|
محل نصب
|
بانى
|
سال تاريخ
|
در جنوبى حرم حضرت عبدالعظيم
|
ملكزاده حسن
|
|
در جنت ز ملكزاده حسن بازگشود يعنى 1229 هجرى
|
|
|
|
در خاتم شمالى حرم كه از رواق به حرم مىرود
|
|
حاج ميرزا آقاسى
|
|
1260 هجرى
|
|
در خاتم ايوان به رواق در وسط
|
|
دو نور چشم محمد على شيرازى
|
|
1268 هجرى
|
|
در خاتم شرقى حرم
|
|
ميرزا فتحعلى خان مستوفى
|
|
1269 هجرى
|
|
در خاتم غربى حرم
|
|
ميرزا آقا خان نورى
|
|
1271 هجرى
|
|
در خاتم ايوان به رواق (سمت چپ)
|
|
مؤتمن السلطان ميرزا عبداللّه خان
|
|
1272 هجرى
|
|
در خاتم ايوان به رواق (سمت راست)
|
|
ميرزا عبداللّه خان نورى
|
|
1283 هجرى
|
|
درهاى شرقى و غربى حرم امامزاده حمزه
|
|
|
|
1272 هجرى
|
|
|
صحن بزرگ قسمت اعظم و هيئت كلى آن مربوط به اتابك در زمان ناصرالدين شاه است ولى آثار مختصرى هم از عهد سلطنت محمدشاه در آن مشهود و قسمتهايى هم متعلق به زمان سلطنت مظفرالدينشاه قاجار مىباشد.
اين بود اجمالاً آثار موجود و قابل توجه بيشتر آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
(34)
و بيوتات تابعه آن و به طورى كه مشاهده مىشود از پرتو عقيده و ايمان طبقات مختلف هر كس به فراخور همت خود اثرى بهجا براى درك ثواب و نيل سعادت عقبى باقى گذاشته است.
اينك هم بر اثر احداث آرامگاه در طرف جنوب غربى صحن معروف به جيران كه همان صحن مقابل مقبره ناصرالدينشاه است بيش از پيش موجبات آبادانى و شكوه آستانه متبرك حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فراهم گرديده، و حتى قصبه شهر رى با اين ترتيب اهميت و رونق روزافزون يافته است.
به شرحى كه قبلاً ذكر شد اين مختصر به مناسبت مراسم اتمام كار صندوق و ضريح مطهر حضرت عبدالعظيم تدوين شده به چاپ رسيده است. البته دانشمندان عزيز و محترم كه داراى مطالعات و تتبعات بيشتر و كاملتر هستند در موقع خود علاقمندان را با نشر نتيجه مطالعات زياد و اطلاعات ذىقيمت خويش بهرهمند خواهند فرمود. مالايدرك كله لا يترك كله
آخر شهريور ماه 1330: سيدمحمدتقى مصطفوى
(35)
(36)
(2)
زندگانى
حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام
و شخصيت
دو امامزاده مجاور آن
تأليف
محمد رازى
(1367 ه .ق)
(37)
(38)
تقريظ(1)
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدللّه على نعمائه و الشكر على آلائه و الصلوة و السلام على نبى الرحمه و مدينة العلم والحكمه و على آله مصابيح الدجى و اعلام الورى اللهم احينا حيوتهم و امتنا مماتهم و لا تفرق بيننا و بينهم طرفة عين ابدا و ارزقنا فىالدنيا زيارتهم و فى الاخرة شفاعتهم.
و بعد فقد سرحت النظر و اجلت البصر فى هذه الرسالة الشريفه و العجالة المنيفة فالفيتها روضة زاهية الازهار يا نعة الاثمار مورقه الاشجار مغردة الاطيار مسبجة الاسحار منغمة الاوتار فلله در مولفها ذخرالافاضل و فخر اقرانه و الاماثل لازال كاسمه محمدا و بالسواعد الالهية مؤيدا فانه اتعب نفسه و كد كده و جد جده فى تنسيق هذاالمجموع فاتى بما هوالمطبوع الا و جزاه سيدنا عبدالعظيم عليهالسلام خيرا و حياه الباري بالمثوبة شفعا و وترا والمرجو من فضله تعالى و منه الجسيم ان يوفقنا و اياه لخدمة الدين و اغاثة المذهب و ان لانكون ممن اعرض عن القرآن والسنة و نبذهما وراء الظهر آمين آمين لا ارضى بواحدة حتى يضاف اليه الف آمينا و يرحماللّه عبدا قال آمينا الداعى اقل من اناخ المطية ببات اهل بيت النبوة والسفارة ابوالمعالى شهابالدين الحسينى الحسنى المشتهر بالنجفى ببلدة قم المشرفة.
حرم الائمه 1365
1. تقريظ علامه خبير و نسابه شهير ابوالمالى السيدشهابالدين النجفىالمرعشىالحسينى استاد المؤلف مدظلهالعالى
(39)
ترجمه تفريظ
بسمالله الرحمن الرحيم
حمد و سپاس ايزد متعال را كه درهاى لطف و انعام را بر روى خلق گشوده و درود و صلوات نامتناهى بر حضرت رسالت پناهى كه باب رحمت واسعه حق و شهرستان علم و حكمت بوده و تحيت و سلام بىپايان بر پاكان از خاندان او كه چراغهاى روشن عالم ظلمات و راهنماى گمگشتگان وادى ضلالتند.
بار پروردگارا لطف فرما از عنايات خود بر ما در حال حيوة ما همچنانكه بر آنها لطف فرمودى و به سوى خود بر ما را به طريقى كه آنها را بردى و جدائى مينداز بين ما و ايشان چشم بر هم زدنى و روزى كن در دنيا زيارتشان و در آخرت شفاعتشان را.
و بعد پس از آنكه نظر در اين چمن به چرا آوردم و ديده خود را در اين رساله جولان دادم يافتم او را بستانى سبز و خرم كه از هر طرفش گلهاى رنگين روئيده و ميوههاى شيرين سر از گريبان اشجار او خارج كرده برگهاى سبز او چون سايبان زمردين اطراف او گرفته بلبلهاى خوش آواز اطراف شاخسار او به نغمه در آمده و آوازههاى خوش او به اسماع و اصقاع رسيده خداوند خير و اجر عنايت كند مؤلف او را كه يادگار افاضل و مايه افتخار اقران و امائل است و پيوسته چون نام نامى خود محمد ستوده ابزار و مؤيد به تأييدات سماوى بوده نفس خود را به تعب انداخته و جد
(40)
و جهد خود به پايان رسانيده در جمعآورى مطالب اين كتاب به نحوى كه مطبوع طباع واقع شده اميد است محل لطف و عنايت حضرت عبدالعظيم حسنى واقع گردد و خداوند اجر عظيم خود را ضميمه لطف عميم آن حضرت سازد درباره ايشان، و ما را توفيق دهد در خدمت به آئين مقدس اسلام و نصرت دين و مذهب جعفرى و ما را قرار ندهد در زمره اعراض كنندگان از قرآن و سنت پيغمبر صلىاللهعليهوآله آمين يارب العالمين.
الداعى...
* * *
قبل از شروع به زندگانى آن حضرت و پدران گرامى او اين قصيده كه از يادگارهاى مرحوم ميرزا عبداللّه شكوهى بود در مدح آن حضرت ذكر نموده و تقديم آستانه قدسش نمودم.
زهى سعادت كز لطف كردگار حكيم
|
در اين مقام رسيد رسم به فيض عظيم
|
هزار شكر به توفيق حى لم يزلى
|
يگانهئى كه بود قادر و سميع و عليم
|
سزا بود كه بسر تاج افتخار نهم
|
من از ثناگرى شاهزاده عبدالعظيم
|
تو آن شهى كه شهان بر در تو رخ سايند
|
زافتخار بر اين آستان شوند مقيم
|
دهم امام به حق حضرت على نقى
|
به عصر خويش به ترويج دين و شرع قويم
|
نيابتا به سوى رى روانه كرد تو را
|
كه بر هدايت مخلوق رو نهى زصميم
|
نسب تو را بود از مجتبى حسب زعلى
|
سليل ختم رسل سيد الكريم حليم
|
بجسم مرده بخشد شميم كوى تو روح
|
چنان مسيح بدم زنده كرد عظم رميم
|
آستان تو آيند فوج فوج ملك
|
زچرخ بهر طواف در تو با تكريم
|
تو را مفاخرت اين بس كه انبياء عظام
|
خليل و آدم و نوح و مسيح و همچو كليم
|
پى زيارتت اى مظهر جمال و جلال
|
در اين رواق مشرف شوند از تسليم
|
بطوف كوى تو آيد اگر ملك چه عجب
|
در آستان تو جسته مقام ابراهيم
|
سليل سيد لولاك اى سپهر جلال
|
شهنشهى بتو داده است كردگار حليم
|
(41)
سلام ما به تو اى سيد شريف نسب
|
توئى پناه بدر ماندگان زلطف عميم
|
بشرح زندگيت اين چنين نموده رقم
|
به حسن روى تو رازى كتاب را تنظيم
|
به چشم آنكه نمائى وراقرين كرم
|
بروز حشر به نزد خداى حى كريم
|
دو بيت آخر از مؤلف است كه ضميمه قصيده نموده
از محضر مقدس آن بزرگوار و دو امامزاده مجاورش شاهزاده حمزه موسوى و شاهزاده عبدالله طاهر حسينى خواهانم كه اين خدمت ناقابل را قبول و مرا مشمول عنايات كريمانه و الطاف عميمانه خود فرمايند.
(42)
زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى
و شخصيت دو امامزاده مجاور آن
شكر و سپاس سزاوار توست، اى خدايى كه هم آفرينندهاى و هم روزىده و درود و ثناء بىمنتهى به رسول و پيغامآور تو كه هم امين تست و هم خبر ده و به منسوبان او كه تو را و او را جانشينند و برگزيده.
و بعد پروردگارا اگر بر جهانيان پنهان است بر حضرت تو مستور و پوشيده نيست كه اين ناچيز بىلياقت را نظرى از تأليف و نگارش اين كتاب جز خدمت به دين تو و شناساندن شخصيت يك آزاد مردى چون حضرت عبدالعظيم حسنى كه هم خدمت به دين و هم خدمت به ميهن عزيز و هموطنان گرامى است نيست.
پس از تو مدد و يارى طلب مىنمايم بار خدايا مرا توفيق ده و قلم مرا نيكو فرما و پاداش مرا رستگارى اين جهان و آن جهان قرار ده.
امّا اينكه خدمت به دين تست بر همه اسرار و رازها آگاه و دانايى كه اين ناچيز مىخواهد به كمك تو بها و ارج دين و مرد دينى را براى توده مردم معرفى نمايد تا
(43)
كسانى كه خود را روشنفكر يا مرد دينى مىدانند بدانند كه نتيجه ديندارى چيست و عاقبت پيروى از دين كدام است.
و امّا اينكه خدمت به ميهن گرامى و هموطنان عزيز است چون هزار و انديست كه مردم ايران و بلكه مسلمين شيعىهاى عالم متوجه به كانون رى يعنى عبدالعظيم عليهالسلام هستند، و از روى اجمال شناسايى به جلالت و شخصيت آن حضرت دارند لكن آنطور كه بايد به مراتب علمى و ادبى و ديانت و حريت و حاصل نحوه زندگانى او پىبرده باشند نبرده تا به توجه و ارادت بيفزايند. و اين خود خدمت بزرگى است به وطن گرامى بهويژه به اهالى تهران و شهررى و اطراف آن علاوه اينكه عبدالعظيم حسنى خود حق بىشمارى به توده اهالى پايتخت و نواحى آن دارد زيرا كه نهضتش از محضر انور امام و پيشواى مسلمين به شهرستان رى جهت معاذيت و پناهندگى و تبليغ دين و ارشاد مردم رى بوده و خدايش بهوجود او رفع فساد و آشوب از اماكن و مساكن مجاورش نموده و امنيت كاملى بخشش داشته چنانچه ديدهايم و از بزرگان دين رسيده كه در روزهاى فتنه و آشوب و انقلاب پناهنده به او شويد زيرا همانطور كه قبر حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام امان و پناه است براى جمعيت بغداد، و قبر فاطمه معصومه و زكريا پسر آدم پسر سعد اشعرى قمى پناه است براى قمىها، و قبر نفيسه خاتون عمه پدر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام پناه است براى اهالى مصر و توده مردم قاهره، قبر آن حضرت هم پناه و محل امان است براى مردم اطراف خود پس مردمان مجاور آن مزار بايد بسيار قدردانى نموده و از زيارت مزار كثيرالبركاتش تغافل و تسامح نورزند.
و هزار افسوس است از مردمانى كه تشرف به زيارت آن حضرت حاصل مىنمايند بيشتر آنها هويت آن بزرگوار را ندانسته و يا عقايدى نسبت به او دارند كه بس شگفتانگيز است مثلاً آنكه بعضى را عقيده است كه آن حضرت معلم و آموزگار
(44)
امام حسن و امام حسين مىباشد و گواه بر اين هم قصه داريم(1) كه بيانش خالى از تناسب نيست.
و تاكنون كتابى جامع از احوالات اين امامزاده عظيمالشأن نوشته نشده و در هر كتابى كه ذكر شده يا بطور افراط بوده و يا به نحو تفريط و تشتيت حاصل وافى به غرض كه مورد استفاده عمومى بوده باشد نبوده، روى اين لحاظ اين ناچيز سر تا پا تقصير محمدرازى خلف جنت مكان ملاعليجان ذاكرى رازى درصدد آن برآمده كه اين خدمت بزرگ را به مردم ايران و هم مرامهاى خودم عهدهدار شده و مجموعه از شرح احوال آن بزرگوار از نحوه زندگانى و مقامات فضل و دانش و پرهيزكارى او از كتابهاى تاريخ و رجال تحصيل كرده به نام (زندگانى عبدالعظيم حسنى) كه عبارت از يك ديباچه مختصر و دو باب كه اوّل آن داراى چهار فصل و دوم آن داراى هشت فصل و يك خاتمه كه مشتمل چهار فصل است به زبانى هرچه سادهتر به دسترس عموم جمعيت و توده مردم گذارم به كمك پروردگار و آفريننده مهربان و از جهت
1. در سال 1364 هجرى كه غوغا و ضوضاى احزاب بلند بود و هركدام مردم را دعوت به حزب خود مىكرد، روز جمعهاى كه بسيارى از مردم تهران و اطراف آن براى زيارت مشرف به آستان قدس آن حضرت شده بودند كسانى كه از اين ازدهام و جمعيتها مىخواستند استفادههاى شخصى خود را دريافت كنند يكى از آن روشنفكران عصر جديد مشغول خطابه خواندن براى مردم بود از بالاى سكوى صحن و در طى خطابهاش مىگفت اى كسانى كه به زيارت اين امامزاده آمدهايد هيچ مىدانيد اين كيست و از كجا بدين مقام رسيده كه مردم مجلوب و مجذوب او شده و متوجه مزارش گشتهاند، همانا اين آقا معلم و آموزگار امام حسن و امام حسين است چون به اين كلام رسيد يكى از اشخاص با اطلاع گفت بيجاره خاك بر سرت چه مىگويى از خطابهات ساكت شو و از بالا بزير آى!؟ تو نمىدانى كه اولاً امام محتاج به استاد و معلم بشرى نيست زيرا يكى از برترىهاى امام با ساير مردم همين است كه نزد كسى علم نياموخته باشد وگرنه امتيازى با ساير مردم ندارند و معلم و استاد هم سزاوارتر است به امامت از او امام بايد علمش از طرف خدا باشد چنانچه تمام امامهاى ما چنين بودند و در كوچكى جواب مسائل مشكل را مىدادند، و ثانيا اين امامزاده خود از احفاد و نتايج حضرت امام حسن است و پسريست كه به چهار واسطه بدان حضرت منتهى مىشود.
(45)
اينكه بيشتر مردم معرفت و شناسايى نسبت به پدران والاگرام آن حضرت ندارند لازم دانستم پيش از شروع در احوال آن بزرگوار پاره از زندگانى ايشان يعنى از حالات زيد بن الحسن تا عبداللّه قافه را در چهار فصل اوّل بيان كرده سپس وارد به شرح احوال آن جناب گردم.
و اين مطلب هم ناگفته نماند كه از شرح احوالات حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام جد اعلاى آن حضرت خوددارى نمودم به دو لحاظ بوده يكى اينكه حالات آن حضرت (اوضح من ان يخفى) آشكارتر است از اينكه پنهان شود، و علاوه هم در كتابهاى مبسوط تاريخى سنى و شيعه بهخصوص مثل تذكره ابنجوزى و ناسخ التواريخ مرحوم سپهر و جلاءالعيون مجلسى و منتهى الامال مرحوم محدث قمى و زندگانى حسن بن على و كتابهاى ديگر تاريخى مسطور محتاج به بيان در اين مختصر نيست. و ديگر حيثيت و شخصيت آن بزرگوار عالى مقدار روشنتر از خورشيد و ماه و مرا حدّ و ظرفى نيست و در خور آن نباشم كه در آن قلم فرسائى كنم قصور و كوتاه دستى خود را بدين بيت مىنگارم:
اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه تست
|
عرض خود مىبرى و زحمت ما مىدارى
|
(46)
فصل يكم از باب يكم
هويت زيد بن الحسن المجتبى عليهالسلام و شخصيت او
وى پسر بزرگ حضرت مجتبى است مادرش امبشر دختر ابى مسعود عقبة بن عمرو انصارى است، و يا به گفته ديگرى ام طلحه است و كنيهاش ابوالحسن است در سفر عراق ملازمت ركاب عمومى بزرگوار خويش حضرت سيدالشهداء عليهالسلام را اختيار ننمود و بعد از قضيه و داستان طف و شهادت آنجناب گاهى كه عبداللّه پسر زبيرالعوام دعوىدار خلافت شد با او بيعت كرده و به نزد او شتافت از براى آنكه خواهرش امالحسن كه از جانب مادر هم با او خواهر بود عيال و زوجه عبداللّه زبير بود و چون عبداللّه كشته شد زيد خواهر خود را برداشته از مكه به مدينه آمد و متولى صدقات حضرت رسول گرديد.
عظمت زيد
زيد را سيد و شريف بنىهاشم مىگفتند و او را دو فخر سزاوار است از جهت پدر اينكه فرزند ارجمند حضرت حسن مجتبى پسرزاده على عليهالسلام و حضرت زهراست و از جهت فرزند همين قدر بس كه فرزندى چون حضرت عبدالعظيم منسوب به
(47)
اوست، و نگارنده نامه دانشوران اعتضاد السلطنه وزير فرهنگ ناصرالدين شاه قاجار هم در وجيزه مختصرى كه از احوال آن حضرت نوشته است مىگويد بزرگوارى زيد به جهت بودن اين است كه جد و پدر عالى حضرت عبدالعظيم است، و در ميان شيعه هم به همين جهت بزرگ شد همانطور كه (علت به رسول اللّه عدنان) بزرگ و عالى شد بهوجود مقدس حضرت رسول صلىاللهعليهوآله عدنان فرزند ادد جد هيجدهمى آن حضرت و از حسن حال زيد آنچه را كه در ارشاد شيخ مفيد عليه الرحمه است براى اسلاميان كفايت مىكند.
گفتار مفيد در ارشاد درباره زيد
امّا زيد فرزند حضرت مجتبى عليهالسلام متولى صدقات رسول خدا داراى جلالت قدر و بزرگى منزلت و طبع كريم و نفس پاكيزه و خير بىشمار بوده و شعراء و ادباء آن عصر در شأن او قصائد گفته و او را ستودهاند مانند محمد بن بشر خارجى كه در مدح او مىگويد:
ابيات محمد بن بشر در مدح زيد
اذا نزل ابن المصطفى بطن تلعة
|
نفى جدبها و اخضر بالبنت عودها
|
و زيد ربيع الناس فى كل شنوة
|
اذا اخلفت انواعها و رعودها
|
حمول لاشفاق الديات كانه
|
سراج الدجا اذقارنته سعودها
|
مردم آن عصر از اطراف به نزد او مىآمدند براى فضل او با بنىاميه و بنىمروان طريق مسالمت داشت و از روى ناچارى از طرف ايشان قبول كار مىنمود و عقيدهاش تقيه و پنهان داشتن مذهب و با آنها به رفق و مدارا عمل مىنمود. و بعضى از ارباب تاريخ نوشتهاند زمانى كه سليمان بن عبدالملك اموى به خلافت باطل بنىاميه رسيد نوشت به والى مدينه كه زيد را از منصب توليت صدقات معزول داشته و فلان پسر فلان را كه از فاميل و منسوبان سليمان است متولى كرده و يارى كند او را بر آنچه
(48)
كه او يارى نمود وى را و اين بود تا وقتى كه نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزيز بن عبدالملك رسيد نوشت به والى كه زيد فرزند امام حسن شريف بنىهاشم و صاحب سن ايشان است يعنى از تمام آنها بزرگتر است وقتى كه كاغذ من به تو رسيد منصب توليت را به او رد گردان و كمك كن او را بر آنچه تو را كمك مىكند و حال او چنين بود تا در ميان مكه و مدينه در ارض حاجز نزديك به ثغره كه محلى است در حجاز وفات نمود و بدنش را به مدينه آورده در بقيع به خاك سپردند.
بسيارى از شعراء آن روز در وفاتش مرثيه خوانى نموده و قدامة بن موسى الجحمى در مرثيهاش گفته است:
مرثيه قدامت در فوت زيد
فان يك زيد غابت الارض شخصه
|
فقد بان معروف هناك وجود
|
و ان يك امسى رهن رمس فقد ثوى
|
به وهو محمود الفعال فقيد
|
سميع الى المعتر يعلم انه
|
سيطلبه المعروف ثم يعود
|
و ليس بقوال و قد حط رحله
|
لملتمس المعروف اين تريد
|
اذا قصر الوغد الدنى نمىبه
|
الى المجد آباء له و جدود
|
اذا انتحل العزا لطريف فانهم
|
لهم ارث مجد مايرام تليد
|
اذا مات منهم سيد قام سيد
|
كريم يبنى بعده و يشيد
|
و از اينگونه فراوان در فضائل او سخن كرده و وى را ستودهاند كه اين مختصر را جاى نقل تمام آنها نيست، به همين دو مدح و مرثيه اكتفا نموديم.
مدت زندگانى زيد و عقيده او
ايام زندگانى او را جماعتى صد سال وعده نود و پنج سال و برخى هم نود سال گفتهاند، و عقيده و مذهبش بنابر تحقيق همان مذهب اماميه و روش اهلبيت رسول خدا بوده است و هيچكس را در اين موضوع خلافى نيست در مدت عمرش هيچوقت
(49)
دعوى امامت ننمود، و كسانى كه زيدى هستند منسوب به او نمىباشند زيرا كه زيدىها را عقيده چنان است كه هركس از اولادحضرت على و زهرا عليهالسلام قيام به سيف و خروج نمود او را امام مىدانند خواه حسنى باشد و خواه حسينى و زيدىها هم چند فرقه هستند براى آنكه از مقصود خارج نشويم از ذكر آنها خوددارى نموديم به هرحال زيد فرزند حضرت امام حسن از منظور زيدىها بيرون بود چنانچه در چند سطر پيش بيان كرديم عقيده او را.
زوجه و اولاد زيد ابن الحسن عليهالسلام
ابونصر بخارى نسابى گفته كه زوجه زيد لبابه دختر عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب است كه اوّل در خانه عباس بن على بن ابيطالب عليهالسلام بود و پس از شهادت آن حضرت به زيد بن الحسن شوى كرد و از او دو فرزند آورد يكى پسر به نام حسن و ديگرى دختر موسومه به نفيسه خاتون و چون شمه از داستان نفيسه خاتون كه عمه پدر حضرت عبدالعظيم است مناسب مقام بود بيان مىكنيم تا روشن فكران و بانوان بيدار عالم بدانند كه پرهيزكارى چيست و عاقبت و نتيجه آن كدام است.
كانون عفت يا داستان نفيسه خاتون
نفيسه خاتون كه عربها او را سيده و نفيسه، ستّ نفيسه كه به معنى (خانم) است مىگفتند، تولدش در سال يكصد و چهل و پنج هجرى سال شهادت محمد و ابراهيم پسران عبداللّه محض فرزند حسن مثنى بوده. و در كتابهاى اهلسنت است در احوال آن مخدره كه از كثرت زهد و زيادى پرهيزكارى قبر خودش را بهدست خودش كنده بود و روز و شب ميان آن قبر مىرفت و نماز مىگذارد و در حالت احتضار مرگ روزه بود هر قدر او را تكليف كردند روزهاش را افطار كند قبول ننمود و گفت سى سال است مىخواهم خدا را با زبان روزهدار ملاقات نمايم و اين ابيات اوست كه در حال احتضار مىخواند:
(50)
ابيات نفيسه خاتون در حال مرگ
اصرفوا عنى طبيبى و دعونى و حبيبى
|
زاد بىشوقا اليه و عزامى و حبيبى
|
يعنى: برداريد اين طبيب مرا و بگذاريد مرا با دوست من كه شوق و محبت و ناله من از براى لقاء دوست افزون است.
عبادت نفيسه خاتون
جمعى از علما شيعه نقل كردهاند نفيسه خاتون به زهد و عبادت و صيام روزها و قيام شبها مشهوره روزگار گرديده بود.
همسر و شوهر نفيسه خاتون
نفيسه خاتون دو شوهر اختيار نمود نخستين وليد بن عبدالملك بن مروان بود و از اين سبب هر وقت زيد پدر نفيسه بر وليد وارد مىشد وليد او را بىاندازه احترام مىكرد و در يك روز سى هزار دينار به زيد بخشش نمود. و پس از وليد به ابومحمد اسحق بن جعفرالصادق شوهر نمود و اين اسحق شباهت تامى به حضرت رسول داشت و او را مؤمن و ثقه مىگفتند.
و سفيان بن عينيه كه يكى از روات اخبار است مىگفت درباره او (حدثنى الثقه الرضا اسحق بن جعفرالصادق)
گفتار ابوالحسن عمرى نسابه درباره نفيسه خاتون
ابوالحسن عمرى نسابى مىگويد كه: نفيسه دختر حسن بن زيد است و در حباله عبدالملك بن مروان بوده و در مصر در حالى كه حامله و آبستن بوده از دنيا رفته و مدفون شده است در قاهره مصر در ماه رمضان سال دويست و هشت هجرى.
گفتار بعضى از عامه درباره نفيسه
بعضى از عامه مثل طبرى و ديگران در كتابهاى تاريخى خودشان نوشتهاند كه نفيسه
(51)
در حباله اسحاق بن جعفر بوده كه رحلت نموده و خواست اسحاق بدن او را از مصر به مدينه آورده و در بقيع به خاك سپارد اهل مصر براى تبرك جستن به مزارش مانع شدند اسحاق متحير مانده چه كند تا شب خوابيده حضرت رسول صلىاللهعليهوآله را در خواب ديده از حضرتش كسب تكليف نمود فرمودند بگذارد در قاهره مدفون شود (لان الرحمه تنزل عليهم ببركاتها) يعنى رحمت خدا نازل مىشود بر اهالى مصر به بركت وجود اين خانم. و گفتهاند كه ست نفيسه شش هزار ختم قرآن در ميان قبر خود تلاوت نمود و در زمان احتضارش سوره انعام تلاوت مىكرد چون رسيد به آيه «ولهم دارالسلام عند ربهم» دنيا را وداع نمود.
عقايد اهلسنت نسبت به نفيسه خاتون
اهلسنت را به اين خانم و مزارش عقيده مفرطى است در حال حياتش آب وضويش را جهت استشفا مىبردند و از او دعا مىخواستند، و در وفاتش به قبر مطهرهاش توسل جسته و هميشه اوقات شمعها و نذرها از اطراف مصر به قاهره آورده و به مقبره مقدسهاش كه در خارج شهر قاهره است مىرسانند. و اكنون در كنار قاهره پايتخت مصر داراى صحن و حرم و آستان با شكوهى است كه تمام مصرىها از سنى و شيعه متوجه او هستند. و گويند محمد بن ادريس شافعى امام فرقه شافعيه كه يكى از رؤسا و امامهاى چهار مذهب اهلسنت است و شافعىها تابع اويند در زمان حيات اين خانم در خدمتش حاضر شده و از او استماع حديث مىكردند.
مؤلف گويد اين است عاقبت و نتيجه ديندارى و پرهيزكارى در دين كه يك زن تمام مردم را از مخالف و موافق متوجه خود گردانده و هزار و اندى است داد دين و ايمانش در تمام صفحات مصر و ممالك مجاورش بلند است روشن فكران عالم بايد روشن فكرى و پيشبينى را از امثال اين اشخاص ياد گرفته و تعلم نمايند.
(52)
فصل دوم از باب يكم
هويت حسن الامير بن زيد بن الحسن عليهالسلام و شخصيت او
حسن الامير فرزند زيد فرزند حضرت امام حسن عليهالسلام جد دومى حضرت عبدالعظيم است، كنيه و شهرتش ابومحمد و مادرش را همانطور كه گفتيم بنا بر قول بخارى لبابه دختر عبداللّه بن عباس است، و بعضى هم مادر او را زجاجه ملقب بر قرق گفتهاند معروف به امير بود جهت اينكه پنج سال از طرف منصور دوانيق عباسى حكومت مصر و مكه و مدينه و اطراف آن را داشت پس از پنج سال منصور بر او غضب كرده و آنچه داشت بگرفت و او را زندانى نموده و او در زندان بود تا وقتى كه منصور وفات كرد، و مهدى عباسى خليفه شد او را از زندان درآورده و آنچه را منصور گرفته بود از او مسترد داشت و او را با خود به حج برد.
حسن الامير سه نفر از خلفاء بنىعباس را درك نمود منصور و مهدى و هادى، و او اوّل كسى است از علوىها كه به روش و سنت عباسىها جامه و لباس سياه پوشيده و با پسرعموهاى خود عبداللّه محض پسرحسن مثنى و محمد و ابراهيم پسران عبداللّه محض بينونيتى مثنى داشت و شرح آن در جاى خود در ذيل احوال حسن و اولاد او مذكور است. محل حاجت نيست و ابنهرمه كه نديم و دبير حسن الامير بود او را بر
(53)
پسر عموها تفضيل مىداد و اين بيت را در شأن او گفته است:
اللّه اعطاك فضلا فوق فضلهم
|
على هن و هن فى حاسد و هن
|
و اين ابنهرمه در خوردن شراب و مسكرات بسيار مولع و حريص بود وقتى از منصور دوانيق عباسى خواهش كرد بنويسيد مكتوبى به حاكم و فرماندار مدينه كه حسن الامير بود هر وقت و هرجا او را مست ببيند حدى بر او جارى نمايد، منصور براى اينكه به ابنهرمه بىنهايت علاقه داشت از نوشتن اين مكتوب استيحاش مىنمود و بدو مىگفت حاجت ديگر بخواه و او اصرار به همين مطلب مىكرد جهت تعطيل نماندن حدود الهى يا شايد بدين وسيله ترك نمايد، تا عاقبت منصور نوشت به حسن الامير حاكم مدينه كه هر وقت ابنهرمه را مست ديدى و يا شراب خورد او را هشتاد تازيانه بزن تا حد الهى معطل نماند، و هركس كه او را در حالت مستى نزد تو آورد مأذونى يكصد تازيانه بر او بزنى ديگر هركس ابنهرمه را در كوى و بازار مست مىديد جرأت نمىكرد نزد او رود و يا حاكم را اعلام نمايد. تا يك روزى حسن الامير به ابنهرمه گفت من كسى نيستم كه از مدح تو مسرور و يا از هجو تو خائف و غمگين باشم زيرا شرافتى را كه خداوند عالم به واسطه پيغمبرش بما عطا فرموده است جامع هر مدح و از هر ذم و قدحى ما را دور دارد و حق جد بزرگوار من رسول خدا آن است كه چشمپوشى نمايم در حق كسى كه خلاف شريعت حركت نمايد قسم ياد مىكنم به ذات اقدس پروردگار اگر ديگر تو را مست ببينم دو حد بر تو جارى مىنمايم يكى براى خوردن شراب و يكى براى مستى كه اظهار مىكنى و اين گناه بزرگ را فاش و آشكارا مىنمايى با اينكه نديم من هستى جديت و كوشش نما تا از اين عمل شنيع منصرف شوى براى رضاى خدا و خشنودى حضرت رسول صلىاللهعليهوآله .
ابنهرمه از اين تهديد ترسيده و شرابخوارى را ترك نمود و آن وقت نود سال از عمرش گذشته بود و اين ابيات را در خصوص ترك از شرابخوردن خود و نهى حسن الامير انشاد نمود.
(54)
ابيات ابنهرمه
نهانى ابنالرسول عن المدامى
|
و ادبنى بآداب الكرامى
|
و قال لى اصطبر عنها و دعها
|
لخوف اللّه لاخوف الانامى
|
مىگويد پسر رسول خدا مرا از شرابخوردن نهى نموده و به آداب و اخلاق بزرگواران مؤدبم فرمود و گفت به من خود را نگاهدار از خوردن شراب براى ترس از خدا نه ترس از مردم.
حكايت حسن الامير و داود بن مسلم شاعر
ابوالفرج در اغانى تاريخ خود مىگويد: ميان حسن الامير و جعفر بن سليمان حاكم مدينه عداوت و نزاعى سخت بود داود بن مسلم جعفر را در شعر خودش مدح نمود، وقتى كه حسن بن زيد به مكه معظمه مشرف شده بود با مهدى عباسى و چون برگشت داود خدمت او رفت براى زيارتش حسن الامير بر او خشم گرفت و گفت چرا جعفر را ستايش كردى؟ عرض كرد فداى تو شوم چون جايزه وصله زيادى به من داد او را ستودم بدين اشعار:
اشعار داود در مدح جعفر بن سليمان
و كنا حديثا قبل تأمير جعفر
|
و كان المنى فى جعفر ان يؤمرا
|
حوى المنبرين الطاهرين كلاهما
|
اذا ما خلا عن منبر ام منبرا
|
كان بنى حواء صفووا امامه
|
فخير فى انسابه فتخيرا
|
حاصل ترجمه و معنى آن اين است كه: ما آرزوى حكومت و امارت جعفر بن سليمان را پيش از آنكه امير ما شود داشتيم پس او را دو بزرگوارى و دو منبر است، اگر يكى از او سلب شود قصد ديگرى كند (و شايد مراد از دو منبر حكومت مكه و مدينه بوده باشد) پس فرزندان حواء در برابرش ايستادهاند و از انساب او را اختيار كرده و
(55)
خلاصه نمودهاند. بعد گفت اى آقاى من شما در نزد من بهتر و بالاتر از جعفر هستيد زيرا كه در مدح شما چنين سرودهام.
اشعار داود در مدح حسن الامير
لعمرى ان عاقبت اوجدت منعما
|
بعفو من الجانى و ان كان معذرا
|
لانت بماقدمت اولا بمدحة
|
واكرم فخرا ان فخرت و عنصرا
|
هوالغرة الزهراء و من فرع هاشم
|
و يدعو علينا و المعالى جعفرا
|
و زيد الندى و السبط سبط محمد
|
و عمك باالطف الزكى المطهرا
|
و ما نال من ذاجعفر غير مجلس
|
اذا مانعاه العزل عنه تاخرا
|
بحبكم نالوا ذريها فاصبحوا
|
يرون به عزا عليكم و مظهرا
|
براى رعايت اختصار دو بيت آن را ترجمه مىنماييم و حاصل آن دو بيت اين است كه مىگويد: در وقتى كه من معذرت بخواهم و عفو از گناهان را طلب كنم در تو نعمت عفو مىبينم و تو اى حسن سزاوارترى به مدح و ثناء من از ديگرى و از جهت عنصر و فخر ذاتى كه توراست كريمتر و بزرگوارترى و حسب و نسب خاص تست و ديگران را نارواست.
حكايت امام صادق عليهالسلام و حسن الامير با منصور خليفه
امام صادق عليهالسلام فرمودند بعد از داستان بزرگ مصيبت محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّه محض عباسيان بنىهاشم را كوچ داده از مدينه به عراق آوردند، پس همگى منتظر شهادت و مترصد قتل بوديم تا روزى ربيع دربان منصور آمده و گفت از علوىها دو نفر كه از همه داناترند بيايند تا ايشان را نزد منصور برم پس من و حسنالامير برخاستيم و به نزد منصور رفتيم چون ما را ديد روى به من كرده و گفت تويى كه علم غيب مىدانى؟ (گفتم لايعلم الغيب الااللّه) غيب را كسى جز خدا نمىداند گفت تويى
(56)
كه خراج مملكت را نزدت مىآورند؟ گفتم خراج هر مملكت از آن اميرالمؤمنين است. گفت آيا مىدانيد شما را براى چه خواستهام؟ گفتم براى چيست؟ گفت براى آنكه خانهاى شما را خراب كنم و دلهاى شما را بترسانم و نخلها و درختان شما را قطع نمايم و شما را بدين حال با كمال خوارى و مذلت نگاهدارم تا اهل حجاز و عراق مايل و متوجه شما نشوند و با شما مراوده ننمايند كه موجب فساد است.
پس گفتم يا اميرالمؤمنين سليمان برعطاى خداوندى شاكر وايوب بربلاى آسمانى صابر و يوسف صديق با آنكه مظلوم بود از برادران گذشت و تو از همان دودمان هستى سزاوار است كه از آنها تبعيت نمايى. منصور از شنيدن اين كلمات خرسند شده و خندان گرديد و گفت دوباره اين سخنان را بگو چون گفتم گفت (مثلك فليكن زعيم القوم) يعنى مانند تو بايد بزرگ و كفيل قوم باشد از شما اولاد ابىطالب گذشتم.
امّا روايتى كه در زمان گذشته از پدرانت نقل نمودهاى اكنون بيان كن. پس گفتم:
حدثنى ابى عن آبائه عن على عن رسول اللّه صله الرحم تعمرالديار و تطيل الاعمار و ان كانوا كفارا.
يعنى پدرم از پدرانش از على بن ابىطالب از رسول خدا روايت كرده كه صله رحم شهرها را آباد و عمرها را دراز مىكند اگر چه كفار باشند.
گفت مراد من حديث ديگر بود، پس گفتم:
حدثنى ابىعن آبائه عن على عن رسولاللّه الارحام معلقة بالعرش تنادى صل من وصلنى واقطع من قطعنى.
يعنى پدرم از پدرانش از على از رسول خدا روايت كرده كه فرمودند رحم به عرش خدا آويخته است و خدا را مىخواند كه اى خداى من پيوند كن به رحمتت هركس كه مرا پيوند كند و قطع كن از رحمتت هركسى كه مرا قطع نمايد.
منصور گفت نظرم حديث ديگر است، پس گفتم:
حدثنى ابى عن ابائه عن على عن رسول اللّه ان كان ملكا من ملوك الارض كان بقى
(57)
من عمره ثلاث سنين فوصل رحمه جعلها اللّه ثلاثين سنه.
يعنى حديث كرد مرا پدرم از پدرانش از على از رسول خدا كه فرمود هر پادشاهى از پادشان زمين سه سال از عمرش باقى بوده باشد چون صله رحم كرد خداوند آن سه سال را سى سال گرداند.
پس منصور گفت مراد من همين حديث بود و ما را اكرام كرده و به مدينه برگرداند.
قصه حسن الامير با منصور خليفه و سر ابراهيم بن عبداللّه
ارباب تاريخ گفتهاند كه يك روز حسن الامير به مجلس منصور حاضر شد در موقعى كه سر بريده ابراهيم فرزند عبداللّه محض پسر عموى حسن را در طشتى نهاده و نزد منصور گذارده بودند منصور گفت يا حسن الامير صاحب اين سر را مىشناسى حسن گفت بلى پسرعموى خود را نيك مىشناسم.
فتى كان يحميه من الضيم سيفه
|
و ينجيه من دارالهوان انتبائها
|
و بگريست منصور گفت من دوست نداشتم او كشته شود لكن او خواست سر مرا از بدنم دور كند من بر او پيشى گرفته و سر او را از بدنش دور كردم.
مدت زندگانى حسن الامير و عدد فرزندان او
حسن الامير هشتاد سال زندگانى كرده و در مدينه وفات نمود و چون از دنيا رفت هفت پسر از او به جاى ماند و اين پسران از مادرهاى متعدد بودند و ما براى رعايت اختصار اكتفا مىكنم به نامهاى ايشان و از شرح احوال شش تن ايشان خوددارى مىنماييم زيرا كه از مقام و منظور ما بيرونند.
اوّل: قاسم كه كنيهاش ابومحمد و بزرگترين فرزندان حسن بوده و مادرش امسليمه دختر حسين اثرم فرزند حضرت امام حسنمجتبى عليهالسلام است و اين قاسم مردى پارسا و زاهد بود.
(58)
دوم: على كه مورد نظر ما است و جد حضرت عبدالعظيم است احوالات او خواهد آمد.
سوم: يزيد كه كنيه او ابوطاهر و مادرش امولد يعنى كنيز حسن بوده از مردم نوبيه.
چهارم: ابراهيم كه كنيه و شهرتش ابواسحق و مادرش هم ام ولد بوده.
پنجم: عبداللّه به گفته ابونصر نجارى نسابى مادرش امولد و به گفته ديگرى امرباب دختر بسطام شيبانيه و شهرتش ابومحمد بوده.
ششم: اسحق معروف به ابوالحسن كوكبى مادرش كنيز و امولد بخاريه بوده و او بنا به گفته صاحب منتقلة الطالبيه جد امام زاده حسن تهران است كه اگر موفق شدم به نگارش كتاب كانون ايران يا تاريخ رى در ذيل امامزادههاى مدفون در رى و اطراف آن مبسوطا شرح خواهم داد انشاءاللّه.
هفتم: اسماعيل مكنى به ابوعبداللّه و مادرش كنيز و او كوچكترين فرزندان حسن الامير بوده است.
(59)
فصل سوم از باب يكم
هويت على الشديد بن حسن الامر و شخصيت او
على فرزند حسن الامير مادرش امولد بوده لقبش شديد و شهرتش ابوالحسن است و در زندان منصور عباسى وفات نموده، بنا به گفته سيداحمد نسابه صاحب عمدة الطالب كه مىگويد: عليا يكنى بابوالحسن و امه امولد و يلقب بالشديد و مات فى حبس المنصور. امّا به گفته ابونصر بخارى على در زمان زندگانى پدرش حسن الامير از دنيا رفت و بسيار بزرگ منزلت و جليل القدر بوده و دانشمندان علم تاريخ و نسب آل ابىطالب او را نيكو ستودهاند. و اين علىغير از على معروف به عابد است زيرا كه او هم شهرتش ابوالحسن و پدرش هم حسن است و او را ذوالثفنات گفتهاند از زيادى عبادت و سجده مثل جدش حضرت اميرالمؤمنين و پسر عمويش حضرت على بن الحسين افتاده پيشانى و ساير از جاهاى سجدهاش پينه داشته و به همين جهت او را (ذوالثفنات) مىناميدند.
و او پدر حسين شهيد فخ است كه نام محلى است نزديكى مدينه و دعبل شاعر هم در آن قصيده خود اشاره به مقتل و شهادت او نموده است (و اخرى بفخنالها صلوات) و او فرزند حسن مثلث است بدين كيفيت على بن حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب پس معلوم شد كه على الشديد غير از او است و قبر على شديد را در حجاز و برخى هم در عراق گفتهاند و ظاهرا هم در عراق بوده باشد زيرا كه حكومت منصور و پايتخت او در عراق بوده.
و على را هم با عبداللّه محض و ساير از اولاد امام حسن مجتبى به كوفه آورده و
(60)
زندانى نموده است و در راه هم ايشان را بسيار اذيت و آزار كردهاند، حتى وقتى كه ايشان را از مدينه كوچ مىدادند با غل و زنجير عبورشان دادند از سراى امام جعفر صادق عليهالسلام چون آن حضرت از شكاف و روزنه در سراى ايشان را نگريست بسيار گريه كرد و آب از چشمان مباركش بر صورت و چهره حضرتش جارى گشته و فرمود: واللّه ما وفت الانصارلرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ببيعة لقد بايعوه على ان يقوا نفسه و ولده ممايقون نفوسهم و اولادهم واللّه لايفلح قوم تخرج بهولاء عنهم على هذا الصورة. يعنى قسم به خدا كه انصار وفا نكردند به شرايط بيعت با رسول خدا چه با آن حضرت بيعت كردند كه حفظ و حراست كنند او را و فرزندان او را همان قسم كه نگاه مىدارند خود و فرزندان خود را قسم به خدا رستگار نمىشوند جماعتى كه فرزندان پيغمبر خود را بدين صورت كوچ مىدهند.
بردن على الشديد و سادات حسنى را به اسيرى طرف كوفه
على و عبداللّه محض و ساير حسنىها را به همان زحمت و خوارى كوچ دادند از مدينه و ابنالازهر كه زندانبان ايشان بوده آنها را از دار مروان حركت داده به ربذه كه قبر ابىذر غفارى از اصحاب رسول خدا است و بدترين جاهاى حجاز است آورده و در آنجا غل و زنجير ايشان را سختتر نموده، و از آنجا هم حركت داده به كوفه آورده و در زندان كوفه محبوسشان نمود و در آن زندان بسيارى از سادات حسنى دنيا را بدرود كردند و يا منصور به ظلم و جفا شهيدشان نمود كه از جمله آنها عبداللّه محض و على الشديد بوده است: مؤلف گويد احتمال شهادت آنها اقوى است زيرا كه از داستان عبداللّه محض چنين معلوم مىشود.
گفتار ابوالفرج در شهادت عبداللّه محض
ابوالفرج اصفهانى صاحب كتاب اغانى كه از بزرگان اهل تاريخ است مىگويد:
شخصى كه با زندانبان عبداللّه محض دوستى و آميزش داشت گفت يكروز نزد
(61)
آن زندانبان بودم كه از طرف منصور نوشته براى او آمد چون آن نوشته را خواند رنگ از صورت او پريده و سخت مضطرب شده و لرزه بر بدنش افتاد به طورى كه نوشته منصور از دست او افتاده و از جاى برخاست و رفت ما آن نوشته را برداشته خوانديم نوشته بود به مجرد رسيدن اين نامه آنچه را كه در حق (مدله) يعنى عبداللّه محض فرمان دادهايم انجامرسان. بالجمله ساعتى نگذشت كه زندانبان آشفته خاطر و متفكر بازگشته و نزد ما بنشست و قدرى سر خود را به زير افكنده آنگاه سربلند كرده و گفت عبداللّه محض از دنيا رفت. ابنخداع گويد كه عبداللّه محض هفتاد و پنج سال داشت كه او را كشتند و در كوفه بدنش را به خاك سپردند و قبرش در كوفه زيارتگاه شد.
زوجه و فرزندان على الشديد
على الشديد چون از دنيا رفت بسيار جوان بود و او را كنيزى بود موسومه (بهيفا) و از آن دخترى آورد به نام فاطمه پس از او هيفا از على حامله و آبستن شد كه او را به زندان بردند و چون از دنيا و اثر آبستنى از هيفا ظاهر نبود، حسن الامير پدر على او را فروخت به شخصى مشترى چون او را به خانه برد و تفحص از حال كرد و معلوم داشت كه آبستن است لاجرم او را براى حسن باز فرستاد و بعد از مدت آبستنى پسرى آورد حسن الامير او را عبداللّه ناميد. و به گفته عمدة الطالب براى اطمينان خاطر خود او را نزد قافه يعنى قيافهشناس برده و گذارش حال او داد قيافهشناسان او را ملحق به على الشديد نمودند و از اينرو او را عبداللّه قافه خواندند.
حاصل حسن الامير فرزند زاده را بسيار دوست مىداشت و بزرگ مىشمارد و به گفته ابوالحسن عمرى و ابونصر بخارى نسابى على الشديد را پسر ديگرى بود به نام عبدالعظيم و مادرش موسومه به يتيمه دختر اسماعيل بن ابراهيم بن طلحه بود و از اين عبدالعظيم كه عموى حضرت شاهزاده عبدالعظيم است فرزندى نماند بلكه اصلاً فرزندى نياورد.
(62)
فصل چهارم از باب يكم
هويت عبدالله القافه بن على الشديد و شخصيت او
عبداللّه فرزند على الشديد مادرش هيفا امولد بوده كه پيش از دنيا آمدن او پدرش على در زندان وفات نمود، و حسن الامير پدر پدر او بسيار او را دوست داشته و به جاى على فرزند خويش عزيز مىداشت و چون به حد رشد و جوانى رسيد او را حكومت بعضى از اراضى حجاز داد لقب او قافه است به همان لحاظ كه در احوال پدرش بيان كرديم.
و جدش حسن الامير با آنكه داراى شش پسر ديگر بود او را خليفه و جانشين مىخواهد و دخترزاده اسمعيل بن ابراهيم بن طلحه را به حباله و عقد او در آورده و از او فرزندان چندى آورد.
فرزندان عبدالله قافه
عبداللّه قافه به گفته ابوالحسن موسوى صاحب بن ابىالسلاح كه عالم انساب است چهار پسر آورد اوّل احمد دوم قاسم سوم حسن چهارم عبدالعظيم، و به گفته ديگرى پنجم محمد و ششم ابراهيم هفتم على الاكبر هشتم على الاصغر نهم زيد، پس به گفته دوم فرزندان عبداللّه قافه نه تن بودند كه عظيمتر و جليلتر ايشان سيد و آقاى ما
(63)
شاهزاده عبدالعظيم عليهالسلام است.
و مؤيد بر اين فرمايش حضرت امام حسن عسكرى است در وقتى كه از حضرتش سؤال كردند از عظمت و بزرگى آن حضرت فرمودند (لو لا عبدالعظيم الحسنى لقلنا ما اعقب على الشديد ابن الحسن بن زيد) يعنى اگر نبود عبدالعظيم حسنى هر آينه مىگفتيم كه على الشديد با اين همه كثرت فرزند اصلاً عقب و اولادى نياورد.
پس برادران حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بنا به گفته ابوالحسن موسوى سه تن و به گفته دوم هشت تن بودهاند.
گفتار سيد شهاب الدين النجفى در برادران حضرت عبدالعظيم
و بنا بر تحقيق عالم خبير و نسابه شهير قرن چهاردهم هجرى سيدشهابالدين نجفى مرعشى اينكه آنچه را كه مسلم علما انساب است آن حضرت را يك برادر بود احمد نام، يعنى فرزندان عبداللّه قافه دو تن بودهاند اوّل عبدالعظيم و دوم احمد كه از جمله زهاد و پرهيزكاران بود و اعقاب وى بسيار و سادات حسنى ابهر و خرمدره و هيدج و قزوين از نسل پاك او مىباشند.
ولكن سيد بزرگوار عميدالدين النجفى نسابه دو برادر ديگر هم براى آن حضرت ذكر فرمودهاند يكى محمد المهفهف و ديگر حسن المهفهف، كه ذريه و نسل او در رى مىباشند و مدتى املاك فدك هم در تصرف او بوده است.
(64)
فصل يكم از باب دوم
هويت عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى و شخصيت او
عبدالعظيم حسنى پدرش عبداللّه قافه و مادرش دختر اسماعيل بن ابراهيم و يا به گفته منتقلة الطالبيه امولد بوده و شهرتش ابوالقاسم و به گفته صاحب بن عباد ابوالفتح هم كنيه و شهرتش بود، لكن امروز به همان ابوالقاسم معروف است در مدينه اوائل سنه دويست هجرى تقريبا به دنيا آمده و او در ميان فرزندان ائمه هدى از چند تن گذشته از همه افضل و اعلاء بلكه از اجلاء السادات و سادة الاجلاء بوده است.
شيخ بزرگوار صدوق او را چنين ستوده است: «كان عبدالعظيم الحسنى عابدا و رعا مرضيا» مىگويد حضرت عبدالعظيم شخصى خداپرست و زاهد و پسنديده خدا و رسول و مردم بوده است. و غالب دانشمندان دين و نوابغ عالم تشيع و اسلاميت هركدام به نوبت خود او را ستايش كرده و وصف نمودهاند با عباراتى شريف و بياناتى لطيف كه نگارش برخى از آن جالب توجه توده و موجب دانش و معرفت به حيثيت آن حضرت است.
گفتار صاحب بن عباد در شخصيت آن حضرت
اسماعيل بن عباد معروف به صاحب بن عباد كه وزير فرهنگ و هم نخست وزير فخرالدوله ديلمى است و بعضى او را رازى و بعضى هم اصفهانى گفتهاند مىگويد:
(65)
عبدالعظيم حسنى مردى صاحب ورع و پارسا و پرهيزكار و ديندار و خداپرست معروف به امانت و داراى صداقت لهجه و داناى به امور دين و گوياى توحيد و عدل بسيار بوده، و در زمان خودش در علم و ادب و فضل و دانش و تقوى و عمل بعد از امام زمانش از تمام معاصرين خويش برترى داشته و اتكاء كامل و نهايت توسل به معصومين را دارا بوده است، و هيچكس را منزلت او نبوده و به تمام معنى تبعيت و تقليد از حضرات ائمه دين مىنمود، و در اولاد و احفاد حضرت امام حسن عليهالسلام كسى به قدر رتبه و مقام او نبود بلكه در سادات حسينى هم از امام و چند تن از فرزندان ايشان گذشته كسى را به مقدار او نمىشناسيم.
گفتار صاحب «عمدة الطالب» در جلالت آن حضرت
سيدشريف احمد نسابه در كتاب عمدة الطالب كه در نسب خانواده و آلابيطالب نوشته است مىگويد:
امّا عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بن على الشديد مشهور به ابوالقاسم مردى بزرگوار بوده و قبر شريفش در مسجد شجره رى زيارتگاه است.
بخارى گفت ابوعلى محمد بن همام گفت خبر داد مرا عيينة بن عبداللّه از على بن على از امام حسن عسكرى عليهالسلام كه از آن حضرت پرسيدند از جلالت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام فرمود اگر نبود آن بزرگوار هر آينه مىگفتيم كه على الشديد فرزند حسن الامير فرزندى نياورد.
گفتار سيدمرتضى علم الهدى در عظمت آن حضرت
سيدمرتضى علمالهدى كه از اكابر سادات و دانشمندان قرن چهارم هجرى است درباره آن حضرت مىگويد: اين داستان معروف از سيد پارسا و دانشمند پرهيزكار بلند رتبه عالى مقام ابوالقاسم عبدالعظيم فرزند عبداللّه فرزند على فرزند حسن فرزند زيد فرزند حسن فرزند على بن ابيطالب عليهالسلام مدفون به مسجد شجره رى است،
(66)
كه آباد و معروف و مشهور مىباشد و دريافته است صحبت و ملازمت سه تن از امامان پاك را مانند امام جواد و امام هادى و امام حسن عسكرى را، و فرقه اماميه و شيعىها از روايات و احاديث او تاكنون استفاده نموده و استفاضه مىنمايند.
گفتار شيخ حرعاملى صاحب «وسائلالشيعه» در حيثيت آن حضرت
محمد بن حسن معروف به شيخ حر عاملى كه قبرش در صحن مطهر حضرت رضا عليهالسلام است مىگويد در اواخر كتاب وسائل كه: عبدالعظيم بن عبداللّه به على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليهالسلام مكنى بابىالقاسم مردى خداپرست و پارسا بوده و براى او داستانى است كه دلالت بر جلالت و نيكويى حال او مىنمايد. و گفته است شيخ صدوق ابنبابويه كه او پسنديده خدا و رسول و مردم بوده است و نجاشى و علامه هم او را چنين ستودهاند، و شيخ صدوق در ثواب الاعمال خود روايت كرده كه زيارت او مانند زيارت حضرت امام حسين عليهالسلام است.
گفتار ميرداماد در سيادت و بزرگوارى آن حضرت
سيدمحمدباقر معروف به ميرداماد كه از حكما و فلاسفه قرن يازدهم هجرى است در كتاب رواشح سماويه خود كه مختصرى در تعريف بعضى از رجال و بزرگان و دانشمندان عالم اسلاميت نوشته است مىگويد: از خبرهاى معروف و مشهور طريق روايت ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى مدفون در مسجد شجره رى است كه روايات او از نيكويى و حسن پسنديده ما است و آن بزرگوار با اينكه نصى بر وثاقت او نرسيده ممدوح مىباشد.
مؤلف گويد در اين فقره اخير از كلمات ميرداماد نظر است، زيرا چه نصى بالاتر بر وثاقت اخبار آن حضرت و توثيق جنابش از امر امام دهم به اباحماد رازى است كه مىفرمايد زمانى كه مشكل شد بر تو امر دينت پس سؤال كن آن را از ابوالقاسم عبدالعظيم حسنى اگر موثوق نزد امام نبود امر به ارجاع به آن حضرت نمىنمود.
(67)
بقيه گفتار ميرداماد، و نزد من اين است كه صراف و بينا و روشن فكر با اطلاع زشت و ناروا مىداند توثيق كردن مثل آن حضرت را جدا، و اگر نبود براى او مگر حديث عرض دينش و حقيقت معرفت و يقينش و فرمايش آقاى ما امام علىالنقى عليهالسلام كه به دان حضرت فرمود: انت ولينا حقا تو دوست و پيرو حقيقى ما هستى با اينكه براى اوست حسب و نسب پاك و شرافت آشكار هر آينه كفايت مىكرد او را زيرا كه نيستند خلاصهگان خانواده نبوت و پاكان دودمان ولايت مثل يكى از مردم ديگر زمانى كه ايمان آورده و پرهيزكارى نمايند و عبدالعظيم حسنى از اين معنى گذشته نزد پدران والا گرام خويش مشكور و پسنديده گشته بود.
و چگونه چنين نباشد و حال آنكه او است صاحب داستان معروف چنانى كه نجاشى آن را در ترجمه كتاب خود بيان نموده و آن گوياى به جلالت قدر و بلندى مقام و رتبه او است و در فضل زيارت او روايات چندى وارد شده و رسيده است كه كسى كه قبر او را زيارت كند بهشت بر او واجب مىشود.
و ابوجعفر صدوق محمد بن بابويه قمى روايت كرده است در ثواب الاعمال كه زيارت او زيارت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام است و او را كتابى است به نام اخبار عبدالعظيم حسنى كه شيخ ابوالعباس نجاشى از جمله كتابهاى او شمرده است.
و بالجمله گفتار ابنبابويه و نجاشى و غير اين دو نفر درباره جلالت آن حضرت كه «كان عابدا ورعا مرضيا» كفايت مىكند در صحت احاديث او چه رسد از آنچه ما بيان نموديم از مقامات و شخصيت او پس به درستى كه صحيحتر و برتر و راست و محكمتر اينكه شمرده شود روايات او صحيح و درجه اعلاى صحت و خداوند پاك بدين گفته دانا است. (پايان)
تا اينجا بود كلمات بزرگان در جلالت و عظمت و شخصيت آن حضرت و ديگران از دانشمندان را هم مانند علامه در اين باب گفتارهايى است كه ما براى ايجاز و اختصار از بيانش خوددارى و صرفنظر كرده و شروع در بيان زندگانى آن حضرت مىنمائيم.
(68)
فصل دوم از باب دوم
روش آن حضرت در مدينه و عراق قبل از مهاجرتش به ايران
حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام زمانى كه در مدينه بود و همچنين در بغداد و سامره يكى از روشهاى پسنديدهاش كه بسيار موجب عظمت و بزرگوارى او شده بود در محضر حضرات ائمه همان روش تقيه و پنهان داشتن عقيده و مرام بوده و بسيار از عباسيان تقيه مىنمود و به مضمون فرمايش حضرت صادق عليهالسلام «التقية دينى و دينآبائى» تقيه مرام من و مرام پدران من است، و باز «من لاتقية له لادين له» يعنى كسى كه تقيه نداشته باشد دين و مرام ندارد رفتار مىنمود.
و در ميان سادات حسنى هيچيك تقيه او را نداشتند و حال آنكه آن روز روز اين معنى بود زيرا كه خلفاء جور و ستم بنىعباس از آنچه بنىالحسن در زمان بنىاميه و بنىمروان و در اوائل خلافت بنىعباس كرده بودند خائف و ترسان بودند و براى اين راضى نمىشدند كه ائمه طاهرين و حوارى ايشان و سادات حسنى در مدينه طيبه مجاور و ساكن باشند و مىترسيدند مبادا به واسطه ايشان فتنه و انقلابى بر پا شده و رخنه به ملك و سلطنت عباسيان پديد آيد، پس ايشان را به انواع ظلم و ستم كه عمده آن مباعدت و تبعيد از وطن مألوف و مجاورت روضه منوره نبويه صلىاللهعليهوآله بود به شام و
(69)
كوفه و بغداد و سامرى و خراسان حركت مىدادند. چنانكه حضرت رضا را به خراسان و مرو بردند، و عده از سادات حسنى را چون عبداللّه محض و على الشديد و ديگران به كوفه و حضرت امام موسى و امام جواد عليهالسلام را به بغداد و حضرت امام علىالنقى عليهالسلام و امام حسن عسكرى را به سامره تبعيد نمودند.
و حاصل عباسيان براى حب رياست و سلطنتى كه داشتند و از خاندان پاك علوىها در هراس و ترس بودند پيوسته مراقب ايشان بوده و بين آنها تفرقه و جدايى مىانداختند، و دعبل شاعر هم در آن قصيده خود كه براى حضرت رضا عليهالسلام انشاد نموده اشاره به همين موضوع كرده و مىگويد در حالى كه حضرت زهرا(س) را مخاطب ابيات خود قرار داده.
ترجمه چند بيتى از قصيده دعبل، در تفرق خاندان على و زهرا
اى فاطمه زهرا برخيز و نظر كن كه چگونه بين اعضاء و پارههاى تن تو جدايى انداختند، بعضى را در كنار فرات و برخى را در زمين طيبه و عدهيى را به فخ و جملهيى را در زمين جوزجان. و باز بعضى ديگر را به بغداد و بعضى را هم به خراسان برده و شهيدشان نمودند.
روى اين لحاظ بود كه ائمه هدى در آن عصر تمامى اولاد و اصحاب خودشان را امر به تقيه و كتمان و خلاصه پنهان داشتن عقيده و مرام مىفرمودند، و هركدام از سادات علوىها كه اظهار خروج و نهضت كردن مىنمودند ايشان را منع و نهى مىكردند، حتى در داستان خروج كردن زيد شهيد هم وارد است كه وقتى كه خدمت حضرت باقر عليهالسلام برادر بزرگوار خود رسيد و اظهار خروج كردن نمود حضرت فرمود شنيدم از پدرم از پدرانش تا جدم رسول خدا كه فرمود پيش از قيام و نهضت مهدى موعود ما هركس خروج نمايد بدون شك مغلوب و كشته خواهد شد.
لكن شهادت زيد هم از مقدرات بوده و پيغمبر اكرم هم پيشبينى كرده و خبر داده
(70)
بودند و در سادات حسينى هم از امام و معصوم گذشته كمتر كس است كه به رتبه زيد شهيد برسد، فضائل و مناقب او بسيار است و مصيبت او بر تمام امامها گران و دشوار بوده و هر وقت بهخاطر شريفشان مىآمد مىگريستند.
حاصل چيزى كه در عصر امامها موجب قرب و نزديكى اشخاص بود به حضرات ايشان فقط انقياد و اطاعت بوده كه هرچه ايشان طالبند همانطور مردم رفتار كنند خواه تقيه كردن و خواه افشاء و اظهار كردن باشد و معنى ايمان همين است كه مطيع و منقاد (اولىالامر) كه اطاعت ايشان اطاعت خدا و رسول است بوده باشند چه در اوامر و چه در نواهى.
و البته كسانى كه تقيه را شعار و دثار خويش قرار دادند در آن زمان با كسانى كه در كربلا خدمت حضرت امام حسين قيام و نهضت نمودند فرقى نداشتند زيرا كه اطاعت در نواهى و انتهاى در منهيات مثل امتثال و اطاعت در اوامر است، بلكه در حديث وارد شده كه پنهان نكردن سر حضرات ائمه و پيشوايان و افشاء كردن آن كشتن ايشان است عمدا نه خطا و سهوا چنانچه مىفرمايد (من اذاع سرنا فقد قتلنا عمدا لا خطا) و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كاتب اسرار و ناشر اخبار آل رسول بوده و از اين جهت مرضى و پسنديده ايشان شده و منظور نظر مهر انور ايشان گرديده است، و مدتى كه در مدينه بود با حضرت جواد امام نهم مكاتبه و مراسله داشت و بدان وسيله اخذ علم و حديث مىنمود. و او را البته چند چيز بزرگ و بلند قدر نمود، يكى براى قربت و خويشى كه با رسول خدا داشت و از برگزيدگان فرزندان آن جناب بود، ديگر مقام علم و دانش آن وجود مقدس كه به جاى خود بيان مىشود، و ديگر شدت تقيهاش كه احدى به درجه تقيه او نبود بعد از امام زمانش، و از كثرت محبت و دوستى كه با ايشان داشته تقيهاش زيادتر بوده زيرا كه حضرات امامها بسيار دوست مىداشتند تقيه را و شيعيان و هواداران خود را هم امر و تأكيد به آن مىكردند از براى حفظ و حراست مال و جان مسلمين كه بسته به تقيه بود در آن روز.
(71)
و فرمايش حضرت باقر است: ان المحب لمن يحب يطيع، به درستى كه محب مطيع محبوب است.
و عمده چيزى كه باعث بلندى مقام و رتبه و تقرب او به خدا و رسول و ائمه هدى گشته بود مرحله تقوى و پرهيزكاريش بوده، و شايد از سادات آن روز كسى مقام زهد و تقوى او را نداشته و البته آن قدر كه پرهيزگارى موجب تقرب و كرامت است خصائص ديگر مثل حسب و نسب يا صرف علم و دانش نيست زيرا كه خداوند جليل مىفرمايد: انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است.
عبادت و سخاوت آن حضرت
در عبادت آن حضرت رسيده است كه در مدت عمر شريفش بيشتر روزها بلكه غالب ايام را روزه و شبها را به عبادت و شتايش خداوند متعال مىگذرانيده. و در بذل و بخشش و جود و سخاى آن بزرگوار وارد شده است كه تنها كسى كه اقتداء و تبعيت كرد از جد بزرگوار خود حضرت امام حسن مجتبى او بوده، يعنى همانطورى كه در زمان حضرت مجتبى آن وجود پاك و آن گوهر تابناك اسخى الناس با جودترين مردم بوده و اگر از جوادترين مردم سؤال مىكردند از حضرتش تجاوز نمىنمودند. چنانچه چند مرتبه تمام اموال خويش را با فقراء و بىنوايان تنصيف نموده، حتى يكتاى نعلين را داده و يكتا را براى خود گذارد. و چند مرتبه هم مال خود را به تمامى در راه خدا انفاق نموده و هيچچيز براى خود نگاه نداشت. همين طور فرزند ارجمند و سبط اكبرش حضرت عبدالعظيم هم چندين مرتبه اموال خود را به تمامى انفاق در راه خدا و چند مرتبه هم با اضعفاء و بيچارگان نصف نمود و البته الولد سرّابيه كلامى است صدق، و بابه اقتدى عدى فى الكرام فمن يشابه ابه فما ظلم، بيانى است پسنديده از سخاوت آن حضرت كه به تمام معنى فرزند آن پدر است.
(72)
مقام علم و دانش آن حضرت از توصيه حضرت هادى
ابوتراب رويانى گفت شنيدم از اباحماد رازى كه گفت داخل شدم در سامره بر مولايم حضرت امام على الهادى عليهالسلام وسؤال كردم بعضى از مسائل حلال و حرام را و جوابم را فرمودند، وقتى كه خواستم با حضرتش وداع كرده مراجعت نمايم فرمود به من: اى اباحماد هر وقت چيزى از امر دينت مشكل و سخت شد بر تو در شهر و ناحيهات، پس سؤال كن آن را از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى و برسان او را از من سلام (پايان حديث). اين حديث كاملاً مقام علم و دانش او را معرفى مىنمايد كه نزد امام تا چه رتبه از علم و كمال را دارا بوده كه به اباحماد مىفرمايد امور مشكله دينت را از او سؤال كن.
ادراكش سه تن از حضرات امامان را
آنچه را كه مسلم اصحاب و متيقن علما و دانشمندان رجال و تاريخ است ادراك آن حضرت است سه نفر از ائمه هدى را كه نخستين آنها حضرت امام محمدتقى است كه در مدينه و بغداد ملاقات كرده و درك صحبت حضرتش را نموده، و دوم و سوم حضرت امام على النقى عليهالسلام و امام حسن عسكرى است كه در سامره مشرف به محضرشان گرديده و ملازمت خدمت و صحبت ايشان را اختيار نموده است.
و آن حديث كه در داستان عبداللّه قافه پدر آن حضرت نقل نموديم از حضرت عسكرى است درباره عظمت و بزرگى آن حضرت، و هم اشاره به شخصيت اوست كه اگر نبود عبدالعظيم عليهالسلام على الشديد را فرزندى نبود.
و امّا به طور يقين درك حضور مهر ظهور حضرت رضا عليهالسلام را نفرموده و پارهيى از روايات كه از آن حضرت براى زيارت او رسيده است خبر از آينده و به عبارت ديگر پيشبينى بوده است، چنانچه پيغمبر خدا خبر از ثواب زيارت كردن قبر حضرت امام حسين عليهالسلام و ساير از امامها مىفرمودند.
(73)
و امّا خدمت آن سه امام كه گفته شد مخصوصا حضرت جواد عليهالسلام و حضرت هادى عليهالسلام به طور قطع بوده و نهايت توسل و تمسك را به آن دو بزرگوار داشته و چه در مدينه و چه در بغداد و سامرى غايت ملازمت و مصاحبت ايشان را تا قبل از مهاجرتش به رى دارا بوده، و ايشان هم او را بىنهايت دوست مىداشتند و در آشكارا و پنهانى چه پيش از مهاجرتش به ايران در موقعى كه ملازمت ايشان را داشت و چه بعد از ورودش به شهر رى به اصحاب و اطرافيان خود توصيه و سفارش او را مىفرمودند چنانچه از حديث اباحماد رازى دانسته شد.
در مجالس او را نزديك و بيشتر در پهلوى خود نشانده و نهايت توجه و احترام را با او مىنمودند، و هيچكدام از مجلسيان و نزديكان آن دو بزرگوار اينگونه منزلت را دارا نبودند.
ادب آن حضرت در مجلس حضرت هادى عليهالسلام
رفتار و عادت كريمانه حضرت عبدالعظيم اين بود كه هر وقت وارد مجلس حضرت جواد عليهالسلام يا حضرت هادى عليهالسلام مىشد با كمال ادب و خضوع و غايت حياء و تواضع درب مجلس مىايستاد در حالى كه دستهاى خود را از رداء بيرون آورده بدين نحو سلام مىكرد: السلام عليك يابن رسولاللّه و رحمةاللّه و بركاته، حضرت هادى عليهالسلام امام دهم او را بدين طريق پاسخ مىفرمود: و عليك السلام يا اباالقاسم و رحمةاللّه و بركاته مرحبا بك الىّ الىّ.
يعنى آفرين بر تو باد پيش من آى پيش من آى.
حاصل او را نزديك خود خوانده و در كنار و پهلوى خود مىنشانده به حدى كه زانوى مباركش ملصق و چسبيده به زانوى مقدس امام مىشد و كاملاً امام از احوال او استفسار كرده و پرسش مىنمود كه مورد غبطه و حسرت ديگران مىشد، تا يك روزى نزديكان و اصحاب حضرت هادى عليهالسلام عرض كردند اى آقاى ما سبب چيست
(74)
كه با وجودى كه ابوالقاسم عبدالعظيم حسنى است و ما حسينى هستيم و سادات حسينى اشرف و بالاتر از سادات حسنى هستند شما اين نحو با او رفتار نموده و او را بر ما ترجيح داده و اختيار مىنمايى؟؟! فرمودند: جواب شما را فردا خواهم گفت روز ديگر كه مجلس حضرت هادى عليهالسلام آكنده از اصحاب و نزديكان و حوارى ايشان شد و هريك از آقازادهگان و مجلسيان به جاى خود قرار گرفتند در آخر حضرت عبدالعظيم وارد شده و به عادت هر روز سلام داد و پاسخ گرفت كسانى كه در مجلس نشسته بودند به او راه ندادند در همان آخر مجلس نزديك كفش كن نشست و بنا به گفته بعضى حضرت هادى عليهالسلام پس از جواب سلام فرمودند همانجا بنشين، بدون درنگ و تأمل نشست و اصلاً خاطر شريفش نگران نشد كه همه روزه پهلوى امام و امروز در آخر مجلس البته كمال ادب و حياء و غايت فضل و دانش همين است كه صدر و ذيل مجلس به حال او فرق نداده و تغييرى نياورد.
حضرت هادى عليهالسلام توجه به آن حضرت و شخصى كه بالا دست او بود فرمود و مسئلهيى از آن شخص سؤال كرد او از جواب عاجز مانده، حضرت هادى عليهالسلام از آن حضرت پاسخ طلبيد بىمهابا جواب داد. امام فرمود: مرحبا بك آفرين بر تو باد برخيز و بالاى دست اين شخص بنشين.
و همينطور مسائل از كسانى كه بالا دست او بودند سؤال مىفرمود و هركدام عاجز مىشدند امر مىفرمود كه آن حضرت جواب گويد و بالا بنشيند تا به جاى هر روز رسيد.
سپس حضرت هادى عليهالسلام با تمام مقاديم بدن شريفش متوجه او شده و با كمال مرحمت و لطف احترام نموده و روى خود را به اصحاب و اهل مجلس و معترضين فرموده و گفت اين است جواب پرسش و اعتراض ديروز شما.
يعنى عبدالعظيم براى مقام علم و عمل و ادب و تقويش نزد ما مقرب و مقام بلند دارد.
(75)
اين مرد بزرگوار كه عالم آل محمد و دانشمند خانواده علوى است بدينگونه بايد محترم و معظم باشد، يكى ديگر از احترام و تعظيمهاى حضرت جواد و حضرت هادى عليهالسلام مرآن بزرگوار را اين بود كه هيچ وقت او را به نام نمىخواندند پيوسته حضرتش را به كنيهاش كه ابوالقاسم باشد مىخواندند زيرا كه علما ادب گفتهاند كه: «وضع الكنيه للتعظيم والتكريم واللقب اعم منه و من الذم والتوبيخ» يعنى كنيه موضوع شده براى تعظيم و تكريم و احترام و لقب اعم است از آن و از ذم و توبيخ.
همچنانكه حضرت رضا عليهالسلام فرزندش را پيوسته به كنيه يا اباجعفر صدا مىزد و اين خواندن به كنيه از احترامات مشهور و شايع عرب است، چنانچه در فارسى زبانها به فاميل و شهرت صدا زدن را احترام مىدانند و به نام خواندن را تحقير و بىاعتنايى مىدانند.
حديث عرض دين آن حضرت با مقدمه لطيف علمى
يكى از مهمترين موجبها و عظيمترين سببهاى فضيلت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام كه هم بزرگى روح و هم عظمت نفس و هم كمال ايمان و توحيد و هم غايت تواضع و خشية او را اعلان مىنمايد حديث عرض دين آن حضرت است كه اگر نبود او را فضيلتى غير از آن هر آينه كافى و وافى بود در جلالت آن حضرت. هم چنانى كه بعضى از بزرگان مانند ميرداماد و علامه در تعاريف و تواصيف خودشان مر آن بزرگوار را گفتهاند كه: «لولا له فضل الاحديث عرض دينه لكفى به فضلاً» اين حديث شريف چون از اعظم فضائل آن حضرت و هم اهم مدارك مذهبى ما بود لازم دانستم كه با يك مقدمه لطيف علمى و مختصر شرح نظيف فنى و نتيجه و فايده دينى كه از حديث استفاده مىشود وارد شوم پس شروع به مقدمه كرده و مىگويم:
دانشمندان جهان و حكماء عالم قائلند كه يكى از نكات دقيق و مهم عالم روح و حيات انسانى حس است، و اين در نزد ايشان بسيار مورد اهميت
(76)
و مىگويند امتياز انسان از ساير حيوانات همين است، يعنى او را انسان گفتهاند به نظر حساسيت او.
و اين معنى هم دانسته شود كه اين حس و اين حساس غير از حس و حساس منطقىها است كه در پاسخ سؤال الحيوان ماهو مىگويند زيرا آن حس مشترك بين حيوان و انسان است كه به معنى دريافت كردن چيزهاى محسوس است به وسيله حواس و قواى پنجگانه ظاهرى كه در تمام حيوانات موجود است امّا اين حس و حساسى كه مورد گفتگوى ما است همان است كه گفته مىشود در پاسخ الانسان ماهو كه سؤال از حقيقت انسانيت انسان است و آن دريافت كردن چيزهايى است كه دريافتش به حواس ظاهرى ممكن نيست بلكه حس ديگرى لازم است كه برخى او را عاقله و برخى مدركه يا ناطقه يا چيزهاى ديگر مىگويند: «عبارتناشتّى و حسنك واحد» غرض يكى است اين نكته همانطور كه گفتيم احساس و ادراك چيزهاى غيرمحسوس از حواس ظاهره را مىنمايد كه از جمله آنها دريافت بد و خوب، و سود و زيان، و نيكبختى و بدبختى، و كمال و نقصان، و سلامت و بيمارى و غير آنها را نمودن است انسان حساس آن است كه اين نكته در كانون او حكم فرما بوده باشد.
فلاسفه عالم و دانشمندان علم الاخلاق هم مىگويند كه نكته ديگرى در كانون بشر به وديعه گذارده شده كه آن ميل به كمال و همان سير تكاملى ذرات بوده باشد.
نكته اوّل انسانى را متوجه به نقصان و كمال خويش نموده، و نكته دوم دعوت به كمال و كوس (الرحيل) كوچ كردن از درجه و مرتبه ناقصهيى كه در اوست براى مرتبه فوق و كمال مىزند و هم انسانى را به اصلاح نقايص خود وادار مىنمايد خداوند جهان و آفريننده مهربان آينه و مرات كاملى براى ديدن نقايص و رفع آن و رسيدن به كمال بشريت قرار داده كه عبارت از عنصر بشر ديندار و مرد دينى بوده باشد، و از سفراء و اولياء اوست كه فرمودهاند المؤمن مراة المؤمن مرد ديندار آينه مرد ديندار است، اين آينه را در پيشرو گذارده و كيفيات خود را بدو عرضهدار تا كمال و نقصان
(77)
تو را به تو بنمايد.
امروز انسان حساس را روشن فكر مىگويند پس بر او لازم است همانطور كه آينه بلورين را در مقابل صورت گذارده و ظاهر بدن را بدو عرضه داشته و رفع از نقايص ظاهرى خود را مىنمايد، آينه دين را هم در نظر آورده عقيده و مرام باطن خود را بدو عرضه دارد تا اگر نقيصه او راست اصلاح نمايد.
عبدالعظيم حسنى عليهالسلام كه داستان پرهيزكارى و شخصيت او را تا حدى نگاشتيم با آن همه درجات و مقامات باز اين حس قوى او را در مقابل آينه و مراة حقيقى دين متين و شرع مبين آورده و با اينكه تمامى كمالات ظاهرى او را بدو نموده است قناعت ننموده عقايد دينى و مرامهاى شرعى خود را بدو عرضه مىنمايد، واللّه اين است كمال انسانيت و حقيقت روشنفكرى.
ما كيفيت عرض دين آن حضرت را مىنگاريم تا هر كه در اين راه است از او آموخته و ياد گيرد.
كيفيت عرض دين آن حضرت محضر حضرت هادى در سامره
شيخ صدوق محمد بن بابويه قمى در كتاب امالى خود با چند واسطه مىگويد: از حضرت عبدالعظيم حسنى كه فرمود روزهايى را كه در سامره ملازم خدمت حضرت هادى عليهالسلام امام دهم بودم روزى در خاطرم گذشت كه اصول عقايد خود را به مولايم عرضه نمايم تا اگر مرضى و پسنديده خدا و رسول و ايشان است تصديقم فرموده و مطمئنم فرمايند.
پس وارد شدم بر آن حضرت تا چشم مبارك امام بر من افتاد فرمود «مرحبا بك» آفرين بر تو باد اى ابوالقاسم «انت ولينا حقا» تو دوست و ولى صادق و حقيقى ما هستى.
پس گفتم به حضرتش اى فرزند رسول خدا مىخواهم عرض كنم دين و مرام و
(78)
اصول عقايد خود را تا اگر پسنديده شما است ثابت و باقى بر آن بمانم تا وقتى كه خدا را ملاقات كنم.
پس فرمود بگو اى ابوالقاسم، پس گفتم مىگويم به درستى كه خداوند تبارك و تعالى يكى است بىمثيل و نظير كه نيست چيزى در وحدت و يگانگى مانند او و داراى اين صفت است كه بيرون از دو حد يكى حد ابطال و ديگر حد تشبيه.
مؤلف گويد اين هر دو اشاره است به مرام دو طايفه از مردمان قديم كه مىخواستند طايفه اوّل خدا را تنزيه كنند از تشبيه كردن به مخلوقات پس افتادند در ابطال و تعطيل كردن صفاتى كه مخصوص او بود، و دوم خواستند خدا را به صفات عالى و نامهاى نيكو تعريف كنند از نزد خود يك نامها و صفتهاى زايدى اختراع كردند ناچار واقع شدند در تشبيه كردن او را به مخلوقات.
بقيه حديث عرض دين: فرمود عبدالعظيم حسنى مىگويم خدا را صفت ديگرى است كه نه جسم دارد و نه شكل و نه عرض و نه جوهر بلكه ذات مقدس او آفريننده تمام جسمها و صورت كش تمام صورتها و آفريننده كليه عرضها و جوهرها است و پروردگار تمامى موجودات و صاحب ايشان و قرار دهنده ايشان و ايجاد كننده آنها است7 و به درستى كه محمد صلىاللهعليهوآله بنده و فرستاده و آخرين پيغمبران اوست و پيغمبرى بعد از او نيست تا روز قيامت، و به درستى كه دستورات و احكام او آخرين احكام و دستورات خدا است و احكامى ديگر نيست بعد از آن تا روز قيامت، و مىگويم به درستى كه پيشوا و امام و جانشين و حكمفرماى بعد از او اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليهالسلام و بعد از او فرزند بزرگش حسن مجتبى عليهالسلام و بعد از او فرزند ديگرش حسين و بعد از او على بن الحسين و بعد محمد بن على و بعد جعفر بن محمد و بعد موسى بن جعفر و بعد على بن موسى و بعد محمد بن على و پس از او تو اى آقاى من پس فرمود حضرت هادى عليهالسلام و بعد از من فرزندم حسن پس چگونهاند مردم با فرزند و بازمانده و يادگار فرزندم حسن كه حضرت مهدى بوده باشد.
(79)
گفتم براى چه اى آقاى من؟
فرمود براى اينكه نمىبينند شخص او را و روا نيست نام خاص او را كه با نام پيغمبر خدا يكى است ببرند تا اينكه نهضت و قيام نموده و زمين را پر از عدل و داد كند چنانچه پر از ظلم و ستم شده بود.
اين ناچيز گويد اين عدم جواز بردن نام آن حضرت يا محمول بر تقيه و يا حكمى موقت و براى آن زمان بوده زيرا كه علما اخير ما فتوى بر حرمت بردن نام آن حضرت نداده، علاوه اينكه در بعضى از زيارات مانند جامعه صغيره يا بعضى از دعاها نام خاص و كنيه شريفش كه با كنيه حضرت پيغمبر يكى است ذكر شده و در كتب ادعيه و زيارات هم مسطور است.
فرمود آن بزرگوار گفتم اى آقاى من اقرار نمودم به فرزندت حسن و به فرزند او حضرت مهدى ولى عصر و مىگويم به درستى كه دوست ايشان دوست خدا و دشمن ايشان دشمن خداست و اطاعت ايشان اطاعت خدا و نافرمانى ايشان هم نافرمانى خداست.
و مىگويم به درستى كه معراج پيغمبر خدا راست و درست و پرسش در قبر از مردگان درست و به درستى كه بهشت حق و جهنم حق و صراط حق و ميزان حساب قيامت حق و ساعت آينده كه روز رستاخيز است در او نيست شكى و به درستى كه خدا مىانگيزاند مردههاى قبرها را براى پرسش قيامت.
و مىگويم به درستى كه فريضههاى واجب بعد از قبول كردن ولايت آلمحمد عليهالسلام نماز است و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر حضرت هادى عليهالسلام فرمود اى ابوالقاسم قسم به خدا اين دين خداست آنچنانى كه خشنود شده و اختيار كرده است آن را خداى تعالى براى بندگان خود پس باقى و ثابت باش بر آن و خدا تو را محكم و ثابت بدارد به گفته محكم در زندگانى دنيا و حيوة آخرت پايان حديث.
(80)
نتيجه و فايده دينى اين حديث شريف و گفتار مؤلف
مؤلف گويد حديث عرض دين عبدالعظيم حسنى از احاديث متواتره بين ما شيعىها مىباشد، زيرا از قديم الايام و روزگار پيشين در زبان خرد و بزرگ جارى بوده و در زيارتش گفته و مىگويند و «عرضت دينك على امام زمانك»، و اگر هم متواتر حديثى نباشد نزديك به آن يعنى از احاديث مستفيضه خواهد بود و اين از احاديثى است كه به طور قطع يا ظن نزديك به علم و يقين از محضر امام گذشته و در محضر امام بوده و امضاء و تصديق به آن نموده است. پس مسلما از اخبار صحيح خواهد بود و استدلال به آن براى مسلمين امامىها يقينا حجة است.
و در آن چند نكته متين و نتيجه دينى است كه از مدارك بزرگ مذهبى ما خواهد بود و ما جهت اختصار قناعت به نگارش و بيان يكى از آنها مىنماييم براى اينكه اگر بخواهيم تمامى را نگاشته يا وارد به شرح كردن آن بشويم كتاب مستقلى خواهد شد همان منظور اوليه را رعايت نموديم.
فايده دينى اين حديث و يا مدركى از مدارك ما
و آن نكته خاتميت و آخريت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله است مر پيغمبران و رسولان گذشته را اگرچه قرآن مجيد كرارا اين معنى و اين نكته را تصريحا و يا تلويحا بيان فرموده و در اخبار ديگر هم وارد شده است، مانند اين حديث نبوى صلىاللهعليهوآله كه فرمودند «شرع محمد صلىاللهعليهوآله مستمر الى يوم القيامه» يا اين كلام آن حضرت كه به اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند يا على «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبى بعدى» تو از من به منزلة هرون از موسى هستى در جانشينى و خلافت مگر اينكه نبى نيستى زيرا نبيى بعد از من نيست.
امّا آن اخبار نبوى شايد به صراحت و آشكارى اين كلام نباشد كه گفت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام «و اقول ان محمدا عبده و رسوله و خاتم النبيين فلا نبى بعده الى
(81)
يوم القيامه». و از اين روشنتر اين كلام او است كه گفت مىگويم «و ان شريعته خاتم الشرايع فلاشريعة بعده الى يوم القيامه» يعنى احكام و قوانين او آخر و خاتم تمام شريعتها و احكامها است پس شريعت و حكمى بعد از آن نخواهد بود تا روز رستخيز.
نتيجه استدلال و تمسك به اين حديث متين
فايده تمسك و استدلال به اين حديث اين است كه اين فقرات و كلمات عبدالعظيم حسنى در محضر امام دهم با آن همه متانت و صحت متنى و سندى معارض و رد است مر كسانى را كه ادعاء اسلام و ايمان يعنى گروش به خدا و رسول و جانشينان او را مىنمايند و بعد پيروى و تبعيت از مدعىهاى نبوت و پيغمبرى مانند (علىمحمد شيرازى و احمد كسروى) و امثال اين نابخردان را مىكنند.
اين اشخاص از دين و تمدن كه بهرهيى ندارند از عالم انسانيت و آدميت هم بويى به دماغشان نرسيده زيرا گذشته از انكار حقايق و محسوسات، بشر اين مقدار تابع خرافات و گزافات باب و بهاء و امثال او نمىشود.
پيغمبر اسلامى كه در مدت بيست و سه سال از اوّل بعثت تا وفاتش اسلام و تمدن را گوش زد توده بشر نمود و سيطره علم و دانش و فلسفه و حكمتش با آن همه اعجاز و خوارق عادات عالم گيرش كه نه تنها آن روز تمام بزرگان از فصحا و بلغاء و حكماء و فلاسفه اقرار به استادى و نابغيتش آوردند بلكه در هر قرنى از قرون اسلامى خصوص دانشمندان عصر تمدن سر تسليم نزد او گذارده و اقرار به فيلسوفيت و نبوت او نموده و به يك دل و زبان مىگويند، الحق والانصاف اين يگانه قائد و پيشواى عالم بشريت مرتبه دين و تمدن بشر را به كمال رسانيده و حق بزرگى به توده مردم دنيا پيدا نموده و الان جمعيت ملل متمدن عالم، بهويژه اروپاى امروز رهين و گروگان منت بزرگ اويند.
(82)
شهد العدو بفضله
|
و الفضل ما شهدت به الاعداء
|
و چگونه چنين نباشد و حال آنكه اوست يكهتاز ميدان «سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى»، و اوست مخاطب «علمك مالم تكن تعلم»، و اوست دانشجوى «علمه شديد القوى»، و اوست انسان چنانى كه «خلقه الرحمن و علمه البيان»، و اوست بالغ و رسيده مقام «قاب قوسين او ادنى» و محرم اسرار «اوحى الى عبده ما اوحى»، و اوست علت غايى عالم وجود و خلاصه «لولاك لما خلقت الافلاك».
خلاصه بيگانگان پا از دايره انصاف و وجدان بيرون نمىگذارند پس اى بىخرد تو كه اين لباس را به قامت بشر ناراست ميدانى بايد بدون تأمل مراجعه بدارالمجانين و تيمارگاه نموده و انفت را معالجه نمايى. پايان
كسانى كه خدمت امامها عرض دين نمودهاند
همانطور كه در مقدمه حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نگاشتيم حس انسانيت و ميل به تكامل در هر كه باشد او را پيوسته دعوت به كمال نموده و به رسيدن غايت مراتب بشرى مىخواند اين دسته اشخاص كه داراى حسن انسانى و سير تكاملى بودهاند گرچه عده آنها بالنسبه به توده مردم كم «وقليل من عبادى الشكور» هم گواه عزت و قلت آنها است.
امّا نزد خدا بسيار عزيز و مقر بند اين دسته مردم به واسطه آن حس و سيرشان پيوسته خود را در مقابل مرآة حقيقت و آينه حقنماى عالم وجود آورده و ظاهر و باطن خود را بر آن گزارش داده و عرضه مىنمودند عده اين مردان بسيار و ما جهت اختصار قناعت به ذكر چند تن از آنها مىنماييم بزرگترين اين اشخاص سيد ما عبدالعظيم است كه كيفيت او را گزارش داديم، و ديگر از آنها خالد بن جرير بجلى و حسن بن زياد، و عمرو بن حريث، و آل اعين كه اولى آنها اعين و پسرش حمران بن
(83)
اعين و زرارة بن اعين بوده است.
خودشان را در مقابل آينه ايزدنماى امام جعفر صادق درآورده و عقايد ايمانى و عرض دين خود را نمودند و ديگر از آنها اباالجارود و اسماعيل بن جابر جعفى و برخى غير از آنها بوده كه به حضرت امام محمدباقر گزارش عقيده دادهاند و آن حضرت با فرزندش امام صادق عليهالسلام تصديق ايشان را نموده و دعايشان فرمودند كه ما فقط اكتفا به نگارش اسامى اين چند از آنها نموده و از شرح احوال و داستان زندگانى و كيفيت عرض دينشان كه از محل حاجت هم بيرون بود خوددارى نموديم.
ولى مجملاً دانسته گردد كه اين اشخاص با وجودى كه از حوارى و اصحاب خاص صادقين عليهمالسلام بودند هيچكدام آنها رتبه و مقام سيد ما عبدالعظيم را نداشته بلكه «كانوا عبيدا له» يعنى منزله چاكرى آن حضرت را دارند گذارش عرض دينشان هم به كيفيت و تفصيل عرض دين آن حضرت كه هم داراى اصول و هم فروع و تمامى اركان و نكات لطيفه بوده باشد نبوده و حقا اين بيت كه مناسب با اين مقام بود نگاشتم.
انصاف مىدهم كه دليران دلبران
|
بسيار بودهاند نه بدين حسن و دلبرى
|
به نحوى كه امام هادى عليهالسلام تصديق نموده و بفرمايد «هذا واللّه ديناللّه الذى ارتضاه لعباده».
(84)
فصل سوم از باب دوم
هجرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از عراق به ايران
قالاللّه تعالى «ومن يهاجر فى سبيلاللّه يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعة» در هجرت عبدالعظيم عليهالسلام اين آيه شريفه را كه در خصوص مهاجرين راه خدا مىباشد نگاشته و اكتفا به ترجمه ظاهرى آن مىنماييم.
خداوند مجيد مىفرمايد و كسى كه هجرت كند در راه خدا در زمين مىيابد منفعت بسيار و گشايش فراوان.
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تقريبا در سال دويست و پنجاه هجرى از سامره حركت و به امر امام خود حضرت امام على النقى هجرت نموده و متوجه ايران گرديد.
مورخين و اهل رجال در سبب حركت و هجرت آن حضرت به اختلاف سخن كردهاند ابوالعباس احمد بن على نجاشى و صاحب بن عباد مىگويند: آن حضرت از ترس خليفه معاصر خود فرار كرده و به ايران آمد.
تقريب قول نجاشى و صاحب
اين كلام بعيد نباشد زيرا همانطور كه در داستان زندگانى پدران آن حضرت گفتيم عباسيان از خاندان على عليهالسلام هراسناك بودند و نمىگذاردند اينان در يك جا مجتمع
(85)
بوده باشند و پيوسته درصدد تفرقه و قتل آنها برمىآمدند، چنانچه بيرون از حساب از علويها چه سادات حسنى و چه حسينى را از روى ظلم و جفا شهيد كردند مخصوصا از حضرات امامها بيشتر در بيم بودند چون حقانيت آنها و بطلان خود را مىدانستند، لكن دنيادارى و حب رياست ايشان را كر و كور نموده هم چنانى كه بزرگان دين و حكماء و دانشمنان علم روانشناسى فرمودهاند: «حب الشيى يعمى ويصم».
و نمىگذاشت حق به حقدار برسد روى اين زمينه آن برگزيدگان خدا و رسول را همواره مراقب بوده و محبوسشان مىداشتند، و هركس كه با ايشان زيادتر تماس داشت و نزد آنها عزيزتر بود به سرعتى هرچه تمامتر او را قلع و قمع نموده و از بين مىبردند. و چون ديده بودند كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از همه مردم آن زمان قرب و توسلش به آن خانواده زيادتر است و ايشان هم به او از تمام مردم متوجهترند، معتز باللّه عباسى كه خليفه آن زمان بود درصدد قتل آنجناب بر آمده و او را تعقيب نمود تا آن حضرت «خائفا يترقب» از روى هزاران ترس و بيم به نام نامهرسان و پيك وارد ايران شده و بطور غيرمستقيم يعنى در خفيه و پنهانى كه هركس هم او را ديدار مىكرد و سؤال مىنمود كيستى و از كجا مىآيى؟ اظهار مىداشت نامه رسانم تا پس از چند ماهى كه در شهرها و دهكدههاى ايران گرديده در همان سنه وارد به شهر رى شده و به اين خاك و آب نزول اجلال فرمود.
گفتار بعضى ديگر در هجرت آن حضرت
بعضى ديگر از بزرگان را عقيده اين است كه آنجناب به عزم زيارت قبر منور حضرت رضا عليهالسلام از عراق بيرون آمده و متوجه بلاد خراسان گرديد، و چون به شهر رى رسيد مدتى به جهت زيارت قبر حضرت حمزه موسوى توقف فرموده و امر آنجناب مخفى بود و او را كسى نمىشناخت تا آنكه دوستان و شيعيان آلعلى عليهالسلام در خدمتش رسيده از شخصيت و مقامات بزرگواريش مطلع شدند.
و اين قول دور نباشد زيرا كه چون آن حضرت مشرف به لقاء و ديدار حضرت
(86)
رضا عليهالسلام نگرديده و ايام زندگانى آن حضرت را درك نفرموده بود و مىخواست اداء حق آن امام را نموده باشد به ايران حركت فرمود.
پيشوايان دين فرمودهاند كه هر امامى را بر مردم حقى است اگر خواهند مردم حق او را اداء نمايند، پس از قبول كردن طاعتشان بايد در حال حيات و زندگانى آن امام به زيارت او روند و بعد از وفات او به زيارت قبرش مشرف گشته و اظهار انقياد و اطاعت او و ساير امامها را نمايند.
گفتار و عقيده جماعت ديگر در سبب هجرت آن حضرت
جماعتى ديگر مىگويند: حضرت عبدالعظيم از طرف حضرت هادى عليهالسلام امام دهم نيابت و وكالت داشته براى تبليغ احكام دين و قوانين شرع و نايب آن حضرت بودهاند در امورات دينى براى اهالى رى.
و البته موقعيت آن روز هم ايجاب اين معنى را مىنمود زيرا مردمان آن روز شهر رى مركب شده بود از جمعيت مختلف المرام يعنى از سنى حنفى و سنى شافعى و شيعه كه از آن هر دو كمتر بودند و در محله ساربانان سكنى داشتند، و اين جميعت قليلى كه در مقابل دو مخالف بزرگ و زياد واقع شدند يك نفر پيشوا و نماينده دينى و مبلغ احكام مىخواستند از طرف امامشان تا هم معارف خويش را ياد گرفته و هم از تزريقات تبليغى مخالفين ايمن باشند.
و حديث اباحماد رازى هم اين معنى را تأييد كرده و تقويت مىنمايد، زيرا كه حضرت هادى عليهالسلام به اباحماد فرمودند: يا اباحماد اذا اشكل عليك شيى من امر دينك بناحيتك فسئل عنه عن عبدالعظيم من عبداللّه الحسنى و اقراه منى السلام.
يعنى وقتى كه بر تو مشكل شد چيزى از امر دينت در شهر و ناحيهات پس سؤال كن آن را از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى و او را از من سلام برسان.
علاوه بر اين حديث هركدام از امامها در زمان خودشان يك دسته نايب و وكيل داشتند كه از طرف آنها به مردم احكام مىآموختند و قوانين حقيقى را بر عدهيى از
(87)
مردم كه در طريق راست و مستقيم بودند تعليم مىدادند، مخصوصا در شهرهايى كه آن عده در مقابل مخالفين مذهب واقع شده بودند مانند كوفه و بغداد و قم و رى و بصره و حجاز. و اگر نبودند اين نواب و وكلاء ائمه ما هر آينه دستورات متقنه و محكمه به ما نرسيده بود، كه اگر تمامى فلاسفه و دانشمندان و روشنفكران امروزه كه در راه انصاف و وجدان باشند مجتمع شده و به گفته اروپايى مسلكهاى امروز كنفرانس مذهبى دهند و اين دستور و پروگرام فرقه شيعهها را با ساير از دستوارات و پروگرامهاى فرق و احزاب مرامى ديگر دنياى متمدن بسنجند، نتوانند ذره بلكه كمتر خدشهيى به آن دستور نمايند.
و اگر اينجا مناسب بود گفتههاى فلاسفه و دانشمندان اروپا يا ملل متمدن را درباره اسلام و بالخصوص راجعبه مذهب شيعه و مرام پاك جعفرى مىنگاشتيم خوانندگان مراجعه به كتب ايشان مانند تمدن اسلام و سياسة الحسينيه و تاريخ الحسين علامه مصرى شيخ عبداللّه علائلى و كتابهاى ديگرشان نمايند.
ذكر عدهاى از نواب و وكلاء امامها عليهالسلام
نواب ائمه معصومين عليهمالسلام بسيار و از جمله مشاهير و معاريف آنها نواب اربعه و چهار وكيل خاص اعلى حضرت ولى عصر عجلاللّه تعالى فرجه است كه اوّل آنها ابوعمر و عثمان بن سعيد اسدى است، و دوم فرزند او ابوجعفر محمد بن عثمان، و سومى شيخ بزرگوار ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى، و چهارم شيخ جليل ابوالحسن على بن محمد سمرى رضى اللّه عنهم است كه قريب هفتاد سال در بغداد و عراق از طرف آن حضرت نيابت خاصه داشتند، و واسطه فيض بين آن حضرت و مردم بودند. و در ميان نواب امامها كمتر كس به مقام رفيع آنها مىرسد.
و قبل از ايشان احمد بن اسحاق قمى در قم از طرف امام حسن عسكرى عليهالسلام نايب و وكيل بود. و زكريا بن آدم قمى در زمان حضرت رضا عليهالسلام از قبل آن حضرت نايب بوده و تعليم احكام مىنموده است در قم، چنانچه محمد بن قولويه
(88)
از على بن مسيب همدانى حكايت كرده كه گفت خدمت حضرت رضا عليهالسلام عرض كردم كه راه من دور است و نمىتوانم هميشه خدمت حضرتت شرفياب گردم از كه مسائل خويش را بپرسم. فرمودند در قم از زكريا بن آدم القمى المأمون على الدين والدنيا.
و اين زكريا نزد حضرت رضا عليهالسلام تقرب زيادى داشت و مقام روحانيت او به مرتبهيى بود كه خواست از قم جهت بعضى از مردمانش فرار كند، و چون از حضرت رضا عليهالسلام كسب تكليف كرد برايش نوشت كه از قم بيرون مرو زيرا كه خداوند به بركت وجود تو رفع بلا از قم و اهالى آن مىنمايد، همچنانى كه به بركت پدرم موسى بن جعفر عليهماالسلام رفع بلا از بغداد و اهل آن مىكند.
و يكى هم يونس بن عبدالرحمن بوده كه چهار نفر از امامها را خدمت كرده و از قبل آنها هم نيابت در تعليم احكام و تبليغ دين داشته، و دربارهاش آن چهار امام يعنى على بن الحسين و امام محمدباقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم فرمودهاند: «ما نشأ فى الاسلام رجل من ساير الناس كان افقه من سلمان الفارسى ولانشا بعده رجل افقه من يونس بن عبدالرحمن».
يعنى طلوع نكرد در اسلام مردى از ساير مردم كه فقيهتر از سلمان فارسى بوده باشد و بعد از سلمان طلوع نكرد در اسلام مردى از ساير مردم كه فقيهتر و داناتر بوده باشد از يونس. جلالت قدر يونس بن عبدالرحمن بيش از آن است كه بتوانم در اين مختصر بيان كنم.
و ديگر از آنها ابان بن تغلب است كه حضرت صادق عليهالسلام درباره او فرمودند: «اجلس فى مجلس النبى و افت الناس فانى احب ان يرى فى شيعتى مثلك».
يعنى بنشين در مجلس پيغمبر صلىاللهعليهوآله و فتوى بده مردم را به درستى كه دوست دارم ديده شود مانند تو در شيعيان من و.
«ناظر اهل المدينه فانى احب ان يكون مثلك من رواتى و رجالى» و مناظره كن اهل مدينه را به درستى كه دوست دارم مانند تو بوده باشد از ناقلان قول من.
(89)
و وارد شده است كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد در وقتى كه مىخواست از خدمت آنجناب مراجعت كند كه خواهش دارم توشهيى يعنى حديثى كه نافع براى آخرت من باشد بيان فرماييد براى من.
فرمودند: «ائت ابان بن تغلب، فانه قد سمع منى حديثا كثيرا فما روى عنى لك فاروعنى».
برو نزد ابان پسر تغلب كه وى حديث بسيار از من شنيده است پس هرچه او براى تو بگويد و روايت كند از من تو هم همان را بگو و روايت كن از من.
و ديگر از نواب خاص و وكلاء مخصوص و رسمى حضرات امامها مسلم بن عقيل است كه از طرف حضرت امام حسين عليهالسلام نايب بوده در كوفه و آن حضرت در توصيهيى كه براى آنجناب به مردم كوفه مىنويسد مىفرمايد: «و بعدانى بعثت اليكم اخى و ابن عمى و ثقتى من اهلبيتى» يعنى و بعد از ستايش خدا و درود به رسول او فرستادم به سوى شما برادر و پسر عم و ثقه و محل اطمينان خودم را از خانواده خودم. و داستان بزرگ و مصيبت شهادت و طاقتفرساى او مشهور و معروف بين مسلمين است.
خلاصه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام يا خائفا از خليفه معاصر خود و يا به عزم زيارت حضرت رضا عليهالسلام و يا نايبا از حضرت هادى عليهالسلام به شهر رى وارد شده، و به محلهاى كه آن روز معروف به ساربانان و سكة الموالى كه كوى شيعههاى آن روز بوده و امروز معروف به هاشمآباد است تشريف فرما شده، و در سردابه و زيرزمين خانه مردى از شيعيان على عليهالسلام منزل نمود.
احوال آن حضرت در شهر رى
در سابق بيان كرديم كه اقتضاء آن روز براى تمام جمعيت و توده مسلمين بهخصوص اهل حق سكوت و تقيّه و پنهان داشتن مرام بوده و خلاف آن از روش آدميت بيرون و دور بوده.
(90)
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام هم به طرزى كه در پيش نگاشتيم در تمام اطوار زندگانيش در تقيه بوده حتى در رى هم به نحوى كه در اين چند مدت سكونتش در رى با وجودى كه كمكم مردم با او آميزش پيدا نمودند غير از چند نفر از اشخاص بزرگ مانند احمد برقى و سهل رازى و حسن رازى و ابوتراب رويانى و اباحماد رازى و معدودى ديگر كه از حضرتش اخذ حديث مىكردند، ساير مردم به هويت آن بزرگوار شناسايى نداشتند، تا بعد از وفات او.
و در مدت حيات و زندگانى خود در شهر رى تمام روزهايش را روزه و شبهايش را به عبادت قيام كرده و ستايش خداوند متعال مىنمود.
كرامت آن حضرت در شهر رى
بيان كرديم كه اهالى رى در آن روز غير از همان معدود آن حضرت را نمىشناختند و آنها هم از او مأذون نبودند كه او را به مردم معرفى نمايند براى موقعيت وخيم و خطرناك آن دو مخالف بزرگ ولى از آنجا كه طلا و ذهب نهفته نماند و قهرا ذهبيت خود را آشكار كند يا خود به خود هويدا گردد. مردم رى آثار بزرگى و جلالت از رشحات سيماى حضرتش ديدند دانستند كه از برگزيدگان خاص خدا است، امّا هيبت و سطوتش مانع بود كه بتوانند از هويت او پرسش نمايند تا اينكه كشف اين كرامت بزرگ از او گرديد كه ديدند آن حضرت اغلب روزها را از سرداب خود بيرون آمده و به قبرستان مىآيد و آن قبرى كه فعلاً در جوار مرقد شريف اوست زيارت مىنمود و مىفرمود: «هذا قبر رجل من ولد موسى بن جعفر».
اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر است و اين خود از كرامات بزرگ و مكاشفات عجيبه آن حضرت بود كه در حال حيات او ظاهر گرديد، براى اينكه مردم شهر رى پيش از كشف و زيارت كردن آن حضرت از آن قبر خبر و اثرى نداشتند پس بعد از ديدن اين كشف و كرامت به تجليل و احترام حضرتش كوشيده و به رفت و آمد محضرش افزودند.
(91)
اين قبر مكشوف آن حضرت از كيست
بسيارى از علما و بزرگان احتمال دادهاند كه آن قبر مرقد پاك حمزه فرزند حضرت موسى بن جعفر بوده باشد، گرچه در سه مكان ديگر هم چون اصطخر شيراز و قم و عراق عرب نزديكى كربلا قبرى است به نام حمزة بن موسى كه زيارتگاه معروف است. ولى چون مزار بودن آن قبرى كه در شهر رى مىباشد از زمان حيات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام واقع شده و آن بزرگوار هم او را بسيار زيارت كرده چنانى كه در زيارتش مىخوانند: «يا من زاره سيدنا عبدالعظيم» و شهرت به حمزه هم گرفته و بزرگان هم او را به نام حمزة بن موسى خواندهاند و اين گرچه از مدارك صحيحى نبوده زيرا حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه كشف او را نمود مجملاً فرمود اين قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر است و نام او را نفرموده ولى البته اين شهرت بىمدرك هم نباشد غايت اينكه به ما نرسيده است.
سلاطين صفويه كه از سادات موسويهاند و نسبشان به حمزة بن موسى منتهى مىشود بدين قبر علاقه و ارادت تامى داشتند، حتى در تاريخ بنا طهران است كه شاه اسمعيل و شاه طهماسب صفوى از پايتخت خود قزوين به زيارت قبر جد خود حضرت حمزه به رى مىآمدند. طهران را كه در آن روز قريهاى بود به نام دهران و آبادى كوچكى بود به بركت وجود حمزه و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و مناسبت آب و هوايش به صورت شهر در آورده و كمكم بزرگ و اكنون اوّل شهر ايران و از صد و پنجاه سال متجاوز است كه پايتخت عظيم مملكت گرديده.
و در خصوص قبر امامزاده حمزه تحقيق رشيق ديگرى است كه خواهد آمد.
حاصل شيعههاى رى بعد از اين قضيه در اختلاط و رفت و آمد به خدمت آن حضرت سعى بليغ نموده و همه روز شرفياب حضور مهر ظهورش گشته و از كلمات حكمتآميز و سخنان و احاديث نصيحت بيزش بهرهمند مىشدند.
(92)
فصل چهارم از باب دوم
شرح احاديث عبدالعظيم حسنى كه از امامها روايت كرده
قال مولينا صاحب الزمان عجلاللّه فرجه: «و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا الى روات احاديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجةاللّه».
فرمود اعلى حضرت ولى عصر عجلاللّه تعالى فرجه امّا حوادث و پيش آمدهاى واقعه را رجوع به روايت كنندگان احاديث ما كنيد پس به درستى كه ايشان حجة منند بر شما و من خود حجة خدايم بر ايشان و شما.
امروز ما شيعهها عقيده مذهبىمان اين است كه يك امام و پيشوايى داريم كه قطب دايره امكان و (كانون) عالم وجود است، و در پس پرده غيبت مانند خورشيد در پس پرده ابر منفعت و بركتش به ما بلكه تمامى موجودات مىرسد: «بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء».
ولى چون در صورت ظاهر دستمان از دامن پرفيض آنجناب كوتاه است به طبق مأموريتى كه از آن حضرت داريم بايد در دستورات دينى و اخلاقى و اجتماعى مراجعه به ناقلان و گويندگان فرمايشات ايشان نماييم.
و البته اين اشخاص كسانى بايد باشند كه توده مردم سوء خلق و بدروشى از آنها نديده باشند، چه با آفريننده مهربان و چه با بندگان او سپس از ايشان پروگرام و دستور
(93)
گرفته و پيروى و عمل بنماييم.
علاوه از عدالت و پاكى و پرهيزگارى بايد آنها داراى قوه حافظه كاملى بوده باشند و يا حافظه آنها از متعارف مردم كمتر نبوده باشد كه بتوانند گفتار و احاديث پيشوايان دين را به خوبى ياد داشته و به نكويى نقل و تحويل جامعه دهند. و رتبه و مقام آنها هم بسته به همين است چنانچه امام صادق عليهالسلام هم درجه و رتبه آنها را به اين صفت معرفى فرموده.
كشى در رجال خود به اسناد و طريق خودش از آن حضرت روايت كرده كه فرمود امام ششم: «اعرفوا منازل شيعتنا بقدر مايحسنون من رواياتهم عنا فانا لانعدالفقيه منهم فقيها حتى يكون محدثا قيل له يابن رسولاللّه او يكون المؤمن محدث قال بلى يكون مفهما والمفهم محدث».
يعنى بشناسيد مقام و رتبه شيعيان ما را به اندازهاى كه نيكو مىدارند روايات و گفتار ما را به درستى كه مافقيه را فقيه نمىدانيم و در شمار دانايان در نمىآوريم او را تا اينكه محدث بوده باشد.
مؤلف گويد: اين محدث به معناى لغوى نباشد بلكه به معناى اصطلاحى اهل حديث است كه به معناى افهام و الهام غيبى بوده باشد. يعنى ملهم و مفهم و يا اينكه به مقام تحديث ملائك و فرشتگان رسيده باشد كه آنها او را حديث گويند، يعنى گوينده و محدث ملك و شنونده و محدث او بوده باشد بزرگان دين و دانشمندان حديث فرمودهاند كه محدثين بعد از معصوم سه نفرند: اوّل آنها حضرت زهرا عليهاالسلام است كه صاحب صحيفه فاطميه است كه از فرشتگان شنيده و جمع نموده است، دوم آنها سلمان فارسى مىباشد كه از آنها علم بلايا و منايا و علوم اولين و آخرين آموخته است، سوم آنها حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى است كه محدث عليم است.
گفته شد به آن حضرت اى فرزند رسول خدا آيا مؤمن هم محدث مىشود فرمود بلى مىشود مفهم يعنى مفهم شده غيبى و مفهم هم محدث است.
(94)
يكى از آنها وجود مقدس عبدالعظيم حسنى است كه از اجلاء و بزرگان و بلكه سيد محدثين اماميه است و او را احاديث و روايتهايى است معروفه در بين علما اماميه و دانشمندان دين و در كتابهاى مدركى شيعه مسطور و از صحيحترين روايات ايشان بهشمار مىرود و داراى مطالب دينى و اخلاقى و اجتماعى و مدنى مىباشد كه بيان قسمتى از آنها خالى از فايده نيست، بلكه نشر آن گفتهها براى توده شيعه بهخصوص علاقهمندان و گرويدگان به آن حضرت خود خدمتى بزرگ به آنجناب و دين مقدس است.
احاديث عبدالعظيم حسنى بسيار قسمتى از آنها را مرحوم حاجى ملامحمد باقر در كتاب جنة نعيمش و علامه مجلسى در بحارالانوار وثقة الاسلام كلينى در كافى و شيخ بزرگوار صدوق در كتب خويش متفرقا و در يك جلد جمعا به نام اخبار عبدالعظيم حسنى نقل نموده.
و ما پارهاى از آنها را كه براى توده مردم امروز نافع است مىنگاريم و در بيان و نگارش شرح آن از پروردگار عزيز و خود آن حضرت يارى خواسته و مىگوييم اخبار عبدالعظيم حسنى بر سه دسته است:
اوّل آنهايى كه خود آن حضرت از امام محمدتقى عليهالسلام استماع نموده.
دوم آنهايى است كه از امام علىالنقى عليهالسلام اخذ كرده.
سوم آنهايى است كه به واسطه روات از ساير امامها نقل نموده.
(95)
اخبارى كه از امام جواد عليهالسلام روايت نموده
دسته اوّل از اخبار آن حضرت بسيار و ما براى اختصار سيزده حديث آن را بيان مىكنيم:
حديث اوّل در خصوص دعاى شب اوّل ماه رمضان
حديث يكم از دسته اوّل اخبار آن حضرت كه از امام محمدتقى عليهالسلام نقل فرموده است در شهر رى، دعاى شب اوّل ماه رمضان است. و اين گرچه دعاء است و از طريق اين كتاب بيرون است امّا آن را نقل نموديم به دو لحاظ يكى اينكه چون دعاء و ذكر شريفى است ما براى توفيق اين خدمت و اتمام اين كتاب توسل به نگارش و بيان آن نموديم، و ديگر مطلبى است دينى كه در پيش گفتيم احاديث آن حضرت بيرون از اينها نيست. علاوه اينكه چون از دعاهاى منقوله آن حضرت است در شهر رى بر مجاورين و زوار او بيشتر لازم است كه در شب اوّل ماه رمضان در حرم مطهرش يا خانههاى شهر رى آن را قرائت كنند، به هرحال چون دعاء است ما اكتفا به نگارش اصل آن نموده و از شرح و بسط آن خوددارى مىنماييم.
در دعوات سيد بن طاوس از حضرت عبدالعظيم حسنى است كه گفت حضرت امام محمدتقى فرزند حضرت رضا عليهالسلام نماز مغرب را در شب اوّل ماه رمضان بهجا آورد، پس از نماز نيت روزه ماه رمضان را نمود و دست مباركش را بلند كرده و گفت:
«اللهم يا من يملك التدبير و هو على كل شيى قدير يا من يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور و تجن الضمير و هواللطيف الخبير، اللهم اجعلنا ممن فعل و لاتجعلنا
(96)
ممن شقى و كسل ولا من هو على غير عمل يتكل، اللهم صحح ابداننا من العلل و اعنا على ما افترضت علينا من العمل حتى ينقضى عنا شهرك هذا و قد ادنيا مفروضك فيه علينا، اللهم اعنا على صيامه و وفقنا لقيامه و نشطنا فيه للصلوة ولاتحجبنا من القرائة و سهل لنا ايتاء الزكوة، اللهم لا تسلط علينا وصبا ولا تعبا و لاسقما ولاعطبا اللهم ارزقنا الافطار من رزقك الحلال، اللهم سهل لنا ما قسمته من رزقك و يسر ما قدرته من امرك واجعله حلاله طيبا نقيا من الاثام خالصا من الاصار والاجرام، اللهم لاتطعمنا الاطيبا غير خبيث و الحرام واجعل رزقك لنا حلالا لايشوبه دنس ولااسقام، يا من علمه بالسر كعلمه بالاعلان، يا متفضلاً على عباده بالاحسان يا من هو على كل شيى قدير و بكل شيى عليم خبير الهمناذ كرك و جنبنا عسرك و انلنا يسرك واهدنا للرشاد و وفقنا للسداد واعصمنا من البلايا وصنا من الاوزار والخطايا، يا من لايغفر عظيم الذنوب غيره ولايكشف السوء الاهو يا ارحم الراحمين و يا اكرم الاكرمين صل على محمد و اهل بيته الطيبين و اجعل صيامنا مقبولا و بالبر والتقوى موصولا، و كذلك فاجعل سعينا مشكورا و قيامنا مبرورا و قرآننا مرفوعا و دعائنا مسموعا واهدنا للحسنى وجنبنا العسرى و يسرنا لليسرى و اعل لنا الدرجات و ضاعف لنا الحسنات واقبل منا الصوم والصوة واسمع منا الدعوات واغفرلنا الخطيئات و تجاوز عناالسيئات واجعلنا من العالمين الفائزين ولاتجعلنا من المغضوب عليهم ولاالضالين حتى ينقضى شهر رمضان عنا وقد قبلت فيه صيامنا و قيامنا و زكيت اعمالنا غفرت فيه ذنوبنا و اجزلت فيه من كل خير نصيبنا فانك الاله المجيب و الرب القريب و انت بكل شيى محيط.
پايان حديث اوّل از خوانندگان التماس دعا دارم.
حديث دوم در شماره گناههاى بزرگ
اين حديث در شماره گناههاى بزرگ است كه در قرآن مجيد ذكر شده، دانستن آن و شناختن آنها براى توده مسلمين بسيار لازم زيرا كه ممكن است پس از شناسايى آنها و
(97)
مفاسد دنيوى و عقاب اخرويش كمتر نزديك آنها شده، و يا به كلى اجتناب نمايند براى اينكه دورى از مفسده و ضرر مطلبى است وجدانى و عقل بشر حاكم و قاضى آن است.
فرمود حضرت عبدالعظيم عليهالسلام شنيدم از امام محمدتقى عليهالسلام كه فرمودند از پدرش حضرت رضا عليهالسلام از جدش حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام كه وارد شد عمرو بن عبيد بر پدرم حضرت صادق عليهالسلام و سلام كرد و نشست، و پس از نشستن آيه «ان تجتنبوا كبائر» را كه در سوره نساء است خواند تا كلمه (فواحش) پس ساكت شد حضرت صادق فرمود چه چيز تو را ساكت نمود، عرض كرد دوست دارم بشناسم گناهان بزرگ را از كتاب خدا فرمود بلى اى عمرو بزرگترين گناهان.
اوّل شرك آوردن به خدا است از آنكه فرمود: «و من يشرك باللّه فقد حرماللّه عليه الجنه» هركس شرك به خدا بياورد بهشت را بر او حرام گرداند و «مأوه النار» و مكانش را در آتش قرار دهد. و مىفرمايد «اناللّه لايغفر ان يشرك به» به درستى كه خدا نمىآمرزد شرك آوردن به او را و بعد فرمود:
دوم از گناهان يأس و نااميدى از رحمت خدا است زيرا كه فرموده: «لاييأس من روحاللّه الاالقوم الكافرين» مأيوس نمىشود از رحمت خداوند مگر گروه كافرها.
سوم ايمن بودن از مكر و امتحان خدا است زيرا كه مىفرمايد: «فلا يأمن من مكراللّه الاالقوم الخاسرون» پس مأمون نمىگردد از مكر خدا مگر طايفه زيانكاران.
چهارم عقوق والدين است زيرا كه فرمود عاق و نفرين شده پدر و مادر ستمكار و بدبخت است و مىفرمايد درباره او جبارا شقيا.
پنجم كشتن بىگناه و قتل نفس كسى كه خدا حرام كرده زيرا كه مىفرمايد «فجزاؤه جهنم خالدا فيها» پس جزاى او دوزخ است كه در او هميشه باشد.
ششم نسبت زنادادن است به زن عفيفه زيرا كه مىفرمايد «لعنوا فىالدنيا والاخره و لهم عذاب عظيم» ملعون شدند اين اشخاص در دنيا و آخرت و براى ايشان است
(98)
عذاب بزرگ.
هفتم خوردن مال يتيم است زيرا كه مىفرمايد «ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا» به درستى كه كسانى كه مىخورند مال بىپدران و يتيمها را از روى ظلم و ستم اين است و جز اين نباشد كه مىخورند در شكمهايشان آتش را و زود مىرسند وادى سعير جهنم را.
هشتم فرار كردن از جنگ است براى آنكه مىفرمايد «ومن يولهم يومئذ دبره الامتحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب مناللّه و ماواه جهنم و بئس المصير» كسى كه بگرداند در روز جنگ پشت خود را از جنگ و يا در زير سايه رود فرارا از جنگ پس به تحقيق كه رسيده است به غضب و خشم خداوندى و جايگاه او دوزخ است و بازگشت او به بدمكانى است.
نهم خوردن مال ربا است زيرا كه مىفرمايد «الذين يأكلون الربالايقومون الاكما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس» كسانى كه مىخورند ربا را برنمىخيزند مگر برخاستن كسانى كه شيطان بر او مستولى شده و او را مس نموده و مخبط و ديوانه شده باشد.
دهم جادوگرى جهت آنكه فرموده «ولقد علموا لمن اشتريه ماله فى الاخرة من خلاق» و هر آينه به تحقيق كه دانستند چه معامله كردند نباشد برايشان در آخرت نصيبى.
يازدهم زنا و فاحشه كردن است زيرا كه مىفرمايد «ومن يفعل ذلك يلق اثاما يضاعف له العذاب يوم القيمه و يخلد فيه مهانا» كسى كه اين كار را بكند يعنى زنا را معصيت كرده است زياد مىگردد بر او عذاب روز قيامت و جاويد مىماند در آن عذاب.
دوازدهم سوگند خوردن دروغ است از آنكه مىفرمايد «الذين اشترون بعهداللّه و ايمانهم ثمنا قليلاً اولئك لاخلاق لهم فىالاخرة» كسانى كه مىفروشند پيمان خدا و
(99)
قسمهايشان را به قيمت كمى آن گروه نصيبى برايشان نيست در قيامت.
سيزدهم كينه مؤمنين را در دل گرفتن از آنكه مىفرمايد «و من يغلل يات بماغل يوم القيمة» كسى كه كينه و بغض مؤمنى را در دل داشته باشد مىآيد روز قيامت با همان كينهها.
چهاردهم زكات ندادن و مال فقراء را نگاهداشتن كه همان زكات مال بوده باشد زيرا كه مىفرمايد «الذين يكنزون الذهب والفضه ولاينفقونها فى سبيلاللّه فبشرهم بعذاب اليم يوم يحمى فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهور هم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون» يعنى كسانى كه ذخيره مىكنند طلا و نقره را و در راه خدا انفاق به فقراء و بيچارگان نمىكنند پس مژدگانى باد ايشان را به عذاب دردناك روزى كه سرخ مىكنند آنها را در آتش دوزخ پس داغ مىكنند با آنها پيشانى و پهلو و پشت ايشان را و مىگويند به آنها اين است آنچه را كه اندوختهايد براى خودتان پس بچشيد اندوختههايتان را.
پانزدهم و شانزدهم شهادت دروغ و شهادت زوردادن است (بواسطه رشوهها يا چيزهاى ديگر) و كتمان شهادت حق است براى اينكه مىفرمايد «ومن يكتم فانه آثم قلبه والذين يشهدون الزور» كسى كه كتمان شهادت حق را نمايد پس به درستى كه قلب او گنهكار و عاصى مىباشد و همچنين كسانى كه شهادت زور و دروغ را مىدهند قلبشان گنهكار است.
هفدهم شراب خوردن و قمار باختن است زيرا كه مىفرمايد «انما الخمر و الميسر اثم» اين است و جز اين نباشد كه شراب خوردن و قمار باختن معصيت بزرگ است.
هجدهم ترك نماز است از روى عمد براى اينكه همچنانكه خدا نهى از بتپرستى و شرك فرموده نهى از ترك نماز هم فرمود «و هو افضل شيى مما فرض اللّه» نماز بالاترين واجباتى است كه خدا واجب كرده است و به جهت اينكه پيغمبر
(100)
اكرمش مىفرمايد: «من ترك الصلوة متعمدا فقد برء من ذمةاللّه و ذمه رسوله و نقض العهد». يعنى كسى كه ترك نماز كند عمدا پس به تحقيق كه بيرون رفته است از ذمه خدا و رسول و شكسته است پيمان خود را.
نوزدهم قطع رحم كردن است زيرا كه مىفرمايد خداى تعالى «لهم اللعنة ولهم سوءالدار» براى قاطعين رحم است لعنت و بدى روز قيامت.
چون كلام حضرت به اينجا رسيد عمروبن عبيد حركت كرد و بيرون رفت در حالى كه گريان بود و مىگفت هلاك شد كسى كه به رأى خود بگويد و با شما در فضايل و علوم منازعه و مشاجره نمايد.پايان
مؤلف گويد شرح اين حديث و بيان مفاسد و مضار اجتماعى و انفرادى اين گناهان بسيار و اگر وارد مىشديم «الكلام يجر الكلام» ما را از مقصد بيرون برده و لازم مىشد كه كتابى اخلاقى در اطراف اين حديث بنگاريم، بدين لحاظ اكتفا به ترجمه ظاهرى آن نموده و از شرح و تفسير آن خوددارى كرديم. البته نتايج سوء و ضررهاى اجتماعى و انفرادى اين اعمال زشت گذشته از عقاب و عذاب اخرويش كه دانسته شد بر توده مردم به خصوص بر اهل ايمان و روشنفكران و ارباب عقل و خرد پوشيده و پنهان نيست.
حديث سوم اخلاقى و اجتماعى و مدنى
اين حديث شريف براى توده مردم دستور متين و پروگرام متقنى است بهويژه براى جمعيت امروزه كه اگر از روى وجدان و خرد نگريسته و اندازهاى در اطراف آن كلمات لطيف فكر نمايند خواهند يافت كه حضرات امامها در هزارواند پيش براى امروز ايشان پيشبينى نيكويى نموده و بياناتى فرمودهاند كه راستى اگر به طبق آن رفتار نموده و پيروى از آن بنمايند هرگز دچار فتنه و انقلاب نشده و بالاخره به هلاكت نخواهند افتاد.
(101)
در كتاب عيون اخبار الرضاى صدوق از عبدالعظيم حسنى است كه گفت عرض كردم به حضرت ابىجعفر امام محمدتقى فرزند حضرت رضا عليهالسلام كه اى فرزند رسول خدا مرا حديثى از احاديث پدرانت بفرما.
پس فرمود حديث كرد پدرم از جدم از پدرانش كه گفت اميرالمؤمنين توده مردم مادامى كه بينشان تفاوت است در خيرند وقتى كه تساوى بين ايشان آمد به هلاكت مىافتند.
يكى از پيشبينىهاى اين حديث كه اميرالمؤمنين عليهالسلام نموده
مؤلف گويد يكى از آن پيشبينىها كه در اين حديث كرده بودند همين موضوع اختلاف بين مردم بوده در توانگرى و تنگدستى كه بعضى مالدار و جماعتى بىمال و فقير وعدهيى تاجر و ارباب و طائفهيى كارگر و نوكر. و همين طريق تفاوتهاى ديگر كه اگر نبود هر آينه زندگانى اجتماعى داير نمىگرديد و از لوازمات اساسى زندگى اجتماعى و مدنيت همين تفاوت مردم است با يكديگر، زيرا كه اگر مردم محتاج اليه يكديگر و لازم و ملزوم هم نباشند گرد هم جمع نمىشوند بلكه از همديگر تنفر نموده و به توحش يا رهبانيت حاصل زندگانى انفرادى به سر برده و در نتيجه اوضاع خودشان و عالم مختل و منحل خواهد ماند.
اينجاست كه حضرات امامها و روشنفكران حقيقى عالم امروز را ديده كه بعضى اجانب و بيگانگان از دين و ناموس عالم روى غرضهاى شخصى و يا بىخردى القاء كلمه مساوات را به برخى از نابخردان و بيچارگان و بازماندگان از دين و شريعت كرده و آنها را تحريك به اين معنى نموده كه شما با ساير مردم فرق و امتيازى نداريد بايد شما زحمتكشان و كارگران با ايشان در تشخصات و تملكات يكى بوده و در تمام حقوق مساوى باشيد و تسويه و مساوات بينتان بوده باشد و اين همه آشوب و فساد را ايجاد كرده و هزاران بىگناه از بين رفته و هزاران خونهاى ناحق ريخته شده و
(102)
ميليونها نفوس در معرض هلاكت افتادهاند.
بطلان و فساد مساوات و تسويه حقوق در بين مردم وجدانى اهل خرد و مورد انكار عاقلى نيست، و مخالف و منكر آن يقينا از مرحله انصاف و وجدان دور و گذشته از اينكه قرآن كتاب آسمانى ما و اخبار و آثار آلمحمد صلىاللهعليهوآله و عقل پاك بر اين گواه است از خود القاء و انتشار اين كلمه مساوات كه ايجاد اين همه فسادها شود از خود مساوات چه خواهد شد.
اين است خارق عادت و اعجاز كه در هزار و سيصد و سى سال پيش آواز مبارك اعلى حضرت اميرالمؤمنين على عليهالسلام آن يگانه رادمرد و آن فرزانه آموزگار و خيرانديش عالم وجود بلند بود براى امروز يعنى عصر (اتم) كه (لايزال الناس بخير ما تفاوتوا فاذا استوواهلكوا».
گفت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام عرض كردم اين فرزند رسول خدا زيادتر بفرماييد، فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه گفت اميرالمؤمنين عليهالسلام :«لوتكاشفتم ماتدافنتم». يعنى اگر طلب كشف كنيد از مستوراتتان ديگر نتوانيد آنها را پنهان و مستور داريد.
گفتم اى فرزند رسول خدا زياد كنيد برايم حديث را فرمود خبر داد مراد پدرم از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرمود: «انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء فانى سمعت رسولاللّه يقول انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم باخلاقكم». يعنى به درستى كه شما نمىتوانيد توسعه دهيد مردم را با مالتان پس توسعه دهيد ايشان را به روى خوش و ملاقات نيكو زيرا كه شنيدم پيغمبر خدا مىفرمود شما هرگز نمىتوانيد مردم را با مالتان وسعت دهيد پس توسعه دهيد ايشان را به اخلاق خوشتان.
مؤلف گويد: زندگانى اجتماعى درست و داير نمىگردد مگر بهاين دو يا انفاق و دادن مال به مردم خصوص به بيچارگان و يا به اخلاق خوب و نيكو با جامعه
(103)
رفتار نمودن.
فرمود باز گفتم اى فرزند رسول خدا زياد كنيد گفتارتان را فرمود خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «من اعتب على الزمان طالت معتبته» كسى كه سرزنش كند روزگار و زمانه را هنگام سرزنش و عتاب بر او دراز خواهد شد.
فرمود باز گفتم اى فرزند رسول خدا زيادتر كنيد حديث را براى من فرمود خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «مجالسة الاشرار يورث سوء الظن بالاخيار» نشست و برخاست با مردمان بدو ناجنس باعث بدگمانى به نيكان خواهد شد.
فرمود باز گفتم اى پسر رسول خدا زياد فرماييد فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان كه فرمود: «بئس الزاد الى المعاد العدوان» بدترين توشههاى قيامت و روز ميعاد دشمنى و عداوت است.
فرمود باز گفتم اين فرزند رسول خدا زياد كنيد براى من فرمود خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «قيمة كل امرء ما يحسنه» قيمت هركس عمل نيك و احسانى است كه مىكند البته هراندازه كه نيكوكارتر باشد قيمتش بيشتر است.
فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم اى فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «المرء مخبوء تحت لسانه» مرد پنهان است در زير زبانش (كنايه از اين كه كمال يا نقصان مرد از زبان او ظاهر مىشود).
تا مرد سخن نگفته باشد
|
عيب و هنرش نهفته باشد
|
فرمود باز گفتم زياد كنيد برايم اى فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «ما هلك امرء عرف قدره» هلاك نمىشود مردى كه قدر و اندازه خويش را بشناسد و از گليم خودش پا را دراز مكند.
فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «التدبير قبل العمل يؤمنك عن الندم» فكر و تدبير پيش از كار تو
(104)
را از پشيمانى بعد ايمن مىگرداند.
فرمود باز گفتم زياد بفرماييد برايم فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «من وثق بالزمان صرع» كسى كه اعتماد كند به روزگار مصروع مىگردد يعنى ديوانه خواهد شد.
فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «خاطر بنفسه من استغنى برايه» هلاك مىشود و به خطر مىاندازد جان خود را كسى كه به رأى و عقيده خود بىنياز بيند خود را.
فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «قلة العيال احداليسارين» كم عيالى يكى از توانگريها است.
فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «من دخله العجب هلك» كسى كه خودبينى و غرور بر او داخل شود هلاك مىگردد.
فرمود باز گفتم زياد فرماييد اى فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآله براى من فرمود خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «من ايقن بالخلف جاد بالعطيه» كسى كه يقين كند به اينكه اگر مالش را انفاق و خرج در راه خدا كند خداوند جايش را پر مىكند و بركت به مالش مىدهد جديت مىكند به بخشش كردن.
فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم اى فرزند رسول خدا فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «من رضى بالعافيه ممن دونه رزق السلامة ممن فوقة» كسى كه عافيت و تندرستى از مادون و زيردست خود خواست و راضى و خشنود به عافيت آنها بود از مافوق و بالادست خود به سلامت خواهد بود.
پس حضرت عبدالعظيم فرمود عرض كردم اى مولاى من مرا كفايت است اكنون. پايان
(105)
حديث چهارم دينى و اخلاقى مخصوص نسوان و بانوان
اين حديث درباره بانوانى است كه خلاف عفت و قانون عصمتشان قدم مىگذارند، البته براى نسوان ديندار و بانوان روشنفكر پرگرام و دستور متينى است كه اگر خواهند به آن عاقبت وخيمى كه در اين حديث شريف براى زنان بىعفت و يا مخالفين وظيفه عصمت بيان و تعيين شده مبتلا نشوند بايد از كارهايى كه آنها را بدين بدعاقبتى مىرساند دورى كنند و مرتكب رفتار آنها نشوند.
در كتاب كافى شريف از عبدالعظيم حسنى است از حضرت امام محمدتقى از پدرانش از اميرمؤمنان على بن ابيطالب عليهالسلام كه فرمود: داخل شدم من به اتفاق بىبى دو سرا حضرت زهرا عليهاالسلام بر حضرت رسول صلىاللهعليهوآله پس او را گريان ديدم به گريه سختى پس گفتم پدر و مادرم قربانت اى رسول خدا چه چيز شما را به گريه درآورده فرمود: اى على شب معراج وقتى كه مرا در آسمانها گردش مىدادند ديدم زنهاى امت خود را در عذاب سختى پس اكنون فكر كردم حال ايشان و دشوارى عذابشان را مرا گريه رخ داد از سختى عذاب آنها. و ديدم ـ زنى را كه آويخته به پستانش بوده و مىخورد گوشت بدن خود را در حالتى كه آتش در زير او افروخته و شعلهور بود ـ . و زن ديگر را ديدم آويزان به موى سرش بود و مىجوشيد مخ و مغز سرش ـ و ديگرى را ديدم به زبانش آويزان بود و مىريختند از شربت جهنم كه حميم است به گلويش و ديدم زنى را كه بسته بودند پاهايش را به دستهايش و بر او مسلط شده بودند مارها و عقربها و زنى را ديدم كه كور و كر و لال بود در تابوتى از آتش و ديدم يك زنى را كه مىچيدند گوشتهاى جلو و عقب بدنش را به يك قيچى از قيچىهاى آتشين و زنى را ديدم كه سرش مانند سرخوك و بدنش مانند بدن خر بود و بر او بود هزار هزار قسم از عذاب و ديدم زنى را به شكل سگ كه آتش از پايين او بر شكمش رفته و از دهانش بيرون مىآمد و ملائكه عذاب مىزدند او را با تازيانههايى از آتش.
پس گفت فاطمه زهرا عليهاالسلام اى حبيب من و اى نور چشمان من چه بود عمل ايشان و
(106)
روش آنها تا اينكه خداوند بدين شدت آنها را عذاب مىكند.
فرمود رسول خدا صلىاللهعليهوآله اى دخترك من امّا آنكه به پستانش آويخته بود زنى بود كه تمكين از شوهر خود و همبسترى او را نمىكرد ـ . و امّا آنكه به مويش آويزان بود زنى بود كه موى سرش را از مردان نامحرم نمىپوشانيد ـ و امّا آنكه به زبانش آويخته بود پس به درستى كه زنى بود كه اذيت مىكرد شوهر خود را ـ . و آنكه به پاهايش آويزان بود زنى بود كه بىاذن شوهرش از خانه بيرون مىرفت ـ . و آنكه گوشت بدن خود را مىخورد زنى بود كه خود را براى مردم آرايش مىكرد ـ . و امّا آنكه دست و پايش را بسته بودند زنى بود كه از نجاست لباس پرهيز نمىكرد و غسل جنابت و حيض نمىنمود و عادت به نظافت كردن نداشت و به نماز هم سستى مىنمود ـ . و امّا آنكه كر و كور و لال بود زنى بود كه از زنادادن و خلاف عفت و عصمت نمودن پروا نمىكرد و از زنا بچه آورده و به شوهر خود ملحق مىنمود و نسبت بدو مىداد. و امّا آنكه گوشتش را با قيچى مىبريدند زنى بود كه خود را عرضه مىداد بر مردان و مردم را به خود دعوت مىكرد. ـ و امّا آنكه مىسوزانيدند صورت و بدنش را و مىخورد رودههاى خود را زنى بود (ديوثه) كه زنان را براى مردهاى تبهكار مىبرد و آنها را به عمل فحش و خلاف ناموس جمع مىكرد. ـ و امّا آنكه سرش مانند سر خوك و تنش مانند تن خر بود زنى بود كه نوحه و روضهخوانى دروغ مىكرد و دروغ مىگفت. ـ و امّا آنكه به شكل سگ بود و آتش از پايين او داخل بدنش شده و از دهانش بيرون مىآمد كنيزى بود نوحهگر و اظهار حسد مىنمود.
پس فرمود رسول خدا صلىاللهعليهوآله واى به حال آن زنى كه به خشم آورد شوهر خودرا و خوش به حال آن زنى كه خشنود سازد شوهر خود را.
حديث پنجم در خصوص اسلام
اين حديث شريف كه در خصوص اسلام و لوازم و اركان اوست شناسايى آن براى توده مسلمين لازم است.
(107)
در كتاب مستطاب كافى از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى از امام محمدتقى عليهالسلام از پدرش از جدش روايت شده كه گفت اميرمؤمنان رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود به درستى كه خداوند خلق كرد اسلام را پس قرار داد براى او ساحت و ميدانى، و قرار داد براى او روشنايى و نورى، و قرداد براى او قلعه محكمى، و قرارداد براى او ياورانى.
امّا ساحت و ميدان اسلام قرآن است كه كليات قوانين آن در اوست. و امّا روشنايى آن حكمت است. و امّا حصار و قلعه آن معروف يعنى (امر به معروف و يا عمل معروف و نيك است). و امّا ياران آن من و اهلبيت من و شيعيان ما هستند. پس دوست بداريد خانواده من و پيروان و ياران ايشان را به درستى كه در شب معراج كه به آسمان دنيا رسيدم جبرئيل نگاه داشت مرا براى اهل آسمان و خدا محبت و دوستى مرا و خانواده مرا با دوستى پيروان ايشان را امانت گذارد در دلهاى ملائكه آسمان. پس آن دوستى در نزد ايشان امانت است تا روز رستخيز و نزول داد مرا به اهل زمين پس خداوند عزيز محبت من و خانواده من و پيروان ايشان را امانت گذارد در دلهاى مؤمنين از امت من پس مؤمنين از امت من نگاه مىدارند امانت خدا و خانواده و اهلبيت مرا تا روز قيامت. پس آگاه باشيد كه اگر مردى از امت من پرستش و عبادت خداوند عزيز و جليل را نمايد در تمام ايام دنيا و بعد ملاقات كند خداوند عزيز و بزرگ را در حالتى كه دشمن باشد با خانواده من و دوستان ايشان باز نكند خداوند سينه او را مگر از جدايى و دورى از ايشان.
حديث ششم در ضيافت كردن سلمان اباذر را
اين حديث شريف كه در خصوص مهمانى كردن سلمان است اباذر را به ما، دو دستور اخلاقى و دينى ياد مىدهد: يكى اينكه وظيفه بنده نسبت به نعمات و دادههاى خدايى چيست و اين خود حكم و قانونى است دينى. و ديگر وظيفه ميهمان نسبت به ميزبان خود چه مىباشد و اين هم دستورى است اخلاقى. در كتاب مستطاب اصول كافى از
(108)
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرزند عبداللّه حسنى از حضرت امام محمدتقى عليهالسلام از پدرش حضرت رضا عليهالسلام و او از پدرش موسى بن جعفر عليهمالسلام و او از حضرت صادق عليهالسلام و او از جدش روايت فرمود كه دعوت كرد سلمان فارسى اباذر غفارى را به منزل خود، پس گذارد در پيش او دو قرص نانى پس گرفت ابوذر آن دو گرده نان را و پشت و رو مىكرد سلمان گفت براى چه پشت و رو مىكنى اين گرده نان را قسم به خدا كه هر آينه كار شده بر اين نانها آبى كه در زير عرش است و ملائكه كار كردهاند كه آن آب را ريختهاند بر باد و باد كار كرده است كه اين آب را ريخته بر ابر و ابر هم كار كرده كه او را بر زمين باريده است و كار كرده است در او رعد و برق و ملائكه تا اينكه نهادهاند او را به جاى خودكار كرده است در او زمين و چوبتر و آهن و حيوانات و آتش و چوب خشك و نمك به اندازهاى كه نمىشود شماره بيشتر آنها را نمود پس چگونه مىتوانى قيام و ايستادگى به وظايف سپاس و ستايش او نمايى.
پس اباذر گفت توبه مىكنم به سوى خدا و از او بخشش مىخواهم از آنچه را كه آشكار كردم و معذرت مىخواهم از تو بر آنچه زشت داشتى.
و باز فرمود حضرت صادق عليهالسلام از جدش كه دعوت كرد يك روز ديگر سلمان اباذر را به مهمانى خود و گذارد در نزد او از انبان و كيسه خود نان خشكى و به آب مشربه خود تر نمود آن نان را پس ابوذر گفت چه قدر خوب بود اگر نمكى هم مىبود تا خورش نان مىكرديم پس سلمان برخاست و آن مشربه را برد و به گرويى گذارده و قدرى نمك گرفت و آورد و نزد او گذارد ابوذر نان را با آن نمك مىخورد و مىگفت:
«الحمدللّه الذى رزقنا هذه القناعة» سپاس خدا را كه به ما اين قناعت كه خوردن نان و نمك باشد مرحمت نمود سلمان فرمود اين چه قناعت است اگر قناعت مىبود يعنى با نان تنها ساخته بودى هر آينه مشربه به گرو نمىرفت.
مؤلف گويد: آن دو دستور دينى و اخلاقى كه در اوّل حديث بيان كرديم كه اين خبر به ما ياد مىدهد اين است كه همانطور كه سلمان به اباذر گفت اين نان بدون جهت
(109)
نان نشده بلكه هزاران موجود بر او كار كردهاند تا نان گشته است.
اكنون فكر كن كه چه بايد در مقابل آن بكنى شكران يا كفران، اطاعت يا عصيان خدا رحمت كند اديب فارس سعدى شيرازى را كه چه نيكو به نظم آورده.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
|
تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
|
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
|
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
|
و ديگر اينكه ميهمان بايد در خانه ميزبانش حرفى نزد كه تحميل بر او شود و قانع باشد به آنچه براى او مهيا ساخته است (ميهمان هركه منزل هرچه)
حديث هفتم و هشتم در اينكه مهدى موعود كيست و كدام است
اين دو حديث شريف از خبرهاى بسيار لطيفى است در خصوص مهدى و قائم آلمحمد عليهمالسلام كه صفات و خصوصيات او چيست و در چه وقت ظاهر مىشود، شناسايى آن بر همه مسلمين بهويژه فرقه شيعهها و طايفه اماميه كه انتظار فرج و ظهور آن حضرت را دارند لازم است.
از حضرت بارى عز اسمه درخواست داريم كه ما را از دوستان و پيروان حضرتش قرار داده و ظهور و فرجش را بر ما نزديك گردانيده، و ما را از ياوران و فدائيان او قرار دهد.
در كمالالدين صدوق از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى است كه گفت عرض كردم به امام محمدتقى عليهالسلام من اميد دارم كه شما قائم آلمحمد بوده باشيد آن آقايى كه پر مىكند روى زمين را از عدل و داد همانطور كه پر از ظلم و ستم شده بود.
فرمود امام نهم عليهالسلام اى ابوالقاسم نيست از ما امامها مگر اينكه قائم و به فرمان خدا است و دليل و رهنماى به سوى او مىباشد، و لكن قائم چنانى كه ظاهر مىسازد خدا در روى زمين و غلبه مىدهد او را بر اهل كفر و نفاق و پر مىكند زمين را از عدل و داد.
او آن كسى است كه پنهان مىكند بر مردم ولادت او را و مستور مىدارد از ايشان
(110)
شخص او را و ناروا مىدارد بر ايشان بردن نام او را.
مؤلف گويد: فقره اخير اين حديث كه ناروايى بردن نام آن حضرت را مىرساند همچنانكه در سابق در حديث عرض دين بيان كردم محمول بر تقيه و موقت يعنى مقيد به زبان خاصى مىباشد حرمت و ناروايى بردن نام گراميش در امروز ثابت نيست بلكه ادله برجواز هم داريم.
و اوست هم نام رسول خدا صلىاللهعليهوآله و هم كنيه و شهرت او و او كسى است كه پيچيده مىشود براى او زمين و خوار مىگردد برايش هر سختى و جمع مىشود به سوى او از يارانش شماره اهل بدر سيصد و سيزده نفر مرد از مكانهاى بعيده زمين و اين گفته خدا است در قرآنش كه مىفرمايد:
«اينما تكونوا يات بكماللّه جميعا اناللّه على كل شيئى قدير» يعنى هركجا بوده باشيد خداوند شما را جمع مىكند و مىآورد به درستى كه خداوند بر هرچيزى توانا است و چون جمع شدند اين عده از اهل اخلاص ظاهر و آشكارا مىسازد امر او را پس وقتى كه كامل شد از براى او دههزار نفر مرد خروج مىكند به اجازه خدا پس پيوسته مىكشد دشمنان خدا را تا خدا راضى شود.
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام گفت عرض كردم اى آقاى من چگونه دانسته مىشود كه خدا راضى شده، فرمود مىاندازد در قلب شريفش رحمت را پس وقتى كه داخل مدينه شد بيرون مىآورد لات و عزى را كه آن دو نفر بوده باشند و مىسوزاند ايشان را.
و باز در كمالالدين صدوق از عبدالعظيم فرزند عبداللّه فرزند على فرزند حسن فرزند زيد فرزند حسن فرزند على بن ابيطالب عليهالسلام است كه گفت داخل شدم بر آقاى خود امام محمدتقى عليهالسلام و قصد داشتم سؤال كنم از او قائم آلمحمد عليهمالسلام را كه آيا اوست مهدى موعود و يا غير اوست پس پيشى گرفت مرا در سؤال و فرمود به من اى ابوالقاسم به درستى كه قائم ما مهدى آنچنانى كه انتظار او در غيبت او واجب است
(111)
وقتى كه ظاهر مىشود مطاع است، و او سومى از فرزندان من است به حق آن كسى كه برانگيخت محمد را به پيغمبرى و مخصوص داشت ما را به پيشوايى مردم اينكه اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز خدا آن روز را دراز مىكند تا بيرون آرد آن بزرگوار را در آن روز پس پركند زمين را از عدل و داد همانطور كه پرشده بود از جور و ستم و به درستى كه خداوند تبارك و تعالى هر آينه اصلاح مىكند امر او را در يك شب هم چنانكه اصلاح فرمود امر موسى كليم را وقتى كه رفت تا آتش براى خانواده خود بياورد پس بازگشت در حالتى كه پيغمبر خدا بود پس فرمود بهترين كارهاى پيروان ما انتظار فرج اوست.
حديث نهم اجتماعى و اخلاقى و مدنى
اين حديث شريف دستورى است اجتماعى و بلكه هم قانونى است اخلاقى و هم پرگرامى است مدنى زيرا كه پيغمبر اسلام و تمام سفراى او مردم را از بربريت و توحش نهى كرده و وادار به تمدن و مدنيت مىنمودند و اين معنى درست و تمام نمىشود مگر پيروى از اين قانون شود و آن اين است كه:
در بحارالانوار مجلسى از عبدالعظيم حسنى از امام محمدتقى عليهالسلام از پدرش از پدرانش از اميرمؤمنان روايت كرده كه گفت: فرمود رسول خدا ما جماعت پيغمبران مأمور شدهايم از خدا كه حرف بزنيم با توده مردم به اندازه فهم و عقلشان گفت پس فرمود امر كرده است مرا پروردگارم به مدارا كردن با مردم همچنانكه امر كرد مرا به پاداشتن واجبات.
مؤلف گويد: نكته اخلاقى و اجتماعى اينجا است كه صحبت شود با هركس به قدر شعور و فهمش با دهاتى به زبان ساده به اندازه عقلش و با شهرى به مقدار ادراك و دانشش و با كودك به قدر استعداد و ظرفيتش.
چونكه با كودك سر و كارت فتاد
|
پس زبان كودكى بايد گشاد
|
(112)
«كلم الناس على قدر عقولهم» كلامى است حكمتى و بيانى است فلسفى و مدنيت و تمدن هم مدارا كردن با مردم است خواه دوست و خواه دشمن فلسفهاش البته بر اهل خرد و دانش پوشيده نيست چه خوش سرود آنكه گفت:
آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است
|
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
|
حديث دهم تا سيزدهم در زيارت حضرت رضا عليهالسلام
اين چهار حديث شريف كه در ثواب زيارت قبر حضرت رضا عليهالسلام است البته دستورى است دينى و بلكه هم قانونى است مدنى زيرا كه تشويق و تحريك به زيارت قبر يكى از پيشوايان دين است و اين را خود قانون تمدن هم حكمفرما است نه تنها در دين اسلام بلكه در تمام ملل مختلفه اين حكم مجرى است و قبر بزرگان و پيشوايان خود را احترام مىكنند و توده مردم خود را به انواع و اقسام متوجه آن مىگردانند. همچنانچه قبر ناپلئون را در فرانسه غالب جمعيت اروپا بهويژه مردمان فرانسه احترام و تعظيم كرده و بزرگ مىشمارند.
حديث دهم در كتاب مجالس صدوق از عبدالعظيم حسنى است كه گفت شنيدم از امام محمدتقى عليهالسلام كه مىفرمود زيارت نمىكند پدر مرا هيچكس كه بوى اذيتى برسد از باران و يا سرما و گرما مگر آنكه خداوند حرام كند بدن او را بر آتش دوزخ.
حديث يازدهم در كتاب كافى از عبدالعظيم حسنى است كه گفت از اباجعفر امام محمدتقى عليهالسلام است كه فرمود: ضامن شدم براى كسى كه زيارت كند قبر پدر مرا در خراسان در حالى كه عارف و شناساى حق و مرتبه او باشد آنكه خدا او را به بهشت برد.
حديث دوازدهم در كتاب كافى از عبدالعظيم حسنى است كه گفت عرض كردم به امام محمدتقى به تحقيق متحير شدم بين زيارت قبر امام حسين عليهالسلام و زيارت قبر پدر بزرگوارت در خراسان پس چه مىفرماييد فرمود: در جاى خود باش تا نزد تو آيم سپس داخل شد به خانه و بعد از زمانى بيرون آمد در حالتى كه اشك چشمانش جارى
(113)
بود بر رخسار شريفش و فرمود: زوار قبر جدم امام حسين عليهالسلام بسيارند و امّا زائرين قبر پردم كم مىباشند. و در خبر ديگر از طريق ديگر است كه فرمودند جدم حسين را همه و تمام فرق زيارت مىكنند امّا پدرم را زيارت نمىكند مگر عده كمى از پيروان حقيقى ما.
حديث سيزدهم: اين حديث گرچه از دسته دوم اخبار آن حضرت يعنى از اخبارى است كه از امام دهم امّا علىالنقى روايت كرده است امّا چون در همين موضوع بود در ذيل خبرهاى قبل بيان كرديم در كتاب عيون اخبار الرضاى صدوق از حضرات امام علىالنقى عليهالسلام خبرى است به واسطه حضرت عبدالعظيم حسنى كه فرمود شنيدم از آن حضرت كه مىفرمود: اهل قم و آبه آمرزيدهاند براى زيارت كردنشان قبر جدم حضرت رضا را در خراسان آگاه باش اى ابوالقاسم هركس كه زيارت كند او را پس در راه قطره بارانى بر او بريزد بدنش را خدا بر آتش دوزخ حرام مىكند.
(114)
اخبارى كه از امام هادى عليهالسلام روايت نموده
دسته دوم از احاديث آن حضرت كه از امام دهم روايت كرده است بسيار مىباشد، ما به منظور اختصار پنج حديث زبده آن را كه مناسب مقام بود نقل مىنماييم:
حديث اوّل از دسته دوم اخبار آن حضرت دينى و اخلاقى است
اين حديث از خبرهاى اخلاقى است در بيان وظيفه فرزند نسبت به پدر و وارد است در خصوص فرزندان حضرت نوح پيغمبر عليهالسلام كه در اثر مراعات كردن بعضى از آنها چه فايده و نتيجهيى عايد آنها گرديد. و بالعكس در اثر مراعات نكردن بعضى ديگر چه بهره و ثمرى فاسد برداشتشان شد گذشته از اينكه اين وظيفه دستورى است اخلاقى خود وظيفهيى هم هست دينى زيرا در كتاب مجيد خدا است «وبالوالدين احسانا» به پدر و مادر نيكويى كنيد. و باز در جاى ديگرش مىفرمايد: «ولاتقل لهما اف ولاتنهرهما و قل لهما قولا كريما و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا» يعنى به ايشان اف و كلام خشن و درشت مگو و ايشان را زجر مكن و بگو مر ايشان را گفته نيكو و بگو پروردگار من ايشان را رحمت كن هم چنانچه تربيت كردند مرا در كودكى.
پس از امر به نيكى و نهى از زجرت و توهين ايشان دانسته شد كه اين حكمى است هم دينى و هم اخلاقى علاوه اينكه خداوند تعالى عاق و نفرين شده پدر و مادر را جبار شقى يعنى ستمكار و بدبخت خوانده و اخبارى كه راجع به عاق والدين وارد شده مىگويد كه در آخرت براى او نتيجه و عاقبت خوبى نيست همانطور كه پيغمبر
(115)
اكرم به اميرمؤمنان فرمود «قل للعاق اعمل ماشئت فاناللّه لايغفرك». يعنى بگو نفرين شده پدر و مادر را هرچه مىخواهى بكن پس به درستى كه خدا نمىآمرزد تو را تا ايشان راضى نشوند در دنيا هم ثمرات بدى دارد از قبيل مبتلا شدن به فرزندان و دودمان بد و ناخلف و بيچارگى و نكبت نسل و اولاد و اين خبر شريف كه داستانى است تاريخى گواه گفته ما است.
در كتاب علل الشرايع صدوق از عبدالعظيم حسنى است كه گفت شنيدم از امام علىالنقى كه مىفرمود نوح پيغمبر عليهالسلام دو هزار و پانصد سال زندگانى كرد در وقتى كه دنيا طوفان بزرگ تاريخى شده بود يك روزى در كشتى خوابيده بود پس باد تندى وزيد لباس و جامه او را عقب برده و عورتش مكشوف افتاد. سه تن از فرزندان او كه سام و حام و يافث باشند حاضر بودند نظرشان به عورت پدرشان نوح عليهالسلام افتاد پس حام و يافث خنديدند و سام عورت پدر را پوشانيده و ايشان را زجر و سرزنش كرده و از خنديدن منع نمود. امّا آن دو برادرش متنبه نشده و هر وقت سام عليهالسلام عورت پدر را مىپوشانيد از كشف كردن باد آن دو تن ظاهر ساخته و مىخنديدند. تا اينكه حضرت نوح عليهالسلام بيدار شده و ايشان را در آن حال ديد پرسيد كه خنده براى چيست سام قصه را گفت حضرت نوح حالش ديگرگون شده دستها را به طرف آسمان بلند نموده و گفت بار خدايا برگردان نطفه حام را تا از او فرزندى نيايد مگر سياه و زنگى. و بار خدايا تغيير ده نطفه يافث را پس نفرين حضرت نوح به اجابت رسيده و خداوند نطفه ايشان را تغيير داد پس تمام سياهپوستان و زنگيان از نسل حامند هر كجاى عالم كه ساكن باشند. و تمام تركها و تركمانها كه يك قسم از صقالبه هستند و يأجوج و مأجوج و چينىها هم از نسل يافثند هركجاى عالم كه باشند. ولكن تمام سفيدپوستان از نسل و اعقاب سامند پس فرمود حضرت نوح عليهالسلام به حام و يافث كه ذريه و دودمان شما قرار داده شده است نوكر و خدمتگذار دودمان سام تا روز قيامت براى اينكه او نيكى به من كرد ولى شما عاق و نفرين من گرديديد براى آن خنده و عملتان و نشانه و
(116)
علامت عاق بودن شما در ذريه و دودمان شما آشكار است چنانچه نشانه و اثر خوبى و نيكى سام در ذريه و فرزندان او ظاهر است مادامى كه دنيا باقى است.
پس بر اهل خرد و دانش معلوم شد به واسطه اين داستان تاريخى كه فرزندان نسبت به پدران چه وظيفه و دستورى دارند. به اضافه آن گفتههاى اوّل حديث كه ديگر مجال شرح و بسط نيست و البته بر اهلش پوشيده نباشد.
حديث دوم در خصوص سه خليفه
اين حديث كه در خصوص سه خليفه اهلسنت و جماعت است راجعبه موضوع ولايت و پيشوايى اميرمؤمنان على بن ابيطالب عليهالسلام است، و خود حكم و قانونى است دينى براى توده مسلمين و تمامى امت پيغمبر اسلام بلكه مهمتر و بالاتر تمام دستورات اسلامى همين موضوع ولايت حضرت اميرمؤمنان است زيرا ركن و پايه دين اسلام و اصل محكم قانون احمدى است تا به اندازهيى كه پيشوايان دين فرمودند اگر كسى تمام روزهاى عمرش را روزه و شبهايش را به عبادت بگذراند و در بين ركن و مقام خانه كعبه از دنيا رود و ولايت علوى را دارا نباشد اين روزه و عبادت هيچ براى او فايدهاى ندارد.
و داستان ولايت در بين فرقه شيعه امرى است ضرورى و به مرام ايشان منكر آن از ايمان بهره ندارد. و ما براى اختصار از ورود به آن بحث و آيات قرآن و اخبارى كه در اطراف آن موضوع و ضرورى بودن آن است خوددارى نموده زيرا كه اگر وارد مىشديم در آن باب كتابهايى فراوان مىشد به اين لحاظ قناعت به نگارش همين خبر شريف نموديم.
البته فكر كردن و جولان دادن اسب خرد را در اطراف اين حديث و دريافت نتيجه از آن روشنفكران و ارباب دانش و خردمندان با وجدان است، چرا كه امر ضرورى و وجدانى را جز وجدان دريافت ننمايد.
(117)
ترجمه اصل حديث
در كتاب كافى ثقه الاسلام كلينى رازى از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى است كه گفت خبرداد مرا آقا و مولايم امام علىالنقى عليهالسلام از پدرش از پدران گراميش از امام حسين عليهالسلام كه گفت فرمود رسول خدا به درستى كه ابابكر از من به منزله گوش و عمر از من به منزله چشم و عثمان از من به منزله قلب است.
فرمود امام حسين پس چون فردا شد داخل شدم بر او و در نزد او اميرمؤمنان و ابوبكر و عمر و عثمان حاضر بودند، پس گفتم اى پدر من شنيدهام از حضرتت كه درباره اصحابت چنين فرمودهايد پس اين كلمات يعنى چه؟ رسول خدا فرمود بلى و اشاره كرد به آن سه نفر و فرمود ايشان گوش و چشم و قلبند، و پرسش مىشود از ايشان از اين جانشين من و اشاره فرمود به على بن ابيطالب، و بعد فرمود به درستى كه خداوند عزيز در كلام مجيدش مىفرمايد «ان السمع والبصر والفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» به تحقيق كه گوش و چشم و قلب هر كدامشان از او يعنى (ولايت على بن ابيطالب) سؤال خواهند شد. و بعد فرمود قسم به عزت و بزرگى پروردگار من به درستى كه تمامى امت من هر آينه نگاه داشته مىشوند در روز قيامت و سؤال مىشوند از ولايت او و اين خود گفته خداوند تعالى است در قرآن كريم كه مىفرمايد «وقفوهم فانهم مسئولون» يعنى نگاه داريد ايشان را پس به درستى كه ايشان پرسش خواهند شد.
گفتار مؤلف در اطراف اين حديث
اين ناچيز گويد تنزيلى كه پيغمبر اكرم فرمود آن سه تن را به گوش و چشم و قلب خود، شايد وجه و تناسبش اين باشد چنانچه بعضى از بزرگان و دانشمندان هم گفتهاند:
امّا اوّلى كه به منزله گوش پيغمبر و يا مبالغة گوش است مانند قول خداى تعالى كه مىفرمايد از گفته بعضى از اصحاب پيغمبر خاتم صلىاللهعليهوآله «هو اذن قل اذن خير لكم» او
(118)
گوش است بگو حبيب من كه گوش بهتر است براى شما.
يعنى همانطور كه گوش آنجناب الهام و وحىهاى خدايى را مىشنيد و تمامى احكام را اصغا مىفرمود به خصوص حكم ولايت را از خداوند مجيد به اندازهاى كه شنيد از امين وحى خدا جبرئيل كه از خدا آورد آيه «بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالتك» يعنى برسان آنچه نازل شده است بر تو از پروردگارت پس اگر نكردى نرسانيدهاى امر رسالت خود را. كه بيشتر مفسرين از شيعه و سنى گفتهاند كه اين آيه در موضوع ولايت على بن ابيطالب است كه بعد از نزول اين آيه شريفه پيغمبر اكرم در غديرخم تمامى اصحاب و انصار را جمع نموده و آن بزرگوار را روى دست بلند كرده و فرمود اى مردم «من كنت مولاه فهذا على مولاه».
ابابكر هم از آن حضرت بىاندازه شنيد كه درباره على بن ابيطالب مىفرمود «انت منى به منزلة هرون من موسى» تو از من به منزله هرون برادر موسى بن عمرانى در خلافت و جانشينى و همينطور امثال اين كلمات را و خودش هم مىگفت پيوسته من از پيغمبر شنيدم كه چنين مىفرمود.
و امّا دومى را كه به چشم خويش تنزيل فرمود و يا فرمود چشم است، شايد وجهش اين باشد همانطور كه ديدن بالاتر از شنيدن است و اميرمؤمنان مىفرمود كه بين حق و باطل چهار انگشت فاصله است آنچه از چشم ديدى حق است.
پيغمبر اكرم هم كه خود محيط به عالم وجود بود مىديد كه در تمام توده مردم كسى جز على بن ابيطالب عليهالسلام سزاوار رتبه و منصب ولايت و جانشينى او را ندارد مىفرمود «انت نفسى» و يا مىگفت «نفسك نفسى» يعنى جان تو جان من و يا تو جان منى و خدا هم در قرآن گواه گفته او شده در آيه مباهله كه در سوره آلعمران است و فرموده «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم» و على را منزله جان او قرار داده.
روى اين لحاظ عمر در تمامى احكام و يا پرسشهايى كه از او مىكردند و عاجز مىماند متوسل به آن حضرت شده و به كس ديگر اعتناء نمىنمود چرا كه ديده بود
(119)
على چه مقام و رتبهيى از علم را دارا است و كرارا مىگفت: «لولا على لهلك عمر» يعنى اگر على نبود هر آينه عمر هلاك شده بود. و يا مىگفت خدايا عمر را زنده مگذار بعد از على بن ابيطالب.
و ديگر ديده بود كه پيغمبر با على چه معامله مىكرد در غياب و حضور او و پيوسته مىفرمود «انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينه فلياتها من بابها» يعنى من شهر علمم و على در آن شهر است پس كسى كه اراده دخول آن شهر را داشته باشد بايد از در آن وارد شود و خود عمر هميشه حرفش اين بود كه من خود ديدم پيغمبر صلىاللهعليهوآله چنين گفت و چنان كرد.
و امّا سومى را كه تنزيل به قلب خود فرمود و يا گفت عثمان قلب است بديهى و آشكار است كه قلب منزل علم و دانش و جايگاه ملكه و يقين است و انسان نسبت به چيزى علم پيدا نمىكند مگر يا خود ببيند آن چيز را و يا شخص راستگو و امينى بگويد كه از گفته او علم پيدا كند و آن يقين قلبى و ملكه نفسانى وقتى پيدا مىشود كه انسان هم خود ديده و هم از آن امين و راستگو شنيده باشد و عثمان كه داماد پيغمبر بود هم از آن حضرت بسيار شنيده بود مراتب على بن ابيطالب عليهالسلام و مناقب او را چه در جنگها و چه در غير آن كه آن حضرت او را برادر و نفس خود مىخواند و به او «انت وصيى» مىفرمود يعنى تو جانشين منى و هم مىديد كه آن حضرت او را بىنهايت دوست مىداشت و مىگفت «انا و على من نور واحد و يا من شجرة واحده» يعنى من و على از يك نور و يا از يك درخت هستيم.
پس عثمان از شنيدن و ديدن مراتب و مناصب آن بزرگوار علم و يقين بلكه ملكه نفسانى داشت به سزاوار بودن آن حضرت به خلافت و جانشينى پيغمبر و مانند قلب شده بود و ديگر خود مىگفت كه من مىدانم كه پيغمبر چنين فرمود پس معناى آيه اين مىشود كه اين سه تن از آنچه شنيدند و ديدند و دانستند از ولايت على بن ابيطالب پرسش خواهند شد.
(120)
دفع اشكال وارد در اين باب
كسى به ما نگويد كه اگر چنين بود پس چرا آن سه تن خلافت را واگذار به آن حضرت نكرده و تسليم آن جناب نشدند، براى اينكه مىگوييم حب رياست و سلطنت چيزى است كه در كله و دل هركس كه بيفتد او را كر و كور كرده و از غصب كردن حق على يا ذى حق ديگر بالاتر مىكند. و گواه بر اين داستان عمر بن سعد بن ابى وقاص است با امام حسين كه اگر از قصه آن سه تن و غصب كردنشان حق على را بالاتر نباشد كمتر هم نخواهد بود، زيرا با اينكه مىدانست به قطع و يقين كه حسين كيست و پدرش كه و مادرش كه و جدش كيست اقدام به جنگ و كشتن آن جناب نمود براى رسيدن به رياست دو روزه رى با اينكه آن حضرت هم به او فرمود به رى نخواهى رسيد و گندم رى را نخواهى خورد گفت اگر گندمش را نخورم جويش را خواهم خورد، شقاوتش گريبان گيرش شده و او را مقدم به اين عمل بزرگ نموده و اين ابيات را هم سروده است.
اترك ملك الرى والرى منيتى
|
ام ارجع مذموما بقتل حسينى
|
و فى قتله النار التى ليس دونها
|
حجاب و ملك الرى قرة عينى
|
خلاصه در اين ابياتش مىگويد آيا واگذارم حكومت شهر رى را و حال آنكه اين حكومت آرزوى من است، و يا بازگشت كنم از كشتن حسين در حالى كه خوار و فرومايه بوده باشم و البته در كشتن آن جناب آتش دوزخى هست كه از آن چارهيى نيست، و امّا رياست ملك رى روشنى چشم من است كه از آن نتوانم گذشت «فلعنةاللّه عليه و على اتباعه و من رضى بفعله».
حديث سوم در اوقات زناشويى
اين حديث شريف كه در كيفيت و اوقات زناشويى است دستورى مىباشد دينى كه رفتار كردن به طبق آن باعث سلامتى از ناخوشىهاى بعد خواهد بود.
(121)
در كتاب عيون اخبار صدوق از عبدالعظيم حسنى فرزند عبداللّه حسنى است كه گفت خبر داد مرا امام علىالنقى عليهالسلام از پدرش امام محمد تقى عليهالسلام و او از پدرش امام رضا عليهالسلام و او از پدرش امام موسى عليهالسلام و او از پدرش امام جعفر عليهالسلام كه فرمود جايز و روا نيست براى مرد اينكه جمع شود با عيال خود در اوّل ماه و وسط ماه و آخر هر ماهى، زيرا كه اگر كسى در اين سه وقت با زوجه و حلالى خود هم بستر شده و عمل زناشويى را بنمايد فرزندى كه از او متولد شود ديوانه خواهد بود آيا نمىبينيد كه ديوانه بيشتر وقتى كه به سرش مىزند در اوّل و وسط و آخر ماه خواهد بود. و بعد فرمود كسى كه ازدواج كند در موقع قمر در عقرب خوبى و خير نخواهد ديد و گفت موسى بن جعفر پدرم فرمود كسى كه ازدواج كند در آخر ماه از سقط كردن ولد و بچه انداختن همسر خود ايمن نماند.
حديث چهارم در معناى رجيم است
در كتاب معانى الاخبار صدوق از حضرت عبدالعظيم حسنى است كه گفت شنيدم از امام علىالنقى مىفرمود رجيم كه لقب شيطان است به معناى نفرين شده و رانده شده است از رحمت الهى و جاهاى خير و هيچ مؤمنى او را ياد نمىكند مگر به لعنت و نفرين و به درستى كه در علم سابق خدا گذشته است كه چون امام زمان قائم آلمحمد عجلاللّه تعالى فرجه نهضت فرموده و ظهور نمايد هيچ مؤمنى نماند مگر آنكه در آن زمان سنگ زند شيطان را و دور سازد او را مانند لعن و نفرينى كه در سابق مىنمود او را.
حديث پنجم در اينكه گناه از خدا است و يا از بنده خدا
اين حديث كه در موضوع گناه است خبرى است دينى در اينكه گناه از ناحيه چه كس صادر مىشود، دانستن آن بسيار لازم زيرا كه بعضى از بىخردان و يا منكرين حسن و قبح عقلى مانند اشاعره گناه را نسبت به پروردگار عالم مىدهند، و اين خود افترى و
(122)
نسبت دروغ بزرگى است كه گوينده آن از طريق خداشناسى دور و ستمكار درباره خدا است «تعالى اللّه عما يقول الظالمون علوا كبيرا».
در كتاب مستطاب كافى از عبدالعظيم حسنى از امام علىالنقى از پدرش از جدش على بن موسىالرضا عليهالسلام كه فرمود بيرون شد ابوحنيفه نعمان بن ثابت امام حنفىها يك روزى از خدمت امام جعفر صادق پس در راه ملاقات نمود پدرم موسى بن جعفر را پرسيد اى جوان معصيت و گناه از كيست؟ پدرم فرمود از اين سه صورت بيرون نيست يا اينكه بگوييم از خداوند است و حال آنكه از او نيست، و اگر هم گفتيم از خدا است عذاب و عقاب كردن بندگان ظلم است زيرا سزاوار نيست مر كريم را كه عذاب كند بنده خود را به چيزى كه متصدى آن نشده، و يا اينكه بگوييم هم از خدا است و هم از بنده پس سزاوار نباشد براى شريك بزرگ كه تعدى و ستم كند شريك كوچك و ناتوان خود را، و يا اينكه بگوييم گناه ناشى از بنده است و از او هم سر زده اگر خداوند او را عقاب كند پس به واسطه معصيت و گناه اوست و اگر هم او را عفو كرده و بخشش فرمود به كرم وجود خود بوده است.
متانت اين حديث
اين حديث از بهترين خبرهاى در اين موضوع و از خوشترين بيانات در اين باب است زيرا كه مطالب و گفتههاى آن وجدانى و انكارپذير نخواهد بود و اگر جز اين را بگوييم علاوه از ستم و ظلم به حق پروردگار عالم دچار محظورات ديگر هم از قبيل جبر و انكار حسن و قبح عقلى و عدم عدالت خدا يا غير اينها خواهيم شد كه فساد و بطلان آنها بر خردمندان پوشيده نيست و از ضروريات مرام ما است.
(123)
اخبارى كه از ساير امامها عليهمالسلام روايت نموده
دسته سوم از احاديث آن حضرت كه به واسطه روات از ساير امامها روايت كرده است از آن دو دسته قبل زيادتر و ما به مناسب مقام قناعت به ذكر پانزده حديث زبده و گلچين آن مىنماييم.
حديث اوّل در موضوع ولايت آلمحمد
اين حديث شريف كه در موضوع ولايت و امامت دوازده امام است خبرى است دينى كه دانش آن موجب زيادتى ايمان و دوستى با آنان است.
در كتاب غيبة از صدوق به چند واسطه از حضرت عبدالعظيم حسنى است كه گفت خبر داد مرا صفوان بن يحيى از ابراهيم از ابىحمزه ثمالى از ابىخالد كابلى كه گفت: داخل شدم بر آقايم على بن الحسين عليهالسلام امام زين العابدين عليهالسلام و عرض كردم اى پسر رسول خدا صلىاللهعليهوآله كيانند كسانى كه خداوند پيروى و دوستى ايشان را واجب كرده و فرض و لازم دانسته است تبعيت از آنها را بعد از رسول خدا؟ پس فرمود اى كابلى به درستى كه صاحبان امر و فرمان آن چنانى كه قرار داده است ايشان را خداوند عالم پيشوايان توده مردم و واجب فرموده است بر ايشان پيروى آنان را اوّل آنها اميرمؤمنان على بن ابيطالب عليهالسلام ، و پس از او دو فرزندش امام حسن و امام حسين تا
(124)
اينكه رسيد امر به سوى ما آنگاه ساكت شد. پس عرض كردم اى آقاى من رسيده است به ما كه اميرمؤمنان فرمود به درستى كه زمين از براى مردم خالى از پيشوا و حجة نمىماند پس پيشوا و امام بعد از حضرتت كيست؟ فرمود: فرزند من محمد كه نام او را در توراة كتاب موسى بن عمران باقر است و مىشكافد علم و دانش را شكافدنى و وى حجة و پيشواى بعد از من است. و بعد از او فرزندش جعفر كه نامش نزد اهل آسمان صادق است. پس گفتم اى آقاى من چگونه نام او صادق است و حال آنكه تمامى شما صادق هستيد. فرمود خبر داد مرا پدرم از پدرش كه رسول خدا فرمود زمانى كه به دنيا آمد پسر من جعفر فرزند محمد فرزند على فرزند حسين فرزند على بن ابيطالب عليهالسلام صادق و راستگوست به جهت آنكه پنجمى از فرزندان او كه نامش نيز جعفر است جرئت مىنمايد بر خدا و رسول خدا و دروغ بر او مىبندد و او در نزد خدا جعفر كذاب مفترى است كه افترا بر خدا مىزند و ادعا مىكند چيزى را كه اهليت آن را ندارد و مخالفت مىكند پدر خود را و بخل مىورزد بر برادر خود و او آن كسى است كه مىخواهد آشكار كند راز خدا را در وقت پنهانى ولى خدا. پس گريست امام زينالعابدين عليهالسلام گريه سختى و فرمود: گويا مىبينم جعفر كذاب را كه مىرود نزد خليفه طاغى و ظالم زمان خود به تفييشن و جاسوسگرى امر ولى خدا و پنهان شده در حفظ خدا كه موكل حرم و اهلبيت پدر خود مىباشد در حالى كه نادان است به دنيا آمدن آن بزرگوار را و حريص است بر كشتن آن حضرت اگر بر جنابش دست يابد به جهت طمع در ميراث برادر كه دريافت كند بدون حق و سزاوارى ابوخالد كابلى گفت عرض كردم اى فرزند رسول خدا آيا اين شد نيست؟ فرمود آرى قسم به پروردگار من كه اين داستان نوشته در نزد ما است در آن دفترى كه در او ياد شده مصيباتى كه بر ما وارد مىشود بعد از رسول خدا صلىاللهعليهوآله ابوخالد گفت اين فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآله پس تا كى خواهد بود؟ فرمود كشيده مىشود غيبت به ولىّ خدا دوازدهمى از خلفاء و جانشينان پيغمبر و امامان بعد از آن حضرت اى ابوخالد به درستى كه مردم زمان غيبت آنهايى كه
(125)
اعتقاد به امامت امام زمان دارند و منتظر ظهور و نهضت آن جناب هستند برتر و بالاتر از مردم هر زمانى مىباشند براى اينكه خداوند تبارك و تعالى بخشيده است ايشان را از عقل و ادراك و يقين آن اندازهاى كه غيبت آن حضرت نزد ايشان مانند مشاهده و حضور است و قرار داده ايشان را در اين زمان به منزله مجاهدين و جنگجويان در حضور پيغمبر با شمشيرها همانا اين گروه علاقهمندان حقيقى و پيروان راستى ما هستند و آنها خوانندگان و مروجين دين خدا هستند در پنهانى و آشكارا و بعد فرمود انتظارى فرج امام زمان عليهالسلام از بهترين اعمال دين است.
حديث دوم در خصوص خانه خريدن شريح قاضى
اين حديث شريف كه در خصوص خانه خريدن شريح قاضى است خبرى است اخلاقى و دينى بلكه اگر اندازهيى در اطراف آن فكر و تأمل شود نتيجه آن اجتماعى هم خواهد بود، زيرا خردمند روشنفكر آن است كه هم خود را مصروف به آبادكردن خانهاى كه براى او دوام و ثباتى نيست ننموده و پيوسته در فكر تهيه كردن كاخها و عمارتها نباشد و البته اگر در زندگانى خود اقتصاد و ميانهروى را مراعات كرده و به افراط و زيادهروى در امور نپرداخت مىتواند به جمعيت مردم كمك و اعانت نموده و زندگانى اجتماعى را به قدر خود داير نمايد و به زيردستان و طبقه سوم مردم همراهى كند.
و راستى اگر از روى وجدان و انصاف اين حدودى را كه يگانه خيرخواه عالم بشريت و مصلح توده جمعيت شخص شخيص على بن ابيطالب عليهالسلام براى خانه شريح تعيين فرمود بلكه نشان و معرفى به شريحهاى نوعى يعنى صاحبان كاخهاى ميليونى داد براى عمارتها و ساختمانهاى خود دانسته و تصور نمايند شايد كمتر حريص به آبادانى و سازمان و يا خريدارى آنها شده و تا اندازه بتوانند خانه بعد از مردن خود را آباد گردانند.
(126)
ترجمه متن حديث
در امالى صدوق از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى از پدرش از ابان نوكر زيد بن على الشهيد از عاصم بن بهدله است كه گفت نقل كرد مرا شريح قاضى كه خانه خريدم به هشتاد دينار و قبالهاى نوشتم و چند نفر از مردمان عادل را گواه گرفتم. پس رسيد به گوش على بن ابيطالب اميرمؤمنان عليهالسلام فرستاد قنبر غلام خود را در عقب من رفتم به خدمتش چون وارد شدم بر او فرمود اى شريح شنيدم كه خانهاى خريدى و قباله نوشتى با شاهدهايى و مالى را هم قيمت كردى به هشتاد دينار و در عوض خانه به صاحب آن دادهاى؟ گفتم بلى.
مكالمات على بن ابىطالب با شريح در خصوص خانهاش
فرمود اى شريح بترس از خدا به درستى كه به زودى مىآيد نزد تو كسى كه نگاه به قباله تو ننموده و پرسش از شهود تو نكند تا تو را بيرون برد از خانهات در حال تجرد و برهنگى، و تسليم نمايد تو را به قبرت در حال خلوص. پس نگاه كن كه نخريده باشى اين خانه را از غير صاحبش و داده باشى مالى را به عوض از غير مال حلالت پس در اين هنگام زيانكار دنيا و آخرت بوده باشى. اى شريح اگر در وقت خريدن اين خانه آمده بودى نزد من مىنوشتم براى تو قبالهاى را كه رغبت نمىكردى به خريدن آن خانه گرچه بدو درهم پول سياه قيمت داشت گفت عرض كردم چه بود آن قباله كه مىنوشتى فرمود مىنوشتم برايت اين قباله را.
قبالهاى كه اميرمؤمنان براى خانه شريح قاضى بيان فرمود
بسماللّه الرحمن الرحيم اين خانهاى است كه خريد بنده خوار از مردهاى كه آماده شده است به رفتن خريد كاخى از كاخهاى فريب از طرف از بينرفتگان و فانىشدگان به سوى لشكرگاه هلاك شدگان كه از براى آن چهار حد و طرف است. حد اوّل منتهى
(127)
مىشود به خواننده آفتها، و حد دوم آن مىرسد به خواننده مصيبتها، و حد سوم آن تمام مىشود به خواننده شكنجهها، و حد چهارم آن كشيده مىشود به سوى ديو گمراه كن و شيطان فريبده باز مىشود در اين خانه به فريبهاى شيطان خريد اين گول خورده آرزو از آن برانگيخته شده به مرگ تمامى اين كاخ را به بيرون رفتن از عزت قناعت و ميانهروى و داخل شدن در ذلت سؤال پس آنچه دريافت نمود اين خريدار از دريافتن براى ملك الموت و عزرائيل است كه شوريده كننده پادشاهان و رباينده جانهاى ستمكاران مثل كسرى (خسروپرويز) و قيصر روم و پادشاه ملك تبع و سلطان حمير و كسانى كه مال را به روى هم جمع مىكنند تا زيادتر نمايند و آنكه بنا نمود كاخهاى محكم را و سخت برافراخت ساختمانهاى دنيا را و اندوخته نمود از ثروتها و دل بر آن بست به گمان اينكه براى فرزندان خود گذاشته و حال آنكه تمامى آنها را به جايگاه سؤال و جداكننده حكم فرستاد و در آن وقت زيان كار شوند تبهكاران. و گواه است بر اين داستان عقل و وجدان زمانى كه بيرون باشد از اسيرى آرزوها و نگاه كند به چشم نابودى به اهل دنيا و بشنود ندا كننده زهد را كه صدا مىزند در ميدانهاى دنيا كه چقدر و چه اندازه آشكار و روشن است راستى و حقيقت براى صاحبان دو ديده (يعنى يك ديده سر كه ديده ظاهر است و محسوسات را مانند فناء و زوال دنيا و اهل آن را مىبيند و يك ديده باطن و چشم قلب بل ديده وجدان و خرد كه حساب و عقاب فردا را مىنگرد) به درستى كه كوچ كردن يكى از دو روز است يا روزى كه در آن است و يا روز ديگرش پس توشهاى بگيريد از بهترين كارها و نزديك كنيد آرزوها را به مرگ پس به تحقيق كه نزديك شد كوچ كردن و نابود شدن.پايان
مولف گويد اين حديث شريف را اگر از روى وجدان و خرد مطالعه كنيم و قدرى در اطراف آن فكر و تأمل نماييم خواهيم دانست كه راستى درس و آموز و موعظه و اندرز شريفى است كه آن يگانه آموزگار عالم بشريت براى ابناء دنيا و دنياداران بيان فرمودهاند، و حقيقت اين كاخهاى زيبا و عمارتهاى رنگين را معرفى نموده و گواه و
(128)
تصديق اين معنا را واگذار به عقل پاك و وجدان سالم فرموده تا اشخاصى كه داراى عقل و وجدانند دلبستگى به آنها پيدا ننموده و متوجه سراى ديگر شوند.
حديث سوم به توسط چند تن از روات از حضرت باقر
اين حديث شريف دستورى است اخلاقى و وظيفهاى است دينى كه البته آموزش و يادگرفتن آن اندرز و درس خوبى است براى مردمان بيدار.
در كتاب علل الشرايع صدوق به چند واسطه از عبدالعظيم از ابىعمير از چند نفر ديگر تا حضرت امام محمدباقر عليهالسلام است كه فرمودند به محمد بن مسلم اى محمد مردمان تو را فريب ندهند از آنچه در ذات تو است براى اينكه هرچه خواهد به تو برسد مىرسد جز آنهايى كه مردم درباره تو گفتهاند. پس روزگارت را به بطالت و تبهكارى مگذران زيرا با تو كسى هست كه مىشمارد آنچه را كه مىكنى و كوچك مشمار كار نيكى را كه مىنمايى پس به درستى كه خواهى ديد آن نيكى را كه كردهاى وقتى كه خوشحال مىنمايد تو را و كوچك و خوار مدان كار بد و عمل ناشايستى كه به جا آوردى به جهت آنكه آن را هم خواهى ديد هنگامى كه تو را بد و ناگوار آيد از آن كردهات و نيكى و عمل خوب و كار صواب كن به تحقيق كه نديدم هرگز چيزى را كه طالبش بيشتر و دريافتش زودتر از كار نيك و صواب تازه ونوئى بوده باشد مر گناه كهنه را.
حديث چهارم در خصوص لوحى كه نامهاى ائمه دين در اوست
اين حديث شريف كه در خصوص لوحى است كه درباره ولايت و امامت دوازده امام است خبرى است دينى و از بهترين اخبار و احاديث باب ولايت است كه هيچ خبر و اثرى به مقدار او نيست. ابابصير كه از بزرگان پيروان امامان و از مخصوصين اصحاب امام زين العابدين و امام باقر است و بزرگوارى او بيشتر از توصيف و تعريف ما است
(129)
به عبدالرحمن بن سالم مىگويد اگر در تمام عمرت خبرى جز اين حديث لوح را نشنيده باشى همين براى تو كافى است و چون خود آن حديث طولانى و از ظرفيت اين كتاب بيرون بود از نگارش تمام آن خوددارى كرده و قناعت به حديث عبدالعظيم حسنى كه در خصوص اصل حديث لوح است نموديم.
در كتاب كافى از آن حضرت از جدش على بن الحسن الامير است كه فرمود خبر داد مرا عبداللّه فرزند محمد فرزند جعفر فرزند محمد از پدرش و او از جدش كه حضرت امام محمدباقر جمع كرد فرزندانش و در ميان ايشان زيد فرزند امام زينالعابدين عليهالسلام بود پس بيرون آورد براى آنها لوحى را كه به خط اميرمؤمنان و گفته و املاء حضرت رسول صلىاللهعليهوآله بود و در آن نوشته شده بود كه اين كتابى است از خداوند عزيز و حكيم و دانا تا آخر حديث لوح را كه مىگويد «اولئك هم المهتدون» آن گروه ايشانند هدايت شدگان.
ناقلى كه حديث را از عبدالعظيم نقل نمود گفت وقتى آن حضرت حديث را به پايان رسانيدند فرمودند: شگفت و تعجب و بسيار تعجب از محمد بن جعفر است كه نهضت و خروج نمود با اينكه شنيده بود از پدرش امام جعفرصادق كه اين حديث لوح راز و سرى از اسرار و رازهاى خدا است و همين دين خدا و دين فرشتگان او است پس آن را حفظ نما از مردم مگر از اهلش كه دوستان خدا و اهلبيت پيغمبر بوده باشند.
حديث پنجم در نامهاى گرامى حضرت زهرا عليهاالسلام از امام ششم
در بحارالانوار مجلسى از حضرت عبدالعظيم حسنى از دو نفر واسطه از يونس بن ظبيان از حضرت صادق عليهالسلام است كه فرمودند براى مادر ما حضرت فاطمه نه نام است در نزد خدا بدين طريق فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه، محدثه، زهرا پس فرمود اى يونس آيا مىدانى معناى فاطمه چيست؟ گفت: عرض كردم بفرماييد اى آقاى. من. فرمود: يعنى نگاه داشته شده از بديها بعد فرمود اگر نمىبود
(130)
اميرمؤمنانكه تزويج كند او را هرآينه همشأنى نبود براى او تا روز قيامت در روى زمين.
مؤلف گويد وجه تسميه اسماء آن مخدره و بانوى عفت خدايى به اسماء مذكوره هر كدامش از حضرات امامها رسيده در موقع سؤال اشخاص از وجه و علت آن اسماء شريفه مانند «لِمَ سميت الفاطمه بالفاطمه اوالزهراء بالزهراء» يعنى چرا آن بىبى را فاطمه خواندهاند و چرا او را زهرا ناميدهاند و چرا او را محدثه گفتهاند؟ كه در اين مختصر جاى بيان آنها نيست در كتابهايى كه احوال آن بىبى مشروح است بيان شده خواهندگان بدانها مراجعه نمايند.
حديث ششم در تفسيربعضى ازآيات قرآن از امام رضا عليهالسلام
اين حديث شريف كه در خصوص تفسير بعضى از آيات قرآن است خبرى است دينى و هم اخلاقى دانش آن خالى از فايده نيست بلكه موجب بصيرت و اطلاع در حقيقت بعضى از آيات قرآنيه است.
در عيون الاخبار الرضا صدوق از سهل بن زياد آدمى رازى از عبدالعظيم حسنى رازى از ابراهيم بن ابىمحمود است كه گفت پرسيدم از حضرت امام رضا از گفته خداوند تعالى كه مىفرمايد «و تركهم فى ظلمات لايبصرون» يعنى واگذارد خدا كفار را در تيه تاريكى و ظلمت نادانى و غفلت كه بينايى هيچ مقامى از مقامات معرفت را نداشته باشند و كور باشند.
(غرض سائل اين است كه چگونه خداوند بندگان خود را به خودشان وامىگذارد و چگونه بر ذات مقدس او جايز است واگذاردن آنها را).
حضرت رضا فرمود به درستى كه خداوند متصف به صفت بدى نمىشود و اين وصف از اوصاف خلق است ولكن چون خدا مىداند كه از كفر و گمراهى بازگشت نمىكنند لطف و اعانت خود را از ايشان باز مىگيرد و ايشان را بين اختيارشان مىگذارد كه از كفر و ايمان هركدام را خواستند اختيار كنند. پس معناى آيه «تركهم»
(131)
تخليه و واگذاردن به اين معنى است. ابراهيم بن ابىمحمود گفت پرسيدم از معناى آيه «ختماللّه على قلوبهم و على سمعهم» يعنى مهر زد خدا بر دلها و گوشهاى ايشان فرمود ختم طبع و مهر است كه بر دلهاى كفار مىخورد و آن عقوبتى بزرگ است براى ايشان به جهت كفر و انكارشان همچنانكه مىفرمايد «بل طبعاللّه عليها بكفرهم فلايؤمنون الا قليلاً» يعنى بلكه مهر زد خدا بر دلهايشان به سبب كفرشان پس نمىگروند به خدا و ايمان نمىآورند به او مگر كمى از ايشان گفت پرسيدم از آن حضرت كه آيا خدا مجبور مىكند بندگانش را بر گناه؟ فرمود مخير مىكند ايشان را در گناه نمودن و مهلت مىدهد ايشان را تا توبه كرده و بازگشت نمايند از آن گناه. گفت عرض كردم پس آيا تكليف مىنمايد بندگانش را به چيزى كه قوه و طاقت آن را ندارند فرمود چگونه مىشود اينطور و حال آنكه در قرآنش مىفرمايد «و ماربك بظلام للعبيد» نيست پروردگار تو ستمكار به بندگان. و بعد فرمود خبر داد مرا پدرم موسى بن جعفر از پدرش امام جعفرصادق عليهالسلام كه فرمود كسى كه گمان كند خداوند تعالى مجبور مىكند بندگانش را به گناه و يا تكليف مىكند به چيزى كه قوه آن را ندارند پس مخوريد ذبيحه او را يعنى حيوانى كه او سر بريده است و قبول ننماييد گواهى او را و نماز با او مگذاريد و اقتداء بوى نكنيد و از زكات چيزى به او ندهيد.
حديث هفتم در خصوص وظيفه مردم نسبت به يكديگر
اين حديث كه در موضوع وظيفه مردم است به يكديگر، خبرى است اخلاقى و هم قانونى است اجتماعى كه مراعاتش به توده مردم لازم است و زندگانى مدنيت هم بسته به آن است.
در كافى و عيون اخبار الرضاء صدوق به چند واسطه از عبدالعظيم حسنى از محمود بن ابىالبلاد است كه گفت شنيدم حضرت امام رضا عليهالسلام مىفرمود: «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكراللّه عزوجل» كسى كه ستايش نكند نعمت دهندگان از مردم
(132)
را ستايش خدا را ننموده.
مؤلف گويد بر اهل خرد و دانش پوشيده نيست كه اگر اين دستور مراعات شود توده مردم با يكديگر مهربان شده و به زياد كردن احسان و نيكى با هم مىپردازند و يكى از اصحاب مهم اجتماع همين ستايش اهل ستايش است.
حديث هشتم در اينكه مؤمن كيست و مسلم كيست
اين حديث شريف كه در تشخصات مؤمن و مسلم است حديثى است دينى و اخلاقى كه براى تمام مدعىهاى ايمان و اسلام دانش آن زيرا كه خود را خواهند شناخت كه مؤمنند و يا مسلمانند و يا از اين هر دو بيرون و از ايمان يا اسلام بهرهيى ندارند. و بلكه براى توده مردم هم دانستن آن ضرورى است براى اينكه بشناسند مؤمنين راستى و مسلمانهاى درست و حقيقى را. در عيون اخبارالرضاى صدوق از عبدالعظيم حسنى از ابراهيم بن ابىمحمود است كه گفت فرمود امام رضا عليهالسلام مؤمن كسى مىباشد كه وقتى عمل نيك و كار خوب مىكند خوشحال مىشود و وقتى كه كار بد و عمل ناشايست مىكند استغفار و توبه مىنمايد و مسلمان آن است كه مسلمانهاى ديگر از زبان و دست او سالم باشند و با اين دو آنها را آزار و اذيت نكند و نيست از ما خانواده يعنى از اين امت نباشد كسى كه همسايه او از شرور و دواهى او ايمن نباشد.
حديث نهم دينى در خصوص شب جمعه از حضرت رضا عليهالسلام
اين حديث شريف كه در خصوص شب جمعه است حديثى است بس متين و دو مطلب در او مندرج است. يكى اينكه گفتههاى پيشوايان دين و بزرگان عالم را تغيير نداده و از نزد خود معنى نكنيم و ديگر شب جمعه كه عيدى از اعياد مخصوص مسلمانان است بندگان خدا چه وظيفه دارند در آن شب با خدا و آفريدگار خود.
در اصول كافى از عبدالعظيم حسنى از ابراهيم بن ابىالبلاد است كه گفت عرض
(133)
كردم به حضرت رضا اى پسر رسول خدا چه مىفرماييد در خبرى كه در زبانهاى مردم است و نقل مىكنند از رسول خدا كه فرمود خداوند تبارك و تعالى فرود مىآيد در هر شب جمعه به آسمان دنيا.
فرمود خدا لعنت كند كسانى را كه تغيير مىدهند كلام را از جاى خود قسم به خدا رسول خدا كه چنين چيزى را نفرمود، بلكه فرمود آن حضرت به درستى كه خدا مىفرستد فرشتهيى را به آسمان دنيا در ثلث آخر هر شب جمعه و امر مىكند او را كه ندا كند آيا سؤال كنندهيى هست تا او را عطا كنيم، و آيا توبه كنندهيى هست تا توبه او را قبول كنيم، آيا طالب آمرزشى هست تا او را بيامرزيم. و مىگويد اى خواهنده نيكى بيا و بخواه خير را و اى طالب بدى كوتاه كن صداى خود را پس به همين كيفيت بندگان خدا را مىخواند تا طلوع صبح كه شد باز مىگردد به مكان خود.
حديث دهم در هشت چيز كه از فرمان مخلوق بيرون است
اين حديث كه در موضوع هشت چيزى است كه به حكم و فرمان ذات اقدس پروردگار و از فرمان خلق بيرون است دانش آن خالى از نتيجه نباشد، زيرا وقتى آنها را شناختيم و ايمان بدان آورديم ديگر شتاب و عجله در پيش افتادن و يا عقب ماندن از آنها نمىكنيم حاصل تسليم و سر سپرده به حضرت آفريدگار عزيز شده براى آنكه نتوانيم تغييرى در آنها دهيم و خود تسليم او بودن دستورى است دينى و هم اخلاقى كه بنده بايد سر سپرده مولا و آقاى خود باشد.
روايت كرده عبيداللّه پسر موسى رويانى از عبدالعظيم حسنى از ابراهيم بن ابىمحمود كه گفت فرمود حضرت رضا عليهالسلام هشت چيز است كه نمىباشد مگر به فرمان و سرنوشت از خدا؛ اوّل خواب، دوم بيدارى، سوم قوه و زور بدنى، چهارم ضعف و ناتوانى، پنجم سلامتى، ششم كسالت و ناخوشى، هفتم مرگ و هشتم حيات و زندگانى.
(134)
حديث يازدهم در خصوص ولايت از امام محمدباقر عليهالسلام
اين حديث با چند خبر ديگر كه در ولايت اميرمؤمنان و فرزندان آن جناب است از تفسير بعضى از آيات قرآن است كه امام محمدباقر نمودهاند.
در كافى شريف از احمد بن مهران از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى به چند واسطه از امام محمدباقر است در اين آيه شريفه كه مىفرمايد «و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا» اگر مردمان مستقيم و ايستادگى مىكردند بر راه هر آينه ايشان را سيراب مىنموديمازآب بسيار بارندهاى كهاشاره بهزيادى روزى و فراوانى نعمتاست.
فرمود امام باقر يعنى اگر محكم باشند و ايستادگى كنند مردم بر ولايت و خلافت على بن ابيطالب عليهالسلام و امامت فرزندان او و قبول كنند پيروى ايشان را در امر و نهىشان هر آينه سيراب مىكنيم ايشان را آب بسيار گوارايى.
مؤلف گويد روزى حقيقى و نعمت باطنى جاويدانى همانا روزى روحانى است كه محبت و ولايت اهلبيت پيغمبر صلىاللهعليهوآله بوده باشد، و اين حقيقت آب زندگانى و سرچشمه حيات است كه خداوند متعال مىفرمايد «لاسقيناهم ماء غدقا».
از ذات ذوالجلال و ذوالكرمش خواستاريم كه ما را از اين سرچشمه سيراب فرموده و كمال اين نعمت را به ما عطا فرمايد.
حديث دوازدهم در موضوع سابق است از امام جعفرصادق عليهالسلام
در اصول كافى از احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى عليهالسلام به چند واسطه از مالك جهن است كه گفت عرض كردم به ابوعبداللّه امام جعفر صادق عليهالسلام اين آيه كريمه را «واوحى الى هذاالقرآن لانذر كم به» يعنى پيغمبر خدا فرمود وحى شده به سوى من اين قرآن كه بترسانم شما را به سبب او از عذاب خدا.
فرمود امام صادق عليهالسلام و كسى كه برسد مرتبه امامت را و از خانواده پيغمبر و آلمحمد صلىاللهعليهوآله بوده باشد مقام انذار و ترساندن را دارد، مانند پيغمبر مىترساند مردم را از عذاب به توسط قرآن همچنانكه آن جناب مىترسانيد.
(135)
حديث سيزدهم در موضوع گذشته از امام محمدباقر عليهالسلام
در كافى از احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از محمد بن فضيل از ابىحمزه از امام محمدباقر عليهالسلام كه فرمود جبرئيل آيه «فابى اكثر الناس الا كفورا»را چنين آورد:
«فابى اكثرالناس بولاية على الا كفورا» يعنى پس امتناع كردند بيشتر مردم از ولايت على مگر اينكه كافر شدند. و فرمود همچنين «وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر» را چنين براى پيغمبر آورد
«و قل الحق من ربكم فى ولاية على فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين من آلمحمد نارا» يعنى بگو اى پيغمبر من حق و راستى را از پروردگارتان در فرماندارى و امامت على بن ابيطالب پس از مردم كسانى كه مىخواهند ايمان بياورند و كسانى كه خواهند كافر شوند اختيار با خودشان است امّا به تحقيق كه ما مهيا و آماده ساختهايم براى ستمكاران خانواده محمد صلىاللهعليهوآله آتش دوزخ را.
حديث چهاردهم در تفسير نورى كه در قرآن مجيد است
در اصول كافى از احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى عليهالسلام به چند واسطه از ابىخالد كابلى است كه گفت پرسيدم از امام محمدباقر عليهالسلام از اين گفته خداى عزيز كه مىفرمايد «فآمنوا باللّه و رسوله والنور الذى انزلنا» يعنى پس ايمان بياوريد به خدا و رسول او و نور چنانى كه فرود آورديم، فرمود امام محمدباقر عليهالسلام اى ابوخالد هر آينه نور امام و پيشواى دين در دلهاى مؤمنين روشنتر است از نور خورشيد تابان در روزها، و آن پيشوايان و امامان كسانى هستند كه روشن مىكنند دلهاى مؤمنين را و مىپوشاند خداوند نور ايشان را از هركس كه مىخواهد و تاريك مىكند دلهايشان را و بر چشمانشان هم پرده مىكشد.
(136)
حديث پانزدهم در آزاد نبودن مؤمن در دنيا
اين حديث كه در عدم آزادى شخص مؤمن است در دار دنيا اشاره به اين است كه مؤمن عبد و بنده خدا است و بنده او هم مقيد به قيود اوامر و نواهى و مكلف به تكاليف اوست و بلكه در تمامى حالات آزاد نيست و از خود اختيارى ندارد.
خبرى است دينى و اخلاقى و به خصوص آزاد نبودن در سه چيز را به ما مىآموزد: يكى با هركس رفاقت و آميزش ننمودن، دوم هر سخنى را نگفتن و در هر جا سخنرانى نكردن، سوم گوش به هر صحبت و صوتى ندادن مفاسد انفرادى و اجتماعى آزادى در اين سه مورد بر اهل خرد و دانش پوشيده نيست روى همين مفاسد دين مقدس اسلام جلوگيرى و غدقن اكيد فرموده و مؤمنين را مقيد داشته است.
در كتاب علل الشرايع صدوق به چند واسطه از حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليهالسلام از پدرش امام جعفرصادق عليهالسلام است كه گفت: فرمود على بن الحسين عليهالسلام روا نيست براى تو اينكه با هركس كه خواستى رفاقت نموده و معاشرت كنى زيرا كه خداى تعالى مىفرمايد «واذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره» يعنى وقتى كه ديدى اشخاصى را كه فرو مىروند در آيات ما (يعنى از خود تأويل و تفسير مىگويند) پس متابعت از ايشان را ننموده و دورى كن از آنها تا منصرف شوند.
و باز مىفرمايد «وامّا ينسينك الشيطان فلاتقعد بعدالذكرى مع القوم الظالمين» و آنچه را كه شيطان از خاطر تو برد پس از ياد آمدنت منشين با گروه ستمكاران و ديگر روا نيست براى تو اينكه تكلم و سخنرانى كنى به هرچه خواستى زيرا خدايت مىفرمايد «ولاتقف ماليس لك به علم» توقف و تأمل مكن در آنچه را كه
(137)
بدو علم و دانش ندارى. و پيغمبر او هم مىفرمايد «رحماللّه عبدا قال خيرا فغنم اوصمت فسلم» خدا رحمت نمايد بندهاى را كه خوب بگويد تا غنيمت برد و يا ساكت باشد تا سلامت يابد.
و سوم روانيست براى تو اينكه هرچه مىخواهى شنيده و گوش دهى براى اينكه خداى تعالى مىفرمايد «ان السمع والبصر والفوآد كل اولئك كان عنه مسئولاً» به تحقيق كه گوش و چشم و قلب هركدامشان سؤال خواهند شد از آنچه كردهاند. پايان احاديث آن حضرت.
(138)
فصل پنجم از باب دوم
در وفات آن حضرت و سبب آن
قالاللّه تعالى «ومن يخرج من بيته مهاجرا الىاللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علىاللّه» و كسى كه بيرون شود از خانه خود در حالتى كه مهاجر به سوى خدا و رسول او باشد سپس او را مرگ دريابد پس به تحقيق كه واقع است اجر و مزد او بر خداى تعالى.
بعد از بيان كردن نخبه و زبدهيى از اخبار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بيان كيفيت وفات آن حضرت و سبب آن را مىنماييم. و در پيش نگارش داده بوديم داستان زندگانى او را بعد از مهاجرت و نزول اجلالش به شهر رى كه در محله ساربانان يا سكة الموالى در سردابه خانه شخصى از پيروان على عليهالسلام منزل فرموده، و به پنهانى و خفيه به سر مىبرد و در اوايل ورودش هيچكس از حال او مطلع نبود تا كمكم پيروان آلمحمد رفت و آمد كرده و از مقامات حضرتش مستحضر گشته و به گوش ديگران رسانيده و منتشر نمودند تا به اندك زمانى بيشتر شيعههاى رى باخبر شده به خدمت حضرتش شرفياب گرديدند مخصوص دانشمندان دين و علما حديث كه آن زمان در رى بودند مانند احمد بن ابىعبداللّه برقى كه از اكابر و بزرگان اهلحديث و روايت است و ابوتراب عبيداللّه بن موسى الرويانى و احمد بن مهران و سهل بن زياد رازى و
(139)
عدهيى ديگر از خردمندان و دانشجويان آن عصر به خدمتش رسيده و اخذ علم و حديث مىكردند. و حضرتش نهايت زهد و تقوى و صيام روزها و قيام شبها را داشت تا وقت وفات و رحلتش.
امّا سبب وفات او را به چند طريق نوشتهاند و مشهورش اينكه مريض شده و از دنيا رحلت فرمودند و اين قول معروف نزد بزرگان و دانشمندان علم رجال و تراجم مانند ابوالعباس احمد بن على النجاشى در كتاب رجال خود و صاحب بن عباد در رسالهاى كه در احوال آن حضرت نوشته است مىباشد.
گفتار صاحب مجمعالبحرين و بعضى ديگر در سبب وفات آن حضرت
امّا طريق ديگر اين است كه آن حضرت به مرض خدايى و مرگ خود از دنيا نرفته بلكه او را شهيد يا بدتر و دشوارتر از شهادت از بين برده و از دنيا رفته است، و آن قول و عقيده شيخ فخرالدين بن شيخ محمدعلى طريحى نجفى صاحب كتاب مجمع البحرين و شيخ محمد كوفى است كه طريحى در كتاب منتخب المراثى والخطب خود و كوفى در كتاب رجال خود مىگويد: «وقيل ممن دفن حيا من الطالبيين عبدالعظيم الحسنى بالرى و محمد بن عبداللّه بن الحسن» يعنى گفته شده از كسانى كه زنده مدفون شدند از اولاد ابيطالب كه پدر على اميرمؤمنان است يكى عبدالعظيم حسنى است در رى و ديگر محمد فرزند عبداللّه فرزند حسن است.
تقريب قول طريحى و كوفى
امّا اين قول ولو اينكه گوينده آن مجهول است و ما مدرك صحيح متقنى غير از آن نداريم و كوفى و طريحى هم كه گفتهاند نسبت به قيل و قايل مجهول دادهاند، نمىتوانيم جدا هم انكار آن را نموده و يا استبعاد نماييم زيرا كه در سابق اشاره كرديم كه مردم آن زمان رى سه فرقه بودند: يكى حنفى و ديگرى شافعى و فرقه سوم شيعيان و پيروان آلعلى عليهالسلام بوده كه آن حضرت به محله و كوى ايشان وارد شده و سكنى
(140)
كرده بودند و بين طايفه حنفى و شافعى كه مرامشان به هم نزديك و بلكه هم مرام بودند با يك اختلاف جزئى و جمعيتشان هم بسيار و چندين برابر شيعهها بودند با شيعهها نزاع مذهبى بوده و يك قسمت خرابى رى هم منسوب به آنها است كه در اثر جدال و نزاع آنها شده و از بين رفته است.
خلاصه چون آميزش مردم با آن حضرت زياد شد آن دو فرقه ديدند كه وجود آن بزرگوار لطمه و رخنه بزرگى به مرامشان انداخته و اگر اندك زمانى هم بماند به كلى از ميان خواهد رفت روى اين زمينه دور نباشد كه نهضت نموده و اين مصيبت ناگوار را كه از شهادت و كشته شدن بالاتر است به او وارد كرده باشند. همانطور كه اين عداوت و كينه و اين تعصب جاهلانه و وحشيانه را با شيعه و پيروان آلمحمد صلىاللهعليهوآله در هر زمان رفتار كرده و در هر موقع كه سلطنتى بر آنها پيدا مىنمودند به هر وجه شديدى از بينشان مىبردند. مخصوصا بزرگان و دانشمندان اين فرقه را كه يگانه سد و مانع مرام باطل خويش مىدانستند مانند شهيد اوّل و شهيد دوم صاحب كتاب لمعه و شرح آن را كه در شام شهيد كرده و حتى بدن محمد بن مكى شهيد اوّل را سوزانيدند. و قاضى نوراللّه شوشترى صاحب كتاب احقاق الحق را در هندوستان شهيد نمودند با بسيارى ديگر را كه ذكر آنها باعث درازى كلام است خردمندان اگر مراجعه به كتاب شهداء الفضيله يا قصص العلماء و كتابهاى تراجم نمايند خواهند دريافت كه چه اندازه از نوابغ و مردان بزرگ و پاك شيعه به هزاران جور و آزار مخالفين از بين رفته و دستخوش تيغ و يا زهر اينان گرديدهاند.
طريق سوم سبب وفات آن حضرت
امّا سبب سوم را بعضى شهادت به زهر مىدانند كه آن حضرت را زهر خورانيده و مسموما شهيد شده و از دنيا رفته است چنانكه سيد استادم سيد شهابالدين النجفى المرعشى هماز سيداستاد مرحوم سيد رضاى نسابه غريفى نجفى طابثراهنقل نمود كه ايشان از كتاب مشجرات ابنمعيه نقل كردند كه آن حضرت را شهيد به زهر نمودند.
(141)
تقريب گفتار سوم در سبب وفات آن بزرگوار
اين قول هم گرچه مانند قول طريحى و كوفى غير از يك مدرك مشجرات ابنمعيه مدركى ديگر ندارد امّا هيچ بعدى ندارد و شايد اين قول هم از گفته و عقيده كوفى و طريحى قوىتر باشد، چرا كه در سابق بيان كرديم كه خلفاء جور و باطل عباسيان كه حق و منصب آلعلى عليهالسلام را غصب نموده بودند و براى سياست و زمامدارى خود نهايت مراقبت را با ايشان داشته و پيوسته آن خاندان پاك را محصور داشته و انواع شكنجه و آزار از قبيل زندان و تبعيد و كشته شدن و يا از زهر مسموم گرديدن را بدانها روا داشته و عمل مىكردند و هركدام از آنها كه موقعيتش بيشتر بود زيادتر مورد خطر و سياست عباسيان گرديده و زودتر از بين مىرفت. چنانچه در پانصد سال دوران خلافت عباسيان و به خصوص هنگام معاصريتشان با امامان دين و ائمه مسلمين چه اندازه از بزرگان آلمحمد صلىاللهعليهوآله مقتول و مسموم آنها گرديده حتى تمامى ائمه هدى را با وجود اينكه نهايت تقيه و غايت مداراى با آنها را داشتند باز هركدامشان مسموم و شهيد خليفه معاصر خود گرديدند.
گفتار صدوق در شهادت بزرگان دين
طريحى در كتاب منتخب خود از صدوق نقل كرده و مىگويد كه تمامى پيشوايان دين و ائمه مسلمين شهيد از دنيا رفتند على بن ابيطالب عليهالسلام را در اثر حيلههاى معاويه و عداوت نواصب با شمشير شهيد كردند، و حسن بن على عليهالسلام را خود معاويه غدار ظالم مسموم نمود، و حسين بن على عليهالسلام را پسر خبيث معاويه يزيد جنايتكار به هزاران ظلم و جفا در آشكارا شهيد كرد، وليد بن عبدالملك اموى امام زينالعابدين عليهالسلام را زهر خورانيد، و پسرش ابراهيم و يا برادرش هشام بن عبدالملك حضرت باقر را مسموم نمود، و ابوجعفر منصور دوانيقى عباسى حضرت صادق عليهالسلام را به زهر شهيد كرد و هارون رشيد عباسى حضرت موسى كاظم عليهالسلام را پس از ساليان دراز حبس و زندان تاريك به زهر جفا مسموم نمود، و مأمون عباسى حضرت
(142)
رضا عليهالسلام را با انگور و يا انار زهرآلود شهيد كرد، و معتصم برادر او حضرت امام محمدتقى عليهالسلام را زهر خورانيده و مسموم نمود، و معتز باللّه عباسى حضرت امام علىالنقى عليهالسلام را با زهر ستم شهيد كرد، و معتمد عباسى حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام را شهيد زهر ساخت.
و از آنها گذشته فرزندان آن بزرگواران را چه از حسنىها و چه از حسينىها مانند زيد شهيد فرزند امام زينالعابدين عليهالسلام كه يوسف بن عمرو به فرمان نضر بن خديمه شهيد تيغ نموده و بدنش را تا چهار سال به دار آويخت و فرزند او يحيى را در سن شانزده يا هيجده سالگى شهيد كردند. و على الباقر فرزند امام محمدباقر عليهالسلام را در نزديكى كاشان در قريه (باراكرس) به هزاران جور و ستم به قتل آوردند و اكنون مزارش در مشهد اردهال زيارتگاه جمع زيادى از شيعيان است.
و از حسنىها هم عده كثيرى را مانند عبداللّه محض و محمد و ابراهيم فرزندان او و على بن الحسن الامير جد حضرت عبدالعظيم را و سادات حسنى ديگر را كه در پيش هم اشاره كرديم شهيد نمودند.
حاصل همواره عباسيان جستجو و تفتيش از حال بزرگان مىنموده و مراقب بودند كسى با ائمه مسلمين و پيشوايان مسلمين آميزش ننموده و تبعيت و پيروى از آنها ننمايد و اگر شخصى را پيدا مىكردند كه ترويج گفته آنها را مىنمود و يا مردم را دعوت به مرام و روش حق حضرات ائمه مىكرد بهزودتر وقتى او راگرفته و سياست مىنمودند.
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه معاصر و همزمان با چهار تن از خلفاء بنىعباس مأمون و معتصم و متوكل و معتزباللّه عباسى بود و از آنها كمال تقيه را داشت مخصوص زمان زبير خليفه پسر متوكل عباسى همان معتزباللّه معروف كه بالاخره هم آن ستمكار تعقيب او را نموده تا خائفا از سامره فرار كرده و به شهر رى آمده بودند پس از انتشار و شهرت او كه از اصحاب و هواداران خاص حضرت امام محمدتقى و امام علىالنقى عليهالسلام و از مروجين و گويندگان ايشان است دور نباشد كه از طرف خليفه معاصر آن حضرت را در پنهانى زهر داده و شهيد كرده باشند. واللّهاعلم.
(143)
آن بزرگوار حايز مقام شهادت است
باىّ الحال اگر شهادت آن بزرگوار مأخذ و مدرك درستى نداشته باشد ولى بهطور قطع و يقين داراى درجه شهادت و فضيلت شهداء است، زيرا اخبارى كه در موت غريب به خصوص عالم و دانشمند و محدث غريب است بسيار و در غالب آن اخبار موت غريب را شهادت در راه خدا قرار داده چنانچه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «موت الغريب شهادة».
و حضرت صادق عليهالسلام مىفرمايد هيچ غريبى از دنيا نمىرود كه گريه كنندگان او غايب باشند مگر اينكه مىگريد براى او مساجد و معابدى كه در او عبادت كرده و گريه مىكند بر او در و ديوار آن مساجد و درهاى آسمانى كه عمل آن غريب را بدان بالا بردند و گريه مىكند بر او فرشتگان. و در خبر ديگر مىفرمايد وقتى كه غريبى مىميرد تمام حيوانات حتى ماهيان دريا و درندگان صحرا بر او مىگريند.
خلاصه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به چند جهت درجه رفيعه شهادت را حائز و دارا است اگر در صورت ظاهر درك آن را نكرده باشد يكى مرتبه علم و دانش او كه عالم آلمحمد صلىاللهعليهوآله بوده و عالم هم فوق فضيلت شهداء را دارد زيرا فرمودهاند: «مدادالعلماء افضل من دماء الشهداء» مداد عالم بالاتر از خون شهيد است.
و ديگر مرتبه محدثيت و نيابتش از طرف امامان عليهمالسلام و سوم غربتش كه در شهر رى غريبانه در گوشه آن سردابه از دنيا رفته و از فرزندان و نزديكانش كسى با او نبوده.
به هر صورت يك روز جمعى از پيروان و دوستانش شرفياب حضرتش شده ديدند كه مقابل قبله خوابيده و رداى خود را برو كشيده وقتى برداشتند ديدند از دنيا رفته است. چون بدن شريفش را برهنه كردند غسل بدهند ورقهيى از جيب مباركش بيرون آمد كه نوشته بود به خط آن حضرت «انا ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على ابن ابيطالب عليهالسلام » و شايد تا آن وقت مردم رى جز معدودى كاملاً هويت آنجناب را نمىدانستند و اين بيرون آمدن ورقه هويت آن بزرگوار مؤيد بر اين است كه آن حضرت به مرگ خدايى از دنيا رفته و يا به زهر
(144)
شهيد و مسموم شده باشند و به گفته طريحى و كوفى كه زنده مدفون شده باشد بعيد مىنمايد. بيرون آمدن آن رقعه و سن آن حضرت در آن وقت حدود پنجاه و دو سال بوده تاريخ وفاتش دويست و پنجاه و دو هجرى دو سال پيش از شهادت حضرت امام علىالنقى عليهالسلام بوده است.
و اين ناچيز هرچه را تفحص و تجسس و رجوع به بزرگان و نسابين نمودم خبر و اثرى از تاريخ وفات آن حضرت كه در چه ماه و چندم آن و تحقيقا در چه سنهيى از هجرت واقع شده پيدا نكردم و اين تاريخى را كه نگاشتم از روى تقريب و استنباط همزمانى ايشان با آن سه امام بوده كه هيجده سال معاصر حضرت جواد، و سى و چهار سال هم معاصر حضرت امام هادى و امام عسكرى، و وفاتش مسلما پيش از شهادت امام دهم علىالنقى واقع شده زيرا آن بزرگوار مردم را تحريص و ترغيب به زيارت قبر آن حضرت داده كه در اخبار زيارت قبر آن جناب خواهيم نگاشت.
و در خصوص سن آن حضرت هم از روى تقريب بوده و مدرك صحيحى در دست نيامده، امّا احوالات او تمامى با مدارك و در كتبى كه فهرست نموديم مضبوط است.
و تاريخ وفاتى را كه بعضى از معاصرين گذشته ما در تذكره عظيميه نسبت به بعضى از كتابها دادند كه در نيمه ماه شوال است اصلاً مدركى ندارد. و سيد استادم نسابه شهير سيدشهابالدين النجفى المرعشى هم به ايشان نوشته و اعلان كردند كه آن تاريخ بىمدرك است.
مدفن آن حضرت در مسجد شجره رى
صاحب بن عباد و نجاشى و ديگران ارباب تراجم چنين نوشتهاند كه در روز آخر كسالت و مرض و يا آخر روز زندگانى آن بزرگوار شخصى از پيروان على عليهالسلام حضرت رسول را در خواب ديد كه فرمودند فردا مردى از فرزندان مرا از سكةالموالى حمل مىكنند به باغ عبدالجبار فرزند عبدالوهاب رازى و در پاى درخت
(145)
سيبى دفن مىنمايند. پس آن شخص از خواب بيدار شده و در نزد عبدالجبار آمد تا باغ را خريده و گوى اين فضيلت را بربايد، صاحب باغ گفت براى چه اين باغ را مىخرى؟ خواب خود را بيان كرد، عبدالجبار گفت من هم چنين خوابى ديدهام و آن مكان دفن كه پاى درخت سيب باشد با تمامى اين باغ وقف بر آن بزرگوار و صاحبان شرف از پيروان آلمحمد صلىاللهعليهوآله و شيعيان على عليهالسلام نمودهام كه در آن مدفون شوند. پس روز ديگر كه آن حضرت از دنيا رفت بدن شريفش را از آن سرداب حركت داده و بدان باغ آوردند و در پاى همان درخت سيب دفن نمودند و آن مكان معروف به مسجد شجره گرديد.
و از بزرگان رسيده است كه چون پاى آن درخت را كندند قبرى ساخته و آماده ظاهر شد جسد شريفش را در ميان آن گذاردند. و اين گرچه در كتاب معتبرى ديده نشده امّا از آن تعيينى كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در خواب كرده و آن موضع را هم نشان داده بودند فهميده مىشود كه قبر آن حضرت مهيا بوده.
و در اينكه همين قبر معروف قبر آن حضرت است ترديدى در ميان مسلمين نيست، و اكنون هزار و اندى است كه زيارتگاه عموم شيعهها و اكثر مسلمين است و شايد از قبور ائمه هدى و چند تن از امامزادگان گذشته قبر امامزادهاى به شهرت و يقينى قبر آن حضرت نبوده باشد.
(146)
فصل ششم از باب دوم
در زيارت قبر آن حضرت
زيارت يعنى چه
پيش از بيان اخبارى كه در زيارت آن حضرت رسيده است دانسته شود كه زيارت يعنى چه؟ امّا معلوم است كه لفظش مورد گفتگوى ما نيست و به صرف ماده آنكه چه مىباشد كار نداريم، معناى آن مطلوب و مقصود ما است. و در لغت به زبان ساده ديدار كردن و ديدن نمودن است، و در اصطلاح شيعه عبارت است: از «حضور الزائر عند مزوره مع العرفان بشخصيته» يعنى حاضر شدن زائر نزد مزور خود با شناسايى و معرفت به هويت و شخصيت اوست.
اخبار ثواب زيارت قبر آن حضرت
اخبارى كه در زيارت آن حضرت وارد شده دو دسته مىباشد:
اوّل آنهايى كه به نحو عموم است براى زيارت تمامى ائمه مسلمين و پيشوايان دين و فرزندان خاص ايشان و آنها بسيار و ما براى اختصار اكتفا به بيان يكى از آنها مىنماييم.
(147)
در امالى ابنالشيخ از ابىعامر واعظ اهل حجاز است كه گفت شرفياب شدم خدمت امام صادق عليهالسلام و عرض كردم اى پسر رسول خدا چيست از براى كسانى كه قبر اميرمؤمنان را زيارت كنند و تعمير مرقد پاكش را بنمايند؟ فرمود: اى ابىعامر پدرم از پدرش از جدش امام حسين عليهالسلام از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت كرده كه فرمودند به حضرت امير عليهالسلام يا على تو در زمين عراق كشته مىشوى و در آنجا هم مدفون خواهى شد.
پس آن بزرگوار عرض كرد چيست براى كسى كه زيارت كند قبرهاى ما را و آباد نمايد آن را و پيمان كند به زيارت و آبادكردن آنها؟ فرمود اى ابوالحسن به درستى كه قرار داده است خدا قبر تو و قبور فرزندان تو را بارگاهى از بارگاههاى بهشت و ميدانهاى جنت و قرار داده خداوند دلهاى پاكان مخلوقات و برگزيدگان از بندگانش را كه ناله و توجه كنند به سوى شما و تحمل خوارى و آزار نمايند در راه شما و آباد كنند قبرهاى شما را و بسيار نمايند زيارت آنها را براى نزديكى به خدا و آفريننده پاك و دوستى رسول و پيغمبر او صلىاللهعليهوآله .
اى على كسى كه آباد كند قبرهاى شما را و پيمان نمايد با آنها، مثل كسى است كه كمك كرده باشد سليمان پيغمبر را بر ساختمان بيتالمقدس، و كسى كه زيارت كند قبرهاى شما را حساب شود براى او ثواب نود حج بعد از حج واجب و بيرون رود از گناهانش تا بازگشت نمايد از زيارت شما مانند روزى كه از مادر متولد شده. (پايان اين حديث)
پس از اين خبر شريف دانسته شد ثواب زيارت حضرت اميرمؤمنان و فرزندان خاص او، كه يكى از آنها حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است.
و اين خبر از خبرهاى مهم اين باب است كه اگر نبود خبرى مگر همين يك خبر هر آينه كافى بود براى تشويق و ترغيب توده مسلمين مخصوصا پيروان و علاقهمندان ايشان.
(148)
خبر معروف حضرت هادى عليهالسلام در ثواب زيارت آن حضرت
دسته دوم از اخبار زيارت آن حضرت دو خبر است كه در خصوص زيارت اوست.
اوّل: از حضرت امام علىالنقى عليهالسلام است بعد از وفات آن حضرت و آن را صدوق در ثواب الاعمال بدين طريق روايت نموده و مىگويد خبرداد مرا على بن احمد، كه گفت خبرداد ما را حمزه بن قاسم علوى، كه گفت خبر داد ما را محمد بن يحيى قمى از مردى از اهل رى، كه گفت داخل شدم بر حضرت ابوالحسن امام علىالنقى العسكرى عليهالسلام فرمود كجا بودى عرض كردم به زيارت جدت حضرت امام حسين عليهالسلام رفته بودم. پس فرمود امّا به درستى كه تو اگر زيارت كرده بودى قبر عبدالعظيم حسنى را كه در نزد شما است هر آينه بودى مثل كسى كه زيارت كرده باشد قبر حسين عليهالسلام را.
«قال الهادى عليهالسلام امّا انك لوزرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار قبرالحسين عليهالسلام ».
وجه تشبيه زيارت آن حضرت به زيارت حضرت حسين عليهالسلام
بر صاحبان خرد و دانش پنهان نيست كه اين تشبيه و تمثيلى كه زيارت آن حضرت را به زيارت قبر عموى بزرگوارش حضرت امام حسين عليهالسلام نمودهاند بر طريق گفته اهل ادبيت است كه مىگويند مشبهبه بايد اقوى از مشبه باشد، چون زيارت حضرت سيدالشهداء از زيارت ساير امامها مشهورتر و ثوابش بر تمامى شيعه و بيشتر فرق مسلمين روشن است تشبيه به زيارت آن بزرگوار نموده. همچنانى كه زيارت حضرت امام حسين عليهالسلام را تشبيه به زيارت حضرت حق عزّه اسمه نمودهاند. و حديث «من زارالحسين به كربلا كم زاراللّه فى عرشه» در بين شيعه معروف است.
حاصل حاجت به درازى بحث و كشيدن كلام در اينكه اين چه تشبيه مىباشد نداريم، مختصرا مىگوييم همانطور كه ثواب زيارت حضرت امام حسين عليهالسلام براى مردم به نسبت معرفت و شناسايى آنها مختلف است ـ براى بعضى ثواب زيارت
(149)
حضرت حق و برخى ثواب حج و طواف خانه كعبه آن هم به اختلاف معرفت مردم، عدهاى يكحج وديگر دوحج تا صدحج وثوابهاى ديگرىكه فرمودهاند بهپايه مقامات و كمالات عرفان اشخاصاست ـ زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام همبراى زوارش به مثابه زيارت آن حضرت است، زيرا كه از ظاهر كلام امام عليهالسلام چنين استفاده مىشود.
خلاصه تنها چيزى كه شرط زائر است معرفت و شناسايى مزور مىباشد كه كيست و به چه جهت حائز اين مقام شده. و در بعضى اخبار فرمودهاند «من زارالفلان عارفا بحقه فله كذا و كذا» كسى كه زيارت كند فلانى را و شناساى حق او باشد پس براى او چه و چه خواهد بود.
جهت تشبيه چيست
و امّا جهت تشبيه و تمثيلش اينكه اوّلاً مقامات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بالاتر از آن است كه در علت و جهت تشبيه زيارتش به زيارت عموى بزرگوارش گفتگو نماييم، به علاوه اخبار بسيار در اين باب وارد شده از حضرت رسول و حضرات ائمه عليهمالسلام كه زيارت بعضى از فرزندان و اصحاب گرامى خود را تنزيل و تشبيه به زيارت خودشان كرده و فرمودهاند: اگر كسى دستش كوتاه است از زيارت قبور ما زيارت فلان و فلان رود مانند آن است كه به زيارت ما آمده باشد. و خبرى هم در اين خصوص از حضرت رضا عليهالسلام معروف در زبان اهالى رى مىباشد و در كتيبه درب حرم آن حضرت هم نوشته است كه آن حضرت فرمودهاند: اگر كسى دستش به زيارت قبر من نرسيد و قدرت آن را پيدا ننمود زيارت كند قبر برادرم عبدالعظيم حسنى را در رى مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد در خراسان بعد از وفات من.
اين ناچيز مؤلف براى مدرك اين خبر هرچه جستجو در كتب كرده و رجوع به اهلحديث و بزرگان علما نمودم اثرى نيافتم، معلوم مىشود اين عبارت و اين خبر مدرك درستى ندارد واللّه اعلم و هوالعالم.
(150)
وجه دوم تشبيه
ممكن است براى اين باشد كه چون آن حضرت در چند جهت با عموى بزرگوارش شريك و شبيه است يكى اينكه به گفته طريحى و كوفى كه آن حضرت را شهيد و يا زنده دفن كرده باشند در شهادت شريك آنجناب است، و ديگر غربت و دورى از شهر و ديارش به خصوص تنهايى و بىكسيش كه در وقت وفات او هيچيك از خانواده حضرتش در نزد او نبوده و غريبانه مثل عمويش حسين عليهالسلام از دنيا رفته است، و ديگر همانطور كه عموى گراميش در راه دين و ترويج شريعت و مرام پاك احمدى غربت و شهادت را اختيار نمود. آن حضرت هم براى تبليغ احكام قرآن و راهنمايى دين مقدس اسلام و خشنودى امام زمان خود كه خشنودى و رضاى خداوند است هجرت و غربت در راه خدا را داوطلب شده و براى خود انتخاب فرمود و به مضمون فرمايش جدش رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه فرمود «من كان للّه كاناللّه له» كسى كه براى خدا باشد خدا هم براى او خواهد بود و اقتضاء وعده حضرت ايزد متعال كه در كلام مجيدش براى هجرت كنندگان دين قرار داده و فرموده «ومن يخرج من بيته مهاجرا الىاللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علىاللّه» و كسى كه از خانهاش بيرون رود در حالى كه مهاجر به سوى خدا و رسول او بوده باشد پس مرگ او را دريابد به تحقيق كه اجر و مزد او بر ضمان خداى تعالى است.
بايد كه زيارت قبر آن حضرت به مثابه زيارت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام بوده باشد.
خبر دوم در ثواب زيارت آن حضرت از امام رضا عليهالسلام
شيخ زينالدين شهيد دوم صاحب كتاب شرح لمعه و مسالك در حاشيهاى كه بر خلاصة الرجال علامه حلى قدس سره نوشته است در آن حاشيه مىگويد: «عبدالعظيم هذا هوالمدفون به مسجد الشجره و قبره يزار و قد نص على زيارته الامام على بن موسى الرضا عليهالسلام و قال و من زاره و جبت له علىاللّه الجنه و قد ذكره بعض النسابين» يعنى
(151)
عبدالعظيم همان آقاى مدفون در مسجد شجره رى است كه قبرش را زيارت مىكنند و به تحقيق براى ثواب زيارت او نصى از حضرت امام رضا عليهالسلام رسيده و فرمودهاند كسى كه زيارت كند قبر او را واجب مىشود بر خداى تعالى كه او را بهشت برد.
اين ناچيز مؤلف گويد كه اين خبر ولو مدركش مانند خبر صدوق و كتاب او نيست، يعنى در كتاب صحيحى با روات معينى ديده نشده امّا چون مانند شهيد دومى كه او را نقل كرده و نسبت به بعضى از علما انساب هم داده است لابد نزد او صحت داشته و اطمينان به صدور آن داشته كه در حاشيه خود ذكر كرد.
و علاوه از آن ميرداماد هم در كتاب رواشح خود نقل كرده و بسيارى از علما ديگر هم گفتهاند.
اى الحال قول و نقل مثل شهيد و ميرداماد براى ما در اين باب حجت و دليل است.
و بنابر حجيت و صحت او كه از حضرت رضا عليهالسلام باشد درباره زيارت او از پيشبينىها و اخبار از آينده آن حضرت بوده و كاملاً جلالت و شخصيت حضرت عبدالعظيم را اعلان كرده و آگاهى مىدهد، زيرا كه در سابق تحقيق نموديم كه او به شرف ديدار و ملاقات حضرت رضا عليهالسلام نرسيده بلكه سال ولادتش نزديك به سال شهادت آن حضرت بوده.
پس از حضرت آفريدگار مهربان مىخواهيم كه يك توفيق و مدد سرشارى به ما بخشش فرمايد كه از روى معرفت و دل پاك به زيارت آن حضرت مشرف گرديم.
(152)
فصل هفتم از باب دوم
خاندان و اعقاب آن حضرت
بنابر اتفاق علما انساب و نويسندگان تاريخ آلابيطالب زوجه و همسر محترمه و بانوى عفت آن بزرگوار موسومه به خديجه دختر قاسم بن حسنالامير دختر عموى آن حضرت بوده. و در اولاد و فرزندان اين خاتون عصمت از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام علما و نسابين و مورخين به اختلاف سخن كردهاند. مرحوم شيخ محمدباقر تهرانى صاحب كتاب روح و ريحان در كتابش كه به اسم آن حضرت نوشته مىگويد: فرزندان آن حضرت منحصر به دو پسر بوده يكى قاسم و ديگرى احمد، و علاوه از اين دو بزرگوار فرزندى نيافتم و منظور ندارم بر ايشان چه گذشت و كجا مدفون شدند.
و مرحوم ميرزا محمدتقى لسان الملك كاشانى مؤلف و نگارنده ناسخ التواريخ در جلد پنجم ناسخ كه در زندگانى امام حسن مجتبى عليهالسلام است مىگويد:
در شرح احوال فرزندان آن حضرت از عبدالعظيم عليهالسلام پسرى ماند به نام محمد كه از علما و زهاد و بزرگان معروف زمان خود بوده است.
و ديگران از اهل تاريخ را سخنانى غير از اين است در اين باب كه بيان آنها بيرون از
(153)
مقام و بلكه بىفايده است و اين قاصر و ناچيز گويد كه هر موضوع را بايد به اهل و خبره آن رجوع نمود سؤال نحو از نحوى و منطق را از منطقى و فقه را از فقيه و تاريخ را از مورخ و نسب را از نسابه و پرسش از غير اهل آن بىمورد و خالى از نتيجه است، زيرا كه فنون از يكديگر ممتاز و مفترق مىباشد پس دانستن نسب و تحقيق در فرزندان آلابيطالب بخصوص مورد كه فرزندان حضرت عبدالعظيم حسنى است فنى است نسبى و راجعبه علم انساب است و حقيقت آن را از نسابه بايد پرسيد از غير آن مثل نويسنده تاريخ يا ساير علوم وجهى نداشته بلكه كارى است خطا و بيهوده.
و اين ناچيز را چون اكنون در اين موضوع ممارست و اطلاع كامل نبود و مىخواستم هم كه تحقيق در هويت و شخصيت فرزندان آن حضرت نموده و اطلاع و بينش كاملى براى طالبين گذارده باشم، اين داستان را از استاد بزرگوار عزيزم كه نحرير فن انساب و خريت مشجرات آلابيطالب و هم فقيه كامل و زاهد عادل و حقيقتا عنصر تقوى و پيكر اخلاق و مجسمه عمل و در خصوص علم انساب وحيد عصر و فريد زمان خويش است سؤال نموده ايشان هم بذل لطف فرموده در نامهيى پاسخ ناچيز را مرقوم فرمودند:
گفتار علامه شهير و نسابه خبير قرن چهاردهم هجرى ابوالمعالى سيدشهابالدين النجفىالمرعشى كه از بزرگان علما و مدرسين جليل حوزه علميه اسلاميه قم و استاد عزيز اين ناچيز است در خصوص فرزندان آن حضرت فرمود: سيد سابق الالقاب مخفى نماند آنكه بيشتر نسابين براى آن حضرت پسرى به اسم محمد ذكر فرمودهاند و او از علما و زهاد و عباد و محدثين عصر خود بوده است: و شيخ بزرگوار محمد مهدى فتونى عاملى كه از علما انساب و جد مادرى شيخ محمدحسن صاحب جواهر است در تهذيب الانساب خود فرموده از محمد عبداللّه ماند و از او عيسى اوّل و از او محمد و از او اسمعيل و از او عيسى دوم و از او اسمعيل و از او عيسى سوم.
(154)
گفتار صاحب منتقله در انتقال فرزند آن حضرت
از ابواسماعيل ابراهيم بن عبداللّه صاحب كتاب منتقلة الطالبيه در كتاب مزبورش نقل شده كه محمد بن عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى منتقل شدند به سامرى و در اراضى بلد و دجيل وفات نموده و مدفون شدند.
مؤلف گويد جماعتى قائلند كه سيدمحمد معروفى كه در نزديكى بلد بين سامرى و كاظمين واقع است و به كثرت كرامت مشهور و در توسل بسيار مجرب و جلالت او بىاندازه است همان محمد بن عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى است، و مرحوم علامه آقا ميرزا فتحاللّه معروف به شريعت اصفهانى استاد علامه فهام آقاسيد محمد حجت مدظله و بعضى از فقهاء معاصر هم همين احتمال را مىدادند. ولكن مشهور آن است كه او سيدمحمد ابن علىالهادى است واللّه اعلم.
اسباط حضرت عبدالعظيم در بلده طيبه قم
سيد بزرگوار ناصرالدين معروف به شاهزاده ناصر كه مقابل درب جديد مسجد امام عليهالسلام قم مزار معروفى دارد با خواهرش فاطمه كه قبر شريفش در خزانه حضرت معصومه عليهالسلام متصل به قبر رشيدالاسلام رضوى است از طرف مادر از اسباط و نوادههاى حضرت عبدالعظيم است. و اين ناصرالدين صاحب مقام شامخى در علم و ادب بوده است.
اعقاب و اسباط آن حضرت در اطراف مازندران و رى
مرحوم والد ماجد علامه نجفى سيدزاهد و متقى نسابه شمس الدين السيد محمود الحسينى المرعشى در حواشى و تعاليق خود كه بر عمدة الطالب سيد احمد نسابه نوشته است چنين مىگويد كه ذريه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در اطراف مازندران و رى
(155)
موجود مىباشند. و از آنها است سيد جليل و عالم نبيل السيد محمد حسن الحسنى كه از ابرار و اخيار و اتقياء علما عصر خود مىباشد و از كسانى است كه حقير از او اجازه روايتى دارم.
گفتار صاحب كتاب مشجرات در فرزندان آن حضرت
مرحوم استاد بزرگوار در علم نسب علامه سيدمحمد رضاالموسوى الغريفى البحرانى الصائغ النجفى صاحب كتاب المشجرات در درس فرمودند كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را دو پسر بود به نام محمد و احمد و دو دختر بود به نام صفيه و فاطمه. (پايان گفتار علامه نجفى)
(156)
فصل هشتم از باب دوم
اصحاب و حوارى آن حضرت و داستان احمد برقى
اصحاب و حوارى آن حضرت و كسانى كه از او نقل روايت و حديث كردهاند بسيار و ما اكتفا به نگارش عدهيى از اكابر آنها مىنماييم.
اوّل آنها احمد بن ابىعبداللّه برقى است كه از مردان بزرگ شيعه و اكابر قمىها است. شيخ نجاشى و طايفه ديگر از دانشمندان رجال او را توثيق و تمجيد نمودهاند اصل او كوفى است و جد او محمد فرزند على در زندان يوسف بن عمرو بود بعد از شهيد شدن زيد عليهالسلام يوسف او را به قتل آورده، و خالد پدر بزرگ احمد كوچك بود با پدرش عبدالرحمن بن محمد از ترس قتل فرار كرده و به برق رود قم آمده و ساكن شد. و اين احمد را كتابى است در بين علما فقهاء معروف به محاسن برقى و داراى صد باب از ابواب فقه و احكام دين است.
گفتار محدث نورى درباره احمد برقى
مرحوم حاجى نورى صاحب كتاب مستدرك الوسايل در جلد سوم مستدرك در باب رجال و مشايخ عظام از او ذكر و تمجيد كرده و مىگويد يك نسخه از محاسن برقى به ما رسيد كه داراى سيزده كتاب بوده و عدهيى هم از كتابهاى محاسن و جامعه كبير برقى نابود
(157)
شده و به دست ما نرسيده كه اگر مىرسيد علوم و دانشهاى بسيارى به ما رسيده بود.
بالجمله او را از بزرگان روات و رجال شمردهاند ولو اينكه بعضى او را طعن زده و مىگويند احمد برقى خبرهاى ضعيف را هم نقل مىكرد. و از براى همين هم احمد بن محمد بن عيسى كه بزرگ قمىهاى آن زمان بود او را از قم تبعيد كرده و اخراج نمود، امّا بعد دانست كه احمد با يكدل پاك نقل روايت مىنمايد و براى همان پاكى دل كه بىغرض است اعتماد به گفته روات و گفته خود دارد رفت و او را به قم برگردانيد و از او عذرخواهى نموده و دلجويى كرد. حتى وقتى كه او از دنيا رفت احمد بن محمد بن عيسى با سر و پاى برهنه عقب جنازه او مىرفت. وفاتش به گفته بعضى سنه دويست و هفتاد و چهار، و به گفته ديگر دويست و هشتاد هجرى بوده است. و پارهيى از زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در رى تا وفات آن حضرت از همين احمد برقى است. و تمامى علما متأخرين و كثيرى هم از متقدمين از جامعه كبير او كه محاسن است نقل نمودهاند مخصوصا شيخ صدوق از او بسيار روايت نموده و بيشتر رواياتى كه در كتاب خصال و علل الشرايع و توحيد و امالى و فقيه نقل كرده از او مىباشد و اين احمد احاديث بسيارى از آن حضرت روايت كرده كه ما بعضى آن را در ضمن احاديث آن جناب بيان كرديم.
سهل بن زياد آدمى رازى
دوم از اصحاب آن حضرت و از روات آن جناب سهل بن زياد آدمى رازى ابوسعيد است، كه از اهل رى مىباشد و معاصر با حضرت امام علىالنقى عليهالسلام و امام حسن عسكرى عليهالسلام بوده و از سه نفر از ائمه هم روايت كرده است. مدتى در قم ساكن بود تا احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى او را از قم به رى فرستاد و او از رى با حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام مكاتبه مىنمود. وفاتش در سال دويست و پنجاه و پنج هجرى سال ولادت حضرت بقيةاللّه امام عصر واقع شده.
(158)
عقيده كلينى و صدوق درباره سهل رازى
ثقةالسلام محمد بن يعقوب كلينى بسيار اعتماد و وثوق به اين سهل داشته و بيشتر رواياتى كه در كتاب مستطاب كافى نقل نموده از او روايت كرده. و شيخ بزرگوار صدوق هم به او زياد عقيدهمند بوده و در كتاب فقيه و بعضى از كتابهاى ديگرش به واسطه او از حضرت عبدالعظيم حسنى نقل كرده. و در كتاب من لايحضر الفقيه مىگويد: «و مارويته عن على بن احمد بن موسى عن محمد بن ابىعبداللّه الكوفى عن سهل بن زياد الآدمى الرازى عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليهالسلام ».
احمد بن مهران رازى
سوم از حوارى و روات آن حضرت احمد بن مهران است كه از مشايخ و استادهاى بزرگ ثقة اسلام كلينى بوده است و در كتاب اصول كافيش در باب ولادت حضرت زهرا عليهالسلام و ولادت حضرت كاظم بر او رحمت فرستاده. و البته اين ترحم كلينى و اعتماد او نسبت به احمد بن مهران خود دليل بر بزرگوارى و توثيق او مىنمايد، و معارض هم هست با كسانى كه او را تضعيف نمودهاند زيرا تضعيف او تضعيف كتاب كافى شريف است كه معمول به تمام شيعه و علما مذهب ما است.
حاصل كلينى به واسطه او اخبار زيادى از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل كرده و آن چند حديث كه در تفسير بعضى از آيات بود در خصوص ولايت على عليهالسلام از همين ابنمهران بوده است.
جمعى ديگر از اصحاب و روات آن حضرت
يكى از آنها ابوتراب عبيداللّه بن موسى الرويانى است كه غالب روايات و اخبار آن حضرت از اوست و او بيشتر از ديگران ملازمت آن حضرت را داشته است. و ديگر هم سهل به جمهور و نوفلى مىباشد با عده كثير ديگر كه ذكر آنها محل حاجت نيست قناعت به همين چند نفر از بزرگان و معروفين آنها نموديم.
(159)
كتابهاى آن حضرت
سيدمرتضى زبيدى صاحب تاج العروس فى شرح القاموس در تعاليق و حواشى خود بر انساب عميدالدين مىنويسد كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را كتابى است در حديث به اسم «الاصل».
و نجاشى در رجال خود و صاحب بن عباد در رساله خود كه در داستان آن حضرت است مىنويسد كه آن حضرت را كتابى است در عمل شب و روز به نام كتاب «يوم و ليله»، و كتاب ديگر در خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام دارد كه سيدبزرگوار رضى الدين موسوى آنها را در نهجالبلاغه بيان فرموده و كتاب ديگرى هم دارد به نام كتاب «صفّين» كه در كيفيت و داستان جنگ صفين مرقوم فرمودهاند.
(160)
خاتمه كتاب
فصل اوّل
بنا و سازمان آستانه مقدسه آن حضرت
مشهد مقدس عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در مسجد شجره رى از تاريخ دويست و پنجاه و دوى هجرى تقريبا كه وفات آن حضرت واقع شده زيارتگاه شيعههاى عالم بوده بدون اينكه داراى گنبد و دستگاه فوق العادهيى بوده باشد تا حدود چهارصد و هشتاد هجرى كه مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى رادستانى قمى مستوفى و كارپرداز مملكت بر كيارق شاه فرزند ملكشاه سلجوقى اقدام به سازمان گنبد و دستگاه با صفايى براى مشهد و مزار آن حضرت نمود و بنا اصل اين گنبد از آثار باقيه اوست.
اين مجدالملك رادستانى از آن علاقه و دوستى كه به دين مقدس و حضرات ائمه مسلمين داشت به تمامى مشاهد و مزارهاى حضرات امامها خدمات بزرگى نموده، بر قبور امامان مدفون بقيع قبرستان مدينه منوره گنبدها و بناهاى عالى نصب كرد، و به ديگر مشاهد مشرفه از كاظمين و سامرا مخصوصا نجف و كربلا بناها و عمارتهاى نيكويى بنا نمود.
(161)
خلاصه هركدام از پادشاهان و وزيران ديندار و با اعتقاد ايران به نوبت خود به آستانهاى پاك پيشوايان دين خدمتى نموده و آثار خيرى از خود بر آنها باقى گذاردهاند. چنانچه شاه طهماسب صفوى فرزند شاه اسماعيل در سنه نهصد و چهل و چهار ايوان و رواق حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را بنا كرد و فتحعلى شاه قاجار در عهد خود ضريح نقره كه اكنون هم در زير ضريح ناصرى موجود است بر قبر شريفش نصب نمود و خاقان بزرگ ايران ناصرالدين شاه قاجار ضريح نقره بسيار عالى كه فعلاً هم موجود است بر ضريح سابق فتحعلىشاه قرار داده. و گنبد مشهد و بام حرم آن بزرگوار را طلا اندود كرده و تاريخش را به ابياتى چنين در اطراف گنبد طلا كتيبه نمودند.
تباركاللّه در عهد دولت سلطان
|
فراشته است سر دين بگنبد گردان
|
قويم دولت اسلام ناصرالدين شاه
|
ابوالمظفر خورشيد خسروان جهان
|
عظيم همت خسرو بزر ناب اندود
|
خجسته قبه شهزاده عظيمالشأن
|
بخشتهاى زراندود او چوتابد مهر
|
هزار چشمه خور اندر او شود تابان
|
بدين حريم خداوند اين حريم بود
|
ملك ستايش گوى و فلك ستارهفشان
|
نگاشت كلك سروش از براى تاريخش
|
به حكم شاه كه چكمش هميشه باد روان
|
هزار و دوصد و هفتاد رفته از هجرت
|
فزوده گشت از اين قبه قيمت زر و كان
|
و اين دو مناره كاشىكارى شده زيبا كه سر به اوج فلك كشيده و گنبد مطلا را در ميان گرفته و باعث عظمت و هيبت اين آستانه مقدسه گرديده است، نيز از آثار و باقيات صالحات شاه شهيد مذبور است.
آينهبندى و نقاشى ايوان حرم از آثار ميرزا آقاجان نورى صدراعظم دولت ايران كه پيش از صدر اعظم اتابيك بوده، و بقيه آثار هم از شبستان مسجد بزرگ و كاشىكاريهاى اطراف صحن و ديگر خصوصيات قديم از ناصرالدين شاه است.
(162)
فصل دوم از خاتمه
در كرامات آن حضرت
مقدمه مؤلف در كرامات آن حضرت
پيش از شروع به بيان كرامات آن حضرت چون لازم بود ايراد يك مقدمهيى را كه كرامت از چه پيدا مىشود، ما اين مقدمه را كه خالى از فايده نبود وارد شده و از ذات اقدس خداى متعال درخواست نموديم كه قلم ما را در اين باب زيبا فرمايد. و از برادران ايمانى و هموطنان گرامى هم خواستاريم كه لغزشها و سكتههاى اين قلم نارساى ما را اغماض فرمايند.
مؤمن نزد خدا مقرب است
يكى از مسلميات و بديهيات مذهب ما است كه اگر انسانى به وظائف و تكاليف مقرره خود از واجبات و محرمات عمل يعنى اتيان واجبات و ترك محرمات و منهيات نمايد، و به عبارت سادهتر چيزهايى را كه ذات اقدس پروردگار عزيز از او خواسته به جا آورده و از چيزهايى كه منع و ردش نموده خوددارى كند نزد آن پروردگار به مقامى بلند و منزلتى ارجمند خواهد رسيد به جايى كه هرچيزى را از او خواستارى نمايد فورا بدو مرحمت كند. و اين البته حسى بشر است زيرا كه مىبينيم اگر نوكرى كاملاً پيرو و فرمانبردارى از مولا و آقاى خود نمايد به طورى كه مولا و ارباب خود را از خود خشنود و راضى نمايد چه مقدار نزد آن مولا عزيز مىشود. پس اگر بنده در
(163)
طريق بندگى و اطاعت پروردگار خود باشد بهتر و برتر عزيز مىگردد.
بندگى كن تا كه سلطانت كنند
|
تن رها كن تا همه جانت كنند
|
بنده شيطانى و دارى اميد
|
تا ستايش همچون يزدانت كنند
|
گذشته از اينكه عقل حاكم بدين معنى و حس شاهد اين موضوع است كتاب مجيد ما قرآن كه يگانه دستور و پرگام بشر است از هرجهت و محتوى است تمام قوانين اجتماعى و انفرادى و دينى و مدنى و اخلاقى را و به آواز بلند و رسا مىگويد: «لارطب ولايابس الا فى كتاب مبين». هيچتر و خشكى نيست مگر اينكه در قرآن مجيد بيان شده و نيز فرياد مىزند «هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق» يعنى اين كتاب ما قرآن سخنرانى مىكند براى شما به درستى و حقيقت در بسيارى از آياتش تقرب مؤمن و درجه و مقام او را نزد پروردگار اعلان مىفرمايد كه ما مورد شاهد آن را در چند آيه بيان مىكنيم.
در سوره انفال در ذيل آيه دوم كه مؤمنين را معرفى مىنمايد به علامت و صفاتشان مىفرمايد: «لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم» يعنى براى ايشان است درجههايى نزد پروردگارشان با آمرزش و روزى نيكو.
و در سوره اسراء آيه 78 در نتيجه و فايده نماز شب خواندن و شب را تهجد نمودن مىفرمايد «فتهجد فى الليل نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا» يعنى پس تهجد و عبادت كن در شب نافله و عباداتى كه براى تو است زيرا كه شايد برانگيزاند تو را پروردگارت با مقام پسنديده.
و در سوره حجرات آيه سيزدهم در خلقت بشر از يك مرد و زن در آخرش مىفرمايد «ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم» يعنى به درستى كه گرامىتر شما نزد خدا پرهيزگارتر شما است. و در آيه ديگر مىفرمايد «من عمل صالحلاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون»يعنى هركس عمل نيك كند مرد باشد يا زن و حال آنكه مؤمن است پس هر آينه ما زندگانى مىدهيم او را زندگانى پاك و پاكيزه و هر آينه جزا مىدهيم ايشان را مزدشان را به بهتر
(164)
چيزى كه عمل مىكردند.
حاصل در اين چند آيه و آيات بسيار ديگرى كه جهت اختصار ذكر ننموديم وعده فرموده است كه اگر مردم به وظايف دينى خود عمل كنند نزد آن خداوند عزيز و مقرب خواهند بود و وعده او هم خلف نمىشود زيرا كه اين از اصول اعتقادات ما است كه مولاى قادر و توانا خلف وعده نمىنمايد جهت اينكه خلف وعده اگر از عجز باشد كه پروردگار عزيز عاجز نيست و قادر مطلق است و اگر با قدرت و توانگرى خلف كند كه ظلم نموده و از او قبيح باشد و ذات مقدسش منزه از ظلم و هر قبحى است.
و در حديث قدسى مىفرمايد «لايزال عبدى يتقرب الى بالنوافل حتى كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به ويده الذى يبطش به»، يعنى هميشه بنده من نزديك مىشود به سوى من به سبب عبادات و اعمال نيك تا مىشوم گوش او آنچنانى كه مىشنود بدان و چشم او آنچنانى كه مىبيند بدان و دست او آن چنانى كه بسط و بذل مىكند بدان خلاصه يعنى گوش و چشم و دست او خدايى مىشود و از آنها كارهاى خدايى مشاهده مىگردد.
و در اين موضوع داستانى به خاطرم آمد كه نگارش و بيان آن را مناسب مقام ديدم نقل نمودم در يكى از شهرهاى ايران قبرى است معروف به قبر حمال تبريزى كه مردم بدانجا رفته و فاتحه خوانده و او را زيارت مىنمايند. و اين حمال داستانش اين است كه حمالى بود خدا ترس و مطيع خدا و رسول و در اطاعت خدا كارش به جايى رسيد كه يك روز هنگامى كه بار حمالى بر دوش داشته و از كوچه و راهى عبور مىنمود، ناگاه ديد كه بچهيى از بالاى بام سرازير گشته و الان است كه به زمين افتاده و نابود گردد. گفت هاى بگيريد او را كه مردم ديدند بچه در فضاء معلق مانده تا حمال بار خود را زمين گذارده و گفت حالا بدهيد به من، بچه را گرفته و به سلامت زمين گذارد. مردم از ديدن اين كرامت متعجب شده اطراف او را گرفته و گفتند تو يا امامى يا پيغمبر كه اين كرامت نمودى. گفت خير من همان حمال شمايم لكن خداى من هزاران اوامر و فرمانهايى به من داد كه تمامى آنها را از جان قبول كرده و اطاعت نمودم
(165)
در نتيجه يك خواهش من از او مىكنم البته او هم قبول خواهد فرمود.
پس از طى اين مقدمه و اين داستان مىگوييم كه جلالت و عظمت و مقام و درجه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از داستان زندگانى او و توجه حضرات ائمه هدى بدان حضرت معلوم شد كه حضرتش از مقرّبين درگاه الهى است. و از كسانى است كه عزت و درجاتش نزد خدا و رسول محفوظ و مسلم است و شاهد بر اين معنى گذشته از اخبار زيارتش و توصيه حضرات ائمه درباره آن حضرت كرامت و مشاهداتى است كه در اين هزار و اند از مزار مطهرش ديده شده و زوارش در مطالب و حاجاتشان بدو توسل جسته و از او شفاعت خواسته و به مطالبشان رسيدهاند. و اين خود رداست مر طايفه ضاله و مظله وهابيان را علاوه بر اينكه ما مأموريت داريم كه بدون شفيع و وسيله از خدا حاجت نخواسته و بدون آن از حضرتش درخواست ننماييم و آيه «وابتغوا اليه الوسيله» يعنى طلب كنيد به سوى خدا وسيلهاى را با ساير آيات ديگر كه در اين خصوص است و براى بيرون نرفتن از مطلب قناعت به ذكر همين يك آيه نموديم حاكم مدعاى ما است.
و اگر ما بخواهيم تمامى كرامات قبر حضرتش را بنگاريم بايد كتابى جداگانه به نام كرامات عبدالعظيم حسنى بنگاريم خوانندگان رجوع به كتاب مونس الحزين و كتاب مسلى القلوب كه قدرى از كرامات آن حضرت را نگاشته است نمايند تا از كرامات باهره آن بزرگوار مطلع شوند. و بس است همين مقدار كه اكنون معاذ و پناهگاه تهرانيان واقع شده و از زمان قديم بزرگان مجاورت قبر كثيرالبركاتش را اختيار مىنمودند مانند: شيخ بزرگوار صدوق قمى و ابوالفتوح رازى خزاعى و ديگران و شاه جمجاه صاحب جاه ناصرالدين شاه قاجار در راه زيارت حضرتش شهيد گرديد و قبرش هم بنا به وصيتش در جوار حرم آن حضرت قرار داده شد كه شرح آن را در تاريخ رى خواهم نگاشت. و از كراماتى كه خود مولف مشاهده كرده دو كرامت است كه يكى جهت خود مؤلف واقع شده و ديگر براى يكى از موثقين برادرانم كه ايندو را نگاشته و از زياد قلم فرساييدن در اين باب خوددارى مىكنم.
(166)
كرامت اوّل آن حضرت درباره مؤلف
اين ناچيز سر تا پا تقصير در عهد صباوت و كودكى كه از عمرم حدود پنج سال بيش نگذشته بود روزى در پى برادر بزرگ خود بر بام خانه رفته و از راه باريك بين دو خانه خواستم عبور كنم پايم لغزيده و از بام خانه هفت ذرعى به زير افتاده و مقدارى از بالاى آن ديوار و بام هم خراب شده و برويم ريخت، چون مادر و بستگانم آمدند و مرا بدان منوال ديدند كه نه هوشى و نه نفسى باقى است سر و صورتم هم مجروح و گردنم هم در بدنم فرو رفته با هزاران يأس و نااميديها به اتفاق پدر عزيزم مرا برداشته و نزد طبيب محل كه معروف به دكتر تقىخان بود بردند دكتر چون حال مرا بدان كيفيت ديد از علاج عاجز مانده گفت علاج اين كفن است و دفن ديگر علاجى ندارد مگر از غيرعادى و ماوراء طبيعت شفايى به او برسد، بستگانم همگى مأيوس و محروم به خانه آمدند.
مرحوم والد كه از نوكران صادق و راسخ آلمحمد صلىاللهعليهوآله و از دوستان صميمى آن خانواده بود و به حقير علاقه و محبت وافرى داشت گفت پاشيد تا من مراجعه به طبيب حاذق و دارالشفاى حقيقى يعنى ارباب و مولايم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كنم شايد تا پسرم را عافيتى رسيده و شفايى دهند. بىدرنگ ملتجى و متوسل به آستان قدس و قبر مطهر آن حضرت شده و تا سه روز در حرم منورش معتكف گرديد پس در شب سوم آن حضرت را در خواب ديد فرمودند به خانه برو كه پسرت شفا داده شد، فورا به خانه آمده مادرم را با ديگران خوشحال ديده سؤال از حالم نمود گفتند كه پس از سه روز اكنون به تكلم آمده تمامى فاميلم از اين منظره شادان گشته و نذرها و صدقات نمودند و نزد همان طبيب رفته و شرح حالم را دادند گفت نيست مگر اينكه از جانب غيب او را شفايى رسيده است كمكم آن جراحتها هم بهبود گرفت و حقير را از آن جراحتها خوب بهخاطر است و اكنون هم اثرى از آن در صورت و پيشانيم باقى است.
(167)
كرامت دوم كه براى يكى از برادران ايمانيم واقع شد
اين ناچيز كه در سن هفده سالگى 1357 هجرى جهت تحصيل علوم دينى از شهر رى به دارالعلم قم كه از مؤسسات مرحوم آيةاللّه حايرى و حجةالاسلام بافقى اعلىاللّه مقامهما است رفتم با يكى از فضلاء طلاب و محصلين آن حوزه به نام حسن صالحى لاهيجانى كه واقعا از اخيار و صلحاء بود آميزش و رفاقت پيدا نمودم. و اين شيخ حسن را زخمى در گوش پيدا شده بود كه جراحت مىكرد و بسيار او را اذيت مىنمود و رايحه فاسد و بوى بدى هم داشت كه خود داعى از او تنفر داشتم، و مدت يك سال متجاوز با او بود و به هر طبيبى مراجعه مىكرد فايده و نتيجهاى نمىديد. ناچار از قم به تهران آمده و مراجعه به يكى از اطباء معروف كه متخصص در امراض گوش بود نموده و آن طبيب تشخيص سالك داد پس از اخذ نسخه آن طبيب گفت كه چون از منزل او بيرون آمدم با خود گفتم من كه از مراجعه به دكترها خسته و رنجور شدم و علاجى هم از آنها نديدم، چرا پس مراجعه به داروخانه حقيقى و شفاخانه خدايى حضرت عبدالعظيم حسنى نكنم از همانجا متوجه به شهر رى و به زيارت حضرتش مشرف شدم و عرض حاجت نمودم و مقدارى از گرد ضريح منورش برداشته و استشفاء بدان زخم ماليدم و از حرم آن حضرت بيرون آمده در صحن شريفش دست بدان زخم گذارده ديدم كه خشك شده. ديگر نزد طبيبى نرفتم و پس از چند روز به خوبى بهبودى گرفت و اثرى از آن باقى نماند كه گويا اصلاً زخمى نبوده.
و اين داعى در مدت عمر و زندگانى كوتاهم بسيار از اشخاص را ديدم كه در امراض مزمنشان متوسل بدين مشهد شده و پس از چند روز با سلامت و عافيت كامل بيرون آمدند و همين طريق در حاجات و مطالب مهمشان توسل جسته و به انجاح مقاصدشان رسيده و مىرسند علىرغم مخالفين و منكرين. و اين استشفا و توسل و التجاء به قبور بزرگان در هر ملت و نحلت و هر مذهب و مرامى رسم است جز عده محدودى از مخالفين حق و حقيقت چون وهابيه خذلهماللّه.
(168)
فصل سوم از خاتمه
مزارهاى مجاور آن حضرت
نظر به اينكه زوار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام پس از زيارتشان قبر آن حضرت را به زيارت قبر دو امامزادهاى كه يكى در قرب و جوار او و ديگر در صحن مطهر آن حضرت است مىروند و كاملاً هويت آن دو بزرگوار را نمىدانند لازم دانستم كه آنچه را به نظر آورده و تحقيق نمودهام بنگارم.
امّا اوّل امامزاده حمزه موسوى
در سابق بيان نموديم احوال حضرت عبدالعظيم را در شهر رى كه آن حضرت روزها به زيارت قبرى كه فعلاً در مقابل قبر اوست و راه عمومى آن هم از حرم اوست مىآمدند و زيارت نموده و مىفرمودند: «هذا قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليهالسلام » اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر است، و ما هم از بعضى قرائن احتمال داديم كه قبر حمزة ابن موسى بوده باشد و بعضى از بزرگان هم با ما متفق بوده بلكه برخى از ايشان جازم به اين موضوع بودهاند مانند محدث نورى كه در تحية الزائرش مىگويد حق اين است كه قبر مجاور حضرت عبدالعظيم عليهالسلام همان حمزة بن موسى است.
(169)
گفتار علامه نجفى در قبر امامزاده حمزه موسوى
سيدجليل استاد عزيزم سيد شهابالدين نجفى مىفرمايند قبر امامزاده حمزة بن موسى كه كنيه و شهرتش ابوالقاسم است در سه محل و مكان است كه مردم آن را زيارت مىكنند. يكى در اصطخر شيراز و ديگر در قم در ميدان زكريا بن آدم مزار شريف معروف به شاه حمزه و سوم در شهر رى در جوار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام . و اظهر محتملات اين سه مكان بودند در اصطخر شيراز است كه سلاطين صفويه بر سر مزار آن بزرگوار بقعه و بارگاه شايانى بنا نمودهاند نظر به اينكه نسب آنها منتهى مىشود به حمزة بن موسى عليهالسلام و پس از چشمپوشى از اصطخر شيراز احتمال مدفون بودن آن حضرت در قم از رى ظاهرتر است.
علاوه از اين سه مكان كه استاد عزيز فرمودند محل ديگر هم مزار حضرت حمزه معروف است در عراق عرب چهار فرسنگى كربلا كه جاسم مشهور است و قبر قاسم بن موسى در آنجاست با قبر ديگرى به نام حمزة بن موسى عليهالسلام . و علامه فهام استاد بزرگم سيد محمد حجت ايدهاللّه تعالى مىفرمودند كه بودن قبر امامزاده حمزة بن موسى عليهالسلام در شهر رى هيچ مدرك و مأخذ صحيح ندارد و محتمل است در جوار قاسم معروف در ميان اهالى عراق عرب (بهجاسم) برادر خود بوده باشد، و اگر هم مدركى باشد به ايران آمد آن حضرت را بودن در اصطخر شيراز از غير آن اقوى است.
عقيده قاضى نوراللّه در قبر مجاور مرقد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
قاضى نوراللّه شوشترى صاحب كتاب احقاق الحق و مجالس المؤمنين مىگويد: اين قبر شريفى كه در جوار و مقابل قبر حضرت عبدالعظيم است قبر حضرت حمزة بن حمزة بن موسى بن جعفر است كه به يك واسطه به امام هفتم مىرسد، و او را پسرى است به نام على كه قبر او در بخارا و يا به عقيده بعضى در شيراز در باب اصطخر واقع است كه مشهور به على بن حمزه موسى است. پدرش حمزه مكنى به ابىالقاسم كه
(170)
قبرش به گفتار و عقيده علامه بزرگ سيدمحمد حجت در چهار فرسنگى كربلا و يا در اصطخر شيراز، و به گفتار علامه نجفى اصطخر شيراز يا در قم ميدان زكريا بن آدم است عقب و اولاد حمزة بن موسى از دو پسر معروف او كه يكى قاسم و ديگرى حمزه است كه سلاطين صفويه به او منتهى مىشوند.
به هرحال زيارت هريك از اين مزارها موجب اجر جزيل مىباشد چه حمزه فرزند خود امام بوده باشد و چه فرزندزاده امام ثوابى كه در خبر زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام و امامزادگان از امالى ابنالشيخ از ابىعامر واعظ حجاز در اخبار زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل كرديم براى زائر آن خواهد بود.
امّا دوم امامزاده عبداللّه الطاهر الحسينى
بقعه و بارگاهى كه در طرف شرقى صحن مطهر آن حضرت است بنابر تحقيق سيدجليل سيدمحمود الشمس الدين الحسينى المرعشى النسابه كه در سنه 1338 هجرى وفات نمودند قبر امامزاده عبداللّه معروف به طاهر است كه به هفت واسطه به حضرت امام زينالعابدين امام چهارم منتهى مىشود بدين طريق عبداللّه الطاهر بن محمد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين ذى الدمعه بن زيد الشهيد بن الامام السيد الساجدين على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهالسلام .
و ديگر احتمالاتى كه داده شده بىمدرك و خالى از وجه است.
زوجه و همسر او موسومه به زينب مشهوره به جعفريه است كه از اعقاب عبداللّه بن جعفر الطيار و حضرت زينب كبرى عليهاالسلام است و او را پسرى است به نام محمد ملقب به مطهر بن طاهر عليهالسلام .
اين امامزاده عبداللّه طاهر از جمله علما و مصنفين اوايل قرن چهارم هجرى بوده و در شهر رى داراى وجهه و شخصيت تامى بوده و رتق و فتق امور اهالى رى بهدست با كفايت او بوده است، وفاتش در قرن چهارم هجرى واقع شده «عليه و على آبائه
(171)
الاف التحية والثناء».
و بس است در كرامت و بزرگوارى و تقرب او نزد خداوند متعال اينكه جسد و بدن شريفش ظاهر شد از قبرش بعد از چند صد سال كه در اين مكان مدفون گرديده بود در كمال صحت و درستى اندام و اسكلت تمام با پاكيزگى و بوى خوش بدون اينكه ذرهيى خاك در او تصرف و تأثيرى كرده باشد همانطور كه در زيارتش خوانده و مىخوانند و اشاره بدين مطلب مىنمايند: «لقد اظهراللّه جسدك الطيب و بدنك الطاهر بعد مضى قرون متطاوله و سنين متكاثره من حين ارتحالك الى جواراللّه ليبين قدرك و منزلتك و منزلة آبائك الطاهرين و اجدادك المعصومين».
خلاصه ترجمه آن اينكه هر آينه به تحقيق ظاهر و آشكارا ساخت خداى متعال جسد پاك و بدن پاكيزه تو را بعد از گذشتن قرنهاى دراز و سالهاى بسيار از زمان رفتنت به جوار رحمت خدا براى اينكه روشن كند قدر و منزلة تو را و پدران پاك و نياكان تابناك تو را براى مخلصين از شيعيان جدت على عليهالسلام .
اين ظاهر شدن و مكشوف گرديدن بدن شاهزاده عبداللّه طاهر بنابر آنچه را كه شنيدم از شخص موثقى دو مرتبه اتفاق افتاده يكى در قرون سابقه و ديگر در سنوات اخير نزديك به هزار و سيصد هجرى در وقتى كه بنا آستان و گنبد فعلى او را مىنمودند در هنگام پىريزى قبرش خراب شده و بدنش ظاهر گشت همانطور كه بيان كرديم.
در اثبات عدم تأثير خاك در بعضى از بدنها بدليل نقلى و دليل حسى
اين مطلب هيچ جاى انكار و استبعاد را ندارد كه چطور مىشود خاك تأثير در اين بدنها نكند و حال اينكه اصل حيوان و انسان و نباتات خاك است و به حكم «الشى يرجع الى اصله» هرچيزى به اصل خود برمىگردد بايد انسانى به طبيعت و عنصر اصلى خود برگردد.
(172)
زيرا اينكه اولاً از حضرات امامها عليهمالسلام رسيده است به ما اخبارى كه دليل بر اصل موضوع، يعنى خيانت نكردن خاك بر بدنهاى علما و دانشمندان ربابى و مقربان درگاه حضرت احديت جلت عظمته بوده باشد.
و از آنها خبرى است قريب بدين مضمون از يكى امامها كه مىفرمايند خاك تأثير و تصرفى در اجساد و ابدان بندگان حقيقى خدا نمىكند و فرمودهاند كه از آثار بعضى از نوافل و مستحبات مانند مداومت بر تهجد و نماز شب و مداومت بر غسل جمعه همين خاصيت را دارد كه نمىگذارد خاك تصرف كند بر بدن عامل آن اعمال و حاصل مداومت بر اعمال مذكوره قاعده «الشيى يرجع الى اصله» را خنثى مىگرداند.
و ثانيا ادل دليل بر امكان چيزى وقوع آن چيز است كه مانند اين قضيه يعنى كشف شدن بدن شاهزاده عبداللّه طاهر زياد در عالم اتفاق افتاده، و كشف و ظاهر شده بدنهاى بزرگان دين از قبرها و آرامگاههايشان كه اصلاً عيبى و نقصى در آنها واقع نشده مثل قبر حر بن يزيد رياحى كه به امر يكى از سلاطين قاجار نبش شده و بدن حر ظاهر گرديد بدون تغيير حتى جراحتى كه در قضيه طف بر سر او وارد آمده هنوز تازه و خون از او جارى بود.
و قبر حذيفه و جابر بن عبداللّه انصارى كه دو نفر از اصحاب بزرگ رسول خدا بودند خراب شده و بدنشان ظاهر گرديد بدون تغيير و تبدلى.
و قبر ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى رازى در بغداد به امر يكى از سلاطين و خلفاء بغداد خراب و نبش گرديده و ظاهر شد بدن آن محدث و عالم بزرگ بدون تصرف و تبديلى.
و قبر شيخ اجل قطب الدين راوندى كه در صحن جديد حضرت معصومه عليهاالسلام است در شهرستان قم در موقعى كه مشغول به سازمان آن صحن بودند به امر مرحوم ميرزاعلى اصغرخان اتابيك صدراعظم ناصرالدين شاه خراب شده و بدنش ظاهر شد پس از هفتصد سال دفن شدن بدون تغيير كه گويا تازه دفن شده.
(173)
و قبر شيخ بزرگوار محمد بن على بن بابويه قمى رازى مشهور به شيخ صدوق در شهر رى در موقع تعمير مقبرهاش خراب و بدنش ظاهر گرديد پس از هزار سال دفن شدن كه گويا ديروز از دنيا رفته و هيچ تغييرى در او داده نشده.
انشاءاللّه شرح حال اين بزرگوار و ديگران از دانشمندانى كه از رى برخاسته و يا در رى نشو و نمايافته و زيستهاند در تاريخ رى در ذيل علما رى خواهم نگاشت.
استاد بزرگوارم علامه نجفى فرمودند كه خود در موزه آستانه مقدسه قم حاضر بودم در وقت تعمير سرداب حرم حضرت معصومه عليهاالسلام كه چند قبر خراب و بدنهايى ظاهر شد كه اصلاً تغييرى در آنها رخ نداده بود و حال آنكه آنها از سادات موسويه و شاهزادگان صفويه و چند صد سال از فوت و دفن آنها گذشته بود.
و الحاصل اگر بخواهيم تمامى اين قبيل قبور و اشخاص را احصاء و فهرست كرده و به نگارش در آورم از موضوع كتاب خارج شده و كتابى جداگانه گردد اكتفا به همين چند قبر و اين چند بندگان حقيقى خدا نموده و از اين مطلب خارج شدم.
كرامت شاهزاده عبداللّه الطاهر و علت بنا آستان آن
بانى اين سازمان و مؤسس اين آستانه مرحوم شاهزاده ظل السلطان مسعود ميرزا پسر ناصرالدين شاه قاجار است كه در اثر ديدن كرامت بزرگ باهرى از آن حضرت اين باقيات صالحات را از خود يادگار گذارد، و آن كرامت مشهور بين متقدمين و بعضى از پيرمردان شهر رى مىباشد كه مرحوم شاهزاده مزبور از هر دو چشم نابينا گرديد و هرچه در ايران و اروپا درصدد علاج برآمد و مدتها مشغول به مداوا بود هيچ بهبهودى او را حاصل نمىشد. تا شبى خوابى ديد كه در حرم امامزاده عبداللّه طاهر كه در آن وقت جز سرداب و دخمه تاريكى بيش نبود و جاى بسيار كوچك و صندوق محقرى در روى قبرش استوار و ديگر نه ايوان و نه گنبد و ضريحى داشت مىباشد، ناگاه ديد كه سيد بزرگوارى از پشت صندوق نزد او آمده و فرمود شاهزاده چرا
(174)
نشستهيى عرض مىكند آقاجان منتظرم كه نوكرهايم آمده و دست مرا گرفته و بيرون برند جهت اينكه چشمم نمىبيند. آن آقا مىفرمايند تو كه چشمت بينا است و دستى بر روى چشمهاى مرحوم شازده گذارده فورا چشم او بينا و روشن مىگردد و بعد هم آن آقا پشت صندوق برگشته و غايب مىشود. شاهزاده از خوشحالى از خواب بيدار شده چشم خود را بينا و روشن مىبيند صبح همان روز به مرحوم رضاقليخان معروف به سراج الملك فرمان مىدهد كه آستانه او را بنا و اين گنبد عظيم را بر آن نصب و ضريحى از فولاد بر قبر شريفش قرار دهند.
پدران گرامى شاهزاده عبداللّه طاهر و پارهاى از احوال زيد شهيد عليهالسلام
پوشيده نماند كه پدران اين امامزاده تمامى تا امام چهارم از بزرگان دين و صاحبان كرامت و شخصيتهاى فوقالعاده و موقعيتهاى بزرگ بودهاند و در زمان خودشان رياستهايى داشتهاند از معاريف پدران او جد اعلاى او زيد شهيد است كه اگر بخواهم تمامى داستان زيد را بنگارم بايد كتابى به نام زندگانى زيد شهيد بنويسم، و چون اينجا را مكان آن نبود از زياد قلمفرسايى در آن خوددارى كرده و بهطور فهرست ايراد نمودم كه از جلالت او همين قدر بس كه جدش رسول خدا صلىاللهعليهوآله از وجود و هنگامه بزرگ او پيشبينى نموده و خبر دادهاند. و پدران گراميش هم او را زياد دوست داشته و براى پيش آمد عالمسوز او بسيار متأثر بوده و گريهها مىنمودند، و بعد از ولادتش هم پدر بزرگوارش امام زينالعابدين عليهالسلام گريه زيادى براى او نموده است.
و در ميان اولاد آن حضرت بعد از امام باقر عليهالسلام جلالتش از ساير اولاد امام چهارم عليهالسلام زيادتر و قدرش از تمامى آنها ارجمندتر بوده است و بسيار زاهد و عابد و پرهيزگار بوده، و با وجود كثرت زهدش داراى احساسات دينى و حرارت مذهبى و ناموس پرستى بوده به اندازهاى كه اين احساسات او را داعى و محرك بر نهضت و
(175)
انتقام و خونخواهى خون جد مظلومش حضرت سيدالشهداء عليهالسلام گرديده. و بر مروانيان و بنىاميه خروج نموده تا شايد اين حكومت ظالمانه و جابرانه آنها را از بين برداشته و خونخواهى مظلومان را هم كرده باشد لكن هزاران اسف كه به موجب «البلاء للولاء يا البلاء موكل للانبياء ثم للاولياء ثم الامثل فالامثل»
هركه در اين درگه مقربتر است
|
جام بلا بيشترش مىدهند
|
يوسف بن عمرو به فرمان نضر بن خديمه كه حكومت كوفه را داشت به دفع آن بزرگوار برخاسته و پس از زد و خوردهاى زيادى آن حضرت را شهيد و بدن مباركش را تا چهار سال به دار آويخت شهادتش در اوايل ماه صفرالمظفر و بنا به گفته بعضى دوم آن ماه واقع شده.
فرزندان زيد شهيد و شمهاى از داستان يحيى بن زيد
زيد شهيد عليهالسلام داراى چهار پسر بود اوّل آنها محمد كه از علما و رواة و اصحاب عمويش حضرت باقر عليهالسلام بهشمار مىرود و او را رواياتى است كه بعضى از آنها را پدرش زيد نقل نموده است بسيار سخى و با كرم بوده و او را داستانى است با محمد بن هشام بن عبدالملك اموى كه در تواريخ مسطور و اشاره به جلالت و بزرگوارى و گذشت او مىكند.
دوم آنها عيسى است كه بعد از شهادت پدرش زيد در كوفه و اطراف آن پنهان و مخفى شد از ترس بنىاميه و بنىمروان تا از دنيا رفت.
سوم آنها يحيى است كه از ساير اولاد زيد كوچكتر و مقام و جلالش از آنها بيشتر و از حيث روح و احساسات از آنها بزرگتر بود، و نيز از جمله علما و روات اماميه است. و يكى از طرق حديث صحيفه فاطميه عليهاالسلام به او منتهى مىشود كه از پدرش زيد از جدش امام چهارم نقل نموده است.
و از احساسات اوست كه بعد از شهادت پدرش زيد شهيد عليهالسلام به خونخواهى جد
(176)
بزرگوارش امام حسين عليهالسلام و پدر عالى مقدار خود نهضت نمود و چند بار با مروانيان مصاف داده و در صحراى جرجان يك تنه مبارزه نمود تا بالاخره در جرجان سابق كه قريب به گنبد قابوس فعلى است در سن شانزده يا هيجده سالگى شهيد گرديد شهادتش در عصر روز عاشوراى جد مظلومش حسين عليهالسلام واقع شده و قبرش اكنون مزار معروف اهالى گرگان و شاهرود و بسطام مىباشد. به خصوص اهالى گنبد قابوس و تركمان صحرا كه غالبا سنى متعصب و تركمان محض مىباشند بدان قبر شريف بسيار متوجه و نذرها و قربانيها براى او مىبرند. و خود اين احقر در مدت يك ماه كه در گنبد قابوس مشغول به تبليغ و انجام وظيفه دينى و مذهبى خويش بودم چندين بار بدان مزار مقدس مشرف شدم ديدم كه زوار آن غالبا تركمان و سنىهاى آن دشت مىباشد كه با يك وضع خاصى به دور قبرش طواف كرده و عرض ارادت مىنمايند و خودشان اقرار به بزرگوارى و جلالت او داشته و او را به نام (قرنكه امام) مىخوانند با اينكه اصولاً مرام آنها مخالف با اين كيفيت است و بلكه معاند و دشمن مذهب و طريقه ما هستند پس در مقام يحيى بن زيد همين قدر بس كه دوست و دشمن بدو متوجه و به زيارتش مىروند.
جد پنجمى شاهزاده عبداللّه طاهر حسين ذى الدمعه
چهارمى از فرزندان زيد شهيد عليهالسلام حسين ذى الدمعه است كه به زيادتى زهد و پرهيزكارى معروف و به بسيارى گريه مشهور و بعد از جدش امام چهارم زينالعابدين عليهالسلام كسى به گريه كردن او نبود و به قدرى از خوف خدا و مصائب جد بزرگوارش حضرت سيدالشهداء و امام زينالعابدين عليهمالسلام و در شهادت پدر عزيزش زيد شهيد و برادرش يحيى بن زيد گريه نمود كه معروف «بذى الدمعه» يعنى صاحب اشك ريزان شد و از كثرت گريه در آخر عمر نابينا گرديد.
مادر اين حسين كنيز و امولد بوده است در وقتى كه پدرش زيد شهيد شد كوچك
(177)
و خردسال بود حضرت صادق عليهالسلام متكفل امور او گرديد و وى را تربيت كرد و فرزند خويش خواند تا بزرگ گرديده و از محضر انور آن حضرت كسب علم و كمال و ادب و اخلاق نمود و دختر محمد ارقط كه فرزند عبداللّه باهر فرزند على بن الحسين عليهالسلام را كه دختر عموى خود بود تزويج نمود.
از قضايايى را كه حسين ذى الدمعه مشاهده كرده است قضيه و هنگامه بزرگ محمد صاحب نفس زكيه و برادرش ابراهيم قتيل باخمرى است كه در هر دو اين وقعه عالمسوز حضور داشته و اين مصيبت ناگوار را كه شهادت اين دو سيدحسنى كه فرزندان عبداللّه محض فرزند حسن مثنى فرزند امام حسن عليهالسلام بودهاند مشاهده كرده است وفاتش در سال يكصد و سى و پنج واقع شد او را نسل و اولاد بسيار است از سه پسر عبداللّه و قاسم و يحيى.
جد چهارم شاهزاده عبداللّه طاهر يحيى بن حسين ذىالدمعه
يحيى فرزند حسين ذى الدمعه مادرش خديجه دختر عمر اشرف بن على بن الحسين عليهالسلام است معاصر و مصاحب امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام بوده است. و بعضى گفتهاند كه يحيى بن حسين ذى الدمعه بعد از امام هفتم توقف نموده و از جمله واقفىها گرديده است «العهدة عليهم». او را هفت پسر است قاسم و محمد قاضى و حسين زاهد و حمزه و يحيى و عمر و عيسى.
جد سوم شاهزاده عبداللّه طاهر عيسى بن يحيى
عيسى كه جد سوم شاهزاده عبداللّه طاهر است داراى شش پسر بوده است: اوّل ابوالعباس احمد، دوم محمد اعلم، سوم يحيى بن عيسى، چهارم زيد كه كنيه و شهرتش ابوالطيب است، پنجم ابوالحسن على كه بنوالخطيب از نسل و اعقاب اويند، ششم حسين احول.
(178)
جد دوم آن حضرت حسين احول بن عيسى
حسين بن عسى كه معروف به احول بود جد دوم شاهزاده عبداللّه طاهر است و احوليين كه طايفهيى از ساداتند بدو منسوبند. او را فرزندانى است كه از جمله آنها حسن است.
جد اوّل شاهزاده عبداللّه طاهر حسن بن حسين احول
حسن بن حسين مكنى به ابومحمد است معروف به صالح بود جهت صلاحيت و نيكوكارى كه در او بود و سدادى كه از او مشاهده مىشد او را فرزندانى است كه از آنها محمد پدر بزرگوار شاهزاده عبداللّه طاهر است به گفته استاد بزرگوارم و مرحوم والد ماجدشان. امّا بنا به نقل شيخ محمدباقر تهرانى صاحب روح و ريحان اين محمد جد شاهزاده طاهر است و ظاهرا قول اوّل صحيحتر است واللّه اعلم.
تا اينجا بود هويت و شخصيت شاهزاده عبداللّه طاهر و پدران گرامى او كه نگاشتيم. و البته علت و جهت نگارش اين شرح و بسط براى اين بود كه زوار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از زيارت اين بزرگوار تغافل نكرده و مسامحه ننمايند و گمان هم نكنند كه مجهول الهويه و يا بىمدرك است.
(179)
همسايه گرامى حضرت عبدالعظيم ابوالفتوح رازى خزاعى
از جمله زيارتهايى را كه زوار محترم حضرت عبدالعظيم و اهالى رى نبايد غفلت كنند و تسامح بورزند قبر قدوة المفسرين جمالالملة والدين ابوالفتوح حسين بن على خزاعى رازى است كه در صحن امامزاده حمزة بن حمزة بن موسى عليهالسلام است كه در قرن پنجم هجرى در رى مشغول به تدريس و نشر احكام اثنا عشريه و تفسير قرآن مجيد بوده و جلالتش بسيار، و البته شرح احوال او را در تاريخ رى خواهم نگاشت انشاءاللّه.
و نيز قبر شيخ صدوق ابوجعفر محمد بن على قمى رازى معروف به ابنبابويه را كه در نزديكى شهر رى فعلى واقع است زيارت كنند زيرا كه حق اين بزرگوار در مذهب شيعه و طايفه اماميه بسيار است.
و وعده مىدهم به حول و قوه بارى تعالى به عموم برادران ايرانى بهويژه تهرانىها كه به زودى تاريخ جامع رى را كه تاكنون نوشته نشده با اينكه از قديمترين شهرهاى ايران و مدتها پايتخت سلاطين بزرگ ايران بوده و براى آب و خاك او جنگها و زد و خوردها اتفاق افتاده، و اشخاصى مانند عمر سعدها به طمع آب و خاك و خوار و بار آن به كارهايى بس بزرگ اقدام نمودهاند، و واقعات شگفتانگيزى در آن اتفاق افتاده و رجال و نوابغ بزرگى از آن برخاسته، و آثار و ابنيه بزرگان و سلاطين از بناها و برجهاى تاريخى در اوست، و امامزادگان بسيارى در آنجا منتقل و از دنيا رفته و يا شهيد شدهاند كه هيچكدام بهطور نظم و ترتيب ضبط نگرديده به نحو اتم و اكمل با طرز جديد و اسلوب زيبايى به ضميمه عكس و نقوش آثار قديمه و جديده آن نگاشته و در دسترس عموم هموطنان عزيز قرار دهم انشاءاللّه تعالى.
بار خدايا مرا توفيق ده و قلم مرا براى خدمت به دين و وطن رسا فرما.
(180)
فصل چهارم از خاتمه
منظره صحن مقدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
بر صاحبان ديده و افكار روشن لازم است كه پس از تشرف به زيارت آستان قدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام اندازهيى در صحن و حيات شريف آستانه از نظر عرفان و ذوق نگريسته و به منظره باز و دلگشاى اين حياط توجهى انداخته و اين بنا دينى و آثار مذهبى و يا روضهيى از روضات بهشت و بستانى از بساتين عالم حقيقت را تحت مطالعه عبرتانه خود قرار دهند.
انصافا اشخاصى كه به مشاهد مشرفه و عتبات عاليات ايران و عراق مشرف شدهاند گواهى مىدهند كه گذشته از نظر عظمت و روحانيت از حيث ظاهر هيچكدام از صحنهاى عتبات و مشاهد و يا ساير آثار و ابنيه مذهبى بدلگشايى و زيبايى اين صحن كه صورت حاليهاش از آثار مرحوم ناصرالدين شاه قاجار است نيست. در سمت جنوبى و قبله آن آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه ديده را حيران و عقل را مات مىنمايد بهبه از اين ايوان آينه و خوش از اين سقف بلورين كه گويا سقف فلك چهارم مكان عيسى بن مريم و يا طاق آسمان هفتم و مقام موسى بن عمران است.
بلى اين ايوان با صفا و اين رواق جان افزا از آن عنصر علم و عمل و پيكر زهد و
(181)
تقوى و مجسمه حقيقت و معرفتى است كه ديده عقل كل و هادى سبل يعنى خاتم رسل بدو روشن و زبان حقگوى ولى عاشر و حجت باهر امام دهم به مدح و توصيفش گويا است.
اين آرامگاه كدام سلطان و آسايشگاه كدام حكيم و راحتگاه كدام دولتمند و مقبره كدام دانشمند و مرتبه كدام زاهد است اين دستگاه كدامين انبياء و آستان كدامين اولياست.
بلى اين مشهد سيدالكريم و مقام محدث العليم و مرتبه سيدنا عبدالعظيم است اين آستان سبط مجتبى «و من زيارته ثواب زيارت سيدالشهداء يرتجى» است.
در مقابل اين آستان در سمت شمالى صحن مسجد جامعه رى است كه از آثار سلاطين سلجوقيان و گويا از يادگارهاى طغرل بيك سوم است، نماى اين مسجد كه از كاشى مىباشد از آثار ناصرالدين شاه است، در زير اين مسجد شبستان بزرگى است به محاذى مسجد كه نيز از آثار شاه شهيد مزبور است. و اين شبستان بسيار خنك و هواى لطيفى دارد كه در تابستان بىاندازه مطلوب و خود جهت آستانه مقدسه تابستانى و ييلاق مناسبى است.
و اين سردابه و شبستان در واقع هم زمستانى است و هم تابستانى زيرا كه هواى آن در زمستان گرم و در تابستان خنك مىباشد.
در بام اين مسجد مأذنه و مناجات خانهاى است بس شكيل كه در دو طرف آن دو گلدسته و دو ساعت بزرگى است كه هر سه از آثار مرحوم صدراعظم نورى است.
در جنب اين مسجد مدرسهاى است به نام طاهريه كه اين خود در سابق معمور و طلبهنشين و داراى روحانيت بزرگى بوده و رجالى بزرگ در او تدريس كرده و دانشمندانى از او برخاستهاند. و لكن در اين چند سال اخير متروك و از بين رفته و نزديك بود به صورت قبرستان درآيد كه يكى از حساسترين دانشمندان و فعالترين مروجين تهران يعنى جناب مستطاب محامد آداب حجة الاسلام حاج شيخ
(182)
علىاكبر برهان ايدهاللّه تعالى در اين اوقات قامت رساى خود را علم نموده و آن مدرسه را به تصرف در آورده، و به همت بلند خود مشغول به تعمير و تكميل و تاكنون هم قسمت عمده آن ساخته و مهيا گرديده. و اميد است كه به زودى داير گشته و از مزاياى بزرگ اين آستانه گردد و انشاءاللّه خصوصيات و مزاياى اين مدرسه را در تاريخ رى خواهم نگاشت.
در سمت شرقى اين صحن آستان ملك پاسبان شاهزاده عبداللّه طاهر است كه شخصيت او و پدران او را نگاشتيم.
و در سمت عربى مدرسه مرحوم امين السلطان مىباشد كه در سابق مدرسه معمورى بوده و داراى حجرات زياد و طلاب و موقوفات كافى بوده كه اكنون به صورت قبرستانى در آمده.
در اطراف اين صحن حجرات و مقابر و آراگامهايى است كه متعلق به وزراء و رجال بزرگ از قبيل مرحوم ميرزا مصطفى شهيد آشتيانى فرزند مرحوم ميرزا محمدحسن آشتيانى كه از رجال و نوابع بزرگ علمى بوده است، و مرحوم علاءالدوله و مستوفى الممالك و ديگران مىباشد.
و يكى از اسباب زيبايى و مناظر دلفريب و روحانگيز صحن مقدسه صقاخانه سنگى قشنگى است كه در نزديكى حوض آب مقابل آستان فرشته پاسبان واقع است. و اين سقاخانه زيبا كه در تمام مشاهد مشرفه بدين نقش منحصر به فرد است داراى گنبد طلاى كوچكى است كه حقيقة خود از آثار بزرگ و عتايق گرانبهايى بشمار مىرود و اين خيرات و باقيات صالحات مرحوم ميرزا حاجى آقاى گرجى علاف است كه در سنه 1342 هجرى ساخته و بر او موقوفاتى هم قرار داده است.
در سمت راست و چپ و قسمت جنوبى و قبله صحن دو راه واقع است كه يكى به حياط شاهى يا حياط جيران و ولىعهدى معروف به صحن ناصرالدين شاه است مىرود.
(183)
و خصوصيات آن صحن و قبور بزرگانى كه در آن واقع است از قبيل مرحوم حاج ملاعلى كنى و حجة الاسلام نورى، و مقبره زيبا و با عظمت شاه شهيد ناصرالدين شاه قاجار و ديگران از رجال دينى و دولتى را مىگذارم براى تاريخ رى كه هم بهطور تفصيل در آنجا بنگارم و هم از وضع اين كتاب بيرون نرفته باشم.
و راه ديگر به حياط خلوت و صحن پايين پاى و يا صحن مسجد زنانه مىرود كه از آنجا هم وارد به صحن شاه حمزه موسوى و مقبره شيخ بزرگوار ابوالفتوح رازى و كتابخانه آستانه مىگردد.
كتابخانه آستانه مقدسه
اين آستانه همانطور كه در سابق اشاره كرديم داراى وضعيت مهمى و موقوفات بسيارى حتى در شهرهاى دور ايران مانند آذربايجان و مازندان و اصفهان بوده است، به نحوى كه از بعضى اوراق قديمه استفاده مىشود يك وقت داراى هفتصد خدام و فراش و دربان بوده و سلاطين آلبويه و آلسامان و آلسلجوق و صفويه و قاجاريه بدين آستان توجه و ارادت خاصى داشتهاند چنانچه از آثار آنها معلوم مىشود.
از جمله مهمات آستانه كتابخانه آن بوده كه بيشتر آنها از موقوفات صفويه مانند شاه عباس بزرگ و ديگران و مجلدات كتابهاى آن بالغ چندين هزار بوده است، و در بين آنها نسخى خطى از نهصد سال پيش مانند منتقلة الطالبيه ابواسماعيل ابراهيم بن عبداللّه است كه منحصر به فرد و نسخهيى بس ذى قيمت و كمنظير بوده است، زيرا كه مدرك و نسب غالب امامزادههاى دنيا كه از مدينه و مكه و بلاد ديگر حركت كرده و منتقل به بلاد عالم شدهاند مىباشد و خود احقر در بعضى از مسافرتهايم به شهرها و قصبات و دهات ايران كه مىرفتم و در آن جاها بقعه و بارگاهى مىديدم و از متوليان و مستخدمين آنها سؤال از نسب و شجره صاحب آن بقعه مىنمودم مرا حواله به كتابخانه آستانه مقدسه و همين كتاب منتقله مىنمودند.
(184)
اين كتابخانه تا هزار و سيصد هجرى داير بوده مدتى در يكى از حجرات آستانه و مدتى هم در مدرسه امين السلطان، امّا از آن به بعد كه كتابها به خانه كتابدار منتقل و از آستانه بيرون رفت به كلى نابود و مفقودالاثر و از بين رفت و از آن جمله همين منتقلة الطالبيه عزيز الوجود بوده تاهزار و سيصد و شصت و چهار هجرى كه جوانمرد بيدار و رادمرد ديندار جناب مستطاب آقاى دكتر محمدعلى هدايتى كه از اخلاف پاك و دودمان تابناك متوليان سابق و زيباترين يادگارهاى مرحوم ميرزا هدايتاللّه متولى بزرگ كه اكنون هم از طرف عموى گرامى و پدر عزيز خود متوليان حاليه سمت نيابت و نظارت بر آستانه مقدسه دارند. و در واقع تمام تشكيلات امروز از اقدامات و نظريات اين روشنفكر دانا اداره مىشود در آستانه قدم خدمت گذارده و به همت مردانه خود و علاقهمندى بدين مرام پاك و اخلاصمندى به روح مقدس اين شاهزاده واجب التعظيم و لازم التكريم تنظيمات و تأسيسات شايانى نموده، كه از آنها تأسيس كتابخانه جديدى براى آستانه بوده بعد از مدتها از ميان رفتن و اكنون بالغ بر يكهزار و يكصد جلد كتاب از عربى و فارسى از فقه و اصول و كلام و منطق و حكمت و فلسفه و طب و عرفان و تاريخ و تراجم و صرف و نحو و غير اينها جمعآورى نموده و در دسترس عموم گذارده است.
و از حسن اتفاق اينكه اين احقر در موقع جمعآورى اين مختصر از مدارك نامبرده در اوّل كتاب در كتابخانه مدرسه سپهسالار جديد نسخهيى از كتاب منتقله مزبوره بهدست آوردم كه گويا از همان نسخه اصلى آستانه استنساخ شده بود براى استاد عزيز خود علامه نجفى عرضه داشتم، ايشان بسيار مرا تشويق نموده كه به هر وسيله ممكن است براى ايشان استنساخ نمايم زيرا كه اين كتاب بسيار مورد حاجت و ابتلاء بزرگان از نويسندگان اسلامى بوده. و محدث قرن چهاردهم هجرى مرحوم حاج شيخ عباس قمى در بعضى از تأليفات خود از كتاب مزبور نقل و اظهار اسف نموده كه بعضى از اوراق آن بيش به نظرش نرسيده. و آقاى حاج
(185)
شيخ محمدمحسن تهرانى مشهور به حاج شيخ آغابزرگ صاحب الذريعه فى تصانيف الشيعه هم از كتاب مزبور ذكر و اشتياق به ديدن آن كتاب نموده، و بسيارى از دانشمندان و علما انساب و تاريخ هم از آن كتاب تعريف و از نديدن آن اسفها خوردهاند تا اين زمان كه از توقيفات خداوند متعال و توجهات آن سيدجليل اين ناچيز به وسائطى چند موفق به استنساخ منتقلة الطالبيه كتاب مزبور گرديده، و نسخهيى براى استاد عزيزم تحصيل و از آن نسخهيى جهت خدمت به آستان قدس آن حضرت به كتابخانه آستانه تقديم نمودم.
از وجود مقدس آن حضرت درخواست دارم كه مرا از توجهات كريمانه خود محروم مفرمايد.
خاندان توليتى آستانه مقدسه
مشهد مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از اوّل بنا و ساختمان آستانهاش در تحت توليت و نظارت سلاطين و پادشاهان ايران اداره مىشد، و هر پادشاهى در دوره سلطنت و زمان حكمرانى خود توجه خاصى به اين آستان را داشته و هزينههايى جهت تعمير و نظافت و روشنايى و مستخدمين آن قرار مىدادند. تا در زمان شاه اسماعيل صفوى كه مقدمات منصب توليتى جهت سلسله سادات جعفرى از شاه اسماعيل فراهم و در زمان شاه طهماسب صفوى رسما فرمان اين منصب بزرگ به نام اين سلسله جليله خورده. و سيد جليل سيدعلى قاضى عسگر دولت شاه طهماسب كه فرزند عالم بزرگ سيدحسين خاتمالمجتهدين داماد محقق كركى مرحوم شيخ على صاحب جامع المقاصد بود به توليت اين آستانه منصوب گرديد. و از آن زمان به بعد تاكنون كه از چهارصد سال متجاوز است توليت در اين خانواده باقى و بعد از هر متولى فرزند ارشد آن وارث منصب توليت است. و متولى اين زمان سيد بزرگوار آقاى آقا ميرزا ابوالحسن مشهور به آقا نظامالدين هدايتى و برادر ارجمند
(186)
ايشان آقاى حاج سيداحمد هدايتى است، و ايشان والد گرامى آقاى دكتر محمدعلى هدايتى است كه امروز از طرف پدر و عموى عزيز خود نيابت توليت و منصب سرپرستى آستانه را دارد.
اين دو برادر با چند برادر ديگر با سى واسطه به امام به حق ناطق حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام مىرسند، از فرزند ارجمندش محمد ديباج بدين طريق: ميرزا ابوالحسن نظامالدين و حاج سيداحمد فرزندان ميرزا هدايةاللّه متولى بزرگ آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم حسنى در رى، فرزند ميرزا ابوالحسن مشهور به آقامير متولى كه قبرش در مقبره مجاور حرم حضرت امامزاده حمزه موسوى است فرزند ميرزاسيدعلى مشهور به ميرزا بزرگ متولى داماد ظل السلطان علىشاه پسر فتحعلى شاه قاجار، فرزند ميرزا ابوالحسن متولى، فرزند ميرزا سيدعلى خطاط (خوشنويس) نويسنده ديوان كليم متولى زمان سلطان فتحعلى شاه قاجار، فرزند ميرزا عبدالخالق، فرزند ميرزا نظامالدين على متولى، فرزند ميرزا مجدالدين متولى، فرزند ميرزا ابراهيم متولى و شيخ الاسلام تهران، فرزند ميرزا نظامالدين على متولى، فرزند سيدعلى متولى و قاضى عسكر دولت صفويه، فرزند عالم جليل سيدحسين خاتم المجتهدين، فرزند حسن فرزند حسين، فرزند جعفر مكى، فرزند حسين، فرزند على، فرزند عبداللّه، فرزند مفضل، فرزند احمد، فرزند جعفر فرزند محفوظ، فرزند حسين، فرزند عدنان، فرزند جعفر، فرزند محمد الجوز، فرزند حسين، فرزند على الخارص فرزند محمد ديباج، فرزند امام الهمام رئيس مذهب شيعه امام ششم حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام .
اين سلسله جليله از سادات لبنان و جبل عامل مىباشند كه بعد از مهاجرتشان از مدينه طيبه به شامات و جبل عامل مدتها در آن سرزمين مشغول به ترويج و تبليغ مذهب اماميه بودهاند. تا زمان سلاطين صفويه كه از جبل عامل حركت و به منظور تبليغ تشيع و مذهب حقه اثناعشريه به ايران هجرت ثانوى نموده و در شهر اصفهان
(187)
كه مركز علم و دانش بود رحل اقامت انداخته. و اولين رجل بزرگ و دانشمند نامى آنها كه سيدحسين بود در اصفهان مشغول به تدريس و ترويج گرديده، و محقق ثانى محقق كركى دختر خود را بدو داده و شاه طهماسب صفوى مقام و لقب خاتم المجتهدينى را بدو تفويض داشت.
خاتم المجتهدين داراى چند پسر بود يكى از آنها سيدعلى قاضى عسكر دولت صفويه بود كه منصوب به توليت آستانه مقدسه گرديد، و يكى ديگر از پسران او منصوب به توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاالسلام شد كه تاكنون منصب توليت در خانه ايشان باقى و اين زمان سيدجوانمرد ابوالفضل مصباح التوليه منصب توليت آن آستان را دارا است.
اين خانواده بزرگ و اصيل شعبات و فروعاتشان در ايران بسيار و از شعب نامى آنها است سلسله صدرالممالكيهاى تهران، و از آنها است متولى شيخ صفىالدين اردبيلى در شهرستان اردبيل در آذربايجان كه جد سلاطين صفويه و از عرفاى معروف است، و نيز از آنهاست متولى قبر شاه نعمتاللّه ولى رئيس عرفا و دراويش نعمت اللهى در ماهان كرمان.
و مشجره آنها را كاملاً استاد بزرگوارم علامه نجفى نسابه شهير استخراج و در كتاب مشجرات آلابيطالب خود نقل فرموده، و اين احقر نسخه مفصل و مختصر آن مشجره را از معظم له به تقاضا و استدعاى دوست صميم خود جناب آقاى دكتر محمدعلى هدايتى كه از اخيار و انجاب اين سلسله جليله است درخواست كرده و جهت ايشان آورده و فهرست آن را در اين مختصر نقل نمودم.
تمام شد كتاب در شهر صيام 1365 هجرى قمرى
والسلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا و على من اتبع الهدى والحمدللّه اولاً و آخرا
(188)
مدارك و منابع كتاب
1. ارشاد، شيخ مفيد عليه الرحمه
2. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى رازى
3. اكمال الدين، محمد بن بابويه قمى رازى المقلب بصدوق
4. امالى صدوق، محمد بن بابويه قمى رازى المقلب بصدوق
5. امالى ابن الشيخ، حسن بن محمد بن الحسن طوسى
6. بحارالانوار، شيخ محمدباقر مجلسى المشتهر بالعلامه
7. تاريخ اغانى، ابوالفرج اصفهانى
8 . تعليق خلاصة الرجال علامه، شيخ زينالدين شهيد ثانى
9. ثواب الاعمال، محمد بن بابويه قمى رازى
10. روح و ريحان، شيخ محمدباقر تهرانى
11. رواشح سماويه، سيدمحمدباقر ميرداماد
12. روضات الجنات، سيدمحمدباقر اصفهانى
13. رجال نجاشى، ابوالعباس على بن احمد نجاشى
14. رجال كشى، كشى عليه الرحمه
15. علل الشرايع، محمد بن بابويه قمى رازى
16. عمدة الطالب، سيد احمد نسابه
(189)
17. عيون اخبار، محمد بن بابويه قمى رازى
18. كتاب الغيبه، محمد بن الحسن الطوسى
19. مستدرك الوسائل، حاج ميرزا حسين النورى
20. منتخب المراثى والخطب، شيخ فخرالدين الطريحى النجفى
21. مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى
22. محج الدعوات، سيد بن الطاوس
23. منتقلة الطالبيه، ابواسماعيل ابراهيم بن عبداللّه
24. ناسخ التواريخ، ميرزا محمدتقى سپهر
25. وسائل الشيعه، شيخ محمدعاملى معروف به شيخ حر
(190)
(3)
آستانه رى
مجموعه اسناد و فرامين
تاليف
دكتر محمد على هدايتى
(1344 ه . ش)
(191)
(192)
مقدمه
سرزمينى كه امروز هنوز نام چند هزار ساله خود را حفظ كرده و در جنوب شرقى تهران قرار دارد، در اعصار پيشين از شهرهاى بنام ايران زمين به شمار مىرفته است.
در كتيبه داريوش بيستون از اين شهر به نام «راگا» و در كتاب اوستا به نام «راغا» اسم برده شده است. همچنين در بسيارى از نوشتجات يونانيان و روميان، و نيز در تورات بكرات از رى به نام راگا ياد شده است.
استادپور داود مىنويسد: در آن روزگار هم رى شهر مذهبى بوده و ايرانيان چون «دغدويه» مادر زرتشت از اين شهر برخاسته بود اين شهر را مقدس مىشمردند.
بنا به نوشتجات طبرى و بلعمى و بسيارى نويسندگان ديگر؛ رى در سال 22 هجرى بدست مسلمين افتاد. ولى از روى اشياء و نقود و مداركى كه از اين شهر بدست آمده است معلوم مىگردد كه رى قبل از اسلام لااقل يكهزار و پانصد سال تاريخ داشته است. بعد از تسلط مسلمانان برى تا تقريبا هفتصد سال بعد كه اين شهر تاريخى بدست سپاهيان تيمور لنگ زير و رو شده بكرات خاك آن مورد تاخت و تازهاى قبايل مختلف تاتار و مغول و ترك و غيره واقع شده و حكومتهاى مختلفى در آن حكمرانى كردهاند.
جغرافىنويسان قرون وسطى از اين شهر به نام «شيخ البلاد» و «أمالبلاد» و «عروسالبلاد» ياد كردهاند. مقدّسى در «احسن التقاسيم» از كتابخانه اين شهر اسم برده و آن را از مفاخر اسلام دانسته است.
استخرى در «مسالك الممالك» مساحت اين شهر را يك فرسخ و نيم در يك فرسخ و نيم نوشته و مىگويد: رى دوازده دروازه بزرگ و هشت بازار بزرگ داشته است. يعقوبى (284 هجرى) در كتاب البلدان(1) مىنويسد رى در
1. كتاب البلدان، چاپ بريل، 1891 م، ص 375.
(193)
سال 23 هجرى در زمان خلافت عمر بن الخطاب بدست قرظة بن كعب الانصارى گشوده شد و شورش بزرگ آن در سال 25 هجرى بدست سعد و قاص فرو نشست.
در زمان خلفاى عباسى رى دوباره آباد شد، و هارون الرشيد كه خود را منتسب به رى مىدانست در دوران خلافت خود در عمران و آبادى اين شهر كوشش فراوان به عمل آورد. بنا به گفته يعقوبى در كتاب البلدان رى را مهدى در زمان منصور محمديه ناميد.
ياقوت در جلد چهارم معجم البلدان در ذيل فخرآباد مىنويسد: كان فخرالدوله بن بويه الديلمى قد استأنف عمارة قلعةالرى القديمة واحكم بناءها و عظّم قصورها و خزائنها و حصّنها و سمّاها فخرآباد.
شهر رى پس از آنكه در سال 23 بهدست مسلمين گشوده شد تدريجا بر اعتبار و عمران آن افزوده شد به نحوى كه عمر سعد به طمع حكومت آنجا در كربلا به جنگ حضرت امام حسين عليهالسلام رفت اين دو بيت كه مقدسى در احسن التقاسيم از آن او مىداند مؤيد اين معنى است:
أأترك ملك الرّى والرى منيتى
|
اَم ارجعْ مذموما بقتل حسين
|
و فى قتله النار الّتى ليس دونها
|
حجابْ و ملك الرى قرة عينى
|
شهر رى ظاهرا در زمان خلفاى عباسى بعد از بغداد از لحاظ عظمت و اهميت بزرگترين شهر عالم اسلام بهشمار مىرفته است.(1)
در كتاب زينالاخبار گرديزى مىنويسد: اسماعيل بن احمد سامانى در 17 رجب سال 289 هجرى رى را بگرفت و خليفه عباسى آن زمان مكتفى به ناچار حكومت اسماعيل را در آن سامان شناخت و از براى او عهد و لواء فرستاد.(2)
1. طبرسى و مجمع البيان، دكتر حسين كريمان، ص 160.
2. زينالاخبار، ص 21، چ برلن 1938 م.
(194)
بعد از اين تاريخ رى دوباره بهدست سلاطين ايران افتاد و پادشاهان ديالمه آلزيار و آلبويه مدتى بر آن سرزمين حكومت كردند.
مينورسكى مستشرق معروف روسى در رساله خود موسوم به حكومت ديالمه مىنويسد: شهر رى يكى از بلاد معتبر سرزمين ديلم بود و مردم آن قامتى بلند داشتند و در شهامت و شجاعت و زيبائى صورت و موهاى طويل مجعد ضربالمثل بودند و شعرا به كرات اين معنى را در قصائد خود آوردهاند.(1)
در سال 314 هجرى نصر بن احمد سامانى رى را متصرف شد و ابوالحسن سيمجور را به حكومت آنجا برقرار كرد امّا چندى بعد او را معزول كرده و محمد بن على صعلوك را به آن مقام برگزيد.
حمداللّه مستوفى مىنويسد:(2)رى ازاقليم چهارماست و امالبلادايران و بهجهت قدمت آن را «شيخالبلاد» خوانند طولش از جزائر خالدات «عو.ك» و عرض از خط استوا «لا.ل». المهدى محمد بن ابودوانيق عباسى عمارت آن كرد و شهر عظيم شد، چنانكه گويند سىهزار مسجد و دوهزار و هفتصد و پنجاه مناره در آن بود. دور باروش دوازده هزار گام است. اهل شهر را بر سر سنگى با هم مخاصمت افتاد زيادت از صدهزار آدمى به قتل آمدند و خرابى تمام به خال شهر راه يافت و در فترت مغول به كلى خراب شد و در عهد غازان خان، ملك فخرالدين دئى به حكم يرليغ در او اندك عمارتى افزود و جمعى را ساكن گردانيد و تمامى ولايت سيصد و شصت پاره ديه است و ديه دولاب و قوسين و قصران و زرنين و فيروزرام كه فيروز ساسانى ساخت و اكنون فيروزبران مىخوانند، ورامين و خاوه قراى بهنام و سبور قرج است و قوهه و شندر و طهران و فيروزان از معظم ناحيت غار است اين ولايت به چهار قسم است، اوّل
1. حكومت ديالمه، چاپ پاريس، 1932 م، ص 14.
2. نزهة القلوب، ج 3، ص 52ـ55.
(195)
بهنام و در او شصت پاره ديه است، ورامين و خاوه از معظم قراى آن ناحيه است. دوم ناحيت سبور قرج و در او نود پاره ديه است. سيوم ناحيت فشافويه است و در او سى پاره ديه است. چهارم ناحيت غار است.
صاحب روضة الصفا مىنويسد: ركنالدوله ديلمى در بستر بيمارى جميع پسران خويش را خواست و ممالك و متصرفات خود را به اين ترتيب بين ايشان تقسيم كرد: فارس و اهواز و كرمان و بغداد به عضدوالدوله پسر ارشد او تعلق گرفت. و حكومت همدان و جبال و رى و طبرستان از آن فخرالدوله شد. و اصفهان و اعمال آن به مؤيد الدوله مفوض گرديد.
بدين ترتيب بعد از فخرالدوله حكومت رى به پسر او مجدالدوله مسلم شد و چون اين امير به حكومت رسيد بيش از نه سال نداشت و مادرش كه سيده و زنى عاقل و با كفايت بود به جاى او به اداره امور مملكتى پرداخت. بعضى ديگر از مورخين برآنند كه مجدالدوله وقتى به سن رشد رسيد وزارت خود را با بوعلى سينا حكيم معروف سپرد و چون مادرش با اين امر موافق نبود از فرزند خويش رنجيده و فرار اختيار كرد و به قلعه طبرك رفت. معذلك تا وقتى كه سيده حيات داشت امور قلمرو سلطنتى مجدالدوله با كمال لياقت و كاردانى اداره مىشد. امّا به محض آنكه اين زن وفات يافت كار مملكت رو به خرابى گذاشت.
سلطان محمود غزنوى كه همواره نگران اوضاع رى بود موقع را جهت لشكركشى به آن ناحيه مناسب ديد و با جمعى كثير از طريق مازندران عازم آن سامان گرديد، مجدالدوله و پسرش ابودلف را دستگير و شهر را كاملاً زير نفوذ خويش درآورد و امير مسعود فرزند خويش را به حكومت رى برقرار كرد و به خراسان بازگشت. امّا قبل از حركت امر به قتل مجدالدوله و پسرش ابودلف داد.
اين دوره حكومت ايرانيان بر رى قريب يكصد و سى سال به طول
(196)
انجاميد. گرديزى مىنويسد(1): امير يمينالدوله به رى آمد و شهر بگرفت بىهيچ رنج و تكلف، و خزينهاى بويان كه از سالهاى بسيار نهاده بودند همه برداشت. مالى يافت كه آن را عدد و انتها پديد نبودى و چنين خبر آوردند امير محمود را رحمهاللّه كه اندر شهر رى و نواحى آن مردمان باطنى مذهب و قرامطه بسياراند، بفرمود تا كسانى كه بدان مذهب متهم بودند حاضر كردند و دستگير كردند و بسيار كس را از اهل آن مذهب بكشت و بعضى را ببست و به سوى خراسان بفرستاد، تا مردند اندر قلعها و حبسهاى او بودند. و چندگاه به رى قرار كرد تا همه شغلهاى آن پادشاهى را نظام داد و كارداران نصب كرد و آن ولايت رى و اصفهان به امير معسود رحمهاللّه سپرد و خود سوى غزنين بازگشت و فتح رى اندر جمادى الاولى سنه عشرين و اربعمائة بود.
شهر رى علاوه بر اين تاخت و تازها از آسيبهاى ارضى و سماوى مصون نبوده و به كرات زلزله در آن روى داده و خرابيهاى بىشمار بار آورده است. همچنين امراض وبا و طاعون به كرات بدين سرزمين روى آورده و كشتارها بار آورده است.
طبرى مىنويسد: در پايان سال 249 هجرى زمينلرزه بسيار سختى به شهر روى داد و خانها فرو ريخت بسيارى از مردم جان سپردند و گروهى شهر را رها كرده سر به بيابانها نهادند.
ابناثير مىنويسد: در سال 345 وبا به رى روى داده و به اندازه مردم را كشت كه به شمار نيايد. و در ذيحجه سال 347 در رى و روستاهاى آن زمين لرزه سخت ويرانى و كشته بسيار به بار آورد.
خاقانى شيروانى شاعر بلند پايه ايران كه در حدود سنه 550 هجرى بر حسب اجازه شيروان شاه به عزم ديدار خراسان به رى آمده بود در اين شهر مريض شده و به علت كسالت و شيوع امراض از مسافرت خراسان منصرف و بالاخره به شهر خود مراجعت كرده است. مشاراليه در اين شعر رى را وبا خانه خوانده است:
1. زينالاخبار، چاپ برلن، 1938 م، ص 91.
(197)
به خراسان شوم انشاءاللّه
|
آن ره آسان شوم انشاءاللّه
|
چه نشينم به وباخانه رى
|
به گلستان شوم انشاءاللّه
|
و نيز در قصيده ديگر خود كه در مذمت آب و هواى رى ساخته چنين مىگويد:(1)
خاك سياه بر سر آب و هواى رى
|
دور از مجاوران مكارم نماى رى
|
در خون نشستهام كه چرا خوش نشستهاند
|
اين خواندگان خلد به دوزخ سراى رى
|
رى نيك بدو ليك صدورش عظيم نيك
|
من شاكر صدور و شكايت فزاى رى
|
از خاص و عام رى همه انصاف ديدهام
|
جور من است از آب و گل جان گزاى رى
|
مير منند و صدر منند و پناه من
|
سادات رى، ائمه رى، اتقياى رى
|
هم لطف و هم قبول و هم اكرام يافتم
|
زاحرار رى، افاضل رى، اولياى رى
|
چون نيست رخصه سوى خراسان شدن مرا
|
هم باز پس شوم نكشم بس بلاى رى
|
گرباز رفتنم سوى تبريز اجازت است
|
شكرا كه گويم از كرم پادشاى رى
|
رى در قفاى جان من افتاد و من بجهد
|
جان مىبرم كه تيغ اجل در قفاى رى
|
ديدم سحر گهى ملك الموت را كه پاى
|
بىكفش مىگريخت زدست و پاى رى
|
1. ديوان خاقانى به تصحيح دكتر ضياءالدين سجادى، تهران، ص 443.
(198)
گفتم تو نيز؟ گفت چورى دست بر گشاد
|
بو يحيى ضعيف چه باشد به پاى رى
|
حمداللّه مستوفى گويد: رى شهر گرمسير است و شمالش بسته و هوايش متعفن و آبش ناگوار و در او وبا بسيار بود.(1)
ياقوت حموى صاحب معجمالبلدان كه در پايان سال 617 به سبب نزديكشدن قشون چنگيز از اين شهر مىگريخته و به طرف سوريه فرار مىكرده است مىنويسد:(2)
در سال 617 هجرى كه از تاتارها گريزان بودم به شهر رى رسيدم و در آنجا ويرانيهاى بسيار ديدم و خانههاى فروريخته و ديوارهاى شكسته و افتاده از هر سوى ديده مىشد. منبرها در مسجدها هنوز برپا بود. در اين فروريختگيها هنوز نقش و نگارهاى ديوارها پيدا بود. چنين مىنمود كه اين ويرانيها اندكى پيش از رسيدن من به آنجا روى داده باشد. در آنجا از مرد آگاهى سبب اين ويرانى پرسيدم او گفت: مردم اين شهر سه گروهند؛ شافعى و حنفى كه بيشترند و شيعه كه بيشتر از همه اينان هستند چه نيمى از مردم شهر و رستاقهاى رى به مذهب تشيع مىباشند. چندى پيش جنگ عصبيت ميان سنى و شيعه درگرفت در اين نبرد حنفيان و شافعيان چيره شدند. آنگاه آتش ستيزه ميان شافعيان و حنفيان زبانه كشيد و به كشتن همديگر گرم شدند، پس از زد و خوردها و كشتارهاى فراوان شافعيان از كارزار پيروز به در آمدند با اينكه جمعيت آنان كمتر از گروه همآورد بود. آرى حنفيها از رستاقها به يارى همكيشان خود، شتافتند امّا كارى نساختند و به سرنوشت شكست ديدگان دچار آمده نابود شدند. اين همه ويرانيها كه اينك در شهر مىبينى از برزنهاى شيعه و حنفى است، و آنچه آباد و پايدار بجا مانده از برزن شافعى است كه كوچكترين بخش شهر است. كسانى كه
1. نزهة القلوب، 3:52.
2. معجم البلدان در كلمه «رى».
(199)
از شيعيان و حنفيان جان به در برده زنده ماندند اكنون از بيم و هراس دين خود را پنهان مىدارند.
بعد از آنكه ياقوت از اين شهر رفت سپاهيان چنگيز از پى سلطان محمد خوارزمشاه به رى آمدند و دست به كشتار و غارت زدند. ابناثير مىنويسد:
«سپاه مغول در سال 621 چهار سال پس از نخستين يورش خود به رى ريختند. از مردم آنجا آنانى كه در يورش نخست جان به در برده و به شهر خود برگشته دگرباره خانه و آشيانه بر پاى ساخته بودند و از نو زندگى آغاز كرده بودند، ناگهان دچار يورش دوم شدند. با آنكه مردم رى ياراى ستيزه نداشتند و كسى به انديشه دفاع از خود نبود، امّا مغولها به خوى خونريزى خود گروه انبوهى را از دم تيغ گذرانيدند و شهر را آنچنان كه دلشان خواست غارت و ويران كردند» و ظاهرا به جهت همين جنگها و كشتارها بوده است كه مردم رى در آن ايام خانههاى خود را در زيرزمين مىساختهاند، چنانكه مولانا در ديوان شمس گفته است:
عاشقان سازيدهاند از چشم بد
|
خانهها زيرزمين چون شهر «رى»
|
و نيز در اين شعر:
عمارتيست خراباتيان شهر مرا
|
كه خانههاش نهان در زمين چو «رى» باشد
|
*
با وجود تمام اين كشتارها و ويرانيها رى هنوز شهرى بود مسكون و داراى آثار و ابنيه. امّا حمله تيمور لنگ تاتار به سال 783 هجرى كار اين شهر تاريخى را يكسره ساخت، به طورى كه تا مدتها جز خرابه و ويرانه
(200)
چيزى از آن نماند.
يكى از فرزندان برومند رى كه در حدود سال 500 هجرى در آن سامان مىزيسته است صدرالامام ركنالاسلام سلطانالعلماء ملك الوعاظ نصيرالدين ابىالرشيد عبدالجليل بن الحسين بن ابىالفضل الرازى صاحب كتاب معروف «النقض» است كه مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى راجع به او مىنويسد:(1)
«الشيخ الاجل عبدالجليل القزوينى والرازى از اذكياى علماء اعلام و اتقياى مشايخ كرام بوده و در زمان خود به علوّ فطرت وجودت طبع از ساير اقران امتياز داشته تا اينكه چون بعضى از معاصران او از غلاة و سنيان شهر رى و ناصبيان وادى ضلالت و غى مجموعه در رد مذهب شيعه تأليف نمود، علماء شيعه كه در رى و آن نواحى بودند به اتفاق قرار دادند كه شيخ عبدالجليل اولى و احق است به اينكه متصدى دفع و نقض آن شود و آخر او توفيق تأليف كتابى شريف در نقض آن مجموعه يافت و عنوان آن را به نام نامى و اسم سامى حضرت صاحب الزمان محمد بن الحسن المهدى صاحب الامر عليهالسلام مزين ساخت».(2)
صاحب النقض در بسيارى موارد ضمن رد آراء اهل تسنن به مناسبت آنكه خودش از رى بوده از مشخصات اين شهر سخن گفته است. از جمله راجع به مدارس رى در آن زمان مىنويسد:(3)
امّا درشهر رى كه مولداين قائل است؛اولا مدرسه بزرگ سيدتاجالدين محمدگيلى رحمهالله به كلاهدوزان كه مبارك شرفى فرموده است و قريب نود سال است كه معمور و مشهور است و در آنجا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر روز پنج بار و مجلس وعظ هر هفته
1. مجالس المؤمنين 5:198، چاپ 1268 ق.
2. اين كتاب در سال 1331 ش، به همت دانشمند محترم آقاى سيد جلالالدين محدث تصحيح و چاپ گرديد.
3. كتاب النقض، چاپ محدث، ص 47.
(201)
يكبار و دو بار و درس علوم و موضع مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاورند از اهل علم و زهد و فقها و سادات و غريب كه رسند و باشند بوده است و هست، نه در عهد طغرل بزرگ سقاهاللّه رحمته كردند؟
و در آنجا مدرسه شمسالاسلام حسكابابويه كه پير اين طائفه بود كه نزديك است به سراى ايالت و در آنجا نماز به جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و طريق فتوى و تقوى ظاهر و معيّن بوده است و هست، نه در عهد اين دو سلطان كردند كه خواجه اشارت كرده است.
و ديگر مدرسه كه ميان اين دو مدرسه است كه تعلق به سادات كيكى دارد كه نام آن را خانقاه ديان گويند و مصلحان در وى مقيم باشند نه هم در عهد سلطان محمد نَوّراللّه قبره فرمودهاند؟ و مدرسه به دروازه آهنين كه منسوب است به سيد زاهد ابوالفتوح، نه هم در عهد دولت ملكشاهى ساختند؟
و مدرسه فقيه على جاستى به كوى اصفهانيان كه خواجه ميرك فرموده است، كه بدان تكلف مدرسه در هيچ طائفه نيست و سادات دارند و در آنجا مجلس وعظ و ختم قرآن و نماز به جماعت باشد، نه در عهد سلطان سعيد ملكشاه فرمودند؟
در اين تاريخ كه سرهنگ ساوتكين جامع جديد مىكرد براى اصحاب حديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود و مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد كه چهارصد مرد فقيه و متعلم و متكلم از بلاد عالم در آن مدرسه درس شريعت آموختند نه در عهد مبارك سلطان ملكشاهى و روزگار بر كيارقى رحمةاللّه عليهما كردند؟ و اين ساعت معمور و مشهور است. و جايگاه درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقها باشد همه بركات همت شرفالدين مرتضى است كه مقدم سادات و شيعه است.
و مدرسه فيروزه، نه در عهد اين سلطان بنياد كردند؟
و خانقاه امير اقبالى، نه در عهد كريم غياثى كردند؟
(202)
و خانقاه على عصار كه پيوسته منزل سادات عالم زاهد متدين بوده است و در آن خانقاه نماز به جماعت و ختم قرآن متواتر و مترادف باشد، نه در عهد سلطان ملكشاه كردند؟ و هنوز معمور است.
و مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه «جاروببندان» كه در وى زياده از دويست دانشمند معتبر درس دين و اخلاق و فقه و علم شريعت خواندند كه علامه روزگار خويش بودند نه در عهد سلطان سعيد محمد رحمةاللّه عليه كردند؟ كه هنوز معمور است و مسكون و در آنجا درس علوم مىخوانند و هر روز ختم قرآن و منزل صلحا و فقهاست و كتب خانها دارد و به همه انواع مزين است.
و مدرسه شيخ حيدر مكى به در مصلىگاه، نه هم در عهد سلطان محمد رحمةاللّه عليه كردند؟ و همه به اشاره امثله سلاطين و مدد نواب و شحنگان ايشان بود. و بيرون از اينكه شرح دادهاند در شهر رى چند مدرسه معمور هست كه در آنجا ذكر و نماز به جماعت و قرائت قرآن و طاعت مىرود.
آنچه از كتاب النقض بر مىآيد در رى شيعيان در محلههاى عليحده و غيره از محلهها و برزنهاى سنيان مىزيستهاند. و محلههاى شيعه نشين در آن زمان عبارت بوده از:
1ـ محله كلاهدوزان 2ـ محله سراى ايالت 3ـ محله سادات گيلى 4ـ محله دروازه آهنين 5ـ كوى اصفهانيان 6 222ـ كوى فيروزه 7ـ محله دروازه جاروب بندان.
و محلههاى سنى نشين عبارت بوده از: 1ـ محله در كنكره 2ـ محله پالانگران 3ـ محله باطان 4ـ محله در شهرستان 5ـ محله مسجد عتيق 6 ـ قطب روده 7ـ رسته 8 ـ سرقلستان.
به عقيده حمداللّه مستوفى(1) رى صاحب سيصد و شصت پارچه ده بوده است ولى آنچه را كه صاحب النقض از ديه (قوهه)هاى مجاور شهر ذكر مىكند به قرار ذيل است:
1. نزهة القلوب 3:13 و 153.
(203)
1ـ ونك 2ـ كن 3ـ فرحزاد 4ـ قصران خارج 5 ـ قصران داخل 6 ـ دولاب 7ـ تهران 8 ـ مهران 9ـ طرشت
از ابتداى دوره صفويه به علت احترام خاصى كه سلاطين و امراء اين سلسله به بقاع متبركه داشتند قسمتى از رى قديم كه مزار امامزاده حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام بود دوباره آبادانى خود را از سرگرفت.
آغامحمدخان قاجار پس از شكست شهريار زند در سال 1200 هجرى تهران را به مناسبت نزديكى به استرآباد و محل قبيله خود پايتخت قرار داد و همين امر باعث شد كه آخرين آثار باقيمانده رى كه عبارت بود از مشتى سنگ و آجر كه برفراز ويرانههاى رى قديم قرار گرفته بود به تهران نقل گرديده و به مصرف ساختمان ابنيه پايتخت رسيد.
* * *
(204)
نسب حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
در حدود سنه 250 هجرى مقارن خلافت المعتز باللّه پسر المتوكل عباسى. سيدالكريم و محدث العليم ابوالقاسم عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام برحسب امر مبارك امام على النقى الهادى براى تبليغ احكام قرآن مبين و ترويج آيين حضرت سيدالمرسلين مامور رى گرديد.
صاحب كتاب «منتقله الطالبية» در شرح احوال اولاد حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليهالسلام كه از حجاز به ديگر شهرها منتقل گرديدهاند مىنويسد: ذكر من ورد الرى من اولاد على بن الحسن بن الحسن بن زيد بن الحسن بالرى ابوالقاسم عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد من ناقلة طبرستان. و هوالمحدث الزاهد صاحب المشهد فى الشجرة بالرى، و قبره يزار، و امّه امّ ولد و عن ابىعبداللّه بن طباطبا: عبدالعظيم بن عبداللّه لاعقب له و عن أبى الغنائم الحسنى قوله: عبدالعظيم بن عبداللّه بن محمد امه فاطمه بنت عقبة. و عقبه رقية و خديجة و عن ابى الحسين محمد بن القاسم اليمنى النسابة: و امّا عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن واعقب محمدا و خديجة و رقية و درج و قال شيخى الاجل السيد الامام النسابة المرشد باللّه ابنالشريف ابوالحسن يحيى بن الحسين اداماللّه نعمه: العقب منه من محمد و خديجة و درج.(1)
از جمله پانزده نفر اولاد حضرت امام حسن مجتبى زيد بن الحسن است كه اسن از همه بوده و در حدود نود سال عمر كرده و معروف به شريف بن هاشم بود. مشاراليه بر خلاف اكثر بنىهاشم با خلفا و امراى اموى خلطه و آميزش مىنمود. شيخ مفيد مىنويسد زيد بن الحسن توليت موقوفات پيغمبررا داشت و مردى با قدر و منزلت و پرجود و سخا بود به درجهاى كه شعراى وقت در شأن او مديحه مىساختند و مردماز اطراف و اكناف براى استفادهاز مقام و بزرگوارى وى متوجه او مىشدند. زيد بن الحسن با بنىاميه به مسالمت زندگى مىكرد. عقيده او بر تقيه و
1. كتاب النقض، چاپ آقاى محدث، ص 407.
(205)
مدارا با دشمنان بود برخلاف فرقه زيديه (تابعين زيد بن على بن الحسين)
پسر او حسن امير يا اميرحسن جد دوم حضرت عبدالعظيم است و بنا بر مشهور به ستى نفيسه كه از بانوان مشهور و اعاظم هاشميات بوده و بقعه و بارگاه او در مصر مزار عامه و خاصه است و دختر زيد بن الحسن بوده ازدواج كرده است. زيد بن حسن در حوالى مدينه وفات يافته و ظاهرا در بقيع دفن گرديده است.
حسن امير بن زيد بن حسن كنيتش ابومحمد است و در سال 83 هجرى متولد شده و در سال 168 به سن هشتاد و پنج سالگى در حوالى مدينه رحلت نمود و در همان حدود مدفون شده است ايشان بيشتر معاصر خلفاى عباسى بوده و زمان خلافت منصور و مهدى و هادى را درك كرده با بنىعباس خلطه و آميزش داشته حتى با آنكه شعار بنىهاشم در آن زمان جامه سبز بود حسن امير لباس سياه كه شعار بنىعباس بود مىپوشيده و پنج سال از جانب منصور دوانيقى در مكه و مدينه و مصر امارت و حكومت داشت و به ترويج احكام اسلام اشتغال داشته است.
حسن امير اولاد متعدد داشت كه از آن جمله است على معروف به شديد. على شديد بن حسن امير جد اوّل حضرت عبدالعظيم ظاهرا در زمان حيات پدر رحلت كرده و فوتش در زندان منصور دوانيقى بوده و دو پسر از براى وى ذكر كردهاند، يكى عبدالعظيم كه بلا عقب فوت نموده و عموى حضرت عبدالعظيم به شمار مىرود و ديگرى عبداللّه قافه.
عبداللّه بن على شديد پدر حضرت عبدالعظيم است. وقتى پدرش فوت شد او متولد نگرديده بود و پس از تولد تحت پرستارى و كفالت جدش حسن امير به عرصه رسيد و تربيت شد. حسن امير پس از ظهور رشد و كفايت در نوه يتيمش عبداللّه چون امارت مكه و مدينه و مصر را داشت وى را به حكومت قافه گماشت و از اين جهت عبداللّه معروف به قافه گرديد.
(206)
عبدالعظيم بن عبداللّه قافه مكنّى به ابوالقاسم است و درك خدمت سه امام يعنى امام محمدتقى الجواد، امام على النقى الهادى، و امام حسن عسكرى را فرموده، ولى احاديثى را كه نقل كرده همه به عنوان استماع از دو امام نهم و دهم است، كه حضرت از صحابه آنها بوده و قطعا درك محضر امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا عليهالسلام را ننمودهاند.
مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به رى
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام گذشته از قرابتى كه با حضرت جواد و حضرت هادى داشت دائما اوقاتش را صرف خدمت آنان و استفاده علم و معرفت از آن دو بزرگوار مىكرد و در مسافرتهايى كه به بغداد و سامره مىنمود ملتزم خدمت و محرم اسرار آنها بود. به جهت همين خلطه و آميزش فوق العاده با دو امام مذكور و تقرب زياد نزد آنان مورد سوءظن مخالفين زمان يعنى مأمورين خلفاى عباسى واقع گرديده و در مقام اذيت و آزار او بر آمده بودند، تا آنكه در زمان خلافت المعتز باللّه عباسى بنابر امر حضرت على النقى الهادى خانواده خود را در مدينه طيبه گذارده و از آنجا مهاجرت فرمود و دستور داشت كه به سمت ايران عزيمت نموده و در شهر رى به تعليم مسائل دين و ارشاد مردم اشتغال ورزند.
بعضى ديگر نقل كردهاند كه حضرت از سامره به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه عزيمت و به شهر رى وارد شده و به واسطه وجود مخالفين، چندى مخفيانه در آنجا بسر بود و شيعيان رابطه او را با امام وقت دانسته و راجعبه مسائل دين به او مراجعه نمودند و او را همانجا نگاه داشتند و به زيارت قبر حمزه بن موسى الكاظم مىرفت و بنابر آنچه در كتاب عمدة الطالب فى نسب آل ابيطالب و كتاب منهج المقال فى احوال الرجال تأليف ميرزا محمد استرآبادى(1) آمده حضرت
1. چاپ سنگى، 1306 ق، ص 196.
(207)
عبدالعظيم عليهالسلام از خوف سلطان جائر زمان فرارا به شهر رى آمده و در كوچه سكة الموالى در سرداب خانه يكى از شيعيان مىزيست و مخفيانه به زيارت قبرى كه در آن نزديكى بود گاهگاه مىرفت و مىگفت اين قبر يكى از أولاد موسى بن جعفر است. متدرجا شيعيان او را شناخته به نزد او مىرفتند و أخذ دستورات دين مىكردند و پس از آنكه حضرت مريض شد به خواهش عبدالجبّار نام كه مالك باغى در آن حدود بود حضرت را پس از وفات در آن باغ نزديك درخت سيبى دفن كردند و عبدالجبّار آن باغ را وقف بر آن حضرت و شيعيان او كرد و در موقع غسل دادن حضرت، در لباس او نامهاى يافتند كه در آن نسب خود را بدين نحو نوشته بود: انا عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن على بن ابيطالب.
مؤلف «روح و ريحان» مىنويسد: با تجسس در تواريخ، تاريخ فوت حضرت را بهدست نياوردم ولى چون از اخبار بهدست مىآيد كه زمان المعتزباللّه عباسى حضرت مهاجرت فرموده و شهادت امام على النقى در سال 254 و فوت المعتزباللّه در سال 255 بوده و توقف حضرت در شهر رى طولى نكشيده از اين مقدمات مىتوان نتيجه گرفت كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بعد از سال 250 هجرى از سامره هجرت و به رى وارد شده و قبل از سال 254 رحلت نموده زيرا بين 250 و 254 حضرت هادى در سامره بوده و در سال 254 شهيد شدهاند، و ايشان بودند كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را امر به مهاجرت فرمودند.
مرحوم صدوق طابثراه در كتاب «ثواب الاعمال» در زيارت آن حضرت مىنويسد: حدّثنا على بن احمد، قال حدثنا حمزة بن القاسم العلوى رحمةاللّه عليه، قال حدثنا محمد بن يحيى العطّار عمن دخل على أبى الحسن على بن محمدالهادى من اهل الرى، قال دخلت على ابىالحسن العسكرى عليهالسلام فقال اين كنت قلت زرت الحسين، فقال عليهالسلام امّا انك لوزرت قبر عبدالعظيم عليهالسلام عندكم، لكنت كمن زار الحسين عليهالسلام (1)
1. ثواب الاعمال، چاپ تهران، 1275 ق، ص 95.
(208)
قديمىترين قبه حضرت عبدالعظيم
مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى براوستان(1) قمى وزير سلطان بركيارق ابن ملكشاه بن الب ارسلان سلجوقى بوده و در تاريخ گزيده شرح حال و قتل او بهدست عامه نقل گرديده است. مجدالملك اولين كسى است كه به امر او بقعه ائمه در بقيع و بقعه امامين در مقابر قريش كاظمين و بقعه عبدالعظيم حسنى در رى بنا گرديده است.
علامه قاضى نوراللّه شوشترى، در حالات مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد موسى قمى حسينى مىنويسد:(2) «و از آثار مجدالملك قبه حسن بن على عليهالسلام است در بقيع كه على زينالعابدين و محمدباقر و جعفرصادق و عباس ابن عبدالمطلب عليهمالسلام در آنجا آسودهاند، و نيز چهار طاق عثمان بن مظعون كه اهلسنت چنان پندارند كه مقام عثمان بن عفان است كه او بنا كرده، و مشهد امام موسى كاظم و امام محمدتقى در مقابر قريش در بغداد هم او فرموده است. و مشهد سيد عبدالعظيم حسنى در شهر رى و غير آن از مشاهد سادات علوى و اشراف فاطمى عليهمالسلام از آثار اوست».
به نظر صاحب روح و ريحان بنيان گنبد مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از مجدالملك رادستانى است ولى بنيان رواق و ايوان را شاه طهماسب فرزند شاه اسماعيل صفوى در سال نهصد و چهل و چهار هجرى نبوى گذارده است. و ضريح نقره از مرحوم فتحعليشاه قاجار است. آينهكارى و نقاشى ايوان مبارك از آثار حسنه و ابنيه خيريه مرحوم ميرزا آقاخان نورى صدراعظم دولت عليه ايران ملقب به اعتمادالدوله است.
1. براوستان به طورى كه در معجم البلدان مذكورات از قراء قديمى شهر قم مىباشد.
2. مجالس المؤمنين، ج 2، ص 460.
(209)
آثار باستانى آستانه
از آثار قديمى و با ارزش كه هنوز در آستانه وجود دارد و سابقه طولانى اين آستان مقدس را مىرساند بعضى به قرار ذيل مىباشد:
1ـ صندوق مطهر ـ اين صندوق قطع نظر از جنبه تيمن آن يكى از نفيسترين آثار تاريخى و صنعتى ايران است. چوب آن از عود و فوفل و گردوست و كتيبههائى به خطوط نسخ و ثلث بهطور برجسته در آن بهكار رفته كه همگى مربوط به سال ساختمان آن يعنى 725 هجرى است.
بر روى حاشيه چهار طرف سطح فوقانى زيارتنامهاى به خط ثلث برجسته به اين شرح مرقوم يافته:
السلام عليك يا نبىاللّه. السلام عليك يا ولىاللّه. السلام عليك يا خليفة رسولاللّه. السلام عليك يا فلذة كبد رسولاللّه. السلام عليك يا حجةاللّه على خلقه. السلام عليك يا امام المتقين. السلام عليك يا امام المسلمين. السلام عليك ايها الغايب الحاضر. السلام عليك ايهاالشاب المعمر ادركنى و خذبيدولاى.
بر حاشيه باريكترى آيات 26 و 27 و 28 سوره آل عمران از قرآن كريم از «قل اللهم مالك الملك ... تا: و الى اللّه المصير» بخط ثلث برجسته، و در قسمت آخر آن هم دو آيه ديگر: «و ما محمدالارسول قد خلت من قبله الرسول و انه من سليمان و انه بسماللّه الرحمن الرحيم» نوشته شده است.
بر بدنههاى چهار طرف صندوق روى حاشيه، دو كتيبه به خط بسيار عالى نسخ كه مخصوص زمان مغولهاست نوشته شده. و بر يكى از آنها اين عبارت خوانده مىشود: بسماللّه الرحمن امر به ترتيب هذهالتربة الشريفة و الروضة المنيفة و المشهد المقدس و المرقد المنور للسيدالاعظم الاجل المعظم جلال آلطه و يس حبلاللّه فىالارضين سراج الملة والدين عبدالعظيم
(210)
بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابيطالب عليهم الصلوة والسلام باشارة المولى الصاحب الاعظم و مفخر حاج الحرمين دستور العهد خواجه نجم الحق والدين محمد بن المولى الصاحب الاعظم سلطان الوزرا كهف الحرمين دستور الخافقين خواجه عزالحق والدنيا والدين محمد بن محمد بن منصور القوهدى اعزاللّه انصاره و طاب مثوى آبائه العظام و اجداده الكرام و رزقه و ايّانا شفاعة اميرالمؤمنين و أولاده المعصومين الطيبين.
كتيبه ديگر شامل تمام آيةالكرسى يعنى آيات 255 و 256 و 257 سوره بقره مىباشد و پس از كلمات: هم فيها خالدون كه آخر آيه شريفه است اين عبارت مرقوم گرديده:
تحريرا فى شهور سنه خمس و عشرين و سبعماة عمل يحيى بن محمد الاصفهانى.
و از اين عبارت معلوم مىشود كه خواجه نجمالدين محمد كه از وزراى عهد خود بهشمار مىرفته است در سال 725 هجرى نبوى مقارن پادشاهى سلطان ابوسعيد (716ـ736) شهريار سلسله ايلخانان مغول بانى بقعه و صندوق مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام شده است. به نظر دانشمند محترم آقاى سيدمحمدتقى مصطفوى مدير كل اسبق باستانشناسى به احتمال قطعى بنياد اصلى حرم و قسمت پائين بناى آن باقيمانده همان بناست.
صندوق مطهر كه فعلاً قديمترين و مهمترين نفايس آستانه مباركه است، مدتها تعمير نيافته و رو به خرابى گذاشته بود، به نحوى كه نويسنده خودش در موقع تنظيف مشاهده كرده بود؛ قسمتهاى تحتانى آن و مجاور زمين به كلى پوسيده شده و گرد مىشد، تا اينكه در سال 1329 ش از طرف مرحوم احمد هدايتى اعلىاللّه مقامه والد بزرگوار من و توليت وقت آستانه، بهدست استاد هنرمند حاج محمدصنيع خاتم، كه صندوقهاى بعضى ديگر از بقاع متبركه را نيز تعمير كردهاند، مرمت يافته و فعلاً بهصورت يك قطعه جواهر عظيم به طول
(211)
58/2 و عرض 5/1 و ارتفاع 20/1 متر بر بالاى قبر مطهر حضرت مشاهده مىگردد.
2ـ ضريح ـ ضريح قديمى آستانه مقدسه به مرور ايام قفلهاى شبكه آن سائيده شده و بر اثر فشار دست زائرين و ملتمسين به كلى لق گرديده بود تا اينكه در سال 1320 ش برحسب تصميم و دستور توليت آستانه آن هم بهدست آقاى حاج صنيع خاتم تجديد و تعويض گرديد بر بالاى ضريح كتيبهاى به خط ثلث نوشته بود كه مىرساند بانى آن فتحعليشاه قاجار بوده و در عهد ناصرالدين شاه تعمير يافته است.
3ـ در عتيقه آهنين و كتيبه كوفى آن ـ قديمترين اثر موجود در آستانه دو قطعه كتيبه كوفى آهنين است كه بر روى يكى جمله: «امر العبد الضعيف المذنب المرجى الى» و بر روى ديگرى جمله: (رحمةاللّه تعالى عبدالصمد بن فخرآور) نوشته شده ايندو كتيبه متعلق به يك در آهنين است كه ظاهرا متعلق به قرن دهم يا نهم هجرى است و تاريخ آن به شرح عبارت زير كه متعلق به سردر مىباشد 945 هجرى است:
« ... خلافته معمورة ما بقى الضواء والغمام، و خلد زمان اقباله ببقاء الانام و ابدميا من جلالته على صفحات الايام فى شعبان 945 و سعى فى اتمامها القاضى مسعودالحسنى كتبه نظامالدين ابراهيم عبدالعظيمى».
و به طورى كه در فرمان شاه طهماسب اوّل متعلق به سنه 961 هجرى در همين مجموعه ملاحظه مىشود نظامالدين ابراهيم يكى از متوليان آستانه بوده و ظاهرا نوشته فوق خط خود اوست. اينك عبارت فرمان:
«لاجرم در اين زمان كه مجددا خاطر خيريت ماثر بازدياد ضبط و ربط آن سركار تعلق گرفته بود در دارالقضاء معسكر ظفر اثر ثابت
(212)
شد كه توليت شرعى موقوفات قديمى آن سركار حسب الشرع الاقدس به سيادت پناهين امير خليلاللّه و امير عنايتاللّه رسيده و اكثر رقبات مزبور به سعى و اهتمام اجداد كرام سادات آستانه منوره صورت تعمير يافته و به عرض رسيد: سيد خليلاللّه و سيد عنايتاللّه متوفى شدهاند و نوبت توليت شرعى به خلف صدق ايشان امير نظامالدين عليشاه و امير حسامالدين ابراهيم رسيده، بنابر ظهور رشد و صلاح مشاراليهما منصب عالى توليت و رتق و فتق مهمات سركار آستانه مذكور را به دستورى كه به والد هريك متعلق بود، به سيادت پناهين مشاراليهما شفقت فرموديم».
آقاى محمدتقى مصطفوى درباره كتيبههاى فوق الذكر اينطور مرقوم داشتهاند: دو لوحه كتيبه آهنين به خط كوفى خالص عهد سلجوقى كه در قرن پنجم و ششم هجرى در ابنيه تاريخى معمولبه بوده نوشته شده، و نگارنده حتى تصور هم نمىتوانم كرد كه ايندو لوحه در قرن هفتم هجرى مرقوم گرديده باشد چه رسد به سال 945 كه اوائل سلطنت شاه طهماسب صفوى بوده ... . بنابراين بايد تصور نمود كه در آهنكوب مورد بحث به همين حال با همين دو لوحه كتيبه كوفى از آثار قرن پنجم يا ششم سلجوقى است كه در عهد صفويه زمان سلطنت شاه طهماسب، سَردر قديمى فعلى را از نوبنياد كرده، و در قديمتر مزبور را در آن بهكار بردهاند.
و البته در چنين صورتى اين در تنها در آهنكوب عهد سلجوقى خواهد بود كه فعلاً شناخته شده است، يا اينكه دو لوحه خط كوفى متعلق به در قديمتر يا احيانا اثر ديگرى از عهد سلجوقى بوده، كه ضمن تهيه در آهنكوب فعلى، محل دو لوح را روى در جاسازى كرده، آنها را بالاى دو لنگه در قرار دادهاند.
4ـ در مسجد هلاكو ـ در محل مقبره فعلى مرحوم ناصرالدين شاه سابقا مسجدى وجود داشته كه آن را مسجد هلاكو مىخواندهاند
(213)
و درى در آن بهكار رفته بود كه بعدها آن را برداشته و در گوشه جنوب شرقى مسجد بالا سر، نصب نمودند و فعلاً اين در كه منبت كارى بسيار زيبائى دارد، در شمال ايوان حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام منصوب است.
بر روى اين در منبت، دو لوحه كتيبه خط ثلث وجود دارد، كه ظاهرا در سابق بر روى در ديگرى منصوب بوده. بر روى يكى از اين درها اين عبارت خوانده مىشود:
بسماللّه الرحمن الرحيم و به نستعين سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين. و بر روى لنگه ديگر در اين عبارت هست:
تمّت هذاالباب لمشهد الامام المقدس السيد عبدالعظيم عليه السلام سنة ثمان و اربعين و ثمانمأة.
سال 848 مقارن است با دوره سلطنت شاهرخ (807ـ850) پسر امير تيمور.
5ـ درهاى عتيقه منبت عصر صفوى ـ در خزانه آستانه دو در عتيقه منبت بسيار عالى وجود دارد كه هر كدام به طول 77/1 و عرض 94/0 مىباشد. بر روى يكى از اين درها كتيبهاى به خط ثلث به شرح زير مرقوم گرديده:
گر نه باب الجنة است اين در چرا
|
گشت تاريخش در جنت سرا
|
ز در درآ و شبستان ما منور كن
|
دماغ مجلس روحانيان معطر كن
|
به طورى كه از مصرع دوم بيت اوّل معلوم مىگردد تاريخ آن 918 هجرى يعنى به هنگام سلطنت شاه اسماعيل اوّل بوده است. بر روى يك جفت در ديگر اين اشعار نوشته شده:
بر در دولت سراى تو بزر بنوشته اين
|
هذه جنات عدن فادخلوها خالدين
|
(214)
هيچ نگشايد زدرهاى دگر درزان تست
|
ربنا افتح بيننا اذ انت خير الفاتحين
|
اين درها سابقا در رواق بوده ولى بعد از تعميرات آنها را از جهت نفاست و جلوگيرى از فرسودگى بيشتر قلع و فعلاً در خزانه آستانه محفوظ است.
دانشمند محترم آقاى مصطفوى مىنويسد: «از روى قرائن موجود تصور مىرود قبل از احداث صحن بزرگ و ايوان شمالى و گلدستههاى بلند آن و رواق، مدخل اصلى حرم مطهر از طرف مشرق بوده. مسجد زنانه فعلى رواق سابق مىباشد و يك در هم از جنوب حرم را به امامزاده حمزه عليهالسلام مربوط مىساخته است، و اكنون هم قديمىترين و كهنترين درهاى نقاشى و خاتم اطراف حرم همان درهاى جنوبى است. به جاى رواق و ايوان شمالى ظاهرا مسجدى وجود داشته كه قسمت عقب آستانه محسوب مىگرديده است. كتيبه دو جفت در فوق كه نام جنّت سرا را مىبرد از يك طرف، و وجود مسجدى به نام جنت سرا در شمال آستانه اردبيل، اين احتمال را ايجاد مىنمايد كه در قسمت شمالى حرم مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نيز مسجدى به نام مسجد جنت سرا وجود داشته. در عهد قاجاريه كه راه شمالى و بازار و صحن جديد و ايوان و گلدسته و رواق ترتيب داده شده است مدخل شرقى حرم مسدود و دهليز آنجا به مسجد زنانه تبديل گرديده است.»
6ـ قرآنهاى خطى ـ در آستانه، قرآنهاى خطى بسيار نفيسى وجود دارد كه يكى از آنها در موقع ترتيب گنجينه قرآن در موزه ايران باستان به تهران ارسال و در فهرست راهنماى گنجينه مزبور به شماره 82 ثبت گرديد. استاد محترم آقاى دكتر مهدى بيانى رئيس سابق كتابخانه ملى كه تهيه كننده فهرست مزبور بودند مشخصات قرآن مذكور را
(215)
چنين نگاشتهاند:
«خط متن نسخ، كتابت سه سطر اوّل و وسط و آخر هر صفحه ثلث جلى عالى بدون رقم با تاريخ تحرير 940 به كاغذ سمرقندى جدول زرين دارد. جلد سوخت معرق طلاپوش لولادار عالى (قرن يازدهم) شماره صفحهها 1004 هر صفحه 11 سطر. قطع وزيرى بزرگ به اندازه 200×310 ميليمتر.
در صفحه افتتاح متن و حاشيه مذهّب مرصع عالى و در ميانه ترنجى روى متن لاجورد به قلم زر و خط ثلث، سوره فاتحه نوشته شده. آغاز سوره بقره يك سرلوح مذهب دارد. علائم و سر سورهها مذهب و مرّصع و اسامى سورهها به قلم سفيداب تحريردار روى متن زر به خط رقاع خوش نوشته شده. سطر اوّل و وسط و آخر هر صفحه به قلم زر تحريردار و لاجورد نگاشته شده است.»
تاريخ تحرير اين قرآن يعنى 940 مصادف است با يازدهمين سال سلطنت شاه طهماسب اوّل صفوى.
7ـ روپوش زرى صندوق ـ اين روپوش هم فعلاً در دست خزانهدار و در خزانه آستانه مباركه است و براى پوشانيدن صندوق مرقد تهيه شده ـ روپوش مزبور از زريهاى كهن زمان صفويه بوده و از قطعات مختلف تركيب يافته است.
در خاتمه ناگريز از ياد آورى اين نكته است كه در شهر رى چه در خارج آستانه و چه در داخل آن و يا در خزانه حضرت آثار و اشياء قديمى و نفيس ديگرى موجود مىباشد كه چون منظور اصلى نويسنده از تهيه اين مختصر به طورى كه از عنوان آن استنباط مىگردد ذكر فرامين سلطنتى راجعبه آستانه مباركه است، در اين مقام از ذكر و توصيف آنها خوددارى شد. اميد است بعدها در موقع مقتضى رساله ديگرى راجعبه اين اشياء و آثار تهيه و در دسترس ارباب معرفت قرار دهد.
(216)
فرمانها
قديمىترين فرمان سلطنتى راجعبه آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه فعلاً موجود است، فرمان سلطان خلد مكان شاه طهماسب اوّل صفوى مورخ غرّه رجب 961 هجرى نبوى است. در اين فرمان بعد از ستايش پروردگار و درود بر پيغمبر و ائمه اطهار چنين رقم رفته است:
امّا بعد: چون به ميامن توفيقات ربانى و مواهب تائيدات يزدانى همواره لوازم همت گردون ارتقاء و مراحم توجه خاطر خورشيد اعتلاء بندگان سليمان مكان نواب كامياب سپهر بركات اشرف اقدس اعلى همايون شاهنشاهى ظلاللهى خلّداللّه ملكه و سلطانه و افاض عالى العالمين بره و احسانه مصروف و معطوف است به رواج و رونق و ضبط و نسق ضرايح مقدسه و حضاير مؤسسه خاندان بلند ايوان نبوت و دودمان اركان عالى ولايت كه مصدوقه «قل لا أسئلكم عليه اجرا الاّ الموّدَة فى القربى» مبين سموشأن عالى و منطوقه فرموده «مثل أهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى» محقق علومكان متعالى ايشان است، و در دقائق ساعات ليالى و ايام، و اوقات شهور و اعوام، نفائس اموال و شرايف املاك حلال خود را صرف مصالح مشاهد و مراقد اعلى المراصد آن طائفه عليه مىكردند، تا به مرتبه كه در هيچ قطرى از اقطار بلاد معموره و ممالك محروسه لمعان با انوار منسوب به هيچ يك از اين فرقه نماند الا كه مروج به انواع الطاف و محفوف به اضعاف اعطاف گشت، و از آن جمله مرقد مزكى و مشهد معلى حضرت رفيع الرتبه امامزاده واجب التعظيم و نقاوه لازم التكريم دوده صديقه ولايت ثمره شجره هدايت شمع شبستان كرامت، نهال چمن امامت، عالى قدرى كه كلام هدايت انسجام حضرت امام همام ثامن الائمه عليهم الصلوة والسلم سلطان سرير ارتضا ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه التحية والثناء حيث قال عليهالسلام «من زارنى بعد موتى ضمنت له الجنة فمن لم يقدر على زيارتى فليزر اخى عبدالعظيم» بر اعتلاى مدارج اقتدارش دليل
(217)
روشن، و ايضا كلامه «من زار عبدالعظيم الحسنى بالرى كمن زار جدى اباعبداللّه الحسين» بر ارتقاء معارج اعتبارش با حجتى قاطع بر وجه مبين است، خلف الامام الممتحن عبدالعظيم بن عبداللّه بن على الشديد بن زيد بن السبط الشهيد ابى محمدالحسن صلواتاللّه و سلامه عليه و عليهم اجمعين است، كه در اين اوقات موفور البركات مجالس بهشت آيين كه مجمع علماء و نقباء روى زمين است متوجه تحقيق و تفتيش اوقاف مزار با اقتدار كثيرالانوار و مصارف و شروط واقفان و متولى و عمله آن آشيان رفيع البنيان شد. شمه كماهو حقه و بماهو طريقه واضح و هويدا گرديد كه رقبات معينه و املاك مبينه كه در ذيل اين صحيفه تفصيل يافته از اوقاف قديم آن مزار با تكريم است و نوبت توليت و تصدى شرعى معمول مستمر مقرر آن الان به سيادت مابين نقابت تقوى شعارين امير نظامالدين عليشاه بن السعيد المغفور المبرور الواصل الى جواراللّه امير سعدالدين عنايتاللّه، و امير حسامالدين ابراهيم ابن السيد المرحوم السعيد المستريح الى غفراناللّه امير ناصرالدين خليلاللّه العبد العظيمى، رسيده كه به حسب شرع شريف و شروط واقفين حاصل آن را صرف مصارف آن آستانه مقدسه نموده حق التوليه خود را به موجبى كه مشروع و معين مىشود به مصارف خود مصروف سازند (در اينجا صورت كليه موقوفات را نوشته سپس مىنويسد): و چون ثبوت مضمون صدق مشحون اين مجله جليله به سبق ايادى و تصرف و تصدى سادات مشاراليهم و تلقى ايشان به وقفيت و تعيين مصارف آن و استفاضه به عرض بعضى سجلات قديم موكد و مويد گرديد. وقفيت و تصدى و توليت مذكوره به تنفيذ و امضاء مقرون شد. و السلام على من اتبع الهدى. و كان ذلك فى غرة شهر الاصم الاصب المسمّى برجب المرجب احدى و ستين و تسعمأة والحمدللّه رب العالمين والختم بالصلوة على محمد و آله الطيبين الطاهرين و على اعدائهم لعنةاللّه والملائكة والناس اجمعين الى يوم الدين.
(218)
به طورى كه از متن فرمان استنباط مىگردد موضوع آن تائيد و تنفيذ دو مطلب است يكى تشريح رقبات موقوقه، و ديگرى تصديق امر توليت.
امّا رقبات موقوفه به شرح فرمان در اين تاريخ عبارت بوده است از:
1ـ مزرعه ايرين واقع در بلوك غار رى، كه يك ربع از آن را سيد شرفالدين حسينا وقف نموده و توليت آن را براى خود قرار داده و سه ربع ديگر از آن را كيا ابوالقاسم ابن كيا جمالالدين ت هرانى وقف بر آستانه كرده و توليت آن را به سيد شرفالدين مرقوم داده است.
2ـ مزرعه علائين واقع در بلوك غار رى كه ثلث آن را ايضا سيد شرفالدين در يك دفعه و ثلث ديگر را در دفعه بعد وقف كرده و توليت آن را به اولاد ذكور خود داده و بقيه را سلطان بنت ميرزاعلى بعدا وقف نموده و توليت را به ايشان داده است.
3ـ مزرعه سيد عبداللّه ابيض (كه ظاهرا محل امامزاده عبداللّه فعلى واقع در قسمت شمالى زاويه مقدسه است) كه نصف آن را مير غياث الدين محمود نور كمال وقف نموده، و توليت آن را به امير سيدخليلاللّه و امير سيدعنايتاللّه داده، و بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل قرار داده است.
4ـ مزرعه عينآباد رى كه پيرعلى نامى وقف كرده و توليت آن را به سيد عليشاه ابن سيد شرفالدين حسين داده و شرط كرده كه چون مزرعه مذكور را دائر سازد، خمس آن را بابت حق التوليه برداشت نمايد.
5ـ مزرعه سينك و ده واريز از توابع شهريار.
(219)
6 ـ مزرعه مافتان بلوك غار رى كه نصف آن را ولد امير قباد وقف آستانه نموده و نصف ديگر را امير فولاد قباد بيك و هر دو نفر توليت را به سيد عليشاه فرزند سيد شرفالدين حسين واگذار كردهاند.
7ـ مزرعه استروحه از بلوك سيور قرج كه نواب خليفه شاه قلى مهردار وقف آستانه نموده و توليت آن را به سيد خليلاللّه و سيد عنايتاللّه داده و بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل.
8ـ يك قطعه باغچه واقع در قريه وسفنارد بلوك غار رى، كه نواب حسينخان سلطان روملو وقف كرده، و توليت آن را بدو سيد سابق الذكر سپرده است.
9ـ چهار هرز (چاله هرز امروزى) و بالغ آباد واقعه در شمران.
10ـ مزرعه ابه غار، مشهور به ده خير كه ايضا سيد شرفالدين حسين وقف آستانه مطهر كرده و توليت آن را به اولاد ذكور خود داده است.
11ـ مزرعه بند كردان شهريار، كه فولاد قبا وقف بر آستانه كرده، و توليت آن را به سيد شرفالدين واگذار نموده است.
12ـ مزرعه شرقى مشهور به مزرعه شاهى كه باز سيد شرفالدين وقف كرده است.
13ـ مزرعه هوسنه بهنام كه آن نيز از موقوفات سيد شرفالدين حسين مىباشد.
(220)
14ـ مزرعه مبارك آباد معروف به خيرآباد غار رى، كه طغرل وقف آستانه كرده، و توليت آن را به سيد شرفالدين داده.
15ـ مزرعه ايلمان (اليمان امروزى) و جلال آباد غار رى، كه غازىخان تكلو وقف نموده، و توليت آن را به سيد عنايتاللّه و سيد خليلاللّه داده.
16ـ مزرعه دز واقع در بلوك غار رى، كه خود سيد شرفالدين حسين دائر نموده و وقف آستانه متبركه كرده، و توليت آن را به اولاد ذكور خود نسلاً بعد نسل سپرده است.
البته بعد از سنه 961 هجرى كه تاريخ اين فرمان است تا امروز املاك و مستغلات ديگرى وقف آستانه گرديده است كه بعدا شرح داده خواهد شد.
امروزه پنج رقبه از اين رقبات هنوز به صورت وقف باقى و در تصرف آستانه است و رقبات ديگر به مرور دهور از طرف متجاوزين غصب و از تصرف آستانه خارج و اساسا پاره از آنها را تغيير نام دادهاند.
پنج رقبه باقى عبارتند از مافتان (مافتون) ـ علائين ـ دهخير هوسنه و سينك. امروزه معمورترين اين رقبات مزرعه علائين است كه واقع شده در حومه رى فعلى و تا خود صحن بيش از سه كيلومتر فاصله ندارد، و از آب چشمهعلى معروف مشروب مىشود و به طورى كه در فرمان ذكر شده واقف آن سيد شرفالدين حسين است كه خودش متولى آستانه بوده و بر حسب وقفنامه توليت آن را در زمان حيات به خود و بعدا با ولادش تخصيص داده.
مطلب دوم: كه موضوع ديگر صدور فرمان است، عبارت مىباشد از تائيد امر توليت. تا آنجا كه نويسنده استنباط مىكند امر توليت چون بر وفق مقررات شرع انور بسته به نظر واقف است احتياج به تائيد
(221)
ندارد. ولى چون پارهاى اوقات رقبات موقوفه مورد تجاوز واقع مىگرديده معمولاً متوليان براى اينكه امناء و مباشرين دولت دستورات آنها را اجرا كرده و جلوگيرى از تجاوز بموقوفه و توقعات بىجا بنمايند، و هم از آن جهت كه روابط معنوى سلاطين شيعه ايران را با مزارات مقدسه حفظ نمايند درخواست صدور فرمان از سلطان وقت مىنمودند و معمولاً هم اين فرامين صادر مىگرديده است. مخصوصا اين امر در تمام دوران حكومت صفوى به طورى كه بعدا ملاحظه خواهد شد بسيار رائج بوده است. ولى بعد از انقراض صفويه و تسلط افاغنه و بعد افشاريه و ضمن انقلابات ديگر به واسطه نبودن پادشاه ثابت و مستقرى متوليان كمتر درصدد مراجعه به دربار و اخذ فرمان و غيره بودهاند. فقط از زمان فتحعليشاه به بعد ارتباطات با سلاطين تجديد شده است.
موضوع فرمان شاه طهماسب هم به طورى كه ملاحظه مىشود تصديق موقوفات و تاييد متولى وقت آستانه بوده كه در آن نوشته شده: «و چون ثبوت مضمون صدق مشحون اين مجله جليله به سبق ايادى و تصرف و تصدى سادات مشاراليهم و تلقى ايشان به وقفيت و تعيين مصارف و استفاضه معينه به عرض بعضى مجلات قديم موكد و مويد گرديد، وقفيت و تصدى و توليت مذكوره به تنفيذ و امضاء مقرون شد».
* * *
(222)
متوليان آستانه
امّا راجعبه متوليان قبل و بعد از امير نظامالدين عليشاه و امير حسامالدين ابراهيم كه در فرمان شاه طهماسب اسامى آنها برده شده اطلاعات شخصى نويسنده به قرار زير مىباشد:
1ـ پدر بزرگوار من مرحوم مير سيد احمد هدايتى طابثراه يك جلد ديوان كليم كاشانى با خط شكسته بسيار نفيس كه از پدر خود دريافت داشته بودند به من مرحمت كردند كه در پشت صفحه اوّل آن به خط مرحوم حاج مير سيد هدايتاللّه (پدرشان) اين عبارت نوشته شده است:
هواللّه تعالى شانه العزيز مصنف كليم عليه الرحمه است راقم اين كتاب مرحوم ميرزا سيد على متولى باشى است. حرره هدايتاللّه بن ابوالحسن بن سيد على بن ابوالحسن بن مير سيد على راقم كتاب غفراللّه سيئاتهم و اعلىاللّه درجاتهم فى تاريخ شهر محرم الحرام 1300 بعد از تعمير صحافى شد.
2ـ قبر مرحوم سيد ابوالحسن پدر مرحوم حاج سيد هدايتاللّه در مقبره گوشه جنوب غربى صحن حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام واقع است و بر روى سنگ آن اين عبارت خوانده مىشود:
هذا المرقد و مضجع روحانى مرحمت و غفران پناه جنت و رضوان جايگاه سلاله دودمان مصطفوى و سلسله مرتضوى سلالة الاعاظم والافاخم مرحوم مغفور جناب آقا ميرزا ابوالحسن مشهور با قامير متولى سر كار فيض آثار حضرت عبدالعظيم عليه الاف التحية والتسليم خلف مرحمت و غفران پناه آميرزا سيدعلى متولى باشى طاب ثراهما و جعل الجنة ماواهما و حشرهما اللّه مع اجدادهما الطيبين الطاهرين. بعد پوشيده نماناد كه اين منصب عظمى در اين دودمان از زمان بناى بقعه ايوان كه در دولت صفويه ساخته شده ابا عن جد از
(223)
قرار مذكور است. متوليان اجداد اين مرحوم كه ميرزا سيدعلى بن ابوالحسن بن على بن عبدالخالق بن ميرزا نظامالدين خان الرازى الحسينى فى سنه 1209 هجرى.
پدر مرحوم سيد ابوالحسن در وادى السلام نجف اشرف در مقبره خانوادگى كه در آنجا به مقبره شاه عبدالعظيمىها معروف است دفن شده، و بر سنگ قبرش اين عبارت مرقوم است:
قد ارتحل من دار الفناء الى دارالبقاء السيد الجليل والحبر النبيل المتولى لبقعة حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مير سيد على الحسينى طاب ثراه عام 1271 الهجرى.
3ـ فرمان محمدشاه غازى به سال 1260 در باب واگذارى زرگنده به سفارت روس در زمان توليت ميرزاسيد على.
4ـ فرمان كريمخان زند مورخ 1179 كه مشعر است بر توليت شرعى آستانه براى مير سيد حسن نواده ميرزا نظامالدين خان.
5ـ فرمان شاه طهماسب ثانى مورخ 1143 مبنى بر توليت مير سيد محمد على.
6ـ فرمان ديگر شاه طهماسب ثانى مورخ 1120 حاكى از توليت شرعى همان مير سيد محمدعلى.
7ـ شيخ عباس فيض در صفحه 143 كتاب خود به نام «انجم فروزان» در باب متوليان قم مىنويسد: جد اعلاى اين دودمان جليل ميرسيد حسين خاتمالمجتهدين از اماجد و اعاظم علماى جبل عامل بوده و نوه دخترى شيخ عبدالعال بوده كه در زمان سلطنت شاه اسماعيل صفوى به منظور زيارت حضرت ثامن الحجج به طرف ايران مسافرت نموده، پادشاه در اعزاز و اكرام وى كوشيده او را به توقف در ايران الزام و متصدى امور شرعيه اردوى شاهانه
(224)
گردانيد. و در زمان شاه طهماسب صبيه علامه ربانى محقق ثانى (شيخ على كركى) را كه در آن عصر پيشواى مسلمين و مفتى اعظم شيعه و فرمان فرماى ايران بوده است، به حباله خويش درآورده و از او پنج پسر و يك دختر به وجود مىآيند.
ارشد اولاد او ميرزا حبيباللّه شخصى است كه از طرف شاه طهماسب صفوى به توليت اين آستانه منصوب و از آن روز عمران آستانه و تشكيلات داخلى آن شروع، و اين منصب خطير همچنان در احفاد ايشان خلفا عن سلف باقى، و از طرف پادشاهان هر عصر هم تاييد و تحكيم مىيابد.
فرزند دوم خاتم المجتهدين، مير سيدمحمد است، و او پس از درگذشت پدر به قضاوت عسكر و تصدى امور شرعيه اردوى شاهانه منصوب و در اصفهان متوطن مىشود. و او را سه پسر بود، يكى مير سيدمرتضى كه به توليت مزار شاه نعمتاللّه در ماهان كرمان منصوب شد و اين توليت در سلسله او تا به امروز باقى مىباشد. و ديگرى ميرزا آقائى است كه او را پسرى نبوده ولى دختر زادگانش در شيراز متولى مزار شاه چراغ بوده و احفادشان تا به امروز هم توليت آن مزار را بر عهده دارند، و آخرين ميرزانظامالدين على است كه او را چهار پسر بوده و از جمله آنهاست ميرزاابراهيم شيخالاسلام رى و متولى بقعه منوره حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه تاكنون هم در سلسله آنها توليت باقى است.
و فرزندسوم خاتمالمجتهدين ميرزاشيخ عبدالعالاست كهازطرف شاه طهماسب به سمت شيخ الاسلام شهر قزوين منصوب و احفاد وى تاكنون هم در آن شهر صاحب ثروت و عزت بوده عضدالملك صدرقزوينىكه مدتى صدرديوانخانه عاليه و چندى هم نايبالتوليه آستان قدس رضوى و هفتسال هم درپطرزبورگ پايتخت
(225)
دولت روسيه وزير مختار ايران بوده از احفاد وى مىباشد.
و فرزند چهارم خاتمالمجتهدين ميرسيد احمد است كه به توليت مزار شيخ صفىالدين در اردبيل منصوب شد و اعقاب ايشان هم تا به امروز متولى آن مزار مىباشند.
و پنجمين فرزندش ميرزا تقىالدين محمد است كه از حالاتش خبرى در دست نيست. و دختر خاتمالمجتهدين هم در حباله شاه قاسم كه مقبرهاش در طرشت حوالى تهران مىباشد بوده است.
8 ـ پدر عضدالملك صدر قزوينى صدر ديوانخانه عدليه وقت كه فوقا از ايشان ياد شد مقبرهاش در صحن حضرت عبدالعظيم عليهالسلام واقع و مشهور است، در ذيل عكس نقاشى شده نواده او ميرزا محمدعلى صدرالممالك؛ سلسله نصبش اينطور خوانده مىشود: ميرزا محمدعلى صدرالممالك ـ ميرزا محمدحسين عضدالممالك شفيع بن بهاءالدين ملقب به شيخ الاسلام بهاءالدين بن كمالالدين ملقب به شيخ الاسلام ـ كمالالدين بن عبدالعال ملقب به شيخ الاسلام عبدالعال بن ميرسيدحسين ملقب به شيخ الاسلام امير سيدحسين بن على ملقب به خاتم المجتهدين ـ على بن حسن به حسين بن جعفر ـ جعفر بن حسين ـ حسين بن على ـ على بن عبداللّه ـ عبداللّه بن مفضل ـ مفضل بن احمد احمد بن جعفر ـ جعفر بن محفوظ ـ محفوظ بن حسن ـ حسن بن عدنان ـ عدنان بن ابىجعفر ـ ابىجعفر بن محمد ـ محمد بن حسين حسين بن عد ـ عد بن محمد ـ محمد بن جعفر ملقب به ديباج ابن الامام الصادق جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهالسلام .
9ـ سام ميرزا فرزند بلافصل شاه اسماعيل صفوى كه ذوق شاعرى داشته در تذكره خود كه به نام تحفه سامى شهرت دارد مشتمل بر اسامى و آثار قريب هفتصد شاعر از شعراى ايران است. و در سال 1314 ش. به طبع رسيده مىنويسد (صفحه 41):
(226)
امير عنايتاللّه متولى مزار امامزاده عالىقدر سيدعبدالعظيم است كه در شهر رى است و پيش از توليت شعر مىگفت اين رباعى از اوست:
اىدل طلب وصال جانان نكنى
|
تا محنت هجر بر خود آسان نكنى
|
تا پا ننهى ز ورطه عقل برون
|
سر منزل خويش كوى جانان نكنى
|
و بعد اضافه مىكند: امير نوراللّه پسر سيدمذكور است. و او نيز در خدمت آن آستانه متبركه مىبود. همچنين در تحفه سامى در صفحه 42 چنين نگاشته شده است:
امير هدايتاللّه از سادات آنجاست و در تقوى و صلاح از عزيزان ديگر به است. و گاهى در شعر ميل مىكند و تخلصش عظيم است. اين مطلع از اوست:
از سر كويش مرا نبود هواى پاى گل
|
بىگل رويش كجا باشد مرا پرواى گل
|
10ـ در كتاب راهنماى قم صفحه 105 اين سطور مرقوم گرديده:
خاتم المجتهدين اصلاً جبل عاملى و به دعوت شاه طهماسب صفوى به ايران آمد و پادشاه صفوى او را به خاتم المجتهدين ملقب گردانيد و چون از علماى درجه اوّل آن زمان و مورد توجه پادشاه و مردم بود و همچنين خود و پسرانش به صحت عمل و درستكارى معروف بودند.سه پسر او بهتوليت سه آستانه حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم و مقبره شاه صفى منصوب گرديدند، از اين قرار كه ميرزا حبيباللّه
(227)
به توليت آستانه حضرت معصومه، و ميرزا سيدهدايتاللّه به توليت آستانه حضرت عبدالعظيم، و ميرزا سيدحسن به توليت مقبره شيخ صفى معين شدند.
11ـ ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية اواللقب در ج 3، ص 449 و رديف 708 مجتهد حسين مىنويسد: سيدحسين بن حسن بن محمد كركى عاملى معروف به مجتهد كركى و ميرسيد حسين مجتهد از متبحرين علماى اماميه عهد شاه طهماسب و شاه عباس صفوى و خالهزاده ميرداماد و نوه دخترى محقق كركى آتىالترجمة و بعد از وفات محقق در نزد تمامى علما و سلاطين وقت قائم مقام او و داراى اعتبار تمام بوده، و چندى در قزوين سكونت داشته پس به امر شاه عباس اوّل به سمت شيخ الاسلامى به اردبيل رفته و از تاريخ عالم آرا نقل است كه شاه طهماسب را هم همين صاحب ترجمه غسل داده و بر وى نماز كرده. و از تأليفات اوست:
1ـ الاشراف على سيادة الاشراف.
2ـ الاقتصاد فى ايضاح الاعتقاد.
3ـ التبصرة فى العقائد الحقة.
4ـ تحقيق معنى السيد و السيادة.
5ـ تذكرة الموقنين فى تبصرة المؤمنين.
6 ـ تفسير احّل لكم الطيبات.
7ـ حاشيه صحيفه سجاديه.
8 ـ حاشيه عيون اخبارالرضا.
9ـ دفع المناواة عن التفضيل والمساواة.
10ـ رفع البدعة فى حل المتعة.
11ـ شرح روضه كافى.
12ـ الطهماسبية.
13ـ عيون الاخبار.
(228)
14ـ اللمعة فى عينية صلاة الجمعة.
15ـ النفحات الصمديّة.
و غير اينها. و وفات او در يكهزار و يك هجرى در اردبيل و يا به قول بعضى در همان سال در طاعون شديد در قزوين واقع شده و به هرحال جنازه او را به امر سلطان به عتبات عاليات نقل دادند.
12ـ اسكندر بيك تركمان در كتاب عالم آراى عباسى صفحه 145 اين طور مىنگارد. حسين حسينى جبل عاملى ـ دخترزاده خاتم المجتهدين شيخ على عبدالعال در زمان حضرت شاه جنت مكان از جبل عامل آمده، مدتى در دارالارشاد اردبيل به تدريس و شيخ الاسلامى و قطع و فصل مهام شرعيه قيام داشت، بعد از آن به درگاه معلّى آمده منظور نظر حضرت شاه جنت مكان گرديده، صاحب نفس و فطرت عالى و طبع كامل و حافظه عالى عظيم بود. گاهى متوجه فيصل قضاياى شرعيه در اردوى معلّى بود. جمعى كثير همه روزه به محكمه عليهاش رجوع مىنمودند. و در اساتيد شرعيه، كتاب و ناسخان محكمه حسب الفرموده جناب ميرتوقيع او را سيدالمحققين و سندالمدققين: وارث علوم الانبياء المرسلين خاتم المجتهدين، مرقوم مىساختند. اگرچه در اين باب سخن داشتند و غائبانه اذعان نمىنمودند، امّا هيچيك از فحول علما در معرض اين گفتگو نتوانستند درآمد. به غايت فصيح البيان و مليح اللسان بود، در خدمت حضرت شاه جنت مكان هر عقده كه هيچيك از اركان دولت حتى شاهزادگان عالى منزلت گشاد نمىتوانستند و او به جناب ميرتوسل جسته ملتمسات او در خدمت آن حضرت به اجابت مقرون بود و امداد او به خلقاللّه خصوصا گرفتاران حادثه روزگار بسيار مىرسيد تصانيف بسيار در فقه و حقيت مذهب اثنى عشريه و رد مذاهب مبتدعه دارد.
13ـ صاحب عالم آراى عباسى مجددا در صفحه 458 كتاب
(229)
خود چنين مىنويسد: خاتم المجتهدين اميرسيدحسين حسينى كركى عاملى بود كه شمهاى از احوال آن جناب در صدر صفحه اوّل در ذكر سادات و علماى شاه جنت مكان رقم تحرير پذيرفته، والحق مشاراليه سيد عاليشان و بزرگ متعالى مكان و دختر زاده مجتهد مغفور شيخ على عبدالعال بود. در ميانه علماى عرب و عجم به طلاقت لسان و فصاحت بيان معروف و در ولايت عجم كوس اجتهادش بلند آوازه گشته. در اصول و فروع مذهب حقه اماميه رسائل غرا پرداخت، و در زمان شاه جنت مكان كه اردوى همايون منبع علما و فضلاى عرب و عجم بود، و جناب شيخ المحققين شيخ عبدالعال خلف صدق مجتهد مغفور شيخ على عليه الرحمه مرتبه بلند اجتهاد يافته جميع علماء اذعان اجتهاد او كردند.
14ـ سيد شهابالدين ابوالمعالى الحسينى النجفى در كتاب خود «مشجرات آل رسولاللّه» نسب اين خانواده را چنين توضيح مىدهد:
السيد الجليل الميرزا هدايتاللّه المتولى لروضة سيدنا عبدالعظيم الحسنى بالرى، ابنالميرزا ابوالحسن المشتهر به اقا مير المتولى المدفون بجنب طارمه حمزة الموسوى، ابنالميرزا سيد على المشتهر ميرزا بزرگ المتولى ختن ظل السلطان القاجار، ابن الميرزا ابوالحسن المتولى ابنميرزا سيدعلى الخطاط المتولى زمن السلطان فتحعليشاه القاجار ابن ميرزا عبدالخالق المتولى ابنميرزا نظامالدين على المتولى ابن ميرزا مجدالدين المتولى بن الميرزا ابراهيم المتولى بحرم سيدنا عبدالعظيم و شيخ الاسلام به تهران ابن الميرزا نظامالدين على المتولى ابن السيد محمد المتولى و قاضى العسكر فى الدولة الصفوية ابن السيد حسين خاتم المجتهدين بن ابوالحسن بن الحسين بن جعفر المكى ابن الحسين بن على بن عبداللّه بن المفضل بن احمد بن جعفر بن محفوظ ابن الحسين بن عدنان بن جعفر بن محمد الحور بن
(230)
الحسين بن على الخارص بن محمدالديباج بن الامام ابى عبداللّه جعفرالصادق سلاماللّه عليه.
15ـ در سال 1330 هجرى قمرى شش سال بعد از تأسيس مشروطيت و ابتداى تشكيلات جديد وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه، و تصويب قانون اساسى وزارت معارف كه آن وزارت را ناظر قانونى كليه موقوفات مملكت قرار مىداد، از طرف بعضى از مأمورين آن وزارت در باب توليت آستانه حضرت عبدالعظيم، مثل ساير موقوفات نيز گفتگوهائى به عمل آمد، و بالنتيجه قرار شد رسيدگى امر به حكميت سه نفر از آقايان علما و مجتهدين درجه اوّل تهران واگذار گردد و براى اين كار، مرحومان حاج امام جمعه خوئى و ميرسيد حسن مدرس و حاج شيخ محمدتقى گرگانى مورد توافق قرار گرفته انتخاب شدند. آقايان علماء بعد از رسيدگيهاى مفصل به اسناد و فرامين و وقفنامجات آستانه، خلاصه اينطور نظر دادند:
اسناد و وقفنامجات معتبره علماى ربانين رضواناللّه عليهم و فرامين صادر از سلاطين ماضين اناراللّه براهينهم را كه در دست جناب مستطاب حاج ميرزا هدايتاللّه متولى باشى فعلى زاويه مقدسه و غير ايشان بود ملاحظه كرده خلاصه مفاد موداى آنها به طورى است كه ذيلاً شرح داده مىشود:
سلطان خلدمكان شاه طهماسب صفوى رفعاللّه درجته و اعلى منزلته در فرمان همايون خود مورخ ذيحجه 961 هجرى مرقوم داشتهاند:
لاجرم در اين زمان كه مجددا اراده خاطر خيريت مآثر بازدياد ضبط و ربط آن سركار تعلق گرفته بود در دارالقضا معسكر ظفر اثر ثابت شده كه توليت شرعى موقوفات قديمى آن سركار حسب الشرع الاقدس به سيادت پناهين امير خليلاللّه و امير عنايتاللّه رسيده و اكثر رقبات مذكوره به حسن سعى و اهتمام اجداد كرام سادات آستانه منوره صورت تعمير يافته، و به عرض رسيد كه سيدخليلاللّه و سيد عنايتاللّه
(231)
متوفى شدهاند و نوبت توليت شرعى به خلف صدق ايشان؛ امير نظامالدين علىشاه، و امير حسامالدين ابراهيم رسيده بنابر ظهور رشد و صلاح مشاراليهما منصب عالى توليت ورتق و فتق مهمات سر كار آستانه مذكوره را به دستورى كه به والد هر يك متعلق بود به سيادت پناهين مشاراليهما شفقت فرموديم. انتهى.
و نواب عاليه متعاليه جليله زينت بيگم طيباللّه مضجعها صبيه مرضيه سلطان جنت مكان شاه طهماسب اناراللّه برهانه، در وقفنامه خود كه مورخ به تاريخ ذيقعده سنه 997 هجرى است و توشيح به خط و خاتم مبارك مجتهدين عظام آن عصر و خود آن سيده جليله است مرقوم داشته، و بعد وقف نمود نواب مستطاب خورشيد احتجاب الخ. زينت بيگم خلداللّه ظلال سيادتها و سلطنتها على مفارق المسلمين الى يوم القيام تمامت همگى سه دانگ و ربع مشاع از مزرعه موسومه خوار ذيل واقعه در بلوك غار رى الخ. به مشهد منور و مرقد مطهر امامزاده واجب التعظيم لازم التكريم عبدالعظيم عليه و على آبائه التحية والتسليم، و شرط نمود نواب واقف حين الوقف توليت مزرعه مذكوره بعالى حضرت سيادت مرتب نقابت منقبت افادت و افاضت دستگاه نجابت و تعالى انتباه عمدة السادات العظام و النقباء الكرام؛ امير مجدالدين ابن سيادت و سعادت و مغفرت پناه المستريح برحمة الملك البارى جامعا للسيادة والنقابة والدين امير ابراهيم الحسينى، و بعد از او بر اولاد و امجاد او نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب. انتهى.
سلطان خلدمكان شاه طهماسب صفوى رفعاللّه درجته و اعلى مرتبته در فرمان همايون خود مورخ شهر ربيعالثانى سنه 1130 مرقوم داشتهاند: چون جناب سيادت و نجابت و توليت و فضليت و افادت پناه: ميرزاعلى الحسينى متولى شرعى آستانه مقدسه منوره متبركه عرش درجه امامزاده واجب التعظيم والتكريم امامزاده عبدالعظيم، عليه و على آبائه التحية و التكريم، به عرض رسانيده به موجب مجله
(232)
معتبره و مسجله به سجلات علماى اعلام كه شرح وقفنامجات و محال موقوفات قديمى آستانه منوره مزبوره مشروحا در آن قلمى شده و مكرر به امضاى سلاطين جنت مكين موكد به تاكيدات عظيمه و اخطبه و امثله ديوان الصدارة العلية العالية رسيده، توليت شرعيه موقوفات قديمى سر كار آستانه مقدسه مسطوره، بطنا بعد بطن، مختصّ اولاد ذكور اجداد سيادت پناه مشاراليه، و اولاد اناث را در آن مدخليتى نيست. در اين وقت نوبت توليت شرعيه با مشاراليه است، و استدعا نمود كه در باب توليت مزبوره. رقم مطاع به اسم مومىاليه صادر گردد. و حسبالفرمان قضا جريان، علامى فهامى مجتهدالعصر و الزمانى ميرسيد محمد ملاحظه ارقام و احكام و سجلات مزبوره تصديق بر توليت شرعيه مومىاليه نموده، لهذا از ابتداى پنج ماهه تخاقوىئيل، توليت شرعى موقوفات قديمى سر كار مزبور را به سعادت و فضيلت پناه عنايت و مكرمت فرمود كه به دستور آباء و اجداد خودشان به توجه نظم و نسق و آبادى انتهى.
و سلطان جنت مكان عليين آشيان شاه عباس صفوى اناراللّه برهانه و اعلى منزلته در فرمان مورخه شهر صفر 1133 خود مرقوم داشته است چون در اين وقت سيادت و نجابت و توليت و فضيلت و افادت پناه ميرزا محمدعلى الحسينى متولى شرعى آستانه مقدسه امامزاده واجب التعظيم والتكريم امامزاده عبدالعظيم به عرض رسانيده به موجب احكام مطاعه لازمالاطاعه واخطبه و امثله ديوانالصداره كه بر طبق آن صادر گشته، توليت موقوفات قديمى سركار آستانه مزبوره به اولاد والد او مقرر است الخ. امر جليل القدر توليت سر كار قديمى آستانه مقدسه منوره امامزاده واجب التعظيم كه حسب شروط واقفين و اسانيد معتبره صحيحة المضمون مكرر به احكام سلاطين ماضيه خصوصا پروانجات مطاعه اعلى حضرت شاهنشاه جمجاه جنت مكان عليين آشيان موكد به تاكيدات عظيم كه به امضاء نواب گيتىستان فردوس مكانى مقرون گشته و به آباء و اجداد سيادت و نجابت پناهين
(233)
امير علىشاه و امير نوراللّه كه از اولاد ذكور واقفيناند متعلق بوده و اكنون به همان دستور به سيادت پناهين مومى اليهما مقرر فرموديم كه به همان دستور توليت شرعى رفتار نمايند. انتهى.
اشرف افغان اعلىاللّه درجته در فرمان مورخه ذيقعده 1140 هجرى خود مرقوم داشته است: در اين وقت كه سيادت و نجابت پناه و افادت و افاضت دستگاه، زينا للسيادة والنجابه، ميرزا محمدعلى متولى سر كار فيض آثار امامزاده واجب التعظيم والتكريم امامزاده عبدالعظيم عليه التحيه والتسليم، به درگاه جهان پناه آمده رقم امضاء توليت شرعى قديمى آستانه منوره به دستور اجداد به شرحى كه به زيارت آن مستفيض خواهد شد به قيود لازمه به مشاراليه عنايت و مرحمت گرديد انتهى.
امير سليمان خان قاجار طابثراه در وقفنامه مورخه شهر ذيقعدة الحرام 1214 خود موشحه به سجلاّت و امهار مجتهدين آن عصر رضوان اللّه عليهم مرقوم داشتهاند، وقف صحيح شرعى و حبس مخلد دائمى فرمودند امير سليمان خان قراتلو همگى و تمامى و جملگى تمامت يك بنگاه آب از جمله چهارده بنگاه قنات مقصود آباد مشهور به فيروز آباد را به سر كار فيض آثار و توليت آن را مفوض فرمودند به عالىجناب مقدس القاب فضيلت و كمالات انتساب عزت سعادت نصاب نخبة السادات الفخام اميرزا ابوالحسن متولى سر كار فيض آثار نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب انتهى.
مرحوم خلد آشيان ميرزا شفيع صدر اعظم طابثراه در وقفنامه مورخه سنه 1222 هجرى خود موشحه با مهار و سجلات مجتهدين آن عصر رضواناللّه عليهم مرقوم داشته است: وقف صحيح و حبس مخلد ملى فرمودند همگى و جملگى و تمامى يك رشته قنات مسماة به مهدىآباد را كه واقع است در بلوك غار به زاويه مقدسه الى اخر الشرائط و توليت آن را مفوض فرمودند به عالىجناب مقدس القاب فضائل و معارف و كمالات انتساب نخبة السادات العظام الاعلى و زبدة الاعاظم
(234)
والاشراف اميرزا سيدعلى متولى سر كار فيض آثار نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب انتهى.
نظر به مداليل اين اسناد شرعيه معتبره محفوفه به قرائن صدق و فرامين سلاطين جنت مكين صفويه اناراللّه براهينهم و وقفنامجات مرقومه و مداليل فرامين و نوشتجات سايره كه ذكر آنها را در اين مقام لزومى نديد و به ملاحظه استفاضه تامه و شياعى كه در بين اهالى و محترمين از سكنه زاويه مقدسه ثابت و محقق گرديد كه توليت كليه اوجل موقوفه آستانه امامزاده لازم التعظيم حضرت عبدالظيم عليه و على ابائه الاف التحيه و التسليم، از طرف واقفين به اجداد جناب مستطاب سليل الاطياب حاج ميرزا هدايتاللّه متولى فعلى و اولاد آن مرحومين نسلاً بعد نسل مفوض شده. و فعلاً نوبت توليت واقعى به خود معزى اليه رسيده و از طرف واقفين به ايشان و بعد به اولاد ايشان مقرر است و اگر فرضا در بين موقوفات موقوفهاى باشد كه توليت آن از طرف واقف به معزى اليه تفويض نشده چون اصلاً وجود همچو وقفى و بعد ذلك تشخيص آن معلوم نيست، لهذا آن نيز به جناب مستطاب حاج ميرزا هدايتاللّه مقرر است.
16ـ نتيجه كه از تجزيه و تحليل مدارك فوق بهدست مىآيد آن است كه سلسله نسب متوليان آستانه تا مقارن سلطنت شاه طهماسب صفوى از آن جهت كه از سال 961 براى غالب آنان فرامين سلطنتى صادر مىگرديده و اكثر آن فرامين هم اكنون در دست مىباشد معلوم و مشخص است. امّا راجعبه قبل از آن تاريخ از لحاظ در دست نداشتن مدارك مثبتى به درستى نمىتوان اظهارنظر كرد. و راجعبه اينكه صاحب كتاب انجم فروزان تاريخ اين سلسله را از ميرسيد حسين خاتم المجتهدين شروع مىكند بايد گفت اين عقيده مطمئنا ناشى از اشتباه نويسنده آن كتاب است و به دلائل زير قرنها قبل از سلسله صفويه افراد اين خاندان به پاسدارى و توليت مزار كثير الانوار آستانه عبدالعظيم حسنى
(235)
مفتخر و مباهى بودهاند:
اولاً ـ بر طبق مدلول فرمان شاه طهماسب اوّل كه فوقا از آن بحث شد در رجب المرجب سنه 961 هجرى قمرى جمعى از علماء و نقباء مأمور تحقيق و تفتيش اوقاف مزار حضرت و شروط واقفان و متولى و خدام آن آستان گرديده و در متن فرمان چنين اظهار عقيده كردهاند:
واضح و هويدا گرديد كه رقبات معيّنه و املاك مبنيّه كه در ذيل اين صحيفه تصحيف يافته از اوقاف قديم اين مزار با تكريم است و نوبت توليت و تصدى شرعى مستمر و مقرر آن الان به سيادت مآبين نقابت دستگاهين تقوى شعارين ميرنظامالدين علىشاه بن السيد المغفور والمشكور الواصل الى جواراللّه امير سعدالدين عنايتاللّه و امير حسامالدين ابراهيم بن المرحوم السعيد المستريح الى غفران اللّه امير ناصرالدين خليلاللّه العبد العظيمى رسيده ـ و بنابراين معلوم و محقق مىگردد ـ كه اولاً موقوفات آستانه قديم بوده و در زمان شاه طهماسب توليّت به دو نفر فوق از طرف واقفين به ارث رسيده بوده و سلطان وقت با صدور فرمان توليت آن دو را تأئيد و تسجيل كرده است.
ثانيا ـ امعان نظر و توجه به صورت موقوفات و واقفين و متوليان آنها كه در ذيل فرمان قلمى گرديده معلوم مىدارد كه غالب رقبات موقوفه را سيّد شرفالدين حسينا كه خود از متوليان بوده وقف كرده و توليت را به خود و اولادش تخصيص داده است. و پاره ديگر از موقوفات را هم كه ديگران در آن زمان وقف كردهاند توليت آنرا به سيد مذكور يا به پسراو سيد علىشاه سپردهاند و لذا پر واضح است كه اين اشخاص نه فقط قبل از زمان ميرسيد حسين خاتم المجتهدين كه معاصر شاه طهماسب بوده مىزيستهاند بلكه نظر به پاره قرائن و
(236)
امارات و شواهد قرنها قبل از سلسله صفويه به امر توليت آستانه اشتغال داشتهاند.
ثالثا ـ باز در همين فرمان شاه طهماسب مىخوانيم كه مزرعه مبارك آباد غار معروف به خيرآباد رى را طغرل وقف كرده و توليت آن را به سيّد شرفالدين ماضى داده و اين مىرساند كه سيد شرفالدين معاصر طغرل سلجوقى بوده و اين طغرل قطعا همان سلطان طغرل بن محمد بن ملكشاه بن آلب ارسلان سلجوقى مىباشد كه معاصر المسترشد باللّه خليفه بيست و نهم عباسى است كه در سنه پانصد و بيست و نه وفات يافته است. سلطان سنجر سلجوقى ابتدا حكومت عراق و رى را به برادرزاده خود سلطان محمود سپرد و بعد از وفات سلطان محمود برادرش طغرل بن محمد را به جانشينى او برگزيد. حمداللّه مستوفى صاحب تاريخ گزيده مىنويسد: مسترشد خليفه سلطان طغرل را سلطان ركنالدين طغرل يمين اميرالمؤمنين لقب داد و مدّت سه سال و دو ماه پادشاهى كرد و به همدان در محرم سنه تسع و عشرين و خمس مائه فرمان يافت و از اينجا به خوبى معلوم مىگردد سيد شرفالدين كه معاصر طغرل بوده است در همين حدود مىزيسته.
رابعا ـ به طورى كه فوقا اشاره شد سام ميرزا در تذكره خود به نام «تحفه سامى» سه تن از اميران رى را با قيد اينكه متولى آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بودهاند به نامهاى امير عنايتاللّه و امير هدايتاللّه و امير نوراللّه با بعضى از اشعار آنها اسم برده است. با توجه به اينكه سام ميرزا فرزند بلافصل شاه اسماعيل سرسلسله سلاطين صفويه است و با شاهزاده القاس ميرزا از يك مادر بوده و مطابق نوشته صاحب كتاب حبيب السير در روز سهشنبه بيست و يكم شعبان 923 قمرى متولد و در سنه 983 با ديگر شاهزادگان صفويه به دستور شاه اسماعيل ثانى كشته شده است معلوم مىگردد هر سه نفر امير و متولى فوق الاشعار
(237)
قبل از زمان ميرسيد حسين خاتم المجتهدين مىزيستهاند.
خامسا ـ حال كه معلوم گرديد طغرل معاصر سيد شرفالدين همان سلطان طغرل سلجوقى است كه فوق او در حدود 529 اتفاق افتاده به خوبى ثابت مىگردد كه سيدشرفالدين همان شخصى است كه ممدوح خاقانى شاعر و بدرالدين قوامى رازى معاصران خود بوده و شيخ عبدالجليل رازى مصنف كتاب النقّض به تفصيل در آن كتاب از او ياد كرده است. مطالعه تاريخ زندگى اين اشخاص ثابت مىكند كه همه آنها در قرن ششم و در حدود 520 الى 580 مىزيستهاند.
خاقانى در اواخر تحفه العراقين(1) مىگويد:
در ستايش امام شرفالدين محمد بن مطهّر علوى
اين قدر و صفا كه خاطرم راست
|
از خدمت سيد اجل خاست
|
ذوالفضل محمد مطهّر
|
آن عرق محمّد پيمبر
|
دين را شرف است و شرع را فخر
|
بل سيّد شرع و دين لافخر
|
قوامى رازى كه از شعراى بنام نيمه اوّل قرن ششم هجرى است و در حدود سنه 500 تا 550 هجرى مىزيسته چهار قصيده غرّا در مدح سيد شرفالدين ساخته(2) است بدين ترتيب:
1ـ در مدح سيد اجل نقيب النقباء شرفالدين محمّد در 45 بيت كه مطلع آن اين است:
1. نسخه تصحيح شده آقاى دكتر يحيى قريب، ص 222ـ223.
2. رجوع شود به ديوان قوامى به تصحيح ميرجلال محدث، چاپ 1334، صفحات 39 و 73 و 121 و 141.
(238)
از دست برده از همه خوبان به دلبرى
|
وز دستبرد تو شده مردان زدل برى
|
تا آنجا كه گويد:
فخر زمانه تاج الاسلام صدر دهر
|
خورشيد شرع ذوالحسبين اصل مهترى
|
بوالقاسم اجل شرفالدين مرتضى
|
كو را عنايت ازلى داد ياورى
|
2ـ در توحيد و منقبت و تخلص به مدح سيد اجل شرفالدين محمد نقيب 76 بيت بدين مطلع:
داراى آسمان و زمين كردگار ماست
|
آن حىّ لايموت كه جاويد پادشاست
|
و بعد گويد:
تا صاحب الزمان به رسيدن به كار دين
|
اولىترين كسى شرفالدين مرتضى است
|
3ـ در عدل خداى تعالى و مدح نقيب النقباء رى شرفالدين مرتضى داراى 80 بيت و شروع آن اين است:
چهار دار امام اى پسر ولى سه چهار
|
كزين دوازده يابى بهشت و جنت و نار
|
تا مىرسد به:
نقيب آل محمد سلاله نبوى
|
جمال گوهر سلجوق و فخر آل و تبار
|
(239)
تو از نژاد امامان و پادشاهانى
|
كراست اين دَرَج و رتبت از صغار و كبار
|
4ـ در منقبت اميرالمؤمنين على و يازده فرزند معصوم او و مدح نقيب النقباء رى شرفالدين مرتضى 80 بيت.
و امّا شيخ عبدالجليل رازى در كتاب النقّض به اين بيان از سيد شرفالدين ياد كرده است(1): و پيش از وصول اين كتاب بما مگر زمره از خواص علماء شيعه كه آن كتاب را مطالعه كرده بودند در حضرت مقدّس مرتضى كبير سيد شرفالدين ملك النقباء سلطان العترة الطاهره ابوالفضل محمد بن على المرتضى ضاعف اللّه جلاله گفته بودند و بر لفظ گهربار سيد السادات رفته و عبدالجليل قزوينى مىبايد در جواب اين كتاب بر وجه حق شروعى كند.
و از اين عبارت معلوم مىگردد كه كلام شرفالدين موجب شده است كه شيخ عبدالجليل به تأليف كتاب النقض بپردازد.
سادسا ـ دانشمند بزرگوار آقاى سيد جلالالدين محدّث كه مكرّر در اين رساله نام ايشان به قلم نويسنده جارى شده و از آثار گرانبهايشان نام بردهام در آخر ديوان قوامى تحت عنوان: «نسب خاندان نقباء رى و قم و ترجمه حال شرفالدين مرتضى كه از معاريف ايشان است». تحقيقى فاضلانه تقريبا ضمن پنجاه صفحه درباره سيد شرفالدين نمودهاند كه براى مزيد استحضار خوانندگان بهتر دانسته شده كه خلاصه از آن در اين رساله نقل گردد و اين است آن خلاصه:(2) چون شرفالدين محمد نقيب النقباء رى از ممدوحين بسيار معروف قوامى رازى است زيرا چنانكه از ملاحظه همين قسمت موجود
1. كتاب النقض، تصحيح سيد جلالالدين محدث، ص 3.
2. ديوان قوامى رازى، به تصحيح آقاى محدث، ص 193.
(240)
از ديوان وى بر مىآيد چهار قصيده غرّاى قسمت مزبور در مدح اوست (رجوع شود به صفحات 39ـ42 و 73 ـ 77 و 125 ـ 141 و 141 ـ 146). و علاوه بر اين نظر به اينكه خاندان بزرگ نقباء رى از خاندانهاى قديم و شريف و بيوت نجيب و اصيل شيعه است و با وجود اين تاكنون ترجمه اين خاندان در جايى اعم از كتب تواريخ و سير و رجال و تراجم احوال بهطور تفصيل ذكر نشده است لازم مىدانم كه مطالب مربوط به اين خاندان را كه به طور كلى طبق مضمون (انّ فى الزوايا خبايا) در بطون كتب و متون دفاتر بهطور تفرق و تشتت مذكور است در اينجا درج كنم تا بدين وسيله هم اندكى از حقوق كثيره اين خاندان را كه بر گردن هر يكى از افراد ما گروه شيعه دارند ادا كرده باشم و هم خدمتى براى سلسله جليله اهل علم كه طالب اين قبيل مطالب هستند انجام داده باشم. ليكن چون هدف عمده و غرض اصلى در اين مورد ترجمه حال شرفالدين محمد و پسرش عزالدين يحيى است كه هر دو از رجال بسيار معروف و مشهور اين خاندانند ترجمه حال اين دو نفر را بهطور تفصيل و ترجمه ساير افراد اين خاندان را بهطور اجمال بيان مىكنم. با وجود اين طبق مضمون: (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل) از همان مختصر جلالت و عظمت ساير افراد اين خاندان به قدر لازم و اندازه كفايت فهميده مىشود و هوالمطلوب.
الف ـ فريد خراسانى ابوالحسن بيهقى در كتاب شريف: لباب الانساب گفته: نقيب الرّى و قم ـ السيّد الاجل ابوالقاسم على بن السيد الاجل شرف الدّوله والدّين ملك اكابر النقباء محمد بن السيّد الاجل عزّالدين ابوالقاسم على بن شرفالدين محمّد بن المرتضى نقيب النقباء المطهّرين على بن على الرئيس النقيب بقم ابن محمد الرئيس النقيب بقم ابن احمد المعروف بالدح ابن محمد الغريق بن اسماعيل بن محمدالارقط ابن عبداللّه الباهر بن زين العابدين على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهالسلام .
(241)
و للسيّد الاجل عزالدين ابوالقاسم على بن شرفالدين محمد بن المرتضى اولاد فيهم البقيّه. اكبرهم و اشرفهم و اعلمهم السيّد الاجل المفيد العالم شرف الدين ملك النقباء الاكابر محمد بن على و ولادته كانت فى شهور سنة اربع و خمسمائة. امّ السيّد الاجل عزالدين ابوالقاسم من بنات نظام الملك و ام السيد الاجل شرف الدين عائشه خاتون بنت السلطان آلب ارسلان محمد بن جعفر بيگ الملك داود بن ميكائيل بن سلجوق بن يقاق ولى فى السيد الاجل شرف الدين محمّد مصنفات و قصائد ... .
و نيز فريد خراسانى ابوالحسن بيهقى در تاريخ بيهق ضمن ترجمه حال خانواده نظامالملك تحت عنوان (خاندان سيدالوزراء نظامالملك) گفته (صفحه 174) و قوامالدين احمد كه مقيم بود به بغداد و ... و عمادالملك ابوالقاسم و عقب وى به طوس است و امير منصور و عقب وى به رى است و حرائر بودند يكى در حباله محمد فراقى ـ ديگر در حباله سيّد اجلّ رى بود.
ب ـ شيخ عبدالجليل قزوينى رازى اعلىاللّه درجته در مقدمه كتاب شريف النقض (صفحه 3) از اين سيّد بدين عبارت تعبير كرده: و پيش از وصول اين كتاب به ما مگر زمره از خواص علماء شيعه كه آن كتاب را مطالعه كرده بودند در حضرت مقدّس مرتضى كبير سيّد شرفالدين ملك النقباء سلطان العترة الطاهره ابوالفضل محمد بن على المرتضى ضاعف اللّه جلاله گفته بودند و بر لفظ گهربار سيدالسادات رفته كه عبدالجليل قزوينى مىبايد در جواب اين كتاب بر وجه حق شروعى كند. از اين عبارت استشمام و بلكه استنباط مىشود كه كلام اين سيد بزرگوار موجب شده است كه شيخ عبدالجليل كتاب النقض را تأليف كرده است. و نيز او در همان كتاب ضمن ذكر مساجدى كه در شهر رى در زمان سلطان ملكشاه و سلطان محمد سلجوقى ساخته شده و بيان اينكه
(242)
آنها در آن زمان آباد و مورد استفاده فرقه حقه شيعه بوده است گفته (ص 48): (همه به بركات شرفالدين مرتضى است كه مقدّم سادات و شيعه است.)
و نيز او در همان كتاب ضمن ذكر مدرسههاى معروف و معمور قم گفته (ص 16) و مدرسه مرتضى كبير شرفالدين.
و نيز او در همان كتاب ضمن معاريف و مشاهير شيعه گفته است: (آنكه خاندان سيد زكى به قم رى و كاشان و حرمت و تمكين و جاه و رفعت او در مال و نعمت و فضل و نسب و پسرش ذوالفخرين ابوالحسين على بن مطهر بن على رضىاللّه عنه كه بيرون از اينكه سلاطين آلسلجوق و نظامالملك به وصلت با وى تقرّب و تبرّك نمودند و فضل و علم او از كتب و خطب او معلوم شود و هنوز شرف و فضل نقابت در خاندان او در عراق باقى است به اقبال و تأئيد ملك الامرا سادات عالم شرقا و غربا مرتضى كبير شرفالدين محمد بن على كه در علم و زهد وارث شمع مكّه و يثرب است و در جاه و وقار سيّد سادات مشرق و مغرب.
و قوامى رازى تخلّص از قصيده توحيد و مناقب بدو نيكو كرد كه گفت:
تا صاحب الزمان به رسيدن به كار دين
|
اولىترين كسى شرفالدين مرتضى است
|
و نيز او در همان كتاب ضمن بيان اينكه معاريف و مشاهير شيعه هميشه پيش سلاطين و امرا و بزرگان و اشراف و اعيان محترم و معزّز و صاحب مقام و رتبه بودهاند گفته. (ص 437) (و سيّد اجلّ كبير شرفالدين مرتضى از عهد بيست و دو سالگى كه از مكتب و مدرسه به در آمد الى يومنا هذا كه را زهره بوده است در بلاد خراسان و عراق و در دو حضرت از سادات و ائمه و علماء و
(243)
قضات و اصناف مهتران كه بر وى تقدّم جويد و طلب رفعت كند با جوانى و كودكى در محافل ملوك واسطه قاضى استرآبادى و عماد محمد وزان بودى و هميشه ايشان بدو تفاخر كردندى.)
ج ـ ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان (ص 90) تحت عنوان: آمدن سليمان شاه به مهمانى اصفهبد گفته:
سلطان سليمان رى در حدود آن اصفهبد را داده بود. اصفهبد رى با تصرف گرفت و خواجه حسن نجمالدّين را به عميدى ولايت رى بفرستاد و دهخداى نجمالدين محمد را كه پدر سعدالدّين على بود به مشرفى رى ـ و يك سال و هشت ماه رى و اعمال او تا مسكو به تصرف ديوان اصفهبد بود و جمله معاريف و قضاة و سادات رى به مازندران در خدمت شاه غازى بودند و همچنين خوار و سمنان و پدر سيد عزالدين يحيى كه مرتضى گفتند و از او بزرگوار و محترمتر سيّدى در عالم نبود پادشاه غازى بر تخت نشستى و حكم فرموده بود به خزانه و داريخانه و جامهخانه و ولايت خويش كه هرچه آن سيد به خط خويش بر نويسد كه مرا فلان چيز مىبايد همه بدهند و خطّ او توقيع من شناسند.
* * *
اين بود توضيح و تحليل مختصر يكى از فرامين آستانه و جمله در باب خاندان توليت آن.
در سال 1334 شمسى والد گرامى من مرحوم احمد هدايتى قبل از مسافرتى كه به خارج از وطن مىكردند و هم فوتشان در آن سال اتفاق افتاد اين فرمان را ضمن بعضى ديگر از فرامين سلطنتى و اسناد و وقفنامجات آستانه مباركه به من سپردند. اغلب آن اوراق به سبب مرور زمان و كثرت استعمال پاره و مندرس شده بود. اينجانب در همان سال تمامى را مرمت و صحافى كرده و در يك مجموعه به ترتيب تاريخ منظم نمودم. به علاوه عكس دو سند ديگر را
(244)
كه در اختيار عموزاده عزيزم آقاى دكتر سيّد عنايتاللّه هدايتى فرزند برومند مرحوم حاج سيد نظامالدين متولىباشى اعلىاللّه مقامه بود و از روى كمال لطف چندى به اختيار من گذاشته بودند بدان اضافه كردم.
بسيارى از دانشمندان و ارباب فضل كه از وجود چنين مجموعه آگاهى يافتند. مكرّر بنده را به چاپ و انتشار آن تشويق و ترغيب مىنمودند امّا گرفتاريهاى زندگى مجال اين امر را نمىداد.
اينك كه برحسب امر آن بزرگواران اين رساله كه شامل يك مقدمه و صورت بيست فقره از آن اسناد است انتشار مىيابد بر خود فرض مىدانم كه از همه آنان در اينجا تشكر و سپاسگزارى نموده و توفيق همگى آنان را از درگاه احديث مسئلت نمايم. اميدوارم توفيق دست دهد تا در آينده بتوانم بقيه آن اسناد را به همين ترتيب گردآورى كرده چاپ و انتشار دهم و مناللّه التوفيق و عليه التكلان.
يكم خرداد يكهزار و سيصد و چهل و چهار دكتر محمدعلى هدايتى
(245)
(246)
اسناد و فرامين
(247)
صورت اسناد و فرامينى كه در اين مجموعه به چاپ رسيده است:
1ـ فرمان شاه طهماسب صفوى مورخ 950 ه .ق.
2ـ فرمان شاه طهماسب صفوى مورخ 960 ه .ق.
3ـ وقفنامه خوارزيل (خلازير) مورخ ه .ق.
4ـ فرمان شاه عباس دوم مورخ 1066 ه .ق.
5ـ فرمان شاه سليمان مورخ 1080 ه .ق.
6ـ فرمان شاه طهماسب دوم مورخ 1120 ه .ق.
7ـ فرمان شاه طهماسب دوم مورخ 1143 ه .ق.
8ـ طومارى به مهرشاه طهماسب.
9ـ فرمان كريمخان زند مورخ 1179 ه .ق.
10ـ فرمان راجعبه استرداد قريه زرگنده و بعضى قراء شميران مورخ 1229 ه .ق.
11ـ فرمان ناصرالدين شاه در باب توليت ميرزا سيدعلى طهرانى مورخ 1252 ه .ق.
12ـ فرمان محمدشاه غازى راجعبه واگذارى زرگنده به وزير مختار روس مورخ 1260 ه .ق.
13ـ فرمان ناصرالدين شاه راجعبه اعاده يك باب كاروانسرا كه سابقا به خالصگى رفته بود مورخ 1269 ه .ق.
14ـ فرمان ناصرالدين شاه در باب توليت ميرزا ابوالحسن مورخ 1279 ه .ق.
15ـ فرمان ناصرالدين شاه در باب توليت ميرزا سيدابوالحسن مورخ 1281 ه .ق.
16ـ وقفنامه رامين در شهريار مورخ 1284 ه .ق.
17ـ حكم نيابت توليت حاج سيد هدايتاللّه مورخ 1294 ه .ق.
18ـ فرمان مظفرالدين شاه در باب توليت حاج ميرزا هدايتاللّه 1315 ه .ق.
19ـ حكم نيابت توليت مرحوم حاج سيد احمد هدايتى 1337 ه .ق.
20ـ شجرهنامه خاندان توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
(248)
فرمان شاه طهماسب صفوى
950 ه .ق
حضرت عبدالعظيم عليه آلاف التحية والتكريم
متوليان عظام و گماشتگان و سركاران آستانه مقدسه
معطهر مطهره معلى و بابت سطور مقرر والى از آن تجاوز ننمايد در عهده شناسد تحريرا فى شهر ذى حجة الحرام 950.
امامزاده عبدالعظيم عليه و ابائه التحية والسلام.
واجبا به عرض دعاگويان به اخلاص سادات آستانه منوره امامزاده واجب التعظيم (مهرشاه طهماسب)
بنده شاه ولايت طهماسب مشروحه ثبت در فوق قضيه
و به جهت بعضى مستدعيات كه مشروحه علىحده بايد قلمى نمايد.
اوّل معروض آنكه چون در نسخه دستورالعملى كه در مجلس بهشت آيين مقرر شده بود مذكورات ذيل را به مبلغ مسطور داخل مايحتاج ضرورى سركار آستانه متبركه فرمودهاند و بنابر شرحى كه در ذيل هر محل نوشته شده چيزى واصل شده.
(249)
عن مزارع مذكوره كه از خزانه عامره منشعب فرمودند و باغات چيزى داخل نشد. مزرعه ايلمان چون قنات آن بائر و منطمس شده بود حسب التخمين مزرعه عيساآباد كه چون حكم سيور غال به اتمام برسد بتواند از ماليه خود دريافت نمود. مزرعه بند كردان عن دو دانگ چون در اين سال اجراء قناحىٌ شده آنچه بوده به مصرف قنات مذكور نموده شده مزرعه دانگه استره كه به مقدار پنجاه خروار غله داخل طومار دستورالعمل شده در اين سال كه به سبب حوالجات ولايت چيزى به استانه واصل نشده.
اگر در اين ابواب عنايت و مرحمت مبذول دارند چاكر
والامر اعلى از خزانه عامره تنخواه داده شد.
ديگر آنكه چون در اين ايام فرخنده فرجام از هر ديار مردم به زيارت و طواف آستانه عرش مرتبه مىآيند و كثرت جمعيت تمام مىشود و عبور مترددين نيز واقع است و به جهت آنكه ايشان را مساكن و منازلى نيست پريشانى و اضطرار تمام به حال ايشان و كافه سكنه آنجا راه مىيابد اگر فرمان قضا جريان نافذ گردد كه در درون حاير در محل مناسب بناى منازلى چند نموده شود كه زوار و مترددين و آينده و رونده مرفه الحال باشند به موقع است چاكر والامر اعلى.
هو در حوالى حمام يا محلى ديگر كه مناسب باشد محوطه تهيه نمايد و در اندرون محوطه بيست و چهار منزل كه قوارههاى منازل به گل و خشت باشد و سقف به آجر و گچ تهيه نمايد و كاروانسراى كه مقرّب الحضرة العليه بنياد كرده و قبول نموده كه با تمام مصالح به اتمام خواهد رسانند آن هم به جهت منازل زوار مدد خواهد بود و چنانچه در چهارگوشه محوطه تهيه نمايد كه در هرانخانه چهار چاه حفر نمايد و در ميان هر چاه ديوارى كه حائل چاه ديگر باشد بسازد در زمان نزديك تمام نمايد. ديگر آنكه چون نواب كامياب نفس نفيس توجه تمام به رواج و رونق و ضبط و نسق آستانه مقدسه دارند اگر مقرر دارند كه مردمى
(250)
كه از اطراف و بلاد آيند و در آنجا ساكن شوند و به تعمير منازل و دكاكين و غير ذلك اشتغال نمايند احدى مانع نشود هر آينه موجب ازدياد و مواد انتظام آن عتبه عليه خواهد شد و از روى فراغت به دعاگوئى دوام دولت روز افزون قيام نمايد. به شرح فرمان چاكر.
هو جميع زوارى كه توطن در آستانه مقدسه نمايند به غير از مردم و رعاياى رى اصلاً احدى مانع نشود و كسانى كه در رى متوطن بوده به فراغت اوقات گذارده شوند.
ديگر بر راى انور پوشيده نماند كه در ايام متبركه مثل وقفه و غير ذلك ازدحام كثرت تمام مىشود و به سر حدى مىرسد كه عوام تكيه بر مقبره منوره مىنمايند و قبهها را چند مرتبه از مقبره جدا ساختهاند و اين معنى ترك ادب است اگر امر فرمايند كه در حوالى قبر معطر محجرى ترتيب نمايد كه دفع اين صورت شود چاكر والامر اعلى.
هو در دور صندوق مبارك تهيه محجر مضبوطى كه نشكند نمايد كه اصلاً زوار دست به صندوق نرسانند و تكيه بر صندوق مبارك نكنند از چوب شمشاد كه در غايت استحكام.
ديگر آنكه به يمن دولت نواب كامياب رخوت بسيار از هرچيز در آستانه متبركه جمع شده و مىشود و حوالى آستانه متبركه استحكامى كه اعتماد توان نمود ندارد ودر اين باب به شرح راى ملك آزادى فرمان عمل رود چاكر.
هو از منازل حدود و حوالى عمارت آستانه متبركه كه قابليت خزانه جديد و محكم باشد اسباب و ادوات آستانه مقدسه را در آنجا ضبط نمايد كه قصورى نكند.
ديگر آنكه به واسطه اختلاف هواى رى مردمان بسيار بيمار مىشوند و در آنجا دارالشفائى كه علاج بيماران نمايد نيست اگر به صدقات فرق مبارك امر فرمايند كه تعمير دارالشفائى نمايد و طبيبى مقرر دارد كه به علاج بيماران مشغول نمايد چاكر
(251)
هو ترتيب دارالشفاء كه نوشته شده نمايند.
ديگر آنكه آستانه منوره بر شارع عام واقع است و همه وقت كثرت زوار و مترددين به سبب دخول محل تنگى است و به واسطه بعضى ضروريات مترددين و زوار تشويق بسيار مىكنند اگر امر متاع صادر گردد كه در محلى كه مناسب باشد بنا دكاكين چند از سر كار آستانه و سكنه آنجا نمايد كه بعد از نفع سر كار آستانه متبركه زوار و ساير مترددين محفوظ شوند. چاكر
هو بر در حمّام بيست و چهار دكان تهيه نمايد كه صباغ در آنجا نشسته بخريد و فروخت مشغولى نمايند ديگر آنكه چون دو دانگ مزرعه ده خير وقف آستانه متبركه است و تتمه به خاصه شريفه منسوب است و ده دوئى محصول دو دانگ مذكور را عوض حقوق ديوانى آن جهت سر كار خاصه شريف ضبط مىنمايند اگر آن جزوى را تنخواه ضروريات آستانه مقدسه نمايند. چاكر
هو آنچه رسم دو دانگ از مالوجهات شود به آستانه متبركه حكم صادر و در باب مشروحه به شرف توصيه ديگر آنكه چون در اين سال نواب همايون مبلغ هشت تومان نذرى نذر آستانه متبركه نموده بودند و مقرر فرموده كه جهت سر كار آستانه ملك خريدارى نمايد چون در آن وقت املاكى كه دائر و نافع باشد صورت نيافت و موازى چهارصد جريب از باغات آستانه متبركه حالا خراب و بائر شده و بعضى از ديوار باغات مذكوره هست اگر امر فرمايند كه آن مبلغ صرف تعمير ديوار و باغات مذكور نمايد كه از اين ممر نفع كلى همه ساله به سر كار آستانه رسد. چاكر
هو چون مبلغ مذكور نذر آستانه متبركه شده كه ملك بخرند و وقف آستانه متبركه نمايند به همان قاعده ملك بخرند كه در آن عمارت باغها نموده و خواهد شد. ديگر آنكه چون در سال گذشته كه قنات ايلمان جديد بائر شده بود فقيران سعى بسيار در اين سال در آبادانى و زراعت آن
(252)
نموده و به دولت نواب كامياب آن را مزروع ساخته اگر سر كارى آن به فقيران مرجوع باشد كه كمال سعى به جاى آورده بىطمع و توقع محصولات آنجا را صرف سر كار آستانه نمايد. چاكر
هو املاكى كه مجددا نواب كامياب همايون ما به جهت آستانه متبركه با قنات خريده و بعد از اين خواهد خريد توليت آن به خاصه شريفه همايون شده و خواهد شد سر كار موضوع نموده تغيير در آن نمىشود.
ديگر آنكه چون مزرعه ترسناباد ملك فقيران است و مبلغ شش هزار و نهصد و چهار تبريزى تيول ايالت شاه حسينخان سلطان مقرر است اگر حقوق ديوانى آن را داخل ضروريات سر كار آستانه متبركه نمايند كه صرف آنجا شود از تكاليف تيولدار فارغ نموده موجب رفاه حال اينجانب و معمورى آنجا شود چاكر والامر اعلى.
هو از ابتداء وليعهدى مال موضوع آستانه منوره عنايت شد و فرموديم و مبلغ مذكور داخل توليت جديد كه به خاصه همايون فرمودهايم داخل باشد.
ديگر آنكه چون جمع كثير از سادات در آستانه متبركه مىباشند به واسطه قلت معاش تشويش تمام دارند اگر به صدقات فرق مبارك درباره آن جماعت التفاتى فرمايند كه يك مرتبه معاش ايشان با حسن وجهى گذرد و از روى فراغت به دعاگوى دوام دولت اشتغال نمايد چاكر والامر اعلى.
ديگر آنكه مزرعه ايلمان را كه به مبلغ نه تومان تبريزى سيور غال آستانه مقدسه مقرر داشتهاند چون مبلغ چهار تومان از آن جمله موجود نيست و مراعى رعايا آنجا مبلغ دو هزار و كسرى مىشود اگر آن جزوى را تنخواه نقصان آنجا نمايد. چاكر الامر اعلى
هو در اين باب مشروحه به شرف توصيه و مبلغ مذكور را داخل سر كار توليت جديد نمايد.
(253)
فرمان شاه طهماسب اوّل
930ـ984 ه .ق
در رجب المرجب سال 961 ه .ق مجمع علما نقبا به تفتيش و تحقيق اوقاف زاويه متبركه حضرت عبدالعظيم پرداختهاند و تصديق و گواهى كردهاند كه رقباتى كه در ذيل اين فرمان آمده است از اوقاف قديم اين مزار با تكريم است.
توليت مزار مقدسه را بر طبق اسناد و دلائل با امير نظامالدين عليشاه بن امير سعدالدين عنايتاللّه و امير حسامالدين ابراهيم بن ناصرالدين خليلاللّه العبد العظيمى دانستهاند.
هوالعلى العظيم
لطايف حمدى كه منزويان صوامع جبروت از حق اداى آن عاجز آيند و ظرائف شكرى كه معتكفان خوانق و زواياى ملكوت از اداى حق آن قاصر باشند نثار بارگاه و ايثار درگاه حاكم على الاطلاقى است كه وسعة عتبه علياء عرش اعتلاء او فسحت سدّه فضاى وسع كرسيه السموات والارض ولا يؤده حفظهما و هوالعلى العظيم مستفاض مىگردد واقف الضمائرى كه علم حضورى آن حضرت جل و علا احاطه حقايق احوال صورى و معنوى و افاده كمال آمال دينى و دنيوى مكنونات سيّما طائفه عليه اصفياء كرام و اولياى واجب التعظيم والاحترام نموده زمزمه طاعت و طنطنه زيارت و اطاعة ايشان را در جميع بقاع الخير موفور الانتفاع زمين و آسمان ـ منبسط و منتشر گردانيده اين معنى را سبب هدايت خلايق و درايت طريق شكر نعم حضرت خالق فرمود: فحمدا لهُ ثمَ حمدا لهُ
(254)
على ما كسانا رداء الكرم و شكرا لهُ ثم شكرا له على ماهدانا لشكر النعم. و قناديل نور موفور السرور و مشاعل سرور لايح النور كه از مشكوة صلوات ناميات و مصابيح تسليمات زاكيات اضاءة و اشتعال يابد شايسته روضه عظيم الرتبه و بايسته عتبه رفيع المرتبه پيغمبرى است كه تمام املاك و رقبات دين مبين و كافه اشقاص طريق حق اليقين وقف آستان ملك آشيان و طفيل راه سكان درگاه ملائك پاسبان اوست.
محمد كزل تا ابد هرچه هست
|
به آرايش نام او نقش بست
|
بشيرى كه بر ذات او سرورى
|
شده ختم مانند پيغمبرى
|
صلاللّه عليه و آله المعصومين و اهل بيته المطهرين المطهرين المطهرين خصوصا امام واجب الاطاعة و آل خانقاه طاعت فرموده(؟) و يطعمونَ الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا مصداق مقال انما نطعمكم لوجهاللّه لانريد منكم جزاء ولا شكورا نقطه دايره مطالب اميرالمؤمنين و امام المتقين ابوالحسينين على ابن ابىطالب نظم:
جناب شاه ولايت على عاليقدر
|
كه آفتاب ز انوار او مبين گردد
|
شهى كه قطره باران از ابر همت او
|
صدف هنوز نديده در ثمين گردد
|
پناه دين محمد كه جذبه كرمش
|
شفيع ما همه در روز واپسين گردد
|
امّا بعد چون به ميامن توفيقات ربانى و مواهب تأئيدات يزدانى همواره
(255)
لوازم همت گردون ارتقاء و مراسم توجه خاطر خورشيد اعتلاء بندگان سليمان مكان نواب كامياب سپهر ركاب اشرف اقدس اعلى همايون شاهى ظل الهى خلداللّه ملكه و سلطانه و افاض على العالمين برّه و احسانه مصروف و معطوف است به رواج و رونق و ضبط و نسق ضرايح مقدسه و حضاير مؤسسه خاندان بلند ايوان نبوة و دودمان عالى اركان ولاية كه مصدوقه قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموّدة فى القربى مبين سموّشأن عالى و منطوقه فرموده مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى محقق علو مكان متعالى ايشان است و در دقايق ساعات ليالى و ايام و آيات اوقات شهور و اعوام نفايس اموال و شرايف املاك حلال خود را صرف مصالح مشاهد و مراقد اعلى المراصد اين طايفه عليه مىگردانند تا به مرتبه كه در هيچ قطرى از اقطار آباد معموره و ممالك محروسه آستان با انوار منسوب به هيچ يك از اين فرقه ابراز نمايد الا كه مروج به انواع الطاف و محفوف اضعاف اعطاف گشت و از اين جمله مرقد مزكى و مشهد معلى حضرت رفيع الرتبه امامزاده واجب التعظيم و نقاوه خانواده لازم التكريم دوحه حديقه ولايت ثمره شجره هدايت شمع شبستان كرامت نهال چمن امامت. عالىقدرى كه كلام هدايت انسجام حضرت امام همام ثامن الائمه عليهم الصلوة والسلام سلطان سرير الارتضا ابىالحسن على بن موسى الرضا عليه التحية والثنا حيث قال عليهالسلام من زارنى بعد موتى ضمنت له علىاللّه الجنة فمن لميقدر على زيارتى فليزر اخى عبدالعظيم بر اعتلاى مدارج اقتدارش دليل روشن و ايضا كلامه العلى العالى من زار عبدالعظيم الحسنى بالرى كمن زار جدى اباعبداللّه الحسين بر ارتقاى معارج اعتبارش حجتى قاطع بر وجه ابين است خلف الامام الممتحن عبدالعظيم بن عبداللّه بن على شديد ابن زيد بن سبط الشهيد ابى محمد الحسن صلواتاللّه و سلامه عليه و عليهم اجمعين است كه در اين اوقات موفور البركات در مجالس بهشت آيين كه مجمع علماء و نقباء روى زمين است متوجه تحقيق
(256)
و تفتيش اوقاف مزار قديم اين مزار با اقتدار كثير الانوار و مصارف و شروط واقفان و متولى و عمله آن آستان رفيع البنيان شد كماهو حقه و بما هو طريقه واضح و هويدا گرديد كه رقبات معينه و املاك مبينه كه در ذيل اين صحيفه تفصيل يافته از اوقاف قديم اين مزار با تكريم است و نوبت توليت و تصدى شرعى معمول مستمر مقرر آن الان به سيادت مآبين نقابت دستگاهين تقوى شعارين امير نظامالدين عليشاه ابن السيد المغفور المبرور المشكور الواصل الى جواراللّه امير سعدالدين عنايتاللّه و امير حسامالدين ابراهيم ابن السيد المرحوم السعيد المستريح الى غفراناللّه امير ناصرالدين خليلاللّه العبد العظيمى رسيده كه به حسب شرع شريف و شروط واقفين حاصل آن را صرف مصارف آن آستانه مقدسه نموده حق التوليه خود را به موجبى كه مشروح و مبيّن مىشود به مصارف خود مصروف سازند.
و هذا بيان تفصيلها:
دو وقفيه به نظر در آمده و از شرط واقف مصارف و حق التوليه مشخص است.
مزرعه بريدين واقع در بلوك غار رى عن كوره عراق عجم. عن ربع كه سيد شرفالدين حسين وقف نموده و ثلث محصول آن را به حق التوليه اولاد ذكور خود نسلاً بعد نسل مقرر داشته و ثلث آن را به خرج عمارت خانقاه مذكور و قنوات و اخراجات صادرين و واردين تعيين نموده.
مزرعه عن سه ربع كه كيا ابوالقاسم بن كيا جمالالدين طهرانى بر آستانه مقدسه وقف كرده و توليت آن را به سيد شرفالدين مشاراليه داده و بعد از او با رشد و اصلح اولاد ذكور نسلاً بعد نسل و حق التوليه
(257)
از قرار ثلث محصول مقرر نموده.
مزرعه علائين ايضا واقع در بلوك مذكور ثلث تمام كه سيد شرفالدين حسين مومى اليه وقف كرده و توليت آن را به اولاد ذكور خود داده و سماه در سلطان بنت ميرزاعلى كه بعد از دعوى به وقفيت مسلم داشته و توليت را بهدستور به اولاد سيد مشاراليه داده كه بعد از مصالح زراعتى ثلث به حق التوليه تصرف نمايند و ثلث آن را به خرج خانقاه مزار و خادم و مؤذن و حفاظ و صادر و وارد صرف نمايند.
دو وقفيه به نظر آمده و تعين حق التّوليه و از استمرار عمل متوليان مقرر است.
مزرعه ـ مافتان بلوك غار رى بالنصف كه خواجه امير قباد وقف آستانه منوره نموده و توليت آن را به سيد عليشاه بن سيد شرفالدين حسين مقرر نموده و شرط نموده كه توليت بعد از او از اولاد ذكور او باشد بطنا بعد بطن و حق التوليه از قرار عمل متوليان سابق به ثلث بعد از مصالح زراعتى مقرر است و مصرف ثلثان محصول مستحقان و با بناى سبيل است براى متولى نصف ديگر خواجه فولاد قباد بيك وقف نموده و به دستور توليت آن را به سيد عليشاه مذكور داده و بعد از او به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل معين نموده و حق التوليه از قرار عمل متوليان به ثلث مقرر بوده و مصرف ثلثان فقرا و ابناى سبيل است و براى متولى منوط است.
مزرعه ـ علائين مذكور واقع در بلوك مذكور مزرعه علائين سيد شرفالدين حسين مشاراليه وقف نموده بر آستانه مقدسه مزبوره توليت آن را به اولاد ذكور به دستور نسلاً بعد نسل مقرر فرموده و حق التوليه از قرار عمل متولى از ثلث مستمر است و مستقر و ثلثان محصول آن را
(258)
به اخراجات صادر و واردين مقرر و معين نموده.
مزرعه بىبى مريم بلوك غار رى بالثلث كه امير قبا وقف آستانه منوره نموده و توليت آن را به سيد عليشاه مقرر كرده و حق التوليه از قرار عمل متوليان سابق يك ثلث را در مصالح زراعت مقرر است و ثلثان محصول مستحقان و ابناء سبيل است.
مزرعه سيد عبداللّه ابيض النصف كه ميرغياثالدين محمود ميركمال وقف نموده و توليت آن را به سيد خليلاللّه و سيد عنايتاللّه داده بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل عقبا بعد عقب مقرر فرموده كه بعد از تعمير قناة مذكور ثلث آن را به عنوان حق التوليه متصرف شوند و باقى را به فقرا و مساكين و به صادرين و واردين كه در عتبه مقدسه مذكوره واقع شود صرف كنند و براى متوليان منوط باشد و مزرعه مذكوره در بلوك غار واقع است.
مزرعه عينآباد در بهنام رى كه پيرعلى نامى وقف كرده و توليت آن را به سيد عليشاه بن سيد شرفالدين حسين مزبور داده و شرط نموده كه چون مزرعه مزبوره را دائر سازد خمس آن را به حق التوليه متصرف مىشود و باقى را بعد از خرج قنوات و مصالح زراعتى در آستانه مقدسه صرف فقرا و مساكين نمايد و بعد از سيد مذكور توليت آن مخصوص اولاد ذكور بطنا بعد بطن باشد.
مزرعه ابروهه عن بلوك سبور قرج كه نواب خليفه شاهقلى مهردار وقف آستانه مقدسه نموده و توليت آن را به سيد خليلاللّه و سيد عنايتاللّه داده و بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل و حق التوليه از قرار ثلث محصول مقرر كرده و مابقى را صرف ضروريات سر كار آستانه مزبوره معين فرموده بالتمام است.
(259)
يك قطعه باغچه واقع در موضع وسفنارد غار رى كه نواب حسينخان سلطان روملو وقف آستانه مذكوره نموده و توليت آن را به سيدين مشاراليهما داده نسلاً بعد نسل و حق التوليه به دستور از قرار ثلث مخصوص متوليان مذكوران باشد و تتمه را صرف ضروريات آستانه منوره سيدان مومى اليهما نمايند بالتمام.
كه اسناد و قبالات به تلاطم ايام فوت شده و رقبات مذكوره اغلب به تصرف آستانه مقدسه منوره است و حق التوليه از عمل متوليان از قرار ثلث مستمر است چنانچه كيفيت اين استفاضه و شياع به وضوح پيوسته و بدين نهج متوليان متصرفاند و نقيض اين معنى ظاهر نيست.
مزرعه ايه غار مشهور بده خير بالثلث كه سيد مذكور اعنى سيد شرفالدين حسين وقف آستانه مطهره فرموده و توليت آن را به نهج مزبور به اولاد ذكور خود نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب داده و مصرف ثلثان محصولات آن را به ضروريات سر كار آستانه و بعد از آن به خرج صادر و وارد مقرر فرمود.
مزرعه مزرعه علائين مذكور بالسدس كه سيد اجل مرحوم مزبور شرفا للسيادة حسينا بروضه منوره مذكوره وقف فرمود و به اولاد ذكور خود توليت آن را داده و بعد از اولاد ايشان بر اولاد اولادشان مقرر نموده بطنا بعد بطن و نسلاً بعد نسل و سوى حق التوليه باقى محصولات را متولى صرف مايحتاج سر كار آستانه نمايد.
مزرعه بند كردان شهريار بالثلث كه (فولاد) قباد مذكور بر آستانه مزبوره وقف نموده و همچنين توليت آن را به سيد شرفالدين حسين مومىاليه داده و بعد از او به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل و مصرف
(260)
باقى محصولات را سوى حق التوليه متولى براى خود صرف به ضروريات عتبه سدره مرتبه و صادر و وارد نمايد.
مزرعه شرقى مشهور به مزرعه شاهى كه سيد مغفور شرفا للرحمة حسينا مذكور بر روضه مطهره مسفوره وقف نموده و نيز توليت آن را به اولاد ذكور خود داده نسلاً بعد نسل كمايرد و مابقى را بهر ضروريات سر كار آستانه مزبوره بعد از وضع حق التوليه متولى صرف نمايد.
مزرعه هوسنه بهنام رى بالنصف كه ايضا سيد شرفالدين حسين مذكور بر عتبه مطهره وقف نموده و توليت را همچنان به اولاد ذكور خود داده كه بعد از وضع حق التوليه كه مشروح شد مابقى را صرف ضروريات آستانه مقدسه نمايند.
مزرعه مباركآباد معروف به خيرآباد غار رى كه مزار سلطان عبدالعظيم است و طغرل وقف آستانه منوره نموده و توليت آن را به سيد شرفالدين ماضى داده و بعد از وضع حق التوليه مابقى را صرف مايحتاج آستانه مزبوره نمايد و بعد از او به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل.
مزرعه جلال آباد غار رى بالثلث كه غازى خان تكلو وقف نموده و توليت آن را به سيد عنايتاللّه و سيد خليلاللّه داده و بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل و بعد از وضع حق التوليه باقى محصولات را صرف ضروريات سر كار آستانه نمايند.
مزرعه دز واقع در بلوك غار رى كه سيد شرفالدين حسين داير نموده و وقف آستانه متبركه نموده و توليت آن را به دستور به اولاد
(261)
ذكور خود داده نسلاً بعد نسل و بعد از اخراج حق التوليه تتمه محصولات را صرف ضروريات سر كار آستانه نمايند.
و چون ثبوت مضمون صدق مشحون اين مجله جليله به سبق ايادى و تصرف و تصدى سادات مشاراليهم و تلقى ايشان به وقفيت و تعيين مصارف آن و استفاضه مبينه معينه به عرض بعضى مجلات مسجلات قديم مؤكد و مويد گرديد وقفيت و تصدى و توليت مذكوره به تنفيذ و امضا مقرون شد والسلام على من اتبع الهدى و كان ذلك فى غرة شهر الاصم الاصب المسمى برجب المرجب سنة احدى و ستين و تسعماة والحمدللّه رب العالمين والختم بالصلواة على محمد و آله و عترته المعصومين الطيبين الطاهرين و على اعدائهم لعنةاللّه و الملائكة والناس اجمعين الى يومالدين.
(262)
وقفنامه قريه خلازير
كه از طرف زينب بيگم دختر شاه طهماسب اوّل
در سال 997 هجرى وقف گرديده است.
هوالواقف على السراير. الحمد للّه الذى وفّق الانام الخيرات سببا للفوز بالثواب الجزيل و قرّبهم بالطّاعات للقرب الى الملك الجليل. لااله الا هوالواقف على السراير والمطلع على الضمائر و الصلوة والسلام على من اصطفى من المصطفين الانصار والمرسلين الابرار محمد سيد الكونين والثقلين والفريقين من العرب و العجم سيّما اميرالمؤمنين و امام المتقين اسداللّه الغالب على ابن ابىطالب قسيم الجنة والنار و بعد وقف نمود نواب مستطاب خورشيد احتجاب فلك جناب علياحضرت بلقيس مكانى خديجة الزمانى ناموس العالمين مهد عليائى شمسه ايوان سيادت و اجلال شمس فلك عظمت و اقبال مركز دايره خدارت و جهانبانى بلقيس تخت طهارت و گيتى ستانى مخدّره كه مهر و ماه با غايت عصمت و نهايت عظمت در حريم حرمش بار نمىيابند و نسيم صبا و شمال در سرا پرده عصمتش راه ندارند زينب بيگم خلداللّه تعالى ظلال سيادتها و
(263)
سلطنتها و عظمتها على مفارق المسلمين الى يوم القيام تمامت و همگى سه دانگ و ربع شايع از مزرعه موسومه خورازيل واقعه در بلوك غار رى حميت من الافات و الفى محدود به اراضى احمدآباد و خشكرود و تپه عرب قبلتا و به اراضى عبدلآباد و كندىآباد و شارع شمالا و به اراضى قريه بورت شرقا و به خشكرود و اراضى مرتضى گرد غربامع اراضى معمور داير و معمور باير و قنوات جاريه و منطمسه و جداول و انهار و طواحين آبادان و خراب و باغات و محوطات و محاصرات و تلال و وهاد و معالف و مراكض و ساير المضافات و المنسوبات بهذه المزرعه من اى شىء كان سمى ام لم يسم ذكر اولم يذكر بر مشهد منور و مرقد مطهر امامزاده واجب التجليل والتعظيم لازم التكريم عبدالعظيم عليه و ابائه التحية والتسليم كه زيارت آن را با زيارت عالى شانى برابر كردهاند كه جبريل امين با وجود رفعتشان و سمو مكان افتخار به خادمى آستان ملايك پاسبان نموده سر مباهات به اوج برين سوده كه من زار عبدالعظيم الحسنى بالرى كمنزار جدى اباعبداللّه حسين وقفى صحيح شرعى مخلد مستمر مشتمل بر جميع شرايط و اركان خالى از نواقص و بطلان قربة الىاللّه تعالى و طلبا لمرضاته و شرط نمود نواب واقف حينالوقف توليت مزرعه مذكور را به عالى حضرت سيادت مرتبت نقابت منقبت افادت و افاضت دستگاه نجابت و معالى انتباه عمدة السادات العظام والنقباء الكرام امير مجدالدين المتولى ابن سيادت و مغفرت پناه المستريح برحمة الملك البارى ظهيرا للسيادة والدين امير ابراهيم الحسينى و بعد از او بر اولاد امجاد او نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب مشروط بر اينكه عالى حضرت متولى مشارليه محصول وقف مذكور را بعد از وضع بذر و نفقه القنات و مصالح ضرورى زراعت صرف روشنائى و صادر و وارد عمارة و فرش مشهد مقدس منور و مواجب خدام و حفاظ آن سركار فيض آثار نموده و ثلث كل محصول را به علت حق التوليه و حق السعى به خود متعلق داند و ايضا شرط نمود كه
(264)
موقف مذكور را به اجاره طويله به متقلبه ندهد و به غير متقلبه نيز به اجاره ندهد و به هيچوجه من الوجوه حكامطلبى از آن مزرعه ننمايند و مدخل نكنند و چنانچه در ساير موقوفات آن آستانه سدره مرتبه شرط شده ناظر تعيين ننمايد و به علت حق النظاره و حق الاشرافطلبى نكند و چون مصرف معين جهة موقوف مذكور مقرر شده ارباب وظايف مطلقا طلب و توقعى ننمايند فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علىالذين يبدلونه و كان ذلك فى شهر ذىالقعده الحرام سنة سبع و تسعين و تسعمايه الهجريه النبويه عليه السلام والتحيه.
هوالواقف
الحمدللّه الموفق للخيرات الذى جعل الوقف واسطه: لا دارك السعادات و الصلوة والسلام على محمد و اله اشرف البريات و بعد در مجلس عالى سيد المحققين و سند المدققين وارث علوم الانبياء والمرسلين خاتم المجتهدين ايّدَهُ اللّه على مسند الاجتهاد الى يومالدين ما زبرو برز فى هذا الكتاب من المبدء الى المآب حسب ما سطر فى هذا الخطاب معروض شد فى سلخ عام ثمان و تسعين و تسعماية بشهادت اقل الخلايق لطفاللّه الشريف الموسوى.
ما نسب الى فيه صحيح حرره زينب بنت طهماسب صفوى الحسينى الموسوى ـ مهر. بنت شاه دين طهماسب.
بصحة مقدماته اشهدت نمقه الفقير الى اللّه الغنى المغنى سلطان ابراهيم بن حيدر شريف الشريفى الحسنى الحسينى عفى عنهما بالنبى واله فى شهور سنه 997ـ مهر. سلطان ابراهيم.
اين وقفنامه صحيح است در دفترخانه مباركه جزو املاك موقوفات حضرت شاهزاده عبدالعظيم است بايد حدود آن را منظور داشت و خلاف واقع نشود ـ مهر. لااله الملك الحق المبين عبده احمد
موافق اين وقفنامه كيفيت اين است كه عالىجاه ميرزا موسى مستوفى نوشته است.
(265)
چون موافق اين وقفنامچه كه صحت آن ظاهر است يك حد اين مزرعه خشكرود است و تجاوز غير از خشكرود به اين مزرعه جايز نيست شهد بمافيه الاقل عبدالوهاب ـ مهر. يا وهاب الكريم انا من الشاهدين.
بشهادة العبد الاقل مجدالدين افضل.
(266)
فرمان شاه عبّاس دوم
1052ـ1077 ه .ق
سيور غال آستانه
بسيور غال مزار متبركه منوره امامزاده واجب التعظيم والتكريم مجرى شد در اين وقت خدمه آستانه مزبوره استدعا امضاء نواب كامياب همايون نمودند و سيادت و صدارت پناه هدايت و نجابت دستگاه حقايق و معارف آگاه و عاليجاه اسلاميان ملاذى شمسا للسياده الصدارة والنجابة ميرزا محمدمهدى صدر ممالك محروسه تجويز نمود كه مبلغ مزبور از تاريخ جلوس ميمنت مأنوس بهدستور به سيورغال مزار متبركه منوره مزبوره مقرر شود بنابراين از تاريخ مزبور مبلغ مذكور را بعد از وضع دوازده يك ماه رمضان المبارك كه به تخفيف مقرر شده حسب الظهر به سيور غال مزار متبركه منوره امامزاده مذكور مقرر فرموده ارزانى داشتيم رعايا و مزارعان محال مزبوره سال به سال مال و وجوهات و حقوق ديوانى رى سيور غال مزبور را واصل ساخته چيزى موقوف نداند عمال الكاء مزبور به هيچوجه من الوجوه به خلاف حكم و حساب مدخل درين سيور غال مزبور ننمايند و قلم و قدم كوتاه كشيده هر ساله حكم مجدد نطلبند و چون پروانچه به مهر مهر آثار اشرف رسد اعتماد نمايند.
حرر فى سنه 1066
(267)
فرمان شاه سليمان اوّل
1077ـ 1105 ه .ق
راجعبه توليت امير جلالالدين محمد الحسينى فرزند سيد عليشاه:
امامزاده عبدالعظيم عليه التحية والثنا
چون از تصديق مستوفى موقوفات ممالك محروسه مستفاد شد كه به موجب مثال امضاء ديوان الصدارة العليه العاليه از ابتداء پيچىئيل 1079 توليت شرعى سركار قديمى آستانه منوره امامزاده واجب التعظيم كه موافق شرط واقف به سيد عليشاه متعلق بوده حسبالاستدعا مشاراليه به سيادت و نجابت پناه اميرجلالالدين محمدالحسينى ولد مومىاليه مرجوع شده و حق التوليه به قرار ثلث حاصل در وجه متولى مومى اليه موافق شرط واقف مقرر شده به قيد آنكه مابقى را موافق دستورالعمل ديوان الصّدارة العليه العاليه به مصارف مقرره مصروف دارد و در سنه تخاقوى ئيل كه طومار نسق به جهة آن سر كار نوشته شده قنات شاهى بلامبلغ ابواب جمع به قيد آنكه الحال به حلية آبادانى در آمده و مداخل آن به دفتر نرسيده مقرر آنكه بعد از آنكه نسخه مداخل به دفتر رسانند حسب الواقع ابواب جمع شود و در
(268)
اين وقت سيادت و نجابت پناه مشاراليه به عرض رسانيد كه محل مزبور را به حلية آبادانى درآورده و در باب رسد ثلث كه به حق التوليه مقرر است استدعا و مثال لازم الامتثال نموده كه احدى مانع رسدات مزبور نشده گذارند كه زراعت نموده صرف معيشت خود نمايد بنابراين مقرر شد كه به موجبى كه مثال لازم الامتثال در باب توليت و حق التوليه به اسم سيادت پناه مشاراليه صادر شده عمل نمايند و احدى در رسد ثلث حاصل محل مزبور كه به حق التوليه سيادت پناه مومى اليه مقرر است مدخل ننموده گذارند كه موافق شرع شريف و شرط واقف حق التوليه مزبوره را تصرف و صرف معيشت خود نموده به فراغ بال به دعاگوئى دوام دولت بيزوال ابدى الاتصال اشتغال نمايد و در اين باب اهتمام تمام لازم دانند هر ساله مثال مجدد طلب ندارند و در عهده شناسد. شهر ذى حجه الحرام سنه 1080 مهر المتوكل علىاللّه الغنى ابوالصالح محمد بن محسن العبد الرضوى.
(269)
فرمان شاه طهماسب دوم
1105ـ1135 ه .ق
فرمان توليت ميرزا محمدعلى الحسينى
الملك للّه
امامزاده عبدالعظيم عليه و على ابائه التحية والتكريم
فرمان همايون شرف نفاذ يافت آنكه چون سيادت و نجابت و توليت و فضيلت و افادت پناه ميرزا محمدعلى الحسينى متولى شرعى آستانه مقدسه منوره متبركه عرش درجه امامزاده واجب التعظيم والتكريم به عرض رسانيد كه به موجب مجله معتبره مسجله به سجلات علماء اعلام كه شروح وقفنامجات و محال موقوفات قديمى آستانه مقدسه منوره مزبور مشروحا در آن قلمى شده و مكرر به امضاى سلاطين جنت مكين مؤكد به تأكيدات عظيمه واخطبه و اقبله ديوان الصدارة العلية العالية رسيده توليت شرعيه موقوفات قديمى سر كار آستانه مقدسه مسفوره بطنا بعد بطن مختصّ اولاد ذكور اجداد سيادت پناه مشاراليه و اولاد اناث را در آن مدخليتى نيست و در اين وقت نوبت توليت شرعيه با مشار اليه است و استدعا نمود كه
(270)
در باب توليت مزبوره رقم مطاع به اسم مومى اليه صادر گردد و حسبالفرمان قضا جريان علامى فهامى مجتهدالعصر والزمانى ميرسيد محمد ملاحظه ارقام و احكام و مجلات مزبوره و تصديق بر توليت شرعيه مومى اليه نموده بود لهذا شمه از شفقت بىغايت شاهى و مرحمت بىنهايت پادشاهى شامل حال سيادت پناه مومى اليه گرديده از ابتداء پنج ماهه تخاقوى ئيل توليت شرعى موقوفات قديمى سر كار مزبور را به سيادت و فضيلت پناه مومى اليه عنايت و مكرمت فرموديم كه به دستور اباء و اجداد خود متوجه نظم و نسق و آبادى محال موقوفه مزبوره و تكثير زراعت و محصولات آن بوده چنانچه بايد و شايد و كاردانى و راستى و ديانت او سزد به امر مزبور و لوازم آن قيام و اقدام نموده دقيقه از دقايق ديانت و راستى را فوت و فروگذار ننمايد و در نسق و زراعت محال موقوفات مسفوره و تنقيه قنوات آن و روشنائى آستانه مقدسه كه از موقوفات مذكوره صرف آن مىشود سعى موفور و اهتمام غير محصور به عمل آورده چنانچه كوتاهى ورزد از او باز خواهى خواهيم فرمود و هر ساله موافق شروط واقفين حاصل مزرعه سيد عبداللّه ابيض يك عشر و از مزرعه غنىآباد يك خمس و از مزرعه خيرآباد كه امامزاده واجب التعظيم در آن واقع است با ساير مزارع و قرى و املاك كه در مزار مزبور است يك ثلث به صيغه حق التوليه متصرف و تتمه محصولات را به نهجى كه واقفين وقف نمودهاند بعد از وضع سوخت مقررى آستانه مقدسه و تعميرات و تنقيه قنواة فيما بين خدام آستانه مقدسه هر يك را كه قابل و شايسته داند تفريغ و تقسيط نموده دينارى سواى حق التوليه مقرره خود تصرف ننمايد خدام و ضابطان و مستاجران و عمله و فعله و مباشيرين و رعاياء محال موقوفه مزبوره مومىاليه را متولّى شرعى بالاستقلال و الانفراد خود دانستهاز سخن وصلاح حساب مومى اليه كه در باب زراعت و آبادانى محال موقوفات مزبوره گويد بيرون نروند حكام و عمال و كلانتران ارقام و احكام سلاطين جنت مكين را كه در باب معافى
(271)
زاويه مقدسه و محال موقوفات مذكوره شرف صدور يافته عمل و همگى را به امضاى نواب همايون ممضى و منفذ دانسته تخلف از مضامين آنها ننمايند و تغيير به قواعد آن راه ندهند و به علت حق النظاره و رسومات متولى موقوفات دينارى مطالبه ننمايند و هرگاه من بعد متولى تفويضى جهت موقوفات جديدى تعيين شود دخل در داد و ستد موقوفات قديمى مزبور و توليت شرعى سيادت پناه مومى اليه ننموده گذارند كه سعى در آبادانى محال موقوفات قديمى مذكور نموده محصولات آن را موافق شروط واقفين به مصارف مقرره صرف و خود داد و ستاد و تحصيل دعاى خير جهة ذات اقدس و وجود نوّاب همايون ما حاصل نمايد و خدام ملايك احترام آستانه مقدّسه مزبوره و عمله و فعله آن سر كار موهبت آثار هريك از موقوفات قديمى مزبور وظايف و مقررى درباره ايشان مقرر بوده باشد اوامر و نواهى او را مطيع و منقاد بوده خود را به عزل او معزول و به نصب او منصوب دانند مستوفيان عظام كرام ديوان اعلى پروانچه اين عطيه را در دفاتر خلود ثبت نموده از شايبه تغيير تبديل مصون و محروس دانند و هر ساله رقم مجدد طلب ندارند و در عهد شناسند.
تحريرا فى ربيعالثانى سنه 1120
(272)
فرمان شاه طهماسب دوم
1135ـ1144 ه .ق
راجعبه توليت ميرزا محمدعلى الحسينى
امامزاده عبدالعظيم عليه التحية والتسليم
بنده شاه ولايت طهماسب
حكم جهان مطاع شد آنكه چون همگى همت والا نهمت اقدس و نيت صافى طويت انفس مصروف رواج و رونق آستانجات مقدسات و اعتلاىشان سادات عالى درجات مىباشد لهذا توليت شرعى آستانه مقدسه امامزاده واجب التعظيم والتكريم را كه سابقا به سيادت و نجابت و كمالات پناه فضيلت و افادت و افاضت دستگاه سلالة السادات زينا للسيادة والنجابة والفضيلة و الافادة و الافاضه ميرزا محمدعلى حسينى مفوض بوده كماكان به شمار اليه مرجوع و آنچه به هر جهت در ازاى امر مزبور سابقا در وجه او مقرر بوده به دستور شفقت و مرحمت فرموديم كه محصولات و مستقلات املاك و رقبات وقفى قديمى را به دستور سنوات سابقه حسب الواقع به حيطه ضبط
(273)
درآورده به مصارف موقوفه رساند در رواج و رونق آستانه منوره و موقوفات آن سعى موفور به منصه ظهور رساند و آنچه سيادت و نجابت پناه ميرزا نظام متولى تفويضى از بابت وجوه حق التوليه و حق القرار و غيره تصرف نموده باشد موافق قانون شرع مطاع و دستور حقانيت و حساب مومى اليه رد نموده وجهى كه به ازاء تعميرات باز يافت نموده هر گاه تعمير ننموده باشد بهدستور تسليم متولى شرعى مزبور نمايد حاكم و عمال و كلانتر محال مزبور ارقام مطاعه كه در خصوص معافيات و غيره سابقا شرف صدور يافته ممضى دانسته از مضامين آنها انحراف نورزند و احترام متولى مزبور و خدمه آستانه منوره مزبوره را لازم دانسته در هر باب اعانت حسابى به تقديم رسانند خدام و عمله و فعله آستانه مذكوره و مستوفى و متصديان و مباشرين و كدخدايان و رعاياى موقوفات مزبوره سلالة السادات مشاراليه را متولى شرعى آستانه مزبوره دانسته از سخن و صلاح حسابى او بيرون نروند و اطاعت و انقياد او را از لوازم شمرند از اوامر و نواهى او تجاوز ننمايند و در عهده شناسند.
محل امضاء
ربيعالثانى سنه 1143
(274)
فرمان كريمخان زند
راجعبه توليت ميرزاسيدحسن نواده ميرزا نظامالدين خانرازى
فرمان عالى شد آنكه از آنجا كه پيوسته پيشنهاد خاطر خطير والا و مطرح نظر آفتاب اثر معلى آن است كه هريك از اخلاصمندان قويم و نوعه دودمان قديم را فراخور استعداد و قابليت مرتبه ارجمند سربلند و پايه قدر اعتبارشان را و تفويض خدمات لايقه بلند سازيم مصداق اين مقال شاهد حال عالىجناب مفاخر القاب مرتضوى انتساب سلالة الاعاظم و الاعالى ميرزاسيد حسن نواده مرحوم مغفور ميرزا نظام خان متولى سابق زاويه مقدسه امامزاده واجبالتعظيم والتكريم امامزاده عبدالعظيم است لهذا از ابتداء شش ماهه تخاقوئيل فرخنده تحويل اصالة منصب جليل القدرى توليت آستانه مقدّسه مزبور را با مقررى و مواجبى كه در وجه متولى سابق مقرر بوده به او شفقت و مرحمت فرموديم كه چنانچه بايد و شايد و از مراسم جوهر و كاردانى او آيد در تعمير آستانه مقدسه و رونق زاويه متبركه و جمعآورى رعايا و ساكنين آنجا و عمله و
(275)
خدمه سر كار و زراعت موقوفات و ساير امور متعلقه به خود سعى كماينبغى و متين به جاى آورده مقررى خود را هر ساله باز يافت و صرف شئون خود نموده به دعاگوئى ذات مقدس والا اشتغال نمايد و در لوازم و مراسم امور متعلقه به خود كوشد عمله و خدام سر كار آستانه متبركه عالىجناب مقدس القاب مشاراليه را متولى بالاستقلال و الانفراد آستانه معظم دانسته ملزومات و مخصوصات امر توليت را مختص عالىجناب مشاراليه و در سخن و صلاح حسابى او كه مقرون به صواب و رونق نمودن آستانه و ساير امور مزبور باشد تجاوز نكرده توقير و احترام او را از لوازم شمرند و در اين ابواب مرعى و لازم دانسته و در عهده شناسند او حد جمادى الاول سنه 1179 يا من بمن هورجاه كريم.
(276)
فرمان دائر باسترداد زرگنده و بعضى مزارع شميران
مورخ 1229
حكم والا شد آنكه چون قريه زرگنده و اسلكه و بالغآباد و چهار هرز متعلق به قريه مذكوره كه واقع است در بلوك شميران دارالخلافه طهران وقف آستانه مقدسه عرش درجه و مزار كثيرالانوار ملايك آشيان متبركه امامزاده واجبالتعظيم و لازم التكريم حضرت عبدالعظيم عليه التحيه والتسليم بود و مداخل و منافع آن صرف مخارج سر كار فيض آثار و به طريقى كه واقف معين و مشخص كرده عمل مىگرديد در اين سنوات به علت بعضى جهات منافع و مداخل آنها واصل و عايد عالىجناب متولى نمىشد لهذا از ابتداء معامله هذه السنه ميمونه ايتئيل خيريت تحويل و مابعدها قريه و مزارع معلق آباد را كما فىالسابق به عالىجناب مقدس القاب عزت و سعادت مآب سيادت و نجابت انتساب سلالة الاطياب ميرزاسيد على متولى سركار واگذار فرموده مقرر داشتهايم كه قريه و مزارع مذكوره را كه موقوفى سر كار ساطع الانوار است به طريق سابق متصرف گرديده
(277)
و در سرپرستى رعايا و برايا و ساكنين لازمه دقت و اهتمام كرده و در امور زراعت و فلاحت و آبادى و معمورى آنجا سعى مالا كلام نموده و در هر جهات اوقات كاملى مصروف داشته آنچه شايد و بايد و از جوهر ذاتى او سزد و آيد در انتظام امور آنجا كوشيده و مداخل و منافع آنها را صرف اخراجات سر كار فيض آثار سازد عاليجاه رفيع جايگاه عزت و سعادت همراه اخلاص و ارادت آگاه مستوفى و عاليشانان رفيع مكانان اخلاص مآبان ضابطان و عمال و كدخدايان و سربلوكان دارالسلطنه طهران به هيچ وجه دخل و تصرف در قراى مذكوره نكرده در هر حال معاف و مسلم و از صادريات و عوارضات مرفوع القلم دانسته قريه و مزارع مزبوره وقفى را حواله و اطلاق ننمايند و مختص سر كار كثيرالانوار دانند مقرر آنكه عاليشان كدخدا و عالىحضرات رعاياى قريه زرگنده و اسلكه و بالغآباد و چهار هرز حسب المقرر معمول مرتب داشته از قرارى كه امر و مقرر فرمودهايم تخلف و انحراف نورزيده نزد عالىجناب متولى جليل الشأن رفته از قرارى كه مشاراليه قرار مدار در كار بار آنجا مىدهد معمول دارند و در عهده شناسند تحريرا فى شهر محرم الحرام سنه 1229.
(278)
فرمان محمّدشاه (غازى) پسر عبّاس ميرزا
در باب توليت ميرزاسيد على طهرانى
محمدشاه غازى صاحب تاج و نگين آمد
|
شكوه ملك و ملت رونق آيين و دين آمد
|
الملكلله آنكه چون همواره منظور نظر مهر اثر شهريارى آن است كه هريك از اهل استعداد و استحقاق را به اعطاى مناصب خطيره و شمول الطاف كثيره سرافراز فرماييم و عالى جناب مقدس القاب سلالة الاطياب والاطهار ميرزاسيدعلى طهرانى كه به طيب طينت و صداقت معروف و مشهور است ابا عن جدا در معامله هذه السنه پيچىئيل خيريت دليل شغل جليل و منصب نبيل توليت سر كار فيض آثار امامزاده لازم التكريم شاهزاده عبدالعظيم عليه التحيه والتسليم را به عهده درايت و حسن كفايت عالىجناب مشاراليه محوّل و مرجوع نموديم كه به طريق سابق به تقديم مهم مزبوره شرائط شغل خود مراتب امانت و مدارج ارادت خود را بيشتر از پيشتر به ظهور رساند و مورد فيوضات ظاهر و باطن شود. علىهذا منافع دهات مفصله
(279)
ذيل را نقدا و جنسا از بابت موقوفات سر كار سعادت آثار كما فى السابق در وجه مشاراليه تيول مستمر و برقرار فرموديم كه هر ساله بازيافت داشته صرف معاش خود ساخته به فراغت خاطر مشغول تقديم خدمت باشد مقرر آنكه عالىجنابان مقدس القابان مدير و ناظر و مستوفى و كشيكچيان و خدام سر كار شوكت مدار حسب المقرر عالىجناب مشاراليه را متولى بالاستقلال دانسته عزل و نصب اوامر و نواهى او را مطيع باشند و در سخن حسابى و صوابديد او تخلف و تجاوز ننمايند عاليشانان عزت و ارادت كتاب سعادت انتساب دفترخانه مباركه شرح فرمان همايون را ثبت دفاتر خلود.
از شوائب تغيير و تبديل مصون و محروس دانند و در عهده شناسند تحريرا فى شهر ذيقعدة الحرام 1252.
(280)
فرمان محمّد شاه (غازى) پسر عبّاس ميرزا
در باب واگذارى قريه زرگنده به وزير مختار روس
الملك لله
محمدشاه غازى صاحب تاج و نگين آمد
|
شكوه ملك و ملت رونق آيين و دين آمد
|
آنكه چون قريه زرگنده شميران در دست عالىجناب مقدس القاب سيادت و سعادت مآب ميرزاسيدعلى متولى باشى حضرت شاهزاده عبدالعظيم عليه الاف التحيه والتكريم بوده و مداخل كلى از آنجا مىبرد و نظر به اينكه قريه مزبوره محل ييلاقى جناب جلالت مآب وزير مختار روس بود قريه مزبور را واگذار به وزير مختار روس فرموديم و از هذه السنه ميمونه لوىئيل خيريت تحويل و ما بعدها در عوض قريه مذكور ماليات قريه رامين من بلوك شهريار را كه ملكى عالىجناب مقدس القاب مشاراليه است به او مرحمت و عنايت فرموديم كه همه ساله بر سبيل استمرار دريافت كرده صرف معيشت و گذران خود كند و به دعاگوئى دوام دولت عليه اشتغال نمايد. مقرر آنكه
(281)
عالىجاهان رفيع جايگاهان مقرب و الخاقان حكام حال و استقبال دارالخلافه طهران قريه رامين را از تيول عالىجاه پاشا بيك مقطوع و در عوض قريه زرگنده در حق عالىجناب سابق الالقاب برقرار دانسته قدم و قلم از آنجا كشيده و كوتاه دارند و به هيچوجه من الوجوه حواله و اطلاقى نكنند تا آنكه مشاراليه در كمال فراغت منافع و ماليات آنجا را باز يافت داشته به مصارف گذران و مخارج خود رساند المقرر آنكه عالىجاهان رفيع جايگاهان مجدت و نجدت همراهان مقربى الخاقان مستوفيان عظام و كتاب خيريت اكتساب دفترخانه مباركه شرح فرمان جهان مطاع را در دفاتر خلود ثبت و ضبط نموده از شوايب تغير و تبدل مصون و محروس دارند در عهده شناسند تحريرا فى شهر ربيع الثانى 1260.
(282)
فرمان ناصرالدين شاه قاجار
1264ـ1313 ه .ق.
يك باب كاروانسرا واقع در حضرت عبدالعظيم كه از جمله موقوفات آستانه مباركه بوده است و در ايام سابق به خالصگى عمل مىشده در سيچقان و بعد از آن مجددا از خالصگى ديوان موضوع و كما فى السابق جزء موقوفات آستانه به حساب آمده.
بسم اللّه تعالى العزيز
تا كه دست ناصرالدين خاتم شاهى گرفت
|
صيت داد و معدلت از ماه تا ماهى گرفت
|
آنكه چون بر فرازنده اين بلند رواق و نگاهدارنده اين زبرجدى طاق به حكم رافت خداوندى خواست كه بر عالميان ببخشايد همايون گوهر ما را كه زيور ساعد آفرينش و پيرايه سراى بينش است زيب تخت مملكت فرمود و كمال شعف و زوال اسف و آسايش طباع و آرامش رباع طبقات امم را در رتفات عواطف و عوارف اعلىحضرت اقدس ظل اللهى محول و مقرر نمود شكرانه اين عنايت و سپاس اين عاطفت را سزاوار چنان ديديم كه هر دم آفتاب رحمت و عدالت و سحاب انصاف و مروت بر هر خراب و آباد بتابيم و بباريم و قوانين محدث و بدع شنيعه از لوح روزگار بزدائيم و بر آئينه
(283)
عالميان كه ودايع آفريدگارند بنمائيم كه در اين عهد فرخنده و زمان پاينده ايداللّه جلالهما جلائل اعطاف و اشفاق ما شامل حالت و كافل مقالت هر برنا و پير است و شخص فتن در سلاسل عدل ما پاى در زنجير، طبقات وجود به هرجا كه پويند و پايند و به هر سو كه روند و آيند همه تا در نگرند آسايش و فراغت همه تا در گذرند امنيت و عدالت مآثر خيرات و مبرات از حد افزون و مهام موقوفات هريك در كمال قاعده و قانون چنانكه يك باب كاروانسراى واقع در حضرت عبدالعظيم عليه من التحية از كاها كه از جمله موقوفات آن حضرت است در سوابق ايام به خالصگى عمل شده در اين سال همايون فال سيچقانئيل و بعدها بر وفق اين فرمان مبارك كاروانسراى مزبور را از خالصگى ديوان موضوع و كما فىالسابق در جزء موقوفات آن حضرت برقرار فرموديم و ماليات آن را به نحوى كه در اين همايون سمت ترقيم يافته با ثلاث معينه مشخصه مقرر نموديم كه هريك از اين بعد در جا و مقام معلوم به مصرف برسد و از اين قرارداد تخلف و تجاوز روى ندهد ثلث اوّل بايد براى صرف روشنائى ايوان و بقعه مطهره منظور و محسوب آيد ثلث دوم بايد به جهت تعمير كاروانسرا و دكاكين متعلقه به آن حضرت و بقعه متبركه آنجا صرف شود ثلث سيم بايد به استحضار متولى باشى مضجع شريف به خدام آن حضرت عايد گردد و مقرر آنكه مباشرين و عمال امور ديوانى حضرت عبدالعظيم بنهجى كه امر و مقرر فرمودهايم مرتب داشته كاروانسراى مزبور را از جزو خالصه ديوان اعلى موضوع و در ضمن موقوفات آن حضرت مجرى و مقرر دانسته متعرض منال ديوانى آن نشوند و اين خيرات باقى را وافى عمر و دولت پادشاهى دانند المقرر محرران دفترخانه مباركه شرح خطاب مستطاب رازيب دفاتر خلود ساخته از تغيير محروس و محفوظ داشته در عهده شناسند حرره شهر ربيع الثانى 1269.
(284)
فرمان ناصرالدّين شاه قاجار
1264ـ1313 ه .ق.
به تقاضاى ميرسيد على كه به سن كهولت رسيده بود مقام توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به پسر ايشان ميرزا ابوالحسن واگذار گرديده و در يونتئيل اين فرمان را به نام ايشان نوشتهاند.
بسماللّه تعالى العزيز ـ الملكللّه تعالى
تاكه دست ناصرالدين خاتم شاهى گرفت
|
صيت داد و معدلت از ماه تا ماهى گرفت
|
چون عالىجناب فضائل و محامد نصاب اصالت و نجابت انتساب سعادت و سيادت مآب فخرالسادات الكرام ميرزاسيدعلى از سلاله خاندان سيادت و از نقاوه دودمان اصالت است و خدمت توليت عتبه عليه و سده سنيّه مشهد مشرفه امامزاده واجب التعظيم شاهزاده عبدالعظيم از عهد سلاطين سلف اناراللّه برهانهم الى يومنا هذا به عهده كفايت و كفالت عالىجناب معزىاليه محول و مفوض بوده و پيوسته در آن بقعه متبركه و مضجع مقدسه خود و آباء و اجداد به صداقت و امانت به خدمت حضرت مشغول بوده دعاگوى دوام دولت ابد مدت را نيز هميشه ضميمه خدمت توليت نموده تا اين اوقات كه
(285)
سن او به پيرى و عمر او به كهولت رسيده و از خدمت توليت آستان ملايك پاسبان بازمانده از اولياى دولت قاهره استدعا و درخواست نمود كه خدمت محوله به او را به خلف الصدق او عالىجناب قدوسى القاب محامد و معارف نصاب زبدة السادات العظام و عمدة النجباء الكرام ميرزا ابوالحسن ولد ارشد او مرجوع و موكول فرمائيم عليهذا ايجابا لمسئوله در هذه السنه يونتئيل فرخنده دليل عالىجناب مشاراليه را بسان والد و اجداد در منصب متولى باشيگرى مشهد مشرفه و مضجع مقدسه شاهزاده عبدالعظيم عليه مناللّه تعالى و تبارك افضل التكريم والتعظيم سرافراز فرموديم به نحوى كه بايد و شايد و از قوه اصالت و نجابت او سزد و آيد در تقديم خدمات آن آستان ملائك پاسبان و دعاى بقاى دوام دولت جاويد فرجام فى آناء الليل و اطراف النهار اوقات شبانهروز خود را صرف نموده خاطر خطير مرحمت تخمير شاهنشاهى را از طرز و طور راستى و درستى و امانت و ديانت خود راضى و خشنود سازد و تمامى خدام و متوليان و جاروبكشان و كشيكچيان آن حضرت را از حسن سلوك و رفتار خود خورسند دارد مقرر آنكه قاطبه سادات و خدام عتبه عليه و سده سنيه حضرت امامزاده واجب التعظيم عالىجناب مشاراليه را متولىباشى بالانفراد والاستقلال خود دانسته مطيع و مطاع اوامر و نواهى او بوده از سخن و صوابديد مشاراليه تخلف و تجاوز ننمايند المقرر كتاب سعادت اكتساب دفترخانه مباركه شرح اين توقيع رفيع در دفاتر ثبت و ضبط نموده و در عهده شناسد شهر صفر المظفر 1275.
(286)
فرمان ناصرالدين شاه قاجار
در باب توليت ميرزاسيد ابوالحسن مورخ 1281 ه .ق.
تاكه دست ناصرالدين خاتم شاهى گرفت
|
صيت داد و معدلت از ماه تا ماهى گرفت
|
از آنجايى كه همّت والا نهمت ملوكانه همواره مصروف رفاهيت حال كافه رعايا و برايا و پاس شريعت احمدى و احياى طريقه سنت محمدى صلىاللّه عليه و آله بوده و مىباشد خاصه درتمشيت و تعمير روضات مقدسه و تنظيم امورقبور مطهره ائمه معصومين و اولاد طاهرين ايشان نهايت اهتمام داشته و داريم از آن جمله زاويه مقدسه امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم واقعه در مُلك رى در جنب دارالخلافه تهران كه احسن بقاع و بر اهالى اين مرز و بوم اعظم نعماءاللّه است چون در اين اوان از صندوق عدالت عريضه ابراز شد كه مشعر بر بىنظمى آن آستانه شريفه و حيف و ميل منافع موقوفهآن بوده بناء عليهامر و مقرر فرموديم كه متولى آن سر كار را با ريش سفيدان خدمه در مشورتخانه مباركه حاضر نمايند با اطلاع امناء
(287)
شورى و جمعى از علماء شريعت غرّا تحقيق و غوررسى نموده مراتب را معلوم دارند پس از رسيدگى و تحقيق و ملاحظه طومار و وقفنامهاى واقفين و فرامين سلاطين جنت مكين اناراللّه برهانهم در دست داشتند خاصه فرمان قدرنشان شاه طهماسب جنت مكان معلوم شد كه عمل منافع و موقوفات از قرار ثلث بوده كه ثلث حق التوليه و ثلثى در حق خدمه برقرار و ثلثى به مصارف صادر و وارد هرچه لزوم يابد برحسب صلاح و صوابديد و راى متولى برسد به همين طريق متوليان ابا عن جد معمول داشته و مىدارند عليهذا بر راى بيضاضياى همايون مشهود افتاد كه عارض عريضه مفسد و با غرض بوده فقرات معروضه صدق نداشته پس از ظهور اين مراتب و شهود خلوص نيت متولى آن آستانه مباركه لازم افتاد كه از جانب سنى الجوانب همايون بالتفات خديوانه مخصوص آيد محض ظهور مرحمت در هذه السنه ميمونه اودئيل سعادت دليل و ما بعدها. اين فرمان مهر لمعان مبارك به افتخار عالىجناب فضيلت نصاب مقدس القاب سلاله السادات و العظام ميرزا ابوالحسن متولىباشى آن آستانه متبركه صادر و مقرر داشتيم كه عالىجناب مشاراليه خود را كماكان متولى دانسته و ساير خدام به موجب اين منشور قضاماثور همايون در امر و اطاعت او بوده از خدمات مقرره تغافل نورزند و او نيز منتهاى اهتمام و رسيدگى در امور متعلقه به آن سر كار فيض آثار و ضبط و نسق املاك موقوفه و جمعآورى منافع و تعمير آبادانى موقوفات و عمل خدام و نظم امور ايشان نموده و دقيقه فروگذار نكرده منافع موقوفات را به طريق مقرره در وقفنامجات به موجب تفصيل فوق كه بر حسب قرارداد واقفين است معمول دارد و از انقرار تخلف جايز نداند و به كمال دقت در خدمات مرجوعه به خود كوشيده و تغافل و اهمال ننمايد مقرر آنكه كتاب سعادت اكتساب دفترخانه مباركه شرح فرمان همايون را ثبت و ضبط نموده و در عهده شناسند فى شهر ذيقعده الحرام سنه 1281.
(288)
خلاصه وقفنامه مورخ شوال 1284
فاطمه سلطان خانم دختر ظل السلطان على شاه يك دانگ مشاع از قريه رامين شهريار و يك دانگ مشاع از آسياب واقع در قصبه حضرت عبدالعظيم را وقف ابدى بر حضرت اباعبداللّه الحسين عليهالسلام نمودهاند كه منافع اين دو رقبه را صرف تعزيهدارى و ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء نمايند و توليت آن را در دوران حيات به خود و پس از مرگ به متولى حضرت عبدالعظيم ميرزا ابوالحسن و بعد از او به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل واگذار كرده است.
بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمداللّه الواقف على الضماير والمطلع على السرائر و صلى اللّه على خير خلقه محمد و آله اشرف القبايل و العشاير و بعد باعث بر تحرير اين سطور شرعية القواعد ذكر و بيان آن است كه علياجاه خدارت و طهارت جايگاه عفت و عصمت دستگاه نوابه عليه عاليه شاهزاده حاجيه فاطمه سلطان خانم بنت مرحوم مغفور مبرور جنت مكان عليين آشيان حضرت اقدس ظل السلطان على شاه اعلىاللّه درجته فى فراديس الجنان در حالت صحت نفس و ثبات عقل و جواز تصرفات بالطوع والرغبة يكدانگ مشاع از قريه رامين واقعه در بلوك شهريار كه از بلوكات طهران است و يكدانگ مشاع از آسياب كه واقع است در قصبه متبركه شاهزاده عبدالعظيم عليه و على آبائه التكريم والتعظيم وقف ابدى و حبس مخلد سرمدى قربة الىاللّه و طلبا لمرضاته الخفى و الجلى نمود بر جناب سيد الشهدا حضرت اباعبداللّه الحسين روحنا و روح العالمين
(289)
له الفدا كه به مرور ايام هر ساله آنچه منافعى كه از ايندو ملك مذكور حاصل مىشود در مصارف تعزيهدارى و ذكر مصيبت جناب سيدالشهدا عليه التحية والثناء خرج و صرف گردد و نصف ثواب آن را تفويض نمود بر روح پرفتوح اقدس والده مرحومه خود و نصف ديگر را براى خود كه در يوم لاينفع مال و لابنون عايد و دستگيرش شود و توليت اين دو ملك مرقومه مسطوره مزبوره مادام الحيوة به خود واقفه لنفسها مقرر داشته است و بعد از رسيدن اجل حتمى به ولد ارجمند سعادتمند خود كه سر كار متولىباشى آستانه مباركه حضرت شاهزاده عبدالعظيم عليه التحية والتكريم اعنى جناب مستطاب آقاميرزا ابوالحسن دام عزه و مجده بوده باشد مفوض نمودند و بعد به اولاد ذكورش بطنا بعد بطن و نسلاً بعد نسل و صيغه وقفيت ايندو ملك مذكور به قرارداد مسطور در ارض اقدس نجف اشرف جارى شده و قبض حاصل گرديده است وقفا صحيحا شرعيا فمن بدله بعد ماسمعه فانما اثمه علىالذين يبدلونه و كان وقوع ذلك الوقف فى شهر شوال المكرّم من سنه 1284 محل مهر فاطمه سلطان.
(290)
حكم نيابت توليت مرحوم حاج سيّد هدايتاللّه
فرزند مجتبى گهر درج احمدى
|
عبدالعظيم لمعه نور محمدى
|
چون از وقتى كه بانى نزهت سراى جهان و معمار معموره اين بلند ايوان قبه چرخ مقرنس بىآلت خشت و گل برافراشت و شش طاق رواق آن رابه شمسه آفتاب زرين و صور سيمين كواكب نگاشته آئينه خانه زجاجى آن را به نقوش و تماثيل اختران آراسته و نشيمن خاك را كه عمارت مابين الافلاك است به حدائق ذات بهجهت سمات پيراسته و بهار آراى قدرتش گلهاى چهار باغ عنصر را به صنع كامل رنگآميزى نموده و مهندس حكمتش به مفاد والارض فرشناها بسط بساط زمين را به مصداق و بنينا فوقكم سبعا شدادا احداث مناظر دلگشاى چرخ برين فرموده و پايه قصر بيقصور اين خانواده بنوّت را سركوب قصور سپهر و بنيان ايوان آن را رفيعتر از طارم ماه و مهر ساخته در ازاء اين عارفه عظمى بر همت حضرت خود لازم
(291)
فرموديم كه هريك از راست كيشان خدام اين آستان ملك پاسبان كه مانند سرو آزاد ثابت قدم و جوهر ذاتى آن بىخلاف با چنار توأم باشند بين الاكفاء سرسبز و بلند و از انوار عاطفت و عنايت بهرهمند سازيم لهذا سلاله دودمان مصطفوى و نتيجه سلسله مرتضوى ميرزا هدايتاللّه اولاد ارشد مرحوم ميرزا ابوالحسن متولىباشى كه ابا عن جد در اين آستانه متبركه از روى صداقت خدمت كردهاند از ابتداء هذه السنه اودئيل خيريت دليل و ما بعدها مشاراليه را به منصب نايب التوليگى سرافراز و مبلغ يكصد و سى تومان نقد و مقدار ده خروار جنس محض توسعه و مدد معاش مشاراليه عنايت فرموديم كه همه ساله از خزانه فيض آثار حضرت به موجب برات اخذ و دريافت نموده و اين منصب عظمى را هم مايه مفاخرت خود دانسته در انجام خدمات محوله به خود اقدام و جوهر ذاتى خود را به جلوه بروز و ظهور برساند. مقرر آنكه مستوفيان عظام و كتبه كرام شرح فرمان قضا جريان را ثبت و ضبط دفاتر خود نموده عهده شناسد فى شهر ذيحجة الحرام سنه 1294.
(292)
فرمان مظفرالدّين شاه قاجار
1313ـ1324 ه .ق
در باب توليت مرحوم حاج سيد هدايتاللّه
آنكه چون پيوسته مكنون ضمير عنايت تخمير ملوكانه و پيشنهاد خاطر مرحمت مظاهر خسروانه آن است كه از هر دوده و طبقه ناس هريك كه به زيور تقوى و صلاح آراسته و از رذائل ادناس پيراسته است در مهمات دنيويه و اخرويه به مشاغل لايقه برقرار فرمائيم لهذا نظر به مراتب اهليت و استحقاق و وفور لياقت و استعداد فطرى جناب مستطاب كروبى نصاب قدوسى انتساب زبدة الاشراف والانجاب فخرالسادات والاطياب حاجى ميرزا هدايتاللّه نايبالتوليه پسر مرحمت پناه آقا ميرزا ابوالحسن متولىباشى كه پرورده آستان تقوى و صلاح و برآورده دودمان هدايت و نجاح و مردى نجيب الطرفين و كريم الابوين و در زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه و على آبائه آلاف التحيه والتكريم از ديرباز طايف آن مطاف ملايك و به سيرت آباء و اجداد خود طريق رشد و سداد را سالك بود و علو حسب را تميمه شرف و نسب داشت محض ارتقاء
(293)
به مدارج عليا از هذه السنه تخاقوىئيل و ما بعدها به استدعاى نور چشم اعز اسعد ارجمند كامكار نامدار نيرالدوله امير تومان حكمران مركز دارالخلافه و مضافات و تصويب جناب مستطاب اجل امجد اشرف اكرم افخم امينالدوله صدراعظم جناب معزى اليه كه وارث رتبت توليت آستانه مقدسه بود و از هفتصد سال قبل اين منصب رفيع و مقام منيع را پدر بر پدر ميراث داشته به تفويض اين مرتبت و منصب عالى عز اختصاص و امتياز ارزانى فرموديم كه حق التوليه شرعى خود را از قرار فرامين سلاطين صفويه و غيره اناراللّه براهينهم و وقفنامجات عديده كه در دربار معدلتمدار همايونى ملاحظه شده اخذ و دريافت نموده و با كمال استظهار و اميدوارى در انتظام كليه امورات آستانه ملايك آشيانه و ترتيب خدام با احتشام و تنظيم و تسويه مهمات زاويه عتبه مقدسه از هر رهگذر مراقبت نموده خاطر اقدس ملوكانه را از مواظبت و دقايق آسودگى زاير و عابر قاطن و ساكن خرسند دارد. مقرر آنكه آحاد و افراد خدام ذوى الاحترام جناب معزى اليه را متولىباشى بالاستقلال و داراى اين رتبه و مقام دانسته از امر و نهى و صلاح و صوابديد ايشان تخلف و تقاعد نورزيده و در عهده شناسد. فى شهر رجب الاصب 1315.
(294)
حكم نيابت توليت مرحوم حاج سيّداحمد هدايتى
مورخه 30 حمل قوىئل 1337
شير و خورشيد ـ چون جناب مستطاب آقاى حاج ميرزا هدايتاللّه متولىباشى آستانه متبركه حضرت عبدالعظيم عليه و على آبائه التحية والتكريم نيابت توليت خودشان را به جناب فضائل نصاب سلاله السادات آقاميرزا سيد احمد تفويض و به ملاحظه كهولت و ضعف مزاج كليه امور توليت را به ايشان محول نمودهاند. لهذا وزارت معارف و اوقاف نظر به حسن كفايت و لياقت و مراتب كمالات آقاى ميرزا احمد اين شغل را تصويب و امور آستانه مقدسه را با ايشان موجوع دانسته مقرر مىدارد كه با كمال استظهار و مراقبت امور آنجا را به موجب ورقه ممهوره به مهر علماء ثلاث كه به تاريخ شهر رجب هزار و سيصد و سى نگاشته شده و عين آن در اداره كل اوقاف ضبط است مرتب نموده و به موقع اجراء بگذارند و عموم سركشيكان عظام و خدام آستانه مطهره معزى اليه را بدين سمت برقرار دانسته همواره مقام ايشان را محفوظ و محترم دارند و بايد البته ايشان هم رعايت نظارت قانونى اداره كل اوقاف را هميشه منظور دارند.
مهر وزارت معارف امضاء نصيرالدوله
(295)
بسماللّه الرحمن الرحيم
السيّد الجليل الميرزا احمد ابن الميرزا هدايتاللّه المتولى لروضة سيّدنا عبدالعظيم الحسنى بالرّى ابنالميرزا ابى الحسن المشتهر بآقا ميرالمتولّى المدفون بجنب طارمة حمزة الموسوى ابن الميرزا سيّدعلى المشتهر بميرزا بزرگ المتولى ختن ظلّ السلطان القاجارى ابن الميرزا ابى الحسن المتولّى ابن الميرزا سيّدعلى الخطّاط المتولى زمن السّلطان فتحعلى شاه القاجارى ابن الميرزا عبدالخالق المتولّى ابن الميرزا نظامالدّين على المتولى ابن الميرزا مجدالدين المتولى ابن الميرزا ابراهيم المتولى لحرم سيّدنا عبدالعظيم و شيخ الاسلام بطهران ابن الميرزا نظامالدّين على المتولى ابن السيد محمدالمتولى و قاضى العسكر فىالدّولة الصّفوية ابن السيد حسين خاتم المجتهدين ابنالحسن بن الحسين بن جعفر المكّى ابنالحسين بن على بن عبداللّه بن المفضل بن احمد بن جعفر بن محفوظ بن الحسين بن عدنان بن جعفر بن محمد الجور بن الحسين بن على الخارص ابن محمدالديباج ابن الامام ابى عبداللّه جعفر الصادق سلامالله عليه و على آبائه الطاهرين و ابنائه الطيبين واللعن على اعدائهم و منكرى فضائلهم اجمعين. حرّره و صحّحه العبد شهابالدين ابوالمعالى الحسينى النجفى المرعشى و تفصيل هذه الشجرة ذكرته فى كتابى مشجرات آلرسولاللّه صلّىاللّه عليه و آله و كان التحرير ببلدة قم المشرفه حرم الائمه 1326.
صورت شجرهنامه توليت آستانه مباركه جناب آقاى حاج ميرسيد احمد هدايتى رئيس شعبه ديوان عالى تميز
(296)
(4)
زندگانى
حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
تأليف
محمد جواد نجفى
(1344 ه .ش)
(297)
بسمه تعالى
گفتار مؤلف كتاب
خوانندگان محترم! اين كتاب دوران زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را براى ما شرح مىدهد چون حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از فرزند زادگان امام حسن مجتبى عليهالسلام بهشمار مىرود، لذا ما شرح حال آن بزرگوار را با بيانى ساده نگاشتيم و ضميمه كتاب امام حسن نموديم، اميد است كه اين هديه در پيشگاه سيدالكريم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مورد قبول واقع شود.
اين كتاب به پنج بخش و يك خاتمه تقسيم مىشود، كه خلاصه آنها بدين قرار است:
1ـ پدران حضرت عبدالعظيم.
2ـ ولادت حضرت عبدالعظيم.
3ـ دوران زندگى حضرت عبدالعظيم.
4ـ وفات حضرت عبدالعظيم.
5ـ فرزندان حضرت عبدالعظيم.
خاتمه ـ قبور امامزادگان و علمائى كه در اطراف قبر حضرت عبدالعظيم هستند.
(298)
بخش اوّل
پدران و برادران حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
1ـ پدران حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
نسب حضرت عبدالعظيم حسنى به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرسد بدين طريق:
عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليهالسلام گرچه قبل از اين قسمتى از شرح حال فرزندان و فرزند زادگان حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام را كه بعضى از آنان پدران حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بودند از نظر خوانندگان عزيز گذرانديم، ولى در عين حال در اينجا به مناسبت شرح حال حضرت عبدالعظيم شرح حال پدران آن حضرت را به نحو مفصلترى به عرض خوانندگان محترم مىرسانيم.
شرح حال زيد بن حسن عليهالسلام
شيخ مفيد رحمهالله مىنويسد: زيد بن حسن عليهالسلام متولى صدقات پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله بود. زيد بزرگترين فرزندان امام حسن عليهالسلام بود، زيد مردى كريم الطبع، شريف النفس، كثيرالخير بود. زيد را شعرا مدح بسيارى گفتند و مردم از اطراف و اكناف براى نيل به فضل زيد مىآمدند.
مورخين مىنويسند: زيد متولى صدقات پيغمبر اكرم بود موقعى كه سليمان بن
(299)
عبدالملك به خلافت رسيد براى آن عاملى كه در مدينه داشت نوشت: موقعى كه اين نامه من به تو رسيد زيد بن حسن را از توليت صدقات پيغمبر اكرم بر كنار مىكنى و توليت آنها را به فلان كس واگذار مىنمائى و او را درباره هر امرى از امور صدقات كه از تو مدد بخواهد امداد مىكنى!
موقعى كه عمر بن عبدالعزيز متصدى امر خلافت گرديد براى والى مدينه نوشت: چون زيد بن حسن شريف بنىهاشم و بزرگترين ايشان بهشمار مىرود و موقعى كه نامه من به تو رسيد توليت صدقات رسول خدا را به زيد تفويض مىكنى و راجعبه امور صدقات از او پشتيبانى مىنمائى والسلام.
زيد بن حسن با حضرت حسين بن على عليهماالسلام به كربلا نيامد، موقعى كه امام حسين عليهالسلام شهيد شد زيد بن حسن به مناسبت اينكه عبداللّه زبير شوهر خواهرش امالحسن بود با وى بيعت كرد و نزد او رفعت، موقعى كه عبداللّه زبير كشته شد زيد بن حسن خواهر خود را برداشت و به جانب مدينه آمد.
عزيزاللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم از ابومعشر بلخى نقل مىكند: على بن ابيطالب عليهالسلام مقرر داشته بود كه بايد توليت صدقات او در دست اهل فضل و كمال از فرزندانش باشد.
راوى گويد: توليت صدقات آن حضرت در زمان وليد بن عبدالملك به زيد بن حسن رسيد، در اين هنگام بين زيد و ابوهاشم كه عبداللّه بن محمد بن حنفيه باشد بر سر توليت و تصدى صدقات اختلاف پيدا شد.
ابوهاشم به زيد گفت: تو مىدانى كه ما در حسب و نسب با هم فرقى نداريم، تنها جهتى كه تو را بر من فضيلت مىدهد اين است كه تو از فرزندان فاطمه هستى و من از اين شرف بهرهاى ندارم، ولى اين صدقات كه اكنون موجود است از فاطمه نيست و به اميرالمؤمنين على بن ابيطالب تعلق دارد، علاوه بر اين اميرالمؤمنين شرط كرده كه بايد توليت اين صدقات در دست افضل و اعلم از فرزندان او باشد و من اكنون از شما افقه و اعلم هستم؟
(300)
در اين هنگام كه اختلاف بين اين دو نفر در مورد تصدى صدقات پيدا شده بود زيد بن حسن به دمشق رفت و جريان را به خليفه اموى كه وليد بن عبدالملك بود گفت: در اين وقت به وليد بن عبدالملك از ابوهاشم سعايت شده بود كه وى ادعاى خلافت دارد و هماكنون لشكريانش در عراق جمع شده و در انتظار فرمان او هستند و او هرگاه فرمان خروج صادر كند ناگهان بر عليه تو انقلاب خواهند كرد.
وليد بن عبدالملك هنگامى كه اين سخنان را درباره ابوهاشم شنيد آتش خشمش شعلهور شد و به عامل خود در مدينه نوشت: هرچه زودتر ابوهاشم را به دمشق بفرست، نامه را به قاصدى داد و او را روانه مدينه نمود، امير مدينه ابوهاشم را دستگير كرده و به دمشق فرستاد.
وليد بن عبدالملك بر ابوهاشم خشمناك گرديد و او را به زندان افكند، او مدتى در زندان ماند، در اين هنگام كه وى در زندان به سر مىبرد حضرت على بن الحسين عليهالسلام براى استخلاص او به دمشق تشريف بردند. حضرت سجاد رو به خليفه نموده فرمود: فرزندان ابوبكر و عمر و عثمان به جهت پدران خود در ميان مردم به راحتى زندگى مىكنند و در ميان اجتماع معزز هستند و كسى به آنان صدمه و آزار نمىرساند.
ولى اكنون فرزندان پيغمبر در حبس و شكنجه و آزار هستند، شرافت نسب و قرابت آنان با حضرت رسول مراعات نمىگردد، اينك ابوهاشم كه عبداللّه بن محمد باشد مدتى است كه در زندان تو گرفتار است؟! وليد گفت: شنيدهام كه وى با پسر عم خود اختلافاتى دارد؟ علاوه به قرار اطلاع وى مدعى خلافت شده و گويا طرفدارانى در عراق پيدا كرده و قصد بلوا و آشوب دارد؟!
حضرت سجاد عليهالسلام فرمود: زيد بن حسن و ابوهاشم هر دو پسر عم يكديگرند و گاهى ممكن است كه يك موضوع كوچك خانوادگى موجب رنجش و كدورت گردد، اين اختلاف جزئى نبايد موجب خشم و غضب شما شود، البته اين اختلاف كوچك كه همواره در بين افراد هر خانواده هست قابل اهميت نيست. در همين موقع بود كه حضرت سجاد عليهالسلام جريان نزاع و اختلاف آن دو نفر را براى وليد
(301)
بن عبدالملك روشن كرد.
وليد بن عبدالملك از اختلاف اين دو نفر مطلع گرديد، و كينه ابوهاشم را كه در دل گرفته بود و قصد آزار و اذيت او را داشت از خود دور كرد و قلبش از وى مطمئن شد، پس از اين جريان حضرت سجاد عليهالسلام فرمود: اكنون بهخاطر حضرت رسول صلىاللهعليهوآله ابوهاشم را از زندان آزاد كن و او را نزد اهل بيتش بفرست!
وليد گفت: من اكنون او را از زندان آزاد كردم و از وى در گذشتم، اين هنگام ابوهاشم از زندان آزاد شد، امّا وليد به او اجازه نداد كه از دمشق بيرون شود، بلكه او را نزد خود تحت نظر نگاه داشت.
يك روز وليد به ابوهاشم گفت: يا ابا البنات، يعنى اى پدر دختران! ابوهاشم در جوابش گفت: آيا مرا به داشتن دختر سرزنش مىكنى و حال آنكه حضرت لوط و خاتم النبيين هم پدران دختران بودند؟!
وليد از اين جواب خشمگين شد و گفت: تو اهل جدل هستى از نزد من دور شو! ابوهاشم گفت: آرى به خدا قسم كه از نزد تو خواهم رفت، بعد از اين جريان بود كه ابوهاشم از دمشق بيرون شد و به طرف مدينه رفت. سرانجام وليد وسائلى را برانگيخت و او را مسموم كرد.
علامه مجلسى در جلد يازدهم بحار، صفحه 95 مىنويسد: ابوبصير از صادق آلمحمد صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: زيد بن حسن نزد پدرم آمد و از وى ميراث حضرت رسول را مطالبه كرد. ميراث حضرت رسول عبارت بود از: زره، شمشير، انگشتر و آن عصائى كه در دست حضرت باقر عليهالسلام بود.
زيد اظهار كرد كه من فرزند حسن هستم و او بزرگترين فرزند پيغمبر است و اكنون ارث آنجناب به من مىرسد و من اولى واحق به آن هستم.
در اين هنگام بين زيد بن حسن و زيد بن على بن الحسين گفتگوهائى صورت گرفت، زيد بن على پيش حضرت باقر آمد و گفت: اى برادر! من ديگر در اين مورد با زيد بن حسن سخنى ندارم، اين جريان به گوش زيد بن حسن رسيد، وى از اين قضيه
(302)
بسيار ناراحت گرديد، بعد از اين زيد بن حسن خدمت حضرت باقر عليهالسلام آمد و با آنجناب مطالبى را در ميان گذاشت.
حضرت باقر به زيد فرمود: اگر اين تخته سنگى كه ما اكنون روى آن قرار گرفتهايم گواهى دهد كه من احق به ميراث حضرت رسول صلىاللهعليهوآله هستم تو باز حرف خود را تكرار مىكنى و يا از گفتار خود دست بر مىدارى؟ زيد جواب داد: اگر اين موضوع را مشاهده كردم البته دست از عقيده خود برمىدارم.
در اين وقت آن سنگ عظيم به سخن آمد و گفت: اى زيد! تو در حق امام ظلم مىكنى و تو به ميراث پيغمبر حقى ندارى، هنگامى كه زيد اين منظره را ديد از وحشت و خوف بر زمين افتاد و از خود بىخود شد.
عبدالملك مروان خليفه اموى از اين موضوع اطلاع پيدا كرد، زيد بن حسن هم بعد از اين جريان به دمشق رفت و موضوع اختلاف خود را با عبدالملك در ميان گذاشت، عبدالملك به عامل خود در مدينه نوشت و به او دستور داد كه محمد بن على را به دمشق بفرستد و حاكم را تهديد كرد كه اگر در اين قضيه كوتاهى كنى تو را خواهم كشت.
عامل مدينه در جواب او نوشت: نامه شما رسيد و از موضوع آن اطلاع كامل حاصل شد ولى اكنون اندكى توجه كن تا تو را از اين موضوع روشن كنم، محمد بن على كه تو او را از من خواستهاى مردى است كه امروز مثل او در روى زمين مرد با عفتى وجود ندارد، او مردى زاهد و پرهيزكار مىباشد و همواره در محراب خود مشغول عبادت است.
محمد بن على عليهالسلام آنگاه كه به قرائت قرآن اشتغال دارد سباع و طيور به دور او اجتماع مىكنند و با او انس و الفت مىگيرند، وى از جهت علم، كمال، فضل، شرف و عبادت از اعلم مردم و دقيقترين آنان مىباشد، من اكنون صلاح شما را در اين مىدانم كه به او رنج و آزار نرسانى و وى را صدمه نزنى، زيرا خداوند از هيچ قومى نعمتى را سلب نمىكند مگر اينكه آن قوم موجبات تغيير نعمت را از خود فراهم سازند و
(303)
روحيات و اخلاق خود را تغيير دهند.
هنگامى كه اين نامه به عبدالملك بن مروان رسيد وى فهميد كه عامل مدينه او را نصيحت كرده و خير او را خواسته است. خليفه بار ديگر به حاكم مدينه نوشت: يك ميليون درهم به محمد بن على بده و اسلحه، زره، شمشير، انگشتر و عصاى رسول خدا را كه نزد او محفوظ است از وى بگيرد و براى من بفرست.
عامل مدينه خدمت حضرت باقر آمد و گفت: از طرف عبدالملك بن مروان نامهاى رسيده و به من دستور داده كه يك ميليون درهم به شما بدهم و ميراث حضرت رسول صلىاللهعليهوآله را كه نزد شما نگاهدارى مىشود براى او بفرستم. حضرت باقر فرمود اندكى مرا مهلت ده تا در اين باره فكر كنم و تصميم بگيرم.
امام صادق عليهالسلام فرمود: پدرم نامهاى براى عبدالملك بن مروان نوشت و مقدارى اثاثيه نيز براى او فرستاد، در اين هنگام زيد بن حسن كه در دمشق بود به مدينه وارد گرديد، بين او و حضرت باقر عليهالسلام مذاكراتى شد، چند روز بعد از ورود زيد بود كه امام باقر عليهالسلام از دنيا رفت و زيد بن حسن هم پس از مدت قليلى مريض شد و چندى بيهوش بود تا از اين جهان رخت بر بست.
علامه مجلسى پس از نقل اين حديث مىفرمايد اين حديث مخالف با تاريخ است، گويا راوى اشتباه كرده باشد و به جاى هشام، عبدالملك مروان را ذكر نموده.
شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: زيد بن حسن از دنيا رفت و ادعاى امامت نكرد و كسى هم مدعى امامت او نشد.
زيد بن حسن در سن 90 سالگى در حاجر (به كسر جيم) كه نام موضعى است بين مكه و مدينه از دنيا رفت.
عزيزاللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم از عبداللّه بن ابوعبيده نقل مىكند: روزى كه زيد بن حسن در بطحاء از دنيا رفت و جنازه او را به مدينه حمل مىكردند من هم به اتفاق پدرم به استقبال جنازه او رفته بودم، وقتى به ثنيه ـ كه تپهاى است نزديك مدينه ـ رسيديم ناگهان جنازه زيد در حالى كه او را در قبهاى نهاده و
(304)
روى شتر گذاشته بودند از دور نمايان گرديد و عبداللّه بن حسن بن حسن در جلو جنازه پياده در حالى كه رداى خود را بر كمرش بسته بود حركت مىكرد.
در اين هنگام بود كه پدرم به من گفت: اى پسر! ركاب را نگاهدار تا من هم پياده شوم و نسبت به جنازه زيد احترامات لازم را به جا آورم، به خدا قسم اگر من سواره باشم و عبداللّه پياده راه رود به ما خير و نصيبى نخواهد رسيد و هرگز روى سعادت را نخواهيم ديد. پدرم از مركب پياده شد و به اتفاق عبداللّه بن حسن در جلو جنازه حركت كردند تا جنازه را وارد منزل نمودند، در آنجا غسلش دادند و بعد از آن به قبرستان بقيع حمل نمودند و در آنجا به خاك سپردند.
زيد بن حسن بالبابه كه دختر عبداللّه بن عباس بود ازدواج كرد. اين لبابه قبلاً زوجه حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام بود. همين كه آن حضرت در كربلا شهيد شد زيد بن حسن با وى ازدواج كرد، از اين لبابه پسرى به نام حسن و دخترى به نام نفيسه متولد گرديد. اين حسن بن زيد يكى از اجداد حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام بهشمار مىرود كه اكنون شرح حال او را به عرض خوانندگان عزيز مىرسانيم. فرزند ذكور از زيد بن حسن فقط همين حسن به جاى ماند كه او را حسن مثنى هم مىگويند.
حسن بن زيد
حسن بن زيد مردى با سخاوت و فريادرس بينوايان بوده كه اين كتاب را گنجايش ذكر بذل و بخششهاى او نيست.
محدث قمى مىنويسد: منصور دوانيقى حسن بن زيد را حاكم مدينه و اطراف آن نمود. حسن بن زيد اوّل كسى بود كه طبق سنت بنىعباس لباس سياه در بر كرد. وى مدت 80 سال عمر كرد و زمان منصور، مهدى، هادى و رشيد عباسى را درك كرد.
حسن بن زيد با عموزادگان خود عبداللّه محض و پسرانش كه محمد و ابراهيم نام داشتند فاصله و بينونتى داشت. در آن موقعى كه ابراهيم را شهيد كردند و سر او را نزد منصور آوردند و در ميان طشتى نهادند حسن بن زيد در آن مجلس بود. منصور به
(305)
حسن گفت: صاحب اين سر را مىشناسى؟ حسن گفت: آرى مىشناسم و پس از ذكر بزرگواريهاى ابراهيم هاى هاى گريه كرد!
منصور گفت: من دوست نداشتم كه وى كشته شود، چون او مىخواست سر مرا از تنم دور كند لذا من سر او را از بدنش برگرفتم!!
خطيب بغداد در تاريخ بغداد مىنگارد: حسن بن زيد يكى از افراد با سخاوت بهشمار مىرفت. وى مدت پنج سال از طرف منصور حاكم مدينه بود. پس از آن منصور بر او غضب كرد، او را از مقام حكومتى بر كنار كرد، اموال او را تصرف نمود، او را زندانى كرد، او همچنان در زندان بود تا موقعى كه منصور از دنيا رفت و مهدى به خلافت رسيد.
مهدى حسن بن زيد را از زندان آزاد نمود، اموالى كه از او گرفته بودند به وى مسترد كرد، مهدى هميشه طرفدار حسن بن زيد بود. حسن بن زيد به عزم حج حركت كرد و در حاجر كه نام موضعى است در راه حج از دنيا رفت.
در كتاب عمدة المطالب مىگويد: حسن بن زيد داراى هفت فرزند بود كه همه آنان صاحب فرزند بودند. نام فرزندان وى بدين قرار است:
1ـ قاسم 2ـ زيد 3ـ ابراهيم 4ـ اسحاق 5ـ عبداللّه 6ـ اسماعيل 7ـ على.
على بن حسن بن زيد
در كتاب مقاتل الطالبيين، چاپ 1368 طبع قاهره، صفحه 398 مىنويسد: كنيه على بن حسن ابوالحسن بود، مادر او كنيزى بود كه او را امة الحميد مىگفتند.
منصور او را با پدرش حسن در آن موقعى كه بر وى غضب نمود زندانى كرد. على بن حسن همچنان با پدرش در زندان بود تا اينكه در حبس از دنيا رفت.
عبدالله پدر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
اين عبداللّه كه پدر حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام باشد در زمان جدش حسن بن زيد
(306)
به دنيا آمد و به جهت اينكه پدرش على در زندان منصور از دنيا رحلت كرد جدش براى سرپرستى وى اقدام نمود، حسن كه جد عبداللّه بهشمار مىرفت نسبت به وى اظهار علاقه زيادى مىكرد و در پرورش و تربيت او مىكوشيد.
در كتاب منتقلة الطالبيين مىنويسد: عبداللّه كه پدر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام باشد از كنيز زر خريدى به نام حيفا تولد يافت.
2ـ برادران حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
در كتاب عمدة الطالب نام فرزندان عبداللّه را كه پدر حضرت عبدالعظيم باشد بدين قرار مىنگارد:
1ـ عبدالعظيم كه در شهر رى مدفون است.
2ـ احمد بن عبداللّه كه به قول بعضى از علماى انساب، اعقاب وى در مصر و كوفه بودهاند.
3ـ حسن بن عبداللّه معروف به: مهفهف كه در زمان معتضد عباسى متولى امور فدك بود. و از وى فرزندى به جاى نماند.
4ـ محمد بن عبداللّه كه او را نيز مهفهف مىگفتند و بعضى از نسابهها گفتهاند: اعقاب او در ابهر و زنجان بودهاند.
5 ـ حسن بن عبداللّه.
محدث قمى در كتاب منتهى الآمال تعداد فرزندان عبداللّه را نه نفر مىنويسد كه نام آنان بدين قرار است:
1ـ احمد 2ـ قاسم 3ـ حسن 4ـ محمد 5ـ ابراهيم 6ـ علىاكبر 7ـ علىاصغر 8 ـ زيد 9ـ عبدالعظيم.
(307)
بخش دوم
ولادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
عزيزاللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم مىنويسد: از تاريخ ولادت حضرت عبدالعظيم اطلاعى در دست نيست و در مصادر ترجمه او از اين موضوع ذكرى به ميان نيامده، ما هرچه در اين مورد تحقيق كرديم به اين مطلب برنخورديم، ولى آنچه مسلم است وى در زمان حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام حيات داشته است.
يكى از فضلاى معاصر در رسالهاى كه در شرح زندگى حضرت عبدالعظيم به نگارش درآورده مىگويد: عبدالعظيم حسنى در سال 202 هجرى متولد شده، ولى مأخذ گفتار خود را ذكر نكرده است. اين گفته مدرك درستى ندارد، زيرا حضرت عبدالعظيم راوى هشام بن حكم است. و او در سال 198 درگذشته. حضرت عبدالعظيم محضر مبارك حضرت رضا عليهالسلام را درك نموده و حال اينكه آنجناب در سال 203 به شهادت رسيده است.
عمادزاده در جلد دوم كتاب زندگانى حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام صفحه 390 مىنويسد: حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در اوايل سنه 200 هجرى در مدينه متولد شده.
نگارنده گويد: چون مدرك اين قول هم معلوم نيست بنابراين ما قضاوت را به عهده خوانندگان ارجمند مىگذاريم.
(308)
بخش سوم
دوران زندگى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
حاوى چهار موضوع: 1ـ عرض عقيده حضرت عبدالعظيم 2ـ علت آمدن حضرت عبدالعظيم در شهر رى 3ـ تأليفات حضرت عبدالعظيم 4ـ رواياتى از حضرت عبدالعظيم.
1ـ عرض عقيده حضرت عبدالعظيم به حضرت هادى عليهالسلام
شيخ صدوق از حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: من نزد حضرت امام على النقى عليهالسلام رفتم، همين كه چشم آن حضرت به من افتاد فرمود: مرحبا بك. اى ابوالقاسم! حقا كه تو ولى و دوست ما هستى.
من گفتم: يا بن رسولاللّه! من مىخواهم عقيده و دينم را به شما عرضه كنم. چنانچه اين عقيده و دين من بر حق باشد بر آن باقى بمانم تا آن موقعى كه خدا را ملاقات نمايم؟
حضرت امام على النقى عليهالسلام به من فرمود: بگو!
من گفتم: عقيده من اين است: حقا كه خداى تبارك و تعالى يكى است، چيزى مثل او نيست، از حد ابطال و تشبيه خارج است، خدا جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه آفريننده اجسام و صورتها و خالق اعراض و جواهر، مربى و مالك و
(309)
برقراركننده و ايجاد كننده هرچيزى است.
عقيده منايناست كه حضرت محمد صلىاللهعليهوآله بنده و رسول خدا است،خاتم پيغمبران است و تا روز قيامت پيغمبرى بعد از او نخواهد بود، شريعت آن حضرت آخرين شريعت است و تا روز قيامت شريعتى بعد از شريعت آن بزرگوار نخواهد بود.
عقيده من اين است كه امام و خليفه و وصى بعد از پيغمبر اكرم حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليهالسلام است و بعد از آن بزرگوار: حسن، حسين، على بن الحسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على و تو خلفاى پيغمبر هستيد.
در همين موقع بود كه امام على النقى عليهالسلام فرمود: بعد از من پسرم حسن امام است، مردم نسبت به خليفه بعد از حسن چه خواهند كرد؟!
گفتم: از چه لحاظ؟
فرمود: از اين لحاظ كه او ديده نخواهد شد و حلال نيست كه نام او را ببرند تا آن موقعى كه خروج كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد آن طور كه پر از ظلم و ستم شده باشد.
گفتم: من هم اقرار كردم و مىگويم: دوست آنان دوست خدا و دشمن آنان دشمن خدا است. طاعت ايشان طاعت خدا و نافرمانى ايشان نافرمانى خدا خواهد بود.
عقيده من اين است كه معراج پيغمبر اكرم، سؤال در قبر، بهشت، جهنم، صراط و ميزان بر حق است. قيامت خواهد آمد و ترديد در آن نخواهد. هركسى كه در قبر باشد خدا او را برانگيخته خواهد كرد.
عقيده من اين است كه فرائض (يعنى واجبات) بعد از ولايت على و فرزندانش عبارتند از: نماز، روزه، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر.
امام على النقى عليهالسلام به حضرت عبدالعظيم فرمود: به خدا قسم اين همان دينى است كه خدا براى بندگانش پسنديده است، خدا تو را در دنيا و آخرت به قول ثابت نگاه دارد.
(310)
2ـ علت آمدن حضرت عبدالعظيم به شهر رى
راجعبه اينكه عبدالعظيم عليهالسلام در چه زمانى و مكانى با امام على النقى عليهالسلام ملاقات كرد. و عقائد خود را به عرض آن حضرت رسانيده است اطلاعى در دست نويسندگان نيست ولى بعضى اين احتمال را مىدهند كه اين ملاقات و عرض عقيده در سامرا اتفاق افتاده باشد.
بنابر اينكه اين عرض عقيده در سامراء بوده است، از قرائن معلوم است كه چون حضرت امام على النقى عليهالسلام در حبس نظر بوده و در موقعى كه حضرت عبدالعظيم عقائد خود را به عرض آن حضرت رسانده و آن بزرگوار را با پدران و فرزندانش امام بر حق و مفترض الطاعه مىدانسته مأمورين خليفه عقائد و گفتههاى حضرت عبدالعظيم حسنى را براى خليفه نقل مىكردند.
لذا خليفه كه متوكل بود. دستور توقيف و بازداشت حضرت عبدالعظيم را صادر كرد. وقتى حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از فكر و تصميم دستگاه خليفه اطلاع يافت و فهميد كه مأمورين خليفه در تعقيب و دستگرى او مىكوشند لذا از دست آنان فرارى و متوارى گرديد، خود را در شهرها و قريهها و قصبات از انظار پنهان مىكرد و در انجمن و مساجد و محافل عمومى شركت نمىكرد، در همين حال كه به طور پنهانى در گردش بود وارد شهر رى شد.
عمادزاده در جلد دوم زندگانى حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام صفحه 390 مىنويسد: حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در سنه 250 هجرى از سامراء به طرف ايران هجرت كرد.
نگارنده گويد: چون براى اين قول مأخذ و مدركى نقل نشده لذا قضاوت را به عهده خوانندگان محترم مىگذاريم.
موقعى كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام وارد شهر رى گرديد در منزل يكى از شيعيان مسكن گرفت، در آنجا مخفيانه به سر مىبرد، بسيار احتياط مىكرد، همين كه شيعيان اين شهر از ورود آن حضرت با خبر شدند مخفيانه با آن بزرگوار آمد و رفت مىنمودند. حضرت عبدالعظيم در اين محل و در ميان شيعيان اهل بيت موقر و
(311)
محترم بود و آنان مسائل شرعيه و احكام دين خود را از آن حضرت مىپرسيدند.
از حديث ابوحماد رازى از حضرت هادى معلوم مىشود حضرت عبدالعظيم در اين شهر مصدر امور شرعى بوده و از امام هادى عليهالسلام هم اجازه داشته است.
علامه مجلسى در مزار بحار از برقى روايت مىكند كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در شهر رى در منزل يكى از شيعيان در سردابى منزل كرده بود، روزها روزه مىگرفت و شبها به عبادت خدا مشغول بود. گاهى به طور مخفيانه به زيارت آن قبرى كه فعلاً مقابل قبر خود آن حضرت قرار دارد مىرفت و مىفرمود: اين قبر يكى از فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام است و ظاهرا منظور آن حضرت همين قبر حمزة بن موسى بن جعفر بوده است.
3ـ تأليفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
نجاشى در ضمن شرح حال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مىنويسد: وى كتابى درباره خطبههاى حضرت اميرالمؤمنين على عليهالسلام نوشته است.
يكى ديگر از تأليفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بوده به نام: يوم و ليله، صاحب بن عباد در رساله خود از اين كتاب نام مىبرد. اين دو كتاب فعلاً در دست نيستند.
4ـ رواياتى از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
رواياتى كه از اين به بعد به نظر خوانندگان محترم مىرسانيم به چند واسطه به معصوم مىرسند، كه يكى از آن واسطهها حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام است، ولى ما از لحاظ اختصار از ذكر راويان قبل از حضرت عبدالعظيم و همچنين راويان بعد از آن حضرت خوددارى مىكنيم و فقط به ذكر نام مبارك آن بزرگوار قناعت مىنمائيم و چون دانشمند معاصر جناب آقاى عزيزاللّه عطاردى در اينباره استقصاى شايان توجهى كرده است لذا ما قسمتى از آن رواياتى را كه معظمله نگاشته است از كتاب زندگى حضرت عبدالعظيم نقل مىكنيم.
(312)
اصول كافى
1ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از باقر آل محمد صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: كسى كه در انتظار صاحب امر ما باشد زيانى به او نخواهد رسيد و مثل اين است كه آن شخص در وسط خيمه مهدى عليهالسلام و در ميان لشكر آن حضرت مرده باشد.
مؤلف گويد: كسى كه بخواهد بهترين كتاب را درباره مهدى موعود عليهالسلام بخواند، لازم است به كتاب المهدى تأليف مرحوم آيتاللّه سيدصدرالدين رحمهالله كه ما آن را ترجمه كردهايم مراجعه نمايد.
2ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از صادق آل محمد صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: هركس خدا را بدون اينكه احكام عبادى را از امام صادقى بشنود عبادت كند پروردگار توانا او را به مشقت و سختى گرفتار خواهد كرد. و كسى كه مسائل دينى را از غير محلى كه خدا تعيين كرده باشد فرا گيرد و ادعا كند دين صحيح همين است در زمره مشركين خواهد بود.
3ـ حضرت عبدالعظيم از امام جواد، او از پدرش از حضرت على بن ابيطالب از رسول اكرم عليهمالسلام روايت مىكند كه فرمود: خدا اسلام را پديد آورد و از براى آن فضا و عرصهاى قرار داد، نور و حصن و ناصرى مقرر داشت. فضاى اسلام قرآن، نور آن حكمت، حصنش كارهاى نيك، انصار اسلام من و اهل بيتم و شيعيان ايشان، پس شما اهل بيت مرا با شيعيان و انصار آنان دوست داشته باشيد.
موقعى كه مرا به آسمان بردند و جبرئيل مرا به اهل آسمان معرفى كرد خدا دوستى من و اهل بيتم و شيعيان و انصار آنان را در دلهاى فرشتگان وديعه نهاد. اين محبت تا روز قيامت نزد ايشان محفوظ است.
آنگاه جبرئيل مرا به زمين آورد و به اهل زمين معرفى كرد، خداى توانا محبت من و اهل بيتم و شيعيان آنان را در دلهاى مؤمنين امتم به نحو امانت جاى داد، مؤمنين امتم تا روز قيامت اين وديعه مرا در خاندانم نگاهدارى خواهند نمود.
آگاه باشيد!! اگر مردى از امت من تمام عمر خود را در عبادت و پرستش خدا به
(313)
پايان برساند موقعى كه در پيشگاه پروردگار حكيم قرار گيرد و بغض اهل بيتم را در دل داشته باشد و يا دشمن شيعيان آنان باشد، خدا او را به حال خود واگذار مىنمايد و سينه او هيچوقت از نفاق خالى نخواهد بود.
4ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه روايت مىكند كه عمر و بن عبيد به حضور صادق آل محمد صلىاللهعليهوآله مشرف و پس از سلام در محضر آن حضرت نشست و آيه شريفه: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ»(1) راتلاوت كرد و ساكت شد.
امام صادق عليهالسلام فرمود: چرا سكوت كردى؟
گفت: ميل دارم كه گناهان كبيره را از قرآن بشناسم.
امام صادق عليهالسلام گناهان كبيره را براى او شرح داد و فرمود:
1ـ بزرگترين گناهان شرك به خدا است، زيرا كه خدا مىفرمايد: كسى كه براى خدا شريك قائل شود خداى قهّار بهشت را بر او حرام خواهد كرد.
2ـ يكى از گناهان كبيره نوميدى از رحمت خدا است.
زيرا كه خداى رؤوف مىفرمايد: از رحمت پروردگار نوميد نمىشود مگر كافران.
3ـ از مكر خدا (يعنى انتقام كشيدن او) در امان بودن، گناه كبيره است. زيرا كه خداى تعالى مىفرمايد: از مكر خدا در امان نخواهد بود مگر گروه زيانكاران.
4ـ از جمله گناهان كبيره نافرمانى پدر و مادر است. زيرا خداى سبحان شخص عاق (والدين) را بدبخت و ستمگر معرفى نموده.
5ـ از جمله گناهان كبيره كشتن آن كسى است كه خداى حكيم ريختن خون او را حرام كرده باشد ـ مگر اينكه ريختن خون او بر حق باشد ـ براى اينكه خداى عزيز مىفرمايد: جزاى كسى كه خون مؤمنى را بريزد دوزخ است و او هميشه در آنجا
1. سوره شورى، آيه 36، يعنى (مؤمنين آن افرادى هستند كه) از گناهان كبيره و كارهاى زشت اجتناب مىنمايند ـ مؤلف.
(314)
معذب خواهد بود.
6 ـ يكى از گناهان كبيره نسبت زنا به زن و مرد مسلمان دادن است. زيرا كه خداى رؤوف مىفرمايد: افرادى كه به زنان و مردان مسلمان نسبت زنا مىدهند در دنيا و آخرت ملعونند و عذاب دردناكى براى آنان خواهد بود.
7ـ يكى از گناهان كبيره خوردن مال يتيم است. چون كه خدا درباره اين طور افراد مىفرمايد: جز اين نيست كه آتش مىخورند و به زودى دچار آتش دوزخ خواهند شد.
8 ـ يكى از گناهان كبيره فرار از جهاد (با كفار) است. چه آنكه خداى سبحان مىفرمايد: كسى كه در روز جهاد پشت به دشمن كند و فرار نمايد مشمول غضب خدا و جايگاه او در دوزخ كه بد جايگاهى است خواهد بود، مگر آن افرادى كه از جبهه جنگ برگردند و خود را براى حمله بعدى آماده كنند يا اينكه از يك عده مسلمين فرار كنند و به عده ديگرى از آنان ملحق شوند.
9ـ يكى از گناهان كبيره ربا و پول منفعتى خوردن است. زيرا خداى قهار (درباره اينگونه افراد) مىفرمايد: اشخاصى كه ربا مىخورند (روز قيامت) بر نمىخيزند مگر نظير آن كسى كه شيطان به او آسيب رسانده و او ديوانه شده باشد.
10ـ يكى از گناهان كبيره سحر و جادو مىباشد زيرا كه خداى تعالى مىفرمايد: حقا كه دانستند كسى كه خريدار سحر و جادو باشد در آخرت نصيبى نخواهد داشت.
11ـ يكى از گناهان كبيره زناكردن و زنادادن است، براى اينكه خداى قهار مىفرمايد: كسى كه اين كار زشت را انجام دهد به گناه خواهد پيوست و عذاب او در روز قيامت دو برابر خواهد شد و هميشه با ذلت در جهنم خواهد بود.
12ـ يكى از معاصى كبيره دروغى است كه صاحب خود را دچار زشتى و بدكارى كند. چنانكه خداى سبحان مىفرمايد: آن افرادى كه عهد و پيمان خدا و قسمهاى خود را به قيمت كمى مىخرند (يعنى ارزشى براى آنها قائل نيستند) در قيامت بهره و نصيبى نخواهند داشت.
(315)
13ـ يكى از گناهان كبيره خيانت كردن در اموال (مسلمين) است. زيرا خداى عزيز مىفرمايد: كسى كه خيانت كند. آنچه را كه خيانت كرده باشد آن را در روز قيامت خواهد آورد.
14ـ يكى از گناهان كبيره نپرداختن زكات واجب مىباشد. براى اينكه خدا مىفرمايد: صورتها و پهلوها و پشتهاى آن افرادى كه (زكات پولهاى مورد زكات را نمىدهند) به وسيله همان پولها داغ خواهد شد (به قول معروف نقره داغ از آنان برمىدارند).
15ـ يكى از گناهان كبيره شهادت دروغ و كتمان شهادت است. به جهت اينكه خداى جهان مىفرمايد: كسى كه شهادت را كتمان كند (و در موقع لزوم شهادت ندهد) قلبش آلوده و گناهكار است.
16ـ يكى از گناهان كبيره شراب خوارى و ميگسارى است. زيرا خداى حكيم از مشروبات آن طور نهى كرده كه از پرستش بتها نهى نموده.
17ـ يكى از گناهان كبيره اين است كه كسى نماز را يا واجبات ديگرى را كه خدا واجب كرده عمدا ترك نمايد. به جهت اينكه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: كسى كه نماز را عمدا ترك كند حقا كه از ذمه خدا و رسول بيرون رفته است.
18ـ يكى از گناهان كبيره پيمان شكنى و قطع رحم است. براى اينكه خداى رؤوف مىفرمايد: براى اينگونه افراد لعنت و خانه بدى خواهد بود.
5ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از عمروبن جميع روايت مىكند كه گفت: از باقر آل محمد صلىاللهعليهوآله راجعبه نماز خواندن در مسجدهائى كه صورت در آنها كشيده شده پرسش كردم، فرمود: من از نماز خواندن در اينگونه مسجدها كراهت دارم ولى فعلاً نماز خواندن در اين مسجدها براى شما مانعى ندارد.
موقعى كه حكومت عدل بر سر كار آمد خواهيد ديد كه با اينگونه مساجد چه عملى خواهد شد.
(316)
محاسن برقى
1ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از صادق آلمحمد صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: تارك زكات، در آن موقعى كه بر او واجب شده باشد نظير كسى است كه به پرداختن زكات معتقد نباشد.
كامل الزيارة
1ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از سدير صيرفى روايت مىكند كه گفت: در حضور امام محمدباقر عليهالسلام بوديم كه جوانى سخن از قبر امام حسين عليهالسلام به ميان آورد، امام باقر به آن جوان فرمود: هيچ بندهاى در اين راه قدم برنمىدارد مگر اينكه خدا براى او حسنهاى مىنويسد و گناهى را از گناهانش محو مىنمايد.
2ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از صادق آلمحمد صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: آسمان جز براى حسين بن على عليهالسلام و حضرت زكريا عليهالسلام گريه نكرده است.
3ـ حضرت عبدالعظيم صلىاللهعليهوآله به چند واسطه از كثير بن شهاب حارثى روايت مىكند كه گفت: در رحبه نزد اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليهالسلام نشسته بوديم كه ناگاه ديديم حسين عليهالسلام از دور پيدا شد؛ در اين هنگام بود كه على عليهالسلام خندهاش گرفت و به قدرى خنديد كه دندانهاى نواجدش نمايان شد، آنگاه فرمود: خدا (در قرآن) گروهى از ذكر كرده و فرمود: «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالاْءَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ»(1)
ولى به خدايى كه حبه را مىشكافد و خلق را مىآفريند اين (فرزند من حسين) كشته خواهد شد و آسمان و زمين بر او گريه خواهند كرد.
1. سوره دخان، آيه 29 يعنى آسمان و زمين بر آنان گريان نشدند و مهلتى هم به ايشان داده نشد ـ مؤلف.
(317)
كتاب من لايحضره الفقيه
1ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به چند واسطه از ابراهيم بن ابىمحمود روايت مىكند كه گفت: به حضرت على بن موسى الرضا عليهالسلام گفتم: اى پسر پيغمبر! درباره اين حديثى كه مردم از پيغمبر اكرم روايت مىكنند و مىگويند: آن حضرت فرموده: خدا در هر شب جمعه به آستان دنيا فرود مىآيد، چه مىفرمائيد؟
حضرت رضا عليهالسلام فرمود: خدا لعنت كند آن افرادى را كه (اينگونه) كلمات را تغيير و تبديل مىدهند!! به خدا قسم كه پيغمبر خدا چنين حرفى را نزده، بلكه آن حضرت فرموده: خداى توانا در ثلث آخر هر شبى و اوّل شب جمعه ملكى را به آسمان دنيا فرو مىفرستد و به او دستور مىدهد تا ندا كند: آيا خواهندهاى هست تا من به او عطا كنم؟ آيا توبه كنندهاى هست تا من توبه او را بپذريم؟ آيا كسى هست كه طلب آمرزش كند تا من او را بيامرزم؟
اى كسى كه طالب خيرى! جلو بيا! اى كسى كه طالب شرى! كوتاه كن!
آن ملك همچنان ندا مىكند تا موقعى كه صبح طلوع كند همين كه صبح طلوع كرد، به محل خود كه ملكوت آسمان است مراجعت مىنمايد. اين موضوع را پدرم از جدم، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا صلىاللهعليهوآله براى من نقل كرد.
كتاب توحيد صدوق
1ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن موسى الرضا عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: يك روز ابوحنيفه از حضور امام جعفر صادق عليهالسلام خارج و با حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام مصادف شد.
ابوحنيفه به آن حضرت گفت: اى پسر! معصيت از كيست؟
فرمود: از سه حال خارج نيست:
1ـ يا اينكه معصيت از طرف خدا است ـ در صورتى كه از طرف خدا نيست ـ پس براى شخص كريم سزاوار نيست كه بنده خود را براى عملى كه انجام نداده
(318)
عذاب كند.
2ـ يا اينكه معصيت از خدا و بنده خدا به طور شراكت صادر مىشود ـ در صورتى كه اين طور نيست ـ پس براى شريك قوى سزاوار نيست كه در حق شريك ضعيف، ظلم و ستم كند.
3ـ يا اينكه معصيت فقط از بنده خدا است ـ همين طور هم هست ـ پس اگر خدا او را عقاب كند براى گناه او است و اگر او را ببخشد براى كرم و بخشش خدا است.
كتاب معانى الأخبار
1ـ حضرت عبدالعظيم از حضرت امام على النقى عليهالسلام روايت مىكند كه مىفرمود: منظور از (شيطان) رجيم يعنى ملعون، يعنى از مواضع خير رانده شده، يعنى هيچ مؤمنى به ياد او نمىآيد مگر او را لعنت مىكند. در علم خدا گذشته است: موقعى كه قائم عليهالسلام خروج كند هيچ مؤمنى در زمان خود نيست مگر اينكه او را به وسيله سنگ دور مىكند، آن طور كه قبلاً به وسيله لعن دور شد.
2ـ حضرت عبدالعظيم از حضرت امام على النقى عليهالسلام ، از پدرش، از پدران بزرگوارش، از حضرت حسين بن على عليهماالسلام ، از پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: ابوبكر به منزله گوش من است، عمر به منزله چشم من است، عثمان به منزله قلب من است.
امام حسين عليهالسلام مىفرمايد: همين كه صبح شد من نزد پيغمبر خدا رفتم، پدرم على، ابوبكر، عمر و عثمان در حضور آن حضرت بودند. من به رسول اكرم گفتم: من درباره اين اصحاب در روز گذشته از تو يك موضوعى شنيدم، معنى آن سخنى كه ديروز راجعبه ايشان فرمودى چيست؟
فرمود: آرى، آنگاه بهدست خود به ايشان اشاره كرد و فرمود: اينان گوش و چشم و دل من هستند. به همين زودى راجعبه ولايت اين وصى من و اشاره كرد به حضرت اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب عليهالسلام ، از ايشان سؤال خواهد شد. آنگاه فرمود: خداى
(319)
تعالى مىفرمايد: «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً»(1)
بعد از آن فرمود: به عزت پروردگارم قسم كه جميع امت من در روز قيامت نگاه داشته مىشوند و درباره ولايت على عليهالسلام از آنان سؤال خواهد شد و معنى قول خداى تعالى كه مىفرمايد: «وَقِفُوهُم اِنَّهُمْ مَسْئُوْلُوْنَ» همين است.
كتاب اختصاص
1ـ حضرت عبدالعظيم از حضرت على بن موسى الرضا عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: اى عبدالعظيم! سلام مرا به دوستانم برسان و به ايشان بگو: راهى براى شيطان در نفسهاى خود قرار ندهند! آنان را به راستگوئى و اداى امانت دستور بده! به آنان دستور بده تا درباره آن امورى كه معين و مدد كار ايشان نيست جدال نكنند و براى ديد و بازديد نزد يكديگر رفت و آمد كنند، زيرا كه اينگونه كارها موجب تقرب و نزديكى به من مىشوند.
دوستان من، نبايد مشغول امورى شوند كه يكديگر را شكست دهند، زيرا من به جان خودم قسم خوردهام كه هركس اينگونه اعمال را انجام دهد و بدين وسيله يكى از دوستان مرا غضبناك نمايد من دعا كنم كه خدا او را در دنيا دچار شديدترين عذاب كند و او در آخرت در رديف زيانكاران بهشمار آيد.
به دوستان من بفهمان كه خداى غفور نيكوكاران آنان را آمرزيده و از گنهكاران هم مىگذرد، مگر آن افرادى كه كسى را (در امانت) من شريك قرار دهند يا يكى از دوستان مرا آزار رسانند، يا نسبت به دوست من نيت و نظر بدى داشته باشد، زيرا خدا اين شخص را نخواهد آمرزيد تا آن موقعى كه از اينگونه كارها دست بردارد.
اگر اين شخص از اين عمل منصرف شود چه بهتر والاّ خدا روح ايمان را از قلبش
1. سوره اسراء، آيه 35؛ يعنى حقا كه گوش و چشم و دل، همه آنها از آنچه كه به آن علم ندارى (و به دنبال آن مىروى) مسؤول خواهند بود ـ مؤلف.
(320)
خواهد گرفت و از (زير سايه) ولايت من خارج خواهد شد و از ولايت ما خانواده نصيب و بهرهاى نخواهد داشت و من از اينگونه كارها به خدا پناه مىبرم!!
كتاب علل الشرايع
1ـ حضرت عبدالعظيم مىگويد: از حضرت امام على النقى عليهالسلام شنيدم كه مىفرمود: علت اينكه خدا حضرت ابراهيم را خليل خود قرار داد اين بود كه آن بزرگوار زياد به محمد و اهل بيتش صلوات مىفرستاد.
2ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از يونس بن ظبيان از صادق آل محمد صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: فاطمه اطهر داراى نه (9) اسم بود كه عبارتند از: 1ـ فاطمه 2ـ صديقه 3ـ مباركه 4ـ طاهره 5ـ زكيه 6ـ راضيه 7ـ مرضيه 8ـ محدثه (بضم ميم و فتح حاء و دال) 9ـ زهراء.
آنگاه آن بزرگوار به يونس فرمود: آيا مىدانى تفسير و معنى كلمه فاطمه چيست؟ گفتم: مرا از آن آگاه فرما؟ فرمود: يعنى آن بانو از شر بر كنار است.
راوى مىگويد: آنگاه آن حضرت فرمود: اگر اميرالمؤمنين على عليهالسلام نبود كه با فاطمه عليهاالسلام ازدواج نمايد از زمان آدم تا روز قيامت همسرى براى زهرا عليهاالسلام پيدا نمىشد.
3ـ حضرت عبدالعظيم از امام على النقى عليهالسلام از پدران بزرگوارش، از حضرت امام محمدباقر عليهمالسلام روايت مىكند كه فرمود: مكروه است انسان در شب اوّل و شب وسط و شب آخر ماه با زوج خود نزديكى كند، زيرا كسى كه اين عمل را انجام دهد فرزندش مجنون خواهد شد، آيا نمىبينى كه جنون شخص مجنون در اوّل و وسط و آخر ماه شدت مىيابد.
آنگاه آن بزرگوار فرمود: كسى كه در موقع قمر در عقرب ازدواج كند خيرى نخواهد ديد و كسى كه در محاق ماه (يعنى اواخر آن) ازدواج كند، بايد در انتظار سقط جنين باشد.
(321)
4ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه روايت مىكند كه امام محمدباقر عليهالسلام به محمد بن مسلم فرمود:اى محمد بن مسلم!مردم تو رافريب ندهندزيراكه مسؤوليت كارهاى تو به عهده خودت خواهد بود و به آنان ربطى ندارد، روزگار را به چنين و چنان نگذارنى! زيرا كسى با تو خواهد بود كه كارهاى روزمره تو را بهشمار مىآورد!
هرگز آن حسنهاى را كه انجام مىدهى كوچك و ناچيز مشمار! زيرا تو يك وقتى آن را خواهى ديد كه تو را خوشحال خواهد كرد. هرگز آن گناهى را كه انجام مىدهى كوچك مشمار! زيرا تو يك موقعى آن را مىبينى كه تو را ناراحت مىنمايد! احسان و نيكويى كن! زيرا من هرگز چيزى را از حسنه جديده سريعتر نديدهام كه گناه گذشته را دريابد (و آن را جبران و محو نمايد)
5ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از باقر آلمحمد صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: رسول خدا در حالى كه مردم نزد آن حضرت اجتماع كرده بودند فرمود: خدا را براى آن غذا دادنى كه از نعمتهاى خود به شما مىدهد، دوست داشته باشيد! مرا هم براى خدا و نزديكان مرا براى خاطر من دوست بداريد.
6 ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت مىكند كه فرمود: تو حق ندارى با هر كسى كه دلخواه تو باشد بنشينى! زيرا خداى حكيم مىفرمايد: هرگاه آن افرادى را كه درباره آيات ما كنجكاوى (و خوردهگيرى) مىكنند ديدى، از آنان روگردان باش تا راجعبه مطالب ديگرى غورو گفتگو نمايند و چنانچه (تا به حال) شيطان فراموشى را دچار تو كرده باشد اكنون كه متذكر شدى با مردمان ظالم و ستمكار منشين!
تواين حقرا ندارىكه هرچه مىخواهى بگوئى!زيراخداى عليم مىفرمايد:آنچه را كه به آن علم ندارى دنبال منماى! و پيغمبر اكرم هم در اين باره مىفرمايد: خدا رحمت كند بندهاى را كه خير بگويد تا سودمند شود، يا ساكت باشد تا سالم بماند!
تو اين حق را ندارى هرچه را كه مىخواهى گوش دهى! زيرا خداى سبحان مىفرمايد: گوش، چشم، دل، همه آنها در پيشگاه پروردگار مسؤولند!
(322)
كتاب عيون اخبار الرضا عليهالسلام
1ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: من و فاطمه زهرا به حضور پيغمبر عظيمالشأن اسلام صلىاللهعليهوآله مشرف شديم، من ديدم كه آن حضرت به شدت گريان است، گفتم: پدر و مادرم به فدايت چه باعث شده كه شما گريه مىكنيد؟!
فرمود: يا على! آن شبى كه مرا به معراج بردند عدهاى از زنان امت خود را در عذاب شديد ديدم، لذا براى ايشان گريه مىكنم.
زنى را ديدم كه او را به موى سرش آويخته بودند و مغز سرش مىجوشيد.
زنى را ديدم كه او را به زبان آويخته بودند و آب جوش جهنم را به حلق او مىريختند.
زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را مىخورد و آتش از زير بدن او شعله مىكشيد.
زنى را ديدم كه پاهاى او را به دستهايش بسته بودند و مار و عقربها را بر او مسلط كرده بودند.
زنى را ديدم كه كور و كر و لال بود، او را در تابوت آتش جاى داده بودند، مغز سرش از بينى او خارج مىشد، بدنش از شدت مرض خوره و پيسى پارهپاره مىشد.
زنى را ديدم كه او را با پايش در تنور آتش آويخته بودند.
زنى را ديدم كه گوشت بدن او را از جلو و عقب با مقراضهاى آتشين مىبريدند.
زنى را ديدم كه صورت و دستهاى او را مىسوزانيدند و رودههاى خود را مىخورد.
زنى را ديدم كه سرش مثل سر خوك و بدنش چون بدن الاغ بود و دچار هزارها نوع عذاب بود.
زنى را ديدم كه به شكل سگ بود، آتش از دبر او مىكردند و از دهانش خارج مىگردند و ملائكه با عمودهاى آتشين بر سر و صورتش مىزدند!!
فاطمه عليهاالسلام گفت: اى حبيب و نور ديده من! بفرما: عمل و سيره ايشان چه بود كه
(323)
خداى قهار آنان را به انواع عذاب دچار كرده؟!.
پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرمود: اى دختر گرامى! آن زنى را كه به موى سر آويخته بودند زنى است كه موى سر خود را از مردان نامحرم نمىپوشانيد.
آن زنى را كه به زبان آويخته بودند زنى است كه شوهر خود را به زبان آزار مىكرده.
آن زنى را كه به پستان آويخته بودند مانع مىشد كه شوهر با او همبستر شود.
آن زنى را كه با پاها آويخته بودند بىاجازه شوهر از خانه بيرون مىرفت.
آن زنى كه گوشت بدن خود را مىخورد براى نامحرم زينت مىكرد.
آنكه پاهايش را به دستهايش بسته بودند خود را تطهير نمىكرده، لباسهايش را پاك نمىنموده، غسل حيض و جنايت نمىكرده، بدن خود را از نجاستها تطهير نمىنموده، نماز را سبك مىشمرده.
آن زنى كه كور و كر و لال بود از راه زنا فرزند به هم مىرسانده و به گردن شوهر خود مىبسته، آنكه گوشت بدنش را مقراض مىكردند خود را به مردان عرضه مىكرده كه به او رغبت پيدا كنند.
آن زنى كه صورت و بدنش را مىسوزانيدند و رودههاى خود را مىخورد واسطه بين زن و مرد نامحرم بوده كه آنان را به هم برساند.
آن زنى كه سرش مثل سر خوك و بدنش نظير بدن الاغ بود سخن چين و دروغگو بوده.
آنكه صورت سگ داشت و آتش در دبرش مىكردند خواننده و حسود بوده.
بعد از آن رسول خدا فرمود: واى بر زنى كه شوهر خود را به خشم درآورد و خوشا به حال زنى كه شوهر خود را راضى بدارد.
2ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به چند واسطه از محمود ابنابىالبلاد روايت مىكند كه گفت: از حضرت رضا عليهالسلام شنيدم مىفرمود: كسى كه از مردم منعم (يعنى آن افرادى كه
(324)
به انسان احسان مىكنند) سپاسگذارى نكند (مثل اين است كه) از خدا سپاسگذارى نكرده باشد.
3ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از ابراهيم بن ابىمحمود از حضرت امام رضا عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: مؤمن آن كسى كه هرگاه نيكوئى كند خوشحال شود و هرگاه عمل زشتى انجام دهد استغفار نمايد.
مسلمان آن كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند. از ما نيست آن كسى كه همسايهاش از شر و آزار او در امان نباشد.
4ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از امام محمدتقى عليهالسلام روايت كرده كه فرمود: سلمان، ابوذر را در منزل خود دعوت كرد و دو گرده نان نزد او نهاد، ابوذر آن نانها را آزمايش و زير و رو مىكرد، سلمان گفت: اى ابوذر! براى چه اين گرده نانها را آزمايش مىكنى؟!
ابوذر گفت: مىترسم اين نانها تازه نباشند.
سلمان به شدت غضبناك شد و گفت: چه چيزى تو را جرأت داد كه اين دو گرده نان را آزمايش نمائى؟ به خدا قسم كه آب زير عرش و ملائكه در اين نان عمل كردهاند تا آن را تحويل باد دادهاند، باد پس از انجام وظيفه خود آن را تحويل ابر داده، ابر هم آن را به باران مبدل كرده و به جانب زمين فرو فرستاد، رعد و برق و ملائكه هر كدام نسبت به آن انجام وظيفه كردهند تا آن را در جاى خود جايگزين نمودند، زمين، چوب، آهن، حيوانات، آتش، هيزم، نمك و آنچه را كه شماره نكردم در پرورش و آماده كردن اين نان بهكار بسته شدند، پس تو چگونه براى اين سپاسگذارى قيام خواهى كرد؟!
ابوذر گفت: من توبه كردم و از خدا راجعبه اين عملى كه انجام دادم طلب آمرزش مىنمايم و از تو نيز كه اين عمل مرا ناپسند دانستى پوزش مىطلبم.
نيز امام محمدتقى عليهالسلام مىفرمايد: يك روز سلمان، ابوذر را به مهمانى عوت كرد و
(325)
يك تكه نان خشك از ميان انبانى بيرون آورد و پس از آنكه مقدارى آب به آن پاشيد آن را نزد ابوذر نهاد.
ابوذر گفت: بهبه چهقدر اين نان خوب است، كاش با اين نان مقدارى نمك هم بود؟!
سلمان برخواست و پس از خروج از خانه، ظرف آب خود را گرو نهاد و مقدارى نمك گرفته، نزد ابوذر آورد. ابوذر از آن نمك به نان مىپاشيد و مىخورد و مىگفت: خداى را ستايش مىكنم كه يك چنين قناعتى را به ما مرحمت كرد!
سلمان گفت: اگر قناعتى در كار بود ظرف آب من به گرو نمىرفت.
5ـ حضرت عبدالعظيم از حضرت امام محمدتقى عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: كسى كه در طوس، پدرم را، عارفا به حقه زيارت كند، من ضامن مىشوم كه خدا بهشت را به او عطا كند.
6 ـ نيز روايت مىكند كه به امام محمدتقى عليهالسلام گفتم: من بين زيارت حضرت ابىعبداللّه الحسين عليهالسلام و بين زيارت پدرت امام رضا عليهالسلام در طوس متحيرم (كه ثواب كداميك از اين دو بيشتر است) شما چه مىفرمائيد؟
امام محمدتقى عليهالسلام به من فرمود: در مكان خود باش تا من بيايم! آن بزرگوار رفت و در حالى برگشت كه اشگهايش به گونههاى صورتش جارى بود، آنگاه فرمود: زوار قبر امام حسين عليهالسلام زيادند ولى زوار قبر پدرم قليلاند.
7ـ حضرت عبدالعظيم مىفرمايد: از حضرت امام على النقى عليهالسلام شنيدم كه مىفرمود: اهل قم و اهل آبه(1) براى اينكه جدم حضرت على بن موسى الرضا عليهالسلام را در طوس زيارت مىكنند آمرزيده مىشوند. آگاه باشيد! هركس آن حضرت را زيارت كند و در بين راه يك قطره باران از آسمان بر بدنش برسد خدا جسد او را بر آتش جهنم حرام خواهد كرد.
1. در كتاب مراصد الاطلاع مىگويد: آبه شهر كوچكى است نزديك ساوه قم ـ مؤلف.
(326)
امالى شيخ طوسى
1ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از صادق آلمحمد صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: يك روز در موقع صبح امسلمه (كه زوجه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله باشد) گريه مىكرد، به او گفتند: براى چه گريه مىكنى؟ گفت: در شب گذشته فرزند حسين كشته شده، زيرا من از آن موقعى كه پيغمبر اكرم از دنيا رفته آن حضرت را در خواب نديدم مگر شب گذشته، در شب گذشته بود كه آن بزرگوار را در حال غم و اندوه مشاهده كردم و به آن برگزيده خدا گفتم: چرا شما را محزون و مغموم مىبينم؟!
در جوابم فرمود: ديشب همواره براى حسين و ياران او قبر مىكندم!
2ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله مرا به جانب يمن فرستاد و به من توصيه مىكرد و مىفرمود: يا على! كسى كه طلب خير كند سرگردان نخواهد شد، كسى كه (با مردمان خير) مشورت كند پشيمان نمىگردد. يا على! براى تو لازم است كه در تاريكى شب مسافرت كنى، زيرا زمين در شب به نحوى پيچيده مىشود كه در روز نمىشود. يا على! به نام خدا صبح كن (يعنى اوّل صبح نام خدا را به زبان جارى نما) زيرا خداى رؤوف اوّل صبحها را براى امت من مبارك قرار داده.
3ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام از پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلىاللهعليهوآله روايت مىكند كه فرمود: ما جماعت پيغمبران مأموريت داريم كه به قدر عقلهاى مردم با ايشان سخن بگوئيم.
آنگاه رسول اكرم فرمود: پروردگار من مرا به مدارا كردن با مردم مأمور كرده آن طور كه براى به پا داشتن واجبات دستور داده.
4ـ حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: در مرض، اجرى نخواهد بود ولى كليه گناهان انسان را مىريزد، جز اين نيست كه اجر در گفتار به زبان و عمل كردن به اعضاء و جوارح خواهد بود. خداى رؤوف به كرم و فضل خود بنده را به وسيله نيت صادقه داخل بهشت مىكند.
(327)
امالى صدوق
1ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به چند واسطه از حضرت حسين بن على عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام به شخصى عبور كرد كه سخنان زياد و بىفايدهاى مىگفت، على عليهالسلام نزد آن شخص توقف كرد و به وى فرمود: تو به وسيله اين سخنانى كه مىگويى، بر آن دو ملكى كه حافظ تو هستند املاء مىكنى تا گفتارهاى تو را نزد پروردگارت ببرند. تو يك نوع سخنانى بگو كه يار و معين تو باشند و از آن گفتههايى كه بر له تو نباشند خوددار باش!
2ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام روايت مىكند كه فرمود: در آن موقعى كه حضرت موسى بن عمران عليهالسلام با خدا تكلم مىكرد گفت: پروردگارا! جزاى كسى كه به پيغمبرى من و تكلم نمودن با تو شهادت دهد چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى! ملائكه من نزد او مىآيند و او را مژده بهشت مىدهند.
حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه در مقابل تو بايستد و نماز بخواند چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى! در آن حالى كه او ركوع، سجود، قيام و قعود مىكند، من به وسيله او به ملائكه فخريه و مباهات مىنمايم و كسى را كه به وسيله او به ملائكه خود مباهات كنم عذاب نخواهم كرد.
حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه مسكينى را براى تو اطعام كند چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى! فرداى قيامت يك منادى را دستور مىدهم تا بالاى سر خلايق ندا كند: خدا فلان بن فلان را از آتش جهنم آزاد كرد.
حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه صله رحم كند چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى! اجل او را به تأخير مىاندازم، سختىهاى مرگ را بر او
(328)
آسان خواهم نمود، كارگزاران بهشتى او را صدا مىزنند: نزد ما بيا و از هركدام درهاى بهشت كه مىخواهى داخل شو!!
حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه از اذيت و آزار مردم خوددارى كند و با آنان نيكى نمايد چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى! فرداى قيامت آتش جهنم او را صدا مىزند و مىگويد: من راهى به جانب تو ندارم (كه تو را بسوزانم).
حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه به زبان و قلب يادآور تو شود چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى! من او را فرداى قيامت در زير سايه عرش و در پناه خودم جاى خواهم داد.
حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه حكمت (يعنى قرآن) تو را در نهان و آشكار تلاوت نمايد چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى! او نظير برق از صراط مىگذرد.
حضرت موسى: بار خدايا! پاداش كسى كه در راه تو بر اذيت و ناسزاى مردم صبر كند چيست؟
خداى رؤوف: يا موسى! من در هول و ترسهاى فرداى قيامت معين و يار او خواهم بود.
حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه چشمانش از ترس و عظمت تو اشك بريزند چه خواهد بود!
خداى رؤوف: ياموسى! من صورت او را از حرارت آتش جهنم نگاه مىدارم و او رااز جزع و فزع روز بزرگ قيامت، در امان خواهم داشت.
حضرت موسى: بار خدايا! پاداش كسى كه از تو حيا كند و خيانت كردن را ترك نمايد چيست؟
(329)
خداى رؤوف: يا موسى! فرداى قيامت در امان خواهد بود.
حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه اطاعت كنندگان تو را دوست داشته باشد چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى! من آتش دوزخم را بر او حرام مىنمايم.
حضرت موسى: پروردگار! پاداش كسى كه شخص كافرى را به سوى اسلام دعوت نمايد چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى من فرداى قيامت به او اجازه مىدهم تا هركس را كه بخواهد شفاعت كند.
حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه نمازها را در وقت (فضيلت) به جاى آورد چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى! من خواستههاى او را عطا مىكنم و بهشتم را برايش مباح خواهم نمود.
حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه وضو را براى ترس و عظمت تو اتمام نمايد چه خواهد بود؟
خداى رؤوف: يا موسى من او را در روز قيامت در حالى برانگيخته مىكنم كه نورى در ميان چشمانش درخشندگى خواهد كرد.
حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه ماه مبارك رمضان را براى رضاى تو روزه بگيرد چه خواهد بود؟
حضرت رؤوف: يا موسى فرداى قيامت او را در مكانى جاى خواهم داد كه در آنجا خوفى نداشته باشد.
حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه ماه مبارك رمضان را براى مردم روزه بگيرد (يعنى رياكارى كند) چه خواهد بود؟
حضرت رؤوف: ثواب او نظير كسى است كه ماه رمضان را روزه نگرفته باشد.
(330)
3ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به چند واسطه از شريح (بضم شين و فتح راء) قاضى روايت مىكند كه گفت: من خانهاى را به مبلغ هشتاد 80 دينار خريدم، قباله آن را نوشتم و افراد عادلى را شاهد گرفتم، اين موضوع به گوش حضرت على ابنابيطالب عليهالسلام رسيد، آن بزرگوار غلام خود را كه قنبر باشد نزد من فرستاد و مرا خواست، موقعى كه من به حضور آن حضرت مشرف شدم فرمود: اى شريح! شنيدم خانهاى خريدهاى، قبالهاى نوشتهاى، اشخاص عادلى را شهود گرفتهاى مالى خرج و صرف نمودهاى؟
عرض كردم: آرى.
فرمود: اى شريح! از خدا بترس زيرا به همين زودى شخص نزد تو مىآيد كه نظرى به قباله تو نمىكند و درباره شهود تو سؤال و پرسشى نخواهد كرد و تو را از خانهات خارج مىكند و به قبر تسليم مىنمايد.
پس مواظب باش كه اين خانه را از غير مالك آن نخريده باشى و مال غير حلالى را به جاى آن نداده باشى كه در نتيجه در دنيا و آخرت دچار خسران و ضرر شوى.
آنگاه فرمود: اى شريح! اگر در آن موقعى كه مىخواستى اين خانه را خريدارى كنى نزد من آمده بودى و من اين قباله را براى تو مىنوشتم آن خانه را به دو درهم نمىخريدى. من گفتم: يا على! شما چه نوع قبالهاى مىنوشتى؟ فرمود: من قباله خانه تو را بدين مضمون مىنوشتم:
بسماللّه الرحمن الرحيم
اين آن خانهاى است كه بنده ذليل از آن كسى كه آماده كوچ و رحيل است خريد، او در دنياى فريبنده، خانهاى خريده كه از آن رخت برمىبندد. حدود اربعه آن خانه بدين قرار است.
حد اوّل: منتهى مىشود به آفتها. حد دوم: به مرضها منتهى خواهد شد. حد سوم: منتهى مىشود به مصيبتها. حد چهارم: به پرتگاه و شيطان فريبنده منتهى
(331)
مىشود. از همين باب چهارم است كه در اين خانه گشوده مىگردد. اين شخص مفتون خانهاى را از شخصى كه مشرف به مرگ است به وسيله آرزو خريد و از محيط قناعت خارج و در محيط دنيا طلبان داخل گرديد.
اين خريدار از حالات پادشاهان گذشته بىاطلاع بود و از اجسام پوسيده ستمگران از قبيل: كسرى، قيصر، تبع (بضم تاء و فتح باء مشدده) و حمير (به كسر حاء و سكون ميم و فتح ياء) عبرت نگرفت. آن افرادى كه اموال را روى هم انباشتند و ثروتها را روز به روز افزودند، ساختمانهايى رفيع و بناهايى محكم ساختند، آنها را تزيين و آراسته كردند، ثروتها را براى فرزندان خود ذخيره نمودند.
اينگونه ثروتمندان براى عرض اعمال در پيشگاه پروردگار عادل حاضر مىشوند تا قضاوت خاتمه يابد. آنجا آن افرادى كه بر باطل بودهاند دچار خسران و زيان خواهند شد. عقل سليم در آن موقعى كه از قيد اسارت نفس آزاد شود و اهل دنيا را به چشم زوال بنگرد و صداى منادى كنارهگيرى از دنيا را بشنود بر حقانيت اين موضوع شهادت مىدهد. حق براى آن افرادى كه دو ديده حق بين داشته باشند، چه قدر واضح و روشن است؟!
كوچ كردن از اين دنيا در يكى از دو روز است (چنانكه در مثال مىگويند: امروز و يا فردا از دنيا خواهى رفت) از اعمال شايسته، توشه برگيريد و آمال و آرزوها را به اجلها نزديك كنيد كه رحلت از دنيا و زوال آن نزديك است.
(332)
بخش چهارم
حاوى سه موضوع: 1ـ وفات حضرت عبدالعظيم. 2ـ گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظيم. 3ـ توليت آستانه حضرت عبدالعظيم.
1ـ وفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
مورخين راجعبه اينكه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در چه سالى، يا چه ماهى، يا چه روزى از دنيا رفته چيزى ننوشتهاند. آرى در كتاب روح و ريحان مىنويسد: آن حضرت در حدود سنه 250 از دنيا رفته، ولى مدركى نقل نمىكند.
بعضى از نويسندگان مىنويسند: از آن روايتى كه از امام على النقى عليهالسلام به فضيلت حضرت عبدالعظيم رسيده (و ما آن را بعد از اين خواهيم نگاشت) استفاده مىشود كه آن بزرگوار در زمان امام على النقى عليهالسلام از دنيا رفته است و امام على النقى هم در سنه 254 شهيد شد.
عمادزاده در جلد دوم زندگانى حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام صفحه 391 مىنويسد: حضرت عبدالعظيم به عقيده شيخ صدوق در سال 252 شهيد شده ولى معلوم نكرده كه شيخ صدوق اين عقيده را در كدام كتابهاى خود متذكر شده؟!
(333)
علامه مجلسى در مزار كتاب بحار مىنويسد: يكى از شيعيان حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله را در عالم خواب ديد كه فرمود: جنازه مردى از فرزندان من از سكة الموالى (كه نام كوچهاى بوده) حمل مىشود و در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب نزديك درخت سيبى دفن خواهد شد. وقتى آن شخص شيعه از خواب بيدار شد نزد عبدالجبار رفت و پيشنهاد كرد كه آن باغ را از او بخرد.
عبدالجبار گفت: اين باغ مرا براى چه مىخواهى؟ آن مرد جريان خوابى را كه ديده بود نقل كرد.
عبدالجبار گفت: خوابى كه تو ديدهاى من نيز ديدهام، لذا آن درخت و باغ را براى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و شيعيانى كه در اينجا دفن شوند وقف نمودهام.
بعد از اين جريان بود كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مريض شد و از دنيا رفت. موقعى كه بدن آن بزرگوار را برهنه كردند تا غسل دهند كاغذى در جيب او بهدست آمد كه حسب و نسب خود را در آن كاغذ بدين نحو نوشته بود: انا ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن الامير بن زيد بن الحسن المجتبى بن على بن ابيطالب عليهماالسلام .
طريحى در كتاب منتخب مىنويسد كه نقل شده: از جمله افرادى كه زنده دفن شدند حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام بود كه قبرش در شهر رى قرار دارد.
و در كتاب روح و ريحان هم مىنگارد: حضرت عبدالعظيم را دشمنانش در حالى كه زنده بود، در زير خاك دفن كردند و آن بزرگوار به اجل طبيعى از دنيا نرفت!! العلم عنداللّه لانه اعلم به حقائق الامور. ولى مرحوم حاج ميرزا حسين نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان اين نقل را تكذيب نموده.
2ـ گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
در كتاب منتخب التواريخ از كتاب مجالس المؤمنين نقل مىكند: حرم مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را كه در شهر رى قرار دارد مجدالملك قمى در سنه 480 بنيان نهاد.
(334)
مجدالملك را لشكريان به علت عداوت مذهبى در سنه 492 از نزد سلطان كشيدند و اعضاى او را قطعهقطعه نمودند، آنگاه آن اعضاء قطعهقطعه شده را در تابوتى نهادند و در جوار حضرت سيدالشهداء عليهالسلام دفن كردند.
بنيان ايوان و رواق حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از آثار شاه طهماسب بن شاه اسماعيل صفوى است.
در سنه 944 بود كه مرحوم فتحعلى شاه ضريح نقرهاى براى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تقديم كرد.
در سنه 1222 بود كه مرحوم ناصرالدين شاه قاجار طلاكارى گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را شروع كرد.
آيينهكارى و نقاشى ايوان مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را ميرزا آقا خان نورى كه صدراعظم دولت ايران بود به پايان رسانيد.
روضه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام داراى چهار در متقابل است. درى كه طرف قبله ضريح قرار دارد و از خاتمهاى بسيار عالى بهشمار مىرود از تقديمىهاى قتحعلى شاه است.
درى كه سمت پائين ضريح قرار دارد و از خاتمهاى مرغوب است از تقديمىهاى ناصرالدين شاه است.
درى كه سمت شمال ضريح قرار دارد و به اصطلاح آن را در ورودى مىگويند از تقديمىهاى محمد شاه قاجار است.
درى كه در سمت مغرب ضريح است از تقديمىهاى صدراعظم است.
3ـ توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
عزيزاللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مىنويسد: در زمان سلطنت شاه طهماسب اوّل كه مقارن با سال 936 هجرى بوده يكى از رجال بزرگ مذهبى آن
(335)
عصر به نام: ميرسيد حسين خاتم المجتهدين كه داماد محقق كركى بود و از فقهاى عظيم الشأن و جليل القدر اماميه و زعماى مذهب شيعه بهشمار مىرفت، از جبل عامل به ايران دعوت شد.
پس از ورود مرحوم ميرسيد حسين به ايران، پادشاه وقت توليت بقاع مطهره حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم و حضرت احمد بن موسى (شاه چراغ) عليهمالسلام و همچنين توليت مقبره شيخ صفىالدين جد سلاطين صفويه را در اردبيل اردبيل به عهده اين سيد شريف واگذار كرد. و اكنون توليت اين هر سه بقعه شريفه و اداره امور مقبره صفىالدين در دست اخلاف و احفاد ميرسيد حسين رحمهالله مىباشد.
جناب آقاى دكتر سيدمحمدعلى هدايتى و زير سابق دادگسترى و استاد عالىقدر دانشگاه تهران كه اكنون توليت آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را در اختيار دارند دوازدهمين فرزند مرحوم ميرسيد حسين خاتم المجتهدين است و نسب ايشان به محمد ديباج فرزند حضرت صادق عليهالسلام مىرسيد و ...
(336)
بخش پنجم
1ـ فرزندان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
در كتاب عمدة الطالب مىنويسد: حضرت عبدالعظيم عليهالسلام پسرى داشت به نام؛ محمد كه بسيار پرهيزكار، باتقوا، زاهد و عابد بود، همين كه اين محمد از دنيا رفت فرزندى به جاى ننهاد.
ابونصر مىنويسد: حضرت عبدالعظيم عليهالسلام دخترى داشت به نام: امسلمه. اين بانو با محمد بن ابراهيم بن ابراهيم بن حسن ازدواج كرد و از او سه پسر به نام: حسن و عبداللّه و احمد به جاى ماند. طبق اين قول حضرت عبدالعظيم از طرف پسرش بلاعقب بوده و اعقاب او از طرف دخترش امسلمه بوده است.
محدث قمى رحمهاللّه در كتاب منتهى الآمال مىنويسد: احقر در آن ايام كه مجاور ارض اقدس غرى (نجف اشرف) بودم و از شيخ جليل، علامه عصر، فريد دهر، جناب آميرزا فتحاللّه كه به شريعت اصفهانى مشهور بود استفاده علوم مىكردم، از جناب ايشان شنيدم كه فرمود: يكى از علماى نسابه كتابى نوشته به نام: منتقله و شرح حال هريك از سادات را كه از جايى به جايى منتقل شدهاند در آن كتاب نگاشته است.
از جمله مىنويسد: محمد بن عبدالعظيم به جانب سامراء منتقل شد و در اراضى بلد و دجيل وفات كرد و چون كاملاً عبارات ايشان را مستحضر نيستم لذا به حاصل آن پرداختم، خلاصه، ايشان فرمودند: اين قبر كه در يك منزلى سامراء، واقع است و به
(337)
جلالت شأن و ظهور كشف و كرامات معروف است قبر محمد بن عبدالعظيم حسنى مىباشد. ولى عدهاى بر اين عقيده اعتراض كردهاند و گفتهاند: اين قبر محمد بن على هادى عليهالسلام است.
در كتاب سفينة البحار از كتاب مجدى روايت مىكند كه خديجه دختر قاسم بن حسن بن زيد بن حسن كه به زهد و تقوا معروف بود با حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ازدواج كرد.
قاسم بن حسن فرزند بزرگ حسن بن زيد بن حسن بن على عليهالسلام بود. اين قاسم از طرف پدر و مادر به حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرسد، زيرا مادرش كه امسلمه باشد دختر حسين بن اثرم بن على بن ابيطالب عليهالسلام بوده، بنابراين حضرت عبدالعظيم عليهالسلام با دخترعموى پدرش ازدواج كرده است.
2ـ زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
ابنقولويه رحمهاللّه در كتاب كامل الزياره از محمد بن يحيى اشعرى از شخصى از اهل رى روايت مىكند كه گفت: من به حضور حضرت امام على النقى عليهالسلام مشرف شدم، آن بزرگوار به من فرمود: در كجا بودى؟
عرض كردم: به زيارت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام رفته بودم. فرمود: آگاه باش اگر قبر حضرت عبدالعظيم حسنى را كه نزد شما مىباشد زيارت مىكردى مثل اين بود كه حسين بن على عليهماالسلام را زيارت كرده باشى.
نگارنده گويد: علماء و نويسندگان راجعبه اينكه ثواب زيارت عبدالعظيم مثل ثواب زيارت امام حسين عليهالسلام باشد قيل و قالهاى زيادى دارند ولى ما به جهت اختصار از نگاشتن آنها خوددارى مىنماييم.
(338)
خاتمه
قبر امامزادگانى كه در اطراف حضرت عبدالعظيم هستند
1ـ امامزاده حمزه: اين بزرگوار فرزند بلاواسطه حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام است. سلاطين صفويه كه ما شرح حال آنان را در كتاب سرگذشت حضرت موسى بن جعفر نگاشتهايم از اولاد و احفاد اين بزرگوارند.
علامه مجلسى در كتاب تحفة الزائرين مىنويسد: قبر شريف امامزاده حمزه فرزند بزرگوارحضرت موسى بن جعفر عليهالسلام نزديك قبرحضرت عبدالعظيم قرار دارد.
نگارنده گويد: ظاهرا اين همان قبرى باشد كه قبل از اين در شرح حال حضرت عبدالعظيم نوشتيم كه آن بزرگوار شبانه به زيارت آن مىآمد؟
مورخين محل دفن امامزاده حمزه را در سه موضع ديگر نوشتهاند:
اوّل: در وسط شهر قم قبه و بقعهاى است كه معروف است به قبر جناب حمزة بن موسى الكاظم عليهالسلام .
دوم: در تاريخ عالم آرا مىنگارد: امامزاده حمزه بنابر قول اصح، در سو سفيد ترشيز، دفن شده و داراى قبه و صحن شريفى است. (سو سفيد در خارج دروازه ترشيز است و ترشيز از ولايات خراسان بهشمار مىرود)
(339)
سوم: در آن جزيرهاى كه در جنوب حله است مابين دجله و فرات قبرى است مشهور به قبر حمزة بن موسى الكاظم عليهالسلام .
ولى ثقة الاسلام نورى در كتاب تحية الزائرين مىنويسد: اين شهرت بىاصلى است، بلكه قبر جناب حمزة بن موسى الكاظم عليهالسلام همان است كه در شهر رى نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است اين قبرى كه در خارج حله است قبر جناب حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن على بن ابيطالب عليهالسلام است.
نگارنده گويد: حرم حضرت امامزاده حمزه همان است كه در جنوب حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام قرار دارد.
2ـ امامزاده عبداللّه: نسب اين امامزاده محترم بدين نحو است: عبداللّه بن عباس بن محمدبن عبداللّه بن حسن بن على بنامام على بنالحسين بنعلى بن ابيطالب عليهمالسلام .
قبر امامزاده عبداللّه تقريبا به فاصله دو كيلومتر طرف شمالى قبر حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام قرار دارد.
اين بزرگوار را عبداللّه ابيض مىگفتند. علت اينكه ايشان را ابيض مىگفتند اين بود كه بدن و رخسارهاش سفيد بود هريك از امامزادگانى كه نامشان عبداللّه بود داراى لقب خاصى بودند تا بدين وسيله از يكديگر ممتاز باشند. مثلاً پدر حضرت عبدالعظيم را عبداللّه قافه مىگفتند از اين جهت بود كه وى حاكم قافه بود.
عبداللّه بن حسن امام حسن مجتبى را از اين جهت عبداللّه محض مىگفتند كه نسب وى از طرف پدر و مادر به حضرت فاطمه اطهر منتهى مىشد. زيرا مادرش كه فاطمه نام داشت دختر امام حسين عليهالسلام بود. عبداللّه بن على بن الحسين را از اين لحاظ عبداللّه باهر مىگفتند كه داراى جمال نيكوئى بود.
عمر بن على بن ابيطالب را از اين جهت عمر اطرف مىگفتند كه نسب وى از يك طرف به حضرت اميرالمؤمنين مىرسد. عمر بن على بن حسين را از اين جهت عمر اشرف مىگفتند كه والدهاش دختر امام حسن مجتبى عليهالسلام بود و نسب وى از دو طرف به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام منتهى مىشد.
(340)
قبر علمائى كه در اطراف قبر حضرت عبدالعظيم قرار دارند
1ـ ابنبابويه ـ نجاشى دركتاب رجال خود مىنويسد: على بن حسين كه پدرابنبابويه بود به وسيله جناب حسين بن روح رضواناللّه عليه كه سومين نايب امام زمان عليهالسلام بود عريضهاى براى امام زمان ارواحنا فداه نوشت و تقاضا كرد كه خدا فرزندى به وى عطا فرمايد.
حضرت بقيةاللّه در جوابش نوشت: ما براى تو دعا كرديم طولى نمىكشد كه خدا دو فرزند ذكور به تو عطا خواهد فرمود. از همين لحاظ بود كه ابنبابويه غالبا فخريه مىكرد و مىفرمود: من به دعاى امام عصر عليهالسلام متولد شدهام.
جمعى به حضور على بن محمد سمرى كه چهارمين نايب امام زمان عليهالسلام بهشمار مىرفت آمدند، آن بزرگوار فرمود: خدا على بن بابويه از رحمت كند؟ شخصى از اهل مجلس گفت: على بن بابويه زنده است؟! فرمود: امروز وفات يافت. بعد از اين جريان خبر رسيد كه على بن حسين در همان روز در قم مرحوم شده بود. قبر آن مرحوم فعلاً در قم معروف است.
جناب على بن الحسين كه پدر شيخ صدوق باشد رئيس علماء و فقهاى قم بود. وى در سنه: تناثر نجوم كه به حساب ابجد 329 مىشود از دنيا رحلت كرد.
ابنبابويه تعداد سيصد كتاب تأليف كرده كه از آن جمله است: كتاب من لايحضره الفقيه كه يكى از كتب اربعه شيعه بهشمار مىرود، كتاب خصال، كتاب عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، كتاب امالى، كتاب كمالالدين، كتاب ثواب الاعمال و ...
ابنبابويه در سنه 381 هجرى از دنيا رفت و قبر شريفش در شهر رى تقريبا به فاصله دو كيلومتر در شمال قبر حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام قرار دارد.
در كتاب روضات الجنات يكى از كرامات ابنبابويه را بدين نحو مىنگارد: در حدود سنه 1238 ق در قبر مرحوم ابنبابويه رخنهاى پيدا شد، همين كه در صدد اصلاح آن رخنه برآمدند و داخل سرداب مقدس ايشان شدند ديدند جثه شريفش ميان قبر صحيح و سالم خوابيده، بدن آن مرحوم در ميان قبر خيلى جسيم و وسيم بود، اثر حنا
(341)
و خضاب در ناخنهايش پيدا بود، وقتى كه اين موضوع در تهران منتشر شد و به گوش مرحوم فتحعلى شاه رسيد، فتحعلى شاه با جمعى از علماء و اركان دولت براى تحقيق اين مطلب به جانب قبر آن مرحوم حركت كردند، پس از ورود ديدند موضوع از همان قرار است كه شنيده بودند. به همين جهت بود كه فتحعلى شاه دستور داد تا آن رخنه را مسدود و مرقد مطهر اين عالم ربانى را تجديد و تزيين نمودند.
نگارنده گويد: ما نظير اين كرامت را براى مرحوم شيخ كلينى كه در بغداد است در كتاب سرگذشت حضرت موسى ابن جعفر عليهالسلام نوشتهايم.
2ـ شيخ ابوالفتوح رازى: نام اين عالم جليل حسين ابن على بوده. تفسير فارسى كه به روض الجنان معروف است به قلم همين بزرگوار است. بعضى گفتهاند: ايشان تفسير مفصلى به زبان عربى داشتهاند كه بيست جلد بوده.
در كتاب روضات الجنات مىنويسد: از تفسير اين مرد دانشمند ظاهر مىشود كه ايشان با صاحب تفسير كشاف كه زمخشرى باشد معاصر بوده. بنابراين معلوم مىشود كه اين عالم ربانى در حدود سنه 500 هجرى بوده.
تفسير فارسى ايشان از لحاظ وثوق تحرير و تقرير و دقت نظر نظير ندارد. تفسير امام فخررازى از تفسير فارسى اين مفسر توانا اقتباس شده. در كتاب مستدرك الوسائل مىنويسد: تفسير مجمع البيان مختصرى است از همين تفسير.
قبر شريف شيخ ابوالفتوح در شهر رى در يكى از حجرههاى صحن حضرت امامزاده حمزه است. بعضى از نويسندگان مرقد او را در اصفهان نوشتهاند ولى مىگويند: با قبر شيخ ابوالفتوح كه اسعد بن ابى الفضائل عجلى باشد اشتباه شده.
پايان
تهران ـ آبان ماه ـ 1344 ش
محمد جواد نجفى
(342)
(5)
تاريخ مختصر
كتابخانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
تأليف
جواد مؤذنى
(1341 ه . ش)
(343)
(344)
خطبه
به نام خدا ستايش از آن خداوند يگانه تنهاست، آن خدايى كه بىهمتا است همان يكتاى بىنيازى كه مانندى ندارد، سرآغاز هستى ديرينهاى كه پايان ندارد، انجام هستى پايندهاى كه نهايت ندارد، موجود پا بر جايى كه نيستى ندارد، هميشه پادشاهى كه زوال ندارد، توانائى كه از هيچ چيز در نماند، دانائى كه چيزى بر او پوشيده نيست، به ذات خود زنده است و در لامكان پاينده است، شنواى بينائى كه اندام و ابزارى نخواهد، آن خدائى كه دستور عدالت داده و در فضل و بخشش بر جهان گشاده و روشن حكم فرموده، حكم وى را تعقيب كنندهاى نيست قضاى او را كسى برنگرداند و بر اراده او چيره نشود، و خواست او را واپس نزند، همانا فرمانش اين است كه چون چيزى را خواهد بگويد باش بىدرنگ مىباشد، پاك است آن خدائى كه زمان هر چيزى بر دست تواناى اوست، برگشت و سرانجام هر چيزى به سوى اوست، گواهى مىدهم كه شايسته پرستش نيست جز خداوند پروردگار جهانيان، و گواهى مىدهم كه محمد صلىاللهعليهوآله بنده و فرستاده او سيد پيغمبران و بهتر همه آفريدگان است، و على بن ابيطالب عليهالسلام پيشواى پرهيزگاران است و زمامدار دست و روسفيدان است و گواهم كه امامان از فرزندانش پس از وى حجتهاى خدايند تا روز قيامت بر همه رحمت و درود باد.
«ذلك و من يعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب»
(345)
در اين نشريه مختصر كه در موقع افتتاح كتابخانه جديد به دست حضار محترم و جناب آقاى دكتر محمّدعلى هدايتى توليّت آستانه مقدسه كه شب 19 آذر ماه 1341 شمسى، و مقارن با شب سيزدهم ماه رجب 1382 هجرى و مصادف با ميلاد مسعود حضرت مولاى متّقيان على عليهالسلام منتشر مىگردد بىمناسبت نيست كه سوابقى از خاندان توليّت محترم و كتابخانه آستانه مقدسه در دوران سلطنت صفويّه تاكنون براى خوانندگان و علاقهمندان به آستان مبارك حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تا آنجا كه با مطالعه تواريخ و ملاحظه اسناد و مدارك به دست آوردهام تقديم به خوانندگان گرامى مىنمايم.
«جواد مؤذنى مدير كتابخانه»
(346)
تاريخ آستانه در عهد صفويه
آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم در دوران سلطنت شاه طهماسب اوّل كه مقارن با سال 936 هجرى بوده يكى از شخصيّتهاى جليل القدر روحانى بهنام ميرسيد حسين خاتمالمجتهدين داماد مرحوم علاّمه بزرگ محقّق كركى كه خود از روحانيّون بزرگ آن عصر بهشمار مىرفت بنا به دعوت شهريار وقت از جبل عامل لبنان به ايران آمده از طرف آن پادشاه توليّت آستانه قم و آستانه ميرسيد احمدشاه چراغ شيراز و آستانه حضرت عبدالعظيم در رى و مقبره شيخ صفىالدين جدّ پادشاهان صفوى در اردبيل به ايشان تفويض گرديد.
و بدين قرار چهار آستانه مهمّ كه مورد توجّه شهرياران صفوى و عموم شيعيان بوده به اين شخصيّت بزرگ روحانى سپرده شد و تاكنون هم غير از مقبره شيخ صفىالدين ساير اماكن مقدّسه كه فوقا ذكر نموديم اخلاف همين شخصيّت بزرگ امر توليّت و اداره امور آستانهاى مذكور را عهدهدار مىباشند.
اكنون جناب آقاى دكتر محمّد على هدايتى وزير سابق دادگسترى و استاد محترم دانشگاه تهران سلاله دوازدهم مرحوم ميرسيدحسين خاتم المجتهدين توليّت اين آستانه را به عهده دارند، معظّمله از سال 1323 تا سال 1336 به سمت نيابت توليّت از طرف پدر ارجمند خود مرحوم آقاى حاج سيد احمد هدايتى رئيس محترم ديوان عالى كشور مفتخر بودند، توفيق خدمات بسيارى كه همواره جزء منويات ديرينه خود و اجدادشان بود نصيب ايشان گرديده است، كه از جمله تعمير و خاتمكارى صندوق و تجديد ضريح مطهّر حضرت عبدالعظيم از وضع فرسودگى و قديمى به طرزى بسيار زيبا و محكم ساخته و پرداخته و تهيّه آب جارى به وسيله حفر چاه
(347)
عميق و نصب لوله در تمام بيوتات جهت آسايش زائرين و تأمين برق شبانهروزى در تمام اماكن متعلّق به آستانه و ساختمان آبرومند و باشكوهى در ضلع شمالى آرامگاه اعلىحضرت جهت دفتر توليّت و اداره آستانه تجديد آئينهكارى داخل حرم و ايوان مطهّر و تأسيس كتابخانه جهت آستانه كه از حسّاسترين اقدامات اين مرد دانش دوست و علمپرور بهشمار مىرود كه اكنون به توضيح كامل آن مىپردازيم:
نظرى به آستانه حضرت عبدالعظيم در دوره صفويه
طبق مدارك مسلّم تاريخى كه هماكنون در كتابخانه موجود است آستانه مقدّسه حضرت عبدالعظيم در دوران سلطنت شاه طهماسب اوّل صفوى در سال 936 هجرى كه مقارن با توليّت مرحوم ميرسيد حسين خاتمالمجتهدين بوده داراى كتابخانه معظّم و پرارزش كه از جمله كتابخانههاى معتبر آن دوره بهشمار مىرفته، زيرا در آن كتابخانه كتبى وجود داشته كه أكثرا كم نظير بلكه منحصر به فرد بوده است. براى نمونه به شرح يك جلد از آن كتب به نام منتقلة الطالبين تأليف أبواسماعيل ابراهيم ابن عبدالوهّاب كه در آن تاريخ نهضت جمعى از فرزندان پيغمبر كه براى احقاق حقّ و ابطال ظلم بر امراء و خلفاء معاصر خود خروج كردهاند. و از مكّه و مدينه به نقاط مختلف جهان پراكنده شدند و در آن سرزمين مقتول و مدفون گرديدهاند، بوده است. و بيشتر عظمت و شكوه آن كتابخانه از زمان شاه عبّاس كبير بوده كه خود او شخصا يك صد و نوزده جلد كتاب وقف بر آن كتابخانه نموده است كه روى صفحه اوّل هر جلد از كتب مذكوره وقفنامه و مهر شاه عبّاس قرار دارد. و اكنون گراور نمونهاى از مهر و وقفنامه يكى از آن كتب براى خوانندگان محترم اين نشريه به چاپ رسيده است.
تأسيس كتابخانه جديد
از سال 1300 هجرى به بعد كتابخانه مذكور دستخوش حوادث گرديده و كتب آن متفرق و مفقود الاثر مىگردد. و آستانه مباركه تا قبل از سال 1324 شمسى فاقد كتابخانه بود. ولى
(348)
بهطورى كه قبلاً اشاره كرديم در سال 1324 كه امر توليّت در كف با كفايت مردى دانشمند و دانشپرور چون مرحوم آقاى حاج سيد احمد هدايتى قرار گرفت ضمن قدمهاى برجسته و مفيدى كه مبنى بر عظمت و تجليل آستان مقدّس بود با سرعت هرچه تمامتر يكى پس از ديگرى برداشتند، و هم برحسب اراده و دستور ايشان جناب آقاى دكتر محمّدعلى هدايتى كه در دوران توليّت پدر خود نيابت توليّت را عهدهدار بودند با علاقه فطرى كه نسبت به بسط علم و دانش داشتند اقدام فورى در احداث بناء مجلّلى به نام كتابخانه در قسمت شرق صحن حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام فرمودند.
و پس از تكميل بناء اوّل كسى كه كتاب به كتابخانه تقديم كردند خود ايشان بودند و به مقتضاى سوابق خلوص اين بنده و كمال لطف آن بزرگوار اينجانب مأمور تصدّى و اداره امور كتابخانه گرديدم و در درگاه و آستان آل محمّد كه اين خود افتخارى بزرگ براى اين بنده ناچيز شمرده مىشود. سپس مقدارى كتاب در حدود چند صد جلد از محلّ موقوفات آستانه خريدارى فرمودند و پس از تنظيم و ترتيب كتب با برگذارى جشن با شكوهى كتابخانه افتتاح و مورد استفاده عموم مردم شهر و زائرين آستانه قرار گرفت. و چون پس از درگذشت مرحوم آقاى حاج سيداحمد هدايتى رحمهالله امر توليّت در عهده شخص شخيص خود آقاى دكتر محمّدعلى هدايتى قرار گرفت بر كوشش و جديّت خستگىناپذير خويش بيش از پيش افزودند و دست به اقدامات تازهترى زدند كه نمىتوان از ذكر آنها صرفنظر كرد. از جمله تعمير دربهاى خاتم حرمين و ايوان مطهّر كه يادگار دوران سلطنت قاجاريه و در اثر مرور زمان فرسوده و نواقصى بسيار پيدا كرده بود، حسب الامر مقام توليّت دو نفر از برجستهترين استادان خاتمساز طهران به نام اقاى مسكوكى و جلوه از تهران به آستان دعوت شدند و در حدود پنج سال تمام با هزينه سنگين در بهاى نامبرده را به طرزى زيبا و شكيل تعمير و تمام را در پشت شيشههاى قدى قرار دادند.
و ديگر بناء مسجدى در جنب حرم مطهّر حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام از نظر وسعت جا براى آسايش زائرين محترم احداث و ضميمه آن حرم مطهّر فرمودند.
(349)
و تغيير حوض صحن بزرگ آستانه از صورت قديمى به صورت جديد به دست معماران متخصّص كه اكنون جلب نظر مىكند.
و ديگر مدرسهاى به نام مدرسه عتيق كه جزو بيوتات آستانه مىباشد، اداره آن مدرسه را خود به عهده گرفته و از طرف خود مدرّس قابل براى تدريس و سرپرستى آقايان طلاّب علوم دينيّه و مدرسه مذكور قرار دادند، و شهريه تمام طلاّب كه بيش از سى و پنج نفر مىباشند با ساير لوازم مدرسه را در عهده خود گرفتند كه هم اكنون مدرسه دائر و آقايان طلاب مشغول تحصيل مىباشند.
و همچنين اقدامات سودمند ديگر كه ذكر هريك موجب تطويل مىشود براى آسايش زائرين محترم آستانه فرمودهاند و با اينكه اكثر رؤساى آستانه مباركه از منسوبين و نزديكان خود ايشان مىباشند و پيوسته در مقابل اجراى منويات ايشان با اشتياق كامل آماده به خدمتاند و هريك با علاقه و ايمان كامل در انجام وظائف خود لحظهاى كوتاهى و مضايقه ندارد. در عين حال توليّت محترم با كسالت و ضعف مزاج شخصا تمام امورات آستانه را با كمال دقّت و مراقبت تحت نظر گرفته و براى پيشرفت امور دستور اكيد صادر مىفرمايند.
اين كتابخانه تا سال 1339 در محل قديم خود دائر بوده تا در سال هزار و سيصد و سى هفت شمسى تيمسار معظم جناب آقاى سرتيب محمّد ميمند كه يكى از افسران ارتش مىباشند اين مرد شريف و سعادتمند به هزينه خود ساختمانى به مساحت چهارصد متر مربع مدرن و مجهز فوقانى و تحتانى در جنب درب جنوبى صحن مطهر امامزاده حمزه عليهالسلام تهيه و به عنوان كتابخانه به پيشگاه مقدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تقديم فرمودند و نامى از خود در اين آستانه تا ابد باقى و پايدار گذاردند.
سعديا مرد نكونام نميرد هرگز
|
مرده آن است كه نامش به نكوئى نبرند
|
مابه سهم خود از اقدام درخشنده و نيت مقدس ايشان صميمانه تشكر مىنماييم، اميد است كه اين هديه در پيشگاه مقدس حضرت عبدالعظيم الحسنى و آباء كرام آن
(350)
حضرت مقبول و پسنديده واقع شده باشد.
در خاتمه اميدوارم ساير افراد با فدرت هم به چنين مردانى بزرگ تاسى كرده دست به اين اقدامات مفيد و با ارزش بزنند.
تعداد كتب موجود در كتابخانه و نوع آنها:
در كتابخانه آستانه تا اين تاريخ در حدود 3133 مجلد كتاب كه نام مؤلف و موضوع كتاب و تاريخ طبع و محل طبع وعده صفحات آنها ثبت گرديده. و براى استفاده ارباب رجوع اماده مىباشد. و نوع كتب نامبرده به شرح زير مىباشد:
1ـ كتب فقه؛ 2ـ كتب اصول؛ 3ـ كتب تفاسير؛ 4ـ كتب تاريخ؛ 5ـ كتب ادبيات؛ 6ـ كتب اخلاق؛ 7ـ كتب كلام؛ 8 ـ كتب رجال؛ 9ـ كتب رياضيات؛ 10ـ كتب هيئت و نجوم؛ 11ـ كتب فلسفه و منطق؛ 12ـ كتب متفرقه
اين كتب غير از آنچه تاكنون از آستانه خريدارى شده، اشخاص نيكوكار هم كه البته ذكر نام آنها در اين نشريه لازم است برده شود تا بدين وسيله از ابراز علاقمندى آنها به نشر علم كه تقديم به اين كتابخانه نمودهاند.
اينك به ذكر نام و تعداد كتب تقديمى آنها مىپردازيم و اميدواريم كه توانسته باشيم مراتب سپاسگذارى از ايشان را به جا آورده باشيم.
1ـ حضرت آيةاللّه العظمى آقاى سيدشهابالدين مرعشى در حدود 300 مجلّد
2ـ مرحوم شاهزاده حسنعلى ميرزا شاهرخى در حدود 402 مجلّد
3ـ جناب آقاى حاج تشيد در حدود 205 مجلّد
4ـ جناب آقاى حاج مختار آقا معينى در حدود 100 مجلّد
5ـ جناب آقاى احمد زاكر زاده طهرانى در حدود 78 مجلّد
6 ـ جناب آقاى حاج شيخ محمّدرضا بروجردى در حدود 40 مجلّد
7ـ جناب آقاى آقاسيداسماعيل موسوى در حدود 80 مجلّد
واشخاص خيّر ديگر كه از خارجه و داخله ايران كه ذكرنام آنها موجب تطويل است.
(351)
سرويس كار كتابخانه و طرز استفاده از كتب آن
كتابخانه آستانه طبق برنامه منظّم و صحيح همه روزه از ساعت 9 الى 12 و از 3 الى 6 ، ليكن از اوّل سال 41 طبق درخواست كتبى و شفاهى عدهاى از مردم طهران و طلاّب علوم دينيّه و محصّلين شهر رى ايّام تعطيل هم كتابخانه دائر و مراجعين استفاده مىنمايند.
طرز استفاده از كتب، مراجعين مىتوانند كتب مورد احتياج خود را به وسيله فيشهاى مخصوص كه به ترتيب حروف الف باء تنظيم شده است از دفتر كتابخانه اخذ و پس از مطالعه مجددا كتاب را به دفتر تحويل نمايد.
حديث در فضيلت على عليهالسلام
چون افتتاح كتابخانه آستانه مصادف با شب ميلاد مسعود اميرالمؤمنين على عليهالسلام و باب مدينه علم پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىباشد به ميمنت اين ولادت با سعادت خواستم با بيان قاصر و بضاعت مزجات خود در مدح و منقبت آن حضرت در اين نشريه كه به نامتاريخ مختصر كتابخانه به عنوان يادگار منتشر و تقديم خوانندگان محترم مىگردد، سخنى گفته باشم به ياد گفتار شيواى استاد بزرگوار سعدى عليه الرحمه افتادم كه درباره آن حضرت فرموده:
كس را چه زور زهره كه وصف از على كند
|
جبار در مناقب او گفت هل اتى
|
از اين آرزو و آمال و نارسائى بيان شرمنده شد با ذكر مدحى كه از ناحيه منبع وحى پيغمبر اكرم و نبى مكرم در باب آن بزرگوار صادر گرديده كه خود از هرجهت جامع و كامل و بشارتى پرارزش براى دوستان و شيعيان مولاى متقيان است به عرايض خود خاتمه مىدهم.
لو ان اهل الارض يحبون عليا كما يحبه اهل السموات لما خلقالله نارا
تذكر لازم: آنچه در اين نشريه كه به قلم قاصر اين حقير ـ كه كوچكترين فرد خدمتگذاران اين آستانه مىباشم ـ تحرير يافته است مطالبى نيست كه جزو مسموعات اينجانب باشد بلكه تمام از جمله مشهوداتى كه خود ناظر و شاهد بودم.
(352)
(6)
شرح احوال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
و
حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام
نشريّه آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
(1349 ه .ش)
(353)
(354)
هويت و شخصيت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام (1)
عالم بصير عظيمالقدر و محدث خبير جليلالشأن حضرت امامزاده عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام گوهرى است درخشنده از درياى كمال شرف و ستارهاى است تابنده در آسمان جلال نسب داراى مناقب و مكارم و فضائل و محامد و از اكابر علماء و از اعاظم رواة و محدثين آلمحمد سلاماللّه عليهم اجمعين مىباشند.
حضرتشان به چهار واسطه به امام دوم حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرسد و به اين ترتيب فرزند عبداللّه فرزند على فرزند حسن فرزند زيد فرزند امام ممتحن حسن بن اميرالمؤمنين عليهمالسلام مىباشند.
گواه كمال او در علم به اصول عقائد و آداب و فروع احكام آنكه امام هادى عليهالسلام به
1. خدمتگزاران آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مباهى و مفتخرند امسال نيز مانند گذشته همزمان با تحويل سال و رسيدن نوروز توفيق حاصل نمودند شمهاى از خدمات يك ساله خود را در اين درگاه عاليجاه به علاقمندان عرضه نمايند تا عشاق اين بارگاه قدسى كه براى پابوسى، سر از پا نمىشناسند و از اطراف و اكناف به شهر رى مشرف مىشوند تا مرقد مطهر حضرت شاهزاده عبدالعظيم عليهالسلام را زيارت و بيش از پيش درك فيض نمايند بدانند كمكهاى بىدريغ آنان منحصرا در راه نوسازى و تعميرات اساسى آستانه مباركه مصروف مىگردد.
سيد ضياءالدين شادمان
خدمتگزار آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
(355)
ابى حماد رازى گفت: هرگاه تو را مسائل دشوار پيش آيد آن را از عبدالعظيم الحسنى بپرس و سلام مرا بدو برسان و پس از عرض عقائد خود بر آن امام همام او را تصديق و دعاء بخير درباره او كرد و شاهد مقام او در صدق و تقوى آنكه به زيارت او سفارش شده و زيارت او همانند زيارت ابىعبداللّه الحسين عليهالسلام شمرده شده است، ابنقولويه و صدوق عليهماالرحمة روايت كردهاند كه مردى از مردم رى گفت بر امام هادى عليهالسلام وارد شدم، از من پرسيد كجا بودى؟
گفتم به زيارت سيدالشهداء رفته بودم. فرمود: آگاه باش اگر قبر عبدالعظيم الحسنى را كه نزد شما است زيارت كرده بودى مثل اين بود كه حسين بن على را زيارت كرده باشى.
او در عهد امامت امام موسى الكاظم عليهالسلام در سالهاى يكصد و هفتاد تا يكصد و هشتاد ولادت يافته و در عهد امامت امام هادى عليهالسلام در سالهاى دويست و پنجاه و يك تا دويست و پنجاه و پنج وفات يافته است. حضرت عبدالعظيم موفق به درك عصر امام موسى الكاظم و امام علىالرضا و امام محمدالجواد و امام على الهادى و امام حسن العسكرى عليهمالسلام شدهاند. و از امام جواد و امام هادى عليهماالسلام اخذ علم و حديث كردهاند.
حضرتشان به امر امام هادى عليهالسلام به آمدن ايران كه مردم آن به صفا و خلوص در حب و ولاء آلمحمد عليهمالسلام موصوف و معروف بودهاند و به منظور نشر و بسط معارف آلمحمد و نيز خلاص و فرار از ظلم و جور خلفاء بنىالعباس مأمور گرديده است.
ايشان پس از نزول به رى اگرچه خود را نهفته از مردم مىداشت ولى دستهاى كه پى به مقام علم و بصيرت او برده بودند بىآنكه بدانند از شجره طيبه آلمحمد است از معارف و علوم او بهرهمند گرديدند.
پس از وفاتشان نوشتهاى همراهشان بود كه شرافت نسب او را آشكار مىكرد، او از عدهاى نزديك به بيست تن از اعاظم رواة كه على بن جعفرالصادق و هشام
(356)
بن الحكم از جمله آنها است نقل حديث كرده و عدهاى نزديك بيست تن نيز از اعاظم رواة كه احمد بن مهران و حمزة بن قاسم علوى از آنها است از او نقل حديث كردهاند و در فهارس كتب دو كتاب خطب اميرالمؤمنين و كتاب يوم و ليله را به نام او نام بردهاند.
او بر صالحه سعيده خديجه دختر قاسم بن حسن بن زيد بن الامام حسن عليهالسلام كه زنى به پارسائى نامور بوده كابين بسته و او را از اين زن يا از ديگر زنان پسرى به نام محمد و دخترى به نام امسلمه بوده. محمد بن عبدالعظيم مردى موصوف به كمال زهد بوده و از او فرزندى بهجا نمانده و امسلمه دختر او را محمد بن ابراهيم بن ابراهيم بن الحسن كابين بسته و از او سه پسر به نام محمد و عبداللّه و احمد بهجا مانده است به اين ترتيب اعقاب حضرت امامزاده عبدالعظيم عليهالسلام تنها از دخترش مىباشند.
واللّه العالم
هويت امامزاده حمزه عليهالسلام
حضرت امامزاده بزرگوار حمزة بن الامام ابراهيم موسى الكاظم، مزار كثيرالانوار آن بزرگوار قريب به مشهد شريف حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مىباشد و آن حضرت را دو پسر بوده يكى على بن حمزه كه مزار شريفش در باب اصطخر شهر شيراز مىباشد و ديگرى حمزة بن حمزه است و سلاطين عالىدرجات صفويه از نسل امامزاده حمزه عليهالسلام مىباشند.
(357)
سند ارزنده تاريخى
درگاه و كتيبه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
در زمستان سال 1347 تصميم گرفته شد در مجموعه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تعميرات اساسى معمول گردد و لذا از وزارت فرهنگ و هنر و سازمانى ملى حفاظت آثار باستانى ايران تقاضا شد تا كارشناسان خود را براى نظارت بر كار تعمير گسيل دارند، تا كار براساس موازين علمى انجام پذيرد.
تعميرات مسجد بالاسر، كه در گوشه باخترى حرم قرار گرفته، آغاز شده بود و پس از برداشتن اندود قسمتى از ديوار رگچين آجرى رده و آراسته، نماى اصلى بنا، هويدا شد و نشان داد كه ساختمان حرم در سده پنجم هجرى و به سبك شكوهمند رازى بنياد شده است.
پيدايش اين نمونه براى كارشناسان كليد در گنج شايگانى بود كه سبب شد پيرامون درگاه نيز پيكاوى شود.
براى اينكه خوانندگان ارجمند اهميت كشف اين سند ارزنده تاريخى را بهتر دريابند قسمتى از مقاله آقاى مهندس محمدكريم پيرنيا كاشف كتيبه را كه در مجله باستانشناسى و هنر ايران چاپ شده است در اينجا نقل مىكنيم:
(358)
«پس از برداشتن اندود گچ چهره زيباى ديبا مانندى از گوهرها و نگينهاى خشت پخته و سفال با نقشهاى نغز و دلنشين نمايان گشت و نيز پيله(1) و زغره(2) نيمگرد گوشه درگاه و چند حرف از كتيبه كهن كوفى آن از زير توده گل بيرون آمد و معلوم شد كه برخلاف فرموده استاد سخن سعدى متأسفانه گهگاه «كهگل» مىتواند «آفتاب انداى» شود.(3)
پيكاوى در پيرامون سردر و در دوسو و فراز آن دنبال شد و پس از چندى در سر تا پاى سردر و ديوار نوشته بسيار زيبائى چهره گشود كه تنها دوجا، كه جاى گاهبست بوده و آغاز و پايان آن متأسفانه با سيمان اندود شده افتادگى دارد و بازمانده كتيبه چنانكه نگارنده خوانده چنين است:
« ... اللّه الرحمن الرحيم امر ببناء هذه القبة المطهرة على ساكنها السلم صاحب(4) ...(5) سيد(6) شمسالدين مجدالملك مشيد الدوله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى ثقة اميرالمؤمنين(7) اطالاللّه بقيه وكيل مظالم على يدى عبدا...(8)
1. پيله علاوه بر معناى معروف به ستونهاى كوچك نيز مىگويند.
2. زغره ـ حاشيه و نوارى كه دور درگاه مىگردد.
3. پيش از هر سخن در اينجا لازم و فرض است كه از دانش دوستى و هنرپرورى جناب آقاى دكتر شادمان استاندار استان مركزى و نايب التوليه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه خود از شيفتگان هنر ايران هستند بسيار سپاسگزارى شود، چه اگر حمايت ايشان نبود به هيچوجه توفيق ادامه كار نصيب نمىشد، چنانكه بدون استثناء در اماكن متبركه انجام چنين پيكاوى بسى دشوار و گاهى ناممكن است.
4. نيمى از اين حرف بجاست و بسيار به حرف «ح» مىماند و به نظر نگارنده بايد روى هم (صاحب ال... .) باشد.
5. جاى چوببستى كه در موقع اندود زدهاند.
6. اين كلمه به نظر سيد مىآيد ولى حرف سين آن دو دندانه دارد.
7. ميم دوم مؤمنين افتاده (در جاى ديگر هم نظير دارد).
8. جاى چوببست (گمان مىرود كلمه محتاج ياراجى باشد).
(359)
الى رحمةاللّه زرينكفش ابىالفوا...»(1)
كلمات و حروف اوّل و آخر كتيبه كه زيركاشى و سيمان تباه شده و هريك بيش از دو يا سه حرف نيست. نخستين بىگمان «بسم» است و آخرين به قرينه حروف ماقبل بايد «رس» باشد. در پائين اين كتيبه كه به خط كوفى تزئينى خواناست در دو گوشه لچكىها سوى راست، «عمل على» و سوى چپ «آلمحمد» به خط نسخ ثلث كهن خوانده مىشود و ساير قسمتها متأسفانه در زمانى كه در معروف ناصرالدين شاهى را كار مىگذاشتهاند كنده و پاك تباه شده است و خطوط آرايشى و عبارات گرداگرد در به هيچ روى روشن نيست.
بنيادگذار آرامگاه
مجدالملك اسعد براوستانى قمى، كه با پيدايش اين كتيبه اكنون نام و نشان و لقب و كينه و مناصب وى را دقيقا مىدانيم، يعنى سيد شمسالدين مجدالملك مشيدالدوله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى ثقة اميرالمؤمنين وكيل مظالم از سادات شيعى قم بوده و در دستگاه سلاطين سلجوقى مانند ملكشاه، بر كيارق منصب استيفا و وكالت مظالم داشته و به دستيارى زبيده خاتون همسر ملكشاه و با حمايت او به وزارت بر كيارق نيز رسيد و چندى بعد با دسيسه فرزند نظامالملك كه پيش از او منصب وزارت داشته، مقتول گرديد.
وى در رى و قم و كاشان و اردهال و حجاز و عراق آباديهاى بسيار كرد و بيشتر بر تربت پاك امامان و بزرگان تشيع و فرزندان پيامبر صلىاللهعليهوآله بارگاههاى شكوهمند بنياد نهاد.
تاريخچه ساختمان مجموعه آستانه مستلزم مطالعه بيشترى است و شايد بيرون از
1. چنين است و چون پس از آن جاى دو حرف بيش نيست نگارنده گمان مىكند ابىالفوارس باشد.
(360)
اين گفتار باشد ولى ذكر اين نكته در پايان مقال لازم است كه در زمان صفويه آنچه بر بنا افزوده شده متناسب با ساختمان اصلى بوده و مسجد زنانه و مردانه و رواق و پيشان ورودى حرم با بقعه هم آهنگ بوده است و به نظر مىآيد بعدها (شايد يك قرن پيش) اين همآهنگى برهم خورده و قسمت اعظم از آرايشهاى نفيسنماى بقعه در زير اندود گچ و خاك تباه شده است».
تعميرات اساسى دو مسجد
الف ـ بهطورى كه خوانندگان استحضار دارند وضع ظاهرى مساجد مردانه و زنانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و مسجد زنانه امامزاده حمزه عليهالسلام درگذشته بهصورت زننده و نامطلوب در آمده بود و بر اثر مرور زمان شكستگىهاى عميق و خطرناكى در آنها ديده مىشد. لذا در دنبال كارهاى عمرانى و اصلاحات انجام يافته در سال گذشته تعمير اساسى آنها مورد توجه قرار گرفت و بهوسيله متخصص مربوطه اصلاح هريك از مساجد با قطاربندى نيمه مقرنس در دور ويزدىبندى سقفها طبق قواعد مهندسى و در قسمت عقب مسجد زنانه (شمسهبندى تند و كند) انجام و در قسمت هزاره زير سنگ پانزده سانتيمتر مرمر و روى آن يكمتر سنگ سنندجى و در روى آن سنگ ده سانتيمترى مرمر نصب گرديد و كف مساجد نيز با سنگ اعلاى سنندجى مفروش شد. در مسجد زنانه امامزاده حمزه عليهالسلام علاوه بر اقدامات مذكور چون محل مسجد تنگ و كوچك و كفاف اجتماع و اقامه نماز خانمهاى زائر را نداشت ضمن اصلاح كامل آن در تعريض اين محل به حد مقدور اقدام گرديد. ضمنا مدخل حرم مطهر حضرت عبدالعظيم نيز كه به تشخيص مهندسين وزارت فرهنگ و هنر تعريض گرديد و در خاتم آن مورد مصرف نداشت در مسجد زنانه امامزاده حمزه به طرز زيبائى نصب گرديد.
توضيح ـ براى در ورودى حرم مطهر حضرت عبدالعظيم در طلاى مجللى به
(361)
سبك بسيار زيبا كه متناسب با اين سبك معمارى است به همت يك نفر از بازرگانان خيّر در دست ساختمان است اميد است در سه ماهه اوائل سال 49 آماده نصب گردد.
ب ـ آينهكارى ـ نسبت به تكميل آينهكارى رواق بينالحرمين اقدام گرديد و محلهاى ناتمام به بهترين وجهى آينهكارى گرديده است.
ج ـ تعمير و تكميل درهاى چوبى باستانى: چهار پنجره كه در چهار گوشه قسمت بالاى حرم امامزاده حمزه قرار داشت و از آثار عتيق و نفيس باستانى هستند و بر اثر مرور زمان به پوسيدگى و انهدام گرائيده بود به وسيله هنرمندان متخصص مرمت و اصلاح گرديده است همين قسم در حد فاصل بين حرم مطهر امامزاده حمزه عليهالسلام و مقبره ناصرى كه از نظر قدمت تاريخى مربوط به دوران سلطنت شاهرخ (807 تا 850 هجرى مىباشد) به وسيله استادان ماهر وزارت فرهنگ و هنر احياء و اصلاح گرديد و از نظر محافظت در قاب شيشهاى مخصوص قرار داده شده است. براى تعمير ارسى و پنجرههاى مسجد جامع مشرف به صحن بزرگ و در آن قسمت كه در داخل مدرسه برهانيه عتيق قرار دارد بهوسيله استاد آزموده با بهترين طريق در دست تكميل و تعمير است بديهى است احياى كامل داخل مسجد جامع كه به اعتقاد مهندسين باستانشناسى حاوى آثارى از دوران صفويه و قاجاريه است از اوائل سال 49 آغاز خواهد شد.
د ـ در منتهااليه راهروى بين الحرمين سمت چپ در چوبى بزرگ و نازيبائى وجود داشت كه به هيچوجه با سنگ مرمر كف و بدنههاى راهرو مطابقت نمىنمود ناچار با برداشتن آن، ديوار مستحكمى بنا گرديد و روى آن تا سقف آينهكارى به طرز خاصى در دست انجام است كه آن نازيبائى را به كلى از ميان برمىدارد.
ه ـ تعميرات در مدرسه برهانيه عتيق ـ اطاقها و حجرات طلاب و به طور كلى اطراف بناى مدرسه بر اثر گذشت زمان خراب و مرطوب و آبريز آنجا بهصورت بسيار زننده و عفنى درآمده بود و ادامه آن وضع علاوه بر آنكه مخالف با شئون آستانه
(362)
بود خطر ويرانى مدرسه را هم متضمن و سلامت طلاب را تهديد مىنمود لذا در اصلاح و تعميرات اصولى در تمام قسمتهاى مدرسه اقدام و با ايجاد آبريزگاههاى بهداشتى به تعداد كافى دوش آبگرم و سرد در آن تعبيه شده كه در جريان نصب است. همچنين براى تكميل كاشىكاريهاى نماى داخل مدرسه كه بسيار نازيبا بود اقدام لازم به عمل آمد اميد است مدرسه طلاب علوم دينى در آينده بسيار نزديك بهصورت آبرومندى درآيد كه با شئون اماكن اسلامى مغاير نباشد.
و ـ ايجاد آبريزگاه جديد در باغچه عليجان ـ در گوشه شرقى باغچه عليجان درگذشته آبريز مخروبه و متعفنى وجود داشت كه به هيچوجه با اصول بهداشت مطابقت نمىكرد علاوه بر آنكه با كسرت روز افزون جمعيت جوابگوى احتياج اهالى و زائران را نمىنمود با شئون آستانه نيز منافات داشت لذا در سال 46 محل مزبور تخريب گرديد و با تأمين اعتبارى از محل عوائد شهردارى نيمى از آبريزگاه بهصورت يك طبقه بنا گذارده شد كه به علت كمبود اعتبار متوقف مانده بود تا در اوائل سال جارى كه زائران شاهد فعاليتهاى همه جانبه و اصلاح وضع آستانه بودند به هزينه و به همت يك نفر از بازرگانان نيكوكار آبريزگاه با گنجايش و وسعت بيشتر و 54 دهانه و پيشبينىهاى بهداشتى تكميل گرديده كه با اتصال انشعاب آب و برق، عنقريب مورد استفاده قرار خواهد گرفت و بدون شك رفع احتياج زائران را در تمام ايام خواهد نمود.
ز ـ برنامه سنگفرش و احياء صحن ناصرى ـ زائران محترم به ياد دارند كه آسفالت كف صحن ناصرى خراب و دچار شكستگى شده بود در ضمن اصلاحات آستانه توفيق حاصل شد تا به منظور ايجاد همآهنگى با صحن بزرگ حضرت عبدالعظيم سرتاسر كف اين صحن با سنگهاى تيشهاى يك دست سنگفرش گردد و در آينده نزديك اين كار اصلاحى هم به اتمام خواهد رسيد.
ضمنا آبنماى بسيار زيبائى به جاى حوض بدقواره فعلى با سنگهاى اصفهان و با
(363)
طرح جالبى در دست ساختمان است. براى روشنائى و آبرسانى در اين صحن پيشبينىهاى لازم شده و تعداد قابل ملاحظه درختهاى تزئينى و سايهافكن در آن كاشته شده است كه بدون شك در آينده يكى از اماكن بسيار زيباى مذهبى خواهد شد.
ح ـ تعميرات زيرگنبد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ـ در سالهاى اخير بر اثر بارندگى و عوامل جوى و همچنين فشار و تكان گنبد، گرهسازى گريو (ساقه و گردن گنبد) بقعه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در حال ريزش و تباهى بود. توليت آستانه از چند ماه قبل نسبت به تعمير اساسى اين قسمت و همچنين كتيبه و آن چكان ورقههاى مطلاى گنبد و شالى منارهها اقدام اساسى معمول داشت و كليه قسمتهاى ريخته و تباه شده زير نظر مهندسان باستانشناسى گرهسازى با كاشى جسمى خراسان (خشت كاشى از سنگ آسيا شده كه به جاى خاك رس ساخته شده) با كمال امانت و حفظ اصالت باز پيرائى و مرمت شد و نگرانى در اين قسمت مرتفع گرديده است.
ضمنا به استحضار مىرساند كه وضع پشتبامهاى حرمين مطهر كه در سنوات گذشته با كاهگل و به طرز بسيار نامطلوب اندود شده بود و ادامه آن وضع به خصوص در فصل زمستان و نفوذ برف و باران به خرابى منتهى مىگرديد در سال 48 خوشبختانه اين وضع متروك و ضمن تعميرات كامل و همه جانبهاى كه در آستانه انجام گرفت كليه قسمتهاى پشتبام حرمين حضرت عبدالعظيم و امامزاده حمزه پس از قيراندود و زيرسازى كامل آسفالت شده و گنبدهاى روى بام كه به خرابى گرائيده بود پس از قير و گونى كامل با ماسه و سيمان و آجر مفروش گرديده و كابلها و سيمهاى برق روى پشتبام كه در گذشته هيچگونه حفاظى نداشت در محلهاى مطمئن و مستحكمى نگاهدارى گرديده است.
ط ـ حفظ شعائر مذهبى و توجه به مسائل اجتماعى ـ 1ـ تعظيم به شعائر اسلامى و برقرارى مجالس وعظ و خطابه در ماه مبارك رمضان و اطعام مستمندان و كمك به بينوايان و همچنين برقرارى و اقامه مراسم سوگوارى و عزادارى خامس آلعبا در ماه
(364)
محرم بيش از پيش مورد توجه آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام قرار گرفته، اميد است بزرگداشت اين سنت با شكوه اسلامى همواره نصيب آستانه گردد و وظيفهاى را كه به پيروى از تعاليم عاليه دين مبين در اين مكان مقدس بر عهده دارد هر سال با جلال و ابهت بيشترى انجام دهد.
2ـ بهدنبال اقدامات انجام شده سال 47 كه در جهت تأمين رفاه حال خدام و فراشان آستانه صورت گرفت امسال با سازمان بيمههاى اجتماعى مذاكره و نسبت به بيمه فراشان آستانه مباركه در مقابل فوت و بيمارى خود و خانواده آنان و استفاده از دارو و درمان و ساير مزاياى بيمههاى اجتماعى اقدامات لازم معمول گرديده است.
امامزاده سيد طاهر عليهالسلام
بقعه امامزاده سيدطاهر عليهالسلام يكى از بقاع متبركه مجموعه آستانه حضرت عبدالعظيم است كه چهار طاق و مقصوره اصلى آن در دوران صفويه بنا شده و سر در و گنبد روئين آن در زمان قاجاريه توسط ظل السلطان با كاشى خشتى و گرهسازى تزئين گرديده است.
قسمت اصلى بقعه داراى كاربنديهاى بسيار زيباى يزدى و مقرنس است و اغلب قسمتهاى آن نقاشى و خطكشى زرين و لاجوردى و شنگرفى دارد و ازاره داخلى آن نيز كاشى خشتى منقش (متعلق به دوران قاجاريه) است.
اين بقعه بر اثر روشن كردن شمع و عدم توجه چنان سياه شده بود كه تصور نمىرفت در زير دودهها اثرى چنين زيبا وجود داشته باشد خوشبختانه به همت و هزينه مرد نيكوكارى كه خود حاضر به معرفى نيست ولى براى تشكر از عناياتشان ذكر نامى از ايشان مىشود «جناب آقاى محتشمى» درون و بيرون بقعه طبق برنامه مصوب سازمان ملى حفاظت آثار باستانى با كمال امانت و با توجه به سبك اصلى آن مرمت و بازپيرائى شده و اطلاع يافتيم كه خوشبختانه بانى خير (جناب آقاى
(365)
محتشمى) براى سال آينده نيز در نظر دارند ساير قسمتهاى اين بقعه را به نحو شايستهاى تعمير كنند، قبلاً از نيت خير ايشان تقديس مىشود و توفيق همه مسلمانان را در راه خدمت به دين مبين اسلام مسئلت دارد.
ى ـ موفقيتهاى مالى در سال 48 ـ بهدنبال اقدامات انجام يافته سال 47 كه گشايش و بهبود در امور مالى و ازدياد درآمد را همراه داشت در سال 1348 با تجارت بيشتر فعاليتهاى تازهاى در طى يازده ماهه گذشته انجام گرفت و با جلب اعتماد، زائران اين ساحت قدسى كه به خدمات خدمتگزاران آستانه اطمينان و توجه پيدا كردند درآمدهاى آستانه اعم از موقوفات و نذورات و درآمدهاى متفرقه ديگر كه بهصورت كمك و بهمنظور تكميل تعميرات و تزئينات آستانه تقديم مىنمايند افزايش قابل ملاحظه يافته و مقايسه زيراجمالى از افزايش تدريجى درآمد را از تاريخى كه خدمتگزار امور آستانه را به عهده گرفته است نشان مىدهد:
1ـ جمع درآمد آستانه در سال 46 8420584 ريال
2ـ جمع درآمد آستانه در يازده ماهه سال 47 13266713 ريال
3ـ جمع درآمد آستانه در يازده ماهه سال 48 16306553 ريال
بالنتيجه مبلغ 16306553 ريال كه در يازده ماهه سال 48 به حيطه وصول درآمده نسبت به يك ساله 46 مبلغ 7885969 ريال اضافه وصولى حاصل و نسبت به يازده ماهه سال 47 مبلغ 3039840 ريال افزايش درآمد بهدست آمده بديهى است با احتساب درآمد حاصله از موقوفات و نذورات و غيره در يك ماهه اسفندماه سال جارى كه در شرف پايان است مبلغ اضافه درآمد فزونى خواهد يافت. اميد است همت بلند زائران محترم هميشه شامل حال خدمتگذاران آستانه باشد تا توفيق بيشترى در انجام وظائف محوله بهدست آورند.
(366)
(7)
رى
عروس البلاد
تدوين
فرماندارى شهرستان رى
(1373 ه . ش)
(367)
(368)
[مقدمه]
در روزگاران گذشته جغرافىدانان از دو منطقه بهنام «عراق» ياد كردهاند. «عراق عرب» نامى است كه بر سرزمين بابليها نهادند و اكنون جايى است كه كشور عراق واقع شده است. امّا «عراق عجم» به كشور پهناور مادها اطلاق مىشد كه در گذشته بهنام «جبال» هم مشهور بود.(1)
عراق به اعتقاد مولف فرهنگ معين به مفهوم كناره آب است و وجه تسميه عراق عرب و عجم به خاطر قرار داشتن در هامش رود فرات است.
وقتى اقوام آريايى كه مادها نيز جزء آنها محسوب مىشدند به فلات ايران رسيدند تا مدتها زير نفوذ و تاخت و تاز دولت آشور قرار داشتند و به استناد نوشتههاى هردوت مورخ يونانى اولين قومى كه از سلطه آشوريان خارج شد، مادها بودند. آنها در جبال كه بعدها به عراق. عجم مشهور شد به تشكيل دولت مبادرت نمودند و در اندك زمانى به چنان قدرتى رسيدند كه به عنوان آغازگر شيوه حكومتى جديد قلمداد شدند.
سرزمين آنها به دو بخش «ماد بزرگ» و «ماد كوچك» منقسم مىشد و «رى از تمامى شهرهاى ماد بزرگتر بود»(2) كه در قيامت با بابل و نينوا برابرى مىكرد.
نام رى در منابع باستانى به كرات و به اشكال گوناگون برده شده است. در ضمائم غيررسمى منسوب به تورات كتاب مقدس يهوديان بهنامهاى «تربيت» و «ژوديت» به ترتيب اين شهر به نام «راگس» و «راگو» ذكر شده است.
در كتاب مقدس زرتشتيان نام رى از چند جهت برده شده است. يكى از آن جهت
1. سرزمينهاى خلافت شرقى
2. ايران باستان، حسن پيرنيا، جلد سوم، ص 2645.
(369)
كه اين شهر زادگاه زرتشت بود كه از آن به نام «رغه» و «رگا» ياد شده است. در كتيبه بيستون كه سنگ نبشتهاى از داريوش است نيز رگا ناميده شده است.
سلوكيان به رى «اورپا» و اشكانيان «ارشكيه» لقب داده بودند. اشكانيان اين شهر را پايتخت خود قرار داده بودند ولى وقتى ساسانيان به پادشاهى مىرسند «دوباره اين شهر را به نام باستانى آن، رى ناميدند».(1)
در بسيارى از منابع اسلامى «محمديه» عنوان ديگرى براى رى ذكر مىشود.
اين عدد نام براى شهر رى از آن جهت بود كه هر كدام از شاهان كه كمر به آبادانى اين شهر مىبستند نام دلخواه خود را بر آن مىنهادند. مضافا اينكه «سبب اطلاق اين «راگس» يا «رغه» يا «رگا» و غيرها بر اين شهر به وجه مرضى طبع معلوم نيست لكن مىتوان چنين پنداشت كه كلمه رى تطور يافته همان صورتهاى بالا تواند بود.»(2)
در بررسى عموم كتبى كه در گذشته در باب تاريخ و جغرافيا تحرير شده برمىآيد كه مولفين آنها سعى داشتهاند زمان پيدايش و بانى احداث يك شهر را معين سازند اين شيوه نيز درباره شهر رى به كار گرفته شده است. با اين همه در بناى اين شهر اختلاف بسيارى مشهود است.
در كتاب نزهه القلوب آمده است كه رى را «شيث بن آدم» بنا نهاده است.
در مختصر البلدان ابنفقيه بناى رى را به احفاد «بيلان بن اصبهان بن فلوج به سام بن نوح» نسبت داده است.
«كرپرتر» سياح انگلسى به تاسى از مولف آثارالبلاد نقل مىكند «ايرانيان بناى اين شهر را به هوشنگ پسربزرگ كيومرث نسبت مىدهند».(3)
مولف دانشمند «رى باستان» در اين باره به درستى كه «سبب نامگذارى بسيارى از
1. رى باستان، حسين كريمان، جلد اوّل، دانشگاه ملى ايران، ص 78.
2. همان ماخذ، ص 72.
3. همان ماخذ، ص 72.
(370)
آباديهاى باستان به علت بعد عهد روشن نيست. مورخان و جغرافىدانان پيشين و صاحبان مالك و ممالك كه گويى خود را به ذكر وجه نامگذارى بههر صورت ملزم مىدانستند بناى شهرها و اماكن را به بزرگانى نسبت دادهاند... لكن هرگونه دعويى ارباب تعيين بنيانگذار معينى براى آن از حليه حقيقت عارى است».(1)
اعتماد السلطنه درباره كيخسرو و ارابهاى كه پدرش مىخواست با آن به آسمان صعود كند از جرجان به سمت بابل مىرفت چنين مىنويسد: «به محل شهر رى كه رسيد مردم او را ديده فرياد برمىآوردند كه «به رى آمد» يعنى با ارابه آمد چه رى در لغت فرسى قديم به معنى ارابه است. كيخسرو حكم كرد در آنمحل شهرى بنا كردند و آن را «رى» نام نهادند».(2)
اهميت و موقعيت علمى رى
شهرى كه اكنون بر پاى تهران افتاده است مشهور به «شيخ البلاد» و «ام البلاد»(3) بود. با آنكه چندين بار در اثر زلزله ويران شد و يا در جنگ آسيب ديد از بسيارى جهات به فرهنگ ايران خدمات فراوانى كرده است كه بر شمردن آن خدمات در حوصله و بضاعت اين مقال نخواهد بود امّا آنچه كه در سطور زير خواهد آمد به مصداق مشت نمونه خرار است:
در طب كيست كه نداند «زكرياى رازى» چه كرد. در عرفان «ابراهيم خواص» و حكمت «امام فخر رازى» در علوم قرآن «ابوالفتوح رازى» صاحب تفسيرى كه به زبان فارسى سره تأليف شده و از معدود شاهكارهاى ادبى در اين مورد محسوب
1. همان ماخذ، ص 72.
2. تطبيق لغات جغرافيايى قديم و جديد ايران، محمد حسن خان اعتماد السلطنه، ميرهاشم محدث اميركبير، 1363، ص 96.
3. همان ماخذ، ص 95.
(371)
مىگردد.(1) در جغرافيا «امين احمد رازى» با تأليف تذكره هفت اقليم. در علم قضا «عبدالجبار» و در نجوم «ابوالحسن عبدالرحمان بن محمد رازى» مشهور به «صوفى» با تأليف «صور الكواكب» دريچهاى ديگر بر كهكشان بىانتها گشود(2) به غير از صوفى «ابوعبدالله بن ابراهيم بن حبيب فزارى» كه اولين فردى است در تاريخ نجوم اسلامى با اسطرلاب عمل مىكرد.(3)
مولف يكى از كتب اربعه شيعه «كلينى» مشهور است كه هنوز روستاى كلين در شهر رى به عنوان زادگاه او تاكنون دوام آورده است.(4)
در اخلاق «ابنمسكويه» با تأليف تهذيب الاخلاق نام خود را جاودانه كرد. در علم عروض و بديع و قافيه «قيس رازى» كه با تأليف كتاب گرانقدر المعجم فى معابير اشعار العجم باعث اعتلاى شعر و نثر در ايران شد.(5)
هرچند كه درخشش دو گوهر تابناك شعر فارسى ـ سعدى و حافظ به حدى است كه مجالى براى خود نمايى شعراى ديگر باقى نگذاشت امّا وجود شاعرانى مثل «نحصايرى رازى» كه «يكى از اولين كسانى است كه در خارج از مشرق ايران زبان به شاعرى به زبان درى گشود».(6) و نيز افرادى چون «بندار رازى»، «قوامى رازى» و «اميدى رازى» نشان از اعتلاى كلام موزون در شهر رى دارد و شايد از اين رو است كه
1. مفاخر اسلام، على دوانى، اميركبير، چاپ اوّل، 1363، جلد سوم، ص 425.
2. سير اختران در ايران حافظ، سرافراز غزنى، اميركبير، 1363، چاپ اوّل، ص 63 و نيز ر.ك: به كتاب آلبويه و اوضاع زمان ايشان با نمودارى از زندگى مردم آن عصر، علىاصغر فقيهى، انتشارات صبا 1357، ص 257.
3. حجه الحق ابوعلى سينا، سيدصادق گوهرين، انتشارات قومس، ص 70و69.
4. بارى ديگر در عرضه روايت و درايت حديث. محمد جاودان، كيهان فرهنگى سال سوم شماره 100، سال 1365.
5. تاريخ ادبيات ايران، ذبيحاله صفا.
6. گنج سخن، ذبيحاله صفا، اينسينا، چاپ چهارم، جلد اوّل، ص 140.
(372)
موسيقى در رى مقام ويژهاى داشته و «مردمان اين شهر در صنعت موسيقى هم مشهور بودند و يك قسم ساز كه شبيه رباب است در اين شهر خوب مىساختند».(1)
در ميان شعراى شهر رىاميدى رازى مشهورتراست خصوصا كهاو ناجوانمردانه به قتل مىرسد. در قصيده چنان مهارت نشان داده كه امير علىشير نوايى درباره وى مىگويد: «در همه اسلوب شعر مهارت دارد به تخصيص قصائد كه آن وادى حق اوست».(2)از اميدى اشعارى برجا مانده كه نشان از استوارى كلام موزون او دارد.(3)
ديگر از «شيخ نجمالدين رازى» صاحب كتاب مرصاد العباد و «شهمردان بن ابىالخير رازى» فيزيكدان بزرگ قرن هشتم(4) هجرى ياد نمىكنم كه آنها خود به قدر كفايت مشهور خاص و عام هستند.
رى حتى در معمارى صاحب نام بود زيرا معمارى شهر رى داراى ويژگى خاصى بود كه به آن سبك معمارى، استاد كريم پيرنيا عنوان «مكتب معمارى رى» را مىدهد.
شكوفايى علم و دانش بىشك در شرايط مطلوب اقتصادى ميسر خواهد شد. با توجه به گستردگى دانش و كثرت دانشمندان علوم مختلف در شهر رى تا قبل از حمله اقوام آسياى ميانه مىتوان نتيجه گرفت كه اين شهر علىرغم تعرضها و مناقشات سياسى و ايدئولوژيكى از قدرت بالقوه و مناسب اقتصادى هميشه بهرهمند
1. مجله طوفان هفتگى، شماره 3، شهريور 1307، مقاله دكتر تقى بهرامى، ص 3.
2. سيرى در شعر فارسى، عبدالحسين زرينكوب، انتشارات نوين، چاپ اوّل، 1363، ص 130و129.
3. اين شعر زيبا از اوست:
كاش گردوناز سرم بيرونبرد سوداى تو
|
يا مرا صبرى دهد چندانكه استغناى تو
|
از غرور حسن اگر نبود ترا پرواى ما
|
از جنون عشق ما را نيست هم پرواى تو
|
عشق چون پنهان نماندزين درمآوارهكن
|
تا نه تو بدنام من گردى، نه من رسواى تو
|
شب نهان از سر اميدى بر سر آن كوى رو
|
تا نبيند روز آنجا كس نشان پاى تو
|
4. تاريخ فلسفه اسلامى از آغاز تا درگذشت ابنرشد، هانرى كربن، سيدحسن نصر، عثمان يحيى، اسداله مبشرى، اميركبير، چاپ سوم، 1361، ص 207.
(373)
بود. زمانى رى فرو مىپاشد كه توان اقتصادى خود را از دست مىدهد.
فروپاشى شهر رى در قرن هجرى به يكباره اتفاق نيفتاد بلكه مجموعه عوامل داخلى و خارجى در يك سير زمانى باعث شد تا شهرى كه روزگارى «عروس دنيا»(1) نام گرفته بود خالى از سكنه گردد در اين مورد به عوامل زير بايد توجه داشت.
اختلاف درونى: وجود اختلاف درون يك مجموعه اگر به تنهايى خود به اختلال و تحليل در آن سيستم منتهى نشود مىتواند زمينه مناسبى باشد تا تعرض بيگانگان زودتر به نتيجه برسد. بعد از فتح رى بهدست مسلمانان و انشقاق در صفوف مسلمين و تقسيم آنها به اهل تسنن و تشيع مردم شهر رى هم در اين ماجرا داخل شده و عدهاى اهل تسنن و عدهاى ديگر پيرو اهل بيت پيامبر شدند. بعدها اين جهتگيرى دينى باعث شد كه پيروان هريك از فرق ياد شده در بخشى از شهر سكونت اختيار كنند و شهر بهصورت «رى برين» و «رى زيرين» منقسم گردد. شيعيان در رى برين و اهل تسنن در رى زيرين مقيم گشتند.
در دوران حكميت ديالمه رى به شدت قطببندى شده بود خصوصا كه در اين عصر با آنكه حاكمان خود از اهل تشيع بودند ولى به دليل اعتقاد و به آزادى بيان اين شهر محل برخورد وتضارب انديشهها شد. و به طبع مناقشات كلامى و دينى به مرور زمان تظاهر اجتماعى به خود مىگيرد و به دليل گستردگى مراكز علمى مربوطه به اين دو فرقه در رى باعث رشد اختلاف درونى و برهم خوردن وحدت ملى در شهر شد. در اين شرايط اگر حاكم قدرتمندى هم وجود نداشته باشد اين اختلاف و مناقشه تشديد مىگردد.
اوج اين واقعه در پى مرگ طغرل به وقوع مىپيوندد كه «به محض درگذشت او در رمضان 455 هجرى ـ سپتامبر 1063 ميلادى شهر در آشوب و ناامنى مذهبى و سياسى
1. رى باستان، جلد اوّل، ص 117.
(374)
فرو رفت.(1) اينكه عنوان شد تعرض بيگانگان بر مبناى شرايط داخلى انجام مىشود بايد به واقعه حمله محمود غزنوى و علت آن رجوع شود. با توجه به مطالب مكاتبات قبلى بين محمود غزنوى و تركان خاتون مادر مجدالدوله ديلمى معلوم مىگردد كه سلطان محمود علت لشكركشى خود را وجود عناصر مرتد باطنى و قرامطى در رى عنوان مىنمايد.(2)
وقوع زلزلههاى متعدد:شهر رى بر روىگسلىكه بهنام رى خواندهمىشودقراردارد وهمين امر باعث شده كه زلزلههاى مهيبى درطول تاريخ دراين شهر بهوقوع بپيوندند.
ابناثير دو زلزله مهيب را گزارش مىكند به روايت او در سال 241 هجرى «يك زلزله سخت در شهر رى واقع شد كه خانهها را ويران كرد و بسيارى از مردم كه عده آنها بىشمار بود زيرآوار گشته شدند. مدت چهل روز آن زلزله تكرار شد و زيان بسيارى رسانيد».(3) چند سال بعد يعنى در سال 249 هجرى مجددا «يك زلزله بسيار سخت در شهر رى واقع شد بسيارى از خانهها با زمين لرزه ويران و بسيارى از مردم آن سامان كشته شدند. كسانى كه زنده ماندند از درون شهر خراب شده گريختند به خارج از شهر رفته و زير آسمان زيست كردند».(4)
تعرضهاى خارجى: تعرضهاى خارجى به شهر رى بسيار متعدد است و هريك از آنها به خيال دست يافتن به اين شهر همراه سپاهيان خود خاك رى را در نورديده و در مواقعى هم پيروز شدند. اين تحولات سياسى و گردش سكان حكمرانى در دست افراد مختلف يكى از ويژگيهاى حكومت در شرق و خصوصا ايران است.
1. آثار ايران، جمعى از نويسندگان، ابوالحسن سروقدم، آستان قدس رضوى، چاپ سوم،1361، ص 207.
2. ر.ك: به آلبويه و اوضاع زمان ايشان با نمودارى از زندگى مردم آن عصر، ص 314.
3. كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عزالدين على بن الاثير، ابوالقاسم حالت بر سه مطبوعاتى علمى، جلد 11، ص246.
4. همان ماخذ، ص 291.
(375)
هجوم و دستاندازى به قلمرو رى هميشه براى متعرضين دست آورد دلخواه نداشته است زيرا رى گذشته از اوصافى كه درباره اهميت دانش نقل شد. مامن و موطن سردارانى بزرگ نيز بود كه به مدد آنها پادشاهان دفع فتنه مىكردند «مقتدرترين نجباى ايران دو تن بودند يكى زرمهر يا سوخرا از خاندان بزرگ قارن كه اصلاً شيرازى و حكمران ايالت سكستان بود و لقب هزار رخت داشت و ديگرى شاهپور كه از مردم رى و خاندان مشهور مهران بود».(1)
شاهپور رازى از سرداران قباد بود كه در رى حكومت مىكرد و قباد به كمك او توانست فتنه سوخرا را از ميان ببرد به اين صورت كه «پس چون ديگر روز ببود سوخرا بر قباد نشسته بود. سپهبد اندر آمد و بيستاد و با سوخرا مناظره كرد و او را سخنهاى درشت گفت... شاپور كمر از ميان بگشاد و اندرگردن سوخرا كرد و به زندان برد».(2)
خاندان مهران سعى داشتند نياكان خود را شاهان اشكانى معرفى نمايند و داعيه حكومت در سر مىپروراندند. بهرام چوبين يكى ديگر از اعضاى اين خاندان بود كه به مقام فرماندهى كل نيروى انتظامى ايران منسوب شد او با آنكه تركان را شكست داد در مصاف با روميان مغلوب شد و همين امر باعث شد كه هرمز او را به بدترين وجهى از فرماندهى خلع كرد و بهرام چوبين رايت قيام برافراشت و خسرو پرويز را شكست داد و خود تاج شاهى بر سرگذاشت و سكه به نام خود زد و مدتى را بر ايران حكم راند ولى دولت او مستعجل بود و خسرو پرويز بر تاج شاهى دست يافت و به منظور انتقام دستور داد رى را تخريب نمايند.(3)
1. ايران در زمان ساسانيان، آرتوركريستين سن، رشيد يالهى، 1317، ص 205.
2. تاريخ بلعمى، ابوعلى محمد بلعمى به تصحيح محمدتقى بهار به كوشش پروين كنابادى، 1361، ص 966.
3. فردوسى در اينباره چنين سروده است:
چنين گفت كهاكنون برو بوم رى
|
بكوبند پيلان جنگى به پى
|
همه مردم از شهر بيرون كنند
|
همى رى به پى دشت هامون كنند
|
(376)
سهمگينترين تهاجم به رى را محمود غزنوى و سپس ايلغار مغول و نهايت قتل عام تيمور بايد دانست كه باعث شد رى به كلى تخريب گردد و در اين شهر نه از تاك نشانى ماند و نه از تاك نشان. احفاد چنگيز و تيمور با تخريب كانالهاى آبيارى و قنوات و مزارع در حقيقت زمينه اقتصادى رى را تخريب كردند، امّا محمود غزنوى ضمن غارت «هزار هزار (يك ميليون) دينار از اموال رى و جواهراتى به قيمت پانصد هزار دينار»(1) دستور داد تا «كتابهاى مردم رى را ـ پنجاه خروار ـ زير جسد صاحبان آنها».(2) بسوزانند، باعث انقطاع فرهنگى در شهر رى شد.
بنيانهاى اقتصادى شهر رى
شهر رى علىرغم تعرضات و مناقشات سياسى و اختلافات درونى از قدرت بالقوه اقتصادى هميشه بهرهمند بود. بنيانهاى اقتصادى اين شهر را مىتوان در تجارت، صنايع و كشاورزى جستجو كرد در زمان خلافت مامون «رى 000/000/12 درهم همراه با بيست هزار رطل طلا ماليات».(3) پرداخت مىكرد، نشان از شكوفايى اقتصادى اين شهر داشته است. رونق اقتصادى به حدى بود كه دينار رازى به صورت سكه رايج مورد معامله بود و اصولاً اين «شهر محمديه [رى [مهمترين ضرابخانه آن ايالت [جبال] بود.»(4)
به نظر مىرسد كه به سه بنيان مذكور بايد بيشتر به كشاورزى توجه كرد، مىدانيم كه رى زادگاه زرتشت بود و نيز اين شهر به صورت مركز و محل تجمع نمايندگان
1. آلبويه و اوضاع زمان ايشان، ص 312.
2. حماسه كوير ـ دكتر باستانى باريزى، چاپ دوم، اميركبير، ص 607.
3. تاريخ مفصل اسلام از طلوع اسلام تا عصر حاضر، بخادالدين حسين اصفهانى (عمادزاده) جلد اوّل، چاپ دوم، كتابفروشى اسلام، ص 514.
4. سرزمينهاى خلافت شرقى، ص 231.
(377)
مذهب زرتشت هم به حساب مىآمد.(1) و همينطور توجهى كه آيين زرتشت به امر كشاورزى داشته به عنوان شرط ذهنى و حاصلخيزى دشت رى كه هر محصولى را به عمل مىآورد به عنوان شرط عينى سبب شده بود كه كشاورزى بستر اصلى اقتصادى اين شهر از دوران باستان تاكنون بهشمار آيد.
تجارت: مسيرى كه از شرق اقصى شروع و تا غرب امتداد داشت و به «جاده ابريشم» مشهور بود در محل تلاقى خود با رى انشقاق پيدا مىكرد و از اين شهر شعبهاى از آن راه به ديگر شهرها چون خراسان، اصفهان و شيراز و نيز شعبهاى از طريق همدان به بين النهرين امتداد مىيافت. اين موقعيت مكانى باعث شد كه تجارت و بازرگانى در رى رونق فراوانى بيابد از اينرو است كه در كتب متعدد چون حدود العالم، احسن التقاسيم و معجم البلدان و مختصر البلدان ابنفقيه از رى به نام «بابالتجار» ياد بشود.
صنعت: از ويژگيهاى اقتصاد سنتى اين است كه ابزارهاى توليدى مورد استفاده عموما در همان محل ساخته مىشد و اگر ابزارى به دليل مرغوبيت مشهور مىشد تا حد محدودى پراكنده مىشد تدقيق در ساختمان ابزارهاى سنتى اين حقيقت را روشن مىسازد كه ابزار توليد يك صنعت خاصى در مناطق مختلف كار كرد يكسان دارد امّا ابزار هر منطقه داراى شكل مخصوص و متناسب با شرايط همان منطقه است.
سفالگرى يكى از فنون و مهارتهاى اقوام ايرانى است. قديمىترين مكتوب درباره اين صنعت درونديداد اوستا است آنجا كه «جم پرسيد بگو بدانم غار را كه اهورمزدا دستور داده چگونه بايد بسازم! اهور مزدا گفت: اى جم پسر ديو جهان زمين را با پاى خود لگد مال كن، و با دست خود خمير مايه بساز، همچنانكه خاك را كوزهگر تبديل مىكند».(2) اين صنعت در شهر رى هم مسبوق به قديم است و هم رايجترين فن در
1. طوفان هفتگى شماره 1، شهريور 1307، مقاله دكتر بهرامى، ص 4.
2. مجموعه قوانين زرتشت ياونديداد اوستا، جيمس دارمستتر، ترجمه موسى جوان، 1342، ص 82.
(378)
آنجا بهشمار مىرفت. كاوشهاى «اريك اشميد» باستانشناس آمريكايى در اطراف «چشمهعلى» منجر به كشف «ظروفى سفالين و منقش متعلق به حدود شش تا چهار هزار سال قبل»(1) شد.
سفالهاى ساخته در رى داراى سه ويژگى بود كه سفالهاى كاشان فاقد آن بودند. اوّل اينكه هنرمندان اين شهر بر روى ظروف ساخته شده طرحهايى از زندگى بشرى محصور در اشكال جانوران خيالى ايجاد مىكردند.(2)
ديگر آنكه بر روى سفالها نقوش برجسته ايجاد مىكردند به اين صورت كه «طرح را جداگانه مىساختند و به رنگ طلايى مىآراستند و آنگاه آن را روى ظروف مىچسباندند».(3) ويژگى سوم «بطور كلى در شيوه رى، بيشتر از نقوش مينياتور براى تزئين سفالينهها استفاده مىشد».(4)
سفالگران شهر كاشان با ساخت كاشيهاى لعابى شفاف و خطاطى بر روى آنها از لحاظ هنرى رقيب شهر رى بودند امّا «پس از انهدام رى در سال 1222 ميلادى سفال سازان رى در صنعت سفال ايران نقش مهمى به عهده نداشتند و سفال سازان مكتب كاشان جاى آنها را گرفتند».(5)
بعد از سفالگرى صنعت پارچه بافى كه در ارتباط مستقيم با فرآوردههاى كشاورزى است رواج كامل داشت و اين صنعت نيز در رى به اوج و اعتلاى خود رسيده بود. بافت پارچههاى دو پرده اختصاصى رى شاهد مدعاى ماست. پارچه ابريشمى نفيسى كه به اين شكل تهيه مىشد به نام «منير رازى» شهرت داشت. علاوه بر اين نوع، پارچه ديگرى در شهر رى بافته مىشد «كه مانند برديمانى شهرت داشته و
1. رى باستان، جلد اوّل، ص 9.
2. ر.ك: به شاهكارهاى هنر ايران، آرتر، ايهام پوپ، ناتل خانلرى، 1327، ص 80 .
3. همان ماخذ، ص 82.
4. همان ماخذ، ص 81.
5. تاريخ اجتماعى كاشان حسن نراقى، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1365، ص 201.
(379)
عدنى ناميده مىشد».(1)
كشاورزى: امام فخر رازى در «يواقيتالعلوم و درارى النجوم» اشاره مىكند كه كشاورزى اولين صناعتى بود كه خدا آن را به آدم تعليم داد. او كشاورزى را اكسير اعظم دانسته كه نظام عالم و بقاء بنىآدم در گرو آن قرار دارد.
در مقدمه ابنخلدون و نيز كتاب «هفت اقليم» امين احمد رازى، اقليمهاى هفتگانه به تفصيل شرح داده شده است. چنين به نظر مىرسد كه آنها روى اقليم چهارم به عنوان يك منطقه مساعد براى كشاورزى تاكيد داشتهاند. امين احمد رازى درباره اقليم چهارم كه شهر رى هم جزء آن است چنين مىگويد: «اين اقليم تعلق به آفتاب دارد و وسط معمورى عالم و مسكن اشراف اولاد بنىآدم است و متوطنان اين اقليم به حسب صورت و سيرت افضل اولاد بشرند و به وفور حسن خلق و لطف طبع مظهر اصناف و فضل و هنر»(2) هستند.
از آنجا كه دشت رى بر روى خاكسترهاى آتشفشانى دوران سوم قرار دارد داراى خاكهاى زراعى مناسب و بافت خاكهاى متعددى است خصوصا كه رشته كوههاى البرز در شمال اين دشت واقع شده و اين به معناى آن است كه دشت رى بر روى مخروطافكن البرز قرار گرفته و خاكهاى رسوبى داراى مواد كافى و مورد نياز براى رشد گياهان است. اين كيفيت خاك زمينه بالقوهاى است كه فعاليت كشاورزى دورى را ميسر و باعث رواج آن شده است.(3) فرآوردههاى زراعى در رى به دليل مرغوبيت
1. آلبويه و اوضاع زمان ايشان، ص 773.
2. هفت اقليم امين احمد رازى، تصحيح جواد فاضل، ج 2، ص 3.
3. در گذشته دو سد باعث مىشد تا آب رودخانه كرج و حبلهرود مهار شود. سد بيجين در جنوب غربى و بند عليخان در جنوب شرقى قرار داشت. سد بيجين به مرور ايام تخريب شد ولى بند علىخان را پدر امينالسلطان براى نابودى راه شاهى كه از تهران به قم مىرفت و رونق پيدا كردن راه جديد دستور داد تخريب كردند زيرا مردم به خاطر نزديكى راه شاهى كه از روى بندر عليخان مىگذشت تردد مىكردند.
(380)
از اشتهار خاصى برخوردار بود. صاحب كتاب لطائفالمعارف در صفحه 184 مىنويسد: «انار ملس ـ يعنى بزرگ و باهسته ـ بهترين نوعش در رى به عمل مىآمد.» هلو در رى به خوبى به عمل مىآمد و در گذشته «شفتالوى رى كه آن را خشك مىكردند به نقاط ديگر صادر مىكردند.»
قسمتى از خراج رى كه بالغ بر «صد هزار دانه انار و هزار رطل شفتالوى خشك براى سلطان حمل مىشد.» از فعاليت كشاورزى در اين شهر به دست مىآمد. صاحب كتاب نزهةالقلوب درباره رونق و فعاليت كشاورزى شهر رى مىنويسد: «غله و پنبه آنجا سخت نيكو و بسيار بود و اكثر اوقات آنجا فراخى و ارزانى باشد و قحط و غلا از روى ندرت اتفاق مىافتد و از آن ولايت غله و ديگر ارزاق به بسيار ولايات برند.»
درباره انگور مؤلف دانشمند رى باستان از كتاب «آثار البلاد» نقل مىكند «انگور در زمستان به دست نمىآيد لكن در رى نوعى كه آن را ملاحى گويند و دانههاى آن به درشتى خرماى نارس و خوشه آن به بزرگى خوشه خرما، و وزن آن گاه به صد رطل مىرسد، تا زمستان دوام مىيابد».
ناامنى در سراسر «جاده ابريشم» كه با علل و انگيزه مختلف بهوجود آمده بود. همراه با گسترش و تجهيز و ناوگانهاى دريايى كه به ايجاد «راه ابريشم آبى» منتهى شد، عاملى بود كه اقتصاد شهرهاى حاشيه اين راه باستانى را بىرونق سازد. شهرهاى بسيارى مثل ابرقو در پى اين واقعه به كلى فراموش شدند. زيرا اهميت اين شهرها در برقرارى جاده ابريشم بود امّا شهرهايى مثل رى كه توانمنديهاى اقتصادى ديگرى مانند صنايع و كشاورزى در بطن خود داشتند، توانستند به حيات اقتصادى خود ادامه دهند. رونق كشاورزى در شهر رى نه به دليل مساعدت عوامل توليد زراعى آب و خاك بلكه بيشتر به خاطر نسج گرفتن واحد توليد زراعى كه به «بُنه» مشهور است، باعث تداوم فعاليت كشاورزى در اين شهر
(381)
شده بود. تشكيل بنههاى زراعى به اعتبار و بر محور مهمترين عامل كشاورزى يعنى آب قرار دارد و منابع آب در رى علاوه بر رودخانههاى جارى در دشت رى بيشتر از قنوات موجود تأمين مىشد.
ويژگيهاى جمعيتى شهر رى
شهرستان رى يكى از شهرستانهاى استان تهران است كه با 2996 كيلومتر مربع مساحت در قسمت مركزى استان تهران واقع شده و مركز آن شهر رى است. اين شهرستان با 4 بخشى كه شامل 8 دهستان است مجموعا داراى 199 آبادى است.
براساس آمار سال 65 جمعيت اين شهرستان بالغ بر 751551 بوده كه اين رقم در سال 70 به 853049 نفر افزايش يافته است، كه از اين تعداد 572779 نفر ساكن در شهر و 280270 نفر نيز در روستاها مىباشند. به عبارت ديگر 67% جمعيت اين شهرستان در نقاط شهرى و 33% جمعيت آن در نقاط روستايى ساكن هستند.
همين مطالعه آمارى نشان مىدهد كه جمعيت اين شهرستان ظرف 5 سال نسبت به سال 65 به ميزان 5/13 درصد افزايش يافته است. به عبارت ديگر با اين روند و با در نظر گرفتن سير صعودى افزايش جمعيت پيشبينى مىگردد كه جمعيت اين شهرستان در يك دوره 28 ساله دو برابر گردد. ميزان افزايش جمعيت از سال 65 تا 70 در شهرستان تهران 2/7 درصد در شهرستان رى 5/13 بوده است. و اين بدان معنى است كه درصد افزايش جمعيت در شهر رى بيشتر از شهرستان و شهر تهران است.
همچنين با بررسى اطلاعات آمارى به دست آمده به اين نتيجه دست مىيابيم كه شهرستان رى از حيث جمعيت شهرى پس از شهرستان تهران، كرج و قم بالاترين رتبه و از لحاظ جمعيت روستايى نيز پس از شهرستان شهريار بيشترين جمعيت روستايى را دارا مىباشد.
(382)
(8)
تاريخ
زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
و
امامزادگان مجاور
تاليف
حسين مؤذنى
(1378ه .ش)
(383)
(384)
بسماللّه الرحمن الرحيم
«من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا»
دين مبين اسلام بعد از رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و ائمه اطهار عليهمالسلام دست به دست چون امانتى گرانقدر با تحمل زحمات و مشقات بيش از حد بهترين بندگان خدا به دست ما رسيده است. چه خونهاى پاكى كه در راه حفظ دين خدا ريخته شد. واقعه كربلا و اسارت اهل بيت سيدالشهداء عليهالسلام شمهاى از آن است، اگر به تاريخ اسلام مراجعه كنيم چه بسيار پارههاى تن رسول خدا صلىاللهعليهوآله و جگر گوشههاى فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در راه حفظ دين و اعتلاى شريعت، اسارتها و زندانها كشيدند. خلفاى جور و اياديشان، آنان را در گروههاى 10 تا 100 نفرى سر بريده، زنده ميان پايههاى كاخهايشان نهادند و يا در زندانهاى بدون سقف در گرماى جانفرساى حجاز و بغداد زندانى كرده و چه بسيار از اين بزرگواران زير آفتاب سوزان جان سپردند. ازدياد امامزادگان مدفون در ايران خود دليل بارز ديگر بر ناامن بودن حجاز و عراق، وطنهاى اين مجاهدان راه خدا مىباشد كه از ظلم خلفاء جور ناچار به جلاى وطن گرديده، گروه گروه بهطور ناشناس وارد ايران شده و در دور افتادهترين نقاط، گمنام از دنيا رفتهاند. (البته با كمى تأمل گرچه اين جلاى وطنها براى آنان بسيار مشكل بوده ولى براى ما ايرانيان داراى بركات بىشمارى مىباشد كه يكى از آنها ترويج مذهب حقه شيعه و ولايت على عليهالسلام و اولاد او بوده است.) در تاريخ آمده: عيسى بن زيد بن على بن حسين عليهالسلام يكى از كسانى است كه از جور حكومت عباسى گريخت و در كوفه بهكار سقايت پرداخته و مخفيانه و ناشناس زندگى مىكرد. ايشان پس از بيست سال وقتى با برادرزادهاش روبرو شد، گوشهاى از رنج و تعب خويش را چنين شرح داد: عموجان با اندك درآمد آب كشى ازدواج كردم و ثمره آن ازدواج، دخترى بود كه به سن بلوغ رسيد و در آن سن مرگ او را از دستم گرفت. آنچه مرا بيشتر از مرگش آزار مىدهد اين كه او از دنيا
(385)
رفت ولى ندانست كه از سلاله حضرت زهرا عليهاالسلام است و من نيز نتوانستم حقيقت را به او بگويم. حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نيز نمونه بارز ديگرى مىباشد. ايشان با اينكه از موقعيت و جايگاه علمى والائى برخوردار بودند، سختيها را به جان خريده و به جاى رفتن به سوى خلفاى جور و كسب آسايش دنيا، به سوى خدا رفت و تعهد به دين و اطاعت از ولى امر زمان او را وادار به جلاى وطن و ترك خانمان نمود.
اين شخصيت گرانقدر در سن متجاوز از 75 سالگى، پياده و بدون توشه راه از سامره به رى هجرت نمود، داخل سرداب منزلى مخفيانه سكنى گزيد و تا پايان عمر به انجام مسؤوليت خطير خود كه، ترويج دين مبين و پاسخ به مشكلات دينى شيعيان رى بود پرداخت.
«ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم »
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام اگر امامزاده هم نبود از اين جلال و عظمت برخوردار بود.
سعى حضرتش بر آن بود رواياتى را كه از امامان بزرگوار و مشايخ خود امانت گرفته به راويان امين بسپارد و در اين راه غريبانه، به دور از وطن، اهل و عيال از دنيا رفت. امّا چون مردى مؤمن و با تقوى و مطيع امام زمان خود بود فراموش نشد، مىبينيم كه اين گوهر تابناك پس از 1168 سال بر تارك رى همچون خورشيد مىدرخشد و زائران آن حضرت را حد و حسابى نيست و چه حاجتمدانى كه طى اين دوران او را نزد خدا شفيع قرار داده و خدا نيز به احترام ايشان حوائج آنان را برآورده و مىآورد و يقينا تا قيامت اين بارگاه ملكوتى ماوى و ملجاء دردمندان خواهد بود، و روز بروز بر درخشش اين بقعه منوره افزوده خواهد شد. بايد توجه داشت تنها امامزاده بودن ارزش و شرف نيست، اين ويژگى وقتى با ارزش است كه با تقوى همراه باشد والسلام على من التبع الهدى.
خادم كتابخانه مركزى آستان مقدس ـ حسين موذنى
(386)
فرزند مجتبى گوهر درج احمدى
عبدالعظيم عليهالسلام لمعه نور محمدى
بارگاه منور حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه امام هادى عليهالسلام ثواب زيارت آن را برابر با زيارت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام دانستهاند و رهبر معظم انقلاب در سخنانشان شهر رى را قبلهگاه تهران ناميدند و قريب 13 قرن است كه زيارتگاه مسلمانان بهخصوص شيعيان جهان بوده و هستند زائرانىكه از سايربلاداسلامى و غيراسلامىاين زيارتگاه را زيارت كرده و يا آرزوى زيارت آن را دارند. بياد دارم بزرگى مىگفت به سفر حج مشرف شده بودم در مدينه يكى از كسبه وقتى فهميد من ايرانى و اهل رى هستم با من هم عهد شده گفت:من دو شب جمعه بهنيابت تو به حرم رسول خدا صلىاللهعليهوآله مشرف مىشوم و به جاى تو زيارت مىكنم مشروط به اينكه يك شب جمعه تو به نيابت من به حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام رفته به جاى من زيارت كنى. پس در اقصى نقاط جهان هستند افرادى كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را مىشناسند و آرزوى زيارتش را دارند.
بار خدايا تو را سپاس مىگوئيم كه بر ما منت گذارده و ما را در زمره خادمان آن حضرت قرار دادهاى، از تو مىخواهيم اين شرف را بر ما تداوم بخشى و علاقهمندان به زيارتش را توفيق زيارت عطا فرمائى انشاءا... .
نام و نسب حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
نگين درخشندهاى كه قرنهاست در مركز رى پرتوافشانى مىكند مدفن بزرگ مردى از سلاله امام حسن مجتبى عليهالسلام مىباشد كه نام شريفش عبدالعظيم عليهالسلام و كنيه مباركش ابوالقاسم و لقب آن بزرگوار بهخاطر كرامات بيش از حدش سيدالكريم بوده و سلسله نسب آن حضرت تا امام حسن مجتبى عليهالسلام عبارت است از: عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليهالسلام پس معلوم مىشود با چهار واسطه، فرزند امام حسن مجتبى عليهالسلام مىباشند.
(387)
دوران حيات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در دوران امامت امام موسى بن جعفر عليهالسلام متولد گرديده و در مورد تاريخ تولد ايشان سند دقيقى در دست نيست، تنها يك مورد در تذكره عظيميه تأليف مرحوم كلباسى، تولد آن حضرت روز 4 ربيعالثانى سال 173 هجرى نقل شده و تا آنجا كه مشخص است حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در دوران كودكى پدر خود عبدا... را كه امير «قافه» بود از دست داده و تحت سرپرستى جدش على (سديد يا شديد) قرار گرفت.
از مطالعه تاريخ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام اين مطلب روشن است كه او نسبت به ائمه زمان خود اخلاص و اعتقاد كامل داشته است. ايشان در زمان خود داراى موقعيت علمى ممتاز بوده و با بزرگان شيعه و روات درجه اوّل مجالست داشته است و با عده كثيرى از اصحاب امام جعفر صادق عليهالسلام و امام موسى كاظم عليهالسلام و امام رضا عليهالسلام مانوس بوده است.
مجالست حضرت عبدالظيم عليهالسلام با هشام بن حكم، ابن ابىعمير، على بن جعفر و حسن بن محبوب كه از مشايخ زمانه بودند و نقل حديث حضرت از آنها دليل بارزى است كه وى داراى مقام والائى بوده است. علت ناميدن حضرت به شاهزاده عبدالعظيم عليهالسلام اين است كه پدر او، عبدا...، امير «قافه» بوده و عرب براى امير چند معنى ملحوظ مىدارد كه يكى از آنها شاه است.
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام چند تن از ائمه را درك نمود
1ـ طبق حديثى در اختصاص مرحوم مفيد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام محضر مبارك امام هشتم را درك كرده و از وى حديثى نقل مىكند، از اين حديث پيدا است كه وى مورد علاقه و اطمينان آن بزرگوار بوده و نهايت احترام را نزد آنجناب داشته و از لحن روايت معلوم است كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام زمان حضور در محضر امام رضا عليهالسلام ،
(388)
مرد موقر و جاافتادهاى بوده و ايشان اعتماد كاملى به وى داشتند، زيرا متن روايت منقوله، موعظه، پند و نصيحت است، كه امام رضا عليهالسلام در مورد دوستانشان فرمودند.
2ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام راوى هشام بن حكم است و روايت او در كافى از هشام آمده، هشام هم در سال 198 يعنى قبل از حضرت رضا عليهالسلام از دنيا رفته و اين خود نشان مىدهد، آن حضرت در اين زمان جزء روات بوده است.
3ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از راويان حضرت جواد عليهالسلام بوده و احاديث فراوانى از آن بزرگوار روايت نموده است.
4ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام عمده روايات خود را از امام على النقى عليهالسلام نقل نموده كه مشخص مىشود ايشان محضر آن امام همام را بيشتر درك نموده و در زمان اين امام بزرگوار از دنيا رفت و هم ايشان فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را برابر با زيارت سيدالشهداء عليهالسلام بيان فرمودهاند.
جايگاه حضرت عبدالعظيم در مجلس امام دهم عليهماالسلام
روزى برخى از نزديكان امام دهم عليهالسلام به ايشان عرض كردند شما عنايت و توجهى كه نسبت به عبدالعظيم حسنى داريد بيش از همه است و او را كنار خود مىنشانيد، آن حضرت پاسخ را به روز بعد موكول فرمودند، فرداى آن روز زمانى كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در مجلس درس حاضر شدند امام به او فرمود يا عبدالعظيم جاى پاى خود بنشين ايشان اطاعت فرموده در آستانه در نشستند سپس امام عليهالسلام از نفر بالاى دستى سئوالى نمود نتوانست پاسخ دهد جواب سؤال را حضرت عبدالعظيم عليهالسلام داده امام عليهالسلام فرمود اى عبدالعظيم جاى خود را با او عوض كن، سئوالات امام بدين منوال ادامه داشت تا حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كنار دست امام هادى عليهالسلام قرار گرفت سپس آن حضرت فرمود دليل توجه من كه ديروز سؤال نموديد مرتبه علمى ايشان است كه جايگاه او را كنار من قرار مىدهد، حاضران سكوت كرده و جوابى نداشتند.
(389)
شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم نزد امامهادى عليهماالسلام
عبدالعظيم حسنى عليهالسلام فرمود: بر مولاى خود على بن محمد عليهالسلام وارد شدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد فرمود مرحبا بك يا اباالقاسم، انت ولينا حقا. عرض كردم: اى پسر پيغمبر ميل دارم عقايد دينى خود را بر شما عرضه بدارم اگر مورد تأييد باشد بر او ثابت باشم، تا به لقاى خداوند برسم، سپس اعتقادات خود را در مورد اصول (توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد) و فروع دين (نماز، روزه، خمس، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تبرى و تولى) سؤال و جواب در قبر، قيامت، ميزان، صراط، بهشت و دوزخ بيان داشت.
سپس اعتقاد خود را در مورد امامت اميرالمؤمنين عليهالسلام تا امام هادى عليهالسلام بيان نمود، آنگاه امام فرمودند بعد از من فرزندم حسن و بعد از او پسرش مهدى كه هم نام با رسول خداست و به امر خدا ظهور خواهد نمود امامند، حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نيز به امامت آن دو امام شهادت داد. در اين هنگام حضرت هادى عليهالسلام فرمود: اى اباالقاسم به خدا سوگند اين معتقدات شما همان دين خدا است كه براى بندگانش برگزيده، بر اين عقيده ثابت باش، خداوند تو را به همين طريق در زندگى دنيا و آخرت پايدار بدارد و باز فرمودند انت ولينا حقا (تو به حق دوست مائى). بايد توجه داشت امام معصوم اهل غلو و تعارف نبوده و اطلاق اين صفت برازنده مقام حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بوده است.
(390)
فضائل حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از زبان ائمه
ان كنت زرت عبدالعظيم برى كمنزار الحسين عليهالسلام بكربلا
1ـ ابنقولويه در كامل الزيارات (باب 107 ص 324) از على بن حسين بن موسى بن بابويه و او از محمد بن يحيى اشعرى عطار قمى روايت كرده يكى از اهالى رى گفت بر حضرت ابوالحسن العسكرى امام هادى عليهالسلام وارد شدم آنجناب از من پرسيد كجا بودى؟ عرض كردم به زيارت سيدالشهداء رفته بودم آن حضرت فرمود بدان و آگاه باش اگر قبر عبدالعظيم حسنى عليهالسلام را كه در نزد شما است زيارت كرده بودى مثل آن است كه حضرت حسين بن على عليهالسلام را در كربلا زيارت كرده باشى.
شد طواف مرقدش هم پايه با قبر حسين!!
زائر او زائر حق است بىتشويش و بيم!!!
2ـ صاحب بن عباد در رساله خود مىنويسد: شخصى از اهالى رى به نام ابوحماد رازى مىگويد: خدمت حضرت هادى عليهالسلام رسيدم و از آنجناب مسائلى را پرسيدم، هنگامى كه اراده كردم از محضر ايشان بيرون شوم: فرمودند: هرگاه مشكلى در دينت براى تو پيش آمد آن را از عبدالعظيم حسنى كه در نزد شماست بپرس و سلام مرا هم به او برسان.
3ـ ابونصر بخارى از ابوعلى محمد بن همام از حضرت امام حسن عسگرى عليهالسلام روايت كرده كه در نزد آن جناب از عبدالعظيم حسنى عليهالسلام صحبت به ميان آمد فرمود اگر نبود عبدالعظيم عليهالسلام مىگفتم على بن زيد بن حسن بلاعقب است و فرزندى از خود باقى نگذاشته. در واقع به فرموده امام معصوم عليهالسلام آن حضرت باعث افتخار و مباهات فرزندان زيد بن حسن بن على عليهالسلام مىباشد.
(391)
گفتار علماء درباره حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
نجاشى در رجال خود حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را پس از ذكر شجرهاش صاحب خطب اميرالمؤمنين ذكر نموده است. مرحوم ميرزا حسين نورى محدث قرن اخير در مستدرك الوسائل صفحه 614 ذكر نام و معروفيت وى را به امانت و درستكارى و راستگوئى و اهل زهد و عبادت بودن تأكيد مىنمايد و از قول ابوالحسن الهادى پاداش زيارت او را بهشت مىداند. (من زار عبدالعظيم عليهالسلام برى وجبت له الجنه).
مرحوم كجورى در روح و ريحان از قول سيدمرتضى علم الهدى حديث عرض دين آن حضرت را نقل كرده است. مرحوم مجلسى در هدية الزائرين ص 546 از مزارات معلوم و مشهور، مرقد منور حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را در مقابر شجره رى ذكر مىكند شيخ الطائفه در رجال خود حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را از اصحاب امام هادى عليهالسلام ذكر كرده و در پايان نام او را به رضىاللّه عنه ياد نموده كه رضىاللّه عنه نزد اصحاب حديث با اهميت است. علامه حلى در خلاصه الاقوال، حضرت عبدالعظيم را جزء ثقات و ممدوحين ذكر كرده مرحوم صدوق در صفحه 92 ثواب الاعمال از محاسن برقى حديثى را از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل كرده و صاحب محاسن او را رضى قلمداد نموده است.
مرحوم صدوق در من لايحضره الفقيه كتاب صوم باب يوم الشك حديثى را از قول حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل نموده و گفته اين حديث نادر است و من جز در طريق عبدالعظيم عليهالسلام نديدهام و او هم مرضى است، اين گفتار نهايت اعتماد را مىرساند.
محمد بن على اردبيلى در جامع الرواه گفتار شيخ طوسى و نجاشى را ذكر كرده است. مرحوم ميرداماد رحمتاللّه عليه در راشحه خامسه از (رواشح السماويه) گفته: واضح است كه طريق عبدالعظيم حسنى عليهالسلام مدفون در مسجد شجره رى (حسن)
(392)
شمرده شود زيرا كه اهل حديث و علماء رجال وى را مدح و توصيف و تمجيد نمودهاند. اگرچه در گفتار علماء به توثيق او تصريح نشده است.
من معتقدم افراد روشن و بصيرى كه در حديث تخصص داشته و در حالات رجال و محدثين مطالعات كافى دارند از اينكه تصريح به توثيق اين محدث بزرگوار نشده اظهار ناراحتى مىكنند و اين سكوت را زشت مىشمارند، مگر حضرت هادى عليهالسلام به او نفرمود، تو به حق از دوستان ما هستى اين فرمايش امام عليهالسلام جامعترين تعريف درباره حضرت عبدالعظيم عليهالسلام با در نظر گرفته شرافت، نسب و عظمت خانوادگى اوست، اكنون تمام اينها دلالت دارد كه وى مردى شريف و بزرگوار، خوش نفس و خوش عقيده بوده و اخبارى كه در زيارت او از امام على النقى عليهالسلام رسيده و محدثين بزرگى چون صدوق و ابنقولويه آنها را در كتب خود ذكر كردهاند شاهد گويائى از مقام ارجمند وى در نزد معصومين عليهمالسلام است و گفتار دو عالم بزرگوار فوقالذكر كفايت مىكند كه طريق حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را در درجه عالى از صحت بدانيم و اخبار و احاديث منقول وى را در اعداد «صحاح» بشماريم مرحوم شيخ عبداللّه ممقانى در تنقيح المقال درباره حضرت عبدالعظيم عليهالسلام سخن گفته، نوشته است علت عدم تصريح محدثين و فقها به توثيق ايشان جلالت و بزرگوارى وى بوده كه او را ثقه ذكر كنند، زيرا مقام آن حضرت فراتر از ثقه مىباشد. مرحوم شيخ عباس قمى در سفينه البحار گفتار صاحب بن عباد و بقيه علماء را آورده و در مورد زيارت ايشان فضيلت زيادى را ذكر نموده است.
مخالفت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام با خليفه وقت
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از سادات حسنىايست كه امام را واجب الاطاعة مىداند او در مقابل آنها از خود هيچ ارادهاى نداشت و خود را مطيع محض ولى امر زمان خود
(393)
مىدانست و در امور دين خود قدم به قدم به فرمان امام زمان خود بود.
امام هادى عليهالسلام كه در زمان خليفه جابرى چون متوكل زندگى مىكرد و دائم، آن ظالم وسيله آزار امام را فراهم نموده، او را در محل درندگان مىانداخت و يا ايشان را شبانه بدون عمامه به مجلس شراب مىبرد و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه مبارزه با ظلم و جور از اصول اعتقاديش بود، به افشاگرى و مخالفت با دستگاه حكومت غاصب بنىعباس بهويژه متوكل پرداخت، از اينرو مورد غضب وى واقع گرديد و دستور توقيف و حبس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را صادر نمود، امام عليهالسلام جهت حفظ جان آن بزرگوار و رفع مشكلات شرعى شيعيان،ايشان را بهعنوان نماينده خودبه رى فرستادند.
ورود حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به رى و وفات آن بزرگوار
احمد بن محمد بن خالد برقى مىگويد: عبدالعظيم عليهالسلام در حال بيم و فرار از خليفه وقت به عنوان پيك و نامهرسان وارد شهر رى شده و در محله سكة الموالى درون سرداب منزل يكى از شيعيان مخفيانه ساكن شد، آن حضرت روزها را روزه مىداشت و شبها را مشغول عبادت بود و گاهى نيز از منزل مخفيانه خارج مىشد و قبرى را كه در مقابل قبر اوست زيارت مىكرد و مىفرمودند اين قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليهالسلام است. (كه همان حمزه بن موسى عليهالسلام است) به تدريج شيعيان از وجود آن حضرت به عنوان نماينده امام عليهالسلام با اطلاع شده و جهت حل مشكلات دينى خود به وى مراجعه مىنمودند و تنها او را نماينده امام مىشناختند و از جايگاه علمى و اصل و نصب او اطلاعى نداشتند تا اينكه پس از مدتى آن بزرگوار بيمار شده و از دنيا رفت. ضمن غسل و تكفين، نامهاى از جيب ايشان بهدست آمد كه در آن، حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نسب شريف خود را به ترتيبى كه قبلاً ذكر كرديم بيان فرموده بود.
(394)
شيعيان پس از شناخت وى، بدنش را با احترام، غسل داده و در كنار درخت سيبى دفن نمودند، كه آن محل همين جايگاه فعلى است. مشهور است شب فوت آن حضرت، دو برادر رسول اكرم صلىاللهعليهوآله را در خواب ديدند كه به آنان فرمود: فردا يكى از پارههاى تن من در سكهالموالى از دنيا مىرود او را در باغ خود پاى اين درخت سيب دفن نمائيد. آن دو برادر نيز بدن مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را در همان محل دفن كرده و باغ را وقف حضرت نمودند. (وفات وى 15 شوال 252 ق ذكر شده است.)
بدين علت در زيارتنامه قبلى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ذكر گرديده بود: السلام عليك ايهاالمدفون عندالشجره التفاح
تاليفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بجز قريب 80 حديث كه فعلاً در دست مىباشد دو كتاب تأليف نموده، يكى از آنها كتابى است به نام خطب كه فرمايشات حضرت على عليهالسلام است و آنها در نهجالبلاغه موجود مىباشد و ديگر، كتابى است به نام يوم و ليله كه صاحب بن عباد محتواى آن را فرائض روز و شب ذكر نموده است.
احاديث از قول حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
1ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام با چند واسطه از قول مفضل بن عمر گويد: حضرت صادق عليهالسلام مىفرمود: هركس خداوند را عبادت كند بدون اينكه احكام عبادى را از امام صادقى بشنود پروردگار او را به مشقت و سختى گرفتار خواهد كرد، و كسى كه مسائل دينى را از غير محلى كه خداوند تعيين فرموده اخذ كند و مدعى شود كه دين صحيح همين است اين چنين آدمى در زمره مشركين خواهد بود.
2ـ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام با چند واسطه از قول اسباط گويد: در خدمت حضرت
(395)
صادق عليهالسلام بودم مردى از وى درباره آيه شريفه «ان فى ذلك لايات للمتوسمين / و انها لسبيل مقيم» سؤال مىكرد، راوى گفت: حضرت به او فرمودند: مقصود از (متوسمين) ما هستيم و (سبيل مقيم) هم راهى است كه ما آن را بپا داشتهايم يعنى بايد از طريق ما بروند تا به سر منزل مقصود برسند.
3ـ حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از حضرت رضا عليهالسلام روايت كرده كه آنجناب فرمود: سلام مرا به دوستانم برسان، و به آنان بگو در دلهاى خود از براى شيطان راهى باز نكنند، و آنها را امر كن به راستگويى در گفتار و اداء امانت و اين عمل آنها موجب نزديكى به من مىشود.
4ـ حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از حضرت جواد عليهالسلام ، ايشان از پدرش و او از جدش روايت كرده كه فرمود، از حضرت صادق عليهالسلام شنيدم مىفرمود: سرپيچى از فرمان و دستورات پدر و مادر از گناهان بزرگ است زيرا خداوند (عاق) را ستمگر و بدبخت معرفى فرموده و او را به سختترين عذابها وعده داده است.
5ـ حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام فرمود: به حضرت جواد عليهالسلام عرض كردم، از پدرانت براى من حديثى روايت فرما حضرت فرمود، پدرم از جدش و او از پدرانش، از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده كه فرمود: شما هرگز نمىتوانيد مردم را بهوسيله ثروت و مالى كه در دست داريد به خود متوجه سازيد، بلكه آنان را بهوسيله اخلاق و روش صحيح به خود نزديك كنيد. گويد، عرض نمودم بيشتر بيان نمائيد فرمودند: بد توشهاى است براى روز قيامت دشمنى كردن با بندگان خدا و ...
6ـ حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام فرمود، از حضرت ابوالحسن هادى عليهالسلام شنيدم مىفرمود: مقصود از (رجيم) از رحمت و آمرزش دورشدن، و از درگاه خداوند رانده شدن مىباشد (و او شيطان است) و هيچ مؤمنى او را به ياد نمىآورد مگر با لعن و نفرت.
(396)
اولاد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
در عمدة الطالب ص 49 و ابونصر بخارى در سرالسلسله العلويه ص 24 ذكر كردهاند كه عبدالعظيم عليهالسلام را فرزندى بود به نام محمد بسيار باوقار و متقى، زاهد و عابد وى از دنيا رفت و از او اولادى به جاى نماند ابونصر گويد عبدالعظيم عليهالسلام دخترى داشت به نام (امسلمه) و اين بانو زوجه محمد بن ابراهيم بن حسن بود و از او سه پسر به نام حسن، عبدا... و احمد باقى ماند، بنابراين قول حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از طرف پسر بلاعقب است و اعقاب او از طرف دخترش (امسلمه) مىباشد. در سفينة البحار از كتاب (مجد) روايت كردهاند كه (خديجه) مادر قاسم بن حسن بن زيد بن حسن است و قاسم بن حسن فرزند بزرگ حسن بن زيد بن حسن بن على عليهالسلام است و اين قاسم از طرف پدر و مادر به حضرت مجتبى عليهالسلام مىرسد، زيرا كه مادرش امسلمه دختر حسين بن اثرم بن على بن ابيطالب عليهالسلام بوده، بنابراين حضرت عبدالعظيم عليهالسلام با دختر عموى پدرش ازدواج كرده است.
(397)
مشايخ و اساتيد روايى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
1ـ على بن جعفر
2ـ هشام بن حكم
3ـ حسن بن محبوب
4ـ محمد بن ابىعمير
5ـ يحيى بن سالم
6ـ ابراهيم بن ابىمحمود
7ـ محمد بن فضيل
|
8ـ حسن بن حكم
9ـ صفوان بن يحيى
10ـ سليمان بن جعفر جعفرى
11ـ سليمان بن حفض مروزى
12ـ سهل بن سعد
13ـ موسى بن محمد عجلى
14ـ مالك بن عامر
15ـ حسين بن صباح
|
راويان و شاگردان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
1ـ سهل بن زياد
2ـ احمد بن مهران قمى
3ـ سهل بن جمهور
4ـ ابراهيم بن على
5ـ حسن بن ابىزياد
6ـ حسن بن ابراهيم علوى
7- حسن بن يزيد نوفلى
|
8ـ احمد بن محمد بن خالد برقى
9ـ محمد بن خالد برقى
10ـ عبدا... بن موسى روبانى
11ـ صالح بن فيض عجلى
12ـ عبدا... بن محمد عجلى
13ـ احمد بن حسن
14ـ حمزه بن قاسم علوى
15ـ ابراهيم بن هاشم قمى
|
(398)
آداب زيارت و طريقه توسل به حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
آداب زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام آن است كه بدن را پاكيزه كرده، در صورت مقدور بودن غسل زيارت كند يا وضوگرفته نيت زيارت كند از داخل ايوان قدم به آهستگى برداشته در هر قدما... اكبر گفته با تواضع داخل حرم گردد، ابتدا دو ركعت نماز هديه به روح مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به جاى آورده زيارتنامه را بخوانند، سپس طلب مغفرت نموده حوائج خود را بخواهند.
طريقه ختم توسل به آن حضرت: اگر كسى را مشكلى پيش آمد چهل شب يا سحر پنجشنبه غسل زيارت كرده و از منزل حركت كند بدون آنكه كلامى با كسى صحبت نمايد اين ذكر را بگويد تا به حرم برسد «انى توجهت بك يا اباالقاسم يا عبدالعظيم نجات منك يا سيدالكريم نجنا من الغم بحق بسما... الرحمن الرحيم» سپس داخل حرم دو ركعت نماز هديه به روح مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام خوانده زيارتنامه را بخواند و صلوات بر محمد و آل او بفرستد، هفته چهلم پس از انجام اين اعمال حاجت خود را بخواهد انشاءا... برآورده گردد.
يكى از كرامات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
از منبع موثقى نقل است يكى از تجار بازار تهران را مشكلى پيش آمد، روزى با يكى از همكارانش مشكل خود را در ميان گذاشت، همكار او گفت براى حل گرفتارى خود به حضرت عبدالعظيم عليهالسلام متوسل شو، وى گفت: به آن حضرت نيز متوسل گرديدم و مشكل برطرف نشد، همكار او گفت مشكل توسط حضرت عبدالعظيم عليهالسلام حل شدنى است، ولى تو با اخلاص متوسل نگرديدهاى. حال بنشين تا سرگذشت خود را كه تاكنون براى كسى نگفتهام برايت بازگو نمايم.
من سالهاى گذشته ورشكسته شدم، به طورى كه جهت معاش روزانه خود با تنگنا روبرو گرديدم و تصميم گرفتم جهت رفع گرفتارى به حضرت عبدالعظيم عليهالسلام متوسل
(399)
شوم، براى اين كار نذر كردم چهل هفته پى در پى سحر پنجشنبه پياده به زيارت آن حضرت بروم، 39 هفته سپرى شد، هفته چهلم فرا رسيد كه مواجه با زمستان بود و روز چهارشنبه بعد از ظهر برف شديدى باريدن گرفت، غروب كه به منزل رسيدم برف تبديل به كولاك شده بود و زمين تا زانوهايم پر از برف بود، عيالم كه از قضيه با خبر بود پرسيد مگر امشب به زيارت نمىروى، هفته آخر است گفتم در اين برف و بوران خود آقا هم راضى نيست، انشاءا... هفته ديگر. آن شب زود به خواب رفتم در عالم رويا ديدم بر روى ريل ماشين دودى به طرف شهر رى مىروم، به مقبره شيخ صدوق رسيدم آنجا وضو گرفته دو ركعت نماز خواندم و به سمت حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام حركت كردم از خواب برخاستم شب از نيمه گذشته بود تصميم خود را گرفته آماده حركت شدم، عيالم گفت: چطور شد سرشب نرفتى و حالا كه نيمه شب است و برف هم شديدتر شده! خواب را تعريف نموده و گفتم بايد بروم حتى اگر به قيمت جانم باشد.
به راه افتادم مسير حركتم همانى بود كه در خواب ديدم روى ريل ماشين دودى، بعدها به اين نكته رسيدم كه آن شب تنها راه رسيدن به شهر رى خط آهن بوده والا رسيدن به حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ميسر نبود. راه را بر روى ريل ادامه دادم تا به ابنبابويه رسيدم، به تأسى از صحنه خواب وضو گرفته دو ركعت نماز خواندم و بىدرنگ بهسمت حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام حركت كردم بهحرمكه رسيدم دربها را تازه گشوده بودند، و زمانى تا اذان صبح مانده بود، سرما و خستگى راه، رمقم را گرفته و درگوشه حرم از هوش رفتم، در عالم خواب آقا سيدالكريم را ديدم كنار صندوق ايستاده، روى مبارك خود را به سمت من كرد و پرسيد، چه مشكلى پريشانت ساخته؟
قصه خود را عرض كردم دست به ميان شال كمرش برد و دستمال گرهزدهاى را به كف دستم نهاد و فرمود اين را سرمايه كسب حلال كن انشاءا... مشكلت حل شود. دستمال را گرفته به يكباره همه چيز محو شد. صداى موذن مرا از خواب بيدار كرد و
(400)
تنها چيزى كه از آن خواب براى من باقى مانده بود دستمال گره زده در دستم بود، باز كردم دوازده عدد سكه يك قرانى داخل آن بود برخاسته وضو گرفتم نماز صبح را به جا آورده، با خوشحالى به سمت تهران به راه افتادم. آن 12 سكه را به اين كسب زدم و به سرنوشتى كه تو شاهد آن هستى رسيدم. پس اى دوست عزيز كرامت سيدالكريم جايى نرفته دنبال «اخلاص» باش. اينجا است كه بايد بگوييم:
كس بدين درگه نيامد، بازگردد نااميد
|
گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟
|
تاريخ بناى بقعه منوره
به طورى كه از ذكر ثواب و ترغيب شيعيان به زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام توسط امام دهم عليهالسلام بر مىآيد مرقد آن حضرت از ابتداء دفن، زيارتگاه شيعيان بوده است چه بنا بر مشهور سال وفات آن حضرت بين سالهاى 253 و 252 بوده و سال وفات امام هادى عليهالسلام 254 مىباشد در سال 1347 كه مشغول تعمير و آذين رواق بودند، ديوار و تزئين اوليه بنا پديدار گرديد و بر اثر بررسى كارشناسان روشن شد كه ساختمان اوليه بقعه در نيمه دوم قرن سوم هجرى توسط محمد بن زيد داعى علوى تعمير اساسى يافته و سردر ورودى بنا ابتدا به امر پادشاهان آلبويه و سپس به همت مجدالملك قمى وزير بركيارق بين سالهاى 480 تا 490 از بن، بنا گرديده در اين بنا به جز حضرت عبدالعظيم عليهالسلام گروهى از رجال و بزرگان شيعه و جماعتى از سادات علوى به خاك سپرده شدهاند از اينرو مرحوم صدوق كه اين بنا را ديده آن را مقابر شجره مىنامد، الحاقات بعد در زمان سلجوقيان بوده، صندوق مطهر در سال 725 بر روى مرقد مطهر نصب شده و احداث بعضى از قسمتها كه شامل رواق و دو مسجد شرقى و غربى حرم، متعلق به دوران شاه طهماسب صفوى در سال 944 مىباشد، ضريح مطهر در عهد فتحعلى شاه قاجار ساخته شده، ايوان آئينه، دو مناره و صحن بزرگ، طلاشدن گنبد از دوران ناصرالدين شاه قاجار است، در واقع اين احداثات آخرين بناهاى اساسى بقعه مباركه مىباشد. و آخرين تاريخ آن سال 1310 ق است.
(401)
آثار و اشياء تاريخى گرانبهاى آستان
1ـ سردر ورودى حرممطهر كه در رواق با نماىآجرى بهچشم مىخورداولين اثر باقىماندهمتعلق بهسال 490 حدود900سال قبل بودهكه بهترين سندقدمت بقعه مىباشد.
2ـ در آهنى ميخكوب با دو لوحه به خط كوفى كه متعلق به عهد سلجوقى بوده و دو لوحه آن هماكنون در موزه آستان نگهدارى مىشود و اين در با حدود يكهزار سال عمر قديمىترين اثر موجود آستان مىباشد.
3ـ صندوق داخل ضريح مطهر يكى از آثار هنرى و باستانى باارزش مىباشد. طول اين صندوق 58/2 و عرضآن 50/1 و ارتقاع آن 20/1، پايههاى آن از چوب عود و فوفل و گردو بوده و در اطراف آن كتيبههائى از آيات قرآنى و زيارتنامه نوشته شده، اين صندوق در سال 725 توسط يكى از رجال آن عصر به نام خواجه نجمالدين محمد از وزراء معاصر سلطان ابوسعيد ساخته شده صندوق مطهرآخرين باردر سال 1329 به دستورحاج سيداحمد هدايتى توليت وقت به دست استادتوانا مرحوم حاج محمد صنيع خاتم مرمت و قسمتهائى از آن خاتمسازى گرديد و هماكنون روى مرقد مطهر قرار داد.
4ـ گل سينه چند شاخه بزرگ با سنگهاى الماس زمرد، ياقوت در قاب خاتم و يك جلد قرآن خطى نفيس، اهدائى يكى از همسران ناصرالدين شاه كه داخل ضريح، قسمت بالاسر بر روى صندوق قرار دارد.
5ـ درب مسجد هلاكو ساخته شده به سال 848 مصادف با سلطنت شاهرخ تيمورى.
6ـ دوجفت در منبت ديگرى است به تاريخ 918 زمان سلطنت شاه اسماعيل صفوى.
7ـ قرآن نفيس به خط نسخ، سه سطر اوّل وسط و آخر هر صفحه ثلث جلى بدون رقم، تاريخ تحرير 940 داراى 1004 صفحه هر صفحه 11 سطر، قطع وزيرى، دو صفحه اوّل و دوم متن و حاشيه مذهب مرصع عالى و در ميانه ترنجى روى متن لاجورد، به قلم زر و خط ثلث سوره فاتحه نوشته شده است.
8 ـ روپوشى از زريهاى كهنه نفيس عهد صفوى براى پوشاندن مرقد مطهر كه
(402)
سطح فوقانى صندوق و سه جانب شرقى، غربى و جنوبى آن را مىپوشانيده، اكنون در انبار موزه موجود است كه در آينده پس از انتقال به محل دائمى موزه قطعاتى از آن را مىتوان جدا نموده قاب كرده و در معرض ديد قرار داد.
9ـ يك جفت پرده ماهوت مشكى با گل و بوته گلابتون دوزى و اشعارى در حاشيه آنها مرواريددوزى شده، عمل فاطمه خاتون دختر فتحعلىشاه است، سال و تاريخ هم ندارد. در زمان ناصرالدين شاه به آستان اهدا گرديده.
10ـ چندين در خاتم سازى شده متعلق به قرن 13 كه در اطراف حرم و جلوى ايوان نصب مىباشد.
11ـ سنگ مرمر نفيسى به ابعاد 100*50 كه روى آن زيارت امينا... با خط بسيار زيبا و باارزش بهطور برجسته حك گرديده كه از اشياء منحصر به فرد آستان مىباشد.
12ـ در چوبى نفيس ديگرى است اطراف آن منبت شده با خط ثلث احاديث در مورد فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام حك گرديده و زمينه در، با چوبهاى مدادى شكل به رنگ زرد و مشكى تزئين گرديده و در دماغه رقم 944 حك شده است. به جز اقلام فوق اشياء ارزنده ديگرى در موزه آستان موجود است كه هريك به نوبه خود داراى ارزش تاريخى بسيار مىباشد.
تحول اخير و پروژه طرح توسعه آستان مقدس
همانطور كه گفتيم، كليه ابنيه و ملحقات آستان مربوط به سالهاى قبل از 1310 قمرى مىباشد و پس از اين تاريخ اقدامات موثر و چشمگيرى جهت توسعه آستانه و رفاه زائرين انجام نگرفت تا در سال 1369 پس از انتصاب حجهالاسلام والمسلمين محمدى رى شهرى به توليت آستان، ايشان كه خود يكى از فرزندان اين شهر بوده و از كودكى با مشكلات و تنگناهاى موجود آشنايى داشتند، براى رفع اين معضل از بدو تصدى گروهى از مهندسين آزموده و كارآمد را مأمور تهيه طرحى كه تسهيلات لازم
(403)
را براى زائرين آستان در برداشته باشد، نموده و اين طرح در قالب شانزده پروژه بزرگ مذهبى، فرهنگى، رفاهى تهيه و در سال 1371 عمليات اجرائى آن به شعاع 200 متر از حرم مطهر، در زمينى به وسعت سىهزار متر مربع آغاز شد و جهت انجام اين مهم، منازل و مغازههاى اطراف خريدارى گرديد و احداث زيربنايى به مساحت يكصدهزار متر مربع با هزينهاى بالغ بر يكصد و پنجاه ميليارد ريال در اين زمين آغاز گرديد. طرح پيشبينى شده به 4 فاز تقسيم شده، فاز اوّل عبارت است از رواقهاى جديد به وسعت 4 هزار متر مربع. فاز دوم شامل مصلى و صحن آن به وسعت تقريبى 11 هزار مترمربع، مركز فرهنگى جوانان با زيربناى 5 هزار مترمربع، دارالتوليه با زيربناى 5 هزار مترمربع در سه طبقه، صحن امامزاده حمزه عليهالسلام به وسعت 1600 مترمربع. اين دو فاز به ترتيب در سالهاى 1374 و 1375 به بهرهبردارى رسيد. فاز سوم و چهارم عبارتند از دانشكده علوم حديث و رصدخانه با زيربناى 32 هزار متر مربع، سالن اجتماعات با زيربناى 5800 مترمربع، موزه در فضائى به وسعت 3 هزار مترمربع، حوزه علميه برهان با زيربناى بيش از 5 هزار مترمربع در سه طبقه، كتابخانه مركزى رى با زيربناى تقريبا 5 هزار مترمربع، دارالشفاء فاطمهالزهراء عليهاالسلام با زيربناى 5240 مترمربع در 4 طبقه، مهمانسرا با زيربناى 5 هزار مترمربع در سه طبقه كه طى سالهاى آتى آماده بهرهبردارى مىگردد. بايد در نظر داشت كه قبلاً كل وسعت حرم و بيوتات 6 هزار مترمربع بود و اين طرح عظيم كه مىتوان آن را تحول ناميد جبران توقف پيشرفت توسعه آستان در صد سال گذشته و تأمين رفاه حداقل 200 سال آتى را در بردارد. شايان ذكر است كه هزينه اين پروژه عظيم از محل درآمدهاى آستان مقدس و هميارى زائران و علاقمندان تأمين مىگردد.
(404)
امامزاده حمزه عليهالسلام
ايشان يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليهالسلام مىباشد و زمانى كه براى زيارت حضرت رضا عليهالسلام عازم خراسان بود، در رى درگذشته است. در مقام و منزلت آن حضرت همين بس كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به زيارت قبر وى مىرفته و مىفرمود: هذا قبر رجل من اولاد موسى بن جعفر عليهالسلام ، سلاطين صفويه كه خود را از اولاد او مىدانستند در ايام سلطنت خود به آن توجه زيادى داشتهاند و شاه طهماسب صفوى به احداث بقعه و گنبد براى مرقدش همت گماشت.
امامزاده طاهر عليهالسلام
ايشان از نوادگان امام زينالعابدين عليهالسلام مىباشد. او مردى عالم، متقى و وارسته بوده است. بقعه و ضريح امامزاده طاهر عليهالسلام توسط ظل السلطان فرزند ناصرالدين شاه، بازسازى و مرمت شد و اين عمل را در عوض توسل به امامزاده طاهر عليهالسلام و شفاى دو چشمش انجام داد. از جمله حوادثى كه در مورد اين امامزاده عظيمالشأن اتفاق افتاد، مىتوان نمايان شدن جسم سالم و تازه ايشان كه پس از قرنها سلامت باقى مانده بود، ذكر كرد و در زيارت نامه او مىخوانيم: سلام بر تو اى كسى كه بدن پاك و پاكيزهات بعد از قرنها سلامت ظاهر گرديد.
(405)
بعضى از افراد مدفون در اطراف بقعه و بيوتات
به جز امامزادگان و علويونى كه اسامى آنان در دست نيست، داخل حرم مطهر و ساير بيوتات بزرگان بىشمارى مدفون گرديدهاند كه به ذكر نام و اثر تعدادى از آنان جهت اطلاع خوانندگان محترم اكتفا مىكنيم.
ناماثر
1ـ شيخابوالفتوح رازى (اولين مفسر قرآن بهفارسى) روحالجنان و روضالجنان
2ـ قائم مقام فراهانى (وزير محمدشاه قاجار) جهاديه ـ منشات
3ـ حكيم قاآنى (شاعر دوران قاجاريه) ديوان اشعار
4ـ ميرزا محمدعلى شاهآبادى مفتاح السعاده و ...
5ـ آيتاللّه ثقفى تهرانى روان جاويد
6ـ آيت اللّه كاشانى مبارزه با استعمار
7ـ حاج ملا على كنى قضا و شهادت و...
8ـ شيخ عبدالنبى نورى مجتهد تهران
9ـ سيد حسين اثنى عشرى تفسير اثنى عشرى و...
10ـ شيخ محمدتقى فلسفى واعظ گفتارهاى فلسفى و...
11ـ سيد محمدرضا حقاليقين خراسانى
12ـ شيخ محمدرضا خاتمى بروجردى مدير حوزه علميه برهان
13ـ ناصرالدين شاه قاجار سفرنامه
14ـ عضدالملك قاجار نايب السلطنه احمدشاه
15ـ ناصرالملك قرهگزلو نايب السلطنه احمدشاه
16ـ علامه ميرزا احمد آشتيانى طرائف الحكم
17ـ علامه محمد قزوينى يادداشتهاى قزوينى و...
(406)
18ـ علامه عباس اقبال آشتيانى كليات تاريخ تمدن و...
19ـ علامه سيد محمد كاظم عصار استاد دانشگاه وحدت وجود و بداء و...
20ـ علامه شعرانى راه سعادت و...
21ـ شيخ ذبيح اللّه محلاتى رياحين الشريعه و...
22ـ شيخ جواد موذنى موسس و مدير كتابخانه
23ـ استاد بديع الزمان فروزانفر سخن سخنوران
24ـ طيب حاج رضائى و حاج اسماعيل رضائى حر زمان (سال 42)
25ـ استاد عبدالعظيم قريب دستور زبان فارسى و...
26ـ استاد جلالالدين محدث ارموى غرر الحكم و دررالكلم و...
27ـ سيد محمدتقى مصطفوى آثارباستانىتهران و رى و...
28ـ ستارخان سردار ملى مبارز صدر مشروطيت
29ـ علامه خوئى شرح نهجالبلاغه
30ـ شيخ محمد خيابانى مبارز آذربايجان
31ـ شيخ ابوالحسن مرندى زنوزى مجمع النورين و...
32ـ شيخ على آقا مدرس زنوزى فيلسوف
از كليه خوانندگان التماس دعا دارم، والسلام 20/05/1378
(407)
(408)
(9)
آفتاب رى
حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
تأليف
محمّدباقر پورامينـى
(1377 ه .ش)
(409)
(410)
مقـدمه
بسم اللّه الرحمن الرحيم
نام حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام نزد همگان آشناست؛ سيدى فرزانه و دانشمندى فرهيخته، محدّثى امين و ملجأى راستين كه عمرى با حضور در محفل امامان عليهمالسلام از مكتب سعادتبخش ايشان درس معرفت آموخت و گنجينه دل را با تعاليم و دستورهاى آن پيشوايان معصوم عطرآگين ساخت.
افتخار او آن بود كه در مقابل عظمت و بزرگى «اولىالامر» كرنش كرده، بر ساحل ولايتشان بنشسته، از كلام نورانيشان الهام بگرفته و عمل به فرامينالهىشان را سعادت دوسراى خويشتن گردانيده بود. چرا كه بخوبى به حقيقت مقام «امام» و «حجت خدا» واقف بود و با جان و دل اين عقيده را پاس مىداشت.
زندگىاش نور بود و پس از آن نيز آرى، زيرا كه او سرچشمه اى چون خورشيد بود.
آن هنگام كه لطف حق يار شد و «رى» پذيراى قدومش گرديد ديگر ورقى براى دفتر زرّين شيعيان اين خطّه فزون شد و آن شيفتگان خاندان اهلبيت، حضرت را نگين جمع خود ساخته، به دورش حلقه زدند و سخن نوريان را ـ كه در سينه او به يارگار مانده بود ـ از او شنيدند و بر صفحه جان نقش جاويد ساختند. پس از پرواز مراد به آسمانها نيز اين جاودانگان تاريخ بر پيمان ارادت پابرجا بودند و مرقدش را با اشك شستشو داده، با زيارتش تبرك مىجستند.
اين گلدسته نور و گنبد زرين فروغ رخشنده رى است كه پيوسته بر تار و پود
(411)
مردم و جامعه تابيدن دارد. بدان حد كه در دو سه قرن اخير، رى را با نام حضرت عبدالعظيم (شاه عبدالعظيم) ياد مىكردهاند و تاكنون نيز در محاوره اين نام مرسوم و معروف است.
بررسى ابعاد و زواياى مختلف زندگى گهربار حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام موضوع و محور اين دفتر است كه با مراجعه و استفاده بيش از يكصدو چهل ماخذ اين كار به ثمر رسيد. بدان اميد كه مورد نظر آن سيد با كرامت و عبد صالح خدا قرار گيرد.
محققان و نويسندگان ارجمندى پيرامون شخصيت اين عزيز آثار مستقل و ارزندهاى از خود به يادگار گذارده و به تناسب نياز و زمان و با بهرهگيرى از سبكى خاص، فضايل و حيات حضرت را توصيف و ترسيم كردهاند،(1) كه تلاش ايشان در خور سپاس و ستايش است.
و آخر دعوانا الحمدللّه رب العالمين
محمدباقر پورامينى (شيرازى)
عيد سعيد غدير خم 1416
18/2/1375
1. رسالة فى فضل عبدالعظيم، صاحببن عباد (متوفى 385 ه .ق)؛ جناتالنعيم، ملامحمد اسماعيل كزازى (متوفى 1263 ه .ق)؛ شرح حال حضرت عبدالعظيم، اعتضادالسلطنه (متوفى 1298 ه .ق)؛ جنةالنعيم، ملامحمدباقر كجورى تهرانى (متوفى 1313 ه .ق)؛ الخصايصالعظيميه، شيخ مهدى لاريجانى (متوفى 1314 ه .ق)؛ نور (فوز) الآفاق، شيخ جواد شاه عبدالعظيمى؛ التذكرة العظيميه، شيخ محمدابراهيم كلباسى (متوفى 1362 ه .ق)؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم، محمدشريف رازى؛ عبدالعظيمالحسنى حياته و مسنده، عزيزاللّه عطاردى؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم، احمد صادقى اردستانى و آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و مصادر شرح حال او (در مجله نور علم)، رضا استادى.
(412)
فصل اوّل
گلى از گلستان حسنى
ولادت
دهههاى قرن دوم هجرى يكى پس از ديگرى غروب مىكرد و غروب غمگينش گواه مظلوميت آل محمد صلىاللهعليهوآله بود. در آن هنگامه حزن، مژده طلوع ستارهاى از آسمان سادات بنىهاشم و از تبار امام حسن مجتبى عليهالسلام ورد زبان خاندان علوى گرديد و هر يك دست تضرّع به آستان ربوبى بلند كرده، از حضرتش سلامت آن عطيه الهى را طلب مىكردند. سرانجام انتظار به سرآمد و در دهه هشتم يا نهم آن قرن ستارهاى در خانه «عبداللّهبن على» درخشيد و كودكى بر سلاله نبوى افزوده گشت؛ فرزندى كه در آيينه زندگىاش اخلاص و ارادت به امامان دين و پيروى از فرامين پيشوايان معصوم ديده مىشد.(1)
1. از آنجا كه حضرت عبدالعظيم از هشامبن حكم (متوفى حدود 199 ه .ق) روايت نقل كرده است اين احتمال وجود دارد كه او در آن زمان به سن بلوغ رسيده باشد. از همين رو تولدش به دهه هشتم يا نهم قرن دوم هجرى بازمىگردد.
(ر. ك: مجله نور علم، شماره 51 ـ 50، مقاله آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، رضا استادى، ص 306؛ عبدالعظيمالحسنى حياته و مسنده، عزيزاللّه عطاردى، ص 63).
برخى ولادت او را چنين بيان كردهاند؛ چهارم ربيعالثانى 173 ق (ر. ك: التذكرةالعظيميه، محمدابراهيم كلباسى، ص 103، به نقل از نورالافاق از كتاب نزهةالاَبرار).
نويسنده محترم كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم، سال تولد او را حدود سال 203 هجرى دانسته است ولى در اثر ارزنده بعدى خويش آن را تصحيح نموده، مىنويسد: «...احاديثى از حضرت رضا عليهالسلام و امثال هشامبن حكم كه در عصر هارون از دنيا رفته اند نقل نموده كه مشعر به اين است كه در عصر و زمان حضرت موسىبن جعفر عليهماالسلام حدود صدو شصت و يا صدو هفتاد قمرى به دنيا آمده باشد». (ر. ك: زندگانى حضرت عبدالعظيم، محمدشريف رازى، ص 21؛ اختران فروزان رى و تهران، همان، ص 22).
(413)
از آنجا كه نهادن نام نيك براى فرزند از جمله وظايف پدر و مادر مىباشد، آنان زيباترين نام را براى پاره تن خويش برگزيدند؛ «عبدالعظيم» اسمى بود كه بر تارك دفتر زندگى او گذارده شد(1) تا او لحظهاى از بندگى خدا و اطاعت از فرامين معبود دورى نكرده، در مقابل مكر و حيله شيطان و ناملايمات دنيا تنها به درگاه حضرتش پناه جسته، از او يارى طلبد. زيرا در بيابان سرگشتگى بىلطف و مددش ره نمىتوان پيمود.
كنيهاش «ابوالقاسم» بوده و از آن سبب كه نسلش به امام حسن مجتبى عليهالسلام منتهى مىگرديد به «حسنى» معروف است.(2)
شهر پيامبر
زادگاه عبدالعظيم مدينه بود. اين شهر كه به مدينةالرسول معروف است با پيشينهاى كهن، پس از مكه معظمه از نامبردارترين شهرهاى اسلامى بهشمار مىآيد. وضع طبيعى مناسب منطقه يثرب، مهاجران قحطانى و يهودى را در خود جاى داده و روز به روز بر رونق و آبادانىاش افزوده گشته بود. درختان خرما كه از قناتهاى جارى در
1. عمدةالطالب فى انساب آل ابىطالب، احمدبن عنبه، ص 71.
2. لبابالانساب، علىبن ابىالقاسم بيهقى، ج 2، ص 447؛ منتهىالامال، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 461.
(414)
اعماق زمين سيراب مىشدند طراوت خاصى در فضاى شهر ايجاد كرده بودند.(1) اما با اين همه، مفاهيمى چون معنويت، برادرى، ايثار و گذشت در آن ناپيدا مىنمود هيچ رايحهاى از آن استشمام نمىگشت. آنچه يثرب را در تاريخ اسلام و جهان مشهور ساخت هجرت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در سال 622م بدانجا بود كه به مباركى ورود حضرتش نام شهر را به مدينةالنبى (شهر پيامبر) تغيير دادند.
حضور حضرت، معنويت، برادرى و الفت را نيز به ارمغان داشت و بزترىجوييها و دشمنيها كه از صدها سال پيشبين فرقهها و دستههاى موجود پديد آمده بود، برطرف گرديد و انصار در كنار هم پذيراى مهاجران گرديدند و همه دوشادوش هم در پاسدارى دين و ترويج آيين، آخرين فرستاده خدا را يارى كردند.
اين همدلى و صفا كه با عشق و علاقه به پيامبر و اهلبيت طاهرينش آميخته بود پس از رحلت حضرت محمد صلىاللهعليهوآله رنگ باخت و با كنار زدن خاندان رسالت از خلافت بذر فتنه كاشته شد و روز به روز اختلافها ريشه دواند و نتيجه آن شد كه مسلمانان به جاى حلقه زدن به دور حريم اهلبيت و نور گرفتن از پرتو ولايت ايشان فشار و محنت را بر اين خاندان بيفزايند... روزى بر مدينه گذشت كه در آن حريم خانه على عليهالسلام شكسته شد و دخت گرامى رسول خدا صلىاللهعليهوآله طفل دلبندش و آنگاه امام حسن عليهالسلام به شهادت رسيدند و... اين روند سالهاى سال ادامه يافت و امامان معصوم عليهمالسلام در درياى طوفان و فشار اسلام ناب را پاسدارى كرده، كشتى تشيّع را از گزند امواج بلا محافظت نمودند.
مدينه به هنگام ولادت عبدالعظيم شاهد چنين صحنههاى محنتزا و غم آلود بود و خاندان هاشمى هدف تيرهاى كينه و حسادت قرار داشت و بسيارى در زندانهاى عباسيان در رنج بودند.
1. معجمالبلدان، ياقوت حموى، ج 5، ص 83 و 84.
(415)
خاندان حسنى
عبدالعظيم از نوادگان دومين پيشواى معصوم عليهمالسلام بوده و نسبش با چهار واسطه به آن امام والا منتهى مىشود. او فرزند عبداللّه، فرزند على سديد (شديد)، فرزند حسن، فرزند زيد، فرزند امام حسن مجتبى عليهالسلام مىباشد.(1) حال باختصار از نياكان، پدر و مادر، همسر و فرزند او ياد مىكنيم:
الف ـ نياكـان
زيدبن حسن، فرزند بزرگ امام مجتبى عليهالسلام (2) و جد سوم عبدالعظيم است كه توليت صدقات پيامبر اكرم را به عهده داشت. طبع بلند، احسان و نيكويى به مردم از خصوصيات شاخص او بود كه سبب روى آوردن نيازمندان به سوى او شده بود.(3) سليمانبن عبدالملك وى را از توليت صدقات عزل كرد ليكن در زمان خلافت عمربن عبدالعزيز مجددا آن منصب را تصدى كرد.(4) زيد با لبابه دختر عبداللّهبن عباس ازدواج كرد و ثمره اين پيوند دو فرزند، يكى حسن و ديگرى نفيسه(5) است. سرانجام او پس از نود سال زندگى در سال 120 ه .ق دار فانى را وداع گفت.(6)
حسنبن زيد، نواده امام حسن مجتبى عليهالسلام و جد دوم عبدالعظيم و از جمله شخصيتهاى سرشناس عصر خويش بود كه پنج سال از سوى منصور دوانيقى بر مسند حكومت مدينه تكيه زد و سپس مورد خشم و غضب وى واقع شد و به زندان
1. رجالالنجاشى، احمدبن على نجاشى، ص 247، نقدالرجال، ميرمصطفى تفرشى، ص 190.
2. الفخرى فى انسابالطالبيين، اسماعيلبن حسين مروزى، ص 130.
3. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 20 و 21.
4. منتهىالامال، ج 1، ص 459 و 460.
5. نفيسه در قاهره پايتخت كشور مصر مدفون است و مردم آن سامان او را «ست نفيسه» خوانند. بارگاه او زيارتگاه شيفتگان و دوستداران اهلبيت عليهمالسلام مىباشد.
6. تهذيبالتهذيب، ابن حجر عسقلانى، ج 3، ص 406، منتهىالامال، ج 1، ص452 و 458.
(416)
افتاد. او در گرهگشايى از مشكلات بيچارگان و مستمندان و اداى قرض مردم بسيار كوشا بود(1) و به ضعفا محبت مىورزيد. از او هفت پسر به نامهاى قاسم، زيد، ابراهيم، عبداللّه، اسحاق، اسماعيل و على شديد بهجاى مانده است. حسنبن زيد پس از هشتاد سال عمر، در سال 168 ه .ق به ديار حق شتافت.(2)
علىبن حسن، جد اول عبدالعظيم كه ملقّب به «سديد» (يا شديد) به معناى محكم ـ است، به همراه پسرعموى خويش عبداللّه محض و جمعى از سادات تصميم به انجام قيامى داشتند كه ناكام ماند و به وسيله گماشتگان منصور دوانيقى دستگير و با زنجيرهاى آهنين بسته شد و در كنار مسجد نبوى با وضعيتى ناگوار در منظر مردم قرار گرفتند(3) و پس از آن آنها را از مدينه به بغداد بردند. گروهى از ايشان به دستور منصور به شهادت رسيدند و جمعى نيز روانه زندان شدند كه علىبن حسن از اين گروه است كه سرانجام در آن سياهچالهاى ترسناك بهسوى حق پرگشود.(4)
1. اسماعيل پسر حسنبن زيد مىگويد: پدرم نماز صبح را در اول وقت كه هوا تاريك بود بهجاى مىآورد و روزى پس از اداى نماز صبح ـ كه قصد حركت به سوى «غابه» داشت ـ شخصى بهنام مصعببن ثابت (از نوادگان زبيربن عوام) نزد او آمد و شعرى خواند (بيت اول آن چنين بود).
يابن بنتالنبى وابن عمّى
|
انت انتالمجير من ذىالزمان
|
قصد مصعب از خواندن اين شعر آن بود كه حسنبن زيد قرض او را ادا كند. حسن نيز چنين كرد و او را از بار گران قرض رهانيد.
(ر. ك: تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 7، ص 309).
2. عمدةالطالب، ص 94؛ منتهىالامال، ج 1، ص 458.
3. هنگامىكه سادات حسنى را در كنار مسجد بزرگ نزديك باب جبرئيل نگهداشتند در اين هنگام امام صادق عليهالسلام بهطرف جمعيت روانه شد و در حالىكه رداى مباركش بر زمين افتاده بود از در مسجد خارج گرديد و فرمود: اى گروه انصار! خداوند شما را لعنت كند! شما اينچنين با پيغمبر بيعت نكرديد. پس از اين امام به منزل مراجعت كرد و از شدت ناراحتى مدتى بيمار گشت.
(ر. ك: منتهىالامال، ج 1، ص 502، عبدالعظيمالحسنى حياته و مسنده، عزيزاللّه عطاردى، ص 101.
4. مقاتلالطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، ص 398؛ با وجودى كه از او ده فرزند بهجاى مانده است هنگامى كه از امام حسن عسكرى درباره عبدالعظيم (نواده على) سؤال مىشود، ايشان در پاسخ چنين مىفرمايد:
«لولا عبدالعظيمالحسنى لقلنا ما اعقب علىالشديد»
اگر عبدالعظيم حسنى در نصل على شديد نبود، همانا مىگفتيم كه براى او فرزندى نبود.
امام عليهالسلام با بيان اين جمله رسا، به عظمت و مقام عبدالعظيم اشاره كرده و او را از افتخارات سادات حسنى به شمرده است.
(ر. ك: زندگى حضرت عبدالعظيم، ص 20)
(417)
ب ـ پـدر
عبداللّهبن على، پدر عبدالعظيم است كه چند روز پس از فوت پدر به دنيا آمد و مادرش كنيزى بهنام حيفا بود. او در سايه محبت جدش حسنبن زيد رشد كرد و در پرتو لطف پدر گونهاش تربيت يافت.(1) بجز عبدالعظيم هشت فرزند ديگر از عبداللّه بهجاى ماند كه بدين قرارند: احمد، قاسم، حسن، محمد، ابراهيم، علىاكبر، علىاصغر، و زيد.(2)
ج ـ مـادر
از بانوى بزرگوار «فاطمه» دختر عقبهبن قيس حميرى به عنوان مادر عبدالعظيم حسنى ياد مىكنند.(3)
د ـ همسـر
عبدالعظيم با دخترعموى خويش «خديجه» ازدواج كرد. پدر همسر او، قاسمبن حسن از جمله شخصيتهاى علوى است كه در پارسايى شهره بود.(4)
1. عمدةالطالب، ص 94.
2. منتهىالامال، ج 1، ص 461.
3. مجله نور علم، شماره 51 ـ 50، ص 316، به نقل از شرح حال حضرت عبدالعظيم (خطى)، اعتضادالسلطنه، ص 30.
4. سفينةالبحار، شيخعباس قمى، ج 2، ص 121.
(418)
ه ـ فرزنـد
«محمد» يگانه پسر عبدالعظيم مىباشد(1) كه از او به بزرگى ياد مىكنند. زهد و كثرت عبادت و مناجات با خدا از خصوصيات اخلاقى اوست. گويند او به سرزمين سامرا منتقل شد و در اراضى «بلد» و «دجيل» به رحمت ايزدى پيوست.(2)
از بانويى به نام «امسلمه» همسر محمدبن ابراهيمبن ابراهيمبن حسن بهعنوان دختر عبدالعظيم ياد مىكنند كه از ايشان سه پسر بهنام حسن، عبداللّه و احمد بهجاى مانده است.(3)
1. الشجرةالمباركه، فخر رازى، ص 64.
2. منتهىالامال، ج 1، ص 462. گروهى بر اين عقيدهاند كه نسل او قطع گرديده است. (ر. ك: عمدةالطالب، ص 94) و دسته ديگرى نظرى بر خلاف آن را ارائه دادهاند. (ر. ك: منتقلهالطالبيه، ابراهيمبن ناصر ابنطباطبا، ص 157).
3. سرالسلسلهالعلويه، ابونصر بخارى، ص 25.
(419)
شجرهنامه حضرت عبدالعظيم
(420)
فصل دوم
همنشين هشتمين امام عليهالسلام
عبدالعظيم همنشين سه امام بود و افتخار زانوزدن در مكتب امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهمالسلام را داشت(1) و از اوان جوانى تا پايان عمر در راه نشر و اعلان سخن آنان كوشيد و از هيچ تهديد و فشارى واهمه نداشت. حال انس و علاقه عبدالعظيم به سه امام معصوم را نظاره كردن، از محفل اُنسشان توشهاى برمىگيريم.
1. البته مراد درك دوران امامت و حضور در محفل ايشان و نقل روايت و حديث از آنهاست والا مىتوان گفت كه او زمان حيات پنج امام چون امام موسى كاظم عليهالسلام و امام عسكرى عليهماالسلام (و سه امام فوق) را درك كرده است، زيرا اگر سال ولادت عبدالعظيم را حدود سال 180 (سه سال قبل از شهادت امام كاظم عليهالسلام ) و وفاتش را بين سالهاى 220 تا 254 (دوران امامت امام هادى عليهالسلام ) بدانيم ـ از آنجا كه امام عسكرى عليهالسلام در سال 232 بهدنيا آمده است ـ بخوبى احتمال درك زمان حيات اين پنج امام وجود دارد.
شيخ طوسى، عبدالعظيم را از ياران امام جواد و امام عسكرى عليهماالسلام دانسته است كه در ادعاى دوم وى ترديد وجود دارد و البته در بعضى از نسخههاى اين كتاب اين مطلب وجود ندارد.
(ر. ك: رجالالطوسى، محمدبن حسن طوسى، ص 417 و 433)
گروهى بر اين عقيدهاند كه چون لقب عسكرى احيانا براى امام هادى عليهالسلام هم اطلاق مىشده، اين مطلب موجب اشتباه گشته و روايت او از امام هادى عليهالسلام را روايت از امام عسكرى عليهالسلام پندارند و او را از اصحاب آن بزرگوار بشمارند. (ر. ك: مجله نور علم، شماره 50 ـ 51، ص 307 و 308)
حديثى از پيشواى دهم عليهالسلام نيز وجود دارد كه در آن ثواب زيارت قبر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام اشاره شده است و اين امر مىتواند دليلى بر درك نكردن دوران امامت امام حسن عسكرى از سوى عبدالعظيم باشد. (ر. ك: كاملالزيارات، ابن قولويه، ص 324)
(421)
هشتمين پيشواى بزرگ اسلام حضرت امام رضا عليهالسلام در سال 148 هجرى به دنيا آمد و در زادگاه خويش ـ مدينه ـ رشد كرد و در كنار پدر والاى خود امام كاظم عليهالسلام در تعالى دين كوشيد. زمانى كه پدر در زندان بغداد زير سختترين آزارها و شكنجههاى حاكمان عباسى گرفتار بود او سرپرستى و هدايت ياران حضرتش را به عهده داشت. آن هنگام كه پدر در سال 183 هجرى به شهادت رسيد او پرچم امامت را به دوش گرفت و سايه ولايتش را بر شيعيان گستراند و با تربيت ياران و نزديكان، در رشد فرهنگ ناب محمدى صلىاللهعليهوآله اهتمام ورزيد. اصحاب چنان شيفته محفلش گرديده بودند كه جانانه به دورش حلقه زده، از گفتار و تعاليمش سود مىجستند و با ضبط و نوشتن بيانات امام گنجينه ذخاير شيعه را غنىتر مىساختند. ده سال از مدت امامت آنحضرت با خلافت هارون و پنج سال معاصر با خلافت محمد امين و پنج سال آخر نيز با مامون همعصر بود. امام با فشار مامون عباسى به سوى مرو روانه شد و سالهاى واپسين عمر خود را در اين خطه دوستداران اهل بيت عليهمالسلام گذراند و بر تعميق فرهنگ و مبانى اسلام و همچنين تربيت شاگردان كارآمد و خبره تلاش كرد.(1)
عبدالعظيم مفتخر است كه در دوران حضور و اقامت امام در شهر مدينه از محضرش نور برگرفت و از گفتار حياتبخشش بهره برد.
دانى كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
|
در كوى او گدايى، بر خسروى گزيدن
|
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
|
از دوستان جانى مشكل توان بريدن
|
اندرز قـدسى
روزى حضرت رضا عليهالسلام رو به عبدالعظيم كرد و هشت توصيه راهگشا و سفارش اخلاقى را به او آموخت تا به شيعيان و ياران ابلاغ كند. امام عليهالسلام چنين فرمود:
1. الارشاد، ج 2، ص 246 و 247.
(422)
عبدالعظيم! سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو:
ـ شيطان را به دلهاى خويش راه ندهند.
ـ در گفتار خويش راستگو باشند و امانت را اداء كنند.
ـ خاموشى را پيشه خود ساخته از جدال و نزاع بيهودهاى كه سودى برايشان ندارد دورى كنند.
ـ بر همديگر روى آورند و به ديدار و ملاقات هم بروند. «فان ذلك قربة الىّ» زيرا اين كار موجب نزديكى به من است.
ـ آنان خود را به دشمنى و بدگويى با يكديگر مشغول نسازند، زيرا با خود عهد كردهام كه اگر كسى چنين كارى انجام دهد ـ و دوستى از دوستانم را ناراحت كرده، به خشم آورد ـ خداوند را بخوانم تا او را در دنيا با شديدترين عذابها مجازات كند و در آن سرا نيز از زيانكاران خواهد بود.
ـ به ايشان بگو: همانا پروردگار نيكوكارانشان را آمرزيده و از خطاى گنهكارانشان درگذشته است، مگر كسانىكه به خدا شرك ورزيده يا دوستى از دوستانم را آزرده، يا كينه آنها را به دل بگيرد. بدرستى كه خداوند او را نخواهد بخشيد تا آنكه از كردار ناشايست خويش دست بكشد، هر گاه از اين اعمال نادرست دورى گزيند، آمرزش خدا را شامل خود گردانده است وگرنه روح ايمان از قلبش بيرون رفته و از «ولايت» ما خارج گشته است و بهرهاى از ولايت ما نخواهد برد «واعوذباللّه من ذلك»(1)
1. الاختصاص، شيخ مفيد، ص 247؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 74، ص63.
گروهى بر اين عقيدهاند كه عبدالعظيم، امام رضا عليهالسلام را درك نكرده و نسبت به روايت فوق خدشه مىكنند و يا آنكه با تصرف در سند روايت، از «ابىالحسنالرضا»، «ابىالحسنالثالث» (يعنى امام هادى عليهالسلام ) را اراده مىكنند و ضمن زايد دانستن كمله «رضا» اشتباه را به گردن راويان يا ناسخان كتاب مىگذارند. (ر. ك: قاموسالرجال، شيخ محمدتقى تسترى، ج 6، ص 193؛ معجم رجالالحديث، سيدابوالقاسم خويى، ج 10، ص 53؛ تعليقه كتابالاختصاص، علىاكبر غفارى، ص 247)
ليكن با ملاحظه اين مهم كه يكى از مشايخ و اساتيد عبدالعظيم، هشامبن حكم (متوفى 198ق) مىباشد و اين شخصيت والامقام حدود پنج سال قبل از شهادت امام رضا عليهالسلام به جوار حق شتافته است، دليلى بر اين مطلب و به دنبال آن خدشه به روايت فوق نيست، هرچند روايت ديگرى چون مكاتبه عبدالعظيم با امام رضا عليهالسلام ـ پيرامون ابوطالب ـ وجود دارد كه گواه ديگرى بر مدعاست و ناقدان محترم از آن يادى نكردهاند.
(423)
ايمانِ ابوطالـب
ابوطالب عموى گرامى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و پدر بزرگوار اميرالمؤمنين عليهالسلام را «مومن قريش» ناميدهاند. خدمات بىوقفه او ـ در سالهاى نخستين بعثت ـ به اسلام و كمك بىشايبهاش به حضرت محمد صلىاللهعليهوآله كتمان شدنى نيست و همه بر اين مهم اعتراف دارند. ليكن در ميان برخى از فرقههاى اسلامى نو على بىمهرى نسبت به اين حامى بزرگ اسلام به چشم مىخورد و اين گروه تا آن حد پيش رفتهاند كه او را مشرك معرفى كرده و اخبارى را نيز در اين زمينه جعل نمودهاند كه مىتوان آن را ناشى از كينه آنان نسبت به فرزند اين رادمرد، علىبن ابيطالب عليهالسلام ، دانست. آنها به هر وسيله در مقام وارد آوردن ضربه به اين جانشين راستين رسولخدا صلىاللهعليهوآله بودهاند؛ تا آنجا كه با قلمهاى كينهتوزشان قلب مهربان ابوطالب را نشانه گرفتهاند.
عبدالعظيم حسنى كه خود از چشمه معارف اهلبيت سيراب شده و بر ايمان ابوطالب اعتقاد داشت، روزى سخن جعل شدهاى را شنيد كه در آن ابوطالب به عنوان فردى جهنمى معرفى شده بود. او از اين گفتار متعجب شد و نامهاى براى امام رضا عليهالسلام نوشت و ضمن نقل سخن فوق، نظر حضرت را جويا شد. امام رضا عليهالسلام پس از دريافت نامه عبدالعظيم اين جواب را براى او ارسال داشت:
(424)
بسماللّهالرحمنالرحيم
اما بعد، فانّك ان شككت فى ايمان ابىطالب كان مصيرك الىالنار»(1)
به نام خداوند بخشنده مهربان، اگر تو درباره ايمان ابوطالب شك كنى، سرانجام راه تو دوزخ است.
حضرت با نوشتن اين جمله كوتاه، ضمن اشاره به ايمان ابوطالب، دوستان را به پذيرش اين مهم رهنمون ساخت و از سرانجام كسانىكه در پى تضعيف شخصيت عموى پيامبرند هشدار داد.
1. بحارالانوار، ج 15، ص 111؛ معادنالحكمه، محمدبن محسنبن مرتضى كاشانى، ج 2، ص 176؛ منيةالراغب فى ايمان ابىطالب، محمدرضا طبسى، ص 45، به نقل از كنزالفرائد، كراچكى. در طول تاريخ كتابهاى بسيارى در دفاع از ابوطالب و پاسخگويى به شبهات وارده، نوشته شده است، (ر. ك: مجله آينه پژوهش، شماره 21، مقاله كتابشناسى حضرت ابوطالب، ناصرالدين انصارى، ص 89 ـ 96) در اين ميان كتاب ابوطالب يگانه مدافع اسلام اثر آيةاللّه شيخمحمدرضا طبسى نجفى، ترجمه محمد محمدى اشتهاردى اثرى ارزنده و در خور توجه مىباشد.
(425)
فصل سوم
با جمال جواد عليهالسلام
امام محمدجواد عليهالسلام در سال 195 در شهر مدينه بهدنيا آمد و سنين آغازين زندگى را در غياب پدر گذراند، در سال 203 ـ كه مصادف با شهادت پدر والامقام او در سرزمين طوس بود ـ به مقام امامت رسيد. كوچكى سن آن حضرت گروهى از شيعيان را به تامل وادشت(1) تا آنكه دستهاى از بزرگان آنها به خدمتش رسيدند و با ديدن معجزات و كرامات و تسلط بسيار بر علوم و وجود كمالات منحضر بفرد در او، به امامتش اقرار كردند و زنگار شك و ترديد را از سينه خاطر خويش زدودند.
او كه «تقى» لقب يافته بود نور هدايت خود را از مدينه به عالم افشاند و در ترويج و تبيين اسلام راستين تلاش فراوان نمود و در اين راه به تربيت شاگردان و ياران خويش
1. خيرانى به نقل از پدرش مىگويد: در خراسان به خدمت امام رضا عليهالسلام نشسته بودم كه شخصى خطاب به آن حضرت كرد و گفت: آقا! اگر حادثهاى پيش آمده به چه كسى مراجعه كنيم و امام بعد از شما كيست؟ امام فرمود: به فرزندم ابىجعفر روى آوريد. سؤال كننده بظاهر سن امام جواد عليهالسلام را كوچك شمرد و در آن حال امام رضا عليهالسلام فرمود: همانا خداوند عيسىبن مريم را هنگامى به عنوان رسول و نبى و صاحب شريعت مبعوث كرد كه سنش از عمر فرزندم ابوجعفر كمتر بود. (ر. ك: الارشاد، ج 2، ص 279؛ الكافى، محمدبن يعقوب كلينى، ج 1، ص 258؛ اعلامالورى، امين الاسلام طبرسى، ص 332 بحارالانوار، ج 50، ص 23).
(426)
اهتمام ورزيد كه عبدالعظيم حسنى از علم آموختههاى اين محفل بهشمار مىآيد.
امام به اجبار و بنا به درخواست مامون عباسى ـ كه قصد بازيافت وجه از دست رفته خويش پس از به شهادت رساندن حضرت رضا عليهالسلام را داشت ـ سفرى به بغداد كرد و سپس به زادگاه خويش بازگشت و مدتها در شهر جدّ خود ماند تا آنكه در زمان معتصم عباسى در سال 220 بناچار به بغداد فراخوانده شد و در همان سال و پس از 17 سال امامت، در 25 سالگى به شرف شهادت نايل آمد.(1)
عبدالعظيم از حضور امام جواد عليهالسلام در مدينه بسيار خرسند بود و از اين نعمت خداوندى بهره فراوان برد و تا آنهنگام كه امام در مدينه بود اين افتخار را داشت كه بيشترين استفاده را از محفل معنوى اين امام همام كسب كند.
فرصت شمار صحبت كز اين دو راهه منزل
|
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
|
«حافظ»
گنجينه دانشى كه او از امام به يادگار گرفته بسيار است، تنها بخش نادرى از ماجراى درسآموزى او در ذخاير موجود ما به چشم مىخورد وليكن اين مجموعه اندك نيز دليلى بر مدّعاست. با هم گوشههايى از صحنه حضور او در محفل امام جواد عليهالسلام را دنبال مىكنيم:
گناهان كبيـره
عبدالعظيم با اين آگاهى كه قرآن در كنار اهلبيت عليهمالسلام معنى پيدا مىكند و تمسّك به هر يك بدون ديگرى ره بهجايى نمىبرد، تفسير برخى از آيات قرآن را از امام جواد عليهالسلام جويا مىشد و از درياى سرشار علم آن حضرت سيراب مىگشت و تفسير قرآن را از آن چشمه خورشيد فرا مىگرفت. او مىگويد:
روزى حضرت جواد به من فرمود: از پدرم شنيدم كه امام موسىبن جعفر عليهالسلام اين
1. الارشاد، ج 2، ص 273؛ منتهىالامال، ج 2، ص 571، 575، 612.
(427)
گفتار را فرمود: عمروبن عبيد به حضور امام صادق عليهالسلام رسيد و پس از عرض سلام، در محضرش نشست و اين آيه را تلاوت كرد «الذين يجتنبون كبائرالاثم والفواحش»(1) و آنگاه سكوت كرد. حضرت فرمود: چرا سكوت نمودى؟
گفت: دوست دارم گناهان را از قرآن بشناسم.
آنگاه امام صادق عليهالسلام (به بيان هيجده گناه كبيره پرداخت) و چنين فرمود:
ـ شرك به خدا بزرگترين گناه است. خداوند مىفرمايد: «هركس شريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده است.»(2)
ـ نوميدى و يأس از رحمت خداوند، زيرا كه خدا مىفرمايد: «از رحمت پروردگار مأيوس نشويد كه تنها گروه كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»(3)
ـ ايمن دانستن خود از مكر و عذاب خداوند (و در سايه آن به نافرمانى پروردگار پرداختن). زيرا خداوند مىفرمايد: «جز زيانكاران خود را از مكر و مجازات خدا ايمن نمىدانند.»(4)
ـ عقوق والدين و سرپيچى از فرمان پدر و مادر. همان خداوند سبحان كسانى را كه از فرمان پدر و مادر سرپيچى نمايند بدبخت و ستمگر معرفى كرده است.(5)
ـ كشتن كسى كه خداوند ريختن خون وى را حرام كرده است مگر افرادى كه بحق (و به دستور شرع) قتل آنها واجب باشد. زيرا خداوند مىفرمايد: هر كس فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالىكه جاودانه در آن مىماند و خداوند بر او غضب مىكند و او را از رحمتش دور مىسازد و عذاب
1. سوره شورى، آيه 37.
2. و مَن يُشرك باللّه فَقَد حَرَّمَاللّه عليهالجنّه (سوره مائده، آيه 72).
3. انه لاييأس من روحاللّه الاالقومالكافرون (سوره يوسف، آيه 87).
4. فلايامن مكراللّه الاالقومالخاسرون، (سوره اعراف، آيه 99).
5. اشاره به «و برّا بوالدتى و لم يجعلنى جبار شقيا» (سوره مريم، آيه 32)، يعنى: مرا (عيسى) نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و جبار و شقى قرار نداده است.
(428)
عظيمى براى او آماده ساخته است.(1)
ـ نسبت زنا به زن و مرد مسلمان دادن. خداوند مىفرمايد: كسانى كه زنان پاكدامن و بىخبر (از هرگونه آلودگى) و مؤمن را متهم مىسازند، در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند و عذاب بزرگى براى آنهاست.(2)
ـ خوردن و (تصرّف نابحق) مال يتيم. زيرا خدا چنين فرموده: كسانىكه اموال يتيمان را به ظلم و ستم و جور مىخورند (در حقيقت) تنها آتش مىخورند و بزودى در شعلههاى آتش (دوزخ) مىسوزند.(3)
ـ فرار از جهاد و ميدان جنگ. همانا خداوند مىفرمايد: و هر كس در آن هنگام (نبرد با كافران) به آنها پشت كند ـ مگر آنكه هدفش كنارهگيرى از ميدان جنگ براى حمله مجدد يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد ـ (چنين كسى) با غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم و چه بدجايگاهى است.(4)
ـ خوردن ربا. خداوند در اينباره مىفرمايد: كسانىكه ربا مىخورند (در قيامت) بر نمىخيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان ديوانه شده (و نمىتواند تعادل خود را حفظ كند گاهى زمين مىخورد و گاهى بپا مىخيزد).(5)
ـ سحر و جادو. زيرا پروردگار مىفرمايد: همانا دانستند آنكس كه سحر و
1. «وَمن يَقتُل مؤمنا متعمدا فجزاؤن جهنّم خلدا فيها و غضباللّه عليه و لعنه واعدّله عذابا عظيما» (سوره نساء، آيه 93)
2. «انالذين يرمونالمحصناتالغفلتالمؤمنت لعنوا فىالدنيا و فِىالاخرةِ و لهُم عذابٌ عظيم» (سوره نور، آيه 23)
3. «ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا سيصلون سعيرا» (سوره نساء، آيه 10)
4. «ومن يولهم يومئذ دبره الامتحرفالقتال او متحيز الى فئة فقد باء بغضب مناللّه و مأواه جهنم و بئسالمصير» (سوره انفال، آيه 16)
5. «الذين ياكلون الربا لايقومون الاكما يقومالذى يتخبطهالشيطان منالمسّ» (سوره بقره، آيه 275)
(429)
جادويى را بخرد و فراگيرد براى او در آخرت بهره و نصيبى نخواهد بود.(1)
ـ زنا. همانا خداوند مىفرمايد: هر كس چنين كند مجازات سخنى خواهد ديد. عذاب او در قيامت مضاعف مىگردد و هميشه با خوارى در آن خواهد ماند.(2)
ـ سوگند دروغى كه گويندهاش را در زشتى فرو برد. خداوند مىفرمايد: كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدس او) را به بهاى ناچيزى مىفروشند، آنها بهرهاى در آخرت نخواهند داشت.(3)
ـ خيانت در امانت. پروردگار مىفرمايد: هر كس خيانت كند روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده با خود (به صحنه محشر) مىآورد.(4)
ـ پرهيز از دادن زكات واجب. زيرا خدا مىفرمايد: به وسيله پولهاى اندوخته ـ طلا و نقره ـ كه حقوق واجب آنها داده نشده باشد، صورتها و پهلوها و پشتهاى آنها را داغ مىكنند.(5)
ـ گواهى و شهادت دروغ و پنهان داشتن شهادت. همانا پروردگار مىفرمايد: هركس (شهادت را) كتمان كند قلبش گناهكار است.(6)
ـ نوشيدن شراب (و مواد مست كننده). زيرا خداوند از آن نهى كرده، همچنانكه از پرستش بتها جلوگيرى نموده است.(7)
1. «ولقد علموالمن اشتراه ماله فىالاخرة من خلاق» (سوره بقره، آيه 102)
2. و من يفعل ذالك يلق اثاما يضاعف لهالعذاب يومالقيامه و يخلد فيه مهانا (سوره فرقان، آيه 68ـ69)
3. «الذين يشترون بعهداللّه و ايمانهم ثمنا قليلاً اولئك لاخلاق لهم فىالاخره» (سوره آل عمران، آيه 77)
4. «ومن يغلل يأت بما غلّ يومالقيامه» (سوره آل عمراه، آيه 161)
5. «فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم (سوره توبه، آيه 35)
6. «ومن يكتمها فانه آثم قلبُهُ» (سوره بقره، آيه 283)
7. اشاره به: «انماالخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عملالشيطان فاجتنبوه» (سوره مائده، آيه 90)، يعنى: شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعى بختآزمايى) پليد و از عمل شيطان است از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد.
(430)
ـ ترك نماز از روى قصد و عمد، يا ترك هر آنچه را كه خداوند انجامش را واجب نموده است. زيرا رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرموده است: هركس نماز را بعمد ترك گويد از ذمه (و حمايت) پروردگار و رسولش بيرون خواهد شد.
ـ پيمانشكنى و قطع رحم. زيرا خداوند مىفرمايد: اين گروه از مردمان كه گرفتار اين صفت مذموم شوند مشمول لعنت خداوند خواهند شد و براى آنان عاقبت بدى خواهد بود.(1)
ـ امام عليهالسلام فرمود: در اين هنگام عمروبن عبيد از محضر امام صادق عليهالسلام خارج گرديد و در حاليكه صداى گريهاش بلند شده بود اين جملات را به زبان مىراند:
هلك من قال برأيه و نازعكم فىالفضل والعلم.
هلاك گرديد كسى كه از نزد خود مطلبى گفت و با شما در فضيلت و دانش خصومت ورزيد.(2)
پيامبرى پس از سليمان عليهالسلام
عبدالعظيم گويد: نامهاى به مولايم امام جواد عليهالسلام نوشتم و در آن چند سئوال پيرامون «ذى كفل» مطرح كردم؛ آنكه اسم او چيست و ديگر آنكه آيا از مرسلين بوده است؟
آن حضرت در پاسخ اين جواب را برايم نوشت:
«خداوند يكصدو بيستو چهار هزار پيغمبر را فرستاد كه سيصدو سيزده نفر از ايشان از مرسلين بودند و ذيكفل هم از اين گروه بهشمار مىرفت. او پس از
1. «اولئك لهماللعنه و لهم سوءالدار» (سوره رعد، آيه 25)
2. الكافى، ج 2، ص 285؛ من لايحضرهالفقيه، شيخ صدوق، ج 3، 564؛ بحارالانوار، ج 88، ص 26؛ عبدالعظيمالحسنى، ص 115 ـ 116.
(431)
سليمانبن داود ـ كه درود خدا بر آندو باد ـ فرستاده شد و همانند داوود بين مردم به قضاوت و داورى مىپرداخت و به خشم نمىآمد مگر آنكه رضاى خدا در غضب و خشم بود. نامش «عويديا» بود و هم اوست كه خداوند بزرگ در كتاب خود از او چنين ياد كرده است «واذكر اسمعيل واليسع وذالكفل كل منالاحبار»(1)(2)
وديعه نبـوى
عبدالعظيم مىگويد: از امام جواد عليهالسلام شنيدم كه او از پدرش و او از جدش نقل مىكند كه اميرالمؤمنين اين سخن را از رسول گرامى اسلام بيان مىكرد كه فرموده است:
همانا خداوند اسلام را پديد آورد و براى آن عرصه، نور، دژ و يارى قرار داد. فضا و عرصهاش قرآن، نورش حكمت، دژ آن كارهاى نيك و يارانش من و اهلبيتم و شيعيان ما مىباشند. پس اهلبيتم را و شيعيان و ياران آنها را دوست بداريد.
هنگامىكه (در شب معراج) مرا به آسمانها بردند جبرئيل مرا به اهل آسمانها معرفى كرد. خداوند دوستى من و اهلبيتم و شيعيان آنها را در دلهاى فرشتگان به وديعه نهاد. اين محبت تا روز جزا در نزد ايشان محفوظ خواهد بود. آن هنگام كه مرا به زمين بازگردانيدند جبرئيل مرا به اهل زمين معرفى كرد و آنگاه پروردگار دوستى من و اهلبيتم و شيعيانشان را در دلهاى مؤمنان به وديعه نهاد، آنان تا روز قيامت از اين «امانت من» (خاندانم) پاس خواهند داشت.
هان، اگر مردى از امت من تمام عمر خود را در دنيا به پرستش خدا بپردازد و سپس پروردگار را در حالىكه كينه اهلبيت من و شيعيان ايشان را در دل داشته باشد، خداوند سينهاش را از نفاق نجات نخواهد داد (و با آن حال به عذاب الهى دچار خواهد شد.)(3)
1. سوره انبيا، آيه 85، يعنى: اسماعيل و يسع و ذالكفل را (به ياد آور) كه همه از صابران بودند.
2. بحارالانوار، ج 13، ص 405.
3. الكافى، ج 2، ص 46.
(432)
زائر حرم رضـا
سخن از زيارت مزار حضرت رضا عليهالسلام است، امامى كه بدور از خاندان خويش در خراسان به شهادت رسيد و در آن نقطه بهخاك سپرده شده و تا قرنها بارگاهش در غربت بود و شيعيان و يارانش فرسنگها از آن ارض مقدس بدور بودند و آرزوى زيارت مرقدش را داشتند و شيعيان آن ناحيه بسيار اندك بودند. از اين رو امامان معصوم عليهالسلام اصرار داشتند تا دوستداران اهلبيت سختى را بهجان خريده، خود را به آنجا رسانند و از ثواب زيارت حضرتش توشه برند.
عبدالعظيم مىگويد: روزى از امام جواد عليهالسلام شنيدم كه مىفرمود:
ما زارَ ابي عليهالسلام احدٌ فاصابَهُ اذى من مطرٍ او بردٍ او حرٍ الاّ حرّماللّهُ جَسَدَهُ علىالنّارِ(1)
هر كس (بارگاه) پدرم را زيارت كند و در اين راه زحمت سردى يا گرمى يا باران را ببيند، خداوند بدنش را از آتش حرام كرد.
او اين سخن زيبا را نيز از پيشواى نهم به يادگار داشت كه فرمود:
حتمت (ضمنت) لمن زار ابى عليهالسلام بطوس عارفا بحقهالجنّه علىاللّه تعالى
كسى كه (مرقد) پدرم را در طوس زيارت كند ـ در آن حال كه آشناى به مقام به حقيقتش باشد ـ بهشت از سوى خدا براى او حتمى است.(2) عبدالعظيم مىگويد: روزى به امام جواد عليهالسلام عرض كردم: آقا! بين زيارت مرقد امام حسين و كربلا و زيارت بارگاه پدرتان در طوس حيران شدهام، در اينباره چه مىفرماييد؟
امام فرمود: در اينجا درنگ نما. سپس آنحضرت به درون اتاق رفت و در حالىكه اشك بر گونهاش جارى بود بازگشت و فرمود: زائران قبر امام حسين عليهالسلام بسيارند، ليكن قبر پدرم زائران كمى دارد.(3) (آن حضرت با بيان اين جمله او را به زيارت بارگاه امام رضا عليهالسلام ترغيب كرد.)
1. الامالى، صدوق، ص 654؛ بحارالانوار، ج 99، ص 36.
2. عيون اخبارالرضا، شيخ صدوق، ج 2، ص 256؛ بحارالانوار، ج 99، ص 37.
3. عيون اخبارالرضا عليهالسلام ، همان، بحارالانوار، همان.
(433)
مهـدى امت
نام و نهضت مهدى عليهالسلام از دوران رسالت پيامبر اسلام تا عصر ائمه معصوم ـ عليهمالسلام ـ ورد زبان همگان بود پيروان اسلام درپى شناخت بيشتر آن مصلح كل پرسشهاى فراوانى مىنمودند و پاسخش را از پيشوايان دين دريافت مىكردند.(1)
عبدالعظيم نيز از جمله مشتاقان و شيفتگان «قائم» (عج) بود. او براى آشنايى بيشتر با آن حجت الهى، مكتب امام جواد عليهالسلام را يگانه محل كسب اطلاعات خويش مىدانست و از گفتار غيبى حضرت سود مىجست.
او مىگويد: روزى به حضرت جواد عليهالسلام عرض كردم: اميدوارم آن «قائم» كه زمين را پر از عدل و داد مىكند پس از آنكه از جور و ستم پر شده باشد، از خاندان حضرت محمد صلىاللهعليهوآله باشد.
امام عليهالسلام فرمود: ابوالقاسم! ما همه قائم بر امر خداوند هستيم و راهنما به سوى دين اوييم، ليكن آن قائمى كه پروردگار بهوسيله او جهان را از كفر و بىدينى (و ظلم و گمراهى) پاك خواهد كرد و از عدل و داد آكنده مىنمايد، كسى است كه ولادتش از مردم پوشيده مىماند و خود از مردم پنهان مىشود و بردن نام او از سوى مردم حرام مىگردد. او با رسولخدا همنام و كنيه است.
قائم كسى است كه زمين از براى او درهم پيچيده مىگردد و هر دشوارى برايش آسان مىشود. يارانش ـ كه به اندازه اصحاب بدر 313 هستند ـ در هر كجاى دنيا باشند پيرامونش جمع مىشوند و اين است گفتار خداوند كه فرمود:
1. از مجموع احاديث و رواياتى كه پيرامون شخصيت امام مهدى(عج) وجود دارد، مىتوان به گستره شناخت مسلمين از قائم ـ حتى پيش از تولد پربركت او ـ پى برد از آن نمونه بيش از 560 روايت از پيامبر اكرم و 743 روايت از پيشوايان معصوم در اين زمينه نقل شده است. (ر. ك: معجم احاديث الامامالمهدى(عج)، ج 1 ـ 5).
(434)
«اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعا ان اللّه على كل شى قدير».(1) هرگاه اين گروه ـ كه از اهل اخلاصاند ـ جمع گردند خداوند امر او را اظهار خواهد كرد. وقتىكه سپاهيان آن حضرت بههم پيوسته و كامل گردند (عدد آنان ده هزار نفر است) در آن هنگام به فرمان پروردگار ظهور كرده، دشمنان خدا را از دم تيغ خواهد گذراند تا او را راضى گرداند.
ـ آقا! او از كجا مىداند كه خداوند از او راضى شده است؟
ـ در دل او نسيم رحمتى پديدار مىگردد كه از رضايت پروردگار گواهى مىدهد.(2)
عبدالعظيم حسنى روزى ديگر به حضور امام جواد عليهالسلام رسيد تا پيرامون قائم پرسشى كند كه آيا او همان مهدى است يا نه؟ پيش از آنكه سؤالاتش را مطرح سازد امام خود لب به سخن گشود و چنين فرمود:
ابوالقاسم! همانا قائم ما همان مهدى است، كسى كه انتظار در غيبتش و پيروى در ظهورش بر همه واجب شده است. او سومين فرزند از اولاد من است. سوگند به خدايى كه محمد را به نبوت برانگيخت و ما را به امامت انتخاب كرد، همانا اگر از دنيا جز يك روز نماند پروردگار آن روز را چنان طولانى خواهد كرد تا آنكه مهدى از پس پرده غيبت بيرون آيد. و زمين را از عدل و داد پر سازد همانطور كه از جور و ستم پر شده بود. بدرستىكه خداوند امور (قيام و ظهور) او را در يك شب
1. سوره بقره، آيه 148، يعنى: هرجا باشيد خداوند شما را حاضر مىكند، زيرا او بر هر كارى تواناست.
2. كمالالدين، شيخ صدوق، ج 2، ص 377؛ كفايةالاثر، الخزازالقمى، ص 277؛ اعلامالورى، ص 409؛ الاحتجاج، ابومنصور طبرسى، ج 2، ص 449، حليةالابرار، سيدهاشم بحرانى، ج 2، ص 598؛ مدينهالمعاجز، سيدهاشم بحرانى، ص 536؛ بحارالانوار، ج 52، ص 283، نورالثقلين، ابن جمعه حويزى، ج 1، ص 138؛ معجم احاديث الامامالمهدى(عج)، ج 5، ص 39.
(435)
اصلاح خواهد كرد به همان روشى كه امر موسىبن عمران را اصلاح فرمود؛ آن هنگام كه او براى آوردن آتش به كوه رفت، پس خدا او را به اهلش بازگرداند در حالىكه پيغمبر بود.
در پايان امام عليهالسلام چنين فرمود: افضلُ اعمالِ شيعتنا انتظارُ الفرج
بهترين اعمال شيعيا ما انتظار فرج است.(1)
جايگاه و موقعيت مردم در دوران طولانى غيبت نيز از جمله مطالب مهمى است كه مورد پرسش عبدالعظيم واقع شد و امام جواد عليهالسلام نيز از تزلزل عقيده بسيارى از مردم خبرداد؛ ترديدى كه از ضعف ايمان و ناشكيبايى آنان دربرابر مشكلات گواهى مىدهد، بجز گروه اندكى از راست قامتان مومن كه با الهام از گفتار معصومين و پيشه ساختن صبر و شكيب مشمول رحمت خداوندى شده، جاودانه مىمانند(2) و با گفتار و كردار مناسب زمينه ظهور حجتش را فراهم مىسازند.
خيال روى تو در هر طريق همره ماست
|
نسيم موى تو پيوند جان آگه ماست
|
به رغم مدعيانى كه منع عشق كنند
|
جمال چهره تو حجت موجه ماست
|
به حاجب در خلوتسراى خويش بگو
|
فلان زگوشه نشينان خاك درگه ماست
|
بهصورت از نظر ما اگر چه محجوبست
|
هميشه در نظر خاطر مرفه ماست
|
«حافظ شيرازى»
1. كمالالدين، ج 2، ص 377؛ كفايةالاثر، ص 276؛ اعلامالورى، ص 408؛ الخرايج و الجرايح، قطبالدين راوندى، ج 3، ص 1171؛ الصراطالمستقيم، زينالدين عاملى نباطى، ج 2، ص 231؛ اثباتالهداه، حر عاملى، ج 3، ص 336؛ مدينةالمعاجز، ص 536؛ بحارالانوار، ج 51، ص 156؛ الزام الناصب، على يزدى حائرى، ج 1، ص 222؛ الشيعه و الرجعه، محمدرضا طبسى نجفى، ج 1، ص 62؛ منتخبالاثر، لطفاللّه صافى، ص 223؛ معجم احاديث الامامالمهدى(عج)، ج 4، ص 188.
2. كتابالغيبه، محمدبن ابراهيمالنعمائى، ص 186 و 192، اثباتالهداة، ج 1، ص302، ج 2، ص 535؛ بحارالانوار، ج 51، ص 109 و 157؛ بشارةالاسلام، سيدمصطفى آل سيدحيدر، ص 158، منتخبالاثر، ص 255.
(436)
پيامآور حديث معـراج
در ميان توده عظيم زنان مسلمان و وظيفهشناس كه با حفظ حريم خويش و پيروى از دستورهاى مكتب روحبخش اسلام زندگى خود را با چراغ معنويت روشن مىكنند، زنانى نيز يافت مىشوند كه فضاى جامعه را آلوده ساخته، با زيرپا گذاردن ارزشها و شخصيت خويش، آهنگ كمالجويى را در انسانها بىاثر مىسازند و جادارد بر عرصهگردانى اين گروه در دوره معاصر افسوس خورد.
عبدالعظيم روزى از امام جواد ـ و او به نقل از پدرانش و ايشان از اميرالمؤمنين ـ عليهمالسلام ـ شنيد كه فرمود:
زمانى من و فاطمه به حضور رسولخدا صلىاللهعليهوآله رسيديم، آنحضرت را در حال گريه مشاهده كرده، سبب را جويا شديم. پيامبر صلىاللهعليهوآله در پاسخ فرمود:
على! شبى كه مرا به آسمان بردند (معراج) زنانى از امت خود را در عذاب سختى ديدم و براى آنان بسيار اندوهناك شدم و به گريه افتادم. آنحضرت سپس به ذكر مشاهدات خويش پرداخت و از عذاب يازده گروه از زنان ياد كرد.
در آن حال حضرت زهرا عليهاالسلام لب به سخن گشود و فرمود:
پدر عزيز و نور چشمم! كردار آنان در دنيا چه بوده كه خداوند چنين عذابهايى را براى آنان درنظر گرفته است؟
پيامبر صلىاللهعليهوآله در پاسخ پاره تن خويش، به كردار ناشايست اين زنان اشاره كرد و در بين گفتار خود چنين فرمود:
آن زنى كه از موهاى سرش آويزان بود (و مغز سرش مىجوشيد) براى آن بود كه وى موى سر خود از نامحرمان نمىپوشانيد.
زنى كه گوشت بدن خود را مىخورد (در حالىكه آتش در زير او شعله مىكشيد) از آن سبب در عذاب بود كه خود را براى مردم آرايش مىكرد.
آنزنى كهاز پا آويزان بودبدان سبب كهبدوناجازه شوهرخويش خانه راترك مىكرد.
(437)
آن زنى كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ بود، به دليل سخن چينى و دروغگويى گرفتار اين عذاب گشته بود.
پيامبر سبب عذاب يكايك آن زنان را برشمرد و در پايان فرمود:
بدا به حال زنى كه شويش را به خشم آورد و خوشا به حال زنىكه همسرش از او خشنود و راضى باشد.(1)
ياد از سلوك آسمانيـان
عبدالعظيم حسنى از امام جواد و او از پدرانش و آنها از امام سجاد ـ عليهمالسلام ـ روايت فرمودند كه:
روزى مسلمان (فارسى)، ابوذر (غفارى) را به خانه خود مهمان كرد و از ميان انبان تكه نان خشكى بيرون كشيد و قدرى بر آن آب پاشيد.
ابوذر گفت: چقدر خوب مىشد كه همراه نان قدرى نمك بود!
در اين هنگام سلمان برخاست و ظرف آب خود را (نزد كسى) گرو گذاشت و مقدارى نمك تهيه كرد و آن را در مقابل ابوذر گذاشت.
ابوذر نان و نمك را خورد و گفت: خداوند را سپاسگزاريم كه ما را تا اين اندازه قانع ساخت!
سلمان گفت: اگر قناعت در كار بود ظرف آب به گرو نمىرفت!(2)
دريادار حكمت امام عليهالسلام
عبدالعظيم مىگويد:
روزى حضرت جواد سخنى از پدرانش، به نقل از امام حسين و از اميرمؤمنان ـ
1. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 10 و 11؛ بحارالانوار، ج 8، ص 309، ج 18، ص351.
2. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 53.
(438)
عليهمالسلام ـ روايت كرد كه او فرمود:
بيمارى اجر و پاداش در پى ندارد، بلكه سبب از بين رفتن گناهان بندگان مىشود و همانا پاداش درگفتار به زبان و كردار با اركان بدن مىباشد و بدرستىكه پروردگار ـ به فضل و كرم خويش ـ بندگان را به خاطر نيّتهاى درست و دلهاى پاك وارد بهشت مىكند.(1)
خط يـار
الا اى طوطى گوياى اسرار
|
مبادا خاليت شكّر زمنقار
|
سرت سبز و دلب خوش باد جاويد
|
كه خوش نقشى نمودى از خط يار
|
بروى ما زن از ساغر گلابى
|
كه خوابآلودهايم اى بخت بيدار
|
«حافظ شيرازى»
عبدالعظيم مىگويد:
روزى در محضر امام جواد عليهالسلام عرض كردم: اى فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، حديثى از پدران بزرگوارت براى من روايت فرماييد.
حضرت جواد عليهالسلام فرمود: پدرم از جدم و او از پدرانش و ايشان از حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام روايت كرده كه آن امام فرمود:
لايزالالناس بخير ماتفاوتوا فاذا استووا هلكوا
مردم تا وقتى كه با هم متفاوت باشند هميشه در نيكى و خير هستند واگر مساوى شدند هلاك خواهند شد.
عرض كردم: بيشتر بفرماييد، فرمود: اميرمؤمنان چنين بيان كرد:
لو تكاشفتُمْ ما تدافَنتُم
1. الامالى، شيخ مفيد، ص 30؛ بحارالانوار، ج 5، ص 317.
(439)
اگر عيب هر يك از شما بر ديگرى آشكار شود، همديگر را دفن نخواهيد كرد.
گفتم: بيش از اين بيان كنيد، فرمود: اميرمؤمنان عليهالسلام فرمود:
انّكم لَنْ تَسَعُواالنّاسَ باَموالِكُم، فَسَعُوْهُم بِطَلاقَةِالوَجْهِ و حُسْنِاللّقاء
شما به وسيله مال و ثروتى كه داريد هرگز نمىتوانيد مردم را به خويشتن مشتاق سازيد، پس آنان را با اخلاق نيك و بر خوردى خوش جلب نماييد.
عرض كردم: اى فرزند رسولخدا، زيادتر بفرماييد، فرمود: اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود:
ـ مَن عَتَبَ علىالزّمانِ طالَتْ مَعتَبَتهُ
كسى كه به دوران و زمان خشمگين شود هر ناراحتىاش دراز خواهد شد.
گفتم: بيشتر بيان كنيد، فرمود: اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود:
ـ مُجالَسَةُالاَشرارِ ثُورِثُ سُوءَالظَّنِ بالاَخْيارِ
نشست و برخاست با بدكاران، بدبينى و سوء ظن به نيكوكاران را بهدنبال دارد.
گفتم: زيادتر بفرماييد، فرمود: اميرمؤمنان عليهالسلام فرمود:
ـ بِئسَالزّادُ الىالمَعادِ العُدوانُ عَلىالعِبادِ.
ستم كردن بر بندگان خدا براى روز رستاخيز، توشه بدى است.
عرض كردم: بيشتر بيان كنيد، فرمود اميرمؤمنان عليهالسلام فرمود:
ـ قيمةُ كُلِّ امرِءٍ ما يُحْسِنُهُ.
ارزش هر انسان به اندازه اعمال نيكويش است.
عرض كردم: زيادتر بفرماييد، فرمود: اميرمؤمنان عليهالسلام چنين بيان كرده است.
ـ المَرءُ مَخْبُوءٌ تَحتَ لِسانِهِ.
(دانش و شخصيت) مرد زير زبانش مخفى است.(1)
1. مرد پنهان است در زير زبان خويشتن
|
قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن
|
(440)
ـ ما هَلَكَ امرُءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ
آن كه ارزش خويش را بشناسد به هلاكت در نمىافتد.
ـ التدبيرُ قَبلالعَمَلِ يُؤمِنُكَ مِنَالنَّدم
تدبير و انديشيدن پيش از انجام هركار، تو را از پشيمانى نگه مىدارد.(1)
ـ ... :
ـ مَنْ وَثِقَ بِالزَّمان صرِعَ
هر كس بر زمانه خويشتن اعتماد كند، بر زمين خواهد خورد.
ـ ... :
ـ خاطَرَ بِنَفْسِهِ مَنِاستَغْنى
هر كس خود را بىنياز بداند (و در امور مهم بدون مشورت عمل كند) خويش را در خطر افكنده است.
گفتم بيشتر بفرماييد، فرمود: اميرمؤمنان عليهالسلام فرمود:
ـ قِلَّةُالعيالِ اِحْدىاليَسارَين
كمى اهل و عيال، يكى از دو توانگرى و راحتى است.
ـ ... :
ـ مَنْ دَخَلَهُالعُجْبُ هَلكَ
هر كس در دام خودبينى افتاد، نابود خواهد شد.
ـ ... :
ـ مَنْ اَيقَنَ بِالخَلَفِ جادَ بِالعَطِيَّة
هر كس يقين كند آنچه را كه مىدهد، عوض دارد، هرگز در بخشش و احسان دريغ
1. ندانسته در كارتندى مكن
|
بينديش و بنگر ز سر تا به بُن
|
|
(441)
نخواهد كرد.
عرض كردم: بيشتر بفرماييد اى فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود:
ـ مَنْ رَضِىَ بِالعافِيَةِ مِمَّنْ دُونَهُ رُزِقَالسَّلامَةَ مِمَّن فَوقَه
كسى كه از عفو نسبت به زير دستانش خشنود باشد از آزار و اذيت مافوق خويش در امان خواهد بود.
عبدالعظيم مىگويد: در آن حال به امام جواد عليهالسلام گفتم: همينقدر براى من كافىاست.(1)
در روز ديگر شيفته بىقرار پيشواى نهم عليهالسلام ، عبدالعظيم حسنى به خدمت آن امام رسيد و اين گفتار دلنشين را از وى شنيد كه فرمود:
ملاقاة الاخوان نُشرة و تلقيحللعقل و ان كان نظرا قليلاً(2)
ديدار دوستان آرامش و سلامت عقل را در پى دارد اگر چه ديدارى اندك باشد.
* * *
افسوس كه دوران انس و حضور در محفل نورانى امام جواد عليهالسلام در سال 220 هجرى به پايان آمد و عبدالعظيمِ اندوهگين، شاهد فراخوانده شدن امام به بغداد به دستور معتصم عباسى ـ بود و از اين درد به پروردگار شكوه مىكرد. اما نور اميد در دلش روشن بود و بازگشت آن پيشوا را انتظار مىكشيد، ليكن در آن سال بهجاى امام، خبر شهادتش به مدينه رسيد و عبدالعظيم با دلى شكسته و قلبى محزون در سوگ مولايش بنشست و سپس خود را براى درك محفل امامى ديگر از تبار معصومان آماده ساخت.
1. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 53 و 54؛ بحارالانوار، ج 77، ص 385؛ منتهىالامال، ج 2، ص 602 ـ 606.
2. الامالى، شيخ مفيد، ص 328 و 329.
(442)
فصل چهارم
در كشتى هدايت
امام هادى عليهالسلام در سال 212 هجرى قمرى در مدينه ديده بهجهان گشود. در هشت سالگى و پس از شهادت پدر والامقام خود ـ امام جواد عليهالسلام ـ به مقام امامت رسيد. او با گستراندن سايه لطف خويش بر سر مسلمانان، روح خداجويى و پيروى از سنت راستين نبوى صلىاللهعليهوآله را در كالبد مشتاقان پاكى دميد و با ارائه و تفسير تعاليم اسلام سرگشتگان را به سرمنزل مقصود رساند. آنحضرت بيشترين تلاش خويش را درپى تربيت و پرورش ياران خود قرار داد و شخصيتهاى فرزانهاى چون عبدالعظيم حسنى از مكتبش به كمال رسيده، در ترويج و نشر اسلام ناب سرآمد و شاخص گرديدند. امام در سال 243 با فشار متوكل عباسى روانه سامرا گرديد و بيش از يك دهه از عمر گهربار خويش را در يك منطقه نظامى و تحت نظر مأموران خليفه عباسى گذراند و از همين رو همچون امام يازدهم عليهالسلام عسكرى(1) لقب يافت. دوران خلافت متوكل دوره رنج، محنت، آوارگى، زندان، شكنجه و قتل شيعيان و بخصوص سادات علوى و ياران امام بود. امام هادى عليهالسلام با توجه به اين محدوديتها و فشارها لحظهاى درنگ نكرد
1. عسكر: لشكر، سپاه.
(443)
و بهصورتى منظم و دقيق و با بهرهگيرى از شبكه ارتباطى وكلاى خويش، سرتاسر مناطق اسلام را بهطور پنهان زير پوشش قرار داد و لحظهاى از ارتباط خويش با مردم و شيعان نكاست، هرچند كه اين تماس با يك يا چند واسطه انجام مىشد تا نامحرمان از اسرار آگاه نگردند (البته مىتوان استفاده از سيستم وكلا و نمايندگان را شيوهاى براى عادت دادن مردم به دوران غيبت امام مهدى(عج) نيز دانست كه ارتباط مستقيم مردم با او قطع مىگرديد). امام هادى عليهالسلام سرانجام در سال 254 به دست متوكل عباسى به شهادت رسيد و مظلومانه در منزل خويش به خاك سپرده شد.(1)
عبدالعظيم حسنى تا آن زمان كه امام هادى عليهالسلام در مدينه حضور داشت يگانه پايگاهش منزل آن حضرت بود و در آن دو دهه بر ساحل عنايتش پهلو زد و از خوان گسترده او بهره برد. او مو به مو سخنان رهبر و مرادش را بر صفحه دل بسود و به مقام والاى علمى رسيد(2) تا شايد در آينده سيراب كننده تشنگان حقيقت
1. الارشاد، ج 2، ص 297؛ اعلامالورى، ص 339، مناقب آل ابىطالب، ابنشهرآشوب، ج 4، ص 408؛ منتهىالامال ج 2، ص 641، 681 ـ 686.
2. [چنين نقل است كه] امام هادى عليهالسلام ، عبدالعظيم را بر تمام سادات زمانش مقدم مىداشت و سبب آن علم، تقوا و ورع او بود. هرگاه به محضر امام عليهالسلام مىرسيد كنار منزل مىايستاد و عرضه مىداشت: «السلام عليك يابن رسولاللّه و رحمةاللّه و بركاته». امام عليهالسلام نيز او را چنين پاسخ مىگفت: «و عليكالسلام و رحمةاللّه و بركاته مرحبابك يا اباالقاسم، الىّ الىّ» آفرين بر تو، نزديك من بيا. و سپس او را نزد خود مىطلبيد و در كنار خود مىنشاند و بسيار او را احترام مىگذارد و تمام توجه آنحضرت به او بود.
اين موضوع بر حاضران جلسه ناگوار آمد، زيرا به امام از جهت خويشى از عبدالعظيم نزديكتر مىدانستند. روزى اين مطلب را با حضرت در ميان گذارند و آنگاه امام فرمود: پاسخ شما را امروز خواهم داد.
چون روزى عبدالعظيم آمد و كنار در ايستاد و سلام كرد، امام پاسخ او را داد و فرمود: همانجا بنشين (و سخن هر روز را تكرار نكرد). عبدالعظيم نيز بدون هيچ ناراحتى در پايين مجلس نشست.
سپس امام رو به كنار دستى خود كرد و از او مسألهاى پرسيد اما او از دادن پاسخ عاجز ماند. حضرت رو به عبدالعظيم كرد و جواب را از او طلب كرد. او بىدرنگ پاسخ گفت و مورد تشويق امام قرار گرفت و حضرت جاى او را تغيير داد و او كمى بالاتر نشست... امام سؤالات خويش را از همنشينان تكرار كرد و ليكن كسى توانايى جواب نداشت و تنها عبدالعظيم قهرمان اين محفل علمى بود و به پاسخگويى صحيح سؤالات مىپرداخت و مورد تشويق امام قرار مىگرفت بدان حد كه او حاضران را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشت و در كنار امام جاى گرفت، همان مكانى كه همه روزه در آنجا مىنشست.
حضرت هادى عليهالسلام رو به ياران و خويشان كرده، فرمود: اين جواب اشكالات شما! اگر عبدالعظيم را ارج مىگذارم به دليل مقام علمى اوست.
(ر. ك: اختران فروزان رى و تهران، ص 34 ـ 36، به نقل از مرحوم آيتاللّه حاجآقا يحيى سجادى)
(444)
و شيفتگان گفتار امامت باشد.
با هم نمونههايى از محفل پرصفا و صميميت مريد و مراد و پرسش و پاسخهاى عبدالعظيم و امام هادى عليهالسلام را دنبال مىكنيم.
گر من از باغ تو يك ميوه بچينم چه شود
|
پيش پايى به چراغ تو ببينم چه شود
|
يارب اندر كنف سايه آن سرو بلند
|
گر من سوخته يكدم بنشينم چه شود
|
آخر اى خاتم جمشيد سليمان آثار
|
گرفِتد عكس تو بر لعل نگينم چه شود
|
«حافظ شيرازى»
بر آستان برگزيده خـدا
روزى عبدالعظيم از امام هادى عليهالسلام شنيد كه فرمود:
همانا پروردگار، ابراهيم را خليل و دوست خود گرفت، زيرا كه او بر حضرت محمد صلىاللهعليهوآله و اهلبيتش بسيار صلوات مىفرستاد.(1)
بوى خوش تو هر كه زباد صبا شنيد
|
از يار آشنا سخن آشنا شنيد
|
1. عللالشرايع، شيخ صدوق، ص 34.
(445)
وى ديگربار از آن حضرت چنين به ياد دارد كه هنگامىكه پروردگار با موسىبن عمران عليهالسلام سخن مىگفت، موسى عرض كرد:
«خدايا پاداش آن كس كه گواهى دهد من فرستاده و پيامبر تو هستم و تو با من سخن گفتهاى، چيست؟
خدا فرمود:
ـ موسى! فرشتگانم نزد او رفته، وى را به بهشت من مژده خواهند داد.
ـ پروردگارا! پاداش كسى كه در مقابل تو بايستد و نمازگزارد، چيست؟
ـ موسى! به ركوع و سجود و نشست و برخاست او نزد فرشتگانم مباهات مىكنم و هر كس را كه من به او مباهات و افتخار كنم، او را عذاب نخواهم كرد.
ـ پروردگارا! پاداش آن كس كه نيازمندى را براى خشنودى تو سير كند، چيست؟
ـ موسى! در قيامت دستور مىدهم منادى فرياد بزند كه اين شخص از آزادشدگان از دوزخ است.
ـ خدايا! جزاى آن كس كه با خويشان و اقوام خود به نيكى رفتار كند، چيست؟
ـ موسى! مرگش را به تاخير اندازم و سختى مرگ (و جان كندن) را بر او آسان مىكنم و خدمتگزاران بهشت او را چنين مىخوانند: به سوى ما بشتاب و از هر درى كه مىخواهى وارد بهشت شو.
ـ پروردگارا! پاداش كسى كه مردم را نيازارد و با آنان بخوبى رفتار كند، چيست؟
ـ موسى! آتش دوزخ در قيامت بر او فرياد مىزند كه (از من دور شو) تو را به سوى من راهى نيست.
ـ خداوندا! پاداش كسى كه تو را با قلب و زبان مىخواند، چيست؟
ـ موسى! در قيامت او را در سايه عرض خويش جاى داده، با حمايت خويش حفظ مىكنم.
(446)
ـ معبودا! پاداش آن كس كه حكمت (كتاب آسمانى) تو را در نهان و آشكار بخواند، چيست؟
ـ ... او از پس صراط چون برق مىگذرد.
ـ پروردگارا! پاداش كسى كه بر آزار مردم و بدگويى آنها صبر كند، چيست؟
ـ در سختيهاى روز قيامت او را كمك مىكنم.
ـ خداوندا! پاداش كسى كه از ترس تو اشك از ديدگانش جارى شود، چيست؟
ـ ...رويش را از آتش دوزخ دور دارم و در روز رستاخيز پناهش دهم.
ـ خدايا! پاداش آن كس كه به خاطر شرم از تو هر خيانت را ترك گويد، چيست؟
ـ ...روز قيامت او را ايمن سازم.
ـ خداوندا! پاداش كسى كه بندگان فرمانبردار تو را دوست بدارد، چيست؟
ـ ...آتش غضب خود را بر او حرام مىكنم.
ـ پروردگارا! اجر آن كس كه كافرى با به سوى دين اسلام دعوت كند، چيست؟
ـ اى موسى! در روز قيامت به او اجازه مىدهم هر كس را كه بخواهد شفاعت كند.
ـ معبودا! پاداش آن كس كه نمازها را در وقتش بخواند چيست؟
ـ ...در خواستهايش را برآورده و بهشت خود را بر او ارزانى كنم.
ـ خداوندا! پاداش كسىكه از ترس تو وضويش را كامل بهجاى آورد، چيست؟
ـ ...روز رستاخيز او را در حالىكه نور درخشانى از ميان دو چشمش تجلّى كند، بر مىانگيزم.
ـ پروردگارا! جزاى آن كس كه به خاطر تو روزه ماه رمضان را انجام دهد، چيست؟
ـ موسى! در قيامت او را در جايى قرار خواهم داد تا از وحشت آن روز نهراسد.
ـ خدايا! كيفر كسى كه براى جلب نظر مردم روزه بگيرد، چيست؟
ـ موسى! جزاى او مانند كسى است كه روزه نگرفته باشد.(1)
1. الامالى، شيخ صدوق، ص 207؛ بحارالانوار، ج 13، ص 327 و ج 69، ص 383.
(447)
پرسش الهـى
عبدالعظيم مىگويد: روزى امام هادى عليهالسلام سخنى از پدرش ـ و او از پدرانش و ايشان از امام حسين عليهمالسلام ـ بيان فرمود:
روزى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در حضور ياران و اصحاب خويش به حضرت على عليهالسلام اشاره كرد و فرمود:
همانا خداوند مىفرمايد: «انالسمعَ والبصَر و الفؤادَ كلُ اولئك كان عنه مسئولا»(1) به عزت پروردگار قسم كه همانا همه امت من در روز قيامت نگهداشته شده، از ولايت على از ايشان سؤال خواهد شد و اين است معنى گفتار پروردگار كه فرمود: «وقفوهم انّهم مسئولون»(2)(3)
مـزد زيارت
روزى در حضور امام هادى عليهالسلام سخن از زيارت بارگاه امام رضا عليهالسلام در خراسان شد، عبدالعظيم كه در آن محفل حضور داشت، مىگويد: حضرت در اينباره چنين فرمود:
مردم قم و آبه (آوه كنونى و از توابع شهر ساوه) آمرزيدهاند، زير آنان قبر جدم علىبن موسىالرضا را زيارت مىكنند. هان، هركس به زيارت مرقدش رود و در راه قطرهاى از آسمان بر او برسد (و سختى سفر را تحمل كند) خداوند بدنش را بر آتش دوزخ حرام مىكند.(4)
1. سوره اسرا، آيه 36. يعنى؛ همانا گوش و چشم و دل همه آنها مورد سؤال (و بازخواست) قرار خواهند گرفت.
2. سوره صافات، آيه 24. يعنى؛ آنها را نگهداريد كه بايد پرسش شوند!
3. معانىالاخبار، شيخ صدوق، ص 387؛ بحارالانوار، ج 36، ص 77.
4. بحارالانوار، ج 60، ص 231، ج 102، ص 38.
(448)
از شگفتيهاى عصر ظهـور
شيطان را «رجيم» گفتهاند و از همين رو در استعاذه (اعوذباللّه منالشيطانالرجيم) از شر «شيطان رجيم» به خداوند پناه مىبريم. حال معناى اين كلمه چيست، عبدالعظيم مىگويد: از امام هادى شنيدم كه مىفرمود:
منظور از رجيم آن است كه شيطان از درگاه پروردگار با لعن و نفرت رانده شده و از جايگاههاى خير و نيكى طرد گرديده است. هر مؤمنى او را با نفرت ياد مىكند و همانا در علم خداوند چنين گذشته است كه هر گاه قائم(عج) ظهور نمايد در عصر او تمام مؤمنان، شيطان را با سنگباران دور كنند، همانطور كه پيش از ظهورش شيطان با لغن و نفرين رانده شده بود.(1)
عرض ديـن
عبدالعظيم مىگويد:
روزى بر آقايم امام هادى عليهالسلام وارد شدم، چون نگاه آن حضرت بر من افتاد، فرمود:
ـ سلام بر تو اى ابوالقاسم، خوشآمدى! بيقين تو از دوستان مايى.
پس به آن حضرت عرض كردم: اى فرزند پيامبر خدا، من برآنم كه ايمان خود را در خدمت شما عرضه داشته، آن را بازگو كنم، اگر مورد پسند و رضايت شما باشد بر آن استوار باشم تا آن هنگام كه به ديدار پروردگار برسم.
ـ عقايد خود را بازگو، ابوالقاسم.
ـ اعتقاد دارم كه: خدا يكى است و هيچ چيز مانند او نيست. محدود به چيزى نمىباشد. نه ابطالپذير است و نه تشبيهپذير. او نه جسم است و نه صورت، نه عرض است و نه جوهر، بلكه او اجسام را مجسّم ساخته و صورتها را تصوير كرده و
1. معانىالاخبار، ص 139؛ مجمعالبحرين، فخرالدين طريحى، ص 472؛ تفسيرالبرهان، سيدهاشم بحرانى، ج 1، ص 281؛ بحارالانوار، ج 63، ص 242؛ نورالثقلين، ج 3، ص 85.
(449)
عَرَضها و جوهرها را آفريده است. او پروردگار هر چيز و مالك و بهوجود آورنده همه آنهاست.
معتقدم كه محمد صلىاللهعليهوآله بنده و فرستاده اوست، خاتم پيامبران است و بعد از او تا روز رستاخيز، پيامبرى نخواهد آمد و همانا شريعت او آخرينِ دينها است و بعد از آن آيين و دينى تا قيامت نخواهد آمد.
عقيده دارم كه امام و جانشين و ولى امر بعد از او، اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب عليهالسلام است.
بعد از او حسن عليهالسلام و سپس حسين عليهالسلام و آنگاه علىبنالحسين عليهالسلام و بعد محمدبن على عليهالسلام و بعد از او جعفربن محمد عليهالسلام و آنگاه موسىبن جعفر عليهالسلام و سپس علىبن موسى عليهالسلام و بعد محمدبن على عليهالسلام و پس از آن شما اى آقا و پيشواى من.
در اين هنگام امام هادى عليهالسلام لب به سخن گشود و تا پيشواى دوازدهم را چنين نام برد:
ـ بعد از من فرزندم حسن عليهالسلام است، ليكن مردم درباره امامت پس از او چه خواهند كرد؟
ـ آقا! مگر ماجراى زندگانى امام بعد از او چگونه خواهد بود؟
ـ همانا او را كسى نمىبيند و اسمش را كسى بر زبان جارى نمىكند تا آن هنگام كه پس از غيبت زمين را از عدل و داد پرسازد، همانطور كه از ظلم و ستم پر شده باشد.
ـ به اين امام هم معتقد شدم. همانا دوست آنان دوست خدا و دشمن ايشان دشمن پروردگار است. اطاعت از آنان اطاعت از پروردگار و سرپيچى از ايشان سرپيچى از خداست.
اعتقاد دارم كه معراج حق است، پرسش در قبر حق است، بهشت و دوزخ حق است، صراط و ميزان حق است و روز رستاخيز برپا خواهد شد و در آن شكى نيست و خداوند همه مردگان را دوباره زنده مىكند.
(450)
معتقدم كه واجبات دين پس از ولايت عبارتاند از: نماز، زكات، روزه، حج، امر به معروف و نهى از منكر.
ـ ابوالقاسم! به خدا سوگند معتقدات تو همان دينى است كه پروردگار براى بندگانش در نظر گرفته است. پس بر اين اعتقاد استوار باش. خداوند تو را به اين عقيد در دنيا و آخرت پايدار نگه دارد.(1)
* * *
با عزيمت اجبارى امام هادى عليهالسلام به سامرا در سال 243، جلسات انس با امام نيز پايان يافت. عبدالعظيم و ساير ياران امام عليهالسلام با افسوس بسيار از اين حادثه، در هجرت آن وجود قدسى خون دل خوردند. رفتن آنحضرت رنج و محنت و آوارگى پيروان راستين ولايت را نيز به دنبال داشت و عبدالعظيم نيز يكى از قربانيان آن دوره مىباشد.
ياد باد آن كه نهمانت نظرى با ما بود
|
رقم مهر تو در چهره ما پيدا بود
|
ياد باد آن كه چو چشمت به عتابم مىكُشت
|
معجز عيسويت در لب شكّرخا بود
|
ياد باد آن كه رخت شمع طرب مىافروخت
|
وين دل سوخته پروانه ناپروا بود
|
ياد باد آن كه چو ياقوت قدح خنده زدى
|
در ميان من و لعل تو حكايتها بود
|
ياد باد آن كه صبوحى زده در مجلس انس
|
جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
|
«حافظ شيرازى»
1. كمالالدين، ج 2، ص 379؛ التوحيد، شيخ صدوق، ص 81، الامالى، شيخ صدوق، ص 338؛ صفاتالشيعه، شيخ صدوق، ص 90؛ اعلامالورى، ص 409، كشفالغمه، علىبن عيسى اربلى، ج 3، ص 315؛ وسائلالشيعه، حر عاملى، ج 1، ص 12؛ اثباتالهداة، حر عاملى، ج 1، بحارالانوار، ج 3، ص 268، ج 36، ص 412، ص 1؛ نورالثقلين، ج 4، ص 564؛ مستدركالوسائل، ص 542، ميرزا حسين نورى، ج 12، ص 280؛ الزامالناصب، ج 1، ص 223؛ الشيعه والرجعه، ج 1، ص 63؛ منتخبالاثر، ص 127.
(451)
فصل پنجم
حـلقه وصـل
حضرت عبدالعظيم افزون بر همنشينى با سه آفتاب امامت، در محضر اساتيد فرهيخته و عالمان بنام دين نيز زانوى ارادت زد و از گنجينه سرشار و دانش و معرفتشان ـ كه از درياى پر فيض ائمه اطهار عليهمالسلام سرچشمه گرفته بود ـ بهره برد. او گفتار و كردار امامان معصوم پيشين و بلكه معصومان عصر خويش را از زبان اين گواهان صادق شنيد؛ بزرگانى كه در علم حديث به عنوان «مشايخ» از ايشان ياد مىشود.
او در كنار استفاده از محفل مشايخ، خود نيز بر كرسى تعليم و ترويج روايات و اخبار پيامبر و اهلبيت بزرگوارش ـ عليهمالسلام ـ نشست و ياران را با معارف گهربار اسلام و گفتار آن سرچشمههاى نور آشنا ساخت و «شيخ» و استاد آنان در نقل روايت گرديد و شاگردان و ارادتمندان او راوى حديث پيشوايان مذهب گرديدند و از گروه «راويان» عبدالعظيم بهشمار آمدند.(1)
در اين مقال، با يادكردى مختصر از مشايخ و راويان عبدالعظيم حسنى ـ كه هر يك «حلقه وصل» زنجيره ارتباطى امت و اماماند ـ گوشههايى از خصوصيات، فضايل و گفتگوهاى طرح شده را برمىشماريم و در پايان به چند اثر تاليفى او اشاره مىكنيم.
1. به منظور آشنايى بيشتر از واژههاى «مشايخ» و «راويان» ر. ك: الذريعه، آقابزرگ تهرانى، ج 1، ص 131.
(452)
مشايـخ
1 ـ ابراهيمبن ابىمحمـود
او اهل خراسان بود و در گروه ياران امام كاظم عليهالسلام و امام رضا عليهالسلام قرار داشت و بزرگان دين از او ـ كه نابينايى روشندل بوده است ـ تجليل نمودهاند.(1)
عبدالعظيم از او شنيد كه پيشواى هشتم عليهالسلام سخنى را از جدش پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله روايت كرد، كه فرمود:
«همانا خداوند در ثلث آخر هر شب و اول هر شب جمعه، فرشتهاى را به آسمان زمين مىفرستد و به او فرمان مىدهد تا ندا كند: آيا نيازمندى هست تا به عطا كنم؟ آيا توبه كنندهاى هست تا از او درگذرم؟ آيا آمرزش طلبى وجود دارد تا او را بيامرزم؟ اى جوينده خير و نيكى، به سوى خدا روى آر! اى خواهان شرّ و پليدى، از آن دست كش (و به سوى پروردگار راه ياب). آن فرشته پيوسته اين پيغام را تكرار مىكند تا آن هنگام كه فجر صادق بدمد و پس از طلوع فجر به جايگاه خويش در ملكوت آسمان باز مىگردد.(2)
2 ـ ابن ابىبصيـر(3)
3 ـ احمدبن عيسى علوى
عبدالعظيم در گروه راويان او بوده و روايتى را از او نقل كرده است(4) در سند روايات از چند شخصيت متفاوت بدين نام ياد شده است و ممكن است احمدبن عيسىبن جعفر علوى عمرى مراد باشد.(5)
1. رجالالنجاشى، ص 29؛ رجالالطوسى، ص 343، 367؛ اختيار معرفةالرجال، (رجال كشى)، شيخ طوسى، ص 567.
2. التوحيد، ص 176؛ بحارالانوار، ج 3، ص 314.
3. ر. ك: بحارالانوار، ج 72، ص 323.
4. ر. ك: بحارالانوار، ج 78، ص 453.
5. ر. ك: رجالالطوسى، ص 435؛ رجال علامه حلى، ص 18.
(453)
4 ـ اسحاقالناصـح
عبدالعظيم از او روايت نقل كرده است(1) ولى از شرح حال او اطلاعى در دست نيست.
5 ـ بكاربن كردم
او از ياران امام صادق عليهالسلام بوده و كوفى است(2) و عبدالعظيم از او روايت نقل كرده است.(3)
6 ـ حرببن حسن
او اهل كوفه بود و كتابى را تاليف كرد(4) و عبدالعظيم نيز از راويان او بهشمار مىآيد.(5)
7 ـ حسنبن حسين
او اهل مدينه و نجار پيشه بود و كتابى نوشته كه دربر شمارى كسانى است كه از امام صادق عليهالسلام روايت كردهاند.(6) عبدالعظيم رواياتى را از او نقل نموده است.(7)
8 ـ حسنبن عبداللّه
ظاهرا او از معاصران امام كاظم عليهالسلام بود كه در مدينه اقامت داشت.(8)
1. ر. ك: بحارالانوار، ج 60، ص 214.
2. رجالالطوسى، ص 158؛ تنقيحالمقال، شيخ عبداللّه مامقانى، ج 1، ص 176؛ قاموسالرجال، ج 2، ص 360.
3. ر. ك: الكافى، ج 1، 424.
4. رجالالنجاشى، ص 148.
5. عللالشرايع، ج 20، ص 599.
6. رجال النجاشى، ص 51.
7. ر. ك: كافى، ج 3، ص 62؛ عللالشرايع ج 2، ص 599؛ كاملالزيارات، ص 79؛ بحارالانوار، ج 27، ص 240، ج 45، ص 230، ج 52، ص 374، معجم رجالالحديث، ج 10، ص 50.
8. عبدالعظيمالحسنى، ص 253.
(454)
عبدالعظيم حسنى از او گفتار يونسبن ظبيان را شنيده كه گفته است: در خدمت امام صادق عليهالسلام از نامهاى فاطمه زهرا عليهالسلام ياد كردم و حضرت فرمود: براى فاطمه عليهاالسلام نزد خداوند نُه نام مىباشد: فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه، محدثه و زهرا. سپس فرمود: آيا مىدانى معناى فاطمه چيست؟ گفتم: آقا شما بفرماييد، امام فرمود: يعنى از شرّ در امان است.(1)
9 ـ حسنبن على
برخى آن را حسينبن على ياد كردهاند در هر حال در كتابهاى حديثى ما از اين دو بزرگوار به عنوان مشايخ عبدالعظيم نام بردهاند(2) و شايد يكى از شخصيتهاى ذيل مراد باشد:(3)
الف ـ حسنبن علىبن زياد و شاء، از ياران بنام امام رضا عليهالسلام (4)
ب ـ حسنبن علىبن فضال،ازشخصيتهاى مورداعتماد وازگروه يارانامامرضا عليهالسلام (5)
ج ـ حسينبن علىبن يقطين، از ياران امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام (6)
د ـ حسينبن علىبن يقطين، از ياران حضرت رضا عليهالسلام (7)
10 ـ حسنبن حـكم
او از اصحاب امام موسى كاظم وامام محمدجواد عليهماالسلام مىباشد.(8) وى روايتى را با
1. عللالشرايع، ص 178؛ الخصال، شيخ صدوق، ج 2، ص 414؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 592؛ بحارالانوار، ج 43، ص 10.
2. ر. ك: الكافى، ج 3، ص 563؛ ثوابالاعمال، ص 281.
3. عبدالعظيمالحسنى، ص 265 و 266.
4. رجالالنجاشى، ص 39؛ رجالالطوسى، ص 371.
5. رجالالنجاشى، ص 34؛ رجالالطوسى، همان.
6. رجالالنجاشى، ص 45؛ رجالالطوسى، ص 373؛ سفينةالبحار، ج 1، ص 268.
7. رجالالطوسى، ص 373.
8. عبدالعظيم الحسنى، ص 259.
(455)
دو واسطه از امام محمدباقر عليهالسلام براى عبدالعظيم چنين نقل كرده است كه آن حضرت پيرامون فضيلت زيارت امام حسين عليهالسلام اينگونه فرمود: هر كس در اين راه گام بردارد خداوند براى او ثوابى در نظر گرفته و گناهى را از وى محو مىكند.(1)
11 ـ حسنبن محبوب
او اهل كوفه و از شخصيتهاى مورد ستايش است كه در گروه ياران امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام جاى دارد(2) و عبدالعظيم حسنى از راويان او است.(3)
12 ـ حسينبن مياح(4)
13 ـ سليمانبن جعفر جعفرى
او از تبار جعفر طيار، از نوادگان عبداللّهبن جعفر و از ياران امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام بهشمار مىآيد، كتاب «فضلالدعا» از اوست.(5) عبدالعظيم راوى اين محدث بزرگوار مىباشد.(6)
14 ـ سليمانبن حفص مروزى
او از دانشمندان بنام خراسان است كه با امام رضا عليهالسلام گفتگوهايى داشت. از مكاتباتش با امام جواد و امام هادى عليهماالسلام ياد كردهاند،(7) او همچنين امام كاظم عليهالسلام را نيز درك كرده است و اين امر از روايت عبدالعظيم بهدست مىآيد.(8)
1. كاملالزيارات، ص 134.
2. رجالالنجاشى، ص 347؛ رجالالطوسى، ص 372؛ سفينةالبحار، ج 1، ص 268.
3. ر. ك: الكافى: ج 1، ص 195؛ معانىالاخبار، ص 339؛ بحارالانوار، ج 99، ص 317؛ معجم رجالالحديث، ج 10، ص 50.
4. ر. ك: بحارالانوار، ج 230، ص 352.
5. رجالالنجاشى، ص 182؛ رجالالطوسى، ص 351 و 377؛ سفينةالبحار، ج 1، ص 605.
6. ر. ك: الامالى، شيخ صدوق، ص 32.
7. سفينةالبحار، ج 1، ص 650؛ رجالالطوسى، ص 378، در اين كتاب سليمان مروزى از ياران امام رضا عليهالسلام شمرده شده است.
8. ر. ك: عيون اخبارالرضا، ج 1 ص 14، بحارالانوار، ج 49، ص 4.
(456)
15 ـ سليمانبن سفيانى
او اهل كوفه بود و رواياتى را با يك واسطه از امام صادق عليهالسلام نقل كرده است و انديشمندان ما از او به بزرگى و احترام ياد مىكنند. وى را ابوداود مسترق نيز مىنامند(1) و عبدالعظيم از راويان اوست.(2)
16 ـ سهلبن سعد(3)
بظاهر او همان سهلبن يسعبن عبداللّهبن سعد اشعرى مىباشد(4) كه اهل قم و مورد اعتماد است وى را از ياران امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام دانستهاند(5)
17 ـ صفوانبن يحيـى
او سرآمد مشايخ و از مفاخر شيعيان كوفه است و در گروه اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهماالسلام مىباشد. صفوان در كنار فروش و تجارت پارچه، از سوى پيشواى هشتم و نهم و كالت داشت. شيفته عبادت بود و در انجام نماز و روزه مستحبى بسيار اهتمام مىورزيد. از سىكتاب او نيز ياد كردهاند.(6) عبدالعظيم حسنى گويد: روزى صفوان با دو واسطه حديثى را از ابوخالد كابلى براى من نقل كرد كه در آن گفتار امام سجاد عليهالسلام در تفسير «اولىالامر» بيان شده بود.(7)
18 ـ عبدالسلامبن صالح
او از ياران نزديك امام رضا عليهالسلام بود و به ابوصلت هروى معروف است. كتاب
1. رجالالنجاشى، ص 183؛ عبدالعظيم حسنى، ص 256.
2. ر. ك: عللالشرايع، ج 2، ص 598.
3. ر. ك: منلايحضرهالفقيه، ج 2، ص 128؛ بحارالانوار، ج 96، ص 303؛ جامعالرواة، محمدبن على اردبيلى، ج 1، ص 394؛ معجم رجالالحديث، ج 10، ص 50.
4. تنقيحالمقال، ج 2، ص 77.
5. رجالالنجاشى، ص 186؛ رجالالطوسى، ص 377، جامعالرواة، همان.
6. رجالالنجاشى، ص 524؛ رجالالطوسى، ص 352، 378، 402؛ سفينةالبحار، ج 2، ص 38.
7. ر. ك: كمالالدين، ص 319.
(457)
«وفاةالرضا» از او بوده(1) و عبدالعظيم در گروه راويان اوست.(2)
19 ـ عبداللّهبن حسن حسنى
او پدر ارجمند عبدالعظيم است كه در فصل نخست از او ياد شد. وى حديثى را با يك واسطه از عاصمبن بهدله به فرزند آموخت، كه در آن عاصم چنين گفته است:
روزى شريح قاضى به من گفت: خانهاى را با هشتاد دنيار خريدارى كردم، بين من و فروشنده سندى امضا شد و چند شاهد عادل را نيز بر اين معامله گواه گرفتم. خبر اين معامله به اميرالمؤمنين رسيد. امام خدمتكارش «قنبر» را نزدم فرستاد و مرا احضار كرد. هنگامىكه به حضورش رسيدم، فرمود:
ـ (شنيدهام) خانهاى خريدهاى و سندى رد و بدل كرده و شاهدانى بر اين معاله گرفتهاى و پولهايى خرج نمودهاى!؟
ـ آرى (چنين است.)
ـ اى شريح! از خدا بترس، همانا بزودى كسى نزد تو مىآيد كه در نوشتهات نگاه نمىكند و از گواهان و شاهدانت نمىپرسد و تو را از اين خانه بيرون مىكشد و به قبرستان تسليمت مىكند! اكنون بنگر (و درست بينديش) كه مبادا اين خانه را از غير صاحبش خريده و بهاى آن را از حرام پرداخته باشى كه اگر اينطور باشد در دنيا و آخرت زيان خواهى كرد.
ـ اى شريح! اگر آن هنگام كه مىخواستى اين خانه را بخرى پيش من مىآمدى، نامه (و سندى) براى تو مىنوشتم كه با خواندن آن، خانه را به دو درهم نيز خريدارى نمىكردى.
ـ در آن نامه و سند چه مىنوشتى، اى اميرالمؤمنين؟!
ـ در آن، اين جملات را مىنگاشتم:
1. رجالالنجاشى، ص 245؛ رجالالطوسى، ص 380.
2. ر. ك: عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 493.
(458)
بسماللّهالرحمنالرحيم
«اين معاملهاى است كه بندهاى ذليل با مردى كه زمان رفتنش نزديك است انجام داده و در دنياى فريبنده منزلى خريده كه از آن رخت خواهد بست و چهار حدود اين خانه بدين شرح است: حد اول به فتنهها و آفتها منتهى است. حد دوم به مرضها تمام است و حد سوم به مصيبتها ختم شده، حد چهارم به دامهاى شيطان و پرتگاه او منتهى مىشود و از همين حد چهارم است كه در خانه گشوده مىگردد. بندهاى اسير آرزوها از بندهاى كه مرگ او نزديك است اين خانه را خريد و خود را از مرز قناعت بيرون كرد و در سايه طالبان و شيفتگان دنيا درآمد. خريدار از آنچه بر گذشتگان رسيده است بىاطلاع بود. از جسدهاى پوسيده پادشاهان و قطعات از هم فرو ريخته ستمگرانى چون كسرى، قيصر، تبع و حمير پند و عبرت نگرفت. از آنان كه ثروت را ذخيره كردند و بر اموالشان روز به روز افزودند، ساختمانهاى بلند و بناهاى محكم ساختند و آنها را (به انواع زيورها) آراستند، ثروتشان را براى فرزندانشان گذاشتند، آنان در پيشگاه عدل الهى براى بازرسى اعمالشان حاضر خواهند شد تا عدالت اجرا گردد و در آن جايگاه آنانى كه از باطل پيروى كردهاند زيان مىبينند. عقل سالم شاهد است آن هنگام كه از اسارت نفس رهايى يابد و با چشمهاى عبرتبين به ناپايدارى دنيا نگاه كند و به فرياد منادى زهد و قناعت گوش بسپارد راه حق را براى آن كس كه چشمانش بينا باشد روشن و آشكار است كه همانا كوچ كردن از دنياى فانى از دو روز بيشتر نيست؛ امروز يا فردا، پس از كردار شايسته توشه برداريد و آرزوهاى دراز را به سبب رسيدن اجلها كوتاه كنيد كه رفتن و فانى شدن نزديك است.»(1)
اين پندى بود كه عبداللّهبن حسن از مولايش على عليهالسلام در ذهن داشت و به پسرش عبدالعظيم آموخت.
1. الامالى، شيخ صدوق، ص 311؛ بحارالانوار، ج 7، ص 98؛ عبدالعظيمالحسنى، ص 177.
(459)
20 ـ علىبن اسبـاط
او از اهالى كوفه بود كه مدتى از مذهب فطحيه(1) پيروى مىكرد ولى با كمك علىبن مهزيار از آن فرقه دست كشيد و پيرو امام محمدجواد عليهالسلام شد. او را راستگوترين مردمان در نقل حديث مىدانند و در گروه ياران امام رضا و امام جواد عليهماالسلام قرارش دادهاند. كتابهايى چون كتاب مزار، كتاب تفسير كتاب دلائل و كتاب نوادر از او به يادگار مانده است.(2) عبدالعظيم از راويان او بهشمار مىآيد.(3)
21 ـ علىبن جعفـر
او فرزند پيشواى ششم شيعيان و از شخصيتهاى مورد ستايش و تكريم است كه در گروه ياران و اصحاب امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهمالسلام (4) قرار
1. آن دسته را كه پس از امام صادق عليهالسلام به امامت عبداللّهبن جعفر گرائيدند فطحيه نامند و چون عبداللّه را سرى پهن بود و به قول بعضى پاهاى پهن داشت از اينرو او را عبداللّهبن افطح خواندند (ر. ك: فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشكور، ص 352).
2. رجالالنجاشى، ص 663؛ رجالالطوسى، ص 387، 403.
3. ر. ك: كافى، ج 1، ص 423؛ التوحيد، ص 312؛ بحارالانوار، ج 24، ص 205، ج 47، ص 55، معجم رجالالحديث، ج 10، ص 50.
4. محمدبن حسن عمار مىگويد: در مدينه نزد علىبن جعفر نشسته بودم. مدت دو سال از او حديث آموختم. او حديث برادرش امام كاظم عليهالسلام را براى من بازگو مىكرد. در آن هنگام امام جواد عليهالسلام (كه در سن بسيار پايينى قرار داشت) بر او وارد شد. علىبن جعفر در حالى كه در مسجد پيامبر صلىاللهعليهوآله نشسته بود تا نگاهش به امام افتاد، بدون كفش و رداء به طرف آن حضرت شتافت و دستش را بوسيد و او را تعظيم كرد. امام جواد عليهالسلام فرمود: عمو بنشين، خداوند تو را رحمت كند. علىبن جعفر پاسخ داد: آقا، چگونه بنشينم در حالىكه شما ايستادهايد.
موقعىكه علىبن جعفر نزد يارانش بازگشت آنان وى را سرزنش كرده، گفتند. تو عموى پدر او هستى و با وى اينطور رفتار مىكنى! علىبن جعفر در جواب گفت: ساكت شويد! (سپس دستى به ريش خود كشيد و گفت:) وقتى كه پروردگار مرا با اين محاسن سفيد براى اين مقام (امامت) اهل ندادند و اين جوان را لايق بداند و امامت را به او عطا كند، من منكر مقام و فضل او باشم؟! به خدا پناه مىجويم از اين سخنى كه بر زبان رانديد. من يكى از بندگان اويم.
(ر. ك: الكافى، ج 1، ص 322).
(460)
داشت. وى كتابى در مناسك دارد و مسائل برادر خويش امام كاظم عليهالسلام را جمعآورى كرد.(1) عبدالعظيم حسنى از راويان اين مرد بزرگ است.(2)
22 ـ عمربن رشيـد
عبدالعظيم چند روايت از او نقل كرده است(3) هرچند علماى بزرگ علم رجال از او ياد نكردهاند.
23 ـ عمربن محمد (ابن اُذَينَه)
او از چهرههاى برجسته شيعه و از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام مىباشد. كتابى به نام «الفرائض» را تاليف كرده(4) و عبدالعظيم رواى اوست.(5)
24 ـ مالكبن عامر(6)
25 ـ محمدبن ابى عميـر
او اهل بغداد بود و در اوج اعتماد و احترام قرار داشت. وى از ياران امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهمالسلام بود و در اين راه زندان و شكنجه را بديده خريد و دارايىاش مصادره گشت. كتابهايى كه نوشته بود از بين رفت و او اغلب روايتهاى موجود در آن كتابها را در حفظ داشت. در زهد و تقوا سرآمد بود و كثرت سجودش همگان را به ياد
1. رجالالطوسى، ص 241، 353، 379؛ عبدالعظيمالحسنى، ص 201.
2. ر. ك: عللالشرايع، ص 605؛ بحارالانوار، ج 2، ص 116.
3. ر. ك: بحارالانوار، ج 2، ص 15، ج 9، ص 237، ج 23، ص 383، عن عبدالعظيمالحسنى عن عمربن رشيد عن داودبن كثير عن ابىعبداللّه عليهالسلام ...).
4. رجالالنجاشى، ص 383، رجالالطوسى، ص 356.
5. ر. ك: الكافى، ج 1، 424؛ بحارالانوار، ج 23، ص 190.
6. ر. ك: الكافى، ج 1، ص 377؛ بحارالانوار، ج 2، ص 105؛ معجم رجالالحديث، ج 10، ص 50.
(461)
خدا وامىداشت.(1) عبدالعظيم در محفل پرفيض او شركت مىجست و از وى حديث مىآموخت به همين علت راوى ممتاز او گرديد.(2)
26 ـ محمدبن فضيل (صيرفى)
او از ياران امام كاظم و امام رضا عليهمالسلام بود كه داراى كتاب است(3) و عبدالعظيم از او روايت كرده است.(4)
27 ـ محمدبن على
ايشان از مشايخ عبدالعظيم بوده(5) و ممكن است همان محمدبن علىبن خلف عطار باشد.(6)
28 ـ محمدبن عمـر
ايشان از اصحاب امام رضا عليهالسلام بود و كتابى از خود به جاى گذاشت و چون به فروش پارچه مرغوب (سابرى) اشتغال داشت به «بيّاع سابرى» مشهور بود.(7) عبدالعظيم در گروه راويان او قرار دارد.(8)
1. رجالالنجاشى، ص 326 و 327.
2. ر. ك: عللالشرايع، ص 599؛ كافى، ج 1، 218؛ بحارالانوار، ج 17، ص 14، ج 27، ص 86، معجم رجالالحديث، ج 10، ص 50.
3. رجالالنجاشى، ص 367؛ رجالالطوسى، ص 358، 389؛ عبدالعظيمالحسنى، ص 226.
4. ر. ك: الكافى، ج 1، ص 424، بحارالانوار، ج 23، ص 379، ج 24، ص 224؛ معجم رجالالحديث، ج 10، ص 50.
5. ر. ك: بحارالانوار، ج 32، ص 282، (عبدالعظيمبن عبداللّهالحسنى، عن محمدبن على، عن محمدبن كثير عن ابىادريس، عن نافع...).
6. ر. ك: همان، ج 11، ص 176.
7. رجالالنجاشى، ص 364؛ رجالالطوسى، ص 391.
8. ر. ك: المحاسن، ص 92؛ عللالشرايع، ج 2، ص 598؛ ثوابالاعمال، شيخ صدوق، 244؛ بحارالانوار، ج 23، ص 85.
(462)
29 ـ محمودبن ابىبلاد(1)
چون نامى از او در كتب رجال وجود ندارد احتمال دادهاند كه وى يكى از سه نفر ذيل باشد:
ابراهيمبن ابىبلاد، محمدبن ابراهيمبن ابىبلاد و يحيىبن ابراهيمبن ابىبلاد.(2)
30 ـ معمربن خـلاد(3)
او شخصيتى نيكو و از اصحاب امام رضا عليهالسلام بود و كتاب «زهد» از اوست(4)
31 ـ موسىبن محمد(5)
از او در كتابهاى رجالى يادى نشده است. در منابع گاهى با پسوند «عجلى»(6) و در جاى ديگر بدون آن(7) آورده شده است. با حذف پسوند ممكن است موسىبن محمدبن علىالرضا عليهالسلام منظور باشد.(8)
32 ـ هشامبن حـكم
زادگاه او كوفه است و سپس به بغداد منتقل شد. وى از بزرگترين ياران امام صادق عليهالسلام و از اصحاب امام كاظم عليهالسلام مىباشد و از سوى اين دو امام مورد ستايش قرار گرفته است. در علم كلام مهارت بسيارى داشت و كتابهايى نيز از او به يادگار ماند. هشام گفتگوهاى متعددى با مخالفان انجام داده است. عبدالعظيم يكى از آن مناظرات را اينچنين بيان مىكند:
1. ر. ك: عيون اخبارالرضا ج 2، ص 24؛ بحارالانوار، ج 71، ص 44.
2. عبدالعظيمالحسنى، ص 263.
3. ر. ك: بحارالانوار، ج 49، ص 109.
4. رجالالنجاشى، ص 421؛ رجالالطوسى، ص 390؛ رجال علامه حلى، ص 279.
5. ر. ك: الكافى: ج 1، ص 220؛ جامعالرواة، ج 2، ص 281.
6. ر. ك: همان، ص 207.
7. ر. ك: همان، ص 220 و 419.
8. ر. ك: همان، ج 7، ص 158.
(463)
روزى هارون رشيد به جعفربن يحيى برمكى گفت:
دوست دارم دانشمندان علم كلام در مكانى مرا نبينند گردهم آمده، پيرامون مسائلى كه خود در نظر دارند به بحث بپردازند تا سخنان وگفتارشان را بشنوم.
جعفر برمكى بىدرنگ چنين گردهمايى را در منزل خويش برپا كرد و هارون نيز در مكانى كه وى را نمىديدند، در پشت پرده جاى گرفت. همه متكلمان حاضر گشته بودند و مجلس از حضور آنان آكنده بودذ و همگان ورود هشامبن حكم را انتظار كشيدند تا آنكه او بدون هيچ تشريفات وارد شد و به همه سلام كرد و احترام خاصى براى جعفر برمكى درنظر نگرفت. در اين هنگام مردى از ميان ايشان رو به هشام كرد و گفت: چرا على را بر ابوبكر برترى مىدهى حال آنكه خداوند مىفرمايد: «دومى از دو نفر ـ وقتى كه در غار بود ـ به رفيقش گفت اندوهگين مباش خدا با ماست.»(1)
هشام از آن مرد پرسيد: مرا از اندوه ابوبكر ـ در آن هنگام كه در غار بود ـ آگاه نما. آيا پروردگار از حزن و اندوه او راضى بود يا نه؟
آن مرد از پاسخ عاجز ماند و ساكت شد. سپس هشام سخن خويش را ادامه داد و گفت:
اگر گمان دارى كه پروردگار از اندوه او راضى بود پس چرا پيامبر او را نهى كرد و فرمود: اندوهگين مباش؟ آيا وى را از اطاعت و رضايت خداوند بازداشت؟! و اگر
1. «ثانى اثنين اذهما فىالغار اذيقول لصاحبه لاتحزن اناللّه معنا فانزلاللّه سكينَتَهُ عليه وايده بجنودٍ لم تَروها...» سوره توبه، آيه 40.
در آن شب كه قريش مىخواستند توطئه «دارُالنَّدوَه» را با قتل آخرين فرستاده خدا عملى كنند، پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله به فرمان خدا از مكه خارج شد و على را در بستر خود خواباند و سه شب را با ابوبكربن ابىقُحافه در غار «ثور» ـ كه در جنوب مكه و نقطه مقابل مدينه واقع است ـ سربرد، آيه فوق در اين باره نازد شده است.
چندان روشن نيست كه اين مصاحبت چگونه پديد آمد و اين نقطه در تاريخ كاملاً مبهم است. (ر. ك: فروغ ابديت، جعفر سبحانى، ج 1، ص 424)
(464)
مىپندارى كه پروردگار از اين حزن ابوبكر رضايت نداشت پس چگونه بر چيزى كه پروردگار بر آن راضى نيست افتخار مىكنى؟! حال آنكه تو خود نيك مىدانى كه خدا چه اراده كرده است (و آرامش خويش را بر پيامبر فرستاده و در آيه ديگر نيز بر اين امر تصريح نموده) در آنجا كه مىفرمايد: «پس پروردگار از طرف خود آرامش و اطمينان به پيغمبر خويش و مؤمنان فرو فرستاد.»(1) (آنگاه مطالبى ديگر گفت)(2)
33 ـ يحيىبن سالم فراء
او اهل كوفه و از شخصيتهاى محترم و مورد اعتماد شيعه است. كتابى را نگاشته(3) و عبدالعظيم در گروه راويان اوست.(4)
1. ثم انزلاللّه سكينَتَهُ على رسوله و علىالمؤمنين، سوره فتح، آيه 26. آيه غار (توبه/40) هيچ فضيلتى را براى ابوبكر ثابت نمىكند بلكه ترس و اندوهش را نكوهش نموده است. اهل سنت از ذيل اين آيه كه خداوند فرموده است: «فانزلاللّه سكينته عليه» نزول آرامش خداوندى را براى ابوبكر مىدانند، ليكن اينگونه نيست. زيرا اين آرامش و اطمينان الهى براى پيامبر است و در آيات ديگر اشاره به اين امر شده است. «فانزلاللّه سكينَتَهُ على رسوله» (فتح/26) و «ثم انزلاللّه سكينَتَهُ على رسوله» (توبه/40). (ر. ك: مجمعالبيان، امينالاسلام طبرسى، ج 5، ص 31 و 32؛ الميزان، سيدمحمدحسين طباطبايى، ج 9، ص 293 و 294)
2. الاختصاص، ص 96 ـ 98؛ بحارالانوار، ج 10، ص 297.
3. رجالالنجاشى، ص 444.
4. ر. ك: الكافى، ج 1، ص 423؛ بحارالانوار، ج 35، ص 326؛ معجم رجالالحديث، ج 10، ص 50.
(465)
«مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى»
(466)
راويان
پس از ذكر نام رادمردانى كه جناب عبدالعظيم از خرمن گفتارهاى دلنشين آنان خوشههاى جاودان برچيده، به يادكرد مردانى مىپردازيم كه آنها از وى روايتى را شنيده و نقل كردهاند.
1 ـ ابراهيمبن على
او از كسانى است كه در محضر استاد خويش عبدالعظيم حسنى زانو زد و از وى روايت آموخت و به نقل آن پرداخت.(1) به نام اين روايتگر نامى دو شخصيت محترم ذيل ياد شده است:
الف ـ ابراهيمبن علىبن عبداللّه جعفرى
ب ـ ابراهيمبن على كوفى(2)
2 ـ ابراهيمبن هشام قمـى(3)
او از محدثان بنام است كه در نشر روايات اهلبيت عليهمالسلام در قم داراى مقام نخست مىباشد و در گروه ياران امام رضا عليهالسلام جاى دارد. كتاب «نوادر» و «قضايا اميرالمؤمنين عليهالسلام » از اوست.(4)
3 ـ احمدبن حسن
نام او در ميان راويان عبدالعظيم به چشم مىخورد و روايتى از شيخ خود نقل كرده است.(5) به دليل وجود چند شخصيت بدين نام، تشخيص صحيح راوى مشكل است. ممكن است احمدبن حسنبن علىبن فضال يا احمدبن حسنبن اسحاقبن
1. ر. ك: معانىالاخبار، ص 339.
2. عبدالعظيمالحسنى، ص 284.
3. ر. ك: عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 256.
4. رجالالنجاشى، ص 16، رجالالطوسى، ص 369.
5. الاختصاص، ص 247.
(467)
سعد مراد باشد كه هردو از ياران امام هادى عليهالسلام مىباشند.(1)
4 ـ احمدبن محمدبن خالد برقـى
او اهل كوفه و از شخصيتهايى فرهيخته شيعه است كه در قم اقامت داشت. از امام جواد عليهالسلام روايت كرده و در ميان دانشمندان سرشناس شيعه بسيار محترم است. از آثار قلمى فراوان او كتاب «المحاسن» در ميان كتابهاى حديثى ما مىدرخشد.(2) وى همچنين روايات زيادى از استادش عبدالعظيم حسنى آموخته و آنها را در كتاب خويش نقل كرده است.(3)
5 ـ احمدبن مهران
او مفتخر است كه از محفل علمى عبدالعظيم سود جسته و در گروه راويان حديثش قرار گرفته است.(4)
6 ـ حسنبن ابىزياد(5)
7 ـ حسينبن ابراهيم(6)
8 ـ حسينبن يزيد نوفلى(7)
او اهل كوفه بود و در شعر و ادب بسيار مهارت داشت و سپس در «رى» اقامت
1. عبدالعظيمالحسنى، ص 294.
2. رجالالنجاشى، ص 76 و 77؛ رجالالطوسى، ص 398.
3. ر. ك: الكافى، ج 3، ص 563، ج 5، ص 372؛ ثوابالاعمال، ص 203، 244 و 281؛ التوحيد، ص 312 عللالشرايع، ج 1، ص 178 و ج 2، ص 599؛ الخصال، ج 2، ص 414؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 593؛ كمالالدين، ص 311؛ كاملالزيارات، ص 134، جامعالرواة، ج 1، ص 461؛ نقدالرجال، ص 190.
4. ر. ك: الكافى، ج 1، ص 147، 195، 207، 218 و 220؛ جامعالرواة.
5. ر. ك: الامالى، شيخ صدوق، ص 654.
6. ر. ك: همان؛ مصباحالمجتهد، شيخ طوسى، ص 499.
7. ر. ك: الكافى، ج 2، ص 661.
(468)
ورزيد. وى را از ياران امام رضا عليهالسلام دانستهاند كه آثار چندى از او به يادگار مانده است. كتاب «تقيه» و «سنت» از آن جملهاند.(1)
9 ـ حمزهبن قاسم(2)
او از نوادگان قمربنىهاشم، حضرت ابوالفضل عليهالسلام مىباشد كه در ميان محدثان بزرگ شيعه محترم و مورد ستايش بوده است. وى كتابى پيرامون راويان امام صادق عليهالسلام به رشته تحرير درآورد. آثار ديگرى چون كتاب «توحيد»، «زيارات» و «مناسك» از اوست.(3)
10 ـ سهلبن زياد
او اهل رى بود و از امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهمالسلام روايت كرده است. كتابهايى چون «توحيد» و «نوادر» را به رشته تحرير درآورد(4) و از راويان عبدالعظيم بهشمار مىآمد.(5)
11 ـ سهلبن جمهـور
او نزد عبدالعظيم حسنى رواياتى آموخت و در گروه راويان او جاى گرفت.(6)
12 ـ صالحبن فيض عجلى(7)
1. رجالالنجاشى، 38؛ رجالالطوسى، 373.
2. ر. ك: الامالى، شيخ مفيد، ص 317.
3. رجالالنجاشى، ص 140.
4. رجالالنجاشى، ص 185؛ رجالالطوسى، ص 401، 416 و 431.
5. التوحيد، ص 96، عللالشرايع، ص 514؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 410؛ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 14 و ج 2، ص 24، التهذيب، ج 9، ص 83، كمالالدين، ص 377، جامعالرواة، همان؛ نقدالرجال، همان.
6. ر. ك: الكافى، ج 1، 372؛ جامعالرواة، همان.
7. ر. ك: الامالى، شيخ صدوق، ص 410.
(469)
13 ـ عبداللّهبن محمد عجلى(1)
14 ـ عبيداللّهبن موسى رويانى
اثر او كه به «ابوتراب رويانى» مشهور است از راويان بنام عبدالعظيم حسنى است و روايات بسيارى از او نقل كرده است.(2)
15 ـ محمدبن خالد برقـى
او را اهل توابع قم (برقه رود) دانسته و از ياران امام رضا و امام جواد عليهماالسلام بهشمار آوردهاند. در ادبيات و علوم عرب بسيار مهارت داشت و اخبار زيادى از او وجود دارد. كتابهايى از جمله كتاب «مكه و مدينه»، «علم بارى»، «تفسير»، «خطبهها» و «حروب اوس و خزرج» از وى بهجاى مانده است.(3) ايشان همچون فرزند خويش احمدبن محمد، از راويان عبدالعظيم مىباشد.(4)
تأليفات
در ميان آثار تاليفى عبدالعظيم، از دو اثر ذيل ياد شده است:
1 ـ كتاب در خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام (5)؛ 2 ـ كتاب يوم و ليلة(6)
اين دو كتاب غير از احاديث انبوهى است كه از وى روايت شده و بسيارى از آن را در صفحات پيشين ملاحظه كرديد.
1. ر. ك: همان، ص 311.
2. ر. ك: عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 45؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 32، 337، 409، 410، 442 و 446؛ كمالالدين، 202، 377 و 379، جامعالرواة، همان؛ با نقدالرجال، همان.
3. رجالالنجاشى، ص 335، رجالالطوسى، ص 386 و 404.
4. ر. ك: كاملالزيارات، ص 79.
5. رجالالنجاشى، ص 247.
6. مستدركالوسائل، ج 3، ص 614، به نقل از رساله فىفضل عبدالعظيم، صاحببن عباد.
(470)
«راويان حضرت عبدالعظيم حسنى»
(471)
فصل ششم
ريشههاى هجـرت
موقعيت و ساختار ويژه جامعه نيمه اول قرن سوم، در خور مطالعه و دقّت است. حاكميت اشرار، افول ارزشهاى اسلامى، فشار و ايجاد محدوديت بر خاندان امامت و شيعيان از ويژگيهاى ناگوار آن عصر است و حضرت عبدالعظيم را مىتوان از ستمديدگان و قربانيان آن مقطع دانست، شخصيت والايى كه به جرم ارادت به پيشوايان معصوم و رهروى از خط راستين ولايت مورد خشم عباسيان قرار گرفت و آنگاه با راهنمايى امام زمانش رنج سفر را به جان خريد و راهى ديار رى گشت تا آفتاب آن سامان باشد و از پرتوش شيعيان را نور بخشد و آيين روشنايى و سعادت را با تار و پود زندگيشان درآميزد.
بايسته است تا با وضعيت حاكميت عباسيان ـ خاصه متوكل عباسى(1) ـ موقعيت شيعيان و علويان و جايگاه امام هادى عليهالسلام در آن دوره آشنا شويم تا زمينه و علل مهاجرت اين سيد حسنى مبرهن گردد. لذا باختصار از آن ياد مىكنيم.
1. گرچه عبدالعظيم با خلفايى چون معتصم، واثق، متوكل، منتصر و احتمالا مستعين معاصر بود، اوج فعاليت او همزمان با خلافت متوكل بود كه به تعقيب و سپس هجرت وى به رى و اقامتش در آن شهر منتهى شد. لذا ما پيرامون اين خليفه و اقدامات ناشايست او بحث مىكنيم هرچند كه بحث از اين خليفه خود نمونهاى از جنايات ساير خلفاى عباسى است.
(472)
فراى بيدادگـرى
جعفربن معتصم ملقب به متوكل در سال 232 هجرى ـ پس از مرگ واثق ـ به خلافت رسيد(1) و بر مسندى كه سالها اجداد غاصبش بر آن بنشسته بودند تكيه زد و ظلم و تعدى خلف ستمگستر خويش را به پيش گرفت و گام در گام آنها گذاشت و كار را به آنجا رساند كه سرآمد ستمكاران و خيانتپيشهگان گرديد؛ كفر پيشهاى كه مولاى متقيان اميرمؤمنان عليهالسلام درباره او چنين پيشگويى كرده بود:
عاشرُهُم اَكفرهُم
دهمين حاكم عباسى كافرترين آنان است.(2)
خوشگذرانى، عياشى و فحشاگسترى از صفات بارز او بود. وجود چهارهزار كنيز در حرمسراى متوكل از مفتضحترين صحنههاى زندگى اوست.(3)
ميگسارى و نوشيدن شراب در حضور مردم، با زندگى خليفه درآميخته بود. او بدون هيچ ترس و مانعى به اين كار حرام اهتمام ورزيده، حاضران در مجلس خود را با شراب پذيرايى مىكرد و اين فساد حاكم به جامعه نيز سرايت كرد، تا آن حد كه تهيه، فروش و خوردن اين عنصر سراسر آفت براى عقل و روان به طور علنى در مجامع عمومى انجام مىشد.(4)
حيفوميل بيتالمال و مصرف آن در ساخت كاخهاى بزم و قصرهاى فساد از جمله كردار ناشايست اين خليفه عباسى بود. او براى ساخت كاخهاى مختار، عروس، وحيد، جعفرى، غريب، صبح، مليح، بستان، الايتاخيه، تلّ، جوسق، بركوار، معتز، قلائد و ماحوزه حدود 000/580/122 دينار خرج كرد و تنها براى قصر ماحوزه
1. تاريخالخلفا، جلالالدين سيوطى، ص 277.
2. المناقب، ج 2، ص 276.
3. تاريخالخلفا، ص 350.
4. الامامالهادى منالمهد الىاللحد، سيدكاظم قزوينى، ص 30 ـ 45.
(473)
(متوكليه) 000/000/50 دينار صرف نمود.(1)
برپايى تشريفات پرهزينه در دربار عباسى بيداد مىكرد.(2) تشكيل مراسم جشن ختنهكردن معتز (پسر متوكل) از جمله محافل پرخرج و تجملى آنها بود كه در آن بالغ بر 000/000/86 درهم خرج گرديد،(3) در حالىكه هزاران فرد گرسنه و محرومى در پايتخت بودند كه به نان شب خويش محتاج بوده، در گرداب فقر دستو پا مىزدند.
تنديس پايـدارى
مذهب راستين تشيع، هدف آماج تيرهاى بلا و كينه دربار متوكل عباسى قرار گرفته بود و با آن حال با پايدارى و استقامت، پرچم اسلام ناب محمدى صلىاللهعليهوآله را از دست نينداخت و در تشييد و استحكام مبانى خود كوشيد.
هرآنچه را كه به اين آيين ارتباط داشت يا از مظاهر و نهادهاى آن شمرده مىشد، طعمه ديو سيرستان عباسى قرار مىگرفت و آنان با تمام حربههاى موجود، به محروم
1. معجمالبلدان، ج 3، ص 17.
2. خلفاى عباسى و وزيران و ديوانيان بلندپايه ايشان و توانگران خو كرده بودند بدين كه خوراك خويش را با صرف هزينههاى گران و با شيوههاى پر از دقت و صرف ادويه فراوان تدارك كنند، چند خليفه به صرف هزينههاى گران در تهيه غذا و حتى شكمبارگى بلندآواز گشته بودند. منصور خليفه به روايتى از دل دردى در گذشت كه به تشخيص پزشك مخصوصش معلول پرخورى بود... اعتبار سالانه آشپزخانه سلطنتى و هزينه خوراك روزانه خليفه نشانگر دلبستگى فوقالعادهاى بود به تدارك خوراكهاى عالى و مرغوب. هزينه سالانه آشپزخانه متوكل 000/200 دينار بود. اين هزينه گويا و جوهى را كه صرف خريد اقلامى مانند مشروب و يخ و وسايل آشپزى مىشد دربر نمىگرفت.
(ر. ك: زندگى اجتماعى در حكومت عباسيان، محمدمناظراحسن، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 160).
3. آل بويه، علىاصغر فقيهى، ص 415.
(474)
كردن شيعيان از حقوق مشروعشان و تضعيف روحيه آنها مىپرداختند.
ابن اثير ـ مورخ نامى ـ مىنويسد:
«متوكل كينه عميقى از على و خاندانش در دل داشت، اگر مىشنيد كسى به على محبت مىورزد مال و جانش را مباح مىدانست.»(1)
درپى همين دشمنى، عالم و اديب مشهور، يعقوببن اسحاق معروف به ابن سكيت بهشهادت رسيد. گويند: روزى متوكل از ابن سكيت ـ استاد دو فرزندش معتز و مؤيد ـ پرسيد آيا فرزندان من نزد تو گرامىاند يا حسن و حسين؟!، ابن سكيت در پاسخ گفت. قنبر ـ غلامعلى عليهالسلام ـ از اين دو بهتر است (چه رسد به حسن و حسين). اين سخن خليفه را برآشفت واو دستور داد تا شكمش را بدرند.(2)
اين در حالى رخ مىداد كه نصربن علىبن جهضمى ـ دانشمند اهل سنت ـ نيز به جرم نقل حديثى در مدخ خاندان على سخت مجازات گرديد. او حديثى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را چنين نقل كرد كه روزى حضرت محمد صلىاللهعليهوآله دست حسن و حسين را گرفته بود و فرمودند:
«هركس من و اى دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در قيامت دركنار من خواهد بود.»
متوكل پس از شنيدن اين حديث از او، دستور داد تا هزار شلاق به او بزنند. سپس با سعايت برخى از درباريان ـ كه مدعى بودند او از دانشمندان سنىمذهب است ـ پانصد عدد آن را بخشيد.(3)
متوكل عباسى در سال 236 ق. در اقدامى كينه توزانه و بىشرمانه دستور داد
1. الكامل فىالتاريخ، ابناثير، ج 4، ص 318 و 319.
2. الكامل فىالتاريخ، ج 4، ص 340؛ تاريخالخلفاء، ص 279، گروهى بر اين عقيدهاند كه متوكل ابتدا دستور داد تا زبان ابن سكيت را از پشت ببرند و سپس او را بهشهادت برسانند.
3. تاريخ بغداد، ج 13، ص 289.
(475)
تا بارگاه امام حسين عليهالسلام را ويران نموده، شخم كنند و آثار و نشانههاى آن را نابود سازند،(1) زيرا حسين عليهالسلام مظهر ستمستيزى و الهامبخش جوانمردان بهشمار مىرفت و مزارش سمبل جاودان عشق و محبت به اهلبيت عليهمالسلام محسوب مىشد و خليفه بيم آن داشت كه اين فروغ آزادگى نيروبخش روحيه ارادت و اطاعت به خاندان رسالت گردد و دلهاى امت اسلامى را به سوى پيشوايان راستين سوق دهد. از همين رو براى جلوگيرى از اين باصطلاح خطر(!) دستور تخريب آن مرقد نور را صادر كرد.
ابن اثير در اين زمينه مىنويسد:
«در اين سال (236) متوكل دستور ويران نمودن قبر امام حسين عليهالسلام و منازل اطراف آن را صادر كرد و امر نمود تا در آن زراعت كنند و در محل قبر آب اندازند و مردم را از نزديك شدن بدان بازداشت. فرمانده ماموران اعلام كرد تا سه روز ديگر بايد اين منطقه را تخليه نماييد، پس از آن هركس باقى بماند در سياهچال محبوس مىگردد. مردم از وحشت گريختند و زيارت آن قبور مطهر را رها نمودند. پس از آنكه همه رفتند، حرم شريف اباعبداللّهالحسين عليهالسلام را شخم زدند و كاشتند.»(2)
ابوالفرج اصفهانى در ضمن شرح چگونگى تخريب مرقد امام حسين عليهالسلام مىنويسد:
«ازجمله اعمال زشت او توهين به حرم سيدالشهداء و تخريب آن و محو نمودن آثار ضريح مقدس و گماشتن ماموران در مراكز، مراقبت بر سر جادهها بود تا اگر كسى به قصد زيارت برود او را دستگير ساخته تحويل متوكل دهند. سپس متوكل يا او را به قتل مىرساند يا مجازات سنگينى براى او درنظر مىگرفت.»(3)
1. سير اعلام النبلاء، ذهبى، ج 10، ص 52.
2. الكامل فىالتاريخ، ج 4، ص 318.
3. مقاتلالطالبيين، ص 396.
(476)
آل على عليهمالسلام
رفتار خشن و غيرانسانى متوكل با بنىهاشم و سادات علوى بسيار دردآور و تأسفآميز بود. او آنان را در تنگنا نهاد و نه تنها از كمك مالى به ايشان خوددارى مىورزييد بلكه ديگران را نيز از اين كار باز مىداشت و ضمن تصرف مجدد فدك(1) و تشديد فشار اقتصادى برايشان، رنج و شكنجه را به اوج خود رساند و نمونه ذيل بهترين گواه اين مدعاست:
خليفه به حاكم خود در بصره نوشت تا با علويان بر اساس قواعد زير عمل كنند:
1 ـ به هيچ يك از علويان هيچگونه ملكى داده نشود و نيز اجازه اسبسوارى و حركت از فسطاط به شهرهاى ديگر داده نشود.
2 ـ به هيچ يك از علويان جواز داشتن بيش از يك برده داده نشود.
3 ـ چنانچه دعوايى ميان شخص علوى و غير علوى صورت گرفت قاضى نخست به سخن غير علوى گوش فرا دهد و پس از آن بدون گفتگو با علوى آن را بپذيرد.(2)
متوكل دريافته بود كه علويان يگانه نيروى مخالف و رقيب براى عباسيان بهشمار مىروند و او و اطرافيانش از موقعيت و محبوبيت علويان در جامعه اسلامى كه در طول تاريخ در دلهاى مسلمانان ريشه دوانده بود بشدّت نگران بودند، از اين رو خليفه همواره مىكوشيد تا وجهه اجتماعى ايشان را لكهدار
1. متوكل فدك را به عبداللّهبن عمر بازيار كه از هوادارانش بود، بخشيد. در فدك يازده درخت خرما وجود داشت كه پيامبر آنها را به دست مبارك خويش كاشته بود و فرزندان حضرت فاطمه عليهمالسلام نيز ميوه آنها را به حجاج اهدا مىكردند. عبداللّه شخصى بهنام بشرانبن ابىاميه ثقفى را به آنجا فرستاد و او آن درختان را قطع كرد و چون به بصره بازگشت فلج شد.
(ر. ك: فدك، سيدمحمدحسن موسوى قزوينى، ص 195)
2. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، دكتر جاسمحسين، ترجمه سيدمحمدتقى آيتاللهى، ص 84.
(477)
ساخته، آثار و نشانههاى آنان را نابود و مسلمين را از آنها دور كند. وى به اين مقدار هم اكتفا نكرد بلكه اگر پى مىبرد كه كسى با آنان ارتباط دارد يا نسبت به ايشان محبت مىورزد و مردم را به پيروى آنان مىخواند در كشتن و غارت اموال او درنگ را روا نمىداشت.(1)
ابوالفرج اصفهانى مىنويسد:
«متوكل نسبت به بنىهاشم بسيار بدرفتارى و خشونت روا مىداشت و به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مىنمود. اتفاقا وزير او به نام عبيداللّهبن يحيىبن خاقان پيوسته از بنىهاشم نزد متوكل سعايت مىنمود و او را تشويق به بدرفتارى با آنان مىكرد... متوكل، عمربن فرج را به ولايت مدينه و مكه منصوب داشت. عمر از كمك و احسان مردم به علويان ممانعت مىكرد و اجازه نمىداد كه علويان نيز از مردم كمكى دريافت دارند. اگر مىشنيد كسى به آنان چيزى داده ولو بسيار اندك، او را مجازات مىنمود و جريمهاى سنگين برايش وضع مىكرد. اين فشار تا بدانجا گسترش يافت كه علويان شديدا دچار تنگدستى شدند، به گونهاى كه گاه چند تن از زنان علوى بيش از يك پيراهن براى اداء نماز نداشتند و بناچار در چادرهاى خود عريان مىنشستند و يكى يكى نماز مىخواندند.»(2)
اين جو ترس و خفقانى كه در ميان شيعيان و دوستداران ائمه اطهار عليهمالسلام خاصه آل على به وجود آمده بود سبب گرديد تا گروهى از علويان دست به مهاجرت زده، زادگاه و موطن خويش را به سمت محلى امن ترك گويند و گروهى ديگر نيز تنور مبارزه را شعلهور ساخته، به قيام بپردازند و ضمن بهرهبردارى از احساسات مردم و افكار عمومى ـ كه به سود ايشان بود ـ و با عنايت به آشفتگى
1. امام هادى (سرچشمههاى نور)، ص 69.
2. مقاتلالطالبين، ص 599.
(478)
اوضاع سياسى و اقتصادى و بحران موجود در دستگاه حاكم، نهضت بر ضد حكومت متوكل را سازماندهى كنند.
نهضت محمدبن صالح از مشهورترين خيزشهاى علوى در آن دوران مىباشد. او از جوانمردان و دلاوران و از جمله شعراى بنىطالب محسوب مىشد. نهضتش از شهر سويقه(1) آغاز شد و به شكست و سپس تسليم او انجاميد. وى را با غل و زنجير به سامرا بردند و همراه يارانش به زندان انداختند. وى به مدت سه سال در زندان بود و آنگاه آزاد گشت.
همچنين از نهضتهاى يحيىبن عمر (در كوفه)، حسنبن زيد (در طبرستان)، محمدبن جعفر (در خراسان)، حسنبن على (معروف به اطروش)، ادريسبن موسى (در رى)، احمدبن عيسى (در رى)، حسنبن اسماعيل (در قزوين)، حسينبن محمد(در كوفه)، اسماعيلبن يوسف (در مدينه)، علىبن عبداللّه (در آمل)، انسان علوى (در نينوى) و حسينبن احمد (در قزوين) ياد كردهاند كه در سالهاى پايانى خلافت متوكل عباسى و سالهاى آغازين پس از هلاكت وى (248 ه .ق) بوقوع پيوست.(2)
بسيارى از شخصيتهاى برجسته علوى نيز بودند كه ساليان متمادى در زندانهاى عباسيان محبوس گشتند و سرانجام در آن سياهچالهاى ترسناك جان سپردند. چهرههاى مظلومى چون عيسىبن اسماعيل، احمدبن محمدبن يحيى، على بن موسى، محمدبن حسينبن عبدالرحمن و علىبن موسىبن اسماعيل از آن جملهاند.(3)
1. مكانى نزديك مدينه كه فرزندان ابوطالب در آنجا سكونت داشتند.
2. مروج الذهب، ج 4، ص 68، 69، 94، 314؛ مقاتل الطالبيين، ص 615؛ تاريخ الغيبه الصغرى، ص 80 ـ 88.
3. مقاتلالطالبيين، ص 434 ـ 442.
(479)
كتيبه شكيـب
دوران امامت حضرت هادى عليهالسلام همزمان با اواخر حكومت معتصم، واثق، متوكل، منتصر و مستعين بود و آن حضرت در طول زندگى خويش همواره تحت فشار سياسى حكومت عباسى قرار داشت و تمامى عمر خود را همراه با دشواريها و فشارهاى فراوان سپرى كرد؛ كه دوره طولانى حكومت چهارده ساله متوكل عباسى اوج مشكلات و محنتهاى وارد بر آن حضرت بهشمار مىرفت.
گرچه امام هادى عليهالسلام با توجه به اوضاع سياسى و اجتماعى جامعه انجام نوعى قيام فراگير را مقتضى نمىدانست، ليكن خليفه عباسى از وى مىهراسيد و به دليل منزلت خاص امام در جامعه و رابطه ايشان با مردم، او را به چشم رهبرى اجتماعى و با نفوذ مىنگريست و از همينرو فوقالعاده آن حضرت را تحت نظر داشت.
آن هنگام كه حضور پيشواى دهم در مدينه منوره حكومت عباسى و صاحبان زر و زور را نگران و مضطرب ساخت تمام دشمنان اهلبيت دست در دست يكديگر داده، با گسيل نامهها و شكايتها به سوى سامرا به خليفه چنين وانمود كردند كه امام هادى عليهالسلام خود را براى يك نهضت عمومى آماده ساخته، در تدارك اين قيام مىباشد. در اين زمينه بدگوييهاى پيوسته عبداللّهبن محمد ـ مسؤول نظامى و اجراگر نماز جمعه در مدينه ـ از امام نزد متوكل و نامه پراكنى وى گوشهاى از اين توطئه بود.
حضرت هادى عليهالسلام پس از اطلاع از سخن چينيهاى عبداللّه و براى رفع آن اتهامات، نامهاى براى متوكل نگاشت و پرده از افتراءها و دروغ پردازيهاى او برداشت. متوكل در پاسخ نامهاى براى حضرت فرستاد و از ايشان درخواست كرد به سامرا تشريف بياورند. او نامه را به يكى از افراد خود به نام يحيىبن هرثمه داد و در ضمن به وى دستور داد تا امام را به سامرا بياورد.(1)
1. الارشاد، ج 2، ص 309 ـ 311؛ الفصولالمهمه، ابن صباغ مالكى، ص 267 ـ 268.
(480)
ابن جوزى در اينباره مىنويسد:
«...سبب فراخوانى امام به سامرا بغض و كينه متوكل نسبت به على عليهالسلام بود. زيرا به وى خبر رسيد كه علىبن محمد عليهالسلام از منزلت والايى در مدينه برخوردار است و مردم به او علاقه دارند. لذا يحيىبن هرثمه را خواست و به او گفت: به مدينه برو و موقعيت او را از نزديك بررسى كن و سپس وى را به سامرا بياور.»(1)
پس از استقرار امام در سامرا ـ كه به دليل كثرت نيروهاى نظامى موجود در آن به قرارگاه سپاهيان شناخته مىشد ـ برنامههاى ايجاد فشار و شكل از سوى متوكل و
1. تذكرةالخواص، سبط ابن جوزى، ص 322.
«...ابن هرثمه مىگويد: من به مدينه رفتم. هنگامىكه وارد شهر شدم مردم به جار و جنجال عجيبى دست زدند و احساس كردند كه خطرى متوجه امام شده است. تمام مردم برآشفتند زيرا حضرت هادى عليهالسلام نسبت به مردم بسيار خوشرفتار بود و اكثر اوقات خويش را در مسجد سپرى مىكرد و دل از دنيا كنده بود. من (يحيى) با ديدن اين وضع به آرام كردم مردم پرداختم و سوگند ياد كردم كه دستور ندارم كوچكترين آسيبى به آن حضرت وارد كنم و هيچ خطرى او را تهديد نمىكند. مردم قدرى آرام شدند. من خانه حضرت را بازرسى كردم اما چيزى جز تعدادى كتب ادعيه و علوم و چند قرآن در آنجا نيافتم. با مشاهده اين وضع به بزرگى و بزرگوارى او پى بردم و بر آن شدم كه شخصا در خدمت او باشم و به بهترين وجه با او رفتار نمايم. هنگامىكه به بغداد رسيدم ابتدا نزد اسحاقبن ابراهيم طاهرى رفتم. وى حاكم بغداد بود. اسحاق خطاب به من گفت: اى يحيى، مىدانى كه اين مرد فرزند رسولخدا صلىاللهعليهوآله است، همچنانكه پدران متوكل را هم مىشناسى. اگر متوكل را تحريك كنى او را خواهد كشت و در آن صورت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله در روز قيامت دشمن تو خواهد بود. گفتم: به خدا سوگند بجز خوبى در حق او روا نداشتهام. سپس امام را به سامرا بردم در آنجا نزد وصيف تُرك رفتم و خبر آمدن امام را به اطلاع او رساندم. وى گفت: به خدا سوگند اگر يك مو از سر او كم شده باشد تو را مسؤول مىدانند. يحيى مىگويد: من تعجب كردم كه چگونه هر دو يك سخن را به من گفتند. وقتى به حضور متوكل رسيدم متوكل درباره امام از من سؤال كرد. من در پاسخ از اخلاق پسنديده امام و زهد و پارسايى او سخن گفتم و اضافه كردم كه خانه او را بازرسى نمودم اما جز مقدارى كتاب چيز ديگرى نيافتم و مردم مدينه نگران حال او بودند...»
(481)
حاميانش آغاز شد و منزل آن حضرت تحتنظر دهها مامور و جاسوس قرار گرفت و رفت و آمدهاى منتهى به آن بيت نور بشدّت كنترل مىشد.
از آن سوى توطئههاى فراوانى نيز براى مخدوش ساختن چهره الهى امام و كاستن از منزلت او در نزد مردم تدارك گرديد اما با تدبيرات حكيمانه امام نيرنگهاى خليفه يكى پس از ديگرى نقش برآب شد. از ميان توطئههاى متوكل عباسى يورش به خانه حجت خدا بود كه اين اقدام وقيحانه بارها تكرار گرديد.(1) حادثه ذيل از نمونههاى تأسفبار فشار بر خاندان رسالت و امامت است:
متوكل به عدهاى از مأموران خويش دستور داد تا شبانه به خانه حضرت يورش برند! آنها نيز شبانه به منزل امام هجوم آوردند و امام هادى عليهالسلام را ـ در آن حال كه در اتاقى دربسته با لباسى پشمين بر روى زمين بىفرش با پروردگار عالم دل سپرده و با تلاوت آيات قرآن مأنوس بود ـ يافتند. در چنين وضعى امام را گرفته، نزد متوكل آوردند، هنگامىكه پيشواى دهم وارد مجلس متوكل شد خليفه جامى از شراب در
1. شخصى به نام «بطحايى» گزارشى به دروغ براى متوكل فرستاد مبنى بر آنكه اموال و سلاحهاى فراوانى در خانه حضرت هادى عليهالسلام مىباشد. سعيد حاجب از سوى خليفه مأمور بررسى اين گزارشها شد و شبانه به منزل امام يورش برد. او ماجرا را چنين بازگو مىكند:
«نيمه شب به كمك نردبانى آهسته به بام خانه امام رفتم. در اثر تاريكى نمىدانستم چگونه وارد خانه شوم. در اين حال ناگهان امام علىبن محمد عليهالسلام مرا صدا زد و فرمود: صبر كن تا شمعى بياورم! وقتى وارد خانه شدم امام را ديدم كه لباسى پشمينه بر تن داشت و كلاهى از پشم بر سر گذاشته بود و بر روى سجادهاى از حصير رو به قبله قرار داشت. آنگاه امام فرمود: اين خانه و اين هم تو، برو و اتاقها را بگرد! سپس رفتم و گشتم و چيزى نديدم.»
سرانجام مامور مجبور شد از امام عذرخواهى كند. امام نيز در پاسخ او اين آيه را تلاوت فرمود: «سيعلمالذين ظلموا اى منقلب ينقلبون» (ستمگران بزودى خواهند فهميد كه به كجا برمىگردند).
(ر. ك: الارشاد، ج 2، ص 304؛ اعلامالورى، ص 344؛ الكافى، ج 1، ص 417؛ الدعوات، قطبالدين راوندى، ص 202 و 505؛ الخرايج و الجرايح، ج 1، ص 776، بحارالانوار، ج 50، ص 198).
(482)
دست داشت و گستاخانه به امام تعارف كرد! امام فرمود: به خدا قسم هرگز گوشت و خون من به شراب آلوده نشده است. مرا معذور بدار! متوكل دست از تقاضاى خود كشيد و به حضرت گفت: شعرى را براى ما بخوان.
امام فرمود: من چندان شعر نمىگويم، متوكل اصرار كرد و گفت: حتما بايد بخوانيد، امام كه راهى ديگر در پيش نداشت اين اشعار را با متانت كامل خواند:
باتوا على قلل الاجبال تحرسهم
|
غلبالرجال فما اغنتهمالقلل
|
واستنزلوا بعد عزمن معا قلهم
|
واسكنوا حفرا يا بئس ما نزلوا
|
ناداهم صارخ من بعد دفنهم
|
اين الاساور والتيجان والحلل
|
اينالوجوه التى كانت منعمة
|
من دونه ما اتضرب الاستاروالكلل
|
فافصحالقبر عنهم فيه سائله
|
تلكالوجوه عليهاالدود يقتل
|
قدطال ما اكرموا دهرا و ما اشربوا
|
فاصبحوا بعد طول الاكل قداكلوا
|
ـ به قله كوهها مىروند تا بلكه در امان باشند اما مقهور مىشوند و كوههاى بلند هم نمىتوانند كمكى به آنان نمايند.
ـ پس از دوران شكوه و عزّت خويش از فراز كوههاى بلند به زير كشيده شدند و در گودالى نهاده شدند و چه جاى بدى قرار گرفتند.
ـ پس از آنكه در زير خروارها خاك گرفتار آمدند منادى ندا درمىدهد كه: كجاست آن دست بندها و زيورآلات طلا و كجاست آن تاجها.
ـ كجايند صورتهاى خندان و شادابى كه پردهنشين بودند.
ـ قبر در اينهنگام در پاسخ آن پرسشگر مىگويد: آن چهرهها هم اكنون ظعمه كرمهايى گشته است كه براى خوردن آنها از يكديگر پيشى مىگيرند.
ـ اينان عمرى بلند را مشغول عيش و نوش بودهاند ولى حال پس از آن خوردنها، خود خورده مىشوند.
متوكل پس از شنيدن اين ابيات تكان دهنده آنچنان گريست كه صورتش
(483)
از قطرات اشك تر شد و حاضران در مجلس نيز از مشاهده اين وضع متأثر شدند و گريستند.(1)
نكات ذكر شده و دهها مورد ديگر، نمونههايى از مشكلات و سختيهاى امام هادى عليهالسلام در برخورد با متوكل عباسى بود؛ فشار مداومى كه تا مرگ متوكل به طول انجاميد.
در آستانه هجـرت
يكى از محورهاى درخشان و حركتهاى اصولى پيشواى دهم، تلاش در پى حفظ جان ياران از گزند خطرهاى حاكمان عباسى بود و آن حضرت به صورت مخفيانه به اصحاب پيغام مى فرستاد تا آنها يا فرار كرده، راهى منطقهاى امن گردند يا از ديد ماموران حكومتى مخفى شوند و حتى بر اين نكته اصرار داشتند كه ياران به منزل ايشان آمد و نشد نكنند تا به چنگ عباسيان نيفتند و اذيت و آزار اين ديوسيرتان مصون بمانند.(2) زيرا خانه امام بشدّت تحت نظر مأموران خليفه قرار داشت. امام با
1. تذكرةالخواص، ص 323؛ وفياتالاعيان، ابن خلكان، ج 2، ص 434؛ مروجالذهب، ج 4، ص 11؛ امام هادى (سرچشمههاى نور)، ص 40 ـ 42.
2. امام براى اينكه «محمدبن فرج رخجى» را متوجه كند كه مىخواهند او را بگيرند و بايستى او فرار كند و مواظب خويش باشد، براى ايشان چنين مىنويسد:
«يا محمد، اجمع امرك و خذ خدرك»: محمد، كارهايت را جمع و جور كن و مواظب خود باش!
او مقصود امام را نفهميد وگرنه از شر مهمى حفظ مىشد. خود مىگويد: من مقصود امام را نفهميدم تا وقتى كه مامور خليفه رسيد و دست و بغل بسته، مرا از وطنم برد و هرچه مىتوانست مرا كتك زد و سرانجام هشت سال در زندان به سر بردم.
باز هم لطف امام شامل او شد و در حالىكه در زندان بود به او نوشت: «يا محمدبن فرج لا تنزل فى ناحيةالجانبالغربى»: محمدبن فرج، به ناحيه غربى شهر ميا!»
او مىگويد: وقتى نامه امام را خواندم تعجب كردم كه من فعلاً در زندانم و حضرت به من چنين نوشته است، يعنى چه؟! چند روز بيشتر نگذشت كه خدا فرج كرد و مرا از زير كند و زنجير خلاص و از زندان آزاد كردند.
(ر. ك: اعلامالورى، ص 342؛ تاريخالغيبةالصغرى، ص 139؛ امام مهدى و نگرشى به تاريخ غيت صغرى، محمد صدر، ترجمه محمد امامى، ص 118).
(484)
اين تدبير، شاگردان و الهام گرفتگان مكتب اهلبيت عليهمالسلام را از گزند حاكمان ظالم حفظ مىكرد تا آن فرهيختگان عصر و تربيت شدگان نمونه، گنجينه به يادگار مانده اسلام راستين را در دورترين نقاط جامعه اسلامى نشر دهند و پرده مظلوميت خاندان رسالت را بزدايند و چهره كريه و منفور خلفاى عباسى را ـ كه مقام خلافت را بزور غصب كرده بودند ـ برملا سازند.
فشارها و محدوديتهاى اعمال شده بر سادات بنىهاشم، عبدالعظيم حسنى را نيز در تنگنا نهاد و او را جز علوى بودن، افتخار پيروى از امامان معصوم و ارتباط نزديك با آن هاديان امت و حافظان راستين اسلام را داشت، آماج بيشترين خطرها قرار داد و به ترك موطن خويش واداشت.
ظاهرا او در ابتدا براى ارتباط با امام هادى عليهالسلام مدينه را ترك گفت و به سامرا رفت(1) و مدتى در آنجا اقامت ورزيد. او در آن شهر به ديدار امام رفت و از محفلش نور گرفت و ليكن آن هنگام كه ديگر حضورش خطرساز شد و دستگيرى او نيز بسيار محتمل و جدى گرديد، سرانجام مخفيانه (و شايد به امر امام)(2) آنجا را ترك گفت و
1. عبدالعظمالحسنى، ص 50 و 51؛ اختران فروزان رى و تهران، ص 38.
البته سند مورد اعتمادى كه از سفر عبدالعظيم به سامرا ياد كند، يافت نگرديد و نويسندگان معاصر با توجه به حديث «عرض دين» و گفتگوى وى با امام هادى عليهالسلام احتمال حضور او را در سامرا ذكر كردهاند كه ممكن است اين ديدار در مدينه انجام شده باشد و عبدالعظيم هجرت را بدون حضور در سامرا آغاز كرده باشد.
2. آنكه امام هادى عليهالسلام دستور هجرت عبدالعظيم را داده باشد بعيد نيست؛ تا هم از گزند حاكمان عباسى مصون ماند و هم به عنوان وكيل از سوى حضرت فروغ هدايت و راهنماى دينى مردم و شيعيان «رى» باشد.
(485)
شهرها و روستاهاى بخش شرقى مناطق تحت نفوذ اسلام را درنورديد تا شايد بتواند در كنار شيعيان و دوستداران اهل بيت در «رى» سنكنى گزيند و ايشان را از گنجينه سرشار و معلومات آموخته از پيشوايان معصوم سيراب كند.
صاحببن عباد مىنويسد:
«و خاف من السلطان فطاف البلدان على انه فيج...»(1)
عبدالعظيم از حاكم زمان خويش بيمناك شد، آنگاه (پس از ترك وطن) شهرها را پشتسر گذاشت و (براى مخفى ماندن ماهيتش) خود راخادم (يا پيك سلطان) معرفى مىكرد.
1. مستدركالوسائل، ج 3، ص 614، به نقل از رساله فى فضل عبدالعظيم.
(486)
فصل هفتم
آفتاب رى
سيماى رى
در ميان شهرها و مناطق، «رى»(1) تاريخى بس طولانى(2) و روشن دارد و مىتوان اين سامان را ـ كه از آن به عروس دنيا ياد كردهاند(3) ـ از بزرگترين، مهمترين و ريشهدارترين نقاط جامعه اسلامى دانست.(4)
مسلمانان به سال 23 هجرى، در زمان عمر و پس از فتح نهاوند، با گشودن دروازههاى اين شهر وارد آنجا شدند و مذهب اسلام را ترويج كردند(5) و از آن پس «رى» در ميان مسلمانان اعتبارى عظيم يافت و به دليل حاصلخيزى، آبادانى(6) و
1. نام رى در پارسى باستان «رگا»، در اوستا «رغا»، در پهلوى «رگ»، در يونان «رغه»، در ارمنى «رِ» و در نزد عرب «الرى» تلفظ مىشد. (ر. ك: برهان قاطع، محمدبن حسين خلف تبريزى، ج 2، ص 985؛ فرهنگ فارسى (اعلام)، محمد معين، ج 5، ص 637؛ لغتنامه دهخدا، ج 26، ص 242؛ رى باستان، حسين كريمان، ج 1، ص 67).
2. در قرن ششم قبل از ميلاد در كتيبه داريوش كبير (بيستون) از رى (به معناى وسيع آن) ياد شده است (ر. ك: همان).
3. فتوحالبلدان، ابوالحسن بلاذرى، ص 319.
4. اعلاقالنفيسه، احمدبن عمربن رسته، ج 7، ص 168؛ نزهةالقلوب، حمداللّه مستوفى، ص 56 و 57.
5. النقض، عبدالجليل رازى قزوينى، ص 404؛ البلدان، احمدبن ابىيعقوب يعقوبى، ص 276.
6. مراصدالاطلاع، عبدالمومنبن عبدالحق بغدادى، ج 2، ص 651.
(487)
گستره وسيع حكومت آن، بسيارى از زراندوزان آرزوى تكيه زدن بر كرسى حكومت آنجا را در سر مىپروراندند؛ كه مىتوان از عُمَر سعد ـ نفرين خدا بر او باد ـ ياد كرد، شخصيت منفورى كه به طمع حكومت بر رى به كربلا آمد و خون بهترين مخلوق خدا و آخرين نواده پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله حضرت امام حسين عليهالسلام و يارانش را بر زمين ريخت و نسبت به خاندان شريف او جسارت و بىاحترامى را به اوج رساند.(1)
اين شهر را محمديه نيز مىگفتند.(2) زيرا مهدى عباسى ـ پدر هارون ـ در زمان منصور، هنگامىكه به خراسان به جنگ عبيدالجباربن عبدالرحمن مىرفت چندى (142 ـ 144 ه .ق.) در آنجا اقامت گزيد و مسجد جامع و نياهاى ديگر بساخت كه در سال 158 اين بنا پايان يافت.(3) هم او گرد شهر خندقى پىافكند. نام رى. به عنوان
1. دوبيت ذيل كه آن را از عمر سعد مىدانند، گواه آن مدعاست:
أ اَتُركُ مُلكَالرى و الرى رغبةٌ
|
ام ارجع مذموما بقتل حسين
|
و فى قتلِهِالنارُ التى ليس دُونها
|
حجابٌ و مُلكُالرى قُرةُ عينٍ
|
ـ آيا ترك كنم حكومت رى را حال آنكه آن آرزوى من است، يا آنكه برگردم در حالىكه به كشتن حسين مورد نكوهش گردم.
ـ در كشتن او آتش دوزخ است و جز آن مانع نيست و حال آنكه حكومت بر رى نور چشم من است.
(ر. ك: معجمالبلدان، ج 3، ص 118).
2. البلدان، ص 275؛ سرزمينهاى خلافت شرقى، لسترنج، ترجمه محمود عرفان، ص 231، رى باستان، ج 1، ص 9.
3. نزهةالقلوب، ص 57.
گروهى بر اين عقيدهاند كه مهدى عباسى به هنگام خلافت منصور، شهرى را كه اكنون مردم در آن اقامت دارند بساخت و بر گرد آن خندقى پىافكند و قلعهاى رى بندى را مرمت كرد. از اين رو مىتوان دريافت كه شهر جديد در دوره اسلامى بنيان يافته است.
دائرةالمعارف، بستانى، ج 9، ص 143؛ مجمعالبلدان، ج 2، ص 304)
اين نظريه مكمل ديدگاه فوق است كه: «رى بارها خراب شده و بازآبادى يافته. جعفربن محمد رازى گويد كه مهدى برادر منصور دوانقى شهر رى را تجديد عمارت نمود و آبادى امروز از آن تاريخ است.» (ر. ك: آثارالبلاد و اخبارالعباد، زكريابن محمدبن محمود قزوينى، ترجمه جهانگير ميرزا آقا جار، ص 443).
(488)
مهمترين ضرابخانه در روى سكههاى دوره خلفاى عباسى ديده مىشود،(1) بخصوص سكهاى كه به فرمان حضرت امام رضا عليهالسلام ـ در دوره ولايتعهدى ـ در سال 202 ق ضرب شد.(2)
خانهها ـ كه از گل و كاهى گچ و آجر بود(3) ـ در زير زمين بنا مىشد؛ منازلى در نهايت تاريكى و دشوارى، كه به دليل آمد و شد فراوان لشكريان و نيروهاى نظامى بنا گشته بود.(4)
مولانا نيز از اين خانههاى زيرزمينى ياد كرده است:
عاشقان سازيدهاند از چشم بد
|
خانها زير زمين چون شهر رى(5)
|
رى سه فرقه «شيعه، حنفى و شافعى» را در خود جاى داده بود و بظاهر ساكنان شمال شهر سنى و جنوب و جنوبغربى شيعه بوده،(6) در محلههاى مختلف آن سكنى گزيده بودند.
1. فتوحالبلدان، ص 319.
2. رى باستان، ج 1، ص 595.
3. معجمالبلدان، ج 3، ص 116.
4. همان، ص 17؛ آثارالبلاد و اخبارالعباد، ص 442.
5. ديوان شمس تبريزى، مولانا، بيت 10004.
|