الْحَياةِ فِى ذُلٍّ ، يعنى : مردن با عزّت بهتر است از زندگانى با ذلّت .
پس تماماً غسل كردند و مركبهاى خودشان را پى نمودند و حمله كردند بر لشكر
شقاوت اثر منصور ، با قلّت اعوان و انصار سه مرتبه ايشان را شكست دادند . عاقبت محمد
شهيد شد و حميد بن قحطبه سر مباركش را جدا كرد و روانه كوفه نمود ، و مدّتى بر دروازه
كوفه آويخته بود . بعد از چندى به شهرهاى ديگر گردانيدند ، و بدن محمّد را خواهرش
زينب و دخترش فاطمه از فيد نقل كرده به بقيع غرقد سپردند .
در رثاء ابراهيم براى برادرش محمد
و چون خبر شهادتش را به برادرش ابراهيم دادند به روايت زمخشرى در «ربيع الأبرار»
اين ابيات بخواند .
سَابَكيكَ بالبيْضِ الرِّقاق وَبِالقنا
|
فاِنَّ بها ما يُدرِكُ الطّالِبُ الوَترا
|
واِنّا اُناس لا تَفيضُ دُمُوعُنا
|
على هالكٍ مِنّا وَلَو قَصَّم الظّهرا
|
وَلَستُ كَمن يَبكى أخاهُ بَعَبْرَةٍ
|
يُعصُّرها مِن جَفْنِ مُقْلَتِه عَصرا
|
ولكِنَّنى اشَفى فؤادى لغِارَةٍ
|
تَلهَّب فى قُطرَى كتائِبها الجَمرا(1)
|
يعنى : اى برادر ! زود است كه از براى تو با تيغ تيز و نيزه خون ريز گريه كنم از آنكه مرد
خونخواه به آلات حرب و جنگ طلب خون نمايد ، و من مانند آن كس نيستم كه در
مصيبت برادر خود اشك ريزد و مژه چشم خود را براى جريان اشك بيفشرد ، بلكه از آن كه
در گذشت ديدگان ما گريان نشود هر چند از مرگ وى پشت ما بشكند ، اما شفاء
دل سوخته من به غارت كردنى است كه از دو طرف لشكريان غارت كننده براى غارت
1. مقاتل الطالبيين : 205 ، در تاريخ مدينة دمشق 23/285 اين ابيات با اختلافات و اضافاتى به صادر
بن كامل بن بدر عبسى نسبت داده شده است .
(260) جنة النعيم / ج 1
و يغما مهيّا شدند .
و ايضاً ابراهيم قتيل باخمرى(1) ، بعد از شنيدن شهادت برادر اين سه بيت انشاد كرد :
اَيَا الْمَنازِلُ يا خَيرَ الفَوارِسِ مَن
|
يَفَجع بِمثلك فىِ الدُّنيا فَقَدْ فَجعا
|
اللّهُ يَعَلُم اِنّى لو خَشَيتُهُم
|
وَاوَجَسَ القلبُ مِن تِلقائِه فَزعا
|
لَم يَقتُلوكَ ولم اَسلم اَخى لَهُمُ
|
حَتّى نَعيشَ جَميعاً اَو نَمُوتَ(2) مَعا(3)
|
ملخّص معنى آن است : اى دلاورى كه بهترين سواران و دلاوران عالم بودى ! هر كس
مصيبت تو يافت مُصاب است ، خداوند مىداند من اگر ترس از اين گروه داشته باشم و اگر
مىدانستم كشته مىشود برادر من از وى جدا نمىشدم مگر آنكه هر دو با هم كشته شويم .
و ابراهيم بعد از استماع اين قضيه هايله گريه كرد و دست به دعا برداشت و گفت : اللَّهُمَّ !
اِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ اَنَّ محمّداً خَرَج ليَطلُبَ مَرْضاتِكَ وَيَبغى طاعتَك وَيؤثرُ اَنْ تَكوُن كَلِمتُكَ الْعُليى وَاَمْرُكَ
المُطاعَ المُتّبَعَ فَاغْفِر لَهُ وَارْحَمْهُ وَارْضِ عَنهُ واجَعَل ما نَقَلتَه اِلَيْهِ مِن الآخرةِ خيراً لَهُ ممّا نَقَلتَهُ عَنهُ مِنَ
الدُّنْيا(4) .
و اين عبارات ، كمال جلالت قدر ابراهيم و حسن عقيدهاش را مىفهماند ، و شرح
حالات شهداء از بنى الحسن در حضرت محمد صاحب نفس زكيّه محتاج به رجوع كتب
تواريخ و انساب است .
در شرح حال ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى و شهادت وى
ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب عليهالسلام ابوالحسن از آل ابى
1. در چاپ سنگى : باخمرى قتيل .
2. در چاپ سنگى : نعيش .
3. مقاتل الطالبيين : 228 و 248 . ابيات بنا بر نقل اغانى 21/177 از ابن خثرم است كه در آن به تعزيه
هدبه پرداخته . نيز رجوع كنيد به : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 3/309 .
4. مقاتل الطالبيين : 228 .
روح و ريحان دوم (261)
طالب ابراهيم بن عبداللّه محض قتيل باخمرى .
امام هفتم زيديّه در شجاعت و ديندارى و تبحّر در علوم از فقه و ادب و خطابه
و شعرسرائى با كمال فصاحت بيان و بلاغت لسان از تمام اقران زمان خود ممتاز بود ،
و مادرش هند بنت ابو عبيده مادر محمّد است .
بعد از شنيدن شهادت برادر در غرّه شهر شوال به فاصله شانزده روز از انقضاء رحلت
محمّد خروج فرمود ، و بر بصره و اهواز و فارس غالب شد ، و منصور مشغول به عمارت
بغداد و بناء آن بود ، و تمام لشكر و عسكر او در شام و خراسان و افريقيّه متفرّق بودند ، جز
دو هزار نفر از سپاهيان باقى نبودند و از اين طرف يك صد هزار نفر با ابراهيم انجمن شدند
و متّفق بر قتل منصور گرديدند .
در شهادت ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى
به امر منصور دوانيقى
منصور ناچار عيسى را با حميد بن قحطبه و جمعى از سپاهيان براى دفاع ايشان
فرستاد ، به كرّات عديده مغلوب و مقهور شدند ، و خود ابراهيم به نفس نفيس مباشر حرب
و جنگ بود ، و هر قدر او را مانع شدند نپذيرفت ، و هر لحظه خشم وى زيادتى مىكرد ،
و اتباع ابراهيم هم چون شعلههاى جواله با جلادت قلب و اطمينان خاطر بر ايشان حمله
مىنمودند .
در آن هنگامه مردى بلند بالا ازرق چشم فرياد كرد : اى اصحاب ابراهيم ! من كشنده
محمد هستم .
پس از اطراف دوستان ابراهيم هر يك به مثابه باز شكارى بر وى هجوم آوردند و از دم
تيغهاى برنده پاره پارهاش كردند و سرش را به نزد ابراهيم انداختند .
و از لشكريان منصور نتوانستند در مقام حمايت برآيند و منصور و حشت كرده
نمىدانست چه حيله انگيزد ، و چون منهزمين سپاه خود را به دروازه كوفه يافت خيال فرار
(262) جنة النعيم / ج 1
كردن داشت كه از دروازه ديگر هزيمت نمايد و جان عاريت را نجات دهد ، عاقبت به مفاد
اَرَدَنا امراً وَاَرادَ اللّهُ غَيرَه ، تيرى از دست قضا بر گلوى ابراهيم رسيد و معلوم نشد آن كه بود
و خون جارى گرديد . پس ابراهيم بر روى اسب افتاد ، و از معركه به كنارى رفت . ياران
وى خواستند او را مستور نمايند . حميد بن قحطبه از اين واقعه موجعه آگاه گشت
و بشاشت نمود ، و سر مباركش را جدا كردند . و عيسى سجده شكرگزارد و سرش را به
جانب كوفه روانه نمود ، در روز دوشنبه بيست و پنجم ذى قعدة الحرام در سال يك صد
و چهل و پنج از هجرت .
و ابراهيم چهل و هشت ساله بود كه شهيد شد ، و پانصد نفر از يارانش نيز در آن وقعه
شهيد گرديدند ، در محلّى كه باخمرى معروف است و نزديك به كوفه .
اما منصور بعد از زيارت آن رأس شريف مسرّت بىپايان اظهار كرد و اين بيت بخواند :
فاَلقَتْ عَصاها وَاسْتَقرّ بِها النّوى
|
كما قَرّ عَيناً بالاِيابِ المُسافِرِ(1)
|
و به آورنده آن رأس مبارك جائزه وفيره بخشيد ، ليكن در عاقبت بر آن سر نگريست
و گريست كه اشكهاى وى بر صورت ابراهيم آمد و خطابات مشفقانه كرد .
و گفتهاند : از حالت رقّت منصور كسى را ديگر جرأت بر تهنيت نشد و در تعزيت هم
تأمّلى داشتند تا آنكه مردى بد سيرت نااصل آب دهان به سوى ابراهيم انداخت ، منصور
برافروخت و حكم نمود بر كوبيدن سرش تا اينكه از حميم جحيم به عوض آب دهان خود
عوض گرفت .
پس امر نمود آن سر را در زندان به نحوى كه اشارهاى سابقاً شد به نزد عبداللّه بردند ،
علاوه از آنچه فرموده بود به ربيع حاجب گفت : به منصور بگو : قد مَضى مِنْ يَومِنا اَيّامٌ وَمِن
1. از اشعارى است كه هنگام استقرار و آرامش پس از اضطراب و نقل و انتقال بدان تمثل مىشود ،
و قائل آن سليمان بن ثمامه است هنگامى كه همسرش را از يمامه به سوى كوفه مىبردند . چنانچه در
حاشيه شرح ابن ابى الحديد 4/249 مذكور است ، ولى در حاشيه تبيان شيخ طوسى 4/491 بيت از
ابن عبد ربه سلمى دانسته شده به نقل از ابن برى .
روح و ريحان دوم (263)
نَعيمِكَ مِثلُها وَالمُلتَقى بيْنَنا القيامة واللّهُ الحاكِمُ .
يعنى : روزهاى عمر ما گذشت و همين طور ايّام نعمت و مسرّت تو ، ملاقات ما و تو در
روز قيامت است و خداوند قهّار جبّار حكومت مىفرمايد .
ربيع گفت : از اين عبارت كه حكايت از دلسوختگى و سوزش دل عبداللّه مىكرد يقين
به هلاكت منصور نمودم و بر خود لرزيدم .
و دعبل بن علىّ خزاعى در قصيدهاش فرموده است :
وَاُخْرى بِاَرضِ الجَوْزَجانِ مَحَلُّها
|
وَقبرٌ بِباخَمرى لَدَى القُرُباتِ(1)
|
و مراد از جَوزجان مدفن يحيى پسر زيد شهيد است در حدود خراسان ، و مراد از
باخَمرى مقتل و مصرع ابراهيم است ، و آن قريهاى از قراى كوفه است .
و به روايت مسعودى شانزده فرسخ از كوفه به كنار است .
و ابوالفرج اصفهانى گفت : كان ابراهيم من كبارِ العُلَماء من(2) فُنوُنٍ كثيرة وكانَ جارِياً عَلى
شاكِلَة اخيه محمّد فى الدّينِ وَالعِلمِ والشَجَاعةِ وَالشِّدَّةِ(3) .
و براى رفع اشتباه خوانندگان بدانند كه ابراهيم غمر بن عبداللّه و ابراهيم مُجاب فرزند
موسى بن جعفر عليهماالسلام و ابراهيم بن موسى الجون و ابراهيم طباطباء بن اسماعيل غير از
ابراهيم قتيل باخمرى مىباشند ، و برادران اين دو بزرگوار ، بزرگواران بنى هاشماند :
حسن مثلث و جعفر بن حسن و داود بن حسن .
و دانستن اعقاب محمّد و ابراهيم موقوف(4) است به ملاحظه كتب نسّابين .
اما اين بنده ناگزير است از شرح حال دو تن از فرزندان ديگر عبداللّه محض كه در ابتلاء
1. تمامى قصيده دعبل را مرحوم علامه مجلسى در بحار 49/247 ـ 248 نقل كرده ، و در نقل وى
« الغربات » دارد بجاى « القربات » .
2. كذا ، ظاهراً : فى .
3. مقاتل الطالبيين : 112 ، الغدير 3/273 به نقل از ابو الفرج .
4. در چاپ سنگى : موقوفى .
(264) جنة النعيم / ج 1
بلايا و اهتداء طرق الى اللّه با دو برادر شهيد قتيل محمد و ابراهيم سهيم و شريكاند :
[ در شرح حال يحيى صاحب الدّيلم فرزند عبداللّه محض عليهالسلام ]
يحيى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام .
اين بزرگوار از صدمات روزگار ناچار روى به ديلم و طبرستان گذارد ، از اين جهت به
صاحب ديلم معروف شده است ، و اهل آن حدود با وى بيعت كردند و بر گرد وى جمع
شدند .
پس هارون الرشيد فضل بن يحيى برمكى را با پنجاه هزار سوار و خزانه بسيار فرستاد
براى گرفتن يحيى ، چون به طالقان لشكريان رسيدند چندى رحل اقامت انداختند و به
والى طبرستان و سائرين از اعيان مكاتبتى محبّتآميز فضل بن يحيى از جانب هارون
الرشيد نوشت ، و مكتوبى نيز با وعده امان براى يحيى فرستاد با هدايا و تحف كثيره .
پس قضاة و رؤساء آن بلد محضرى نوشتند و آن را مهر كردند كه هارون صدمهاى به
يحيى نرساند ، و به اتفاق فضل او را به بغداد روانه نمودند .
هارون در بدو ورود يحيى نهايت تكريم و تعظيم و منزلى شايسته تعيين كرد و صله
وافرى اهدا داشت ، ، و مردم را امر كرد براى تهنيت قدوم وى روند ، و شعراء براى مقدم
يحيى بن عبداللّه قصيدهها و شعرها انشاد كردند ، از آن جمله از مروان بن ابى حفصه بيتى
نظر دارم كه در قصيدهاش گفت :
لعَمرُك ما وُدّ الغَوانى بِدائمِ
|
ولا لَيل مَن نعنِى بِهِنِّ بدائمٍ
|
عاقبت هارون بدان عهد وفا نكرد و بر وى حسد برد ، و جمعى از اهل هوا و غرض هم
از يحيى وشايت(1) و سعايت كردند و گفتند : يحيى مردم را به خويش دعوت مىنمايد
و خود را امام مىداند .
1. وشايت به همان معناى سعايت است .
روح و ريحان دوم (265)
[ در قسم خوردن زبيرى و هلاك وى ]
يكى از بدگويانى كه موسوم به عبداللّه بن مصعب بن ثابت بن عبداللّه زُبيرى بود در نزد
هارون مدّعى شد يحيى مرا دعوت به امامت خود نمود و از من خواست تا با وى خروج
كنم . يحيى براى رفع اين تهمت و كذب فاحش فرمود : اگر راست است در حضور خليفه
قسم بخور بر صدق قول خويش . عبداللّه بن مصعب قبول كرد . پس يحيى فرمود : بدين
گونه كه من مىگويم بايد قسم بخورى ، و آن قسمى است هر كس بدان اتيان كرد خداوند در
عقوبت او تعجيل فرمود . هارون اصرار نمود ، يحيى گفت : عبداللّه بگويد : بَرِئْتُ مِنْ حَولِ اللّهِ
وَقُوَّتِهِ وَاعتَصَمْتُ بِحَولى وَقُوَّتى وَتَقلَّدْتُ الحَولَ واَلقُوَّةَ مِن دُون اللّهِ اسْتِكباراً عَلىَ اللّهِ وَاستِعلاءً
عَليه واستِغناءً عنه إنْ كُنْتُ كاذِباً ، يعنى : از حول و قوّه خداوند متعال برى باشم و به حول
و قوّت خودم چنگ زنم و بر حول و قوه بندگان خدا اعتماد نمايم در حالتى كه بر خداوند
تكبّر و علوّ جويم و بىنياز باشم ، اگر من دروغ گويم .
اجزاء محضر هارون از اين بيانات بلرزيدند و به آن مرد زبيرى هر قدر تكليف كردند بر
اين يمين مؤكّد و حلف شديد مبادرت كند قبول ننمود . عاقبت به امر هارون فضل بن ربيع
به پاى خود او را رنجه داد كه البته از خوردن اين قسم ناگزيرى . چون اين كلمات را خواند
و اين يمين كاذبه را بر زبان راند صورتش تغيير كرد و به لرزه آمد . يحيى دستى بر كتف
زبيرى زد و فرمود : يا بنَ مَصعَب ! قَطَعْتَ عُمرَك لا تُفْلِحُ بَعدَها ابداً ، يعنى : عمر خودت را قطع
نمودى ديگر رستگار نمىشوى .
پس از آن مجلس بر نخاست مگر آنكه مبتلا به جذام شد و گوشت صورتش ريخت
و مويى در بدنش نماند ، بعد از سه روز دوزخيان را از قدوم خويش شادان نمود . چون در
قبرش گذاردند لحد آن به زمين فرو رفت و غبار شديدى برخاست ، هر قدر قبرش را
انباشته از خاك كردند باز فرو مىرفت تا آنكه بالاى قبر را از چوبهاى ضخيم پوشانيدند .
و هارون الرشيد بعد از هلاكت آن مرد زبيرى رُعبى شديد از يحيى در دل گرفت ، سيما
(266) جنة النعيم / ج 1
دلهاى مردم را به وى مايل يافت . پس از روى حسد منصرف از عهد معهود خود شد و در
تهيّه شهادتش حيلهها نمود(1) .
در قسم دادن حضرت صادق عليهالسلام مردى را و هلاكت وى
و نظير اين حكايت قضيّه حضرت صادق عليهالسلام است در حضور منصور دوانيقى ،
خلاصهاى از آن مقتضى است مذكور شود :
منصور خدمت آن جناب عرض كرد : به من خبر دادهاند مُعلّى بن خُنَيس گماشته شما
مردم را در خفاء دعوت به امامت تو مىكند و اموال كثيره براى خروج تو از مردمان
اندوخته كرده است . آن جناب فرمودند : « واللّه ما كانَ ذلكَ » . پس منصور حكم كرد مردى
را حاضر كردند و گفت : اين مرد يكى از ايشان است . حضرت صادق عليهالسلام فرمود : « آيا من
دعوى كردهام و اين امر را براى خود خواستهام ؟ » گفت : بلى ، فرمود : « آيا قسم
مىخورى ؟ » گفت : آرى . و آن مرد بدين گونه قسم خورد : واللّه الذى لا اِلهَ الاّ هُوَ عالِمُ الغَيب
وَالشهادة الرّحمن الرَحيم لَقَدْ فَعَلْتَ . آن جناب فرمودند : « اين گونه قسم نخور . من از پدرم
شنيدم كه فرمود : رسول اللّه صلىاللهعليهوآله فرمود : هر كس قسم به خدا خورد و تعظيم نمايد خداوند
را به ذكر اوصاف خاصهاش و توصيف نمايد حق تعالى را به صفات حسنى براى تجليل
و تعظيم او بر گناهى كه كرده است از اين قسم دروغ خداوند او را عقوبت نمىكند ، اما بگو
آنچه را من مىگويم . آن مرد قبول نمود . پس فرمود : بگوى : « بَرِئْتُ من حَولِ اللّهِ وَقُوّتِه
وَألْجَأْتُ إلى حَولى وَقُوّتى اِن كُنتُ كاذِباً » . آن مرد هنوز تمام نكرده بود كه به روى در افتاد
و بمرد .
منصور گفت : ديگر قول احدى را در حقّ تو تصديق نمىكنم(2) .
1. مقاتل الطالبيين : 317 ، بحار الانوار 48/184 .
2. كافى 6/445 ـ 446 ح 3 ، وسائل الشيعة 23/270 ح 29550 ، مدينة المعاجز 6/65 ح 276
تسلسل 1846 .
روح و ريحان دوم (267)
در مذمت قسم خوردن است
هان هان ! بترسند ابناء زمان از اَيمان كاذبه كه هر كس قسم دروغ خورد كافر است و هر
آن كس قسم راست خورد گناهكار ، و اين بيان ترجمه حديث مشهور است : « مَن حَلفَ بِاللّهِ
كاذِباً فَقَدْ كَفَر ومَن حَلَفَ بِاللّهِ صادِقاً فَقَد اَثِمَ »(1) و هر كس قسم دروغ خورد با شيطان لعين
محشور مىشود از آنكه شيطان اول كسى است قسم دروغ خورد ، و آيه كريمه « وَقَاسَمَهُمَا
إِنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ »(2) شاهد بر مراد است .
و در حديث است : « احمق آن كسى است كه از پى هر كلامش قسمى است » .
و در حديث است : « اگر كسى گويد خداوند شاهد است ، و مىداند كه راست نمىگويد
و بر قولش كاذب است عرش اعظم به حركت مىآيد » .
و چه شهرها و خانهها براى دروغ گفتن و قسم خوردن به نام علىّ اعلا خراب و ويران
گرديد ، بلكه احلاف و ايمان كاذبه مانع بركات و قاطع اعمار است و باعث نزول بلايا
و عقوبات مىشود ، سيّما اهل بازار كه از صبح تا شام بر اين شعار افتخار مىنمايند .
[ مستثنيات قسم دروغ ]
بلى فقهاء فخام رضون اللّه عليهم در چند مورد قسم دروغ را مستثنا كردهاند :
يكى در جنگ است بشرط استثناء .
و يكى در مقام صلح است .
و يكى در مقام تقيّه است .
و يكى براى دفع ظلم است از مال و جان كقوله تعالى : « اِحْلِفْ بِاللّهِ كاذباً وَاَنْجِ اَخَاكَ
1. كافى 7/435 ح 4 ، من لا يحضره الفقيه 3/373 ح 4311 ، تهذيب الاحكام 8/282 ح 1035 ،
وسائل الشيعة 23/199 ح 29358 .
2. اعراف : 21 .
(268) جنة النعيم / ج 1
مِن القَتْلِ » .
و يكى يمين و قسم منكر است در صورتى كه دعواى مدّعى بر باطل باشد .
و يكى يمين مردوده است .
خلاصه اگر بتواند به وجه قليل مدّعى را راضى نمايد و قسم نخورد اگر چه باطل باشد
ممدوح است چنانكه حضرت سيّد سجّاد عليهالسلام چهار صد دينار به حليله خارجيه كه
مطلقهاش بود داد و نگذارد قسم بخورد .
خلاصه دامن اين سخن بدون مقصود دراز شد ليكن براى اهل ايمان التفات به اين گونه
سخنان گاهى لازم مىشود ، البته از اين صفت ذميمه كه ترضيه نفس شوم امّاره است
احتراز كردن واجب است و به واسطه قسم دروغ رشته عمر را گسستن به حكومت عقل
قبيح است .
[ قصد هارون كشتن يحيى را ]
خلاصه پس از چندى ابوالبحترى و محمّد بن حسن شيبانى كه هر دو مصاحب ابو
حنيفه بودند به محضر هارون الرّشيد حاضر شدند . هارون به ايشان گفت : شما چه
مىگوئيد در اين عهدنامه و امانى كه براى يحيى نوشتهايم ، آيا صحيح است ؟ محمد بن
حسن گفت : چون شما نوشتهايد صحيح است . هارون از وى روى بگردانيد و بر او خشم
كرد . بعد از آن از ابوالبحترى سؤال نمود . وى براى خوشنودى هارون گفت : تخلّف از آن
جائز است و بر اين عهد و فائى نشايد ، هارون او را بنواخت و گفت : اَنتَ قاضِى القُضاةِ وَاَنتَ
اَعلَمُ بذلِك . پس نسخه امان را به ابو البحترى داد و آب دهان بر آن بينداخت و حكم به
حبس يحيى كرد و او را به زهر شهيد نمود .
و مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى اين بيت را از ابو فراس همدانى در معذرت هارون
ذكر كرده است :
روح و ريحان دوم (269)
يا جاهِداً فى مَسَاوِيهم يُكَتِّمُها
|
غَدْرُ(1) الرّشيدِ بيحيى كَيْفَ يَنْكَتِمُ(2)
|
[ در شهادت ادريس بن عبداللّه به امر هارون الرّشيد ]
ادريس بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) .
اين بزرگوار كه از نژاد حسن مجتبى عليهالسلام است سيّد سادات بنى حسن بود و بر بلايا
و شدائد اختبار يافته ممتحن گرديد ، و در وقعه فخّ حاضر بود . بعد از چندى فرار كرده به
سوى مصر رفت و از آنجا به شهر اندلس توجه فرمود . جماعتى همّت بر حمايت وى
گماشتند و به هر شهر و ديار توجّه كرد همراهى كردند تا آنكه به اقصاى مغرب زمين
متوقف گشت ، و از اين جهت صاحب المغرب معروف شد براى آنكه از ضرر و شرّ هارون
الرّشيد محفوظ و مصون ماند .
پس گروهى از اهل بربر به ادريس بن عبداللّه گرويدند . هارون از ميل نفوس و اجتماع
انام و اقبال قلوب خاص و عام مضطرب گرديد . داود نام كه از ملازمين و منادمين
حضورش بود به آن حدود فرستاد تا به هر حيلهاى كه بتواند او را شهيد سازد . داود بعد از
ورود و مراوده تامّه و خلطه كثيره از محرمان ادريس گرديد و از خواصّ اصحاب وى
محسوب گشت . بعد از چندى ادريس به درد دندان مبتلا شد . داود دوائى كه در او زهر بود
براى علاج تسكين درد دندان به ادريس داد . چون خورد از آن زهر به درجه شهادت فايز
گرديد .
ادريس را جاريهاى بود كه از او حامله بود . اولياء دولت و امناء حضرت ادريس تاج
و كلاه وى را بر شكم آن جاريه گذاردند و آن جاريه پس از انقضاء چهار ماه پسرى آورد .
او را ادريس نام نهادند ، و در اسلام به غير از او كسى را در شكم مادر بنام سلطنت
نخواندند .
1. در چاپ سنگى : عذر .
2. عمدة الطالب : 153 ، الغدير 3/401 .
(270) جنة النعيم / ج 1
و مرحوم قاضى در كتاب « مجالس المؤمنين » روايتى غريب نقل كرده است كه در كتاب
ديگر نظر ندارم(1) و آن روايت مروى از حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله است كه فرمودند : « عليكُمْ
بِادْرِيس بنِ إدْريس فَانّه نَجِيبُ اَهْلِ الْبَيْتِ وشُجاعُهُمْ » يعنى : بر شما باد به ادريس بن ادريس ،
به درستى كه او نجيب اهل بيت من و شجاع ايشان است .
و در حقّ ادريس گفته شد : حَصَلَتْ لاِدريس مَملكةٌ سَنِيّة ، وَاسْتَبَدَّ وخَطَبَ لِنَفسِهِ بِالخِلافةِ ،
وَكانَ فَصيحاً شاعراً .
و از اشعار ادريس است كه در جنگ فرمود :
اليس اَبُونا هاشِمٌ شَدَّ ازرَهُ
|
واَوصى بَنيهِ بِالطّعان وَبِالضَرْبِ
|
فَلَسْنا نَمِلُّ الحَربَ حتّى يَمِلَّنا
|
ولا نَشْتَكى مِمّا يُلاقى مِنَ النكبِ(2)
|
يعنى : آيا نيست پدر ماها كه كمر براى جنگ استوار كرده و سخت تنگ ببست و به
فرزندان خويش وصيّت بر زدن شمشير و نيزه فرمود ، پس ماها از جنگ دلتنگى نداريم
و ملول نمىشويم تا اينكه ما را ملول كند و شكايت نداريم ، و گله نمىكنيم از آنچه بر ما از
بلا و شدت مىرسد .
و از ادريس ثانى فرزندان بسيار بماند كه اسامى شريفه ايشان در كتب نسّابه مضبوط
است .
1. ابو نصر بخارى در سرّ السلسلة العلوية : 13 روايتى قريب بدين مضمون از امام رضا عليهالسلام نقل كرده
كه فرمود : « رحم اللّه ادريس بن ادريس بن عبداللّه ! فإنه كان نجيب أهل ا لبيت وشجاعهم ، واللّه ما ترك
فينا مثله » .
سپس اشعارى از ادريس بن ادريس درباره خودش نقل مىكند كه مطلع آن چنين است :
لو قيس صبرى بصبر الناس كلهم
|
لكلّ فى روعتى أو ضلّ فى جزعى
|
و آنگاه مىگويد : فادريس بن ادريس بن عبداللّه صحيح النسب لا شك فيه .
2. بيت اول در مناقب ابن شهر آشوب 1/57 از ابو طالب والد گرامى امير مؤمنان عليه الصلاة و السلام ،
و در ضمن اشعارى ديگر نقل شده است ، و در حلية الابرار سيد هاشم بحرانى 1/96 به نقل از كتاب
المغازى هر دو بيت فوق در ضمن ابياتى ديگر از ابو طالب منقول است : بنابراين با توجه به تأخّر
زمانى ادريس ، وى بدين اشعار استشهاد كرده است . نيز رجوع كنيد به : بحار 35/160 .
روح و ريحان دوم (271)
و اين چهار تن كه فرزندان عبداللّه محضاند به واسطه بسيارى بزرگوارى در ذيل
سلسله نسب حسن مثنى به مقدار اطّلاعى كه داعى داشت اشارهاى از حالاتشان نمود تا از
رشته نسب زيد بن حسن كه جدّ أمْجَدِ حضرت عبدالعظيم است خواننده را اطّلاع و آگاهى
پيدا شود ، و ارتباط و اتّصال سلسلتين را به نحو اوفى بداند ، و ديگر تنزّل از اين حد
و تخطّى از اين خط باعث تزلزل خيال و موجب تسلسل است الى يوم المآل .
[ در حال موسى بن عبداللّه معروف به جون ]
ليكن از اولاد عبداللّه محض بعد از اين چهار نفر فرزندى كه معروف باشد جز موسى
الجون بن عبداللّه محض نيست و كُنيه وى ابوالحسن است ، و بعضى ابو عبداللّه دانستهاند
و نسل وى از دو نفر است : عبداللّه كه معروف به شيخ صالح بود و او را نيز رضا خواندند ،
و در زمانى كه حضرت رضا عليهالسلام به نزد مأمون آمد زياده از حد طلب از عبداللّه مىنمود تا با
وى بيعت كند . عبداللّه بگريخت و در ميان اعراب پنهان شد تا آنكه وفات كرد .
و يك نفر ديگر از اولاد موسى ، ابراهيم است و نسل او از يوسف كه ملقّب به اجصر بود
بماند .
و از برادران حسن مثنى ابراهيم غمر ابو اسماعيل است ، در كوفه رحل اقامت
انداخت ، شصت و نه سال عمر كرد . عاقبت در حبس منصور وفات كرد ، و جماعتى از
سادات منسوب به وىاند .
يكى از برادران حسن مثنى جعفر است ، هفتاد سالى از عمرش گذشت . فصيح و بليغ
و چرب زبان بود و خطيب خوش بيان ، در حبس منصور وفات كرد .
و از برادران عبداللّه محض حسن مثلث است ، يعنى حسن بن حسن بن حسن بن على
بن ابى طالب عليهالسلام كه مادرش فاطمه بنت الحسين عليهالسلام است ، و با عبداللّه و ابراهيم از يك
مادرند . آن جناب در حبس منصور نيز رحلت فرمود .
و وى را پسرى بود على مشهور به زاهد و معروف به عابد .
(272) جنة النعيم / ج 1
در مختصرى از حال حسين بن على شهيد فخ
به امر هادى باللّه
و پسر على حسين است در فخ كه اسم مكانى است ، و شش ميل تا مكّه معظّمه مسافت
دارد با جمعى از سادات شهيد شد .
و به روايت مسعودى حسن بن عبداللّه محض نيز با ايشان شهادت يافت ، و شهادت
شهداء فخ فظيع و موجع است بلكه مروى است بعد از شهادت جناب حسين بن على عليهالسلام
مصيبتى بزرگتر از آن نبوده ، و شهادت ايشان بعد از قتل محمد و ابراهيم است به امر هادى
كه موسى بن محمد نام داشت ، در سال يكصدو شصت و نه ، و مباشر قتل ايشان موسى بن
عيسى بود .
و عجب است هادى براى اقدام موسى بدين عمل بر او خشم كرد و اموالش را تصرّف
نمود ، و چون رؤوس مطهّره ايشان را با اسراى سادات به محضر او آوردند بسيار گريه
كرد ، و هر آنكه استبشار نمود و به قتل حسين بشارت داد از وى منزجر گشت .
و به روايت مسعودى(1) گفت : اَتَيْتُمُونى مُسْتَبشرينَ كَأَنَّكُمْ اَتَيتُمُونى برأسِ رَجُلٍ منِ التّركِ
اَوِ الدّيْلَم ! إنّه رأسُ رَجُلٍ مِنْ عترةِ رَسُولِ اللّه (ص) . ألا إنّ اَقَلَّ جزاكُم عِندى اَلاّ اُثيبَكُم شيئاً ، يعنى :
به سوى من آمدهايد و مرا مژده مىدهيد گويا شما براى من سر مردى از ترك و ديلم
آورديد ! اين سر مردى از اولاد پيغمبر (ص) است ، كمترين جزاء شما در نزد من آن است
كه به شما جزاء وصلهاى ندهم .
و براى حسين بن على ، عابد مذكور ، مرثيهها گفته ، چند بيتى از كتاب « مروج
الذّهب »(2) خاطر دارم بنويسم :
فَلاَبكِيَنَّ على الحُسَينِ
|
بِعولةٍ وَعَلى الحَسَن
|
1. مروج الذهب 3/337 ، به نقل از تهذيب المقال ابطحى 2/423 .
2. مروج الذهب 3/337 .
روح و ريحان دوم (273)
وَعَلى ابن عاتِكَة الّذى
|
اَبْقَوْه لَيْسَ له كَفَن
|
تَرَكُوا بِفَخّ غُدوةً
|
فى غيرِ منزِلهِ الوَطن
|
كانوا كِراماً قَتَلُوا
|
لا طائِشين ولا جَبَن
|
غَسَلوا المَذَلَّةَ عَنهُمُ
|
وَعَنِ الثِّيابِ مِنَ الدَرَن(1) هذى العِباد بِجَدّهِم فَلَهُم عَلى النّاسِ السُّنَن(2)
|
يعنى : گريه مىكنم بر تو اى حسين و بر حسن به سوزش دل و فرياد ، و بر پسر عاتكه
كه او را بدون كفن بر روى خاك انداختند و گذاردند بدن وى را در وقت صبح به زمين فخّ
در وقتى كه از وطن خود دور و مهجور بود ، چه بسيار بزرگان از سادات شهيد شدند كه
ايشان را ترس و خوفى نبود ، و آن بزرگواران ذلّت و خوارى را از خودشان شستند مانند
شستن چرك و پليدى را از جامهها ، و آنها بندگانى بودند كه جدّ ايشان را بر مردمان منّتها
بوده است .
و دعبل بن خزاعى شاعر آل عصمت در قصيده معروفهاش فرمود :
قُبورٌ بكوفان وأخرى بطَيبةٍ
|
وأخرى بفخٍّ نالَها صَلوَاتٍ(3)
|
1. در چاپ سنگى : الدون .
2. مقاتل الطالبيين : 305 ، شرح الاخبار قاضى نعمان 3/329 ، معجم البلدان 4/238 ، اشعار از عيسى
بن عبداللّه مىباشد .
3. روضة الواعظين ، فتال : 221 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/506 و منابع بسيار ديگر .
(274) جنة النعيم / ج 1

روح و ريحان
الثالثة
(275)
(276)
زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهمالسلام
اين بزرگوار فرزند بلا واسطه حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام است ، و مادرش امّ بشر
بنت ابى مسعود عقبة بن عمرو انصارى يا امّ طلحه است . و در زمره اولاد امام حسن عليهالسلام
اسنّ از وى نبود و او را شريف بنى هاشم خواندند ، و جدّ سوّم حضرت عبدالعظيم است .
و زيد را دو فخر سزد : از جهت عالى فرزند امام حسن عليهالسلام بودن ، و از جهت نازل
فرزندى چون حضرت عبدالعظيم داشتن .
الحق مؤلف و جامع « نامه دانشوران » حضرت شاهزاده اعظم و نواب كامياب افخم
اعتضاد السّلطنه وزير علوم ـ دام اعتضاده و تأييده المِلّة والدّولة ـ در وجيزه مختصرى كه
از احوال حضرت عبدالعظيم مرقوم فرمودند بدين عبارت مليحه معذرت خوشى
خواستهاند ، وليكن بزرگوارى زيد به جهت بودن جدّ حضرت عبدالعظيم است و در ميان
شيعه به همين جهت بزرگ شد .
كما عَلَت برَسولِ اللّه عَدنانُ(1)
و از حُسن حال زيد از آنچه در كتاب « ارشاد »(2) شيخ مفيد عليه الرحمة است اسلاميان
1. از اشعار مشهور ابن الرومى است ، بدين گونه :
قالوا أبو الصقر من شيبانَ قلت لهم
|
كلا لعمرى ولكن منه شيبانُ
|
وكم أب قد علا بابنٍ ذُرا حسب
|
كما علت برسولِ اللّه عدنانُ
|
رجوع كنيد به : مغنى اللبيب 1/118 (1/160) از چاپ ديگر ، سبل الهدى والرشاد 1/436 ،
البرهان زركشى ، 2/465 ، و با اختلاف اندك در الكنى والألقاب ، قمى 2/394 .
2. ارشاد مفيد 2/20 ـ 21 ، بحار الانوار 44/163 ح 2 .
(277)
را كفايت مىكند : واما زَيد بنُ الحسن عليهالسلام فكانَ يَلى صَدقاتِ رَسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله ، وَكانَ جَليلَ القَدرِ
كَريمَ الطَبع ، ظريفَ النَفْسِ ، كثيرَ البِرِّ ، وَمَدحَه الشُّعراءُ وَقَصَدهُ الناسُ مِنَ الآفاقِ لِطَلَبِ فَضلِه .
و ترجمه اين عبارت واضح است .
و در همان كتاب است(1) : و زيدُ بن الحسنِ كانَ مسالِماً عن بنى امية و متقلِّداً مِن قِبَلِهِمُ
الاَعمالَ وكانَ رأيُه التَّقيّةَ لاِعَدائِهِ وَالمُداراةَ ، وَهذا يُضادّ عِندَ الزَيديّة ، يعنى : زيد با بنى اميّه در
مقام تسليم بود و متصدّى اعمال راجعه از ايشان مىشد و جز تقيّه راى نداشت و مدارات
مىفرمود .
همانا احتراز و اجتناب از تقيّه مذهب متقن فرقه زيديّه است و دعاة زيديه خروج به
سيف را از لوازم دين خودشان مىدانستند ، و از اين جهت خروج كردند و كشته شدند ،
ليكن زيد بن حسن بر خلاف ايشان و به طريقه امام زمان سلوك مىنمود .
و در بعضى از كتب متأخّرين ديدهام : جماعت زيديّه را نسبت به زيد بن حسن دادهاند
و اين عقيده بر خطاست ، همانا زيديّه منتسبند به زيد الشّهيد بن على بن الحسين عليهالسلام
و بيايد اخبارى در مدح زيد بن على و قدح زيديّه .
خلاصه زيد از طبقه دوّم تابعين است و با فرقه امويّه خلطه و آميزش مىنمود و توليت
صدقات حضرت رسول در عهده كفايت او شد ، و چندى حاكم مدينه به امر سليمان بن
عبدالملك او را عزل كرد چنان كه مرحوم مجلسى طاب ثراه از بعضى اهل سير نقل كرده
است : سليمان بن عبدالملك به حاكم مدينه اين نامه نوشت : اما بعدُ ، فاِذا جاءَ بِكَ كِتابى هذا
فَاعْزِلْ زيداً عَن صَدَقاتِ رسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله وَادْفَعْها إلى فلانِ بْنِ فلانٍ رَجُلٍ مِن قَومِه وَاَعِنْهُ عَلى ما
اسْتَعانَكَ عَلَيهِ ، والسلامُ(2) .
خلاصه معنى آنكه : چون نامه من به تو رسيد زيد را عزل كن از صدقات رسول صلىاللهعليهوآله
و بده آن را به شخص مخصوصى و او را اعانت نما .
1. ارشاد 2/23 .
2. ارشاد 2/21 .
(278) جنة النعيم / ج 1
پس از وصول نامه به حاكم مدينه زيد معزول گرديد تا زمان عمر بن عبدالعزيز ، عمر
زيد را نصب نمود و نامهاى نوشت به حاكم مدينه : اما بعدُ ، فانَّ زَيْدَ بْنَ الحَسنِ شَريفُ بنى
هاشمٍ وَذوُ سِنِّهم ، فاِذا جاءَك كِتابى فاردُد إلَيهِ صَدَقاتِ رَسُولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله وَأعِنْهُ عَلى ما اسَتعانكَ
عَلَيه ، وَالسّلامُ .
حاكم مدينه نيز بر حسب مأموريت توليت را تفويض داشت(1) .
و محمد بن بشر(2) خارجى در مدح زيد عجب گفته :
اذا نَزَلَ ابنُ المُصطفى بَطن تَلعةٍ(3)
|
نفى(4) جَدْبُها فَاخْضَرَّ بالنَبتِ عُودُها وَ زَيدٌ رَبيعُ الناسِ فى كلِّ شَتوةٍ اِذا اَخلَفَتْ انَواؤُها وَرُعودُها
حَمُولٌ لاِءشناق الدِّياتِ كَأنَّه سِراجُ الدُّجى اِذ قارَنتهُ سُعودُها(5)
|
محصّل معنى آن است : اگر زيد به زمين خشك به سيل گاهى وارد شود آن زمين را از
قدوم خود سبز و خرم مىكند ، و زيد مانند بهار و بارانى است كه در آخر سال قحط ،
مردمان انتظار وى را مىكشند ، همان نحوى كه از ديدن باران مسرور مىشوند از ورود
و قدم زيد نيز شادانند ، و اوست كه مانند چراغ در تاريكىِ فتنهها روشنائى مىدهد و اداء
ديات مىنمايد و متحمّل صلات مىشود .
و در بعضى از كتابهاى سنّيان زيد بن حسن را « ابلج » خواندهاند ، و از اين لقب
درخشندگى رخسار وى ظاهر است .
خلاصه ، عمر شريف زيد از نود سال گذشت ، و بعضى مىگويند : صد ساله بود .
1. ارشاد 2/21 ، نيز : سير اعلام النبلاء 4/487 شماره 186 ، بحار الانوار 44/163 ح 2 ، تهذيب
الكمال 10/53 .
2. در كشف الغمه : بشير .
3. در چاپ سنگى : نلغه . متن موافق نقل تهذيب الكمال 10/53 است . در حاشيه ، واژه چنين توضيح
داده شده : التلعة بوزن القلعة : ما ارتفع من الأرض وانهبط ، وهو من الأضداد .
4. در چاپ سنگى : كفى . معناى آن مناسب بنظر نمىرسد ، واللّه العالم .
5. تهذيب الكمال 10/53 ، كشف الغمة 2/199 .
روح و ريحان سوم (279)
و پسرش امير حسن جدّ دوم حضرت عبدالعظيم است به نحوى كه مذكور مىشود
و جمعى ستّى نفيسه كه مدفونه در مصر است دختر زيد دانند ، و قول بعضى بر خلاف آن
است ، و شرح حال ستّى نفيسه بيايد .
و واقدى نقل كرده : زيد چند ميل به مدينه مانده در منزلى كه بطحا نامند وفات كرد ،
وى را به بقيع نقل كردند ، و به قولى در حاجز كه بين مكّه و مدينه است مدفون شد .
و به روايت سبط ابن جوزى در كتاب « مناقب » زيد دو خواهر داشت : يكى ام الحسن ،
و ديگرى ام الخير .
و سابقاً عرض شد : به روايت مرحوم شيخ مفيد دختران امام حسن عليهالسلام پنج نفر بودند .
و در وفات زيد شعراء مراثى بسيار انشاء كردهاند از آن جمله :
فاِن يَكُ زيدٌ غالَت الاَرضُ شَخْصَهُ
|
فَقَد بانَ مَعروْفٌ هُناكَ وَ جُودُ
|
وَاِن يَكُ امسى رَهْنَ رَمْسٍ فَقَد ثوى(1)
|
بِه وَهْوَ مَحْمُودُ الفِعْالِ فَقيدُ سَميعٌ اِلى المُعْتَرّ يَعْلَمُ أنَّهُ سَيَطلبُه المَعروفُ ثُم يَعُودُ
وَلَيْسَ بقَوّالٍ وَقَد حَطَّ رَحْلَهُ لِمُلتَمِس المَعروفِ أيْنَ تُرِيدُ اُسودُ
إذا قَصَّرَ الوَغْدُ الدَّنىّ(2) نَمى به إلى المَجْدِ آباءٌ له و جُدُودُ
مَباذِيلُ لِلْمَوْلى مَحاشِيدُ لِلْقرى وَفِى الرَّوْعِ عِنْدَ النّائِباتِ [أُسُودُ]
اِذَا انتَحَلَ العزُّ الطَريف فاِنّهُم لَهُمْ ارْثُ مَجدٍ ما يرام تَليدُ
اِذا ماتَ مِنهُم سيّدٌ قام سَيّدٌ كريمٌ يبُنَّى بَعدَهُ وَيَشِيدُ(3)
|
خلاصه از ترجمه اينطور مىنمايد : زيد بن حسن اگر چه در خاك پنهان است ليكن
جود و سخا و نيكىهاى او پنهان نيست و مستور نمىشود ، و اگر چه زيد گرو خاك شد و در
1. در چاپ سنگى : توى .
2. در چاپ سنگى : الوعد الدنا .
3. ارشاد شيخ مفيد 2/22 ، تاريخ مدينة دمشق 6/302 (19/381 از چاپ ديگر) ، بحار الانوار
44/164 ، كشف الغمة 2/200 ، العدد القوية : 353 .
(280) جنة النعيم / ج 1
صفات حميده مانند نداشت ، ليكن مىشنود سؤال اهل فاقه و حاجت را ، و مىداند آنچه را
كه از وى طلب مىنمايند ، باز خواهشمند است از طالب معروف تا طلب حاجت از وى
كند ، و بلندى مجد از پدران و اجداد اوست هر چند دنىّ لئيم پستى او را خواهد ، و پدران او
به بندگان بخششها كردند ، و به مهمانها مهربانىها نمودند ، و در زمان ترس و نزول نوائب
مانند شيرها بودند ، پس از براى ايشان بزرگى و بزرگوارى ارثى است كه از پدرانشان
يافتهاند و عطاء به عزّت است ، و چون بزرگى از ايشان بميرد به جاى آن بيايد مانند آن تا
اصلاح امور بندگان را كند .
زيادة
بعد از شرح حال زيد بن حسن خالى از فائده نيست از براى رفع شبهاتِ بعضى از
بىخبران ، در مقام بيان و توضيح حال زيد بن على بن الحسين و زيد النار بن موسى بن
جعفر (ع) برائيم .
[ شرح حال زيد بن على بن حسين بن على عليهمالسلام ]
اما زيد بن على شهيد ، كمالات نفسانيّهاش لا تحصى است و عبارت مرحوم شيخ مفيد
است : وَكانَ زَيدُ بنُ عَلىٍّ عَينَ اِخوَتِهِ بَعد اَبى جَعفَرٍ الباقرِ عليهالسلام واَفضَلَهُم ، وكانَ وَرِعاً عابداً فَقِيهاً
سَخيّاً شُجاعاً دَعَا بِالسّيْفِ يَأمُرُ بالاَمرِ وَيَنْهى عَن المُنكَر ويَطلبُ بثاراتِ الحُسَين عليهالسلام ، وهُو جَمُّ
الفَضائِلِ عَظيمُ المَناقِبِ وَحَليفُ القُرآنِ والاُسطوانَةُ(1) .
و آنچه كرد با طايفه أمويّه و زمره مروانيّه براى خدا و خونخواهى دماء طاهره و نفوس
مطهّره جدّ بزرگوار و سائرين از اولياء اللّه بوده ، و حضرت صادق عليهالسلام در خبرى كه مشروح
است فرمود : « ويلٌ لِمَنْ سَمِعَ واعِيَتَهُ وَلَمْ يُجِبْه »(2) ، يعنى : واى به كسى كه ناله زيد را بشنود
و او را يارى ننمايد .
1. ارشاد 2/171 ، نيز روضة الواعظين : 270 ، احتجاج طبرسى 2/135 .
2. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 2/255 ح 1 ، احتجاج طبرسى 2/135 ، بحار الانوار 46/174 ح 27 .
روح و ريحان سوم (281)
و اين عبارت دلالت بر حسن حال زيد و وجوب رعايتش مىكند .
و مرحوم شيخ مفيد(1) طاب ثراه فرمود : خروج زيد از براى طلب خون جناب سيّد
الشهداء عليهالسلام بود و مردم را به رضاء آل محمد سلام اللّه عليهم مىخواند ، و مردمان گمان
كردند داعيه امامت براى خود دارد .
و مرحوم طبرسى در كتاب « اعلام الورى » همين طريق را روايت كرده(2) .
و مرحوم ميرزا محمد استرآبادى در « رجال وسيط » نوشته است : زيد بن على در سال
يك صد و بيست و يك شهيد شد و چهل و دو سال از عمرش گذشت ، و عبارت شيخ عليه
الرحمه را بيان فرمود(3) .
و مرحوم مير سيّد عليخان در « شرح صحيفه سجاديّه » حديثى روايت نمود كه خلاصه
آن است : « خداوند اذن در هلاكت بنى اميّه داد بعد از قتل زيد بن على به هفت روز »(4) .
و حضرت رضا عليهالسلام به مأمون الرّشيد فرمودند : « برادرم زيد را قياس مكن به زيد بن
على بن الحسين عليهماالسلام از آنكه زيد از علماء آل محمد صلىاللهعليهوآله بوده است ، مجاهده كرد با اعداء
اللّه تا در راه خدا شهيد شد »(5) .
و ابو خالد واسطى گفت : حضرت صادق عليهالسلام هزار تومان(6) مرحمت كردند تا بين عيال
زيد قسمت نمايند ، و همچنين براى عيال كسانى كه در خدمت زيد شهيد شدند(7) .
1. ارشاد 2/172 .
2. اعلام الورى 1/493 ، نيز رجوع كنيد به : روضة الواعظين : 270 ، بحار الانوار 46/186 ، كشف
الغمة 2/341 .
3. نيز رجوع شود به : شجره طوبى : 143 ، مستدرك السفينة 5/218 .
4. روايت از امام صادق عليهالسلام در كافى 8/161 ح 165 نقل شده و ملا محمد صالح مازندرانى در شرح
اصول كافى 12/185 به توضيح آن پرداخته است . نيز رجوع كنيد به : تفسير العياشى 1/326 و در
آن بجاى قتل زيد ، احراق وى آمده است . همچنين : البرهان 1/478 ، الصافى 1/448 .
5. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/248 ح 1 ، وسائل الشيعه 15/52 ـ 53 ح 19974 .
6. در منابع « دينار » آمده كه مؤلف از آن در مقام تعبير به « تومان » كرده است .
7. اختيار معرفة الرجال : 338 ح 622 ، ارشاد مفيد 2/173 ، بحار 46/187 .
(282) جنة النعيم / ج 1
روح و ريحان سوم (283)
(282) جنة النعيم / ج 1
و ابن حجر ـ كه قساوت قلبيّهاش اقسى من الحجر است ـ در كتاب « صواعق محرقه »
گفته است : زيد بن على بن الحسين عليهالسلام امامى و جليل القدر است .
و آن جناب معاصر زمان عبدالملك بن مروان و هشام بن عبدالملك بود ، و صدمات
افزون از حدّ از ايشان ديد .
امّا از عبدالملك بن مروان آنچه در نظر دارم و از كتاب « لؤلؤ المضى فى مناقب آل النّبى »
كه از مؤلّفات و اقدى است نقل مىنمايم آن است : بعد از اينكه حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله به
فرمان خداوند سبحان سدّ ابواب از مسجد فرمودند جز باب ولايت كه امر به فتح آن شد
چنانكه فرمودند : « ما أَنَا سَدَدْتُ اَبوابَكُم ولا اَنَا فَتَحتُ بَابَ علىٍّ ولكنَّ اللّه سَدَّ بابَكُم وَفَتَحَ بابَ
عَلِىٍّ » بعد از آن اولاد امير مؤمنان در آن خانه ساكن بودند و باب آن خانه هم مفتوح بود(1) .
[در خراب كردن در خانه امير مؤمنان عليهالسلام كه زيد]
[در او ساكن بوده است و علت خروج وى]
و از اين فقره علوّ مقام ذريّه طاهره نيز معلوم است با توقّفشان در آن خانه و فتح باب آن
مسجد بر ايشان تا در زمان عبدالملك بن مروان . پس آن خبيث خواست سدّ آن باب كند
نتوانست جز آنكه امر نمود آن خانه را خراب نمايند و جزء مسجد كنند . زيد بن على در
آن ساكن بود . هر قدر اصرار كردند از آن خانه بيرون رود قبول نفرمود تا آنكه تازيانهها بر
بدن آن جناب زدند ، و وى را به عنف از آن خانه برآوردند كه فرياد و فغان بنى هاشم و اهل
مدينه بلند گرديد .
پس زيد از شكنجه و رنجه زياد پناه به قبر مطهّر حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله آورد و در
مسجد رسول معتكف گرديد ، و آن خانه را خراب كردند ، و بر اين كرامت و فضيلت راضى
1. روايت به طرق مستفيضه و الفاظ مختلفه نقل شده ، از جمله در مناقب اميرالمؤمنين ، محمد كوفى
2/460 ، مجمع الزوائد 9/117 ، بحار الانوار 31/428 ـ 429 ، المسترشد : 448 ، المراجعات :
220 ، الغدير 3/205 ـ 213 طرق مختلف را بيان فرموده است .
روح و ريحان سوم (283)
نشدند عترت حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله بمانند ، و خانه خرابى خانواده وحى و تنزيل از آن
وقتى شد كه آتش براى سوزاندن در آن خانه خواستند ، و با كمال جسارت آن را
سوزاندند ، يعنى درى كه حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله به سوى مسجد خود گشود سزاوار
سوختن است ! !
و نبايد بنى فاطمه از اين نحو تجرّى ملول شوند از آنكه معارضه و مخاصمه نوع بشر با
خداوند اكبر به حدّى طغيان يافت [كه] به كرّات عديده در مقام تخريب خانه خداوند
برآمدند و بيت اللّه را بيت الشّيطان ناميدند(1) ! و اجزاء آن را نيز سوزانيدند و خداوند
سبحان خانه وجودشان را به آتش قهر و غضب خود بسوخت و اثرى از ايشان نگذاشت
چنانكه از مبغضين آل محمد صلوات اللّه عليهم در دار دنيا انتقام فرمود ، و جزاء كردارشان
را به آخرت نينداخت .
خلاصه با آنكه زيد بن على عليهالسلام بدين بليّه عظمى مبتلا گرديد التزام و مجاورت قبر
شريف حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله را ترك ننمود ، و از مدينه مشرّفه ـ على مُشرّفِها السّلام ـ هجرت
و حركت نكرد تا عبدالملك گذشت ، و نوبت به هشام بن عبدالملك رسيد ، وى نيز بر طريقه
پدر مشى نمود و در مقام اذيّت اهل آن خانه كه آواره و بيچاره بودند برآمد . حاكم مدينه
خالد بن عبدالملك بن حارث از قبل وى به زيد جسارتها كرد ، ناچار بسوى شام براى
تشكّى از حاكم ظالم نهضت كرد ، و رفتن زيد بن على به سوى شام نزد هشام شوم ، تسليم
و تفويض او را مىفهماند و احتمال خروج نمىرود .
[در حديث شريفى كه دلالت بر جلالت قدر زيد]
[بن على بن الحسين مىنمايد]
و در كتاب « كفاية الاَثَر فى النُصوص على الائمّة الاثنا عشر »(2) از محمد بن بُكير مروى
1. بدين مطلب در حديث وسائل الشيعه 2/177 ح 1865 به نقل از احتجاج طبرسى : 346 اشاره شده
است .
2. كفاية الاثر : 300 ، بحار الانوار 46/202 ح 77 .
(284) جنة النعيم / ج 1
است : زمانى كه زيد بن على خواست از مدينه حركت نمايد خدمتش رسيدم . صالح بن
بشير نيز در خدمت آن بزرگوار بود . سلام كردم و عرض نمودم : حديثى بيان فرمائيد كه
بدون واسطه از پدر بزرگوار خود شنيديد . فرمود : « پدرم از پدرش از جدّش رسول
خدا صلىاللهعليهوآله روايت كرد كه فرمودند : هر كس را نعمتى داد حمد كند و هر آن كس رزقش دير
رسد استغفار نمايد ، و هر آن كس محزون شود لا حول ولا قوّة الاّ باللّه خواند » .
عرض كردم : زياده فرمائيد .
فرمود : « حضرت صادق عليهالسلام مرا خبر داد كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : چهار نفر را
من شفاعت مىكنم : كسى كه به ذريّه من اكرام كند ، و كسى كه حاجات ايشان را برآورد ،
و كسى كه در امور ايشان ساعى باشد ، و كسى كه به زبان و دل ، ايشان را دوست دارد » .
عرض كردم : زيادت بفرمائيد از آنچه خداوند به شما تفضيل داده است .
فرمود : « حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : هر كس ما را دوست دارد با ما محشور مىشود
و در بهشت با ماست . اى پسر بُكَير ! مَنْ تَمَسَّكَ بِنا فَهُوَ مَعَنا فِى الدَّرَجاتِ العُلى ، اى پسر
بكير ! خداوند ، پيغمبر صلىاللهعليهوآله را برگزيد و ما را ذريّه او قرار داد . اگر ما نبوديم دنيا و آخرت
نبود . اى پسر بكير ! از ما خداوند عبادت كرده و شناخته مىشود ، و ما راهيم به سوى خدا ،
و از ماست سيّد انبياء صلىاللهعليهوآله و سيّد اوصياء عليهالسلام و از ماست قائم اين امّت » .
عرض كردم : آيا رسول اللّه صلىاللهعليهوآله عهد گرفته است چه وقت قائم شما قيام مىنمايد ؟
فرمود : « اى پسر بكير ! اين امر بعد از شش نفر از اوصياء است و تو درك نمىكنى ، بعد از
آن قائم ما عليهالسلام آيد و زمين پر از عدل مىشود » .
عرض كردم : شما صاحب اين امر نيستيد ؟
فرمودند : « من از عترت هستم » . باز مكرّر عرض نمود ، فرمودند : « من از عترت
هستم » .
عرض كرد : اين فرمايش شما از رسول مختار صلىاللهعليهوآله است ؟
روح و ريحان سوم (285)
در جواب اين آيه را خواند : « لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ »(1) يعنى : من اگر
علم غيب داشتم خير بسيارى را مرتكب بودم .
پس اين اشعار را زيد بن على خواندند :
نَحنُ ساداتُ قُريشٍ
|
وَقِوامُ الحقِّ فينا
|
نَحنُ اَنوارُ النَّبىْ مِن
|
قَبلِ كَونِ الخَلقِ كُنّا
|
نَحنُ مِنّا المُصطفى الـ
|
ـمُختار والمهدىُّ مِنّا
|
فَبِنا قَد عُرِف الـ
|
ـله وبالحقِّ اَقَمنا
|
سَوف يَصليه سَعيرٌ
|
مَن تولّى اليَومَ عَنّا(2)
|
و اين حديث صحيح السّند نهايت جلالت زيد را مىرساند ، يعنى : ما آقايان و بزرگان
قريشيم و بنيان حق از ماست و از ما حق خارج نيست و ما نورها و روشنائيهاى پيغمبريم
كه پيش از ايجاد خلق بودهايم و از ما پيغمبر مختار صلىاللهعليهوآله و از ما مهدى عليهالسلام آل اطهار است ،
به واسطه وجود ما خداوند متعال شناخته شد و به حق ، ما ايستاده و برپائيم . پس هر كس
از ما اعراض كند در دركات سعير مأوى خواهد گرفت .
و براى تأييد مراد اين روايت را اگر بخوانى مىدانى جلالت قدر زيد را و آنچه محلّ
حاجت است مىنويسد :
راوى « صحيفه سجاديّه » از يحيى پسر زيد شهيد در وقتى كه به خراسان مىرفت سؤال
كرد : چه چيز پدرت را به خروج كردن و قتال اين طاغى محرّك شد ؟ فرمود : پدرم از
پدرش خبر داد كه : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله دست مبارك را بر پشت جناب سيّد الشهداء عليهالسلام
گذارد ، فرمود : از صلب تو فرزندى بيرون مىآيد كه نام او زيد است و كشته مىشود با
گروهى از يارانش . چون روز قيامت شود بر گردنهاى مردمان پاى مىگذارند و مىگذرند
و به بهشت مىروند . پس من دوست دارم آنچه رسول خدا صلىاللهعليهوآله در وصف من فرمود ظاهر
1. اعراف : 188 .
2. تتمه حديثى بود كه از كفاية الاثر نقل شد .
(286) جنة النعيم / ج 1
شود . آن گاه يحيى گفت : رَحِم اللّهُ اَبى ! كانَ [ واللّهِ ! (1)] اَحَدَ المُتعبّدينَ قائمٌ لَيْلَه صائِمٌ نهارَه
مجاهِدٌ فى سَبيلِ اللّه حَقَّ جِهَادِه .
عرض كردم : پدرت ادّعاء امامت كرد و خروج فرمود و مجاهده نمود ، و هر كس
دعوى كذب نمايد اين مقام را جائز نيست .
فرمود : انَّ أبى كانَ اَعقلَ مِن انَ يدَّعى ما لَيس بِحقٍّ ، اِنّما قالَ اَدْعُوكم إلى الرِّضاء مِن آلِ محمّدٍ
عَنى بذلِك عمّى جَعفَراً . قلتُ : فَهو اليْومَ صاحِبُ الامر ؟ قال : نعم هُوَ اَفقَهُ بَنى هاشِم(2) .
و از اين كلمات تصديق به حجيّت امامت حضرت صادق عليهالسلام واضح است .
خلاصه چون زيد از شرارت و جلادت خالد بن عبدالملك به شام آمد هشام بن
عبدالملك او را اذن نداد به محضر وى آيد و لب از شكايت گشايد هر چند به هشام شرح
حال خود را نوشت و تشكّى نمود در جواب زيد در آخر همان مكتوب مىنوشت : اِرْجَع
اِلى أَرْضِكَ ، يعنى : برگرد به مدينه .
زيد مىفرمود : واللّه ! برنمىگردم به سوى پسر حارث هرگز ، تا آنكه از هشام مأيوس
گرديد . خواست از شام بيرون آيد ، هشام او را خواست به حضور خود . چون وارد محضر
وى گرديد به هر طرفى كه روى آورد كسى زيد را جاى نداد تا بنشيند ، بنا بر قولى در برابر
هشام نشست . آن ظالم غشوم گفت : شنيدهام داعيه خلافت دارى و آرزوى آن مىنمائى
و تو فرزند كنيزى بيش نيستى .
زيد فرمود : كسى از بندگان خدا اولى از اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود با آنكه پيغمبر
معظّم است مادرش كنيز بود و حضرت خيرالبشر صلىاللهعليهوآله از نسل طيّب طاهر مطهّر آن سرور
است .
هشام گفت : چه مىكند آن بقره برادرت ؟ زيد غضب كرد و برآشفت نزديك به آن رسيد
جانش از بدنش برآيد فرمود : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله او را باقر ناميد و تو او را بقره مىنامى ،
1. از كفاية الاثر اضافه شد .
2. كفاية الاثر : 308 ، بحار الانوار 46/199 .
روح و ريحان سوم (287)
چه قدر فرق دارد ! ! براى همين نحو مخالفت شما فرداى قيامت مقرّ و مكان شما مخالفت
و مباينت خواهد داشت ، يعنى حضرت باقر عليهالسلام به بهشت مىرود و تو به آتش مىروى .
پس هشام به غضب آمد و گفت : خُذُوا بيَدِ هذا الاَحمَقِ المَائِقِ . آن گاه دست زيد را گرفتند
و كشيدند و بيرون بردند ، و چند نفر بر او گماشتند تا از حدود شام دور كنند او را(1) .
در شهادت زيد بن على عليهالسلام در كوفه
چون از حدود شام زيد گذشت مراجعت فرمود به سوى كوفه ، و جمعى از اهل كوفه با
وى بيعت كردند و عامل كوفه يوسف بن عمر مردم را تحريص بر قتل زيد كرد و تخويف از
مخالفت نمود .
پس از بستگان زيد قليلى باقى ماندند ، و اهل كوفه سجيّه خويش را به نحو سابق
اظهار داشتند و آن جناب را تنها گذاردند و اطراف وى را سپاهيان كوفه گرفتند و زيد تنها
جنگ مىكرد .
و به قول مسعودى اين دو بيت را تمثّل جست :
فَذَلَّ الْحياةُ وَعَزَّ المَماتُ
|
وكلاًّ اَراهُ طَعاماً وَبِيلا
|
فاِن كانَ لابُدّ مِن واحدٍ
|
فَسيْرى اِلى المَوتِ سَيْراً جَميلا(2)
|
يعنى : زندگى خوار است و عار ، و مردن عزّت است و آسودگى ، اگر چه هر دو طعام
ناگوار است به جهاتى ليكن از اين دو يكى بايد قبول شود ، و آن خوب است مردن باشد .
پس آن هنگام تيرى برطرف جبهه چپ زيد رسيد كه بر دماغش اثر كرده به شهادت
فائز شد .
و شهادت آن جناب در روز دوشنبه بيست و هشتم شهر صفر در سال يكصدو بيست
و يك هجرى بود .
1. اين قضيه را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه 3/287 نقل كرده است .
2. شجره طوبى 1/147 .
(288) جنة النعيم / ج 1
پس از وقوع اين خطب عظيم ، بدن شريف زيد را چهار سال بر دار آويختند و سرش را
بردند در برابر قبر رسول اكرم صلىاللهعليهوآله چندى نصب نمودند و فَواخِت(1) بر شكم او آستانه
گذاردند و عنكبوت به عورت زيد تنيد تا آنكه وليد بن زيد به يوسف بن عمر نوشت : عِجل
عراق را از دار به زير بياور و بسوزان و خاكسترش را به باد بده . و چنين كرد .
و عجب دارم از اهل كوفه در اين مدّت جرأت نكردند شفاعتى نمايند و بدن زيد را دفن
نمايند ، و خرمافروشهاى ايشان در حقّ ابو سالم ميثم تمّار جز اين قسم معامله نمودند .
[طعن حَكَم كلبى بر شيعه و نفرين امام صادق عليهالسلام ]
وَحَكم بن عَباس كَلبى چون اين شعر گفت :
صَلَبنا لكم زيداً عَلى جِذْعِ نَخلَةٍ
|
فَلَمْ اَرَ مَهدِيّاً عَلى الْجِذْعِ يُصلَبُ ! !(2)
|
يعنى : آويختيم از براى شما زيد را بر شاخه درخت ، و نديدم مهدى بر شاخه درخت
آويخته شود .
و اين بيت طعن بر شيعه است ، چون حضرت صادق عليهالسلام اين شعر را شنيدند بر او نفرين
كردند ، پس شيرى او را در كوفه پاره كرد . چون حضرت صادق عليهالسلام شنيد به سجده رفت
و فرمود : « الحمد للّه الذى اَنجَزَنا ما وَعَدَنا »(3) .
و در كتاب « عيون اخبار الرّضا عليهالسلام » در حديث مبسوط است : اهل كوفه به اهل مدينه
كيفيت شهادت زيد را نوشتند ، خلاصه آن را مىنويسد :
زيد در روز چهار شنبه غرّه شهر صفر خروج كرد و روز جمعه شهيد شد و از اين تاريخ
1. فَواخِت جمع فاخته ، همان پرنده كوكو مىباشد ( فرهنگ معين 2/2466 ) .
2. بيت پسين آن چنين است :
وقِسْتُم بعُثمانٍ علياً سَفاهةً
|
وعثمانُ خَيرٌ مِن علىٍّ وأطيبُ ! !
|
3. دلائل الامامة : 253 ، نوادر المعجزات : 142 ح 11 ، مدينة المعاجز : 391 ح 111 ، مناقب ابن شهر
آشوب 4/234 ، كشف الغمة 2/203 .
روح و ريحان سوم (289)
تصحيف تاريخ سابق معلوم است ، و مشهور قول مسطور است .
[ تمجيد زيد بن على عليهالسلام بر لسان مبارك امام صادق عليهالسلام ]
و مضمون آن نامه را بر حضرت صادق عليهالسلام خواندند بسيار گريست و فرمود : « انّا للّه وانّا
إليه راجعون عِند اللّهِ اَحتَسب عَمّى إنّهُ كانَ نِعم العَمُّ ، اِنّ عمّى كانَ رَجلاً لدُنيانا وَآخِرتِنا ، مَضى وَاللّه
عمّى شهيداً كَشُهَداءَ اسْتُشهِدُوا مَعَ رَسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله وَعَلىٍّ والحَسن والحُسينِ عليهمالسلام »(1) .
چه قدر حضرت صادق عليهالسلام در اين فقرات شريفه تمجيد از زيد فرموده است ، و چه
گونه قسم خورده است : واللّه شهيدى است از شهداء با رسول اللّه و امير مؤمنان
و حسنين عليهمالسلام .
و فضيل بن يسار كه در آن وقعه حضور داشت و شش نفر از مخالفين را به نيران
فرستاد . چون خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيد و خبر شهادت زيد را رسانيد چنان گريه
كرد كه اشكهاى آن جناب مانند مرواريد از اطراف محاسن شريفش ريخته مىشد . بعد
فرمود : « اى فضيل ! گويا شك دارى در كشتن اين شش نفر كه آيا به حق بود يا به باطل ؟ »
عرض كرد : اگر باطل نمىدانستم نمىكشتم . فرمود : « خداوند مرا شريك كند در اين
خونها ، مَضى وَاللّهِ عَمّى شَهِيداً مِثلَ ما مَضى عليه عَلىُّ بنُ ابى طالبٍ عليهالسلام و أصْحابُه »(2) .
و در حديث است : حضرت صادق عليهالسلام از ابى ولاد كاهلى سؤال كردند : « عموى من
زيد را ديدى ؟ » .
عرض كرد : بلى ، رأيتُهُ وَرَأيتُ النّاسَ بَينَ شامتٍ خَنِقٍ وَبَيْنَ مَحزونٍ مُحْتَرِقٍ .
فقال : « أمّا الباكى فَمَعَهُ فِى الجنّةِ وأمّا الشامِتُ فشَرِيكٌ فى دَمِه »(3) .
و در حديث ديگر است : حضرت صادق عليهالسلام فرمود : « رَحِمَهُ اللّهُ أما إنّه كانَ مؤمِناً وكانَ
1. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 2/228 ح 6 ، بحار 46/175 ح 28 ، الغدير 3/70 .
2. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 2/229 ح 7 ، امالى شيخ صدوق : 430 ح 567 .
3. كشف الغمة 2/422 ـ 423 .
(290) جنة النعيم / ج 1
عارِفاً وكان عالِماً صَدوقاً ، أَما إنَّه لو ظَفَر لَوَفى ، أما إنَّه لو مَلَكَ لَعَرفَ كَيفَ يَصنَعُها »(1) .
معنى فقره اخيره آن است : زيد اگر ظفر مىيافت وفاء مىكرد و اگر مالك مىشد
مىدانست چه كند ، يعنى : حقّ ما را اداء كرده تسليم مىنمود .
و در حديث طويل است كه : حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام فرمود كه : « پدرم فرمود :
خدا رحمت كند زيد را كه مردم را به رضاء آل محمّد دعوت كرد . و پدرم فرمود : اگر
خروج كنى كشته مىشوى و آويخته مىگردى . اگر راضى هستى خروج كن.. » الخبر(2) .
و اخبار كثيره در مدح زيد در كتب رجال از شيعه مأثور است .
در خواب ديدن زيد بن على و امر كردن رسول خدا صلىاللهعليهوآله
به اطاعت جعفر بن محمد عليهماالسلام
و در كتاب « مناقب ابن شهر آشوب »(3) حديث غريبى مرسلاً مروى است كه خلاصه آن
بدين گونه است : زيد نيمه شبى خدمت حضرت صادق عليهالسلام شرفياب شد و خواست با آن
جناب بيعت نمايد ، قبول نفرمود . پس عرض كرد : شما با من بيعت نمائيد تا در مقام
خونخواهى برآيم . آن جناب فرمودند : « اليس الصُّبحُ بِقَريبٍ » . پس برخاست و رفت
و زمانى نگذشت با ديده گريان فريادكنان مراجعت نمود و عرض كرد : اِرضِ عنَّى ، رَضِىَ
اللّهُ عَنكَ ، اِرحَمْنى يَرحَمْكَ اللّهُ ، اِغفرِ لى غَفَر اللّهُ لك .
پس آن جناب فرمودند : « رَضِىَ اللّهُ عَنكَ ويَرحَمُكَ اللّهُ وغَفَرَ اللّهُ لَكَ تو را چه مىشود ؟ ! » .
عرض نمود : در خواب ديدم حضرت رسول صلىاللهعليهوآله با حربهاى بر من وارد شد و حضرت
امير در برابر و حضرت صدّيقه طاهره در عقب سر و حسنين عليهمالسلام در يمين و يسار وى
1. احتجاج 2/135 ، بحارالانوار 47/325 ح 22 به نقل از رجال كشى ، الغدير 3/70 .
2. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/248 ح 1 ، وسائل الشيعة 15/54 ح 19974 ، شرح الاخبار قاضى نعمان
3/287 ، احتجاج طبرسى 2/135 .
3. مناقب آل ابى طالب 3/352 .
روح و ريحان سوم (291)
بودند و فرمود : اگر ترضيه از جعفر بن محمد نجوئى و براى تو ترحيم و استغفار ننمايد اين
حربه را بر تو مىزنم . پس با آن جناب معانقه فرمود و برخاست و رفت .
و حضرت صادق عليهالسلام قرض او را اداء كرد .
و از ابيات زيد است در منقبت امير مؤمنان عليهالسلام ، براى زينت اين اوراق مىنويسد :
ومَنْ اَشْرَفُ الأَقوامِ قَوْماً بِرايهِ(1)
|
وانّ عليّاً شَرَّفَتْهُ المنَاقِبُ وقَولُ رَسُولِ اللّه وَالحقُّ قَوْلُهُ وَاِن رَغَمَتْ(2) منه اُنُوفٌ كَوَاذبُ
بِأَنَّكَ مِنّى يا عَلِىُّ مُعالِناً(3) كَهارونَ مِن مُوسى اُخٌ لى وَصاحِبُ
دَعاهُ ببدرٍ فَاستَجابِ لاَمْرِه وطاعَنَ(4) فى ذاتِ الإلهِ يضَارِبُ(5)
فَما زالَ يَعلوُهُم به وكَأَنَّهُ شَهابٌ تَلقّاه القَوابسُ ثَاقِبُ(6)
|
ملخص معنى آن است : مثل على بن ابى طالب عليهالسلام كيست كه مجموعه مناقب است
و رأى شريف وى بهترين رأيها ، و فرمايش حضرت رسُول صلىاللهعليهوآله حق است اگر چه موجب
ارغام اناف و ذلّت دروغگويان شد كه فرمود به آواز بلند : على عليهالسلام از براى من چون هارون
است از براى موسى ، و در وقتى كه جناب امير مؤمنان عليهالسلام در بدر اجابت نمود امر آن
بزرگوار را و براى خداوند شمشير زد و بر اعادى دين هميشه برترى داشت چون شهاب
ثاقب .
1. در تاريخ دمشق : يوماً برأيهم .
2. در چاپ سنگى : زعمت .
3. در تاريخ دمشق : مغالباً ، كه به تصحيف أشْبَه است .
4. در فصول مختاره بجاى « وطاعن » چنين آمده : « ولا زال » ، و در تاريخ ابن عساكر : « فبادر » .
5. در چاپ سنگى : بضارب .
6. الفصول المختارة : 25 ، مناقب ابن شهر آشوب 2/223 ، الصراط المستقيم 1/324 ، تاريخ مدينة
دمشق 42/531 .
(292) جنة النعيم / ج 1
در رثاء يحيى بن زيد شهيد و سيّد اسماعيل حميرى
[مر زيد بن على عليهالسلام را]
و سيد اسماعيل حميرى در شهادت زيد خوش گفته است :
مِتَّ لَيلاً مُسَهَدّا
|
ساهِرَ العَين مَقْصدا
|
وَلَقَد قُلتُ قَولَةً
|
واَطَلْتُ التَبلُّدا
|
لعن اللّه حَوشَباً
|
وخِراشاً ومَريدَا(1) [ويزيداً ]فانّه كانَ أعَتى وأعتَدا(2)
الفَ الَفٍ وَالفَ ألـ ف مِن اللّعَنِ سَرمَدا
اِنّهُم حارَبوا الاِْلـ ـهَ وآذَواْ محمّدا
شَركوا فى دَم الحُسيـ ـنِ وزيدٍ تعنّدا
ثمّ عالُوه فَوقَ جِذ عٍ صَريعاً(3) مُجَرَّدا
يا خِراش(4) ابنَ حَوشبِ اَنتَ اَشَقى الَورى غَدا(5)
|
و خلاصهاى از معنى اين ابيات مدح زيد و لعن بر قاتل زيد و اذيت به حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله است .
و يحيى فرزند ارجمند زيد كه شانزده ساله شهيد شد در مرثيه پدرش فرمود :
خَلَيلىَّ عنّى بالمَدينةِ نَبِّئا(6)
|
بَنى هاشمٍ مِنهُ النّهى والتَجارِبُ
|
1. در حاشيه ايضاح : مزيدا .
|
|
2. در حاشيه ايضاح : وأعندا .
3. در چاپ سنگى : صريع .
4. در چاپ سنگى : خراشب .
5. تاريخ طبرى 5/506 ، ايضاح فضل بن شاذان ( حاشيه ) : 398 ، الغدير 3/72 .
6. در چاپ سنگى : نبيّا ، در شرح الاخبار : بلّغا .
روح و ريحان سوم (293)
لِكُلِّ قتيلٍ مَعشَرٌ يَطْلُبُونهُ وَلَيس لِزيدٍ بالعِراقَيْنِ طالِبُ(1)
سَأَبَغى بِحَدِّ السّيفِ ما قَد تَرَكْتُمُ وَضيَّعتُمُ مادامَ بالسّيفِ ضارِبُ
يعنى : اى دو دوست من ! و شايد مراد از اين دو دوست محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّه
محض باشند ـ سلام مرا به ازكياء بنىهاشم برسانيد : و بگوئيد هر كشتهاى خونخواهى
دارد كه طلب خون او را مىكند ، و در عراقين براى خونخواهى پدرم كسى نيست ، من
طلب مىكنم از دم شمشير خون كسى را كه شما بنىهاشم گذارديد و ضايع نموديد مادامى
كه مىتوانم .
و در كتاب « ربيع الابرار » اشعارى كه مشعر بر شجاعت زيد است ذكر كرده ، سه بيت آن
را بنويسم و ختم كنم :
فَلمّا تَردَّى بالحَمائِل وَانتهَى
|
يَصُولُ بِاَطْرافِ القَناةِ الذّوابلِ
|
تَبَيَّنَتِ الأعداءُ أَنَّ سَنانَه
|
يُطيلُ حَنِينَ الاُمَّهاتِ الثَواكِلِ
|
تَبيَّنَ فيه مَيسَمُ العِزِّ والتُقى
|
وَليداً يُفدّى بين تِلكَ القَواتِلِ(2)
|
* * *
چون در اين كتاب حالات غالب از ابناء ائمّه هدى عليهمالسلام از دعاة و غيرهم بمناسبات
ملحوظه ذكر شد و بعد از اين هم ذكر مىشود ، و اكثر از مقتولين ايشان ظاهراً بر مذهب زيد
بودند ، و ايشان را زيديّه خوانند ، و اين فقره باعث اختلال عقايد خا ص و عام شده است ،
و شايد بعضى به اين ملاحظه به زيارت قبور ايشان نروند و از فاتحه خواندن به مزارشان
دريغ نمايند از آنكه خروجشان را برخلاف رضاء آل محمد صلىاللهعليهوآله يافتند ، چنانكه بعضى از
1. اين بيت در مواضع مختلف ذكر شده از جمله : سير أعلام النبلاء 5/391 ، شرح الاخبار 3/320 ، در
حاشيه شرح الاخبار بجاى بيت اخير ، اين شطر را آورده است :
فحتّى متى لا تطلبون بثأركم
|
أمية إن الدهر جم العجائب
|
2. اشعار از حزين كنانى است كه مرحوم شريف مرتضى در امالى خود 2/113 نيز آن را ذكر كرده است .
در امالى « القوابل » آمده بجاى « القواتل » .
(294) جنة النعيم / ج 1
اهل احتياط بنا بر تقرير مرحوم سيّد نعمت اللّه جزائرى از ترحيم و فاتحه خواندن به مزار
حرّ بن يزيد رياحى كه شهيد يوم الطّف است تأمّلى دارند ، نظير آن مزار مختار بن ابى
عبيده ثقفى است ، و پناه مىبرم به خداوند سبحان از اين گونه احتياط اگر براى دين است
نه چنين است ، لهذا داعى عاصى در اين مورد از سه مطلب اشاره مىنمايد :
[مطلب] اوّل
در بيان مذهب زيديّه است
و آنچه صاحب « ملل و نحل » مىگويد اين است : كلُّ فاطمىٍّ عالمٍ شجاعٍ سخىٍّ زاهدٍ خَرَجَ
بالاِمامةِ يَكونُ إماماً واجبٌ طاعَتُهُ سواء كانَ مِن اولادِ الحَسَنِ الزَّكىِّ أوْ مِنَ الحُسينِ الشّهيدِ ، وَليسَ
الامامُ من جَلَسَ فى بَيتهِ وأَرْخى سِْترَه(1) واِنّما الاَمامُ مَن خَرَجَ بالسّيفِ يَأمرُ بالمَعروفِ وَينهَى عن
المنكرِ(2) .
يعنى : هر آنكه از فرزندان فاطمه است و عالم و شجاع و سخى و زاهد است و در
خانهاش ننشيند و بيرون آيد و امر به معروف و نهى از منكر كند چه از اولاد امام حسن عليهالسلام
و چه اولاد امام حسين عليهالسلام بوده باشد چنين كسى امام است و اطاعت او لازم و واجب
است .
و على بن حسين مسعودى در كتاب « مُروج الذهب » نقل كرده است : زيديّه در زمان
خودشان هشت فرقه بودند :
اوّل : جاروديّه .
دوّم : مزنيّه .
سوّم : ابرقيّه .
1. در چاپ سنگى « ارحنى سرّه » خوانده مىشود .
2. رجوع كنيد به : المسائل الجارودية : 12 .
روح و ريحان سوم (295)
چهارم : يعقوبيّه .
پنجم : عقبيّه .
ششم : ابتريّه ، و آنها بسيارند .
هفتم : جويريّه ، و آنها اصحاب سليمان بن جويرند .
هشتم : يمانيّه ، و آنها اصحاب محمد بن يمانى كوفىاند .
و در كتاب « صراط المستقيم »(1) زيديّه را سه قسم دانسته است : سليمانيّه(2) و صالحيّه
و جاروديّه . و دو طايفه اوّل و دوّم قائلاند به امامت شيخين . و گويند : على عليهالسلام راضى شد
به خلافت آنها . طائفه سوّم تبرّى مىجويند ليكن در امام عصمت و نصّ جلى را شرط
نمىدانند ، خَذَلَهُمُ اللّهُ جميعاً !
در فرق بين ناصبى و زيديّه
پس طايفه زيديّه مطعون و ملعوناند و بر ذمّ ايشان حديثى كه در « روضه كافى »(3) است
كفايت مىنمايد : عبداللّه بن مغيره خدمت حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام عرض كرد : من دو
همسايه دارم يكى ناصبى است ـ يعنى دشمن امير مؤمنان عليهالسلام است ـ ، و يكى زيدى است
و من ناچارم در معاشرت آن دو نفر ، آيا با كدام يك بيشتر معاشرت نمايم ؟ فرمودند : « هر
دو در تكذيب خدا و كتاب خدا مساوىاند ، و كسى كه اسلام را به عقب سر خود بيندازد
مُكذِّب است به تمام قرآن ، و خداوند در قرآن تعيين فرموده است امام را « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ
وَرَسُولُهُ . . »(4) الى آخر الآية .
اما فرق بين ناصبى و زيدى آن است : ناصبى دشمن داشته است امير مؤمنان عليهالسلام را ،
1. الصراط المستقيم 2/269 .
2. در چاپ سنگى : سلمانيه . متن از مصدر نقل شد .
3. كافى 8/235 ح 314 .
4. مائده : 55 .
(296) جنة النعيم / ج 1
و زيدى ما را دشمن است » .
اين بنده عرض مىكند : آيه « عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ * تَصْلَى نَاراً حَامِيَةً » در حق ناصبى است(1) ،
و نصب به معنى عداوت است چنانكه فيروزآبادى در « قاموس »(2) گفته است : اهل النّصب
المتدينون ببغضة علىٍّ لأنّهم نَصَبُوا لَهُ اى عادُوه .
بناءً على هذا ، زبان جسارت را در حقّ عموم سادات از دعات و غير ايشان جز فرقهاى
كه منسوبند به زيد و آنها را زيديّه مىگويند بايد بست از آنكه خروج ايشان شايد مانند
زيد باشد ، يعنى مردم را به رضاء آل محمد صلىاللهعليهوآله دعوت نمودند ، و معلوم است اولاد
رسول صلىاللهعليهوآله جز ائمّه طاهرين عليهمالسلام عصمت نداشتند ، و از كجا سادات دعات نفى امامت از
امامان شيعه كرده باشند و بر اين طريقه مرده باشند .
بلى ، جماعتى بعد از شهادت زيد طريقه زيد را براى خودشان مذهبى مستقلّ قرار
دادند ، و از ائمّه طاهرين عليهمالسلام منحرف شدند ، و مذهب زيد بن على فى الحقيقه بر اين
طريقه نبوده است .
پس براى آنكه زيد خروج فرمود و ايشان تقيّه كردند و در خانه نشستند و خروج
ننمودند ، مناط و مدارشان بر عمل زيد و يحيى و محمد صاحب [نفس] زكيّه و ابراهيم
قتيل باخمرى و امثال آنها شد .
و اين مسألت داعى ناشى از فرمايش امام است كه صريحاً ما را نهى فرمود از مذمّت
كردن سادات سيّما شرار ايشان به بيانى كه عنقريب ذكر مىشود ، پس سادات را از زيديّه
خارج كن و هر چه خواهى در مذمّت زيديّه بگوى .
1. در باره اين معنا رجوع كنيد به : بحار الانوار 64/104 ، مستدرك سفينة البحار 10/59 .
2. القاموس المحيط 1/133 ، به نقل از وى در مجمع البحرين 4/316 ، نيز تاج العروس فى شرح
القاموس 1/487 .
روح و ريحان سوم (297)
مطلب دوم
در معنى دعات و ترك مذمّت سادات
آيا تكليف ماها كه رعايا هستيم در حق سادات دُعات چيست ؟ آيا امام معصوم در
مدح و ذمّ آنها قرارى دادهاند يا نه ؟
بدان دعات ساداتى بودند كه مردم را دعوت مىنمودند براى اينكه ايشان را در جهاد
و قتال با اعداء و خصماء دين اعانت و رعايت نمايند ، فرقهاى از ايشان نسب را به زيد بن
حسن بن على عليهالسلام مىرسانند از اسماعيل پسر حسن بن زيد بن حسن بن على عليهالسلام و حسن
بن زيد جدّ دوّم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است .
و لقب داعى كبير از آن حسن بن زيد بن اسماعيل جالب الحجارة بن حسن بن حسن
بن زيد بن حسن عليهالسلام است ، و برادرش محمد بن زيد داعى صغير است . و خروج ايشان در
طبرستان سال دويست و پنجاه از هجرت گذشته بود . همانا با زمان حضرت عبدالعظيم
معاصر بودند ، و خروجشان پيش از تولد امام عصر عليهالسلام بود . طبرستان و جرجان به تصرف
ايشان آمد ، و در نيشابور خطبه به نامشان خواندند ، و مدّت هفده سال و هفت ماه استيلاء
داشتند .
و بعضى داعى كبير را داعى الحق الى الخلق خوانند ، و برخى داعى اكبر .
پس بر اين بيان خواهى دانست ساداتى كه در زمان ائمه خروج كردند ايشان را دُعات
نخوانند ، و اين لقب براى اين فرقه از فرزندان حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام است ، و معنى
دعوت كردن عموم دارد از خواندن خلق را به خدا و مذهب حقّ اثنا عشريّه ، و به خود و به
مذهب زيد بن على عليهالسلام يا زيديّه .
و معنى حق همان است كه بدان ملقّب شدهاند و هميشه حق را براى مردم مىخواستند ،
و طلب مىكردند و جز مذهب اماميّه ايشان را مذهبى نبود .
(298) جنة النعيم / ج 1
پس دعات دو قسم بودند وصفاً و اسماً : اما قسم اول مردم را به رضاء آل محمد صلىاللهعليهوآله
دعوت مىكردند و معاصرين زمانهاى ائمه هدى عليهمالسلام بودند مانند زيد و اتباع و امثال او .
قسم ديگر كه اسم داعى بر خود گذاردند در زمان غيبت صغرى غالباً از نسل حسن بن
على بودند و نبايد بر مذهب زيديّه باشند ، و نشايد ايشان را زيديّه خواند مگر آنكه هر يك
به طريق غير رشاد و سداد و به نحو استقلال كافّه عباد را دعوت نموده باشد .
بلى ، از اخبار و آثار نهى كردن ائمه اطهار عليهمالسلام به خروج كردن سادات بديهى است ، اما
بعد از شهادت ايشان ترحيم و استغفار و گريه كردن و اظهار حزن و اندوه نمود نشان نيز
معلوم است و شبههاى در آن نيست چنانكه از اخبار سابقه دانستى .
اما جهت آنكه نهى از خروج فرمودند براى آن بود مىدانستند هر كس پيش از ظهور
فرج اعظم خروج نمايد بر حسب تقديرات حتميّه كشته مىشود ، و البته به شهادات ايشان
راضى نبودند .
و حضرت صادق عليهالسلام به زيد بن على فرمودند : « اگر خروج كنى كشته مىشوى
و مصلوب خواهى شد ، به اين شرط كه دادن جان است اگر راضى هستى فَشَأْنكَ » .
[در حديث شريف از روضه كافى]
و در كتاب « روضه كافى »(1) است : حضرت على بن الحسين عليهالسلام فرمودند : « واللّهِ ! لا
يَخرُجُ واحدٌ مِنّا قَبلَ خُروجُ القائِم عليهالسلام اِلاّ كانَ مَثَلُهَ مَثَلَ فَرْخٍ طارَ مِن وَكرِه قَبلَ أَنْ يَستَوِىَ جَناحاهُ
فَاخَذَهُ الصِّبيانُ فعَبَثُوا(2) بِهِ » ، يعنى : قسم به خدا ! خروج نمىكند يك نفر از ما پيش از خروج
قائم عليهالسلام مگر آنكه مثل او مثل جوجهاى است كه از آشيان خود طيران كند و هنوز بالهايش
1. كافى 8/264 ح 382 ، شرح اصول كافى ملا محمد صالح مازندرانى 12/367 ، بحارالانوار
52/303 ح 68 ، وسائل الشيعه 15/51 ح 19965 ، قريب به آن است حديث مروى در غيبت
نعمانى : 199 ، و به نقل از وى در مستدرك الوسائل 11/37 ح 12372 .
2. در چاپ سنگى : فبعثوا .
روح و ريحان سوم (299)
تماماً روئيده نباشد ، اطفال او را بگيرند و بازى كنند .
پس از اين اخبار دانستهاى سادات و بنى فاطمه به واسطه ناملائمات و صدماتى كه از
خلفاء جور ديدند از جانهاى خودشان گذشتند و راضى به شهادت شدند از آنكه نفوس
زكيّه ايشان حميّه و اَبيّه(1) بود چنانكه جناب سيّد الشهداء عليهالسلام در وقعه عاشورا به اهل
كوفه فرمودند : « اَلا إنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَعِىِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثنَتَيْنِ(2) : السلّة(3) والذِلّة هَيْهات ما آخُذُ
الدَّنِيّةَ ! ابَى اللّهُ ذلِك وَجُدودٍ طابَتْ وَحُجُورٍ طَهُرَتَ وَاُنُوفٍ حَميّةٍ وَنفُوسٍ أبِيَّةٍ لا تُؤثَر طاعَةُ مَضارِعِ
اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ اِلاّ قد أَعْذَرتْ وَاَنْدَرَتْ . ألا اِنّى زاحِفٌ بهذهِ الاُسْرَةِ عَلى قِلّة العتادِ
وَخَذَلَةِ الاَصْحابِ » .
ثمّ أَنْشأ يقول :
« فَاِنْ نَهْزِمْ فَهزّامُون قِدماً
|
واِن نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُغلَّبِينا
|
وَما اِنْ طِبّنا جُبنٌ وليكن
|
مُنايانا وَدَوْلَةُ آخِرينا »(4)
|
و مرحوم سيّد ابن طاوس فرمود : جناب سيّد الشهداء عليهالسلام در روز عاشورا فرمود به
اصحابش : « قُومُوا ـ رَحِمكُمُ اللّهُ ـ اِلى الموتِ الذّى لابُدَّ مِنه فاِنَّ هذِهِ السِّهامَ تَرْسُلُ القَومَ
اِلَيكُمْ »(5) .
و در كتاب عاشر « بحار الانوار » مروى است : شهداء يو م الطف را «مُستَميتين» خواندند
يعنى طلب موت مىكردند .
اكنون حالات سادات از ورود بلايا و صدمات همين نحو بوده است كه از جان
خودشان به تنگ آمده بودند ، پس ما رعايا نظر نبايد به خروج سادات كنيم بلكه بايد نظر
1. در چاپ سنگى : اميّه .
2. در چاپ سنگى : اثنين .
3. در چاپ سنگى : القلة . متن را موافق منابع مورد رجوع نقل كرديم .
4. بحار 45/83 ـ 84 ح 11 ، لهوف : 122 ، ابن طاوس در لهوف تصريح مىكند كه اشعار از فروة بن
مسيك مرادى است .
5. لهوف : 60 و 126 ، بحار 45/12 ، عوالم : 255 ، لواعج الاشجان : 136 .
(300) جنة النعيم / ج 1
ما به فرمايش امام عليهالسلام باشد كه بعد از خروج و شهادت ايشان به ماها چه فرمودند و چه امر
نمودند .
در كتاب « تحفة الابرار » منقول است : از حضرت قائم آل محمد صلىاللهعليهوآله سؤال كردند : آيا
جائز است لعن جعفر كذّاب و امثال وى ؟ جواب فرمودند : « جعفر عمّم را لعنت نكنيد كه ما
اهل بيت نبوّتيم و خداوند ما را امر فرموده است اقتداء به پيغمبران نمائيم « أُولئِكَ الَّذِينَ
هَدَى اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ »(1) چنانكه حضرت يوسف صديق عليهالسلام به برادران فرمود :« لاَ
تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ »(2) ما نيز چنان كنيم و از ايشان عفو نمائيم » .
و در كتاب « روضه كافى »(3) از زرارة بن اعين مروى است كه : خدمت حضرت
صادق عليهالسلام بودم . بين ايشان و فرزندان امام حسن عليهالسلام كلامى چند گفته شد . من خواستم
كلامى كه مشعر بر ذمّ ايشان بود بگويم ، فرمود : « خود را داخل مكن بين ما بنى هاشم ، مثل
ما و مثل بنى عمّ ما مثل مردى است كه در بنى اسرائيل بود و دو دختر داشت ، يكى را به
زارعى داد و ديگرى را به كوزهگرى . روزى خواست به ديدن ايشان رود ، اوّل به خانه
زارع آمد و از دختر سؤال كرد كه : بر شما چه مىگذرد ؟ دختر گفت : اگر خداوند از آسمان
مرحمت خود رحمتى بباراند به زراعت ما حال ما از تمام بنىاسرائيل بهتر است . چون به
منزل كوزهگر رفت و از حالشان سؤال نمود آن دختر گفت : اگر چندى خداوند مهربان
باران نباراند از تمام بنى اسرائيل حال ما بهتر است .
پس آن مرد برخاست و گفت : اللّهمّ اَنتَ لَهُما ، يعنى : اى خداوند ! تو به بندگان خودت
مهربانترى . و راضى نشد در حقّ يكى دعا كند كه آن دعا ضرر بر ديگرى باشد » .
آن گاه امام باقر عليهالسلام فرمودند : « وَكَذلِكَ نَحْنُ » يعنى : مثل ما هم اين طور است .
يعنى : نبايد به بدگوئى طرفين راضى شد از آنكه هر قدر بد باشند از اهل بيت
1. انعام : 90 .
2. يوسف : 92 .
3. كافى 8/84 ـ 85 ح 45 .
روح و ريحان سوم (301)
پيغمبر صلىاللهعليهوآله بودن خارج نمىشوند و فرزند عاقّ مقطوع الارث نيست .
پس امام عليهالسلام مىخواهد بفرمايد : ضرر ايشان هم ضرر ماست .
اما در كتاب « احتجاج » مضمون توقيعى كه از امام عصر عجل اللّه فرجه بيرون آمد بدين
گونه است : « امّا ما سَألَتَ عنه ـ ارَشدَكَ اللّهُ وَثبَّتَكَ ـ مِن اَمرِ المنكِرين مِن اَهلِ بيتنا وَبَنى عَمِّنا ،
فَاعْلَم اَنّه لَيْسَ بَين اللّهِ عزّوَجَلَّ وَبَيَنَ أحَدٍ قرابةٌ ، وَمَن اَنكَرَ بى فَلَيس مِنّى ، وَسَبيلُه سَبيلُ ابنِ نوحٍ ،
وامّا سَبيلُ عمّى جَعْفَر وَوُلدِه فَسبيلُ اِخْوَةِ يُوسُفَ عليهالسلام »(1) .
و از جمعى اهل علم شنيدهام خروج سادات به منزله ترك اولى بود مانند گناهان صادره
از پيغمبران ، و خداوند ايشان را به آن ترك اولى به شفاعت سيّد انبياء صلىاللهعليهوآله و ائمه هدى عليهمالسلام
عفو مىفرمايد .
و اگر شخصى گناه كار باشد واقعاً و چهل نفر مؤمن بر حسب ظاهر شهادت بر خوبى او
بدهند خداوند مجيد اجازه مىفرمايد شهادتهاى ايشان را ، و او را مىآمرزد . اكنون قرب
بنى فاطمه را به ساحت حضرت مقدّس نبوى صلىاللهعليهوآله ملاحظه نما ، و اين عمل را براى ايشان
گناه يا ترك اولى فرض كن ، و در صورتى كه حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله از ايشان شفاعت
نمايد البته خداوند اجازه مىفرمايد اگر چه بر حسب اخبار صحيحه خروج سادات را
داعى محض رضاى محمد و آل محمد عليهمالسلام مىداند .
در ملاحظه اهّم
و يكى از علماء معاصرين فرمود : نفس نفيس امام عليهالسلام اولى است از نفوس خلائق
مانند نفس زكيّه نبويّه صلىاللهعليهوآله پس شهادت بنى فاطمه و سادات باعث حفظ دماء طاهره ائمّه
برره شد ، يعنى خلفاء جور چون در مقام اراقه دماء سادات برمىآمدند از ائمه هدى عليهمالسلام
منصرف مىشدند ، اگر چه عاقبت به درجات عاليه شهادت فائز گرديدند ، ليكن بقاء ايشان
1. احتجاج 2/283 ، كمال الدين : 484 ، الغيبة شيخ طوسى : 290 ح 247 ، بحار الانوار 50/227 ح
1 .
(302) جنة النعيم / ج 1
به قدرى كه مقدّر شد موجب آسايش اهل عالم و ابقاء شريعت سيّد ولد آدم بوده است .
نظير اين فقره شهادت سيّد الشهداء عليهالسلام است كه باعث و سبب در بقاء شرع شد ،
و همين طور شهادت بنى فاطمه نيز سبب بقاء وجود ائمه دين گرديد ، پس مانند دين
و شرع مبين وجود امام عليهالسلام اهمّ و الزم است ، از اين جهت لازم و واجب بود بقاء وجودش .
و نظير ديگر ايثار جناب امير مؤمنان عليهالسلام است در ليلة المبيت .
و نظير ديگر ايثار سيّد مختار صلىاللهعليهوآله است ابراهيم ، فرزندش را ، بر جناب سيّد الشهداء
عليه الصّلاة والسّلم .
و نظير ديگر فداء كردن شهداء يوم عاشوراست جانهاى خودشان را براى شخص
شريف امام عليهالسلام .
و نظاير ديگر به جهت رعايت اهمّ بسيار است .
خلاصه اين ابيات را خوب گفته است :
اُحِبُّ القُربَ مِن سُكّانِ نَجدٍ
|
وَاِن طابُوا نُفوساً بالعبادِ
|
وَاَخلُصُ فى مَحَبّتهِم ضَميرى
|
وَاِن لم يَعْرِفوا حَقَّ الوِدادِ
|
وَانَظُرهُم بعَيْنِ الوَصْلِ حَقّاً
|
وأسْكُنُهُم بِسَوداءِ الفُؤَادِ
|
[در تفسير آيه كريمه كه دلالت بر حسن جلالت و عاقبت]
[هر هاشمى مىكند و منع از مذمّت سادات]
در تفاسير اهل بيت عصمت مرويست در معنى آيه كريمه « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ
اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللّهَ ذلِكَ هُوَ
الْفَضْلُ الْكَبِيرُ »(1) به ميراث داديم قرآن را به آنان كه برگزيديم از بندگان خود ، پس بعضى
از اين بندگانِ برگزيده ستمكارند بر نفس خود ، و برخى از ايشان ميانهرو و متوسط الحال ،
1. فاطر : 32 .
روح و ريحان سوم (303)
و گروهى از ايشان سبقت گزيدهاند به نيكوئيها كه پيوسته عمل به احكام قرآنيّه كنند به
فرمان خدا ، و اين اصطفا بخشايش بزرگى است از جناب علىّ اعلى .
ائمّه طاهرين عليهمالسلام فرمودند : اين طايفه ثلاثه تمام ذريّه نبويّه صلىاللهعليهوآله اند چنانكه در « تفسير
مرحوم على بن ابراهيم قمّى »(1) كه از مشايخ مرحوم محمّد بن يعقوب كلينى عليه الرّحمه
است و از تفاسير معتبره شيعه است روايت شده كه : اين آيه در حقّ اولاد رسول صلىاللهعليهوآله مطلقاً
نازل گرديد ، و مراد از « ظالم لنفسه » كسى است كه انكار امامت نمايد ، و مراد از انكار حق
رتبه تكريم است نه انكار اصل امامت ، و مراد از « و منهم مقتصدٌ » كسى است كه اقرار به
امامت امام نمايد ، و مراد از « ومنهم سابقٌ بالخيرات » ائمه معصوميناند .
و گفتهاند : « الخيرات » جمع محلّى به لام است ، دلالت بر عموم مىكند .
ديگر آنكه از كلمه « الذين اصطفينا » تمام ذريّات و اولاد حضرت رسول صلىاللهعليهوآله مفهوم
مىشود(2) ، و اين شرافتى است بزرگ ، و آيه كريمه « الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا »(3) نيز مؤيّد
مراد است .
و حضرت سيّد سجّاد عليهالسلام فرمودند : « واللّه اين آيه نازل شد در حقّ ما اهل بيت »(4) .
پس اين سه فرقه تماماً ذريّه نبويّه صلىاللهعليهوآله هستند .
و اسامة بن زيد(5) از حضرت رسول صلىاللهعليهوآله روايت كرد كه آن جناب فرمودند : « سابقُنا
1. تفسير القمى 2/209 .
2. بدين معنا مرحوم ابن طاوس در كتاب سعد السعود : 79 تصريح فرموده ، نيز مرحوم مجلسى در
بحار الانوار 23/219 و حويزى در نور الثقلين 4/362 .
3. فاطر : 32 ، پس از اين آيه در متن سنگى كلمه « ذرية » آمده كه مربوط به اين آيه نيست ، و احتمالاً
منظور مؤلف ذكر آيه 33 و 34 سوره آل عمران بوده : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ
عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » .
4. روايت سورة بن كليب از امام باقر عليهالسلام نيز به همين مضمون است . رجوع كنيد به : بصائر الدرجات :
66 ح 11 ، نيز بقيه روايات باب ملاحظه شود ، توضيحات جالبى مرحوم شريف مرتضى در باره آيه
مورد نظر در رسائل خود 3/102 بيان داشته است .
5. در منابع موردى كه روايت را از اسامة بن زيد نقل كرده باشند نيافتم ، احتمالاً بين روايت اسامه
و روايت بعد آن كه در پارهاى از منابع نقل شده خلط شده است . به عبارت قرطبى در تفسيرش
14/346 توجه فرمائيد : وروى اسامة بن زيد أن النبى صلى اللّه عليه [وآله [وسلم قرأ هذه الآية
و قال : كلهم فى الجنة . وقرأ عمر بن الخطاب هذه الآية ثمّ قال : قال رسول اللّه صلى اللّه عليه [وآله[
وسلم : سابقنا سابق . .
(304) جنة النعيم / ج 1
سابقٌ ومُقتصدُنا ناجٍ وظالِمُنا مغفورٌ »(1) . پس ائمّه طاهرين عليهمالسلام سابقيناند و مقتصدين از
ذريّه نبويّه صلىاللهعليهوآله ناجين و ظالمين از ايشان مغفورين .
و ايضاً مرويست در معنى آيه « قُلِ الْحَمْدُ للّهِِ وَسَلاَمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى »(2) اهل
بيت رسول صلىاللهعليهوآله اند(3) .
پس بر اين آيات كريمه و اخبار صحيحه مرويّه ، اولاد ائمه طاهرين كه خروج كردند
و شهيد شدند اگر ظالم به نفس بودند داخل در عنوان مصطفيناند و عاقبت عملشان خير
است و از اين جهت روايتى كه دلالت كند بر مذمّت ايشان نيست .
و عجب فرمود صاحب كتاب « فوائد العلماء وفرائد الحكماء »(4) : ذريّه نبويّه صلىاللهعليهوآله در نزد
من مانند كتاب اللّهاند ، صالح ايشان آيه محكمه است كه بايد بوسيد و بر سر گذارد ،
و اطاعت كرد ، و آنكه طالح است مانند آيه منسوخه يا متشابه است كه ببوسند و بر سر
گذارند ليكن متابعت ننمايند ، فواللّه ما نَرجُو الخير فى الدّنيا والآخِرة الاّ بفَضلِ اللّه تعالى ورَحمتِه
وَمحبّتِهِ وَمحّبةِ رَسُولِهِ صلى اللّه عليه وآلهِ وَلَيس لَنا عملٌ نَرْجُوه سِوى ذلك .
و در كتاب سنّيان است : محبّت و مودّت سيّد شريف و اجب است اگر چه رافضى باشد
براى آنكه شيخين به واسطه سبّ كردن از سيّد شريف مؤاخذه نمىكنند .
1. روضة الواعظين : 298 ، كنز العمال 2/485 ، و مجمع البيان 8/245 به نقل از عمر بن الخطاب ،
و سيوطى در الدر المنثور 5/252 از انس از رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل كرده است .
2. نمل : 59 .
3. بحار الانوار 43/279 ، مناقب ابن شهر آشوب 3/380 به نقل از ابن عباس .
4. كتاب از سيد محمد بن محمد بن حسن بن قاسم حسينى عيناثى جزينى عاملى صاحب كتاب
معروف « الاثنا عشرية فى المواعظ العددية » است . رجوع كنيد به : ذريعه 16/333 ش 1541
و 16/349 ش 1622 .
روح و ريحان سوم (305)
و گفتهاند : اگر شريف دزدى كرد و دست او را بريدند دست بريده او را بايد بوسيد .
پس اين بنده رو سياه كه رجائى جز شفاعت ذريّه طيّبه حضرت صدّيقه طاهره عليها
سلام اللّه ندارد عرض مىكند : اگر شرّى يا ظلم بر نفسى از سادات ظاهر شود به جهت
طهارت طينت و ولادتشان منجرّ به توبه و مغفرت مىشود و سوء عاقبت براى كسى است
خبث طينت و سريرت داشته باشد و بر عداوت و عناد اين فرقه حقّه بميرد .
و در حديث است كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : « انّ اللّه يُحِبُّ العَبدَ وَيُبْغِضُ عَمَلهَ
ويُحبُّ العَمَلَ وَيُبْغِضُ بَدَنَه ، واعْلَمْ أنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَباتاً وكُلُّ نباتٍ لا غِنى به عَنِ المياهِ وَالمياهُ مُخْتَلِفَةٌ
فَمَا طابَ سَقْيُهُ طابَ غَرْسُه وَحَلَّتْ ثَمَرَتُه ، ومَا خَبُثَ سَقْيُه خَبُثَ غَرْسُه وَأَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ »(1) يعنى : به
درستى كه خداوند دوست مىدارد بندهاى را و دشمن دارد عمل او را ، و دوست مىدارد
عمل بندهاى را و دشمن مىدارد بدن او را ، پس بدان هر عمل مانند گياهى است و هر
گياهى لازم دارد آب را ، و آبها مختلف است ، پس هر آنچه آب دادن او خوب است كشت
او خوب مىشود و ميوهاش شيرين مىگردد ، و هر آنچه خبيث است ميوهاش تلخ مىگردد .
خلاصه .
اين طايفهاند حق پرستان
|
باقى همه خويشتن پرستند
|
اگر ايشان نباشند و نبودند دين و شريعت و اسلامى نيست از آنكه سادات نشانهها
و نمونههاى پيغمبر صلىاللهعليهوآله اند .
بيت
سَلامٌ على الاِسلامِ فَهوَ مودِّعٌ
|
اِذا ما مَضى آلُ النَّبِىِّ فَوَدِّعِ
|
فَقَدْنا العُلى وَالمَجدَ عِنْدَ افْتِقادِهِمْ
|
وَأَضْحَتْ عُروُشُ الْمَكْرُمَاتِ تُضَعْضِعِ
|
1. از احاديث نبوى است كه امير مؤمنان عليهالسلام در ضمن كلامش بدان استشهاد فرموده است . رجوع كنيد
به : شرح ابن ابى الحديد 9/178 ، بحارالانوار 29/601 .
(306) جنة النعيم / ج 1
مطلب سوم
در شرح حال زيد النّار بن موسى بن جعفر عليهماالسلام
و مدفن وى
در شرح حال زيد بن موسى بن جعفر است و امامزاده زيدى كه در طهران مدفون است .
امّا زيد بن موسى بن جعفر عليهالسلام معروف است در كتب نسّابين به زيد النّار ، از بهر آنكه
در بصره خروج كرد و آتش در خانههاى بنى عبّاس زد و هر كجا مىرسيد مىگفت : النّارَ
النّارَ ، و نسل او از حسن و حسين محدّث و جعفر و موسى اصمّ است ، و از نسل حسين
محدث ابن زيد النار ، زيد بن محمد بن زيد بن حسين مذكور است ، و از اعقاب زيد الناراند
سادات بنو مكّار در مشهد اميرالمؤمنين عليهالسلام ، و همچنين سادات بنو صعب .
و مرحوم صدوق طاب ثراه در كتاب « عيون اخبار الرّضا » در باب پنجاه و هفت چند
حديث در باب زيد مذكور نقل فرموده است(1) از آن جمله :
چون زيد در بصره خروج كرد و منازل و املاك بنى عبّاس را آتش زد او را به اشاره
مأمون گرفتند به خراسان آوردند . پس مأمون زيد را به نزد حضرت امام رضا عليهالسلام فرستاد
و گفت : اگر به جهت خاطر آن جناب نبود زيد را مىكشتم . حضرت رضا عليهالسلام به زيد
فرمودند : « تو را مغرور كرده است اقوال سخيفه اهل كوفه كه گفتهاند كه : چون فاطمه
زهراء عصمت داشت خداوند ذريّهاش را به آتش نمىسوزاند . مراد از ذريّه حسن
و حسين عليهماالسلام اند آيا مىخواهى خدا را معصيت كنى و به بهشت بروى ؟ ! و پدرم موسى بن
جعفر عليهالسلام براى اطاعت خداوند به بهشت رفت ، تو آيا در نزد خداوند تبارك و تعالى از
موسى بن جعفر عليهالسلام عزيزتر و گرامىترى ؟ ! پس تقرّب به خداوند از طاعت است نه از
معصيت ، بد گمانيست كردهاى » .
1. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/257 به بعد ، در چاپ حاضر ( مؤسسة الاعلمى ـ بيروت ) اين باب ، پنجاه
و هشتم واقع شده است .
روح و ريحان سوم (307)
زيد عرض كرد : من برادر شما و پسر پدر شما نيستم ؟
فرمود : « برادر من هستى مادامى كه اطاعت خدا را بنمائى ، حضرت نوح عرض
مىكند : « رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ » ، و خداوند
مىفرمايد : « إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ » . پس خداوند پسر نوح را از اهليّت وى
بواسطه معصيت كردن خارج كرده »(1) .
و در كتاب مذكور(2) مرويست : زيد بن موسى بن جعفر عليهالسلام منادم منتصر بود و زبانش
گرفتگى داشت و بر مذهب زيد بن على بن الحسين عليهالسلام بود و در بغداد در نهر كرخايا نازل
و وارد شد و در زمان ابوالسرايا حكومت كرد . بعد از قتل ابوالسّرايا طالبيّين فرار كردند ، به
كوفه و بغداد رفتند ، و زيد بن موسى عليهالسلام مخفى بود تا آنكه حسن بن سهل وى را گرفت
و حبس نمود و خواست او را به قتل رساند . حجّاج بن خيثمه گفت : اى امير ! تعجيل مكن
كه مرا نصيحتى است : آيا از اميرالمؤمنين مأمون امرى رسيده است كه زيد را به قتل
رسانى ؟ گفت : نه . گفت : از براى چه پسر عموى اميرالمؤمنين را بدون اذن او مىكشى ؟
پس حديث قتل عبداللّه بن حسن افطس را كه ذكر مىشود و فرستادن سر او را به نزد
هارون و خشم هارون را بر جعفر براى حسن بن سهل ذكر نمود . حسن بن سهل گفت :
جزاكَ اللّهُ خَيراً پس او را به حبس بردند تا زمان ظهور ابراهيم بن مهدى .
پس اهل بغداد زيد را از حبس بيرون آوردند و او را فرستادند به نزد مأمون . بعد از
چندى رفت به سرّ من رأى ، و در زمان متوكّل وفات يافت و در همانجا مدفون شد .
و مضمون آنچه حضرت رضا عليهالسلام به زيد فرمود از اين مضامين شريفه ، خواص از كتاب
« عيون اخبار الرضا » بخوانند خوب است .
عن ابراهيم بن محمد الهمدانى قال : سَمِعْتُ الرِّضا عليهالسلام يَقُولُ : مَن اَحَبَّ عاصياً فهُو عاصٍ
وَمَن اَحبَّ مطيعاً فهُو مُطيعٌ ومَن اعَانَ ظالِماً فهُو ظالم وَمَن خَذَلَ عادلاً فهُو خاذِل إنّه لَيس بَين اللّه
1. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/259 ح 4 .
2. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/258 ح 3 .
(308) جنة النعيم / ج 1
وَبينَ احدٍ قرابةٌ ولا يَنالُ اَحدٌ ولايةَ اللّهِ اِلاّ بالطّاعةِ وَلَقَد قال رسُولُ اللّه صلىاللهعليهوآله لِبَنى عَبدِالمطّلب :
« ايتونى باعَمالِكم لا بانسَابِكم وَاحسَابِكُم ، و قال اللّه تعالى : « فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ
بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ »(1) « فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ
فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ »(2) »(3) .
براى آنكه دوست دارم در خاتمه حال هر يك از امامزادگان چند بيتى عربيّاً او فارسيّاً
نوشته باشم تا نقل ناقل و قول قائل از شيعه اثنا عشريّه تحريرات غير مليحه داعى را
جبران كند ؛ لهذا براى جبران ماجرى من القلم عرض مىكنم خدمت بنى فاطمه :
اَنتُم بَنو طاها و قاف والضُّحى
|
وَبَنُو تبارَكَ وَالكِتابِ المُحكَمِ
|
وَبَنو الاباطح والمسلخ والصَّفا(4)
|
والرّكن وَالبَيتِ العَتيقِ وَزمزَمِ بكُمُ النّجاةُ مِنَ الجَحيمِ وَانتُمُ خَيرُ البَريّةِ مِنْ سُلالةِ آدَمِ
اَنْتُمْ مصَابيحُ الدُّجى لِمَنِ اهْتَدى وَالعُروةُ الوُثْقىَ الّتى لم تُفْصَمِ(5)
وَاِليكُمُ قَصَدَ الوَلىُّ وَاَنتُمُ عَوْنٌ لَنا فى كُلِ خطبٍ مُولِمِ
بِكُمُ يَفوز غداً اِذا(6) [ما] أُضْرِمَتْ فِى الحَشرِ للعاصينِ نارُ جَهنّمِ
مَن مثلُكُم فى العالَمين وَعِندَكُمْ عِلمُ الكِتابِ وَعِلمُ ما لَم يُعْلَمِ
جِبريلُ خادِمُكُمْ وخادِمُ جَدِّكُمْ وَلِغَيْرِكُم فيما مَضى لم يَخْدِمِ
1. مؤمنون : 101 .
2. اعراف : 8 و 9 .
3. عيون اخبار الرضا عليهالسلام 1/260 ـ 261 ح 7 ، بحارالانوار 7/241 ح 11 و46/177 ح 31 .
|
4. در چاپ سنگى مصرع اول بدون وزن چنين آمده است : وبنو طسم والصفا . متن را موافق نقل الغدير
آورديم .
|
|
5. در چاپ سنگى : يغصم .
6. در چاپ سنگى : إذ . متن را موافق نقل علامه امينى در غدير آورديم .
روح و ريحان سوم (309)
إبْنى رسُولِ اللّهِ ! اِنَّ أَبَاكُمُ(1) من دَوْحَةٍ فيها النُّبوةُ يَنْتَمى
آخاه مِن دوُنِ البريَّةِ اَحمَدٌ واختَصَّهُ بالاَمرِ لَولا يظْلمِ(2)
در شرح حال امامزاده زيد و مأخذ صحّت نسب آن
اما امامزاده زيد كه در بحبوحه شهر ناصره طهران است ، و در جوار وى مقبره مشهور به
سيّد ولى است و در وسط بازار بزّازها واقع است ، و بر حسب تجربه نذورات كثيره براى
روضه باهره وى سالهاست اهداء و ايفاء مىشود جمعى از رجال دولت و بزرگان دين در
اين اوقات از داعى خواهش كردند با فراغت و آسودگى به طريق صحيح از نسب زيد
معروف مذكور كه مزور است در اين كتاب شرحى بدهم ، و آنچه به نظر دارم بنويسم تا
موجب مزيد معرفت و يقين و باعث تشويق و رغبت زائرين گردد ، چون شرحى از زيد بن
حسن عليهالسلام و زيد بن على عليهالسلام و زيد بن موسى عليهالسلام بيان نمودم مقتضى ديدم در همين محل
آنچه مىدانم بنگارم ، و آنچه معلوم داعى شده است در اين نامه بسپارم .
پس بطريق تحقيق اين امامزاده زيد كه در جامعه طهران است زيد بن حسن بن على
نيست و وى يا در حاجز يا در بقيع مدفون است .
و زيد بن على بن الحسين هم نيست ، و وى به تاريخ مسطور در كوفه شهيد شد ، و يقيناً
1. در چاپ سنگى : آباءَكم .
2. اشعار از ابن عودى نيلى ، شاعر مخلص اهل بيت عليهمالسلام ، و در گذشته 528 است . اين اشعار و ابياتى
ديگر از وى را علامه امينى در الغدير 4/372 ـ 379 نقل فرموده است . ادامه ابيات مذكور در متن
چنين است :
نص الولاية والخلافة بعده
|
يوم الغدير له برغم اللُّوَّمِ
|
ودعا له الهادى وقال ملبّياً
|
يا ربّ قد بلغت فاشهد وَاعْلَمِ
|
حتى اذا قبض النبى واصبحوا
|
مثل الذباب تلوح حول المطعمِ
|
نكثت ببيعته رجالٌ أَسْلَمَتْ
|
أفواهُهم وقلوبُهم لم تسلمِ
|
وتداولوها بينهم فكأنها
|
كأس تدور على عِطاشٍ حوّمِ
|
(310) جنة النعيم / ج 1
استخوان او را نياوردند(1) و بدن شريفش را نقل نكردند .
و زيد بن موسى بن جعفر هم نيست و وى در سرّ من رأى رحلت كرد و مدفون شد .
و ايضاً زيد بن حسن بن موسى ثانى كه از فرزندان موسى الجون پسر عبداللّه محض كه
آل او را زُيُود خوانند نيز نيست از آنكه مدفن وى جز رى معيّن است .
و بر كتب فارسيّه حاليّه انساب نيز اعتمادى نتوان كرد و باعث اطمينان خاطر
نمىشود ، پس بدانيم اين امامزاده زيد كيست و نسبش به كدام امام منتهى مىشود .
عجالةً از بركات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كتابى موسوم به « منتقلة الطّالبيّه » كه جامع آن
ظاهراً در سال پانصد هجرى بوده است و از كتب معتبره انساب است(2) ، و در اين بلد دو
نسخه بيش بدست نيامده است ، و در آن كتاب ابوابى است به قانون حروف تهجّى به نام
شهرها ، هر يك از امام زادهها كه نقل از اوطان خودشان يا بلدان ديگر كردهاند و در بلدى
وارد شدهاند و وفات نمودهاند نام آن بلد را عنوان كرده است چنانكه داعى تمام
امامزادههائى كه در رى و حدود آن نزول نمودند و مدفون گرديدند از حرف راء بعباراتها
1. در چاپ سنگى : نياورند .
2. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در ذريعه 23/5 ش 7817 در باره كتاب توضيحاتى داده و تصريح
مىكند كه نسخهاى ناقص از اين كتاب نزد مرحوم كجورى مؤلف جنة النعيم بوده است . از بيان
صاحب ذريعه مشخص مىشود كه :
اولاً : وى نسخه چاپ سنگى جنة النعيم را ديده چرا كه مطالبى از آن نقل كرده و شماره صفحه
مىدهد .
ثانياً : اين صفحه از كتاب را كه صفحه 97 چاپ سنگى است ، علامه تهرانى نديده چون تعبير
ايشان چنين است : « حصلت نسخة ناقصة منه عند الحاج مولى باقر فأدرج فى كتابه جنة النعيم ص
498 كل من نزل منهم بالرى . . » و حال آنكه ظاهر عبارت مؤلف در اين صفحه آن است كه دو نسخه
از كتاب منتقلة الطالبيه نزد وى بوده است .
ثالثاً : مرحوم تهرانى بر نقل كجورى اعتماد كرده و نام مؤلف منتقلة را به نقل از وى آورده
و مىگويد : ذكر فى « جنة النعيم فى احوال عبدالعظيم » ص 484 أن مؤلفه السيد أبو اسماعيل ابراهيم
بن عبداللّه بن حسن بن على الشاعر .
روح و ريحان سوم (311)
نقل كردهام ، و در اواخر اين كتاب درج نمودم كه آنها از حسن تعبير صاحب كتاب ، به طور
واردين رىاند .
پس در آن كتاب آنچه به نظر داعى آمده است از واردين رى همين امامزاده زيد است
ليكن به اين طريق كه عرض مىشود :
صاحب كتاب مسطور از واردين رى در دو مورد بيانى صريحاً از نام زيد فرمود : يكى
در تعداد اولاد جعفر بن حسن مثنى امام حسن مجتبى عليهالسلام است . و ترجمه عبارت اوست :
در رى ابوالحسن على بن حسن بن ابى عبداللّه محمد بن عبيداللّه الامين بن عبداللّه الحسين
بن جعفر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام است ، و عقب او ابوالقاسم عبداللّه
معروف به اميركا ملقب به اطيب است ، و برادرش ابوطالب است كه نام او عبيداللّه است
و ملقب به طرّه ، مادرشان از اهل رى بود و هاشميّه نبود .
و بعد از آن فرمود : در كتاب « مشجره » است : احمد امير و زيد و ابوطالب محمّد و ابو
احمد محمد و ابو هاشم محمد در رى مىباشند .
و در مورد ديگر در ذيل اولاد قاسم بن حسن بن زيد بن حسن مجتبى عليهالسلام فرمود :
ابوالقاسم [بن] زيد معروف به حسنى است كه در رى وارد شد .
و اين دو فقره از جهتى تنافى دارد و آن اختلاف نسبت است و انتهاء نسب به حسن
مثنى ، و از جهتى تنافى ندارد كه زيد مذكور در مورد اوّل همان ابوالقاسم زيد معروف به
حسنى باشد ، و آنچه قدر متيقّن است اين امامزاده زيد از اولاد حضرت امام حسن عليهالسلام
است و مانند حضرت عبدالعظيم در كتب تعريف به حسنى شده است ، و ابوالحسن على
اصغر بن حسن بن عيسى بن محمد كه نيز در رى است از فرزندان ابوالقاسم زيد معروف
است ، و حسن امير كه جدّ دوم حضرت عبدالعظيم است پسرى داشت موسوم به زيد ،
و كنيهاش ابوطاهر است از آنكه پسرى طاهر نام داشت كه بعبارة اخرى ابو طاهر زيد نام را
(312) جنة النعيم / ج 1
در(1) جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم است كه موسوم به على شديد است .
و شيخ ابو نصر بخارى حكاياتى جيّده از وى نقل كرده است ، و از سياق عبارات بعضى
از نسّابه گمان مىرود اين امامزاده زيد همان است ، و امامزاده طاهر كه شرح حال وى
خواهد آمد شايد فرزند ارجمند اوست ، و از برادران حضرت عبدالعظيم زيد نام در كتاب
« عمدة الطالب » قول قيل است ، و برخى بر حسب خيال يا قاعده ظاهره گفتهاند : بعيد
نيست امامزاده زيد برادر حضرت عبدالعظيم باشد .
چون بيان صريحى از نسّابين نديدهام بسيار بعيد است قبول آن .
على اى حال ، آنچه از كتاب مذكور معلوم است به طريقى كه عرض كردم زيد نامى از
امامزادگان كه حسنى است به چند فاصله و واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام در
رى آمده است ، و وفات نموده است ، و جز اين بزرگوار در رى و اطراف آن مزارى كه به
اين اسم معروف باشد نيست ، و به واسطه فاصله كثيره كه بين امامزاده مكرّم است با
حضرت امام حسن عليهالسلام معلوم مىشود بعد از حضرت عبدالعظيم به رى آمده است و گويا
آن وقت در طهران آبادى بوده است كه اهل آن راضى نشدهاند جسد شريف را از محلّ
وفات ، نقل به مزار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نمايند چنانكه در ازمنه سابقه نقل موتى به
اماكن شريفه چندان مرسوم و معمول نبود ، و آبادى رى در عهد قديم در اطراف حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام بوده و طهران از بناهاى جديده است و آثار شهر قديم رى خود آشكار
است .
و آنچه در خرابى شهر رى داعى دانسته است از ظلم و عناد و ترك ودادى بود كه اهالى
آن با يكديگر كردند ، و از كمال عدل و دادى كه در اين عهد فيروز مهد واضح و لايح است
روز به روز آبادى و وسعت اين شهر كه بنيان آن بر تقوى و ايمان است زياده مىگردد ،
و عمل صادر از اهل طهران ، مطهِّر و مُكفِّر اعمال صادره از اهل رى قديم است ، چنانكه
1. عبارت گنگ است .
روح و ريحان سوم (313)
خانههاى خراب ايشان عبرت حاضرين و ناظرين است .
در تشريف حضرت اقدس همايون به مزار
فيض آثار امامزاده زيد و ثمرات آن
و بحمد اللّه تعالى به امر و فرمان حضرت اقدس همايون اعلى در اين اوقات كه مورّخه
هزار و دويست و نود و شش هجرى است در عمارت صحن شريف اين امامزاده جليل
تأكيدات اكيده شد و بنحو خوشى زينت يافت ، و به طرز مطبوعى اصلاح خرابيهاى
حجرات آن گرديد كه فى الواقع ظاهر آن از براى اهل ظاهر چون باطن وى روضهاى از
رياض جنت است ، و بر اين عمارات پسنديده ثمراتى كه مترتب شده است در اين اوراق
احصاء نتوان كرد ، جملتى از آن را مىنويسد :
اوّل : توجّه حضرت اقدس سلطانى و پياده آمدن به آن مزار و تشرّف بدان بقعه عاليه با
رجال دولت و به مرآى و منظر رعاياى وبراياى اهالى اين بلد ، خود مشوّق و مروّجى است
مخصوص و نيّت صافيه سلطانى مؤثر است در انقلاب نيّات رعايا ، سيّما پياده به زيارت
آمدن باعث ميل نفوس و توجّه قلوب و رعيّت است ، اگر مردم در زمان سابق به آن مزار
نمىرفتند و فاتحه نمىخواندند به و اسطه اقبال خسروانه در خواصّ و عوام ، اين ايّام
شوق ديگرى در زيارت اين امامزاده جليل پيدا شده است .
بلى « الناسُ عَلى دينِ مُلُوكِهِم »(1) .
[پياده رفتن شاه عباس به مشهد رضوى]
و داعى گاهى از حالات سلاطين صفويّه ـ نَوَّرَ اللّهُ مراقِدَهُمْ اَجمَعين ـ در تواريخ نظر
مىنمايد از حال جنّت مكان شاه عبّاس ماضى صفوى متعجّب است كه چگونه بر حسب
1. ذكر اين فقره و منابع آن قبلاً گذشت .
(314) جنة النعيم / ج 1
نذر شرعى پياده از اصفهان به خراسان براى تقبيل عتبه رضويّه حضرت امام همام
ابوالحسن على بن موسى الرضا عليهماالسلام شتافت ، و وفا به عهد و ميثاق خود فرمود ، و در آن
راه مصارف كليّه بذل نمود ، و چون به آستان عرش بنيان حضرت ثامن ضامن شرفياب شد
چگونه اظهار شوق و رقّت كرد و خود را يكى از آحاد زائرين از رعايا شمرد ، و الحق آن
پادشاه دين خواه در آن راه كرد آنچه شايسته و سزاوار بوده است ، و اعتقاد دعاگو آن است
كه آن اجر براى اين پادشاه جمجاه مقرر است از آنكه بدون نذر شرعى واجب براى تعظيم
و تكريم حضرت ختمى مآب ـ عليه صلوات اللّه وآله ـ پياده بدين مزار قدم نهاد و از قدوم
خويش روح پر فتوح اين امامزاده معظم را شاد فرمود اگر چه احترام براى امام و امامزاده
همان فرق بُعد و قرب مسافت بين زائر و مزور را دارد ، لكن بر حسب تفضّل گاهى ثواب
احترام كل را به جزء مىدهند ، چنانكه در ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم روايت مشهور
شاهدى است قويم ، و معروف بين عرب و عجم است .
در پياده رفتن سلطان مراد قيصر روم به مزار
و روضه منوّره حضرت شاه ولايت عليهالسلام
سلطان مراد كه از سلاطين عثمانيّه است در وقتى كه قصد زيارت حضرت امير
مؤمنان عليهالسلام را نمود و قبّه علويّه را از دور ديد خواست از چهار فرسخ پياده بيايد ، يكى اهل
نصب و عداوت گفت : على بن ابى طالب عليهالسلام خليفه رسول صلىاللهعليهوآله بود ، و تو نيز خليفه رسول
خدائى ، جائز نيست اين گونه حرمت كردن .
پس آن سلطان مسلمان قرآن خواست و تفأّل زد براى انجام اين قصد ، و اتيان اين
خيال . اين آيه كريمه آمد : « فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً »(1) پس پياده با تمام
اركان دولتش تشرّف جست ، و امر نمود گردن آن ناصبى ناهى را زدند ، و اين دو بيت
1. طه : 12 .
روح و ريحان سوم (315)
ظاهراً از خود سلطان است كه در برابر روضه اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض كرد :
تُزاحِمُ تيجانُ المُلُوكِ بِبابِهِ
|
وَيَكْثُرُ عِندَ الاِسْتِلام(1) إزدِحامُها اِذا ما رأَتْه عَن قَريبٍ(2) تَرَجَّلَتْ وَاِن هِىَ لَم تَفْعَلْ تُرَجِّلُ هامُها(3)
|
دوّم : از قدوم بهجت لزوم آن پادشاه خير خواه ، سكنه اطراف صحن شريف از
اشخاص متفرّقه كه مجاورين نااهل آن امامزاده بودند تبديل بما هو احسن شد ، ناچار بعد
از تغيير محلّ و تعمير مكان ، حال و تمكّن به آن تغيير يافت . اكنون طلاّب علوم دينيّه
و اهل علم از هر قسم در آن ساكن و متحصّناند و اين گونه مردم كه به صورت صاحب
شرعاند و كردارشان براى آموختن آداب شريعت است و قصدشان كلاًّ او بعضاً براى
تكميل نفس خود يا سائرين بندگان است يا هر دو ، هر قدر بيشتر باشند ، و منازل و مساكن
ايشان خوشتر موجب خوشنودى خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و ائمه طاهرين عليهمالسلام است ، و اين گروه
نيز جنود سلطنتاند و اسلحه ايشان دعاهائى است كه از راه دانش و دانائى مىنمايند
و تقويت و بقاء دولت از توجّهات ايشان است ، و هر قدر مدارس و اين گونه ابنيه عاليه در
مملكت زياد باشد لابد ساكنين آنها زياد مىشود ، و هر قدر اين فرقه زياد شوند اگر چه در
فرد فرد ايشان اثرى نباشد در مجموع من حيث المجموع ايشان اثر است .
و چگونه اثر و ثمر بر وجودشان و عملشان مترتّب نگردد با آنكه اخبار كثيره در ارادت
و محبّت ايشان رسيده ، قطع نظر از عمل ، احاديث معتبره بر طلب علم وارد شده .
1. در صراط المستقيم : « فى يوم السلام » بجاى « عندالاستلام » .
2. در صراط المستقيم : بعيد .
3. الصراط المستقيم 2/99 ، الفوائد الرجالية ، بحرالعلوم 1/91 ، عدهاى از جمله شيخ كاظم ازرى
و سيد مهدى بحرالعلوم به تخميس اين اشعار پرداختهاند . شيخ جعفر نقدى برخى از اين تخاميس را
در انوار العلويه : 425 ـ 426 نقل كرده است .
(316) جنة النعيم / ج 1
در آبادى و عمارات روضه امامزاده زيد از حسن
تقديم حضرت اقدس شهريارى
پس آبادى هر شهر و مملكت از كثرت شعائر و علائم است ، و از شعائر اسلام كثرت
مدارس است ، و مدارس اهلى لازم دارد كه ساكن شوند ، و اهل مدارس طلاّب علوم
دينيهاند ، و تعظيم و تكريم ايشان نوعاً يا شخصاً خود از شعار اسلام و دين خاتم
النبيّين صلىاللهعليهوآله است ، و هر قدر مدارس در جوار مزار امامزاده باشد دو قسم تعظيم از شعائر
شده است ، چنانكه از مدرسه جديده امينيّه كه در جوار حضرت عبدالعظيم بنا شده است
آثار خيرى كه از آن پديدار است احتياج به بيان ندارد .
و در تواريخ قديمه خواندهايم : در شهر قديم رى چهار صد مدرسه بوده است ، و لابد
در اين مدارس علوم حقّه تعليم و تعلّم مىشد ، از علم الهى و علم فقه آل محمّد صلىاللهعليهوآله و علم
اخلاق و آداب و علوم ديگرى كه متفرع بر اين سه علم است كه امّهات و اصول علوماند .
و سلاطين صفويّه ـ انارَ اللّهُ بَراهِينَهُمْ ـ كه همتى بر ترويج شرع و اهل علم گماشتند در
زمانشان چگونه رونق و رواجى اعمال و افعال خيريّه پيدا كرد كه از حسن نيّات ايشان
قزوين و اصفهان و بلاد ديگر هر چه بود مدارس علم و منازل خير و بقاع متبركه و قباب
كريمه همانا عمل رعيّت متفرّع و منشعب از نيّت خالصه سلطنت است .
پس اين آثار ، قطع نظر از ثمرات حاليّه الى يوم القيامة نتايج خيريّه مىدهد ، و سرمشق
خوشى است براى آيندگان از بندگان خدا .
خلاصه اين بنده دعاگوى اميدوار است از اين بناى جديد و تنظيف خاصّى كه از فضاء
و حجرات صحن مبارك ، گماشتگان دولت به امر قدر قدرت حضرت اقدس سلطنت
كردهاند پادشاه دنيا و دين در عوض و جزاء آن در حجرات غيبيّه لا ريبيّهاش تمكين دهد .
سوم : اقامه نماز جماعت است .
اگر چه در زمان سابق از قرار مسموع اقامه جماعت مىشد ، و ليكن در اين اوقات
روح و ريحان سوم (317)
براى تجديد بناء و تحسين فضاء و تغيير امام جماعت ، مجمع اين عمل خير رونقى ديگر
دارد ، و مردم را رغبتى زيادتر است .
و يكى از ثمرات اينگونه عمارات شيوع طاعات و عبادات است .
بحمداللّه تعالى عجالةً اين روضه مزار و مدرسه و مسجد شريف نظيفى است كه غير از
مزار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام محلّ طاعتى جامعتر از آن در اين حدود نداريم .
بلى مزار امامزاده سيّد ولى كه در جوار آن بزرگوار است و چند گامى فاصله بيش
ندارد ، مسجد و مدرسه تازه به قدر استعداد محلّ بنيان شده است كه در خور آن فضا
جماعتى اوفى دارد ، و به تدريس و امامت جماعت جناب فحل المجتهدين و مقرر مسائل
الرّسائل لطلاب علوم الدين شمس الفقهاء وبدر المحققين الذى ليس له ثانى آقا ميرزا
محمد حسن آشتيانى ـ مَتّعَ اللّهُ المسلمينَ بطولِ بقائه ـ مزيّن است . الحقّ انجمنى كه از اهل
علم در اين زمان خدمت ايشان مىشود در بلدان اسلاميان نديدهام .
پس هر علمى كه در اين مدارس تحصيل مىشود و هر سجده طاعتى كه در اين مساجد
تكميل مىگردد البته حضرت اقدس اعلى شريك و سهيم است ، و هر آن كس دعا به بانى
خير نكند در او خيرى نيست بلكه آن بناء و زمين براى اين گونه از ساكنين لعن و نفرين
كنند .
چهارم : تحديد و تعيين موقوفات و املاك موقوفه و متعلقه به اين امامزاده است .
از حسن تقديم پادشاه جمجاه شد ، پس ثمره اين توجّهات ملوكانه منافع موقوفات
قديمه كه تعطيل در اداء آن مىشد ، و به صاحبان توليت و اولياء موقوفه نمىدادند بر
حسب تعيين جديد و رسيدگى كامل به متولّيان آنها مىرسد ، و منافع املاك معلومه موقوفه
به صلاح ديد ايشان به أَحْسَنِ ما كان صرف عمارات اين بقعه مىشود .
علاوه از مصرفى كه سابق مىشد در اين اوقات طلاّبى كه سكنه حجرات اطراف صحن
شريفند و كمال استحقاق دارند از منافع و ارباح آنها منتفعند ، و آنچه معلوم و مقطوعٌ به
داعى است مصارفى كه در تعزيهدارى جناب سيّد الشهداء عليهالسلام در تكيه واقعه در جنب
(318) جنة النعيم / ج 1
حضرت امامزاده زيد هر سال مىنمايند با كمال مواظبت و نهايت نظم و اطعام به فقراء
و تكريم از طلاب در بعضى از تكاياى ديگر نمىشود ، خصوص مجمع روضه خوانى آن
نقلى ديگر دارد .
خلاصه تقويت از دولت در تعيين موقوفه باعث ابقاء آن مىشود ، و ابقاء اين گونه
املاك و اوقاف باعث ازدياد عمر و دوام دعاگوئى اهل دعاء است ، و منافع اين گونه امور
و اعمال در دنيا و عقبى لا تُعَدُّ ولا تُحْصى .
و چون در اين مقام از حفظ موقوفه و وقف املاك يادى شد حكايتى كه واقعيّت دارد
و خلافى در وقوع آن نمىرود همانا ملك وقفى است كه مرحوم ميرزا نبى خان مشهور به
امير نمود ، و مجمل از مفصّل آن را در اين عنوان مىنويسم براى خوانندگان فائده كثيره
دارد :
[در خواب ديدن مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى طاب ثراه]
مرحوم شيخ اجلّ العلاّمة الرّبانى شيخ عبدالحسين طهرانى ـ رَفَعَ اللّهُ مقامَه فِى
الدّارين ـ فرمود : چون مرحوم ميرزا نبى خان وفات نمود ، براى سابقه دوستى كه با وى
داشتم و از حالات وى مطّلع بودم مىخواستم او را در خواب ببينم كه بر او چه گذشته است
و چه مىگذرد ، شبى در عالم رؤيا ديدم در باغها و عمارات عاليه جنان تفرّج كنان راه
مىروم ، و كسى است با من كه صاحب هر يك از قصور و عمارات را مىشناسد
و مىشناساند ، تا آنكه به قصرى رسيدم و از صاحب آن جويا شدم . گفت : اين قصر از آنِ
ميرزا نبى خان است كه از خواصّ خدّام مرحوم محمد شاه قاجار بود ، اگر مىخواهى
شخص او را ببينى اكنون نشسته است .
چون نظر كردم در تالارى او را نشسته يافتم ، چون مرا ديد بر همان عادت و رسمى كه
در حيات خود با من داشت برخاست و مرا در صدر مجلس جاى داد ، و من متفكّر
و متعجّبم از علوّ مقام وى با آنكه مُنْهَمِك در معاصى بود ، گويا بالفراسة دانست گفت : اى
روح و ريحان سوم (319)
شيخ ! تعجب مىنمائى و جاى تعجّب هم هست از آنكه مرا عذاب اليم سزا و جزاء بود ،
ليكن من معدن نمكى در طالقان دارم كه هر ساله وجه اجاره آن را به سوى نجف اشرف
مىفرستادم تا آنجا صرف تعزيهدارى جناب سيّد الشهداء عليه آلاف التحية والثناء شود ،
و اين مكان و بستان در عوض آن است .
مرحوم شيخ در مجلس بحث و درس اين حكايت را با كمال تعجّب ذكر فرمود ،
و نمىدانست امير سابق الذكر در طالقان معدن نمكى دارد كه براى اين مصرف وقف كرده
است . يكى از ابناء مرحوم ملا مطيع طالقانى كه از ملتزمين حوزه درس مرحوم شيخ بود
عرض كرد : اين فقره صحيح است و اين خواب از رؤياى صادقه مىباشد ، به همين نحوى
كه بيان فرموديد معدن نمكى است كه به دست والد ماجد من است و هر ساله اجاره آن را به
نجف اشرف مىفرستند صرف تعزيهدارى مىشود .
خلاصه هر چند اين گونه املاك موقوفه در مملكت زيادتر باشد دلالت بر حسن حال
رعيّت و توسعه در امورشان مىكند بلكه يكى از شعائر اسلام سيّد انام ـ عليه و آله صلوات
اللّه ـ است ، و حفظ و ضبط و نگاهدارى آنها سبب مىشود براى تشويق حاضرين
و غائبين ، و چون مصارف آن غالباً براى فقراء اهل دعاء است اگر به ايشان برسانند فراغت
و آسودگى ديگر دولت را حاصل است و مردگان نيز از آنچه براى آخرتشان اندوخته
كردند بهره مىيابند ، و از زندگان خردسند مىشوند .
پس هر زندهاى كه زاد و توشه مردهاى را خورد و قطع روزى او كند از رحمت الهى
منقطع است .
بيت
كار امروز به فردا نگذارى زنهار
|
زانكه فردا چو رسد نوبت كار دگر است
|
كما قال الامام عليهالسلام :
بيت
لا تُؤخّر شُغْلَ يَوْمٍ لِغَدٍ
|
اِنَّ فىِ كُلِّ غَدٍ يأَتى عَمَلْ
|
(320) جنة النعيم / ج 1

روح و ريحان
الرابعة
(321)
(322)
در حال حسن امير فرزند زيد بن حسن است
كه جّد دوّم حضرت عبدالعظيم مىباشد
و اين بزرگوار از كبار و مشايخ سادات بنى حسن است ، و زيد مكنّى به ابوالحسن
گرديد از اين جهت است كه فرزندش موسوم به حسن بود ، و كنيه حسن ابو محمّد است ،
و لقب وى امير ، از آنكه پنج سال از جانب منصور دوانيقى در مصر و مكّه و مدينه امارت
و حكومت كرد .
پس منصور بر وى غضب كرد و آنچه داشت گرفت ، و در مجلس منصور بود تا آنكه
منصور وفات كرد ، مهدى خليفه او را از حبس برآورد و آنچه منصور گرفته بود داد و با
مهدى به حج رفت و زمان سه نفر از خلفاء بنى عباس را درك كرد : منصور و مهدى
و هادى ، بعد از آنكه به حاجز رسيد در سال يك صد و شصت و هشت هجرت رحلت
فرمود ، و از سنّ وى هشتاد و پنج سال گذشته بود ، و على بن مهدى بر او نماز گزارد .
و «حاجز» پنج ميل يا چهار ميل است به مدينه رسول صلىاللهعليهوآله .
و قولى است : در «مقبرة الخيزران» بغداد مدفون است .
و در ميان بنى الحسن و علويّين به وفور عقل و بزرگوارى مشهور بوده است ، و با بنى
عبّاس كمال خلطه داشت بدون اينكه خيانتى به ايشان كرده باشد بلكه به لباس ايشان
ملبّس شد يعنى جامه سياه پوشيد ، و رسم نبود حضرات علويّين جامه سياه بپوشند
چنانكه جامه سبز شعار سادات بود جامه سياه شعار بنى اميّه و بنى عبّاس بوده است .
(323)
و هيچ يك از بنى عبّاس جامه سبز نپوشيدند مگر مأمون(1) پسر هارون الرّشيد ،
و خوش داشته بنى عبّاس هم اين جامه را بپوشند ، عاقبت مأمون را منصرف نمودند ،
چنانكه على بن حسين مسعودى در كتاب «مروج الذّهب» نقل مىكند ، ملخّص از آن نوشته
شود خوب است :
[پوشيدن مأمون لباس سياه را]
چون مأمون به بغداد آمد براى استمالت علويّين جامه سبز را اختيار نمود . عبّاسيّين هر
چند استدعا كردند شعار پدران خود را ترك ننمايد مفيد نشد ، ناچار به زينب كه دختر
سليمان بن على بود توسّل جستند ، و آن زنى معمّره و محترمه بود .
پس خواهش كردند كه از مأمون خواهش نمايد تا اين رنگ جامه را تغيير دهد ، زينب
قبول نمود و به نزد مأمون رفت و گفت : نيكى و احسانى كه به فرزندان على مىكنى بيشتر
است از احسان به ماها ، آخر ما منسوب به تو هستيم ، چرا به رويّه پدرانت حركت
نمىكنى ؟ ! و مردم را بر ماها مىشورانى ؟ ! و ايشان را از شدّت احسان به طمع مىاندازى ؟
پس شعار بنى عباس لباس سياه است چرا لباس سبز مىپوشى ؟ !
گفت : اى عمّه ! اين حرف را احدى به من اينطور نزده است و هيچ كلامى در دل من
وقعش بيشتر از كلام تو نيست ، اما اى عمّه ! نگاه كن وقتى كه رسول خدا (ص) از دنيا
رحلت فرمود ابوبكر در حقّ جدّ ما عبّاس چه كرد ، و بعد از وى عمر چها كرد ، و بعد از اين
دو نفر عثمان اقبال به بنى اميّه نمود و از سائرين معرض شد ، و داد به بنى اميّه آنچه را كه
داد . چون امر راجع به حضرت امير مؤمنان (ع) شد عبداللّه بن عبّاس را والى بصره كرد
و عبيداللّه بن عبّاس را والى يمن كرد و قثم بن عبّاس را به بحرين فرستاد و حكومت مكّه را
در عهده سعيد قرار گذارد ، و هيچيك از سابقين به اولاد عبّاس اينگونه مهربانى نكردند ،
1. در نسخه سنگى واو عطف آمده است .
(324) جنة النعيم / ج 1
و بايد ما بر احسانهاى وى جزاء بدهيم به فرزندانش و مكافات نمائيم ، آن گاه لباس سياه
پوشيد .
و مأمون در اين باب ابياتى دارد :
اُلامُ على شَكوَى الوصّى اَبِى الحَسَنْ
|
وَذلِك عِندى مِنْ عَجائبِ ذِى الزَمنْ
|
خَلِيفةُ خَيرِ الناسِ والأوّلُ الّذى
|
اَعانَ رَسُولَ اللّهِ فىِ السِّرِّ والعَلَنْ
|
وَلَوْلاهُ ما عَدَّتْ لِهاشِمٍ اِمْرَةٌ
|
وكانَت عَلَى الاَيّامِ تَقْضى وتُمْتَهَنْ
|
فَوَلَّى بَنِى الْعَبّاس مَا اخْتَصَّ غَيْرَهُمْ
|
وَمَنْ مِنْهُ اَوْلى بِالتَّكَرُّمِ وَالْمِنَنْ
|
واَوضَحَ عَبْد اللّهِ بِالْبَصِرَةِ الْهُدى
|
وَفاضَ(1) عُبيد اللّهِ جُوْداً على اليَمَن(2) وقسَّمَ اَعْمالَ الخِلافةِ بَيْنَهُمْ فلا زلِتُ مَغبُوطاً(3) بِذى الشُّكْرِ مُرتَهَنْ(4)
|
و بعضى از مضامين ابيات مقالات مأمون سابقاً گذشت .
و عجب است از اين شيعه عبّاسى با آنكه اظهار تشيّع مىنمود در قتل و اذيّت اولاد
رسول صلىاللهعليهوآله با قلب قاسى كوتاهى نكرد ـ خَذَلَهُ اللّهُ تَعالى واَصْلاهُ فى اَصْلِ الجَحيمِ ـ .
در شرح حال ستّى نفيسه دختر زيد بن حسن عليهالسلام
و اما مادر حسن بن زيد بن حسن بن على عليهالسلام لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس بن
عبدالمطّلب است كه در حباله عباس بن على بن ابى طالب عليهالسلام بود ، بعد از شهادت
حضرت ابوالفضل عبّاس بن على عليهالسلام در وقعه يوم الطفّ زيد بن حسن او را خواست و به
حباله وى آمد .
1. در چاپ سنگى : فاز .
2. در چاپ سنگى : باليمن .
3. در طرائف و ديگر منابع : مربوطاً .
4. اين اشعار را صولى در كتاب الاوراق ذكر كرده بنا بر آنچه ابن طاوس در طرائف : 30 و 275 بيان
فرموده ، نيز بنگريد به : الصراط المستقيم 1/259 ، نهج الايمان : 179 ( دو بيت نخستين ) .
روح و ريحان چهارم (325)
و از لبابه در خانه زيد بن حسن پسر و دخترى بيش متولد نگرديد ، اما پسر حسن
است ، امّا دختر موسوم به نفيسه گرديد ، و بعضى گمان كردند نفيسه دختر حسن است ،
و قول ابن خلكان در «وفيات الاعيان» مشهور بر خلاف آن است(1) .
و در بعضى كتب اهل سنّت و جماعت است در مدح نفيسه : اِنَّها مِنْ اَهْلِ الفِقْه(2) .
و او را سيّده نفيسه و ستّ نفيسه كه به معنى خانم است مىنامند .
و در كتابهاى ايشان است : از كثرت زهد و تقوى قبر خودش را به دست خود كند و روز
و شب ميان قبر مىرفت و نماز مىگزارد و در حالت احتضار روزه بود ، هر قدر تكليف
كردند افطار نمايد قبول ننمود ، و گفت : سى سال است مىخواهم خداوند را با زبان روزه
ملاقات نمايم .
و اين ابيات از او است كه در زمان احتضار خواند :
اِصرَفُوا عَنّى طَبِيبى
|
ودَعُونى وَحَبيبى
|
زادَ بى شوقاً اِلَيْهِ
|
وَعِزامى ونَحِيبى(3)
|
يعنى : برداريد اين طبيب را و بگذاريد مرا با دوست من كه شوق و محبّت و ناله من از
براى من لقاء دوست افزون است .
و جمعى از علماء شيعه نقل كردهاند : نفيسه به زهد و عبادت و صيام نهار و قيام ليل
مشهوره گرديد .
و تولّدش در سال يك صد و چهل و پنج است در سال شهادت محمد و ابراهيم قتيل
باخمرى ، و نفيسه دو شوهر كرد ، يكى وليد بن عبدالملك بن مروان است ، و از اين سبب هر
وقت پدر نفيسه بر وليد وارد مىشد كمال احترام مىكرد . يك روز سى هزار دينار به وى
1. بنگريد : عمدة الطالب : 70 ، سرّالسلسلة العلوية : 29 ، الاعلام زركلى 8/44 .
2. در چاپ سنگى : القوة .
3. در چاپ سنگى : « وحبيى » كه معناى صحيحى بنظر نمىرسد . لفظ را با توجه به معنايى كه مؤلف از
آن آورده « ناله من » ثبت كرديم .
(326) جنة النعيم / ج 1
عطا كرد ، و شوهر ديگرش ابو محمد اسحاق بن جعفر الصّادق عليهالسلام است كه معروف به
مؤتمن بود ، و در صورت ، شباهت به حضرت رسول صلىاللهعليهوآله داشت ، و نشر حديث مىكرد ،
و سفيان بن عيينه مىگفت : حَدَثّنى الثِقةُ الرّضا اسحاقُ بنُ جعفر عليهالسلام (1) .
و از بيان ابوالحسن عمرى كه يكى از نسّابين است معلوم مىشود كه شوهر دوم لبابه
عبدالملك بود ، و در حباله او با حمل از دنيا رفت ، و در مصر مدفون شد در ماه رمضان سال
دويست و هشت هجرى .
و از كتابهاى برخى از عامّه معلوم است در حباله اسحاق بن جعفر عليهالسلام بود كه رحلت
نمود ، خواست از مصر او را نقل نمايد به بقيع ، اهل مصر براى تبرك به مزارش منع نمودند ،
چون شب شد حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله را در خواب ديد ، فرمود : «بگذار در قاهره مصر
مدفون شود لاِءنَّ الرَّحْمَةَ تَنْزِلَ عَلَيْهِمْ بِبَرَكاتِها» .
و ايضاً نقل كردهاند : ستّ نفيسه شش هزار ختم قرآن در قبر خود كرد ، در زمان
احتضارش سوره انعام خواند ، چون رسيد به آيه « لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ »(2) دنيا را
وداع نمود .
و چه قدر عامّه را اعتقاد مفرط به مزار او است و هميشه شمُوع و نذورات از اطراف
مصر براى مقبرهاش مىآورند .
و گويند : محمد بن ادريس شافعى كه رئيس يكى از مذاهب اربعه است در خدمت ستّ
نفيسه حاضر مىشد و استماع حديث مىنمود .
خلاصه در زمره خواتين بنى الحسن ستّ نفيسه كمال امتياز داشت ، و اين مخدّره بنا بر
قول مشهور خواهر حسن امير است .
على اىّ حال ، فرزندان امام حسن عليهالسلام را سزد به وجود اين محترمه مكرّمه ، فخريّه
و مباهات نمايند چنانكه فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام به وجود فاطمه
1. بحرالعلوم در فوائد رجاليه 4/66 اين مطلب را به نقل از ابن كاسب گزارش كرده است .
2. انعام : 127 .
روح و ريحان چهارم (327)
معصومه عليهاالسلام كه مدفونه در بلده قم است ، و ما رعايا را نيز سزاوار است بر دختر شهيد
سعيد اوّل ، ركن عميد ، ابو عبداللّه محمد بن شيخ جمال الدين ابن مكّى ابن شيخ شمس
الدّين عاملى جزينى مفاخرت نمائيم .
در شرح حال دختر مرحوم شيخ شهيد اوّل عليه الرّحمة
و اخوان وى
در حين تحرير بنظر آوردم از حالت پسنديده آن مخدره مبروره خوب است اشارهاى
شود از كتاب «امل الآمل فى احوال علماء جبل عامل»(1) .
بدان دختر شهيد كنيهاش ام الحسن است موسوم به فاطمه مدعوّه به ستّ المشايخ ،
يعنى : خانم مشايخ از اهل علم ، و در عداد اولاد مرحوم شهيد او را بدين گونه وصف
كردهاند : «الانسانُ الخاصُّ وزُبدةُ الخواصِّ وزينةُ اهلِ الفضلِ والاخِلاصِ بِنْتُهُ الْمَسعُودةُ المُخدَّرةُ
شَيْخَةُ الشّيعَةِ وعَيَبتُه ، العَلَمُ البَاذخُ فاطمةُ المَدعُوَّةُ بِستِّ المشايخِ ، وَهِىَ سَيّدَةُ رواةِ الاَخبارِ ،
وَرَئِيسَةُ نَقَلَةِ الآثار ، عَنِ السّادةِ البَرَرَةِ الاَطْهارِ ، وكانت عالِمةً فاضِلةً فقيهةً عابدةً سَمِعَتْ مِن
الْمَشايِخ واَخذَتْ عَنْ أبيها وَمِن السيّدِ ابن معيّة إجازةً ، وَهى الّتى كانَ ابُوها يَأمُرُ النِّساءَ بالاِقتداءِ
بِها والرّجُوعِ اِلَيها فى مسائلِ الحَيْضِ وفُرُوضِ الصلاةِ» .
از اين بيانات ، نهايت جلالت شأن و مقامات وى از علم و عمل و زهد و اجتهاد
و فقاهت واطّلاع به اصول فروض مسائل و بزرگوارى بر تمام راويان اخبار و رياست بر
همه ناقلين آثار با اجازهاى كه مرحوم شهيد حميد سعيد به ايشان مرحمت فرمودند معلوم
است .
علاوه از آنها اين لقب شريف ستّ المشايخ است ، و برادرانش نيز در فضل و علم
1. امل الآمل 1/193 شماره 213 . عبارت وى چنين است : أم الحسن فاطمة المدعوة بست المشايخ
بنت الشهيد محمد بن مكى العاملى الجزينى ، سپس از عبارت « كانت عالمة فاضلة » تا انتهاى مطلب
متن را دارد .
(328) جنة النعيم / ج 1
و عمل نادره زمان خودشان بودند :
اوّل : فرزند اكبر و نجل افخر ، محمد بن محمد است ، و او از فحول مجتهدين علماء
شمرده مىشود ، و لقب او رضى الدين .
دوّم : على است ، و لقب او نجيب الدين است .
سوّم : حسن ، و لقب او جمال الدين است .
و اولاد آن مرحوم چهار تن بودند .
و از بنات مكرّمات علماء متأخّرين نيز مانند دختر مرحوم مجلسى بزرگ ملا محمد
تقى بن مرحوم ملا مقصود على كه در حباله مرحوم آخوند ملا محمد صالح مازندرانى
بود ، و والده ماجده مرحوم آقا هادى نيامد رحمة اللّه عليها وعلى أبيها واَخيها وَبَعْلِها وَابْنِها
وَزادَ اللّهُ نُظَرَاءَها .
و از آنجائى كه حسن بن زيد جليل الشأن عالى المكان بود ، بناءً على ذلك هر آنچه از
حالات حسنهاش و از مادر مكرّمه و خواهر محترمهاش مىدانستم زحمت دادم ، و سه
فقره ديگر براى تكميل اطلاع خوانندگان از كتب انساب و احاديث معتبره زحمت
مىدهد :
فقره أولى
در شرح حال ابن هَرمه شاعر
و منع حسن بن زيد او را از شرب خمر(1)
چون حسن بن زيد حاكم مدينه شد ابن هَرمه شاعر را نديم خود نمود و ابن هَرمه در
خوردن شراب بسيار مولع و حريص بود .
و ابن هرمه همان است وقتى از منصور دوانيقى عبّاسى خواهش كرد بنويسد مكتوبى
1. در باره احوال ابن هرمه و قضاياى مربوطهاش رجوع كنيد به : الاغانى 4/375 ، خزانة الادب
3/259 ، المجدى : 338 .
روح و ريحان چهارم (329)
به حاكم مدينه هر وقت در هر كجا او را مست ببيند حدّى بر او جارى ننمايد . منصور با
آنكه به ابن هَرمه نهايت اكرام مىنمود و مىخواست حاجت او را برآورد از اين فقره
استيحاش كرد و گفت : نبايد حدود الهيّه را ابطال و تعطيل نمود ، و گفت : حاجت ديگر
بخواه تا برآورم .
باز براى حرص و رغبتى كه به شرب خمر داشت همين مطلب را اعاده نمود ، عاقبت
منصور نوشت به حاكم مدينه : هر وقت ابن هَرمه شراب خورد هشتاد تازيانه بر او بزن تا
حدّ الهى معطّل نماند و هر آنكه او را بياورد به نزد تو در حالت مستى يك صد تازيانه
مأذونى بر او زنى . ديگر در كوچه و بازار هر كس ابن هرمه را مست مىديد نزديك او
نمىآمد و حاكم مدينه را خبر نمىكرد . و شايد آن حاكم حسن بن زيد بوده است .
اگر چه اين فقره مسطوره مخالف است با اين فقره كه مجمل آن را مىنويسد : يك روزى
حسن بن زيد به ابن هرمه فرمود : من كسى نيستم از مدح تو مسرور و از هجو تو خائف
باشم ، شرافتى كه خداوند عالم به واسطه پيغمبر مكرّمش به ما داده است جامع هر مدحى
است و از هر ذمّى ما را دور دارد ، و حقّ جدّ بزرگوار من آن است اغماض ننمايم در حقّ
كسى كه خلاف شريعت حركت نمايد ، قسم مىخورم به ذات اقدس الهى اگر ديگر تو را
مست ببينم دو حد بر تو جارى مىكنم : يكى براى خوردن شراب ، و يكى براى مستى كه
اظهار مىكنى با آنكه نديم من هستى ، پس همت بگمار و از اين عمل شنيع بگذر براى
رضاى خدا و خوشنودى حضرت سيّد انبياء صلىاللهعليهوآله .
پس ابن هرمه از اين تهديد ترسيد و ترك نمود ، و آن وقت نود سال از عمرش گذشته
بود .
در توبه ابن هرمه و اشعار وى
و اين اشعار از ابن هرمه است در توبه از شراب خوردن گفته است :
(330) جنة النعيم / ج 1
نهانى ابن الرَّسُولِ عَنِ المُدامِ
|
واَدَّبنى بآدابِ الكِرامِ(1)
|
يعنى : پسر رسول خدا صلىاللهعليهوآله مرا از شرب شراب نهى كرد و به آداب بزرگواران مؤدّب
فرمود .
وقالَ لى اصطبْر عنها وَ دَعْها
|
لِخَوْفِ اللّهِ لا خَوْفِ الاْنامِ
|
و گفت به من : خود را نگاهدار از آشاميدن شراب براى ترس از خدا ، نه ترس از
مردمان ، پس من گفتم :
وَكَيفَ تَصَبُّرى عنها وَحُبّى
|
لَها حُبٌّ تَمَكَنَّ فى عِظامى
|
چگونه خود را نگاهدارى كنم از خوردن شراب ، و دوستى آن در استخوانهاى من
جاى گرفته است ؟
اَرى طِيْب الْحَلالِ عَلىَّ خُبْثاً
|
وطيبَ النَّفْسِ فى خُبثِ الحَرامِ
|
و مىبينم آنچه پاك است و حلال در طبع من زشت و پليد مىنمايد و آنچه ناپاك و حرام
است نفس خبيث من او را پاك مىداند .
و عجب است در اين زمان هر قدر بر مُنادمين خمر از پير و جوان به قدر امكان با لسان
رطب و بيان عذب ، نصايح و مواعظ بر زجر و منع از بزرگى حرمان و حرمت آن گفته
مىشود در جواب مضمون اين سه بيت را خوانند :
غذاى روح دهد باده حريق الحق
|
كه رنگ و بوش زند رنگ و بوى گل را دق
|
به طعم تلخ چو بيند پدر وليك مفيد
|
به پيش مبطل باطل به نزد دانا حق
|
حلال گشته به فتواى عقل بَرِ دانا
|
حرام گشته به احكام شرع بَرِ احمق(2)
|
نعوذ باللّه مِن شُرُورِ اَنْفُسِنا ومِنْ هذهِ العُقُولِ الْمَعْقُولَةِ .
خلاصه ابن هَرمه در شعر خود حسن بن زيد را بر محمد و ابراهيم برترى داده است
1. الغدير 7/127 اين بيت را نقل كرده از زهر الآداب 1/81 . هر چهار بيت در شرح ابن ابى الحديد
15/169 مذكور است ، نيز المجدى : 338 . 2. اشعار منسوب به بوعلى سيناست .
روح و ريحان چهارم (331)
و گفته است :
اللّهُ اَعْطَاكَ فضلاً فَوق فَضلِهِمُ
|
عَلى هَنٍ وهَنٍ فى حاسِدٍ وَهَنِ(1)
|
فقره ثانيه
در اشعار داود بن مسلم در مدح حسن بن زيد
و سليمان بن عباس
ابوالفرج اصفهانى گفته است : ميانه حسن بن زيد و جعفر بن سليمان بن عباس حاكم
مدينه عداوت سختى بود . داود بن مسلم ، جعفر بن سليمان را در قصيدهاش مدح نمود ، در
وقتى كه حسن بن زيد به مكّه معظمه مشرف بود ، چون مراجعت كرد داود بن مسلم خدمت
وى شرفياب شد ، حسن بن زيد بر وى خشم كرد كه : چرا جعفر را مدح كردى ؟ عرض
كرد : فدايت شوم ! چون صله وافره به من داد او را ستودم به اين اشعار :
وكنّا حديثاً قبل تأمير جَعْفرٍ(2)
|
وكانَ المُنى فى جَعفرٍ أَنْ يُؤمّرا حَوَى المِنبَرينِ الطّاهِرَيْن كِلاهُما إذا ما خَطا عَن منبرٍ أَمَّ مِنْبَرا
كَأَنَّ بَنى حَوّاءَ صَفُّوا أَمَامَهُ فَخُيِّرَ فى اَنسْابِهِ فَتَخَيَّرا(3)
|
حاصل معنى آنكه ، ما آرزوى حكومت و امارت جعفر بن سليمان را پيش از آنكه امير
ما شود داشتيم پس او را دو بزرگوارى و دو منبر است : اگر يكى از او سلب شود قصد
ديگرى كند ، و شايد مراد از دو منبر اشاره به حكومت مكه و مدينه بوده باشد ، پس
فرزندان حوّاء در برابرش ايستادهاند و از انساب او را اختيار كردهاند و خلاصه نمودند .
1. المجدى فى انساب الطالبيين : 21 ، 337 . 2. در چاپ سنگى : جعفرى . ياء آخر اطلاقى است كه به اشمام راء خوانده مىشود ، ولى غالباً كتابت
نمىشود .
3. تاريخ مدينة دمشق 17/150 ، بعضى از اين ابيات در اغانى 6/15 و الوافى بالوفيات 13/468 نيز
نقل شده است .
(332) جنة النعيم / ج 1
بعد از آن گفت : شما در نزد من برتر و بهتر از جعفر هستيد از آنكه در مدح شما بالاتر
عرض كرده و خوشتر ستودهام در اين ابيات :
لَعَمْرى إذا عَافَيْتُ اَوْجَدْتُ مُنعماً
|
بِعَفْوٍ مِنَ الْجانى وَاِن كانَ معْذَرا
|
لاَنتَ بِما قدّمتُ اَولى بِمَدحِهِ
|
واكرَمُ فَخْراً إِنْ فَخرتَ وَعُنصُرا
|
هُوَ الغُرّةُ الزّهْراءُ مِنْ فَخرِ هاشِمٍ
|
وَيَدعُو عَلِيّاً ذَا الَمعالِىَ حَيدرا
|
وَزيدُ النَّدى وَالسِّبطُ سِبطُ مُحمَّدٍ
|
وَعمُّك بِالطّفِّ المُطهَّرِ جَعْفَرا
|
بِحَقّكُمُ نالُوا ذُراها فَاَصْبَحُوا
|
يَرَوْنَ بِهِ عزّاً عَلَيْكُمْ وَمَظْهَرا
|
خلاصه معنى آنكه : در وقتى كه من معذرت بخواهم و عفو از گناهان را طلب كنم در تو
نعمت عفو مىبينم ، و تو ـ اى حسن ! ـ سزاوارترى به مدح من از ديگرى و از جهت عنصر
و فخر ذاتى كريمتر ، و تمام بزرگوارى و حسب و نسب تو راست و ديگران را نارواست .
فقره ثالثه
در برخورد منصور با حضرت امام صادق عليهالسلام
از حضرت جعفر بن محمّد عليهماالسلام مروى است كه فرمود : « بعد از وقعه عظيمه از مصيبت
محمّد و ابراهيم ، بنى هاشم را از مدينه كوچ دادند و در عراق مأوى گرفتند ، پس همگى
منتظر شهادت و مترصّد قتل بوديم تا آنكه روزى ربيع حاجب آمد و گفت : از حضرات
علويّه دو نفر كه عاقلند منتخب شوند تا به حضرت منصور ايشان را ببرم . پس من و حسن
بن زيد برخاستيم و به نزد منصور خليفه عباسى رفتيم . پس روى به من كرد و گفت : توئى
كه علم غيب مىدانى ؟
من گفتم : « لا يَعْلَمُ . . الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ »(1) .
گفت : توئى كه خراج مملكت را به نزد تو مىآورند ؟
1. نمل : 65 .
روح و ريحان چهارم (333)
گفتم : خراج هر مملكت از آن اميرالمؤمنين است .
گفت : آيا مىدانيد از براى چه شما را خواستهام ؟
گفتم : براى چيست ؟
گفت : براى آنكه خانههاى شما را خراب كنم و دلهاى شما را بترسانم و نخلهاى شما را
قطع نمايم و شما را بدين حال با كمال ابتذال نگاهدارم تا اهل حجاز و عراق مايل به شما
نشوند و با شما مراوده ننمايند كه مورث فساد است .
پس گفتم : يا اميرالمؤمنين ! سليمان عليهالسلام بر عطاهاى خداوندى شاكر بود ، و ايّوب عليهالسلام
بر بلاى آسمانى صابر ، و يوسف صديق عليهالسلام با آنكه مظلوم شد از برادران گذشت ، و تو از
اين نسل مىباشى ، شايسته آن است بدانها تأسّى جوئى .
پس منصور از اين عبارات خرسند گرديد و خندان شد و گفت : اين سخنان را اعاده
نما ، چون اعاده كردم گفت : مِثْلُكَ فَليَكُنْ زَعِيْمَ الْقَوْمِ . يعنى : مانند تو كسى بايد بزرگ قوم
باشد ، از شما طالبيّين گذشتم .
امّا حديثى كه در زمان گذشته از پدرانت نقل نمودى اكنون بيان كن .
پس گفتم : حَدَّثنى أبى عَنْ آبائِهِ عَنْ على عليهالسلام ، عن رسولِ اللّه صلىاللهعليهوآله : « صِلَةُ الرِّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ
وَتُطيلُ الأعمارَ وَإن كانُوا كُفّاراً » . يعنى : پدرم از پدرانش از حضرت اميرمؤمنان از حضرت
رسول سلام اللّه عليهم أجمعين روايت كرده : صله رحم شهرها را آباد مىكند و عمرها را
دراز مىنمايد اگر چه كفّار باشند .
منصور گفت : مراد من حديث ديگر بود .
پس گفتم : حدَّثنى أبى عن آبائِهِ عَنْ على عليهالسلام ، عَنْ رَسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله : « الأرْحامُ مُعَلَّقَةٌ بِالعَرْشِ
تُنادى : صِلْ مَنْ وَصَلَنى وَاقطَعْ مَنْ قَطَعَنى » . به حذف اسناد يعنى : رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : رحم به
عرش خدا آويخته است و خدا را مىخواند كه : اى خداى من ! پيوند كن هر آنكس مرا
پيوند نمايد و قطع كن هرآنكه از من قطع نمايد و گُسسته شود .
منصور گفت : مرادم حديث ديگر است .
(334) جنة النعيم / ج 1
پس گفتم : حَدَّثنى أبى عَنْ آبائِهِ عَن على عليهالسلام ، عَنْ رَسُول اللّه صلىاللهعليهوآله : « إن كانَ ملِكاً مِنَ المُلُوكِ
فِى الأرضِ كانَ بَقِىَ مِنْ عُمرِهِ ثلاثَ سِنينَ فَوَصَلَ رَحِمَهُ فَجَعَلَها ثَلاثينَ سَنةً » . يعنى : حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : هر پادشاهى از پادشاهان زمين سه سال از عمرش باقى بود چون صله
رحم كرد خداوند سى سال به وى مرحمت فرمود .
پس ما را منصور اكرام كرد و گفت : مراد من همين حديث بود . و بنى هاشم را روانه
مدينه نمود »(1) .
تحسين
[در احوال امامزاده حسن]
در ضمن احوال حسن بن زيد خوب است آنچه از حال امامزاده حسن كه نزديك
طهران مزور است و مدفون بنويسم :
بدان امامزاده حسن كه مرقد شريفش در طرف دست راست وجهت غربى دارالخلافه
باهره واقع است و اهل اين بلد سالهاست بدين مزار توجّه دارند و بقعه عاليه نيز دارد ، البته
دانستى حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى عليهالسلام نيست ، از آنكه حسن مثنى داماد حضرت
سيّد الشهداء در مدينه نبويّه على مُشرِّفها السلام رحلت فرمود ، و در بقيع مدفون گرديد ،
و از عمرش سى و پنج سال گذشت ، و فاطمه بنت الحسين عليهالسلام بعد از اين كه يك سال بر قبر
وى خيمه زد و گريست و نداء هاتف آسمانى شنيد ، شوهر ديگر اختيار فرمود ، ومحمّد
ديباج از وى متولد گرديد .
پس به طريق تحقيق اين امامزاده حسن ، حسن مثنى نيست و هر كس به اين عقيده
برود به كتاب مجعول مجهولى از انساب تمسّك جسته است و اعتمادى بر آن نتوان كرد ،
1. مقاتل الطالبيين : 233 تمامى جريان را نقل كرده ، نيز الفرج بعد الشدة 1/70 ، بحارالانوار
47/211 .
روح و ريحان چهارم (335)
و داعى كه سالهاست رجوع به كتب معتبره نسّابين كردهام از آنچه مىگويند و بعضى از
عوام اعتقاد كردهاند صحّتى نيافتهام ، و « رُبَّ شُهْرَةٍ لا أصْلَ لَها » از امثال مشهوره است .
پس اين تحريرات از براى نفى و اثبات صحت و سقم انساب امامزادگان مدفونين در
رى است ، و اين زحمات براى آن است كه هر زائرى كه زحمت مىكشد به زيارت امامزاده
مىرود او را بشناسد و بداند كيست ، و نسب را به كدام يك از ائمه طاهرين عليهمالسلام مىرساند ،
و نسبت وى به هر يك از ائمه دين بواسطه است يا بلا واسطه ، و آيا حسنى است يا
حسينى ؟ آيا موسوى است يا رضوى ؟ البته بر حسب معرفت و شناسائى كه دارد تكليف
خود را مىداند و الاّ بنا بر قول مشهور به هر مزار فاتحه و سلام و تلاوت سوره قدر
و توحيد به عدد معين مشروع كفايت است .
و عجب دارم از بعضى از اهل هوا و غرض و مرض كه گفتهاند : داعى عَلى رُؤوس
الأشْهاد عرض كردهام : امامزاده حسن بر مذهب اسلام نيست يا آنكه از طايفه زيديّه است ،
والبته خوانندگان در شرح حالات زيديّه و حسن عاقبت دُعات كه به رضايت آل
محمّد صلىاللهعليهوآله خروج نمودند اطلاعى از عقيده دعا گوى حاصل كردهاند ، از كجا تخصيص
مىتوانم بدهم اين امامزاده را به اين مذهب يا مذهب ديگر با آنكه مذهب و مشرب خود را
بر نصّ صحيح و تعيين علماء نسّابه مىدانم تا كنون از اين امامزاده مخصوصاً بيانى كه
مشعر بر ذمّ و قدح باشد نديدهام و نگفتهام .
بلى آنچه عرض شده است نيامدن حسن مثنى است به رى ، و اين مزار قطعاً حسن
مثنى نيست و تكذيب مىنمايم هر آنكه به اين عقيده معتقد شود براى آنكه اخبار بر خلاف
آن تصريح شده است ، پس هر كس حسن است نبايد او را حسن مثنى دانست .
خلاصه در كتاب « مُنتقلة الطالبيّة » كه سابقاً از وضع آن اشاره نمودم نقل كرده است : از
مدفونين رى حسن امير است ، و او نسب را به حسن امير پسر زيد بن حسن بن على بن أبى
طالب عليهالسلام صاحب همين ترجمه مىرساند بدين گونه : بالرى الحسن أمير بن أبىعبداللّه محمّد
عزيز بن أحمَد الخَطيبى بن الحَسَن بن جَعْفَر بن هارُون بن إسحاق الكوكبى ابن الحَسَن الأمير بن
(336) جنة النعيم / ج 1
زيدِ بن الحسن بن على ابن أبى طالب عليهالسلام .
به عبارت ديگر : شش پشت نسب را به حسن بن زيد جدّ دوم حضرت عبدالعظيم
مىرساند ، و به هشت فاصله به حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام .
پس بر اين بيان حضرت امامزاده حسن ملقّب به امير است مانند جدّ بزرگوارش ،
وحسنى است ، و اسحاق كوكبى كه فرزند حسن بن زيد است كنيهاش أبوالحسن است ، و او
را كوكبى خواندند براى آنكه سفيدى بر سياهى چشم وى بود مانند كوكب ، و جعفر بن
هارون كه از اجداد آن بزرگوار ، و امامزاده حسن امير مذكور نسب را از او به حسن بن زيد
مىرساند در شهر آمل شهيد شد به دست رافع بن ليث ، وقبر او را زيارت مىنمايند .
و بدان فرزندان حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام بسيارند و اعقابشان زياد است : يكى
عبداللّه بن حسن بن زيد است ، و كنيهاش أبو زيد و أبو مهر است .
و يكى زيد بن حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام است ، و كنيهاش أبو طاهر است .
ويكى ابراهيم بن حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام است ، و كنيهاش أبو اسحاق است .
ويكى اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام است ، و كنيهاش أبو محمّد است ، و او را
جالب الحجارة ـ به جيم يا به حاء ـ خواندهاند ، و نسل او از محمّد است .
و از محمد بن اسماعيل داعى كبير ، محمد بن زيد بن محمد مذكور منتهى مىشود ،
و همين محمد داعى و برادرش حسن داعى مالك طبرستان شدند در سال دويست و پنجاه
كه در اوراق سابقه بيان نمودم .
و يكى از اولاد حسن امير ، قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام است ، و قاسم بن حسن
نيز كنيهاش أبو محمّد است .
و قاسم بن حسن زاهد و عابد و شجاع بود و با بنى عباس آميزش مىنمود ، و نسل او از
محمد بطحائى و عبدالرحمن شجرى است .
و يكى على شديد است كه جدّ اول حضرت عبدالعظيم است و كنيهاش ابوالحسن
است .
روح و ريحان چهارم (337)
پس اولاد حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام شش تناند ، و بنا بر اين عرض داعى امامزاده
حسن از بنى اعمام حضرت عبدالعظيم است و انتهاء نسبشان به يك شجره است ، امّا
حضرت عبدالعظيم به دو فاصله نسب را به حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام مىرساند از على
شديد فرزند صلبى وى ، و امامزاده حسن به شش فاصله و واسطه از فرزند صلبى وى
اسحاق كوكبى نسبش منتهى به حسن بن زيد مىشود ، و اسحاق كوكبى و على شديد برادر
بودند .
پس در اين عنوان دو چيز معلوم شد : يكى عدد اولاد حسن امير بن زيد بن حسن بن
على عليهالسلام .
و ديگرى نسب صحيح امامزاده حسن .
و در شهر رى جز امامزاده حسن نظر ندارم امامزاده به اين اسم وارد شده باشد با اين
وصف و لقب .
و آنچه داعى دانسته است از كتاب مذكور است و هر آنكه جز آن مىداند برهانى
روشن و دليلى متقن مىخواهد .
[واردين به رى]
بلى ، از واردين رى در آن كتاب ابو محمد حسن بن محمد است كه به چند واسطه بعيده
نسبش منتهى به عبداللّه اعرج مىشود ، و وى در شهر رى در سال چهار صد و پنجاه در ماه
محرّم وفات كرد .
و عبداللّه اعرج پسر حسين اصغر است .
و وى فرزند على بن الحسين عليهالسلام است ، و عقب حسن بن محمد از ابوالحسين يحيى
و ابوهاشم محمد و سكينه خاتون است .
على اىّ حال بر صحّت نسب اين امامزاده محترم همانا بقاء آثار و ظهور انوارى است
كه در هر صباح و مساء مىشود والاّ خداوند سبحان او را ابقاء نمىفرمود ، و بدين گونه
(338) جنة النعيم / ج 1
اهل اين بلد اظهار ارادت و ميل به زيارت وى نمىنمودند .
پس سزاوار است براى خاطر جدّ اكرم وى حضرت حسن بن على عليهالسلام پاى از مزارش
نكشند و بر حسب مقدور توفيق را مدد نمايند و رفع بعضى از خيالات نموده ، بعد از
زيارت حضرت عبدالعظيم ، زيارت او را غنيمت شمارند كه در زيارت كردن عموم
امامزادگان فيوضات كليّه است ، و در امامزادگانى كه حالات و انسابشان معلوم است
مخصوصاً به مزارشان حاضر شوند و فيض خاص بخواهند ، البته از بركات و ميامن ايشان
كه اعضاء و اجزاء وجوديّه حضرت نبويّهاند فيضها و فضلهاى كامل ، واصل و عايد
مىگردد .
و اين ابيات را در مدح محبت سادات و ذريّه سيّد كاينات صلىاللهعليهوآله خوش گفتهاند :
يَلومُنى فى هَوا أبناءِ فاطِمَةٍ
|
قَوْمٌ وَما عَدَلُوا فِى اللّهِ إذْ عَدَلُوا
|
والَيْتُ قَوْماً تميدُ الأرضُ ان رَكِبُوا
|
وَتَطْمَئِنُّ وَتهدى أن هُمُ نَزَلُوا
|
إن يَغْضِبُوا صَفَحُوا أو(1) يُوهِبُوا سَمَحُوا
|
أو يُوْزِنُوا رَجَحُوا أو يَحْكُمُوا عَدَلُوا يُوفُونَ إنْ نَذَرُوا يَعْفُونَ إنْ قَدَرُوا وَإنْ يَقُولُوا مَقالاً يَرْتَضُوا فَعَلُوا
إنْ خِفْتَ فى هذِهِ الدُّنيا بِحُبِّهِمُ فَما عَلَيَّ غَداً خَوْفٌ وَلا وَجَلُ(2)
|
و عجب فرمود دعبل بن على خزاعى :
فيا وارِثى عِلْمِ النَّبيِّ وَآلِهِ
|
عَلَيْكُمْ سَلامٌ دائِمُ النَّفَحاتِ
|
لَقَدْ آمَنَتْ نَفْسى بِكُمْ فى حَياتها
|
وَانّى لأرجُو الأمنَ(3) بَعْدَ مَماتى(4)
|
1. در چاپ سنگى : و .
|
|
2. اشعار از موسى است . رجوع كنيد به : مناقب ابن شهر آشوب 3/436 ، الصراط المستقيم 2/214 .
3. در چاپ سنگى « الآن » خوانده مىشود . آنچه درج كرديم مطابق با منابع مذكور است .
4. الصراط المستقيم 2/215 ، قصيده معروف دعبل كه دو بيت مذكور جزئى از آن است معروف به
قصيده « مدارس آيات » است به مناسبت اين بيت :
مدارس آيات خلت من تلاوة
|
ومنزل وحى مقفر العرصات
|
در باره اين اشعار رجوع شود به : بحارالانوار 49/244 ـ 245 ، الغدير 2/357 ، كشف الغمة
3/57 .
روح و ريحان چهارم (339)
در [شرح]حال جدّ سوم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
علىّ شديد بن حسن بن زيد
اما جدّ سوم حضرت عبدالعظيم كه منتهى به حضرت امام حسن عليهالسلام مىشود على بن
حسن امير است و كنيهاش ابوالحسن .
در كتاب «عمدة الطالب»(1) مذكور است : على لقب او شديد است و مادرش ام ولد بود ،
و در حبس منصور دوانيقى وفات كرد ، و عبارت اوست : و عليّاً يُكَنّى ابَاالحَسن واُمّه اُمّ ولد
ماتَ فى حَبس المنصور وَيُلقَّبُ بالشّديد(2) .
و ابو نصر بخارى نسّابى گفته است : در زمان پدرش حسن امير رحلت فرمود .
و على شديد بسيار عظيم المنزله و جليل المرتبه است ، و علماء نسّابين از احوال وى
نيكو ستودهاند .
و بدان على شديد غير از ابوالحسن على عابد است براى آنكه كنيه و نامشان يكى است
شبهه نرود .
و على عابد لقب ذوالثَفَنات نيز دارد(3) ، و معلوم است در كثرت عبادت و تأسّى به
حضرت شاه ولايت عليهالسلام و حضرت على بن الحسين عليهالسلام اثر سجده در پيشانى و مواضع
سجدهاش پيدا بود .
و اين على عابد پدر حسين شهيد فخ است و فرزند حسن مثلث حسن بن حسن بن
حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام .
1. عمدة الطالب : 70 .
2. در عمدة الطالب چاپى : بالسديد .
3. درباره على عابد ذو الثفنات رجوع كنيد به : عمدة الطالب : 183 . البته ذوالثفنات از القاب امام على
بن الحسين زين العابدين عليهالسلام نيز بوده است چنانچه در روايت علل الشرايع : 233 ح 1 و بحار 46/6
ح 12 ، معانى الاخبار : 65 ح 17 و مدينة المعاجز 4/243 بدان تصريح شده است .
(340) جنة النعيم / ج 1
و از فرزندان على عابد است : حسن مكفوف ، و از وى نسل باقى نماند اگر چه نسل
و عقب حسن مثلثاند .
و از امامزادگان كه در رى وارد شدند از كتاب «منتقلة الطّالبيّه» على نام مذكور است ،
و البته جدّ بزرگوار حضرت عبدالعظيم نيست و آنچه تصريح در نسب كردهاند خلاف اين
را مىفهماند .
و ابوالحسن عمرى و ابونصر بخارى نقل كردهاند : علىّ شديد پسرى داشت موسوم به
عبدالعظيم ، و مادرش دختر اسماعيل بن ابراهيم بن طلحه است ، و موسم به يثمه(1) ، و از
اين عبدالعظيم كه عموى حضرت عبدالعظيم حسنى است عقبى نماند بلكه مىتوان گفت :
اولادى نياورد ، و بيايد امامزادگانى كه موسوم به اين اسم باشند ليكن غير مشهورند .
در بيان مختصرى از حال على بن جعفر عريضى
و از ابناء ائمه هدى عليهمالسلام غير از معصومين امامزادهاى بعد از فرزندان جناب سيّد
الشهدا عليهالسلام بدون واسطه مانند علىّ عريضى فرزند حضرت صادق عليهالسلام نيست ، و كنيه او نيز
ابوالحسن است ، و گويا بر حسب اصطلاح و عادت معموله در زمانهاى ائمه طاهرين عليهمالسلام
كنيه خاص از براى اسم مخصوص بوده است غالباً ، چنانكه على شديد و علىّ عابد و على
عريضى مكنّى به ابوالحسناند ، و شاهد بر مراد حضرت ابوالحسن على بن ابى طالب عليهالسلام
و حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا عليهالسلام .
و على اكبر مقتول از فقره زيارت معلوم است ابوالحسن كنيه داشت .
و از اولاد به واسطه زيد بن حسن بن على در كلين كه از دهات رى است و عقب
گذاردهاند نيز ابوالحسن على است .
و گويند : هر كه را نام ابراهيم است از اولاد ابوطالب نيز مكنّى به ابوالحسن است ،
1. كذا ، شايد « سلمة » صحيح باشد .
روح و ريحان چهارم (341)
و گويا اين قاعده كليّت نداشته باشد از آنكه خلاف آن ظاهر است ، و در كتب انساب
مضبوط و مكتوب .
خلاصه على عُريضى كوچكترين اولاد حضرت صادق عليهالسلام است ، وقتى كه آن جناب
رحلت فرمود ، على طفل خردسال بود و عالِم ، و نسل عريضيان از چهار پسر بماند ، و به
وى منتهى مىشوند و بيايد مشروحاً تفصيل حال على بن جعفر عريضى ، ان شاء اللّه تعالى .
و صاحب كتاب «منتقلة الطّالبيّه» در ذيل اولاد جناب سيّد الشهداء عليهالسلام نقل كرده است :
بِالعريض على بن جَعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهالسلام امّه ام ولد عَقبُه من
اربَعة رِجال .
و عريض يكى از دهات مشهوره مدينه است و چهار ميل است تا مدينه نبويّه على
مشرفها السّلام(1) .
در شرح حال عبداللّه قافه
والد ماجد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
امّا پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم ، عبداللّه حسنى معروف به قافه است ، و مادرش امّ
ولد است و موسوم به هيفاء ، در وقتى كه حامله بود به على شديد پدرش وفات كرد ، و اثر
حمل ظاهر نبود ، و او را فروختند به شخصى . بعد از چندى معلوم شد حامله است ، جدّش
حسن بن زيد امير ، استرداد نمود هيفاء را ، پس عبداللّه از وى متولد گرديد .
و ابو نصر گفته است : بعد از وفات على شديد ، جدش حسن او را در قافه حاكم نمود .
و قافه اسم مكانى است ، از اين جهت معروف به قافه گرديد .
1. مراصد الاطلاع 2/936 .
(342) جنة النعيم / ج 1
در القاب هر يك از امامزادگان
كه اسامى ايشان در اين كتاب ضبط است
مخفى نماناد : براى تشابهى كه در اسماء اولاد ائمه هدى عليهمالسلام بوده است به القاب
خاصّه ، هر يك از علماء نسّابين ايشان را خواندهاند تا در مقام احتياج به خواندن لقب
مخصوص هر يك امتياز داده شوند ، سيّما وضع هر يك از القاب امامزادگان به ملاحظات
عديده و جهات كثيره بوده است ، چنانكه عبداللّه پسر حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را
براى حسن و جمال باهر خواندند ، و مادر عبداللّه باهر با مادر حضرت باقر عليهالسلام يكى است ،
وكنيهاش أبو محمّد است ، و متولّى صدقات بود ، و پسرش محمد ملقب به أرقط است براى
آنكه زشت روى بود به عكس پدرش .
و گويند بعضى : ارقط جسارت نمود به حضرت صادق عليهالسلام كه بيان آن مستهجن است از
اين جهت صورتش زشت و قبيح گرديد .
و عبداللّه بن حسن مثنى ملقّب به محض شد براى آنكه خالص از دو طرف نسب بود .
و عبداللّه ابيض لقب يافت براى آنكه سفيد اندام بود ، و از براى بعضى مانند عبداللّه بن
حسن مثنى و عبداللّه بن جعفر الصادق عليهالسلام لقبى با آنكه داشتهاند در كتب انساب نيافتم .
يكى يكى از امامزادگان به واسطه را عبداللّه صلصل خوانند ، و عبداللّه بن حسين رسى را
عالم نامند ، و عبداللّه پسر محمد صاحب نفس زكيّه مشهور به اشتر است .
[القاب تعدادى از امامزادگان]
و مشاهير از امامزادگان را كه در اين كتاب عنوان نمودم و به مناسبات شرحى از
احوالشان دادهام ، و بحول اللّه تعالى بعد از اين مشروحاً خوانندگان را مطلع مىسازم به اين
القاب كه مذكور مىشود خوانده شدهاند : حسن مثنى ؛ حسن مثلث ، على عابد ، حسين
شهيد فخ ، محمد صاحب نفس زكيّه ، ابراهيم قتيل باخمرى ، محمد ديباج ، موسى جون ،
روح و ريحان چهارم (343)
حسن بن على مُسرف ، ابراهيم غَمر ، ابراهيم مُجاب ، احمد مسور ، حسن فارس ، اسحاق
كوكبى ، اسماعيل جالب الحجارة ، حسن امير ، على شديد ، زيد حسنى ، حسن امير ، ايضاً
عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى ، عمر اطرف ، عمر اشرف ، حسين اصغر ، حسين ذوالدمعة ،
محمّد ديباج(1) ، زيد ابلج ، حسن افطس ، محمّد ارقَط ، على عريضى ، ابراهيم طباطبا ، پسر
اسماعيل ديباج ، پسر ابراهيم غمر ، يحيى صاحب الدّيلم ، ادريس صاحب المغرب ،
حسين رسّى ، محمّد ادرع ، جعفر مُحدّث ، زيد النار ، محمد بطحائى ، عبدالرّحمن شجرى ،
وزيد اسود ، احمد مخفّى ، ومحمد مُكفِّل ، محمّد ابن مؤتم الاشبال ، حمزه اطروش ، اسحاق
مؤتمن ، محمّد اخيضر ، ابوالقاسم حمزه واعظ ، و عبداللّه پسر عقيل بن ابى طالب عليهالسلام
احول ، زيد مُجدّر در قريه كياساباد از قراى رى از فرزندان حسن بن على عليهالسلام است ،
قاضى صابرونكى نسّابه ، حسن سليق ، وحسن مكفوف .
خلاصه يك جهت در بيان و نقل اين القاب براى آن بود كه حالات غالب از صاحبان
اين اسامى را در اين كتاب اجمالاً او تفصيلاً ياد كردهام .
در القاب چهارده تن معصومين عليهمالسلام
و در خاتمه اين روح و ريحان خوب است با القاب چهارده تن معصومين صلوات اللّه
عليهم اجمعين كه به طريق موجز در عرض دين حضرت عبدالعظيم بيان مىنمايم ختم
نمايم : محمد رسول اللّه صلىاللهعليهوآله ، على اميرالمؤمنين عليهالسلام ، فاطمة زهرة الزهرا عليهاالسلام ، حسن بن
على الزكى عليهالسلام ، حسين بن على الشّهيد عليهالسلام ، و على بن الحسين زين العابدين عليهالسلام ، محمد
بن على الباقر عليهالسلام ، جعفر بن محمد الصادق عليهالسلام ، موسى بن جعفر الكاظم عليهالسلام ، على بن
موسى الرّضا عليهالسلام ، محمد بن على الجواد عليهالسلام ، على بن محمد الهادى عليهالسلام ، الحسن بن محمد
العسكرى عليهالسلام ، وحجة بن [ ال]حسن بقيّة اللّه فى الارض ، صلوات اللّه عليهم اجمعين .
1. ظاهراً تكرار ما قبل است .
(344) جنة النعيم / ج 1
و در فضايل سادات خوب است ابيات ابوالبركات را بنويسم :
رَأيت أبى فى النَومِ بَعد وَفاتِه
|
عَفا خالِقى عَنهُ وَعَن كُلِّ مُسْلِمٍ
|
فَقُلتُ لَه ماذا لَقَيتَ فَقال لى
|
نَجوتُ بحبُّ الطالِبيّينَ فَاعلَمِ
|
فَلَيْسَ سِوى الاَطْهْارِ آل محمدٍ
|
فَسَلِّم إليهم فَرطَ حُبِّكَ تَسلِمِ
|
فَقُلتُ لَهُ واللّهِ ما فِىَّ شَعْرةٌ
|
تُخَلِّصُ مِنْ حُبِّ الوَصّى المُكرَّمِ
|
بَلى قَد تَوالى يا اَبى غَيرهُمْ اَخى
|
وَقَدَّمَ جَهلاً مِنهُ غَيرَ المُقدَّمِ
|
فَقالَ أبى أنت الحَلالُ بِعَينهِ
|
وَغَيرُك مِن غَيرى وَمِنْ غَير آدمِ(1)
|
خلاصه معنى آنكه ابوالبركات برادر ناصبى داشت در خواب پدرش را ديد سؤال
نمود : بر تو چه گذشت ؟ گفت : براى دوستى آل اطهار و آل ابى طالب نجات يافتم ، و بر
دوستى ايشان . پس گفتم : اى پدر ! من بر دوستى ايشان ثابت هستم ، اما برادر من مقدّم
داشته است بر ايشان از روى نادانى كسى را كه جائز نيست . گفت : اى فرزند ! حقوق من بر
تو حلال باد .
1. اين ابيات را ابو البركات درباره برادرش گفته است . رجوع كنيد به : الصراط المستقيم 3/75 ،
الذريعة 20/78 .
روح و ريحان چهارم (345)
(346)

روح و ريحان
الخامسة
(347)
(348)
در كنيه و لقب و اسم مبارك حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است
بحول اللّه وعونه بر حسب مقدور و ميسور از شرح احوال آباء كرام و اجداد فخام اين
بزرگوار و جمعى از بنى الحسن فراغت يافته اكنون به مقصود و منظور كه نتيجه اين
مقدمات مفيده است وارد شدم ، بناء على هذا در اين عنوان كه روح و ريحان پنجم از اين
كتاب است مزاحم دوستان و محبّين خانواده آل طه و ياسين مىشوم .
[ در معنى و مدح كنيه ، و مدح كنيه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ]
بدان يكى از بزرگى و بزرگوارى ابناء زمان خوبى و نيكى كنيه و لقب و اسم است
و نيكى هر يك از آنها نعمتى موهوبه و فضيلتى محبوبه است ، و از شرع اطهر كه تعيين كنى
و القاب شده است براى تعظيم و تجليلى است كه مؤمن بايد از برادر مؤمن خود نمايد
خصوص كنيههاى محموده كه از ائمّه دين عليهمالسلام نصوص كثيره بر تعيين آن وارد شده است ،
و حضرت باقر عليهالسلام فرمودند : « اِنّا لَنُكنّى اَولادَنا فى صِغرِهِم مَخَافَة النَّبْزِ أنْ يَلحَقَ بِهِمْ »(1)
يعنى : ما ائمه فرزندان خود را در خردسالى كنيه مىدهيم براى ترس از لقبى كه بعد از اين
خوانده مىشوند .
و مراد از « نبز » در اين حديث لقب است و مأخوذ از آيه « وَلاَ تَنَابَزُوا بِالاْءَلْقَابِ »(2) .
و صاحب « قاموس »(3) گفته است : نبز به معنى همز است والتنابزُ التداعى بالالقاب ،
1. كافى 6/20 ح 11 ، وسائل الشيعة 21/397 ح 27397 .
2. حجرات : 11 .
3. القاموس المحيط 2/193 بدين عبارت : النَبز بالفتح : اللمز ، ومصدر نبزه ينبزه : لقبه ، كنبزه ،
و بالتحريك : اللقب . وككتف : اللئيم فى حسبه وخلقه . ورجل نُبَزَة كهُمَزَة : يلقب الناس كثيراً .
والتنابز : التعاير والتداعى بالألقاب .
(349)
يعنى تنابز مردم را به لقبها خواندن است ، و مراد از آن القاب مطعونه مقدوحه است كه جائز
نيست بندگان خدا را به آنها خواندن ، و شايد موردى هم باشد كه به لقب ممدوح بخوانند
شخصى را ، و آن شخص را خوش نيايد ، و غالباً در اين اوان كنيه به جاى اسم استعمال
مىشود .
و صاحب « مجمع البحرين »(1) فرمود : الكُنيةُ اسمٌ يُطلَقُ عَلَى الشَخصِ لِلتَعظيمِ ،پس هر
كس را به كنيه خوانند گويا بهتر باشد ، و در نزد شرع و اهل شريعت پسنديده است .
و در كتاب « كافى » مروى است كه حضرت صادق عليهالسلام شخصى را فرمودند : « مؤمن بايد
مؤمن را به احبّ اسماء بخواند »(2) .
و حضرت ابوالحسن عليهالسلام فرمودند : « إذا كانَ الرجُلُ حاضراً فَكِنَّه وإذا كانَ غائباً فَسَمِّه »(3) ،
يعنى : اگر مؤمن حاضر است او را به كنيه بخوان و اگر غائب است به اسم بخوان . از آنكه
كنيه براى تعظيم بنا شده است و غالباً كنيه احبّ اسماء است در نزد او .
و البته بين كنيه و اسم فرق است كه فقهاء رضوان اللّه عليهم در كتاب قضاء و شهادات
فرمودهاند : قاضى نبايد مدعى را به كنيه و مدعى عليه را به اسم بخواند ، و اين ملاحظه
براى رفع امتياز است و شرط در قضاوت قاضى .
و بهترين كنيهها ابوالقاسم است كه از براى بهترين فرزندان آدم قرار داده شده چنانكه
گفتهاند :
وَصَفوةُ الصَّفوةِ مِن هاشم
|
مُحمّدُ النُّور اَبوالقاسِمِ(4)
1. مجمع البحرين 1/363 ماده ( كنى ) .
2. كافى 2/643 ح 3 از امام صادق عليهالسلام به نقل از حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله ، مجمع البحرين 4/37 ماده
( نبز ) .
3. كافى 2/671 ح 2 ، وسائل الشيعة 12/15 باب 5 ح 15518 .
|
4. بيت قبل آن چنين است : للّه فى عالمه صفوةٌ
|
وصفوة الخلق بنو هاشم
|
دو بيت بدون انتساب در حاشيه تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام : 665 نقل شده است .
(350) جنة النعيم / ج 1
|
|
و اين بزرگوار كه اوّل ما خلق است اوّل كسى است كه بدين كنيه خوانده شده ، اما اهل
شرك از قريش و غيرهم او را به نام عابد شعرى خواندند و ابن ابى كبشهاش ناميدند
چنانكه ابوبكر بن ابى قحافه در اشعار خود جسارت نمود :
ايُخْبرُنا ابنُ كبشَة ان نحيّى(1)
|
وكيفَ حَياةُ اشلاءٍ وَهامٍ(2)
|
پس بعد از آن بزرگوار به موهبت حضرت ختمى مآب محمد حنفيّه بدين كنيه شريفه
مفتخر گرديد با آنكه احدى به اين اسم و كنيه خوانده نشده بود او را خاصّه سرافراز
و مباهى فرمودند و به وى بخشيدند .
و ديگر از امامزادگان معروف حضرت عبدالعظيم است كه بدين كنيه موصوف
مىباشد ، و در احاديثى كه شرح مىشود مىخوانى و مىدانى كه حضرت جواد و حضرت
هادى عليهماالسلام آن جناب را حضوراً به همين كنيه خواندند ، و وى را از دوستان خاصّ
خودشان شمردند .
و عجب است براى احترام اين كنيه مباركه كه جناب رسول صلىاللهعليهوآله داشت هيچ يك از ائمّه
برره مكنّى نشدهاند(3) ، ليكن فرزندان ايشان بسيارند كه بدين گونه مكنّى گرديدهاند .
[بدترين كنيهها]
و چون يادى از بهترين كنيهها شد بدان بدترين كنيهها ابى مرّه و ابى الحكم و ابى لهب
و ابى عيسى و ابى مالك است ، و هريك از آنها مانند القاب غير مشروعه منهىّ عنه است .
1. در هداية الكبرى چاپى : يقول لنا ابن كبشة سوف نحى ( نحيى ) .
2. الهداية الكبرى : 106 ، مدينة المعاجز 3/20 .
3. مگر حضرت حجت عجل اللّه فرجه الشريف كه در روايات بسيار وارد است كنيه ايشان همان كنيه
پيامبر صلىاللهعليهوآله است .
روح و ريحان پنجم (351)
[كنيه ديگر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ]
و از بيان حُلوُ اللّسان اسماعيل وزير شيعى صاحب بن عبّاد عليه الرحمه غير از اين
كنيه مذكوره معلوم مىشود جناب عبدالعظيم كنيه ديگر هم داشتهاند و آن ابوالفتح است ،
ليكن مشهور همان ابوالقاسم است .
پس خوب است از آن مزار حضرت عبدالعظيم در افتتاح سلام براى تعظيم و احترام آن
بزرگوار را به كنيه « يا ابا القاسم » بخوانند ، و فرقى در حيات و ممات اين فرقه حقّه
نگذارند كه اكرام و احترام اين فرقه جليله ، احترام به شخص نبوى صلىاللهعليهوآله است .
امّا اسم مبارك آن جناب كه حكايت از سمّو قدر و علوّ مقام وى مىنمايد عبدالعظيم
است ، و « الاسماء تُنْزَلُ مِنَ السَّماءِ » حقّ و صدق است ، و البته تسميه اسمائى كه مشعر بر
عبوديّت است مانند عبداللّه و عبدالرّحمن و عبدالجبّار و عبدالعظيم مشروع و ممدوح
مىباشد و پيشوايان دين از محبّين خودشان اين شعار را پسنديده دانستهاند .
و عجب است در اين زمان اهل هوا از اين گونه اسماء زجرت دارند بلكه شنعت
مىنمايند ، گويا اين طايفه از شفاعت ائمّه طاهرين عليهمالسلام بهره نيابند ، و قال الباقر عليهالسلام :
« اَصدق الأسماء ما سُمّى بالعُبوديّةِ واَفضَلُها اَسماءُ الأنبياء »(1) .
در اين كه چهار تن از امامزادگان موسوم به عبدالعظيم بودند
و آنچه داعى عجالةً در نظر دارد چهار نفر از امامزادگان بدين اسم موسوم گرديدند :
اوّل : عبدالعظيم بن معيّة بن الحسن بن على بن الحسن بن الحسن بن اسماعيل بن
الحسن بن الحسن عليهالسلام بن على عليهالسلام است و صاحب كتاب «منتقلة الطّالبيّه » گفت : بنى معيّه در
رى بسيارند .
1. كافى 6/18 ح 1 ، معانى الاخبار : 146 ح 1 ، وسائل الشيعة 21/391 ح 27381 .
(352) جنة النعيم / ج 1
و معيّه اسم مادر عبدالعظيم مذكور است و از انصار بود ، و اين بزرگوار حسنى است
و ابوالقاسم على بن معيّة از اولاد عبدالعظيم است ، و او را دو پسر است : يكى ابوطاهر
الحسن ، و يكى ابوعبداللّه الحسين خطيب . و ابو طاهر در كوفه بود بنوالمحتسب و بنو
المنازلاند ، از وى و از نسل ابو عبداللّه الحسين خطيب در كوفه و رى عقب بسيار بماند
و حالاتشان مبسوط است و كتابى ديگر مىخواهد .
دوّم : ابو العزّ عبدالعظيم بن حسن بن على بن طاهر است كه به چند فاصله نسب را به
قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام مىرساند ، و وى وارد به اصفهان شد ، و اعقاب او در
اصفهان و همدان بسيار است ، و اين بزرگوار نيز حسنى است .
سوّم : عبدالعظيم بن على شديد بن حسن امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى
طالب عليهالسلام است كه عمّ اكرم حضرت عبدالعظيم ، و سابقاً اشاره نمودم كه ابو نصر بخارى
و ابو الحسن عمرى گفتهاند : على شديد پسرى موسوم به عبدالعظيم داشت و از دنيا رحلت
كرد و او را عقبى نماند ، بلكه عقب از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه قافة بن على شديد
است ، و اين سه تن غير مشهورند ، اگر چه عبدالعظيم بن على شديد به واسطه نزديكتر
است به حضرت امام حسن عليهالسلام ليكن مناط همان است كه در اين بزرگوار ظاهر گرديد ،
و هو عبدُالعَظيم وَاَعظَمُ مِن كُلِّ عَظيمَ وَاَكْرَمُ مِن كُلِّ كَريمٍ وَاَحلَمُ مِن كُلِّ حَليم ، مِن ابناء(1) الاَئمّةِ
الطّاهِرة وَالذّريّة البَرَرَة الباهِرة ، عَلَيه وعَلى آبائِهِ وَاَجدادِه صَلَواتٌ مُتوافِرةٌ وَبَركاتٌ مُتكاثِرةٌ .
[در توضيح فقرات اوليه زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ]
پس از شرح و توضيح كنيه و اسم شريف اين بزرگوار ، خوانندگان اين اوراق بدانند :
چون داعى از اخبار حضرت عبدالعظيم و اخبار مرويّه از ثقات علماء و رجال معتبرين در
اين وجيزه بسيار ذخيره كردهام ، و هر روايت و حديثى متفرّع بر علم و دانش است ،
1. در متن : الابناء .
روح و ريحان پنجم (353)
و معرفت به حال رجال از رُوات هم علمى است شريف ، و ايضاً لقب سيادت كه از براى هر
سيّدى مُصطلح شده است بر بعضى معنى آن مخفى است مانند معنى شريف ، و امتياز اين
لفظ را با سيّد ندادهاند ، و در اين كتاب بيان هر يك لازم بود ، لهذا براى توضيح معانى آنها
و شناسائى مقامات عاليه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام سه فقره از اوصاف شريفه و القاب كريمه
حضرت عبدالعظيم كه زائرين در زيارت نامهها كه مأخوذ از اقوال ائمّه هدى عليهمالسلام است
مىخوانند در ذيل اسم و كنيه معظمه آن بزرگوار بيان مىنمايد تا زائرين در زمان زيارت
كردن بدانند مزور ايشان كيست و جلالت و فخامت قدر او چيست ، و از مطالب ماضيه
و مراتب آتيه هم بصير و خبير بوده باشند :
فقره اولى : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا المُحدَّثُ العَليمُ .
فقره ثانيه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السيِّدُ الكَريمُ .
فقره ثالثه : اَلسَّلام عَلَيْكَ اَيُّهَا الشَّخْصُ الشَّريفُ .
امّا فقره اولى : السلام عليك ايها المحدث العليم
در معنى «حديث» و «محدّث» و «عليم» است
پس مخفى نماند كه : «محدّث» به كسر دال اسم فاعل است ، و به فتح ، اسم مفعول ،
و تحديث مصدر آن است . وفى الحديث : « التّحديث بنعمةِ اللّهِ شُكرٌ ، وَتَركُهُ كُفرٌ »(1) .
و« حديث » بر وزن فعيل به معنى تجدّد است چنانكه در « مجمع البحرين »(2) فرمود :
سُمِّى الحَديثُ حَديثاً لتجّددُهِ وَحُدُوثِهِ شَيئاً فشيئاً ، چون تازه به تازه مىآيد از اين جهت او را
حديث خوانند .
1. بحار الانوار 68/28 باب 61 ( الشكر ) ، در مجمع البحرين 1/468 ماده ( حدث ) مىفرمايد : قيل :
التحديث بنعمة اللّه شكرها وإشاعتها وإظهارها . . سپس حديث فوق را نقل كرده است .
2. مجمع البحرين 1/469 ماده ( حدث ) ، قبل از آن مىفرمايد : والحديث يرادف الكلام .
(354) جنة النعيم / ج 1
و حديث به معنى كلام هم آمده است كما قال اللّه تعالى : « وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ
حَدِيثاً »(1) . ملخّص مراد آن است : در وقتى كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله به پنهانى فرمود به
بعضى از زنهاى خودش كلامى را .
و جمع حديث احاديث است ، و در قرآن حق تعالى فرموده است : « وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ
الاْءَحَادِيثِ »(2) يعنى معانى آيات و اخبار و احاديث كريمه را خداوند به تو تعليم فرمود ،
و آيه « وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ »(3) اشاعه و اظهار نعمت عامّه است كه شامل هر چيز
مىشود حتى تعليم قرآن و شرايع احكام و نشر مسائل حلال و حرام ، واشاعه اين نعمت
كبرى و موهبت عظمى امرى است بزرگ ، و شعار انبياء و مرسلين ، و از لوازم تبليغ و ابلاغ
احكام نبيّين .
امّا معنى اصطلاحى كه شايع بين علماء و اصوليّين است و مرحوم ميرزا در « قوانين »(4)
فرمود : الحديث ما يَحكى عَن قولِ المَعصُومِ أو فِعْلِهِ اَوْ تَقْريره ، يعنى : حديث آن است حكايت
از قول يا فعل يا تقرير معصوم نمايد .
و در اين عصر و اعصار سابقه در نزد شيعه اثناعشريّه و فرقه حقّه حديث آن را گويند
كه منتهى به رسول صلىاللهعليهوآله گردد از طريق عصمت و طهارت نه آن طريقى كه اهل سنّت
و جماعت قائل شدهاند ، بعبارةٍ اخرى : حديث آن است كه منصُوص از معصوم بوده باشد
و حكايت از كردار و گفتار و رفتار او كند .
در فرق بين «حديث» و «خبر» و معانى هر يك
و خبر را بعضى مرادف با حديث دانستهاند ، و برخى مقابل با انشاء مطلقاً يافتهاند ،
1. تحريم : 3 .
2. يوسف : 6 .
3. ضحى : 11 .
4. قوانين الاصول : 409 المقصد الثالث فى السنة .
روح و ريحان پنجم (355)
و مرحوم ميرداماد در كتاب « رواشح سماويّه »(1) فرمود : حديث آن است كه مأثور از
حضرت رسول صلىاللهعليهوآله بوده باشد ، امّا خبر از حضرت رسول و غير اوست ، پس خبر اعم
است و حديث اخصّ ، و گفتهاند كه : خبر محتمل الصدق والكذب است اما حديث اينطور
نيست ، پس مىگوئيم : اطلاق اخبار در كتب شيعه كمتر است و احاديث زيادتر ، پس بر
حديث توان اعتماد كرد اما بر خبر چندان اعتمادى نيست .
و در كتاب « اصول كافى »(2) مروى است : « ان حديثنا صعبٌ مُستصعَب » .
و ايضاً : « مَنْ حَفِظَ اربَعينَ حَديثاً بَعثَهَ اللّهُ فقيهاً »(3) .
و ايضاً : « اَعرِبُوا احاديثَنا فاِنّا قومٌ فُصَحَاءُ »(4) .
و ايضاً : « حديثى حَدِيثُ ابى ، وَحَديثُ ابى حَديثُ جدّى ، وَحَديثُ جَدّى حَديثُ الحُسَين ،
وحَديثُ الحُسين حَديثُ الحَسَن ، وَحَديثُ الحَسَن حَديثُ اميرالمؤمنين ، وَحَديثُ اميرَالمؤمنين
حَديثُ رسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله ، وَحَديثُ رَسُول اللّه صلىاللهعليهوآله قَولُ اللّه عَزّ وجلّ »(5) .
و ايضاً : « الرَاوِيَةُ لِحَديثِنَا يَشُدُّ به قُلُوبَ شيعَتِنا اَفضَلُ مِن اَلْفِ عَابِدٍ »(6) .
و ايضاً : « اِنَّ فى كُلِّ أُمَّةٍ مُحدِّثُونَ مِن غَيرِ نُبُوَّةٍ »(7) .
و امثال اين گونه فقرات بسيار است كه دلالت مىنمايد مُحدّث اولى است از مُخبر
و حديث اشرف است از خبر .
1. الرواشح السماوية : 37 .
2. كافى 1/401 به نقل از امام صادق عليهالسلام ، ادامه آن چنين است : « لا يحتمله الا صدور منيرة أو قلوب
سليمة أو أخلاق حسنة . . » ، نيز خصال : 208 ح 27 ، ادامه آن چنين است : « لا يحتمله الا ملك مقرب
أو نبى مرسل أو عبد امتحن اللّه قلبه للايمان أو مدينة حصينة . . » .
3. روايت به الفاظ مختلف نقل شده . رجوع كنيد به : كافى 1/49 ح 7 ، عيون الاخبار 1/41 ح 99 ،
خصال : 541 و 542 ، امالى شيخ صدوق : 382 ح 488 .
4. كافى 1/52 ح 13 راوى آن جميل بن دراج از امام صادق عليهالسلام مىباشد ، خاتمة المستدرك 2/84 .
5. كافى 1/53 ح 14 به چند طريق از امام صا دق عليهالسلام ، وسائل الشيعة 27/83 ح 33271 .
6. بصائر الدرجات : 31 ح 3 ، وسائل الشيعة 27/78 ح 33246 .
7. مجمع البحرين 1/469 ماده ( حدث ) ، اللمعة البيضاء تبريزى : 200 .
(356) جنة النعيم / ج 1
و از آيه مباركه « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ »(1) نيز اين فقره واضح مىشود .
و در كتاب « اصول كافى »(2) مروى است : نبى كسى است ملك را در خواب مىبيند ،
و رسول كسى است ملك را در خواب و بيدارى مىبيند ، و محدَّث ـ بفتح دال ـ كسى است
آواز ملك را بشنود ، پس محدِّثِ او ، ملك است كه براى وى حديث مىگويد .
و در حديث است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمودند : « وكان سلمان مُحدَّثاً »(3) حسن بن
منصور عرض كرد : من مُحدِّثَه ؟ يعنى : كه او را خبر مىداد ؟ فرمود : « مَلَكٌ كَريم »(4) .
و از اين عبارت معلوم مىشود جناب سلمان از شقّ ثالث از آيه مسطوره است .
آن گاه راوى سؤال كرد : پس مصاحب سلمان كه امام است به چه حالت است ؟ فرمود :
« اِقْبَلْ عَلى شَأنِكَ » يعنى : پى كار خود گير و برو(5) .
[ در فرق بين «محدِّث» و «محدَّث» و فروع ديگر ]
و در حديث صحيح حمّاد مروى است كه گفت : حضرت صادق عليهالسلام فرمودند : « انّ
سلمان(6) كانَ مُحَدِّثاً عَن اِمامِه لا عَن رَبِّه لاَِنَّهُ لا يُحَدِّثُ عَنِ اللّهِ اِلاّ الحُجَّةُ »(7) .
و آنچه داعى دانسته است محدَّث اشرف است از محدِّث به كسر دال از آنكه قسم اول
در كلام مجيد در تلو رسالت و نبوّت است و آن جهت افاضه و القاء فيوضات حقّه است از
1. حج : 52 ، در متن پس از آيه « ولا محدث » مندرج است كه جزء آيه نمىباشد .
2. كافى 1/177 ح 4 .
3. در چاپ سنگى : السلمان .
4. بصائر الدرجات : 342 ح 4 ، علل الشرائع 1/183 ـ 184 ح 2 .
5. اين ذيل در روايتى ديگر وارد شده . رجوع كنيد به : رجال الكشى : 13 ، وبه نقل از وى در بحار
الانوار 22/350 ح 74 .
6. در چاپ سنگى : السلمان .
7. رجال الكشى : 10 ، بحار الانوار 22/349 ح 70 ، مرحوم مجلسى ذيل روايت بيانى دارد كه قابل
ملاحظه است .
روح و ريحان پنجم (357)
عالم غيب به توسّط ملك مقرّب كريم اگر چه بر خلق تحديث ننمايد ، و مىتوان گفت :
شخص محدِّث كه حديث گويد بر حسب عرف محدَّث نباشد و مىتوان گفت : محدَّث نيز
محدِّث است چون انبياء عظام كه محدَّثين و محدِّثين بودند
يعنى تلقّى از مبدء مىكردند و به خلق القاء مىفرمودند .
على اىّ حال ، چنانكه هر حديث بذاته كه مروى از رسول صلىاللهعليهوآله و ائمّه هدى عليهمالسلام است
شريف و جليل است همين طريق حامل و راوى آن كه محدّث است جلالت قدر و شرافت
نفس دارد ، و هر آنكه به قانون رشاد و سداد حديث گويد البته محدَّث به فتح دال است
و مؤيّد از حضرت ذوالجلال .
و از حديث سابق دانستهاى كه در هر امتى محدّثين بودهاند يعنى از جانب انبياء واسطه
بودهاند در ميان خلق و ابلاغ اوامر و نواهى انبياء عظام را مىكردند ، مانند نوّاب خاص . به
عبارت ديگر مانند سلمان فارسى عليه الرحمه ونوّاب اربعه و بعضى از ملتزمين حضور
ائمه طاهرين عليهمالسلام سيّما اصحاب صادق عليهالسلام كه يكى از اجلاّء ايشان ابان بن تغلب است كه
به وى امر فرمودند : « اِجْلِسْ فى مَسْجِدِ النّبى صلىاللهعليهوآله واَفْتِ الناسَ فَاِنّى اُحِبُّ اَنْ اَرى فى شيعَتى
مِثْلَكَ »(1) يعنى : « بنشين در مسجد رسول صلىاللهعليهوآله و بين مردمان فتوى بده » ـ و مراد از فتوى
تعليم مسائل و نشر فضائل است ـ بعد فرمودند : « من دوست دارم در زمره شيعيان مانند تو
را ببينم » .
[يكى از القاب صديقه طاهره ، محدَّثه است]
و بدان يكى از القاب صديقه طاهره عليهاالسلام محدَّثه بفتح دال است از آنكه ملائكه خدمت
آن مخدّره شرفياب مىشدند ، و از امور مستحدثه حضوراً عرضه مىداشتند ، و از واقعات
سماويّه و حالات غيبيّه آن مخدّره را اطلاّع مىدادند .
1. احتجاج طبرسى 2/61 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 .
(358) جنة النعيم / ج 1
و در حديث مصحف صدّيقه طاهره عليهاالسلام است : در ايام هفتاد و دو روز كه آن مشكاة
عصمت و طهارت بعد از پدر بزرگوار زيست و زندگى فرمود در دار دنيا هر صبح و شام
جبرئيل امين خدمت سيّده نساء عالمين مشرف مىشد و از امور غيبيّه براى تسليه خاطر
آن مخدّره خبر مىداد ، و چون حضرت امير مؤمنان عليهالسلام تشريف مىآوردند از آنچه شنيده
بود خبر مىدادند ، آن بزرگوار مىفرمودند : از كجا اين مطالب را مىدانى ؟ عرض مىكرد :
جبرئيل مرا خبر مىدهد .
پس فاطمه زهرا عليهاالسلام محدَّثه است و صحيح است اگر محدِّثه به كسر دال خوانده شود ،
از آنكه در اوّل جلد عاشر « بحارالانوار »(1) اين روايت از مفضّل بن عمر جعفى مروى است :
هر وقت رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر خديجه عليهاالسلام بنت خويلد وارد مىشدند مىديدند آن محترمه با
كسى حرف مىزند . چون سؤال مىفرمودند عرض مىكرد : « هذا الجَنينُ الّذى فى بَطَنى
يكلّمُنى ويُحدِّثُنى ويُؤْنِسُنى » ، يعنى : اين طفلى كه در رحم من است هر وقت تنها مىمانم با
من صحبت مىدارد و حديث مىگويد(2) .
پس فاطمه عليهاالسلام محدِّثة است يعنى حديث گوينده است و خبر دهنده است .
اما مقام اول چون استفاضه از مبدء است اگر چه به توسّط ملك كريم است احلى
مىنمايد ، و مرتبه ثانيه كه تحديث است ثمره آن راجع به خلق است .
بعبارةٍ اخرى : اوّل جهت يَلى رَبّ است و دوّم جهت يَلى خلق ، اوّل تلقّى است و دوّم
تلقين .
پس با خدا صحبت داشتن تا به خلق آموختن فرقى بسيار دارد .
اما بدان رسول از نبى اشرف است براى جهت رسالت و پيغامبرى وى و از اين جهت در
1. بحار 16/80 باب 5 ح 20 و 43/2 باب 1 ح 1 ، امالى صدوق : 593 مجلس 87 ح 1 .
2. روايتى بدين مضمون در عيون المعجزات : 51 نقل شده . مؤلف آن شيخ حسين بن عبدالوهاب از
بزرگان سده پنجم مىباشد .
روح و ريحان پنجم (359)
آيه كريمه « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ »(1) مقدّم است رسول بر نبى ، و اين فقره
در صورتى است « نبى » از « نبأ » مُشتق و مأخوذ نباشد و اگر نه فرق بين نبى و رسول
واضح است .
پس هر رسولى نبى است وليكن هر نبى رسول نيست ، امّا به مفاد « وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ
فَحَدِّثْ »(2) حضرت رسول كه نبى بود محدِّث ومحدَّث بوده است ، و شرط كلّى در رسالت
همان تحديث است و ابلاغ احكام و القاء اوامر الهيّه و در تبليغ و تحديث اجرهاى كثيره
است .
و در كتاب مستطاب « اصول كافى » از صفوان مروى است كه خدمت حضرت
صادق عليهالسلام عرض كردم : عابدى از دوستان شما است و مردى است كه حديثى از شما
روايت مىكند ، آيا كدام افضل است عند اللّه ؟
فرمودند : « الرَاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شيعَتِنا اَفضَلُ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ »(3) ، يعنى : « روايت
كننده حديث ما افضل است در نزد خدا به واسطه اين عمل از عبادت هزار عابد » .
پس خداوند در ازاء و اجر پيغامبرى و رسالت جناب رسول اكرم صلىاللهعليهوآله چه عنايتها
مىفرمايد !
در آداب و شرايط محدث است
پس از اين حديث معلوم مىشود تكميل نفوس و ارشاد خلق ، افضل و اجلّ از اكمال
نفس است ؛ از آنكه تعليم حديث موجب حصول و وصول به يقين و معرفت است امّا
عبادت عابد تعدّى به غير نمىنمايد ، پس عرض مىكنم : هر كس را نتوان محدِّث خواند
مگر آنكه شرائط خاصّه در او موجود باشد :
1. حج : 52 ، در متن پس از آيه « ولا محدث » وارد است .
2. ضحى : 11 .
3. در صفحات پيشين منابع حديثى آن گذشت .
(360) جنة النعيم / ج 1
اول : علم است به فرائض الهيّه و سنن نبويّه صلىاللهعليهوآله و آنچه تعلّق به آنها از علوم ديگر
دارد ، والاّ محدّث حقيقى نيست آنكه عالم به فروض و سنن نبويّه صلىاللهعليهوآله نيست از اين جهت
در اين فقره زيارت قيد به كلمه « عليم » شده است ، يعنى : سلام بر تو اى بزرگوارى كه
محدّث عالم و دانا هستى .
دوّم : محدّث بايد وَرِع باشد و هر آنچه بر زبانش آيد نگويد و هر آنچه امام عليهالسلام نفرموده
است بيان ننمايد و نسبت ندهد .
و در جلد اوّل كتاب « بحار الانوار »(1) در ذيل آيه كريمه « الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ
أَحْسَنَهُ »(2) امام عليهالسلام فرمودند : « اين آيه در حق كسانى است كه حديثى بشنوند و بدون
زياده و نقصان نقل نمايند » .
و اين قوّه قويّه را اكثر از ناس ندارند مگر آنكه مضمون روايت و خلاصه حديث را
بفهمند و بفهمانند ، و اين فقره توفيقى است و تأييدى است براى منصوبين ائمه
طاهرين عليهمالسلام ، و براى ابناء زمان ما كارى است مشكل .
سوّم : طبيعت وى مجبول بر نسيان نباشد چنانكه در ميان مردمان جمعى بالطبع كثير
النسياناند و هر چند مىخواهند حفظ ايشان زياد گردد ممكن نمىشود .
و هر يك از شروط مسطوره ركن ركينى است از براى محدِّث ، و بيايد در اقسام حديث
از مشرب صافى و مذهب وافى علماء اصوليّين و رجال تفصيل مفيدى كه خوانندگان از آن
منتفع شوند و بهره يابند .
[در احترام امام عليهالسلام به حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ]
و عجالةً براى شرافت مقام محدّث و علم به آن در علوّ مرتبه و سموّ درجه محدّث عليم
1. بحار الانوار 2/158 ح 1 به نقل از اختصاص . روايت چنين است : « هم المسلمون لآل محمد صلىاللهعليهوآله ،
إذا سمعوا الحديث أدّوه كما سمعوه لا يزيدون ولا ينقصون » .
2. زمر : 18 .
روح و ريحان پنجم (361)
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از شخص ثقه متديّن صادقى حكايتى شنيدم كه خلاصهاش اين
است كه : روزى حضرت عبدالعظيم به محضر ابا الحسن ثالث امام على النقى عليهالسلام وارد
شدند . اصحاب آن جناب به وى راه ندادند تا در جوار امام عليهالسلام بنشيند . ناچار در آخر آن
مجلس بنشست . پس آن بزرگوار توجّه فرمود به حضرت عبدالعظيم و از آن كس كه بر
حضرت عبدالعظيم مقدّم نشسته بود مسألهاى سؤال نمود .
آن شخص در جواب عاجز بماند و ندانست . بعد از آن همان مسأله را از حضرت
عبدالعظيم سؤال فرمود . آن بزرگوار جواب صواب عرضه داشت . امام عليهالسلام امر فرمود آن
شخص برخيزد و حضرت عبدالعظيم را بر خود مقدّم دارد ، و به همين نهج سائرين از
اصحاب را مؤخّر نشانيدند تا آنكه در جوار آن سيّد بزرگوار بدون فاصله قرار گرفت .
آن گاه حضرت امام على النّقى عليهالسلام تمام مقاديم بدنش را به سوى آن جناب توجّه داد
و كمال مرحمت و ادب نمود و به اصحاب حضور فرمود : « اين بزرگوار كه عالم آل محمد
(ص) است بدين گونه بايد محترم باشد » .
پس از ذكر اين روايت بدان : هر محدّثى را عالم نمىتوان خواند چنانكه هر عالمى هم
محدّث نيست ، و اين منصب جليل و علم نبيل را جماعت قليلى از خواصّ اصحاب ائمّه
داشتهاند مانند سلمان و يونس بن عبدالرّحمن و ابان و زُراره و نظاير ايشان ، رضوان اللّه
عليهم اجمعين .
و از فرقه جليله سادات بنى الحسن چند تن در اين فن منتخب گشتهاند ، اعلم و ازهد
و اورع و اتقى و احفظ حضرت عبدالعظيم است .
پس حقيقتاً [ال]مُحَدِّث العليم آن بزرگوار است كه بدون واسطه از چند نفر ائمه
معصومين ، احاديث صحيحه استماع نموده و بدون نقصان و زياده به مردمان شهر رى
رسانيده ، و از اين خدمت عظمى آثار بقعه كريمهاش سر به اوج اعلى كشيده و يوماً فيوماً
بر ارادت اهل اين ولا افزوده مىشود و كرامات لا تحصى ظاهر مىگردد .
بلى ، تابعين از اصحاب و معاصرين ائمه اطياب عليهمالسلام بسيار حديث حفظ داشتند مانند
(362) جنة النعيم / ج 1
جابر جُعفى كه هفتاد هزار حديث حفظ داشت و مأمور به اظهار نبود ، و هفتاد هزار حديث
مىدانست(1) كه جز اظهار ، مأموريتى نداشته است ، و از تراكم اطلاعات و محفوظاتش
خدمت امام عليهالسلام عرض نمود : گاهى مرا حالت جنون دست مىدهد . فرمودند : « در خارج
شهر برو و حفيرهاى بكن و سرت را بينداز در آن و بگو آنچه را كه من خبر دادهام »(2) .
در خواص اصحاب كه حافظين اخبار بودهاند
و خلاصهاى از آنها ، و حفظ ابن عقده
و مرحوم شيخ حرّ عاملى در « فوائد طوسيّه » ذكر كرده است : ابان بن تغلب سى هزار
حديث روايت نمود ، و محمد بن مسلم از حضرت باقر عليهالسلام سى هزار حديث روايت كرد ،
و يونس بن عبدالرّحمن كه از اساطين روات است هزار جلد كتاب در ردّ مذهب اهل سنّت
و جماعت نوشته است ، و تمام روات از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام چهار هزار نفر بودند ،
و هر كدام حافظ احاديث كثيره و اخبار معتبره كه اصول اربعمائة از اجوبه مسائل ايشان
است .
و كتاب « اسماء الرجال » كه از مؤلّفات احمد بن محمد بن سعيد همدانى كوفى مكنّى به
ابوالعباس و معروف به ابن عقده است در شرح حالات راويان اخبار و احاديث مسموعه از
حضرت صادق عليهالسلام است .
و خلاصه از آن چهار صد جلد و احاديث مرويّه اين چهار كتاب است يعنى : كتاب
« اصول كافى » كه جامع آن ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى است ، و كتاب « من لا يحضره
الفقيه » از مؤلّفات مرحوم ثقة المحدثين محمد بن بابويه قمى نزيل رى است ، و كتاب
1. رجوع كنيد به : كتاب الاربعين ، محمد طاهر قمى شيرازى : 287 به نقل از صحيح مسلم 1/20 ،
مستدرك السفينة 2/20 ، در سنن ترمذى 5/741 نيز از وكيع نقل كرده كه : لولا جابر الجعفى لكان
أهل الكوفة بغير حديث .
2. الاختصاص : 67 ، مدينة المعاجز 5/44 ح 1459 .
روح و ريحان پنجم (363)
« تهذيب » و كتاب « استبصار » از مرحوم شيخ الطائفة محمد بن حسن طوسى است .
و بر اين چهار كتاب علماء سابقين و لاحقين اعتماد كردهاند و توسّل به احاديث آنها
جستهاند و عمل را بر آن قرار دادهاند ، و اجازات بر نقل آنها دادهاند ، بلكه الى يوم القيام
فتوى و عمل مجتهدين اعلام بر اين چهار كتاب است سيّما جماعت اخباريّين كه مذهبى
جز اخذ و عمل به آنها ندارند .
خلاصه ابن عقده سابقالذكر كه مرحوم علاّمه اعلى اللّه مقامه در كتاب « خلاصه »(1) او
را زيدى جارودى دانسته است و فرموده است : بر اين مذهب مرد وانما ذَكَرَناهُ من جُملةِ
اَصحابِنا لِكَثْرَةِ رِوَايَتِهِ عَنْهُمْ وَخَلطِهِ بِهم وَتَصنيفِه لَهُمْ حافظه غريبى داشت كه نجاشى فرمود :
سىصد هزار حديث را حافظ بود !
و يافعى در تاريخ خود گفت : ابن عقده از اركان حديث است .
و مرحوم رضى او را از ممدوحين شمرده است ، و امثال ابن عقده از حفظه اخبار و نقله
آثار از اطلاعات و محفوظات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام باخبرند .
و مرحوم صدوق طاب ثراه كتابى در اخبار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نوشته است كه بعد
از اين مذكور مىشود .
و داعى به يك صد حديث از كتب اربعه و كتابهاى ديگر با كمال سعى بعد از تصحيح
اسناد آنها را در روح و ريحان على حده نقل كردهام و براى تسهيل و تفهيم خوانندگان به
فارسى ترجمه نمودم تا بدانند اين بزرگوار چگونه خدمت ائمه طاهرين عليهمالسلام مقرّب داشته
است ، و هيچ يك از اصحاب بلكه اقارب ايشان بدين گونه مورد التفات واقع نشدند .
و از حديث ابا حمّاد رازى جلالت قدر حضرت عبدالعظيم را خواهى دانست كه از
جانب امام عليهالسلام منصوب و مأمور بوده است به نشر احكام و مسائل حلال و حرام .
پس بدان حديث دانى و حديث خوانى آسان است ، اما آنچه آداب محدّث است احاطه
1. خلاصة الاقوال : 321 ش 13 : احمد بن محمد بن سعيد بن عبدالرحمن بن زياد . . المعروف بابن
عقدة ، بحار الانوار 104/117 .
(364) جنة النعيم / ج 1
آن مشكل است .
در محدثين كذّابين از ابو البخترى و غيره
و در خاتمه اين فقرات ، براى اخذ نتيجه ، از حالات چند نفر از محدّثين كذّابين را
بخوانى شايد تكليف خود را بدانى :
يكى از مشاهير محدّثين ابوالبَخترى ـ به فتح باء ـ وهب بن وهب قرشى مدنى است
و مشهور به محدّث و معاصر با هارون الرّشيد بود و در بغداد ساكن گرديد ، و در بعضى از
محلاّت بغداد قضاوت مىكرد ، و مدّتى هم در مدينه منوّره قاضى شد با آنكه مادرش از
ازواج حضرت صادق عليهالسلام بود ، و خود ملتزم حضور مهر ظهور آن بزرگوار ، مع هذا خبث
سريرت و قباحت عمل وى به حدّى شده كه نتوان در اين اوراق تمام آن را شرح دارد ، و از
زبان حضرت صادق عليهالسلام اخبارى ، جعل نمود كه مرحوم نجاشى فرمود : لَهُ اَحَادِيثُ عَنْ
جَعْفَرِ بنِ مُحمّدٍ عليهالسلام كُلُّها لا يُوثَقُ بِها(1) .
و در حقّ او ايضاً علماء رجال(2) فرمودهاند : ابوالبخترى كذّاب و جعّال و وَضّاع است ،
بلكه فرمودهاند : از تمام مردمان دروغگوىتر است . و از احاديث مجعولهاش آن است كه
سالى هارون الرّشيد به حج رفت . چون قباى سياه پوشيده بود و منطقه بر كمر داشت حيا
كرد بر منبر برآيد . ابوالبخترى براى خوش آمد او گفت كه : حضرت صادق عليهالسلام فرمودند :
جبرئيل بر پيغمبر نازل شد در حالتى كه موزه بر پا و منطقه بر كمر و خنجرى داشت .
پس شاعرى(3) حاضر بود و اين اشعار در قدح و ذمّ وى گفت :
1. رجال النجاشى : 430 ش 1155 .
2. مجمع الرجال 6/198 ، رجال الكشى : 309 ش 558 و 559 ، نقد الرجال 5/31 ـ 32 ش 5647 .
3. وى معافى تميمى يا تيمى بوده ، درباره اين اشعار رجوع كنيد به : تاريخ مدينة دمشق 63/411 ،
مستدرك الوسائل 1/11 ، الغدير 5/311 ، تاريخ بغداد 13/457 .
روح و ريحان پنجم (365)
ويلٌ وعولٌ لاِءبى البَخْتَرى
|
اِذا تَوافى(1) الناسُ لِلمَحشَرِ(2) مِن قَولهِ الزُّور وَاعِلانِهِ بِالكِذبِ فى الناس على جَعْفَرِ(3)
وَاللّهِ ما جالَسَهُ سَاعَةً لِلفِقْهِ فى بَدوٍ ولا مَحْضَرِ
ولا رآهُ الناسُ فى دَهرِه يَمُرُّ بَينَ القَبرِ والمِنبرِ
قد قاتلَ اللّهُ ابنَ وَهْبٍ لَقَدْ اَعْلَنَ بِالزُّورِ وبالمُنْكَرِ
يَزعَمُ اَنَّ المُصْطَفى احَمَدا اَتَاهُ جِبريلُ التَّقِىُّ البَرِى
عَليهِ خُفٌّ وَقَبا اَسوَدٌ مُخَنْجَراً(4) فى الحقوِ بالخَنجَرِ
|
و عاقبت در سال دويست از هجرت گذشته به اقران خويش ملحق گشت ، و او است(5)
علاوه از احاديث و اخبارى كه جعل نموده و نسبت به حضرت صادق عليهالسلام داد ، فتوى به
خون يحيى بن عبداللّه صاحب ديلم داد و سبب در قتل آن سيّد جليل شد ، حَشَرهُ اللّه تعالى
مع مَواليه .
و بدان ابوالبخترى مؤدّب اولاد حَجّاج بن يوسف ثقفى ، و ابوالبخترى كه موسوم به
سعيد بن فيروز است و از اصحاب امير مؤمنان عليهالسلام جز او است .
در شرح حال ابو هريره و احاديث او
و يكى از كذّابين ابو هريره است ، و در كتاب « صراط المستقيم »(6) مذكور است : عمر بن
الخطاب او را به تازيانه حد زد و دوازده هزار درهم از او گرفت ، و گفت : « قد اَكثَرْتَ الرِّوايَةَ
1. در چاپ سنگى : تواقى . متن موافق تاريخ دمشق آورده شد .
2. در مستدرك : إذا ثوى للناس فى المحشر .
3. در چاپ سنگى : الجعفر .
4. در چاپ سنگى : فخنجراً .
5. كذا ، بمعناى : او كسى است كه .
6. الصراط المستقيم 3/248 .
(366) جنة النعيم / ج 1
ولا اَحسِبُكَ الاّ كذّاباً »(1) يعنى : روايت بسيار نقل كردى و بسيار دروغ گويندهاى و از
دشمنان خدا و اسلام مىباشى .
و حضرت امير عليهالسلام فرمود : « اكذَبَ رَجُلٍ عَلى رسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله هَذا الغُلام »(2) يعنى :
دروغگوترين مردم بر رسول خدا همين غلام است .
و حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند به ابو هريره : « انّ فيك لَشُعبةً مِنَ الكُفرِ »(3) .
و زمخشرى در « ربيع الابرار »(4) گفته است : ابو هريره گفت : اللّهمّ ارْزُقْنى ضِرْساً(5) طَحُوناً
ومَعدةً هضوماً وَدُبُراً نَثُوراً .
و در كتاب مذكور است : عايشه هميشه ابوهريره را تكذيب مىكرد و مىگفت : تو
كذّابى(6) .
وابو حنيفه مىگفت : من از هر كس اخذ حديث مىكنم و مىشنوم مگر انس و ابو
هريره(7) .
و معاوية بن ابى سفيان چهار صد هزار درهم به او داد چهار هزار حديث جعل كرد(8) .
و حضرت امير عليهالسلام را سبّ مىكرد و مىگفت : حضرت رسول (ص) فرمود : هر كس در
مدينه فتنه بر پا كند لعنت خدا بر او باد و امير مؤمنان احداث فتنه كرد(9) .
1. الايضاح ابن شاذان : 60 و 495 ، الغارات : 660 ، المسترشد : 170 ح 38 ، مستدرك السفينة
10/529 .
2. الصراط المستقيم 3/248 ، در انتهاى روايت : الغلام الدوسى ، نيز كتاب الاربعين قمى : 303 .
3. الصراط المستقيم 3/248 ، كتاب الاربعين : 303 .
4. الصراط المستقيم 3/249 به نقل از ربيع الابرار .
5. در چاپ سنگى : ظرساً .
6. الصراط المستقيم 3/250 .
7. الصراط المستقيم 3/250 .
8. الصراط المستقيم 3/250 .
9. الصراط المستقيم 3/251 .
روح و ريحان پنجم (367)
و از احاديث مجعوله ابوهريره است : فِرَّ مِنَ المَجْذُومِ فِرارَكَ مِنَ الاَسَد(1) .
[ در شرح حال مقاتل و زهرى و سفيان ثورى از جعّالين حديث ]
و يكى از محدّثين كذّابين مُقاتل است . جزرى مىگويد : به اجماع محدّثين مقاتل
كذّاب است(2) .
و ساجى مىگويد : كذّاب متروك است .
و رازى مىگويد : متروك الحديث است .
و نسائى مىگويد : الكذّابُون المَعرُوفون بِوَضعِ الحَديثِ عَلى رسُولِ اللّه صلىاللهعليهوآله أربعة : ابن أبى
يحيى بالمَدينةِ وَالواقدى ببغداد و مقاتِل بخُراسان و ابن سعيد بالشّام .
و يكى زُهرى است كه احاديث براى بنى مروان جعل مىكرد ، و با عبدالملك بن مروان
بود و امير مؤمنان عليهالسلام را لعن مىنمود(3) .
و يكى سفيان ثورى است كه از اصحاب شرطه هشام بن عبدالملك بود ، و روايت از ابى
مريم مىكرد(4) .
به وى گفتند : ابو مريم شراب خوار است ؟ گفت : انه لا يكَذِبُ الحَديث ، يعنى : دروغ
نمىگويد(5) .
خلاصه اين دو بيت را بخوان كه براى دروغگويان گفته شده است :
اِن كُنْتَ تَكذِبُ فىِ الذى حَدّثتَنى
|
فَعَلَيْكَ وزِرُ ابىَ حَنيفَة او زُفَر
|
المائلينَ اِلى القِياسِ تعمّداً
|
العادِلينَ عَنِ الشَريعةِ والأَثَر(6)
1. الصراط المستقيم 3/251 ، الاقناع حجاوى 2/83 .
2. الصراط المستقيم 1/165 ، ونيز بقيه اقوال منقوله از اين مصدر مأخوذ است .
3. الصراط المستقيم 3/245 .
4. الصراط المستقيم 3/245 .
5. الصراط المستقيم 3/253 .
|
6. اين دو بيت انشاء ابو عبداللّه محمد بن زيد واسطى براى احمد بن معدل است چنانچه در هامش
صراط المستقيم 3/210 نقل شده است .
|
|
(368) جنة النعيم / ج 1
يعنى : هر آنكه دروغ مىگويد از زبان پيغمبر اكرم البته بر او وزر و گناه ابو حنيفه
و آقاى اوست و هر آنكس به قياس عمل كرد از شريعت مطهّره عدول كرده است .
در مذّمت كسانى كه جعل حديث كردند
پس بپرهيزند جماعتى از بعضى اخبار متشابهه كه خلط با اخبار اهل بيت شده ، و در
مقام تهذيب برآيند ، و بعد از تصحيح و تميز و رفع اشتباه بر مردم عوام بخوانند ، و از زياده
و نقصان در احاديث نبويّه صلىاللهعليهوآله احتراز كنند و اگر نه مانند ابو حنيفه وضّاع حديثاند .
و غزالى گفته است : اجازَ اَبُو حَنيفةَ وَضْعَ الحَديثِ عَلى وِفْقِ مَذْهَبِه(1) . يعنى : ابو حنيفه
جعل حديث را بر مذهب خود جايز دانسته است .
و معروف است كه ابو حنيفه مىگفت : اگر رسول خدا (ص) مرا ادراك مىكرد از اقوال
من اخذ مىنمود(2) ! !
و مؤيّد مراد است آنچه شافعى گفته است : من در كتب اصحاب ابو حنيفه نظر كردم ، در
يكصد و سى ورقه ، تمام آن را بر خلاف كتاب و سنّت يافتم(3) !
و ايضاً شافعى گفت : ما وُلِدَ فى الإسلام اشَأَمُ من ابى حَنيفه(4) .
و مالكى گفته است : فتنه ابو حنيفه ضررش بر امّت از فتنه ابليس بيشتر است(5) .
و ديگرى گفت : فتنه ابو حنيفه از فتنه دجّال براى اسلاميان اعظم است(6) .
1. الصراط المستقيم 3/214 .
2. الصراط المستقيم 3/214 .
3. الصراط المستقيم 3/214 .
4. الصراط المستقيم 3/214 .
5. الصراط المستقيم 3/214 .
6. الصراط المستقيم 3/214 به نقل از ابن مهدى . در اين صفحات مثالب و بدعتهاى بسيار ديگرى نيز
مرحوم عاملى نقل فرموده كه قابل مراجعه و ملاحظه است .
روح و ريحان پنجم (369)
و تمام اين احاديث موضوعه مجعوله مأخوذ از قول ابو حنيفه و سابقين از اهل رأى
و قياس و استحسان است كه كتاب خدا را بر حسب آراء كاسده خودشان قياس نمودند
و تدليس كردند و تغيير دادند .
و حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : « تَفتَرقُ اُمّتى عَلى بِضعٍ وسَبعينَ فِرقةً اعظَمُها فِتنةً عَلى
امَّتى قومٌ يقيسُونَ الأُمُورَ بِرَأيهِمْ يُحَرِّمُونَ الحلالَ ويُحلّلِونَ الحرام »(1) .
و عمر بن الخطاب گفت : دورى بجوئيد از اصحاب رأى كه ايشان دشمنان سُنن سنيّه(2)
نبويّهاند ؛ از آنكه عاجز بودند از حفظ احاديث ، پس براى خودشان خرافات و مزخرفات
گفتند گمراه شدند و مردم را گمراه كردند(3) .
پس اخذ دين را بايد از امام زمان كرد نه از طريق قياس و منهج استحسان ، از آنكه ائمه
دين عليهمالسلام كه خلفاء معصومين و اخلاف مطهّرين حضرت خاتم النبيّين صلىاللهعليهوآله اند احكام حلال
و حرام را به توسّط جبرئيل از پروردگار جليل از مصبّ وحى و تنزيل كه جدّ اصيل نبيل
ايشان است اخذ نمودهاند ، پس مشرع اين فرقه حقّه مشروع است و جز اين طريق ممنوع .
ومؤيّد بر مراد اين ابيات جيّده است :
إذا شئتَ اَن تَختَر لِنَفسِكَ مَذهباً
|
وَتعلم اَنّ النّاسَ فى نَقل اخبَارِ
|
فَدَعْ عَنكَ قولَ الشَّافِعىِّ ومالِكٍ
|
وَاَحْمَدَ والمَروّىِ عَنْ كَعبِ الاَحبارِ
|
وَوالِ اُنَاساً قَولُهُمْ وحَدَيثُهُمْ
|
رَوى جدُّنا عَن جَبْرَئِيلَ عَنِ الْبارى(4)
|
و آن طريق حق و نهج صدق بر حسب قطع و يقين ، نه از راه حدس و تخمين ، از
احاديث صحيحه مرويّه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است .
پس داعى در اين وجيزه غالب از احاديث منقوله از ائمه را كه حضرت عبدالعظيم
1. الصراط المستقيم 3/208 به نقل از خطيب بغدادى در تاريخش و ديلمى در فردوس الاخبار .
2. در چاپ سنگى : سيئه .
3. الصراط المستقيم 3/208 .
4. الصراط المستقيم 3/207 ، كتاب الاربعين: 311 ، الجواهر السنية : 225 .
(370) جنة النعيم / ج 1
روايت كرده است بيان مسائل حلال و حرام و اُصول احكام و سنن سيّد انام صلىاللهعليهوآله مىداند ،
هر آن كس بخواند مىداند تحديث اين احاديث شريفه و اِخبار اين اَخبار صحيحه به جز از
آن بزرگوار شايسته نمىنمود ، همانا علم و معرفت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام باعث استفاضه
اين فيوضات از مبدء فيّاض گرديد كه به أحسن الاحوال افاضه بر دوستان خودشان
فرمودند .
على اىّ حال ، علم حديث و اطّلاع به آن شريف است ، و هر كسى را نتوان محدّث
خواند ، و هر حديثى را نتوان تصديق كرد مگر آنكه از منبع و معدن آن استماع شود .
و حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : « قد كَثُرَتْ عَلَىَّ الكَذّابَةُ فَمَنْ كَذِبَ عَلَىَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ
مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ »(1) .
پس از اين حديث و خبر آيا اهل منبر خبرى دارند و جزا و سزاى كذب به حضرت خير
البشر را در روز محشر دانستهاند چيست و چگونه است ؟ ! البته احتراز و اجتناب بعضى از
اين گناه بزرگ كه طريق ارتزاق و اكتساب معيشتشان است بايد بيشتر و زيادهتر باشد با
آنكه اخذ احاديث صحيحه و فهم معانى آن در اين اوان بسيار سهل و آسان است ، و در
زمانهاى قديم براى اهل طلب ، اخذ هر حديثى با كمال صُعوبت و تعب بوده است ، پس
چرا براى متابعت هوا و ترضيه آراء ابناء دنيا ، خدا و پيغمبرش را آزرده نمايند و آنچه
نخواستهاند و نفرمودهاند مانند دشمنان دين از روى جهل و نادانى بيان كنند ؟ ! نمىدانم
اين طايفه را در كدام يك از طبقات جهنّم با ابو حنيفه و اتباع وى همنشين نمايند .
خلاصه در شرح احاديث مرويّه از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بعضى از فروع متعلقه ديگر
به احاديث و اخبار ان شاء اللّه تعالى مذكور مىشود ، و آنچه در اين فقره زحمت دادم
كفايت است .
1. كافى 1/62 ح 1 ، خصال : 255 ح 131 ، تحف العقول : 193 .
روح و ريحان پنجم (371)
فقره ثانيه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِّدُ الكَريمُ
اشاره در معنى «سيد» و «كريم» است
بدان صاحب « مجمع البحرين »(1) فرمود : «سيّد» رئيس قوم است و مُطاع در ميان
عشيره و قبيلهاش اگر چه هاشمى و علوى نبوده باشد ، و سيّد فائق در خير و مالك و فاضل
و كريم و حليم و مقدّم را گويند ، و اطلاق سيّد بر شريف در اين اوقات بسيار مىشود .
و در رساله « سِرّ الاَدب » سيد را به اسماء عديده خوانده است : «حُلاحِل» سيّد شجاع
است ، «همام» سيّد بعيد الهمّه است ، «قمقام» سيّد جواد است ، «غطريف» سيّد كريم است ،
«صنديد» سيد شريف است ، «بُهلول» سيد حسن البُشر است ، «اورَع» سيّدى است كه او را
جسم و جهارت است .
و جمع اين مفرد «سادة» است كما فى الحديث : « الأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ »(2) ، و تقدير آن بر وزن
«فَعِيل» است ، و جمع بر « سَيَائد » بستهاند ، و علماء فرمودهاند : السيّد : الماجِدُ الشَريف .
وسيّد مشتق از « سَادَ يَسُودُ » مىباشد ، و « سُؤدد » ـ به ضمّ ـ به معنى مجد و شرف
است ، و از براى لفظ سيّد مواردى است خاصّه و معانى مخصوصه است(3) كه غالب آنها
جائز است در حقّ حضرت عبدالعظيم گفته شود مگر يك معنى كه آن فرض طاعت است ،
و اختصاص به امام عليهالسلام دارد .
و آن بزرگوار است مفترض الطّاعة چنانكه در كتاب « معانىالاخبار »(4) مروى است كه :
حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : « على بن ابى طالب عليهالسلام سيّد عرب است » .
عايشه عرض كرد : مگر شما سيّد عرب نيستيد ؟
1. مجمع البحرين 3/71 .
2. در مجمع البحرين 3/73 : وفى الحديث : « العلماء سادة » .
3. رجوع كنيد به : لسان العرب 3/231 ماده ( سيد ) ، الفائق 2/167 ماده ( سود ) ، تاج العروس
2/384 ، التوحيد صدوق : 207 ، النهاية 2/417 .
4. معانى الاخبار : 102 ح 2 و نيز ح 1 ، التوحيد : 207 .
(372) جنة النعيم / ج 1
فرمود : « من سيّد اولاد آدم هستم » .
عايشه عرض كرد : سيّد چه معنى دارد ؟
فرمود : « مَنِ افْتَرضَتْ طاعَتُهُ كَمَا افْتَرَضَتْ طاعَتى » ، يعنى : « چنانكه اطاعت من واجب
است اطاعت او هم لازم است » .
و در اين فقره اشاره و تصريح است در تكليف واجب لازم عايشه مخصوصاً و سائرين
عموماً .
و خواهى دانست طريق معرفت و شناسائى طاعتِ حضرت ختمى مآب و جناب
ولايت مآب عليهما الصّلاة والسلام از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است ، و حديث ابا حمّاد
رازى كمال دلالت بر صدق مراد مىنمايد ، و عنقريب آن حديث ذكر مىشود .
و در كتاب « نهاية اللغة »(1) منقول است : مردى خدمت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله مشرف شد
و عرض كرد : اَنْتَ سيّدُ قريش ؟ فَقالَ : « السّيدُ اللّهُ الَّذى يَحقُّ لَهُ السِّيادَةُ » ، يعنى : تو سَيّد
قريشى ؟ آن جناب فرمود : « سيّد خداوند متعال است كه سيادت حق اوست و احدى جز
حضرت احديّت عزّوجلّ لياقت ندارد »(2) .
و در حديث ديگر است : مردى به حضرت رسول صلىاللهعليهوآله عرض كرد : انت سيّدُنا . فرمود :
« مرا رسول و نبى به همان نحوى كه خداوند خوانده است بخوانيد ، و مرا سيّد نخوانيد »(3) .
و مرحوم شهيد ثانى طاب ثراه فرمودند : بعضى از علماء منع كردهاند خداوند را به نام
سيّد بخوانند ، و اين منع بر خلاف است بلكه در ادعيه كثيره وارد است كه سيّد از اسماء
حسنى است ، و عبارت شهيد عليه الرحمة است : واِنَّ هذا الاسمَ لا يوُهِمُ نقصاً فيجوزُ اِطلاقُهُ
1. النهاية فى غريب الحديث ، ابن اثير 2/417 ماده ( سود ) .
2. از ظاهر عبارت نهايه چنين بر مىآيد كه فقط عبارت « السيد اللّه » فرمايش حضرت است ، وبقيه آن
در توضيح معناى سيد مىباشد . عبارت ابن اثير چنين است : فقال : السيد اللّه . أى هو الذى تحق له
السيادة كأنه كره أن يحمد فى وجهه وأحب التواضع .
3. النهاية 2/417 .
روح و ريحان پنجم (373)
عَلَى اللّهِ اِجْماعاً(1) .
پس از دعوى اجماع در جواز اطلاق اسم شريف سيّد بر خداوند سبحان مىگوئيم :
اسماء اللّه توقيفى است ، چون در اخبار و آثار و ادعيه به طرق صحيحه در كتب معتبره
مذكور است ، لهذا منكرى او را نشايد .
و حضرت رسول صلىاللهعليهوآله كه در حديث سابق منع فرمودند شايد براى آن باشد كه اين اسم
در فرقان مجيد بر حضرت وى نام ننهادند و آن جناب خوش داشت خوانده شود به
نامهائى كه خداوند سبحان او را خواند و ناميد ، و تا اطاعت و امتثال بندگان ، فرمانِ قضا
جريان را در تمام اوامر و احكام باشد .
و وجه ديگر از جهت تواضع و تذلّل و استكانت است كه آن جناب به واسطه استغراق
در عُبوديّت و بندگى با سيادت عامهاى كه حق تعالى بر ما سواى خود دارد راضى نشد او
را سيّد خوانند ، يعنى عبد را سيّد خواندن با قيد عُبوديّت و رقيّت كه هرگز از وى منفك
نمىشود سزاوار نيست ، و از ادب دور است .
پس حقيقتاً خداوند سيّد است و حضرت رسول صلىاللهعليهوآله عبد ، وهمين فخر آن بزرگوار را
بس است ، چنانكه در فقره دعا خوانده مىشود : « وَكَفى لى فخراً(2) أن اَكوُنَ لَكَ عَبداً »(3) .
و هر وقت خداوند ودود خواسته است آن بزرگوار را اختصاص به خود دهد او را
بندهاش خوانده است كما قال اللّه تعالى : « سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ
1. مرحوم شهيد اول نيز در القواعد و الفوائد 2/176 ـ 179 در اين باره مفصل به بحث پرداخته و به قول
مذكور مائل است . البته عبارات فوق كه از شهيدثانى دانسته شده به عبارت مرحوم شهيد اول در
قواعد بسيار نزديك است ، لكن لفظ سيد را از مواردى كه « لا يوهم نقصاً » باشد ندانسته بلكه از
مواردى دانسته كه ما خلا عن الابهام الا انه لم يرد به السمع » .
2. در چاپ سنگى : فخر .
3. عبارت از حضرت اميرمؤمنان على عليهالسلام است و در خصال : 420 چنين نقل شده : « الهى كفى لى عزّاً
أن أكون لك عبداً ، وكفى بى فخراً أن تكون لى ربّاً ، انت كما أحب فاجعلنى كما تحب » . نيز كنز الفوائد
كراجكى 1/181 .
(374) جنة النعيم / ج 1
إِلَى الْمَسْجِدِ الاْءَقْصَى »(1) اگر چه معنى اين عبوديّت ، ربوبيّت و سيادت كليّه است ليكن بر
حسب حقيقت نتوان عبد را مالك مستقل و متصرّف بالاصالة دانست ، ولا مؤثِّر فى الوُجُودِ
اِلاّ اللّه حق و صدق است ، بلكه تسميه حادثِ مخلوقِ مرزوق را به خالق و رازق و محيى
و مميت بر خلاف حكمت عقل و نقل است، هو : « اللّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ
يُحْيِيكُمْ »(2) امّا فقره دعاء مأثور « وبيُمنه رُزِق الوَرى وَبِبَقائِهِ بَقِيَتِ الدُّنيا » استبعاد نتوان كرد ،
همانا عقيده شيعه اماميّه اثنا عشريّه بر اين است . خلاصه اين بيت مولوى در خور عبوديّت
حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله است :
حسرت آزادگان شد بندگى
|
بندگى را خود تو دادى(3) زندگى
|
در اختصاص لفظ «سيّد» به قبيلهاى دون قبيلهاى ديگر
و وجه ديگر آن است : در زمان قديم ، بزرگ هر قبيلهاى را سيّد مىخواندند و آن
شخص كه عرض كرد : انت سيّدنا ، مرادش ظاهراً آن بود كه تو بزرگ قبيله ما هستى
و جماعتى ديگر را هم در قبايل و احياء عرب به اين لقب مىخواندند . آن بزرگوار منع
فرمود براى آنكه بدانند آن جناب مانند آحاد و افراد از سادات و رؤوس قبيلههاى اعراب
نيست ، و نبوت و رسالت هر يك كلمه جامعهاى است كه سيادت و رياست و مُطاعيّت را بر
كافّه عباد و تمام اولاد ابوالبشر مىفهماند .
پس لفظ سيّد موهم اختصاص است به قبيلهاى دون قبيلهاى ديگر ، امّا لفظ رسول عام
است .
و در حديث عايشه دانستى كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : « من سيّد اولاد
1. اسراء : 1 .
2. روم : 40 .
3. در چاپ سنگى : دادكى .
روح و ريحان پنجم (375)
آدم مىباشم »(1) .
و ناقلى نقل كرد : آنكه حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله را سيد خواند خواست نفى كند نسبت
هاشمى را از آن بزرگوار ، و خواست بگويد : آن جناب شخصى است مطاع و بزرگ . پس
در جواب وى فرمود : مرا بزرگوارى است كه حضرت بارى بر تمام بندگانش داده است به
واسطه نبوت و رسالت ، چون صدق دعوى نبوّت معلوم شد هر نسبتى معلوم و واضح
مىشود .
و وجه ديگر از منع كردن ، نهى از خواندن لقب است به حضور شريفشان براى هضم
نفس و قدح مدح .
بلى ، لقب خداوند كه رسول و نبى است اكمل و افضل القاب است . خلاصه سيّد بر
خداوند جائز است خوانده شود ، و بر حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله هم به نحوى كه مصطلح در
افواه و السنه است ، و در نزد عقيده فرقه حقّه مجوّز ، و همين طريق بر مرد بزرگ كما قال اللّه
« وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ »(2) .
[ديگر معانى و استعمالات سيد و شيوع آن براى]
[بنى فاطمه و مطالب مفيده ديگر]
و سابقاً ذكر شد يك معنىِ سيّد زوج است ، و مراد از « سيّدها » عزيز مصر است كه شوهر
زليخا بود .
و در حقّ حضرت يحيى بن زكريّا عليهالسلام فرمود : « مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً »(3)
مراد شرافت ذاتى و فضل و سؤدد و كرم و حلم [و [بردبارى و بزرگوارى و تقدّم از
اقران است و كمال مدح است از براى حضرت يحيى عليهالسلام كه خداوند منّان او را آقا و سيّد
1. در صفحات پيشين گذشت .
2. يوسف : 25 .
3. آل عمران : 39 .
(376) جنة النعيم / ج 1
خوانده است .
على اىّ حال ، اين لقب را به كسى نتوان داد و به آن احدى را نتوان خواند مگر آنكس
كه جامع محامد و محاسن نفسانيّه روحانيّه است . گويند : از قيس بن عاصم سؤال كردند :
بِمَ سُدتَ قومَك ؟ قال : بِبَذلِ النَدى وَكفِّ الاَذى ونَصْرِ المَولى(1) .
و در اين زمان هر آنكه هاشمى است و منتسب به رسول اكرم صلىاللهعليهوآله است سيّد خوانند از
رضوى و موسوى و حسينى و حسنى و فاطمى و علوى ، و نديدهايم دوستان ائمه
اطهار عليهمالسلام ايشان را يا ابناء و احفاد هر يك از ائمه را براى نسبت به هاشم و قريش سيّد
خوانده باشند ، و اين لفظ به اين جهت مرسوم و معمول نبوده است ، اما از جهت وصف
و شرافت حسب در هر زمانى به هر لسانى مستعمل و مُصطلح بوده است از آنكه نهايت
تكريم و تعظيم در اين لقب است(2) .
و گويا اين لقب براى بنى فاطمه بعد از زمان غيبت صغرى به فاصلهاى شايع شد سيّما
از زمان مرحومين مبرورين سيّد مرتضى نقيب الطالبيين و سيّد اجل موسوى سيّد رضى ـ
طاب ثراهما ـ شيوع بهم رسانيد كه به واسطه جلالت قدر و فخامت مقام ايشان با رياست
كليّه و سيادت عامهاى كه داشتند سائرين اولاد فاطمه بالتبع براى امتياز ايشان با عامّه
و عوام ناس موسوم شدند ، و از آن زمان بر اين سلسله جليله اسم سيّد بماند(3) .
1. توحيد شيخ صدوق : 206 ، عدة الداعى : 305 ، بحار الانوار 4/197 .
2. به رياض العلماء 7/133 و القاموس الاسلامى ، احمد عطية اللّه 3/585 رجوع شود .
3. در تأييد اين مطلب مىگوئيم : در پايان نسخهاى از امالى سيد مرتضى نشانى بلاغى است از احمد بن
على بن قدامه كه در آن چنين تعبيرى آمده : « الشريف الاجل السيد أبو طالب حمزة بن على بن
الحسين العلوى الحلبى » . تاريخ اين قرائت بين سالهاى 457 و 458 بوده است . در نسخهاى از تبيان
شيخ طوسى نيز كه كتابت آن به عصر مؤلف برمىگردد ( سده پنجم ) شبيه اين عبارت بچشم
مىخورد . بنا بر اين قول مرحوم علامه تهرانى كه اصطلاح سيد را از حدود سده هفتم مربوط به بنى
هاشم دانسته است ( الانوار الساطعة : 102 ، النابس : 90 ) صحيح بنظر نمىرسد . جهت اطلاعات
بيشتر به رساله القاب السادة تأليف نگارنده اين سطور رجوع شود ( چاپ مجمع الذخائر الاسلامية ،
سال 1419 ه . ق ) .
روح و ريحان پنجم (377)
بلى ، وصفاً جمعى معروفاند به اسم سيّد : يكى عبداللّه بن رواحه است كه حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : « واَنْتَ ـ ثَبَّتك اللّهُ ـ يا سِيَّدَ الشُعَراءِ » .
و يكى حسّان بن ثابت است .
و يكى شاعر آل رسول صلىاللهعليهوآله سيّد اسماعيل حميرى است كه مادرش يا قومش اين لقب
را به او دادند چنانكه در اشعارش فرمود :
وَلَقَد عَجِبتُ لِقائِلٍ لى مَرَّةً
|
علاّمةٌ فَهِمٌ مِن الفُهَماءِ(1) سَمّاكَ قَوْمُك سَيِّداً صَدَقُوا بِه اَنْتَ المُوَفَّقُ سَيِّدُ الشُعَراءِ(2)
|
و محيى الدين معروف در باب سىصد و شصت در معرفت وزراء مهدى عليهالسلام خوش
گفته است :
اَلا اِنَّ خَتْمَ الاَوْلِياءِ شَهِيدُ
|
وَعَيْنُ اِمامِ العَالَمينَ فَقِيدُ
|
هُوَ السَّيِّدُ المَهْدِىُّ مِنْ آلِ اَحْمَدٍ
|
هُوَ الصَّارِمُ الْهِنْدِىُّ حِينَ يَبِيدُ(3)
|
و اين دو بيت گويا در حق اين سيّد كريم و محدّث عليم حضرت عبدالعظيم گفته شده
است ، و بعضى از معانى سيّد در آن مندرج است :
يا بُقعةً ماتَ بِها سَيِّدُ
|
ما مِثْلُهُ فِى النّاسِ مِنْ سَيِّدِ
|
ماتَ الهُدى مِن بَعْدِهِ وَالنَّدى
|
اَلْعِلْمُ وَالحِلمُ مَعَ السُّؤْدَدِ(4)
|
1. در بحار و الغدير : الفقهاء .
|
|
2. بحار الانوار 47/327 ، الغدير 2/232 .
3. در چاپ سنگى : تبيد . اشعار راملا هادى سبزوارى در شرح الاسماء الحسنى 1/28 نقل كرده
و سپس اين بيت را اضافه دارد :
هو الشمس يجلو كل غيم وظلمة
|
هو الوابل الوسمى حين يجود
|
4. اين دو بيت با اختلافاتى و اضافه چند بيت ديگر در عيون الاخبار 1/280 از ابن مشيع مدنى در رثاء
امام رضا عليهالسلام دانسته شده ، در مقاتل الطالبيين : 323 اشعارى مشابه را در رثاء يحيى بن عبداللّه بن
حسن به انشاء على بن ابراهيم علوى ذكر كرده . ابن شهر آشوب در مناقب 3/469 اشعار را از مشيع
دانسته و در رثاى امام رضا عليهالسلام آورده است .
(378) جنة النعيم / ج 1
پس از شرح اين مقدّمات موجزه مفيده در معنى اين سيادت كريمه ، هر زائرى بداند
زمان خطاب و تسليم حضورى به حضرت عبدالعظيم عليهالسلام همانا در فقره « السلام عليك
ايها السيّد الكريم » معنى سيادت و شرافت حسبى و شخصى ملحوظ و منظور است . يعنى :
هر آنكه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را در زيارت نامه « سيّد » مىخواند نه از جهت نسبت به
حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و ائمه طاهرين عليهمالسلام است بلكه براى شرافت و بزرگوارى است كه در
آن بزرگوار بوده است ، و كلمه « الكريم » كه وصف بعد از وصف است خود دلالت بر
مقصود مىكند ، مانند « السلام عليك ايها المحدِّثُ العليم » كه عليم نيز وصف مخصوص
و صفت خاصّهاى است براى آن جناب .
پس سيّد شامل تمام معانى مسطوره است ، و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام هم سيادت نسبى
دارد و هم حسبى .
پس سيّد لفظى است عام ، و هر آنكس بر حسب عمل و كردار سيادت نداشته باشد
شايد رشته سيادت نسبت به حضرت رسول صلىاللهعليهوآله را قطع نمايد ، و منقطع از فيوضات الهيّه
در دنيا و آخرت گردد ، و اگر رشته و ريسمانى گسيخته شد و آن را پيوند نمايند ناچار گره
و عقدى در ميان است .
پس سادات زمان ما راضى نشوند رشته سيادتشان گسسته شود براى كردار زشت
و رفتار شومى كه از ايشان ظاهر مىشود و هر انقطاعى موجب حرمان و بُعد از رحمت
حضرت يزدان است .
پس سيادت به لباس سبز و اسم و لقب نيست ، همانا كسوت معنويّه كه در وى سعادت
اُخرويّه است با نام نيك شرط است(1) .
1. وچه خوش گفته است شاعر :
فرزند نبى كه نيست بر راه نبى
|
چون آيه منسوخ كلام اللّه است
|
روح و ريحان پنجم (379)
[گفتگوى شيعى و ناصبى]
و براى معذرت از اين جسارت آنچه در كتاب « صراط المستقيم »(1) است مىنويسد :
يك مرد شيعه به مرد ناصبى گفت : اگر در اين زمان پيغمبر آخر الزمان صلىاللهعليهوآله مبعوث شود
آيا بر كدام خانواده نزول اجلال مىفرمايد ، و محطّ رحل آن سيّد معظّم كجا است ؟ آن
ناصبى گفت : البته بر اهل و اولادش نازل مىشود . آن مرد شيعه گفت : پس خوب است ما
امّت مرحومه هم كافّةً به آستان ايشان التجاء بياوريم و پاى طاعت و خدمت از آن اعتاب
عاليات نكشيم .
و شاعرى از بنى عبّاس(2) گفت اين ابيات را :
و قالت قُريشٌ لنا مَفخَرٌ
|
رَفيعٌ عَلَى النّاسِ لا يُنكَرُ
|
فَقَد صَدقُوا فَلَهُمْ(3) فَضلُهُمْ
|
[ وَبَيْنَهُمُ رُتَبٌ تقصَرُ (4)] فَأدْناهُما رَحِماً بالنَّبى إذا فَخَرُوا فَبِهِ(5) المَفْخَرُ
بِنَا الفَخْرُ فِيكُمْ عَلَى غَيْرِكُمْ فَأمّا عَلَيْنا فَلا تَفْخَرُوا
فَفَضْلُ النَّبِىِّ عَلَيْكُمْ لَنا اَقَرُّوا بِه بَعْدَ اَن اَنْكَرُوا
|
. . الى آخره .
1. الصراط المستقيم 1/229 ، كتاب الاربعين ماحوزى : 355 .
2. محقق كتاب المجدى فى انساب الطالبيين در صفحه 392 تصريح كرده كه وى عباس بن حسن بن
عبيداللّه بوده است .
3. در چاپ سنگى : كلهم .
4. از مصدر اضافه شد .
5. در چاپ سنگى : فيه .
(380) جنة النعيم / ج 1
فقره ثالثه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها اَلشَّخصُ الشَّريفُ
در معنى «شخص» و «شريف» است
بدان كلمه « شخص » در نزد اهل لغت ، سواد انسان و غير او است كه از دور ديده
مىشود ، و مورد استعمال آن غالباً در ذات انسان است ، و شاهد بر مقصود شعرى است كه
در وصف زيد بن حسن ذكر شد :
فان يك زيد غالتِ الاَرْضُ شَخصَهُ(1)
|
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
|
و مراد زائر در اين فقره ، شرافت شخصيّه و اصالت ذاتيه مزورش حضرت عبدالعظيم
است .
و كلمه « الشريف » بيان مىكند و توصيف مىنمايد شخصيّت و عظمت شأن و مقام آن
بزرگوار را ، و لفظ « شخص » به معنى رفعت هم آمده است و در اين مقام مناسب است .
و « شريف » از شَرَف محرّكه(2) مشتق است و آن به معنى بلندى و رفعت است ، و جمع
شريف ، شُرَفاء و اَشْراف است .
و معنى ديگر آن « مجد » است .
و فرق است بين شريف و حسيب شايد به مناسبتى در ذيل مطالب آتيه توضيح شود .
و شريف را شريف نامند براى رفعت و علوّ معنوى او است كه از علوّ مكانى تشبيه شده
است .
1. مصرع اول از قصيدهاى است كه قدامة بن موسى جمحى در رثاء زيد بن حسن عليهالسلام سروده است .
مصرع دوم آن چنين است : فقد بان معروف هناك وجود . رجوع شود به : ارشاد شيخ مفيد 2/22 ،
بحار الانوار 44/164 . قبلاً نيز اين بيت گذشت .
2. محركه يعنى اينكه حركات آن فتحه است ، بنابر اين « شَرَف » خوانده مىشود . رجوع شود به : معجم
مقاييس اللغة ابن فارس 3/263 .
روح و ريحان پنجم (381)
در فرق بين «سيد» و «شريف»
و احاديث صحيحه ديگر
و سيوطى در « رساله زينبيّه »(1) در تعريف شريف گفت : اِعلَم اَن اسمَ الشَريف يُطلَق فىِ
الصّدرِ الأوّلِ عَلى كلِّ مَن كانَ مِن اَهلِ البَيتِ سواء كان حَسَنيّاً أو حُسينيّاً اَو عَلَويّاً أو ذريّةَ مُحمّد بن
الحَنَفيّة أو غَيره مِن اولادِ على عليهالسلام .
و حافظ ذهبى در تاريخ خود نوشته است : اسم شريف بر تمام ذريّه مباركه سابقاً
اطلاق مىشد ، چون فاطميّين در مصر خلافت كردند منحصر نمودند اين لقب را به اولاد
امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، چنانكه در اين اوقات لفظ سيّد لقب مخصوصى است از
براى فرزندان حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و در اين زمان كافّه انام شريف كسى را نامند كه از جهت
مادر هاشمى و قرشى باشد بلكه شريف را به لقب سيادت نخوانند .
و شاطبى گفت : المرادُ بالقُرشِىِّ : المَنسُوبُ إلى النَضرِ بن كِنَانَةَ ، والسّادةُ الاَشرافُ اَجَلُّ هذِهِ
الطّائِفَةِ(2) .
على اىّ حال ، حَسنى و حُسينى هر دو سيّد و شريفاند ، و به اين دو لقب خوانده
مىشوند ، اما لقب سيّد اَشمَل است و شامل شريف مىشود ، و شايد بر حسب اصطلاح
عرف و شيوع و استعمال ، شريف را سيّد نخوانند .
و شرفاء مكّه معظمه ـ زادها اللّه تعظيماً ـ به واسطه سلطنت و رياست و رفعتى كه بر تمام
قبائل و افخاذ و بطون عرب داشتند خزنه و سَدَنه بيت بودند ، هر يك به نام شريف موصوف
و معروف شدند(3) .
و از قرار مشهور نسبت ايشان به حضرت امام حسن عليهالسلام مىرسد ، و شايد براى تميز
1. القبائل والبيوتات الهاشمية : 7 ـ 8 به نقل از رسالة الزينبية ، القاب السادة : 21 .
2. بحار الانوار 85/5 .
3. رجوع كنيد به : خاتمة المستدرك 2/183 .
(382) جنة النعيم / ج 1
ايشان و سادات بنى الحُسين اين لقب را اختيار كرده باشند ، يعنى : هر كس از فرزندان
سيّدالشّهداء حضرت امام حسين عليهالسلام بود او را سيّد ناميدند ، و هر كس از اولاد حضرت
امام حسن عليهالسلام بوده ملقب به شريف شد ، امّا كمال ظهور و بروز اين لقب به واسطه خدمت
بيت اللّه در شرفاء مكه ظاهر گرديد .
و در حديث است : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله به خواهش صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليهاالسلام در
زمان رحلت فرمود : « سؤدد و هيبت خودم را به فرزندم امام حسن عليهالسلام بخشيدم ، شجاعت
و سخاوت خود را واگذار نمودم به فرزند[م] امام حسين عليهالسلام »(1) .
و شايد مراد از سؤدد همان شرافتى است كه در فرزندان امام حسن عليهالسلام به وديعت
گذارده شد و به ارث رسيد ، و بدين لقب اختصاص يافتند .
و به بيان ديگر ، ائمّه هدى عليهمالسلام را در ذريّه جناب امام حسين عليهالسلام قرار دادند و بزرگى
و بزرگوارى و شرافت را در ذريّه حضرت امام حسن عليهالسلام مقرّر داشتند .
نظير آن دعائى است كه اسحاق عليهالسلام در حقّ دو فرزند جليل نبيل خود فرمود . پس از
دعاء آن جناب ، نبوّت در صلب اولاد يعقوب ، و سلطنت در صلب اولاد عيص قرار دادند ،
و تفصيل آن راجع به دواوين قصص و تواريخ است(2) .
بلى ، عبداللّه محض كه فرزند حسن مثنى بود و شرحى به نحو اختصار از حال آن
بزرگوار گذشت جمع بين سيادت و شرافت نمود از آنكه مادرش فاطمه بنت الحسين عليهالسلام
بود ، و منسوبين به عبداللّه محض شرافت ديگر دارند .
خلاصه اگر هر يك از ائمه هدى عليهمالسلام را به لقب سيّد بخوانند به ملاحظه رياست
و بزرگى بر قومى مخصوص يا براى اين نسبت كه هاشمى بودن است از شرع ممنوع
و مقدوح است ، امّا به ملاحظات مشروعه ديگر جائز است ، و از عبارات زيارات
و احاديث صحيحه معلوم مىشود ، و همين طور است اگر ايشان را شريف بخوانند .
1. عوالم 16/43 .
2. تاريخ طبرى 1/224 .
روح و ريحان پنجم (383)
خطاب كردن عنوان بصرى امام صادق عليهالسلام را
به شريف و نهى حضرت
و در جلد اوّل كتاب « بحار الانوار »(1) مروى است در حديث مبسوط كه عنوان بصرى
شخصى بود سالخورده و از سنّ وى هشتاد و چهار سال گذشته بود ، و در اين مدّت به
تحصيل علوم در محضر مخالفين دين حاضر مىشد ، به وسائل چند خدمت حضرت
صادق عليهالسلام شرفياب گرديد ، و آن جناب را به لقب شريف خواند ، حضرت صادق عليهالسلام او را
منع نمودند و امر فرمودند به اين لقب آن جناب را نخواند ، بلكه به كنيه خواندن اولى
و احسن است .
بناءً على هذا ، امر به نهى خود امرى است بديهى و روشن ، و گويا در آن زمان بزرگ
قوم را شريف مىخواندند . پس نهى حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله به آن كسى كه عرض كرد : « اَنْتَ
سَيِّدُنا »(2) ، نظير همين نهى حضرت صادق عليهالسلام است به عنوان بصرى .
خلاصه ، زائر غالباً در حين زيارت ملاحظه نسبت شرافت را نمىكند و قصدى ظاهراً
جز علوّ مقام و مكانت مزورش حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ندارد ، و اگر مرتبه علم و عمل
و جدّ و اجتهاد در طاعات و عبادات و امتثال اوامر شرعيّه و احكام دينيّه قطعيّه واتّباع
فرمايشات خدا و رسول و ائمه عليهمالسلام را در حين زيارت خواندن و حاضر شدن از آن جناب
به نظر بياورد البته آنچه از اين القاب مىگويد و مىخواند ثمره مفيده خواهد يافت ، و در
دل او وقر و وقع ديگرى از مزورش حاصل مىگردد .
1. بحار الانوار 1/224 ح 17 به نقل از شيخ بهائى از شهيد اول از شيخ احمد فراهانى .
2. و حضرت در جواب آنها فرمود : « السيد اللّه » كه در صفحات پيشين گذشت . ابو داود حديث را در
سنن خود 2/438 ح 4806 چنين نقل كرده است : عن مطرف ، قال : قال ابى : انطلقت فى وفد بنى
عامر الى رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] وسلم فقلنا : أنت سيدنا . فقال : « السيد اللّه تبارك و تعالى » .
قلنا : وأفضلنا فضلاً وأعظمنا طولاً . فقال : « قولوا بقولكم أو بعض قولكم ولا يستجرينكم الشيطان » .
(384) جنة النعيم / ج 1
عجالةً توضيح معانى اين القاب كريمه و اوصاف شريفه براى آن بود معرفتى به حالت
مزور خود پيدا كنى تا زمان تشرّف ، حضورِ حقْ منظورش با لسان عرفان تفوّه و تكلّم
نمائى .
روح و ريحان پنجم (385)
(386)

روح و ريحان
السادسة
(387)
(388)
در برادران و فرزندان و زوجه جليله
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است
بدان در اين روح و ريحان به قدر مقدور از اخوه و زوجه و اولاد حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام شرحى مىنويسد .
در كتاب « عمدة الطالب » منقول است : عمرى نسابه براى عبداللّه بن على شديد پدر
بزرگوار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام چهار فرزند ذكور ذكر كرده است .:
اوّل : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
دوّم : قاسم .
سوّم : حسن .
چهارم : احمد .
و بعضى محمد و ابراهيم و على اكبر و على اصغر بيان كردهاند .
و از فرزندان عبداللّه بن على شديد مذكور به قول عمرى نسابه احمد عقب گذارد ،
و اولادى از او بماند ، ليكن ابو اليقظان نسابه(1) براى وى عقبى قائل نيست .
و صاحب كتاب مسطور را عقيده آن است : ابو محمد قاسم بن حسين نقيب كوفه پسر
قاسم بن احمد بن عبداللّه قافه است ، و سُبُعى كه قبيلهاى از ساداتاند نسبت به او دارند ،
و مادر قاسم هم امّ ولد بوده است ، و فرزند قاسم موسوم به يونس بود ، و بسيار در نزد اهل
كوفه مقبول القول ، و از فرزندان اوست شريف فاضل ابوالفتح ناصر بن امير كه در حدود
1. وى ابو اليقظان سحيم بن حفص نسابه جعفى در گذشته به سال 190 هجرى است . رجوع شود به :
سر السلسلة العلوية : 10 ، هدية العارفين 1/435 .
(389)
يمن بوده است ، و اعقاب او بسيار است .
و ابو نصر بخارى نسابه گفته است : در حجاز از اولاد احمد بن عبداللّه حسنى ، حسن
بن على بن قاسم بن احمد بن عبداللّه [ است ] .
و حال هر يك از برادرهاى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را نسّابين در دواوين خودشان
شرح دادهاند ، و اعقابشان را ياد نمودهاند ، رجوع به آنها موجب بصيرت و اطلاع است .
امّا زوجه محترمه و حليله جليله حضرت عبدالعظيم موسومه به خديجه بود ، دختر
قاسم بن حسن امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام است ، و در كتابهاى انساب
قاسم بن حسن امير مكنّى به ابو محمد است ، و حسن امير ، اكبر و ازهد و اورع از وى فرزند
نداشت .
بعباره اخرى : عيال حضرت عبدالعظيم دختر عموى آن جناب است ، و اين قاسم غير
از قاسم پسر احمد بن عبداللّه قافه است ، از آنكه كنيه و اسمشان يكى است شبهه نشود .
و هميشه قاسم بن حسن مذكور با بنىعباس مراوده و معاشرت مىنمود ، و از مدفن وى
خبرى ندارم .
در احوال امامزاده قاسم كه در كوه شميران مدفون است
و اختلاف در وى و مذهب صحيح
و از قاسم بن حسن شش فرزند معيّن شده است : يكى از آنها خديجه است كه به حباله
حضرت عبدالعظيم بود ، و در ذيل شرح نام شريف ابا محمد قاسم بن حسن نقل ناقلى به
خاطرم آمد كه گفت : شايد امامزاده قاسم كه در مقدّمه كوه شميران در جهت شمالى طهران
واقع است همان قاسم بن حسن بوده باشد ، احتمال توان داد ، اما تعيين در مدفن شريف آن
بزرگوار در كتابهاى علماى نسب نشده است و تصريحاً نيافتهام ، ليكن قاسم ثانى يا رأس
شريف قاسم بن حسن باشد برهان صحيح و بيان صريحى مىخواهد ، و بر اين اقوال
سخيفه ضعيفه مشهوره كه مأخوذ از كتب فارسيّه است و جامع و مؤلّف آنها غير معلوم
(390) جنة النعيم / ج 1
اعتمادى نشايد ، و اين دو قول مخدوش است .
امّا جواب از قول در اينكه سر قاسم بن حسن عليهالسلام مدفون در اين بقعه باشد ناچار بايد
گفت : آن سر را از شام آوردند و در اين محل دفن كردند از آنكه تمام سرهاى شهدا را از
كوفه به شام بردند ، و عدد رؤوس به نحو تحقيق هفتاد و هشت سر بود .
و علاّمه مجلسى ـ طاب ثراه ـ در جلد عاشر « بحارالانوار » بدين گونه ضبط فرموده
است كه آن رؤوس مطهّره را بين قبايل قسمت كردند از كنده و حمير و هوازن و مذحج
و تميم و سائرين قبائل .
مرحوم سيّد بن طاوس عليه الرحمه فرمود : يزيد بن معاويه نوشت براى عبيداللّه بن
زياد سرهاى شهدا را جميعاً روانه شام نمايد ، و عبارت مرحوم سيّد است : فَاَعادَ الجَواب
إلَيه يَأمُرهُ فيهِ بِحَملِ رأسِ الحُسين عليهالسلام وَرُؤوسِ مَن قُتِلَ مَعَهُ وَحَمْلِ اَثْقَالِهِ وَنِسائِهِ وَعِيالِه ،
فَاسْتَدْعى ابْن زيادٍ بِمَحْضَرِ ابنِ ثَعْلَبَ الْعَائِذىِّ فَسَلَّمَ اِلَيهِ الرُّؤُوسَ وَالنِّساءَ فَسارَ بِهِم.. الى آخر
الخبر(1) .
و از اين عبارات معلوم مىشود تمام سرها را روانه شام نمودند .
و مرحوم مجلسى فرمود : به خطّ بعضى از افاضل يافتم : لما جىءَ برؤوسِ الشُّهداءَ
وَالسَّبايا مِن آلِ محمّدٍ اَنشَدَ يَزيدُ لَعنَهُاللّه :
لمّا بَدَتْ تِلكَ الرُّؤوسُ وَاَشْرَقَت
|
تِلْكَ الشُّموسُ عَلى رُبى جَيْرُونِ
|
صاحَ الغُرابُ فقُلْتُ صِحْ اَوْ لا تَصِح
|
وَلَقَد قَضَيتُ مِنَ النَّبىِّ دُيُونى(2)
|
و از اين فقرات كه احتياج به ترجمه ندارد نيز معلوم است براى اظهار خدمت به يزيد ،
عبيداللّه بن زياد آن رؤوس شريفه را به شام نقل كرد ، ديگر در رجوع وعود رؤوس مطهّره
به اجساد طيّبه طاهره خبرى صحيح نيافتيم مگر رأس مبارك جناب خامس آلعبا عليهمالسلام كه
در تمام مقاتل معتبره علماء اعلام تصريح شده است ملحق به بدن شريف شد .
1. لهوف : 152 ، بحار 45/124 ، العوالم : 425 ، مدينة المعاجز 4/103 ح 1116 .
2. بحار الانوار 45/199 ح 40 به نقل از خط شهيد ، العوالم : 417 .
روح و ريحان ششم (391)
امّا آورنده و ملحق كننده آن مختلف فيه است : مشهور آن است حضرت على بن
الحسين عليهالسلام آورد ، و شايد جهت آمدن به كربلا و تعجيل كردن در ادراك زيارت آن سيّد
مظلومان در روز اربعين براى ملحق كردن آن سر مطهّر و دفن آن بوده است ، و گويا خبرى
باشد : رؤوس طاهره ساير شهدا را هم به سبايا دادند ، و اكنون نظر ندارم .
خلاصه ، آوردن سر قاسم بن حسن عليهالسلام را به رى نه در « بحارالانوار » است و نه در كتاب
« لهوف » و نه در كتاب « ابى مخنف » و نه در « مثير(1) الاحزان » ابن نما و نه در كتب متأخرين
و نه متقدّمين ، و عجب است . و در صورت صحّت اين فقره ، چرا احدى از موثّقين علما
[ ذكر [نكردهاند و اگر خبر ضعيفى هم بود يا خبر مرسلى البته در كتب مسطوره اشاره
مىشد . پس اين مزار ، مدفن رأس شريف قاسم بن حسن عليهالسلام نيست .
اما در جواب از قول ثانى كه پسر قاسم بن حسن عليهالسلام در اين بقعه مدفون است واضح
البطلان است از آنكه موضوع منتفى است ، يعنى : در وقوع دامادى قاسم بن حسن عليهالسلام
و عروسى كردن و زفاف نمودن در روز عاشورا محل كلام است ، و از عبارت مرحوم سيّد
نعمت اللّه جزائرى دانسته شد سابقاً قاسم بن حسن عليهالسلام خواستگار شد فاطمه بنت
الحسين عليهالسلام را و فرمود : وَقُتِلَ قَبلَ اَن يُنبى عَليها ، يعنى : پيش از آنكه زفاف شود به درجه
شهادت فائز گرديد .
و اجماعى علماء نسّابه است غير از زيد و حسن مثنى هيچ يك از اولاد حضرت امام
حسن عليهالسلام عقبى نگذاردند .
پس چگونه مىشود اين وقعه را به نحوى كه مشهور است قبول نمود ؟ !
و اگر حديث معتبرى از كتاب معتمدى مىديديم البته اطاعت مىنموديم ، ليكن نفى
نمىكنيم امامزاده بودن اين مزور را ، پس به طريق قطع و يقين امامزاده است و زيارت
كردن اين مزار هم موجب اجر و ثواب است ، و سالهاست اين بقعه شريفه برپا و مرتفع است
1. در متن : مشير .
(392) جنة النعيم / ج 1
و جماعتى هم كرامات كثيره از اين روضه عاليه نقل نمودهاند كه ظاهر شده است .
و مرحوم مجلسى فرمود : مذمّت هر يك از امامزادگان كه معلوم نشده مىتوان او را
زيارت نمود .
و داعى كراراً مشرّف شدهام ، امّا به قصد رأس شريف قاسم بن حسن عليهالسلام يا قاسم ثانى
نبوده است ، بلكه به قصد امامزاده بودن شرفياب شدهام ، و اين بزرگوار را بسيار با عظمت
و جلالت شأن و مقام مىدانم ، و ظاهراً موسوم به قاسم بن حسن است كه به واسطه و فاصله
چند نفر ديگر نسبت شريفش منتهى به امام عليهالسلام مىشود ، اَللّهُ يَعَلْم اِنّى لَمْ أَقُلْ زُوراً .
و اما فرزندان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام يكى قاسم و ديگرى موسوم به احمد است ،
و علاوه از اين دو بزرگوار فرزندى نيافتم ، و منظور ندارم بر ايشان چه گذشت و كجا
مدفون شدند .
على اىّ حال ، داعى از وقتى كه در مقام تحصيل علم به انساب ابناء ائمه طاهرين
و اولاد مكرمين ايشان برآمدم و تصحيح حالاتشان را از مَهَره اين فن استدعا كردم براى
ازدياد معرفت خود و تعريف خوانندگان و شنوندگان بوده است ، و مىدانم اين گونه امور به
استحسانات و قياسات و قاعده ظاهره تمام نمىشود ، بايد از كتاب صحيحى دليل قاطعى
آورد و الاّ سكوت اولى است .
و تأمل در اين مطالب هم باعث فساد مذهب و عقيده نمىشود ، و آنچه در اين ورقه
عرض شده است از علماء نسّابه اين بلد جزاء و سزائى جز تصديق و تصويب نمىخواهد ،
و هر آنكه از مأخذ صحيح علاوه از آنچه نوشته شده است اين بنده را اطّلاع دهد او را
فيض عظيم است .
و اميدوارم از شرح مناقب و مفاخر اين فرقه هداة از عثرات وزلاّت و اهوال و افزاع
قيامت مصون و محروس باشم ، و نعم ما قيل فى حقّهم :
شَرَفٌ تَتابَعَ كابراً عَن كابرٍ
|
كَالرُّمحِ أُنْبُوباً عَلى أُنْبُوبِ
|
روح و ريحان ششم (393)
وَتَلالأَ النُجومُ الزُّهر عَن اَسلافِه(1)
|
كَالغَيثِ شُؤْبُوبٌ عَلى شُؤبُوبِ(2)
|
1. وزن بيت اشكال دارد .
2. اشعار از بحترى است و سيد مرتضى در امالى 3/29 سه بيت از آن نقل كرده كه بيتى از آن را مؤلف
نقل كرده ، نيز بيت اول در الكنى والالقاب 1/135 و كشف الغمة 3/231 مندرج مىباشد ، ولى بيت
دوم در اين منابع يافت نشد .
شؤبوب : يك بار بارش را گويند و جمع آن «شَآبيب» است . ( مجمع البحرين 2/85 ) .
(394) جنة النعيم / ج 1

روح و ريحان
السابعة
(395)
(396)
در شرفياب شدن حضرت عبدالعظيم عليهالسلام خدمت سه نفر
از ائمه هدى عليهمالسلام
بدان حضرت عبدالعظيم ادراك خدمت و صحبت سه نفر از ائمه عليهمالسلام نمود :
اوّل :حضرت ابوجعفر ثانى امام محمد تقى عليهالسلام .
دوم : ابوالحسن الثالث امام على النقى عليهالسلام .
سوّم : ابا محمد امام حسن عسكرى عليهالسلام .
و به طريق تحقيق خدمت حضرت على بن موسى الرّضا عليهالسلام شرفياب نشد ، و بعضى از
روايات كه آن جناب از حضرت رضا عليهالسلام نقل كرده است به واسطه اصحاب است ، و نصّى
كه از حضرت رضا عليهالسلام در باب زيارت آن بزرگوار مأثور ، و در السنه مشهور است اخبار از
امر مستقبل است نه زمان حال ، و اخبارى كه حضرت عبدالعظيم روايت و حكايت
فرمودهاند غالباً بدون واسطه از حضرت جواد و از حضرت هادى عليهماالسلام استماع فرمودند ،
و حضوراً شنيدهاند ، و تاكنون نديدهام حديثى كه آن جناب فرموده باشد : من از حضرت
رضا عليهالسلام شنيدهام .
و از اين جهت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را در عداد اصحاب امامين همامين سلام اللّه
عليهما نوشتهاند ، و استدراك خدمت و حضور سه نفر از ائمه هدى عليهمالسلام با كمال صدق
و نهايت خلوص ، خود فضلى است مخصوص ، چنانكه صحابى كه معاصر زمان حضرت
رسول صلىاللهعليهوآله بود و خدمت سيّد عالم صلىاللهعليهوآله شرفياب گرديده در نزد تابعين مقامى بلند
و مكانتى ارجمند داشت .
و از طبقات تابعين كه معاصرين زمانهاى ائمه هدى بودهاند كسى كه به جان و مال
(397)
و اولاد و عيال تبعيت نمود و مورد اَلطاف و اِفضال ايشان در غياب و حضور ، سفر و حضر
گرديد حضرت عبدالعظيم است .
و جهت اينكه ائمه طاهرين نهايت مرحمت و مكرمت به آن جناب مىفرمودند براى آن
بود خلفاء جور از بنى عباس كمال غلبه و استيلاء بر دوستان ايشان داشتند ، و خلفاء
بنىعباس از آنچه بنى الحسن در زمان بنى اميّه و بنى مروان و در اوائل خلافت بنى عباس
كردند خائف بودند ، لهذا راضى نمىشدند ائمه طاهرين عليهمالسلام در مدينه طيّبه مجاور و ساكن
باشند ، و مىترسيد[ند] به واسطه ايشان فتنه و فسادى برپا شود ، پس ايشان را به انواع
ظلم و تعدّى كه عمده آن مباعدت از وطن مألوف و مجاورت از روضه نبويّه ـ على ساكنها
الصّلوة والسّلام ـ بوده به بغداد و سامره حركت مىدادند ، و با خودشان نگاه مىداشتند .
و چون آن بزرگواران ، وضع زمان و ابناء زمان را مىدانستند و مأموريت بر تحمّل بلايا
و اذاياى مخالفين داشتند ، و بر حسب حكمت و مصلحت ملاحظه عواقب امور را
مىنمودند ، خوش داشتند فاطميّين و علويّين كه اعضاء و اجزاء قريبه ايشان بودند مانند
ايشان ساكت باشند و تقيّه نمايند و صبر كنند ، و به دوستان و بستگان خودشان نيز همين
وصيّت و نصيحت را در حضور و غياب مىنمودند ، و اغلب اوقات تأكيدات ائمه
طاهرين عليهمالسلام به سادات و بنى فاطمه بود ، و توقّعاتشان در كتمانِ اين امر و تحمّل بلا
و حفظ دماء مسلمين از محبّين از سادات بيشتر از سائرين بوده و مكرّراً فرمودند : « هر
آنكه از اولاد فاطمه در اين شدائد عُظمى صبر نمايد او را دو اجر است » .
در حسن خدمتگزارى حضرت عبدالعظيم به ائمه طاهرين عليهمالسلام
و فضيلت صحبت وى
پس از سادات بنى الحسن كسى كه ممتاز و منتخب گرديد و به جان و دل قبول اين
خطب عظيم را نمود ، و تقيّه را شعار خود ساخت ، و اقرار به امامت ائمه اطهار كرد ، و در
آشكارا و پنهان به فرمايشات ايشان همراهى نمود ، حضرت عبدالعظيم است .
(398) جنة النعيم / ج 1
بناءً على ذلك ، آن بزرگوار به دو جهت محرم اسرار گرديد : يكى براى قرابت و خويشى
كه داشت و از خيار بنى فاطمه بود ، و يكى براى دوام و بقاء به دوستى و محبّت ايشان .
و بالقطع واليقين سائرين از بنى فاطمه و محبّين به اين درجه و مقام و انس مخصوص
نبودند .
پس عرض مىكنم : آنكه روز عاشورا خدمت جناب سيّد الشهداء عليهالسلام آمد و جان خود
را به امر آن بزرگوار بذل نمود ، با حضرت عبدالعظيم كه مهيّا بوده است براى گذشتن از
جان چه فرق دارد ؟
بلى آنجا امر است و اينجا نهى ، مناط امتثال و اطاعت امر و نهى امام مفترض الطّاعة
است .
بعبارة اخرى : دوست بايد مطيع امر و نهى دوست خود باشد ، پس همان طور كه بر
اطاعت امر امام عليهالسلام ثواب و جزاء مهيّاست از براى ترك نهى آن جناب نيز عوض و جزاء
مترتّب است ، بلكه آنكه در دنيا مىماند و متحمّل بلايا مىشود و صبر مىكند او را مثوبات
كليّه اخرويّه بيشتر است ، و هر زمانى كه ناملايمات از ابناء دنيا و هوا و خلفاء جور بالنسبه
به امام زمان مىبيند اجر شهيدى دارد .
فرضاً اگر هر يك از ائمه طاهرين عليهمالسلام خروج به سيف مىكردند با عدد معيّن معلومى ،
اول كسى كه جان مىداد و اعانت امام عليهالسلام را مىكرد حضرت عبدالعظيم بود ، پس اتباع
اوامر و نواهى امام عليهالسلام شرط كلّى است ، و كمال ايمان دوستان از آن است ، و اطاعت ايشان
اطاعت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و حضرت احديّت است .
و در حديث است : « مَن اَذاعَ سِرَّنا فَقَدْ قَتَلَنا عَمْداً لا خَطَأً »(1) ، يعنى : هر كس اسرار ما را
1. مضمون حديث است ، نص آن را ثقة الاسلام كلينى در كافى 2/370 ح 4 چنين نقل كرده است : عن
ابى عبداللّه عليهالسلام « ما قتلَنا من أذاع حديثنا قتل خطاء ولكن قتلنا قتل عمد » . در اين باب روايات
ديگرى نيز نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : شرح ملا صالح بر كافى 10/33 ، مستدرك الوسائل
12/293 ح 14119 .
روح و ريحان هفتم (399)
فاش كند در زمان تقيّه ، ما را از روى عمد كشته است نه از روى خطا .
و حضرت عبدالعظيم ، كاتم اسرار و ناشر اخبار آل رسول صلىاللهعليهوآله بود ، و از اين جهت
مرضىّ و مطبوع و منظور نظرِ مهر انورِ ايشان گرديد ، و در مدينه مشرفه و در بغداد و در
سرّمن رأى حضراً و سفراً به خدمات خاصّه حضرت جواد و حضرت هادى عليهماالسلام اشتغال
داشت ، و ليلاً و نهاراً اكتساب مسائل دينيّه و احكام شرعيّه از ايشان مىنمود و مستفيض
مىشد .
و چون آن جناب را ركن ركين اصحابِ اطيابِ حضرت هادى عليهالسلام دانستند در مقام
اذيّت وى برآمدند ، پس به امر امام عليهالسلام ، ملازمت خدمت ايشان را بدل به هجرت كرده ، از
خوف سلطان جائر كه معتزّ باللّه بود ، به سوى رى توجّه فرمود ، و بر ايشان وارد آمد آنچه
در اوراق آتيه مىنگارد و زحمت مىدهد .
و بنگر ثمره اطاعت امام عليهالسلام اين آثار حقّهاى است كه از مزار كثير الانوارش ظاهر
و هويداست ، و ثمرات آن يوماً فيوماً به اخيار و ابرار و مجاورين و زوّار مىرسد ، و روز
و شبى نيست آن روضه معظمه از زائرين خالى باشد ، و ماه و سالى نيست از حدود ايران
شدّ رحال براى زيارت مرقد شريفش در اوقات متبرّكه نشود .
خلاصه ، هر يك از اصحاب تابعين و ابناء ائمه طاهرين عليهمالسلام خدمت ائمه اطهار بيشتر
توفيق يافته شرفياب شد بر حسب امتداد زمان ، فيض و كسب كمالات او زيادتر شد ،
مانند على بن جعفر عريضى كه از شرفيابى حضور پدر بزرگوارش خدمت حضرت موسى
بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد عليهمالسلام مشرف گرديد ، و با كِبَر سن نعل حضرت
جواد عليهالسلام را برمىداشت و مىگذاشت .
و حكايت فصد كردن او مشهور است .
و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام هم ، مانند على بن جعفر عليهالسلام به خدمتگزارى اين سه بزرگوار
موفّق و مفتخر گرديد ، و به رضاء و ميل ايشان حركت مىفرمود ، و هر يك از ائمه را در
مدح حضرت عبدالعظيم بيان مشروحى است .
(400) جنة النعيم / ج 1
و مخفى نماناد از بعضى عبارات علماء اعلام معلوم مىشود : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
دو نفر از ائمه دين را بيشتر درك ننمود يعنى : خدمت ابا محمد امام حسن عسكرى عليهالسلام
مشرف نشد .
و از حديث اباحمّاد رازى هم ـ كه در روح و ريحان هشتم بيان مىشود ـ ظاهر است كه
در زمان حضرت امام على النّقى عليهالسلام در رى تشريف داشتند ، ليكن منافاتى ندارد بگوئيم :
در زمان امامت حضرت هادى عليهالسلام در سامره موفق به صحبت شريف ايشان بود ، و به
زيارت حضورِ مهرْ ظهورِ حضرت عسكرى عليهالسلام مشرف شده باشد ، و هر آنكه با اخلاص
ادراك زمان و لقاء مهرآساىِ يك نفر از ائمه طاهرين عليهالسلام نمايد چنان است تمام ايشان را
زيارت كرده باشد ، و هر كس ايشان را زيارت كرد چنان است حضرت رسول صلىاللهعليهوآله را
زيارت كرده است .
و در حديث است كه : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : « هر آنكس مرا بعد از حيات من
زيارت كند چنان است در حيات من مرا زيارت كرده »(1) .
پس معلوم است از اين حديث شريف ، زيارت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله اجرى بزرگ دارد ،
و زيارت ائمه اطهار عليهمالسلام در حيات به مانند زيارت نبى اكرم است ، سيّما علاوه از زيارت
و تشريف حضور ، تعليم احكام حلال و حرام بدان منضمّ باشد ، و بيايد اخبارى در اين
خصوص در ابواب آتيه ان شاء اللّه تعالى .
1. كامل الزيارات : 45 ح 12 ، الغدير 5/119 ، البيان آية اللّه خوئى : 470 .
روح و ريحان هفتم (401)
(402)

روح و ريحان
الثامنة
(403)
(404)
در حديث اباحماد رازى
و فضل حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
بدان اين روح و ريحان در ترجمه و شرح اباحماد رازى است كه دلالت بر جلالت قدر
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مىنمايد .
مخفى نماناد از خطوط شريفه ، كافى الكفاة اسماعيل صاحب بن عبّاد شيعى وزير فخر
الدّوله ديلمى اوراقى در فضايل حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در سال هزار و دويست و نود
و چهار در نجف اشرف ـ على مشرّفها آلاف التحيّة والتحف ـ زيارت نمودم ، صورت آن را
برداشته و در چند ورق نقل كردم ، و آن را از هداياى غَرويَّه و فيوضات نَجَفيّه دانستم ، از
آن جمله اين حديث شريف است كه بعينه در اين مقام مىنويسد و شرح مىدهد ،
و خواننده را شبهه در صحّت اين حديث نرود ، و سوق آن حكايت و دلالت بر صدق
مىكند .
رَوى اَبُو تُرابٍ الرُّويانىُّ ، قال : سَمِعتُ ابا حمادٍ الرّازى يَقُولُ : دَخَلْتُ عَلى عَلِىِّ بْنِ محمّدٍ بِسُرَّ
مَنْ رَأى ، فَسَألتُهُ عَنْ أشياءَ عَنِ الحَلالِ والحَرامِ ، فاَجَابَنى ، فلّما وَدَّعتُه قالَ لى : « يا حمّادُ ! إذا
اَشكَلَ عَلَيكَ شىءٌ مِن اَمرِ دينِكَ بِناحِيَتِكَ فَاسْأَلْ عَنهُ عَنْ عَبدِالعَظيمِ بنِ عبدِاللّهِ الْحَسَنىِّ وَاقْرَأْهُ مِنّى
السَّلامَ »(1) .
1. مرحوم نورى صاحب مستدرك الوسائل در كتابش 17/321 ح 21470 مىگويد : نسخهاى از نهاية
الاحكام شيخ طوسى در نزد وى است كه در سال 517 توسط ابو المحاسن بن ابراهيم بن حسين بن
بابويه نوشته شده و در انتهاى جلد اول آن رساله صاحب بن عباد بخط وى آمده است . سپس روايت
فوق را نقل كرده است . نيز رجوع كنيد به : خاتمة المستدرك 4/406 فائده پنجم ، معجم رجال
الحديث 11/53 .
(405)
يعنى : ابو تراب عبيداللّه بن موسى رويانى گفت : ابا حماد رازى مىگفت : در سامره بر
حضرت امام على النقى عليهالسلام وارد شدم و بعضى از مسائل حلال و حرام سؤال كردم و جواب
شنيدم . چون خواستم وداع نمايم آن بزرگوار(1) فرمود : « اى ابا حماد ! اگر بر تو چيزى
مشكل شود از امر دين تو در آن حدود ، سؤال كن از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى و سلام
مرا به او برسان » .
اكنون بنگر بزرگى مقام و بزرگوارى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را كه چگونه امام عليهالسلام امر
مىنمايد آن شخص رازى را در فرا گرفتن احكام از وى .
اين فقره نصّى است فاصل و برهانى است قاطع در امتثال و اتّباع اقوال كريمه آن
جناب .
و در اين حديث سه مطلب معلوم است :
اول : آنكه حضرت عبدالعظيم در بعضى از زمان امامت حضرت امام على النّقى عليهالسلام در
رى تشريف داشتند .
دوّم : حجّيت اخذ احكام و معالم از ايشان .
سوّم : ابلاغ سلام به جهت آن سيّد كريم ذوالاكرام .
و داعى ناگزير است بعضى از مطالب مفيدهاى كه راجع به اين حديث است بنويسد
عمده آن را :
در عدم جواز اخذ معالم دينيّه از غير شيعه اثنا عشريّه
بدان كه اخذ معالم دينيّه را از هر كس نتوان نمود و رجوع به هر كسى نبايد كرد چنانكه
در كتاب « رجال وسيط »(2) مرحوم ميرزا محمد منقول است : در زمانى كه حضرت موسى
1. در چاپ سنگى : آن بزرگوار را .
2. اصل روايت در رجال كشى ( اختيار معرفة الرجال ) 1/3 ح 4 نقل شده ، حر عاملى نيز در وسائل
الشيعة 27/150 ح 33457 و علامه مجلسى در بحار 2/82 ح 2 آنرا نقل كردهاند .
(406) جنة النعيم / ج 1
بن جعفر عليهالسلام در بغداد محبوس بودند براى على بن حبيب مرقوم فرمودند اين فقرات
شريفه را : « لا تأخُذنَّ مَعالمَ دينِكَ عَن غَيرِ شيعَتِنا فانَّكَ إن تَعَدَّيْتَهُمْ اخَذتَ دينَكَ عَنِ الخائِنينَ
الّذينَ خانُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وخانُوا اماناتِهِم ، اِنَّهُمُ ائْتَمَنُوا على كتابِ اللّهِ جَلّ وَعَلا فَحَرَّفُوهُ وَبَدَّلُوه
فَعَليهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَلَعْنَةُ رَسُولِهِ وَلَعْنَةُ آبائىَ الكِرامِ البَرَرَةِ وَلَعْنَتى وَلَعْنَةُ شيعَتى إلى يَومِ القِيَامَةِ » .
يعنى : « معالم دينت را از غير شيعيان ما اخذ مكن كه اگر از مخالفين اخذ نمائى هرآينه
از خيانت كنندگان فرا گرفته ، و آنها كسانى هستند به خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و در امانات خيانت
كردند و بر كتاب خدا امين شدند و تحريف و تبديل نمودند كتاب اللّه را ، پس بر ايشان لعنت
خدا و لعنت رسول صلىاللهعليهوآله و ملائكه و لعنت پدران بزرگواران من است ، و لعنت من و لعنت
شيعيان من بر ايشان است تا روز قيامت » .
و اين حديث اگر چه بر حسب تبادر ، ردّ بر اهل سنّت و جماعت است و خائنين
و مُحرّفين و مُبدّلين و ملعونين ايشانند ليكن هر آنكه از اين امت جاهل باشد و بخواهد با
صفت جهل ، معالم دين را به سائرين بياموزد خود ضالّ است و مضلّ ، و نادان را ارشاد
عباد به جهت نادانى نشايد و نزيبد ، و باعث عثرات و زلاّت بندگان است .
پس لعنت خدا و ما سواى او شامل حال چنين كسى هم مىشود .
پس بايد رجوع نمود و التجاء آورد به كسانى كه امام عليهالسلام در حقّ ايشان فرمود : « أمّا
الحَوادِثُ الواقِعَةُ فارْجِعُوا إلى رُواةِ حَديثِنا فإنَّهُم حُجَجى عَلَيْكُمْ وأنا حُجَّةُ اللّه »(1) .
ويكى از موثّقين روات و از ممدوحين ائمّه هداة حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است .
در اينكه سادات از علماء حافظين ديناند تا روز قيامت
و در كتاب مستطاب « اصول كافى » مروى است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمودند :
1. اكمال الدين : 484 ، مسند الشيعة 17/19 ، الاصول الاصيلة : 53 ، الحق المبين : 9 ، كشف اللثام
( چاپ سنگى ) 2/324 ، الحدائق الناضرة 13/259 ، عوائد الايام : 156 .
روح و ريحان هشتم (407)
« علماء ورثه انبياء هستند و انبياء ارث نگذارند درهم و دينارى بلكه ارث گذارند
احاديثى ، هر آن كس از احاديث ايشان اخذ كرد فيض عظيم و بهره بسيار برد . پس نگاه
كنيد علم را از كه اخذ مىنمائيد « فإنَّ فينا أهلَ البيتِ فى كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنفَونَ عَنْهُ تَحريفَ
الغالين وَانتِحالَ المُبطِلينَ وَتأويلَ الجاهِلينَ »(1) . يعنى : در ميان ما اهل بيت بعد از اين
عادلهايى چند بيايند كه تحريف اهل غلوّ و ابطال و تصحيف اهل جهل و ابطال را بردارند .
و از سوق خبر و ظاهر عبارت برمىآيد مراد از « فينا اهل البيت » علماء از سادات
و بنى فاطمهاند كه مردمان نادان را باز دارند از اينكه احاديث و اخبار نبويّه صلىاللهعليهوآله را تحريف
و تصحيف نمايند ، و آيات كريمه را تأويل بما لا يرضى صاحبُه كنند ، و به طريق قطع
و يقين غير از ائمه معصومين عليهمالسلام سيّد و رئيس از علماء بنى فاطمه و اهل البيت در اين
حديث نمايان حضرت عبدالعظيم بود .
و بنابراين حديث شريف ، زمين هميشه سنگين است از وجود آل محمد عليهمالسلام وعلماء
ايشان براى حفظ دين و حراست شرع و تكميل نفوس بشريّه تا روز قيامت .
در احوال ابان بن تغلب جُريرى
و اشخاصى را كه ائمه طاهرين عليهمالسلام امر به اخذ احكام از ايشان فرمودند :
اوّل : حضرت عبدالعظيم است .
دوّم : ابان بن تغلب بن رباح مكنّى به ابو سعيد بكرى جُريرى ـ به ضمّ ـ است .
و در كتاب « رجال وسيط » مرحوم ميرزا محمد « تغلب » ـ به تاء مثناة مفتوحه وغين
معجمه و ساكنه و باء موحّده و لام مكسوره ـ است .
و جوهرى در « صحاح اللغة » « تغلِب » بر وز ن « تَضرِب » ضبط كرده است ، و تغلبى بر
حسب نسبت است و آن قبيلهاى است(2) .
1. بصائر الدرجات : 30 ـ 31 ح 1 و 3 ، كافى 1/32 ح 2 .
2. صحاح اللغة 1/195 ، در لسان العرب 1/653 ( غلب ) مىگويد : و تغلب : أبو قبيلة ، وهو تغلب بن
وائل بن قاسط بن هِنب بن أَفصى بن دُعمىّ بن جديلة بن أسد بن ربيعة بن نزار بن معدّ بن عدنان .
وقولهم : تغلب بنت وائل ، وإنما يذهبون بالتأنيث إلى القبيلة كما قالوا تميم بنت مرّ . والنسبة إليها :
تغلَبى بفتح اللام ، استيحاشاً لتوالى الكسرتين مع ياء النسب ، وربما قالوه بالكسر .
(408) جنة النعيم / ج 1
و وى غير از ابان [ بن ] عثمان احمر بجلى است ، و كنيه او ابو عبداللّه است ، و اصل آن از
كوفه است .
و از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام ابان بن راشد ليثى است ، و ابان بن صدقه كوفى است ،
و ابان بن عبد الرحمن بصرى است ، و ابان بن عبده صيرفى است ، و ابان بن عبدالملك ثقفى
است ، و ابان بن ارقم اسدى است ، و ابان بن ارقم سنبسى كوفى است كه مكنّى به ابوالأرقم
بود .
در احاديثى كه دلالت بر وثوق و اعتماد امام عليهالسلام
به ابان بن تغلب دارد
و هيچ يك جلالت قدر ابان بن تغلب را نداشتند(1) ، و بسيار جليل القدر و عظيم المنزله
بود در نزد ائمه طاهرين [ عليهم السلام ] ، و خدمت ابا محمد على بن الحسين و خدمت
حضرت باقر و حضرت صادق عليهمالسلام شرفياب مىشد و احاديث از ايشان روايت مىكرد ،
و هر زمانى كه به مدينه مىآمد اهل مدينه توجّه به سوى او مىكردند و مسائل حلال
و حرام از وى سؤال مىنمودند از آنكه حضرت باقر عليهالسلام فرمودند : « اجلس فى مَسجِدِ
النّبىّ صلىاللهعليهوآله وأفْتِ الناسَ فإنّى اُحِبُّ أن يُرى فى شيعَتى مِثلُكَ »(2) .
و علماء رجال(3) فرمودهاند : كان فقيهاً ولُغَويّاً وقارياً ، و كتاب « غريب در تفسير قرآن»
1. درباره ابان بن تغلب رجوع كنيد به : رجال ابن داود : 9 ش 4 ، و صفحه 389 ، رجال برقى : 16 ،
اختيار معرفة الرجال : 330 ح 601 به بعد ، خلاصة الاقوال : 21 ش 1 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 .
2. رجال ابن داود : 10 ش 4 ، رجال علامه ( خلاصة الاقوال ) : 21 ش 1 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 ،
فهرست طوسى : 17 ش 51 .
3. رجال النجاشى : 10 ش 7 ، فهرست طوسى : 17 ش 51 ، عنوان كتابش را « تفسير غريب القرآن »
ذكر كردهاند .
روح و ريحان هشتم (409)
از ابان است .
و در زمان حضرت صادق عليهالسلام وفات كرد در سال يكصد و چهل بعد از هجرت(1) . چون
خبر وفات ابان را به آن جناب دادند فرمودند : « لقد أوجَعَ قَلبى مَوتُ أبان » يعنى : « دل مرا به
درد آورد مردن ابان»(2) .
و أيضاً در كتاب مسطور است كه ابان بن عثمان گفت : حضرت صادق عليهالسلام فرمودند :
« ابان بن تغلب از من سى هزار حديث روايت كرده است ، شما آن احاديث را از وى روايت
كنيد »(3) .
و أيضاً مروى است : شخصى(4) خدمت حضرت صادق عليهالسلام شرفياب شد ، چون
خواست آن جناب را وداع كند و مفارقت نمايد عرض كرد : استدعا دارم به من توشه
و زادى مرحمت نمائيد . فرمودند : « ائتِ أبانَ بن تَغلِب فانّه قَدْ سَمِعَ مِنّى حَديثاً كَثيراً فَما روى
عَنّى لَكَ فاروِ عَنّى »(5) ، يعنى : « برو به نزد ابان كه وى حديث بسيار از من شنيده است ، پس
هر چه از من روايت كرد همان را روايت كن » .
و از اين حديث معلوم است وثوق و اعتماد امام عليهالسلام به وى ، و امرى كه در اخذ احاديث
از او فرمودند نهايت اعتماد امام عليهالسلام را مىفهماند .
و حديث « اجلس فى مَسجد(6) النّبى صلىاللهعليهوآله . . »(7) همان نشر فضائل و احاديث مرويّه از
ايشان است .
1. رجال النجاشى : 13 ش 7 .
2. رجال ابن داود : 11 ش 4 ، خلاصة الاقوال : 21 ش 1 ، رجال النجاشى : 10 ش 7 .
3. رجال النجاشى : 11 ش 7 عن ابان بن عثمان عن ابى عبداللّه عليهالسلام « أن أبان بن تغلب روى عنى ثلاثين
ألف حديث فاروها عنه » .
4. وى مسلم بن ابىحيه بوده است .
5. رجال الكشى : 331 ح 604 .
6. در چاپ سنگى : مجلس .
7. در صفحه پيشين منابع آن را نقل كرديم .
(410) جنة النعيم / ج 1
و أيضاً مروى است : حضرت صادق عليهالسلام به ابان فرمود : « ناظِرْ أهلَ المدينَةِ فإنّى اُحِبُّ أن
يَكُونَ مِثلُكَ مِن رُواتى وَرِجالى »(1) .
و داعى عرض مىنمايد : با جلالت قدر و علوّ منزلت ابان بن تغلب حضرت صادق عليهالسلام
مىفرمايند : « احاديثى كه از من روايت مىكند از او بشنويد و روايت كنيد » وليكن در
حديث ابا حمّاد رازى است كه : « تمام معالم دين خود را از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام اخذ
كن » ، و اين حديث اعمّ و اشمل است .
و حديث « واَفْتِ الناسَ » همان نقل احاديث و اخبار ائمه اطهار است ، نه فتوائى كه بين
العلماء اكنون مصطلح است .
در شرح حال يونس بن عبد الرحمن و فضايل وى
و سوّم يونس بن عبدالرحمن ابو محمد است ، و آن بزرگوار از وجوه اصحاب و خاصّه
احباب و وكيل حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا عليهالسلام بود .
و در كتب رجال مسطور است : شخصى از حضرت رضا عليهالسلام سؤال كرد : انّى لا ألقاكَ فى
كُلِّ وقتٍ فَمِمَّن آخُذُ مَعالِمَ دينى ؟ قال : « خُذْ مِنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِالرَّحمن »(2) يعنى : من همه وقت
نمىتوانم خدمت شما مشرف شوم و اخذ مسائل دينيه كنم(3) ، فرمودند : « از يونس بن
عبدالرحمن اخذ نما » .
وايضاً مرويست : « وكان الرضا عليهالسلام يُشيرُ اليه فى العِلمِ وَالفُتيا »(4) .
و أيضاً مرويست : « علم ائمه منتهى به چهار نفر شد : اول سلمان فارسى ، دوم جابر ،
1. خلاصة الاقوال : 21 ش 1 .
2. رجال الكشى : 483 ح 910 ، خلاصة الاقوال : 184 ش 1 .
3. كذا ، حالت جمله بايد سؤالى باشد : پس از چه كسى اخذ معالم دينيه كنم ؟
4. رجال ابن داود : 380 ش 1708 ، خلاصة الاقوال : 184 ش 1 ، رجال النجاشى : 446 ش 1208 .
روح و ريحان هشتم (411)
و سوم سيد ، و چهارم يونس بن عبدالرحمن »(1) .
و گويا مراد از سيّد ، سيّد اسماعيل حميرى است ، و مراد از جابر ، جابر جعفى است .
و أيضاً مروى است : « ما نَشَأَ فى الاسلام رَجُلٌ مِنْ سائِرِ الناسِ كانَ أفقَهَ مِنْ سَلمانَ الفَارِسِىِّ ،
وَلا نَشَأَ بَعْدَهُ رَجُلٌ أفْقَهُ مِنْ يُونُسَ بْنِ عَبدِالرَّحمنِ »(2) .
و يونس بن عبدالرحمن هزار جلد كتاب در ردّ بر عامه نوشت ، و پنجاه و چهار مرتبه(3)
به حج مشرف شد ، و با چهل نفر مؤاخات فرموده بود ، و هر روز به ديدن هر يك از ايشان
مىرفت ، و سلام مىكرد و برمىگشت ، غذا ميل مىفرمود و نماز مىگزارد و مىنشست از
براى تأليف و تصنيف كُتُب .
و أيضاً مروى است : أبا حمزه ثمالى در زمان خود مانند لقمان حكيم بود و چهار نفر از
ائمه را خدمت كرد : حضرت على بن الحسين و حضرت محمّد بن على و حضرت جعفر بن
محمد و قدرى از زمان حضرت موسى بن جعفر عليهمالسلام (4) .
و « يونس بن عبدالرحمن مانند سلمان است در زمان خود »(5) .
و أيضاً مروى است : « يك وقتى يونس از وقيعه عامّه شكايت كرد خدمت حضرت
موسى بن جعفر عليهماالسلام و عرض كرد : به من مىگويند : تو زنديقى ، فرمودند : اگر در دست تو
درّى گرانبها باشد و مردم گويند : سنگ ريزه است ضررى به تو نمىرساند ، و اگر سنگ
ريزه در دست تو باشد و مردم گويند درّ است نفعى براى تو ندارد » .
بعد فرمودند : « ارفَق بِهِمْ فإنّ كلامَكَ يَدُقُّ عَلَيْهِم »(6) .
1. رجال الكشى : 485 ح 917 .
2. رجال الكشى : 484 ح 914 .
3. در اختيار معرفة الرجال : 2/782 ش 926 : پنجاه و يك مرتبه .
4. شرح اصول كافى ، مازندرانى 6/76 ـ 77 .
5. مضمون روايتى است منقول از امام رضا عليهالسلام در اختيار معرفة الرجال 2/782 ح 926 ، التحرير
الطاوسى : 102 .
6. اختيار معرفة الرجال ( رجال الكشى ) 2/782 ـ 783 ح 928 ، بحار الانوار 2/66 ح 6 .
(412) جنة النعيم / ج 1
و أيضاً مروى است : يك روزى حضرت رضا عليهالسلام فرمودند : « ديشب يونس را در
خواب ديدم ، نورى درخشنده در جبين او بود . تأويل و تعبير به دين ثابت او نمودم » .
و يونس بن عبدالرحمن صاحب كتاب « يوم و ليله » است(1) ، و تفصيل آن در ذيل كتاب
« يوم و ليله » حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مذكور مىشود .
و مخفى نماناد : آن كسى كه از حضرت ابا الحسن على بن موسى الرضا عليهماالسلام سؤال كرد
از جواز اخذ مسائل و احكام از يونس بن عبدالرحمن ، عبدالعزيز بن مهتدى است .
و در بعضى از كتب بدين طريق است : قال : قلتُ لأبى الحسن الرضا عليهالسلام : انّى لا اكادُ أَصِلُ
إلَيْكَ أسأَلُكَ عَنْ كُلِّ ما أَحْتاجُ إلَيْهِ مِنْ مَعالِمِ دينى ، أفَيُونُسُ بنُ عبدِالرحمنِ ثِقَةٌ آخُذُ عَنْهُ ما أَحْتاجُ
إلَيْهِ مِنْ مَعالِمِ دينى ؟ فقال : « نعم »(2) .
در احوال زكريا بن آدم كه در وسط مقابر قم مدفون است
چهارم : زكريا بن آدم بن عبداللّه بن سعد اشعرى قمى است ، و آن جناب معاصر زمان
حضرت رضا عليهالسلام بود ، و آن بزرگوار در حق وى فرمود : « انّهُ المأمُونُ فى الدين والدّنيا »(3) .
و محمّد بن قولويه از على بن مسيّب همدانى روايت كرده است كه گفت : عرض كردم
خدمت حضرت رضا عليهالسلام : شُقَّتى بعيدَةٌ وَلستُ أصِلُ فى كُلِّ وَقتٍ ، فَمِمَّن آخُذُ مَعالِمَ دينى ؟
قال عليهالسلام : « مِنْ زَكَريّا بنِ آدمَ الْقُمّىِّ الْمَأْمُونِ عَلَى الدِّينِ وَالدُّنيا »(4) .
و فارسى و ترجمه اين فقرات همان است كه در روايات سابقه گذشت .
و بعضى بدانند زكريا بن آدم رضىاللهعنه همان است كه در وسط مقبره بلده قم در جوار حضرت
1. اين كتاب بر حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام عرضه شد ، حضرت فرمودند : « اعطاه اللّه تعالى بكل
حرف نوراً يوم القيامة » . رجوع كنيد به : رجال ابن داود : 381 ش 1708 .
2. رجال الكشى : 490 ح 935 .
3. الاختصاص : 87 ، رجال ابن داود : 158 ش 625 ، خلاصة الاقوال : 75 ش 4 .
4. رجال كشى : 594 ش 1112 ، بحار الانوار 2/251 ح 68 ، خلاصة الاقوال : 75 ش 4 ، رجال ابن
داود : 158 ش 625 .
روح و ريحان هشتم (413)
معصومه عليهاالسلام مزارى دارد(1) .
و عجب دارم از غفلت غافلين كه به مزار وى مخصوصاً فاتحه و سلامى نمىخوانند .
و كشّى روايت كرد : زكريا بن آدم خدمت حضرت رضا عليهالسلام عرض كرد : من مىخواهم
از شهر قم بيرون آيم از آنكه سفهاء در آن بسيار شدند . فرمود : « اين كار را مكن خداوند از
اهل بيت تو به جهت تو بلا را دفع مىكند چنانكه از اهل بغداد به جهت حضرت موسى بن
جعفر عليهماالسلام »(2) .
و زكريا بن آدم آنقدر مقرّب در خدمت حضرت رضا عليهالسلام بود كه در سالى او را در طرف
كجاوه خود نشانيد و به حج و زيارت مكّه مشرفه برد ، چنانكه زياد بن عيسى ابو عبيده
حذّاء كوفى كه بسيار حسن المنزله در نزد آل محمد عليهمالسلام بود هم كجاوه حضرت باقر عليهالسلام
گرديد تا مكّه معظّمه ، و وى در زمان حضرت صادق عليهالسلام وفات كرد .
و اين رقيمه كريمه كه در مدح زكريا بن آدم است بعينه مىنويسد : وقال ابو طالب القمّى :
دخلتُ على أبى جعفر الثانى فى آخِرِ عُمرِهِ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : « جَزَى اللّهُ صَفوانَ بن يَحيى وَزَكَريّا بن
آدمَ وَسَعْدَ بْنَ سعدٍ عنّى خَيراً ! فَقَد وَفَوْا لى ، وَكانَ زَكَريّا بن آدَمَ مِمَّن تَولاّهُمْ »(3) .
وَخَرَجَ فيه مِنْ أبى جعفَر عليهالسلام : « ذكرت ما جَرى مِن قَضاءِ اللّهِ فى الرَّجُل المتوفّى رحمهالله يَوْمَ وُلِدَ
وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً فَقَدْ عاشَ اَيّامَ حَياتِهِ عارِفاً بالحقِّ قائِلاً بِه صابراً مُحتسِباً للحَقِّ قائِماً
بما يُحِبُّ اللّه وَرَسُولُه عَليه ، وَمَضى رحمهالله غَيرَ نَاكثٍ ولا مُبَدِّلٍ ، فَجَزَى اللّهُ أَجْرَ نِيَّتِهِ وَأعطاهُ جَزاءَ
سَعْيِه »(4) .
خلاصه ، اين چند تن كه از اصحاب اطياب ائمه طاهرين عليهمالسلام بودهاند و خدمت ايشان
شرفياب شدهاند از رجال موثّقين و ممدوحيناند ، پس از امتحان و اختبار ايشان را
1. در مزار معروف به « شيخان » .
2. اختصاص : 87 ، بحار الانوار 49/278 باب 18 ح 32 .
3. الغيبة شيخ طوسى : 348 ، بحار الانوار 49/274 باب 18 ح 23 .
4. اختصاص : 87 ، رجال الكشى : 595 ، بحار 49/274 و 50/104 .
(414) جنة النعيم / ج 1
منصوب فرمودند براى نشر احاديث و اخبار و تعليم معالم دينيّه .
و خوش دارم به جهت تزيين اين اوراق در مقام شرح مختصرى از حال سفراء و وكلاء
اربعه رضوان اللّه عليهم كه منصوبين از امام عصر عجّل اللّه فرجه بودند برايم كه براى اهل
حديث و خبر با فايده و ثمر است ، و از مطالعه آن ممدوحِ حسن الطريقه ، و مذمومِ سيّىء
المذهب امتياز داده مىشود .
تأويل جليل
در شرح احوال سفراء اربعه و وكلاء امام عصر عجّل اللّه فرجه
در كتاب « رجال وسيط »(1) مسطور است : محمد بن صالح همدانى گفت : خدمت
حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه عريضه نوشتم : اهل بيت من مرا اذيّت مىكنند
و تقريع و توبيخ مىنمايند براى اين حديث شريف كه مروى از پدران شماست كه
فرمودهاند : « خُدّامُنَا وقُوّامُنا شِرارُ خَلقِ اللّهِ » ، يعنى : « خادمين ما بدترين خلق خدا هستند » .
پس آن بزرگوار در جواب مرقوم فرمودند : « خداوند سبحان فرمود : « وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ
وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا قُرىً ظَاهِرَةً »(2) پس قسم به خدا آن قرى كه با بركات است ما
ائمه هستيم و شماها قرى ظاهره مىباشيد » .
پس روات اخبار و احاديث و اصحاب و خواص ، وسائط ظاهره بودند بين ائمه
طاهرين عليهمالسلام وخلق ، والبته حديث « خدّامنا » بر عموم خودش باقى نيست و مراد از
« شرار خدّام » كسانى هستند تغيير و تبديل مىدهند احاديث مرويّه از ائمه طاهره را ،
و مراد از « قوّام » همان خدّاماند كه در امور دنيويّه ايشان و در امور راجعه به عيال ائمه
1. اصل روايت در غيبت شيخ طوسى : 345 فصل 6 مذكور است ، و مجلسى نيز در بحار 51/343 باب
16 ح 1 از وى نقل كرده است ، نيز رجوع كنيد به : اعلام الورى : 453 فصل 3 .
2. سبا : 18 .
روح و ريحان هشتم (415)
هدى قيّم بودند .
چنانكه حضرت صادق عليهالسلام به داود بن على حاكم مدينه در حق مُعلّى بن خنيس
فرمودند : « انّه قَيِّمى على مالى وَعَلى عِيالى ، واللّه! انّه لأوْجَهُ عِنْدَ اللّهِ مِنْكَ »(1) ليكن معلى بن
خنيس از ممدوحين است ، « مَضى على مِنهاجِهِ وَلَقَدْ دَخَلَ الجَنَّة »(2) .
خلاصه ، در زمانهاى ائمه طاهرين عليهمالسلام خيار اصحاب احاديث ايشان را به مردمان به
احسن وجه مىرسانيدند تا زمان غيبت صغرى شد ، امام عصر ارواحنا له الفدا چهار تن از
كمّلين(3) و اخيار محبّين آل طه و ياسين را برانگيخت و به مرور زمان ايشان را تعيين به
وكالت از جانب خود فرمود تا خلق منقطع از فيوضات حضرت حجة اللّه اعظم نباشند ،
و به توسط آن بزرگواران مسألات ايشان مقبول و به اجابت رسد .
و هريك از اين چهار نفر در بلاد به امر امام عليهالسلام نيز وكلاء و سفراء داشتند ، ليكن اين
چهار نفر در زمان خودشان اركان متينه و حصون منيعه بودند :
[وكيل] اول
أبوعمرو عثمان بن سعيد عمرى اسدى است
و بنا بر قول صحيح او را عمرى خواندند براى آنكه مادرش دختر ابو جعفر عمرى بود
كه به اسم پدر مادرش مشهور شد ، يا آنكه عمرى عوض است از كنيه او كه أبو عمرو باشد ،
و وى را عسكرى مىنامند براى آنكه از عسكر سُرّ من رأى بود ، و عمل ابو عمرو روغن
فروشى بود و معروف به سمّان .
و منصوب به وكالت اوّلاً از حضرت ابا الحسن على بن محمّد عليهماالسلام شد ، و بعد از رحلت
1. غيبت شيخ طوسى : 347 فصل 6 ، بحار الانوار 47/342 باب 11 ح 32 ، قضيه به نحوى مشابه در
خرائج 2/610 نقل شده است .
2. رجوع كنيد به : خلاصة الاقوال : 259 ش 1 .
3. در چاپ سنگى : كلمين .
(416) جنة النعيم / ج 1
آن بزرگوار حضرت ابا محمد عليهالسلام او را نصب فرمود ، و بعد از رحلت آن جناب ، حضرت
امام زمان عليهالسلام كماكان در كليه امور او را منصوب ساخت ، و نصّ صحيح از امام عليهالسلام براى
ابو عمرو از كتاب مسطور بدين گونه مذكور مىشود :
احمد بن اسحاق بن سعد قمى گفت : خدمت امام على النقى عليهالسلام مشرف شدم و عرض
كردم : اى آقاى من ! اكثر اوقات ، من از خدمت شما دور و مهجورم و ممكن نمىشود
خدمت شما مشرف شوم ، بفرمائيد قول كدام يك از اصحاب شما را قبول كنم و امتثال
نمايم ؟ فرمود : « هذا أبو عمروٍ الثِقَةُ الأمينُ ما قالَهُ لكُمْ فَعنّى يَقُولُهُ وَما ادّاهُ إليكُمْ فَعَنّى يُؤدّيه » .
يعنى : « اين مرد كه ابو عمرو است ثقه و امين است از جانب من و آن چه مىگويد از من
مىگويد و آن چه به شما مىرساند از من است »(1) .
بعد از رحلت ابا الحسن عليهالسلام احمد بن اسحاق خدمت امام حسن عسكرى عليهالسلام شرفياب
شد و عرض كرد آن چه را كه خدمت پدر بزرگوارش عرض نمود ، آن جناب فرمودند :
« هذا ابُو عمروٍ الثِّقَةُ الأَمينُ وثِقَةُ الماضى وَثِقَتى فى المَحيا وَالمَماةِ فَما قالَهُ لَكُمْ فَعَنّى يَقُولُه ، فَما
اَدّاهُ إلَيْكُمْ فَعَنّى يُؤَدِّيهِ »(2) .
و در كتاب مسطور مذكور است كه : چهل نفر از خيار اصحاب حضرت امام على
النقى عليهالسلام سؤال كردند از وجود حجة اللّه بعد از آن بزرگوار ، عثمان بن سعيد نيز حاضر بود .
پس غلامى كه صورت وى چون قرص قمر درخشنده مىنمود ظاهر شد فرمود : « اين
غلام خليفه من است و امام شماست بعد از من ، اطاعت نمائيد او را ، و هر آن چه ابو عمرو
مىگويد قبول كنيد كه وى خليفه و امام شما است » إلى آخر الخبر(3) .
1. غيبت شيخ طوسى : 354 فصل 6 ، بحار الانوار 51/344 باب 16 .
2. همان دو مصدر .
3. بحار الانوار 51/346 باب 16 ، الارشاد 2/106 ، غيبت شيخ طوسى : 357 فصل 6 .
روح و ريحان هشتم (417)
وكيل دوّم
ابو جعفر محمّد بن عثمان عمرى است
وكيل دوّم محمد بن عثمان بن سعيد عمرى مكنّى به ابو جعفر است ، و نصوص كثيره بر
عدالت و وثاقت وى رسيده است ، و حضرت حجة اللّه در توقيعات كريمهاش او را بعد از
فوت پدرش نصب فرمود .
و حضرت عسكرى عليهالسلام فرمودند : « اَلْعَمرى وَابْنُهُ ثِقَتانِ [ فَما أدَّيا اِلَيكَ عَنّى فَعَنّى يُؤَدِّيانِ ،
وما قَالا لكَ فَعَنّى يَقُولانِ ، فَاسْمَعْ لَهُمَا وَأَطِعْهُمَا فَاِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ ] الْمَأمُونَانِ »(1) .
و به توسط أبو جعفر توقيعات براى شيعه بيرون مىآمد ، و از حسن حال وى آن است :
هر روزى در قبرى كه براى خود كنده بود وارد مىشد و جزئى از قرآن مىخواند و بر
ساجهاى(2) امر نموده بود نقاشى اسماء ائمه عليهمالسلام را با بعضى از آيات قرانيه نقش كرده كه
در قبر او فرش شود ، و روز وفات و موت خودش را خبر داد ، و همان روز رحلت فرمود
در ماه جمادى الاولى در سال سيصد و پنج يا چهار(3) .
وكيل سوّم
ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى است
وكيل سوم ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى است كه ابو جعفر در زمان احتضار فرمود
به حاضرين از اصحاب خود : « ابُوالقَاسمِ الحُسَينُ بْنُ رُوحٍ بنُ أبِى بَحرٍ النَّوْبَخْتِىُّ القائِمُ مَقامى
وَ السِّفيرُ بَينَكُمْ وَ بَينَ صاحِبِ الأمرِ عليهالسلام والوكيلُ لَهُ والثِّقَةُ الأمِينُ ، فَارْجِعُوا إلَيْهِ فى اُمُورِكُمْ وَعَوِّلُوا
1. كافى 1/329 ح باب فى تسمية من رآه عليهالسلام ح 1 ، اعلام الورى : 421 ، غيبت شيخ طوسى : 243 .
2. در لسان العرب 2/302 ماده ( سوج ) مىگويد : الساج : الطيلسان الضخم الغليظ . وقيل : هو
الطيلسان المقور ينسج كذلك . وقيل : هو طيلسان اخضر . . تا در صفحه 303 مىگويد : والساج :
خشب يجلب من الهند ، واحدته ساجة . وقبل از آن نيز مىگويد : . . ساجة ، وهو ضرب من الملاحف
منسوجة . نيز رجوع كنيد به : مجمع البحرين 2/311 .
3. غيبت شيخ طوسى : 364 ، فلاح السائل : 74 ، بحار الانوار 79/50 باب 12 ح 40 .
(418) جنة النعيم / ج 1
إلَيْهِ فى مَهامِّكُمْ وَبذلِكَ اُمِرْتُ وَقَدْ بَلَّغتُ »(1) .
و عمل ابوالقاسم بر تقيّه بود ، مخالف و مؤالف وى را أعْقل ناس مىدانستند ، و خليفه
معاصر زمان او را تعظيم مىكرد ، و آن جناب صاحب حكايات جيّده و كرامات غريبه
است ، و در سال سيصد و بيست و شش وفات كرد .
وكيل چهارم
ابوالحسن على بن محمد سمرى است
وكيل چهارم ابوالحسن على بن محمد سمرى است ، و در بغداد رحلت فرمود ، و قبل از
وفات خود توقيعى از امام عصر عليهالسلام برآورد كه صورت آن را مِن بابِ الزينه مىنويسد :
در توقيع رفيع امام عصر عليهالسلام بر غيبت تامّه
« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ »
« يا علىَّ بْنَ مُحَمَّدِ السَّمُرِىّ ! أعْظَمَ اللّهُ أَجْرَ إخوانِكَ فيكَ فإنّكَ مَيِّتٌ ما بَينَكَ وَبينَ سِتَّةِ أيّام
فاجْمَعْ أمْرَكَ وَلا تُوصِ إلى أحَدٍ فَيَقُومُ مَقامَكَ بَعْدَ وَفاتِكَ ، فَقَدْ وَقَعَتِ الغيبةُ التّامّة فَلا ظُهُورَ الاّ بَعد
إذْنِ اللّهِ تَعالى ذِكرُه ، وَذلِكَ بَعدَ طُولِ الأمَلِ وَقَساوَةِ القُلُوبِ وامْتِلاءِ الأرْضِ جَوْراً ، وَما شاءَ اللّهُ لا
حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ »(2) .
پس از وفات ابو الحسن ابتداء غيبت كبرى است تاكنون ، و آن از سال سيصد و سى بعد
از هجرت بود ، اَقَرَّ اللّه عُيونَنا بلِقاءِ طَلعَتِهِ الرَّشيدة وَغُرَّتِهِ الحَميدَة بِحَقِّ المُحمَّديّةِ(3) الْمَحْمُودَةِ
1. خلاصة الاقوال : 273 فائده پنجم ، غيبت طوسى : 370 ، بحار 51/355 .
2. اين توقيع شريف در منابع فراوانى نقل شده از جمله : كمال الدين : 516 ، الغيبة : 395 ، احتجاج
2/297 ، الثاقب فى المناقب : 603 ، الخرائج والجرائح 3/1129 ، بحار الانوار 51/360 ح 7 ،
منتخب الانوار المضيئة : 130 ، اثبات الهداة 7/342 ، الصراط المستقيم 2/236 ، مدينة المعاجز
8/9 .
3. در چاپ سنگى : محمدية .
روح و ريحان هشتم (419)
والعَلَويّةِ العَالِيَةِ وَ الفَاطِميَّةِ البَيْضاءِ إن شاءَ اللّهُ تعالى .
و در اين زمان كه غيبت كبرى است بايد روى دل ماها رعايا به سوى فقهاء عظام
و علماء اعلام باشد ، و ايشان را واسطه در نجات از عثرات خودمان قرار دهيم ، چنانكه
احمد بن حاتم ماهويه و برادرش خدمت حضرت ابا الحسن ثالث عريضه نوشتند : ما
معالم دين خودمان را از كدام شخص اخذ نمائيم ؟ در جواب فرمودند : « آن كس كه در
محبّت ما ثابت و قدمش در امر ما بيشتر گذارده شده شما را كفايت مىنمايد » .
پس توان گفت : در هر زمانى اين گونه اشخاص كه كثير القدم و ثابت المحبهاند يافت
مىشود ، و حضرت ابو جعفر عليهالسلام در ذيل آيه كريمه فرمودند : « « فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى
طَعَامِهِ »(1) يعنى : نگاه كند انسان علم را از كه اخذ مىنمايد »(2) .
و حضرت صادق عليهالسلام فرمودند : « اِعْرِفُوا مَنازِلَ شيعَتِنا بِقَدَرِ ما يحسبونَ مِنْ رواياتِهِمْ عَنّا
فَاِنّا لا نَعُدُّ الفَقِيهَ مِنْهُمْ فقيهاً حتّى يَكُونَ مُحَدِّثاً » .
فَقيلَ لَهُ : أوَ يَكُونُ المؤمِنُ مُحَدِّثاً ؟
قال عليهالسلام « يَكُونُ فَهيماً والفَهيمُ المُحَدِّث »(3) .
و أيضاً فرمودند : « اِعْرِفُوا مَنازِلَ النّاسِ مِنّا عَلى قَدْرِ رِوَايَاتِهِم عَنّا »(4) ، يعنى : « بشناسيد
منزلت و مكانت شيعيان ما را به قدر روايات حسنهاى كه از ما روايت مىكنند ، و ما فقيه را
فقيه نمىشماريم مگر آنكه محدّث بوده باشد » .
پس قائلى گفت : آيا مؤمن محدّث است ؟
فرمود : « مؤمن فهيم است و هر فهيمى محدّث است »(5) .
1. عبس : 24 .
2. المحاسن 1/220 ح 11 ، اختيار معرفة الرجال : 4 ح 6 ، الاختصاص : 4 ، بحار الانوار 2/96 باب
14 ح 38 به نقل از محاسن .
3. رجال كشى : 3 ، بحار 2/82 باب 14 ح 1 ، وسائل الشيعة 27/149 باب 11 ح 33453 .
4. كافى 1/50 باب النوادر ح 13 ، وسائل الشيعة 27/79 باب 8 ح 33252 .
5. اين قسمت از ترجمه مربوط به روايت سابق است كه در اينجا ذكر شده است .
(420) جنة النعيم / ج 1
و مرحوم ابو عمرو كشى در اول كتاب خود بابى در معرفت منازل رجال و معتمدين از
ايشان بيان فرمود و اخبارى ياد كرد .
و عجالةً اين مقدّمات براى اين بود كه بدانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام معتمد و موثق در
نزد امام عليهالسلام بوده است ، بلكه عرض مىنمايم : فرداى قيامت هم يكى از حواريين امامين
است و از شيعيان خاص .
در حديث حوارى ائمه طاهرين و برخواستن ايشان
و شيعه در روز قيامت
و حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود : « در روز قيامت منادى ندا مىكند : حوارى
محمد بن عبداللّه رسول اللّه صلىاللهعليهوآله آن كسانى كه نقض عهد نكردند و به طريق وى رفتند كجا
هستند ؟ پس برخيزند سلمان و مقداد و ابوذر .
آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى على بن ابى طالب عليهالسلام وصى رسول
اللّه صلىاللهعليهوآله ؟ پس عمرو بن حمق و محمد بن أبى بكر و ميثم بن يحيى تمّار مولى بنى اسد
و اويس قرنى برخيزند .
آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى حسن بن على فرزند فاطمه دختر محمد بن
عبداللّه ؟ پس سفيان بن ابى ليلى همدانى و حذيفة بن اسد غفارى برخيزند .
آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى حسين بن على عليهالسلام ؟ پس هر كس با آن
جناب شهيد شد و تخلف نورزيد برخيزد .
آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى على بن الحسين عليهالسلام ؟ پس برخيزند جبير بن
مطعم و يحيى بن ام الطويل و ابو خالد كابلى و سعيد بن مسيب .
آن گاه منادى ندا كند : كجا هستند حوارى محمد بن على و جعفر بن محمد عليهماالسلام ؟ پس
برخيزند عبداللّه شريك عامرى و زرارة بن اعين و بريد بن معاويه عجلى و محمد بن مسلم
و ابو بصير ليث بن بخترى مرادى و عبداللّه بن ابى يعفور و عامر بن عبداللّه بن جذاعه
روح و ريحان هشتم (421)
و حجر بن زائده و حمران بن اعين .
آن گاه ندا كند منادى سائرين از شيعه با سائرين از ائمه عليهمالسلام برخيزند »(1) .
و البته آن كه در روز قيامت در درجه اول از سابقين و تابعين و مقربين بنشيند حضرت
عبدالعظيم عليهالسلام است ، و كيست در زمره علماء اماميّه و فرقه حقّه شيعه به مقام و مرتبه آن
بزرگوار برسد ؟ ! اروحُنا له الفدا !
1. رجال كشى : 9 ـ 10 ح 20 ، اختصاص : 61 ، روضة الواعظين 2/282 ، بحار 34/275 باب 34 .
(422) جنة النعيم / ج 1
(422) جنة النعيم / ج 1
فهرست مندرجات جلد اول
فهرست كليات ··· 3
فهرست جزئيات ··· 4
مقدمه چاپ سنگى ··· 41
ديباچه ··· 49
حكايت سلطان خراسان ··· 69
اعطاء توليت حرم حضرت عبدالعظيم از طرف ناصر الدين شاه به امين السلطان ··· 70
تذييل : در اهميت زيارت امامزادگان ··· 78
حكايت شانى شاعر و شاه عباس ··· 80
مقدمه : رضوان
تكثير : فى الذرية الطاهرة ··· 85
در بيان كثرت ذريّه نبويّه است ··· 85
حكمة كثيرة : در بسيارى اولاد رسول صلىاللهعليهوآله ··· 89
در تطبيق آن عالم با عالم ازل ··· 93
جامعيت و افضيلت حضرت قائم عجّل اللّه فرجه ··· 95
شأن نزول سوره مباركه كوثر ··· 98
كوثر وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام ··· 100
بيان حمد اللّه مستوفى قزوينى ··· 100
بيان مؤلف ··· 100
در مدح قلّت اولاد است ··· 101
فهرست مندرجات (423)
مراد از ذبح عظيم ··· 103
سؤال عمرو بن عاص از حضرت امام حسن عليهالسلام ··· 105
تفصيل : فى الذرية الطاهرة ··· 106
كلام شيخ صدوق درباره اعتقاد شيعه نسبت به سادات ··· 106
وصاياى علامه حلى به فرزندش فخر المحققين ··· 107
اشعار شافعى در محبت آل محمّد صلىاللهعليهوآله ··· 109
بيان فخر رازى ··· 111
گفتار سلطان محمد خدابنده با واعظ ··· 112
در ذمّ اتكال به نسب و مدح حسب ··· 115
احتجاج مرحوم علاّمه با سيّد ناصبى ··· 118
اشعار ابوحنيفه در مدح ذرّيه طاهره ··· 118
جهات افضليت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بر سادات ديگر ··· 119
حكايت اوّل ··· 122
مكالمه كميت شاعر اسدى با فرزدق شاعر ··· 122
حكايت دوّم ··· 126
مكالمه سيد حميرى با جعفر بن عفّان طائى ··· 126
حكايت سوّم ··· 127
در خواب ديدن ابن نما حضرت امير عليهالسلام را ··· 127
تخصيص : در خصوصيات اولاد رسول صلىاللهعليهوآله ··· 131
خصيصه اُولى : در تصدير سيّد هاشمى ··· 131
حديث مكارم الاخلاق ··· 132
مقدّم داشتن عمر بن الخطّاب بر خود بنى هاشم را ··· 133
در احترام امام عليهالسلام به مرد عالمى كه بر ناصبى غالب گرديد ··· 133
خصيصه ثانيه : در استجابت دعاء اولاد ذريّه طاهره ··· 137
(424) جنة النعيم / ج 1
حكايت مجوسى ··· 138
حكايت وزير مؤلف ··· 138
در خواهش سيّد علويه از منصور داونيقى ··· 139
حكايت دختران علويه و رفتن به بلخ ··· 141
خصيصه ثالثه : در بوسيدن دست سيد هاشمى ··· 141
در فرمايش حضرت صادق عليهالسلام به ابوحنيفه ··· 143
خصيصه رابعه : در تواضع كردن و برخاستن از براى سادت است و تواضع كردن سادات از
براى مردمان ··· 144
در تعظيم مؤمن است ··· 146
در جهت برخاستن از براى شنيدن اسم شريف حضرت قائم عجل اللّه فرجه ··· 148
خصيصه خامسه : در نگاهدارى مرد عامى زوجه علويّه را و تعدّد آن ··· 149
خصيصه سادسه : در تقديم نماز كردن سيد هاشمى بر جنازه به اذن ولىّ ··· 151
خصيصه سابعه : در لباس مخصوص به سادات ··· 153
خصيصه ثامنه : در وجوب خمس دادن به سادات است ··· 155
در حديث ابا سيّار و خمس دادن به حضرت صادق عليهالسلام ··· 163
خصيصه تاسعه : در اينكه سادات در هر طبقهاى از طبقاتاند اولاد رسول اكرماند صلىاللهعليهوآله ··· 163
در اينكه سادات تا روز قيامت اولاد پيغمبرند و نسب ايشان قطع نمىشود ··· 165
در معنى حديث « كلُّ حسبٍ وَنَسَبٍ مُنقَطع . . » ··· 168
خصيصه عاشره : در پريشانى احوال سادات فخام ··· 170
در انگشترى خواستن صديقه طاهره از پدر بزرگوار خود و يافتن آن و خواب ديدن ··· 171
در جلوه دادن دنيا خويش را به حضرت امير عليهالسلام ··· 174
در پند و اندرز به عموم بندگان ··· 176
و خصوص اين فرقه ذوى الشأن ··· 176
حكايت بزرگ يونانى ··· 177
فهرست مندرجات (425)
در معنى فقر و ظهور حسن آن در سادات ··· 178
حكايت خشم پادشاه بر دريا ··· 179
حكايت مسكويه و سفيه ··· 179
فارة مسكيّة : در فضائل سادات ··· 180
در رقيمهاى كه شاه طهماسب از براى قيصر روم مرقوم فرمودند ··· 188
در ترجمه نامه نامى و رقيمه گرامى ··· 190
روح و ريحان اول
در عدد اولاد ذكور و اناث حضرت امام حسن عليهالسلام است ··· 195
در رفع شبهات شهادت قاسم بن حسن عليهالسلام ··· 199
در واقع نشدن زفاف براى قاسم بن حسن ··· 204
در اينكه حضرت سيد الشهداء عليهالسلام دو دختر بيشتر نداشت و دليل ديگر بر منع زفاف ··· 207
در اشكالات و شبهات وارده بر جهاد و شهادت قاسم بن الحسن و ردّ آنها ··· 210
در پايمال نشدن بدن حضرت قاسم از سمّ ستوران ··· 212
در آمدن جناب سيّد الشهداء براى استخلاص قاسم و هلاكت قاتل او ··· 214
در بيان حديث شريف از كتاب مدينة المعاجز ··· 217
در معرفت و محبت قاسم بن حسن عليهالسلام ··· 217
در بيان شدّت تشنگى امام عليهالسلام ··· 218
در بيان اينكه تشنگى سيّد الشهداء عليهالسلام ··· 220
از تشنگى فرزندش شديدتر بود ··· 220
در بيان مكيدن على اكبر و قاسم بن حسن انگشتر را ··· 223
در شير دوشيدن حضرت رسول صلىاللهعليهوآله از ناقه ··· 225
و به حضرت امام حسين عليهالسلام دادن ··· 225
در سقايت على بن الحسين عليهالسلام زمان احتضار ··· 226
(426) جنة النعيم / ج 1
شرح حال عمرو بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) ··· 227
در شرح شعرى كه يزيد بن معاويه خواند ··· 228
در شرح حال عبدالرّحمن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب (ع) ··· 230
در شرح حال حسين اثرم ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع) ··· 231
در شرح حال طلحة بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) ··· 232
در شرح حال جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) ··· 233
روح و ريحان دوم
در شرح حال حسن مثنى ··· 237
در شرح حال عمر بن على بن ابى طالب (ع) ··· 238
محبوس شدن حسن مثنى و فضيلت دعاى كرب و فرج ··· 240
مصاهرت حسن مثنى با فاطمه بنت الحسين عليهالسلام ··· 241
در بيان حال عبداللّه محض فرزند حسن مثنى ··· 242
در معنى شعر عمرو بن معديكرب كه عبداللّه سفاح خواند ··· 243
در جهت حبس عبداللّه محض ··· 244
در بيان پيغام دادن عبداللّه محض به حضرت صادق عليهالسلام ··· 247
در اسير كردن عبداللّه محض و بنى الحسن از مدينه به سوى بغداد به امر منصور ··· 248
در شرح تعليقه حضرت صادق عليهالسلام براى عبداللّه محض و سادات ديگر و تسليت ايشان ··· 249
در ترجمه چهارده آيهاى كه در اين تعليقه رقم شده است ··· 251
در شرح احاديث مُسليهاى كه در اين تعليقه است ··· 254
در ترجمه احاديث مسطوره ··· 255
در گفتار ابن حجر در حقّ عبداللّه بن حسن ··· 256
در شرح حال محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهمالسلام ··· 257
در بيان حال حسن افطس كه به رمح آل ابى طالب معروف است ··· 258
فهرست مندرجات (427)
در شرح حال محمد بن عبداللّه صاحب نفس زكيّه ··· 259
در رثاء ابراهيم براى برادرش محمد ··· 260
در شرح حال ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى و شهادت وى ··· 261
در شهادت ابراهيم بن عبداللّه قتيل باخمرى به امر منصور دوانيقى ··· 262
در شرح حال يحيى صاحب الدّيلم فرزند عبداللّه محض عليهالسلام ··· 265
در قسم خوردن زبيرى و هلاك وى ··· 266
در قسم دادن حضرت صادق عليهالسلام مردى را و هلاكت وى ··· 267
در مذمّت قسم خوردن است ··· 268
مستثنيات قسم دروغ ··· 268
قصد هارون كشتن يحيى را ··· 269
در شهادت ادريس بن عبداللّه به امر هارون الرّشيد ··· 270
در حال موسى بن عبداللّه معروف به جون ··· 272
در مختصرى از حال حسين بن على شهيد فخ به امر هادى باللّه ··· 273
روح و ريحان سوم
زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهمالسلام ··· 277
زيادة ··· 281
شرح حال زيد بن على بن حسين بن على عليهمالسلام ··· 281
در خراب كردن در خانه امير مؤمنان عليهالسلام كه زيد در او ساكن بوده است و علت خروج وى ··· 283
در حديث شريفى كه دلالت بر جلالت قدر زيد ··· 284
بن على بن الحسين مىنمايد ··· 284
در شهادت زيد بن على عليهالسلام در كوفه ··· 288
طعن حَكَم كلبى بر شيعه و نفرين امام صادق عليهالسلام ··· 289
تمجيد زيد بن على عليهالسلام بر لسان مبارك امام صادق عليهالسلام ··· 290
(428) جنة النعيم / ج 1
در خواب ديدن زيد بن على و امر كردن رسول خدا صلىاللهعليهوآله ··· 291
به اطاعت جعفر بن محمد عليهماالسلام ··· 291
در رثاء يحيى بن زيد شهيد و سيّد اسماعيل حميرى مر زيد بن على عليهالسلام را ··· 293
مطلب اوّل : در بيان مذهب زيديّه است ··· 295
در فرق بين ناصبى و زيديّه ··· 296
مطلب دوم : در معنى دعات و ترك مذمّت سادات ··· 298
در حديث شريف از روضه كافى ··· 299
در ملاحظه اهّم ··· 302
در تفسير آيه كريمه كه دلالت بر حسن جلالت و عاقبت هر هاشمى مىكند و منع از مذمّت
سادات ··· 303
مطلب سوم : در شرح حال زيد النّار بن موسى بن جعفر عليهماالسلام و مدفن وى ··· 307
در شرح حال امامزاده زيد و مأخذ صحّت نسب آن ··· 310
در تشريف حضرت اقدس همايون به مزار فيض آثار امامزاده زيد و ثمرات آن ··· 314
پياده رفتن شاه عباس به مشهد رضوى ··· 314
در پياده رفتن قيصر روم به روضه منوّره حضرت شاه ولايت عليهالسلام ··· 315
در آبادى و عمارات روضه امامزاده زيد از حسن ··· 317
تقديم حضرت اقدس شهريارى ··· 317
در خواب ديدن مرحوم شيخ عبدالحسين طهرانى طاب ثراه ··· 319
روح و ريحان چهارم
در حال حسن امير فرزند زيد بن حسن است كه جّد دوّم حضرت عبدالعظيم مىباشد ··· 323
پوشيدن مأمون لباس سياه را ··· 324
در شرح حال ستّى نفيسه دختر زيد بن حسن عليهالسلام ··· 325
در شرح حال دختر مرحوم شيخ شهيد اوّل عليه الرّحمة و اخوان وى ··· 328
فهرست مندرجات (429)
فقره أولى : در شرح حال ابن هَرمه شاعر ··· 329
در توبه ابن هرمه و اشعار وى ··· 330
فقره ثانيه : در اشعار داود بن مسلم در مدح حسن بن زيد و سليمان بن عباس ··· 332
فقره ثالثه : در برخورد منصور با حضرت امام صادق عليهالسلام ··· 333
تحسين : در احوال امامزاده حسن ··· 335
واردين به رى ··· 338
در شرح حال جدّ سوم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام علىّ شديد بن حسن بن زيد ··· 340
در بيان مختصرى از حال على بن جعفر عريضى ··· 341
در شرح حال عبداللّه قافه والد ماجد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 342
در القاب هر يك از امامزادگان كه اسامى ايشان در اين كتاب ضبط است ··· 343
القاب تعدادى از امامزادگان ··· 343
در القاب چهارده تن معصومين عليهمالسلام ··· 344
روح و ريحان پنجم
در كنيه و لقب و اسم مبارك حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است ··· 349
در معنى و مدح كنيه ، و مدح كنيه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 349
بدترين كنيهها ··· 351
كنيه ديگر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 352
در اين كه چهار تن از امامزادگان موسوم به عبدالعظيم بودند ··· 352
در توضيح فقرات اوليه زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ··· 353
امّا فقره اولى : السلام عليك ايها المحدث العليم ··· 354
در معنى «حديث» و «محدّث» و «عليم» است ··· 354
در فرق بين «حديث» و «خبر» و معانى هر يك ··· 355
در فرق بين «محدِّث» و «محدَّث» و فروع ديگر ··· 357
(430) جنة النعيم / ج 1
يكى از القاب صديقه طاهره ، محدَّثه است ··· 358
در آداب و شرايط محدث است ··· 360
در احترام امام عليهالسلام به حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 361
در خواص اصحاب كه حافظين اخبار بودهاند و خلاصهاى از آنها ، و حفظ ابن عقده ··· 363
در محدثين كذّابين از ابو البخترى و غيره ··· 365
در شرح حال ابو هريره و احاديث او ··· 366
در شرح حال مقاتل و زهرى و سفيان ثورى از جعّالين حديث ··· 368
در مذّمت كسانى كه جعل حديث كردند ··· 369
فقره ثانيه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِّدُ الكَريمُ ··· 372
اشاره در معنى «سيد» و «كريم» است ··· 372
در اختصاص لفظ «سيّد» به قبيلهاى دون قبيلهاى ديگر ··· 375
ديگر معانى و استعمالات سيد و شيوع آن براى بنى فاطمه و مطالب مفيده ديگر ··· 376
گفتگوى شيعى و ناصبى ··· 380
فقره ثالثه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها اَلشَّخصُ الشَّريفُ ··· 381
در معنى «شخص» و «شريف» است ··· 381
در فرق بين «سيد» و «شريف» و احاديث صحيحه ديگر ··· 382
خطاب كردن عنوان بصرى امام صادق عليهالسلام را به شريف و نهى حضرت ··· 384
روح و ريحان ششم
در برادران و فرزندان و زوجه جليله حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است ··· 389
در احوال امامزاده قاسم كه در كوه شميران مدفون است ··· 390
روح و ريحان هفتم
در شرفياب شدن حضرت عبدالعظيم عليهالسلام خدمت سه نفر از ائمه هدى عليهمالسلام ··· 397
فهرست مندرجات (431)
در حسن خدمتگزارى حضرت عبدالعظيم به ائمه طاهرين عليهمالسلام و فضيلت صحبت وى ··· 398
روح و ريحان هشتم
در حديث اباحماد رازى و فضل حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 405
در عدم جواز اخذ معالم دينيّه از غير شيعه اثنا عشريّه ··· 406
در اينكه سادات از علماء حافظين ديناند تا روز قيامت ··· 407
در احوال ابان بن تغلب جريرى ··· 408
در احاديثى كه دلالت بر وثوق و اعتماد امام عليهالسلام به ابان بن تغلب دارد ··· 409
در شرح حال يونس بن عبد الرحمن و فضايل وى ··· 411
در احوال زكريا بن آدم كه در وسط مقابر قم مدفون است ··· 413
تأويل جليل : در شرح احوال سفراء اربعه و وكلاء امام عصر عجّل اللّه فرجه ··· 415
وكيل اول : أبوعمرو عثمان بن سعيد عمرى اسدى است ··· 416
وكيل دوّم : ابو جعفر محمّد بن عثمان عمرى است ··· 418
وكيل سوّم : ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى است ··· 418
وكيل چهارم : ابوالحسن على بن محمد سمرى است ··· 419
در توقيع رفيع امام عصر عليهالسلام بر غيبت تامّه ··· 419
در حديث حوارى ائمه طاهرين و برخاستن ايشان و شيعه در روز قيامت ··· 421
(432) جنة النعيم / ج 1
(436) جنة النعيم / ج 2
فهرست مندرجات جلد دوم
روح و ريحان نهم
در شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم بر حضرت ابا الحسن ثالث هادى عليه الصلاة والسلام
و تصديق بر قبول او ··· 7
در اينكه وجه خدا دين اوست كه به توسط پيغمبر به خلق رسيد ··· 8
در شرح معنى «دين» است و معانى مختلفه آن از آيات كريمه ··· 10
در شرح معنى «ملّت» است ··· 12
در شرح معنى «مذهب» است ··· 13
در شرح معنى «شريعت» است ··· 14
در شرح معنى «منهاج» است ··· 14
در شرح معنى «سنّت» است ··· 15
در شرح معنى «اسلام» است ··· 15
فرمايش صديقه طاهره عليهاالسلام در مسجد رسول خدا صلىاللهعليهوآله ··· 18
در شكوه از اهل زمان و شكايت از بىدينان ··· 19
در بيان حكايت شيخ معمّر از ابناء هر زمان به محضر عبدالملك ··· 21
در حكايت فضل بن يحيى برمكى و ابو الهول شاعر ··· 23
در عرض دين نُه نفر ديگر از اخيار به خدمت ائمه اطهار عليهمالسلام ··· 24
اوّل : خالد بن جرير بجلى است ··· 25
دوم : حسن بن زياد طائى ضبّى مولى بنى ضبة است ··· 27
سوم : عمرو بن حريث است ··· 28
فهرست مندرجات (437)
چهارم : ابى الجارود است ··· 30
پنجم : يوسف است ··· 31
ششم : حمران بن اعين شيبانى است ··· 32
در شرح حال اعين والد ماجد حمران و برادران وى ··· 33
در حديث شريف معانى الاخبار از عرض دين حمران است ··· 36
در معنى حديث « لا جبر ولا تفويض » وبيان مرحوم ميرداماد طاب ثراه ··· 38
در معنى ديگر جبر و تفويض است ··· 40
در معناى جبر و تفويض به بيان شيخ مفيد ··· 40
هفتم : ابراهيم زياد خارقى است ··· 43
هشتم : اسماعيل بن جابر جعفى است ··· 44
بيان : در دعاء حضرت صادق عليهالسلام براى رفع لقوه ··· 46
نهم : منصور بن حازم است ··· 46
در حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 49
عرض اوّل : در بيان توحيد است ··· 49
در مدح روات اين حديث شريف ··· 51
در معنى كلمه «مرحبا» ··· 53
در معنى «هات» و «هيت» ··· 54
در معنى «عرض دين» است ··· 55
در مراتب روايات و فرق بين سماع و اسماع ··· 56
در معنى «فثَبِّتْنى» ··· 56
در شرح عرض دين حضرت ابوطالب بر حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله و اشعار او ··· 57
در معنى «واحد» و «أَحَد» است و «أنَّ اللّه واحدٌ» ··· 59
در فرق بين «واحد» و «أَحَد» ··· 61
در معنى «ليس كمثله شىء» ··· 63
(438) جنة النعيم / ج 2
در معنى «خارج عن الحّدين» و حديث مبارك ··· 64
در معنى « و انّه ليس بجسم » و فرق بين جسم و جسد ··· 65
در معنى « ولا صورة » و اخبار صحيحه ديگر ··· 67
معنى قوله : « و لا عرض » ··· 70
معنى قوله : « و لا جوهر » ··· 70
در معنى « بل هو مجسم الاجسام » ··· 72
در صفات حضرت احديّت و منع از تفكّر در ذات حق ··· 73
عرض دوم : در نبوت و امامت است ··· 76
و شرح صدق ادّعاء سيّد انبياء در نبوت ··· 76
در ابلاغ احكام است كه خارج از دو قسم نيست ··· 77
در اينكه حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله در مكّه ظاهر گرديد و دعوى نبوت كرد و بر حسب ادّعاء خود
معجزه آورد ··· 79
در مذهب اماميّه و انكار ظهور معجزه از يد كاذب ··· 80
در آثار و علايم معجزه كه دلالت بر صدق نبوّت مىكند ··· 82
در معنى « نبى » و « رسول » است ··· 84
در اينكه اين دين و قرآن شريف اعظم برهان است ··· 85
براى حقيّت دعوى پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله ··· 85
در اينكه شريعت نبويّه دلالت بر حقيّت مدّعابه مىكند ··· 88
در اينكه اين شريعت محفوظ و باقى است تا روز قيامت بر حسب وعده صادقه الهيّه ··· 90
در ابقاء وجود حجت براى حفظ دين و تجديد آن در رأس هر مائه به يد عالمى و بقاء عترت
طاهره با قرآن ··· 92
در معنى « خاتم النبيين » است و فرق بين « خاتِم » و « خاتَم » ··· 94
در جهت خاتميت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله ··· 95
در معنى مهر نبوّت است و مضمون شريف آن ··· 95
فهرست مندرجات (439)
در روز و ماه وفات حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و بيان اسم مبارك آن جناب ··· 97
در خصايص حضرت رسول صلىاللهعليهوآله از ثبوتيّه و سلبيّه اجمالاً ··· 100
در ازواج حضرت رسول است ··· 102
در دليل نقل و عقل بر خلافت حقه شاه ولايت عليهالسلام و عدم لياقت غير ··· 106
در اينكه شرك و كفر مانع عصمت است و توحيد خالص حضرت امير عليهالسلام ··· 108
در اينكه ايمان و توحيد حضرت امير مؤمنان عليهالسلام به اراده الهيّه و حُسن استعداد حضرت مرتضويّه
بوده است ··· 110
در اينكه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در تربيت جناب امير عليهالسلام با تكميل اين حديث مأموريت
داشت ··· 110
در ايمان امير مؤمنان عليهالسلام است أيضاً ··· 112
در اينكه حضرت امير طرفة العينى شرك نياورد و خود حقيقت ايمان بود ··· 113
در فضائل امير مؤمنان عليهالسلام از عامّه و خاصّه نظماً و نثراً ··· 116
در شرح حال حضرت امير عليهالسلام از يوم ولادت و وفات و عمر شريف آن جناب ··· 118
در فرزندان اميرمؤمنان عليهالسلام از ذكور و اناث ··· 122
در بقيه حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 123
در شرح احوال ابامحمد امام حسن مجتبى عليهالسلام است ··· 124
در نياحه محمّد بن حنفيه به كنار قبر حضرت امام حسن عليهالسلام ··· 125
در طريقه زهد حضرت امام حسن عليهالسلام است ··· 128
در شرح احوال ابا عبداللّه حضرت امام حسين عليهالسلام است ··· 129
دم الهى ··· 130
در معنى «ثار اللّه» وفقرات مفيده ديگر ··· 130
در معنى «قتل صبر» است ··· 133
در وجوه مظلوميت جناب سيدالشهداء عليهالسلام ··· 134
در دفاع آن جناب قبل از ظهر و جهاد بعد از ظهر بر حسب فرموده حضرت نبوى صلىاللهعليهوآلهوسلم ··· 135
(440) جنة النعيم / ج 2
در ترجمه حديثى كه بسيار موجع قلب مؤمن است وجهات مظلوميّت آن جناب ··· 137
در نهى شارع از سوزانيدن زراعات كفّار و مشركين ··· 138
در ذبح جناب امام حسين عليهالسلام است و اسرار « المذبوح من القفاء » ··· 144
بيان مؤلف در باره حكمت ذبح ··· 146
در عريان كردن آن بدن شريف ··· 147
در قتال امير مؤمنان عليهالسلام با عمرو بن عبدود ··· 148
تسليه قلوب محزونه شيعه ··· 150
در نهى از مثله كردن است و اشاره به جسارت كردن اهل كوفه ··· 152
در اسيرى اهلبيت اطهار و بزرگى اين مصيبت عظمى ··· 153
در مطابقت جسارت كردن يزيد بن معاويه با عبيداللّه بن زياد به آن رأس مطهر ··· 158
اقوال عديده در مدفن رأس شريف جناب خامس آل عبا و قول حق ··· 162
در اينكه جناب سيد الشهدا عليهالسلام خون خدا باشد ضررى ندارد ··· 166
در معانى عبارات زيارات و القاب امام عليهالسلام وجواز آنها ··· 168
در انقلاب عالم امكان براى شهادت سيد مظلومان عليهالسلام است ··· 170
در معنى « مهجه » و بذل آن و مراتب قلب است ··· 173
اخبار علماء عامه در ظهور حمرت در روز شهادت آن سيد مظلومان ··· 176
در حكايت غريبه كه مرحوم مير محمد حسين از سنگ ريزه كه بر آن مكتوب بود كلماتى شريفه
نقل كرده است ··· 179
در معنى شعر محتشم مرحوم است و فقره زيارت حضرت حجت اللّه الأعظم ارواحنا فداه ··· 184
در صيحه زدن جبرئيل امين روز عاشوراء و توبه بعضى از حاضرين ··· 185
در تقسيم خون بدن و گلوى و مواضع سبع و دل شريف آن بزرگوار است ··· 186
در نقل مرحوم اردبيلى از سرخى افق ··· 190
در اينكه خون آن سيد مظلوم مرارا به بهشت جد بزرگوارش با ملائكه بردند و مطالب ديگر ··· 192
تَتميمٌ لِهذا الأمر ··· 195
فهرست مندرجات (441)
در اينكه روز عاشورا سه خون از اين بزرگوار به آسمان پاشيد ··· 195
در معذرت خواستن از جسارتهاى خود و التجاء به جناب خامس آل عبا عليهالسلام ··· 197
تاريخچهاى از سيد الشهداء عليهالسلام ··· 198
در مرثيه زينب خاتون عليهاالسلام ··· 200
در مرثيه رباب دختر امرء القيس بن عدى كلبى ··· 200
زوجه جناب امام حسين عليهالسلام ··· 200
در عدد اولاد آن بزرگوار ··· 201
در اشعار جناب سيد الشهداء عليهالسلام و ختم مصائب و حالات آن بزرگوار ··· 204
در شرح حال حضرت على بن الحسين عليهماالسلام و بيان اختلاف اخبار ··· 205
در حق مادر آن حضرت شهربانويه ··· 205
در اشعار محزونه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام وشكايت ازوضع زمان وابناء آن ··· 210
در وفات حضرت على بن الحسين عليهماالسلام و تسبيحات صحيحه كه از سعيد بن مسيب مروى است
و خواندن آن باعث مغفرت است ··· 212
در فرزندان ذكور و اناث آن جناب كه شش نفر از آنها اعقاب داشتند ··· 213
در شرح حال حضرت باقر عليهالسلام و حضورش به محضر يزيد و فرمايشات آن جناب عليهالسلام ··· 215
در معنى اشعار حضرت باقر عليهالسلام است ··· 217
قصيده جيده در مدح حضرت باقر عليهالسلام و فرزندان آن جناب ··· 218
در شرح حال حضرت صادق عليهالسلام و رحلت آن بزرگوار ··· 219
شرح اشعارى كه ابوهريره در مرثيه آن جناب گفته است ··· 221
در بيان مذهب جعفرى و جهت اينكه به آن بزرگوار منتسب است ··· 222
در اشعار حضرت صادق عليهالسلام است ··· 224
در قصيده سيد اسماعيل بن محمد حميرى و مدح آن جناب عليهالسلام ··· 225
در شرح احوال حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است ··· 226
در حال محمد بن بشير كوفى كه مدعى الوهيّت حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام شد و شعبدههاى
(442) جنة النعيم / ج 2
غريبه ظاهر كرد ··· 229
در بىباكى بعضى از بستگان ائمه و افشاء اسرار كردن و ملاحظه تقيه ننمودن ··· 232
در مضمون حديث كه منظوم شده است عربياً و فارسياً ··· 233
در اشعار مؤلف ··· 234
در شرح حال حضرت رضا عليهالسلام از ولادت و شهادت و قدر عمر و زهر دادن و مدفن آن
جناب عليهالسلام ··· 236
در اعمال يوميّه و ليليّه حضرت رضا عليهالسلام ··· 241
در نماز و اعمال آن بزرگوار است ··· 243
در زيارت مختصرى از براى حضرت على بن موسى الرضا عليهالسلام ··· 246
در مرثيه و مدح حضرت رضا عليهالسلام كه مرحوم شيخ عبدالحسين شاعر غروى فرمود ··· 248
در شرح حال امام محمّد تقى عليهالسلام است ··· 249
حديث شريفى در اجتماع قافه خدمت حضرت امام محمد تقى عليهالسلام ··· 250
در اختلاف رنگها و بيان صبغة اللّه و تغيير رنگ امام عليهالسلام ··· 253
در حكايت صوفى و رنگرز ··· 255
در فرزندان حضرت امام محمد تقى عليهالسلام است ··· 258
در شرح حال امام على النقى عليهالسلام است ··· 259
در اشعارى كه حضرت امام على النّقى عليهالسلام در حضور متوكّل خواندند ··· 260
در شرح حال حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام و جهت شهرت به لقب عسكرى ··· 267
كرامت حضرت عسكرى عليهالسلام به نقل از راوندى ··· 269
در آباء كرام امام عصر عجل اللّه فرجه است ··· 270
حجج الهيّه ··· 271
حجت اول : در علايم امام عليهالسلام است ··· 272
حجت دوم : در ولادت حضرت امام عصر عليهالسلام است ··· 273
حجت سوم : در رفع استبعاد از طول عمر آن بزرگوار و بيان مرحوم كراچكى ··· 275
فهرست مندرجات (443)
در اعمار انبياء و اجداد حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله براى رفع شُبهه منكرين ··· 276
حجّت چهارم : در معنى لقب قائم عليهالسلام است ··· 278
در بيان حديث شريف اصول كافى از مرحوم آقاخوند ··· 280
حجت پنجم : در انكار عامّه بر غيبت حضرت حجت اللّه و ردّ آن ··· 282
حجت ششم : در شمائل حضرت امام عصر عليهالسلام است ··· 284
فرمايش جناب امير عليهالسلام در اوصاف حضرت امام عصر عليهالسلام ··· 285
حجت هفتم : در عدد كسانى كه خدمت حضرت امام عصر عليهالسلام مشرف مىشوند و حديث
شريف است ··· 290
در حديث شريف حذيفه و وجود ابدال و نجباء است ··· 291
تبديلُ مقالٍ لابعد الحالِ ··· 292
در استغاثه از رجال الغيب است و عبارات آن ··· 293
تَبَصَّرْ ما يَنْفَعُكَ ··· 294
در حكايت غريبه از علامات حضرت الياس و مكالمات با وى ··· 294
در عقيده جامع اين اوراق به قانون اهل شرع و طريق حق ··· 297
حجّت هشتم : در ثواب انتظار ظهور فرج است ··· 297
در قصيده مرحوم اُزرى و ندبه وى ··· 298
در اشعار مليحه شمس تبريز ··· 299
در حديث شريف از كمال الدين است ··· 300
در نصايح و وصاياى مرحوم سيّد بن طاوس است به فرزند ارجمندش سيد محمّد ··· 302
حجّت نهم : در بيان مهدويه نوعيه است ··· 304
در عقيده شيعه اماميّه است در حقّ مهدى موعود از آل محمد محمود صلىاللهعليهوآله ··· 307
در بيان مرحوم مجلسى از اتصال دولت حقه به دولت صفويه ··· 309
بيان مرحوم سيد نعمت اللّه جزايرى ··· 309
بيان مؤلف ··· 310
(444) جنة النعيم / ج 2
در حديث شريف حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام كه دلالت بر ظهور فرج اعظم دارد و معانى
مشكله ديگر ··· 311
ترجمه حديث ··· 312
در لفظ «اغرق لدا» ست كه مطابق است با خبر سابق ··· 315
در معنى «زوراء» كه اسم بغداد و موضعى در مدينه و كوهى در شهر رى است ··· 317
در شرح فقره « و اسفر عن وجهه » و حسن ايمان پادشاه زمان ··· 321
در قول مرحوم مجلسى كه قائم الحق يكى از سلاطين صفويّه است و عرض مؤلف ··· 322
در احترام حضرت اقدس همايون شهريارى كتاب خدا و عترت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم را ··· 323
در اشاره اجمالى به صلات و انعامى كه از اين دولت صرف سادات و ذريّه نبويّه مىشود ··· 325
حجت دهم : در توسل به حضرت امام عصر عليهالسلام است و راه توسل براى قضاى حوائج دنيويه
و اخرويه ··· 328
در فرمايشات سيد ابن طاوس به فرزندش كه توسّل به امام عصر عجّل اللّه فرجه بجويد ··· 329
در معنى فقرهاى كه در فقه الرضا مرويست و شبهاتى كه كردهاند ··· 331
در طايفه متخيّله و عقايد فاسده كه از ايشان و بعضى از غُلات معلوم است ··· 332
در معنى توجه به امام قبل از اداء فريضه و جواز آن به دليل و برهان ··· 334
در فرمايش حضرت صادق عليهالسلام به ابوحنيفه و اقرار او به جهل خود ··· 338
در دعاء فرج است براى منتظران و دعاى ديگر ··· 339
در اجازه دعاء حرز يمانى از مرحوم مجلسى بزرگ از سيّد اسحاق استرآبادى كه خدمت امام عصر
شرفياب شده بود ··· 340
قصيده فارسيه موسومه به حجّة الحق كه جامع اين اوراق عرض كرده است ··· 344
آنچه از اسامى ائمه اطهار در تورات است ··· 348
در ايمان نعثل يهودى و ابيات فصيحهاى كه اذعان به وجود شريف هر يك از ايشان است ··· 350
در خصايص ائمّه مطهّرين مكرّمين (سى خصيصه) ··· 354
دعاء شريف كه حضرت حجة اللّه اعظم در عُلوّ مقامات ائمه اطهار و آباء اخيار فرموده است ··· 364
فهرست مندرجات (445)
بعضى از اوصاف ائمه طاهرين عليهمالسلام است كه از كتب خاصه و عامه نقل نمودهام ··· 365
در دعاء حفظ كه ميرداماد طاب ثراه از حضرت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم تعليم گرفتند ··· 367
دعائى كه سيّد بن طاوس در مصباح الزائر براى رفع شدائد مرقوم نمودند ··· 368
مُشايعةٌ مفروضة : در اقسام مذاهب شيعه و مذهب حقّه اماميّه ··· 371
در معنى «شيعه» و اشتقاق آن است ··· 375
در سبب ظهور لقب رفض و معنى آن است ··· 377
در بيانات ابن روزبهان است در مدح ائمه هدى نثراً و نظماً ··· 379
عرض سوم : در شرح عقايد حضرت عبدالعظيم است از حقايق سبعه ··· 381
حقيقت اولى : در شرح معراج حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآلهوسلم است ··· 383
در معراج جسمانى و اشعار خاقانى است ··· 385
در معراج عقلانى حضرت ختمى مآب صلىاللهعليهوآله است ··· 387
در معنى كلمه «حق» است ··· 389
حقيقت دوم : در شرح مسائله نكيرين است ··· 391
در معنى «قبر» است ··· 392
در تألّم روح در عالم برزخ كه به واسطه انس با بدن است ··· 393
حقيقت سوم : در بهشت است ··· 396
ابيات فصيحه در توصيف حوريّه جنّات عاليه ··· 399
حقيقت چهارم : در نار است ··· 401
فرمايشات حضرت امير عليهالسلام در احوال جهنم و اهل آن ··· 402
در سكنه دركات نيران است ··· 403
حقيقت پنجم : در صراط است ··· 408
حقيقت ششم : در ميزان است ··· 412
حقيقت هفتم : در قيامت است ··· 415
دقايق ثانيه : در ايام ثلاثه كه يوم العهد و يوم العمل و يوم الجزاست ··· 419
(446) جنة النعيم / ج 2
در بيانات مرحوم مجلسى عليه الرحمة ··· 420
در بيان مرحوم آقاخوند و عقيده داعى به مثالى واضح ··· 422
در شرح معنى «بَعث» است ··· 423
تغيير مقالٍ لاهل الحال : در معاد جسمانى و روحانى ··· 425
در تفسير آيه مباركه « أَوَلَمْ يَرَ الاْءِنسَانُ . . » ··· 427
بعثه حقّه ··· 428
ابيات حضرت امير عليهالسلام در علائم ظهور قيامت و اهوال آن و عبارت فصيحهاى از مؤلف
است ··· 430
اشعار شيخ سعدى كه در مواعظ و نصايح گفته ··· 433
فهرست مندرجات (447)