مقدّمه
اهميّت دادن به علم نسب شناسی منحصر به عصر خاص و يا گروه خاص و يا شهر خاصی نيست ، بلکه مولود نياز انسان در دوره های مختلف است . در واقع ، نياز بشر او را وادار به برقراری انس و ارتباط می کرده و از طرفی مسأله تنازع بقا فضای داغی به وجود می آورده که در انسان به پشتيبانی و نيرو نياز پيدا می کرده ، و بستگان و فاميلش او را ارجمند و عزيز می داشته اند .
از اين رو ، بشر به خويشاوندی و پيوندهای نسبی اهميّت داده ، و آنها را حفظ و نگهداری کرده است . همچنين بستگان و خويشان اصلی وی نيز به او مهر ورزيده ، او را در آغوش محبّت گرفته ، در مقابل تجاوز بيگانگان حمايت کرده و از شرّ ستمگران حفظ می کرده اند .
قرآن کريم شرح دو تن از فرستادگان خدای متعال را نقل کرده که يکی از آنها به دليل نداشتن خويشاوندان ، از ناتوانی خود خبر داده و گفته است :
ای کاش مرا بر منع شما توانی بود ، يا آن که چون قدرت ندارم از شرّ شما به رکن محکمی ( اقتدار خدا ) پناه خواهم برد . 1
1- سورة هود ، آية 80 .
و در مورد دوّمی خبر می دهد که دفاع اقوام و خويشانش پشتوانة او شدند تا آنجا که دشمنان او ترسيدند و به او گفتند :
اگر ملاحظة طايفة تو نبود ، تو را سنگسار می کرديم . 1
آنچه از شرح حال فرقه های قديم و اخبار پيشينيان به دست می آيد آن است که اهميّت دادن به اصل و نسب تنها از ويژگيهای عرب نيست ، بلکه امّتهای ديگر نيز نسب ود را حفظ کرده اند و نظر به عنايتی که به نوزادان و مواليد خود داشته اند و نيز به خاطر بقای عزّت و مجد خويش فرزندان خود را برآن داشته اند که اصل و نسب خويش را حفظ و حراست کنند .
امير شکيب ارسلان نقل کرده است :
ملّت بزرگ چين ، بيـش از همة ملّتها در حفظ نسبها می کوشند ، تا آنجا که نام پدران و نياکان خود را بر بدن خويش می نويسند . به اين ترتيب يک نفر ، بستگان اصلـی خود را تا هـزار سال و بيشتـر می شناسد . و همچنين فرانســويها در قرون وسطـی و قرون اخيـر توجّه خاصی به فاميـل داشتـه اند ، و اداره هـای ويژه ای کار ثبت و ضبط و ارتباط اوّل و آخر را با يکديگر بر عهده دارند . 2
ابن طقطقی در کتاب خود دربارة رجال قرن هفتم می نويسد :
و امّا اهـل کتاب از يهـود و نصـارا تا حدّی انسـاب خود را ضبـط کرده اند . شنيـدم که نصـارای بغداد شجره نامه ای داشتند که مشتمل بر خانواده ها و فاميلهای نصرانی بوده است ، و اين امّتها هر چند که به انساب خود تا حدّی توجّه کرده ، و در حدّ ممکن مفاخر خود را ضبط کرده اند ، با اين همه به درجة ملّت عرب که اين فنّ در ميان آنها رواج کامل داشته و همگانی است ، نمی رسند. 3
اسلام از همان ابتدا ، بر حفظ نسبها و صلة ارحام تأکيد ورزيد ، و بسياری از احکام خود را بر آن مبتنی کرد ، تا يک فرد مسلمان در حدّ نياز شرعی خود به حفظ آنها اهميّت دهد . اسلام ، شناخت خويشان پيامبر(صلّ الله و عليه و آله و سلّم) يعنی افراد هاشمی قرشی را لازم شمرده است ؛ زيرا شناخت اينان در درستی ايمان دخيل است ، همان طوری که ابن حـزم 4 و قلقشنـدی5 و ديگران نيز به اين موضوع اشاره کرده اند .
همان طوری که اسلام در مورد امانت ، نسب را معتبر دانسته و قرشی بودن را لازم می شمارد و اين خود يکی از شرايط درشتی امانت در نزد تودة مسلمانان است - جز اندکی که مخالفت آنها قابل توجّه
1- همان ، آية 91 . 2- هزار و يک فاميل ، ص 443 .
3- اصيلی ، ص 7 . 4- الجمره ، 2 .
5- النهايه ، مقدّمه .
نيست - همانطوری که شافعی ، ماوردی ، ابن فراء ، حنبلی 1 ، ابن حزم 2 ، قلقشندی 3 و ديگران نيز براين عقيده اند .
همچنين اسلام ، شناختن خويشاوندان پيامبر(صلّ الله و عليه و آله و سلّم) را به خاطر ضرورت دوستی آنها لازم دانسته و مطابق نصّ قرآن مجيد واجب شمرده شده ، و آن را مزد تبليغ رسالت قرار داده و فرموده است :
امّت را بگو که من مزد رسالت نمی خواهم جز محبّت به خويشاوندان . 4
اسلام ، احکام ديگری را نيز بر شناخت نسب ايشان مترتّب کرده است ، مانند حرام بودن صدقة واجب بر ايشان ، و وجوب دادن خمس به آنها ، و اين علاوه بر آن چيزهايی است که در ساير ابواب فقه مانند نکاح ، ميراث ، آزاد کردن برده ، ديات و وقف که به شناخت نسب ايشان مربوط می شود آمده است .
در بسياری از کتابهای فقهی اسلام ، يک محقّق ، احکام مخصوصی را می يابد که پاره ای از آنها به هاشميان و يا فاطميان مربوط می شود که دليلی بر اهميّت اصل و انساب ، بويژه شناخت سلسلة نسب نبوی ، به نظر ضروری می رسد ؛ زيرا برای افراد سادات اين سلسله امتيازات ويژه ای است که اسلام ايشان را به آن امتيازات آراسته و از ايشان پاسـداری کرده است ، به حدّی که هر کسی دوست می دارد کاش يکی از آنها می شد ، امّا آنان ، به خاطر شرافت زياد و مقـام والايی که دارند ، نمی خواهند منسوب به هيچ فرد ديگری باشند .
امتيازی که خداوند به خاطر بزرگداشت پيامبرش ، به هاشميان اختصاص داد ، عبارت است از برکنار داشتن ايشان از صدقات واجبی است که به منزلة چرکهای اموالی در دست مردم است . در قرآن مجيد برای ايشان سهمی را در کنار سهم خود ، به عنوان سهم پيامبر قرار داده است ، و اين خود بزرگداشتی از جانب خدا نسبت به آنهاست که هيچ مخالف و معـاوندی ، هر قدر هم که در منع از حق ومقام ايشـان سر سخت باشد ، نمی تواند آن را انکار کند ، همان طوری که خداوند در قرآن مجيـد دوستی ايشان را بر تمام مسلمين واجب دانسته ، و پيامبر گرامی(صلّ الله عليه و آله و سلّم) آنان را مشمول عنايت خاص خود قرار داده و با اين سخن جاودانة خود آنها را ستوده است :
هر سبب و نسبی روز قيامت گسسته است جز سبب و نسب من. 5
1- احکام سلطانيه ، ص4 . 2- الجمهره ، ص2 .
3- النهايه ، مقدّمه . 4- سورةشوری ، آية 23 .
5- « کلّ نَسَبٍ و نَسَبٍ مُنقَطِعٌ يَومَ القِيَمهِ الاّ سَبَبی و نَسَبی » ( المبسوط ، ج 1 ص 156 ).
مشايخ بزرگ در کتابهای خود ، بعضی از چيزهايی را که نسبت به هاشميان رعايت آن واجب است بيان کرده اند . شيخ ابو جعفر صدوق رئيس محدّثان (م 388 ق) در کتاب اعتقادات الاماميّه بخشی از حقوقی ايشان را يادآوری کرده است و نيز شيخ بزرگوار آيت الله علّامه حلّی (م721 ق) در اواخر کتاب القواعد ، وصيّت خود به فرزندش فخرالمحقّقين را نقل کرده و در آن وصيتنامه ، وی را به رعايت حق سادات و رابطة ايشان امر کرده و در آنجا بخشی از حقوق سادات و سخنان پيامبر(صلّ الله عليه و آله و سلّم) را دربارة فضيلت ايشان يادآوری کرده است .
بنابراين دلايل و نظاير اينها ، هر علوی ، هر طالبی و ختی هر هاشمی حق دارد که در رفعت مقام سر بر آسمان سايد و به مجد و شرف خود سرافراز باشد .
چرا چنين نباشد ، در حالی که آنان مفتخرند به فرزندی کسانی که هر با شرافتی پيش مقامشان سر فرود آورده ، و هر سرکش متکبّری ، در خط اطاعت ايشان سر نهاده است ، و هر گردنفرازی در مقابل فضل و کمال ايشان خاضع است .
امير المؤمنين(عليه السّلام) در نامه ای به معاويه ، افتخارات خود را چنين بر می شمرد :
… که ما تربيت يافتة پروردگارمان هستيم ، و مردم پس از آن تربيت يافتگان ما هستند . شرف و بزرگی ديرين ما نسبت به خويشاوندان تو منع نکرد ما را از اين که شما را با خود بيامرزيم و از (شما) زن گرفتيم و زن داديم ، چنان که نظاير ما انجام می دهند ، در حالی که شما در آن پايه نبوديد و از گجا چنين شايستگی را داريد ؟ در حالی که پيامبر(صلّ الله عليه و آله و سلّم) از ماست ، و تکذيب کنندة او (ابوجهل) از شماست ، و اسدالله (حضرت حمزه) از ما ، و اسدالاحلاف (ابوسفيان يا عتبه و يا اسد بن عبدالعزّی) از شماست ، دو سرور جوانان اهل بهشت (امام حسن و امام حسين عليهما السّلام) از ما ، و کودکان اهل دورخ از شما ، و بهترين زنان جهانيان از ما ، و حمّاله الحطب (زن ابوالهب) از شماست ، چه بسياری از خوبيها که به سود ما و بديها که به زيان شماست ! پس اسـلام ما آن است که همه شنيـده اند ، و زمان جاهليّت (بزرگی) ما غير قابل انکار است ، و کتاب خدا برای ما فراهم کرده است آنچـه را که از ما پراکنده شده است و همان است سخن پروردگار : « بعضی از خويشان پيامبر بر بعضی ديگر سزاوارترند در کتاب (ياحکم) خدا ». 2 3
امام حسن محتبی(عليه السّلام) وقتی که در مجلس معاويه ، عمرو بن عاص به آن حضرت گوشه ای زد ، فرزند پيامبر از پاسخ به ابن عاص ننگش آمد و پس از سخن وی ، رو به معاويه کرد و فرمود :
1- سورة انفال ، آية 75 . 3- نهج البلاغه ، نامه 28 .
ای معاويه ، آيا عبد سهم را وادار می کنی تا مرا دشنام دهد ؟ در حالی که جمعی شاهد و ناظر ما هستند . هر گاه قريش ، انجمنها به پا کنند ، از قصد تو به درستی آگاه خواهند شد . تو از روی نادانی به خاطر کينة ديرينه و مستمرّی که داری قصد دشنام و سرزنش ما را کردی . تو نه پدری همچون پدر من داری تا بدان وسيله بر کسی که می خواهی فخر کنی و يا مکر نمايی ، فخر فروشی کنی ، و نه ای پسر هند ، جدّی چون جدّ من رسول خدا داری ـ اگر اجداد ما را نام ببريد ـ و نه مادری از قريش چون مادر من ـ وقتی که شخصيّت و حسب قديم ريشه يابی شود ـ پس چون منی را ـ ای پسر هند ـ ، نمی توانی مسخره کنی ، و نه بردگان با همچون منی می توانند برابری کنند . پس آرام باش ! کاری نکن تا اموری را بازگو کنيم که از ترس و هراس آنها کودکِ نوزاد پير گردد ! 1
سيد الشهداء (عليه السّلام) در روز عاشورا آنگاه که شخصی فريب دنيا خورده و کسی را که بهره و نصيب خود را به دنيای پست فروخته بود ، در برابر خود ديد ، گران آمد گفت :
من پسر علی بزرگوار ، از خاندان هاشمم . اين افتخار ـ اگر بخواهم فخرکنم ـ مرا بس است و جدّم رسول خدا گرامی ترين انسانهاست و ما چراغ فروزان خداييم که روی زمين را روشن می سازد . 2
امام زين العابدين (عليه السّلام) مقابل همة مردم شام به صفات برجستة خود مباهات می کند ، در صورتی که به عنوان اسير او را با اهل بيتش نزد يزيد آورده اند :
ای مردم ، شش خصلت به ما داده شده و به هفت فضيلت ما را برتری داده اند . به ما علم ، حلـم ، بخشنـدگی ، شجـاعت ، و محبت در دلهای مؤمنـان را داده اند و ما را برتری داده اند ؛ زيرا که پيامبر برگزيده ، حضرت محمّد (صلّ الله عليه و آله و سلّم) از ماست ، و صدّيق (علی (عليه السّلام)) ، طيّار(جعفر) ، شيرخدا (حمزه) ، دونوادة پيامبر(حسنين(عليهما السّلام)) و مهدی اين امّت از ماست .
هرکس که مرا می شناسد ، می شناسد ! و هر کس نمی شناسد ، حَسَب و نَسَبم را به اطّلاع او می رسانم :
ای مردم ، منم فرزند مکّه و منی ، منم فرزند زمزم و صفا ، منم پسر کسی که رکن را با گوشه های عبايش حمل کرد ، من پسر بهترين کسی که عبا و ردا بر تن داشت ، من پسر بهترين مردمی که کفش به داشته و يا نداشته اند ، من پسر بهترين کسی هستم که طواف و سعی بين صفا ومروه کرد ، منم فرزند بهترين کسی که حجّ به جا آوردو تلبيه گفت ، منم پسر آن کسی که بر بُراق سوار و به آسمان برده شد .
منم پسر آن که از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سير داده شد ، من پسر آن کسی که جبرييل او را تا سدره المنتهی رساند ، منم فرزند آن کسی که نزديک شد و به حد قاب قوسين و يا نزديک تر رسيد ، منم پسر آن که با فرشتگان آسمان نماز گذارد ، منم پسر کسی که خداوند بزرگ آنچه را که می خواست بر او وحی کند ، وحی کرد .
منم پسر محمّد مصطفی (صلّ الله عليه و آله و سلّم) ، منم فرزند علی مرتضی منم پسر کسی که واداشت مردم را تا بگويند : لا اله الاّ الله ( هيچ معبودی جز خدای يکتا نيست ) ، منم پسر آن کسی که در حضور رسول خدا با دو شمشير و دو نيزه جنگيد ، و دوبار مهاجرت کرد ، و دوبار بيعت کرد ، و در بدر و حنين پيکار کرد ، و به يک چشم بر هم زدن به خدا کافر نشد ... . 3
1- مواقف الشيعه ، ج3 ، ص224 . 2- مناقب ابن شهرآشوب ، ج4 ، ص100 . 3- بحارالانوار ، ج45 ، ص137 .
و يا اين سخن شاعر خاندان پيامبر ، شريف حمانی زيدی که :
ما بوسيلة نسب خود به آسمان رسيديم و اگر آسمان مانع نبود ، هرآينه از آسمان می گذشتيم . بنابراين همين قدر در بزرگی و شرافت ما بس که ما با امتحان خوبی که داديم ، بلا را برطرف کرديم و مدح و ثنا بر پدران ما خوش و گواراست و ياد علی(عليه السّلام) خود ، مدح و ثنا را خوب وگوارا می سازد . هر گاه مردم توجّه کنند ، ما پادشاهانيم و همة مردم غلامان وکنيزانند .
و يا سخن ديگر او :
هر گا ه گروهی از قريش بر ما تکبّر و بزرگ منشی و بلند کردن انگشتان ، مفاخره کنند و چون با ما در ستيزند ، به سود ما و زيان ايشان ـ مطابق خواست ما ـ صدای صومعه ها حکم کنند تو ما را خاموش می بينی در حالی که فرياد بلند هر انجمنی به فضطلت ما گواه است ؛ زيرا که رسول خدا ـ احمد (صلّ الله عليه و آله و سلّم) ـ جدّ ماست و ما که همچون ستارگان در خشانيم فرزندان اوييم .
سخن شريف رضی موسوی نيز نارساتر از آن نيست :
ما به وسيلة پيامبر و فاطمه ( سلام الله عليها) ، جايگاههای بلند ـ جای ايستادن و نشستن ـ بالاتر از شما را گرفتيم و به وسيلة دو نوادة احمد ، و وصیّ او سرافراز تر همة مردم ، از اهل تهامه و نجد شديم و ما خانة خدا ـ که نهايت افتخار شما بوده است ـ را در اختيار گرفتيم . جدّ من پيامبر ، و جدّ بعدی من جانشين پيامبر است . بالاتر از مقام دونِيای من علی و احمد مقامی نيست و پس از پيامبر(صلّ الله عليه و آله و سلّم) به ديگران افتخار ندارد آن دستی که روز بيعت روی همة دستـها بود .
تمام اين بزرگان تاجهای افتخار ، ارکان فضيلت و معادن بخشش و فصاحت و شجاعت ، و سرچشمة علم ، حلم و بزرگواری اند . مردم ، والا همّتی و بزرگ منشی و عزّت نفس را از ايشان آموخته اند و ايشان زيبايی شـرافت نسب را با نهايت افتخار بر حسب و شخصيّت يک جا جمع کرده اند . و از ديگران با ملکات نفسانی پسنديده و خصلتهای نيک خود ، ممتازند .
پس آنان تنها به نسب ـ هر چند که والاست ـ متکی نيستند . و نه آن که پشتوانه آنها تنها حسب است ، هر چند که حسب آنها نيز عظيم است ، بلکه فرزندان پيامبر ، به اهميّت شرف ، و بلندی مقام خود واقفند ، از اين رو برای حفظ و پاسداری نسب خود می کوشند که مبادا آن را وسيله ای برای دست آوردن منافع مادّی قرار داده ، و يا آن را وسيلة تجاوز بر ديگران سازند .
از داستانهای شگفتی که در اين زمينه نقل شده ، داستانی است از شريف عبدالله بن حسين بن عبدالله ابیض . او ـ که شاعری برجسته بود ـ روزی نزد سيف الدّوله حمدانی رفت . به اطّلاع او رساندند که بعضی از مردم به سيف الدّوله گفته اند که وی مرد شريفی است و لازم است سيف الدّوله بخاطر شرف ، سابقه و نسبش به او عطا و بخششی کند . فرزند پيامبر و سلالة بزرگ منشی و عظمت با همة تنگدستی اش آن را بر خود نپسنديد و خود را بالاتر از آن ديد که شرافت و نسب خود را به صورت کالايی در آورد ، که سلاطين ، بدان و سيله تجارت کنند ، پس اشعاری سرود و برای سيف الدّوله خواند :
گروهی گفتند که بخاطر سابقة فاميلی به او عطا کن . آنان دروغ گفتند ، بلکه به دليل فضيلتم عطا کن . هرگز ، بزرگی و عظمت من ، ممکن نيست که در خور آن باشد تا با دينار و درهم خريداری کنند . پس من فرزند درک و فهم خود هستم ، پس به خاطر آنکه فرزند مجد خود هستم ، و هم به خاطر شعرم ـ نه به خاطر استخوانهای نياکانم ـ پذيرای عطا و بخشش هستم .
هر گاه بخواهم از تاريخ اين دودمان سخخن گوييم ، و از جريان حال آنان در دورانهای اوّليه اسلام آگاه شويم ، با تاريخی درخشان و پر از بزرگی و بزرگواريها رو به رو خواهيم شد ، که فرمانروا و فرمانبرشان در برابر حق و فداکاری ـ همان طوری که روش والای اسلام است ـ همسانند .
و اگر بعضی اعمال ناروا در افرادی انگشت شمار ، مشاهده شد که توجيه صحيحی برای آن اعمال پيدا نشد ، اين اعمال از بعضی از ايشان همانند رويدادی است که به ندرت اتّفاق افتد و نبايد دربارة همة سادات برآن اساس قضاوت کرد .
و پس از همة اين حرفها ، آيا اين سخن تندروی و دور از حقيقت نيست که گفته شود موضوع خويشاوندی پيامبر ، از چيزهایی است که اسلام با آن مبارزه کرده است ؟ و شاهدی هم برآن مطلب از قرآن کريم آورده شود ، مثل قول خدای تعالی :
گرامی ترين شما در نزد خدا پرهيزگارترين شماست . 1
و آية ديگر
آن روز]قيامت[ هيچ نسبی ميان مردم کار ساز نيست و از نسب کسی نمی پرسند . 2
و نظاير اينها ، حال آنکه تمام اينها تفسيرهايی دارند که به گفتة ما منافاتی ندارد ، و هر کس طالب باشد ، می تواند ، مطلب را در جای خودش مطالعه کند .
و گفتنی است که به خاطر ارج و منزلت والای آنها مردمانی علاقه مند به شرح حال ايشان با ضبط نسبهايشان عنايتی کرده و از ترس ورود افراد ديگر ، آن انساب را مرتّب کرده اند .
علّت ديگری نيز برای تودين انساب ايشان وجود دارد که همان پراکندگی ايشان در اطراف دنياست ، به دلايلی که اين جا گنجايش نقل آن نيست .
اين بود که افراد هوشمند ، ترسيدند که نسلهای بعدی به خاطر ناآگاهی به اصول نسبها از بين بروند
1- سورة حجرات ، آية 13 . 2- سورة مؤمنون ، آية 101 .
و تباه شوند ، از اين رو اصول انساب را برای ايشان حفظ کردند تا فرزندانشان نيز به آنها ملحق شوند . و اين تنها مسألة مهمّ هاشميان نبود ، بلکه تمام شخصيتهای امّت و ديگر کسانی که در اين رشته برازندگی داشتند ، راه ايشان را رفتند ، بنابراين انساب طالبيان و هاشمايان ، سرماية مهم فکريی شد که تاريخ اسلام و عرب را بيش از هر چشمه ساری آبياری ، و بيشترين کاستيها را ترميم کرد .
در پی پايه ريزی علم انساب و معلوم ماندن سلسلة نسب فرزند زائگان پيامبر اسلام ، مدفونين در بقاعی که به ايشان منسوب است شناخته شده است و صحيح از سقيم جدا گرديده است .
لذا با توجّه به آنچه در کتب انساب آمده شناخت فرزندان واقعی پيامبر اکرم از ديگران کار دشواری به نظر نمی رسد .
پس از اين سخنان بايد گفت که در جای ايران اسلامی بقاعی وجود دارد که هر کدام به يکی از فرزندان يا نوادگان امامان معصوم(عليهم السّلام) منسوب است و علاقمندان بسياری به زيارت آن مراقد شتافته ، گاه در رويارويی با شدايد و سختی ها دست نياز به سويشان دراز کرده ، استمداد طلبيده ، آنان ر اشفيع خود قرار می دهند .
کم نبوده اند سودجويانی که با سوء استفاده از اعتقادات مردم پاک دل ، به امامزاده تراشی پرداخته ، هر زيد و بکری را فرزند بلافصل يکی از امامان همام جلوه داده اند . بازشناسی بقاعی که انتسابشان به فرزند يا فرزندزادگان ائمّه(عليهم السّلام) معلوم نيست و يا مورد ترديد است ، وظيفة قطعی کسانی است که با احاطه بر علم انساب ، سررشته دار اين فن هستند .
راقم اين سطور بر آن است تا با استفاده از نوشته های عالمان نسب شناس در شناسايی امامزادگان
و زيارتگاههای شهرری قدمی کوچک بردارد .
پيش از ورود به بحث ، تذکّر مطالبی ضروری به نظر می رسد :
در تحيه الزائر و ديگر کتابهايی که اشاره خواهد شد ، راههایی برای بازشناسی بقاعی که مدفن امامزاده است از ساير مزارات مورد اشاره قرار گرفته و آمده است : 1
مقام دوّم در ذکر زيارت امام زادگان عظام ، و شاهزادگان والامقام ، که قبورشان محل فيوضات و برکات و موضع نزول رحمت و عنايات الهيه است ، و علمای اعلام تصريح نمودند به استحباب زيارت قبور ايشان که بحمدالله تعالی در غالب بلاد مؤمنين موجود ، بلکه در قری و بريّه و اطراف کوهها و درّه ها ، و پيوسته ملاذ در ماندگان و ملجأ واماندگان و پناه مظلومان و تسلّی دلهای پژمردگان بوده و خواهند بود تا يوم قيام ، و از بسياری از کرامات و خوارق عادات مشاهده شده .
1- تحيه الزائر ، تأليف حاجی نوری است و چون وی پيش از تکميل آن ، از دنيا رفته ، شاگردش محدّث قمی آن را تکميل کرده است .
ولکن مخفی نماند که امام زادگانی که انسان به اطمينان خاطر ، محض درک فيوضات و کشف کُرُبات ، بار سفر ببند و شدّ رحال کند به سمت قبر شريفش ، بايد اوّل دو مطلب را درست کرده ، آنگاه قصد مقصد کند :
اوّل ، جلالت قدر و عظمت شأن صاحب آن مرقد ، علاوه بر شرافت نسب و علاقه به نبوّت ، به حسب آنچه از کتب احاديث و انساب معلوم مس شود .
دوّم ، معلوم بودن قبر آن سيّد جليل ، و صحّت نسب آن قبر به او .
و جمع اين دو بسيار کم است ، چه بسيار از قبوری که نسب می دهند به آن بزرگواران ، نه حال صاحبانش معلوم ، و نه مدفون بودن در آنجا ، و جمله ای دفن در آنجا معلوم ، وحال صاحبش مجهول ، و پاره ای جلالت قدر آن امامزاده معلوم ، ولکن مرقد شريفش مشتبه مثل سيّد جليل علی پسر امام جعفر صادق(عليه السّلام) و تربيت کرده برادر بزرگوارش که از بزرگان راويان ، و صاحب تصنيف ( که تا کنون در دست است بحمدالله ) ، و چهار يا پنج امام را درک نموده و خدمت کرده ولکن قبر شريفش مشتبه و سه موضع است که به او نسبت می دهند :
اوّل ، در بيرون قلعه سمنان در ميان باغچه]ای[ با نضارت با بقعة عاليه و رفيعه و عمارت مختصر با نزاهتی .
دوّم ، در بلدة قم در قبّة عاليه و صحنی وسيع و آثار قديمه، که سبب اطمينان تمام اهل آن بلد است در بودن قبر شريفش در آنجا .
سوّم ، يک فرسخی مدينة طيّبه در قريه « عريض» که ملک آن جناب و محل سکنای خودش و ذرّيه اش بود و لهذا او را علی عريضی ]می گفتند[ و اولادش نيز به همين لقب در کتب انساب و غيرها معروفند و درآنجا نيز بر قبر شريفش قبه ای است عاليه ... .
باقی می ماند قليلی که هر دو جهت آن مکشوف است .
محـل قبـر اسمـاعيل پسـر امـام جعفر صـادق (عليه السّلام) ، که در بقيـع نزديک ائمّـة بقيـع (عليهم السّلام) معلـوم است ... .
و جمله ای از اولاد حضرت امام موسی کاظم (عليه السّلام) ، مثل سيد جليل عظيم القدر و الشّأن احمد معروف به شاه چراغ ، که در داخل شهر شيراز مدفون است ... .
و برادر ديگرش سيد جليل القدر صاحب فضل و صلاح محمّد ، که با احمد از يک مادرند و در شهر شيراز معروف است به مير سيد محمّد ، و در نزديکی قبر برادرش است و دارای بقعه و ضريح و خدمه است ... .
و برادر ديگرش قاسم که در هشت فرسخی حلّه مدفون است ، و قبر شريفش زيارتگاه عامّه خلق است ، و پيوسته علما و اخبار به زيارت او روند ... .
ومثل برادر ديگرش امامزاده حمزه که با امامزاده احمد و محمّد از يک مادرند ، و قبر شريفش در ری نزديک قبر حضرت عبدالعظيم است ، و مادامی که عبدالعظيم در ری زنده بود ، پيوسته به زيارت او می آمد و اين سيّد جليل القدر الان در ری صاحب قبّه و بارگاه و ضريح و صحن و خدمه است ... . و مثل أبی حمزه امير علی بن حمزه بی موسی الکاظم که قبر شريف در شيراز خارج باب اصطخر است ... .
و مثل سيّـدة جليـلة معظّمه فاطمه دختر امـام موسی مدفونه به قم در نهايت جلالت و علـوّ مقـام است ... .
و مثل معظّمة نجيبه حضرت حکيمه خاتون ، دختر امام محمّد تقی که چهار امام را درک نموده و به آنها خدمت کرده ... و قبر شريفش در قبّة سامية عسکريين است .
و مثل امامزاده لازم التّعظيم جناب عبدالعظيم ... . 1
مرحوم محدّث قمی در کتاب هديه الزائرين پس از نقل مطلب بالا فرموده است :
و مثل امامزاده محمّد ، فرزند امام جعفر صادق که در شهر بسطام موفون است .
و مثل قبر سيد معظّم جليل ، ابو جعفر محمّد بن علی الهادی در نزديکی « بلد» که اسم منزلی است معروف در طريق سامرّه ، و جلالت و نبالت شأن آن بزرگوار بسيار است ... . 2
علامه مجلسی در تحفـه الزائر فرموده است :
در هر بلده از بلاد ، قبور منسوبه به اولاد و احفاد ائمّه بسيار است ، امّا بعضی از ايشان مدفون بودنشان در آن مکان نيست و بعضی حالشان معلوم نيست ، و زيارت هر يک از ايشان که بدی شان معلوم نباشد خوب است ، و تعظيم ايشان ، تعظيم ائمّه است ، و از برای ايشان زيارتی بخصوص منقول نيست ، اگر به کيفيت زيارت ساير مؤمنان ايشان را زيارت کنند خوب است . و اگر ايشان را امتياز دهند به مخاطبه سلام ، مثل ائمّـه (عليهم السّلام) به هر لفظی که بر زبان جاری
شود و متضمّن تعظيم ايشان باشد خوب است ، و اگر آنچه علما تأليف کرده اند و در کتب زيارات مذکور است بخوانند خوب است .
و همچنين مستحب است زيارت مراقدی که منسوب است به انبياء .
و همچنين هر يک از اصحاب نبیّ ( صلّ الله عليه و آله و سلّم) و ائمّه (عليهم السّلام) ، که خوبی ايشان معلوم باشد ، مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و حذيفه و جابر انصاری و ميثم تمّار و رشيد هجری و قنبر و حجر بن عدی و ساير افاضل محدّثين اصحاب ائمّه (عليهم السّلام) هر يک قبرشان معلوم باشد .
و همچنين اکابر علمای شيعه مثل شيخ مفيد و سيّد مرتضی و سيّد رضی و شيخ طوسی و علّامه حلّی و هر که از افاضل علمای شيعه که قبرش معلوم باشد ، زيارت ايشان مرغوب است . 3
مرحوم حاج ملّا هاشم خراسانی می فرمايد :
امام زادگان عظام طبقات و اصنافی هستند :
صنف اوّل امامزاده هايی که علاوه بر شرافت نسبيه ، شأن و جلالت قدرشان معلوم است ، و محلّ دفنشان هم معلوم است ، استحباب زيارتشان هم بالخصوص از ائمّه اطهار مأثور است ، و زيارت مخصوص هم جهت ايشان وارد شده .
مثل حضرت اباالفضل العباس و حضرت علی اکبر و حضرت معصومه و حضرت حمزة سيّد الشّهداء (عليهم السّلام) . 4
صنف دوّم امازاده هايی که جلالت قدر و محل دفنشان معلوم است ، لکن زيارت مخصوص از ائمّة اطهار به جهت ايشان وارد نشده و مثل حضرت عدالعظيم ، و مثل جناب قاسم بن موسی الکاظم (عليه السّلام) که در هتش فرسخی حلّه مدفون است .
1- تحيه الزائر ، حاجب نوری و محدّث قمی ، ص 322 ـ 332 . 2- هديه الزائرين ، ص 338 ـ 344 .
3- تحفـه الزائر ، ص 546 ـ 547 .
4- علامه مجلسی در تحفـه الزائر فرموده : ممکن است زيارت حضرت معصومه از تأليف و انشای علما بوده باشد .
صنف سـوّم امـامزاده هايی که جلالت قـدر و محل دفنشـان معلوم است ، لکن استحبـاب زيارتشان بالخصوص وارد نشده، مثل جناب اسماعيل بن جعفر الصادق ، و احمد بن موسی الکاظم المعروف به شاه چراغ ، و برادرش محمّد بن موسی بن جعفر که محل دفن هر دو در شيراز معلوم است ، و مثل سيّد محمّد بن الامام الهادی (عليه السّلام) که قبر شريفش در نزديکی « بلد» يک منزلی سامراء است و مثل حکيمه خاتون دختر امام جواد (عليه السّلام) ... ( دوازده نفر ديگر را در اين صنف ياد کرده است ).
صنف چهارم امامزاده هايی که جلالت قدرشان معلوم است ، امّا محلّ دفنشان معلوم نيست مثل علی بن جعفر(عليه السّلام) که در سه موضع قبّه و بقعه ای است منسوب به ايشان ، و حمزه بن موسی الکاظم (عليه السّلام) ، که در چهار موضع محتمل است قبر ايشان باشد ، و محمّد بن الامام جعفر الصادق (عليه السّلام) ملقّب به ديباج که نيز در چهار مورد احتمال بودن قبر ايشان هست . 1
نيز نسب شناس عالیقدر و پژوهشگر امامزادگان غرب ايران اسلامی مرحوم حجّت الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسين عندليب زاده در مقدّمة کتاب امامزادگان همدان تحرير نموده است :
الف . بقعه ها و مزارهايی که از آنها به «امامزاده» ياد می شود به هفت دسته تقسيم می شوند :
1- مزارهايی چون بقعة فاطمة معصومه (سلام الله عليها) در قم و حضرت عبدالعظيم الحسنی (عليه السّلام) در ری که انتساب آنها به معصوم زاده ای با نام و مشخّصاتِ معيّن قطعی و محرز است .
2- بقعه هايی که در انتساب آنها به آن امامزاده اطمينان کافی وجود دارد و اين اطمينان از طريق سخن يک يا چند مزار شناس موثّق و يا راههای ديگر حاصل شده است .
3- بقعه هايی که در انتساب آنها به يکی از معصوم زادگان قطعی است ، امّا هويّت مدفون در آن مجهول است . در اينجا مزارشان قرائتی را کنار يکديگر می گذارد و احتمالی در نظر آنها قوی می شود .
4- بقعه هايی که مزارشان در انتساب آنها به يکی از معصوم زادگان ترديدی ندارد ، امّا هويت فرد مدفون برای آنها مجهول است ؛ اگر چه به پيروی از مشهور مردم ، نام او را هم بدانند .
5- مکانهايی که در اثر ضعف قرينه ها ، مزارشان فقط در حدّ گمان می توانند بقعه را منسوب به فلان فرد علوی بدانند .
6- مکانهايی که محقّق پس از بررسی به اين نتيجه می رسد که اساساً مربوط بر علويان و امامزادگان نيست ، گر چه عامّة مردم از او به امامزاده تعبير کنند . مثل قبر منسوب به « مهدی علوی » در « ماسبذان » که مربوط به مهدی خليفة عبّاسی است .
7- بقعه هايی که به امامزاده معروف هستند و با نامی هم در بين مردم ناميده می شوند ، امّا مزارشان هيچ اطّلاعی از آنها ندارند و حتّی نمی توانند احتمالی دربارة آنها بدهند . از اين مکانها به بقاع مجهول ياد می شود .
1- منتخب التواريخ ، ص 219 ـ 227 .
ب . گاهی دو يا چند بقعه در مکانهای مختلف منتسب به يک نفر ديده می شوند که نمونة بارز آن زينبية شام و مصر است . در اينجا گاهی مزارشان با تحقيقات خود به نتيجه می رسند و تکليف هر دو بقعه را روشن می کنند و گاهی مردّد می مانند که امامزادة مورد نظر در کداميک از بقاع مدفون است . در چنين حالتی پسنديده است همة آن اماکن به اميد رسيدن به ثواب زيارت شوند .
ج . در تعيين هويت فرد مدفون در يک مزار ، گاهی تنها رجوع به کتابهای انساب و تاريخ کافی نيست . بلکه بايد به اسناد و اوراق آن بقعه و سنگ نوشته های اطراف آن مراجعه کرد ، و نيز از گفتگو با افراد خبره دربارة پيشينة ساختمان مزار و يا متوليان که از نسل پيش از خود خاطراتی دارند غافل نماند .
د . شهرت ديرينه بين مردم متدين به ضميمة عدم انکار مزارشان تا هنگامی که نتوان قاطعانه سخنی بر خلاف آن گفت ، يکی از قراين شناخت مزارات و بقاع است .
هـ . از آنجا که بسيار ديده می شود که شخص مدفون در يک بقعه به جدّ اعلای خود ـ که از معصومان است ـ نسبت داده می شود ، ضروری است که به اين اسناد ـ که در همه جا به معنای بلا فصل بودن انساب آن شخص به امام نيست ـ اکتفا نکرده ، در اثبات بلافصل بودن يک فرد دقّت بيشتری به خرج داد . 1
از مطالب فصول بعدی کتاب که به شناخت بقاع و مزارات ری اختصاص دارد ـ هويدا می گردد که نمونه هايی از آنچه ياد شد در ری و زيارتگاههای آن به چشم می خورد و چنين نيست که در تمامی مزارات ری فرزندان يا منسوبان معصومان (عليهم السّلام) آرميده باشند ، بلکه برخی از آنها از بقاعی است که در صحّت انتسابشان ترديد جدی وجود دارد .
اميد آنکه در پی می ايد رضايت خوانندگان عزيز را فراهم آرد . در پايان لازم است از مساعی بر پا کنندگان کنگرة بزرگداشت حضرت عبدالعظيم الحسنی (عليه السّلام) قدردانی شود .
محمّد قنبری
1- امامزادگان همدان ، ص 3 ـ 5 .
امامزاده حمزه (علیه السّلام)
درزمینۀ زندگانی امام کاظم (علیه السّلام) (128-183ق) پژوهشهای بسیاری صورت گرفته است ، ولی باز نقاط مبهم درزندگی آن بزرگوار فراوان است.برای مثال، تعداد همسران آن حضرت و نام و نشان آنان و تعداد فرزندان ایشان و اسامی آنها به صورت کامل روشن نیست و زندگی اکثر آنان بررسی نگردیده است .
فرزندانی که اکثرآنان ازحیث تقوا وپرهیزگاری و فضایل انسانی از برگزیدگان زمانۀ خود محسوب می شوند و هر یک در جهتی از جهات سیاسی ، اجتماعی ، علمی و … سرآمد روزگار خویش و تجسّم بارزی ازایمان به خدا و گذشت در راه حق و تلاش و کوشش برای خدمت به مردم و مبارزه با ظلم و ستم بودند .
بعضی از فرزندان امام برای خوشبختی مردم در رهایی آنان از چنگال ظلم و ستم علیه دستگاه عباسی دست به قیام زدند ، برخی در راه نشر علوم اسلامی و احادیث اهل بیت (علیهم السّلام) از جان خویش مایه گذاشتند ، و عده ای در عبادت خداوند متعال ، گوی سبقت ازدیگران ربوده ، با خُلق و خوی خویش آنان را مجذوب و شیفتۀ مکتب تشیّع می نمودند.
علمای علم نسب در مقدار فرزندان امام کاظم (علیه السّلام) اقوال مختلفی ابراز کرده اند . نویسندگان منابع تاریخ ، اسامی فرزندان امام را نیز مانند تعدادشان بااختلاف نقلکرده اند ؛ لذا اسامی پسران به سی چهار اسم و دختران به بیش از پنجاه اسم می رسد .
از طرفی کسانی که اسامی کم تری ارائه نموده اند ، ادّعای انحصار نکرده اند و احتمال بیشتربودن فرزندان را نفی ننموده اند؛ اگرچه ظاهرقول کسانی که اعداد و ارقام ارائه داده اند اختصار است. ازسوی دیگر ، احتمال تکرارخطا در قول مدعیان تعداد بیش ترفرزندان منتفی نبوده ، قابل قبول است .
بایدگفت که تمامی تاریخ نگارانی که در بارۀ زندگانی امام هفتم،حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) قلم زده اند ، تصریح نموده اند که نام یکی از پسران آن حضرت ، حمزه است.
درکتاب إعلام الوری می خوانیم :
کان له علیه السّلام سبعة و ثلاثون ولداً ذکراً و أنثی:
علی بن موسی الرضا علیه السّلام و ابراهیم و العباس ، و القاسم ، لأمهات أولاد.
و احمد ، و محمّد ، و حَمزة لأم ولد .
و اسماعیل، و جعفر، و هارون ، و الحسین ، لأم ولد .
وعبدالله ، و اسحاق ، و عبیدالله ، و زید ، و الحسن ، و الفضل و سلیمان ، لأمهات أولاد .
و فاطمة الکبری ، و فاطمة الصغری ، و رقیّّه ، و حکیمه ، و أم أبیها ، و رقیّة الصغری ، و نریهة ( أو نزیهۀ) ، و عایشة ، وأم السلمة ، ومیمونة ، و ام کلثوم [الأمهات أولاد]. 1
هرچند که در عدد اولاد آن امام همام اختلاف بسیاری وجود دارد ، ولی یکی از نقاط مشترک تمامی آنها ثبت نام فرزند ذکوری به نام حمزه است . 2
از تاریخ ولادت و وفات حمزة بن موسی (علیه السّلام) اطّلاعی در دست نیست و در هیچ یک ازکتابهای انساب و تاریخی ذکررمزی ازآن به میان نیامده است ؛ اما دربعضی ازکتب دربارۀ اوگفته اند:
کان عالماً فاضلاً کاملاًصیناً دیّناً جلیلاً، رفیع المنزلة ، عالی الرتبة ، عظیم الحظّ والجاة والعزّوالابتهال ، محبوباً عندالخاص والعام. 3
1. إعلام الوری بأعلام الهدی ، ج2، ص36.
2. برای اطلاع بیشترر.ک: إرشاد المفید،ج 2 ، ص244،تاریخ الامامة (مجموعۀ نفیسه)،ص20؛ المناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4 ص 324؛ دلائل الإمامة ، ص 149 ، تذکرة الخواص ، ص314 ؛ الفصول المهمة ، ص 241 ؛ جمهرة الانساب ، ص 62 ؛ تهذیب الانساب ، ص147.
شیخ افتونی در ارجوزه ای نام برخی از اولاد امام کاظم علیه السّلام را به نظم کشیده است.
و ولـــده عــــــــــلی النـــــــــــبراس يـــــتلوه ابـــراهيـــــــم و العبـــــــاس
و قـــــــاسم و جعفـــــر ، محمّـــــــد هـــــارون ، اســـماعيل ، ثــمّ احمــــد
و حمـــــــزه ، اسحــــاق و عبـــــدالله زيـــــــــد ، ســـــــليمان ، عـــــبیدالله
رقـــــــيتان حســــن ، ثـــم حســــــن زيـــــنب ، أم ســـــــــلمه فــاستبصرن
أم ابـــــــيها و بـــــهاتـــــم العــــــدد والکــــل أولاد ســـــــراری لاقعـــــد
حياه الإمام موسی بن جعفر ، ص 379 .
3. تحفه الازهار ، ص 322 .
شیخ عباس قمی قدس سره می نویسد :
همانا حمزة بن موسی سیدی جلیل الشأن بوده … 1
نیز نوشته اند که مادرجناب حمزه ام ولد بوده است. 2 و امّ ولد راکنیزی دانسته اند که از مولای خود آبستن شود و به نطفۀ مالک خود، دختر یا پسر بزاید.این کنیز بعد از مرگ مالک ،آزاد می شود و به کسی ارث نمی رسد . 3
دربارۀ محل دفن این امامزاده بزرگوار میان عالمان انساب ، مورخان و تذکره نویسان اختلافات بسیاری رخ نموده است و بقاع مختلفی را به ایشان منتسب کرده اند .
عبدالجلیل قزوینی رازی می نویسد:
اهل ری به زیارت سید عبدالعظیم شوند و به زیارت السید ابوعبدالله الابیض و به زیارت السید حمزة الموسوی که شرف و نسب و جزالت فضل و کمال عفّت ایشان ظاهر است … شوند . 4
علامه مجلسی می گوید:
قبرشریف امامزاده حمزه ، فرزند حضرت امام موسی (علیه السّلام) نزدیک قبر حضرت عبدالعظیم است . 5
ابی الحسن علی بن زید بیهقی گوید:
و هو مدفون بالسیر جان من کرمان . 6
ابن طقطقی حسنی گوید:
وقبره بمشهد الغربات والصدرین ، رستاق من بلاد الحلة المزیدیة . 7
ضامن بن شدقم حسینی مدنی گوید:
سافرمع أخیه الإمام علی الرضا (علیه السّلام) إلی الخراسان ، وکان واقهاً فی خدمته ، ساعیاً فی مآریه ، طالباً لرضائه ، ممثلاً لأمره ، فلما وصل الی سوسعر، احدی قری ترتسبر، خرج علیه قوم من رؤساء المأمون ، فقتلوه ، و قبره فی بستان بها . 8
اسکندر بیک منشی می نگارد:
1. منتهی الآمال ، ج 2 ، ص1567.
2. لباب الانساب ، ج 1 ، ص594 ؛ الأصیلی ، ص180 ؛ ارشاد مفید ، ج ، ص ؛ تحفةالازهار ، ج2 ، ص123و 322 ؛ سراج الانساب ، ص72 ؛ نوارالمشعشعین ، ج 2 ، ص255 ؛ مسندالامام الکاظم ، ج 2 ، ص186 ؛ حیاة الامام موسی بن جعفر ، ج 2 ، ص 419 ؛ زندگانی حضرت امام موسی کاظم ، ج2 ، ص275 و....
3. لغت نامه دهخدا ، ج18، ص214 . 4. کتاب نقض ، ص 588 .
5. تحفة اازائر ، ص508 ( چاپ سنگی) . 6. لباب الأنساب ، ج2 ، ص594 .
7. الأصیلی ، ص180 . 8 . تحفة الازهار ، ج 2 ، ص 322 .
ابوالقاسم حمزه که به قول اصح در سوسفید تُرشیز مدفوین و مرقد شریفش مطاف مردم آن ولایت است . 1
میرزا محمّد باقر موسوی خوانساری اصفهانی می نویسد :
قبر الإمامزاده حمزۀ بن موسی بن جعفر (علیه السّلام) المدفون بالرّی ، وهوهناک مزار إلی زماننا هذا . 2
ایرج افشار سیستانی می نویسد:
آرامگاه حمزة موسی الرضا (علیه السّلام) سرشناس به حمزۀ رضا در شش کیلومتری شمال باختری شيروان قرار دارد . 3
نیزگوید:
زیارتگاه و بارگاهی که در باغمزار کاشمر بنا شده است،به حضرت حمزه فرزند موسی بن جعفر علیه السّلام منسوب است . 4
رضاقلی هدایت می نویسد:
بعد از مراجعت از فزوین ، همشیــرۀ شـاه … را به قم بردند و در جوار ... سید حمــزه موسـوی به خاک سپردند . 5
ملامحمّد باقرکجوری می نویسد:
امامزاده حمزه مدفون در ری است . 6
شیخ محمّد علی اردستانی قمی معتقد است:
حمزة بن امام موسی بن جعفر علیه السّلام درقم مدفون است . 7
عباس فیض می نویسد:
نسبت به مدفون بودن او در شیراز دلایل و مدارک متقنی وجود دارد . 8
وی ادامه می دهد:
حضرت حجة الاسلام آقای آقا سید شهاب الدین مرعشی نجفی نزیل قم هم که امروزه سرور علمای انساب عصر شمرده می شود،همین عقیده را تأیید وبر صحت آن هم شواهد و دلایلی اقامه می نماید . 9
مؤلف تاریخ قم نیز معتقد است که حمزة بن موسی بن جعفر درقم مدفون شده است . 10
اگر سری به کتابهای تاریخ شهرهایی که نامشان به عنوان محل دفن حمزة بن موسی (عليه السّلام) ذکر شد بزنيم ، می بینیم که هرکدام از نویسنـدگان برای اثبات صحّت ادعـای خود دلایلی اقامه کرده و در
1. عالم آرای عباسی ، ج1 ، ص17 . 2. روضات الجنات ، ج4 ، ص212 .
3. استان خراسان ، ص 105 . 4. همان ، ص114.
5. روضة الصفای ناصری ، ج11،ص6340 6. جنةالنعیم ، ص 486.
7 . انوارالمشعشعین ، ج2 ، ص261. 8. بدرفروزان ، ص72.
9. همان ، ص73. 10 . تاریخ قم ، ص116.
صدد پاسخ به سایر نظریات و ردّ آنها بوده اند.اکنون نظریات تحلیلی هرکدام از نویسندگان را نقل کرده، ازکنارهم قراردادن استدلالها سعی می نماییم تا به نظر درست تر برسیم .
الف. کاشمر (تُرشیز)
صاحب بدر فروزان می نویسد:
نسبت به مدفون بودن حمزة بن امام موسی الکاظم علیه السّلام در تُرشیزسند و مدرک وحتی قول صریحی هم از علمای انساب و رجال دیده نمی شود ، جزآنکه در طی حالات حمزه و تعیین مدفن آن جناب ضمن نقل اختلافاتی که در محل دفن آن امـامزاده بین علمای انسـاب راه یافته ، بدین قـول هم اشـاره گردیده ، می نویسند: « و برخی مدفن آن جناب را در تُرشیز دانسته اند ». ولی این عده کیانند و مدرکشان چیست ، معلوم نیست . و ما منکر نیستیم که در تُرشیز هم امامزاده ای به نام حمزه وجود دارد ؛ ولی این حمزه کیست و نسبتش چیست ، جای تأمل است . و به گفته و عقیدۀ عوام هم که ناشی از وجود یک بقعه منتسب به حمزه درتُرشیز باشد و با مثلاً مولود از اظهارت خدام آن بقعه دائر بر اینکه این حمزه ، همان حمزة بن موسی الکاظم علیه السّلام است گردد ، نمی توان اعتماد واتکا نمود . وعلی هذا ، این عقیدت به کلی بی اصل و اصولاً بدان توجهی نشاید . 1
ملاهاشم خراسانی می نویسد :
بقعه و بارگاهی که در باغمزار تُرشیز بنا شده است ، به حضرت حمزه فرزند موسی بن جعفر (علیه السّلام) منسوب است . 2
ایرج افشار سیستانی می نویسد:
زیارتگاه و بارگاهی که در باغمزار کاشمر بنا شده است ، به حضرت حمزه ، فرزند موسی بن جعفر (علیه السّلام) منسوب است .
به هنگام جستجو در احوال جناب حمزة بن موسی کاظم (علیه السّلام) نکته قابل توجهی به چشم می خورد وآن،اینکه اکثرکسانی که دربارۀ ایشان قلم زده اند ، نقل کرده اند که اسکندر بیک منش در عالم آرای عباسی می نویسد:
نسب این سلسله جلیله به جناب حمزة بن موسی علیه السّلام منتهی ومدفن وی درقریه ای از قرای شیراز است و سلاطین صفویه برروی تربت او بقعه رفیعی بنا نهاده ، موقوفات بسیاری هم برای آن قرار داده اند . 3
با مراجعه به کتاب عالم آرای عباسی و جستجو درصفحات آن وحتی چاپهای متعدد آن نشانی ازآنچه ناقلان مطلب یاد شده آورده اند یافت نمی شود ، بلکه آنچه در ابتدای جلد اول کتاب آمده است ، چنین است :
1. بدر فروزان ، ص62 . 2. منتخب التواریخ ، ص707 .
3. بدرفروزان ، ص 59 ؛ منتهی الآمال ، ج 3 ، ص 1567 ؛ امامزادگان ری ، ج 1 ، ص342 ؛ انوار المشعشعین ، ج 2 ، ص 255 ؛ اختران تابناک ، ص 213 ؛ جنة النعیم ، ص 485 ؛ بدایع الانوار ، ص 186 (به نقل از امامزادگان ری) ؛ زندگانی امام موسی کاظم (علیه السّلام) ، ج 2 ص 275 .
سلسلۀ انتساب … به اتفاق علمای انساب از اولاد نامدار حضرت کاظم (علیه السّلام) نسب همایونی به امامزاده عالی مقام ، ابوالقاسم حمزة که به قول اصح در سوسفید تُرشیز مدفون و مرقد شریفش مطاف مردم آن ولایت است ، منتهی می گردد . 1
ظاهراً سراین خطای فراگیر آن است که کتاب عالم آرای عباسی دراختیار نویسندگان کتب یاد شده در پانوشت این صفحه نبوده ، آنها به نقل جنّة النعیم اعتماد کرده این مطلب را از آنجا نقل کرده اند .
افزودنی است که صحت ادعای اسکند بیک منشی نیز بر رسیدنی است،که در صفحات آتی بدان پرداخته خواهد شد .
نکته قابل توجه آنکه ظاهراً در عبارت کتاب تحفة الازهار نیز تصحیفی صورت پذیرفته و باید سوسفیدترشیز مراد کتاب باشد ، نه سوسعرتُرتسبر ، 2 به قرینه آنکه وی محل روستا را خراسان دانسته و درخراسان چنین محلی شناخته نشده ، بلکه ترشیز را ترسیز ، ترتسیزوترسیس ، ترشیش و ترشش و … خوانده اند. 3 پس این چنین احتمالی خالی از وجه نیست .
نیز محل دفن جناب حمزه در باغی دانسته شده که باز با بقعه موجود درکاشمر سازگار است؛ زیرا بقعه در محلی است که بدان باغمزار گفته می شود.در تاریخ کاشمرآمده است .
… باغمزار سید حمزه یکی از زیبا ترین باغات ایران است که عنواناً باغمزار خوانده می شود . باغمزار کاشمر در حالی که دریکی از خیابانهای شمالی شهر کاشمر بر سکویی بلندتر از قاعده شهر قرارگرفته است، از زیبایی چشمگیر سروهای باستانی نیز برخوردار است …. 4
هرچند نقل ضامن بن شد قم بر بقعه موجود درکاشمر قابل تطبیق است ، اما در اصل مطلب می توان تردید نمود و آن اینکه نویسنده مدعی شده است که :
سافرمع أخیه الإمام علی الرضا (علیه السّلام) خرج علیه قوم من رؤساء المأمون ، فقتلوه…. 5
صرف نظر ازاینکه همراهی او با امام باید ثابت شود ، و مورخی بدان تصریح نکرده است ، بایدگفت که کشتن همراهان امام (علیه السّلام) به دستور مأمون معقول به نظر نمی رسد ؛ چراکه امام رضا (علیه السّلام) به دستورمأمون جهت پذیرفتن ولایتعهدی به خراسان می رفت .
مرحوم محمّد علی عالمی می نویسد:
دلیل عدم صحت این داستان آن است که اگر مهاجمین ، امام را شناختند و دشمنی شخصی با دستوری از مأمون داشتند ، می باید امام را شهید کنند . و اگر نشناختند ، چه جهت می تواند انگیزه این عمل باشد ؛ مخصوصاً
1. عالم آرای عباسی ، ج 1، ص17. 2. تحفةالازهار ، ج 2 ، ص322 .
3. تاريخ کاشمر ، ص 14 . 4. همان ، ص 119 .
5. تحفةالازهار ، ج 2 ، ص322 .
طبق همین نقل ، حمزه غلام وار در خدمت امام بوده و مسلماً هرگز نسبت به نوکر و غلامش دشمنی نمی ورزید ؛ مضافاً آنکه به همین سادگی ، امام برادرش را دفن کند و کمترین اعتراض یا گله ای از مأمون نکند و یا قاتل را تعقیب نکند ، بعید است . 1
بنابراین دلیل قابل قبولی بر مدفون بودن حضرت حمزة بن موسی (علیه السّلام) که فرزند بی واسطه حضرت امام کاظم (علیه السّلام) باشد ، درتُرشیز وجود ندارد. ممکن است مدفون دراین بقعه ، حمزة بن حمزة موسی (علیه السّلام) باشد ؛ زیرا اختلافی میان عالمان انساب و تاریخ نسبت به مدفون بودن حمزة بن حمزة در خراسان2 وجود ندارد .
ب. سیـرجـان
جزآنچه در لباب الأنساب آمده ، دلیل دیگری برمدفون بودن حمزة بن موسی (علیه السّلام) در سیرجان کرمان وجود ندارد. درآنجا آمده است:
أمّا حمزة بن موسی فأمّه امّ ولد ، و هو مدفون بالسیرجان من کرمان . 3
اگردر سیرجان فرزند بلافصلی از امام هفتم وجود داشت ، قطعا ً مزار او دربین مردم آن سامان مشهور و معروف بود ، درحالی که در سیرجان امامزاده ای با این عنوان یافت نمی گردد. در منتقلة الطالبیة آمده است:
… ذکر من ورد بسیرجان … منهم ولد موسی الکاظم (علیه السّلام) بسیرجان ، ابوالحسن علی بن ابراهیم بن محمّد بن موسی الکاظم (علیه السّلام) . 4
ج. شیــراز
دربارۀ مدفون بودن حمزة بن موسی در شیراز ادعاهایی شده است. برخی با نقل ناصحیح ازعالم آرای عباسی– همان گونه که اشاره شد– مدفن او را در شیراز می دانند .
مرحوم عباس فیض می نویسد:
صاحب کتاب بدایع الانوار به مدفون بودن حمزة امام موسی (علیه السّلام) تصریح نموده و بر طبق مدعای خود هم دلیلی ذکرکرده است و می نگارد که در مدفن حمزة بن امام موسی (علیه السّلام) خلاف است . صاحب کتاب مجدی– که سید ابوالحسن علی بن محمّد علوی است – در کتاب خود آورده است که حمزة بن امام موسی (علیه السّلام) مکنی به ابی القاسم قبرش در اسطخر شیراز معروف و مشهور و زیارتگاه مردم نزدیک و دور است . 5
1. شاگردان مکتب ائمّه (عليهم السّلام) ، ج 2 ، ص 106 .
2. المجدی ، ص 117؛ عمذةالطالب ، ص 208 ؛ سراج الأنساب ، ص76 ؛ الأصیلی ص180 ؛ الفصول الفخریه ص141 ، مسند الامام الکاظم ، ج 1 ، ص 186 ؛ منتهی الآمال ج 3 ، ص 1568. 3. لباب الأنساب ، ج 2 ، ص 594 .
4. منتقلة الطالبیة ، ص 179 . 5. بدر فروزان ، ص 61 .
هرچند راقم این سطور برکتاب بدایع الانوار دست نیافته است- آن سان که دیگران نیزکتاب وی را نیافته ، برنقل مرحوم فیض اکتفاکرده اند 1 ـ ، ولی در صورت رؤیت هم این ادّعا گرهی از این ماجرا باز نکرده ، راهی نمی گشاید ؛ زیرا با مراجعه به کتاب المجدی در می یابیم که مؤلف آن،کلامی مغایربا مدعای صاحب بدایع الانوار قلمی نموده است:
و ولدحمزة بن موسی الکاظم و کان کوفیاً و ینجل و هو لأم ولد ثلاثة ذکور و ثمانی أناث فالذکور علی و قبره بباب اسطخر من شیراز …. 2
چنانکه ملاحظه میشود نظر صاحب کتاب المجدی این است که فرزند حمزة بن موسی (علیه السّلام) یعنی علی بن حمزه در اسطخرشیراز مدفون است ، نه خود آن جناب ؛ آن گونه که در سایر کتب انساب نیز آمده است ؛ حتی برخی علی بن حمزة بن حمزة را در شیراز مدفون می دانند :
و کان له علی بن حمزه مضی دارجاً و هو المدفون بشیراز خارج باب اصطخر ، له مشهد یزار. 3
ونسل حمزة بن موسی الکاظم از دو پسرند: حمزة و القاسم و او را پسری است ، علی بن حمزه که در باب اصطخر در خارج شیراز مدفون است . 4
عقب ابوالقاسم حمزة بن امام موسی کاظم (علیه السّلام) از دوپسرند: حمزه وابو محمّد قاسم .
واو را پسری دیگر بود علی نام ، درباب خارج شیراز مدفون است ؛ اما نسل ندارد . 5
از آنچه تا به حال قلمی شده ، دلیلی بردفن حمزة بن موسی الکاظم (علیه السّلام) به دست نیامد ؛ اما باید دیدکه مرحوم عباس فیض ، مدافع مدفون بودن آن جناب در شیراز ، چه دلایلی اقامه می نماید. او پس از نقل کلام نویسنده بدایع الانوار و بیان بطلان آن می گوید :
چگونه می توان مدفن حمزة بن امام موسی (علیه السّلام) را در شیراز با این که بیش از پانصد سال است که مزار تمام علما و دانشمندان است و درکتب متعددی هم تصریح دارد ، انکارکرد ؟ 6
آنگاه دلایل خویش را بر می شمارد و می گوید:
چون خود سلاطین صفوی هم به مدفون بودن جدّ خود شاهزاده حمزه در شیراز معتقد بوده اند ، بدین جهت بر روی تربت او هم بقعـه ای مجلل و قبّه ای مرتفع بنـا نهاده ، موقوفات چندی هم برای آن قرار داده اند . 7
مرحوم فیض انتساب صفویه را به حمزة بن موسی علیه السّلام را قطعی فرض کرده ، ساخت بقعه را مؤید دفن ایشان در شیراز دانست است.در این مقام بایدگفت که سیادت صفویه به اثبات نرسیده است و برخی از مورخان در صحت انتساب این خاندان به اهل بیت علیهم السّلام تردید روا داشته اند .
1. ر.ک:امامزادگان ری،ج1،ص342. 2. المجدی،ص117.
3. عمدة الطالب ،ص208. 4. الفصول الفخریة ،ص141.
5. سراج الأنساب، ص76. 6 . بدر فروزان ، ص 66 .
7. همان ، ص 68 .
یکی از مورّخان معاصر می نویسد :
شیخ صفی و تبارش سید نبوده اند و اینکه در منابع صفوی آنان را سید نوشته اند ، جعلی است . و این امرنخستین بار در عهد شاه طهماسب صفوی و به دستور او میرابوالفتح نامی که مأمور تنقیح صفوة الصفای ابن بزاز بود ، درآن کتاب دخل و تصرف کرده و این شجره نامۀ جعلی را ساخته و پرداخته است .
وی به نسخه قدیمی از صفوة الصفا دست می بایدکه قبل ازتأسیس سلسلۀ صفویه کتابت شده است و در آن نسخه نشانی از این شجره نامه مشاهده نمی کند و از این رو در صدد تحقیق بر آمده ، می نویسد :
------------------ 1. بدر فروزان،ص66. 2.همان ص68.
نخست، این تبارنامه درکتاب إبن بزاز نوشته شده ،سپس دیگرکتاب نویسان از میرخواند درحبیب السیر و میریحیی قزوینی در لب التواریخ و اسکندر بیک درعالم آرا و شیخ گیلانی در سلسلة النسب ازآن نقل کرده اند.
همو می افزاید :
در برخی نسخه ها از جمله در نسخه کتابخانه مسجد سپهسالار جمله هایی که پیش از شجره نسب است ، آورده نشده و شجره نیز به رویّه ای دیگر است .
و باز می افزاید :
شیخ حسین کاتب اردبیلی(از پیروان خاندان صفوی ) از کتاب انن بزار نسخه هایی نوشته و درهمه آنها دست برده است .1
میرزا ابوالفتح حسینی شریفی- که از او به عنوان تحریف گرشده است - شاید برای توجیه عمل خود است که در دیباچه کتاب می گوید:
مشایخ صفویه تقیّه می کرده و نسب خود را ابراز نمی کردند. 2
دیگر دلیلی که شاید صحت سیادت تبار صفوی را با تردید مواجه سازد، کتابه ای است که در بالای ایوان طلا در صحن عتیق حرم مطهر حضرت معصومه علیها السّلام در قم قرار دارد .در آن آمده است :
…السلطان بن السلطان بن السلطان ابوالمظفر شاه اسمعیل بهار درخان …3
چنان که مشاهده می شود در این کتابه که تاریخ رجب سال 925 قمری درآن به چشم می خورد و در عصرشاه اسماعیل نوشته شده، اشاره ای به سیادت ایشان نگردیده ست، درحالی که در سایر اماکنی که از زمان شاه طهماسب به بعد بنا شده وحتی درکتابه دیگری که درحرم مطهرحضرت معصومه علیها السّلام با نام شاه طهماسب است ، او موسوی خوانده شده است .4
1.مجموعه78مقاله و گفتارازاحمدکسروی،ص55-86. 2.فهرست کتابخانه سپهسالار،ص176. 3.کتابه های حرم مطهرحضرت معصومه و ....،ص40. 4. همان ،ص.
کلام مرحوم فیض حاکی ازآن بود که چون سلاطین صفوی مزار موجود در شیراز را جد خود می دانسته اند، برای آن بقعه و بارگاه ساخته اند فارغ از آنکه از نسل حمزه بن موسی بودن و حتی سید بودن تبار صفوی را مخدوش بدانیم ، باید بگوییم که خاندان صفوی هر جا که بقعه ای یا مزاری را به حمزة بن موسی منسوب دیده اند،درعمران آن کوشیده اند از برای نمونه به موردی اشاره می شود .
وقتی سلطان حسین صفوی قصد زیارت حضرت رضا علیه السّلام را داشته،در مسیر خود از تهران می گذرد و بنابر آنچه در وقف نامه نوشته شده، اراضی دو لاب تهران را وقف امامزاده حمزۀ مدفون در ری می نماید.و در وقف نامه که به مهرسلطان حسین مختوم است و به تأیید جمعی از علمای اصفهان از جمله خاتون آبادی رسیده نوشته شده :
…سلسله علیه صفویه از اصل اصیل آن امامزاده لازم التکریم و التجلیل منشعب می شود ….1
دلیل دیگر که مرحوم فیض اقامه می کند، قول نویسنده سراج الأنساب است . فیض می نویسد:
و ثالثاً، تصریح مؤلف کتاب سراج الأنساب بر مدفون بودن او در شیراز .2
باید در پاسخ مرحوم فیض گفته شود که چرا مرتکب خطایی شده است قبلاً در ارتکاب آن برصاحب بدایع الانوارخرده گرفته است . چنانکه قبلاً نقل شد ، نویسندۀ سراج الأنساب قبرعلی بن حمزه را درخارج شیراز می د اند نه قبر حمزة بن موسی علیه السّلام .3
دلیل دیگر فیض نطر مرحوم آیة الله مر عشی نجفی است ، آنجا که می گوید :
و حضرت حجة الاسلام آقای سید شهاب الدین مرعشی نجفی ، نزیل قم هم که امروزه سرور علمای انساب عصر شمرده می شود، همین عقیده را تأیید وبر صحت آن همه شواهد و دلایلی اقامه می نماید.4
باید گفت که گرچه نظریه اولیه آیة الله مرعشی نجفی قدس سره برمدفون بودن
1. تاریخچه اوقات اصفهان،ص266-276. 2.بدر فروزان،ص72. 3.سراج الانساب ،ص 76. 4. بدر فروزان، ص73.
جناب حمزة بن موسی در شیراز بوده، ولی احتمال مدفون بودن آن حضرت در
ری یا قم را نیز نفی نفرموده است.1
د. قم
یکی از نقاطی که گفته شده محل دفن امامزاده حمزه است، شهرمقدس قم است. بقعه ای در یکی از محلات شهر وجود دارد که به آن امامزاده منسوب است. برخی از نویسندگانی که در بارۀ امامزاده حمزه تحقیق نموده اند ، براین باورند که بقعه مذکور قطعاً ازآن حمزة بن موسی علیه السّلام است .
یکی از قدیمی ترین منابعی که در باره قم به رشته تحریر درآمده است ، کتاب تاریخ قم نوشتۀ حسن بن محمّد بن حسن شیبانی قمی است که از قدمای علمای اصحاب بوده و در قرن چهارم می زیسته است.او در کتاب خود می نویسد:
وبعدازآن ، بریهه زن موسی بن محمّد بن علی بن موسی وفات یافت و به جنب مشهد او ، او را دفن کردند و پسران عم او یحیی و ابراهیم، پسران جعفر بن علی الکذاب ،از بریهه میراث گرفتند. چون بریهه به قم وفات یافت،ایشان به قم نبودند، چون ازآن آگاهی یافتند، به قم آمدند و ترکۀ او را بر داشتند .
ابراهیم،دیگر باره از قم برفت و یحیی صوفی به قم اقامت کرد و به میدان زکریا بن آدم ، به نزدیک مشهد حمزة بن موسی بن جعفر علیه السّلام وطن و مقام گرفت و ساکن بود. 2
گفته شده که مراد از میدان زکریا بن آدم ، همین میدانی است که امروزه به میدان کهنه مشهور است.3
نیز رضاقلی خان هدایت می نویسد :
بعد ازمراجعت به قزوین،همشیرۀ شاه[طهماسب]که خیرات ومبرّات بی شماراز
1.ر.ک:زندگانی حضرت عبدالعظیم حسنی،رازی ،ص142. 2 . تاریخ قم، ص 216. 3. انوار المشعشعین، ج2، ص259.
او به ظهور آمده بود و شاه با وی کمال مؤانست داشت رحلت کرد.جنازۀ او را به قم بردند و درجوار حضرت معصومۀ عظمی و محبوبۀکبری علیهما السّلام وسید حمزه موسوی که از آبا و اجداد سادات امجاد صفویه بود به خاک سپردند .1
نویسندۀکتاب انوارالمشعشعین پس ازنقل عبارت کتاب تاریخ قم قلمی می نمایدکه: عبارت کتاب تاریخ قم دلالت دارد برآنکه حمزة بن امام موسی علیه السّلام ،همین شاهزاده حمزه ایست که در قم می باشد…صاحب تاریخ قم در قم بوده و از احوالات و اهل آن ، و احوالات امامزاده هایی که در قم بوده اند ، با اطّلاع و با بصیرت بوده، وعصر او قریب به عصرآنها که در قم مدفون بوده اند بوده است… از چنین کتاب معتبری (تاریخ قم ) مستفاد می شود که حمزة بن امام موسی بن جعفر در قم مدفون است و مدفن او در بقعۀ مبارکۀ واقعه در محله ای است که مشهور است آن محله به اسم شریف آن بزرگوار و چه بسیار کشف و کرامات از روح مقدّس شریف آن بزرگوار در مقام بروز و ظهور رسیده که قابل انکار نیست؛ از قبیل شفا دادن کور و افلیج و صاحبان امراض مزمنه.2
جناب عباس فیض نظرمؤلف انوار المشعشعین را نپذیرفته،با استفاده از سایر مطالبی که درکتاب تاریخ قم آمده،مدفون در شاهزاده حمزه را حمزة بن احمد بن اسحق بن ابراهیم بن موسی بن ابراهیم بن امام موسی کاظم علیه السّلام می داند و تعبیر حمزة بن موسی علیه السّلام را برای او نوعی مسامحه می داند.استدلال او این چنین است :
بیان مؤلف تاریخ قم هم …نسبت به مدفون حمزة بن موسی علیه السّلام در قم صراحتی ندارد.واگر حقیقتاً حمزة بن امام موسی کاظم علیه السّلام به قم آمده بود و در این شهر هم وفات کرده بود، با تمام جلالت قدر ومنزلتی که دارا بوده و با اینکه فرزند بلاواسطه امام هم می باشد، چگونه ممکن است که درتاریخ قم از ورود و وفات او اثری نباشد؟ و با اینکه مؤلف تاریخ تا سال 378 قمری هم که مشغول تألیف آن کتاب بوده است، ازتمام سادات حتی آنهایی که تا امام چندین واسطه هم دارند، از ممدوحین ویاکسانی که دربارۀ آنها مدح شده از مدفونین به قم و یا غیرآنها به
1. روضةالصفای ناصری، ج11، ص،6340 2.انوارالمشعشعین،ج2،ص259-261.
طور کلی و بدون استثنا نام برده، حالات هر یک را جدا جدا ذکر کرده است ، چگونه تصور می شود که از حمزة بن امام موسی علیه السّلام …اسم نبرده باشد و از ورود و توقف و وفات او… خبر نداده باشد ، ولی در موقعی که منزل یحیی صوفی را می خواهد تعیین کند ، از مشهد او بدون هیچ گونه سابقه ای اسم ببرد .
…شاهزاده حمزه …به طور قطع فرزندمع الواسطه امام است …در باب سوم ازکتاب تاریخ مزبور در طی حالات ابراهیم بن موسی الکاظم علیه السّلام و احفاد او و اسحاق و فرزندان او می نویسدکه…حمزه بن حسین نیز دراین شهردارای موقعیت بزرگی بوده و درهمین شهرهم وفات یافته …مؤلف تاریخ مزبور هم مرادش ازحمزة بن امام موسی علیه السّلام همین حمزه بن حسین است… که بدیهی است این معنا از روی مسامحه و موافق بیایات عرفی علمای انساب و رجال و مطابق با مکالمات معمولی مردم است که برای معرفی اشخاص ، نام طرف را با اسم جد اعلای او- که واجد مقام وموقعیت بزرگ بوده -…قرین ساخته و توأماً ذکر نموده ، نام پدر و جد او را اسقاط می نمایند.1
محمّد حسین ناصرالشریعه نیز نظری چون فیض داشته ، می نگارد:
[ مؤلف تاریخ قم ] حمزه را بی واسطه،اولاد حضرت ذکر می کند ، ولی در ذکرسادات حسینیه و موسویه- که به قم وارد شدند- حمزه را ذکر نمی کند و در سادات صادقیه به چند واسطه حمزه نامی ذکر می کند . 2
جناب فیض قول مؤلف روضة الصفای ناصری را نیز نپذیرفته، معتقد است که علی رغم عدم تصریح وی،چون رضاقلی هدایت درعلم انساب ورجال بصیرتی ندارد، بیان او در این قسمت حجیت نخواهد داشت .3
همچنین او می نویسدکه حمزه ای که در قم مدفون و مشهدش مزار مردم آن دیاراست ،اهالی در بارۀ او عقیدتی تام داشته، متداعیین نام او را در حلف و اختلاف
1. بدرفروزان ،ص68-70. 2. تاریخ قم،ناصرالشریعه،ص116 3.بدر فروزان،ص67-68.
قاطع دعوا شمرده،معتقدند که هرکس به اسم اوسوگندی دروغ و برخلاف حقیقت یادکند، بی شبهه، به جزای خود هر چه زودترخواهد رسید .1
هـ. ری
در ری و در جوار مرقد سیّدالکریم حضرت عبدالعظیم علیه السّلام نیزمزاری هست که به حمزة بن موسی علیه السّلام منسوب است. شاید شهرت این مزار درانتساب به جناب حمزه بیشتر ازسایر نقاط باشد، چنانکه صاحب بدایع الانوار برحسب نقل انوار المشعشعین نوشته است .2
هرچند هیچ یک از علمای انساب تصریح بردفن حمزة بن موسی علیه السّلام در ری ننموده اند، ولی قراینی که بر دفن وی در آن مکان در دست است، این احتمال را تقویت می نماید.
نجاشی در رجال خود می نویسد :
حدّثنا جعفر بن محمّد ابوالقاسم ، قال: حدّثنا علی بن الحسین سعدآبادی، قال : حدّثنا احمد بن محمّد بن خالد البرقی، قال:کان عبدالعظیم ورد الرّی هارباً من السلطان ، وسکن سرباً فی دار رجل من الشیعة فی سکة المولی، وکان یعبدالله فی ذلک السرب ، و یصوم نهاره ، و یقوم لیله ، وکان یخرج مستتراً فیزور القبر المقابل قبره و بینهما الطریق ویقول:«هوقبر رجل من ولد موسی بن جعفر علیه السّلام » ؛
…احمد بن خالد برقی می گوید:عبدالعظیم درحال خوف و فرار ازخلیفه وارد شهر ری گردید، و درسرداب منزل یکی از شیعیان درسکة المولی ساکن شد.
وی درآن« زیرزمین خدای را عبادت می کرد و روزها را روزه وشبها را به نماز می پرداخت.وی گاهی مخفیانه ازآن منزل خارج می شد و قبری را که در مقابل قبر او واقع شده زیارت می کرد. بین آن دو قبر راهی واقع شده بود . او ( حضرت عبدالعظیم علیه السّلام ) می فرمود:« این قبر یکی از فرزندان موسی بن جعفر است» .3
1. همان ،ص 16. 2. انوارالمشعشعین ، ج2،ص256. 3. رجال النجاشی،ص248،ش 653 ؛
منتهی الآمال،ج3 ، ص 1567.
علامه محمّد باقر مجلسی گوید:
قبرشریف امامزاده حمزه فرزند حضرت امام موسی علیه السّلام نزدیک قبر حضرت عبدالعظیم هست ، و ظاهراً همان امامزاد باشد که عبدالعظیم زیارت او می کرده است . 1
نیز همو می نویسد:
امّا حمزة بن موسی علیه السّلام فهومدفون فی الری فی القریة المعروف بشاهزاده عبدالعظیمم علیه السّلام وله قبة و صحن و خدام ، و کان الشاهزاده عبدالعظیم علیه السّلام علی جلالة شأنه و عظم قدره ، یزوره أیّام اقامته فی الری کان بخفی ذلک علی عامة الناس ، و قد أمرإلی بعض خواصه أنّه قبر رجل من أبناء موسی بن جعفر علیه السّلام .2
ملا محمّد باقرکجوری مازندارنی می نوسید:
آنچه مشهور و معروف است و جمعی از اهل تهران – که با فضل و اطّلاعند – براین نهج معتقدند و جز این عقیده ندارند ، حضرت عبدالعظیم به زیادت امامزاده حمزة بن موسی بن جعفرعلیه السّلام مشرف شده و فقره زیارت « یا نور المشرق المضیء الأنوار و یا زائر قبر خیر رجل من ولد موسی بن جعفر»آن بزرگوار است .
نیزهمواز قاضی نورالله شوشتری درکتاب مجالس المؤمنین نقل میکندکه فرمود:
ری مدفن سید حمزه موسوی و سید عبدالله ابیض و امامزاده لازم التعظیم سیدعبدالعظیم است .3
صاحب بدیع الانوار درحالی که مدفون بودن حمزة بن نوسی علیه السّلام را در ری نپذیرفته، ایرادهای خویش را بر اقوال یادشده این گونه بیان می دارد:
…آنکه نجاشی اسم نبرده وحضرت عبدالعظیم اسمش را نفرموده…آنکه قاضی نورالله شوشتری در کتاب مجالس المؤمنین نوشته،کجا دلالت دارد که این امامزاده ، حمزة بن امام موسی علیه السّلام است که حضرت عبد العظیم را حسنی گفته ، پس باید آن جناب را نیز با امام واسطه درمبیان نباشد، و حال آنکه چهارپشت در میان آن جناب و امام حسن علیه السّلام
1. تحفة الزائر، ص508. 2.بحارالأنوار ج48،ص312. همان، ص486.
فاصله می باشد…نوشته عبدالعظیم حسنی وسید حمزه موسوی ، و از لفظ حسنی و موسوی فاصله آشکار است نه آنکه فاصله نباشد…1
اردستانی قمی نیز پس از نقل گفتار صاحب بدایع الانوار،سخنان وی را تأیید نموده ، ایرادها را وارد می داند.2 همچنین عباس فیض ایرادهای نویسنده بدایع الانوار را به نقل از انوار المشعشعین نقل کرده و سخنی زاید برآن ندارد.3
درکتاب جنةالمأوی فی ذکرمن فاز بلقاء الحجةعلیه السّلام میرزاحسین نوری طیرسی-که در انتهای جلد53 بحارالانوار به چاپ رسیده است- رخدادی از قول سید مهدی حسینی قزوینی نقل گردیده است که برخی آن را مؤید نظر یۀ مدفون بودن جناب جمزةبن موسی علیه السّلام در ری دانسته اند ،4 وآن چنین است :
قال (سید مهدی حسینی قزوینی) سلمه الله:و حدثنی الوالد(سید احمد حسینی قزوینی )- اعلی الله مقامه– قال: لازمت الخروج إلی الجزیرة مدة مدیدة لأجل إرشاد عشائر بنی زبیدإلی مذهب الحق،(وکانوا کلّهم علی رأی أهل التسنن و ببرکة هدایة الوالد قدس سرّه وإرشاده،رجعوا إلی مذهب الإمامیة-کما هم علیه الان -وهم عدد کبیر،یزیدون علی عشرة آلاف نفس). وکان فی الجزیرة مزار معروف بقبرالحمزة بن الکاظم یزوره الناس و یذکرون له کرامات کثیرة ،وحوله قریة تحتوی علی مائة دار تقریباً.
قال قدس سره : فکنت استطرق الجزیرة و أمّرُعلیه ولا أزروه لما صحّ عندی أن الحمزة بن الکاظم مقبور فی الرّی مع عبدالعظیم الحسنی، فخرجت مرّةً علی عادتی و نزلت ضیفاً عند أهل تلک القریة ، فتوقعوا منّی أن أزور المرقد المذکور ، فابیت و قلت لهم لا أزرو من لا أعرف، وکان المزار المذکور قلّت رغیة الناس فیه لإعراضی عنه
ثم رکبت من عندهم و بثّ تلک اللیلة فی قریة المزیدیة عند بعض ساداتها، فلمّا کان وقت
1. انوار المشعشعین ، ج2، ص 256-257. 2. همان ، ص 258. 3. بدر فروزان ، ص59-66. 4. ر.ک: شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام ، ج 2 ،ص103؛ اختران فروزان ری و طهران ، ص58 ؛ امامزادگان ری ، ج1، ص361.
السحر جلست لنافلة اللیل وتهیأت للصلاة ، فلّما صلیت النافلة ، بقیت أرتقب طلوع الفجر ، وأنا علی هیئت التعقیب، إذ دخل علّی سیّد أعرفه بالصلاح و التقوی من سادة تلک القریة فسلّم وجلس.ثم قال:یا مولانا ، بالأمس تضیفت أهل قریة الحمزة ، و ما زرته ؟ قلت : نعم . قال:ولم ذلک ؟ قلت : لأنی لا أزور من لا أعرف ، والحمزة بن الکاظم مدفون بالری . فقال :ربّ مشهور لا أصل له،لیس هذا قبر الحمزة بن موسی الکاظم و إن اشتهر أنه کذلک،بل هو قبر أبی یعلی حمزة بن القاسم العلوی العباسی ، احد علماء الإجازه و أهل حدیث، و قد ذکره أهل الرجال فی کتبهم ، و أثنوا علیه بالعلم و الورع .
فقلت فی نفسی: هذا السید من عوام السادة،و لیس من أهل الإطّلاع علی الرجال و الحدیث ، فلعلّه اخذ هذا الکلام عن بعض العلماء ،ثم قمت لأرتقب طلوع الفجر، فقام ذلک السید و خرج و أغفلت أن أسأله عمّن أخذ هذا ، الأن الفجر قد طلع و تشاغلت بالصلاة .
فلّما صلیت جلسة للتعقیب حتی طلع الشمس وکان معی جمله من کتب الرجال ، فنظرت فیها و إذا الحال کما ذکر، فجادنی أهل القریة المسلمین علیّ و فی جملهتم ذلک السید .
فقلت : جئتنی قبل الفخر وأخبرتنی عن قبر الحمزة ، أنه أبویعلی حمزة بن القااسم العلوی . فمن أین لک هذا عمّن أخذته ؟
فقال:والله ما جئتک قبل الفجر ولا رأیتک قبل هذه الساعة، ولقدکنت لیلة أمس بائتاً خارج القریة – فی مکان سمّاه – و سمعنا بقدومک فجئنا فی هذا الیوم زائرین لک .
فقلت لأهل القریة : الأن لزمنی الرجوع إلی زیارة الحمزة ، فإنیّ لا أشک فی أن الشخص الذی رأیته هوصاحب الأمر علیه السّلام قال: فرکبت أنا و جمیع أهل تلک القریة لزیارته ، و من ذلک الوقت ظهر هذا المزار ظهوراً تامّاً علی وجه صار بحیث تشدّ لرجال إلیه من الأماکن البعیدة .!
ازحکایت فوق دو نتیجه گرفته اند:اول آنکه ،عدم انکار مدفون بودن حمزة بن
1.بحار الانوار، ج53،ص286-287.
موسی علیه السّلام در ری از سوی حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) تاییدی است بر صحت انتساب مزار به آن امامزاده لازم التکریم ، و دیگر آنکه، مزاری که در حلّه است و مؤلف کتاب الأصیلی به حمزة بن موسی منسوب می داند ، قبرحمزة بن قاسم علوی عباسی است .
از همه آنچه مسطورشدونیز آنکه چنانچه مدفون در این بقعه از فرزندان موسی کاظم علیه السّلام باشد و عبدالعظیم حسنی علیه السّلام به زیارت او می رفته است ، و آنکه عبدالعظیم حسنی علیه السّلام درعهد زندگانی آن امام همام زاده شده، در دوران امامت امام هادی علیه السّلام بدرود حیات گفته است ، باید آن امامزاده ، فرزند بلافصل و یا فرزند فرزند امام کاظم علیه السّلام باشد با جستجو در کتب انساب و تاریخ به موردی بر نمی خوریم که کسی قایل باشدکه فرزند فرزندی از موسی کاظم علیه السّلام در ری مدفون است ، الا جنات جمزة بن موسی الکاظم علیه السّلام .
در نتیجه می توان یقین کرد که مدفن حمزة بن موسی الکاظم همان مزاری باسد که در شهر ری به وی منسوب است ؛ و الله العالم.
فرزندان حمزة بن موسی الکاظم علیه السّلام
عالمان علم انساب در نوشتجات خو د از سه فرزند حمزه سحن به میان آورده اند.آنها حمزة بن حمزة قاسم بن حمزه ، و علی بن حمزة را فرزندان حمزة بن موسی علیه السّلام می دانند و– چنانکه اشاره شد – از مدفن و اعقاب ایشان یاد کرده اند.1
ازآنجا که درکتب مختلف نظرات متفاوتی ارائه شده است ، ذکر عبارات آنان خالی از فایده نیست .
درلباب الانساب آمده است :
والعقب من حمزة بن موسی علیه السّلام حمزة بن حمزة ، و علی بن حمزة ، و القاسم بن حمزة ، اُمّ القاسم اُمّ ولد .
1.جمهرةانساب العرب ، ص62.
ومن اولاد حمزة ببلخ ، ابوالحسن علی بن حمزة بن حمزة بن موسی علیه السّلام .1
ابن عنبه می نویسد :
ونسل حمزة بن موسی الکاظم از دو پسرند:حمزه والقاسم ، و او را پسری دیگراست؛ علی بن حمزة.. اما نسل ندارد و بقیۀ حمزه از القاسم بن حمزه و او را اعرابی می خوانند .2
در الأصیلی آمده است :
واعف حمزة بن هذا من ولدیه:حمزة الثانی بخراسان و له أولاد ،والقاسم.و اُعقب القاسم بن حمزة من ولدیه: محمّد الاعرابی و احمد .3
نویسنده مسند الامام الکاظم علیه السّلام نقل می کند :
و عقبه کثیر ببلاد العجم . عقبه من رجلین:القاسم و حمزة .4
نیزمی گویند :
عقب ابوالقاسم حمزة الامام موسی کاظم علیه السّلام از دو پسرند: حمزه و ابو محمّد قاسم. و او را پسری دیگر بود علی نام ...اما نسل ندارد. و نسل حمزة بن حمزة به غایت اندک است . و حقیقت حال او چنان که باید معلوم نیست .5
کجوری مازندرانی می نویسد :
در کتاب انساب صحیح-که موجود نزد داعی است - ، نسل حمزة بن موسی علیه السّلام را از دو پسر دانسته است:حمزه و قاسم و گفته است حمزه را پسری است علی حده موسوم به علی …و نسل ندارد . و نسل حمزة بن حمزة اندک است و او را اعرابی می خوانند و برهمین طرق است صاحب کتاب عمدة الطالب …و درتاریخ گلشن آراست از امامزاده حمزه،غیراز علی و قاسم عقبی نماند . از این قرار منافی است با اینکه پسری حمزه نام داشته باشد .6
1.لباب الانساب ،ج2 ص594. 2.الفصول الفخریه،ص141. 3.الاصیلی،ص180. 4.مسند الامام الکاظم ،ص180. 5.سراج الانساب،ص76. 6.جنةالنعیم،ص486.
زیارت حضرت امامزاده حمزه علیه السّلام
ارواح مردگان ، پس از مرگ و خارج شدن جان از بدنشان ، ثابت و باقی اند و به نوعی – که مناسب آن جهان است – زنده اند ، بدین تفصیل که صاحبان ایمان خالص درآن عالم که عالم برزخ و زمان فاصله مابین مرگ و روز قیامت است ، در عیش و رفاه ، و برخوردار از الطاف و نعم پروردگارند .
دربعضی از روایات آمده کسانی که ارکان عقایدشان درست است ، جزء زنده های عالم برزخند. یادکردن مردگان و آنانی که رهسپار عالم دیگر شده اند ، بسیار مطلوب و جزء دستورات اکید اسلامی است .1 نیز گفته اند افرادی که امکان زیارت معصومان و ائمه اطهار علیهم السّلام را ندارند،مقابر و مزارهای اولیا و دوستان آنان را زیارت کنند،تا بدین وسیله هم برای زایران اجر و ثوابی منظور گردد و هم از این راه،دوستان و یارن مؤمن و پیرو پیشوایان اسلامی مورد تکریم و تجییل واقع شوند . امام رضا علیه السّلام فرموده است : من لم یقدر علی زیارتنا فلیزر صالحی موالینا ، یکتب له ثواب زیارتنا .2
جناب حمزة بن موسی الکاظم علیه السّلام علاوه بر آنکه از نسل خاندان رسالت است به شهادت آنچه یاد شد،از مؤمنان و صالحان است ؛ لذا زیارت او یکی از مصادیق فرمایش امام رضا علیه السّلام است .
علامه مجلسی قدس سرّه می نویسد :
درهر بلدی از بلاد،قبور منسوبه به اولاد ائمه علیهم السّلام بسیار است… و زیارت هر یک ازایشان که بدیشان معلوم نباشد ،خوب است و تعظیم ایشان متضمن تعظیم ائمه علیهم السّلام است.3
محدث قمی ازآقا جمال الدین خوانساری نقل می کند که درکتاب مزار خود نوشته است که در زیارت امامزاده حمزه می توان زیات امامزاده عبدالعظیم را خواند و فقرۀ
1. المصباح المنیر، ص32. 2. کامل الزیارات ،ص319. 3.تحفةالزائر،ص 508.
السّلام علیک یا ابا القاسم و فقرۀ بعد از آن ( ابن البسط المنتجب المجتبی ) را نباید خواند .1
مؤلف کتاب جنّة التعیم برای زیارت امامزاده حمزه زیارتی را بیان می کند که بدین شرح است :
صلوات الله و سلامه وتحیاته وبرکاته علیک یا سیّدی و مولای و علی اجدادک الهادین و آبائک المهدیین بعدد ما فی علمه ، من بدو خلقه و عوده إلیه .
السّلام علیک یا سیّد السادات ، السّلام علیک یا خیر من فاز با لسّعادات ، ثم الصّلاة و السّلام علیک ممّن زار مشهدک واستجار بمرقدک ، ومن قدم دارک و لزم جوارکُ فطوبی للزّائر والمزور، ومن توسّل بهما لرفع کلّ محذور ، وَاشهد اَنّ زائرک .
قام عندک حتی لحق بک، و اشهد انّک عند جدک و بابک و اشهد أنّ الله عظم بک شعائر دینه بعد مضّی قرون و سنینه .
السّلام علیک ایّها الولی الکریم و علی زائرک و مجاورک السیّد عبدالعظیم ، السّلام علیک ایُّها العبد الصالح الناصح العالم ، السّلام علیک یا ابا القاسم، یا حمزة بن موسی الکاظم ، فاستشفع لی عند ابیک خَلاصاً من البلایا و الشرور ، مناصاً حتی یستشفع عند ربّه و یستغفر لعبده المُقر بالرِّق عن ذنبه ، و اشهد أنّ مشهدک خیر المشاهد ، و انّی مستجیر ببابک و قائد فلا تردنی یا مولای خائباً ، فاجعل یا سیدی توسلی صائبا و توسّل بابیک المقتول المسموم لقضاء حاجتی و مهمّی المکتوم ، و اقسم بالله علیک و بحق آبائک و اجدادک ان تسمع دعوتی و تستشفع بقضاءحاجتی. اللهم صلّ علی محمّد وآله ، الذّین هم شُفعائی و سادتی و ائمّتی و قادتی و ارجوا بهم النَّجاة و التبرء من اعدائهم فی کلّ الحالات و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته .
1. مفاتیح الجنان ،ص1042.
بقعۀ امامزاده حمزه علیه السّلام
دانسته شد که حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در ایّام اقامت خود در ری به زیارت قبر جناب حمزه علیه السّلام -که از آن به قبر مردی از فرزندان امام موسی کاظم علیه السّلام یاد می کرد- می رفته است وآن را به شیعیان و دوستان خود شناسانده است ؛ اما روشن نیست که بارگاه آن جناب به دست چه کسی ساخته شده است و ازکدام زمان این حرم و حریم بنا شده است .
هر چه هست این بقعه مسلما ً سابقه ای آن دارد شاید بتوان گفت آنان که بقعۀ عبدالعظیم حسنی علیه السّلام را برپاکرده اند،از حرم حضرت حمزه علیه السّلام نیز غافل نمانده، بنایی برای آن احداث نموده اند .
این بقعه که مشتمل بر حرمی به اندازۀ تقریبی و هیئت حرم حضرت عبدالعظیم علیه السّلام است و همانند آن مزین به آینه کاری و دارای ضریح نقره است ، در زمان صفویه – که خود را از اولاد این حضرت معرفی کرده اند – موقعیت والایی داشته است و گنبد آن در آن زمان ساخته شده است و به دستور ناصر الدین شاه قاجار و به وسیلۀ فرّخ خان در سال 1272 ق ، بازسازی شده است . ایوان بزرگ شرقی حرم با ستونها و ازاره بندی ها ی چوبی لب بام – که در باز سازی های اخیر از بین رفته است – به همراه مسجد بالاسر که مسجد باریک و بی روزنی بود ، ولی اکنون با گشودن آن به حرم و تزیینات داخلی و تعبیۀ نور بیشتر، به محل مناسبی برای عبادت و خواندن ادعیه و زیارتنامه تبدیل و به رواق امامزاده حمزه موسوم گردیده است – به نظر می رسید از ابنیه دوران شاه طهماسب صفوی باشد . 1
آینه کاری حرم مطهر و ایوان آن به دست محمّد خان سفیر الممالک ، فرزند
1. آثار تاریخی طهران ، ص161و193.
دوست علیخان در سال 1291 ساخته شده که شعار:
سال هزار و دویست با نود و یک چون بشود از هجرت رسول مسدد
کرد خجسته بنای آینه اش را خازون خسرو ، امیر دوست محمِّد
ونیز :
فخّر الامرا ، خازن شه دوست محمّد فرزند خجسته سیر دوست علیخان
چون سال هزار و نود و یک شد و دوصد شدبانی آئینۀ واین بقعۀ ایوان
برکتیبه های آن نقش شده است .
گفته شده که یکی از قدیمی ترین آثاری که در حرم امامزاده حمزه یافت شده استُ درآهنین میخ کوبی است که راهروی جنوبی صحن امامزاده حمزه را به خارج متصل می کرده است.این در آهنکوب دولنگه ،که طول هر لنگۀ آن 82/2 متر و عرض هر لنگۀ آن 95 سانتیمتر است ، دوکتیبه به خط کوفی عصر سلجوقی داشته ،که یکی بالاتر لنگۀ راست و دیگری درمقابل آن، بالای لنگۀ چپ نصب شده بود و متن آن چنین خوانده می شد .
امرالعبد الضعیف المذنب المرجی إلی رحمة الله تعالی عبدالصمد بن فخرآور.1
برخی از باستان شناسان براین باورند که این در،با توجّه به ناتمامی عبارت فوق الذکر و وضع نسبتاً سالم آن، به عصر سلجوقی تعلق نداشته، بلکه کتیبه های فوق رااز روی در قدیمی تری برداشته و درعصر صفوی بر روی این در گذشته اند .2
به این ترتیب باید گفت که درها ی یادشده ساخت عهد صفویه است و سردار دالان سرگشودۀ گوشۀ جنوب غربی صحن امامزاده حمزه علیه السّلام – که در تاریخ 945 ق ، ساخته شده – قدیمی ترین اثر ساختمانی موجود در آستانه است .3
1. تاریخ آستانۀ ری ،ص88. 2.آستانه حضرت عبدالعظیم،ص15. 3. تاریخ آستانۀ ری ،ص78.
صحن امامزاده حمزه علیه السّلام
کاشی کاری و طاقنمابندی های آن از یادگارهای امین السلطان بود و درشرق حرم ساخته شده بوده درتغییرات اخیر به کلی از بین رفته و به جای آن صحن دیگری در جنوب حرم ساخته شده است.
روضۀ مطهرۀ حضرت امامزاده حمزه علیه السّلام 6×6 متر وکوچکتر از روضۀ حضرت عبدالعظیم علیه السّلام ااست. بالای دیوارهای مزین به آینه وکاشی کاری در کتیبۀ طلایی بسیارعالی با خط نستعلیق مشکی روی آیینه نوشته شده است . در اطراف این آینه کاری، قصاید شیوایی در وصف شاهزاده حمزه علیه السّلام درج گردیده و تذهیب شده است .
درآخر بایدگفت شکوه امامزاده با واگذاری تولیت آستان مبارک حضرت عبدالعظیم و امامزاده های همجوار آن به حجةالاسلام و المسلمین محمّدی ری شهری ، حرم امامزاده حمزه فزون ترگردیده است .
وقف نامۀ یکی از موقوفات امامزاده حمزه علیه السّلام
یکی ازموقوفات آستان حضرت عبدالعظیم علیه السّلام و امامزاده حمزه علیه السّلام اراضی دولاب تهران است .
مؤلف تاریخ آستانۀ می نویسد :
در فرمان اشرف افغان با عبارات مبهمی آن را جزو موقوفات آستانه قلمداد کرده و در عبارت دیگر« قطعات واقعه در قریۀ دولاب «» را « وقفی سرکار امامزاده حمزه علیه السّلام به قلم آورده اند .
واقف این موقوفه معلوم نیست ، ولی مسلماً از موقوفات عصر صفوی و شاید شاه طهماسب است که خود را از اولاد امامزاده حمزه می دانست .1
ازآنجا که رو نوشتی از وقف نامه در دسترس راقم این سطور بوده و واقف آن را می شناسد
1. تاریخ آستانۀ ری، ص150.
می شناسد،جهت استفادۀ خوانندگان ومزیداطلاع دست اندرکاران آستان مقدّس آن امامزاده لازم التکریم آن را عیناً درج می نماید :
هو الواقف علی النبات
الله اله الهی
بسم الله الرحمن الرحیم
محمّد مصطفی علی بن ابی طالب ابو ابراهیم موسی بن جعفر امامزاده حمزه امامزاده عبدالعظیم
حمد بی حد و قیاس و سپاس افزون از حطیۀ ادراک احساس خداوند راز ، کریم واجب التعظیم کارساز را رواست که روضات قلوب اهل ایمان ومحافل دلهای ارباب ایقان را به نور چراغ فهم و دانایی و فروغ شمع معرفت و بینایی روشن تابان و منور و درخشان گردانید و درقطعات بسیط زمین وحدود معمورۀ ارضین از برکات انفاس حافظان دین مبین نوایح عطرآمیز و روش ونظام و تزیین به مشام صادرین و واردین رسانید .
ودرود نا محدود و تسلیمات غیر معدود بر جناب مستطاب مخاطب به خطاب «انَّک علی الحق » مبین نصّ خاتم « ولکن رسول الله و خاتم النبیین » مشکوة ضیاء فزای مجامع رسل و مقربین، مصباح نوربخش گنبدآسمان و بساط زمین، اکرم انبیا و ائمۀ راشدین و اهل بیت طاهرین– که هریک حاصل عمرعزیز را صرف اجرای میاه اوامر و نواحی، ونقدحیات را خرج ترویج روضات شرایع حضرت رسالت پناهی نمودند– خصوصاً واقف اسرار« لوکشف الغطاء ما ازددت یقیناً» صاحب اطوار« انت منّی بمنزلة هارون من موسی»،اسدالله الغالب، مظهر العجایب و الغرایب، امیرالمؤمنین یعسوب الدین -که مال خود را درتحصیل قرای مرضیات ایزد بی مثال حلال و در دل شبها روضه بال صفا مآل را روشن از چراغ عبارت ذوالجلال می فرمود– و صلوات و سلامه علیهم اجمعین الی یوم الدین .
و بعد،شمع شب افروز،خامۀ مشک اندود و مصباح فروغ اندوز، قلم عنبرآموز در ساحت بیان و فضای وسیع الارجای تبیان به نور ادای این مدعای صدق نما و بخور تسطیر این سطور خلوص اشمای روشن فزا و عطرسا می گردد که چون پیوسته همت والا نهمت فلک فرسا و نیّت صافی طویت سپهر پیمای بندگان نواب کامیاب کروبی جناب عالم و عالمیان مآب مقدس القاب شاهنشاه جهانیان پناه، خدیو فلک قدر ملا یک سپاه ، شهریار دیندار رعیت پرور، پادشاه مملکت ستان عدل گستر،ضیاء بخشای چراغ سلطنت روی زمین ، فروغ افزای مصباح فرمانفرمایی بساط ارضین ، سرتاجداران عرصۀ عالم ، سرو بلند افسران اصناف بین آدم ، افخم خواقین گیتی مدار، اعظم سلاطین صاحب اقتدار، مدبر امور ملک و پادشاهی ، ممهد مصالح رعیت و سپاهی ، عامر مزارع دلهای خلایق، فرازندۀ عَلَم طاعت ، فروزندۀ شمع عبارت ، شاهنشاهی که حاصل رقبات انام ، دعای دوام دولت اوست ، پادشاهی که قرای قلوب و السنۀ خواص و عوام وقف ذکر جمیل جلالت و عدالت اوست، حافظ امر رسول امین،کمربستۀ خدمت امامان دین ، بندۀ خاک درگاه سیّد انبیا،تراب باب سرور اولیا و اصفیا، خادم عتبات ائمۀ هدی، چاکر روضات پیشوایان راهنما، کلب آستان امیرالمؤمنین، غلام با اخلاص ائمۀ معصومین ، مالک الرفات الامم القاهره علی الترک والدیلم ، المظفر علی الاعداء بعون خالق الارض و السماء، المنصور فی الدین و الدنیا بعنایة الذین یؤتی ملکه من یشاء، السلطان المؤید الجلیل و الخاقان المسدد النبیل،السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ، ابو المظفر شاه سلطان حسین الصفوی الموسوی الحسینی ، بهادرخان اشرق تعالی مشارق الارض و مغاربها من ضیاء مصباح دولته و جعله حافظاً لروضة الدین ابد الدهر برأفته و رحمته – متوجه ومصروف و متعلق و معطوف برآن است که مراقد شریفۀ برگزیدگان کردگار مبین درکمال رواج و تزیین و روضات منورۀ پیشوایان دین و اولاد امجاد آن مقربان درگاه رب العالمین از وفور زینت و نهایت رونق ، رشک روضۀ بهشت برین باشد ، و در حینی که رایات جاه و جلال و اعلام نصرت و فیروزی و اجلال آن شاهنشاه سکندر گروه سلیمان شکوه به دولت و اقبال متوجه مشهد مقدس معلی – زاده تعالی شرفاً – بودند و در عرض راه از زیارت آستانۀ منسوبۀ به امامزاده لازم الاحترم ، سید بزرگوار عالی مقام ،کوکب تابان ابراج ائمۀ معصومین ، درُّ درخشان دریای مواج « و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین » سلیل جلیل دودمان ولایت ، خلف نبیل خاندان خلافت ، فرزند سعادتمند امام به حق ،هادی مطلق ،پیشوای کون و مکان ، مقتدای کافۀ اهل زمین و زمان ، خازن اسرار ، نوردیدۀ حضرت رسالت پناهی ،وصی خیرالبشر ، فرزند امیرالمؤمنین حیدر ، زینت بخش مسند امامت ، زیب فزای سریر و صایت ، بضعة الرسول و قرة عین البتول ، الامام الحلیم العالم - صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه و اولاد ه المعصومین – که خدع برومند سلسلۀ علیۀ صفیۀ صفویه - جعل تعالی دولتهم ظلیلاً علی کافة البریة - از اصل اصیل آن امامزادۀ لازم التکریم، و التجبیل معتلی و منشعب و نسب فاخر این دودۀ ستوده نبیل به وساطت آن برگزیدۀ در گاه رب جلیل به خانوادۀ اصطفا و ارتضا متصل و مرتقی می شود، شرفیاب گشتند و به جهت آن آستانه ارم مماثل تعیین موقوفات و مداخل و روشنایی و خادم و سایر لوازم مناسب و لازم می نمود،لهذا به خاطر انور و ضمیر مهرگستر آن خاقان عدالت پرور رسید که تحصیل قدری املاک از ممر حلال و وقف برآن آستانه فردوس مثال فرمایند که در ضروریات آن سرکار فیض مدار صرف شود و ازآنکه مال حلال ، قلیل و کمیاب می باشد، علی الحساب قطعات مفصله : ذیل :
قطعه
محدود به مقبرۀ مسلمین و به ملک نادعلی و به شارع از طرفین ، 13 جریب .
فطعه
محدود به ملک ورثۀ آقا مقصود علی و به اراضی کربلایی صفی و به اراضی حاجی جعفر و به اراضی محمّد قاسم ، 18 جریب .
قطعه
محدود به قطعات حاجی جعفر و شرکا و به ملک حیدرقلی خان و از دو طرف و به ملک ابن علی ،6 جریب.
قطعه
معینۀ مشهوره به نُه جریب ، محدود به اراضی کربلایی بند علی و به اراضی میرزاخان و به اراضی آقا علی رضا و به اراضی محمّد باقر حصۀ مقرره 9 ، جریب، 6 جریب.
قطعه
محدود به ملک نادعلی و به ملک حاجی جعفر به شارع از دو طرف ، 16 جریب.
قطعه
دوازده جریب شهرة محدود به ملک محمّد زمان و به ملک محمّد زمان و به ملک محمّد تقی 12 جریب جریبان.
قطعه
از اراضی شهرة محدود به ملک ورثۀ آقا زمان و به شش جریب حاجی شاه حسین و زمین ناصر الدین و به شارع ، 12 جریب .
قطعه
محدود به اراضی رئیس خواجه احمد و به شارع خراسان به دوازده جریب حاجی شاه حسین و به لوار مبارک آباد ، 13 جریب .
قطعه
ازاراضی غازان مکاشهرة محدود به اراضی حیدرقلی خان و به اراضی ابن علی از طرفین و به شارع عام ، 12 جریب .
قطعه
ازچهل جریب نووز علی محدود به اراضی او و به ملک کربلایی قاسم از طرفین و به شارع ، 12 جریب.
قطعه
محدود به شارع و به ملک حاجی جعفر و به اراضی بایره و به نهر آب ، 20 جریب.
قطعه
محدود به زمین ورثۀ حاجی باقر و به اراضی و به نهر و به اراضی میرشریف مشهور به علمدار، 26 رجریب.
قطعه
محدود به سی جریب محمّد تقی به شارع و به اراضی بایره و به قافو شهرة ، 14جریب.
ازجملۀ اراضی قریۀ دولاب بلدۀ تهران راکه مجموع آنها به حسب مساحت موازی یکصد و هشتاد جریب است با مجاری شرب تابعه آن ، عبارت از سی دره از کل هشتاد درۀ مجموع قنات قریه مزبوره است و کارکنان دولت ابدی اعتصام در این ایام خجسته فرجام به جهت سرکار خاصه شریفه خریداری نموده بودند با جمع توابع شرعیه و لواحق ملیه و مضافات و منسوبات و متعلقات وقف صحیح شرعی لازم مؤید و حبس صریح ملی جازم مخلد نمودند- قربةالی تعالی و طلباً لمرضاته – برآستان مقدسه منسوبه به آن امامزاده واجب الاحترام که درجنب روضۀ منورۀ متبرکه لازم الاکرام امامزاده بزرگوار، سید رفیع نسب عالی مقدار، لؤ لؤ شاهوار صدف گرانمایه اصطفا و ارتضا، گوهر بااعتبار دُرج بلند پایه کرامت و اهتدا، فرع ارجمند دولت مبارکه رسالت و وصایت، غرض شرف پیوند شجرۀ طبیه امامت و ولایت ، سزاوار تعظیم و تکریم – علیه التحیۀ والتسلیم - در الکای ری واقع است.
به این نهج که هر ساله از جمله حاصل و منافع آنها او لاً آنچه به جهت نفقة القنوة و بذر و سایر اموری که دخل درآبادی املاک مزبوره و توفیر و تنمیه و منافع و حاصل آنها داشته باشد و تعمیر عمارات آستانه مقدسه مزبوره ضرورت باشد – که امنای دولت و ارباب خیرت مصارف مذکوره را هر ساله بر سرهم مبلغ چهار تومان تبریزی بر آورد و
تخمین نموده اند – وضع و صرف مصارف مزبور نمایند و چون معتمدان درگاه فلک پیشگاه خاقانی دراین وقف،حاصل قطعات مزبور را به مبلغ بیست و شش تومان تبریزی مشخص و قرار نموده اند .
بنابراین هرساله آنها را بعد از وضع چهار تومان مذکور فوق یک عُشر را به علت حق التولیه وضع و نُه عشر دیگر را در مصارف مذکور ذیل بدین موجب صرف نمایند :
-روشنایی و بخور و غیره ، نُه تومان و شش ریال .
- روشنایی نه عدد شمعدان ، چهار عدد پیه سوز – که در ایام سال در آن روضۀ مقدسه روشن می شود - ، هفت تومان .
- قیمت بخور به دستور ، یک تومان و سه ریال .
- حق السعی شخصی که مباشرامور املاک مزبوره بوده باشد و سر رشتۀ داد وستد و مداخل و مخارج املاک مرقوفه را نگه دارد ، یک تومان و سه ریال .
- مقرری حافظ و غیره ، نُه تومان .
- حافظ که در طرفین هر روز در آن روضه مقدسه به تلاوت کلام حمید اشتغال نماید ، سه نفر از قرار نفری یک تومان و پنچ هزار دینار ، چهار تومان و پنج ریال .
- خادم یک نفر 15 ریال .
– فراش یک نفر 15 ریال
-کفشدار یک نفر 15 ریال .
- و آنچه از مصارف مزبور زیاد آید ، در هر یک از لیالی ثلاث احیای ماه مبارک رمضان هر سال - که عبارت از شب نوزدهم و شب بیست و یکم و شب بیست و سوم است – سی نفر از صلحا و طالب علمان درآن آستانه مقدسه حاضر ساخته و در هر شب یک ختم یا بیشتر به عمل آورند و ثواب آن تلاوت را به روح مطهر آن امامزاده واجب الاحترام هدیه نمایند، و افطار و اطعام سی نفر مزبور را به نحو لایق از آن وجه سرانجام نموده ،آنچه از وجه مزبور باقی بماند، نقداً در لیالی ثلاث مذکور بر سی نفر
مزبور قسمت نمایند و اعلی حضرت واقف – آمنه تعالی من مخاوف یوم المواقف – تولیت وقف مزبور را در متن صحیفه وقف تفویض نمودند به نفس انفس و وجود مقدس خود ، مادامت الارض معمورة من فیض عدالته – ابقاه تعالی ببقاء الدهور بفضله و کرامته- و بعد از عمر طویل به هرکس که پادشاه آن زمان و فرمانفرمای ممالک ایران باشد .
و آن خاقان زمان شرط لازم شرعی فرمودند که مادام که خود متولی باشند ، مقرر دارند که عُشری که به جهت حق التولیه وضع شده ،آن را نیز از سه شب احیای مذکور فوق صرف تالیان کلام مجید نمایند با به این نحو که سی نفر دیگر از ارباب صلاح و طلبه علوم، علاوۀ سی نفر مذکور سابق نموده ؛ به دستور از هر یک از سه شب مذبور اقلاً یک ختم مجید ربانی و ثواب آن را هدیه آن برگزیدۀ در گاه سبحانی نموده ، افطار و اطعام ایشان را به طریق شایسته از وجه حق التولیه به عمل آورده آنچه بماند ، به دستور فوق در هر شب بر جماعت مذکور ه تقسیم نمایند .
و بر نهج مذکور صیغۀ وقف مسطور موافق شریعت غرا و ملت بیضا جریان یافت ؛ وقفاً صحیحاً صریحاً شرعیاً لازماً جازماً مخلداً مؤبداً بحیث لابیاع و لایوهب و لایرهن و لا یورث الی ان یرث الارض و من علیها و هو خیر الوارثین .
وآن شاهنشاه عالمیان پناه قطعات مذکوره را از ملکیت اخراج نموده، به تصرف وقف دادند و الحال ید ایشان ید تولیت است و به عنوان ملکیت ، احدی را بر آنها حقی و تسلطی نیست و ثواب این وقف را قریة الی تعالی و طلباً لمرضاته به روح مقدس آن امامزاده لازم الاحترام هدیه نمودند .
تغییر دهندۀ وقف مزبور به غضب و نفرین حضرت رسالت پناهی و ائمه اطهار علیهم السّلام الملک الجبار گرفتار گردد .
و چون اعلی حضرت دین پناه ظل مالوجهات و خارج المال و سایرجهات ملاک مزبوره را به هر اسم و رسم که بوده باشد ، به سیور غال ابدی سرکار آستانه منوره مزبور مقرر فرموده اند، توقع از سلاطین عظیم الشأن هرعصری دارند که به هیچ وجه من
الوجوه توقعی از رعایا و حاصل املاک موقفه مذکور ننمایند و گذارند که بالتمام به مصارف مقرره صرف شود و در تنسیق و آبادنی موقوفات مزبوره و رواج و رونق آستانۀ مقدسه مسطوره کمال اهتمام فرمایند تاایشان نیز از ثواب آن بهره مند و صاحب نصیبب باشند .
هذا ما عهدنا الیهم و العهدة فی الدارین و علیهم . و کان بتوفیق الباری ذلک الوقف و الخیر الجاری و الاتیان بالصیغة و تحقق التخلیة و تحریر تلک الوثیقة فی شهر الاصم رجب المرجب من شهور سنة عشرین و مائة بعد الالف 1120 من الهجرة المقدسة النبویة – علی مهاجر ها الآف صلوة و سلام و تحیة - .
بسم الله الرحمن الحیم
به موجبی که در متن ، قلمی شده ، صیغۀ وقف جاری ساختم ، به تصرف وقف دادم .1 بندۀ شاه ولایت سلطان حسین
چند کرامت از امامزاده حمزه علیه السّلام
1-ماجرای تعزیه
در سالهای گذشته ، موضوعی تا مدتها در شهر ری نقل محافل بود و امروز نیز پیر مردها آن را به یاد دارند ، و اگر ازآنان بپرسید چه کسی کاشی کاری مناره های حرم سید الکریم علیه السّلام را انجام داده ، پاسخ می دهند :
همان که از ایوان امامزاده حمزه علیه السّلام افتاده دنبه گوسفندش ترکید .
حال ببینیم مجرا چه بوده است :
در آن زمان ایام محرم که فرا می رسید در صحن حمزة بن موسی علیه السّلام هر روز مراسم تعزیه خوانی بر قرار می شد .
1.تاریخچۀ اوقات اصفهان ، 226-273.
آن روز موضوع تعزیه مربوط به قربانی کردن حضرت اسماعیل توسط حضرت ابراهیم علیه السّلام بود.در این تعزیه این طورعمل می شد که وقتی تعزیه خوان به تلاش حضرت ابراهیم برای قربانی کردن حضرت اسماعیل می رسید و به ارادۀ خداوند موفق به این کار نمی شد، در همین لحظه جعبه ای از بالای ایوان به طرف پایین می آمد که درون آن فردی که نقش جبرئیل را ایفا می کرد به همراه گوسفند قرار داشت .
گوسفند که به زمین می رسید،کسی که نقش حضرت ابراهیم را داشت آن را می گرفت و قربانی می کرد .
این جعبه به وسیلۀ طنابی از بالای ایوان هدایت می شد.آن روز در حالی که جمعیت انبوهی به تماشای تعزیه نشسته بودند کار به لحظۀ پایین آمدن جعبه رسید . طبق معمول درون جعبه «استاد محمودکاشی کار » که نقش جبرئیل را داشت به همراه یک گوسفند قرارگرفته بود .
جعبه هنوز فاصلۀ چندانی از ایوان نگرفته بود که صدای جمعیت و شیپور و طبل موجب رم کردن گوسفند شد که در اثر تکانهای شدید بالاخره به واژگون شدن جعبه انجامید . در این لحظات حساس معین البکاء ( مسؤول تعزیه ) که مراقب این اوضاع بود در یک آن متوجه این واقعه می شود و درهمان حال با ذکر « یا پسر موسی بن جعفر علیه السّلام» متوسل به حضرت حمزة بن موسی علیه السّلام می گردد.
درآنجا که جمعیت درعین ناباوری می بینند گوسفند به صورت چهار دست و پا در میان جمعیت می افتد و در پی آن استاد محمود کاشی کار نیز آن چنان دقیق بر روی دنبۀ گوسفند می افتد که دنبۀ گوسفند می ترکد .
دراین واقعه با وجود آن جمعیت فشرده و ارتفاع زیاد، به هیچ یک از تماشاچیان و همچنین استاد محمود کاشی کار، کوچک ترین آسیبی وارد نمی شود.استاد محمود کاشی کارهمان کسی است که کاشی کاری مناره های حرم حضرت عبدالعظیم علیه السّلام یادگار اوست .1
1.سرزمین کرامت ،ص19-20.
2. نامه ای برای آیندگان!
درتاریخ ایران ازمیان .فهرست پادشاهانی که برعلیه دیانت و مظاهر اسلام قد برافراشتند نام رضاخان قلدر، فراموش ناشدنی است. به ویژه آنکه دراعمال کینه توزانۀ خود برضد حجاب و روحانیت ،خفقان دهشتناکی را حاکم نموده بود .
این ماجرا در اوج آن شقات آغاز شده است:
صندوق منبتی برای قرار دادن بر روی مرقد مطهر امامزاده حمزه علیه السّلام ساخته و آمادۀ نصب شده بود. دراین حین ،یکی از خادمین تصمیم گرفت نامه ای بنویسد ودر آن وضعیت و موقعیت زمان خود را تشریح کند.او در این نامه، ابتدا نام و مشخصات خود را نوشت و اینکه در چه تاریخی و در زمان حکومت چه کسی آن را نگاشته است . و سپس ظلم رضاخان و کنیه ورزیهای آن خبیث ٍرا برعلیه دین و پرده دری اعتقادات مذهبی مردم شرح داد.
او دریک فرصت مناسب ،این نامه را درآخرین مرحلۀ نصب صندوق ، میان صندوق و سنگ مرقد قرار داد ، تا شاید پس از گذشت قرنها ، اگر تعمیر و یا تعویضی برای این صندوق صورت گرفت ، آیندگان با خواندن این نامه به یک سند تاریخی و شاهد عینی به سندی از ظلم دوران سلطنت رضاخان دست بیابند و از آن مطلع شوند ….
اما دست بر قضا،این مدت بیش از چهل سال طول نکشید، ودر سال 1350یکی از مؤمنین بانی ساخت صندوق خاتم شد تا به جای صندوق منبت قبلی برای مرقد مطهر حضرت حمزة بن موسی علیه السّلام نصب شود .
خبر که به گوش آن خادم – یعنی نویسندۀ نامۀ چهل سال قبل – رسیید، وحشت و اضطراب تمام وجودش را فراگرفت …خدایا چه خواهد شد ، برداشتن صندوق همان و عیان شدن نامه همان ، آن هم در اوج قدرت محمّدرضا پسر رضاخان قلدر! در صدد چاره بر می آید ، اما راهی به جز توسل به جناب حمزة علیه السّلام نمی یابد.
آن شب فکری به ذهنش خطور می کند . او برای خودکفنی تدارک دیده بود، تا پس از مرگش از آن استفاده شود. به فکر افتاد برای حضور در مراسم تعویض صندوق ، همین کفن را بهانه کند .
شب موعود فرارسید، مسؤولین وقت آستانه به همراه نمایندۀ دولت وتنی چنداز مقامات ایستاده بودند تا شاهد تعویض صندوق باشند.دراین میان خادم پیر نیز خود را به کنار صندوق رساند و به حاضرین گفت :
من کفنی دارم که آرزو دارم آن را با غبار روی سنگ قبر متبرک کنم.منت بگذارید و اجازه بدهید به آرزوی خود برسم .
مسؤولین آستانه که برای این خادم احترام خاصی قائل بودند با خواستۀ او موافقت می کنند . و هنگامبی که صندوق برداشته می شود، او کفن را بر روی سنگ می اندازد و غبارها را درون کفن جمع می کند.آسوده خیال از اینکه «نامه» نیز در بین غبارهاست ، بلافاصله ازحرم خارج شده و در گوشۀ امنی کفن را می تکاند . به اندازۀ یک مشت غبار که در این مدت 40 سال زیر صندوق جمع شده بر روی زمین می ریزد ، اما از کاغذ خبری نیست !
بار دیگر تشویش و نگرانی به جانش می افتد . خدای دراین چهل ساال که صندوق از جایش تکان نخورده است، بنابراین فقط یک احتمال باقی می ماند و آن هم سهل انگاری در جمع کردن غبار است ، حتماً نامه درون حرم افتاده است !
حرم هم قرق درها بسته ، بهانه ای هم برای برگشتن به داخل نیست .دراین لحظه که دیگر خود را برای عواقب بعدی آماده کرده بود ، رنگ پریده و مضطرب کنار حوض امامزاده علیه السّلام می نشیند تا آبی به صورت بریزد ، صدایی از پشت سر توجه اش را جلب می کند . کسی می پرسد:« نامه را پیدا نکردی ؟» بر می گردد. جوانی خوش رو و بلند قد را می بیند که متبسم بالای سرش ایستاده است. پاسخ می دهد:آقا کدام نامه ؟و بعد سکوت می کند.
همان جوان اضافه می کند : « نگران نباش آن نامه هیچ وقت پیدا نخواهد شد» .
سخنان آن جوان بلند بالا، که این گونه از ضمیر و مکنونات او مطلع است ، خادم را به وحشت می اندازد ، به طوری که با عجله از صحن بیرون می آید. درکوچه قدمهایش را تندتر بر می دارد،اما چند لحظه بعد پیش خود می اندیشد این جوان که داخل حرم نبود ، و قبل از این هم ایشان را ندیده بودم ، پس ازکجا راز مرا می دانست ؟
این سؤالات او را دو باره به داخل صحن می کشاند.اما از جوان خوش رو و بلند قامت هیچ اثری نبود.
خادم در حالی که باران اشک صورتش را می شست چشمان درخشانش را برگنبد فیروزه ای حضرت حمزة بن موسی علیه السّلام دوخت که :السّلام علیک یابن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم …1 .
یک ریال بده دو ریال بگیر
یکی از خادمین سادت نقل می کرد :
یک روز صبح عیالم رو به من کرد که :
امشب مهمان داریم ، برو چیزی تهیه کن .
از منزل بیرون آمدم در حالی که حتی یک شاهی هم نداشتم . آن روز نوبت کشیک من نبود. 2 در آن وضعیت کسی را نیافتم تا از او درخواست کمکی کنم . اگر هم می یافتم ، از چنین در خواستی شرم می کردم .
بنابراین بی اختیار به سمت حرم رفتم . حرم خلوت بود و معدود زوار مشغول زیارت بودند.رو به ضریح به حضرت عبدالعظیم علیه السّلام عرض کردم:
یابن رسول الله تفضلی فرما، شرمندۀ عیال و مهمان نشوم .
بعد از اینکه این خواسته از قلبم گذشت ، گوشه ای از حرم ایستاده بودم که زائری جلو آمد و به من گفت :
سیّد ، یک ریال به من بده ، وقتی از زیارت امامزاده حمزه برگشتم ، دو ریال به تو می دهم .
1. همان ، ص42- 39. 2. سابق بر این خادمین در شش کشیک درخدمت آستان بودند
این موضوع زیاد متعجبم نکرد. بسیاری بودند که برای بیشتر شدن برکت مالشان اینکار را می کردند ، و به همین رسم پولی به دست سیدی می دادند و آن را پس می گرفتند . خوشحال از اینکه بالاخره با این یک ریال مابه التفاوت می توانستم مهمانی آن شب را آبرومندانه برگزار کنم، امّا من همان یک ریال را هم نداشتم . به زائر گفتم :
آقا ، یک دقیقه صبر کنید ، الان بر می گردم .
بیرون آمدم ، همین طور که دور و برم را نگاه می کردم ، یکی از آشنایان را دیدم . به او گفتم یک ریال به من قرض بده نیم ساعت دیگر پس می دهم ، یک ریالی را گرفته ، به نزد آن زائر رفتم . ایشان یک ریالی را گرفت و به زیارت امامزاده حمزه رفت . و همان طور که گفته بود، وقتی از زیارت بازگشت یک سکّه کف دستم گذاشت. خادمین دیگر که این صحنه را زیر نظر داشتند ، پرسیدند قصه چیست ؟ ماجرا را گفتم .
امّا آنان به حرف من اکتفا نکردند و از آن زائر هم پرسیدند . ایشان هم به آنان همان را گفته بود و از حرم بیرون رفته بود .
من به خیال خودم رفتم ، تا یک ریالی که قرض گرفته بودم ، پس بدهم، امّا وقتی چشمم به سکّه افتاد ، دیدم این دو ریالی زرد است و می درخشد! با تعجّب به بازار رفتم . سکّه را به یکی از طلافروشان نشان دادم . عیار گرفت . گفت : «طلاست» و آن را سه تومان می خرد . از آن سه تومان یک ریال قرض را پس دادم و 29 ریال بقیّه را به خانه بردم. آن زائر غريب
را هيچ گاه قبلاز ان نديده بودم و بعدها نيز نديدم . 1
1- همان ، ص 58-60 .
امامزاده طاهر علیه السّلام
یکی دیگر از امامزادگانی که در جوار حضرت عبدالعظیم علیه السّلام ، قسمت شرقی صحن حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السّلام مدفون است ، امامزاده طاهر علیه السّلام است .
مؤلّف کتاب زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السّلام [1]درخصوص این امامزاده می نویسد :
امامزاده طاهر از جملة علما و مصنّفین اوایل قرن چهارم هجری بوده و در شهرری وجه و شخصیّت نامی داشت و رتق و فتق امور اهالی ری به دست با کفایت او بود، وی سیّدی بزرگوار و جلیل القدر بوده و دارای کرامت می باشد و در بزرگی مقام و جلالت قدر و عظمت شأن او همین بس که پس از گذشت هزار سال در موقع بنای گنبدش قبرش نبش شد، و بدن شریفش را که ابداً تغییری در آن صورت نگرفته بود سالم یافتند؛ گویا خوابیده است ، که مشهور است و بسیاری آن را دیده اند.
نسب شریف امامزاده طاهر علیه السّلام با هشت واسطه به امام زین العابدین علیه السّلام می رسد که بدین کیفیّت است ، طاهربن محمّدبن حسن بن حسین بن عیسی بن یحیی بن حسین بن زید بن امام زین العابدین علیهم السّلام. [2]
اجداد امامزاده طاهر، همه از بزرگان و مجاهدان اسلام و شیعه بوده اند که مفصّلاً از حالات آنان سخن به میان خواهد آمد.
دربارة مدفون بودن این امامزاده در شهرری و ورودش به این شهر، مؤلف کتاب منتقله الطالبیّه [3]می نویسد :
بالری طاهربن أبی طاهر محمّد المبرقع ابن محمّد بن الحسن بن الحسین بن عیسی بن یحیی بن الحسین بن زید الشهید ، عقبه المطّهر أمه زینت بنت أبی عمارة ؛
از کسانی که وارد ری شدند ، جناب امامزاده طاهر فرزند ابی طاهر محمّد برقع بن الحسن بن الحسین مبرقع بن عیسی بن یحیی بن الحسین بن زید الشهید است و تداوم نسل او از شخصی به نام «مطهّر» است که نام مادرش زینت دختر ابی عمارة بود.
در کتاب جنّة النعیم [4] به نقل از ابونصر بخاری مؤلف کتاب سرُّالأنساب می نویسد :
این بزرگوار (امامزاده طاهر) از کسانی است که به شهرری وارد شد و او را پسری به نام مطهّر بود و دو نسب او را به حضرت علی بن الحسین علیهم السّلام می رسانند.
أبی الحسن محمّدبن ابی جعفر شیخ الشرف العبیدلی در کتاب تهذیب الأنساب [5] می نویسد :
و أمّا الحسین بن عیسی بن یحیی بن الحسین بن زید الشهید، فعقبه من الحسن بن الحسین و منه فی أبی عبدالله محمّد الصالح بن الحسن ، ولد أبی عبدالله محمّد الناسک بن الحسن أبوطاهر محمّد بن محمّد المبرقع له ابن بالری و ولده بمصر وله ولد .
ما حصل گفتار عبیدلی چنین است که از نسل حسین بن عیسی، حسن به وجود آمد که از او أبو عبدالله محمّدبن صالح و از أبو عبدالله محمّد هم ، ابو طاهر محمّد فرزند محمّد مبرقع به وجود آمد که فرزند او طاهر در ری می باشد.
و همچنین سخنِ نسّابه قرن ششم ، اسماعیل بن احمد المروزی الازورقانی در کتاب الفخری [6] دربارة این که اعقابِ محمّد بن محمّد بن حسن بن حسین بن عیسی بن یحیی بن حسین بن زید علیهم السّلام در ری هستند ، دلیلی است بر اینکه امامزاده طاهر از نسل محمّد است ؛ چرا که تنها این امامزاده از نسل محمّد بن محمّد در این شهر مدفون است .
مضافاً مؤلّف کتاب عمدة الطالب [7] مدفون بودن امامزاده طاهر در ری را پذیرفته است . امام فخر رازی هم در کتاب
الشجرة المبارکه [8] برای محمّد بن محمّد فرزندی به نام طاهر قائل شده است .
هر چند احتمالی مبنی بر مدفون بودن امامزاده طاهربن زید بن حسن بن زید بن حسن علیه السّلام در شهرری داده شده ، امّا مدارکی که این مهم را تأیید کند در دست نیست . [9]
آیا امامزاده طاهر علیه السّلام در کنار وی مدفون است ؟ دربارة زندگانی امامزاده طاهر علیه السّلام ، هیچ گونه مدرک و مستندی که بتواند شخصیّت والای آن حضرت را کاملاً معرّفی کند در دست نیست، و از کیفیّت ورود و دلایل هجرت و اولاد و خصوصیّات دیگر وی در مدارک و مآخذ مربوط سخنی به میان نیامده است.
با قراین موجود، احتمال داده می شود که وی ، در نیمة نخستِ قرن چهارم هجری با پدر بزرگوارش محمّد ابو طاهر ، به شهر ری هجرت کرد و در آنجا ساکن شد.
مسلّم این است که اجداد امامزاده طاهر ، همه از علما، شهداء، فقها و نقبا و قضات بلاد اسلامی بوده اند. [10]
همچنین آن طوری که از تاریخ به دست مي آید، امامزاده طاهر و پدر بزرگوارش، از علما و عابدان زمان خود بود و رتق و فتق امور اهالی ری به دست با کفایت ایشان بوده است. [11]
صاحب جنّة النعیم قائل شده است که فرزند امامزاده طاهر در کنار پدرش مدفون است . [12]
امّا نسّابه قرن پنجم، علّامه ابی اسماعیل ابراهیم بن ناصر بن طباطبا، در کتاب منتقلة الطالبیّة تنها به این نکته اشاره می کند که، از امامزاده طاهر ، یک پسر به نامه «مطهّر» باقی مانده و مادرش زینب دختر ابی عماره است . [13]
این جمله دلالت بر مدفون بودن فرزند امامزاده طاهر در حرم کنونی ندارد، بلکه با بودن بقعه ای در حوالی تهران به نام «امامزاده مطهّر» محتمل است که وی در بقعة مذکور مدفون باشد نه در کنار پدر .
اجداد امامزاده طاهر علیه السّلام
تعداد فرزندان امام سجّاد علیه السّلام
اکثر مورّخان و علمای انساب برآنند که اولاد حضرت علی بن الحسین علیه السّلام از ذکور و اُناث ، پانزده تن هستند [14] .
1. امام محمّدباقر علیه السّلام که مادر آن حضرت امّ عبدالله ، فاطمه ، دختر امام حسن مجتبی علیه السّلام می باشد. [15]
2. عبدالله الباهر ، 3. حسن، 4. حسین الاکبر ، که مادرشان ام ولد بود . [16]
5. زید الشهید، عمرالأشرف که مادرشان ام ولدی دیگر بود .
7. حسین اصغر [17]، 8. عبدالرحمن ، 9. سلیمان ، که مادر این سه تن هم امّ ولد بوده است . 10. محمّدالأصغر ، 11. علی ، 12. خدیجه [18] که مادر این سه تن هم امّ ولد بوده است . 13. فاطمه ، 14. امّ کلثوم ، 15. علیّه که مادر این سه مخدّرات هم امّ ولد می باشد.
به هر حال ، تداوم نسل حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را از شش فرزند ذکور آن حضرت نوشته اند، که در همین زمینه در کتاب عمدة الطالب آمده است :
عقب امام سجّاد علیه السّلام از شش فرزند او به اسامی زیر است : 1. محمّدباقر علیه السّلام 2. عبدالله الباهر ، 3. زیـدالشهید ، 4. عمرالأشرف ، 5. حسین الأصغر ، 6. علی . [19]
زیدبن علی علیه السّلام جدّ هفتم امامزاده طاهر علیه السّلام
نام پرافتخار زیدبن علی علیه السّلام ، با انقلاب خونین و قیام خداپسندانه اش همراه است و هر کس نام زید علیه السّلام را شنیده باشد، کم و بیش آوازة قیام و شهادت او را نیز شنیده است. با وجود این که مردی متّقی ، پارسا، محدّث، مفسّر، جلیل و شریف بود، در میدان نبرد هم مثل جدّ بزرگوارش حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام ، از مردان شجاع، دلیر و مجاهد به شمار می رفت.
زید علیه السّلام در زمانی سخت و دوره ای وحشت بار، چشم به جهان گشود، در زمانی که بنی امیّه در اوج قدرت و عمّالشان یکّه تاز میدان کشور وسیع اسلامی آن روز بودند.
زیدبن علی علیه السّلام در دوره ای پا به عرصة وجود نهادکه مسلمانان به بند کشیده شده آرزویِ فرمانده ای انقلابی، مخصوصاً از خاندان علی علیه السّلام را در دل می پرورداندند.
او در زمانی متولّد شد که کوچک ترین قیام مسلحانة علنی توسّط ائمة دین علیهم السّلام سبب از هم پاشیدن تمام آمال شیعیان و انقلابیّون و در نتیجه محروم ماندن مردم از وجود ائمه معصوم علیهم السّلام خویش می شد، و حتّی کمترین اثری از اسلام واقعی باقی نمی ماند.
در این شرائط سخت، احتیاج به فرماندهی لایق و ارزنده از دودمان شریف ابوطالب در همه جا محسوس بود و باید فرد بارزی از ایشان با صلاحدید امام به نحو سرّی و تاکتیکی، فرماندهی رسمی نبرد مسلحانه را به عهده بگیرد.
نَسب شریف ، اَلقاب و سیمای حضرت زیدبن علی علیه السّلام
پدر عالی قدر زید علیه السّلام ، امام علی بن الحسین علیهماالسّلام امام چهارم شیعیان است. او امامی معصوم و در زهد و تقوا مردی بی نظیر بود :
وَ کانَ قَد بَلَغَ الغایَةَ فی العِبَادَةِ وَ التَّدیُّنِ ، او به انتها درجة تقوا و تدیّن نایل شده بود . [20]
به طوری که از کثرت عبادت، بستگان و آشنایان ایشان وحشت هلاکت او را داشتند، و آن حضرت را از عبادت طاقت فرسا و مشقّت آمیز نهی می کردند ، ولی او ترتیب اثر نداد، و یک لحظه از توجّه به خدا غافل نبود.
امام سجّاد علیه السّلام در علم، فقه، فضایل و دیگر سجایا همتایی نداشت :
فَلَم یُرَهاشِمَیَّاً اَفضَلَ وَلا اَفقَهَ مِنه ؛ در بین خاندان بنی هاشم از او افضل و افقه دیده نشد. [21]
وی در کرم، احسان، جود و سخاوت ضرب المثل و سرآمد عصر خویش بود :
وَ کَانَ یَخْرُجُ فی اللّیلَ حامِلَ الدَّنیانیرَ و الدَّراهِمَ فَیُوَزِّعُها عَلی الفُقراء … ؛ در نیمه های شب از خانه خارج
می شد و با خود درهم و دینار می برد و میان فقرا تقسیم می کرد . [22]
پس از آنکه حضرت را مسموم ساختند و چشم از جهان بست، فقرا فهمیدند که ، سرپرست و دلسوز آنان،
امام زین العابدین علیه السّلام بوده است.
امام سجّاد علیه السّلام در انقلاب کربلا دوش به دوش پدر بزرگوارش، حضرت حسین بن علی علیه السّلام و سایر شهدا شرکت داشت و خداوند او را به وسیلة بیماری از مرگ در آن موقعیت حساس نجات داد .
او در سخت ترین دوره ها بار مسئولیّت امامت را به دوش کشید و برای نجات توده ها از اسارت، زنجیر اسارت را برتن خود حمل کرد و پس از واقعة کربلا در کوفه و شام و سپس در مدینه به رسالت انقلابی خویش ادامه داد .
امام علیه السّلام در عصری قرارگرفته بود که فشار و خفقان و رعب از ناحیة حکومت اموی هم جای کشور وسیع اسلامی را احاطه کرده بود، و ذکر فضایل آل علی علیهم السّلام و نقل روایات رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بسیار مشکل و خطرناک بود .
دستگاه ظلم اموی، وجود امام سجّاد علیه السّلام را برای تاج و تخت خود مضرّ می دانست و آن امام همام را در سال 94 یا 95 هجری به شهادت رساند . حضرت سجّاد علیه السّلام در قبرستان معروف بقیع در کنار قبر عمویش امام حسن مجتبی علیه السّلام به خاک سپرده شد . [23]
مادر زید علیه السّلام
دربارة نام مادر زید علیه السّلام اختلاف است ؛ شماری از مورّخان و علمای انساب نام او را غزاله [24] گفته اند . بعضی از او به نامه جیّد یا جیدا [25] و بعضی دیگر به نام حیدان [26] یاد کرده اند ، امّا در روایتی آمد که امام سجّاد علیه السّلام او را به نام حوراء می خواند . [27]
به هر حال ، او کنیزی شایسته و با نجابت بود ، که مختار بن ابی عبیدة ثقفی [28] او را به سی هزار درهم خرید [29] . این بانو آن قدر در نظرش جلوه کرد و خوشایند او شد، که با خود گفت : نه، من لیاقت این زند را ندارم، او شایستة علی بن الحسین علیه السّلام است. لذا او را به عنوان هدیه ای ارزنده به خدمت امام علیه السّلام فرستاد. این بانو از امام چهارم علیه السّلام دارایِ سه پسر و یک دختر شد و فرزند اوّل او ، زید علیه السّلام بود که جدّ هفتم حضرت شاهزاده طاهر علیه السّلام می باشد و نام سه فرزند دیگر، عمر ، علی و خدیجه بود. [30]
نام مقدّس «زید» را پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم قبل از میلاد وی برایش انتخاب کرد . امّا لقبهای زید علیه السّلام عبارت اند از :
1. شهید که در بعضی روایات از او به این لقب یاد کرده اند، چنانکه علمایِ انساب زیدبن امام موسی کاظم علیه السّلام را ملقب به نار نموده اند .
2. حلیف القرآن یعنی پیمانِ قرآن به دلیل ممارست و ارتباط فراوان با کتاب خدا، این لقب برای او به یادگار مانده است ؛ چرا که وی مؤلّف کتاب تفسیر ، به نام غریب القرآن می باشد.
3. زیدالازیاد کنایه از مقام والا و عظمت و شخصیّت بی نظیر او نسبت به هم نامهای او، مانند زیدبن حارثه، زیدبن ارقم، زید به حسن ، … می باشد. [31]
کنیة زیدبن علی الشهید علیهماالسّلام ابوالحسین است ؛ چون یکی از فرزندان رشید او به نام حسین ذی الدمعه بود، او را به این کنیه می خوانند. [32]
آن گونه از کتب تاریخ و انساب برمی آید ، زید علیه السّلام دارای قامتی رشید و صورتی زیبا و با اُبهّت داشت که متانت و وقار از آن به خوبی آشکار بود.
چشمان درشت و سیاه و جذابِ او با ابروانی کشیده و نزدیک به هم و محاسنی پرپشت و پیشانی برجسته و بلند و بینی برآمده و کشیده هر بیننده ای را به یاد صورت زیبا و نمکین جدّش رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم می انداخت.
موی سر و صورتش سیاه بودف ولی در اواخر عمر گرانمایه اش با تارهای سفیدی، محاسن او جو و گندمی می نمود. [33]
فروغ معنوی و نور ایمان در صورت او بیننده را مجذوب می ساخت، به طوری که خصیب وابشی می گوید :
کنت أذا رأیت زیدبن علی علیه السّلام رأیت أساریر النّور فی وجهه؛
هر گاه زیدبن علی علیه السّلام را می دیدم ، فروغ نور را درصورتش مشاهده می کردم . [34]
مقام علمی زیدبن علی علیه السّلام
]یَرفَعِ اللهُ الّذینً آمنوا مِنکُم وَ الَّذینَ اوتُوا العِلمَ دَرَجاتٍ[ ؛ [35]
خداوند کسانی را که ایمان آوردند از شماف و آنان که به آنها علم داده شد به درجات عالی بالا می برد.
والله ما خرجت ولاقمت مقامی هذا، حتی قرأت القرآن و اتقنت الفرائض، و احکمت السُنة و الاداب، و عرفت
التأویل کما عرفت التنزیل و فهمت الناسخ و المنسوخ و المحکم و المتشابه ، و الخاص و العام و ما یحتاج الیه الامّة فی دینها مما لابدُ لها منه ، ولا غنی عنه ، وانّیل علی بیّنة من ربّی ؛ [36]
به خدا سوگند ، من قیام نکردم و در این مقام قرار نگرفته ام ، تا آنکه قرآن را خوانده ام ، و واجبانت و سنت و آداب را در خود استوار ساخته ام تأویل قرآن را چون ظاهر آن شناختم ، ناسخ آن را از منسوخ و محکم را از متشابه فهمیدم، خاصه و عام آن را فراگرفتم و آنچه امّت اسلام به آن در دین خود لازم دارد و از آن بی نیاز نیست، آموختم و همانا من از ناحیة پروردگارم با دلیل و بینه همراهم .
از سخنان جاوید زید بن علی علیه السّلام
عالم آل محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم
زید بن علی علیه السّلام نه تنها در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت و مردانگی معروف است ، بلکه در علم و دانش نیز او یکی از بارزترین چهره های درخشان اسلام است .
زید در احکام الهی ، فقیهی عمیق و دانشمندی بس سترگ بود. علم سرشار و دانش بی کران او زبانزد دوست و دشمن بود.
او در موقع بیان احکام الهی و مسائل فقهی چنان ریزبین و دقیق بود که هرگونه سؤالی از او می شد، با بیان روایات و احادیث که از پدر و برادر و برادرزاده اش شنیده بود، سؤال کننده را قانع می ساخت .
مقام علمی زید آن قدر معروف و مسلم بودف که او را به «عالم آل محمّد» و یا«فقیه اهلبیت» ملقب ساخته بودند .
امام صادق علیه السّلام درباره اش می فرمود :
خدا ، زید را رحمت کند او عالمی درست گفتار بود . [37]
و امام هشتم علیه السّلام در مقام تجلیل و ستایش از او می فرمود :
انّه کان من علماء آل محمّد؛ او از علمای آل محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم بود. [38]
باز امام صادق علیه السّلام در جای دیگر زید را با عظمت یاد می کند و می فرماید :
انه کان مؤمناً و کان عارفاً و کان صادقاً ؛ او مردی با ایمان و عارف و دانشمند و درست کار بود . [39]
جابر جعفی گوید : بر امام باقر علیه السّلام وارد شدم و جناب زید هم در خدمت حضرتش نشسته بود. در این هنگام شاعر نامی و ادیب عرب، معروف بن خربوذمکی وارد شد. امام به او فرمود : معروف از آن اشعار خوبت مقداری برایم بخوان، او هم این اشعار را خواند.
لعمرک ما ان ابو مالک
ولا بالد لدی قوله
ولکنه سید بارع
اذا ســدتــه ســدت مـطـواعـــه بوان و لا بضعیف قواه
یعادی الحکیم اذا مانهاه
کریم الطبایع حلو ثناه
و مهــمـا وکـلــت الـیــه کـفــاه
سوگند به جان تو، ابو مالک امیری نیست که قوای او ضعیف باشد و در سخن و گفتار ستیزه جوی نیست، موقعی که دانایی او را از چیزی نهی کند ولیکن او آقایی است بزرگوار و خوش اخلاق و مدح و ثنای او شیرین است و اگر چیزی را به عهده وی واگذاری، از عهده برآید .
موقعی که اشعار به اینجا رسید ، امام باقر علیه السّلام دستش را روی شانه زید نهاد و فرمود : ای اباالحسین این خوبیها همه صفات توست . [40]
احترام فوق العادة امام صادق علیه السّلام نسبت به زید علیه السّلام
عبدالله بن جریر گوید :
جعفر بن محمّد علیهماالسّلام را دیدم برای عمویش زید رکاب زین اسب را می گرفت تا سوار شود و بعد از سوارشدن ، لباس او را روی زین پهن می کرد . [41]
سعیدبن خیثم گوید :
بین عبدالله بن حسن علیه السّلام و زید بن علی علیه السّلام بر سر موقوفات علی علیه السّلام مناظره بود و آن دو به قاضی مراجعه کردند ،
موقعی که برخاستند بروند، دیدم عبدالله دوید و مرکب زید را جلو آورد و رکاب را گرفت تا وی بر مرکب سوار شد . [42]
بزرگان اهل سنّت و شخصیّت علمی زید
علما و پیشوایان بزرگ اهل سنّت ، مانند : ابن حجر، ذهبی ، ابن تیمیه و هیثمی و ابن شبه موقع تجلیل از مقام شامخ علمی زیدبن علیعلیه السّلام می گویند :
انّه من اکابر العلماء و افاضل اهل البیت فی العلم و الفقه ؛
زید بن علی از شخصیتهای بزرگ علمی خاندان نبوت و برجسته ترین عالم و فقیه آنان بود . [43]
ابوحنیفه یکی از بزرگ ترین پیشوایان اهل سنّت و امام فرقه حنفی ها دربارة مقام علمی زید علیه السّلام با جلمه ای رسا و شگرف اور یاد می کند و می گوید :
شاهدت زیدبن علی علی کما شاهدت اهله فما رأیت فی زمانه افقه منه و لا اسرع ، جواب اولا ابین قولا لقد کان منقطع القرین ؛
زید را چون دودمانش دیدم (در عظمت و علم) ولی در عصر او کسی را داناتر و حاضر جواب تر و خوش بیان تر از او ندیدم ، او در گفت و گو با قاطعیت سخن می گفت . [44]
سفیان ثوری ، دربارة زید گوید :
او داناترین خلق خدا به کتاب خدا بود، او جای حسین بن علی علیه السّلام را پر کرد .
ابوطالب یکی از علمای اسلام گوید :
مقام و مرتبة زید علیه السّلام آن قدر روشن است که اگر نام متکلمین را گویی زید از آنها است و اگر زاهد را بگویی از آن دسته است و اگر شجاعان و دلیران را شماری او نیرومندترین آنهاست، و اگر اهل معرفت و حفظ و سیاست را بگویی او را شامل می شود . [45]
شعبی گوید :
مردی چون زید از مادر نزاییده است . [46]
نشو و نمای زید علیه السّلام
مدینه ، پایگاه نشو و نمای زید علیه السّلام در آن عصر مرکز حرکت علمی وسیعی بود ، از زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم بنیان گذار بزرگ ترین و کامل ترین فرهنگ بشری به بعد این مکان توجّه دانشمندان جهان را به خود جلب کرد و مسلمین و صحابة پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم علوم مختلف : تفسیر ، حدیث ، فقه ، و سایر علوم اسلامی را فرا می گرفتند و مسلمین قران را به دقّت می خواندند و می فهیمدند و آن را برنامة روزمرّة زندگی خویش قرار داده بودند . [47]
بعد از رحلت رهبر عالی قدر اسلام باز این شهر مرکز بزرگ ترین دانشگاه اسلامی بود و مسلمین مشکلات علمی خود را آنجا حل می کردند . [48] مخصوصاً عصر زیر عصر علم بود و تجزیه و تحلیل مسائل اسلامی .
امام باقر علیه السّلام (شکافندة علم) برادر عالی قدر زیرد و سرآمد روزگار خویش در حل مشکلات و مسائل بُغرنج و پیچیده علمی بود. لذا پیامبر او را قبلاً به (باقرالعلوم) یعنی شکافندة علم ملقب ساخته بود. [49]
خلاصه ، مدینه در عصر ائمه دین مخصوصاً عصر امام باقر و امام صادق علیهم السّلام بزرگ ترین پایگاه علمی جهان محسوب می شد و دانشجویان برجسته از مردان و زنان به عنوان نمونه هایی از شخصیتهای فقهی و علمی از آنجا برخاستند . [50]
لذا می بینیم که ، این دو امام بزرگ به عنوان عالی ترین نمونة معلمان بشریّت در صحنة فرهنگ علمی جلوه می کنند ، و جامعة تشیع به کامل ترین و گرانبهاترین ذخایر علمی و فقهی خود دست می یابد و اکثر روایات و اخبار و احادیث آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم در عصر این دو پیشوای بزرگ اسلامی به دست مسلمین رسیده است .
زید بن علی یکی از مشعلداران و شاگردان ممتاز مکتب این دو امام بزرگ پس از استفاده های شایان علمی که از پدر بزرگوارش امام سجّاد علیه السّلام نمود می باشد .
او در مکتب پدر علوم مختلفی را آموخت و پس از او از محضر پرفیض برادر عالی قدرش امام باقر و سپس مدت کوتاهی نزد برادرزاده اش امام بزرگوار صادق آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را تکمیل نمود. [51]
و مقام علمی زید بن علی به جایی ترفیع یافت که گاهی ائمة بزرگ اسلام دانشمندان مبرزی را برای استفادة علمی و تصدیق آنان به محضر زیدبن علی ارجاع می دادند .
احاطة علمی زید علیه السّلام
ابو حمزة ثمالی و ابو خالد واسطی که دو تن از شخصیتهای بزرگ علمی اسلامند و خود فقیه و صاحب نظرند
می گویند :
رساله ای را بر ردّ مخالفان نوشتیم ، و پس از اتمام آن را به مدینه برده تا از نظر مبارک معلّم بزرگ ما امام باقر علیه السّلام بگذرد که احیاناً اگر اشکالاتی داشته باشد با تذکّر حضرت برطرف نماییم ، موقعی که به مدینه آمدیم و خدمت امام مشرف شدیم ، حضرت را از نوشتن کتاب مطّلع ساختیم . امام در ضمن تشویق و ترغیب ما در این کار فرمود : بسیار کار شایسته ای انجام دادید و سعی و کوشش شما ارزنده است.
و بعد امام پرسید : آیا این کتاب را به زید علیه السّلام ارائه داده اید؟ گفتیم: خیر. فرمود : آن را در حضور او بخوانید آنگه ببینید نظر او چیست ؟
ما طبق دستور امام، به حضور زید علیه السّلام رفتیم و او را از جریان کتاب مطّلع ساختیم . به ما فرمود : آنچه نوشته اید بخوانید ببینیم چیست ؟
ما کتابچه را تا آخر خواندیم . گفت : بسیار خوب. زحمت کشیده اید و کوشش فراوان کرده اید ، اما این نوشته مایه شکست شماست .
آنگاه او یکی پس از دیگری مطالب ما را رد کرد. به خدا قسم ما نمی دانیم از چه تعجّب کنیم ، آیا از اینکه او گویی کتاب را یک باره حفظ کرد، و یا از ردّ مستدّل او متعجّب باشیم .
آنگاه خود او، راه استدلال و شیوة بحث و بیان مطالب متناسب و رویّه ردّ مخالفان را به نحو احسن به ما نشان داد.
بعد از این مجلس، باز خدمت امام محمّد باقر علیه السّلام مشرّف شدیم و جریان را و وجوه استدلال زید علیه السّلام را برای حضرتش بازگو کردیم .
امام علیه السّلام فرمود : روزی پدرم، زید علیه السّلام را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند، او خواند. سپس پدرم آیات مشکلات قرآن را از او پرسید، و او یکی یکی جواب صحیح می داد. پدرم آن قدر تحت تأثیر استعداد فوق العاده و دانش او قرارگرفت، که برخاست و بین دو چشم زید علیه السّلام را بوسید.
بعد، امام باقر علیه السّلام خود نیز ، مقام علمی و تبحّر فوق العادة زید علیه السّلام را به اصحابش گوشزد کرد و با جمله ای جالب و رسا فرمود : «اِنَّ زَیداً اُعطیَ مِنَ العِلمِ مِثلَ ما عَلَینا بَسطُهُ ؛ به زید علیه السّلام همانند آنچه از علم بر ما بسط داده شد، علم عطا شده است. [52]
زید بن علی علیه السّلام مفسر و همراز قرآن
زید بن علی می گوید :
خلوت بالقرآن ثلاث عشرة سنة اقرأه و اتدبّره … ؛ [53]
سیزده سال با قرآن خلوت کردم آیات آن را می خواندم و دربارة آن می اندیشیدم.
یکی از القاب زیدبن علی علیه السّلام «حلیف القرآن» یعنی همراه قرآن است . [54] او همیشه با قرآن سر و کار داشت و آن از ذکر خدا و کتاب او غافل نبود.
ابونصر بخاری از ابن جارود روایت می کند که می گفت:
قدمت المدینة فجعلت کلّما سئلت عن زید بن علیّ ، قبل لی ذاک حلیف القرآن ذاک الطوانة المسجد؛
به مدینه آمدم و از هر که حال زیدبن علی را پرسیدم ، در جوابم گفته می شد، همان «حلیف القرآن» همان ستون مسجد.
آری او آن قدر بامسجد و عبادت انس گرفته بود که وی اکثر اوقات خود را در مسجد می گذراند، به طوری که چون ستونهای مسجد جلوه می کرد . [55]
او در تشخیص معانی قرآن و طرز قرائت آن ، صاحب نظر بود و در بحثهای خود، همیشه با الهام از این کتاب، خصم را مغلوب می ساخت. دربارة زید گفته اند : «و کانت له فیه قرائة خاصه» یعنی او قرائت خاصی در قرآن داشت [56] و کتابی در این زمینه تألیف نمود. و گفته اند :
فقد علم القران و اوفی فهمه؛ او قرآن را آموخت و خوب آن را می فهمید . [57]
امام صادق علیه السّلام در این مقام از ممارست و مطالعة عمیق وی سخن می گوید و با جمله ای افتخارآمیز از او یاد می کند:
کان والله اقرءنا للکتاب؛ به خدا سوگند ، او در میان ما بیش از همه به قرائت قران اشتغال داشت . [58]
او در زندان تفسیر قرآن می گفت
مردی به نام ابی غسان ازدی می گوید :
زیدبن علی علیه السّلام مسافرت به شام در زمان حکومت جائر هشام پنج ماه به زندان افتاد، هیچ مردی را داناتر از او به
کتاب خدا ندیدم . در این مدّت کوتاه که با او هم زندان بودم. سورة حمد و بقره را به طور جالب و شیوا با بیانی رسا به نحو تفسیر از او آموختم .
آری او از فرصت استفاده کرد و زندان را به شکل مدرسه ای عالی تبدیل نمود و حتّی در موقع گرفتاری تا آنجا که برایش ممکن بود . به وظیفة روشنگری خویش پرداخت و برای زندانیان تفسیر قرآن می گفت .
عظمت قرآن از نظر زید علیه السّلام
او زندانیان را از سرچشمة علوم و حکمتها و زهد و تقوای خود سیراب می نمود و آنان را به کتاب حقّ و احکام خدا دعوت می کرد، می گفت :
رحمت خدا شامل حال شما گردد. بدانید که بهترین و روشن ترین راهها برای رسیدن به سعادت واقعی ، دانست. قرآن و عمل کردن به دستورها و قوانین آن است؛ زیرا این کتاب عزیز دارای شرافت و عظمت خاصی است که خداوند به آن بخشیده است و نام آن را ، روح، رحمت، شفا، هدایت و نور نهاده است.
خداوند به فصاحت و بلاغت اعجازآمیز آن نقشه های دشمنان و مخالفان حق را نقش بر آب ساخته است.
این کتاب را چنان لطیف و ملایم روح قرار داده که برای گوشها، نامأنوس و ناهنجار نیست. و چنان محکم و تازه است که با ردّ مخالفان خللی به آن نرسد و کهنه نگردد. عجایب و شگفتیهای این کتاب همیشه تازگی و حلاوت خاصی دارد.
فواید آن آن قدر زیاد و بی کران است که انتهایی برای آن تصور نمی شود.
این قرآن دارای چهار سیما و صورت است:
اوّل ، سیمای حلال و حرام که اکثر مردم این احکام را می دانند.
دوّم ، سیمای دقیق تر که جز علماء و متفکران به آن دست نیابند.
سوّم ، سیمای فصاحت و اسلوب الفاظ که جز فصحای عرب حلاوت آن را درک نکنند .
چهارم ، سیمای باطنی یا تأویل قرآن که جز خداوند متعال کسی آن را نداند [59] . [60]
بدانید که قرآن دارای «ظاهر» و «باطن» و «حد» و «طلاق» ظاهرش همان تنزیل است (و الفاظی که نازل شده و مردم می فهمند) و باطنش تأویل(معانی خلاف ظاهر و دقیق) آن است و (حد) آن همان احکام و قوانین تشریعی آن است و (مطلق) عبارت از ثواب و عقاب آن می باشد. [61]
در مجلس حاکم کوفه
در کتاب زینة المجالس نقل می کند :
روزی حضرت زید علیه السّلام نزد خالد بن عبدالله استاندار کوفه رفت، خالد به پاس احترام آن جناب از جای برخاست، آنگاه به مردی یهودی که در مجلس حاضر بود رو کرد و گفت:
چرا یهود تو را بزرگ می پندارد و بر خود مقدم می دارند؟
یهودی گفت:چون من از نسل داوود پیغمبر هستم .
خالد گفت: به چند واسطه؟
یهودی گفت : چهل واسطه .
خالد: اشاره به زیدبن علی علیه السّلام کرد و گفت : این زیدبن علی فرزند پیغمبر ماست، به سه واسطه .
یهودی گفت: پس احترام کن و بزرگ دار این مردی که خداوند به واسطة او تو را بزرگ کرده است.
خالد گفت: من احترام و اکرام او را بر خود واجب می دانم .
یهودی گفت : اگر راست می گویی او را برمسند خویش بنشان و جایت را به او بسپار .
خالد گفت : من حرفی ندارم؛ امّا خلیفه هشام بن عبدالملک به این کار راضی نیست .
یهودی گفت: هشام نمی تواند تو را از رضای خدا منع کند.
خالد گفت : ساکت باش، اگر می خواهی از اینجا به سلامت بروی .
یهودی گفت: تا خدا نخواهد، کسی نمی تواند کوچک ترین آسیبی به من برساند.
سخن که به اینجا کشید، زید علیه السّلام برخاست و این کلمات را به زبان آورد :
روشن باد چشم پیغمبری که یهودیان اعتقاد بیشتر به او دارند تا این مردم(بنی امیه) . [62]
زیدبن علی علیه السّلام محدّث و فقیه اهل بیت
مهّم ترین و معتبرترین کتب روایی ما که در احکام و فروع به عنوان مدرک و سند از آن استفاده می شود، چهار کتاب است. در این کتابها تمام مسائل و احکام اسلام به شکل روایت و حدیث از پیشوایان معصوم ما پیامبر خدا و ائمة اطهار علیهم السّلام رسیده است و فقها و بزرگان دین برای استنباط شرایع اسلام بعد از قرآن، این چهار کتاب را بیشتر از سایر آثار شیعه مورد استفاده و استناد قرار می دهند، این چهار کتاب عبارت اند از :
1. کتاب کافی قسمتی از آن در اصول اعتقادات است که به نام اصول کافی معروف است و قسمت دیگر آن در فروع و احکام است و فروع کافی نام دارد.
شیخ مفید گوید :
کافی در ردیف جلیل ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست.
تعداد احادیث آن (16199) حدیث [63] و در غنای معارف و احکام همین قدر بس که تعداد و روایات کتاب کافی (اصول و فروع) بیش از تعداد روایات وارده در «صحاح ششگانه» اهل سنّت است.
مؤلّف بزرگوار کتاب اصول کافی مرحوم ثقة الاسلام محمّدبن یعقوب کلینی است (م329ق) او از مبرزترین علمای شیعه می باشد.
نجاشی دربارة وی گفته :
او در زمان خود شیخ و پیشوای شیعه بود و حدیث را از ائمه بیشتر ضبط کرده و بیش از همه مورد اعتماد است.
2. کتاب من لایحضرالفقیه ، تألیف شیخ اجل شیعه، ابی جعفربن محمّدبن علی بن الحسین بن بابویه قمـی (معروف به صدوق) متوفای 381 ق این کتاب نیز از معتبرترین کتب روایی شیعه است ، تعداد احادیث آن به (5963) می رسد.
3. کتاب تهذیب الأحکام سوّمین کتب روایی معتبر شیعه است و تعداد احادیث آن به (1359) خبر می رسد. [64]
4. کتاب الاستبصار ، این کتاب نیز از ارزنده ترین کتب روایی شیعه است . تعداد روایت آن به (4511) حدیث می رسد.
مؤلف تهذیب و الاستبصار ، شیخ الطایفه و رئیس الشیعه ابوجعفرمحمّدبن حسن(معروف به شیخ طوسی) (م460ق) است.
جامع کتب اربعه
محدث متبحر و محقق علامه ، شیخ محمّد بن حر عاملی (م1104ق) همة روایات این چهار کتاب را یک جا
جمع کرد و روایاتی را از کتب دیگر به آن اضافه نمود و به نام جاوید وسائل الشیعه در دسترس عموم قرار داده است .
روایات زیدبن علی در کتب اربعه
روایات کتب اربعه از طریق اسناد و رجال اسلامی به ائمه دین علیهم السّلام منتهی می شود و یکی از بارزترین چهره های روات این احادیث در کتب اربعه زیدبن علی بن الحسین علیه السّلام می باشد که ما فهرست تعداد احادیث منقوله از حضرتش را نقل می کنیم :
روایت زیدبن علی علیه السّلام در کتب اربعه
اسم کتاب جلد کتاب باب حدیث اسم کتاب جلد کتاب باب حدیث
کافی 3 3 75 4 کافی 3 3 77 6
کافی 6 7 15 10 کافی 6 1 34 5
تهذیب 1 - - 248 تهذیب 2 - - 578
تهذیب 6 - - 208 تهذیب 6 - - 321
تهذیب 1 - - 792 تهذیب 6 - - 326
تهذیب 8 - - 849
اسم کتاب جلد حدیث کتاب جلد حدیث
استبصار 1 196 استبصار 6 347
استبصار 1 951 استبصار 6 780
استبصار 1 951 استبصار 7 64
استبصار 1 100 استبصار 7 976
اسم کتاب جلد حدیث کتاب جلد حدیث
استبصار 1 711 استبصار 3 484
استبصار 1 1426 استبصار 3 1085
استبصار 1 1433 استبصار 3 511
استبصار 1 718 استبصار 3 1309
استبصار 1 1517 استبصار 3 712
استبصار 2 1119 استبصار 3 1457
استبصار 2 1449 استبصار 3 804
استبصار 1 1432 استبصار 8 136
استبصار 3 108 استبصار 8 679
استبصار 3 191 استبصار 8 852
استبصار 3 449 استبصار 8 954
استبصار 4 107 استبصار 4 1003
استبصار 9 201 استبصار 1 1341
استبصار 9 451 استبصار 1 758
استبصار 10 698 استبصار 1 1099
استبصار 4 987 استبصار 3 215
استبصار 4 898 استبصار 10 558
استبصار 4 1092 استبصار 1 648
من لایحضر 3 1740 من لایحضر 4 417
من لایحضر 4 753 من لایحضر 3 1669
طبقة زیدبن علی علیه السّلام در حدیث
زید علیه السّلام در اسناد حدود شصت و یک روایت واقع شده است و همه این روایات را از پدران پاکش علیهم السّلام
نقل می کند.
طریق صدوق به زیدبن علی علیه السّلام
مرحوم شیخ صدوق در کتاب من لایحضر الفقیه احادیثی را از معصومین نقل کرده است که معاصر آنان نبوده و آنچه از ایشان روایت کرده به وسایط بوده است که آن واسطه ها را نقل نکرده ، آنگاه در آخر کتابش طریق خود را به آنان یادآور شده است.
مرحوم اردبیلی در جامع الروات، آخر جلد دوّم این طریق را نقل کرده است:
از جمله کسانی که مرحوم صدوق به وسایط از او روایت دارد، زیدبن علی بن الحسین علیه السّلام می باشد . [65]
طریق صدوق به زید علیه السّلام به این ترتیب است : شیخ صدوق از پدرش و محمّدبن حسن، این دو از سعدبن عبدالله از ابی الجوزاء منبه بن عبیدالله ، از حسین بن علوان ، از عمرو بن خالد، از زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب عليهم السّلام .
در صحت این طریق دو نظریه است ، مشهوراً آن را از طریق صحیح می دانند و بعضی تضعیف کرده اند . آن کسانی که این طریق را ضعیف می دانند، به خاطر وجود «حسین بن علوان» و «عمرو بن خالد» در سلسله این اسناد است. چون علاوه بر اینکه مرحوم اردبیلی از جمله کسانی است که طریق را به خاطر این دو ضعیف خوانده است .
امّا دستة دیگر از علمای بزرگ شیعه که در علم رجال صاحب نظر و استادند. این طریق را صحیح می دانند و می فرمایند جمیع افرادی که در این طریق آمده اند همه مورد وثوق و اعتمادند ، امّا «حسین بن علوان» گرچه به عامی بودن معروف است ، امّا ثقه و مورد اعتماد است . البته برادرش «حسن بن علوان» از او اوثق است و به شیعه نزدیک تر است و علمای رجال شیعه همه وی را توثیق کرده اند .
و «علّامه» در کتاب خلاصة الأقوال و «نجاشی» در کتاب رجال دربارة این مرد می گویند :
او کوفی و عامی است و از اصحاب امام صادق علیه السّلام است . برادرش حسن، کنیه او ابومحمّد است. این دو برادر از
امام صادق علیه السّلام روایاتی نقل کرده اند : «والحسن اخص بنا و اولی» حسن به ما (امامیه) نزدیک تر است . [66]
ابن عقده گوید : ان الحسن کان اوثق من اخیه و احمد عند اصحابنا ؛ نزد اصحاب ما (حسن) از برادرش (حسین)وثاقتش محکم تر و پسندیده تر است . کلمة (اوثق) در مقابل ثقه است ، یعنی حسین ثقه است و برادرش اوثق است و همین کلام ابن عقده در وثاقت حسین بن علوان کافی است .
در رجال (کشی) می گوید : حسین بن علوان با چند تن دیگر از رجال عامّه اند « الا ان لهم میلا و محبة شدیدة » امّا در آنان میل و محبّت شدیدی نسبت به اهل بیت علیهم السّلام بود . [67]
اما عمروبن خالد ، او به ابو خالد واسطی معروف است و از زیدبن علی روایت دارد و کتاب بزرگی تألیف کرده است. [68]
او از اصحاب امام باقر علیه السّلام است و نیز از عامّه است ، امّا همانند حسین بن علوان علاقه و محبّت شدیدی نسبت به خاندان پیامبر داشت . [69]
ابن فضال می گوید :
عمرو بن خالد در نقل حدیث مورد وثوق و اعتماد است و بعضی او را (زیدی) از پیروان زید و قائلین به امامت او
می دانند . [70]
همانطور که در مقدمه بحث گفته شد، بیشتر بزرگان شیعه این طریق را صحیح می دانند و حسین بن علوان و
عمرو بن خالد را توثیق کردند .
آیت الله حاج سیّد ابوالقاسم خویی در کتاب معجم رجال الحدیث می فرماید :
والطریق صحیح و ان کان فیه حسین بن علوان و عمرو بن خالد، و لقدسها الاردبیلی فی عد الطریق ضعیفاً ؛
این طریق صحیح است ، اگر چه در آن حسین بن علوان و عمرو بن خالد می باشد ، و اردبیلی دچار سهو شده که این طریق را ضعیف دانسته است . [71]
کاتب و راوی صحیفة سجّادیه
در مقدمة صحیفة سجّادیه چاپهای جدید از اوّل کتاب تا صفحة 23 در ضمن دانستن سند صحیفه به داستان شیرینی از زبان یحیی بن زید علیه السّلام فرزند شهید و انقلابی حضرت زید علیه السّلام مصاحبه او با مردی از اصحاب و نزدیکان امام صادق علیه السّلام به نام متوکل بن هارون و مطالبی که بین آنان رد و بدل شد و سخنان امام صادق علیه السّلام و قضاوت حضرتش دربارة زید و یحیی و بعضی دیگر از انقلابیون آل محمّد برخورد می کنیم ، از آوردن عین متن عربی آن خودداری می کنیم .
خوانندة عزیز می تواند به مقدمة صحیفة سجّادیه مراجعه فرماید و در این مقدمه روشن می شود که راوی و کاتب صحیفه حضرت زید علیه السّلام می باشد .
البته ما برای اختصار در نقل این مقدمه از ذکر سلسله سند حیث و ناقلین آن خودداری می کنیم .
صحیفه ای که یکی از دانشمندان مصری درباره اش می گوید :
کتاب صحیفة سجّادیه گنجینه ای از علم و دانش و حکمت بود که به روی ما گشوده شد.
آری این صحیفه کاتب و حافظ آن عالم آل محمّد ، زیدبن علی بن الحسین علیه السّلام است .
داستانی شیرین و جالب
متوکل فرزند هارون گفت : یحیی بن زید بن علی علیه السّلام را پس از کشته شدن پدرش هنگامی که به خراسان می رفت ملاقات کردم. به او سلام کردم ، جواب داد ، فرمود : از کجا می آیی ؟ گفتم : از حج .
سپس از من احوال کسان و عموزادگان و بستگان خویش را در مدینه پرسید ، مخصوصاً از حال جعفربن محمّد امام صادق علیه السّلام بسیار پرسش کرد. من او را از حال امام صادق علیه السّلام و اندوه حضرتش به کشته شدن زیدبن علی علیه السّلام آگاه ساختم، پس از آن فرمود :
عمویم محمّد بن علی «امام باقر علیه السّلام» پدرم را به جنگ نکردن با بنی امیه امر فرمود و پند و اندرز داد و او را آگاه
نمود که اگر قیام کند، و از مدینه بیرون رود . پایان کارش به کجا می انجامد .
از بیان جناب یحیی چنین استفاده می شود : عمل حضرت زید نکوهیده و موافق امر امام نبوده است. ولی آنچه زا اخبار بدست می آید ستودن آن جناب است و خروج و جنگ او را با بنی امیه برای خونخواهی حضرت امام حسین علیه السّلام می دانند و این با نهی حضرت امام باقر علیه السّلام منافات ندارد ؛ زیرا نهی آن حضرت یا از روی تقیه و (تاکتیک) بود و یا از روی شفقت و مهربانی بر او بوده است .
خبر ناگوار
سپس یحیی از متوکل پرسید:
- آیا پسر عمویم جعفربن محمّد علیه السّلام را دیدار نمودی؟
متوکل : آری .
یحیی: دربارة من چیزی از او شنیدی؟
متوکل: بلی .
یحیی : چه فرمود به من بگو .
متوکل: قربانت شوم دوست ندارم آنچه از او درباره ات شنیده ام روبه رو با تو بگویم .
یحیی: مرا از مرگ می ترسانی ؟ هر چه شنیده ای بگو .
متوکل: آن حضرت فرمود : تو کشته و به دار آویخته می شوی چنان که ، پدرت کشته و به دار آویخته شد.
در این هنگام رنگ یحیی عوض شد و این آیه را خواند :
یَمحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثبِتُ وَ عِندَهٌ اُمُّ الکِتابِ [72] ؛
خداوند آنچه خواهد (و مقدر شده باشد) محو می کندو آنچه خواهد ثابت خواهد ماند و اصل کتاب نزد او است .
ای متوکل، خداوند متعال این امر(حکمت اسلامی) را به وسیلة مبارزات پی گیر ما محکم خواهدساخت. خداوند به ما علم و شمشیر داد و هر دو را در ما ج%D