مُسنَد
سند، نزد حديثشناسان، طريق متن يا زنجيره به هم پيوسته راويان است كه يكى پس از ديگرى، حديث را روايت مىكنند تا به معصوم عليهالسلام برسد؛(1) و نيز به منزله ستونى است كه متن حديث بر آن استوار است.(2)
واژه «مسنَد» اسم مفعول از باب اِفعال و جمع آن، مَسانِد و مَسانيد است.(3) اين واژه، هم معانى گوناگون لغوى و هم معانى متعدّد اصطلاحى دارد.
ابن فارس و زمخشرى در معنى لغوى آن مىنويسند:
مُسنَد در لغت به معناى دهر و روزگار و يا خطّ «حِمْيَر» است.(4)
در وجه تسميه خطّ حمير به مسند گفتهاند:
لأنّ حروفها ترم على هيأة خطوط مستنده إلى أعمِدة.(5)
قبل از اين دو، خليل بن احمد فراهيدى مىگويد:
مسند، يعنى روزگار؛ زيرا اشيا به آن نسبت داده مىشود. مىگويى: فلان حادثه در فلان وقت بود.(6)
1 . نهاية الدراية، سيد حسن صدر، ص 12 .
2 . أساس البلاغة، زمخشرى، ص 310 .
3 . بلقينى گويد: مسانيد بهتر است و در اينباره رسالهاى نوشتهام به نام «ذكر الأسانيد في لفظة المسانيد» (محاسن الإصطلاح، ص 112).
4 . مجمل اللغة، ابن فارس، ج 1، ص 474؛ اساس البلاغة، زمخشرى، ص 310 .
5 . تاريخ اللغات السامية، ص 243؛ المفصّل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 8 ، ص 202 ـ 248 ، كه بحث گستردهاى در اين باره دارد.
6 . العين، ج 7 ، ص 228 .
(10)
ابن منظور، مسند را اسم ابزار هم معنى كرده است:
هرچه شيئى را بدو نسبت دهى، آن مِسنَد و مُسند ناميده مىشود و جمعش مَساند است.(1)
اگر «مسند» را اسم ابزار بدانيم، حديث مسند، حديثى است كه به آن استناد و بر آن اعتماد مىشود، و دليلى به حساب مىآيد. در اين صورت، به قول زمخشرى، لفظ «مسند» در مَجاز استعمال شده است.
اگر مسند را اسم مفعول باب اِفعال بگيريم، حديث مسند، حديثى خواهد بود كه زنجيره راويانش تا به اوّلين گوينده، رسانيده شده است. در اين صورت، استعمال «مسند» در حقيقت است و نه بر مَجاز.
گاهى هم «مسند» به صورت مصدر ميمى و به معناى «اسناد دادن» به كار مىرود.
معناى اصطلاحى «حديث مُسنَد»
حديث مسند ـ كه به آن موصول و متّصل نيز گويند ـ در برابر حديث مرسل، منقطع، مرفوع، موقوف و معضل است. يعنى اگر سلسله سند حديث تا گوينده اصلى آن كاملاً ياد شود، آن حديث مسند، وگرنه مرسل خواهد بود.
در نظر شيعه، اگر يك حديث نبوى (با سند متّصل) به يكى از معصومين برسد، مسند محسوب مىشود و نيازى به ذكر سند امام معصوم عليهالسلام تا پيامبر صلىاللهعليهوآله نيست؛ زيرا در ديدگاه شيعه، سخنان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و امامان معصوم عليهمالسلام ، از حيث حجيّت، تفاوتى ندارند و آنان، نور واحد شمرده مىشوند.
1 . لسان العرب، ابن منظور، ج 6 ، ص 387؛ فيّومى نير در المصباح المنير(ص 351) همينگونه گفته است.
(11)
هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و ديگران مىگويند:
سمعنا أبا عبداللّه عليهالسلام : يقول حديث أبي، و حديث أبي حديث جدّى، و حديث جدّى حديث الحسين، و حديث الحسين حديث الحسن، و حديث الحسن حديث أميرالمؤمنين، و حديث اميرالمؤمنين حديث رسولاللّه صلىاللهعليهوآله ـ ، و حديث رسول اللّه قول اللّه عزّوجلّ.(1)
در روايتى ديگر آمده است:
روى عن الباقر عليهالسلام ، أنه سئل عن الحديث يرسله و لا يسنده. فقال: إذا حدّثت الحديث فلم أسنده، فسندي فيه: أبي عن جدّى عن أبيه عن جدّه رسول اللّه صلىاللهعليهوآله عن جبرئيل عليهالسلام عن اللّه عزّوجّل.(2)
امّا در نظر اهل سنّت، چنين احاديثى، مُرسَل شمرده مىشود، مگر آنكه امام عليهالسلام ، سند خويش (تا پيامبر) را متذكر شود.
شيعيان، سخنان امامان معصوم عليهالسلام را همچون سخنان پيامبر صلىاللهعليهوآله حجّت و همتاى سنّت مىدانند؛ از اين رو، اگر يك مؤلف شيعى بخواهد «مسند الإمام الصّادق عليهالسلام » را گرد آوَرَد، تمام روايات و سخنان حضرت صادق عليهالسلام را جمعآورى مىكند. امّا اگر نويسنده سنّى باشد، تنها به گردآورىِ سخنانى مىپردازد كه آن حضرت از رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل نموده است.
1 . الإرشاد، مفيد، ج 2، ص 186 ـ 187 ، به نقل از اصول كافى (ج 1، ص 42، حديث 14)؛ وسائل الشيعة، چاپ بيروت، ج 18 ، ص 58 ، حديث 26 و چاپ آل البيت، ج 27 ، ص 83 .
2 . الإرشاد، مفيد، ج 2، ص 186 ـ 187 ، به نقل از اصول كافى(ج 1، ص 42، حديث 14)؛ وسائل الشيعة، چاپ بيروت، ج 18، ص 58، حديث 26 و چاپ آل البيت، ج 27، ص 83 .
(12)
كتاب مُسنَد
واژه «مسند» در برابر (مصنَّف» است و در اصطلاح حديث شناسان، دانشواژه تسميه پارهاى از مجموعههاى روايى و در هر حال، وصف آن كتاب است كه گاه به نام مؤلّف كتاب و گاه به نام راوى آن، اضافه مىشود (مثل: مسند احمد بن حنبل و مسند على بن أبيطالب عليهالسلام ).
تفاوت «مصنَّف» و «مسند» در نحوه چينش روايات است. در مصنَّفات، به دنبال هر بابى، تنها احاديث مربوط به همان موضوعْ نقل مىشود، هرچند از طُرق مختلف روايت شده باشد. بدين ترتيب، در يك مصنَّف، كليه احاديث مرتبط با (مثلاً) نماز، در يك جا گرد مىآيد. امّا در شيوه مسند نويسى، احاديث را بر حسب راويان، ترتيب مىدهند. مثلاً آنچه را از طريق جابر بن عبداللّه انصارى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل شده است، در يك فصل جداگانه مىآورند (خواه موضوعِ حديثْ نماز باشد يا زكات يا قصّه يا تفسير) و آنگاه كه مؤلّف از نقل احاديث يك صحابى فراغت يافت، به نقل احاديث صحابى ديگر مىپردازد، و به همين ترتيب پيش مىرود. بنابراين، محور احاديث در مصنَّف، «وحدت موضوع» و در مسنَد، «وحدت ناقل» است.(1)
1 . براى توضيح بيشتر، ر.ك: به مسند الرضا عليهالسلام ، داوود بن سليمان بن يوسف الغازى، تحقيق سيد محمد جواد حسينى جلالى، مقدمه محقّق؛ چهل مقاله، رضا استادى، ص 147 ـ 172؛ مسند الحبرى، سيد محمّد رضا جلالى، ص 7؛ كليات معارف اسلامى، سيد على مدرّس موسوى، ص 165 ـ 169؛ علم الحديث، كاظم مدير شانهچى، ص 219؛ دراية الحديث، همو، ص 28؛ لغتنامه دهخدا، واژه مسند؛ احاديث رسول اللّه صلىاللهعليهوآله ، عبدالمنعم النمر، ص 75؛ تدريب الراوى، سيوطى، ج 1، ص 42؛ الرسالة المستطرفة، محمّد بن جعفر الكتّانى، ص 36؛ قواعد التحديث، جمال الدين القاسمى، ص 123 و 202؛ ضحى الإسلام، احمد امين، ج 2، ص 109 و 121؛ يادداشتها، محمّد قزوينى، ج 7، ص 99؛ أضواء على السنّة المحمّدية، محمود أبو ريّة، ص 216؛ مجمع البحرين، طريحى، به تحقيق حسينى، ج 3، ص 71؛ مجمع اللغة العربية؛ مجمع الوسيط، ج1، ص 456؛ محاسن الإصطلاح، بلقينى، ذيل مقدمة ابن اصلاح، ص 112؛ القاموس المحيط، فيروزآبادى، باب الدال؛ البداية، شهيد ثانى، ج1، ص 98 ـ 99 و ج 2، ص 98؛ الرواشح السماويّة، ميرداماد، ص 127؛ الكفاية في علم الرواية، بغدادى، ص 21؛ معرفة علوم الحديث، حاكم نيشابورى، ص 18؛ مقباس الهداية، مامقانى، ج 1، ص 203 ـ 205؛ التذكرة، ابن مُلَقِّن، ص 14 .
(13)
كتابهاى مسند، گوناگوناند؛ برخى طبق حروف تهجّى در نام صحابه ترتيب يافتهاند، بعضى بر حسب سابقه صحابه در صدر اسلام، يا شرافت در نسب، يا نام قبيله و...؛ برخى منحصر به احاديث يك شخصيّتاند (مثل: مسند على بن ابى طالب عليهالسلام )؛ و دستهاى شامل احاديث اشخاصى هستند كه در صنفى اشتراك دارند (مانند: مسند الأربعة، مسند العشرة، مسند الصحابة الذين نزلوا مصر).
از جهتى ديگر، برخى مسندها به نام مؤلّف ناميده مىشوند(مثل: مسند احمد بن حنبل، مسند اسحاق بن راهويه، مسند ابن أبي شيبة)(1) و بعضى به نام راوى (مانند: مسند على بن ابى طالب عليهالسلام ). گاهى نيز به مجموعهاى از سندها و مشيخهها «مسند» مىگويند (مثل: مسند الفردوس در چهار جلد كه شامل سندهاى كتاب فردوس الأخبار است و مسند الشهاب كه سندهاى كتاب شهاب الأخبار است).(2)
مُسنَدى
مسندى، شخصى است كه منسوب به مسند باشد؛ همانند استاد دانشور «ابو جعفر
1 . مسند أبي يعلى الموصلى، تحقيق حسين سليم أسد، دارالمأمون للتراث، دمشق، چاپ دوم، ج 1، ص 7 ـ 8 ، مقدّمه محقّق.
2 . كشف الظنون، حاجى خليفه، ج 2، ص 1067؛ إيضاح المكنون، اسماعيل پاشا، ج 2، ص 482؛ مسند الشهاب، در دو جلد در بيروت منتشر شده است (ر.ك به: مسند الرضا عليهالسلام ، تحقيق حسينى جلالى، مقدمه كتاب)؛ تدريب الراوى، سيوطى، ج 1، ص 42 .
(14)
عبداللّه بن جعفر بن اليمان المسندىّ الجعفى» از اهالى بخارا، كه چون فقط در پى احاديث مسند بود، او را «مسندى» لقب دادهاند.(1)
پيشينه وجه تسيمه «مسنَد»
ابو على جبّايى، گفته است:
حق تعالى سه نعمت را به اين امّت اختصاص داده كه به امتهاى پيشين، عنايت نفرموده است و آنها عبارتند از: اسناد، انساب و اِعراب.(2)
از تعبيرهاى معصومان در برخى از روايات، به دست مىآيد كه اين واژه از لسان خاندان وحى سرچشمه گرفته و ميان حديث شناسان، يك اصطلاح رايج شده است.
اين واژه را در آيينه روايات ذيل بنگريد:
الف ـ قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآله : إذا كتبتم الحديث، فاكتبوه باسناده، فإذا يك حقّا، كنتم شركا في الأجر و إن يك باطلاً، كان وزره عليه.(3)
هرگاه مىخواهيد حديثى بنويسيد، آن را با سندهايش ثبت كنيد؛ اگر مطابق واقع و حقيقت بود، شما هم در پاداشش شريكيد؛ و اگر باطل بود، گناهش به گردن سلسله سند خواهد افتاد.
ب ـ عن السكونى، عن أبي عبداللّه صلىاللهعليهوآله قال: قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : إذا حدّثتم بحديث،
1 . الأنساب، سمعانى .
2 . كليّات معارف اسلامى، ص 156 ـ 159 .
3 . تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 10، ص 408؛ السبعيّات، ابو نصر السنجرى، خطّى، ص 195؛ تاريخ قزوين، الرافعى، خطى، ص 18؛ ميزان الإعتدال، الذهبى، ج 4، ص 98 (نقل از چهل مقاله، ص 138).
(15)
فأسندوه إلى الّذى حدّثكم؛ فإن كان حقّا فلكم، و إن كان كِذبا فعليه.(1)
اگر حديثى بازگو مىكنيد، آن را با استناد به گويندهاى كه براى شما گفته، نقل كنيد؛ در اين صورت، اگر درست بود، به سود شماست و اگر دروغ بود، به عهده اوست.
ج ـ عن جابر، قال: قلت لأبى جعفر محمّد بن على الباقر عليهالسلام : إذا حدّثتنى بحديث فأسنده لى. فقال: حدّثنى أبي عن جدّى، عن رسول اللّه صلىاللهعليهوآله عن جبرئيل عليهالسلام ، و كل ما أحدّثك، بهذا الاسناد. و قال: يا جابر! لحديث واحد تأخذه عن صادقٍ خبر لك من الدنيا و ما فيها.(2)
د ـ قال أبو عبداللّه عليهالسلام : إيّاكم والكذب المفترع. قيل له: و ما الكذب المفترع؟ قال: أن يحدّثك الرجل بالحديث فتتركه و ترويه عن الذى حدّثك عنه.
بپرهيزيد از دروغ خود ساخته. گفته شد: دروغ خود ساخته چيست؟ فرمود: انسان حديثى را بى سند نقل كند و آن را به گوينده اصلى استناد دهد.(3)
آغاز مسند نويسى
ابن حجر گويد:
برخى پيشگامان حديثنگارى، در سال 200 ق، تصميم گرفتند تأليفى را تنها به سخنان پيامبر صلىاللهعليهوآله اختصاص دهند. از اينرو، عبيداللّه بن موسى عبسى كوفى (م 213 ق.)، مسدّد بن مسرهد بصرى (م 228 ق)، اسد بن موسى اموى (م 212 ق)، و نعيم بن
1 . وسائل الشيعة، ج 18، ص 56، حديث 14 .
2 . أمالى، شيخ مفيد، مجلس پنجم (چاپ آخوندى، ص 42، ح 10).
3 . وسائل الشيعة، چاپ بيروت، ج 18، ص 57، ح 22 .
(16)
حمّاد خزاعلى(م 228 ق) هر كدام مسندى فراهم كردند.
در پى آنان، ديگر حديثنويسان و حفّاظ حديث، چونان: احمد بن حنبل (م 241 ق)، اسحاق بن راهويه (م 238 ق)، عثمان بن ابى شيبه (م 239) و ديگران، اين راه را پى گرفتند و مسندهايى تهيّه كردند.(1)
آقاى حسين سليم أسد نيز، در مقدمه مسند أبي يعلى الموصلى، اوايل قرن سوم هجرى را آغاز مسند نويسى مىداند.(2)
ولى مرحوم سيّد صادق بحرالعلوم معتقدند مسند أبو داوود سليمان بن داوود الطيالسى الفارسى (م 204 ق) پيش از اينها تهيّه شده است و ترتيب تاريخ وفاتهاى اينان، مؤيّد همين سبقت است.(3)
آقاى فؤاد سزگين، بر اين عقيده است كه «مسند» در اواخر قرن دوم هجرى پديدار شد كه در آن زمان، طبق نام صحابه، مجموعههايى فراهم آمد كه هر كدام نام مسند به خود گرفت.(4)
با تتبّع در كتب حديثى، درمىيابيم كه مجموعههاى حديثى پيامبر صلىاللهعليهوآله از طريق يكى از امامان معصوم عليهمالسلام ـ كه مسند ناميده شد ـ در دوران حضرت باقر(م 114 ق) و حضرت صادق عليهالسلام پديد آمدهاند.
تأليفات بسيارى از محدّثان (كه در هر كدام، روايات يكى از بزرگان متأخّر از عهد صحابه به طريق متّصل، از پيامبر ذكر شده) از اين قبيل است؛ چنانچه 300 مسند،
1 . الرسالة المستطرفة، محمّد جعفر كتّانى، ص 7 .
2 . مسند أبي يعلى الموصلى، ج 1، ص 7 ـ 8 .
3 . مسند الرضا عليهالسلام ، حسينى جلالى، مقدّمه كتاب.
4 . تاريخ التراث العربى، فؤاد سزگين، ج 1، ص 227 .
(17)
بويژه براى اهل بيت عليهالسلام ، تأليف شد.(1)
تعداد مسندها
در شمارش مسندها، حاجى خليفه، 58 مسند(2) و اسماعيل پاشاى بغدادى، 10 نمونه افزون بر آنها(3) و شيخآقا بزرگ تهرانى، 21 مورد ديگر(4) را معرّفى كردهاند. مرحوم سيّد محمّد صادق بحرالعلوم نيز 12 مورد بر اين شمار افزوده است. جمله اين يافتهها، در مقاله محقّق گرانقدر آقاى محمّد جواد حسينى جلالى (در مقدمه «مسند الرّضا عليهالسلام ) گرد آمده است. ايشان، در مجموع، 102 اثر را كه عنوان «مسند» گرفتهاند، با ذكر نام مؤلف، به ترتيب سال وفات صاحب مسند يا جمع آورنده آن، معرفى نموده است.
و نهايت اينكه، جناب آقاى سيد كاظم طباطبايى در كار پژوهْىِ مهمى كه با نام «مسند نويسى در تاريخ حديث» منتشر كردهاند، به شناسايى و معرفى بيش از 560 اثر با عنوان «مسند» پرداختهاند.(5)
مسند عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، شخصيتى است كه روايات بسيارى از طريق او نقل شده
1 . مسند الرضا عليهالسلام ، تحقيق: حسينى جلالى، مقدمه كتاب.
2 . كشف الظنون، ج 2، ص 1678 ـ 1685 .
3 . إيضاح المكنون، ج 2، ص 481 ـ 483 .
4 . الذريعة، ج 21، ص 25 ـ 28 .
5 . ر.ك: مقاله «مسند و مسند نويسى» على مختارى، مجله علوم حديث، ش 4 .
(18)
است. با اينكه پيش از اين كتاب، مسند عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، به شكل مستقل و جدا تدوين نشده است، ولى در كتابهايى كه در شرح حال ايشان نگارش شدهاند، بخشهايى را مىتوان ديد كه به جمع روايات عبدالعظيم عليهالسلام اختصاص داده شده است. ملاّ اسماعيل فدايى كزازى (م 1263 ق) در كتاب «جنّات النعيم»، شصت روايت را گردآورى كرده است. ملا محمد باقر كجورى (م 1313 ق) در كتاب «روح و ريحان»، 57 روايت، و محمد ابراهيم كلباسى (م 1362ق)، در «التذكرة العظيمية»، 40 روايت و محقق ارجمند جَناب آقاى عطاردى در كتاب قيم «عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده 78 روايت از عبدالعظيم عليهالسلام را جمعآورى كرده است.
در اثر حاضر، كوشش شده است تا كتب مختلف روايى جستجو شده و از امكانات رايانهاى هم استفاده شود. نتيجه اين جُستار، دست يافتن به حدود 120 روايت است كه ناقل آنها عبدالعظيم حسنى عليهالسلام است.
زندگانى عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن أبيطالب عليهالسلام ، صاحب كتاب «خطب اميرالمؤمنين» و «اليوم و الليلة»، مشهور به حضرت عبدالعظيم و شاه عبدالعظيم، از سادات حسنى و از بزرگان اين خاندان، و مورد احترام امامان عصر خود و از راويان موثق است.
به موجب روايتى كه امام هادى عليهالسلام در باب فضيلت زيارت او آمده، روشن مىشود كه پيش از شهادت اين امام بزرگوار (254 ه.ق) درگذشته است و مىتوان گفت در آغاز دهه ششم از سده سوم هجرى و در خلافت «المعتز» زندگانى را بدرود گفته است.
(19)
مؤلف كتاب «جنة النَّعيم» با آنكه نام زوجه آن جناب را هم نوشته،(1) متعرض تاريخ ولادت، سن و سال دقيق رحلت او نشده و تنها نويسد:
«پس بايد وفات حضرت عبدالعظيم، اوايل 250 هجرى، چند سال قبل از شهادت حضرت امام على النقى عليهالسلام باشد».(2)
از امامان بزرگوار، با امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهمالسلام معاصر بوده است. امّا آيا محضر حضرت امام على بن موسى عليهالسلام را هم درك كرده و حديثى شنيده است؟ مؤلف الذريعه در اين باره مىنويسد:
«عصر امام رضا و امام جواد عليهمالسلام را درك نمود و ايمان خود را بر امام هادى عليهالسلام عرضه كرد. و از برخى كتابها نقل است كه وفات او در نيمه شوال سال 252 هجرى است».(3)
ابن بابويه در «من لا يحضره الفقيه» در باب روزه يوم الشك، روايتى از او از امام رضا عليهالسلام آورده و ذيل آن نوشته است: «مصنف كتاب گويد حديثى است غريب و آن را جز از طريق عبدالعظيم حسنى نمىشناسم».(4)
همچنين در تعليقه شهيد ثانى بر «خلاصه» آمده است كه حضرت رضا عليهالسلام بر زيارت او توصيه فرموده است.(5) ليكن عالم رجالى معاصر جناب آقاى شوشترى نويسد:
1 . جنة النعيم و العيش السليم، المولى باقر بن اسماعيل المازندرانى( م 1313 ه.ق) ص 444 چاپ سنگى تهران.
2 . جنة النعيم، ص 402 .
3 . الذريعة، ذيل عنوان خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام .
4 . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 80 .
5 . روضات الجنّات، محمدباقر الخوانسارى، ج 4، ص 210 .
(20)
«ظاهر اين است كه روايت حضرت رضا عليهالسلام در وجوب بهشت براى زيارت فاطمه دختر موسى بن جعفر عليهالسلام است، نه براى عبدالعظيم».(1)
استاد بزرگوار آيةاللّه خويى(ره)، آنچه را كه در كتاب «اختصاص» آمده است كه امام هشتم به عبدالعظيم فرمود: «سلام مرا به اولياى من برسان»، به خاطر ارسال حديث نامعتمد دانسته و نوشتهاند: «متحصل از كلمات اصحاب ما اين است كه عبدالعظيم، امام رضا عليهالسلام را نديده است، تا چه رسد كه در حيات آن امام درگذشته باشد».(2)
پس ظاهرا بلكه مطمئنا وى محضر امام هشتم را درك نكرده و مستقيما از او روايتى نشنيده است.
سيد عبدالعظيم حسنى مورد احترام امامان عصر خويش بوده است و عالمان انساب و تذكرهنويسان در طول زمان او را به جلالت قدر ستودهاند. و روايتها از او در كتابهاى علماى شيعه آمده است؛ از جمله، روايتى كه از ابو بصير از امام صادق عليهالسلام در بيان (الذين يستمعون القول فيتَّبعُون أحسنه) در كافى است.(3)
1 . قاموس الرجال، التسترى، ج 5 ، ص 374 .
2 . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49 .
3 . اصول كافى، ج 1، ص 392. براى اطلاع از مجموع روايتهاى رسيده از وى به «معجم رجال الحديث» مراجعه شود.
(21)
مقام او نزد ائمه اطهار
آنچه جلالت قدر اين بزرگوار و امامزاده عالى مقدار را هرچه بيشتر آشكار مىسازد، و عظمت مقام او را نشان مىدهد، فرموده امام عصر اوست دربارهاش و همين سخنان است كه دانشمندان علم رجال را به تكريم او واداشته است.
سخن امام هادى عليهالسلام درباره وى
ابوتراب رويانى از ابوحماد رازى آرد كه بر على بن محمد عليهالسلام در «سُرّ مَنْ راى» درآمدم. و او را از مسائل حلال و حرام پرسيدم و مرا پاسخ گفت. چون او را وداع گفتم فرمود:
«حماد! اگر براى تو مشكلى در دين پيش آيد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان».(1)
همچنين اين امام بزرگوار درباره او دعا كرده و دين او را درست خواند. صدوق به اسناد خود از وى نويسد:
بر امام خويش على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابىطالب عليهالسلام درآمدم. چون مرا ديد فرمود: «مرحبا بر تو اى ابوالقاسم! تو به حق دوست مايى». گفتم: «پسر رسول خدا! مىخواهم دين خود را بر تو عرضه كنم تا اگر پسنديده است بر آن ثابت بمانم تا خدا را ديدار كنم». فرمود: «بگو!» و چون
1 . رساله صاحب بن عباد به نقل رى باستان، حسين كريمان، ج 1، ص 356؛ روضات، ج 4، ص 208، حضرت آيةاللّه خويى نوشتهاند اين روايت لااقل از جهت مرسل بودن ضعيف است (معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49).
(22)
عقيدت خويش عرضه كردم امام فرمود: «ابوالقاسم، به خدا اين دين خداست كه آن را براى بندگانش پسنديده است. بر آن پايدار باش. خدايت در دنيا و آخرت بر آن پايدار بدارد».(1)
نيز صدوق آورده است كه مردى بر ابوالحسن على بن محمد هادى عليهالسلام درآمد. امام عليهالسلام از او پرسيد كجا بودى؟ گفت به زيارت حسين عليهالسلام رفته بودم. فرمود:
«اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مىكردى، چون كسى بودى كه قبر حسين عليهالسلام را زيارت كرده است».(2)
نظر دانشمندان شيعه درباره او در سده چهارم هجرى(3)
1) صدوق، محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه (م 381 ه.ق) كتابى درباره اين بزرگوار به نام «اخبار عبدالعظيم»(4) دارد كه در آن خبرهاى روايت شده از او را آورده است. وى درباره عبدالعظيم نوشته است: عابد، پارسا و مرضى بود.(5)
2) صاحب، اسماعيل بن عبّاد، اديب و دانشمند معروف (متوفاى 385 ه.ق)، وزير مؤيدالدوله و فخرالدوله ديلمى، مشهور به صاحب بن عبّاد، به تقاضاى شخصى، رسالهاى در نسب اين بزرگوار نوشته و در ضمن آن چنين آورده است:
پارسا و ديندار و عابد و شناخته به امانت و صدق لهجت بود، و عالم به امور دين، و
1 . توحيد، ص 81 ـ 82 ، روضات، ج 4، ص 207 و 208 .
2 . روضات، ج 4، ص 211 به نقل از ثواب الاعمال، ص 460؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 346 .
3 . ترتيب قرن بر حسب درگذشت نويسنده است.
4 . ريحانة الادب، محمدعلى مدرّس تبريزى .
5 . جنة النعيم .
(23)
قائل به توحيد و عدل، و روايت بسيار از او نقل است. از ابوجعفر محمد بن على بن موسى عليهالسلام و پدرش ابوالحسن صاحب عسكر عليهالسلام روايت كند و آن دو امام را براى او نامههاست.(1)
3) ابو نصر [سهل بن عبداللّه] بخارى مؤلف كتاب «سر الانساب» كه به نقل مؤلف الذريعه از دانشمندان سده چهارم هجرى است، او را به زهد و علم ستوده و گويد در رى، در مسجد شجره مدفون است.(2)
سده پنجم هجرى
1) علم الهدى والتّقى سيد مرتضى (م 436 ه.ق) وى را با صفتهاى «سيد پارسا، عالم زاهد، بلند مرتبت، بزرگ منزلت» ستوده و نويسد:
از امامان، امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام را درك كرد و شيعه از حديثها و روايتهاى او تاكنون بهره برده است.(3)
2) دانشمند رجالى مشهور ابوالعباس احمد بن على بن احمد بن عباس معروف به نجاشى (م 450 ه.ق) در كتاب رجال خود داستان آمدن اين سيد بزرگوار را به رى و مخفى زيستن و به عبادت پرداختن او را آورده (چون اين داستان در بيشتر كتابها و از جمله كتابهاى زيارت آمده، از نوشتن آن صرف نظر مىكنيم)، سپس سلسله روايت خود را از وى از طريق احمد بن على تا به ابوتراب رويانى مىآورد و مىنويسد:
1 . روضات، ج 4، ص 208 .
2 . سرالانساب، ص 10، به نقل رى باستان، ج 1، ص 389 .
3 . جنة النعيم، ص 479؛ رى باستان، ج 1، ص 387 .
(24)
عبدالعظيم بن عبداللّه، همه روايتهاى خود را براى ما حديث كرد.(1)
3) شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسى(م 460 ه.ق) نويسد: عابد، پارسا و مرضى بود.(2)
4) سيد عالم نسبدان ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على شاعر، صاحب كتاب «منتقلة الطالبية»،(3) در زمره طالبيانى كه به رى آمدهاند درباره عبدالعظيم نويسد:
ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد، محدث و زاهد بود. او را مشهدى است در شجره رى و قبر او زيارت كنند. مادر او ام ولد است.
سده هفتم
در كتاب «الشجرة المباركة في الانساب الطالبية» كه آن را از امام فخر رازى(4) دانستهاند آمده است:
عبدالعظيم در رى كشته شد و مزار او بدانجا معروف و مشهور است.(5)
آنچه در باب كشته شدن حضرت عبدالعظيم در اين كتاب (منسوب به امام فخر) آمده، در كتابهاى ديگر نيست. تنها مؤلف «جنة النعيم» نويسد:
بناءا على هذا استبعادى نمىرود كه حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه
1 . رجال نجاشى، چاپ سنگى، تهران، 1317 ه.ق.
2 . جنة النعيم، ص 471 .
3 . منتقلة الطالبية، نسخه عكسى كتابخانه لغتنامه دهخدا.
4 . امام فخر رازى (م 606 ه) از دانشمندان اهل سنّت است.
5 . الشجرة المباركة، ص 64 ، منشورات كتابخانه آيةاللّه مرعشى .
(25)
معاصر مقتول شده باشد و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبين و نشر احوال و فضايل و مآثر شريفش بوده است.(1)
ولى آيا كتاب «الشجرة المباركة» از فخر رازى است؟ چنانكه مصحح محترم در مقدمه كتاب نوشتهاند، هيچ كس از تذكرهنويسان، چنين كتاب را در شمار تأليفات فخر رازى نياورده است.
سده هشتم
1) تقىالدين، حسن بن على بن داود حلّى؛ [مرحوم سيد جلالالدين محدث نويسد:
وى ظاهرا متوفى در نيمه اول سده هشتم هجرى است چه كتاب خود را در هفتصد و هفت به پايان رسانيده است.]
تقىالدين درباره او نويسد:
ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب، عابدى پارسا و پسنديده بود.(2)
2) حسن بن يوسف بن على بن مطهّر معروف به علامه حلى (م 726 ه.ق) در كتاب «خلاصه» درباره او گويد:
عالم، عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه دلالت بر حسن حال او كند و ما آن حكايت را در كتاب كبير آوردهايم.
1 . جنة النعيم، ص 401 .
2 . كتاب الرجال، چاپ مرحوم محدث، ص 226 .
(26)
مؤلف «روضات» نويسد:
شايد مقصود از حكايت، داستان عرض دين است بر امام عصر خويش.(1)
سده نهم
1) مؤلف كتاب «عمدة الطالب»، سيد احمد بن على داودى حسنى (م 828 ه.ق) نويسد:
از عبداللّه بن على شديد، عبدالعظيم متولد شد. سيدى زاهد كه در مسجد شجره رى مدفون است و قبر او را زيارت كنند و فرزند او محمد است و محمد را اولادى نبود.(2)
و هم اين مؤلف در كتابى ديگر نويسد:
و نسل على الشديد بن الحسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهالسلام از عبداللّه بن على است و نسل عبداللّه از احمد بن عبداللّه و عبدالعظيم و حسن... و عبدالعظيم زاهدى بزرگ بود و پسر او محمد نيز.(3)
سده يازدهم
1) محمدباقر بن محمد استرآبادى مشهور به ميرداماد (م 1041)؛ وى در «الرواشح السماوية» گفته است:
از سخنان ذايع شايع اين است كه طريق روايت از جهت ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه
1 . روضات، ج 4، ص 210 .
2 . عمدة الطالب في انساب آل ابى طالب، ص 75 .
3 . الفصول الفخرية، چاپ مرحوم محدث، ص 107 .
(27)
حسنى، مدفون به مشهد شجره رى ـ رضى اللّه تعالى عنه و أرضاه ـ حسن است، چه او ممدوح است و نصى بر توثيق او نيست. ليكن در نظر من، ناقد بصير و متبصر خبير اين نظر را مستهجن و قبيح مىشمارد و اگر درباره او جز حديث عرض دين و حقيقت معرفت او و فرموده امام هادى ابوالحسن ثالث عليهالسلام كه «تو به حق دوست مايى» و نسب شريف وى كه از سلاله نبوت است نبود، او را كفايت مىكرد.(1)
مرحوم نورى نويسد:
محقق داماد در «رواشح» در شرح حال و در فضل زيارت او روايتهاى متضافره آورده؛ از جمله اينكه كسى كه او را زيارت كند بهشت براى او واجب است.(2)
سده دوازدهم
1) شيخ محمد بن حسن حر عاملى (م 1104) مؤلف كتاب «وسائل الشيعه» نويسد:
ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهالسلام ، عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه دلالت بر حسن حال او كند. ابن بابويه گفته است او مرضى بود. علامه و نجاشى نيز چنان گفتهاند. صدوق در «ثواب الاعمال» آورده است كه زيارت او چون زيارت حسين عليهالسلام است.(3)
2) علامه مجلسى (م 1110 ه.ق) ذيل عنوان «فضل زيارت عبدالعظيم» روايت
1 . روضات، ج 4، ص 209 و آن از الرواشح .
2 . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 367 .
3 . وسائل، چاپ دار احياء التراث، ج 20، ص 228 ـ 229 .
(28)
منقول از امام هادى عليهالسلام را كه زيارت عبدالعظيم برابر زيارت حسين عليهالسلام است از «ثواب الاعمال» صدوق و «كامل الزيارات» و نيز داستان در آمدن او را به رى تا به خاك سپرده شدنش در باغ عبدالجبار نقل كرده است.
3) محمد بن على اردبيلى (تاريخ ولادت و وفات او به تحقيق معلوم نيست و چون اجازه مجلسى براى او در سال 1098 صادر شده پس مىتوان او را از عالماى سده يازدهم و متوفاى سده دوازدهم به شمار آورد).
اردبيلى درباره عبدالعظيم نويسد:
عبدالعظيم بن عبداللّه حسن علوى... عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه بر نيكويى او دلالت كند (سپس همان روايتى را كه مردى از اهل رى نقل كند آورده است).(1)
سده سيزدهم
1) محمد بن اسماعيل حائرى (م 1215 ه.ق) در كتاب «منتهى المقال في علم الرجال» درباره او نويسد:
او راست كتاب «خطب اميرالمؤمنين»[ عليهالسلام ] . وى مردى عابد و پارسا بود.
سده چهاردهم
1) حاج ميرزا ابوالقاسم نراقى مؤلف كتاب «شعب المقال في احوال الرجال» نويسد:
1 . جامع الرواة، الاردبيلى، ص 460 .
(29)
ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب ثقهاى جليلالقدر بود. گريزان از سلطان به رى درآمد و در آنجا بمُرد و به خاك سپرده شد. امام هادى عليهالسلام به بعض از اصحاب خود فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را زيارت مىكردى چون كسى بودى كه حسين بن على عليهالسلام را زيارت كرده است.(1)
1 . شعب المقال، النراقى، ص 70 ـ 71؛ ر.ك: مقاله «عظمت شخصيت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام » ، سيد جعفر شهيدى، مجله علوم حديث، ش 1 .
(30)
مشايخ و راويان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام :
1 ـ ابراهيم بن ابى محمود
ابراهيم بن أبى محمود از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و على بن موسى عليهمالسلام است. اين راوى از اهل خراسان بوده او از ثقات محدثين و جليل القدر است . علماى رجال در كتب خود وى را توثيق وتجليل كردهاند.
شيخ الطائفه در رجال خود او را از اصحاب حضرت كاظم و رضا عليهماالسلام شمرده و او را از اهل خراسان و مواليان و از ثقات ذكر نموده است.
نجاشى در فهرست خود گويد : ابراهيم بن ابى محمود خراسانى از ثقات مشايخ است و از حضرت رضا عليهالسلام روايت مىكند ، و كتابى هم تاليف نموده است.
كشى در رجال خود گفته : نصر بن صباح گويد : ابراهيم بن ابى محمود نابينا بود ، و احمد بن محمّد بن عيسى مسائلى از طريق او از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام روايت كرده ، و اين مسائل در حدود بيست و پنج صفحه بود ، ابراهيم بن ابى محمود تا مدتى بعد از حضرت رضا عليهالسلام زندگى مىكرد.
حسن بن موسى خشاب(1) روايت كرده كه ابراهيم بن أبى محمود گفت : بر حضرت أبو جعفر عليهالسلام وارد شدم و نامههايى از طرف پدرش براى او داشتم ، هنگامى كه نامهها را باو دادم . وى آنها را قرائت مىكرد و به چشمهاى خود مىگذاشت و مىفرمود : به خداوند سوگند اين خط پدرم مىباشد . و در اين حال مىگريست
1. حسن بن موسى الخشاب از اصحاب حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام است ، شيخ در فهرست او را از مؤلفين و اصحاب اصول شمرده است ، نجاشى گويد : حسن بن موسى از وجوه اصحاب اماميه بوده و كثير الحديث مىباشد ، وى داراى كتب وتأليفاتى است ، علامه نيز او را در قسم اولِ خلاصه ، عنوان كرده ، علماى رجال او را مدح و تجليل كردهاند.
(31)
واشكش از ديدگانش جارى بود.
گويد : عرض كردم : قربانت گردم پدرت به من مكرر مىفرمود : خداوند تو را در بهشت مكان خواهد داد ، حضرت جواد فرمود : من هم مىگويم خداوند تو را در بهشت مقام مرحمت خواهد نمود ، گويد : عرض كردم : فدايت گردم دخول مرا به بهشت تضمين مىفرماييد ؟ فرمود : آرى ، من در اين هنگام پاى مباركش را بوسيدم.
علامه در قسم اول خلاصه از ابراهيم بن أبى محمود سخن گفته و او را از مواليان و اصحاب حضرت رضا ذكر نموده و بعد فرمود است : ابراهيم از ثقات مشايخ حديث محسوب مىباشد و من به روايات او اعتماد دارم.
روايات حضرت عبد العظيم از ابراهيم بن أبى محمود در من لا يحضره الفقيه ، باب وجوب الجمعة و فضلها ـ ذكر شده است.
2 ـ ابراهيم بن على
در كتب رجال چند اسم تحت عنوان فوق ذكر شده است ، تشخيص اينكه كدام يك از آنها راوى حضرت عبد العظيم بودهاند مشكل است ، ما اكنون راجع به دو نفر از آنها كه ممكن است راوى وى باشند ، ذيلاً بحث مىكنيم.
1 ـ ابراهيم بن على بن عبد اللّه جعفرى ، كه از فرزندان جعفر بن ابى طالب بوده و از روات حضرت رضا عليهالسلام است ، اين محدث كه از حضرت عبد العظيم عليهالسلام نقل حديث مىكند از معاصرين او بوده است ، در كتب رجال از اين ابراهيم بحثى نشده و حالات او كاملاً مجهول مىباشد.
2 ـ ابراهيم بن على كوفى كه شيخ در رجال خود وى را از كسانى كه محضر امام عليهالسلام
(32)
را درك نكردهاند و از آن بزرگواران روايت ندارند ذكر نموده وبعد از اين فرموده : وى از مصنفين و روات و از اهل زهد و دانش و فضيلت بشمار مىرفت و از حالات اين شخص نيز اطلاع درستى در دست نيست ، و زندگى او مجهول است.
عدهاى از علماى رجال از قول شيخ كه فرموده : وى از زهاد واهل علم ودانش بوده استفاده كردهاند كه شيخ به روايات او اعتماد كرده و اين كلمات در واقع حاكى از جلالت و بزرگوارى اوست ولذا وى را از ممدوحين شمردهاند.
در تنقيح المقال از « منهج » نقل كرده كه وى گويد : در رجال شيخ در باب اصحاب حضرت هادى عليهالسلام از شخصى به نام ابراهيم بن على اسم برده شده ليكن در اكثر نسخههاى رجال شيخ در ميان اصحاب حضرت هادى عليهالسلام ، از اين راوى ذكرى نشده است.
روايت ابراهيم بن على از حضرت عبد العظيم در معانى الأخبار باب معنى التفث ، نقل شده است.
3 ـ ابراهيم بن هاشم قمى
يكى از روات عالى مقام حضرت عبد العظيم « ابراهيم بن هاشم قمى » است . اين محدث بزرگ از مشايخ اهل حديث و مشاهير روات شيعه است ، در اكثر روايات و طرق احاديث و اخبار ، نام گرامى اين راوى ارجمند آمده است . ما اكنون كلمات علماء وگفتار فقهاء واقوال آنها را در اينجا ذكر مىكنيم .
شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى در رجال خود ، ابراهيم بن هاشم را از اصحاب
(33)
حضرت رضا عليهالسلام ذكر نموده ، و او را از شاگردان يونس بن عبد الرحمن(1) شمرده است . در فهرست گفته : ابراهيم بن هاشم ابو اسحق قمى ، اصل او از كوفه بوده ، پس از آن به قم منتقلشد.
اصحاب ما گفتهاند : ابراهيم بن هاشم اولين كسى است كه اخبار كوفيين را در قم نشر داد . و گفتهاند : كه وى حضرت رضا عليهالسلام را درك كرده و از وى روايت نموده است ، ابراهيم بن هاشم كتبى هم تأليف و تصنيف كرده ، اكنون آنچه از تأليفات وى در نظرم هست : كتاب نوادر و كتاب قضاياى اميرالمؤمنين عليهالسلام است.
نجاشى گويد : ابو عمرو كشى گفته : ابراهيم بن هاشم شاگرد يونس بن عبد الرحمان است وليكن در اين قول كشى ، اهل فن نظر دارند ، زيرا گويند وى اولين كسى بود كه اخبار كوفيين را در قم انتشار داد و او كتبى دارد كه از جمله آنها است كتاب النوادر و كتاب قضايا اميرالمؤمنين عليهالسلام .
علت اينكه نجاشى گفته : اهل فن در اينكه ابراهيم بن هاشم شاگرد يونس بن عبد الرحمان بوده نظر دارد ، براى اين جهت است كه محدثين قم اخبار يونس را قبول نداشتهاند ، و او را مطعون دانستهاند ، اكنون آنان روايات ابراهيم بن هاشم را كه شاگرد
1. يونس بن عبد الرحمان از مواليان على بن يقطين است ، وى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و على بن موسى عليهمالسلام بوده ، شيخ در رجال او را توثيق كرده و در فهرست گفته : يونس بن عبد الرحمان كتب زيادى تصنيف كرده ، از شيخ صدوق نقل شده كه ابن الوليد مىگفت : روايات كتب يونس صحيح و معتمد هستند ، جز روايات محمّد بن عيسى بن عبيد كه متفردات او مورد اعتماد نيستند.
نجاشى گويد : يونس بن عبد الرحمان در زمان هشام بن عبد الملك متولد شد ، و حضرت صادق را در بين صفا و مروه ملاقات كرده ، ليكن از وى روايت نكرده و از حضرت كاظم عليهالسلام روايت مىكند ، حضرت رضا عليهالسلام او را امر مىفرمود كه براى مردم مسائل شرعى بگويد و مقدارى از موقوفات را نيز در اختيار او گذاشت ، ولى وى از اخذ موقوفات خود دارى نمود.
(34)
او بوده و از وى اخذ حديث نموده است چگونه مورد قبول قرار مىدهند ؟ !.
مىدانيم كه ابراهيم بن هاشم از روات حضرت رضا عليهالسلام بوده ، وليكن عدهاى بر اين قول اعتراض كردهاند ، علت اين اعتراض اين است كه گفتهاند ابراهيم بن هاشم در اكثر روايات با واسطه از حضرت رضا عليهالسلام نقل مىكند ، و اگر روايتى باشد كه بدون واسطه از آن جناب روايت كرده باشد ، در اين جا واسطه حذف شده است.
البته معلوم است كه اين اعتراض وارد نيست ، زيرا كه در ميان اصحاب ائمة عليهمالسلام راويانى هستند كه بعضى اخبار را بواسطه و بعضى را بدون واسطه نقل كردهاند ، طرق روايات و مشيخات حديثيه شاهد اين گفتار است ، زيرا ممكن است ابراهيم بن هاشم گاهى در محضر حضرت رضا عليهالسلام حضور پيدا مىكرده و از خود آن جناب اخذ حديث مىكرد و بعضى از اوقات كه درك محضر شريفش را نميكرده ، گفتار آن حضرت را بواسطه ديگران نقل كرده باشد.
ابراهيم بن هاشم از روات حضرت جواد عليهالسلام نيز بوده و در كافى ـ كتاب الحجه باب الانفال ـ حديثى از ابراهيم بن هاشم از ابو جعفر جواد سلام اللّه عليه نقل شده كه دلالت كامل دارد به اينكه وى محضر شريف آن جناب را درك كرده است.
علماى رجال و فقهاى عظيم الشان همگان اين راوى بزرگ را مدح كردهاند اگر چه تصريح به عدالت و وثاقت او ننمودهاند ، ليكن در باب اخبار و روايات او اختلاف دارند ، ما اكنون در اين مورد عقائد و آراء آنها را درباره احاديث او ذكر مىكنيم.
جماعتى گويند ، ابراهيم بن هشام جزء « حسان » است . مرحوم علامه و فخر المحققين(1) فرزند او و سيد مرتضى و سيد ابو المكارم ابن زهره(2) و شهيد و شيخ بهاء
1. محمّد بن حسن بن يوسف فخر المحققين ، فرزند ارجمند علامه حلى از فقهاى بزرگ و اعيان شيعه ، جليل القدر و عظيم المنزله است ، علماى اماميه در كتب خود از وى به عظمت و بزرگوارى ياد مىكنند ، وى كتب زيادى را تصنيف و تأليف كرده كه از آن جمله « قواعد » و حاشيه « ارشاد » و « كافيه » در علم كلام مىباشد ولادت او در سال 782 و وفاتش در سنه 771 واقع شده است.
2. حمزة بن على بن زهره حسينى عز الدين ابو المكارم از فقهاء بزرگ و مجتهدين عالى مقام است ، شيخ حر عاملى از وى تجليل زيادى كرده و گويد : وى از ثقات و فضلاى بزرگ بشمار مىرود ، در تنقيح المقال از تاريخ ابن كثير نقل كرده كه آن سيد بزرگوار در زمان سلطان صلاح الدين ايوبى داراى مقام ارجمند و موقعيت فوق العادهاى بوده ، وى در سال 511 متولد شد ، و در سنه 585 جهان را وداع كرد .
(35)
الدين عاملى وعدهاى ديگر از اين طبقه هستند واخبار او را از حسان شمردهاند.
عدهاى ديگر از علماء و فقهاء ـ رضوان اللّه عليهم ـ كه از جمله آنها است : مرحوم مجلسى كه در « وجيزه » گفته : اخبار و روايات ابراهيم بن هاشم را بايد « حسن كالصحيح » بشمار آورد.
بعضى نيز اخبار او را « صحيح » دانستهاند و آنها را مورد عمل قرار دادهاند كه از اين طبقه است علامه طباطبائى رضوان اللّه عليه . اين فقيه عاليقدر روايات او را مورد اعتماد قرار داده و احاديث ورا جزء « صحاح » دانسته است .
در تنقيح المقال از اربعين مرحوم مجلسى نقل كرده كه وى توثيق ابراهيم بن هاشم را از جماعتى روايت نموده و همچنين از پدرش نيز اين مطلب را ذكر كرده ، و خودش هم اقوال آنها را تقويت نموده است.
از محقق تفرشى(1) روايت شده كه او در تعليقات صحيفه سجاديه گفته : شيخ بهاء
1. مصطفى بن حسين حسينى تفرشى از رجاليون بزرگ و مورد توجه است ، در جامع الروات گفته : وى جليل القدر رفيع الشان و عظيم المنزله و فاضلى متبحر بود ، فضائل و مناقب و مكارم اخلاق و فضل و كمال وى بيش از آن است كه در مورد او گفتگو شود و كتاب او كه در علم رجال نگارش يافته معرف عظمت وشخصيت وى مىباشد.
(36)
الدين عاملى(1) از پدرش حسين بن عبد الصمد(2) نقل مىكند كه وى مىگفت : من شرم دارم كه اخبار و روايات ابراهيم بن هاشم را از « صحاح » ندانم.
محقق داماد در رواشح گويد : عقيده من اين است كه طريق روايت از ابراهيم ابن هاشم « صحيح » بايد شمرده شود ، زيرا مقام او بزرگتر از اين است كه ديگران وى را تعديل و يا توثيق كنند ، بلكه وى بايد ديگران را توثيق و تعديل كند ، زيرا مشايخ بزرگى مانند كلينى ، صدوق ، مفيد و شيخ الطائفه و كسانى كه در رتبه و درجه اينها هستند ، شان و مقامشان اجل از اين است كه مشايخ ديگر درباره اينها اظهار نظر كنند.
اكنون ابراهيم بن هاشم كه از مشايخ بزرگ حديث و روات عالى مقام واعلام محدثين و شيخ اجازه است ، از توثيق و ياتعديل ديگران بىنياز مىباشد .
روايت ابراهيم بن هاشم از حضرت عبد العظيم در عيون الاخبار باب ثواب
1. محمّد بن حسين بن عبد الصمد بهاء الدين عاملى معروف به « شيخ بهايى » از نوادر روزگار و مشاهير علماء شيعه در عصر صفويه بود ، در امل الامل گفته : وى در علم فقه ، اصول ، ادبيات ، سر آمد علماى زمان خود بشمار مىرفت ، بهاء الدين در تأليف وتصنيف نيز فوق العاده ماهر و خوش سليقه بود ، فضائل اخلاق و مكارم و محاسن وى در اين مختصر نميگنجد.
در سلافة العصر گويد : وى در « بعلبك » متولد شد و باتفاق پدرش در حاليكه كودك بود ، به طرف ايران آمد ، وابتداء در نزد والد ماجدش تلمذ كرد ، و بعد از علماى زمان كسب علم و دانش نمود ، تا اينكه از بزرگان علما و مشاهير زمان خود شد و در دولت صفويه به مقام ارجمندى رسيد و سمت « شيخ الاسلامى » بر وى مستقر گرديد.
بهاء الدين عاملى در سال 953 متولد شد ، و در سنه 1031 جهان را وداع نمود و در جوار حضرت رضا عليهالسلام آرميد.
2. حسين بن عبد الصمد حارثى والد بزرگوار شيخ بهاء الدين از بزرگان علماء و فقهاى زمان خود بشمار مىرفت ، وى از شاگردان شهيد ثانى و از فضلاى حوزه درس او بود ، در « امل الامل » گويد : حسين بن عبد الصمد از نويسندگان ، محققان ، شاعران ، اديبان ، محسوب و در كليه علوم متبحر و از اهل تحقيق بود ، وى كتب زيادى تاليف كرده و ديوان شعرى نيز دارد.
(37)
زيارت حضرت رضا عليهالسلام نقل شده است.
4 ـ احمد بن حسن
يكى از روات حضرت عبد العظيم « احمد بن حسن » است ، شيخ مفيد در اختصاص از طريق احمد بن حسن روايتي از حضرت عبد العظيم نقل كرده است ، در كتب رجال اشخاص زيادى تحت عنوان « احمد بن حسن » ذكر شدهاند ، در اينكه كدام يك مقصود است تشخيص آن مشكل است.
اولاً معلوم نيست كه آيا احمد بن حسن از مشايخ مرحوم شيخ مفيد است ، وواسطه او وحضرت عبد العظيم حذف شده ، و يا اينكه احمد بن حسن از روات حضرت عبد العظيم است و شيخ مفيد با حذف وسائط از احمد بن حسن روايت كرده است.
در هر صورت موضوع روشن نيست ، ما اكنون نام چند نفر را كه بعنوان احمد بن حسن ذكر شدهاند و تقريبا همزمان با عبدالعظيم و شيخ مفيد بودهاند مىنگاريم.
1 ـ احمد بن حسن اسفراينى صاحب كتاب « مصابيح ».
2 ـ احمد بن حسن بن إسحاق.
3 ـ احمد بن حسن بن حسين لؤلؤى مؤلف كتاب « لؤلؤة ».
4 ـ احمد بن حسن خزاز مؤلف « تقصير ».
5 ـ احمد بن حسن رازى.
6 ـ احمد بن حسن بن سعيد بن عثمان شرقى مؤلف كتاب « نوادر ».
7 ـ احمد بن حسن بن عبد اللّه بن عبد الملك اودى.
(38)
اين هفت نفر را شيخ در رجال خود در باب « من لم يرو عنهم عليهمالسلام » ذكر نموده و اينان اكثرا از معاصرين مرحوم كلينى بودهاند ، ليكن كلينى اخبار حضرت عبد العظيم را بواسطه احمد بن مهران و يا سهل بن زياد نقل مىكند و خودش او را ملاقات نكرده ، ليكن ممكن است يكى از اين اشخاص كه احمد نام دارد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را درك كرده باشد.
از طرف ديگر ، بايد گفت كه چند نفر از اينها نيز همزمان ابو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى بودهاند ، و چون هارون بن موسى از مشايخ مرحوم مفيد بوده ، احتمال مىرود كه اين احمد بن حسن كه در اول سند روايت اختصاص آمده ، از مشايخ مرحوم مفيد باشد.
و نيز احتمال مىرود كه مقصود از اين احمد بن حسن ، احمد بن حسن بن على بن فضال يا احمد بن حسن بن اسحاق بن سعد باشد ، زيرا اين دو نفر از روات حضرت هادى عليهالسلام و معاصر با عبدالعظيم مىباشند وشيخ در رجال خود اين دو نفر را از اصحاب حضرت هادى عليهالسلام ذكر نموده است.
احمد بن حسن بن على بن فضال از موثقين اهل حديث بشمار مىآيد . شيخ در فهرست و نجاشى در رجال خود ، وى را فطحى مذهب ذكر كرده و به اخبار وروايات او اعتماد نمودهاند . علماى رجال و فقها ، همگان او را موثق مىدانند واحاديث او را مورد عمل قرار دادهاند.
و اما احمد بن حسن بن اسحاق بن سعد غير از اينكه از اصحاب حضرت هادى عليهالسلام بوده ، مطلب ديگرى از او نرسيده و حالات و زندگانى او كاملاً مجهول است .
روايت احمد بن حسن از حضرت عبدالعظيم در اختصاص شيخ مفيد ص247 نقل شده است.
(39)
5 ـ احمد بن محمد بن خالد برقى
يكى از راويان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، احمد بن محمّد بن خالد برقى ، مؤلف كتاب محاسن است . اين محدث بزرگ از روات جليل القدر و بزرگان شيعه در عصر خود بوده و از حضرت جواد و هادى عليهماالسلام روايت مىكند.
علماى رجال و مؤلفين تراجم در كتب خود از حالات و خصوصيات او بحث كردهاند . جامعترين مقال درباره زندگانى برقى ـ رضوان اللّه عليه ـ مقدمه ايست كه به قلم استاد بزرگوار و دانشمند معظم مرحوم سيد جلال الدين محدث ارموى در آغاز كتاب محاسن(1) چاپ شده و ما اكنون مختصرى از آن را در اينجا مىآمديم.
علماى شيعه به وثاقت ابو جعفر احمد بن ابى عبد اللّه برقى اتفاق كرده و همگان وى را جليل القدر و بزرگوار مىدانند ، عظمت مقام اين راوى ما را از تحقيق در حالات او بى نياز مىسازد ، و كتاب معروف و مشهور « محاسن » كه از تأليفات اين محدث ارجمند است ما را از وصف و تعريف او باز مىدارد.
جلالت مؤلف « محاسن » از اينجا معلوم است كه مشايخ ثلاثه : كلينى ، صدوق و طوسى ـ رضوان اللّه عليهم ـ در كتب خود كه از مصادر اوليه شيعه مىباشند بروايات احمد بن محمّد بن خالد برقى اعتماد كرده و اخبار و روايات اين محدث جليل را استخراج نمودهاند.
1. محاسن از جوامع بزرگ حديثى شيعه است ، اين تأليف منيف از زمان مؤلف گراميش مورد توجه و انظار محدثين بوده ، و همگان از اين كتاب به عظمت ياد مىكنند.
محاسن برقى مجموعه بزرگى است كه تمام موضوعات دينى در آن مورد بحث قرار گرفته ، ولى متاسفانه اكثر كتب و مطالب او از بين رفته و جز مختصرى از وى باقى نمانده است.
(40)
ثقة الاسلام كلينى ـ رحمة اللّه عليه ـ در كافى ، از برقى احاديث فراوانى را تخريج كرده و توسط جماعتى از مشايخ خود از وى روايت مىكند ، و از آنان به « عدة من اصحابنا عن احمد بن محمّد بن خالد » تعبير مىنمايد.
شيخ صدوق در اول « من لا يحضره الفقيه » گفته است : من در تأليف اين كتاب بر طبق روش مصنفين كه مقصودشان جمع آورى اخبار و روايات است عمل نكردهام ، بلكه مقصودم از تدوين اين كتاب فراهم آوردن رواياتى است كه مورد اعتماد و محمل اطمينان باشد ، ومن اكنون به كليه اخبار و احاديث وارده در اين كتاب اعتماد مىكنم و بر طبق آنها فتوى داده و عمل مىكنم و حكم به صحت صدور اين روايت مىدهم.
تمام روايات اين كتاب را از مصادر اوليه و كتب مشهوره كه مورد وثوق هستند و مرجع فقهاء و محدثين بودهاند اخذ كردهام ، مانند كتاب حريز بن عبد اللّه ، و عبيد اللّه بن على حلبى ، على بن مهزيار . ـ تا آنجا كه فرموده ـ : و كتاب « محاسن » تأليف احمد بن ابى عبد اللّه برقى و ساير اصول و مصنفات اصحاب كه در طرق من موجود هستند و من اين كتابها را از مشايخ و اساتيد خود روايت مىكنم.(1)
شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى قدسسره در فهرست گويد : احمد بن محمّد بن خالد برقى مكنى به ابو جعفر ، اصلش از كوفه بود . جد او محمّد را ، يوسف بن عمر والى عراق به زندان افكند واين واقعه بعد از شهادت زيد بن على بن الحسين عليهمالسلام اتفاق افتاد و پس از مدتى يوسف بن عمر محمّد بن على را از بين برد.
خالد جد احمد بن محمّد كه در اين هنگام كودك بود به اتفاق پدر خود عبد
1. الفقيه ج1 ص9.
(41)
الرحمان بطرف « قم » فرار كردند و در محلى به نام « برقه » اقامت گزيدند . احمد بن محمّد بن خالد شخصا از ثقات بشمار مىرود ، ولى از ضعفاء بسيار روايت كرده و مراسيل را مورد اعتماد قرار داده است.
احمد بن محمّد بن خالد كتب فراواني را تصنيف كرده كه از آنجمله كتاب « محاسن » است ، ولى در محاسن حذف و نقصان و دخل و تصرفى شده ، شيخ عليه الرحمة پس از اين گفتار فهرست كتب و مصنفات او را ذكر مىكند ، و طرق خود را به آنها مىرساند(1).
نجاشى در فهرست خود نظير همين كلمات را كه از شيخ نقل كرديم آورده است و از كتب و تأليفات او به تفصيل اسم مىبرد(2).
ابن شهر آشوب در معالم العلماء گويد : احمد بن محمّد بن خالد برقى اصلاً از اهل كوفه بود و در رحبه « قم » اقامت داشت ، واز تصنيفات او كتاب محاسن است كه در او زيادى و نقصان و حذف و اسقاطى پيش آمده است.(3)
ابن النديم در فهرست خود گفته : ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن خالد برقى قمى از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام بود و پس از وفات آن جناب با فرزندش ابو جعفر جواد عليهالسلام مصاحب شد و كتب زيادى را تصنيف كرد ، ابن النديم پس از اين اسامى كتب او را با تفصيل و خصوصيات بيان داشته است(4).
علامه حلى در خلاصه فرموده : احمد بن محمّد بن خالد بن عبد الرحمان بن على
1. الفهرست ص184.
2. رجال النجاشي ج1 ص91.
3. معالم العلما ج1 ص193.
4. الفهرست ص178.
(42)
برقى مكنى به ابو جعفر ، اصلش از كوفه بود و در برقه قم اقامت داشت ، اين راوى از ثقات بشمار مىرود ، ولى از ضعفاء بسيار روايت مىكند و مراسيل را مورد اعتماد قرار مىدهد(1).
ابن الغضائرى گويد : محدثين قم برقى را مورد طعن قرار دادهاند ، و اخبار او را ضعيف شمردهاند ، وليكن واقع اينست كه وى خود مورد طعن نيست ، بلكه افرادى مورد طعن هستند كه برقى از آنان اخذ حديث كرده ، زيرا وى در نقل اخبار و روايات دقت زيادى نميكرد.
احمد بن محمّد بن عيسى برقى را از قم تبعيد كرد و علتش هم اين بود كه وى اخبار ضعاف را نقل مىكرد ، ولى پس از مدتى او را بار ديگر به قم برگردانيد و از وى معذرت خواست ، و در هنگام وفات برقى احمد بن محمّد بن عيسى با پاى برهنه در تشييع جنازه او شركت كرده ، و باين وسيله خود را مبرى داشت ، ابن الغضائرى در پايان گفته : من بروايات احمد بن محمّد بن خالد برقى اعتماد دارم و آنها را مورد عمل قرار مىدهم(2).
قاضى نور اللّه شوشترى در مصائب النواصب ضمن پاسخ به يكى از مدعيان كه گفته : روايات شيعه منحصر به كتب اربعه است فرموده : انحصار اخبار شيعه به اين چهار كتاب درست نيست ، زيرا كتاب محاسن تأليف احمد بن محمّد بن خالد برقى و قرب الاسناد تأليف محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حميرى هم از كتب بزرگ حديثى بشمار مىروند(3) .
1. الخلاصة ص67.
2. رجال ابن الغضائري ص268.
3. مصائب النواصب ص76.
(43)
مرحوم محمّد تقى مجلسى در شرح فارسى من لا يحضره الفقيه گفته است كه ، اين كتاب نزد ماهست ، چنانكه مشايخ نقل كردهاند بسيار بزرگ و ثقه و معتمد عليه بوده است. آنچه الحال هست ، شايد ثلث آن باشد و به غير از اين كتاب نود و سه كتاب ديگر تصنيف نموده است در فنون علوم ، و اسامى اين كتابها و ساير كتابهاى علماى ما در فهرست هاى ارباب رجال موجود است(1).
مرحوم علامه مجلسى ـ رضوان اللّه عليه ـ در مقدمه بحار الانوار فرموده : كتاب محاسن از اصول معتبره بشمار مىآيد و كلينى در كافى از وى بسيار روايت مىكند و مؤلفين بعد از او نيز روايات او را نقل كردهاند(2).
به هر روى علماى رجال و مشايخ بزرگ حديث ، احمد بن محمّد بن خالد برقى را تجليل و توثيق كردهاند و او را مورد اعتماد و محل اطمينان مىدانند.
روايت احمد بن محمّد بن خالد از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در محاسن باب «عقاب من منع الزكات» ذكر شده است.
6 ـ احمد بن مهران
از اين راوى در كتب رحال ذكرى نشده و جز در طريق كلينى در اوائل اسناد كافى در جاى ديگر از او ذكرى به ميان نيامده است.
در تنقيح المقال گويد : از ابن طاوس از خط ابن غضائرى نقل شده كه وى گفته : احمد بن مهران در نقل حديث از ضعفا بشمار رفته است ، علامه حلى و جزائرى در
1. لوامع صاحبقرانى ج2 ص157.
2. بحار الانوار ج1 ص32.
(44)
رجال خود اين راوى را در قسم ضعفا ذكر كردهاند و گفتار عضائرى را در باره او نقل نمودهاند(1).
محقق وحيد در تعليقه خود گفته : مرحوم كلينى در كافى بعد از ذكر نام او از خداوند براى وى طلب ترحم و آمرزش كرده ، و از وى زياد نقل مىكند ، به علاوه وى راوى حضرت عبدالعظيم حسنى جليل القدر بوده ، واين خود دليل است كه وى شخص قابل اعتمادى بوده است.
صاحب تنفيح المقال گفته : ما پس از تحقيق درباره احمد بن مهران به اين مطلب بر خورديم كه كلينى نزد او تلمذ كرده و به وى اعتماد داشته است ، پس بنابر اين ما حديث او را از « حسان » مىشماريم و به تضعيف ابن الغضائرى اعتمادى نميكنيم(2).
نگارنده گويد : ما در ضمن ترجمه سهل بن زياد در اين باره مطالبى آورديم و در آنجا متذكر شديم كه صرف روايت كلينى از شخصى دليل خوبى او نمىشود ُّ چون ممكن است اين گونه اشخاص از مشايخ اجازه باشند ، و روايت امثال كلينى از كتابى بوده كه توسط آنها رسيده نه اينكه حديث از شخص آنها باشد.
اگر حرف صاحب تنقيح المقال كه گويد : چون كلينى از وى حديث اخذ كرده بنابر اين وى آدم درستى است صحيح باشد ، پس او چرا كتاب رجال مىنويسد و درباره روات به تحقيق مىپردازد ؟ اشخاصى كه در قرن سوم و چهارم بودند و از حالات روات و مشايخ حديث اطلاع كافى داشتند گفتار آنها قابل قبولتر است تا اظهار نظر متاخرين كه سالها با آنها فاصله داشتهاند.
روايت احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم در كافى مكرر نقل شده است.
1. تنقيح المقال ج1 ص81.
2. همان.
(45)
7 ـ بكار بن كردم
از مشايخ عبدالعظيم حسنى « بكار بن كردم(1) » است ، از اين محدث در كتب رجال ذكر مفصلى نيامده ، و حالات و زندگانى او كاملاً مجهول مىباشد ، جز چند روايت كه از وى نقل شده و نام او را باقى گذاشته ، مطلب ديگرى از وى ديده نمىشود.
شيخ در رجال خود وى را از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام شمرده و جز اسم و عنوان چيزى ديگر از وى ذكر نكرده است ، در تنقيح المقال از تعليقه نقل كرده كه وى گفته : خال من اين راوى را از ممدوحين شمرده زيرا كه ابن ابى عمير و يونس بن عبد الرحمان از وى اخذ حديث نمودهاند ، و اين خود مىرساند كه وى از ثقات بوده و به روايت او اعتماد داشتهاند.
روايت حضرت عبد العظيم از بكار بن كردم در كافى باب « نكت و نتف فى التنزيل » نقل گرديده است.
8 ـ حرب بن حسن
اهل كوفه بوده ، و در كتب رجال با ذكر مختصرى از وى گذشتهاند ، و شرح زندگى و حالات و خصوصيات او معلوم نيست.
شيخ نجاشى گويد : حرب بن حسن طحّان از اهالى كوفه است ، وى كتابى تأليف كرده وليكن روايات او را از عامه اخذ كرده است ، اين كتاب را يحيى بن زكرياى
1. « كردم » به فتح كاف و سكون راء و فتح دال بر وزن « جعفر » به معنى مرد كوتاه قد قوى هيكل است.
(46)
لؤلؤى از وى روايت مىكند ، ونيز در ترجمه حسن بن محمّد بن سماعة(1) قضيهاى مربوط به امام هادى عليهالسلام را نقل كرده و در آن داستان از حرب بن حسن هم اسمى برده شده ، و از اين روايت معلوم مىشود كه اين راوى صحيح العقيده بوده است(2).
بو على در رجال خود گويد : علامه حلى در خلاصه حرب بن حسن را « حرث » به ثاء مثلثه ضبط كرده و اين اشتباه است ، و در تنقيح المقال گفته : از گفتار نجاشى معلوم است كه وى از اماميه بوده و بهتر است كه او را از « حسان » بشماريم(3).
روايت عبدالعظيم عليهالسلام از حرب بن حسن در علل الشرايع باب « نوادر العلل » نقل شده است.
9 ـ حسن بن ابى زياد
در امالى شيخ در طريق روايت حضرت عبدالعظيم به نام « ابو سعيد حسن بن ابى زياد آدمى رازى » ذكرى به ميان آمده ، و در كتب رجال از اين شخص عنوانى نشده و حالات او مجهول است.
نگارنده گويد : احتمال مىرود كه اين راوى همان ابو سعيد سهل بن زياد آدمى
1. حسن بن محمّد سماعة از اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بوده ، و اين راوى از پيروان مذهب واقفيه بشمار رفته است . شيخ در رجال خود گفته : حسن بن محمّد بن سماعة وافقى مذهب بود و در سال 263 در گذشت ، و در فهرست گويد : اگر چه وى واقفى است ، ليكن از فقهاء و مؤلفين محسوب است.
نجاشى نيز در رجال خود او را عنوان كرده ، و از وى به عنوان « ثقة » و « فقيه » ياد نموده و بعد گفته : حسن بن محمّد بن سماعة از مشايخ واقفيه است ، و در اين عقيده بسيار متعصب بوده است.
2. رجال النجاشى ج2 ص51.
3. تنقيح المقال ج1 ص481.
(47)
رازى باشد ، كه از حضرت عبدالعظيم بسيار اخذ حديث كرده است زيرا كه در طرق روايات واحاديث از اين گونه دخل و تصرفها زياد شده ، و روات را بههم ديگر مخلوط ساختهاند .
روايت حسن بن ابي زياد از حضرت عبدالعظيم در امالى صدوق باب 64 ذكر گرديده است.
10 ـ حسن بن عبداللّه بن يونس
از اين راوى به عنوان فوق در كتب رجال ذكرى نشده و ما هرچه كوشش كرديم از اين شخص به اين عنوان مطلبى بدست نياورديم . در رجال شيعه و طبقات محدثين از سه نفر بنام حسن بن عبد اللّه عنوان شده است دو نفر از آنها در طبقه حضرت عبدالعظيم بوده و ممكن است كه مقصود از حسن بن عبد اللّه بن يونس يكى از اين دو نفر باشد و در كتب رجال نام جد آنها را حذف كردهاند.
يكى از اين دو نفر حسن بن عبد اللّه قمى است ، اين راوى از اصحاب حضرت هادى عليهالسلام مىباشد و با حضرت عبدالعظيم كه از خواص امام هادى بوده هم زمان است اين حسن بن عبد اللّه را علماى رجال از غلات مىدانند و روايت او را ترك كردهاند ، و در ضبط پدرش كه عبد اللّه و يا عبيد اللّه است اختلاف دارند.
دوم شخصى است به نام حسن بن عبد اللّه كه معاصر با حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام بوده و در مدينه اقامت داشته و احتمال قوى دارد كه مقصود از عنوان فوق همين شخص باشد ، زيرا وى راوى عدهاى از معاصرين حضرت ابو الحسن موسى عليهالسلام است .
مرحوم كلينى در كافى و شيخ مفيد در ارشاد ضمن حالات موسى بن جعفر عليهماالسلام
(48)
داستانى كه مربوط به اين حسن بن عبد اللّه است نقل كردهاند .
شيخ مفيد از شخصى به نام « رافعى » روايت كرده كه او گفت : مرا پسر عمى بود به نام حسن بن عبد اللّه . وى از زهاد و عباد زمان خود بشمار مىرفت ، سلطان زمان او از وى واهمه داشت ، زيرا كه او سلطان را همواره امر به معروف و نهى از منكر مىكرد .
گفتار حسن بن عبد اللّه موجب خشم و غضب و ناراحتى سطان زمان شده بود ، و او از نظر مصلحت وقت و زمان ، جلوى زبان و گفتار او را نمىگرفت و او نيز از اين موقعيت استفاده مىكرد و مفاسد ومضارّ حكومت وقت را براى مردم بيان مىنمود.
روزى وارد مسجد شد و خواست بار ديگر آغاز سخن كند ، در اين هنگام حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام در مسجد تشريف داشت ، وى را بطرف خود دعوت كرد او نيز خدمت امام رسيد ، حضرت به او فرمود : من از اين اعمال و افعال تو رضايت ندارم ، تو ابتدا وظيفه دارى كسب معرفت نمايى ، پس از آن مردم را امر به معروف ونهى از منكر كنى و آنان را به طرق خير وسعادت دعوت نمايى.
وى عرض كرد : قربانت گردم مقصود از معرفت چيست ؟ حضرت فرمود : مقصود از معرفت ، تفقه در دين و بصيرت در احكام قرآن و فهميدن اخبار واحاديث است ، او گفت : من از كدام اشخاص اخذ فقه و حديث كنم ، فرمود : از فقهاى مدينه اخبار و احكام را يادگير .
اين شخص گويد : پس از اين حضرت حديثى بر من القاء فرمود : روز ديگر كه خدمت حضرت رسيد حديث را فراموش كرده بود ، حضرت بار ديگر به او گفت : برو معرفت پيدا كن ، اين مرد همواره مترصد حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بود تا از وى مطلبى ياد بگيرد.
در يكى از روزها كه امام عليهالسلام به مزرعه خود در اطراف مدينه تشريف برده بود اين
(49)
مرد در بين راه حضور آن جناب رسيد ، وگفت : طرق معرفت را به من ياد بده ، راوى گويد : در اين هنگام حضرت حقوق اميرالمؤمنين عليهالسلام و جريان امامت او را براى او تشريح كرد ، و پس از آن دلائل امامت أئمّة عليهمالسلام را براى او روشن ساخت.
حسن بن عبد اللّه در اين موقع عرض كرد : پس امام مفترض الطاعة امروز كيست ؟ حضرت فرمود : اگر او را به تو معرفى كنم قبول مىكنى ؟ عرض كرد : آرى ، فرمود : اين امر اكنون در دست ما مىباشد ، عرض كرد : آيا برهانى بر اين موضوع دارى ؟ فرمود : نزد آن درخت برو و باو بگو موسى بن جعفر مىگويد ؟ نزد من بيا.
حسن بن عبد اللّه گويد : به خدا قسم ديدم درخت از زمين كشيده شده و به طرف آن جناب رفت ، پس از آن حضرت اشاره كرد و درخت به جاى خود برگشت ، راوى گويد : حسن بن عبد اللّه بعد از اين به امامت موسى بن جعفر معتقد شد و جانب عبادت و سكوت را گرفت.
روايت حضرت عبدالعظيم از حسن بن عبد اللّه در علل الشرايع باب « العلة التي من اجلها سميت فاطمة فاطمة » نقل شده است.
11 ـ حسن بن محبوب
يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى « حسن بن محبوب » معروف به « سراد » و يا « زراد » است ، او از روات و محدثين درجه اول و از مشايخ بزرگ شيعه است ، ابن محبوب بسيار جليل القدر و عظيم الشان و از ثقات اصحاب حضرت موسى ابن جعفر و على بن موسى عليهمالسلام ميباشد ، فقهاى شيعه ـ رضوان اللّه عليهم بر صحت واعتماد و عمل باخبار و روايات او اجماع دارند.
شيخ ابو جعفر طوسى در رجال خود ، ابن محبوب را از اصحاب حضرت كاظم و
(50)
رضا عليهماالسلام ذكر نموده و به توثيق او تصريح فرموده است ، و در فهرست گويد : حسن بن محبوب سراد مكنى به ابو على از كوفيان است و از ثقات ميباشد ، وى از حضرت رضا عليهالسلام روايت مىكند و هم چنين شصت نفر از اصحاب حضرت صادق را درك نموده و از آنها نقل مينمايد ، وى عظيم الشان و از اركان اربعه محسوب است ، او كتب زيادى تاليف كرده ، از جمله آنها است كتاب مشيخة ، كتاب حدود ، كتاب فرائض ، كتاب نكاح ، كتاب طلاق ، و كتاب نوادر كه قريب هزار ورق است ، ابن النديم گويد : وى كتاب تفسيرى نيز دارد(1).
شيخ كشى در رجال خود گويد : على بن محمّد(2) قتيبى گفت : جعفر بن محمّد بن حسن بن محبوب درباره نسب جدش چنين گفته است : وهب جد حسن بن محبوب غلامى بود از اهل سند و در خدمت جرير بن عبد اللّه بجلى(3) كه به زره سازى اشتغال
1. الفهرست ص248.
2. على بن محمّد بن قتيبه نيشابورى ابو الحسن قتيبى از محدثين و روات قرن سوم هجرى است ، شيخ در رجال او را در باب اشخاصى كه ائمه را درك نكردهاند ذكرنموده و او را از فضلا شمرده است . نجاشى گويد : على بن قتيبه نيشابورى از كسانى است كه كشى به او اعتماد كرده و در رجال خود از او نقل مىكند ، علامه او را در قسم اول خلاصه ذكر نموده و ازوى به نيكى ياد مىكند.
3. در اسد الغابه گفته است : جرير بن عبد اللّه چهل روز قبل از وفات حضرت رسول اسلام ، اختيار كرد ، وى هنگامى كه به خدمت آن جناب وارد شد حضرت او را احترام نمود و فرمود : بزرگ هر قومى را گرامى بداريد ، جرير بن عبد اللّه فوق العاده خوش صورت بود ، عمر بن خطاب ميگفت : جرير يوسف اين امت است.
جرير بن عبد اللّه ابتداء از طرفداران اميرالمؤمنين بود و آن حضرت نامهاى توسط او براى معاويه فرستاد ، ابن ابى الحديد نقل كرده كه حضرت رسول يك جفت از كفشهاى خود را به جرير داد ، و به او فرمود : اين كفشها را نگهدار اگر اينها را گم كنى دينت را از دست خواهى داد ، بعدا يكى از آنها در جنگ جمل گم شد و ديگرى نيز هنگام رفتن شام از بين رفت ، او پس از اين از على بن ابى طالب عليهالسلام مفارقت كرد ، و از مبغضين آن جناب شد.
(51)
داشت . وهب پس از اين به خدمت اميرالمؤمنين منتقل گرديد روزى آن حضرت از جرير ابن عبد اللّه خواست تا وهب را به او بفروشد ، جرير راضى نبود وهب را از دست بدهد و از فروختن او خوددارى ميكرد ، بالاخره روزى گفت : من غلام خود وهب را آزاد نمودم ، در اين هنگام كه وى آزاد شده بود به خدمت اميرالمؤمنين آمده و از كار گزاران آن حضرت شد.
كشى گويد : حسن بن محبوب در آخر سال « 224 ق » از دنيا رفت و سن او در هنگام مرگ به هفتاد و پنج سال رسيده بود ، احمد بن محمّد بن ابى نصر گويد(1) : به حضرت رضا عليهالسلام عرض كردم : حسن بن محبوب زراد از طرف شما براى ما نامهاى آورده است . حضرت فرمود : راست گفته است ، وليكن « زراد » نگوئيد ، بلكه « سراد » تلفظ كنيد ، زيرا خداوند در قرآن در قضيه حضرت داود عليهالسلام فرموده است : « وقدر في السرد(2) » نصر بن صباح(3) گويد : از اصحاب ما شنيدم كه محبوب پدر حسن به هر حديثى كه وى از ابن رئاب(4) مينوشت يك درهم ميداد.
علامه قدسسره ابن محبوب را در قسم اول از خلاصه ذكر نموده و گفتار شيخ طوسى و
1. احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى از ثقات مشايخ شيعه و از اكابر اصحاب حضرت موسى بن جعفر و رضا عليهماالسلام است وى از كسانى است كه علماء و فقهاء اجماع به توثيق او دارند ، و روايات و احاديث او را قابل اعتماد ميدانند.
2. مقصود اين است كه « سراد » و « زراد » از نظر معنى يكى است ، وشما به همين عبارت كه در قرآن آمده تلفظ كنيد.
3. نصر بن صباح ابو القاسم بلخى از روات قرن سوم هجرى است و ائمه عليهمالسلام را درك نكرده ، علماى رجال و فقهاء او را غالى المذهب و فاسد العقيده ميشمارند و روايتهاى او را قابل اعتماد نميدانند.
4. على بن رئاب ابو الحسن كوفى از مواليان « جرم » و يا « سعد بن بكر » است ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام شمرده ، و در فهرست او را از ثقات دانسته و از وى به جلالت قدر ياد مىكند و پس از اين از تأليفات او نام ميبرد ، نجاشى و علامه نيز از او به عظمت و بزرگوارى ياد ميكنند.
(52)
شيخ كشى را كه ما قبلاً نقل كرديم آورده است و از او به عنوان « ثقه » و « عين » تعبير كرده است.
بالجمله كليه علماى رجال وى را توثيق كرده و او را به جلالت شان و عظمت مقام ، و صدق گفتار توصيف و تعريف نمودهاند ، و او را مانند ابن ابى عمير ميدانند و از اصحاب اجماع شمردهاند . موضوع قابل توجه مايه تعجب نيز شده است عدم ذكر ابن محبوب در رجال نجاشى است.
شيخ نجاشى اصحاب اصول و مصنفين را در فهرست خود ذكر نموده ، با اينكه ابن محبوب به اجماع علماى رجال داراى كتب و تصنيفات و از اصحاب « اصول » است ، ليكن علت اين اهمال و عدم توجه نسبت به اين شخصيت بزرگ بر ما معلوم نيست .
روايت حضرت عبدالعظيم از حسن بن محبوب در معانى الاخبار باب « معنى التفث » نقل گرديده است.
12 ـ حسين بن ابراهيم علوى نصيبى
از اين راوى در كتب رجال ذكرى نشده و حالات او معلوم نيست ، در امالى ابن الشيخ از طريق اين شخص حديثى از حضرت عبدالعظيم نقل شده و ما هر چه كوشيديم در هيچ يك از مصادر و مآخذ از وى ذكرى نيافتيم.
13 ـ حسين بن حسين عرنى
از اين راوى در كتب رجال شرح حال مفصلى در دست نيست و حالات او مجهول است ، در مآخذى كه اكنون در دست است ، به جز رجال نجاشى از وى ذكرى
(53)
به ميان نيامده است ، و ما اكنون آنچه را كه شيخ نجاشى درباره او گفته نقل ميكنيم.
نجاشى در فهرست خود گويد : حسن بن حسين عرنى اهل مدينه است ، وى كتابى در رجال حديث كه از حضرت صادق عليهالسلام اخذ حديث كردهاند تاليف كرده است . نجاشى پس از اين گفتار مختصر طريق خود را به اين كتاب ذكر نموده و ديگر درباره اين راوى چيزى نگفته است.
درباره اين محدث جز اين چند كلمه كه از رجال نجاشى نقل كرديم مطلب ديگرى نيامده و از جريان مذهب و عقيده وى اطلاع درستى در بين نيست ، عدهاى از علماى رجال او را جزء « حسان » نوشتهاند وليكن جمعى ديگر وى را از ضعفاء ميشمارند.
روايت عبدالعظيم از حسن بن حسين عرنى در كافى باب « أنه من عرف امامه لم يضره تقدم هذا الامر أو تأخر » نقل گرديده است.
14 ـ حسين بن حكم
يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى « حرب بن طحّان » است ، وى اصلاً از اهل كوفه بوده ، و در كتب رجال با ذكر مختصرى از وى گذشتهاند ، و شرح زندگى و حالات و خصوصيات او معلوم نيست.
شيخ نجاشى گويد : حرب بن حسن طحّان از اهالى كوفه است ، وى كتابى تأليف كرده وليكن روايات او را از عامه اخذ كرده است ، اين كتاب را يحيى بن زكريا لؤلؤى از وى روايت مىكند ، و نيز در ترجمه حسن بن محمّد بن سماعة(1) قضيهاى مربوط به
1. حسن بن محمّد سماعة از اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بوده ، و اين راوى از پيروان مذهب واقفيه است . شيخ در رجال خود گفته : حسن بن محمّد بن سماعة وافقى مذهب بود و در سال 263 در گذشت ، و در فهرست گويد : اگر چه وى واقفى است ، ليكن از فقهاء و مؤلفين محسوب است. نجاشى نيز در رجال خود او را عنوان كرده ، و از وى به عنوان « ثقة » و « فقيه » ياد نموده و بعد گفته است : حسن بن محمّد سماعة از مشايخ واقفيه است ، و در اين عقيده بسيار متعصب بوده است.
(54)
امام هادى عليهالسلام را نقل كرده و در آن داستان از حرب بن حسن هم اسمى برده شده ، و از اين روايت معلوم ميشود كه اين راوى صحيح العقيده بوده است.
بو على در رجال خود گويد : علامه حلى در خلاصه حرب بن حسن را « حرث » به ثاء مثلثه ضبط كرده و اين اشتباه است ، و در تنقيح المقال گفته : از گفتار نجاشى معلوم است كه وى از اماميه بوده و بهتر است كه او را از « حسان » بشماريم.
روايت عبدالعظيم عليهالسلام از حرب بن حسن در علل الشرايع باب « نوادر العلل » نقل شده است.
15 ـ حسين بن على
يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم « حسين بن على » و يا « حسن بن على » است و « روايتى كه در اين مورد رسيده نسخهها با يكديگر اختلاف دارند ، در ثواب الأعمال و محاسن از عبدالعظيم حديثى نقل شده كه طريق آن از حسن بن على ميباشد ، ليكن همين روايت در كافى كتاب الزكاة به همين سندى كه در محاسن آمده به تمام نقل شده ، و در اين جا حسين بن على ضبط گرديده است.
از مشكلاتى كه تصحيح اين سند را غير ممكن ساخته مجهول بودن راوى امام عليهالسلام است ، طريق حديث از اين قرار است : « عبدالعظيم بن عبد اللّه ، عن الحسين بن على عن بعض اصحابنا عن ابي عبد اللّه عليهالسلام » ، اين طريقِ روايتِ كافى است ، ليكن در
(55)
محاسن ، حسن بن على عن بعض اصحابنا آمده است.
وهمچنين مشكل ديگرى كه در بين است تعدد حسين بن على و يا حسن بن على در طريق روايات و احاديث است ، مجهول بودن مروى عنه نيز اين موضوع را لا ينحل ساخته است ، ما در اين مورد تحقيق لازم را كرديم ، اولاً به اين روايت كه در كافى نقل شده و در سند حسين بن على ضبط شده براى اطمينان به ساير كتب پرداختيم در « وافى » و « مرآت العقول » نيز مانند كافى حسين بن على آمده است.
اكنون يا « حسن بن على » و يا « حسين بن على » هر كدام از اينها باشد ، در كتب رجال و مشايخ حديث اسامى زيادى به اين عناوين ذكر شده و تعيين و تمييز حسين بن على كه حضرت عبدالعظيم راوى او بوده بسيار مشكل است.
در كتب رجال 45 نفر به نام حسن بن على و 25 نفر به نام حسين بن على ذكر شدهاند ، جماعتى از اينها قبل از حضرت عبدالعظيم و عدهاى هم بعد از زمان او بودهاند ، اينك اشخاص و افراديكه به نام حسين بن على و يا حسن بن على كه همزمان با او بودهاند را ذكرى كنيم.
1 ـ حسن بن على بن فضال : اين محدث جليل القدر از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام و از خواص آن جناب بوده و از ثقات شمرده شده است ، علماى رجال و فقهاء ، وى را تجليل و تعظيم كردهاند ، وروايات و اخبار او را مورد عمل و اعتماد قرار دادهاند.
كشى گويد : فضل بن شاذان گفته : من در « قطيعة الربيع » در مسجد زيتونه نزديك نفر قارى به قرائت اشتغال داشتم ، در يكى از روزها كه به قرائت مشغول بودم ناگهان متوجه شدم كه چند نفر باهم نجوا ميكنند ، در اين بين يكى از آنها گفت در ميان كوه ، مردى هست كه وى را ابن فضال مىگويند ، من مانند او عابدى را نديده و نشنيدهام.
او هنگامى كه به صحرا و بيابان مىرود ، و به سجده مىكند ، پرندگان ميآيند و بر
(56)
روى او مىنشينند و وى هر گز متوجه آنها نميگردد ، در اين هنگام دردندگان و وحوش بيابان در اطراف او جمع ميشوند ، و با كمال آزادى و آرامش به چرا كردن مشغول ميگردند ، و از جهت انس و علاقهاى كه با وى پيدا نمودهاند از وى نميرمند.
بعضى از اوقات گروه دزدان و غارتگران كه براى غارت به جايى ميروند ، و يا براى جنگ و خون ريزى لشگر كشى ميكنند ، هنگامى كه در ميان كوه او را مىبينند از هم ديگر پراكنده ميگردند.
فضل بن شاذان گويد : من از سخنان اين چند نفر اين طور استنباط كردم كه اين مرد در سابق زندگى ميكرده ، و اينها از زمانهاى سابق سخن مىگويند ، در يكى از روزها كه در « قطيعة الربيع » نشسته بوديم و پدرم نيز با ما بود ، ناگهان پير مردى سپيد چهره و خوش صورت در حاليكه لباس قميصى در برداشت وارد شد و بر پدرم سلام كرد.
در اين هنكام پدرم به پا خواست ، وبه او خوش آمد گفت و تعظيم نموده ، در اين موقع وى از ما گذشت و براى ديدن ابن ابى عمير به راه خود ادامه داد ، من از پدرم پرسيدم اين مرد خوش سيما كه بود ؟ پدرم جواب داد اين حسن بن على بن فضال است ، گفتم اين همان مرد عابد است ، گفت آرى . گفتم مىگويند : وى در كوه زندگى مىكند ، گفت آرى وى مدتى در ميان كوه زندگى ميكرد.
گفتم اين مرد آن نيست كه در كوه زندگى ميكرده ، پدرم گفت : تو كودكى ، عقلت به اين گفتارها نميرسد ، من جريان نجواى آن چند نفر را كه در مسجد باهم نشسته بودند براى پدرم نقل كردم . او گفت مطلب همين طور است ، اين همان مرد است كه آنها درباره وى سخن ميگفتند.
فضل گويد: وى بعد از اين با پدرم آمد و رفت ميكرد ، من نيز در كوفه خدمت او
(57)
رسيدم و كتاب ابن بكير(1) را در نزد او قرائت نمودم ، وى نيز كتاب خود را بر ميداشت و به حجره من مىآمد و برايم قرائت ميكرد.
روزى يكى از خويشاوندان طاهر بن حسين(2) كه از اركان دولت و اعيان مملكت بود از وى در خواست كرد كه نزد او برود ، هنگامى كه اين پيام را براى او بردند ، وى گفت : مرا با آل طاهر چه كار است ؟! و من با آنها كارى ندارم ، من هرگز با آنها ارتباط پيدا نخواهم كرد ، و با آنان كارى نخواهم داشت.
فضل گويد : من از اين قضيه فهميدم كه او هنگامى كه به حجره من ميآمد و برايم درس ميگفت فقط براى قصد قربت بوده ، وى در مسجد كوفه نزديك اسطوانه هفتم معروف به ستون ابراهيم نماز ميخواند ، و با ابو محمّد عبد اللّه حجال و على بن اسباط اجتماعى داشتند ، حجال بسيار اهل جدل بود و ادعاى علم كلام ميكرد.
فضل گفته : حسن بن على بن فضال گاهى مرا با حجال به بحث و جدل وادار ميكرد ، و به من فوق العاده اظهار دوستى و محبت مينمود.
2 ـ حسن بن على بن زياد و شاء : اين راوى از بزرگان محدثين شيعه و از روات
1. عبد اللّه بن بكير بن اعين شيبانى از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام است و روايات زيادى نقل كرد و كتابى هم تأليف نموده است.
2. طاهر بن حسين معروف به « ذو اليمينين » از فرماندهان و امراى لشگر مأمون بود ، هنگامى كه « امين » مأمون را از خلافت خلع كرد ، مأمون از اين جريان سخت بر آشفت و لشگريان زيادى را تحت رياست و فرماندهى « طاهر » بطرف بغداد فرستاد .
امين هم على بن عيسى بن ماهان را با افراد زيادى بسوى خراسان روانه كرد ، تا « مأمون » را دستگير كنند ، اين دو لشگر در « رى » بهم رسيدند و ميان آنان جنگ خونينى در گرفت و على بن عيسى كشته شده ، طاهر با سرعت زيادى خود را به « بغداد » رسانيد و آنجا را محاصره كرد ، پس از چند روز بغداد را تصرف كرد و امين هم در اين جريان كشته شد.
(58)
عالى مقام محسوب است ، شيخ در رجال خود وى را از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام ذكر كرده ، و نجاشى در رجال خود گويد : حسن بن على بن زياد و شاء بجلى از اهل كوفه بوده و از بزرگان شيعه بشمار ميرود.
نجاشى گفته : احمد بن محمّد بن عيسى(1) گويد : وارد كوفه شدم و با حسن ابن على بن وشاء ملاقات كردم ، از وى خواستم كتاب علاء بن رزين(2) و ابان بن عثمان(3) احمر را براى من بيرون بياورد ، وى آن دو كتاب را بيرون كرد و به من نشان داد ، گفت اجازه روايت از اين دو كتاب را به من ميدهى ؟
حسن بن على گفت : خداوند تو را رحمت كند چرا عجله ميكنى ؟! اكنون اين
1. احمد بن محمّد بن عيسى بن عبد اللّه اشعرى از بزرگان اهل حديث و مشايخ عالى مقام شيعه بشمار رفته ، شيخ نجاشى گويد : ابو جعفر شيخ محدثين قم و از فقهاء و اعيان اين طائفه در قم بود ، وى در نزد حكام و ولات بسيار معزز و محترم و با آنها آمد و شد داشت.
احمد بن محمّد بن عيسى حضرت رضا عليهالسلام را ملاقات كرده و به محضر حضرت جواد و هادى عليهماالسلام هم رسيده و كتبى نيز تأليف كرده است ، علماى رجال و فقهاى اماميه از اين راوى جليل القدر تجليل فراوانى نمودهاند.
2. علاء بن رزين از مواليان ثقيف و اهل كوفه است ، شخصى در رجال خود گفته : علاء بن رزين از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام بشمار ميرود ، ودر فهرست گويد : علاء بن رزين از ثقات مشايخ حديث و جليل القدر است ، وى كتابى هم تأليف كرده و در چهار نسخه توسط روات بزرگ شيعه از وى نقل شده است.
3. ابان بن عثمان احمر ابو عبد اللّه بجلى از اهل كوفه بود ، شيخ او را از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام شمرده ، نجاشى گويد : ابان بن عثمان از اهل كوفه بود و در همانجا سكنى داشت ، و مدتى هم در بصره بود ، ابو عبيده معمر بن مثنى و ابو عبد اللّه محمّد بن سلام از وى اخبارى مربوط به شعراء و انساب عرب اخذ كردهاند .
پس از اين گفته : وى از حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام روايت كرده ، وكتابى هم در مواليد و وفيات و مغازى تأليف نموده است .
(59)
كتابها در اختيار شما است برويد از روى آنها براى خود بنويسيد ، و براى ديگران هم بخوانيد ، گفتم : من ميترسم اين دو كتاب از بين بروند ، گفت اگر ميدانستى كه اين حديث چه قدر ارزش دارد از وى نسخههاى زيادى بر ميداشتى ، من در اين مسجد نهصد نفر از مشايخ حديث را ديدم كه همه آنها از جعفر بن محمّد روايت ميكردند.
نجاشى در پايان گفته : حسن بن على از اعيان اين طائفه بشمار رفته و كتب زيادى هم تأليف وتصنيف كرده است ، كه از جمله آنها است : « ثواب الحج والمناسك » و « كتاب النوادر ».
حسن بن على و شاء ابتداء پيرو مذهب واقفيه بوده ، پس از مدتى حضور حضرت رضا عليهالسلام رسيده و از مذهب و طريقه خود دست برداشته و از معتقدين آن بزرگوار شده است در اين مورد روايتى رسيده كه در ذيل نقل ميكنيم :
شيخ صدوق در عيون روايت كرده از على بن حسن كه وى گفت : پيش از آنكه بامامت حضرت رضا عليهالسلام معتقد شوم از اخبار پدران آن جناب مجموعهاى فراهم كردم و مسائلى را نيز در كتابى نوشتم و آنها را با خود برداشتم و به طرف منزل آن حضرت رفتم.
هنگامى كه در منزل نشسته بودم منتظر بودم كه مردم بروند و من از خلوت استفاده كرده گفتار خود را مطرح كنم ، لذا در گوشهاى متفركا نشستم ، و در صدد ورود به محضر او بودم ، ناگهان غلامى از منزل بيرون شد و نامهاى در دست داشت ، در اين هنگام فرياد زد على بن حسن و شاء كجا است ؟ گفتم : من هستم ، وى نامه را به من داد من بگوشهاى رفتم و نامه را خواندم ، حضرت تمام سئوالات مرا كه در نزد خود داشتم پاسخ نوشته بود ، من از اين موقع بامامت او معتقد شدم و دست از افكار سابق خود برداشتم.
(60)
3 ـ حسن بن على بن يقطين ـ اين محدث جليل از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و رضا عليهالسلام است ، در كتب رجال از اين راوى توثيق و تجليل شده وهمگان او را تكريم و تعظيم كرده و از او به جلالت و بزرگوارى ياد ميكنند.
نجاشى در فهرست خود گفته : حسن بن على بن يقطين بن موسى از مواليان بنى هاشم و يا بنى اسد است ، وى از فقهاء و متكلمين است و از حضرت موسى و رضا عليهماالسلام روايت مىكند ، وى مسائلى از حضرت ابو الحسن موسى عليهالسلام جمع آورى كرده كه توسط مشايخ حديث نقل شده است.
4 ـ حسين بن على بن يقطين : اين محدث جليل از روات حضرت رضا عليهالسلام بوده و در كتب رجال و تراجم روات از وى توثيق و تكريم شده ، و از وى به عظمت و جلالت قدر ومنزلت بزرگ ياد ميكنند.
شيخ طوسى و علامه در رجال خود او را از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام شمردهاند و درباره اين راوى اطلاع زيادى در دست نيست و شرح مفصلى از زندگى او ذكر نشده است.
16 ـ حسين بن مياح
علامه حلى قدسسره از ابن غضائرى(1) نقل كرده كه حسين بن مياح از غاليان است و
1. احمد بن حسين بن عبيد اللّه غضائرى از بزرگان علماء ورجال عالى مقام شيعه است ، وى از معاصرين نجاشى و شيخ است ، عدهاى نيز عقيده دارند كه وى استاد شيخ طوسى بوده ، شيخ در فهرست خود از وى به عظمت ياد مىكند و او را از مصنفين و مؤلفين شمرده.
ابن الغضائرى در حالات محدثين و رجال شيعه و روات اطلاعات زيادى داشته ، وى در اظهار عقيده بسيار شجاع و قوى بوده و اعتراضات زيادى به روات و مشايخ نموده ، وراجع به عقائد و افكار آنها بحث كرده است ، بسيارى از علماى رجال و فقهاء به اقوال او درباره روات اعتماد كردهاند و گفتار او را در كتب خود آوردهاند ، عدهاى نيز عقيده دارند كه او در نظريات خود راه افراط را پيموده و جماعتى را بدون تحقيق « جرح » كرده است.
(61)
روايت او قابل اعتنا نيست ، در رجال ابن داود نيز اين مطلب از ابن غضائرى نقل شده است .
در مورد اين راوى جز اين دو كتاب كه اشاره شد در ساير كتب رجال عنوانى نشده ، وحالات او روشن نيست ، و معلوم نيست كه وى به محضر كدام يك از أئمه عليهمالسلام رسيده است ، در روايتى كه در كافى مذكور است وى به يك واسطه از حضرت صادق عليهالسلام روايت مىكند.
اين راوى جزء كسانى است كه اخبار مربوط به « تحريف قرآن » را روايت مىكند ، گويا علت اين كه ابن الغضائرى وى را از غلات شمرده همين موضوع باشد ، زيرا اغلب روات كه از طرف او مطعون واقع شدهاند اين گونه اشخاصند ، و شايد مقصود او از « غلو » نقل اينگونه روايات باشد .
17 ـ حسين بن يزيد نوفلى
يكى از روات حضرت عبدالعظيم حسين بن يزيد بن محمّد بن عبد الملك نوفلى است ، اين محدث بزرگ از مشايخ اهل حديث و از مؤلفين و مصنفين است.
شيخ در رجال خود حسين بن يزيد را از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام ذكر كرده و در فهرست گويد : حسين بن يزيد نوفلى كتابى تاليف كرده و احمد بن ابي عبد اللّه برقى اين كتاب را از وى روايت مىكند.
(62)
نجاشى گفته است : حسين بن يزيد بن محمّد بن عبد الملك نوفلى از مواليان نخع و از اهل كوفه است ، وى مردى شاعر و اديب بود و در شهر رى ساكن شد و در همانجا درگذشت ، عدهاى از محدثين قم گفتهاند : وى در اواخر عمرش غالى شد ، وليكن ما در اين مورد روايتى كه بر غلو او دلالت كند نديديم.
نجاشى گويد : وى از مؤلفين نيز بوده ، و كتابى در تقيه و سنت تأليف كرده و اين كتاب را ابراهيم بن هاشم از وى روايت مىكند ، علامه حلى اين راوى را در قسم دوم خلاصه عنوان كرده و گفتار نجاشى را در باره او نقل كرده است ، و بعد از اين گفته : من درباره اين محدث متوقف هستم.
محقق داماد گويد : حسين بن يزيد نوفلى از كوفيان است ، علماى رجال به او قدحى وارد نكردهاند . مطلبى كه نجاشى از محدثين قم درباره او نقل كرده اعتبارى ندارد ، زيرا آنان عدهاى از مشايخ حديث را رمى به غلو كردهاند.
روايت حسن بن زيد از حضرت عبدالعظيم در كافى كتاب « العشرة » باب الجلوس نقل شده است.
18 ـ حمزة بن قاسم علوى
يكى از روات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام « حمزه بن قاسم » علوى است اين محدث جليل القدر سلسله نسبش به حضرت أبو الفضل العبّاس عليهالسلام ميرسد.
نجاشى مىگويد : او از ثقات و از بزرگان اصحاب اماميه محسوب مىشود . بسيار كثير الحديث بود وچندين كتاب تصنيف كرده است كه از جمله آنهاست كتاب توحيد ، كتاب زيارات ، كتاب مناسك.
(63)
19 ـ سليمان بن جعفر جعفرى
يكى از روات جليل القدر و محدثين بزرگوار « سلمان بن جعفر جعفرى » است ، اين محدث عظيم المنزله از بزرگان مشايخ حديث و ثقات روات است ، وى از فرزندان عبد اللّه بن جعفر طيار و ممدوح كليه علماء رجال ميباشد.
شيخ طوسى او را از اصحاب حضرت كاظم و رضا عليهماالسلام شمرده ، و او را توثيق و تجليل كرده است ، نجاشى نيز او را در رجال خود از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام ذكرنموده ، و پدرش را از اصحاب و روات حضرت كاظم عليهالسلام شمرده است ، پس از اين گويد : او و پدرش هر دو از ثقات محسوبند ، وى كتابى نيز تأليف كرده است.
كشى در رجال خود گويد : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به سليمان بن جعفر فرمود : حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم تو را متولد نموده ؟ عرض كرد : آرى ، بار ديگر فرمود : اميرالمؤمنين عليهالسلام تو را دو مرتبه متولد نموده ، عرض كرد : آرى فرمود : تو فرزند جعفر بن أبي طالب هستى ؟ عرض كرد : آرى.
حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به سليمان بن جعفر فرمود : اگر معتقد باين امر نبودى از اين حسب و نسب سودى نميبردى ، مقصود اين است اگر معتقد به امامت أئمه أهل بيت عليهمالسلام نبودى و پيرو مذهب حق نميشدى از اين شرافت نسب نفعى به تو عايد نمىشد.
شيخ كشى در ضمن حالات على بن عبيد اللّه بن حسين(1) روايتى نقل كرده كه
1. على بن عبيد اللّه بن حسين بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهمالسلام از بزرگان سادات و بنى هاشم در عصر خود بوده است ، شيخ نجاشى گويد : وى از زهاد و عباد آل ابى طالب بشمار ميرفت و از خواص و نزديكان حضرت موسى بن جعفر و على بن موسى عليهمالسلام بود ، وى كتابى هم درباره حج تأليف كرده و روايات و اخبار او را از موسى بن جعفر عليهماالسلام نقل نموده است.
(64)
جلالت قدر و قرب منزلت سليمان بن جعفر را در نزد حضرت رضا عليهالسلام مىرساند.
كشى گويد : سليمان بن جعفر گفته : على بن عبيد اللّه بن حسين به من گفت : ميل دارم به حضور حضرت رضا عليهالسلام مشرف بشوم و خدمت حضرت سلام عرض كنم ، گفتم : چرا حضور او نميرسى و علت اين كه خود خدمت او نميرسى چيست ؟
وى گفت : عظمت و جلال و هيبت و شوكت او مانع است كه به حضور وى برسم ، و لذا از شركت در مجلس او خود دارى ميكنم ، سليمان بن جعفر گويد : در اين هنگام كه وى اراده داشت خدمت آن جناب برسد ، ناگهان حضرت رضا عليهالسلام مريض شد.
در اين موقع كه حضرت مريض بود ، مردم دسته دسته از وى عبادت ميكردند من در اين وقت على بن عبيد اللّه را ديدم ، به او گفتم اكنون مناسب است كه حضور آن جناب برسى زيرا فعلاً مريض است و مردم از وى عيادت ميكنند ، شما نيز بعنوان عيادت از آن حضرت ديدن كن ، وامروز حضور تو در نزد او بلا مانع است.
على بن عبيد اللّه در محضر حضرت رضا عليهالسلام حاضر شد ، و آن جناب وى را تجليل و تكريم نمود ، على بن عبيد اللّه از اين ملاقات بسيار خوشوقت شد ، پس از چندى وى نيز مريض گرديد ، در اين هنگام حضرت رضا عليهالسلام از وى عيادت فرمود من نيز در خدمتش بودم ، حضرت در منزل او نشست و جلوس خود را ادامه داده تا آنگاه كه همه حضار از مجلس بيرون شدند.
هنگامى كه از منزل بيرون شديم يكى از كنيزان ما گفت : موقعى كه حضرت رضا عليهالسلام در منزل نشسته بود ، مادر على بن عبيد اللّه از پشت پرده باو نگاه ميكرد همينكه حضرت از خانه خارج شد وى ناگهان از پشت پرده خارج شد ، ومحلى را كه
(65)
آن جناب در آنجا نشسته بود بوسيد.
سليمان بن جعفر گويد : پس از اين بر على بن عبيد اللّه داخل شدم و او نيز اين جريان را شرح داد ، ومن نيز اين قضيه را براى حضرت امام رضا عليهالسلام نقل كردم فرمودند : اى سليمان بدان على بن عبيد اللّه و مادرش از اهل بهشت هستند اكنون متوجه باش كه فرزندان على و فاطمه عليهماالسلام اگر معتقد به اين امر باشند مانند ساير مردم نيستند(1) .
علامه نيز او را در قسم اول خلاصه عنوان كرده و گفتار نجاشى را در باره او ذكر نموده است ، علماى رجال و فقهاء ، همگان او را تجليل و تعظيم كردهاند و از وى به جلالت قدر و منزلت عظيم ياد نمودهاند.
روايت حضرت عبدالعظيم از سليمان بن جعفر جعفرى در امالى صدوق ـ مجلس نهم ـ ذكر شده است.
20 ـ سليمان بن حفص مروزى
وحيد بهبهانى از جد خود نقل كرده كه وى گفته : از روايات عيون الاخبار معلوم است كه او از علماى خراسان و از بزرگان آن سرزمين بوده ، وى با حضرت رضا عليهالسلام مباحثاتى داشته و پس از آن به مذهب حق رجوع نموده ، و با حضرت جواد و امام هادى و عسكرى عليهمالسلام مكاتباتى داشته است . از بعضى روايات پيداست كه او حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام را هم درك كرده باشد ، ليكن اين مطلب قطعى نيست زيرا ممكن
1. طاهرا مقصود حضرت رضا عليهالسلام اين بوده ، كه اگر فرزندان على و فاطمه عليهماالسلام معتقد به امامت ائمه اهل بيت عصمت و طهارت باشند و آنها را امام مفترض الطاعه بدانند ، و از دشمنان معصومين عليهمالسلام بيزارى جويند ، و در امور دين و دنياى خود از آنان اطاعت كنند مانند ساير مردمان نخواهند بود.
(66)
است وى اين اخبار را بطور حذف و ارسال روايت كرده باشد.
در عيون اخبار الرضا عليهالسلام باب النص على الرضا ، از سليمان بن حفص مروزى روايت كرده كه او گفت : من بر حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام وارد شدم ، وميل داشتم از امام بعد از او سئوال كنم ، هنگامى كه نظر او بر من افتاد فرمود : اى سليمان امام بعد از من فرزندم على ميباشد ، او وصى و حجت من است بر مردم ، او افضل فرزندان مىباشد اگر پس از من زنده ماندى در نزد شيعيان و دوستانم بر اين مطلب گواهى بده . اين روايت صريح است كه وى حضرت كاظم عليهالسلام را درك نموده ، و داراى عقيده درست نيز بوده است.
در تنقيح المقال از رجال شيخ نقل كرده كه سليمان از اصحاب حضرت هادى عليهالسلام است ، و اين قول را به محقق داماد نسبت ميدهد ، ليكن در رجال شيخ كه اكنون در نزد ما موجود است از سليمان مروزى ذكرى نشده است . شيخ در رجال از شخصى به نام سليمان بن حفصويه كه جزء اصحاب حضرت هادى عليهالسلام است نام ميبرد وليكن اتحاد اين دو شخص مورد ترديد است.
مرحوم ممقانى گويد : كسى به اين راوى قدحى وارد نكرده است ، بلكه مولى محمّد تقى(1) مجلسى در شرح استبصار او را توثيق نموده و شخص ديگرى بر وى اعتراض نكرده است . البته از روايتى كه از حضرت موسى بن جعفر نقل كرديم پيداست كه وى مورد اعتماد آن حضرت بوده است ، در آنجا آن جناب فرموده بود :
1. در جامع الرواة گفته است : محمّد تقى بن مقصود على ملقب به « مجلسى » از بزرگان زمان و نوادر روزگار خود بود ، وى در جلالت و بزرگوارى و وثاقت و امانت سر آمد علماى عصر بود ، و در علوم تبحر كافى داشت ، او در زهد و تقوى و پرهيز كارى مشهور بود ، وى كتب و تأليفات زيادى دارد كه از آن جمله است شرح من لا يحضره الفقيه و شرح تهذيب ، مرحوم مجلسى اول در سال 1070 جهان را وداع گفت.
(67)
در نزد شيعيان و دوستانم گواهى بده كه وصى و امام بعد از من فرزندم على است.
از علامه طباطبايى(1) نقل شده كه وى فرمود : سليمان بن حفص مروزى در نقل كلمات فرج منفرد است ، شيخ در مصباح خود اين كلمات را از طريق او از حضرت هادى عليهالسلام روايت كرده ، و اين خود دليل است كه شيخ طوسى بر اخبار او اعتماد داشته ، و در نتيجه ميتوان او را در عداد صحاح آورد.
روايت حضرت عبدالعظيم از سليمان بن حفص مروزى در عيون « باب العلة التي من اجلها سمى على بن موسى الرضا » نقل شده است.
21 ـ سليمان بن سفيان
يكى از مشايخ جليل القدر و محدثين بزرگ « سليمان بن سفيان ابو داود مسترق » ميباشد . علماى رجال و فقهاى شيعه وى را به عظمت و جلالت قدر ياد كردهاند ، راجع به اين راوى مطالب و گفتارهاى زيادى رسيده كه اينك به بعضى از آنها اشاره ميكنيم .
نجاشى در رجال خود گفته : سليمان بن سفيان ابو داود مسترق از مواليان كنده و بنى عدى است ، وى راوى عدهاى از محدثين بوده و تا سنه 231 زندگانى كرده است .
1. علامه طباطبايى سيد مهدى بحر العلوم از علماى بزرگ وفقهاى عظيم الشان و رجال عالى مقام است ، وى در كليه علوم متبحر و در زهد و تقوى مشهور بود. بحر العلوم در شوال سال 1155 در كربلا متولد شد و مدتى در نزد والد ما جدش اخذ علوم ميكرد ، پس از آن به نجف اشرف منتقل گرديد ، بار ديگر به كربلا مراجعت نمود ، و به حوزه درس استاد محقق « وحيد » حاضر شد ، پس از آن براى دومين بار به نجف مراجعت كرد و در آنجا حوزه بزرگى تشكيل داد ، از تاريخ وفات او در كتب رجال ذكرى به ميان نيامده است.
(68)
ابو الفرج محمّد بن موسى(1) بن على قزوينى گويد : اسماعيل بن على(2) دعبلى از پدر خود روايت مىكند كه وى گفت : من ابو داود مسترق را ديدم ، علت نام گذارى او به « مسترق » اين بود كه وى شعر سيد اسماعيل حميرى(3) را براى مردم ميخواند.
كشى در رجال خود گويد : محمّد بن مسعود گفته : از على بن حسن بن فضال(4) پرسيدم كه در باره ابو داود مسترق چه اطلاعى دارى ؟ وى گفت : اسم ابو داود سليمان بن سفيان بوده ، و او را منشد هم مىگفتند ، او از ثقات روات ميباشد.
حمدويه گويد : سليمان بن سفيان از اهل كوفه است و فضل بن شاذان از او روايت مىكند ، وى از مواليان بنى اعين و از كنده بوده ، علت اين كه او را مسترق ملقب ساختهاند از اين جهت است كه او اشعار سيد حميرى را براى مردم ميخواند ، ودلهاى آنها را بطرف خود مايل ميساخت . كشى گفته : وى در سال 130 دنيا را وداع گفته است.
بطوريكه در بالا اشاره شد تاريخ وفات ابن راوى را مختلف نوشتهاند ، نجاشى در
1. از اين راوى در كتب رجال عنوانى نشده و از حالات و زندگى او اطلاعى نيست.
2. اسماعيل بن على بن رزين خزاعى ابو القاسم بن دعبلى ، از ضعفا و متروكين بشمار رفته است ، وى در واسط متولى امور حسبيه بود ، امر وى مشتبه است ، اخبار او قابل اعتماد و اعتناء نيست ، وشيخ و نجاشى و علامه او را تضعيف كردهاند ، ابن الغضائرى وى را كذاب و جعال ذكر كرده است.
3. ابو هاشم و ابو عامر اسماعيل بن محمّد بن يزيد بن وداع حميرى ملقب به « سيد » از شعراء و مادحين اهل بيت عليهمالسلام است ، قصائد و اشعار او درباره خاندان عصمت و طهارت و فضائل و مناقب آنها زياد ميباشد ، علماى شيعه در كتب خود او را تجليل و تكريم كردهاند.
4. على بن حسن بن فضال از اصحاب حضرت هادى و عسكرى عليهماالسلام است وى از فقهاء شيعه در كوفه بود ، و در ميان آنان به عزت زندگى ميكرد ، او عارف به اخبار و بصير به رجال و از ثقات مشايخ حديث بشمار ميرفت ، علماى شيعه و فقهاى اماميه همگان او را به نيكى ستودهاند و از وى به عظمت و بزرگى و علم و دانش و فضل و كمال و راستى و درستى ياد كردهاند .
(69)
سال 231 و كشى در سنه 130 ذكر نموده ، از قرائن و امارات معلوم است كه در رجال كشى خلط و اشتباهى شده يا در نسخه اصل اين اشتباه روى داده و يا بعدا از طرف كتّاب و نسّاخ دخل و تصرفى شده است.
اگر تاريخ وفات او در سال 130 باشد بايد وى زمان حضرت سجاد و باقر و صادق عليهمالسلام را درك كرده باشد ، و حال اينكه وى روايات حضرت صادق را بواسطه ديگران نقل مىكند . مرحوم كلينى روايت او را در باب « طهارت مياه » در كتاب الطهارة كافى به واسطه از امام صادق عليهالسلام نقل كرده است.
پس بنابر اين معلوم است كه در رجال كشى در تاريخ وفات او اشتباه شده ، و قول صحيح در باب وفات او گفتار نجاشى است كه وى را متوفى 231 ميداند و البته روايت حضرت عبدالعظيم هم كه در همين سنين از دنيا رفته مؤيّد شيخ نجاشى است ، زيرا كه او هم در زمان حضرت هادى عليهالسلام درگذشته است.
علامه حلى نيز او را در قسم اول خلاصه عنوان كرده ، و وى را از ثقات شمرده است ، بالجمله كليه علماى رجال او را توثيق كرده و اخبار او را قابل اعتماد ميدانند.
روايت حضرت عبدالعظيم از سليمان بن سفيان در علل الشرايع باب « نوادر العلل »
حديث 46 نقل شده است.
22 ـ سهل بن جمهور
از اين راوى در كتب رجال ذكرى نشده و وى كاملاً مجهول و مهمل است و در كليه كتب رجال كه اكنون در دست است ، از اين شخص عنوانى نشده است.
(70)
در جامع الروات در شرح زندگى حضرت عبدالعظيم از اين شخص به عنوان راوى وى اسم برده است ، و جز در كافى و آن هم در طريق عبدالعظيم در جاى ديگرى از او اسم برده نشده است.
روايت سهل بن جمهور از حضرت عبدالعظيم در كافى ، كتاب الحجة « باب من عرف امامه » ، و در كتاب الصلاة « باب بناء المساجد » ، و در كتاب الطهارة باب « صفة التيمم » نقل شده است.
23 ـ سهل بن زياد آدمى
در مورد اين راوى در گفتار علماء و فقهاء اختلاف زيادى شده ، و سخنان متفاوتى بيان گرديده است ، عدهاى او را فاسد الرواية و حتى فاسد المذهب دانستهاند و بعضى او را توثيق و تجليل كردهاند ، ما اكنون در ذيل گفتار و عقائد علماى رجال را كه در باره او ذكر شده شرح ميدهيم :
شيخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب حضرت جواد و هادى و عسكرى عليهمالسلام ذكر كرده و در باب اصحاب هادى او را توثيق كرده است ، ولى در فهرست گويد : سهل بن زياد آدمى(1) ابو سعيد رازى از ضعاف بشمار است ، و كتابى هم تأليف كرده است.
نجاشى گفته : سهل بن زياد ابو على آدمى رازى در نقل حديث ضعيف است ، و به روايات او اعتمادى نيست ، محمّد بن عيسى اشعرى او را به غلو در عقيده و كذب
1. آدمى منسوب است به « ادم » كه به معنى پوست ميباشد ، ظاهرا اين راوى به تجارت و خريد و فروش پوست اشتغال داشته و از اين جهت به « آدمى » معروف شده است.
(71)
حديث نسبت ميداد و او را از قم بيرون كرد و به رى فرستاد ، و او در اين شهر ساكن شد.
سهل بن زياد در سال 255 نامهاى توسط محمّد بن عبد الحميد عطار(1) خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام فرستاده است اين محدث كتابى هم درباره توحيد نوشته است . اين كتاب را مشايخ حديث از وى روايت كردهاند كه از جمله آنها محمّد بن يعقوب كلينى است.
كشى در رجال خود گويد : نصر بن صباح گفته : سهل بن زياد از روات حضرت جواد و هادى و عسكرى عليهمالسلام است و از آنان اخذ حديث كرده است.
علامه حلى در خلاصه گفته : سهل بن زياد ادمى مكنى به ابو سعيد از اصحاب حضرت عسكرى عليهالسلام است و گفتار شيخ طوسى در باره او مختلف ذكر شده در جايى وى را توثيق كرده و در محل ديگرى او را تضعيف نموده است ، ابن الغضايرى گويد سهل بن زياد فاسد المذهب و فاسد الحديث است ، احمد بن محمّد بن عيسى وى را از قم اخراج كرده و از او اظهار برائت نموده ، و مردم را از استماع احاديث او منع كرد و او از مجاهيل نقل حديث ميكرد و به مراسيل اعتماد مينمود.
در جامع الروات وى را عنوان كرده و گفتار شيخ و نجاشى و كشى و علامه را در باره او ذكر نموده است ، و از كشى روايت كرده كه فضل بن شاذان از سهل بن زياد رضايت نداشت و عقائد او را نمىپسنديد ، و ميگفت : سهل بن زياد احمق است ؟!.
1. محمّد بن عبد الحميد بن سالم ابو جعفر عطار كوفى ، از اصحاب حضرت رضا و حضرت عسكرى عليهماالسلام بوده ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب و روات اين دو امام همام نوشته ، و نجاشى در رجال خود گفته : محمّد بن عبد الحميد از مشايخ حديث بشمار رفته ، وپدرش عبد الحميد از اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام و از ثقات محسوب است.
(72)
بو على در رجال خود او را عنوان كرده و عقائد علماى رجال را در باره او ذكر نموده است پس از اين از وى دفاع كرده ، گويد اخراج احمد بن محمّد بن عيسى او را از قم صرف سوء ظن بوده و سهل بن زياد از غلات نبودند بلكه او كتاب هايى در رد غاليان نوشته است.
بو على هم چنين اضافه كرده كه تضعيف علماء و فقهاء در باره وى اثرى ندارد ، زيرا مرحوم كلينى با آن احتياطاتى كه دارد از او بسيار اخذ حديث كرده و در كافى از او روايت زيادى نموده است . ونيز اتهاماتى كه احمد بن محمّد بن عيسى و غضائرى بر وى وارد كردهاند ، موردى نداشته ، زيرا كه اين دو نفر در مورد محدثين بسيار سخت گير بودهاند و جرح آنها قابل اعتماد نيست.
در تنقيح المقال در باره اين راوى به تفصيل پرداخته و عقائد و آراء و نظريات فقهاء را در باره او نقل نموده است ، و پس از نقل اقوال گفته : قرائن و اماراتى در دست هست كه وى از ثقات محسوب ميباشد ، تضعيف ابن الغضايرى قابل اعتماد نيست زيرا وى عدهاى از بزرگان را رمى به غلو كرده و آنها را « جرح » نموده است.
شيخ طوسى در فهرست خود او را تضعيف كرده ، ليكن در رجال از وى به عنوان « ثقة » ذكر مىكند نجاشى نيز اخبار او را تضعيف كرده و راجع به خودش چيزى نگفته ، و اما ابن شاذان كه او را « احمق » گفته ، اين مربوط بدين و مذهب او نيست اين كلمه حاكى از فسق و فساد عقيده او نبوده ، بلكه در مقام تنبيه بر بلادت اوست.
سهل بن زياد اخبار زيادى درباره غلات و فساد عقيده آنان نقل كرده و اين خود حاكى از اين است كه وى از غلات نبوده ، و اتهام احمد بن محمّد بن عيسى نسبت به او بى مورد بوده است ، صاحب تنقيح المقال پس از مطالب زيادى كه در اين مورد آورده اخبار او را از « حسان معتمده » شمرده است.
(73)
در پايان اين مقال لازم است گفته شود : سهل بن زياد از مشايخ اجازه است اصول و مؤلفات محدثين و روات در نزد او بوده ، مرحوم كلينى در كافى و يا شيخ صدوق در كتب خود كه از وى نقل كردهاند و اخبار را از كتب شخص او و يا رواياتى كه مختص به وى بوده نقل نكردهاند ، بلكه كتب و اصول محدثين قبل كه توسط مشايخ اجازه با سلسله اسناد در دست او بوده را از وى اخذ كردهاند . مثلاً كتب حسين بن سعيد(1) و يا على بن مهزيار و يا محمّد بن ابى عمير و هم چنين اصل زيد نرسى(2) و يا اصل حريز بن عبد اللّه(3) و ساير كتب و اصول اصحاب كه صحت آنها توسط مشايخ بزرگ به ثبوت رسيده ، نسخههاى اين كتابها در دست سهل بن زياد بوده و مرحوم كلينى و يا صدوق و يا شيخ الطائفه اخبار را از خود اين كتب و اصول ميگرفتهاند ليكن از طريق
1. حسين بن سعيد بن حماد اهوازى از بزرگان شيعه و اعيان اماميه است ، اين محدث جليل القدر كتب فراوانى تأليف كرده و از مصنفين عالى مقام در عصر ائمه عليهمالسلام بشمار مىرود ، وى حضرت رضا و جواد و هادى عليهمالسلام را درك نموده و از آنان اخذ حديث كرده است.
علماى شيعه و فقهاء اين طائفه او را به جلالت و عظمت و بزرگى و وثاقت و صداقت ذكر ميكنند ، وهمگان او را توثيق و تكريم كردهاند.
شيخ الطائفه و نجاشى و علامه در كتب خود از وى به عنوان ثقه و عين و جليل القدر عنوان نمودهاند . اين راوى عظيم الشان در اواخر زندگى خود به قم منتقل شد و در همانجا درگذشت.
2. زيد نرسى از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام بوده ، و كتابى هم تأليف كرده علامه طباطبائى بحر العلوم گفته : زيد نرسى از اصحاب اصول بشمار رفته و صحيح المذهب بوده است.
3. حريز بن عبد اللّه ازدى سجستانى از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام بوده و كتبى هم تصنيف كرده ، شيخ در رجال خود گفته : حريز بن عبد اللّه اصلاً از أهل كوفه بوده ، و بعد در سجستان اقامت كرده ، نجاشى گويد : حريز بن عبد اللّه در كوفه اقامت ميكرد و وى به علت اينكه به سجستان براى تجارت بسيار مسافرت مينمود در آن جا مسكن نمود.
يونس بن عبد الرحمان گفته : حريز بن عبد اللّه جز دو روايت از حضرت صادق عليهالسلام بيشتر روايت نكرده ، وى در سجستان با خوارج به جنگ و قتال مبادرت كرد.
(74)
سهل بن زياد و يا على بن ابراهيم و ساير مشايخ كه با آنها همزمان بودهاند.
پس بنابر اين نبايد گفت : چون كلينى و مفيد و شيخ از فلان كس روايت كردهاند اين دليل است كه وى آدم خوبى بوده ، اگر اين منطق درست باشد بايد تمام اخبار كتب اربعه مورد قبول باشد و كسى حق نداشته باشد آنها را تضعيف كند.
روايت حضرت عبدالعظيم از سهل بن زياد در موارد زيادى در كافى نقل شدهاست .
24 ـ سهل بن سعد
از اين راوى در كتب رجال و مشيخات حديثيه ذكرى به ميان نيامده و از زندگى و خصوصيات او اطلاعات درست و صحيحى در دست نيست ، و براى همين جهت نسبت به او نميتوان اظهار نظر نمود.
شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه ، حديثى توسط « سهل بن سعد » از حضرت رضا عليهالسلام روايت مىكند ، و اين روايت حاكى است كه وى محضر حضرت رضا را درك كرده و از اصحاب آن جناب است ، غير از اين حديث كه از طريق اين راوى نقل شده در جاى ديگرى از وى ذكرى نشده است.
در تنقيح المقال گويد : ممكن است مقصود از سهل بن سعد كه جزء روات حضرت رضا عليهالسلام است « سهل بن اليسع بن عبد اللّه بن سعد اشعرى » باشد زيرا اين سهل بن يسع جزء اصحاب حضرت رضا سلام اللّه عليه بوده و واسطه حذف شده است . در بسيارى از نامها واسطهها را حذف ميكنند و شخصى را به اجدادش نسبت ميدهند.
(75)
سهل بن يسع بن عبد اللّه بن سعد از بزرگان مشايخ شيعه و محدثين جليل القدر و از ثقات روات محسوب است ، علماى رجال و فقهاء در كتب خود او را تجليل كرده و از وى به عظمت وبزرگى ياد ميكنند ، وى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهالسلام بوده و از اين دو بزرگوار أخذ حديث نموده است.
شيخ طوسى در رجال خود ، او را جزء اصحاب حضرت رضا عليهالسلام شمرده و از اظهار نظر در باره او خوددارى كرده ، نجاشى گويد : وى از اصحاب حضرت موسى و رضا عليهماالسلام است و از ثقات بشمار ميرود ، علامه حلى نيز او را در قسم اول خلاصه عنوان كرده و گفتار نجاشى را نقل كرده و او را توثيق نموده است .
روايت حضرت عبدالعظيم از سهل بن سعد در « من لا يحضره الفقيه » باب « صوم يوم الشك » نقل شده است.
25 ـ صالح بن فيض عجلى
از اين راوى در كتب رجال ذكرى به ميان نيامده ، و او در هيچ يك از مآخذ و مصادر كه اكنون در دست نگارنده است ، عنوان نشده و حالات او كاملاً مجهول و از زندگى وى اطلاعى در دست نيست.
اين محدث گمنام كه اثرى در رجال شيعه از وى بدست نيامد ، حديثى توسط حضرت عبدالعظيم نقل كرده است ، از قرارى كه در سند روايت آمده پسرش هم از روات بوده و او نيز مجهول است ، در هر صورت چون راوى و مروى عنه هر دو مهمل هستند بنابر اين حالات اين شخص روشن نيست.
از طريق اين راوى دو حديث در امالى شيخ نقل شده ، در يكى از آنها دارد « حدّثنا ابو صالح محمّد بن فيض العجلي عن ابيه » و در روايت ديگر آمده « حدّثنا ابو صالح
(76)
محمّد بن صالح بن فيض العجلى عن ابيه »اين دو سند باهم اختلاف دارند و با مجهول بودن هر دو راوى حتى از تصحيح سند هم عاجز ماند.
روايت صالح بن فيض عجلى از حضرت عبدالعظيم در امالى شيخ طوسى نقل شده است.
26 ـ صفوان بن يحيى
يكى از مشايخ بزرگوار و عظيم الشان حضرت عبدالعظيم صفوان بن يحيى است ، وى از بزرگان روات و از ثقات اصحاب حضرت كاظم و رضا و جواد عليهمالسلام است او از جمله كسانى است كه علماى اماميه و فقهاى اثنا عشريه اجماع به صحت اخبار و روايات وى دارند و احاديث مرسله وى را در حكم مسانيد ميدانند ، اكنون مختصرى از حالات و زندگى او را مىآوريم.
شيخ طوسى در رجال خود صفوان بن يحيى را از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و على بن موسى و ابو جعفر جواد عليهمالسلام ذكر نموده ، و او را از وكلاى حضرت رضا عليهالسلام و از ثقات شمرده است.
در فهرست گويد : صفوان بن يحيى مكنى به ابو محمّد بياع سابرى از اوثق اهل زمان خود در نزد اهل حديث و اعبد مردمان عصر خويش بشمار ميرفت ، وى در هر روز يكصد و پنجاه ركعت نماز ميگذارد ، و سالى سه ماه روزه ميگرفت ، و در هر سال سه مرتبه زكات مال خود را خارج ميكرد ، علت اين كارها از اين جهت بود كه صفوان بن يحيى ، و عبد اللّه بن جندب(1) ، وعلى بن نعمان(2) در مسجد الحرام اجتماع كرده
1. عبد اللّه بن جندب بجلى كوفى از اجلاء روات و ثقات محدثين و اكابر اصحاب است شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام شمرده و او را از ثقات ذكر مىكند ، علامه در قسم اول خلاصه از وى تجليل مىكند ، حضرت موسى بن جعفر ميفرمود : خداوند و رسولش از عبد اللّه بن جندب راضى هستند ، و از طرف حضرت كاظم و رضا وكالت داشت و بسيار عابد و پرهيز كار و زاهد بود.
2. على بن نعمان ابو الحسن نخعى از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام است ، وى از مؤلفين است و كتابى دارد كه در فهرست كتب شيعه از آن نام ميبرند ، نجاشى و علامه او را توثيق كردهاند ، و او را داراى مذهب درست و روش صحيح ميدانند.
(77)
بودند ، و باهم پيمان بسته بودند كه هر گاه يكى از آنها فوت نمود ، دو نفر ديگر كه باقى ماندهاند از جاى آن متوفى نماز بخوانند ، روزه بگيرند ، زكات بدهند ، و حج خانه به جا آورند.
پس از اين پيمان چندى گذشت و دو نفر رفيق صفوان يكى بعد از ديگرى در گذشتند ، وى به آن پيمان و عهدى كه با آنها گذاشته بود ، عمل كرد ، و براى آنان نماز ميخواند ، روزه ميگرفت ، زكات ميداد ، و حج خانه خدا به جا مىآورد ، و هر كار نيكى كه براى خودش انجام ميداد ، عين آن عمل را از براى آن دو نفر رفيقش نيز به جا ميآورد.
صفوان از حضرت رضا و ابو جعفر جواد عليهماالسلام روايت مىكند ، و هم چنين از چهل نفر از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام نقل اخبار كرده ، و او را كتب زيادى است مانند كتب حسين بن سعيد(1) واز حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام مسائل و رواياتى دارد بعد از
1. حسين بن سعيد بن حماد اهوازى از محدثين عالى مقام و مؤلفين بزرگ شيعه است ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت رضا و جواد و هادى عليهمالسلام شمرده ، و در فهرست گويد : حسين بن سعيد از ثقات مشايخ است ، وى اصلاً از كوفه بود و پس از آن با برادرش به اهواز منتقل شد ، اسامى كتب او در فهرست كتب مشروحا ذكر شده و علماى رجال متفقا او را تجليل كردهاند و از وى به عظمت ياد ميكنند.
(78)
اين شيخ طريق خود را به او ذكر مىكند.
نجاشى در رجال خود گويد : صفوان بن يحيى ابو محمّد بجلى بياع سابرى از اهالى كوفه است ، بعد از اين گفته : ثقة ثقة عين ، پدرش از حضرت صادق و خودش از حضرت رضا عليهماالسلام روايت ميكنند ، او را در خدمت حضرت رضا مقامى ارجمند بود ، او از طرف حضرت رضا و ابو جعفر جواد سمت وكالت داشت ، و از مذهب واقفيه سالم ماند ، او در زهد و عبادت مشهور و معروف بود ، جمعيت واقفيه پول زيادى به او پيشنهاد كردند تا وى را در طريقه خود در آورند . او در ورع و تقوى و پرهيز كارى در درجهاى بود كه هيچ يك از معاصرين وى به آن پايه نرسيدند ، و در زندگى خود سى كتاب را تصنيف كرد.
كشى در رجال خود گويد : حضرت رضا عليهالسلام فرمود : خداوند رحمت كند اسماعيل بن خطاب(1) و صفوان بن يحيى را ، اين دو نفر از حزب پدرم بودند ، و هر كس در حزب ما در آيد خداوند او را داخل بهشت خواهد نمود.
سپس كشى گويد : صفوان بن يحيى در سال 210 از دنيا رفت و در مدينه دفن شد ،
حضرت جواد عليهالسلام براى وى حنوط و كفن فرستاد و اسماعيل بن موسى(2) را امر فرمود بروى نماز بخواند.
1. اسماعيل بن خطاب از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام است ، در كتب رجال جز اين خبر درباره او چيزى ديده نمىشود ، راجع به اين شخص در ميان علماى رجال اختلاف است بعضى . او را از ضعفاء شمردهاند ، عدهاى نيز او را مدح كردهاند.
2. اسماعيل بن موسى بن جعفر بن محمّد عليهمالسلام از مؤلفين به شمار ميرود ، وى كتب زيادى تأليف كرده و از پدرش موسى بن جعفر عليهماالسلام روايت مىكند و از اين حديث معلوم است كه وى مورد اعتماد و محل اطمينان حضرت رضا بوده است.
(79)
از على بن حسين بن داود قمى(1) روايت كرده كه او گفت ، شنيدم از حضرت أبو جعفر جواد عليهالسلام كه صفوان بن يحيى را به نيكى ياد ميكرد و ميفرمود : خداوند از وى راضى شود همان طور كه من از وى راضى هستم و او هر گز با من در امرى مخالفت نكرد . و نيز از معمر بن خلاد روايتى نقل كرده و در پايان آن حضرت رضا عليهالسلام فرمود : صفوان بن يحيى هيچ وقت جاه طلب نبوده و به طرف رياست نرفته است.
علامه نيز در خلاصه ، سخنان شيخ طوسى و نجاشى را ذكر نموده ، و از كشى نقل كرده كه وى گفته : صفوان بن يحيى از اصحاب اجماع است ، و فقهاى اماميه اتفاق كردهاند
به تصحيح اخبار و رواياتى كه از او رسيده و در نزد او به صحت پيوسته است ، وهمگان او را به فضل و علم و تقوى و صحت و درستى در عقيده ، و زهد و ورع شناختهاند.
بالنتيجه وثاقت و عدالت او مورد اتفاق كليه علماى رجال است و تمام مؤلفين در كتب خود از او به پاكى نفس و شرافت و عظمت ياد ميكنند . شيخ در تهذيب حديثى نقل كرده كه در آن مقام ارجمند وى روشن و واضح است ، محمّد بن عيسى يقطينى(2) در ضمن حديث مفصلى گويد : حضرت رضا عليهالسلام به من امر فرمود زنى را طلاق گويم و صفوان بن يحيى را براى آن شاهد بگيرم ، اين حديث نمونه ايست از اعتماد آن
1. از اين راوى در كتب رجال ذكرى به ميان نيامده و در اصحاب حضرت جواد عليهالسلام نيز از اين شخص اسمى نيست.
2. محمّد بن عيسى بن عبيد بن يقطين ابو جعفر عبيدى يقطينى از اهل بغداد است ، شيخ او را از اصحاب حضرت رضا و هادى و عسكرى شمرده و در فهرست او را تضعيف نموده است ، بعضى از علماى رجال گفتهاند كه وى غالى المذهب بوده ، اين راوى كتب و اخبارى دارد وليكن فقهاء به احاديث او اعتماد نكردهاند .
(80)
حضرت بر عدالت و صفاى باطن او.
محقق داماد گفته : عداهاى از رجال و حديث روايت صفوان بن يحيى را از حضرت صادق عليهالسلام انكار كرده و به اين موضوع اشكال دارند ، زيرا اين راوى آن حضرت را درك نكرده و در زمان زندگى او در اين جهان نبوده ، در بعضى از روايتهاى شيخ در كتب حديث اخبارى نقل شده كه راوى آن صفوان بن يحيى از امام صادق عليهالسلام است و قطعا در اين گونه اسناد واسطه حذف شده ، زيرا كه ما قبلاً از شيخ نقل كرديم كه وى در فهرست و رجال صفوان را از اصحاب حضرت كاظم و رضا و جواد عليهالسلام ذكر نموده نجاشى نيز تصريح كرده كه پدر صفوان از روات حضرت صادق است.
27 ـ عبداللّه بن محمد عجلى
از اين شخص به اين عنوان در كتب رجال ذكرى نشده و حالات و زندگانى او كاملاً مجهول است ، از اين محدث مجهول در طريق صدوق در امالى ذكرى شده و يكى از روايات حضرت عبدالعظيم از طريق اين شخص نقل شده است.
راوى عبد اللّه بن محمّد هم كه مردى به نام محمّد بن فرج رويانى است نيز مجهول است و از وى هم در هيچ يك از مصادر و مآخذ عنوانى نشده ، وما به همين جهت نتوانستيم از اين راوى و مروى عنه اطلاعى بدست آوريم.
روايت عبد اللّه بن محمّد از حضرت عبدالعظيم در امالى شيخ صدوق مجلس 51 نقل شده است.
(81)
28 ـ عبيداللّه بن موسى ابو تراب رويانى
يكى از روات حضرت عبدالعظيم كه از وى بسيار روايت مىكند عبيد اللّه بن موسى ابو تراب رويانى است و در اكثر طرق روايات حضرت عبدالعظيم از اين شخص نام برده شده است ، در بعضى از سندها « عبيد اللّه بن موسى » و در پاره از طرق « عبد اللّه بن موسى » و در چند موضوع نيز « ابو تراب » ذكر گرديده است.
در كليه مآخذ و مصادر و تراجم رجال كه اكنون در دست نگارنده است از اين شخص عنوانى نشده ، و از جريان زندگى او اطلاعى در دست نيست و در هيچ يك از فصول و ابواب كتب رجال چه در فصل مربوط به « عبد اللّه » و يا « عبيد اللّه » و يا در باب « كنى و القاب » ذكرى و عنوانى از او در بين نيست.
روايت ابو تراب رويانى از حضرت عبدالعظيم در اكثر كتب حديث آمده است.
29 ـ على بن اسباط
على بن اسباط از اصحاب حضرت رضا و جواد عليهماالسلام است ، وى از اهل كوفه بوده و از محدثين بزرگ و صاحبان « اصل » است.
شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت رضا و جواد شمرده و در فهرست گويد : على بن اسباط كوفى صاحب « اصل » است و روايات و احاديثى نيز دارد.
نجاشى در رجال خود گفته : على بن اسباط بن سالم بياع زطى أبو الحسن كوفى از « ثقات » محسوب است ، وى ابتدا پيرو مذهب « فطحيه » بود ، پس از اين با على بن مهزيار(1) در اين باره مكاتباتى نمود و نامههايى به حضرت جواد عليهالسلام نوشته شد ، وى
1. على بن مهزيار اهوازى از محدثين جليل القدر است ، وى از اصحاب حضرت رضا و جواد و هادى عليهمالسلام بوده و از خواص آن بزرگواران محسوب است.
نجاشى در رجال خود گفته : على بن مهزيار اهوازى ابو الحسن از اهل دورق اندلس بوده ، وى ابتداء با پدر خود مذهب نصارى داشت و پس از اين اسلام را اختيارر كرد در حاليكه كودك بود ، خداوند بر وى منت نهاد و او را به پيروى مذهب اهل بيت موفق نمود.
على بن مهزيار از خواص و وكلاى حضرت جواد عليهالسلام بود ، و در نزد آن حضرت مقام ارجمندى داشت ، توقيعاتى از طرف ائمه براى او بيرون شد ، و او از ثقات محدثين بوده و كسى بر او ايراد و طعنى وارد نكرده است.
على بن مهزيار كتب و تاليفات زيادى دارد كه در فهرست شيخ و نجاشى مندرج است ، علماى شيعه همگان او را مدح نموده و از او به عظمت و بزرگوارى ياد ميكنند.
(82)
سرانجام از مذهب فطحيه دست برداشت و از عقيده سابق خويش برگشت.
نجاشى گويد : وى از راستگوترين مردمان در نقل حديث بوده ، و از حضرت رضا عليهالسلام روايت كرده است ، على بن اسباط كتب و تاليفاتى هم دارد كه از جمله آنها است : كتاب الدلائل ، كتاب التفسير ، كتاب المزار و كتاب النوادر.
كشى در رجال خود گفته : على بن اسباط پيرو طريقه « فطحيه » بود و على بن مهزيار در اين باره با وى مكاتباتى نمود ، ليكن وى موفق نشد على بن اسباط را از مذهب فطحيه بر گرداند ، و او به همين عقيده از دنيا رفت.
علامه در قسم اول خلاصه على بن اسباط را عنوان كرده و گفتار نجاشى و كشى را در باره او ذكر كرده است ، و در پايان فرموده : وى از طريقه سابق خود دست برداشت و لذا من به روايات او اعتماد ميكنم و به آنها عمل مىنمايم.
علماى رجال و فقها اكثرا وى را توثيق كردهاند ، و گفتار نجاشى را كه وى از عقيده سابق خود دست برداشته قابل اعتماد ميدانند.
روايت حضرت عبدالعظيم از على بن اسباط در كافى در ابواب متفرقى آمده ، و از
(83)
جمله در كتاب التوحيد باب معانى الاسماء موجود است.
30 ـ على بن جعفر بن محمد عليهماالسلام
يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم كه بجلالت شان و مقام و شرافت نسب و طهارت خانوادگى و به علم و تقوى و صحت عقيده مشهور و معروف است ، على بن جعفر فرزند بزرگوار حضرت صادق و برادر جليل القدر حضرت أبو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام مىباشد . اين سيد بزرگوار از روات بزرگ و مشايخ جليل القدر شيعه است ، وى از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد عليهماالسلام است و از برادرش حضرت موسى بن جعفر نيز رواياتى را نقل كرده ، علماى رجال و مشايخ محدثين وى را به عظمت و بزرگوارى ياد ميكنند.
شيخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهمالسلام ذكر كرده ، و او را داراى كتاب و از موثقين شمرده است و در فهرست گفته : على بن جعفر از روات جليل القدر و ثقات محدثين است ، او كتابى در مناسك تأليف نموده و مسائلى هم از برادرش موسى بن جعفر عليهالسلام جمع كرده است . كشى در رجال خود درباره او اخبارى نقل كرده كه به صحت عقيده وى دلالت كامل دارد ، اكنون ترجمه آن اخبار را در ذيل نقل مىكنيم.
شيخ كشى به طريق خود از على بن اسباط و غير آن از على بن جعفر بن محمّد روايت كرده كه آن جناب فرمود : شخصى كه به نظرم از واقفيه(1) بود به من گفت :
1. واقفيه كسانى هستند كه به امامت حضرت رضا عليهالسلام معتقد نيستند ، آنان عقيده دارند پس از حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام امام مفترض الطاعهاى نيست ، درباره توقف اين اشخاص مطالب و علل زيادى در كتب آمده كه نقل آنها در اين جا مناسبت ندارد.
(84)
برادرت ابو الحسن چه عملى انجام داد ؟ ، گفتم برادرم از دنيا رفت ، گفت از كجا اين مطلب را فهميدى ؟ فرمود : به او گفتم : اموال آن حضرت را تقسيم كردم و زنان او را شوهر دادم ، و ناطق بعد از او نيز به نطق و سخن آمد ، گفت : ناطق بعد از او كدام است ، گفتم فرزندش على ، گفت : او چه كارى انجام داد ، گفتم : او نيز درگذشت ، گفت : از كجا دانستى كه او درگذشته ، گفتم : اموال او را تقسايم كردم و زنانش را تزويج نمودم و ناطق بعد از او نيز سخن گفت ، گفت : ناطق بعد از او كيست ؟ گفتم : فرزندش ابو جعفر گفت : تو در اين سن و سال و موقعيت اجتماعى كه دارا هستى و عزت و شانى كه دارى پدرت هم جعفر بن محمّد است با همه اين فضائل در باره اين كودك اين مطلب را مىگويى . على بن جعفر گفت : به اين مرد گفتم : من تو را شيطانى ميبينم . راوى گويد : پس از اين على بن جعفر محاسن خود را در دست گرفت و بطرف آسمان بلند نموده و پس از آن فرمود : در صورتيكه خداوند مرا براى اين امر (امامت) شايسته نداند و أبو جعفر را با همه كودكيش شايسته بداند من چارهاى جز تسليم در برابر مشيت پروردگار ندارم.
ابو عبد اللّه حسين بن موسى بن جعفر گويد : من در مدينه خدمت حضرت ابو جعفر جواد عليهالسلام بودم ، وعلى بن جعفر نيز در خدمت آن بزرگوار بودند ، مردى از اعراب در آن مجلس نشسته بود ، مرد عرب پرسيد اين جوان كيست ؟ ـ و با دست اشاره به حضرت جواد نمود ـ گفتم : اين وصى رسول خداست ، گفت : سبحان اللّه رسول خدا اكنون دويست سال است از جهان رفته ، واين جوان است پس چگونه ميتواند وصى آن حضرت باشد ؟ گفتيم : اين وصى على بن موسى است ، و او وصى موسى بن جعفر ، و موسى وصى جعفر بن محمّد ، و جعفر وصى محمّد بن على ، و محمّد وصى على بن الحسين ، و على وصى حسين ، و حسين وصى حسن ، و حسن
(85)
وصى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و على بن ابى طالب وصى رسول خدا ، راوى گويد : در اين هنگام طبيبى وارد شد تا آن حضرت را فصد نمايد ، در اين موقع على بن جعفر به پا خواست و به آن حضرت عرض كرد : آقاى من خوب است طبيب قبلاً رگ مرا بزند تا سوزش و حرارت آهن را قبل از شما بچشم.
راوى خبر گويد : طبيب رگ آن حضرت راقع كرد ، پس از اين حضرت جواد اراده خروج از مجلس را نمود ، على بن جعفر از جاى خود حركت كرد و كفشهاى آن حضرت را جلوى قدمش نهاد.
نجاشى در رجال خود گويد : على بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين مكنى به ابو الحسن در ناحيه « عريض » از نواحى مدينه ساكن شد و او در مسائل حلال و حرام كتابى تأليف كرده و سپس طريق خود را باو ميرساند.
علامه حلى قدسسره در خلاصه الأقوال فرموده : على بن جعفر از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام است ، سپس اشاره به رواياتيكه از شيخ كشى نقل شد نموده و بعد گفته : شان او اجل است از اين كه مطلبى درباره وى گفته شود.
شيخ مفيد در كتاب ارشاد ضمن حالات فرزندان حضرت صادق عليهالسلام درباره على بن جعفر چنين بيان داشته : على بن جعفر ـ رضى اللّه عنه ـ از روات احاديث ، نيكو روش ، بسيار با ورع ، كثير الفضل و همواره ملازم برادرش موسى عليهالسلام بوده و از آن حضرت روايات زيادى نقل نموده است.
شهيد در تعليقه خود گويد : على بن جعفر راوى پدر و برادرش بوده و اكثر روايات او از برادرش موسى بن جعفر عليهالسلام : است ، و اختصاص دادن او را به حضرت رضا عليهالسلام جايز نيست ، او كتابى دارد كه از پدر و برادر خود روايت نموده ، البته او حضرت رضا را نيز درك كرده و از او روايت مىكند ، بنابر اين لازم است كه او را از
(86)
اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهمالسلام بدانيم.
كلينى ـ رحمة اللّه عليه ـ در كافى ـ باب النص على الجواد ـ به سند خود از محمّد بن حسن عمار(1) روايت كرده كه او گفت : در مدينه خدمت على بن جعفر نشسته بودم ، و مدت دو سال بود كه از او اخذ حديث مىنمودم ، وى حديث برادرش موسى بن جعفر را بر من املاء ميكرد ، در اين هنگام حضرت ابو جعفر جواد بر او وارد شد در حاليكه او در مسجد پيغمبر نشسته بود ، موقع ورود حضرت جواد على بن جعفر بدون كفش و رداء به طرف آن حضرت شتافت و دست مباركش را بوسيد و او را تعظيم نموده.
حضرت جواد عليهالسلام فرمود : اى عم بنشين خداوند تو را رحمت كند ، على بن جعفر عرض كرد : آقاى من چگونه بنشينم در حاليكه شما ايستادهايد ، موقعى كه على بن جعفر نزد اصحابش برگشت آنان وى را مورد توبيخ و سرزنش قرار دادند و گفتند : تو عموى پدر او هستى ، وبا وى اين گونه رفتار ميكنى ، على بن جعفر فرمود : شما ساكت شويد وقتيكه خداوند مرا با اين محاسن سفيد براى اين امر (امامت) اهليت ندهد ـ در اين هنگام على بن جعفر دست خود را به محاسن خويش گرفته بود ـ و اين جوان را لايق اين مقام بداند و او را امامت عطا كند من منكر فضل و مقام او باشم ؟! من به خدا پناه ميبرم از اين سخنى كه بر زبان رانديد ، من يكى از بندگان او هستم.
وحيد بهبهانى ـ رضوان اللّه عليه ـ از جد خود مجلسى نقل كرده كه فرمود : عظمت و بزرگوارى على بن جعفر بالاتر از اين است كه ذكر شود ، و قبر او در قم مشهور است ، و من شنيدم كه اهل كوفه از او خواهش كردند كه در شهر آنها اقامت كند و او
1. محمّد بن حسن بن عمار از مجاهل است ، و جز اين روايت كه در كافى از او رسيده در كتب ديگر از وى مطلبى ذكر نشده ، و از حالات او اطلاع درستى در دست نيست.
(87)
مدتى در كوفه ساكن بود و كوفيان اخبار آن جناب را اخذ ميكردند و او نيز اخبار آنها را اخذ نمود .
پس از مدتى اهل قم از وى در خواست كردند كه در قم مسكن گزينه وى هم دعوت آنان را اجابت فرمود و در آن شهر اقامت جست و در همين شهر از دنيا رفت.
مجلسى دوم به عقيده پدرش اعتراض كرده و گفته : ظاهر اين است كه بعضى از اولاد على بن جعفر در قم مدفون بوده ، و بر قبرش اسم او را نوشتهاند كه مثلاً فلان بن فلان بن على بن جعفر ، و پس از آن اسم حقيقى صاحب قبر از بين رفته و فقط على بن جعفر باقى مانده و اين موضوع باعث اين اشتباه شده كه على بن جعفر در قم مدفون است ، زيرا كه در تاريخ قم كليه سادات و اشراف و علويانى كه به قم آمدهاند ذكر شدهاند ، ليكن از على بن جعفر نام برده نشده است ولى از اولاد او در تاريخ قم ذكرى شده ، البته واضح است كه مؤلف تاريخ قم از ذكر على بن جعفر با آن جلالت و بزرگوارى و عظمت و شهرت غفلت نخواهد كرد ، پس بنابر اين وجود قبر على بن جعفر در قم مورد ترديد است و مشهور اين است كه وى در « عريض » از دنيا ررفته باشد.
در تنقيح المقال گويد : شاهد بر قول مرحوم مجلسى دوم اين است كه على بن جعفرر در زمان حضرت جواد در مدينه بوده ـ روايتهاى رجال كشى و روايت مرحوم كلينى در كافى كه قبلاً نقل شد مويد اين است ـ وعمرش در اين هنگام در حدود هشتاد سال بوده است ، و بعيد بنظر ميايد كه وى بعد از اين به كوفه آمده باشد و در اينجا مدتى اقامت نمايد ، و پس از آن به قم برود و در آنجا هم مدتى مسكن گزيند.
بالنتيجه على بن جعفر جلالت و بزرگواريش بزرگتر از اين است كه در اين چند صفحه گنجانيده شود اخبار و روايات زيادى در صحت عقيده او موجود است علماء
(88)
و فقهاء و محدثين در جلالت و اعتماد به اخبار او اتفاق دارند و همگان او را توثيق و تمجيد نمودهاند.
31 ـ عمر بن محمد بن اذينه
يكى از مشايخ جليل القدر و محدثين بزرگ عمر بن محمّد بن عبد اللّه بن اذينه است ، علماى رجال و فقها در كتب خود از وى تجليل كردهاند و ما اكنون مختصرى از گفتار آنها را ذكر مىكنيم.
شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام ذكر نموده و وى را از ثقات شمرده است ، نجاشى گويد : عمر بن محمّد بن اذينه بن سلمة بن حرث از مشايخ اصحاب ما در بصره بود و از موجهين و بزرگان آنها بشمار ميرفت ، وى از حضرت صادق عليهالسلام روايت مىكند ، وكتابى هم به نام « فرائض » تأليف كرده است.
كشى در رجال گويد : از مشايخ خود شنيدم كه ابن اذينه از اهل كوفه بود وى از مهدى عباسى فرار كرد و در يمن از دنيا رفت ، براى اين جهت است كه از وى روايت زيادى نشده ، واخبار او نقل نگرديده ، گفته ميشود نام او محمّد بن عمر بن اذينه است ، و اسم پدرش بر نام او غلبه كرده ، او از اهل كوفه و از مواليان عبد القيس است.
علامه او را در قسم دوم از خلاصه ذكر كرده و پس از نقل كلام نجاشى فرموده : وى از ثقات مشايخ بشمار رفته و صحيح المذهب است ، در تنقيح المقال گويد : در « بلغة » و « حاوى » و « مشتركات » او را توثيق كردهاند ، ابن شهر آشوب(1) نيز در معالم
1. ابن شهر آشوب محمّد بن على رشيد الدين مازندرانى ، از بزرگان نوسيندگان و مؤلفين اماميه است ، فاضل تفريشى گويد : وى از فقهاء و شعراء و كتاب و منشيان بشمار ميرفت ، او از معاصرين ابن ادريس حلى بوده و از شيخ الطائفه به يك واسطه اخذ حديث كرده است.
ابن شهر آشوب در زمان حيات خود مورد استفاده همگان بود ، وكتب زيادى نيز تأليف كرده ، و اكنون مناقب الأئمه ومعالم العلماء موجود و مورد استفاده ميباشد.
(89)
العلماء او را از ثقات محدثين ذكر مىكند.
روايت حضرت عبدالعظيم از ابن اذينه در كافى « باب نكت ونتف من التنزيل » ذكر گرديده است.
32 ـ مالك بن عامر
از اين محدّث در كتب رجال اصلاً عنوانى نشده و كاملاً مجهول است ، در تمام مصادر و مآخذى كه اكنون در دست نگارنده است از اين راوى ذكرى نيست ، حتى جامع الروات كه روات و مشايخ حديث را كه در كتب اربعه آمده جمع آورى كرده و اسامى راوى و مروى عنه را ذكر مىكند ، از اسم اين راوى كه در كافى ذكر شده و روايت او اكنون در آنجا موجود است غفلت كرده است.
روايت حضرت عبدالعظيم از مالك بن عامر در كافى « باب من مات و ليس له امام من أئمة الهدى » نقل گرديده است.
33 ـ محمد بن ابى عمير
يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم ، ابن ابى عمير است ، وى از بزرگان شيعه و از ثقات اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد عليهمالسلام ميباشد علماى رجال و روات احاديث و فقهاء به اخبار و روايات او اعتماد كامل دارند ، و او
(90)
از جمله اشخاصى است كه علماى شيعه و فقهاى اماميه اجماع به صحت احاديث وى دارند و او را در درجه اعلا از توثيق ميدانند.
شيخ طوسى در رجال خود گويد : محمّد بن ابى عمير مكنى به ابو احمد از ثقات محسوب است ، و در فهرست فرموده است : محمّد بن ابى عمير از اوثق مردمان است نزد خاصه و عامه ، او از زهاد و عباد و اورع اهل زمان خود بشمار ميرفت ، و در همه فضائل و مناقب سر آمد معاصرين خود بود ، وى سه تن از ائمه عليهمالسلام را درك نموده خدمت حضرت موسى بن جعفر رسيده ولى از آن جناب روايت نميكند ، و از حضرت رضا عليهالسلام اخبارى نقل نموده ، احمد بن محمّد بن عيسى(1) نقل مىكند : ابن ابى عمير نام صد تن از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام را نوشته ، و او را مصنفات بسيارى است ، ابن بطه ذكر نموده كه ابن ابى عمير نود و چهار كتاب تاليف كرده است.
نجاشى در رجال خود گويد : محمّد بن ابى عمير از موالى مهلب بن ابى صفرة است ، او اصلاً از بغداد و در آنجا ساكن بود ، وى ابو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام را ملاقات كرده و از آن جناب رواياتى را شنيده و از حضرت رضا عليهالسلام نيز روايت مىكند . ابن ابي عمير عالى مقام و بلند مرتبه است ، در نزد ما و مخالفين مورد احترام است ، روايت شده كه او را تازيانه زدند و نزديك بود كه از فشار و سختى مطالبى را كه پنهان داشته بود اظهار نمايد ، در اين هنگام محمّد بن يونس بن عبد الرحمن(2) فرياد زد اى
1. احمد بن محمّد بن عيسى بن عبد اللّه اشعرى قمى از اصحاب حضرت رضا و جواد عليهماالسلام است ، وى از فقهاء و محدثين قم محسوب بوده و از بزرگان و رؤساى آنها بشمار ميرفت ، علماى رجال و فقهاى شيعه او را تجليل كردهاند و از وى به بزرگى ياد ميكنند او داراى تأليفات و تصنيفاتى نيز هست كه در فهرست كتب مضبوط است.
2. شيخ در رجال خود محمّد بن يونس بن عبد الرحمن را از اصحاب حضرت جواد عليهالسلام ذكر كرده است ، و جز اين مورد از اين راوى در كتب رجال ذكرى بميان نيامده ، البته اين قضيه دليل بر عظمت و بزرگى و خلوص عقيده او ميباشد.
(91)
ابن ابى عمير از خدا بترس او نيز صبر نمود و اظهارى نكرد خداوند او را از دست دشمنان رها نمود.
روايت شده مامون او را بزندان افكند و مدت چهار سال در زندان ماند ، خواهرش كتب او را در محلى قرار داده بود و بعد در اثر باران و رطوبت كليه كتب او از بين رفت ، پس از آن ابن ابى عمير از حفظ روايتها را ميخواند و از اين جهت اصحاب ما مراسيل او را مورد اعتماد قرار ميدهند و آنها را مانند مسند ميدانند و او كتب زيادى را تصنيف كرده.
شيخ كشى در رجال خود گويد : محمّد بن مسعود(1) گفت : على بن حسن مرا حديث كرد و گفت : ابن ابى عمير افقه از يونس بن عبد الرحمن(2) و از وى شايستهتر و فاضلتر ميباشد ، و نيز گويد : ابن ابى عمير توقيف و حبس گرديد ، و به او مشقت و سختى و رنج و محنت زيادى رسيد ، واموال او مصادره شد بعد از وفات حضرت
1. محمّد بن مسعود بن محمّد بن عياش سلمى سمرقندى معروف به « عياشى » از محدثين معروف است شيخ در رجال او را از علماء بزرگ و از فضلاء و عقلاء شمرده است ، نجاشى و ابن النديم نيز او را به عظمت و بزرگى ياد كردهاند و تصنيفات او را ذكر نمودهاند عدهاى از علماى رجال وى را توثيق كردهاند ، گويند او از ضعفا بسيار روايت كرده و لذا بعضى درباره او سكوت نمودهاند.
2. يونس بن عبد الرحمان ابو محمّد از موالى على بن يقطين و از فقهاء بزرگ و محدثين درجه اول است ، وى در عصر خود از اركان اربعه بشمار ميرفت ، شيخ در رجال خود و هم چنين نجاشى او را توثيق كردهاند ، داوود بن قاسم جعفرى گويد : كتاب يوم و ليله يونس ابن عبد الرحمان را خدمت امام عسكرى عليهالسلام عرضه داشتم ، حضرت فرمود : خداوند به هر حرفى از اين كتاب در روز قيامت به يونس نورى عطا خواهد كرد راجع به اين محدث بزرگ اخبار زيادى رسيده جويندگان به كتب رجال مراجعه نمايند.
(92)
رضا عليهالسلام مامون وى را به مصاحبت خود برگزيد ، راوى گويد : كتب او از بين رفت ، و او چهل مجلد كتاب را حفظ داشت و آنها را به « نوادر » نام گذارى كرده بود ، براى اين جهت اخبار و روايات او اسنادش قطع شده است.
ابو محمّد فضل بن شاذان(1) گويد : پدرم از ابن ابى عمير پرسيد تو مشايخ عامه را ملاقات كردى و از آنها روايت ننمودى گفت : من از آنها استماع حديث كردم وليكن ديدم اصحاب ما كه از مشايخ اهل سنت حديث نقل كردهاند اخبار خاصه را با عامه آميختهاند و گاهى در هنگام نقل اخبار دچار اشتباهاتى شدهاند ، من اين موضوع را نپسنديدم و لذا از نقل اخبار اهل سنت خود دارى كردم و به روايات شيعه رو آوردم.
و نيز فضل بن شاذان گويد : از ابن ابى عمير به خليفه سعايت شد كه وى اسامى شيعيان عراق را ميداند ، خليفه به او گفت : بايد نامهاى آنها را بگويى و او از افشاى نام آنها خود دارى كرد ، در اين هنگام او را برهنه كردند و صد تازيانه زدند ، فضل گويد : از ابن ابى عمير شنيدم ميفرمود : هنگامى كه مرا ميزدند و عدد ضربات تازيانه بصد رسيد نزديك بود اقرار نمايم ، در اين وقت شنيدم محمّد بن يونس فرياد ميزند : اى ابن ابى عمير ياد آور آن ساعتى را كه در پيشگاه پروردگار حاضر شوى ، من از اين سخن به خود آمدم و روحيهام تقويت شد و به زجر و شكنجه صبر كردم و اسامى اشخاصى را كه از من اقرار ميخواستند بگيرند افشا نكردم ، و حمد ميكنم خداوند را
1. فضل بن شاذان بن خليل نيشابورى از مشاهير محدثين و مؤلفين شيعه است علماى رجال در تأليفات خود او را به عظمت و بزرگى ستودهاند ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب هادى و عسكرى شمرده و از وى تجليل كرده است ، نجاشى گويد : فضل بن شاذان ابو محمّد ازدى از ثقات اصحاب و فقهاى بزرگ بشمار است ، نجاشى گويد : فضل بن شاذان ابو محمّد ازدى از ثقات اصحاب و فقهاى بزرگ بشمار است ، اين راوى عظيم الشان كتب و تأليفات زيادى دارد ، و در فهرست كتب شيعه در باره آنها مشروحا بحث شده است.
(93)
باين صبرى كه به من مرحمت فرمود ، فضل گفت : ابن ابى عمير در اين جريان بيش از صد هزار درهم زيان ديد.
و نيز فضل بن شاذان گويد : وارد عراق گرديدم ، مردى را ديدم كه با رفيق خود به درشتى سخن ميگفت ، و در ضمن سخنانى كه با دوستش در ميان گذاشته بود اين جملات جلب توجه ميكرد : تو مردى خانه دار و داراى اهل و فرزند هستى و ناگزيرى كه براى آنها زندگى فراهم كنى ، ومن بيمناكم كه در اثر كثرت سجود چشمهاى شما از بين برود و اهل و عيالت نا راحت كردند ، آن مرد از اين گونه مطالب زياد بر زبان ميراند در اين موقع رفيقش او را مخاطب قرار داده و گفت : تو بسيار سخن گفت واى بر تو اگر بنا باشد كه چشمهاى انسان در اثر طول سجود از ميان برود ميبايست چشمهاى ابن ابى عمير با كثرت سجودى كه داشت از بين برود.
او گفت : ابن ابى عمير پس از نماز صبح به سجده شكر ميرفت ، و سر از زمين برنميداشت تا ظهر ميشد ، راوى گويد : از اين شخص شنيدم ميگفت : روزى به اتفاق پدر خود در حاليكه دست در دست هم داشتيم به ملاقات ابن ابى عمير رفتيم و به غرفهاى وارد شديم ، در اين هنگام مشايخ اطراف او را گرفته و تعظيم و تكريمش ميكردند به پدرم گفتم : اين كيست ؟ گفت : اين ابن ابى عمير است ، گفتم مردى عابد و صالح است ؟ گفت : آرى ، از پدرم شنيدم ميگفت : ابن ابى عمير را به امر هارون الرشيد يكصد و بيست چوب زدند ، اين ظلم و ستم را سندى بن شاهك(1) انجام داد ،
1. سندى بن شاهك از ظالمان و ستمگران و اشقياء زمان هارون بود ، گويند وى پيرو مذهب زرتشت بوده ، و رياست شهربانى بغداد در زمان هارون در دست وى بود او به شيعيان و دوستان اهل بيت عليهمالسلام سختگيرىهاى زيادى ميكرد ، اين جبار شقى به فرمان هارون موسى بن جعفر را مسموم كرد ، وبر آن جناب ظلمهاى زيادى نمود.
(94)
زيرا ابن ابى عمير مذهب تشيع داشت.
راوى گفت ، ابن ابى عمير را حبس كردند و او صد و بيست هزار درهم پرداخت تا او را از زندان رها نمودند ، گفتم : مگر او ثروت زيادى داشت و گفت : آرى او پانصد هزار درهم مال و مكنت داشت.
علامه حلى قدسسره در خلاصه الاقوال مترجم را در قسم اول عنوان كرده و گفتار شيخ طوسى و كشى را كه ما قبلاً ذكر نموديم نقل فرموده ، و در آخر گفته : وى در سال 217 درگذشت.
درباره اينكه ابن ابى عمير حضرت صادق را درك نموده و از وى روايت كرده باشد اختلاف است ، بطوريكه قبل از اين از شيخ نقل شد وى در رجال و فهرست گويد : ابن ابى عمير خدمت سه نفر از ائمه عليهمالسلام رسيده نام دو نفر كه حضرت موسى بن جعفر و على بن موسى عليهمالسلام باشد تصريح كرده ولى سومى را ذكر نميكند در اين صورت ممكن است امام سومى حضرت صادق باشد ، و يا حضرت ابو جعفر جواد عليهالسلام ، علامه نيز در خلاصه عبارات شيخ را در فهرست نقل كرده ، و از امام سومى نامى به ميان نياورده ، ليكن صاحب تنقيح المقال گويد : در نزد من سه نسخه از فهرست موجود است و در يكى از آنها نام حضرت جواد عليهالسلام ذكر شده است.
ثقة الاسلام كلينى ـ رضوان اللّه عليه « در كافى » كتاب صلاة باب وقت نماز جمعه » روايتى از ابن ابى عمير بدون واسطه از حضرت صادق عليهالسلام نقل نموده ، و اين حديث گواه است كه وى آن جناب را درك كرده ، اگر چه عدهاى از علماء بر اين طريق اعتراض كردهاند ، جمعى مىگويند : در اين سند واسطه بين ابن ابى عمير و حضرت صادق حذف شده و او حديث را بطريق ارسال نقل كرده است ، وعدهاى اظهار ميكنند : در اين سند ابن بكير به ابن ابى عمير تصحيف شده است.
(95)
در تنقيح المقال گويد : استبعادى ندارد اگر معتقد شويم كه ابن ابى عمير راوى حضرت صادق عليهالسلام باشد ، زيرا حضرت صادق در سال 148 وفات نموده و ابن ابى عمير در سال 217 درگذشته است ، و اين درست سه سال قبل از وفات حضرت جواد عليهالسلام است ، و اگر فرض كنيم كه ابن ابى عمير در سن 18 سالگى خدمت حضرت صادق رسيده باشد تمام دوره زندگانى او 87 سال خواهد بود ، و اين يك امر عادى و طبيعى است.
پس بنابر اين چه لزومى دارد كه بگوئيم : در سند حديث كافى حذف و ارسال و يا تقديم و تاخير پيش آمده است.
در جامع الروات نيز همين عباراتى را كه از تنقيح المقال نقل كرديم آورده و اضافه نموده است محمّد بن نعيم(1) صحاف كه وصى ابن ابى عمير بود از حضرت صادق عليهالسلام بدون واسطه روايت مىكند پس چه مانعى دارد اگر بگوئيم ابن ابى عمير حضرت صادق را درك كرده است.
در وفات ابن ابى عمير نيز اختلافى هست ، قبلاً نقل كرديم كه وى در سنه 217 درگذشته است وليكن مرحوم كلينى در كافى « كتاب المواريث باب الرجل يموت و لا يترك الا امرأة » از محمّد بن نعيم صحاف نقل نموده كه او گفت : محمّد بن ابى عمير بياع السابرى درگذشت و به من وصيت كرد و من نيز جريان آن را به عبد صالح نوشتم؛ در اصطلاح روات احاديث مقصود از « عبد صالح » حضرت موسى ببن جعفر عليهماالسلام است ، و اگر چنانچه مقصود آن جناب باشد اين منافات دارد با اقوال علماء
1. شيخ در رجال خود محمّد بن نعيم صحاف را از اصحاب حضرت صادق شمرده است ، در مورد اين راوى جز اين حديث مطلبى ديگر در بين نيست اگر چه اين حديث نيز دليل بر وثاقت اوست ، زيرا معلوم است كه وى در نزد ابن ابى عمير مورد اعتماد بوده.
(96)
رجال كه تقريبا اجماع دارند باينكه وى حضرت رضا عليهالسلام را درك كرده ، و اگر چنانچه مقصود از « عبد صالح » حضرت جواد باشد همان طور كه جمعى اعتقاد دارند اختلاف حل ميگردد.
روايت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از ابن ابى عمير در كافى « باب أن المتوسمين الذين ذكرهم اللّه تعالى في كتابه هم الائمة عليهمالسلام » ذكر شده است.
34 ـ محمد بن خالد برقى
يكى از راويان حضرت عبدالعظيم « محمّد بن خالد » برقى است ، اين محدث بزرگ از اهل برقه رود از توابع قم بوده ، و در كتب حديث و طرق روايات از او زياد اسم برده شده و اخبار فراوانى توسط او رسيده است ، ما اكنون گفتار علماى رجال و فقهاى شيعه را در باره وى ذكر ميكنيم.
شيخ طوسى در رجال خود محمّد بن خالد را از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد عليهماالسلام ذكر مىكند ، و او را از ثقات مىشمارد ، و در فهرست نيز وى را عنوان كرده و او را از مؤلفين و صاحبان كتب ذكر نموده است.
نجاشى در رجال خود گفته : محمّد بن خالد بن عبد الرحمان بن محمّد بن على برقى ابو عبد اللّه از مواليان ابو موسى اشعرى بود ، وى منسوب است به برقه رود كه در اطراف قم واقع شده و اين محمّد در نقل حديث ضعيف است ، وى در ادبيات بسيار ماهر و در اخبار و علوم عرب اطلاعات كاملى داشت.
محمّد بن خالد برقى كتب و تأليفات زيادى دارد كه از جمله آنها است : كتاب مكه والمدينه ، كتاب فى علم البارى ، كتاب التفسير ، كتاب الخطب ، كتاب حروف الأوس والخزرج و غير اينها ، تمام اين كتب و روايات او را پسرش احمد بن محمّد بن خالد
(97)
از وى روايت كرده است.
كشى در رجال خود او را عنوان كرده و به ذكر مختصرى از وى قناعت نموده و از نصر بن صباح روايت كرده كه گفت : برقى ابو بصير را ملاقات نكرده و از وى اخذ حديث ننموده است ، وواسطه بين آنها قاسم بن حمزه(1) بوده ، و او هم چنين اسحاق بن عمار(2) را نيز درك نكرده است و ممكن است صفوان بن يحيى با او ملاقات كرده باشد.
ابن الغضائرى گويد : محمّد بن خالد برقى از مواليان جرير بن عبد اللّه است و از ضعفا نقل حديث كرده و مراسيل را مورد اعتماد قرار داده ، لذا احاديث او ضعيف و قابل توجه نخواهند بود.
علامه حلى در قسم اول خلاصه كه اختصاص به ممدوحين دارد او را ذكر كرده و گفتار شيخ و نجاشى و غضائرى را نقل كرده است ، پس از نقل اقوال گفته اعتماد من
1. قاسم بن حمزه مجهول و مهمل است ، در رجال شيعه از اين راوى عنوانى نشده و در مآخذ و مصادر يكه اكنون در اختيار نگارنده است اسمى از اين شخص ديده نمىشود.
2. در رجال شيعه از دو راوى به عنوان « اسحاق بن عمار » ذكر شده و ما اكنون مختصرى از حالات اين دو نفر را ذيلاً مينگاريم.
1 ـ اسحاق بن عمار ساباطى ، شيخ در فهرست خود گويد : اسحاق بن عمار ساباطى از صاحبان « اصول » بشمار رفته ، وپيرو طريقه « فطحيه » بوده است ، وى در نقل اخبار و روايات « ثقة » و مورد اعتماد ميباشد ، و « اصل » او نيز مورد توجه و قابل اطمينان است.
علامه حلى در خلاصه گفته : اسحاق بن عمار ساباتى از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام بوده ، و در روايت هم « ثقة » و مورد اعتماد است.
2 ـ اسحاق بن عمار صيرفى كوفى ، ابن راوى نيز از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام بوده و در مورد مذهب و طريقه او در كتب رجال ذكرى نشده است ، راجع به اين دو نفر در كتب رجال و تذكرههاى روات و مشايخ خلط و اشتباهى شده ، واين دو را باهم مخلوط كردهاند.
(98)
درباره محمّد بن خالد برقى به گفتار شيخ است ، و من توثيق او را مورد قبول قرار ميدهم و به روايات محمّد بن خالد عمل ميكنم.
خلاصه كلام اين است كه كلمات علماء درباره اين راوى مختلف است عدهاى وى را توثيق و بعضى او را تضعيف كردهاند ، مطلب قابل توجه اينست اشخاصى كه وى را جرح كردهاند ، درباره شخص او حرفى ندارند ، بلكه او را از نظر اينكه از ضعفاء حديث روايت مىكرده و به مراسيل اعتماد مىنموده اعتراض دارند.
روايت محمّد بن خالد برقى از عبدالعظيم عليهالسلام در كامل الزيارات ، باب ما جاء في قاتل الحسين عليهالسلام نقل شده است.
35 ـ محمد بن عمر بن يزيد
اين راوى از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام بوده ، و در كتب رجال و شرح حالات روات از زندگى و خصوصيات او اطلاع درستى در دست نيست ، علماى رجال به ذكر مختصرى از وى قناعت كردهاند.
شيخ طوسى در رجال خود او را از روات حضرت رضا عليهالسلام شمرده ، و در فهرست او را از مؤلفين ذكر كرده است ، نجاشى در رجال گويد : محمّد بن عمر بن يزيد از اصحاب ابو الحسن عليهالسلام است ، و كتابى نيز تأليف كرده است.
روايت حضرت عبدالعظيم از محمّد بن عمر بن يزيد در علل الشرايع باب « نوادر العلل » نقل شده است.
36 ـ محمد بن فضيل
(99)
يكى از مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى محمّد بن فضيل بن كثير ازدى كوفى ابو جعفر ازرق است ، علماى رجال و فقهاى شيعه اين راوى را تضعيف كرده و او را غالى دانستهاند ، ما اكنون گفتار آنها را ذيلاً درج مينمائيم.
شيخ در رجال خود محمّد بن فضيل را از اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهماالسلام شمرده و او را تضعيف كرده است ، و در فهرست گويد : محمّد بن فضيل ازرق داراى كتابى است و على بن حكم اين كتاب را از وى روايت مىكند.
نجاشى در رجال گويد : محمّد بن فضيل بن كثير ازدى صيرفى ابو جعفر ازرق از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهماالسلام است ، وى داراى كتاب و مسائلى است كه محمّد بن حسين بن ابى الخطاب(1) از وى روايت مىكند ، و نسخه كتاب او را اجتماعى ديگر نيز از او نقل ميكنند ، در گفتار نجاشى راجع به عقائد او بحثى بميان نيامده است.
علامه حلى در قسم دوم خلاصه او را عنوان كرده و تضعيف نموده است ، عدهاى از علماى رجال در مورد محمّد بن فضيل دچار اشتباه شدهاند ، و از عناوين متعددى او كه در كتب رجال مانند رجال شيخ آمده گرفتار اين اشتباه گرديدهاند.
37 ـ محمود بن ابى بلاد
1. محمّد بن حسين بن ابى الخطاب ابو جعفر زيات همدانى از اصحاب حضرت جواد و هادى و عسكرى عليهمالسلام است ، شيخ در رجال خود او را توثيق كرده و از وى تجليل مىكند ، نجاشى نيز او را از ثقات شمرده و به بزرگى و عظمت و جلالت قدر از او ياد مىكند ، اين محدث جليل القدر كتبى نيز تصنيف كرده كه از جمله آنها است : كتاب المعرفة ، كتاب التوحيد ، كتاب الامامة ، كتاب وصايا الائمة ، و كتاب الرد على اهل القدر وى در سال 242 جهان را وداع گفت.
(100)
از اين راوى در كتب رجال به عنوان فوق ذكرى نشده ، و در روايات حضرت رضا عليهالسلام هم از او نام نبردهاند ، پس از تحقيق و بررسى در تراجم روات و محدثين و تحقيق و تفحص در كتب مربوطه بنام ابراهيم بن ابى البلاد بر خوردم ، اين راوى از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام و در طبقه حضرت عبدالعظيم است.
محمّد بن ابراهيم بن أبى البلاد و يحيى بن ابراهيم بن أبى البلاد نيز در كتب رجال ذكر شدهاند ، و اينها نيز در طبقه حضرت عبدالعظيم هستند ، واكنون احتمال ميرود كه حضرت عبدالعظيم راوى يكى از اين سه نفر باشد.
از محمود بن ابى البلاد جز در طريق صدوق و روايت عبدالعظيم در جاى ديگر ذكرى نشده ، و ظاهرا در نسخههاى علل الشرايع خلط و اشتباهى واقع كرديده ، و يا از طرف كتاب و نساخ دخل و تصرفى شده است .
ابراهيم بن ابى البلاد و هر دو پسرش محمّد و يحيى از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام بودهاند ، علماى رجال در تأليفات خود از آنها به جلالت قدر و عظمت و بزرگوارى ياد كردهاند ، و آنها را به خلوص عقيده ، و صفاى باطن و ووثاقت و قابل اعتماد معرفى نمودهاند.
شيخ در رجال خود گويد : ابراهيم بن ابى البلاد از اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهالسلام است ، وى اصلاً از اهل كوفه بوده و از ثقات اهل حديث بشمار ميرود.
نجاشى در فهرست خود گفته : ابراهيم بن ابى البلاد مكنى به ابو يحيى از ثقات مشايخ حديث محسوب است ، وى از قاريان و ادباء زمان خود بشمار ميرفت و از حضرت صادق و كاظم و رضا عليهمالسلام روايت مىكند ، ، وى عمر زيادى كرده و زندگانىاش بطول انجاميده است ، حضرت رضا عليهالسلام نامهاى براى او نوشته و از وى تجليل كرده است.
(101)
كشى در رجال خود گفته : على بن اسباط روايت مىكند حضرت ابو الحسن عليهالسلام به من فرمود : ابراهيم بن ابى البلاد همان طور است كه شما دوست داريد ظاهرا مقصود اين باشد كه وى با شما هم عقيده است و پيرو مذهب شما ميباشد.
روايت حضرت عبدالعظيم از محمود بن ابى البلاد در عيون باب ما جاء عن الرضا عليهالسلام من الاخبار المجموعة ذكر شده است.
38 ـ موسى بن محمد عجلى
اين عنوان در كتب رجال ذكرى بميان نيامده است.
در اصحاب حضرات معصومين عليهمالسلام نيز شخصى به اين عنوان ديده نمىشود ، در رجال شيخ جزء اصحاب حضرت صادق عليهالسلام از مردى بنام « موسى ابو الحسن عجلى » نام برده شده ، ليكن اتحاد اين هر دو راوى معلوم نيست .
در جامع الروات روايت حضرت عبدالعظيم از موسى بن محمد بن على الرضا عليهماالسلام ذكر گرديده ، و در باب « نكت و نتف من التنزيل » موسى بن محمّد بدون « عجلى » است ، ليكن در روايت ديگرى كلمه « عجلى » نيز اضافه شده ، در هر صورت معلوم نيست كلمه عجلى از كتاب بوده و يا اينكه اين دو راوى با هم متحد نيستند ، و موسى بن محمّد نام دو نفر است كه يكى از آنها عجلى ميباشد.
يكى از قرائنى كه وحدت اين راوى را تأييد مىكند اين است كه در طريق حضرت عبدالعظيم به « يونس بن يعقوب » واسطه بين عبدالعظيم و يونس همين موسى بن محمّد است ، ليكن در بعضى از روايات كلمه عجلى نيامده و همين جهت موجب اشتباه ميشود.
(102)
اكنون اگر مقصود از اين راوى « موسى ابو الحسن عجلى » باشد همان طور كه در رجال شيخ او را از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام ذكر نموده ، حال او مجهول و شرح زندگانى او در دست نيست ، و علماى رجال او را مجهول الحال ميدانند ، و روايتهاى او را مورد اعتماد و محل قبول قرار ندادهاند.
اگر چنانچه مقصود موسى بن محمّد بن على الرضا عليهالسلام باشد همان طور كه در جامع الروات ذكر گرديده بايد كلمه « عجلى » اضافه باشد.
شيخ مفيد در ارشاد گويد : متوكل عباسى ميگفت : من راجع به ابن الرضا ـ مقصود حضرت هادى عليهالسلام است ـ متحير شدهام و نميدانم درباره او چه كارى انجام دهم ، هرچه او را دعوت ميكنم در مجالس عيش و سرور و بزم من شركت كند ، وى به من توجهى نميكند اين موضوع باعث ناراحتى و گرفتارى من شده است.
يكى از حضار و نديمانش گفت : اگر ابن الرضا حاضر نيست با تو همنشينى كند ، اكنون برادرش را دعوت كن وى تو را اجابت خواهد كرد ، او مردى شاعر و قصه گو و اهل بزم و مجلس عيش است ، هرگاه او را دعوت كنى و وى در مجالس تو شركت كند ، و با تو عيش و نوش نمايد ، مردم از برادرش ابن الرضا كه موجب ناراحتى شما شده برمىگردند.
متوكل از اين موضوع خوشحال شد و برادر حضرت هادى عليهالسلام را دعوت كرد ، او نيز دعوت خليفه را پذيرفت و حاضر گرديد كه از نديمان و همنشينان او باشد ، در اين هنگام حضرت هادى عليهالسلام پيش برادرش رفت و گفت : در مجلس اين مرد شركت نكن و با او آميزش منما ، امام هر چه اصرار كرد وى گوش نداد.
سرانجام حضرت هادى عليهالسلام فرمود : تو اكنون نزد متوكل ميروى ليكن به مقصودت نخواهى رسيد ، وى از قول امام سرباز زد و رو بطرف خليفه عباسى نهاد هنگامى كه به
(103)
در خانه متوكل رسيد اجازه خواست ، وى را اجازه ندادند ، و او در آنجا ماند هر گاه اراده ميكرد به نزد خليفه برود ، او را راه نميدادند تا آنگاه كه متوكل كشته شد ، و او به آرزوى خود نرسيد و فرمايش امام عليهالسلام به صحت پيوست.
روايت عبدالعظيم از موسى بن محمّد در طرق متعددى آمده كه از جمله آنها در كافى « باب نكت و نتف في التنزيل » نقل شده است.
39 ـ هشام بن حكم
يكى از محدثين بزرگ و روات شيعه هشام بن حكم است ، او از دانشمندان و متكلمين و صاحب نظران بشمار ميرود ، وى از جمله كسانى است كه در موضوع امامت بحثهاى مفصلى با مخالفين دارد ، عمال خلفاى جور همواره او را مورد آزار و اذيت قرار ميدادند ، محدثين قشرى و پوسيده مخالفين اتهامات ناروايى به افكار و عقائد وى گرفتهاند ، و او را به داشتن افكار مخالف قرآن متهم نمودهاند.
هشام ، اول كسى است كه از نظر عقلى در موضوع امامت سخن گفته ، مذاكرات مفصل و احتجاجات او در كتب مضبوط است ، حضور صادق عليهالسلام فوق العاده به او علاقه داشت و وى را با اينكه بسيار جوان بود بر ساير اصحاب خود برترى ميداد . علت آن نيز همين شهامت و شجاعتى بود كه او در برابر مخالفين اهل بيت عصمت و طهارت از خود نشان ميداد ، و همواره مدافع حقوق خاندان پيغمبر عليهالسلام بود.
هشام از همان آغاز زندگى خود مورد توجه بوده و اهل بيت به نظر تجليل به او نگاه ميكردند ، شيعيان و پيروان آل عصمت نيز او را تعظيم و تكريم مينمايند گفتار او را در موضوع امامت با علماى مخالفين در كتب و مؤلفات خود ذكر كردهاند ، علماى رجال و حديث از صدور اول تاكنون مقام و موقعيت دينى و مذهبى او را ستودهاند ، و
(104)
او را به داشتن عقيده درست و افكار صحيح اسلامى مينويسند.
وى با علماى مخالفين شيعه ، وطرفداران حكومت وقت احتجاجات و مناظرات فراوانى دارد يكى از اين مجالس مناظره را حضرت عبدالعظيم از او نقل كرده و در اختصاص شيخ مفيد مفصلاً ذكر شده و ما او را در فصل خود در اخبار حضرت عبدالعظيم آورهايم ، براى همين بحث و انتقاد و گفتگوهاى مربوط بامامت ، طرفداران حكومت وقت و علماى اهل سنت وى را به كفر و زندقه متهم ساختهاند و به او مطالب ناروايى نسبت دادهاند ، ليكن علماى شيعه به كليه اين اتهامات پاسخ گفته و ساحت قدس او را از اين گونه گفتارهاى ناروا مبرى داشتهاند.
شيخ طوسى در رجال او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام نوشته و گويد : هشام بن حكم كندى مكنى به ابو محمّد و ابو الحكم از موالى كنده بوده و تا مدتى بعد از وفات حضرت ابو الحسن عليهالسلام حيات داشت.
در فهرست گويد : هشام بن حكم رحمهالله از خواص حضرت موسى بن جعفر بن محمّد عليهماالسلام بود ، او مباحثات زيادى با مخالفين در اصول و فروع دارد ، و داراى اصلى نيز بوده و كتب زيادى را تصنيف كرده ، او از مواليان بنى شيبان و اهل كوفه بود ، و پس از مدتى به بغداد آمد ، هشام با حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام : ملاقات كرده و از آنها روايات زيادى نقل كرده است . و از آن دو بزرگوار نيز احاديث فروانى در فضائل و مناقب هشام صادر شده است.
هشام كسى است كه در امامت آغاز سخن نموده ، و از نظر كلامى در اين موضوع وارد شد ، و در مذهب نيز اهل نظر بود ، و در علم كلام بسيار ماهر و روشن و در مناظرات و مباحثات فوق العاده تيز هوش ، سريع الانتقال و حاضر جواب بشمار ميرفت.
(105)
روزى شخصى راجع به معاويه از وى پرسيد ، آيا او در جنگ بدر حاضر بود ؟ هشام پاسخ داد آرى از آن طرف ؟!.
هشام با يحيى بن خالد برمكى ارتباط داشت ، و در مجالس مناظره كه از طرف او تشكيل ميشد ، سمت رياست و داورى داشت و در محله كرخ بغداد ساكن بود ، و پس از زمان مختصرى بعد از نكبت برامكه از دنيا رفت ، گفته شده كه وى در زمان مأمون در گذشته است.
نجاشى در رجال خود گفته : هشام بن حكم مكنى به ابو محمّد از موالى كنده است ، و در محله بنى شيبان در كوفه منزل داشت ، و در سال 199 به بغداد منتقل شد و گفتهاند در همين سال از دنيا رفت ، بعد از اين اسامى كتب و تأليفات او را ذكر نموده و طريق خود را به وى ميرساند و در آخر گويد : هشام در « كوفه » متولد شد و در « واسط » نشو و نما يافت و در « بغداد » به تجارت پرداخت ، و در پايان زندگى به اين شهر آمد و در محله « قصر وضاح » منزل نمود ، وى از حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام روايت مىكند ، و در نقل اخبار و احاديث موثق است ، وراجع باين امر ـ امامت ـ تحقيقات مفيدى دارد.
كشى در رجال خود گويد فضل بن شاذان گفته : هشام بن حكم اصلش از كوفه بود ، و محل تولد و آغاز زندگى او در واسط بود و من خانه او را در واسط ديدم و در بغداد در محله كرخ تجارت ميكرد ، و در نزديكى قصر وضاح منزل كرده و در سال 199 در زمان مأمون الرشيد وفات يافت.
كشى گويد : روايت شده از عمر بن يزيد(1) كه او ميگفت : برادر زادهام هشام
1. عمر بن يزيد بن ذبيان ابو موسى از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام است ، علماى رجال در مورد اين راوى سكوت كردهاند ، و حالات او كاملاً مجهول است.
(106)
طرفدار مذهب « جهميه » و از پيروان آنها بود ، و وى روزى از من خواهش كرد تا او را خدمت حضرت صادق عليهالسلام ببرم ، هشام در نظر داشت كه با آن حضرت مناظره نمايد ، من به او فهمانيدم مادامى كه آن حضرت اجازه ندهد من از پيش خود اين كار را انجام نخواهم داد ، من خدمت آن بزرگوار رسيدم و از وى اجازه خواستم تا هشام را خدمتش ببرم ، حضرت اجازه فرمود ، از محضر آن حضرت بيرون شدم و چند گامى برداشتم نا گهان متذكر گرديدممبادا هشام در خدمت آن حضرت سخنان نا روايى بگويد ، چون قبلاً به روحيات و افكار او آشنا بود ، لذا فورا برگشتم و اين موضوع را خدمتش عرض كردم.
در اين هنگام حضرت فرمود : اى عمر بر من بيمناك هستى ، من از گفتارم شرمنده شدم و دانستم كه در اين سخن خود به اشتباه رفتهام ، از خدمت آن حضرت بيرون شدم و بطرف هشام رفتم به او گفتم حضرت تو را اذن داده كه در مجلس او حاضر گردى ، پس از آن هشام خود را با عجله خدمت آن حضرت رسانيد و من هم با او نزد امام صادق رفتم ، در اين موقع كه هشام در خدمتش نشسته بود حضرت مسأله از وى پرسيد ، او متحير شد و سكوت نمود ، هشام از آن حضرت خواهش كرد كه وى را در پاسخ اين سئوال مهلت دهد ، امام عليهالسلام در خواست او را اجابت فرمود.
هشام از مجلس بيرون شد ، و چند روزى مضطرب بود و جواب مسئله را نفهميد ، بار ديگر خدمت حضرت رسيد ، وجواب مسئله را از او شنيد امام عليهالسلام بار ديگر مسائل چندى را به وى القاء كرد ، او از نزدآن بزرگوار بيرون شد در حاليكه سرگردان و اندوهگين به نظر ميرسيد ، هشام گويد : چند روزى حيران بودم و از سرگردانى رهايى نيافتم ، عمر بن زيد گويد : بار ديگر هشام به من پيشنهاد كرد كه از حضرت صادق عليهالسلام براى او اجازه ورود به خدمتش بخواهم ، من خدمت حضرت
(107)
رسيدم و براى او اذن خواستم.
امام صادق عليهالسلام فرمود : من فردا در محلى در حيره خواهم بود ـ حضرت نام آن موضوع را ذكر نمود ـ هشام در آنجا انتظارم را داشته باشد ، راوى گويد : من نزدهشام رفتم و جريان را به او گفتم ، وى از اين موضوع خرسند شده و خوشحال گرديد ، و پيش از آن حضرت در موعد مقرر حضور پيدا كرد ، پس از اين هشام را ديدم و جريان كار را از وى پرسيدم ، وى اظهار داشت من قبل از امام در محل ملاقات حاضر گرديدم.
هنگامى كه در اينجا انتظار ميكشيدم نا گهان آن حضرت در حالى كه بر استرى سوار بود نمايان شد ، موقعى كه به آن بزرگوار نگاه كردم و او به من نزديك گرديد ، از منظره آن حضرت مرعوب شدم و ابهت او مرا گرفت ، به اندازهاى كه قادر به سخن گفتن نبودم.
حضرت صادق عليهالسلام در نزد من توقف فرمود ، سر مبارك را پائين انداخته منتظر بود تا من سخن گويم ، من از اين حالت آن حضرت متحير شدم و از هيبت او قادر به تكلم نبودم ، چون اين حالت را در من مشاهده كرد استر خود را نهيب زد و به طرف يكى از كوچههاى حيره تشريف فرما شد ، و من يقين كردم اين ابهتى كه از آن بزرگوار بر من وارد شد از طرف خداوند بود ، عظمت مقام و موقعيت آن حضرت در نزد خداوند موجب شد كه من اين اندازه مبهوت او شدم عمر بن يزيد گويد : هشام پس از اين به خدمت ابو عبد اللّه عليهالسلام آمد و از مذهب سابق خود دست برداشت ، و به مذهب حق گرويد ، و سرآمد اصحاب حضرت صادق عليهالسلام شد.
راوى گويد : هشام را مرضى عارض شد و به همان مرض از دنيا رفت ، او از استعانت به اطباء براى بهبودى خويش خود دارى نمود ، كسانش از او خواستار شدند
(108)
تا براى وى طبيب حاضر كنند ، پس از اين براى او طبيب آوردند ، هنگامى كه پزشك بر او وارد ميشد و به او دستوارتى ميداد هشام از او مىپرسيد آيا مرض مرا تشخيص دادى ؟ بعضى از طبيبان ميگفتن آرى و بعضى ديگر اظهار ميداشتند خير ما علت نا خوشى شما را نفهميديم.
از طبيبى كه اظهار تشخيص مرض را ميكرد مىپرسيد : علت مرض من چيست ؟ او مطالبى را اظهار مىنمود ، هشام گفتار وى را تكذيب ميكرد و ميگفت : علت مرض من غير از اينها است كه تو مىگويى ، پس از اين طبيب سئوال مىنمود شما جهت نا خوشى خود را بيان كنيد ، او گفت : من ناراحتى قلبى دارم ، علت آن هم فقط ترسى است كه بر من وارد شد . راوى گويد : هشام را بردند تا گردنش را بزنند و از اين جهت نا راحتى قلبى پيدا كرد تا سرانجام به همين علت از دنيا رفت.
يونس بن يعقوب(1) گويد: عدهاى از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام پيرامون وى اجتماع كرده بودند ، در ميان آنان حمران بن اعين(2) مؤمن طاق(3) ، هشام ابن سالم(4) ، و
1. يونس بن يعقوب بن قيس ابو على جلاب كوفى از مشايخ بزرگ و روات معروف است ، شيخ در رجال خود او را از اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهمالسلام شمرده ، و او را از « ثقات » ذكر نموده است ، نجاشى گويد : يونس بن يعقوب از طرف موسى بن جعفر عليهماالسلام وكيل بود ، و در زمان حضرت رضا عليهالسلام از دنيا رفت ، درباره اين راوى اخبار زيادى در كتب رجال آمده است.
2. حمران بن اعين شيبانى از اصحاب حضرت باقر و صادق عليهماالسلام است ، شيخ گويد : وى از طرف امام عليهالسلام توليت بعض امور را داشت ، كشى در رجال خود اخبارى راجع باو آورده و از جمله نقل كرده است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود : حمران بن اعين از اهل بهشت است ، و نيز از حضرت باقر عليهالسلام روايت كرده كه آن جناب به حمران فرمود : تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستى.
3. ابو جعفر محمد بن على بن نعمان ملقب به « مؤمن الطاق » از بزرگان اصحاب حضرت صادق عليهالسلام و از مدافعين اهل بيت عليهمالسلام بود ، شيخ در فهرست گويد : ابو جعفر مؤمن طاق از متكلمين بشمار ميرفت وى در صناعت علم كلام بسيار ماهر ، واز ثقاتمشايخ محسوب بود ، وى تأليفات و تصنيفات زيادى دارد كه از آنها است : كتاب الامامة كتاب الجمل ، كتاب الرد على المعتزله ، ومخالفين با او عناد و دشمنى زيادى دارند ، و او را « شيطان الطاق » گفتهاند ، در رجال كشى روايات زيادى در باره او نقل شده.
4. هشام بن سالم مولى بشر بن مروان از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام است شيخ در فهرست گويد : هشام بن سالم از اصحاب « اصول » است ، و بعد طريق خو را به اين « اصول » ميرساند نجاشى و علامه او را توثيق كردهاند ، و از وى به جلالت و عظمت ياد ميكنند ، كشى در رجال خود گفته : هشام بن سالم از « سبى » جوزجان بود و در كوفه اقامت داشت ، و پس از اين اخبار زيادى راجع به او نقل كرده است.
(109)
هشام بن حكم كه در سنين جوانى بود حضور داشتند حضرت فرمود : يا هشام ، گفت : بلى اين فرزند پيغمبر ، فرمود : مرا با مناظراتى كه با عمرو بن عبيد انجام دادى آگاه نميسازى ؟ هشام عرض كرد : عظمت مقام تو و هم چنين شرمى كه از جنابت دارم مانع است كه زبانم در محضر شما باز شود ، حضرت فرمود : هرگاه تو را به چيزى فرمان دادم او را به كار بند.
هشام عرض كرد : به من خبر رسيد كه عمرو بن عبيد(1) در مسجد بصره جلساتى دارد ، اين موضوع بر من گران آمد ، به طرف او حركت كردم و روز جمعهاى وارد بصره شدم ، هنگامى كه به مسجد رفتم عده زيادى را ديدم كه دور يكديگر نشستهاند
1. عمرو بن عبيد ابو مروان بصرى از شاگردان حسن بصرى بود ، پس از چندى با او اختلاف پيدا كرد و از او كنارهگيرى نمود ، عمرو بن عبيد گاهى به محضر حضرت صادق عليهالسلام نيز مىآمد و با آن جناب مذاكراتى ميكرد ، اخبار او با حضرت صادق در كتب حديث ذكر شده و از آن جمله حديث مفصلى است كه مرحوم كلينى در كافى ـ كتاب المعيشه ـ روايت كرده است.
جاحظ گويد : عمرو بن عبيد بن باب اصلاً از اهل كابل است ، جد او را كه « باب » نام داشت از كابل اسير كردند و در خدمت بنى عدويه كار ميكرد ، پدرش « عبيد » از عمال حكومت وقت بود ، عمرو هم در لباس اهل زهد در آمده و خود را معرض از دنيا جلوه ميداد ، مردم وقتى كه اين پدر و پسر را ميديدند ميگفتند : بدترين مرم اكنون پدر بهترين مردم است ؟!
عمرو بن عبيد از اهل هوى و تظاهر بشمار ميرفت ، وى داراى عقائد گمراه كنند و منحرف از حق بود ، وعدهاى را از صراط مستقيم بر گردانيد.
(110)
در اين موقع عمرو بن عبيد را ديدم در حاليكه رو پوش سياهى را ازار خود قرار داده و ديگرى را به دوش خود افكنده بود ، و مردم از وى سؤالاتى ميكردند ، من نيز در آن ميان براى خود جايى باز كردم و آنها هم براى من جايى باز كردند.
پس از آن در آخرين صف نشستم و گفتم : اى عالم من مردى غريبم مرا اذن ده از شما مسئلهاى بپرسم ، گفت آرى بپرس ، هشام گويد : باو گفتم : آيا تو داراى چشم هستى ؟! گفت : اى فرزند من اين چه سؤالى است كه از من ميكنى ؟ گفتم : سؤال من همين است گفت : اى پسرك من بپرس اگر چه سؤال تو احمقانه است ؟! گفتم از مسئله من جواب بگو ، گفت : بپرس ، گفتم : آيا تو داراى چشمى ؟! گفت آرى ، گفتم بوسيله چشم چه ميبينى ؟
عمرو بن عبيد گفت : بوسيله چشمهايم رنگها را تشخيص ميدهم ، و مردمان را از يكديگر تميز داده و آنها را ميشناسم ، هشام گويد : گفتم : تو دماغ دارى ؟! گفت : آرى ، گفتم با او چه كار ميكنى ؟ گفت بوهاى خوب و بد را به آن ميفهمم گفتم : آيا دهان دارى ؟! گفت : آرى ، گفتم با او چه كارى انجام ميدهى ، گفت مزه غذاها را ميدانم گويد : گفتم : آيا تو دل دارى ؟! گفت ارى ، گفتم : با او چه كار ميكنى ؟ گفت بوسيله او آلام و رنجها و يا خوشيها و لذتها كه بر اين جوارح وارد ميشود درك ميكنم.
هشام گويد : گفتم : مگر اين جوارح از قلب بى نياز نيستند ؟ گفت خير گفتم : چگونه است اين مطلب و حال اين كه اين جوارح صحيح و سالمند گفت : اى پسرك من جوارح هر گاه در چيزى شك كنند ، در چشيدن ، يا بوئيدن ، آنها را به قلب بر ميگردانند در اين صورت به توسط قلب شك بر طرف ميگردد و يقين حاصل مىشود ، گويد : گفتم : پس خداوند قلب را براى اين آفريده است كه شك جوارح را بر طرف كند ، گفت : آرى گويد : گفتم : پس بنابر اين لازم است كه آدمى داراى قلب
(111)
باشد ، والا اعضاء و جوارح آدمى در هيچ امرى بيقين نخواهند رسيد گفت آرى مطلب همين است.
هشام گويد : گفتم : اى أبو مروان خداوند جوارح تو را وانگذاشت تا اين كه از براى آن امام و پيشوايى قرار داد ، تا موضوعات را بطور صحيح به او بفهماند ، و چيزهايى را كه مورد شك و ترديد آنها است براى آنان به مرحله يقين برساند ولى خداوند اين همه مردمان را بدون امام و اميگذارد تا آنها در شك و حيرت بمانند ، ليكن براى اعضاء و جوارح آدمى امام و پيشوا تعيين مىكند ؟! هشام گويد : در اين هنگام عمرو بن عبيد سكوت كرد و هيچ سخن نگفت.
پس از آن به من التفات كرد و گفت : تو هشام هستى ؟ گويد : گفتم خير ، گفت آيا با وى مجالست كردهاى ؟ گفتم : خير ، گفت پس تو اهل كجا هستى ؟ گفتم از مردمان كوفه ، گفت : تو همان هشام هستى ، هشام گويد : بعد از اين مرا به طرف خود خواند و در پهلوى خويش جاى داد ، و در مجلس خودنشانيد ، و هيچ سخن نگفت تا من از آن جا حركت كردم ، در اين هنگام حضرت صادق عليهالسلام خنديدند ، و فرمودند : اى هشام اين سخنان را از كجا آموختى ؟ گويد : گفتم اى فرزند رسول خدا اين مطالب بر زبانم جارى شد . حضرت فرمود : به خدا قسم اين سخنان در صحف ابراهيم و موسى نوشته شده است.
روزى نظام(1) به هشام گفت : اهل بهشت هميشه در بهشت نخواهند بود ، زيرا در اين صورت بقاء آنان مانند بقاء خداوند خواهد بود و اين امرى محال است ، هشام گفت : اهل بهشت كه همواره در آن جا خواهند بود بقاء آنها از طرف خداوند است كه
1. ابو اسحاق ابراهيم بن سيارين هانى بصرى معروف به « نظام » از رؤساى معتزله و متكلمين بشمار رفته ، وى استاد جاحظ و احمد بن خالط بود ، و در زمان هارون زندگى ميكرد.
(112)
اين حيات ابدى را به آنان مرحمت فرموده ، ليكن خداوند به خود باقى است و اين حيات با بقاء اهل بهشت فرق واضحى دارد ، نظام بار ديگر گفت : بقاء دائمى اهل بهشت از محالات است ، هشام اظهار داشت : پس بنابر اين سر نوشت آنان چه خواهد شد ؟ گفت آنان را به هوشى خواهد رسيد و يك مرتبه به حالت خمود در خواهند آمد.
هشام گفت : آيا نفهميدهاى كه در بهشت هر چه را انسان مايل شود به او ميرسد گفت : ميدانم ، هشام گفت : اگر اهل بهشت از خداوند بخواهند به آنان زندگى دائمى مرحمت كند آيا پروردگار خواسته آنها را اجابت نخواهد فرمود ؟نظام گفت : خداوند اين موضوع را به آنها الهام نخواهد كرد ، هشام گفت : اگر مردى از اهل بهشت ميوهاى را در درختى ببيند و دست خود را بلند كند تا او را از درخت بكند ، در اين هنگام ميوه ديگرى را در درختى بيند و بخواهد آن را نيز بچيند و دست خود را بطرف او ببرد ، در اين وقت كه هر دو دست او در شاخههاى درخت ميباشند نا گهان خشك شوند و در درخت آويزان گردند ، شما خيال ميكنيد كه در بهشت مردم را به دار ميزنند ؟! نظام گفت : اين محال است هشام گفت : عقيده شما از اين گفتار محالتر است ، تو پنداشتهاى مردمى كه آفريده شدهاند ، و مدتى زندگى كردهاند ، پس از اين به بهشت رفتهاند آنان از بين خواهند رفت و خواهند مرد عجيب نادانى كه تو هستى ؟!
هشام بن سالم گويد : ما در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بوديم و عدهاى از اصحاب آن جناب نيز در اطرافش بودند ، در اين هنگام مردى از اهل شام برو او وارد شد و از حضرت اذن ورود خواست ، امام عليهالسلام او را اجازه مرحمت فرمود ، در موقع ورود بر آن حضرت سلام كرد و بعد در جاى خود نشست ، پس از اين فرمود : چه حاجتى دارى ؟ مرد شامى گفت : اطلاع پيدا كردهام كه شما به هر چيزى عالمى ، وهر
(113)
موضوعى را كه از شما بپرسند جواب ميدهى : بنابر اين آمدهام با شما مناظره كنم حضرت فرمود : در چه موضوعى قصد دارى با ما مناظره كنى ؟ عرض كرد : قصد دارم در موضوع رفع و نصب و جر سكون قرآن با شما گفتگو نمايم.
در اين هنگام امام عليهالسلام به حمران فرمود : جواب اين مرد را بدهيد ، مرد شامى گفت من قصد دارم با شما طرف صحبت واقع شوم با حمران كارى ندارم ، حضرت فرمود : اگر بر او غالب شدى مانند اين است كه بر من غالب شده باشى . در اين وقت مرد شامى بطرف حمران رو آورد و بااو بگفتگو پرداخت ، سخن به دراز كشيد تا مرد شامى خسته و ملول شد و حمران سؤالات وى را پاسخ ميگفت ، حضرت صادق عليهالسلام فرمود : اى مرد شامى مطلب را چگونه يافتى ؟ شامى گفت : او را مرد ماهرى يافتم ، و از هر موضوعى كه از او پرسيدم پاسخ داد ، حضرت فرمود ؛ اى حمران تو از وى بپرس ، حمران از او سئوالات زيادى كرد ، بعد از اين مذاكرات مرد شامى عرض كرد : ميل دارم با شما راجع به عربيت صحبت كنم.
در اين هنگام حضرت متوجه او شد و فرمود : اى ابان(1) بااو مناظره كن ، ابان با او مشغول مناظره شد مرد شامى همواره سخن ميگفت و از گفتار باز نمىايستاد و بار ديگر به حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد : ميل دارم با شما در فقه مناظره كنم ، حضرت فرمود : اى زراره با او مناظره كن ، وى با آن مرد به مناظره پرداخت مرد شامى بار ديگر به حضرت صادق عرض كرد : ميل دارم با شما در كلام مناظره كنم ، حضرت به مؤمن
1. ابان بن تغلب بن رباح ابو سعيد بكرى جريرى از اصحاب حضرت سجاد و باقر و صادق عليهمالسلام است ، شيخ در فهرست و علامه در خلاصه او را توثيق و تجليل كردهاند ، در رجال كشى روايات و اخبارى راجع به او نقل شده كه از آن جمله هنگامى كه خبر فوت ابان را به امام صادق عليهالسلام دادند فرمود : به خداقسم مرگ ابان دلم را به درد آورد . ونيز آن حضرت به ابان فرمود : با مردمان مدينه مجالست كن ، من دوست دارم مردم امثال تو را در ميان شيعيان ما بينند.
(114)
طاق فرمود : با او مناظره كن ، مؤمن طاق با او به گفتگو پرداخت و سخن بدرازا كشيد پس از آن مؤمن طاق بر او غلبه كرد ، بار ديگر عرض كرد ميل دارم در استطاعه با شما گفتگو كنم ، حضرت به « طيار »(1) فرمود : جواب او را بده راوى گويد : طيار در اين موضوع با وى صحبت كرد.
پس از آن عرض كرد : ميل دارم در توحيد با شما صحبت كنم ، حضرت صادق به هشام بن سالم فرمود با او مذاكره كن ، وى با او به سخن پرداخت و او را ملزم ساخت ، بعد از آن گفت : دوست دارم راجع به امامت با شما سخن گويم ، حضرت به هشام بن حكم فرمود : در اين موضوع با او مذاكره كن ، هشام بن حكم با او به سخن پرداخت ، و او را مهلت نميداد تا عقيده خود را اظهار كند ، منطق شيرين هشام موجب شده بود كه وى همواره به گفتههاى او گوش دهد ، در اين هنگام كه او با مرد شامى گرم سخن بود ، حضرت صادق عليهالسلام ناظر اين گفتگوها بود و از اين جريان خندهاش گرفته بود ، به اندازهاى كه دندانهاى مباركش نمايان بود.
مرد شامى در اين وقت رو كرد به حضرت صادق و گفت : تو ميخواهى به من بفهمانى كه در ميان شيعيانت امثال اين مردها را دارى ، حضرت فرمود : آرى مقصودم
1. حمزة بن طيار كوفى از اصحاب حضرت باقر و صادق عليهماالسلام است ، بين علماى رجال در كلمه « طيار » اختلاف است ، بعضى اين لفظ را صفت براى حمزه آوردهاند و جمعى گفتهاند : طيار صفت محمّد پدر حمزه است ، در رجال شيخ « حمزه الطيار » ضبط شده ولى در رجال كشى « حمزه بن الطيار » آمده است.
علامه او را در قسم اول خلاصه عنوان كرده ، ابن داود وى را مدح نموده ، كشى نيز رواياتى درباره او نقل كرده است از آن جمله از هشام بن حكم روايت كرده كه حضرت صادق عليهالسلام از من پرسيد ابن طيار در چه حال است ؟ گويد : عرض كردم : او درگذشت ، حضرت فرمود : خداوند او را رحمت كند و او را به سرور و خوشحالى و خرمى برساند ، او دشمنان ما اهل بيت را از ما دور ميكرد ، و از ما دفاع مىنمود.
(115)
همين است ؟! پس از آن فرمود : اى برادر اهل شام ، اما حمران با تحريف مطالب و مغالطات بر تو غلبه يافت ، و حرف حقى از تو پرسيد و تو نفهميدى ، ابان بن تغلب حقى را به باطلى آميخت و تو را از ميدان بيرون كرد ، زراره بوسيله « قياس » بر تو پيروزى يافت ، طيار مانند پرندهاى است كه مينشيند و برميخيزد ، ليكن تو مانند مرغ پر بريده هستى و قادر به قيام نيستى.
اما هشام بن سالم ، او نيز ميل دارد بنشيند و بپرد ، ولى هشام بن حكم با منطق با شما تكلم كرد.
اى برادر اهل شام خداوند حق و باطل را در اين دنيا به هم آميخته ، و تشخيص آنها براى مردمان عادى مشكل است ، بهمين جهت پيغمبرانى را مبعوث فرموده است تا بين حق و باطل را فرق گذارند و آنها را از هم جدا سازند ، علت بعثت انبياء نيز براى همين موضوع بوده ، اگر حق واضح و روشن بود و باطل هم مشخص و نمايان ، در اين صورت احتياجى به پيغمبر ووصى نبود.
مرد شامى عرض كرد : رستگارند كسانيكه با شما مجالست دارند ، حضرت صادق فرمود : پيغمبر با جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل مجالست داشت و آنها اخبار غيبيه را از طرف خداوند به آن حضرت ميرسانيدند مرد شامى عرض كرد : مرا از شعيان خود قرار ده و به من علم بياموز حضرت به هشام فرمود : او را دانش بياموز و من دوست دارم او شاگرد شما باشد.
على بن منصور(1) و ابو مالك(2) حضرمى گويند : ما مرد شامى را بعد از وفات
1. على بن منصور ابو الحسن كوفى از متكلمين و اصحاب هشام بن حكم است وى كتابى در توحيد و امامت تاليف كرده و بعضى نوشتهاند كه اين كتاب از تأليفات هشام بوده ، وى آن را جمع كرده است.
2. ابو مالك ضحاك حضرمى از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام است ، شيخ و نجاشى گويند وى اهل كوفه بوده و محضر امام صادق را درك كرده است ، عده از علماى رجال گفتهاند : او زمان آن جناب را درك نكرده و از اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است ، اين راوى از ثقات مشايخ و صاحب تأليف ميباشد.
(116)
حضرت صادق عليهالسلام در نزد هشام ديديم ، و او هداياى اهل شام را براى او مىآورد و هشام نيز هداياى اهل عراق را به او ميداد على بن منصور گفت : اين مرد شامى دل پاكى داشت.
سليمان بن جعفر جعفرى گويد : از حضرت رضا عليهالسلام پرسيدم درباه هشام چه مىفرماييد ؟ فرمود : خداوند او را رحمت كند ، وى بنده ناصحى بود ، اصحاب ، او را از جهت حسديكه بر وى داشتند او را اذيت كردند.
داود بن قاسم جعفرى(1) گويد : به حضرت جواد عرض كردم : درباره هشام بن حكم چه ميفرمائيد ؟ حضرت فرمود : خداوند او را رحمت كناد وى همواره مدافع اين طرف بود ، يعنى وى هميشه از خاندان عصمت و طهارت دفاع ميكرد و دشمنان آنها را با منطق و استدلال از ميدان بحث و مناظره بيرون مىنمود ، و با نيروى علم و تحقيق حقانيت آنان را روشن مىساخت.
علامه حلى در خلاصه گويد : هشام بن حكم از مواليان كنده بود و در محله بنى شيبان در كوفه منزل داشت ، و در سال 199 ، به بغداد منتقل شد ، او از حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام روايت مىكند و در نقل اخبار ثقه و مورد اعتماد است . از امام صادق و
1. داود بن قاسم بن اسحاق بن عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ابو هاشم جعفرى از مشايخ بزرگ حديث و رواة عظيم الشأن است ، شيخ در رجال و فهرست گويد : داود ابن قاسم از اصحاب حضرت رضا و جواد و هادى و عسكرى عليهمالسلام ميباشد ، وى از ثقات محدثين و مؤلفين بشمار است نجاشى و علامه و كليه علماى رجال و فقهاى اماميه وى را توثيق و تجليل كردهاند و از او بفضل و كمال و علم و تقوى ياد ميكنند.
(117)
كاظم احاديثى در مدح او رسيده ، و كسى است كه مذهب را با دقت نظر تهذيب نمود ، و در علم كلام مهارت داشت ، اخبارى نيز در مذمت او رسيده و ما در كتاب بزرگ خود از آنها جواب گفتهايم ، و اين مرد در نزد من جليل القدر و عظيم الشان است.
در تنقيح المقال گويد : از خط مرحوم مجلسى نقل شده كه او گفته : سيد مرتضى از شيخ مفيد نقل كرده كه هشام بن حكم از بزرگترين اصحاب حضرت صادق عليهالسلام بوده ، هشام مردى پرهيز كار و از آن حضرت رواياتى نقل فرموده ، پس از آن گفته هشام در منى خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيد ، و در اين هنگام بسيار جوان بود ، در مجلسى امام عليهالسلام بزرگان و پير مردان شيعه مانند حمران بن اعين ، قيس ماصر ، يونس بن يعقوب ، وأبو جعفر احول و غير اينها حضور داشتند.
حضرت صادق عليهالسلام هشام را بر آنها فضيلت داد ، و حال اينكه تمام آنان از هشام بزرگتر بودند ، امام عليهالسلام متوجه شد كه اين موضوع بر اصحابش گران آمد و سبب ناراحتى آنها گرديد ، رو به آنها نموده فرمود : اين جوان ما را بازبان و دل يارى مىكند.
در فهرست ابن النديم(1) مطالب مفصلى راجع به هشام آمده و از آن جمله هشام گويد : من تعجب ميكنم از مخالفين خودمان ، چگونه كسى را كه از آسمان فرمان عزلش صادر شد به خلافت برگزيدند ، و كسى را كه از آسمان فرمان ولايت و امارت
1. محمّد بن اسحاق ابو يعقوب نديم بغدادى مكنى به ابو الفرج و معروف به « ابن النديم » از نويسندگان مشهور عالم اسلام بوده و فهرست او همواره مرجع و مأخذ مؤلفين و مصنفين است ، گويند وى ابتداء كتاب فروش بوده ، و از همين راه كه با تأليفات و كتب آشنا بوده و با مؤلفين آميزش داشته اين فهرست پر ارزش را نوشته است.
نويسندگان عامه و خاصه او را پيرو مذهب شيعه ميدانند ، علماى بزرگ و مؤلفين شيعه نيز او را مورد اعتماد قرار دادهاند و در كتب خود از وى نقل كردهاند ، شيخ طوسى و نجاشى در فهرست خود از وى مطالبى در ترجمه بعضى از روات شيعه اخذ نمودهاند.
(118)
او رسيد عزل كردند ، در اين مورد به آيه برائت استدلال ميگرد كه ابتداء حضرت رسول آيات را به ابى بكر داد تا به مكه رفته و در موسم بخواند ، پس از آن از طرف خداوند فرمان آمده كه آيات را از أبو بكر گرفته به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليهالسلام بدهد تا او در موسم براى كفار قريش بخواند.
هشام دشمنان فراوان و مخالفين زيادى داشت ، البته افرادى كه اهل نظر و تحقيق هستند ، و به موضوعات مذهبى دقيق و عميق ميباشند ، افراد كوته بين همواره آنها را به داشتن عقائد نادرست متهم ميكنند ، هشام ابن حكم نيز از اين اشخاص است چون وى در علم كلام بسيار ماهر ، ودر سخنورى مقام ارجمندى داشت ، زبان شيوا و بيان رسايش مخالفين را ميكوبيد ، علماى اهل سنت و فقهاى عامه از هر افترايى نسبت به وى دريغ نداشتهاند ، او را به كفر و الحاد متهم داشتهاند.
شهرستانى در ملل و نحل فرقهاى را به نام « هشاميه » اسم ميبرد و آنها را پيروان هشام بن حكم ميداند ، عقيده شهرستانى در مورد هشام مأخذ درستى ندارد ، و صرف اتهام ميباشد ، شهرستانى مطالب خود را از دشمنان و مخالفين هشام كه با وى عداوت ديرينه داشتهاند اخذ كرده ، ولذا گفتار او ارزش ندارد ، و ساحت مقدس هشام بن حكم از اين اتهامات ناروا منزه است.
40 ـ يحيى بن سالم
يكى از ثقات مشايخ و اهل حديث « يحيى بن سالم » است وى از بزرگان محدثين و مؤلفين به شمار رفته و در كتب رجال از وى تجليل شده است ، اكنون گفتار و عقائد علماء و فقهاء را در باره او مىنگاريم.
شيخ نجاشى در رجال خود گفته : يحيى بن سالم فراء زيدى مذهب و از اهل كوفه
(119)
است ، وى كتابى تأليف كرده كه اهل حديث از وى روايت كردهاند ، و او از « ثقات » اهل حديث بشمار است ، علامه حلى نيز وى را در قسم اول خلاصه عنوان كرده و او را از ثقات ميداند.
در تنقيح المقال گفته : ابن داود(1) او را در قسم دوم از كتاب خود ذكر نموده ، وگفتار نجاشى را در باره او آورده است ، و در « وجيزه » و « حاوى » اين راوى را از موثقين شمرده است.
روايت حضرت عبدالعظيم از يحيى بن سالم در كافى ـ باب نكت و نتف من التنزيل ـ ذكر شده است.
نكاتى درباره كتاب حاضر:
مسند عبدالعظيم حسنى عليهالسلام كه هم اكنون پيش روى شماست، حاوى 120 حديث است كه ترجمه فارسى هر روايت هم در مقابل آن آمده است. در پارهاى موارد چند روايت، مشابه هم بودند ولى به علت اختلاف در سند، دو روايت جدا تلقى و شمارهگذارى شدند.
روايتِ بلند مناجات موسى با خداوند هم كه در بحارالأنوار تقطيع شده بود، از آنجا كه اختلافاتى در متن آن ديده مىشد، جداگانه آورده شدند.
1. حسن بن على بن داود تقى الدين معروف به « ابن داود » صاحب رجال معروف از بزرگان علماء و نويسندگان است ، در امل الامل گويد : وى از محققين زمان خود بشمار ميرفت ، او مردى صالح و جليل القدر و از شاگردان نجم الدين حلى بود.
شهيد ثانى گويد : وى صاحب تصنيفات و تحقيقات بوده و كتب او در فقه و نحو و عروض و منطق مشهور و معروف است . تولد او در سال 647 بوده و از وفات او ذكرى و اطلاعى در دست نيست .
(120)
در آخرين روزهاىِ انجام اين مسند، به كتابى تازه متولد شده دست يافتيم كه در بيروت منتشر شده بود. اين كتاب «المعتمد الشريف شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده» نام داشت.
با آنكه اين اثر به شكل مستقل درباره مسند عبدالعظيم عليهالسلام نبوده و به شرح زندگانى وى هم پرداخته است ولى در آنجا كه به احاديث رسيده از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مىپردازد، بسيار نيكو روايات ايشان را جمعآورى و تبويب مىكند، ولى از آن روى كه روايات تقطيع شده را غالبا، مستقل و جدا مىانگارد تعداد روايات كتابش زياد شده است.(1)
در كتاب حاضر تلاش رفته است تا روايات رسيده از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را از مصادر اوليه نقل كنيم.
در پايان كتاب چندين فهرست فنى قرار گرفته است. از جمله آنها فهرست، موضوعى كتاب است كه بدين وسيله خواننده را در يافتن موضوعات خاص و گزيدهاى، كمك خواهد كرد.
واللّه ولي التوفيق
1. الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده؛ عبدالزهراء عثمان محمد؛ بيروت دارالهادى، 1422ه .
(121)
(122)
[ 1 ] عبدالعظيم حسنى گويد : از ابو جعفر جواد عليهالسلام از « مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ »پرسيدم ؟
فرمود : مقصود ذبيحههاايست كه از براى بتها و يا درختى ذبح مىشد ، خداوند اين نوع ذبيحهها را حرام نموده هم چنانكه ميته و خون و گوشت خوك را حرام كرده است ، پس كسى كه مضطر گردد و چاره نداشته باشد (در صورتى كه «باغى» يعنى راهزن و سارق و هم چنين «عادى» يعنى براى شكار و تفريح سفر نكرده كه اضطرار حاصل شود) مىتواند از گوشت ميته براى سدّ رمق استفاده كند .
گويد : عرض كردم : اى فرزند رسول خدا ! چه وقت ميته براى انسان مضطر حلال مىگردد ؟
فرمود : پدرم از پدرش روايت مىكرد كه اين موضوع را از حضرت رسول صلىاللهعليهوآله پرسيدند كه : يا رسول اللّه ! ما در زمينى قرار مىگيريم و در آن جا در شدّت و فشار گرسنگى واقع مىشويم ، در چه وقت ميته براى ما حلال مىگردد ؟ حضرت فرمود : مادامى كه براى گردش و تفريح و خوشگذرانى نرفته باشيد ، و يا سبزى و نباتى در آن جا نباشد كه بوسيله آن سدّ جوع نمائيد در اين صورت مضطر مىشويد و اكل ميته براى شما حلال است .
گويد : گفتم : معنى گفتار خداوند كه فرمود : « فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ » چيست؟
حضرت فرمود : مقصود از «باغ» سارق و راهزن است و «عاد» كسى است كه بارى تفريح و لذّت دنبال شكار مىرود نه اينكه مقصود از شكار كردن كمك به اهل بيتش باشد اين دو دسته يعنى راهزن و شكارچى كه قصدش تفريح باشد در حال اضطرار هم نمىتوانند از گوشت ميته استفاده كنند همان طور كه در حال اختيار هم اكل ميته بر آنها حرام بوده ، اين دو دسته در سفر نيز نمىتوانند نماز خود را شكسته بخوانند و روزه خود را افطار كنند .
(123)
(124)
گويد : عرض كردم : مقصود از آيه شريفه « وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ » چيست ؟
فرمود : «منخنقه» حيوانى است كه او را خفه كرده باشند ، «موقوذه» حيوانى است كه مريض شده و اين مرض او را به جايى رسانيده باشد كه در هنگام ذبح از خود حركت و عكس العملى نشان ندهد ، «متردّيه» حيوانى است كه از مكان مرتفعى سقوط كرده و يا در چاه آبى افتاده و مرده باشد ، «نطيحه» حيوانى است كه حيوان ديگرى او را كشته باشد «وما اكل السبع» آن حيوانى است كه درندگان او را از هم دريده و مرده باشد . مقصود از « وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ »ذبايحى بود كه در جاهليت براى بتان انجام مىدادند و خون آنها را به بتها مىماليدند ، اين اقسام ميته كه در بالا تشريح گرديد در صورتيكه قبل از مردن آن حيوانها را ذبح شرعى كرده باشند ميته بر آنها اطلاق نمىشود .
گويد : عرض كردم : « وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ » را بيان فرمائيد .
فرمودند : مردمان جاهليّت شترى را مىخريدند و آن را بين ده نفر تقسيم مىكردند ، و بعد تيرهايى كه مخصوص قمار بود روى آن شتر تقسيم شده مىگذاشتند ، از اين ده تير هفت دانه برنده و سه تير بازنده بودند ، آن تيرها كه برنده حساب مىشدند آنها را فذ ، توام ، نافس ، حلس ، مسبل ، معلى ، رقيب مىگفتند ، و تيرهاى بازنده را نيز ، فسيح ، منيح و غد نامگذارى كرده بودند . در اين هنگام اگر يك تير بازنده به نام يكى از شركاء بيرون مىشد ثلث قيمت شتر را مىباخت و اين عمل را تكرار مىكردند تا هر سه تير بازنده به نام سه نفر از آن ده نفر بيرون شود ، در اين موقع آن سه نفر ملزم بودند بهاى شتر را بپردازند ، پس از اين شتر را مىكشتند و آن هفت نفر كه شتر مفت به آنها رسيده بود گوشت او را مىخوردند و به آن سه نفر چيزى نمىدادند ، هنگامى كه دين مقدس اسلام آمد خداوند اين عمل كثيف و غير مشروع را حرام فرمود .
(125)
(126)
[ 2 ] هشامگويد : از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدم : « سُبْحَانَ اللّهِ »چه معنىدارد ؟
فرمود : مقصود از سبحان اللّه پاك و منزّه دانستن خداوند است از هر عيب و نقصى كه لايق شأن و مقام كبريايى او نيست .
[ 3 ] على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر و او از پدرش جعفر عليهمالسلام روايت كرده كه على بن الحسين عليهماالسلام فرمود : جايز نيست با هركس آميزش كنى ؛ زيرا خداوند فرموده است : هرگاه ديدى كسانى را كه در آيات ما كنجكاوى مىكنند از آنها دورى كن ، تا در مطالبى غير از آيات ما به بحث و جدل پردازند ، و اگر چنانچه از طرف شيطان نسيانى به تو عارض شد پس از اين تذكر ديگر با اين گروه مجالست نكن .
و سزاوار نيست كه هرچه دلت خواست بر زبان آورى ؛ زيرا خداوند فرموده : از چيزى كه علم ندارى پيروى نكن ، و حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : خداوند رحمت كند بندهاى را كه خيرى بر زبان جارى سازد و از آن سودمند گردد يا ساكت شود تا سالم بماند .
و روا نيست كه به هر چيزى گوش فرا دهى ؛ براى اينكه خداوند فرمود : «همانا گوش و چشم و دل همه در پيشگاه پروردگار مسئولند» .
(127)
(128)
[ 4 ] عبدالعظيم حسنى فرمود : روايت كرد برايم آقاى من على بن محمّد عليهماالسلام از پدرش و او از پدرانش از حسن بن على عليهمالسلام كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : ابوبكر از من به منزله گوش و عمر به منزله چشم و عثمان به منزله دل من هستند .
حضرت امام حسن عليهالسلام فرمود : چون روز ديگر خدمت آن حضرت رسيدم در اين هنگام اميرالمؤمنين و عمر و ابوبكر و عثمان در خدمت او بودند ، عرض كردم : اى پدر ! از شما شنيدم درباره اصحابت كلماتى را فرمودى ، مقصود از آن گفتارها چه بود ؟
حضرت فرمود : آرى ، اكنون برايت توضيح خواهم داد كه مقصودم چه بوده ، پس از اين حضرت بسوى آنها اشاره كرد و فرمود : اينان چشم و گوش و دل هستند و زود است كه از وصى من از آنها پرسيده شود ـ در اين هنگام اشاره به على بن ابى طالب فرمود ـ پس از اين گفت : خداوند عزّ وجل فرمايد : همانا گوش و چشم و دل مورد بازخواست قرار خواهند گرفت .
بعد فرمود : به عزّت پروردگارم سوگند كه همه افراد امّت من در روز قيامت نگه داشته خواهند شد و از ولايت على بن ابى طالب مورد سؤال قرار خواهند گرفت ، اين است معنى گفتار خداوند كه گفت : آنان را نگهداريد تا بازخواست شوند .
[ 5 ] حسين بن مياح از كسى نقل مىكند كه گفت : كسى نزد امام صادق عليهالسلام اين آيه را خواند كه : بگو انجام دهيد كه خداوند و پيامبرش و مؤمنان كارهايتان را خواهند ديد» .
امام فرمود : اين گونه نيست ، بلكه «مأمونون» است ، و ما همان مأمونان هستيم .
(129)
(130)
[ 6 ] زيد شحّام گويد : شب جمعهاى بود و ما راه مىرفتيم كه امام صادق عليهالسلام به من فرمود : قرآن بخوان ؛ زيرا شب جمعه است .
من اين آيه را خواندم : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ (كان) مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ » .
امام صادق عليهالسلام فرمود : به خدا ما را خدا ترحم كرده و ما را خدا استثنا فرموده ولى ما از دوستان خود كارسازى مىكنيم .
[ 7 ] عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليهالسلام نقل مىكند كه ايشان از پدرشان نقل مىكند كه امام كاظم عليهالسلام فرمود : شنيدم حضرت صادق عليهالسلام مىفرمايد : قتل نفس از گناهان كبيره است ؛ زيرا خداى متعال مىفرمايد : « وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً » .
[ 8 ] امام باقر عليهالسلام فرمود : اين آيه اين گونه نازل شد : «اگر آنها آنچه را (درباره على) پند داده شدند ، انجام دهند ، برايشان بهتر است» .
(131)
(132)
[ 9 ] مالك جهنى گويد : از امام صادق عليهالسلام از معنى آيه شريفه « أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً » سؤال كردم .
فرمود : در اين هنگام در عالم مشيّت و آفرينش انسانى وجود نداشت .
راوى گفت : عرض كردم : پس معنى « هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً » چيست ؟
فرمود : در اين زمان مشيّت به آفرينش انسان تعلّق گرفته بود ولى هنوز وجود خارجى نداشت .
[ 10 ] ابو بصير گويد : از حضرت صادق عليهالسلام از قول خداوند « الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » پرسيدم .
فرمودند : آنان كسانى هستند كه امور خود را به آل محمّد عليهمالسلام واگذارند ، و هرگاه از آنها حديثى شنيدند در آن كم و زياد نكنند ، و خبر را همانگونه كه شنيدهاند به مردم برسانند .
[ 11 ] مالك جهنى گفت : به حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم : معنى آيه شريفه « وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاِءُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » چيست ؟
فرمود : مقصود از «من بلغ» امامان از آل محمّد عليهمالسلام هستند كه مردم را بوسيله قرآن انذار مىكنند همانگونه كه پيغمبر انذار مىكرد .
(133)
(134)
[ 12 ] امام باقر عليهالسلام فرمود : جبرئيل اين آيه را اينگونه بر محمّد صلىاللهعليهوآله نازل كرد : «كسانى كه (نسبت به آل محمّد) ستم كردند ، سخنى جز آنچه دستور داشتند ، به جاى آوردند ، پس ما بر آنها كه (نسبت به حقّ آل محمّد) ستم كردند ، به سبب كارهاى ناروايى كه مىكردند ، از آسمان عذابى نازل كرديم» .
[ 13 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت هادى و او از پدرش از حضرت رضا عليهمالسلام روايت كرده كه فرمود : ابو حنيفه روزى از خدمت حضرت صادق عليهالسلام بيرون مىشد ، در اين هنگام موسى بن جعفر با او روبرو گرديد ، ابو حنيفه گفت : اى جوان ! معصيت و گناه از ناحيه چه كسى است ؟
موسى بن جعفر، عليهماالسلام فرمود : اين سؤال تو از سه موضوع خارج نيست : يا از جانب خداوند است و از طرف عبد نيست ، در اين صورت سزاوار نيست كه خداى كريم و رحيم بنده خود را معذّب سازد به جهت معصيتى كه از وى صادر نشده است ، و يا از جانب خداوند و عبد هر دو صادر شده ، در اين صورت نيز سزاوار نخواهد بود كه شريك قوى رفيق ضعيف خود را ستم نمايد . سومين موضوع اينست كه معصيت از طرف عبد است و گناه از وى صادر شده در اين صورت اگر خداوند از وى درگذرد و گناهان او را بيامرزد اين كرم و لطفى است كه پروردگار به او نموده است و اگر در اثر نافرمانى كه از او صادر شده او را معاقب قرار دهد اين به خاطر گناهى است كه از وى سر زده است .
[ 14 ] ابراهيم بن ابى محمود گويد : از حضرت رضا عليهالسلام تفسير آيه شريفه « وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ » را سؤال كردم .
(135)
(136)
حضرت فرمود : خداوند به صفت «ترك» موصوف نمىشود ، هم چنين كه مخلوقات او به اين صفت متصف هستند ، ليكن چون خداوند به بَواطن بندگان آگاه است و مىداند كه آنها از كفر و الحاد و گمراهى برنخواهند گشت ، از اين جهت لطف و معاونت خود را از آنها گرفته است و آنها را مختار فرموده .
راوى گويد : از آن حضرت معنى « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ » را پرسيدم .
حضرت فرمود : «ختم» مهر زدن به دل كافران است از جهت عقوبت بر كفران آنها ، همان طور كه خداوند فرموده : « بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً »پروردگار بر دل آنها مهر زده به جهت كفرى كه در نهاد آنها است و جز عده اندكى از آنها ايمان نخواهند آورد .
راوى گفت : از آن حضرت پرسيدم : آيا خداوند بندگان خود را به معصيت مجبور مىكند ؟
فرمود : خداوند بندگان خود را مخير ساخته و آنها را مهلت داده تا وقتى كه توبه كنند و بسوى او باز گردند .
راوى گويد : گفتم : آيا خداوند بندگان را به كارهايى كه از طاقت آنها خارج است تكليف مىكند ؟
حضرت فرمود : پروردگار چگونه اين عمل را خواهد كرد در صورتى كه خود فرموده است : « وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ » خداوند به بندگان خود هرگز ظلم نمىكند .
بعد حضرت فرمود : پدرم از پدرش روايت مىكرد كه مىگفت : هركس گمان كند كه پروردگار بندگانش را به معاصى مجبور مىكند ، و يا آنها را به كارهايى كه از طاقت آنها بيرون است تكليف مىكند از ذبيحه او نخوريد ، و شهادت او را نپذيريد ، و پشت سر او نماز نگذاريد ، و او را از زكات چيزى ندهيد .
(137)
(138)
[ 15 ] عبدالعظيم حسنى گفت : از حضرت جواد عليهالسلام از تفسير آيه شريفه « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى » پرسيدم .
فرمود:خداوند مىفرمايد : دور باشى از خير دنيا و دور باشى از خير آخرت.
[ 16 ] ابراهيم بن ابى محمود گويد : حضرت رضا عليهالسلام در تفسير آيه شريفه « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ » مىفرمود : يعنى چهرهها در آن روز شاداب و روشن هستند ، و در انتظار ثواب و رحمت پروردگار مىباشند .
[ 17 ] يحيى بن سالم از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : هنگامى كه آيه شريفه « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » نازل گرديد حضرت رسول صلىاللهعليهوآله به على عليهالسلام فرمود : مقصود از «اذن واعيه» گوش شما مىباشد .
(139)
(140)
[ 18 ] حضرت باقر عليهالسلام درباره آيه شريفه « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَءَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً »فرمود : ما دل اين افراد را از ايمان پر خواهيم كرد و مقصود از «طريقه» در اين آيه ولايت على بن ابى طالب و اوصياء او عليهمالسلام است .
[ 19 ] حضرت باقر عليهالسلام درباره آيه شريفه « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَءَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً »فرمود : اگر مردم در ولايت على بن ابى طالب عليهالسلام و اوصياء از فرزندان او مستقيم و پابرجا باشند ، و از اوامر آنان اطاعت كنند ، و نهى آنها را بپذيررند ، ما اين گونه افراد را از آب گوارا سيراب خواهيم كرد ، و همچنين مىفرمود : ما دل اين اشخاص را از ايمان پر خواهيم نمود ، و مقصود از «طريقه» در اين آيه مباركه ايمان به ولايت على بن ابى طالب و اوصياء ايشان عليهمالسلام مىباشد .
[ 20 ] اسباط گويد : در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بودم مردى از وى درباره آيه شريفه « إِنَّ فِي ذلِكَ لاَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ * وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ » سؤال مىكرد .
راوى گفت : حضرت در جواب او فرمودند : مقصود از «متوسمين» ما هستيم و «سبيل مقيم» هم راهى است كه ما وى را بپا داشتهايم يعنى بايد مردم از طريق ما بروند تا به سر منزل مقصود برسند .
[ 21 ] امام باقر عليهالسلام درباره قول خداى عزّ وجل : «همه آيات ما را تكذيب كردند» فرمود : مقصود از آيات ، اوصياء هستند .
(141)
(142)
[ 22 ] امام باقر عليهالسلام فرمود : جبرئيل عليهالسلام اين آيه را اينگونه نازل كرد : «همانا كسانى كه (نسبت به حقّ آل محمّد) ستم كردند ، خداوند نمىآمرزدشان و به راهى هدايتشان نكند ، جز راه دوزخ كه هميشه در آن جاودانند ، و اين براى خدا آسان است» .
سپس فرمايد : «اى مردم ! پيغمبر از جانب پروردگارتان ، به حق به سوى شما آمده (درباره ولايت على) ايمان آوريد كه مايه خير شماست ، و اگر كافر شويد (به ولايت على) آنچه در آسمان و زمين است متعلق به خداست» .
[ 23 ] امام باقر عليهالسلام فرمود : جبرئيل اين آيه را اينگونه نازل كرد : «بيشتر مردم (نسبت به ولايت على) جز ناسپاسى نخواستند» .
و فرمود : جبرئيل عليهالسلام اين آيه را اينگونه نازل كرد : «بگو اين حق از پروردگار شماست (درباره ولايت على) هركه خواهد ايمان آورد و هركه خواهد منكر شود ، ما براى ستمگران (به آل محمّد) آتشى آماده كردهايم» .
[ 24 ] امام صادق عليهالسلام فرمود : «اين راه على است كه مستقيم است» .
(143)
(144)
[ 25 ] عبدالعظيم حسنى گفت : حضرت ابو جعفر جواد عليهالسلام فرمود : از پدرم شنيدم كه مىفرمود : از پدر خود موسى بن جعفر شنيدم كه فرمود : عمرو بن عبيد خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيد ، پس از سلام در محضر آن بزرگوار نشست و آيه شريفه « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ » را قرائت نموده و پس از خواندن آيه سكوت كرد .
حضرت فرمود : چرا سكوت كردى ؟
عرض كرد : ميل دارم گناهان كبيره را در قرآن بشناسم .
امام صادق در اين هنگام گناهان كبيره را براى او تشريح كرده و فرمودند : بزرگترين گناهان شرك به خداست ، خداوند مىفرمايد : «هركس براى خدا شريكى قائل شود پروردگار بهشت را بر او حرام خواهد ساخت» .
از گناهان كبيره نوميدى از رحمت خداوند است ؛ زيراكه فرموده : «از رحمت پروردگار نوميد نمىگردند مگر كافران» .
از گناهان كبيره راحت بودن از مكر خدا است، يعنى انسان به عذاب و غضب خداوند اعتنا نكند و با كمال آسايش به معصيت و نافرمانى پروردگار خود را مشغول سازد ؛ زيرا خداوند مىفرمايد : «از عذاب و مكر پروردگار ايمن نخواهند بود مگر گروه زيانكاران» .
از جمله معاصى كبيره نافرمانى پدر و مادر است ، خداوند سبحان كسانى را كه از فرمان پدر و مادر سرپيچى نمايند آنها را بدبخت و ستمگر معرفى فرموده است .
از گناهان بزرگ كشتن كسى كه خداوند ريختن خون وى را حرام نموده است ، مگر اشخاصى كه بدستور حكام شرع حكم قتل آنها صادر شده باشد ، پروردگار مىفرمايد : «جزاى كسى كه خون مؤمنى را بريزد دوزخ است و او همواره در آنجا معذّب خواهد بود» .
(145)
(146)
از معاصى كبيره نسبت دادن زنا به زن مسلمان و مرد مسلمان است ، و بطور كلى نسبت دادن هر عمل زشت و فعل حرامى به مسلمانان از گناهان بزرگ است ، خداوند در قرآن فرموده : «اين اشخاص كه مسلمين را به اعمال زشت نسبت مىدهند در دنيا و آخرت از رحمت و آمرزش پروردگار دور هستند ، و براى آنان عذاب بزرگى آماده است» .
از گناهان بزرگ خوردن مال ايتام و تصرف غير مشروع در اموال آنان است ، خداوند مىفرمايد : «كسانى كه مال ايتام را مىخورند مانند اين است كه آتش مىخورند و زود است كه به آتش دوزخ بپيوندند» .
از معصيتهاى بزرگ فرار نمودن از جهاد و دورى از اجتماع مسلمين در جنگ با كفار است ، خداوند مىفرمايد : «هركس از مسلمانان در روز جهاد با دشمن فرار كند و پشت به جنگ نمايد مشمول غضب خداوند شده و در جهنّم منزل خواهد كرد ، مگر اشخاصى كه از جبهه برگردند و خود را براى حمله بعدى آماده نمايند ، يا سربازانى كه از عدهاى فرار كرده و به دسته ديگرى از مجاهدين متصل شوند» .
از گناهان كبيره خوردن ربا و گرفتن نزول و بهره است ، خداوند فرمايد : «كسانى كه ربا مىخورند، روز قيامت بپا نخيزند مگر مانند آنكس كه شيطان او را آسيب رسانيده و ديوانه شده باشد» .
از معاصى كبير سحر و جادويى است ، خداوند فرموده : همانا دانستند آن كس كه سحر و جادويى را بخرد و فراگيرد ، براى او در آخرت بهره و نصيبى نخواهد بود» .
از گناهان بزرگ زنا كردن و زنا دادن است ، پروردگار فرموده : «هركس مرتكب اين كار زشت گردد، به گناه و حرام خواهد پيوست ، و بر مرتكب اين فعل شنيع روز قيامت عذاب دو چندان خواهد بود و در آتش دوزخ به خوارى و سرافكندگى جاودان خواهد ماند» .
(147)
(148)
از معاصى كبيره دروغى است كه صاحبش را در زشتى و بدكارى فروبرد ، خداوند فرموده : «كسانى كه به عهد خدا و سوگند، بهاى اندكى را مىخرند» يعنى با قسم دروغ منافع خود را در نظر مىگيرند «اين مردم در آخرت بهره و فايدهاى نخواهند داشت» .
از گناهان بزرگ خيانت در امانت و اموال مسلمين است ، خداوند مىفرمايد : «هركس خيانت بورزد و اموال مردم را كه در نزد وى امانت نهاده شده حيف و ميل نمايد ، با همان خيانت و كار زشتى كه انجام داده در محضر پروردگار حاضر خواهد گرديد» .
از معاصى كبيره ندادن زكات واجب است ، خداوند فرمايد : «بوسيله پولهاى اندوخته كه حقوق واجبه آنها داده نشده باشد ، صورتها و پهلوها و پشتهاى آنها داغ خواهد شد».
از معاصى كبيره گواهى دادن به دروغ و يا تزوير و مخفى داشتن شهادت است در هنگامى كه به آن احتياج پيدا شود ، خداوند مىفرمايد : «هركس در وقت احتياج به شهادت گواهى ندهد اين شخص دلش آسوده و معصيت كار است» .
از گناهان كبيره نوشيدن شراب و استعمال مسكرات است ؛ زيرا خداوند از خوردن شراب نهى فرموده ، هم چنان كه از پرستش بتان جلوگيرى نموده است .
از معاصى بزرگ ترك نماز از روى قصد و عمد است ، و يا هر عملى را كه خداوند واجب نموده ترك شود ، زيرا رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود : هركس نماز رااز روى قصد و عمد ترك نمايد از ذمّه پروردگار و پيغمبرش بيرون خواهد شد .
از گناهان بزرگ پيمانشكنى و قطع رحم است ، خداوند فرمايد : «اين دسته از مردمان كه گرفتار اين صفت مذموم شوند ، مشمول لعنت خداوند خواهند شد و براى آنان عاقبت بدى خواهد بود» .
حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود : در اين هنگام عمرو بن عبيد از محضر
حضرت صادق عليهالسلام بيرون شد ، در حاليكه گريهاش بلند شده بود و مىگفت : هلاك گرديد كسى كه از نزد خود مطلبى گفت ، و با شما در فضيلت و دانش خصومت ورزيد .
(149)
(150)
[ 26 ] عبدالعظيم حسنى گويد : از حضرت ابو جعفر جواد شنيدم مىفرمود : پدرم از پدرش نقل مىكرد از پدرم حضرت صادق عليهالسلام كه فرمود : نسبت دادن فحشاء به زنان پارسا از گناه بزرگ است ، براى اينكه پروردگار در قرآن فرمود: «اين اشخاص كه زنان را به كارهاى زشت متهم مىكنند در دنيا و آخرت از رحمت خداوند دورند و در عذاب سخت و دردناكى گرفتار خواهند گرديد» .
[ 27 ] عبدالعظيم حسنى گفت : به حضرت جواد عرض كردم : من اميدوارم كه آن «قائم» كه زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه از جور و ستم پر شده باشد از خاندان حضرت رسول اللّه ، شما باشى .
حضرت فرمود : اى ابوالقاسم ! ما اهل بيت همه قائم به امر خداونديم و راهنماى دين او هستيم ، ليكن آن قائم كه خداوند بوسيله او جهان را از كفر و آلودگى و ظلم و جنايت پاك خواهد كرد ، و جهان را پر از عدل و داد مىنمايد ، كسى است كه ولادت او از انظار مخفى مىماند و شخص او از مردم پنهان مىشود ، و بردن نام او بر مردم حرام مىگردد ، آن حضرت با پيغمبر هم نام و كنيه است ، وى آن شخصى است كه زمين از براى او ، درهم پيچيده مىگردد و هر دشوارى برايش آسان مىشود ، ياران وى كه به اندازه اصحاب بدر هستند در هر كجاى دنيا باشند پيرامونش جمع مىشوند ، و تفسير آيه شريفه « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ » در هر جايى كه باشيد خداوند همه شما را جمع مىكند و پروردگار به همه چيز توانا است ناظر به اين معنا است ، هرگاه اين عده كه از اهل اخلاصاند اجتماع كنند ، خداوند امر او را اظهار خواهد نمود ، وقتى كه لشگريان آن حضرت كه ده هزار نفرند به هم پيوندند در اين هنگام به فرمان و اذن پروردگار ظهور خواهد نمود ، و دشمنان خداوند را خواهد كشت تا از وى راضى گردد .
عبدالعظيم حسنى گويد : عرض كردم : آن بزرگوار از كجا مىداند كه خدا از وى راضى شده است ؟
(151)
(152)
فرمود : در دل وى رحمت و عاطفهاى پيدا مىشود كه حاكى از رضايت خداوند است ، و هرگاه داخل مدينه شود لات وعزّى را از قبر بيرون مىكند و مىسوزاند .
[ 28 ] شريح قاضى گويد : اميرالمؤمنين روزى به اصحاب و ياران خود در ضمن موعظه فرمود : مراقب وعدههاى مرگ باشيد ، و به كارهاى نيك مباشرت كنيد ، و به اندوختن ثروت و ذخاير اموال ميل نكنيد كه شما را به مكر و فريب و آرزوهاى دور و دراز تسليم مىكند ، همانا دنيا بسيار فريبكار ، حيلهگر ، گولزن و جادوگر است و پشت آدمى را به خاك مىرساند ، دنيا در ظاهر زيبندگى و درخشندگى دارد و طالبين خود را چون سرابى مىفريبد ، دنيا در ظاهر موجب خوشحالى و در باطن داراى مكر و حيله است و با دندانهاى مرگ شما را خواهد خورد . آدميان در دنيا فرزندان مرگ هستند ، ليكن باز آنها زينت دنيا را اختيار كردند ، و جاه و مقام آن را برگزيدند ، مرد طالب دنياى فانى نادان است ، مردى كه به لذتهاى دنياى فانى حريص و به خوشيهاى آن دلبسته دارد و از مكر و فريب اين جهان آسوده است ، اين دنيا همواره در حال تغيير و تبدّل است ، روزى گرفتاريهاى او شما را احاطه خواهد كرد ، و باتيرهاى مرگ پيكرهاى شما را هدف قرار خواهد داد ، اين جهان جانهاى شما را قبض مىكند ولى شما براى دنيا ثروت و اموال جمع مىكنيد ؟ شما براى مردن متولد مىشويد ، و به قبرها منتقل مىگرديد و روى خاكها مىخوابيد ، و به مار و مور تسليم مىشويد ، و براى حساب تسليم عدالت پرودگار خواهيد شد .
اى صاحبان حيلهها و انديشهها ! اى اصحاب عقلها و خردها ! از خوابگاه پدران خود يادى كنيد، در اين هنگام اشخاصى را خواهى ديد برهنه و بدنهايى كه عريان گرديده و ثروت و اموال آنان در بين ورّاث تقسيم شده است . اى صاحب وقار كه هماره به هيكل زيبايت متوجه بودى ! اكنون به منزلى قدم مىگذارى كه پر از گرد و غبار و سنگ و كلوخ است ، در اين جا با چهره خود به روى خاك خواهى خفت ، در حالى كه اين منزل زائرش كم است و كمتر كسى از شما ديدن مىكند . تا آن وقت كه قبرت از هم بشكافد
(153)
(154)
و براى حشر و نشر مبعوث گردى ، اگر زندگى تو به سعادت پايان يافته باشد به خوشوقتى و شادكامى خواهى رسيد در حالى كه پادشاه و فرمانروايى مىگردى و در امن و آسايش قرار مىگيرى كه در او خوف و خشيت و بيم و هراسى به تو نخواهد رسيد ، براى خدمتگزارى شما جوانانى گمارده شدهاند كه گويا درّ و مرواريدند ، در دست آنها ظرفهايى نهاده شده كه از آب خوشگوار و شيرين پر شده و بهشتيان را سيراب مىكنند ، مردمان بهشت در آن جا همواره در نعمت هستند ، و دوزخيان همواره در دوزخ معذَّب مىباشند . بهشتيان در لباسهاى فاخر و زيبا بخود مىبالند ، و دوزخيان از حرارت آتش جهنّم در خود مىپيچند ، آنان در بهشت به مشك و عنبر خوشبو مىشوند ، اينان در دوزخ با گرزهاى آتشين مضروب مىگردند ، آنها با حورالعين هم آغوش مىباشند ، اينها در آتش با غل و زنجيرها بسته شدهاند ، اينك در دل من دردى است كه اطباء از معالجه آن حيران و عاجزند ، و در او دردى است كه دواپذير نيست .
اى كسى كه به مار و مور تسليم و هديه مىشوى ! از آنچه شنيده و ديدهاى پند گير ، به ديدگانت بگو از لذّت خواب درگذرند و همواره اشك بريزند ، منزلگاه تو سرانجام قبر است منزلى كه در آن بيم و خوف و هول و هراس و پوسيدگى است ، پايان زندگى تو مرگ است و تو ا ندك شرمى از اعمال و افعالت ندارى . اى كسى كه در غفلت و گمراهى فرو رفتهاى ! از واعظ ناصح كه طرق خير و سعادت را به شما مىفهماند بشنو ، روز قيامت هنگام عرض اعمال و سؤال از افعال و اقوال بندگان است ، آن روز موقع شرمندگى از كارهاى ناشايست و روز سرافكندگى است ، روزى كه اعمال بندگان در او زير و رو مىگردند و تمام گناهان بشمارش مىآيند ، روزى كه از فرط گرمى و حرارت چشمها آب مىشوند ، و زنان باردار از خوف و هراس سقط اولاد مىنمايند ، در اين روز بين دوستان جدايى خواهد افتاد و از هيبت و عظمت آن روز عقل خردمندان سرگردان خواهد شد ، زمين پس از آبادانى به حالت خرابى خواهد گرائيد و نزهت و خرّمى آن به خارستانى تبديل خواهد گرديد .
(155)
(156)
روز قيامت زمين از معادن غيب گوهرهاى گرانبهاى خود را خارج خواهد ساخت و آنچه را كه در بر دارد بسوى پروردگار حمل خواهد كرد ، گناهكاران با قيافههايى كه دارند شناخته مىگردند ، سيماى آنان مجرم بودن آنها را مىفهماند ، روز قيامت قبرها پس از مدتى كه به هم آمده بود از هم باز مىگردد ، و مردمان با اعمال خود به محكمه عدل پروردگار حاضر خواهند گرديد .
در اين موقع پرده از روى غيب برداشته شده و آخرت نمايان مىشود ، زمين را خواهى ديد كه از هم پاشيده و متلاشى گرديده و كوههاى آن به هم فروريخته و پستى و بلندى آن از بين رفته و هموار گرديده .
اينان در اين روز براى خود يارى كننده و دوستى نمىبينند كه آنها را از اين ورطه هولناك برهاند ، و يا آنان را از اين ذلّت و خوارى نجات داده و پناه دهد ، اين مردم با شتاب و عجله بسوى عرصات قيامت رو مىآورند و عدهاى نيز بدون اختيار بطرف محشر رانده مىشوند ، در اين هنگام آسمانها بدست قدرت پروردگار درهم پيچيده مىگردند مانند پيچيدن صحائف و اوراق كتب ، بندگان خداوند هنگام عبور بر صراط خائف و ترسان هستند و دلهاى آنان لرزان و مضطرب است ، آنان گمان مىكنند كه از اين راه جان سالم به در نخواهند برد ، و به اين اشخاص اذن سخن گفتن داده نخواهد شد و عذر آنها پذيرفته نخواهد گرديد .
به دهان اين گنهكاران مهر زده شده و قادر به سخن گفتن نيستند ، ليكن دستها و پاهاى آنها به گفتار آيند و اعمال ناشايسته ايشان را كه مرتكب شدهاند بازگو نمايند ، واى از آن وقتى كه بين دو دسته ـ گناهكاران و نيكوكاران ـ جدايى افكنده شود ، اين ساعت بسيار سختى است و دلها در اين موقع در ناراحتى فوقالعاده قرار مىگيرند ، نيكوكاران بسوى بهشت روند و بدكاران بطرف دوزخ رو آورند. اكنون از مانند اين عذابها و ناراحتيها كه براى انسان ياغى و طاغى مهيّا است بايد فرار كرد و براى منزل آخرت كه سرمنزل مقصود انسان است بايد كوشيد .
[ 29 ] معاوية بن عمّار روايت كرده كه حضرت صادق عليهالسلام در تفسير و بيان آيه شريفه « ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ » فرمود : «تفث» نظافت كردن و ناخن گرفتن و موى سر را
(157)
(158)
تميز نمودن است .
فرمود : يكى از معانى «تفث» اين است كه در هنگام احرام سخنان زشتى را به زبان بياورى ، هرگاه داخل مكه شده و طواف خانه را بجا آوردى و سخنان پاكيزه بر زبان روان ساختى ، اين گفتار نيك كفاره كلمات زشت خواهد شد .
[ 30 ] حضرت ابو جعفر جواد از پدرش و او از آباء گرامش از خاتم النبيّين عليهمالسلام روايت كرده كه آن بزرگوار فرمود : سنّت بر دو قسم است : سنّت اول در واجبات كه اتخاذ و عمل به آن سبب هدايت و ترك آن موجب گمراهى است ، سنّت دوم در غير واجبات است كه عمل به آنها موجب ثواب مىشود و ترك آنها ايجاد عقوبت و كيفر نمىكند .
[ 31 ] عبدالعظيم حسنى گفت : از حضرت ابوالحسن هادى عليهالسلام شنيدم مىفرمود : مقصود از «رجيم» از رحمت و آمرزش دور شدن است ، و از درگاه خداوند رانده گرديدن ، و از منبع فيض طرد شدن ، هيچ مؤمنى او را بياد نمىآورد مگر با لعن و نفرت ، و از علم خداوند گذشته كه هرگاه ولى عصر ظهور نمايد همه مؤمنين زمان آن حضرت شيطان را سنگباران خواهند كرد ، همان طور كه پيش از او با لعن و نفرين رانده شده بود .
[ 32 ] اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله مرا به يمن فرستادند ، در ضمن وصيّتهايى كه به من مىكرد فرمود :
(159)
(160)
اى على ! سرگردان نخواهد شد كسى كه طلب خير كند ، و پشيمان نمىگردد كسى كه كارهاى خود را با مشورت انجام دهد .
اى على ! به تاريكى شب توجه كن ؛ زيراكه زمين در شب بهم پيچيده مىشود به آن اندازه كه در روز درهم نمىرود .
اى على ! به نام خدا صبح كن ؛ زيرا خداوند براى امّت من در صبحها بركت قرار داده است .
[ 33 ] عبداللّه بن محمّد بن جعفر از پدرش و او از جدش روايت كرده كه حضرت باقر عليهالسلام فرزندان خود را پيرامونش جمع نمود و در ميان آنها عمّ آن حضرت زيد بن على هم بودند ، پس از آن حضرت باقر عليهالسلام كتابى را بيرون آورد كه به خط اميرالمؤمنين و املاء حضرت رسول عليهماالسلام بود ، و در آن كتاب مطالب ذيل نوشته شده بود :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اين كتابى است از خداوند توانا و درستكار بسوى محمّد كه نور او و سفير او و حجاب او و رهنماى اوست ، اين نامه را جبرئيل امين از نزد خداوند جهانيان فرود آورده .
اى محمّد ! نامهاى مرا بزرگ بشمار و از نعمتهاى من سپاسگزارى كن ، منم خدايى كه جز من معبودى نيست ، منهم شكننده پشت ستمگران و عزّت دهنده ستمديدگان ، و قاضى و حاكم روز رستاخيز . منم خداوندى كه جز من معبودى نيست ، هركس غير از احسان من از ديگرى اميدوار باشد ، و يا غير از عدل من از ديگرى بترسد او را عذابى دهم كه احدى را مانند آن عذاب نكرده باشم ، اكنون مرا عبادت كنيد و بر من توكل نمائيد . پيغمبرى را مبعوث نمىكنم مگر
(161)
(162)
اينكه در هنگام انقضاى زمان او برايش وصيى قرار مىدهم ، و من تو را بر همه پيغمبران برترى دادم و وصيّت را نيز بر ساير اوصياء برگزيدم ، و تو را گرامى داشتم به دو فرزندت حسن و حسين كه دو شير بچهاند ، حسن را بعد از گذشتن زمان پدرش معدن علم خود قرار دادم ، و حسين را گنجور وحى خويش ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم ، و عاقبت كار او را به سعادت ختم نمودم ، او افضل شهداء و بلندترين مقام را در ميان آنها دارد ، كلمه تامه و حجّت بالغه خود را در نزد او گذاشتم ، بوسيله عترت او جزا مىدهم و عقاب مىكنم . اولين آن عترت «على» است كه پيشواى عبادت كنندگان و زينت دوستان گذشتهام هست ، و فرزندش «محمّد» كه همنام جدش مىباشد شكافنده علم و معدن حكمت من است ، زود است كه مردم درباره «جعفر» به شك افتند و هلاك گردند ، كسى كه وى را تكذيب كند گويا مرا تكذيب كرده است ، و من جايگاه جعفر را گرامى خواهم داشت ، و او را بوسيله شيعيان و دوستان و پيروانش خوشنود خواهم ساخت . پس از وى به «موسى» فتنه تاريك و ظلمانى نازل خواهد شد ، رشته تقديراتم بريده نمىشود و برهانم پنهان نمىماند و دوستانم از جام پُرى سيراب مىگردند ، هركس يكى از آنها را انكار نمايد به نعمت من ناسپاسى كرده ، هركه آيهاى از كتاب مرا جا به جا كند بر من دروغ بسته ، واى بر مفترين و منكرين . در اين هنگام كه زمان «موسى» منقضى شود ، بنده و دوست و برگزيدهام «على» كه ولى و يارى كننده من است خواهد آمد ، كسى كه سنگينيهاى نبوّت را بر دوش او مىگذارم و او را به قوّت و نيرو در حمل اعباء رسالت آزمايش مىكنم ، او را ديوى سركش و خودپرست خواهد كشت ، و در شهرى كه بناى آن بدست بنده صالح گذاشته شده در نزد بدترين مخلوقات من دفن خواهد گرديد . گفتارم ثابت است او را بوسيله فرزندش «محمّد» كه جانشين و وارث علم و دانش اوست مسرور خواهم ساخت ، او معدن علم و محلّ اسرار و بر مخلوقاتم حجّت است ، هيچ بندهاى به او ايمان نياورد مگر اينكه بهشت را جايگاه او قرار خواهم داد ، و او را در هفتاد نفر از خويشاوندانش كه آتش جهنّم بر آنها لازم شده باشد شفيع خواهم ساخت . فرزند او «على» را كه دوست و يارى كننده من است عاقبت كارش را به سعادت و خوشبختى پايان مىدهم و او را گواه در ميان مردمان و امين در وحى خود قرار خواهم داد و از وى دعوت كننده به طريقم و خازن علم خود «حسن» را بيرون خواهم كرد ، و او را به فرزندش «م ح م د» كه وسيله آمرزش براى جهانيان است تكميل خواهم نمود . در اين فرزند كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايوب نهفته است ، در زمان او دوستانم خوار
(163)
(164)
خواهند شد و سرهاى آنها را به يكديگر هديه خواهند داد همان طور كه سرهاى ترك و ديلم را به هم هديهمىدادند ، اينان كشته مىشوند و سوخته مىگردند ، آنان همواره ترسناك ، مرعوب و انديشهمند هستند ، زمين به خون اينها رنگين مىشود ، فرياد و ناله و بانك و شيون از زنان آنها بلند است ، و اينها از دوستان واقعى من هستند ، بوسيله اينها هر فتنه تاريك و ظلمانى را دفع خواهم ساخت ، و بخاطر اينها زلزلهها را برطرف مىكنم و سختىها و ظلمها را برمىدارم ، اين دسته از مردم مشمول رحمت خداوند بوده و صلوات او شامل حال آنها مىباشد و اينان هدايت شده هستند .
در پايان حديث عبدالعظيم فرمود : از محمّد بن جعفر تعجّب است پس از اينكه اين حديث را از پدرش شنيد و آن را از براى مردم بازگو كرد ، به گفتار او توجهى نكرد و خروج نمود ، اين از اسار پروردگار است ، او را از نااهلان نگهداريد .
[ 34 ] عبدالعظيم حسنى گويد : از حضرت جواد عليهالسلام از نام «ذى الكفل» پرسيدم ، و هم چنين پرسيدم آيا ذوالكفل از مرسلين بوده است يا نه ؟
امام عليهالسلام فرمود : خداوند صد و بيست و چهار هزار پيغمبر مبعوث كرد كه سيصد و سيزده نفر آنان از مرسلين بودند و ذى الكفل هم از اين پيغمبران بشمار مىرفت . حضرت ذى الكفل عليهالسلام پس از حضرت سليمان بن داود عليهماالسلام مبعوث شد ، و مانند داود ميان مردم داورى و حكومت مىكرد ، و در اجراى فرمان پروردگار كوشش فوق العادهاى داشت ، جز در اجراى احكام و رضاى خداوند اظهار خشم و غضب نمىكرد ، و نام وى «عويديا» بود ، و مقصود از آيه شريفه در قرآن مجيد « وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيَارِ »همين ذىالكفل پيغمبر است .
(165)
(166)
[ 35 ] عبدالعظيم حسنى روايت مىكند كه امام جواد عليهالسلام اين حرز را براى فرزندش امام هادى عليهالسلام كه هنوز در گهواره بود نوشته بودند و ايشان را يك روز در ميان بواسطه آن در امان نگاه مىداشتند .
بسم اللّه الرحمن الرحيم
لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العليّ العظيم، اللّهمّ ربّ الملائكة والروح والنبيّين والمرسلين، و قاهر من في السماوات و الأرضين، و خالق كلّ شيء و مالكه، كُفَّ عنّي بأس أعدائنا و من أراد بنا سوءا من الجنّ والإنس و أعصم أبصارهم و قلوبهم واجعل بيننا و بينهم حجابا و حرسا و مدفعا إنّك ربّنا لا حول و لا قوّة لنا إلاّ باللّه عليه توكّلنا و إليه أنبنا و هو العزيز الحكيم.
ربّنا عافنا من كلِّ سوء و من شرِّ كلِّ دابّة أنت آخذ بناصيتها و من شرِّ ما سكن في الليل والنّهار و من كلّ سوء و من شرّ كلّ ذي شرٍّ، ربّ العالمين و إله المرسلين صلّى على محمّد و آله أجمعين و أوليائك و خصَّ محمّدا و آل بأتمّ ذلك و لا حول و لا قوَّة إلاّ باللّه العليّ العظيم.
بسم اللّه و باللّه أو من باللّه و باللّه أعوذ و باللّه أعتصم و باللّه أستجير و بعزّة اللّه و
منعته أمتنع من شياطين الإنس والجنّ و من رجلهم و ركضهم و عطفهم و رجعتهم و كيدهم و شرّهم و شرّ ما يأتون به تحت اللّيل و النّهار من العبد والقرب و من شرّ الغائب والحاضر والشاهد و الزائر أحياءً و أمواتا، أعمى و بصيرا، و من شرّ العامّة و الخاصّة، و من شرّ نفسي و وسوستها، و من شرّ الدياهش و الحسّ واللّبس و من عين الجنّ و الإنس و بالإسم الذي اهتزَّ به عرش بلقيس.
اُعيد دينى و نفسي و جميع ما تحوطه عنايتي من شرّ كلّ صورة و خيال أو
(167)
(168)
بياض أو سواد، أو تمثال أو معاهد أو غير معاهد ممّا سكن الهواء والسحاب والظلمات و النّور والظلّ والحرور و البرِّ والبحور و السهل و الوعور والخراب والعمران و الآكام و الآجام و المغائض والكنائس والنواويس والفلوات والجبانات من الصادرين والواردين ممّن يبدو و باللّيل و ينتشر بالنهار، و بالعشيِّ والأبكار والغدوّ والآصال والمريبين والأسامرة والأفاترة والفراعنة و الأبالسة و من جنودهم و أزواجهم و عشائرهم و قبائلهم، و من همزهم و لمزهم و نفثهم و وقاعهم، و أخذهم و سحرهم و ضربهم و عبثهم و لحمهم و احتيالهم و أخلاقهم.
و من شرّ كلّ ذي شرّ داخل أو خارج و عارض و متعرِّض و ساكن و متحرّك و ضربان و صداع و شقيقة و اُمّ ملدم و الحمّى المثلّثة والربع والغبَّ والنافضة والصالبه و الداخلة والخارجة و من شرّ كلّ دابّة أنت آخذ بناصيتها، إنّ ربّي على صراط مستقيم، و صلّى اللّه على محمّد و آل محمّد و سلّم كثيرا.
[ 36 ] حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : ما جماعت پيغمبران مأموريم به اندازه فهم و شعور مردم سخن گوئيم .
و نيز فرمود : خداوند مرا فرمان داده كه بامردم مدارا نمايم همانطور كه مرا به بپاداشتن واجبات مأمور نموده است .
(169)
(170)
[ 37 ] عبدالعظيم حسنى روايت مىكند كه : امام جواد عليهالسلام در شبى كه در آن هلال ماه رمضان را ديده بودند نماز مغربشان را خوانده ، پس از آن نيّت روزه نموده ، دستهاى خود را بالا بردند و چنين دعا كردند .
اللّهمّ يا من يملك التدبير و هو على كلّ شيء قدير، يا من يعلم خائنة الأعين و ما تخفي الصدور و تجنّ الضمير و هو اللطيف الخبير.
اللّهمّ اجعلنا ممّن نوى فعمل، و لا تجعلنا ممّن شقي فكسل، و لا ممّن هو على غير عمل يتّكل.
اللّهمّ صحّح أبداننا من العلل، و أعنّا على ما افترضت علينا من العمل، حتّى ينقضي عنّا شهرك هذا و قد أدّينا مفروضك فيه علينا.
اللّهمّ أعنّا صيامه، و وفقّنا لقيامه، و نشّطنا فيه للصلاة، و لا تحجبنا من القراءة، و سهّل لنا فيه إيتاء الزكاة.
اللّهمّ لا تسلّط علينا و صبا و لا تعبا، و لا سقما و لا عطبا.
اللّهمّ ارزقنا الإفطار من رزقك الحلال.
اللّهمّ سهِّلْ لنا فيه ما قسمته من رزقك، و يسّر ما قدّرته من أمرك، واجعله حلالاً طيّبا نقيّا من الآثام، خالصا من الآصار و الأجرام.
اللّهمّ لا تطعمنا إلاّ طيّبا غير خبيث و لا حرام، واجعل رزقنا لنا حلالاً لا يشوبه دنس و لا أسقام، يا من علمه بالسرّ كعلمه بالأعلان، يا متفضّلاً
(171)
(172)
على عباده بالإحسان، يا من هو على كلّ شيء قدير، و بكلّ شيء عليم خبير، ألهمنا ذكرك، وجنّبنا عسرك، و أنلنا يسرك، واهدنا للرشاد، و وفّقنا للسداد، واعصمنا من البلايا، و صُنّا من الأوزار و الخطايا، يا من لا يغفر عظيم الذنوب غيره، و لا يكشف السوء إلاّ هو، يا أرحم الراحمين و أكرم الأكرمين، صلّ على محمّد و أهل بيته الطيّبين، واجعل صيامنا مقبولاً، وبالبرّ والتقوى موصولاً، و كذلك فاجعل سعينا مشكورا، و قيامنا مبرورا، و قرآننا مرفوعا، و دعائنا مسموعا، واهدنا للحسنى، و جنّبنا العسرى، و يسّرنا لليسرى، واعل لنا الدرجات، ضاعف لنا الحسنات، واقبل منّا الصوم و الصلاة، واسمع منّا الدعوات، واغفر لنا الخطيئات، و تجاوز عنّا السيّئات، واجعلنا من العاملين الفائزين، و لا تجعلنا من المغضوب عليهم و لا الضالّين، حتّى ينقضي شهر رمضان عنّا وقد قبلت فيه صيامنا و قيامنا و زكّيت فيه أعمالنا، و غفرت فيه ذنوبنا، و أجزلت فيه من كلّ خير نصيبنا، فإنّك الإلآه المجيب والربّ القريب، و أنت بكلّ شيء محيط .
[ 38 ] ابراهيم بن ابى محمود گويد : حضرت رضا عليهالسلام فرمود : هفت چيز است كه جز به قضا وقدر پروردگار انجام نمىگيرد : خواب و بيدارى ، توانايى و عجز ، تندرستى و ناخوشى ، مرگ و زندگى .
[ 39 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت هادى عليهالسلام روايت كرده كه آن جناب فرمود : هنگامى كه خداوند با موسى بن عمران عليهالسلام سخن مىگفت ، موسى عرض كرد :
(173)
(174)
خدايا ! پاداش كسى كه گواهى دهد من پيغمبر و رسول تو هستيم و تو با من سخن گفتى چيست ؟
فرمود : يا موسى ! فرشتگانم در نزد او حاضر شوند و وى را به بهشت من مژده دهند .
موسى عرض كرد : خدايا ! پاداش كسى كه در پيشگاه تو بايستد و نماز بخواند چيست ؟
فرمود : به قيام و ركوع و سجود او به فرشتگانم مباهات خواهم كرد ، البته كسى را كه من به عمل او مباهات نمايم او را عذاب نخواهم نمود .
بار ديگر عرض كرد : پروردگارا ! پاداش كسى كه نيازمندى را سير كند و اين عمل را براى رضاى تو انجام دهد چيست ؟
فرمود : روز قيامت امر مىكنم فرياد بزنند كه اين شخص از آزادشدگان دوزخ است .
عرض كرد : خدايا ! پاداش كسى كه با خويشاوندانش به نيكى رفتار نمايد چيست ؟
فرمود : مرگ او را بتأخير خواهم انداخت و سختيهاى مرگ را بر او آسان خواهم نمود ، و كارگزاران بهشت او را فرياد خواهند زد : بسوى ما شتاب كن و از هر درى كه ميل دارى به بهشت درآى .
عرض كرد : خدايا ! پاداش كسى كه از آزار مردم دست بدارد و با آنها به نيكى رفتار نمايد چيست ؟
فرمود : آتش جهنّم به او فرياد خواهد زد : از من دور شو ، تو را بطرف من راهى نيست .
موسى عرض كرد : خداوندا ! پاداش كسى كه تو را به زبان و دل خود ياد كند چيست ؟
فرمود : اى موسى ! او را روز قيامت در سايه عرش خود قرار دهم و در تحت حمايت خويش حفظ كنم .
گفت : خدايا پاداش كسى كه كتاب حكمت تو را در نهان و آشكارا بخواند چيست ؟
فرمود : اى موسى ! او از صراط مانند برق خواهد گذشت .
(175)
(176)
عرض كرد : پروردگارا ! پاداش كسى كه بر اذيّت و آزار مردم و دشنام آنها بخاطر تو شكيبايى ورزد چيست ؟
فرمود : اى موسى ! او را در شدائد و سختيهاى روز قيامت كمك خواهم كرد.
گفت : خدايا ! پاداش كسى كه از خوف تو گريه كند چيست ؟
فرمود : اى موسى ! چهره او را از آتش نگهدارى خواهم كرد و او را از وحشت روز قيامت ايمن خواهم ساخت .
موسى گفت : خداوندا ! پاداش كسى كه براى شرم از تو خيانت را ترك كند چيست ؟
فرمود : اى موسى ! او در روز قيامت در آسايش و راحتى است .
عرض كرد : پاداش كسى كه اطاعت كنندگان تو رادوست بدارد چيست ؟
فرمود : اى موسى ! بدن او را بر آتش غضب خود حرام خواهم ساخت .
گفت : پروردگارا ! پاداش كسى كه از روى قصد و عمد مؤمنى را بكشد چيست ؟
فرمود : در روز قيامت نظر رحمت به او نخواهم داشت و از لغزش وى در نخواهم گذشت .
گفت : پروردگارا ! پاداش كسى كه كافرى را به اسلام دعوت كند چيست ؟
فرمود : او را در روز قيامت اذن خواهم داد براى هر كسى كه بخواهد شفاعت كند .
عرض كرد : پاداش كسى كه نمازها را در اوقاتش ادا كند چيست ؟
فرمود : خواستههاى او را اجابت خواهم كرد و بهشت خود را بر او مباح خواهم ساخت .
گفت : خدايا ! پاداش كسى كه از خوف تو وضوء را كامل كند چيست ؟
فرمود : او را در روز قيامت برانگيزم در حالى كه نور درخشانى در ميان دو چشمانش باشد .
عرض كرد : پروردگارا ! پاداش كسى كه براى رضاى تو روزه ماه رمضان را بگيرد چيست ؟
فرمود : اى موسى ! او را در روز قيامت در جايى قرار خواهم داد كه از هول و وحشت آن روز نترسد .
گفت : خداوندا ! پاداش كسى كه براى مردم روز بگيرد چيست ؟
فرمود : اى موسى ! جزاء وى مانند كسى است كه روزه نگرفته باشد .
(177)
(178)
[ 40 ] امام هادى عليهالسلام فرمود: هنگامى كه خداوند عزوجل با موسى بن عمران عليهالسلام سخن مىگفت، موسى عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه از خوف تو، وضو را كامل كند چيست؟ خداوند فرمود: او را در روز قيامت در حالى برمىانگيزانم كه نورى در ميان دو چشمش مىدرخشد.
[ 41 ] امام هادى عليهالسلام فرمود: هنگامى كه خداوند عزوجل با موسى بن عمران عليهالسلام سخن مىگفت: موسى عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه نمازها را در وقتش به جا آورد چيست؟ خداوند فرمود: خواسته و حاجتش را اجابت مىكنم و بهشتم را بر او مباح مىكنم.
[ 42 ] حضرت هادى عليهالسلام فرمود: در مناجاتى كه موسى با خداوند مىكرد، عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه از آزار مردم، دست كشد و با آنان به نيكويى رفتار كند، چيست؟ خداوند فرمود: آتش جهنم بر سر او فرياد مىكشد كه از من دور شود، تو را بهسوى من راهى نيست.
[ 43 ] حضرت هادى عليهالسلام فرمود: هنگامى كه خداوند با موسى سخن مىگفت، موسى عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه به خاطر تو، نيازمندى را سير كند چيست؟ خداوند فرمود: روز قيامت، امر مىكنم كه فرياد بزنند اين شخص از آزادشدگان از دوزخ است.
[ 44 ] حضرت هادى عليهالسلام فرمود: در مناجاتى كه موسى با خدا مىكرد، عرض كرد:
(179)
(180)
خدايا، پاداش كسى كه از تو شرم كند و خيانت را رها كند چيست؟ خداوند فرمود: جزايش، ايمنى روز قيامت است.
[ 45 ] حضرت هادى عليهالسلام فرمود: هنگامى كه خداوند با موسى سخن مىگفت، موسى عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه از خوف تو گريه كند، چيست؟ خداوند فرمود: اى موسى، صورتش را از آتش بازخواهم داشت و او را از وحشت روز قيامت درامان مىدارم.
[ 46 ] حضرت هادى عليهالسلام فرمودند: در مناجاتى كه موسى با خداوند مىكرد، عرض كرد: خدايا، پاداش كسى كه بر اذيت و آزار مردم و دشنام آنان، به خاطر تو، صبر كند چيست؟ خداوند فرمود: او را در سختىهاى روز قيامت، كمك خواهم كرد.
[ 47 ] سهل بن سعد گويد : از حضرت رضا عليهالسلام شنيدم مىفرمود : روزه گرفتن منوط به ديدن ماه است ، و افطار نمودن نيز اين چنين است (تا هلال رؤيت نگردد نيّت روزه نمىتوان كرد)، از ما نيست كسى كه قبل از ديدن ماه رمضان نيّت روزه كند و يا پيش از رؤيت هلال شوّال افطار نمايد .
راوى گويد : عرض كردم : پس درباره يوم الشك چه مىفرماييد ؟
حضرت فرمود : پدرم از جدم و او از آباء گرامش از اميرالمؤمنين عليهمالسلام براى من روايت نمود كه آن حضرت فرمود : اگر يك روز از شعبان را روزه داشته باشم گواراتر است بر من كه يك روز از ماه رمضان را افطار نمايم .
(181)
(182)
[ 48 ] مفضل بن عمر گويد : حضرت صادق عليهالسلام مىفرمود : هركس خداوند را عبادت كند بدون اينكه احكام عبادى را از امام صادقى بشنود پروردگار او را به مشقّت و سختى گرفتار خواهد كرد ، و كسى كه مسائل دينى را از غير محلّى كه خداوند تعيين فرموده اخذ كند و مدّعى شود كه دين صحيح همين است اين چنين آدمى در زمره مشركين خواهد بود .
[ 49 ] محمود بن ابى البلاد گويد : از حضرت رضا عليهالسلام شنيدم مىفرمود : كسى كه از مردمان منعم سپاسگزارى ننمايد مانند اين است كه از خداوند بزرگ در برابر الطاف و مراحم او شكرگزارى نكرده است .
[ 50 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت رضا عليهالسلام روايت كرده كه آن جناب فرمود : دوستان مرا از جانب من سلام برسان ، و به آنان بگو : در دلهاى خود از براى شيطان راهى باز نكنند ، و آنها را امر كن به راستگويى در گفتار و اداء امانت ، و سكوت و ترك منازعه و جدال در كارهاى بيهوده ، و آنان را امر نما كه با يكديگر آميزش و آمد و شد نمايند ، و اين عمل آنها موجب نزديكى به من مىشود . دوستان من نبايد اوقات خود را به مخالفت و دشمنى با يكديگر مشغول سازند ، من با خويشتن پيمان بستهام كه هركس مرتكب اين گونه كارها شود و يا يكى از دوستانم را مورد خشم و غضب قرار دهد ، از خداوند بخواهم تا وى را در دنيا به سختترين عذاب گرفتار سازد ، اين نوع اشخاص در آخرت از زيانكاران خواهند بود . دوستان مرا متوجه كن كه خداوند نيكوكاران آنان را آمرزيده ، و از بدكاران آنان درگذشته مگر كسانى كه شرك آوردهاند ، و يا يكى از دوستان مرا رنجاندهاند ، و يا در دل خود نسبت به وى كينه و عداوت دارند ، پروردگار از اين گونه اشخاص نخواهد گذشت و آنها را نمىبخشد ، مگر اينكه از نيّت خود برگردد ، اگر از اين كار زشت خود برگشت مورد آمرزش خداوند قرار خواهد گرفت و اگر در اين عمل باقى ماند خداوند روح ايمان رااز دل او خارج خواهد ساخت ، و از ولايت من نيز بيرون مىرود ،
(183)
(184)
و در دوستى ما اهل بيت هم بهرهاى نخواهد داشت ، و من به خدا از اين زلاّت مردم پناه مىبرم .
[ 51 ] جابر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده كه آن جناب فرمود : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله نزد جماعتى كه از چاه زمزم آب مىكشيدند آمدند و به آنها فرمودند : اين كارى كه در صدد انجام آن هستيد خوب است ، اگر شما قادر به آب كشيدند نبوديد من به شما كمك مىكردم ، اكنون يك دلو آب برايم بكشيد . آنان براى آن جناب دلو آبى كشيدند ، حضرت آب را گرفت و از آن ميل فرمود .
[ 52 ] عبدالعظيم حسنى براى حضرت جواد عليهالسلام نامهاى نوشت و از ايشان پرسيد : چرا مدفوع انسان متعفّن است ؟
حضرت در پاسخ فرمودند : خداوند آدم را آفريد و بدن او را پاكيزه و خوشبو نمود ، پس از آفريدن بدن او مدّت چهل سال او را افكندند و فرشتگان بر وى مىگذشتند و مىگفتند : اين براى چه آفريده شده ؟! در اين هنگام شيطان در بدن او آمد و رفت مىكرد و از اين جهت مدفوع آدمى متعفّن است .
[ 53 ] عبدالعظيم حسنى گويد : از حضرت جواد عليهالسلام شنيدم مىفرمود : هركس پدرم را زيارت كند و او را در راه زيارت آن جناب باران و يا سردى و گرمى برسد ، خداوند بدن او را بر آتش حرام خواهد نمود .
[ 54 ] سليمان بن جعفر جعفرى گويد : از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام شنيدم مىفرمود :
(185)
(186)
پدرم از پدرش و او از آباء گرامش عليهمالسلام روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليهالسلام به شخصى عبور كرد در حالى كه وى سخنانى بىفايده بر زبان مىراند ، حضرت در نزد او توقف نموده به او فرمود : تو با اين سخنانت نامهاى را بواسطه فرشتگان موكّل بر خودت نوشته و بسوى پروردگارت مىفرستى ؛ پس در مورد آنچه كه به تو مربوط است سخن بران و از غير آن درگذر .
[ 55 ] جابر از حضرت باقر عليهالسلام روايت كرده كه آن جناب گفت : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمودند : انبياء و فرزندان ايشان را نمىكُشد مگر زنا زاده .
[ 56 ] عبدالعظيم حسنى گويد : شنيدم از حضرت ابوالحسن هادى عليهالسلام كه در هنگام عقد نكاح اين خطبه را قرائت مىفرمود :
ستايش مخصوص خداوندى است كه به موجودات عالِم بود پيش از آنكه مخلوقاتش در برابر او خضوع كرده باشند ، خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد و اسباب و علل را بهم پيوند داد بر همان طريق و روشى كه قلم تقدير و آفرينش به او جارى گرديد ، و قضا و قدر و حكم پروردگار بر او پيشى گرفت . ستايش مىكنم او را به نعمتهايى كه عطا فرموده ، و به او پناه مىبرم از خشم و غضبش ، از او طريق هدايت و راه مستقيم را طالبم ، و از گمراهى و كجروى به آستانش پناه مىبرم ، هركس را پروردگار رهنما باشد او رهايى خواهد يافت و طريق روشنى را پيدا خواهد كرد و سود فراوانى خواهد برد ، و هركس كه از طريق پروردگار دور افتاده و يا منحرف گردد خداوند هم او را به حال خود واگذاشته سرانجام سرگردان شده در چاه گمراهى سقوط خواهد كرد .
گواهى مىدهم كه خدايى نيست جز پروردگار يكتاى بىهمتا ، براى او شريك و انبازى وجود ندارد ، و شهادت مىدهم كه محمّد صلىاللهعليهوآله بنده خدا و رسول اوست كه وى را از ميان مردمان برگزيد ،ساخت و براى هدايت و ارشاد
(187)
(188)
بندگان خود مبعوث فرمود ، وى را در هنگامى برانگيخت كه پيغمبرى در ميان مردم نبود ، و ملتهاى جهان با هم در نزاع و اختلاف بودند و طرق هدايت از هم گسيخته شده و حكمت و فضيلت و محاسن اخلاق كهنه گرديده و اعلام هدايت و راههاى روشن از بين رفته بود . در اين هنگام كه طوفان جهل و اوهام سراسر زمين را فراگرفته بود حضرت رسول صلىاللهعليهوآله براى اجراى فرمان پروردگار بپاخواست و احكام خداوند را به مردمان ابلاغ نمود.
به تحقيق زمام تمام امور در دست قدرت پروردگار است ، و از طرف خداوند در مجارى طبيعى و اسباب و وسايل ظاهرى قرار مىگيرد پس امر خداوند است كه در قضا و قدر جارى شده است.
و بعد خداوند بزرگ براى ارتباط و پيوند خانوادگى و نزديك شدن دلها به يكديگر وصلت و خويشاوندى را مقرر فرمود و بوسيله آن قرابت و پيوستگى ارحام را به يكديگر مربوط نمود ، خداوند در قرآن شريف فرموده : «اوست آن خدايى كه از آب بشرى آفريد و او را وسيله خويشاوندى و نسب قرار داد» ، و نيز فرمود : «براى زنان بىشوهر و مردان بىزن كه در خانههاى شما هستند وسيله ازدواج و نكاح فراهم كنيد و هم چنين براى كنيزان و غلامان كه در خدمت شما مىباشند براى آنها هم وسايل ازدواج فراهم سازيد» . بدرستى كه فلان فرزند فلان از كسانى است كه شما قدر و اندازه و مقام او را از جهت خانوادگى مىشناسيد ، و روش و طريقه او را از نظر ادب و اخلاق مىدانيد ، وى مايل شده و تصميم گرفته كه با شما در زندگى شركت كند ، و مصاهرت و خويشاوندى شما را بپذيرد ، اكنون نزد شما آمده و دختر جوان شما را خطبه مىكند ، مهريه او را طبق مقررات مىپردازد ، مقدارى اكنون مىپردازد و بقيه را در آينده خواهد پرداخت ، اينك شفيع ما را شفاعت كنيد و خطبه كننده ما را تزويج نماييد و او را به طرز نيكويى برگردانيد و بگفتار خوبى وى را از خود راضى سازيد ، از خداوند براى خود و شما و همه مسلمانان آمرزش مىخواهم.
(189)
(190)
[ 57 ] عمر بن يزيد گويد : حضرت صادق عليهالسلام فرمود : زنى از باديه نشينان خدمت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله رسيد ، در حالى كه دو كودك همراه داشت ؛ يكى از آن دو را بغل گرفته و ديگرى با او راه مىرفت ، حضرت به آن زن قرص نانى مرحمت فرمود ، زن قرص نان را بين آن دو كودك تقسيم كرد ، پيغمبر فرمود : زنان كه كودكان خود را در بغل مىگيرند و به آنان مهر و محبّت مىورزند ، اگر كثرت لعب و لهو آنان نبود و هوى و هوس نداشتند اكثر نمازگزاران از زنها داخل بهشت مىشدند .
[ 58 ] ذريح گويد : در خدمت امام صادق عليهالسلام بوديم كه ناگهان شتر ما را مرضى رسيد در حالى كه بر سر چاهى از بنى سليم بوديم ، غلام گفت : اين شتر را نحر كن .
حضرت فرمود : حركت كن .
چون حركت كرديم و چهار ميل دور شديم ، فرمود : اى غلام ! از مركب به زير آى و شتر را نحر نما ، زيرا خوردن درندگان اين شتر را خوشتر دارم دارم از اينكه اعراب باديه از گوشت او بخورند .
[ 59 ] يعقوب بن شعيب گويد : حضرت صادق عليهالسلام به من فرمود : سختگيرترين مردم بر شما چه كسانى هستند ؟
گويد : عرض كردم : همه مردمان .
حضرت دو مرتبه اين سخن را تكرار كردند .
من نيز پاسخ اولى را عرض كردم .
(191)
(192)
بعد از اين فرمود : آيا مىدانى مردم براى چه با شما دشمن هستند ؟
عرض كردم : علت آن را نمىدانم .
فرمود : شيطان آنها را بطرف خود دعوت كرد آنان او را پاسخ دادند و به آنها فرمان داد فرمان و اوامرش را پذيرفتند و او را اطاعت كردند ليكن شما را دعوت كرد جواب او را نداديد ، شما را امر نمود اطاعت نكرديد ، براى اين عدم اطاعت مردم را بر عليه شما برانگيخته است .
[ 60 ] حضرت باقر به محمّد بن مسلم فرمود : اى محمّد بن مسلم ! مردم تو را گول نزنند زيراكه مسئوليّت كارهايت بخودت متوجه است و به آنها ارتباط ندارد ، ايّام عمرت را به كارهاى بيهوده نگذران ، روزهاى زندگى را به چون و چرا به هدر نده زيرا با تو افرادى هستند كه كارهاى روزانه تو را احصا مىكنند ، اگر عمل نيكى را انجام دادى اگرچه كوچك باشد حقير مشمار براى اينكه او را خواهى ديد در جاييكه تو را خوشنود سازد ، و اگر كار زشتى از تو صادر شد او را نيز كوچك ندان زيراكه به شما خواهد رسيد، در وقتى كه تو را بدحال سازد نيكى نما ، بدرستيكه من چيزى را نديدم كه انسانى را زودتر به مقصد رساند از عمل خوبى جديدى كه در مقابل گناه كهنهاى انجام دهد .
[ 61 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد از پدرش و او از جدّش روايت كرد كه گفت : از حضرت صادق عليهالسلام شنيدم مىفرمود : سرپيچى از فرمان و دستورات پدر و مادر از گناهان بزرگ است ؛ زيرا خداوند «عاق» را ستمگر و بدبخت معرفى فرموده و او را به سختترين عذاب و شكنجه وعده داده است .
[ 62 ] عبدالعظيم حسنى مرفوعاً روايت مىكند كه امام عليهالسلام مىفرمود : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله به سه طرز جلوس مىكردند : اوّل «قرفصاء» و آن اين است كه
(193)
(194)
ساقهاى خود را قائم بدن قرار مىداد و دستها را به ساق پا قلاب مىكرد ، دوم آنكه پيغمبر گاهى روى خود مىنشستند ، سوم اين بود كه يكى از پاهاى خود را روى هم قرار مىداد و پاى ديگر را روى آن مىانداخت ، و حضرت رسول در حالى كه نشسته باشند ديده نشدند .
[ 63 ] عمرو بن جميع گويد : از حضرت ابو جعفر باقر عليهالسلام پرسيدم از نماز گزاردن در مساجدى كه در آنها صورت كشيدهاند .
حضرت فرمود : من از نماز خواندن در اين گونه مساجد كراهت دارم ، وليكن امروز خواندن نماز براى شما در اين مساجد مانعى ندارد ، ولى اگر حكومت عدل بر سر كار آيد خواهيد ديد كه با اين گونه مساجد چگونه عمل خواهد شد .
[ 64 ] بعضى از اصحاب از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده كه آن جناب فرمود : تارك زكات در حالى كه بر او واجب شده باشد مانند كسى است كه به پرداختن زكات معتقد نباشد در صورتى كه بر او واجب شده باشد و او از روى عناد و انكار از پرداخت زكات خوددارى نمايد .
[ 65 ] حضرت امام حسين از پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين عليهماالسلام روايت كرده كه فرمود : ناخوشى موجب اجر و ثواب نمىشود وليكن سبب از بين رفتن گناهان بندگان مىگردد ، همانا پاداش در گفتار به زبان و عمل به اركان است ، خداوند به فضل و كرمش بندگان خود را بخاطر نيتهاى درست و دلهاى پاك به بهشت داخل مىكند .
(195)
(196)
[ 66 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت رضا و او از آباء گرامش از اميرالمؤمنين عليهمالسلام كه فرمود : من و فاطمه بر حضرت رسول صلىاللهعليهوآله داخل شديم ، و او را در حالى كه سخت مىگريست مشاهده كرديم ، گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد ! علت گريه شما چيست ؟
فرمود : يا على ! شبى كه مرا به آسمان بردند عدهاى از زنان امّت خود را ديدم در حاليكه به عذاب سختى گرفتار بودند ، از اين گرفتارى كه از براى آنها بود بسيار ناراحت شدم و لذا از ديدن اين منظره و شدّت عذاب اينها به گريه افتادم .
حضرت فرمود : زنى را ديدم كه از موهاى خود آويزان بود و مغز سرش مىجوشيد .
ديگرى را ديدم كه از زبان معلّق شده و آب داغ بر حلق او مىريختند .
يكى را ديدم كه از پستان آويزان گرديده است .
زنى را ديدم كه از گوشت بدن خود مىخورد در حالى كه آتش در زير او شعله مىكشيد .
زنى را ديدم كه پاهاى خود را بر دست خويش محكم فشرده و مار و عقرب بر او مسلّط شده بودند .
ديگرى را مشاهده كردم در حالى كه گنگ و كر و لال بود و در ميان تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سرش از دو سوراخ بينى او بيرون مىريخت و بدن او از جذام و برص از هم پاشيده بود .
فرمود : زنى را ديدم كه از پا به تنورى از آتش معلّق شده بود .
ديگرى را مشاهده كردم كه گوشت بدنش را از جلو و عقب با مقراضها مىبريدند .
زنى را ديدم كه صورت و دستهاى او مىسوخت و وى امعاء خود را مىخورد .
(197)
(198)
ديگرى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ و او را هزار هزار انواع عذاب فرا گرفته بود .
زنى را ديدم به هيئت سگ در حالى كه آتش در اسافل اعضاى وى مىرفت و از دهان او بيرون مىشد و فرشتگان با عمود به سر و بدن او مىزدند .
حضرت زهرا سلام اللّه عليها عرض كرد : اى پدر بزرگوار ! بفرماييد كارهاى آنان در دنيا چه بوده كه خداوند اين عذابها را بر آنها مقرّر ساخته است ؟
حضرت فرمود : اى دختر من ! آن زنى كه از موها آويزان بود براى اين است كه وى سر خود را از نامحرمان نمىپوشيد و موهاى خود را پنهان نمىساخت .
زنى كه از زبان معلّق بود بخاطر اين است كه وى از تمكين و فراش شوهرش خوددارى مىكرد .
زنى كه از پا آويزان گرديده براى اين بود كه بدون اذن شوهرش از خانه خارج مىشد .
اما زنى كه از گوشت بدن خود مىخورد او از اين جهت معذّب بود كه خود را آرايش مىداد و در انظار مردم جلوه مىكرد .
زنى كه پاهاى او را بدستش چسبانيده و مار و عقرب بر او مسلّط گرديده بود به خاطر اين است كه از كثافت و آلودگيها خود را تميز نمىكرد و لباسهاى خويش را چركين نگه مىداشت ، و از جنابت و حيض غسل نمىكرد و به نظافت و پاكيزگى اهميت نمىداد و نماز را سبك مىداشت .
زنى كه گنگ و كر و كور بود از اين جهت است كه فرزندانى را از زنا مىزاييد و به شوهرش نسبت مىداد .
زنى كه گوشتهاى بدنش با مقراض بريده مىشد از اين جهت بود كه او خود را در معرض خواهشهاى مردان مىگذاشت .
اما زنى كه صورت و بدنش مىسوخت و رودههاى خود را مىخورد
(199)
(200)
براى اين بود كه وى زنها و مردها را بهم مربوط مىساخت تا كارهاى زشت و فحشاء انجام دهند .
زنى كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ بود علتش اين بود كه سخن چينى و نمّامى مىكرد .
زنى كه صورتش مانند سگ بود و آتش در اسافل او داخل مىشد و از دهانش بيرون مىرفت از اين جهت است كه وى زنى آوازهخوان و حسود بود .
پس از آن حضرت فرمود : واى بر زنى كه شوهرش را به خشم آورد ، و خوشبخت آن زنى كه زوج او از وى خوشنود باشد .
[ 67 ] ابراهيم بن ابى محمود گويد : به حضرت رضا عليهالسلام عرض كردم : اى پسر پيغمبر ! چه مىفرمايى درباره حديثى كه مردم از حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم روايت مىكنند كه آن حضرت فرمود : خداوند هر شب به آسمان دنيا فرود مىآيد ؟
حضرت رضا عليهالسلام فرمودند : خداوند از رحمت و آمرزش خود دور سازد كسانى را كه كلمات و گفتارها را از جاى خود تغيير و تبديل مىدهند و آنها را تحريف مىنمايند ، به پروردگار سوگند رسول خدا چنين نفرموده است ، بلكه آن حضرت فرموده : خداوند در ثلث آخر هر شبى و هر شب جمعه از اوّل آن فرشتهاى را به آسمان دنيا مىفرستد ، و او را فرمان مىدهد تا ندا كند : آيا كسى هست از من چيزى بخواهد تا به او عطا كنم ؟ آيا تائبى هست كه از گناهان خود توبه و انابه نمايد و من از اعمال ناشايست وى درگذرم ؟ آيا كسى هست كه از من طلب آمرزش كند و من گناهان او را ببخشم و از وى درگذرم ؟ آن فرشته فرياد مىزند : اى جوينده خير و بركت بطرف خداوند روى آور ، و اى طالب شر از ظلم و ستم خود دست بكش ، اين فرشته همواره به اين سخنان ادامه مىدهد تا صبح شود ، در هنگام طلوع آفتاب به جايگاه خود در ملكوت آسمانها برمىگردد . حضرت رضا عليهالسلام در پايان فرمود : اين حديث را پدرم از جدم و او از آباء گرامش عليهمالسلام از حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم براى من روايت نمود .
(201)
(202)
[ 68 ] عبدالعظيم حسنى گويد : روايت كرد براى من حضرت على بن محمّد از پدرانش از جعفر بن محمّد عليهمالسلام كه فرمود : مكروه است مجامعت و آميزش با زنان در اوّل و وسط و آخر هر ماه ، هركس مرتكب اين عمل گردد فرزند ديوانه متولد خواهد شد ، آيا نمىبينى كه اكثر ديوانگان در اوّل و يا وسط و يا آخر ماه جنون آنان شدّت پيدا مىكند .
و آن حضرت فرمود : كسى كه عقد ازدواج انجام دهد در حالى كه قمر در عقرب باشد نيكى نخواهد ديد .
و فرمود : كسى كه تزويج كند در وقتى كه ماه در محاق باشد (مقصود اواخر ماه است كه چون با خورشيد طلوع و غروب مىكند شعاع آن مانع از رؤيت هلال است، محاقش گويند) مرتكب اين عمل بايد در انتظار سقط ولد باشد .
[ 69 ] عبدالعظيم حسنى گفت : به حضرت ابو جعفر جواد عليهالسلام عرض كردم : از پدرانت براى من حديثى روايت فرما .
حضرت فرمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : مردم همواره در خير هستند تا آن وقت كه با يكديگر تفاوت داشته باشند ، هرگاه با هم مساوى شدند از بين خواهند رفت .
عرض كردم : بيش از اين بفرماييد .
فرمودند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : شما هرگز نمىتوانيد مردم را بوسيله ثروت و مالى كه در دست داريد بخود متوجه سازيد ، بلكه آنان را بوسيله اخلاق و روش صحيح به خود نزديك كنيد ؛ چراكه من از رسول خدا صلىاللهعليهوآله شنيدم كه مىفرمود :
(203)
(204)
شما نمىتوانيد با اموال خود به مردم رسيدگى نماييد پس با اخلاق خود به آنان يارى دهيد .
گويد : عرض نمودم : زيادتر بيان نماييد .
فرمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : كسى كه به زمان خود خشمگين گردد ناراحتى او زياد به طول خواهد انجاميد .
گفتم : زيادتر توضيح دهيد .
فرمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : همنشينى با بدان موجب بدبينى نسبت به نيكان است .
گفتم : زيادتر بفرماييد .
گفتند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : بد توشهاى است براى روز قيامت دشمنى كردن با بندگان خدا .
عرض كردم : بيشتر بفرماييد .
گفتند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : ارزش هر انسانى بسته به اعمالى است كه موجب نيكنامى او گردد .
عرض كردم : بيشتر بفرماييد .
فرمودند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : مردم در زير زبان خود مستور و مخفى هستند.
گفتم : باز هم بيان نماييد .
(205)
(206)
فرمودند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : مردمانى كه اندازه و ارزش خود را بدانند هيچ گاه از بين نخواهند رفت .
گفت : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : يكى از دو راحتى و آسايش قلّت اهل و عيال است .
گويد : گفتم : زيادتر بيان فرماييد .
گفت: پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : هركس گرفتار خودبينى گردد هلاك خواهد شد.
فرمودند : عرض كردم : اى پسر پيغمبر زيادتر بيان فرماييد .
گفتند : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : كسى كه يقين داشته باشد اعمال و افعال او پس از مرگ به او خواهد رسيد در بذل و بخشش و احسان به همنوعان خود كوتاهى خواهدكرد.
گويد : گفتم : باز هم بفرماييد .
اظهار نمود : پدرم از جدم و او از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : هركس با درگذشت از زير دستان خوشنود گردد از اذيت و آزار مافوق خود در آرامش و سلامتى خواهد بود .
حضرت عبدالعظيم حسنى فرمود : در اين هنگام به حضرت ابو جعفر جواد عليهالسلام عرض كردم : از اين فرمايشات شما كمال استفاده را بردم و همين اندازه از براى من بس است .
(207)
(208)
[ 70 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد و او از پدرانش روايت كرده كه حضرت سجاد عليهالسلام فرمود : سلمان ابوذر را به منزل خود دعوت نمود و در مقابل او دو قرص نان گذاشت ، ابوذر آن دو گرده نان را برانداز كرد .
سلمان گفت : براى چه اين نانها را برانداز مىكنى ؟
ابوذر گفت : ترسيدم كه اين نانها تازه نباشند !
در اين هنگام سلمان خشمناك شد و سپس فرمود : چه چيز تو را جرأت داد كه اين دو نان را برانداز كنى ، به خداوند سوگند كه در عمل آوردن اين نان ، آب زير عرش بكار رفته ، و فرشتگان در او عمل كرده تا او را به دست باد سپردهاند ، و باد او را به ابرها سپرده ، و ابرها در او عمل نموده و بوسيله باران او را به زمين آوردهاند ، و رعد و برق و فرشتگان در او خدمت كرده تا او را به اين جا رسانيدهاند ، و زمين و آهن و چوب در او عمل كرده و چهارپايان و آتش و هيزم و نمك در او بكار رفته، و نيز چيزهايى كه از شماره كردن آن عاجزم ، پس چگونه توانى شكر همه اين نعمتها را بگذارى ؟
ابوذر گفت : من از اين عمل خود استغفار مىكنم ، و بسوى پروردگار بازگشت مىنمايم و از اين كار كه موجب كراهت شما شد پوزش مىخواهم .
حضرت فرمود : روزى سلمان ابوذر را به مهمانى خواند و از ميان انبانى يك تكه نان خشكى بيرون آود ، و سپس مقدارى آب بر آن پاشيد .
(209)
(210)
ابوذر گفت : چه قدر خوب است اين نان اگر مقدارى نمك همراه داشت .
در اين هنگام سلمان بيرون شد و ظرف آب خود را گرو گذاشت و مقدارى نمك تهيه كرد و در پيش ابوذر نهاد .
ابوذر از آن نمك به آن نان پاشيد و ميل مىكرد و مىگفت : ستايش مىكنم خداوند را كه به ما اين اندازه قناعت روزى فرموده است .
سلمان گفت : اگر قناعتى در بين بود مشك آب گرو نمىرفت !
[ 71 ] عبدالعظيم حسنى گويد : شنيدم امام جواد عليهالسلام مىفرمود : ديدار برادران با يكديگر موجب انبساط خاطر و پربار شدن عقل مىگردد هرچند كه آن كوتاه باشد .
[ 72 ] محمد بن يعقوب كلينى از برخى كسان از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى از مالك بن عامر از مفضل بن زائده از مفضل بن عمر نقل مىكند كه امام صادق عليهالسلام فرمودند: هر كس به چيزى بىآنكه از شخص راستگو بشنود معتقد شود...
[ 73 ] سليمان بن عبداللّه هاشمى گويد : از حضرت باقر عليهالسلام شنيدم مىفرمود : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در حاليكه مردم نزد آن بزرگوار اجتماع كرده بودند ، فرمود :
(211)
(212)
خداوند را دوست بداريد براى نعمتهايى كه در معرض شما قرار داده ، و مرا نيز براى خداوند دوست بداريد ، و خويشاوندان و اهل بيتم را هم براى من دوست بداريد .
[ 74 ] ابو خالد كابلى گفت : از حضرت باقر عليهالسلام از معنى قول خداى تعالى : « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا » سؤال كردم .
فرمود : يا ابا خالد ! به خداوند سوگند مقصود از اين «نور» ائمه عليهمالسلام هستند .
يا اباخالد ! نور امام در دلهاى اهل ايمان از نور آفتاب تابان روشنتر است ، و ائمه هستند كه دلهاى مؤمنين را روشن مىكنند ، و خداوند هرگاه مشيتش تعلق بگيرد از تابش اين نور به قلوب جماعتى جلوگيرى مىكند و در نتيجه دلهاى آنان تاريك و ظلمانى مىشود .
[ 75 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد روايت كرده كه آن جناب فرمود : كسى كه پدرم را در طوس زيارت كند و عارف به او باشد و او را امام مفترض الطاعه دانسته و ملزم به اجراى دستورات وى باشد، من براى او بهشت را ضمانت مىكنم .
(213)
(214)
[ 76 ] سدير صيرفى گويد : در خدمت امام باقر عليهالسلام بوديم ، در اين هنگام جوانى متذكر قبر امام حسين عليهالسلام شد .
ابو جعفر به آن جوان فرمود : هيچ بندهاى در اين طريق گام برندارد مگر اينكه خداوند براى او حسنهاى بنويسد ، و از وى گناهى محو فرمايد .
[ 77 ] عبدالعظيم حسنى گفت : شنيدم از حضرت هادى عليهالسلام كه مىفرمود : خداوند حضرت ابراهيم را از اين جهت براى خود دوست گرفت كه آن جناب به خاتم النبيين و اهل بيتش بسيار صلوات مىفرستاد .
[ 78 ] غياث بن ابراهيم از حضرت صادق عليهالسلام روايت كردهاند كه آن جناب فرمود : اميرالمؤمنين عليهالسلام نهى فرمود از تيمّم نمودن بر خاكى كه پا روى آن نهاده مىشود .
[ 79 ] ابو سلمه گويد : حضرت جعفر بن محمّد عليهماالسلام فرمود : آسمان جز به حسين بن على و يحيى بن زكريّا عليهماالسلام براى ديگرى گريه نكرده است .
(215)
(216)
[ 80 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد و او از پدرش روايت نموده كه فرمود : پدرم موسى بن جعفر بر هارون داخل شد در حالتى كه او بر مردى غضبناك بود ، حضرت فرمود : در صورتى كه غضب براى خدا باشد بر اين مرد غضب نكن ؛ زيرا اضطراب حالى كه اكنون در او هست از خشمت افزون است .
[ 81 ] كثير بن شهاب حارثى گويد : خدمت اميرالمؤمنين عليهالسلام در «رحبه» نشسته بوديم كه ناگهان حسين عليهالسلام از دور پيداشد .
راوى گفت : در اين هنگام على بن ابى طالب خندهاش گرفت به اندازهاى كه دندانهايشان نمايان شد ، پس از اين فرمود : خداوند اقوامى را در قرآن ذكر كرده فرمود : « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ » آسمان و زمين بر آنان گريه نكردند و آنها مهلت داده نشدند ، لكن به خداوندى كه دانه را از هم شكافت اين ـ يعنى حسين بن على عليهماالسلام ـ را خواهند كشت و آسمان و زمين بر او خواهند گريست .
[ 82 ] حسن بن عبداللّه گويد : حضرت صادق عليهالسلام فرمود : براى حضرت فاطمه عليهاالسلام در نزد خداوند نه نام است : فاطمه ، صدّيقه ، مباركه ، طاهره ، زكيّه ، راضيه ، مرضيّه ، محدّثه و زهرا .
بعد فرمود : آيا مىدانى تفسير «فاطمه» چيست ؟
عرض كردم : بفرماييد .
(217)
(218)
فرمود : يعنى از شر منقطع شده .
پس از آن حضرت فرمود : اگر اميرالمؤمنين عليهالسلام نبود براى حضرت فاطمه تا روز قيامت از آدم تا خاتم كفوى پيدا نمىشد .
[ 83 ] عبدالعظيم حسنى فرمود : بر آقا و مولاى خود على بن محمّد عليهماالسلام وارد شدم ، چون نظر آن حضرت بر من افتاد ، فرمود : مرحبا اى ابوالقاسم ! براستى تو از دوستان ما هستى .
عبدالعظيم گفت : عرض كردم : اى پسر پيغمبر ! ميل دارم عقائد دينى خود را بر شما عرضه بدارم ، اگر مورد پسند باشد بر او ثابت باشم تا به لقاى خداوند برسم .
امام عليهالسلام فرمود : عقائد خود را اظهار نما .
گفت : عرض كردم : من معتقدم خدا يكى است و مانند او چيزى نيست ، و از دو حدّ ابطال و تشبيه بيرون است ، خداوند جسم و صورت و عرض و جوهر نيست ، بلكه پروردگار اجسام را جسميّت داده و صورتها را تصوير فرموده ، و اعراض و جواهر را آفريده است ، او خداوند همه چيز و مالك و محدث اشياء است . عقيده دارم محمّد صلىاللهعليهوآله بنده و فرستاده او خاتم پيغمبران است ، و پس از وى تا روز قيامت پيغمبرى نخواهد بود ، شريعت وى آخرين شرايع بوده و پس از او دينى و مذهبى نخواهد آمد . عقيده من درباره امامت اين است كه امام بعد از حضرت رسول صلىاللهعليهوآله اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليهالسلام است ، بعد از او حسن ، پس از وى حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على عليهمالسلام ، بعداز اينها امام مفترض الطاعه شما هستيد .
(219)
(220)
در اين هنگام حضرت هادى عليهالسلام فرمود : پس از من فرزندم حسن امام است ليكن مردم درباره امام بعد از او چه خواهند كرد ؟
گويد : عرض كردم : اى مولاى من ! مگر جريان زندگى امام بعد از او از چه قرار است ؟
فرمود : امام بعد از فرزندم حسن شخصش ديده نمىشود و اسمش در زبانها جارى نمىگردد تا آن گاه كه از پس پرده غيب بيرون شود و زمين را از عدل و داد پر نمايد ، همان طور كه از ظلم و ستم پر شده باشد .
عبدالعظيم گفت : عرض كردم : به اين امام غائب هم معتقد شدم و اكنون مىگويم : دوست آنان دوست خدا ، و دشمن ايشان دشمنان خدا هستند ، طاعت آنان طاعت پروردگار و معصيت و نافرمانى از آنها موجب معصيت اوست . من عقيده دارم كه معراج و پرسش در قبر و هم چنين بهشت و دوزخ و صراط و ميزان حقند ، و روز قيامت خواهد آمد و در وجود آن شكى نيست ، و خداوند همه مردگان را زنده خواهد كرد ، و نيز عقيده دارم كه واجبات بعد از اعتقاد به ولايت و امامت عبارتاند از : نماز ، زكات ، روزه ، حج ، جهاد ، امر به معروف و نهى از منكر .
در اين هنگام حضرت هادى عليهالسلام فرمود : اى ابوالقاسم ! به خدا سوگند اين معتقدات شما دين خداست كه براى بندگانش برگزيده ، بر اين عقيده ثابت باش خداوند تو را به همين طريق در زندگى دنيا و آخرت پايدار بدارد .
[ 84 ] عبدالعظيم حسنى گويد : شنيدم از حضرت هادى عليهالسلام كه مىفرمود : مردمان قم و آبه آمرزيده هستند ؛ زيراكه آنها قبر جدّم على بن موسى عليهماالسلام را زيارت مىكنند ، آگاه باش هركس او را زيارت كند و در راه قطره از آسمان به او برسد خداوند بدن او را بر آتش حرام مىكند .
(221)
(222)
[ 85 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد عليهالسلام روايت كرده كه آن جناب فرمود : هنگامى كه فرزندم «على» وفات كند ، چراغى پس از وى ظاهر مىشود و بعد از مدتى پنهان مىگردد ، واى بر كسى كه در عقيده خود متزلزل شود و در مذهبش به شك افتد ، كدام سرگردانى بزرگتر از اين است كه انسان در عقائد خويش دچار حيرت و ترديد گردد ، و جماعت زيادى در نتيجه اين حيرت از مذهب حق اعراض خواهند كرد ، و جز عده قليلى بر عقيده خود ثابت نخواهند بود . اين تزلزل و ترديد براى ضعف عقائد مذهبى و عدم تحقيق در امور دينى ، و صبر نكردن بر مشكلات و مصائب است ؛ زيرا شكيبايى در مشكلات جز براى مردم ثابت العقيده و خوش قلب كه در علوم آل محمّد عليهمالسلام مطلع و بصير هستند ، و در اخبار و روايات آنها تخصص دارند براى مردمان ديگر كه از اين مطالب دورند امكان پذير نيست . جماعتى كه از احاديث اهلبيت استفاده بردهاند و معانى كلمات و مقاصد ائمه اطهار عليهمالسلام را درك كرده ، و لطائف و رقائق گفتههاى معصومين را بخوبى دريافتهاند مورد نعمتهاى پروردگار قرار گرفته و مشمول عنايات و اكرام خداوند شدهاند ، و سپاس و ستايش مخصوص خداوند است .
[ 86 ] عبدالعظيم حسني از حضرت جواد و او از پدرش از اميرالمؤمنين عليهمالسلام روايت كرده كه پيغمبر صلىاللهعليهوآله فرمود : خداوند اسلام را پديد آورد ، و از براى او فضا و عرصهاى قرار داد ، و نورى و حصنى و ناصرى مقرر داشت ؛ فضايش قرآن ، نورش حكمت ، حصنش كارهاى نيك ، و انصار او من و اهل بيتم و شيعيان ما هستند ؛ پس دوست داريد اهل بيت مرا و شيعيان و انصار آنها را ؛ چراكه هنگامى كه مرا به آسمانها بردند جبرئيل مرا به اهل آسمانها معرفى كرد ، خداوند دوستى من و خاندانم و شيعيان آنها را در دلهاى فرشتگان به وديعه نهاد ، اين محبت تا روز قيامت در نزد آنها محفوظ است ، پس از اين جبرئيل مرا به زمين آورد و به اهل زمين معرفى نمود ، پروردگار محبت من و اهل بيتم
(223)
(224)
و شيعيان آنها را در دلهاى مؤمنين اُمّتم به وديعه نهاد ، مؤمنين امّت تا روز قيامت وديعه مرا در خاندانم نگهدارى خواهند كرد ، آگاه باشيد اگر مردى از امّت من تمام عمر خود را در عبادت و پرستش خدا بپايان رساند ، پس از اين در پيشگاه پروردگار حاضر گردد و بغض خاندانم را در دل داشته باشد و يا شيعيان آنها را دشمن دارد ، خداوند او را به حال خود واگذاشته و سينه او هيچ وقت از نفاق خالى نخواهد بود .
[ 87 ] عبدالعظيم حسنى گويد : به حضرت ابو جعفر جواد عرض كردم : من راجع به زيارت قبر ابو عبداللّه عليهالسلام در كربلا و زيارت قبر پدرت در طوس متحيّرم ، در اين مورد چه مىفرماييد ؟
حضرت فرمود : در اين جا توقف كن ، بعد از اين فرمايش داخل اتاقى شد و فوراً بيرون آمد در حاليكه اشك از ديدگانش جارى بود و به گونههايش مىريخت ، فرمود : زائرين قبر سيّدالشهداء زيادند ، ليكن قبر پدر من زائرين كمى دارد .
[ 88 ] سليمان بن حفص مروزى گويد : حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام فرزند خود «على» را رضا خطاب مىكرد و مىفرمود : فرزندم رضا را برايم بخوانيد ، و يا به فرزندم رضا اين چنين گفتم ، و فرزندم رضا به من چنين گفت ، و هرگاه او را مورد خطاب قرار مىداد مىفرمود : «يا اباالحسن» .
[ 89 ] على بن هاشم از پدرش از حضرت باقر عليهالسلام روايت كرده كه آن جناب فرمود : كسى كه در انتظار «امر» ما باشد زيانى به او نخواهد رسيد ، و اين شخص مانند اين است كه در وسط خيمه حضرت مهدى و در ميان لشگر آن جناب مرده باشد .
(225)
(226)
[ 90 ] عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد عليهالسلام و او از آباء گرامش از اميرالمؤمنين روايت نموده كه آن بزرگوار فرمود : براى قائم ما غيبتى است كه زمان آن به طول خواهد انجاميد ، من شيعيان را مىبينم در غيبت او مانند گوسفندان كه در جستجوى چراگاه اين طرف و آن طرف مىروند سرگردان خواهند شد ، و هرگز به وجود شريف آن حضرت راه پيدا نخواهند كرد . اكنون متوجه باشيد هركس از شيعيان ما در زمان غيبت بر دين و عقيده خود ثابت بماند ، و دلش از طول غيبت خسته نگردد ، وى در روز قيامت در نزد خودم قرار خواهد بگرفت .
بعد از آن حضرت فرمود : قائم ما هرگاه قيام نمايد تحت تبعيت احدى نخواهد بود ، و براى اين است كه ولادت او از مردم مخفى مىمماند ، و وجود مقدسش از انظار غايب مىگردد .
[ 91 ] عبدالعظيم حسنى فرمود : هارون الرشيد به يحيى برمكى گفت : دوست دارم متكلّمين در مكانى كه مرا نبينند گرد هم جمع شوند و پيرامون مسائلى كه در نظر دارند بحث نمايند و من نيز سخنان آنها را گوش دهم و مناظرات آنان را بشنوم .
جعفر برمكى فرمان خليفه را مورد عمل قرار داد و متكلمين را در خانه خود گرد هم آورد ، و هارون نيز در مكانى كه وى را نمىديدند نشست و به مذاكرات و مباحثات آنان گوش مىداد . در اين هنگام كه همه اجتماع كرده و مجلس از آنان پر شده بود ، در انتظار هشام بن حكم بودند ، در اين وقت كه همه چشم به راه او داشتند هشام وارد شد در حاليكه پيراهنى كه تا زانوى وى را پوشيده دربرداشت ، هم چنين شلوارى كه تانصف ساق او را گرفته بود ، وى به همه اهل مجلس سلام نمود و براى جعفر برمكى امتيازى قائل نشد .
(227)
(228)
در اين هنگام مردى از ميان جمعيّت گفت : چرا على را بر ابوبكر فضيلت مىدهى در حاليكه خداوند مىفرمايد : دومى دو نفر وقتى كه در غار بودند به رفيقش گفت : اندوهگين مباش خدا با ماست ؟
در اين هنگام هشام از آن مرد پرسيد : مرا از حزن ابوبكر آگاه نما آيا خداوند از اندوه و غم او راضى بود يا از حزن وى رضايت نداشت ؟!
آن مرد ساكت شد و از پاسخ هشام خوددارى كرد .
هشام گفت : اگر گمان كردى كه خداوند از حزن او راضى بود ، پس چرا پيغمبر او را نهى كرد و فرمود : اندوهگين مباش ؟ آيا وى را از اطاعت خداوند بازداشت ؟! و از عملى كه رضاى خداوند در او بود منع كرد ؟! و اگر پنداشتى كه خداوند از اين حزن ابوبكر رضايت نداشت ، پس چگونه افتخار مىكنى به مطلبى كه پروردگار از او راضى نيست ؟ اى سائل تو خود نيك دانى كه خداوند در اين مقام فرموده : پس پروردگار از طرف خود آرامش و اطمينانى به پيغمبرش و به مؤمنين فرو فرستاد ـ مقصود اين است كه اين آيه هيچ دلالتى بر فضل ابوبكر ندارد ، اهل سنّت گويند « فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ » كه در آيه غار آمده راجع به ابوبكر است و اين خود شرافتى از براى اوست ليكن آيه ديگرى در قرآن هست كه خداوند مىفرمايد : « فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ »از اين آيه مىتوان شاهد گرفت كه ضمير «سكينته» در آيه «غار» به حضرت رسول راجع است ـ .
هشام به سائل گفت : شما روايت كردهايد و ما هم روايت كردهايم و مردم هم مىدانند كه بهشت در اشتياق چهار نفر است :
(229)
(230)
على بن ابى طالب ، مقداد بن اسود ، عمّار ياسر ، ابوذر غفارى ، ماصاحب خود را در ميان اين جماعت ديديم كه در اين فضيلت با اينها يكى است ، ولى صاحب شما در اين فضيلت جايش خالى است ؛ لذا ما صاحب خود را بر صاحب شما فضيلت داديم .
شما گفتهايد ، ما هم گفتهايم ، مردم هم مىگويند : مدافعين از اسلام چهار نفر بودند : على بن ابى طالب عليهالسلام ، زبير بن عوام ، ابو دجانه انصارى ، سلمان فارسى ، ما پيشواى خود را در ميان اين چهار نفر ديديم كه در اين فضيلت با آنها شريك بود ولى پيشواى شما از اين فضيلت دور است ؛ براى همين جهت پيشواى خود را بر پيشواى شما برترى داديم براى اين فضيلت كه در وجود او بود .
شما گفتهايد ، ما هم گفتهايم ، مردم هم مىگويند : قرّاء چهار نفرند : على بن ابىطالب ، عبداللّه بن مسعود ، ابى بن كعب ، زيد بن ثابت ، ما صاحب خود را در ميان اين عده ديديم كه در اين فضيلت با آنها شريك بود ، ولى صاحب شما از اين فضيلت دور است ؛ براى اين ما صاحب خود را بر صاحب شما برترى داديم براى اين مقامى كه در وى بود .
شما گفتهايد ، ما هم گفتهايم ، مردمان هم گفتهاند : مطهرين و پاكان چهار نفرند : على بن ابىطالب ، فاطمه ، حسن و حسين عليهمالسلام ، ما صاحب خود را در اين ميان مشاهده كرديم كه در اين منقبت با اينها شريك است ، ولى صاحب شما از اين منقبت دور است ؛ براى اين جهت صاحب خود را بر صاحب شما رجحان داديم براى اين منقبت كه در او هست .
شما گفتيد ، ما هم گفتيم ، مردم هم گفتند : نيكان چهار نفرند : على بن ابىطالب ، فاطمه ، حسن و حسين عليهمالسلام ، ما پيشواى خود را در اين ميان يافتيم براى اين فضيلتى كه در وجود او هست ، ليكن پيشواى شما از اين فضيلت عارى است ؛ و ما از اين جهت پيشواى خود را بر پيشواى شما برترى داديم براى اين فضيلت كه در وجود او بود .
شما گفتيد ، ما هم گفتيم ، مردم هم گفتند : شهداء چهار نفرند : على بن ابىطالب ، جعفر ، حمزه و عبيدة بن حارث ، ما صاحب خود را در اين ميان
(231)
(232)
ديديم كه در اين فضيلت با آنها شركت داشت ، و صاحب شما از اين خالى بود ؛ براى اين ما صاحب خود را بر صاحب شما فضيلت داديم براى اين فضيلت كه در او موجود بود .
در اين هنگام هارون پرده را برداشت ، و جعفر مردم را امر به خروج داد ، آنها نيز ازآن مجلس بيرون شدند ، در حاليكه از اين جريان سخت ترسيده بودند ، هارون از مجلس بيرون شد و گفت : اين كه بود ؟! به خدا قسم او را خواهم كشت و در آتش خواهم سوزانيد .
عبدالعظيم حسنى گفت : مأمون به حضرت رضا عليهالسلام نوشت : مرا موعظه كن .
آن حضرت نيز براى او نوشتند : تو در دنيايى قرار گرفتهاى كه از براى آن زمان معيّنى مقرر است ، و در او عمل هر عاملى مورد قبول واقع مىشود ، آيا نمىنگرى مرگ بر دنيا احاطه نموده و وى را فرا گرفته ، و آرزوى آرزومندان را سلب كرده ، در ارتكاب گناهان و مشتهيات نفسانى شتاب بخرج مىدهى ولى توبه و بازگشت بسوى خداوند را به آينده محوّل مىسازى ، مرگ بسوى اهلش ناگهان سرمىزند و غفلت از مرگ كار مردم خردمند و عاقل نيست .
[ 92 ] ابو خالد كابلى گويد : بر مولايم على بن الحسين عليهماالسلام وارد شدم و به آن حضرت عرض كردم : اى فرزند پيغمبر ! از كسانى كه خداوند اطاعت از آنها را پس از پيغمبر واجب نموده و بندگان خود را به اقتداى آنان ملزم ساخته است مرا آگاه نما .
حضرت فرمود : اى كابلى ! اولواالامرى كه پروردگار آنها را براى مردم پيشوا قرار داده و اطاعت ايشان را واجب نموده است ، اولين آنها اميرالمؤمنين عليهالسلام و بعد از وى دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام هستند ، پس از اين دو نفر مقام آنان به ما رسيده ، پس حضرت ساكت شدند .
ابو خالد گويد : عرض كردم : اى سرور من ! براى ما روايت كردهاند كه اميرالمؤمنين عليهالسلام فرموده :
(233)
(234)
زمين هيچگاه از حجت خدا خالى نمىماند پس حجت و امام بعد از تو كيست ؟
حضرت فرمود : فرزند من محمّد كه نام او در تورات باقر است ؛ زيراكه علم را از هم خواهد شكافت و حقائق آن را براى مردم بازگو خواهد كرد او امام و حجّت بعد از من است ، پس از وى فرزندش «جعفر» حجّت و امام است و نام او در نزد اهل آسمان «صادق» است .
راوى گويد : عرض كردم : اى سيّد من ! چگونه وى را «صادق» ناميدهاند در حاليكه شما اهل بيت همه صادق و راستگو هستيد ؟
حضرت فرمود : پدرم از پدرش روايت كرده كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرمود : هرگاه فرزندم جعفر بن محمّد متولد شد او را صادق نام بگذاريد ؛ زيراكه پنجمين فرزند او كه جعفر نام خواهد داشت مدّعى مقام امامت خواهد شد ، وى در نزد پروردگار كذّاب و مفترى محسوب است و مدّعى مقامى است كه اهليّت آن را ندارد ، او با پدرش مخالفت مىنمايد و به برادرش حسد مىورزد ، او در هنگامى كه ولىّ خدا غايب است قصد افشاى اسرار پروردگار را خواهد كرد .
پس از اين حضرت سجّاد عليهالسلام گريه زيادى نموده و فرمود : گويا مىبينم جعفر كذّاب را در حاليكه طاغيه زمان خود را در جستجوى امر ولىّ خدا راهنمايى مىكند ، و حال اينكه ولىّ پروردگار در محافظت خداوند قرار گرفته و وكالت حرم پدرش به عهده وى نهاده شده ، جعفر كذّاب از روى جهلى كه به ولادت ولىّ عصر دارد حريص است كه آن حضرت را بعد از ولادت به قتل برساند براى اينكه به ميراث پدرش دست پيدا كند و ارث او رابدون استحقاق دريافت نمايد .
ابو خالد گويد : عرض كردم : اى پسر رسول خدا ! اين امورى كه فرموديد انجام شد.
حضرت فرمود : آرى به پروردگارم سوگند اين مطالب در صحيفهاى كه نزد ما موجود است نوشته شده ، و در آن صحيفه تمام سختيها و پيشآمدهايى كه براى ما پيش آمد خواهد كرد مضبوط است .
ابو خالد گويد : عرض كردم : پس از آن چه خواهد شد ؟
حضرت فرمود : پس از آن غيبت ولىّ خدا و دوازدهمين وصىّ حضرترسول و ائمّه عليهمالسلام بدرازا خواهد كشيد .
(235)
(236)
فرمود : اى ابو خالد ! مردمان زمان غيبت كه به امامت او معتقد گردند و منتظر ظهور او باشند بهترين مردمان هستند ؛ زيرا خداوند به اندازهاى به آنان فهم و خرد مرحمت فرموده كه غيبت در نزد آنها به منزله مشاهده است ، و مردم آن زمان مانند كسانى كه در مقابل حضرت رسول صلىاللهعليهوآله به جهاد پرداخته باشند محسوب خواهند شد ، آنها حقّا بندگان خالص و شيعيان راستگو هستند ، و آنانند كه مردم را بسوى دين خدا در آشكارا و پنهان دعوت مىكنند .
و در پايان حديث حضرت فرمود : انتظار فرج از بهترين اعمال است .
[ 93 ] عبدالعظيم حسنى گفت : بر ابو جعفر محمّد بن على عليهماالسلام وارد شدم و قصد داشتم كه از آن حضرت راجع به «قائم» كه آيا مهدى همان است پرسش نمايم ، قبل از اين كه من موضوع سؤال را مطرح كنم ، آن بزرگوار خود آغاز سخن فرمود و گفت : اى ابوالقاسم ! بدرستى كه قائم از خاندان ما همان «مهدى» است كه واجب است انتظار او در غيبتش ، و اطاعت گردد در ظهورش ، وى سومين فرزند از اولاد من است . سوگند به خدايى كه محمّد را براستى برانگيخت ، و ما را به امامت مخصوص گردانيد اگر از دنيا نماند مگر يك روز ، خداوند آن روز را چنان طول خواهد داد كه تا مهدى از پرده غيبت بيرون گردد ، و زمين را از عدل و داد پُر نمايد همان طور كه از جور و ستم پر شده باشد ، خداوند امور ولى عصر را در يك شب اصلاح خواهد نمود ، به همان روشى كه امر موسى بن عمران را در هنگامى كه رفت از كوه آتش بياورد اصلاح فرمود و او را به اهلش برگردانيد در حاليكه پيغمبر بود .
و در پايانحديث حضرت فرمود : بهترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است.
(237)
(238)
[ 94 ] عاصم بن بهدله گويد : شريح قاضى به من گفت : خانهاى را به هشتاد دينار خريدم و در اين باره نوشتهاى هم رد و بدل نمودم ـ سندى كه حدود و مشخصات منزل در آن يادداشت شده بود ـ و چند نفر عادل را هم شاهد گرفتم ، در اين موقع قضيه منزل به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليهالسلام رسيده بود ، حضرت غلام خود قنبر را براى احضارم فرستاد و من هم خدمت آن حضرت رسيدم ، هنگامى كه بر او وارد شدم فرمود : اى شريح ! شنيدهام خانهاى خريدهاى و نامهاى رد و بدل كردهاى و گواهانى گرفتهاى و پولهايى خرج نمودهاى .
شريح گويد : عرض كردم : صحيح است .
فرمود : اى شريح ! از خدا بترس ، همانا در همين زودى كسى پيش تو خواهد آمد كه در نامهات نظر نخواهد كرد ، و از گواه و بيّنهات نمىپرسد ، تو را از منزلت بيرون كرده و به قبرستان تسليمت مىكند ، اكنون بنگر كه اين خانه را از غير مالكش نخريده باشى ، و بهاى آنها را از غير حلال نداده باشى كه در اين صورت در دنيا و آخرت زيان خواهى كرد .
اى شريح ! اگر مىخواستى خانهاى بخرى ، مىبايست در نزد من حاضر گردى تا برايت نامهاى مىنوشتم كه در آن صورت خانه را به دو درهم نمىخريدى .
گويد : عرض كردم : چه مىخواستى بنويسى ؟
فرمود : نامهاى به اين مضمون برايت مىنوشتم :
به نام خداوند بخشنده مهربان ، اين است آنچه خريده است بنده ذليل از مردى كه قريباً از جاى خود كوچ مىكند ، او در دنياى فريبنده منزلى خريده كه از او رخت خواهد بست ، و حدود اربعه اين منزل بترتيب ذيل است : حد اول منتهى است به آفتها ، دوم منتهى است به مرضها ، سوم منتهى است به مصيبتها ،
(239)
(240)
چهارم منتهى است به پرتگاه و شطان فريب دهنده ، و از همين حد چهارم درب اين خانه گشوده مىشود ، اين بنده مفتون به آرزوها از بندهاى كه مشرف به مرگ است خانهاى را خريد و خود را از قناعت بيرون كرد و در سايه طالبان دنيا درآمد ، اين خريدار از حالات گذشتگان بىاطلاع بود ، اين شخص از اجسام پوسيده پادشاهان و قطعات از هم پاشيده ستمگران مانند كسرى ، قيصر ، تبّع ، و حمير عبرت نگرفت . آنها كه ثروتها را روى هم انباشتند ، و اموال را روز به روز افزودند ، ساختمانهاى رفيع و بناهاى محكم ساختند ، آنها را زينت داده و آراستند ، ثروتها را براى فرزندان ذخيره كردند ، اين ثروتمندان براى عرض اعمال در پيشگاه پروردگار حاضر شوند تا فصل خصومت گردد ، در آنجا به باطل گروندگان زيان خواهند ديد ، و عقل سليم به اين مطالب و گفتارها شاهد است ، هرگاه كسى از اسارت هواى نفس بيرون گردد ، و با چشمهاى عبرت بين به زوال دنيا نظر افكند ، و به منادى زهد كه فرياد مىزند گوش فرا دهد ، و حق بسيار واضح است براى كسى كه دو چشم بينا داشته باشد ، كوچ نمودن از دنيا از دو روز بيرون نيست ـ امروز يا فردا از دنيا خواهى رفت ـ از اعمال شايسته توشه برداريد ، و آرزوها را نزديك كنيد ، كوچ كردن و فانى شدن نزديك است .
[ 95 ] عيسى بن سرى گفت : به حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم : حضرت رسول صلىاللهعليهوآله فرموده : كسى كه از دنيا برود و امام زمان خود را نشناسد اين شخص در نادانى و جهالت مردهاست ؟
حضرت صادق عليهالسلام فرمود : بيشترين زمانى كه بنده نياز به چنين معرفتى دارد زمانى است كه جانش به اينجا برسد ـ و اشاره به سينه شريفشان فرمودند ـ پس فرمود : من بر طريق نيكويى هستم .
(241)
(242)
[ 96 ] امام صادق عليهالسلام فرمودند : آن امامى كه اطاعتش واجب است از ماست ، و هركس او را منكر شود يهودى يا مسيحى مىميرد ، به خدا سوگند زمين از روزى كه خداوند عزّ وجلّ حضرت آدم را ميراند خالى از حجّت نيست بلكه در آن امامى است كه بواسطه آن به خدا رهنمون مىشود ، او حجّت خدا بر بندگان است ؛ هركس او را ترك كند هلاك گشته ، و هركس ملازم او گردد حقيقتاً نجات مىيابد .
[ 97 ] نافع غلام عائشه گويد : من در نوجوانى خدمتگزار عائشه بودم هنگامى كه پيامبر در خانه عائشه بود و نزديك هم بودند من روى آنها را مىانداختم .
روزى پيامبر صلىاللهعليهوآله نزد عائشه بود ، كسى در زد، به سوى در رفتم، دخترى طبق به دست كه روى پوشيده بود را ديدم .
به سوى عائشه بازگشتم و جريان را گفتم ، عائشه گفت او را به درون خانه راهنمايى كن ، آن دختر داخل شد طبق را در مقابل عائشه بر زمين نهاد و عائشه طبق را مقابل پيامبر صلىاللهعليهوآله گزارد رسول اكرم صلىاللهعليهوآله شروع كردند به خوردن از آن و مىفرمود : كجاست اميرالمؤمنين و سرور مسلمين و امام پرهيزگاران تا با من بخورد!
عائشه گفت : اميرالمؤمنين و سرور مسلمانها كيست؟!
پيامبر اندكى درنگ كردند سپس دوباره فرمايش خود را تكرار كردند عائشه نيز گفته خود را تكرار كرد . بار پيامبر صلىاللهعليهوآله سكوت كردند . در اين هنگام كسى درب خانه را به صدا درآورد ، من (نافع) به سوى در رفتم على را بر در خانه يافتم برگشتم به پيامبر صلىاللهعليهوآله عرض كردم على است پيامبر فرمود :
(243)
(244)
مرحبا به تو خوش آمدى . دوبار آرزوى ديدارت را نمودم چنانچه ديرتر مىآمدى از خدا ميخواستم تا تو را براى من احضار كند . بنشين و بخور (نافع) گويد : نشست و با پيامبر صلىاللهعليهوآله خورد ، سپس پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود : خدا بكشد كسى را با تو بجنگد ، و خدا دشمن كسى است كه با تو دشمن باشد .
عائشه گفت : مگر چه كسى با او جنگ و دشمنى مىكند .
پيامبر فرمود : دستهاى آنها با توست و تو به امامت على رضايت نخواهى داد و او را انكار خواهى كرد .
[ 98 ] عبدالعظيم حسنى از امام جواد عليهالسلام نقل مىكند كه فرمودند : هركس امام حسين عليهالسلام را در شب بيست و سوم ماه رمضان كه اميد مىرود شب قدر باشد زيارت كند ، ارواح بيست و چهار هزار از ملائكه و انبيا با او مصافحه مىكنند و آنان همگى براى زيارت امام حسين عليهالسلام در آن شب از خدا اجازه مىگيرند .
* * *
[ 99 ] عبدالعظيم با سند خود از امام باقر عليهالسلام نقل مىكند كه فرمودند : آيه « فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً » اينگونه نازل شده : «فأبى أكثر النّاس إلاّ كفوراً بولاية علي» .
و نيز فرمود : اين آيه « فقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ » درباره ولايت على عليهالسلام است .
(245)
(246)
[ 100 ] ابى عبداللّه عليهالسلام : اگر سخنى از امامان براى شما نقل كردند آن را بگيريد و به آن عمل كنيد تا آنكه از امام زنده سخنى بر خلاف آن به شما برسد ، پس چنانچه سخنى ديگر از امام زنده به شما رسيد به آن عمل كنيد سپس حضرت فرمود : به خدا سوگند ما شما را به چيزى كه در توان شما نباشد وادار نمىكنيم .
[ 101 ] .. . به ابى عبداللّه عرض كردم : چنانچه سخنى از نخستين شما و سخنى از آخرين شما كه با هم مخالف بودند به ما رسيد به كدامين سخن عمل كنيم؟ حضرت فرمود : به سخن آخرين عمل كن .
[ 102 ] غياث بن ابراهيم از حضرت صادق روايت كرده كه آن جناب فرمود : روزى در هنگام صبح ام سلمه، گريه مىكرد .
به او گفته شد : علت گريه شما چيست ؟
گفت : فرزندم حسين عليهالسلام شب گذشته به شهادت رسيده ؛ زيرا از هنگام وفات حضرت رسول آن بزرگوار را در خواب نديده بودم جز ديشت كه در عالم رؤيا او را مشاهده كردم و او را در حاليكه سخت محزون و متغيرالحال بود ديدم .
(247)
(248)
ام سلمه گفت : عرض كردم : اى رسول خدا ! چرا حضرتت را در اين حالت مىنگرم ؟ فرمود : تمام ديشب براى حسين و اصحابش به حفر قبور اشتغال داشتم.
[ 103 ] .. . از امام صادق عليهالسلام نيز همانند حديث قبلى رسيده است.
[ 104 ] .. . از امام عسكرى عليهالسلام شنيدم كه مىفرمود : حضرت نوح دو هزار و پانصد سال زندگى كرد ، روزى روى كشتى خوابيده بود كه باد پيراهنش را كنار زد و عورتش پيدا شد ، حام و يافث از ديدن صحنه خندهشان گرفت و سام روى عورت پدر را پوشاند . و هر گاه سام روى عورت پدر را مىپوشاند حام و يافث آن را كنار مىزند ، نوح از خواب بيدار شد و آن دو را در حال خنده ديد پرسيد چه شده است؟ سام جريان را براى پدر نقل كرد .
نوح دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خداوند! نسل حام را دگرگون كن تا اينكه جز سياه از او بدنيا نيايد . خداوندا! نسل يافث را دگرگون كن . پس خداوند نسل آن دو را دگرگون ساخت ، پس همه سياهان از نسل حام مىباشند و همه اتراك و سقالبه و يأجوج و مأجوج و چينىها از نسل يافث مىباشند ، و همه سفيدها از نسل سام مىباشند.
(249)
(250)
و نوح به حام و يافث گفت : خداوند نسل شماها را تا روز قيامت برده نسل سام قرار داد ، زيرا او به من نيكى كرد و شما بدرفتارى كرديد و تا دنيا باقيست علامت و نشانه نافرمانى شما در حق من در نسل شما هويدا خواهد بود ، و نشانه و علامت نيكى سام به من در نسل او باقى خواهد ماند .
[ 105 ] به نقل از معمر بن خلاّد و جماعتى گفتند : بر امام رضا عليهالسلام وارد شديم ، بعضى از ما به حضرت عرض كردند : خداوند ما را فداى تو گرداند چه شده است كه سيماى شما را متغير مىبينيم؟
حضرت فرمودند : ديشب را نخوابيدم و درباره گفته مروان بن ابى حفصة فكر مىكردم:
چگونه ممكن است و حال آنكه درست نيست ، كه به فرزندان دختر ارث عموها برسد؟!
در را گرفته بود و مىگفت :
چگونه ممكن است و حال آنكه امكان ندارد ، مشركين به جايگاه مسلمانان تكيه زنند؟
فرزندان دختر سهم خود را از جدّشان به ارث مىبرند! وعمو سهمى ندارد .
برده آزاد شده را چه حق ارث دارد در حالى كه از ترس شمشير مسلمانان سجده مىكند قرآن از فضل و بزگوارى او به تو خبر مىدهد!
اين دستورى است كه از سوى حاكم بزرگ صادر شده است! به درستى كه فرزند فاطمه كه نام او را با اشاره برده شده است إرث را از عمو زاده برده است .
(251)
(252)
[ 106 ] ابراهيم علوى گويد : عبدالعظيم حسنى رازى در خانهاش در شهر رى از امام جواد فرزند امام رضا عليهماالسلام از پدرانشان از على بن الحسين از پدرش از جدش على بن ابى طالب عليهماالسلام نقل مىكند كه حضرت فرمود چهار سخن را كه گفتهام خداوند مرا در قرآن تأييد فرموده است . من گفتهام : «آدمى در پس زبان خود پنهان است . پس هر گاه زبان به سخن بگشايد شناخته مىشود» خداوند مىفرمايد : «آنها را از سخنانشان مىشناسى» .
من گفتهام : هر كس چيزى را نداند با آن چيز به مخالفت برمى خيزد ، خداوند مىفرمايد : «من گفتهام : ارزش ـ يا اندازه ـ هر كس به اندازه آن اندازه از دانش و هنر اوست . خداوند در داستان طالوت مىفرمايد : در حقيقت خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و نيروى بدن بر شما برترى بخشيده است.
گفتم كشتن قاتل (قصاص) كشتار را (در جامعه) كم مىكند . خداوند مىفرمايد : «و اى خردمندان ، شما را در قصاص زندگانى است» .
[ 107 ] . .. به نقل از امام صادق عليهالسلام مىفرمايد : مردى از بنى عُدى گفت : قريش نزد من گرد آمدند سپس نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمديم و گفتيم : يا رسول اللّه! اگر پرستش بتان را ترك گوييم و از تو پيروى كنيم
(253)
(254)
آيا ما را در ولايت و سرپرستى كه به على واگذار كردهاى شريك مىكنى؟ در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلىاللهعليهوآله نازل شد و گفت : يا محمّد صلىاللهعليهوآله «چنانچه شريك كنى تمام اعمالت سوخته مىشوند»
آن مرد گفت : سينهام به تنگ آمد و از شدت ناراحتى از آن جا فرار كردم ، ناگهان سوارى كه بر اسبى زرد مايل به سرخ كه عمامهاى زرد رنگ كه بوى مشك از او پراكنده بود جلوى من هويدا شد .
گفت : اى مرد! محمّد عقدى بسته كه آن را جز كافر يا منافق فسخ نمىكند . گفت : من نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله بازگشتم و جريان را به عرض حضرت رساندم . پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمودند : آيا سوار را شناختى؟ او جبرئيل بود .
عقد و پيمان ولايتى را بر شما عرضه كرد كه چنانچه عقد را فسخ و يا در آن شك كنيد من در روز قيامت طرف و خصم شما خواهم بود .
[ 108 ] .. . به نقل از امام كاظم عليهالسلام : قم جايگاه و پايگاه آل محمّد صلىاللهعليهوآله و پناهگاه شيعيانشان مىباشد . ليكن گروهى از جوانانشان به خاطر معصيت پدرانشان و مسخره نمودن و بى حرمتى نسبت به بزرگانشان و كهنسالانشان هلاك مىشوند! در عين حال خداوند شر دشمنان و هر بلايى را از آنان دور مىكند .
[ 109 ] .. . به نقل از ابراهيم بن ابى محمود ، گفت : از امام رضا عليهالسلام درباره قول پروردگار «خداوند بر دلها و گوشهايشان مهر زد» پرسيدم ، حضرت فرمود : مهر زدن همان علامت گذارى و چاپ بر دلهاى كفار است به خاطر سزاى كفر ورزى آنان است .
همانگونه كه خداوند فرمود : «خدا به خاطر كفرشان بر دلهايشان مُهر زد و در نتيجه جز شمارى اندك (از ايشان) ايمان نمىآورند» .
(255)
(256)
[ 110 ] در كتاب النبوّة به سند عبدالعظيم الحسنى : به امام جواد عليهالسلام نامهاى نوشتم و از آن حضرت در مورد ذى الكفل سؤال كردم : نامش چه بود؟ و آيا از رسولان بود؟ حضرت در جواب نوشتند : خداوند يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاد ، رسولان سيصد و سيزده نفر بودند و ذاالكفل يكى از آنان بود كه پس از سليمان بن داود فرستاده شده بود ، و همانگونه كه داود بين مردم قضاوت مىكرد قضاوت مىنمود . و هيچگاه خشم و غضب نكرد مگر براى خدا ، نامش عدويا بن أدارين بود.
[ 111 ] .. . به نقل از امام باقر عليهالسلام : روزت را به چنين و چنان (بيهوده) به پايان مرسان ، زيرا با تو كسى است كه تمام گفته هايت را ياد داشت مىكند .
[ 112 ] .. . به نقل از امام كاظم عليهالسلام : امام صادق عليهالسلام به عمرو بن عُبيد فرمود : بزرگترين گناهان كبيره شرك به خداوند است پس از آن نا اميدى از رحمت إلهى ، پس از آن غفلت از مكر خدا و پس از آن عاق والدين و كشتن آدمى كه خداوند آن را حرام گردانيده مگر به حق ، و تهمت زدن به زن همسردار و خوردن مال
(257)
(258)
يتيم و فرار از جنگ و رباخوارى و سحر و زنا و سوگند دروغ و زكات واجب را ندادن و به دروغ و به باطل شهادت دادن و از شهادت به حق خوددارى كردن و ترك نماز عمدا و يا ترك هر چيزى كه خداوند واجب گردانيده است و پيمان شكنى و قطع رَحِم .
[ 113 ] از كتاب المسلسلات :... امام صادق عليهالسلام : سخنى تمثيل گونه از ابى ذر غفارى رحمة اللّه عليه نقل مىكند : تو در غفلتى و قلبت در اشتباه ، عمرت به پايان رسيد و گناهان همچنان ماندگار، در كتابى آنها را جمعآورى كردهاى و تو از آنها غافلى و به فكر توبه نيفتادى، تا اينكه كهنسال شدى و طنابت امروز ديگر پوسيده شده ، شگفتا چگونه با نادانى خنده مىكنى و گناهانت براى پروردگارم آشكار و پيداست كمى بيانديش درخود و از پروردگارت بازگشت به خويش را طلب كن اى گم گشتم .
[ 114 ] .. . محمّد بن على بن بابويه با سند خود نقل مىكند كه : عبدالعظيم بن عبداللّه العلوى مريض بود به امام رضا عليهالسلام نامهاى نوشت و از حضرت درباره روايتى سؤال كرد : مرا آگاه كنيد يابن رسول اللّه از روايتى كه گويد : ابو طالب در سرابى از آتش به سرمىبرد كه مغز سرش از گرماى آن مىجوشد ، امام رضا عليهالسلام در جوابش چنين نوشت : بسم اللّه الرحمن الرحيم پس از حمد و ثناى خداوند چنانچه در ايمان ابوطالب شك كنى سرانجام كار تو جهنم است .
(259)
(260)
[ 115 ] .. به نقل از امام صادق عليهالسلام درباره قول خدا : «حج در ماههاى معيّنى است پس هر كس در اين ماهها حج را [برخود] واجب گردانيد .. .»
فرمود : فريضه يعنى لبيك گفتن و يا علامت گذارى روى قربانى و يا چيزى بر قربانى خود آويزان نمودن است پس هرگاه يكى از اعمال را انجام داد به درستى كه حج را واجب گردانيده و واجبى در غير از اين ماهها يى كه خداوند فرموده است : «حج ماههاى معيّنى است» نمىباشد .
[ 116 ] .. . امام جواد عليهالسلام اين استعاذه را براى فرزندش ابى الحسن عليهالسلام نوشتند . و دعايى طولانى را ذكر فرمودند تا آنجا كه فرمودند : (به وسيله اين دعا) منع مىكنم از شياطين انس و جن و از پياده و سواره و دونده و از تحركشان و از رجعتشان و كيد و شرشان و از هر شرى كه مىآورند در زير شب و زير روز از دور و نزديك و از شر غايب و حاضر .. . تا آنجا كه مىفرمايد: و از شر چشم بد و از چشم جن و انس و از شر هر صورت و خيال و يا سفيدى و سياهى و هر مثال و معاهدى و غير معاهدى از كسانى كه ساكن هوا و ابرها و ظلمات و نور و سايه و گرما و از خشكى و دريا و بيابان و كوهستان و سنگلاخ خراب و آباد و آبگيرها و نيزارها و مغائض و كنسيهها و نواويس و فلوات و جبانات بيرون رفته و وارد شدهها و از هر كس كه در شب پيدا مىشود و در روز مىرود و در شب و سحرگاهان و صبحگاه و ميان روز و عصرها به شك اندازان و سبزهها و بى رنگها و ابن فطرة و فرعونها و ابليسها و جنودشان و همسرانشان و عشيرهشان و قبيلههايشان و از چشمك زدنهايشان و اشاره هايشان و دميدنشان و بدگوئيهايشان و چشم بنديهايشان و سحرشان و چشم زدنهايشان و چشم زخمشان و اشاره با چشمشان و حيلههايشان و سوگندهايشان (با هم پيمانانشان) و از شرّ هر
(261)
(262)
صاحب شرّى و غولها و جنيه بچه دزد و از زائيدهايشان و آمدنهايشان .. . تا آخر دعا .
[ 117 ] از امام صادق عليهالسلام درباره قول خداوند عزوجل «و براى خدا حج آن خانه ، بر عهده مردم است [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد» فرمود اين در حق كسى است كه مالى داشته باشد و صحت و سلامتى داشته باشد . و اگر چنانچه حج بيت اللّه را به تأخير انداخت به خاطر تجارت و كسب و كار حق اين كار را ندارد و اگر در اين حالت [عقب انداختن حج] بميرد يكى از واجبات اسلام را ترك گفته در حالى كه توان حج را داشته و چنانچه كسى از او دعوت سفر كرد و او به خاطر خجالت اجابت نكرد ، نيز حق اين كار را ندارد و بايد عزم سفر حج كند گرچه بر الاغى گوش بريده و دم بريده باشد و اين به خاطر قول خداى عزوجل است «و هر كه كفر ورزد يقينا خداوند از جهانيان بى نياز است .
عرض كردم : و هر كس ترك كند كفر ورزيده؟ فرمود چگونه كافر نباشد ، در حاليكه شريعتى از شريعتهاى اسلام را ترك گفته است . خدا مىفرمايد : «حج در ماههاى معيّنى است پس هر كس در اين ماهها حج را [برخود] واجب گرداند [بداند كه] در اثناى حج همبسترى و گناه و جدال [روا] نيست» و واجب گردانيدن يكى از لبيك گفتن يا علامت گذارى بر قربانى و يا چيزى بر قربانى آويزان كردن است پس هر كدام از اينها را انجام داد حج را برخود واجب گردانيده است . و حج واجبى نيست مگر در اين ماههايى كه خدا فرمود : «حج در ماههاى معينى است» .
[ 118 ] عبدالعظيم حسنى از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند كه فرمودند: هيچ نمازى بدون پاكى و طهارت پذيرفته نيست.
(263)
(264)
فهرست آيات··· 267
فهرست روايات··· 273
فهرست اعلام··· 281
فهرست مصادر··· 303
فهرست موضوعات··· 311
(265)
(266)
فهرست آيات
فهرست آيات
إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ، 148
إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً، 126، 128
إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ، 252
إِنَّ فِي ذلِكَ لاَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ * وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ، 140
إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً، 146
إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ، 144
أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ، 148
أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً، 132
أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى، 138
أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، 150
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ، 146
(267)
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ، 144
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، 132
بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً، 136
بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ، 252
ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا، 228
ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ، 156
جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا ...، 146
خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ، 136
فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً، 244
فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً، 142
الِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ، 146
فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا، 212
فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ، 228
فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ، 148
فقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ، 244
فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ، 144
فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ، 216
(268)
فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ، 122
قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، 128
قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ، 134
كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا، 140
لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ، 254
لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ، 146، 150
فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ للّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ، 142
فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً، 142
مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ، 144
وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً * إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً، 142
يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ، 130
فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً، 130
وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاِءُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ، 132
وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَءَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً، 140
وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ، 124
وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ، 124
وَأَنكِحُوا الأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ، 188
(269)
وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيَارِ، 164
وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ، 124
وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ، 136
وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ)، 138
وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ، 138
وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ، 128
وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ، 126
وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ، 252
وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ، 146
وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ (في علي) لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ، 130
وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، 124
وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ، 136
وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، 148
وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً، 146
وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ، 148
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً، 188
هَذا صِرَاطُ عَليٍّ مُسْتَقِيمٌ، 142
(270)
هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً، 132
يَمْحُوا اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ، 188
(271)
(272)
فهرست روايات
فهرست روايات
إلهي ما جزاء من صلى الصلوات لوقتها؟، 178
إذا حدّثوكم بحديثٍ عن الأئمّة فخذوا به حتّى يبلغكم عن الحي، 246
اضمن لمن زار أبي عليهالسلام بطوس عارفاً بحقّه الجنّة، 212
الحمد للّه العالم بما هو كائن من قبل أن يدين له، 186
الختم هو الطبع على قلوب الكفار عقوبة على كفرهم كما، 254
السنّة سنّتان : سنّة في فريضة، 158
الصوم للرؤية والفطر للرؤية وليس منّا من صام قبل الرؤية للرؤية، 180
اللّهمّ يا من يملك التدبير وهو على كلّ شيء قدير، 170
المرض لا أجر فيه ، ولكنّه لا يدع على العبد ذنباً إلاّ حطّه، 194
إلهي ما جزاء من أتم الوضوء من خشيتك؟، 178
إلهي ما جزاء من أطعم مسكينا ابتغاء وجهك؟، 178
(273)
إلهي ما جزاء من دمعت عيناه من خشيتك؟، 180
إلهي ما جزاء من صبر على أذى الناس و شتمهم فيك؟، 180
إنّا اُمرنا معاشر الأنبياء أن نكلّم النّاس بقدر عقولهم، 168
إنّ اللّه تبارك وتعالى لا يوصف بالترك كما يوصف خلقه، 136
إنّ اللّه خلق آدم فكان جسده طيناً وبقي أربعين سنة، 184
إنّ اللّه خلق الإسلام فجعل له عرصة وجعل له نوراً، 222
إنّ اللّه ذكر قوماً فقال : ( فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ، 216
إنّ أبابكر منّي بمنزلة السمع ، وإنّ عمر منّي بمنزلة البصر، 128
إنّما اتّخذ اللّه عزّ وجلّ إبراهيم خليلاً لكثرة، 214
إنّي اُحبّ أن أسمع كلام المتكلّمين من حيث لايعلمون، 226
إنّي بقيت ليلتي ساهراً متفكّراً في قول مروان بن أبي حفصة، 250
أحبّوا اللّه لما يغدوكم به من نعمه ، وأحبّوني للّه، 212
أربعاً أنزل اللّه تعالى تصديقي بها في كتابه ، 252
أصاب بعير لنا علّة ونحن في ماء لبني سليم، 190
أصبحت يوماً اُم سلمة رحمها اللّه تبكي، 246
أكره ذلك ولكن لا يضرّكم ذلك اليوم، 194
أمتنع من شياطين الانس والجن و من رجلهم و خيلهم، 260
(274)
أميرالمؤمنين عليهالسلام : لايزال النّاس بخير ما تفاوتوا فإذا استووا هلكوا .، 202
أنت في غفلة و قلبك ساه، 258
بعث اللّه جلّ ذكره مائة ألف نبي وأربعة وعشرين ألف نبيّاً، 164
بعد فإنك إن شككت في إيمان أبي طالب، 258
تارك الزكاة وقد وجبت له كمانعها وقد وجبت عليه، 194
ترصّدوا مواعيد الآجال وباشروها بمحاسن الأعمال، 152
ثمانية أشياء لا يكون إلاّ بقضاء اللّه وقدره، 172
جاءت امرأة من أهل البادية إلى النبي صلىاللهعليهوآله ومعها صبيان حاملة، 190
جاء رسول اللّه صلىاللهعليهوآله إلى نفر وهم يجرّون دلاء زمزم ،، 184
دخلت أنا وفاطمة على رسول اللّه صلىاللهعليهوآله ، 196
دخل موسى بن جعفر عليهماالسلام على هارون الرشيد، 216
دعا سلمان أباذر رحمة اللّه عليهما إلى منزله فقدّم إليه، 208
عاش نوح عليهالسلام ألفين وخمسمائة سنة ، وكان يوماً في السفينة نائماً، 248
فأبى أكثر الناس إلاّ كفوراً بولاية علي، 244
فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، 126
فقال : بحديث الأخير، 246
فقال له أبو عبداللّه عليهالسلام : ما أسكتك ؟، 144
(275)
قال : تنزيهه، 126
قال رجل من بني عدي : اجتمعت إليّ قريش فأتينا النبي ، فقالوا، 252
قال : هَذا صِرَاطُ عَليٍّ مُسْتَقِيمٌ، 142
قتل النفس من الكبائر ؛ لأنّ اللّه تعالى يقول، 130
قذف المحصنات من الكبائر، 150
قم عش آل محمد و مأوى شيعتهم، 254
كان النبي صلىاللهعليهوآله يجلس ثلاثاً، 192
كان فيما ناجى اللّه موسى بن عمران، 178
كان موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين ابن علي بن أبي طالب :، 224
كنت غلاماً أخدم عايشة ، فكنت إذا كان النبي صلىاللهعليهوآله ، 242
لا تخلو من ثلاث : إمّا أن تكون من اللّه عزّ وجلّ، 134
لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العليّ العظيم، 166
لأشربنا قلوبهم الإيمان ، والطريقة هي، 140
لا مقدّراً ولا مكوّناً، 132
لا يَقتل الأنبياء وأولاد الأنبياء إلاّ ولد زنا، 186
لفاطمة تسعة أسماء عند اللّه عزّ وجلّ : فاطمة، 216
للقائم منّا غيبة أمدها طويل ، كأنّي بالشيعة يجولون، 226
(276)
لمّا كلّم اللّه عزّوجلّ موسى بن عمران عليهالسلام ، قال موسى، 174
لمّا نزلت: (وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ)، 138
ليس لك أن تقعد مع من شئت، 126
ليس هكذا هي ، إنّما هي «والمأمونون»، 128
ما بكت السماء والأرض إلاّ على يحيى بن زكريّا والحسين عليهماالسلام ، 214
ما ذبح لصنم أو وثن أو شجر حرّم اللّه ذلك كما، 122
ما زار أبي عليهالسلام أحد فأصابه أذىً من مطر أو برد أو حرٍّ، 184
ما ضرّ من مات منتظراً لأمرنا ألاّ يموت في وسط فسطاط، 224
مامنّا إلاّ قائم بأمر اللّه ، وهاد إلى دين اللّه، 150
محمّد بن أحمد السناني والحسين بن إبراهيم أحمد المكتب 4، 182
مرّ أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام برجل يتكلّم بفضول الكلام، 186
مرحباً بك يا أباالقاسم ، أنت وليّنا حقّاً، 218
معنى الرجيم أنّه مرجوم باللعن، 158
مكانك ، ثمّ دخل وخرج ودموعه تسيل على خدّيه، 224
منّا الإمام المفروض ومن جحده مات يهوديّاً أو نصرانيّاً، 242
من أشدّ النّاس عليكم ؟، 190
من بلغ أن يكون إماماً من آل محمّد ينذر بالقرآن، 132
(277)
من دان اللّه بغير سماع من صادق ألزمه اللّه، 182
من زار الحسين عليهالسلام ليلة ثلاث وعشرين من شهر رمضان، 244
من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّوجلّ، 182
من مات لايعرف إمامه مات ميتة جاهليّة ؟، 240
نحن المتوسّمون والسبيل فينا مقيم، 140
نزل جبرئيل عليهالسلام بهذه الآية على محمّد صلىاللهعليهوآله هكذا، 134
نزل جبرئيل عليهالسلام بهذه الآية هكذا : ( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا، 142
نزل جبرئيل بهذه الآية هكذا : ( فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ (بولاية علي) إِلاَّ كُفُوراً، 142
هذاكتاب من اللّه العزيز الحكيم إلى محمّد نوره وسفيره، 160
هكذا نزلت هذه الآية، 130
هم المسلّمون لآل محمّد ، الذين إذا سمعوا الحديث لم يزيدوا فيه، 132
أميرالمؤمنين عليهالسلام أن يتيمّم الرجل بتراب من أثر الطريق، 214
هو الحفوف والشعث، يا أباالقاسم ! إنّ القائم منّا هو المهدي الذي يجب أن ينتظر في غيبته، 236
يا أباخالد ! النور واللّه الأئمّة :، 212
يابن رسولاللّه ! ما تقول في الحديث الذي يرويه الناس عن رسول اللّه صلىاللهعليهوآله ، 200
يا عبدالعظيم ! أبلغ عنّي أوليائي السلام وقل، 182
(278)
يا علي ! ما حار من استخار ، ولا ندم من استشار، 160
يا كابلي ! إنّ اُولي الأمر الذين جعلهم اللّه عزّ وجلّ، 232
يعني الأوصياء كلّهم، 140
يعني لو استقاموا على ولاية علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين، 140
يعني مشرقة تنتظر ثواب ربّها، 138
يقول اللّه عزّ وجلّ : بعداً لك من خير الدنيا بعداً وبعداً لك من خير الآخرة، 138
يكره للرجل أن يجامع في أوّل ليلة من الشهر وفي وسطه وفي آخره، 202
(279)
(280)
فهرست اعلام
فهرست اعلام
آدم، 184، 218، 242
آل سام، 246
إبراهيم، 134، 214
إبراهيم العلوي، 166، 252
إبراهيم بن أبي زياد، 232
إبراهيم بن أبي محمود، 172، 200، 254
إبراهيم بن عبدالحميد، 130
إبراهيم بن علي، 156
ابراهيم بن علي، 258
ابن إدريس، 242
ابن اُذينة، 132
ابن المتوكل، 184
ابن أبي عمير، 140
ابن مسكان، 132
(281)
اُبي بن كعب، 230
إذا مات ابني علي بدا سراج بعده ثمّ خفي، 222
إسحاق الطالقاني، 160
اسحاق الناصح، 254
إسماعيل بن زياد البزاز، 242
الأسدي، 164
الاسدي، 178، 180
البرقي، 184، 214
الحسن، 162، 214، 218، 220، 230، 232
الحسن الثالث، 180
الحسن الرضا، 182
الحسن بن إسماعيل، 160
الحسن بن الحسين، 184
الحسن بن الحسين العرني، 214، 224، 246
الحسن بن الحسين العمري، 186
الحسن بن الحكم النخعي، 214، 216
الحسن بن عبداللّه بن يونس بن ظبيان، 216
الحسن بن علي العلوي، 194، 214
الحسن بن عليل العنزي، 246
(282)
الحسن بن محبوب، 156، 212، 260
الحسني، 178، 260
الحسين، 162، 218، 232
الحسين، 214، 216، 244، 246
الحسين، 214
الحسين، 230
الحسين بن إبراهيم العلوي النصيبي، 194
الحسين بن شداد الجعفي، 186
الحسين بن عبيداللّه، 152
الحسين بن علي، 160، 186، 194، 196، 216
الحسين بن علي العلوي، 224
الحسين بن مياح، 128
الحكم بن أيمن، 132
الرضا، 134، 158، 196، 202، 208، 222، 224، 226، 172، 180، 212، 216، 232، 250، 254، 258
الزبير، 230
السعدآبادي، 184
الصادق، 134، 208، 252، 234، 258
الصادق جعفر بن محمّد، 246
(283)
الصدوق، 164، 178
القائم، 226، 236
المتوكّل، 126، 148
المتوكّل ؛، 216
المظفّر العلوي، 156
المظفّر بن جعفر، 156
المفضّل بن زائدة، 210
المفضّل بن زرارة، 182
المفضّل بن عمر، 182، 210
المقداد بن الأسود، 228
المهدي، 226، 236
النبي، 168، 192
النوفلي، 192
اُم سلمة، 246
اميرالمؤمنين، 206
أباالحسن، 158، 224
أباالحسن، 136، 186
أباالقاسم، 218، 220
أباجعفر، 194، 210، 212، 260
(284)
أباخالد، 212، 236
أباذر، 208
أبا صادق، 258
أبا طالب، 258
أباعبداللّه، 126، 130، 132، 192
أبان، 152، 238
أبوالحسن علي بن الفضل، 210
أبوالحسين، 220
أبوالحسين الأسدي، 122
أبوالقاسم عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني ؛، 210
أبوالقاسم علي بن أحمد، 128
أبو القاسم علي بن محمد بن علي العلوي، 258
أبو أحمد، 252
أبو أحمد عبيداللّه، 194
أبوبكر، 128
أبو تراب، 218، 236
أبو تراب عبيداللّه بن موسى الروياني، 202
أبو جعفر، 144، 158، 194، 214
أبو جعفر محمّد بن أحمد [ بن ] عيسى العلوي، 242
(285)
أبو جعفر محمّد بن علي، 158
أبو حنيفة، 134
أبو خالد، 234
أبو دجانة الأنصاري، 230
أبوذر، 208، 210
أبوسعيد سهل بن زياد الآدمي، 222
أبو سعيد سهل بن زياد الآدمي الرازي، 184
أبو صالح، 168
أبو صالح محمّد بن فيض العجلي، 158
أبوعبداللّه، 130، 144، 190، 210، 216، 240
أبو عبداللّه محمّد بن عصام، 222
أبو عبيداللّه، 246
أبو محمّد، 182
أبو محمّد الحسن بن حمزة ؛، 210
أبي الحسن، 258، 260
أبي الحسن الاول، 254
أبي الحسن الثالث، 178
أبي الحسن الثالث، 180
أبي الحسن العسكري، 178، 180
(286)
أبي القاسم، 152
أبي المفضّل، 158، 164، 168، 194، 244، 252، 260
أبي بصير، 132، 248
أبي تراب عبيداللّه بن موسى الروياني، 180
أبي جعفر، 122، 130، 134، 140، 142، 158، 184، 186، 212، 214، 224، 244
أبي جعفر الثاني، 164، 222، 244
أبي حمّاد الأعرابي، 214
أبيحمزة، 134، 142
أبي حمزة الثمالي، 232
أبي خالد الكابلي، 232
أبي ذر الغفاري، 228
أبي سلمة، 214
أبيطالب، 230،، 258
أبي عبداللّه، 128، 138، 140، 130، 142، 144، 156، 190، 194، 214، 224، 242، 246، 248، 260
أبي عبداللّه الكوفي، 182
أحمد، 132، 142
أحمد ابن أبي عبداللّه البرقي، 152
أحمد بن الحسن، 226
(287)
أحمد بن أبي المغزاء، 242
أحمد بن أبي عبداللّه، 190، 192، 194
أحمد بن أبي عبداللّه البرقي، 126، 190، 214، 216، 240
أحمد بن عيسى العلوي، 258
أحمد بن محمّد، 150، 186، 214، 216، 222
أحمد بن محمّد الجوهري، 246
أحمد بن محمّد الشيباني 2، 214
أحمد بن محمّد العجلي، 238
أحمد بن محمّد بن خالد، 144، 192، 210
أحمد بن محمّد بن خالد البرقي، 212، 240
أحمد بن مهران، 124، 128، 130، 132، 134، 138، 140، 242
أسباط، 140
أميرالمؤمنين، 128، 140، 152، 180، 202، 204، 206، 214، 216، 218، 222، 160، 186، 196، 218، 232، 238، 242، 194، 226
أيّوب، 162
باقر، 234
جعفر الكذّاب، 234
بكار، 130
بكر بن صالح الضبي، 248
(288)
بلقيس، 166
بن أبي محمود، 136
جعفر الجعفري، 186
موسى بن جعفر، 174، 218
جابر، 130، 184، 186
جبرئيل، 134، 142، 222، 254
جعفر، 162، 202، 228، 230، 234، 254
جعفر الكذّاب، 234
جعفر بن أحمد بن سعيد الرازي، 246، 248
جعفر بن محمّد، 136، 196، 208، 218، 226، 234، 150، 214، 258
جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين، 218
جعفر بن محمّد بن مسعود، 156
حام، 248
حرب، 190
حمّاد بن عثمان، 190، 240
حمزة بن القاسم العلوي، 246
حمزة بن عبدالمطّلب، 230
خالد الكابلي، 212
خلف بن حمّاد، 132
(289)
داود بن فرقد، 246
ذريح، 190
ذريح بن أبي حمزة، 242
رسول اللّه، 122، 128، 202، 204، 206، 232، 234، 248، 252، 258، 122، 148، 158، 160، 168، 184، 186، 190، 196، 212، 222، 228، 234، 236، 240، 244،122، 196، 126، 134، 204، 138، 200، 200، 246
زيد ابن علي، 160
زيد بن الحسن، 138، 236
زيد بن ثابت، 230
زيد بن علي، 152، 238
زينالعابدين، 232
سام، 248، 250، 248
سدير الصيرفي، 214
سعد بن عبداللّه، 186، 212، 214، 216، 240
سعيد بن محمّد، 160
سلمان، 208، 210
سلمان الفارسي، 230
سليمان، 126، 184
سليمان بن حفص المروزي، 224
(290)
سليمان بن سفيان، 190
سليمان بن عبداللّه الهاشمي، 212
سهل، 164، 178، 180، 254
سهل بن جمهور، 194، 224
سهل بن زياد، 122، 158، 178، 254
سهل بن زياد الآدمي، 128، 134، 172، 182، 196، 202، 214، 220، 224، 226، 248، 250
سهل بن سعد، 180
سيّدالشهداء، 186
شريح، 238
شيبان، 184
صالح الضبي، 246
صالح بن عيسى، 238
صباح الحذّاء، 190
صفوان بن يحيى، 232
طربال، 126
عاصم بن بهدلة، 152، 238
عايشة، 242، 244
عبدالأعلى، 246
(291)
عبدالحميد بن عبداللّه، 258
عبدالسلام بن صالح الهروي، 250
عبدالعظيم، 122، 128، 130، 132، 142، 150، 152، 164، 172، 180، 182، 214، 244، 258، 130، 134، 138، 184، 220، 224، 126، 130، 134، 138، 140، 142، 144، 150، 156، 158، 160، 168، 184، 190، 192، 194، 196، 200، 202، 208، 210، 212، 214، 216، 224، 250، 134، 158، 166، 170، 172
عبدالعظيمابن عبداللّه الحسنى، 202، 226
عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني العلوي، 216
عبدالعظيم ابن عبداللّه العلوي، 194
عبدالعظيم ابن عبداللّه بن الحسن، 212
عبدالعظيم ابن عبداللّه بن الحسن العلوي، 192
عبدالعظيم الحسني، 132، 164، 178، 180، 184، 244، 252، 254، 260، 178، 254
عبدالعظيم بن عبداللّه، 186، 226، 236، 240
عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، 124، 128، 180، 182، 184، 190، 210، 212، 218، 222، 224، 226، 238، 240، 246، 248، 252، 258
عبدالعظيم بن عبداللّه بن الحسين، 242
عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي الحسني، 186
عبدالكريم بن عمرو الخثعمي، 248
(292)
عبدالكريم بن محمّد، 246
عبداللّه ابن الحسين، 166
عبداللّه ابن مسعود، 230
عبداللّه الحسني، 152
عبداللّه بن الحسين العلوي، 260
عبداللّه بن الفضل، 210
عبداللّه بن جعفر الحميري، 186، 212، 216
عبداللّه بن عبداللّه، 258
عبداللّه بن محمّد، 160
عبداللّه بن محمّد العجلي، 238
عبداللّه بن موسى، 232
عبداللّه بن موسى الروياني، 226، 236
عبيداللّه بن الحسين، 252
عبيداللّه بن موسى، 210، 244
عبيداللّه بن موسى الروياني، 138، 158، 160، 184، 218
عبيداللّه بن موسى أبو تراب الروياني، 200
عبيدة بن الحارث بن عبدالمطّلب، 230
عثمان، 128
عقوق الوالدين من الكبائر ، 192
(293)
علي، 138، 160، 196، 244، 160، 162، 216، 220، 244، 232
علي ابن الحسن بن زيد بن الحسن، 160
علي بن إبراهيم بن هاشم، 212
علي بن الحسن، 138، 236
علي بن الحسن السعدآبادي، 192
علي بن الحسين، 126، 158، 186، 194، 196، 226، 232، 234، 218، 234، 236
علي بن الحسين السعدآبادي، 126، 130، 148، 188، 190، 210، 214، 216
عليّ بن أبي طالب، 128، 242، 138، 140، 224، 140، 232، 160، 168، 174، 196، 234، 236، 186، 218، 232، 238، 252، 226، 228، 230، 244
علي بن أحمد، 138، 158، 178، 180، 182، 200، 224، 172، 180، 178
علي بن أحمد بن عمران الدقّاق، 202، 208
علي بن أحمد بن محمّد 2، 248
علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقاق 2، 250
علي بن أحمد بن موسى، 178
علي بن أحمد بن موسى 2، 226
علي بن أحمد بن موسى الدقّاق 2، 184، 218
علي بن أسباط، 124، 128، 130، 132، 212، 246، 248
علي بن جعفر، 126
علي بن خالد المراغي، 158
(294)
علي بن عبداللّه الورّاق 2، 196، 218، 232
علي بن عقبة ، 132
علي بن محمّد، 134، 152، 172
علي بن محمّد، 220
علي بن محمّد ابن علي بن موسى بن، 218
علي بن محمّد الدقّاق ؛، 184
علي بن محمّد العسكري، 158، 214، 202، 220، 248
عليّ بن محمّد بن علي الرضا، 128
علي بن موسى، 134، 158، 202
علي بن نصر السبندنجي، 244
علي بن هاشم، 224
عمّار بن ياسر، 228
عمر، 128
عمر بن الحسين، 258
عمر بن يزيد، 190
عمرو، 144، 148
عمرو بن جميع، 194
عمرو بن عبيد، 144
عن أحمد بن أبي عبداللّه البرقي، 186
(295)
عن بكر بن صالح الضبي، 246
عن جعفر بن محمّد، 158
عن سهل بن جمهور، 214
عويديا، 164
عيسى، 162، 216
عيسى بن السري اليسري، 240
غياث بن إبراهيم، 214، 246
فاطمة، 196، 216، 230
فاطمة 3، 198
فكيف، 234
فيض العجلي الساوي، 168
كثير بن شهاب الحارثي، 216
كلّكم، 234
لأبي جعفر، 224، 202، 258
لأبيعبداللّه، 132، 240
لحام، 250
لفاطمة، 216
للحسين، 248
للرضا، 200
(296)
للقائم، 226
لمحمّد بن جعفر، 164
لمحمّد بن علي بن موسى، 150
مالك الجهني، 132
مالك بن عامر، 182، 210
محمّد، 134، 150، 160، 162، 168، 214، 234، 254
محمّد ابن أبي عبداللّه الكوفي، 128
محمد الاسدي، 254
محمّد العلوي، 152
محمد العلوي العريضي، 258
محمّد بن إبراهيم، 160
محمّد بن الحسن الطوسي، 164
محمّد بن الفرج الروياني، 238
محمّد بن الفضيل، 134، 142
محمّد بن المتوكل، 210
محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي، 134، 158، 172، 196، 248
محمّد بن أبيعبداللّه الكوفي، 184، 200، 224، 250
محمّد بن أبي عمير، 210
محمّد بن أحمد الأسدي الكوفي، 214
(297)
محمّد بن أحمد السناني، 134، 200، 220، 258
محمّد بن أحمد الشيباني 2، 134، 158، 226
محمّد بن أحمد المكتب، 242
محمد بن جعفر الأسدي، 178، 178، 220
محمّد بن جعفر الكوفي، 226
محمّد بن خالد، 186
محمّد بن خالد البرقي، 216
محمّد بن صالح، 168
محمّد بن عبداللّه ابن موسى الروياني، 208
محمّد بن عبداللّه الشيباني، 244
محمّد بن علي، 130، 134، 158، 160، 166، 168، 192، 194، 202، 208، 212، 216، 218، 220، 222، 226، 236، 242، 150، 260
محمّد بن علي الرضا، 122، 138، 168، 196، 170، 184، 252
محمّد بن علي بن الحسين، 174، 224، 236
محمّد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّي 2، 184
محمد بن علي بن بابويه، 258
محمّد بن علي بن موسى، 158، 226
محمّد بن علي بن موسى، 210
محمّد بن علي ماجيلويه 2، 212
(298)
محمّد بن عمر، 240، 242
محمّد بن عمر المرزباني، 246
محمّد بن عمران الدقّاق ؛، 138، 182، 200، 224
محمّد بن عمر بن يزيد، 190
محمّد بن كثير، 242
محمّد بن محمّد، 158
محمّد بن محمّد بن علي، 238
محمد بن مسعود، 258
محمّد بن موسى، 126، 130، 148، 192، 216
محمد بن موسى، 178
محمّد بن موسى الرقي، 152
محمّد بن موسى المتوكّل ؛، 188
محمّد بن موسى بن المتوكل ؛، 190
محمّد بن موسى بن المتوكّل 2، 214
محمّد بن هارون الصوفي، 138، 180، 200، 202، 208، 218، 232، 236
محمّد بن همام، 222
محمّد بن يعقوب، 214
محمّد بن يعقوب الكليني، 210
محمود بن أبي البلاد، 182
(299)
مروان بن أبي حفصة، 250
معاوية بن عمّار، 156
معاوية بن عمار، 260
معمر بن خلاد، 250
موسى، 162، 174، 176، 178، 180، 202، 220، 174، 236، 174، 178
موسى الرضا، 194
موسى بن جعفر، 126، 136، 144، 158، 196، 208، 216، 224، 236، 134، 186، 216
موسى بن عمران، 174، 178، 180، 178، 178، 180
موسى بن عمران الدقّاق، 128
موسى بن محمّد ، 138، 140
موسى بن محمّد العجلي، 140
نصر البندنيجي، 158
نوح، 248، 250
هارون، 216، 228، 230، 232
هارون الرشيد، 226
هشام، 228
هشام الجواليقي، 126
هشام بن الحكم ، 142
(300)
هشام بن الحكم، 228
يافث، 248، 250
يحيى بن زكريّا، 214
يحيى بن سالم، 138
يزيد بن عبداللّه، 248
يعقوب بن شعيب، 190
يونس بن عبدالرحمن، 246
يونس بن يعقوب، 140
(301)
(302)
فهرست مصادر
فهرست مصادر
41 ـ الإحتجاج ، أبو منصور أحمد بن عليّ بن أبي طالب الطبرسي ، (القرن 6) ، نشر المرتضى ، مشهد المقدّس .
42 ـ الإرشاد ، محمّد بن محمّد بن نعمان (413 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام لإحياء التراث ، قم .
43 ـ إرشاد القلوب المنجي مَنْ عمل به مِنْ أليم العقاب ، حسن بن أبي الحسن محمّد الديلمي (القرن 8) ، دار الاُسوة للطباعة والنشر .
44 ـ أساس البلاغة ، جار اللّه أبوالقاسم محمود بن عمر الزمخشري (538 ق) ، دار المعرفة للطباعة والنشر ، بيروت .
45 ـ الإستبصار فيما اختلف من الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن حسن الطوسي (460 ق) ، دار الكتب الإسلاميّة ، تهران .
46 ـ أعلام الدين في صفات المؤمنين ، حسن بن أبي الحسن الديلمي (841 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام ، قم .
47 ـ إعلام الورى بأعلام الهدى ، أبو علي فضل بن حسن بن فضل الطَبْرَسي
(303)
(548 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام ، قم .
48 ـ الأمالي ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي ، (381 ق) ، مكتبة الإسلاميه ، تهران .
49 ـ الأمالي ، أبو جعفر محمّد بن حسن الطوسي (460 ق) ، انتشارات دار الثقافة ، قم .
50 ـ الأمالي ، محمّد بن محمّد بن نعمان ، (413 ق) ، نشر المؤتمر العالمي للشيخ المفيد ، قم .
51 ـ بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ، أبو جعفر عماد الدين محمّد بن أبي القاسم الطبري (القرن 6) ، المطبعة الحيدريه ، نجف الاشرف .
52 ـ بناء المقالة الفاطميّة في نقض الرسالة العثمانيّة ، سيّد جمال الدين أحمد بن موسى بن جعفر بن طاووس الحسيني (673 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام ، قم .
53 ـ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّه الأطهار عليهمالسلام ، محمّد بن باقر بن محمّد تقي المجلسي (1110 ق) ، مؤسسة الوفاء ، بيروت .
54 ـ تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة ، سيّد شرف الدين علي الحسيني الاسترآبادي (940 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .
55 ـ تحف العقول ، أبو محمّد حسن بن علي بن حسين بن شعبة الحرّاني (قرن 4) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .
(304)
56 ـ ترتيب كتاب العين ، خليل بن أحمد الفراهيدي (175 ق) ، دار الاُسوه ، تهران .
57 ـ تفسير العيّاشي ، محمّد بن مسعود بن محمّد بن عيّاشي السمرقندي الكوفي (320 ق) ، المطبعة العلميّة ، تهران .
58 ـ تفسير فرات الكوفي ، أبوالقاسم فرات بن إبراهيم بن فرات الكوفي (القرن 3) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لوزارة الإرشاد الإسلامي .
59 ـ ثواب الأعمال ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، نشر شريف الرضي ، قم .
60 ـ جامع الأخبار ، تاج الدين محمّد بن محمّد بن حيدر الشعيري (القرن 6) ، نشر الشريف الرضي ، قم .
61 ـ الجعفريّات = الأشعثيّات ، أبو علي محمّد بن محمّد بن أشعث الكوفي (القرن 4) ، مكتبة نينوى الحديثة ، تهران .
62 ـ خصائص الأئمّة عليهمالسلام ، أبوالحسن محمّد بن حسين بن موسى الموسوي البغدادي (406 ق) ، مجمع البحوث الإسلاميّة .
63 ـ الخصال ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمّي (381 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .
64 ـ دعائم الإسلام ، أبو حنيفة محمّد بن منصور بن أحمد بن حَيُّون التميمي المغربي (362 ق) ، دار المعارف ، مصر .
65 ـ الدعوات ، قطب الدين أبوالحسن سعيد بن عبداللّه بن حسين بن هبة اللّه بن
(305)
حسن الراوندي الكاشاني (573 ق) ، نشر المدرسة الإمام المهدي عليهالسلام ، قم .
66 ـ رجال النجاشي ، أحمد بن علي بن أحمد بن عبّاس بن محمّد بن عبداللّه بن إبراهيم بن محمّد بن عبداللّه النجاشي (450 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .
67 ـ روضة الواعظين وبصيرة المتّعظين ، محمّد بن حسن بن علي بن أحمد بن علي الفتال النيسابوري (508 ق) ، نشر الشريف الرضي ، قم .
68 ـ الزهد ، أبو محمّد حسين بن سعيد بن حمّاد بن مهران الأهوازي (القرن 3) ، الناشر : سيّد أبوالفضل الحسينيان .
69 ـ شرح نهج البلاغة ، أبو حامد عبدالحميد بن هبة اللّه بن أبي الحديد (656ق) ، مكتبة آية اللّه المرعشي ، قم .
70 ـ صحيفة الإمام الرّضا عليهالسلام ، مدرسة الإمام المهدي عليهالسلام ، قم .
71 ـ الصراط المستقيم إلى مستحقّي التقديم ، زين الدين محمّد علي بن يونس النباطي البياضي (877 ق) ، المطبعة الحيدريّة ، النجف .
72 ـ صفات الشيعة ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، مؤسسة الأعلمي ، تهران .
73 ـ الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ، سيّد علي بن طاووس الحسيني الحلّي (664 ق) ، مطبعة الخيّام ، قم .
74 ـ عدّة الداعي ونجاح الساعي ، جمال الدين أحمد بن محمّد بن فهد الحلّي (841 ق) ، دارالكتب الإسلامي ، قم .
(306)
75 ـ علل الشرائع ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، مكتبة الداوري ، قم .
76 ـ العمدة ، يحيى بن حسن بن حسين الأسدي الحلّي (ابن بطريق ـ 600 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .
77 ـ عوالي اللآلي ، أبو جعفر محمّد بن علي بن إبراهيم (ابن أبي جمهور الإحسائي) ، سيّد الشهداء عليهالسلام ، قم .
78 ـ عيون أخبار الرضا عليهالسلام ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، انتشارات العالم ، تهران .
79 ـ الغارات ، أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال الثقفي الإصفهاني (282 ق) ، مطبعة بهمن ، تهران .
80 ـ غرر الحكم ودرر الكلم ، عبدالواحد بن محمّد التميمي الآمدي (510 ق) ، مكتب الإعلام الإسلامي ، قم .
81 ـ كتاب الغيبة للحجّة ، أبو جعفر محمّد بن حسن الطوسي (460 ق) ، مؤسسة معارف الإسلامي ، قم .
82 ـ كتاب الغيبة ، أبو عبداللّه محمّد بن إبراهيم بن جعفر الكاتب النعماني ، مكتبة الصدوق ، تهران .
83 ـ فرحة الغري بصرحة القري ، سيّد عبدالكريم بن سيّد أحمد بن طاووس (693 ق) ، انتشارات الرضي ، قم .
84 ـ الفضائل ، سديد الدين أبوالفضل شاذان بن جبرئيل بن أبي طالب القمي
(307)
(590 ق) ، انتشارات الرضي ، قم .
85 ـ الفهرست ، أبو جعفر محمّد بن حسن الطوسي (460 ق) ، مكتبة المرتضوية ، النجف الأشرف .
86 ـ الفهرست ، منتجب الدين علي بن عبيداللّه بن حسن بن بابويه القمي (600 ق) ، مكتبة آية اللّه المرعشي النجفي ، قم .
87 ـ قرب الإسناد ، أبوالعبّاس عبداللّه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميري القمّي (القرن 3) ، مكتبة النينوى ، تهران .
88 ـ قصص الأنبياء عليهمالسلام ، سيّد نعمة اللّه الجزائري (1112 ق) ، مكتبة آية اللّه المرعشي النجفي ، قم .
89 ـ قصص الأنبياء عليهمالسلام ، شيخ قطب الدين أبوالحسين سعيد بن عبداللّه بن حسين بن هبة اللّه بن حسن الراوندي الكاشاني (573 ق) .
90 ـ الكافي ، محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكليني (329 ق) ، دارالكتب الإسلاميّة ، تهران .
91 ـ كتاب سليم بن قيس ، أبو صادق سليم بن قيس الهلالي العامري الكوفي (76ق) ، نشر الهادي ، قم .
92 ـ كشف الغمّة في معرفة الأئمّة عليهمالسلام ، علي بن عيسى الإربلي (693 ق) ، نشر المكتبة بني هاشم ، تبريز .
93 ـ كشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين عليهالسلام ، حسن بن يوسف بن علي بن مطهّر الحلّي (726 ق)، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لوزارة الإرشاد
(308)
الإسلامي.
94 ـ كفاية الأثر في النصّ على أئمّة الإثنى عشر عليهمالسلام ، أبوالقاسم علي بن محمّد بن علي الخزاز القمي الرازي (القرن 4) ، نشر بيدار ، قم .
95 ـ كمال الدين وتمام النعمة ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381ق) ، دارالكتب الإسلامي ، قم .
96 ـ كنز الفوائد ، أبوالفتح محمّد بن علي الكراجكي الطرابلسي (449 ق) ، دارالذخائر ، قم .
97 ـ مأة منقبة ، أبوالحسن محمّد بن أحمد بن علي القمي (قرن 5) ، مدرسة الإمام المهدي عليهالسلام ، قم .
98 ـ مجموعة ورّام ، ورّام بن أبي فراس (605 ق) ، مكتبة الفقيه ، قم .
99 ـ مختار الصحاح ، محمّد بن أبي بكر بن عبدالقادر الرازي ، المكتبة العصريّة للطباعة والنشر ، بيروت .
100 ـ مستطرفات السرائر ، ابن ادريس الحلّي (598 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .
101 ـ مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ، أبوالفضل علي بن حسن بن فضل بن حسن الطبرسي (600 ق) ، دار الحديث ، قم .
102 ـ مصادقة الإخوان ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، نشر الكرماني ، قم .
103 ـ مصباح الشريعة ، منسوب إلى الإمام الصادق عليهالسلام (148 ق) ، مؤسسة الأعلمي ، بيروت .
(309)
104 ـ مستدرك الوسائل ، ميرزا حسين النوري (1320 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام لإحياء التراث ، قم .
105 ـ مسكن الفؤاد عند فقد الأحبّة والأولاد ، زين الدين بن علي بن أحمد العاملي الجبعي (966 ق) ، مكتبة البصيرتي ، قم .
106 ـ معاني الأخبار ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .
107 ـ المعجم الوسيط ، إبراهيم أنيس ، عبدالحليم منتصر ، عطية الصوالحي ، محمّد خلف اللّه أحمد ، دفتر نشر الثقافة الإسلاميّة ، تهران .
108 ـ المقنعة ، محمّد بن محمّد بن نعمان (413 ق) ، نشر المؤتمر العالمي للشيخ المفيد ، قم .
109 ـ مناقب آل أبي طالب عليهمالسلام ، رشيد الدين محمّد بن شهرآشوب المازندراني (588 ق) ، نشر العلاّمه ، قم .
110 ـ من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن علي بن حسين بن بابويه القمي (381 ق) ، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قم .
111 ـ النوادر ، سيّد أبوالرضا ضياءالدين فضل اللّه بن علي بن عبيداللّه الحسيني الراوندي (570 ق) ، مؤسسة دار الكتاب ، قم .
112 ـ النهاية في غريب الحديث والأثر ، مجدالدين أبوالسعادات المبارك بن محمّد الجزري (606 ق) ، دارالفكر ، بيروت .
113 ـ وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة ، محمّد بن حسن بن علي بن محمّد بن حسين الحرّ العاملي (1104 ق) ، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام لإحياء التراث ، قم .
(310)
فهرست موضوعات كلى احاديث مسند
فهرست موضوعات كلى احاديث مسند
114 . توحيد: 2 ـ 13 ـ 14 ـ 38 ـ 83
115 . نبوت: 33 ـ 34 ـ 36 ـ 39 40 ـ 41 ـ 42 ـ 43 ـ 44 ـ 45 ـ 46 73 ـ 83 ـ 110
116 . امامت: 4 ـ 5 ـ 6 ـ 8 ـ 11 ـ 12 ـ 17 ـ 18 ـ 19 ـ 20 ـ 21 ـ 22 23 ـ 24 ـ 33 ـ 73 ـ 74 ـ 77 ـ 82 ـ 83 ـ 85 ـ 86 ـ 91 92 ـ 95 ـ 96 ـ 97 99 ـ 105 ـ 107
117 . مهدويت: 26 ـ 31 ـ 33 ـ 83 ـ 89 ـ 90 ـ 92 ـ 93
118 . امام حسين عليهالسلام : 76 ـ 79 ـ 81 ـ 87 ـ 98 ـ 102 ـ 103
119 . امام رضا عليهالسلام : 53 ـ 75 ـ 84 ـ 87 ـ 88
120 . تفسير قرآن: 1 ـ 2 ـ 3 ـ 4 ـ 5 ـ 6 ـ 7 ـ 8 ـ 9 ـ 10 ـ 12 ـ 15 ـ 16 17 ـ 18 ـ 19 ـ 20 ـ 21 ـ 22 ـ 23 ـ 24 ـ 25 ـ 26 ـ 29 91 ـ 99 ـ 109
121 . اخلاق: 3 ـ 32 ـ 36 ـ 48 ـ 49 ـ 51 ـ 52 ـ 61 ـ 62 ـ 66 ـ 69 70 ـ 94 ـ 100 ـ 106 ـ 112
122 . حكم و مواعظ و دعا: 28 ـ 35 ـ 37 ـ 39 ـ 40 ـ 41 ـ 43 ـ 44 ـ 45 ـ 46 ـ 49 50 ـ 54 ـ 56 ـ 57 ـ 59 ـ 60 ـ 65 ـ 67 ـ 71 ـ 72 ـ 80 94 ـ 101 ـ 108 ـ 111 ـ 113 ـ 114 ـ 116
123 . احكام: 1 ـ 7 ـ 25 ـ 26 ـ 29 ـ 47 ـ 55 ـ 63 ـ 64 ـ 68 ـ 78 115 ـ 117 ـ 118
(311)
(312)