زيست نامه مؤلف
در تصفح كتب تراجم و حال نگارى ، چندين دانشمند را مىتوان يافت كه به كلباسى/كرباسى نامبردارند . آنچه در كوته نوشتِ زير مىآيد ، اشارهاى است به خانواده كلباسىها كه پىافزودِ آن ، زيست نويسىِ نگارنده كتاب حاضر خواهد بود .
كرباسى ، ابراهيم/محمّد ابراهيم بن محمّد حسن كاخكى گنابادى . (م 1180/1186 ـ وف 1260 ـ 1262 ق) ، عالم دينى ، فقيه اصولى ، زاهد و عابد . اصل او از حوض كرباس هرات است . پدرش از هرات به كاخك خراسان منتقل شد و بدين جهت به كاخى يا كاخكى معروف شد . ابراهيم در اصفهان به دنيا آمد . پس از فراگرفتن مقدمات به عتبات رفت . او محضر وحيد بهبهانى را درك كرد و فقه و اصول و علوم دينى را از حوزه اساتيدى چون سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء و آقا سيد على طباطبايى ، صاحب «رياض» ، و سيد محسن مقدس كاظمى و ديگر علماى وقت فراگرفت . سپس به ايران بازگشت . در قم از محضر محقق قمى ، صاحب «القوانين» ، و در كاشان از محضر ملا محمّد مهدى نراقى بهره برد . آنگاه به اصفهان بازگشت و در مسجد حكيم آنجا حوزه درس تشكيل داد . كرباسى از ميرزاى قمى و شيخ جعفر نجفى و شيخ احمد احسائى و شيخ عبد على خطى بحرانى و شيخ حسين ماحوزى و شيخ سليمان بحرانى اجازه داشت و از آنان روايت مىكرد . ميرزا زينالعابدين خوانسارى و آقا سيد حسن مدرس و سيد حسن مجتهد موسوى و
(7)
آقا ميرسيد محمّد شهشهانى از شاگردان وى بودند . او در اصفهان درگذشت و در جوار مسجد حكيم دفن شد . از آثار وى: «اشارات الاصول» ، در دو مجلد بزرگ؛ «الايقاضات» ، در اصول فقه؛ «شوارع الهداية» ، در شرح «الكفاية» محقق سبزوارى؛ «ارشاد المسترشدين»؛ «منهاج الهداية الى احكام الشريعة و فروع الفقه»؛ «مناسك الحج» ، به فارسى؛ «نقد الاصول»؛ «نخبة» ، رساله عمليه ، به فارسى .(1)
كرباسى ، شيخ محمّد جعفر ، فرزند محمّد ابراهيم ، (1219 ـ 1292 ق) ، عالم دينى و فقيه نزد پدر و ديگر علماء تلمذ نمود . در اصفهان درگذشت و در مقبره خانوادگى دفن شد . از آثارش: رساله مبسوطى در «ديات» ، كه به گفته «تذكرة القبور» نامش «تحفة الجعفرية» است؛ رسالهاى در «حدود»؛ رسالهاى در شرح حال پدرش؛ مقالهاى در پايان كتاب «منهاج الهداية» پدرش؛ «منهج الرشاد الى احكام الدين و الايمان» ، در شرح «ارشاد الاذهان» .(2)
كرباسى ، شيخ محمّد حسين بن شيخ محمّد رضا . (1323 ـ 1418 ق) ، فقيه عالم و زاهد . در اصفهان به دنيا آمد و در خاندان علم و فضيلت نشو و نما يافت . نيايى بزرگ او شيخ محمّد ابراهيم كرباسى ، مؤلف «اشارات الاصول» ، است . او مقدمات و ادبيات را نزد علماى اصفهان آموخت و آنگاه در 1340 ق در هفده سالگى به نجف مهاجرت كرد و فقه و اصول را در محضر آيت اللّه شيخ
1 . الاعلام ، 6/195 ؛ اعيان الشيعه ، 2/206 ـ 207؛ ايضاح المكنون ، 1/64 ، 83 ، 2/58؛ تذكرة العلماء ، 216 ـ 217؛ تذكرة القبور ، 46 ، 47 ـ 48؛ الذريعه ،1/520 ـ 521 /97 ، 2 ـ 98 ، 507 ، 14/237 ، 22/253 ، 23/179 ـ 180 ، 24/272؛ روضات الجنات ،1/44 ـ 47 ؛ ريحانه ،5/42 ـ 44 ؛ طبقات اعلام الشيعه ، قرن 13/14 ـ 15 ؛ فوائد الرضويه ،10 ـ 12 ؛ الكنى والالقاب ،3/109 ؛ لغت نامه ، ذيل ابراهيم كلباسى ؛ معجم المؤلفين ،1/91 ؛ مكارم الآثار ،5/1643 ـ 1646 ؛ هدية العارفين ،1/42 .
2 . تذكرة القبور ،108 ـ 109 ؛ الذريعه ، 23/180 ـ 187 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 13/15 ، 240 ـ 241 .
(8)
عبدالحسين رشتى و آيت اللّه شيخ ضياء الدين عراقى و آيت اللّه اصفهانى و آيت اللّه اصطهباناتى و آيت اللّه شيخ محمّد كاظم شيرازى فراگرفت و سپس به اصفهان مراجعت كرد و از محضر آيت اللّه سيد محمّد صادق خاتون آبادى استفاده نمود . پس از آن به نجف بازگشت و از خدمت آيت اللّه ميرزا عبدالهادى شيرازى و آيت اللّه شيخ حسين حلّى بهرهمند گشت و در سال 1360 ق به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف شد . مدتى در مكه و مدينه اقامت كرد . در 1377 ق براى معالجه به تهران آمد و پس از بهبود در قم سكنى گزيد و به تدريس و مطالعه و تأليف پرداخت . از آثارش: «تقريرات» دروس آيت اللّه عراقى ، يك دوره كامل در اصول؛ «تقريرات» آيت اللّه اصفهانى ، يك دوره كامل در اصول؛ كتاب «الطهارة» ، در فقه؛ «صلاة» ، در فقه .(1)
كرباسى ، كمال الدين ميرزا ابوالهدى ، فرزند شيخ ابوالمعالى محمّد بن شيخ محمّد ابراهيم . (وف 1356 ق) ، عالم دينى ، فقيه اصولى ، مجتهد ، رجالى و زاهد . در اصفهان به دنيا آمد . تحصيلات خود را در محضر پدرش و عدهاى ديگر از علما گذراند ، سپس براى تكميل تحصيلات در حدود 1320 ق به نجف مهاجرت كرد و در اصول و فقه از محضر آخوند ملاكاظم خراسانى و آقا سيد محمّد كاظم يزدى استفاده نمود . پس از رسيدن به مقامات عالى اجتهاد به اصفهان بازگشت و به درس و بحث و تدريس پرداخت و حوزه درس فقه و اصول و رجال تشكيل داد . وى از علماى روزگارش به دريافت اجازه نايل آمده بود و از سيد حسن صدر و ميرزا محمّد هاشم خوانسارى چهارسوقى و حاج ملا على محمّد
1 . طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/583 ؛ گنجينه دانشمندان ،2/243 ـ 244 .
(9)
نجف آبادى اجازه روايت داشت . وى خود نيز از مشايخ اجازه آيت اللّه سيد شهاب الدين نجفى و سيد حسن خراسانى و شيخ عبدالحسين گروسى بود . در اصفهان درگذشت و در مقبره خانوادگى در كنار پدرش در تخت فولاد دفن شد . از آثار وى: «البدر التمام و البحر الطمطام» ، در شرح حال پدر و جدّش؛ «التحفة الى سلالة النبوة» ، اجازه مبسوطى است براى آيت اللّه سيد شهاب الدين نجفى؛ حاشيه بر «كفاية الاصول» ، آخوند خراسانى؛ «الدر الثمين فى جملة من المصنفات والمصنفين»؛ «درة البيضاء» ، در اجازه روايت: «زلات الاقدام» ، در اشتباهات رجالى؛ «سماء المقال فى تحقيق علم الرجال»؛ «الصراط المستقيم فى التمييز بين الصحيح و السقيم»؛ «القواعد الرجالية» .(1)
كرباسى ، محمّد مهدى بن محمّد ابراهيم . (وف 1292 ق) ، فقيه امامى . از پدرش ، علامه حاج محمّد ابراهيم كرباسى ، به دريافت اجازه اجتهاد نايل آمده بود و پس از پدر جانشين وى گشت . شيخ محمّد مهدى كرباسى داماد سيد حجةالاسلام بود . او كتاب «منهاج الهداية» پدرش ، در فقه ، را شرح كرد و آن را «معراج الشريعة» در شرح «منهاج الهداية الى احكام الشريعة» ناميد و در 1267 ق از نگارش آن فراغت يافت . از ديگر آثار وى: «الاجتهاد والتقليد»؛ «الاستصحاب» .(2)
كرباسى ، ميرزا ابوالقاسم بن محمّد مهدى بن ابراهيم . (وف 1308 ق) ، فقيه ،
1 . اعيان الشيعه ،2/453 ؛ تذكرة القبور ،106 ـ 107 ؛ الذريعه ،3/67 ، 403 ، 8/63 ، ـ 64 ، 12/229 ، 15/34 ، 16/337 ؛ ريحانه ،7/298 ـ 300 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/81 ؛ گنجينه دانشمندان ، 2/244 ؛ معجم رجال الفكر والادب فى النجف ،3/1067 ـ 1068 ؛ معجم المؤلفين ،13/146 ؛ مكارم الآثار ،4/1304 ؛ مؤلفين كتب چاپى ،1/307 ـ 308 .
2 . الاعلام ،7/334 ـ 335 ؛ الذريعه ،1/273 ، 2/25 ، 21/230 ـ 231 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 13/15 ؛ فوائد الرضويه ،10 .
(10)
اصولى و عالم دينى . معروف به شيخ العراقين . نوه دخترى سيد حجةالاسلام بود . در اصفهان به دنيا آمد . پس از فراگيرى مقدمات و استفاده از محضر پدرش به نجف مهاجرت كرد و از محضر علامه انصارى و پس از او از شيخ محمّد حسين كاظمى بهره برد . آنگاه خود به تدريس پرداخت . او در نهايت احترام در نجف باقى ماند . در آنجا درگذشت و همانجا دفن شد . از آثار وى: «الاصول الفقه» ، در دو مجلد بزرگ ، شرح كتاب «اصول» پدرش ، آقا شيخ محمّد مهدى كرباسى؛ «كتاب الصلاة» ، كه در آن از كتاب «الجواهر» و نيز از استادش شيخ انصارى بسيار نقل كرده است .(1)
كرباسى ، ميرزا ابوالمعالى محمّد بن محمّد ابراهيم . (1247 ـ 1315 ق) ، فقيه اصولى ، رجالى ، محقق و مجتهد . در اصفهان به دنيا آمد . از محضر سيد محمّد بن عبدالصمد شهشهانى و سيد حسن مدرس اصفهانى استفاده نمود . كرباسى عالمى متبحر و داراى تتبع بسيار بود . او استاد آيت اللّه بروجردى بود . در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد به خاك سپرده شد . از آثار وى: «الاستخارات»؛ «البشارات» ، در اصول فقه؛ «الجبر والتفويض»؛ «الاسرافية»؛ «الاستيجارية»؛ «الاستشفاء بالتربة الحسينية»؛ شرح «زيارة عاشوراء»؛ شرح «الكفاية» سبزوارى ، در فقه؛ «حجية المظنة»؛ «تعارض الاستحصاب و اصالة الصحة»؛ «تعارض الاستصحابين» . از ديگر آثار وى نگارش كتب مستقلى در شرح حال محدثين بزرگى چون: ابن الغضائرى ، ابوبكر حضرمى ، آقا حسين
1 . اعيان الشيعه ،2/416 ـ 417 ؛ تذكرة القبور ،508 ؛ الذريعه ،2/202 ـ 203 ، 15/54 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/76 ـ 77 ؛ معجم الرجال الفكر والادب فى النجف ،3/1066 ؛ معجم المؤلفين ،8/124 ؛ مكارم الآثار ،6/2199 .
(11)
خوانسارى ، حفص بن غياث ، حماد بن عثمان ، سليمان بن داوود ، شيخ بهائى ، على بن سندى ، قاسم بن محمّد محمّد بن سنان ، محمّد بن فضل ، محمّد بن قيس ، نجاشى و جمعى ديگر مىباشد .(1)
كرباسى ، ميرزا جمال الدين ، فرزند آقا ميرزا ابوالمعالى . (وف 1350 ق) ، فقيه ، هيوى و زاهد . در اصفهان ابتدا نزد پدر مقدمات را فراگرفت و پس از تلمذ در خدمت بعضى از علماى شهر به نجف رفت و در محضر آخوند خراسانى حاضر گشت . او از پدرش روايت كرده است . وى در جنب مزار پدرش دفن شد . از آثارش «تلخيص الهيئة» ، در مهمات مسائل هيئت قديم و شناخت تقويم و اسطرلاب است .(2)
كرباسى ، ميرزا رضا/محمّد رضا ، فرزند ميرزا عبدالرحيم بن ميرزا محمّد رضا شيخ الاسلام بن محمّد ابراهيم . (1295 ـ 1383 ق) ، عالم دينى ، فقيه اصولى و مجتهد . در اصفهان به دنيا آمد . از محضر علماى آنجا استفاده نمود . سپس به تهران آمد و در درس علماى تهران شركت كرد . در 1323 ق به نجف مهاجرت كرد و از شيخ الشريعه اصفهانى و سيد محمّد كاظم يزدى به دريافت اجازه نايل شد . آنگاه به اصفهان بازگشت و سالها به ترويج دين و نشر احكام و احياى مساجد مخروبه پرداخت . وى سپس به مشهد مهاجرت نمود و در آنجا ساكن گرديد و به انجام وظايف دينى و تدريس پرداخت . او در همان جا درگذشت و به خاك سپرده شد . از آثار وى: «انيس الليل» ، در شرح «دعاى كميل»؛
1 . آينه دانشوران ، 475 ؛ تذكرة القبور ،105 ـ 106 ؛ الذريعه ، 2/18 ـ 19 ، 23 ، 35 ، 57 ، 3/110 ، 5/83 ، 6/276 ، 13/308 ، 14/36 ؛ ريحانه ،7/269 ـ 270 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/79 ـ 80 ؛ الكنى والالقاب ،1/159 ؛ گنجينه دانشمندان ،2/243 .
2 . تذكرة القبور ،108 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/308 ؛ معجم المؤلفين ،13/379 .
(12)
«مكيال اليقين فى اصول الدين»؛ «ايقاظات الاصول»؛ «مقامات العارفين فى بيان منازل السالكين» ، به فارسى؛ «هداية السالكين لعموم المؤمنين» ، به فارسى؛ «دعوة الحسينية»؛ حواشى بر كتب مختلف فقهى و اصولى؛ «مرآت المصنف» .(1)
محمّد ابراهيم بن عبدالرحيم بن محمّد رضا بن حاجى كلباسى .
از زندگانى وى چيز زيادى نمىدانيم . او در سال (1362 ق) در شهر رى درگذشت و در مدرسه امين السلطان ، مقبره معماريان دفن شد .
دو نگارش زير را از وى مىشناسيم : 1 . الفوائد السنية في الأحكام الفقهية . ا ين كتاب شامل شش رساله است كه در سال (1342 ق) در تهران به چاپ رسيد . رسالة صلح حق الرجوع؛ والصلح فوارا عن الدين؛ ضمان تعاقب الأيدي؛ الغصب؛ شرائط الإجتهاد؛ اجازات ، مجموعه رسالههاى اين كتابند .(2)
2 . التذكرة العظيمية(3) . اين كتاب در سال (1346 ق) تأليف شده و در دويست صفحه رقعى در همان سال در تهران به چاپ رسيده است . اين كتاب با آنكه عنوانى عربى دارد ولى به زبان پارسى است .
التذكرة العظيمية شامل مقدمه ، دوازده تذكره و خاتمه است . گزارشوارهاى از ساختار كتاب بدين قرار است .
مقدمه: فضايل و خصائص سادات .
تذكره اول: نسب و خاندان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
1 . تذكرة القبور ،331 ؛ الذريعه ،2/464 ، 20/287 ، 22/12 ، 182 ، 25/176 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/759 .
2 . الذريعه ج16 ص342 .
3 . الذريعة ج4 ص 40 .
(13)
تذكره دوم: برادر ، همسر و فرزندان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
تذكره سوم: فضايل حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
تذكره چهارم: حديث عرض دين .
تذكره پنجم: هجرت ايشان به رى و سخنى در هجرت و انواع آن .
تذكره ششم: احاديث حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
تذكره هفتم: محل دفن ايشان .
تذكره هشتم: شرح شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
تذكره نهم: ثواب زيارت ايشان .
تذكره دهم: آداب زيارت ، معنى آن و وظايف خادمان حرم ايشان .
تذكره يازدهم: فضايل حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در سخن عالمان .
تذكره دوازدهم: در ذكر بانيان و خادمان حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
خاتمه: شرح حال امامزاده حمزه؛ بيانى در احوال امام زادگان ديگر؛ شرح حال شيخ صدوق؛ شرح حال حاجى كلباسى؛ نقد و ردّى بر فتاوى و خرافات وهابيان .
در تحقيق حاضر:
كتاب التذكرة العظيمية در شمار نگارشهاى پُر ثمر درباره حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است . گمان مىرود كه هدف نگارنده در اين كتاب ، بدست دادن اثرى درباره آن حضرت بوده براى عموم مردمان ، و نه نگاريدن كتابى تخصصى و يا يك تكنگارىِ ويژه .
نثر كتاب چندان روان و آسانْ خوان نيست و ناهموارىهاى بسيارى را واجد است . نگارنده در نقلها و نيز ترجمههايش از روايات چندان دقيق و حساس
(14)
نبوده است . گاه رواياتى را با ذكر مصادرى نقل مىكند كه در آنها يافت نمىشود . به هر روى ، شايد با توجه به سخن پيشگفته كه عمومى بودن نوشتار را گمان برديم ، بتوان از پارهاى كاستىهاى كتاب كاست . بدينجهت در تحقيق حاضر ، كوشيديم تا اصلِ عربى بيشترِ منقولات پارسى شده را يافته و ثبت كنيم ، و نيز از مصادر گوناگون آدرس دهيم .
خداوند لطيفِ لطفْ افشان را مىستايم كه چراغ توفيق فرا راهم افراشت و ويراستن و آراستن اين اثر را روزيم كرد و توانستم عرض ارادتى به آستانِ آسمانساى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بنمايم .
علىرضا هَزار
قم ـ 10/12/81 .
(15)
الحمد للّه الذي خصّ من عباده مولانا عبدالعظيم ، فجعل زيارة قبره الشريف من شعائر دينه القويم ، وأجر زائره من حدائق جنّة النّعيم ، والصّلاة والسّلام على أفضل الأوّلين والآخرين ، والمبعوث رحمة للعالمين ، وعلى أهل بيته الأئمّة الميامين والسادات المطهّرين والهداة المهذّبين والشفعاء في يوم الدين ما دامت السماوات والأرضين .
و بعد ؛ چنين گويد بنده محتاج به ربّ كريم ابن عبد الرحيم محمّد ابراهيم النجفى الكلباسى الاشترى ـ غفر اللّه لهما بلطفه العميم ـ : چون زيارت قبور فرزندان ائمّه دين و مقابر اهل ايمان و يقين از شعائر اسلام و سنّت سنيّه سيّد انام عليه الصلاة و السلام عبادتيست منصوص و طاعتيست مخصوص ، توسّل به آن موجب ثواب و تمسّك به آن منجى از عقاب روح اعمال است و فتوح آمال ، و برحسب حكم عقل و نقل اجر و جزاء هر عملى متفرّع بر معرفت است و الاّ مثل جسديست بىجان و تنيست ناتوان .
و چون از تفضّلات الهيّه و عطاياى رحمانيّه مراقد قبور شريفه جمعى از امام زادگان محترمين در حدود و داخله طهران ـ صانها اللّه عن الحدثان ـ مقدور و معيّن شده خصوص قبر شريف حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه الحق حجتى است بر اهالى طهران و توابع ، چه بلاها كه از اهالى آن بواسطه آن قبر شريف از ايشان رفع مىشود ، و چه نعمتها كه بواسطه صاحب آن قبر به ايشان عطا مىشود ، و
(16)
چه حاجتها كه توسط آن قبر مبارك از آنها روا مىشود ، و چه بركاتى كه بواسطه روح مقدس او بر اين خلق نازل مىشود ؛ پس به اين نعمت عظمى و اين موهبت كبرى خداوند منّان بر عموم بندگان و اهالى طهران منّتى بزرگ گذارده و بر عموم لازم است كه بواسطه مجاورت بابركت ايشان و توفيق زيارت قبور محترم آنان ، و درك فيوضات از حمد و شكر چنين نعمتى غفلت ننمايند ، و تحقق حمد و شكر بر هر نعمتى فرع معرفت آن است ، بلكه درك آن فيوضات كثيره منوط به معرفت است .
از فرمايشات و منقولات از مقام رسالت است صلىاللهعليهوآلهوسلم : « المعروف بقدر المعرفة »(1) . يعنى احسان در حقّ هركس به قدر معرفت اوست .
و فرمودند : « شمّة من المعرفة خير من كثير من العمل »(2) . يعنى قليلى از معرفت بهتر از بسيارى از اعمال بىمعرفت .
و عجب از بسيارى از اهالى طهران و توابع آن كه معرفتى به حالات امام زادگان ندارند و فقط به آثار ظاهريّه بقعهها و ضرايح شريفه ايشان توجّه دارند ، و برحسب عادت يا تقليد آباء و اجداد و غيرهم در اوقات شريفه زيارت ايشان در مزار و مراقدشان حاضر مىشوند ، البتّه شناسائى هر مزورى براى زائر لازم
1 . أنّ أعرابياً جاء إلى الحسين بن علي عليهالسلام وقال : يا ابن رسول اللّه قد ضمنت دية كاملة وعجزت عن أدائها . فقلت في نفسي : أسال أكرم الناس وما رأيت اكرم من أهل بيت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم . فقال الحسين عليهالسلام : « يا أخا العرب ، أسألك عن ثلاث مسائل ، فإن اجبت عن واحدة أعطيتك ثلث المال وإن أجبت عن اثنين أعطيتك ثلثي المال و إن أجت عن الكل أعطيتك الكل » . فقال الأعرابي يا ابن رسول اللّه أمثلك يسال عن مثلي وأنت من أهل بيت العلم والشرف . فقال الحسين عليهالسلام : « بلى ، سمعت جدي رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يقول : المعروف بقدر المعرفة » فقال الأعرابي ... .
جامع الأخبار ص137 ؛ بحار الأنوار ج44 ص196 .
2 . مصدرى براى اين سخن نيافتيم . مطلب زير شباهتِ اندكى با آنچه در متن آمده است دارد :
قال صلىاللهعليهوآلهوسلم : « قليل من الفقه خير من كثير من العمل » .
اصول السرخسي ، ابو بكر سرخسى ج 1 ، ص10 .
(17)
است ، و زيارت مجهول از رويه عقل دور است ، خاصّه آن فضيلت كه از براى زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است از آنكه بهشت براى او واجب مىشود ، و مثل زيارت حضرت حسين عليهالسلام است ، مسلّماً بدون معرفت به مقامات آن جناب و شناسائى فضائل و مناقب او و دوستى ايشان به آن ثواب و اجر نمىرسد ؛ فلذا جمعى از برادران ايمانى و اخلاّء روحانى خواهش نمودند ازاين بىبضاعت گناهكار كه مختصرى خالى از اطناب و اغلاق در احوالات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و ساير امامزادگان به انضمام شرح حال و قبور جمله از علماء مدفونه در طهران و غيره بنويسم ، اگرچه مرحوم عالم محدّث ، صاحب كتاب « جنّة النّعيم » رحمة اللّه عليه(1) مفصّلاً زحمت كشيده و نوشته و لكن چون بمناسبت بسيارى از مطالب متفرّقه درج و مزج نموده و كتاب مفصّلى شده و مشتمل بر بسيارى از مطالب و اخبار از مطوّل و قصاراست ، و بسيارى از عوام و خواص بواسطه نداشتن نسخه آن يا نداشتن حوصله و وقت مطالعه آن از معرفت و مقامات ايشان محروم بودند ، پس به اين سبب اين كمترين بندگان از جهت عبادت و بيشترى ايشان از جهت لغزش و معصيت در مقام اجابت مسئول ايشان برآمدم و بتوفيق اللّه مأمول ايشان را به جا آورم ، و مجموعه از مفاد اخبار و مجامع آثار از آنچه در كتب مفصله يافته و به مضمون « كم ترك الأوّل للآخر »
1 . جنة النعيم والعيش السليم في أحوال السيّد الكريم والمحدث العليم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني والتكريم = روح وريحان ؛ محمّد باقر بن ملا محمّد مازندرانى كجورى تهرانى ، (م 1313 ق) الذريعه ج16 ص396 .
اين كتاب به زبان فارسى بوده كه در سال (1295 ـ 1298 ق) تأليف شده و در 574 صفحه ، در قطع رحلى در يك جلد چاپ شده بود.
گفتنى است كه به مناسبتِ برگزارى كنگره حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، اين كتاب در چهار جلد ، به تصحيح محقق دانشور ، جناب سيد صادق حسينى اشكورى تصحيح شده و توسط انتشارات دار الحديث ، نشر شده است .
(18)
آنچه را كه خاصّه احقر استقصاء نموده و اطلاع پيدا كرده بر وجه اختصار و محض تذكر اخوان نوشتم كه بواسطه اختصار و سهولت مطالعه آن ـ انشاء اللّه تعالى ـ عموم خلق از معرفت شاهزادگان حقيقى و امام زادگان لازم التعظيم بهرمند شوند ، و بكلّى از معارف ايشان محروم نباشند ، و ناميدم او را به «تذكرة العظيميّه» .
اميد است كه خداوند جلّ شأنه بدين واسطه بر اين ضعيف افسرده و غريق بحر معاصى مهلكه ترحّم فرمايد ، چراكه خانواده رسالت كشتى نجاتند براى اهل عصيان ، خاصه خدّام آستانه ملك پاسبان و اللّه الموفّق المستعان وعليه الاعتماد والتكلان .
و مشتمل است بر يك مقدمه و دوازده تذكره و خاتمه .
در پايان تذكر اين نكته ضرورى است كه تذكره ششم در نسخه اصل تكرار شده لذا در كتاب حاضر هم مكرر آمده است.
(19)
امّا مقدّمه :
در بيان فضائل و خصائص سادات
و كليّه امامزادگان از ذرّيّه رسالت صلىاللهعليهوآلهوسلم
بدان كه فضيلت و مزيّت ذرّيّه رسول صلىاللهعليهوآله و لزوم محبّت ايشان مستفاد از آيات عديده و اخبارمتواتره است ، و دوستى ايشان از اعظم عبادات است . چراكه بعد از ايمان به خدا و رسول ، عبادتى افضل از دوستى آل محمّد نيست ، و بعد از كفر به خدا و رسول هيچ معصيتى بزرگتراز دشمنى آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم نيست ، و لزوم دوستى ايشان متفق عليه فريقين است ، و مخالف آن مذموم و خارج از مذهب حق كه مرحوم ابن بابويه ـ عليه الرّحمه ـ فرموده :
« إعتقادنا في العلويّين أنّهم آل محمّدٍ صلىاللهعليهوآلهوسلم وأنّ مودّتهم واجبة ، لأنّها أجر النبوّة ، قال اللّه عزّ وجلّ : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى »(1) والصدقة عليهم محرّمةٌ ، لأنّها أوساخ أيدي النّاس ، وطهارة لهم ـ تا آنجا كه فرموده : إعتقادنا في المسيء منهم أنّ لهم ضعف العذاب ، وفيالمحسن منهم أنّ له ضعف الثواب »(2) .
يعنى اعتقاد ما اماميّه درباره سادات و اولاد على عليهالسلام آن است كه ايشان آل محمّدند و دوستى ايشان واجب است ؛ چراكه اجر رسالت است به مضمون آيه
1 . شورى/23 .
2 . الاعتقادات ص183 .
(20)
شريفه كه : بگو اى پيغمبر من مزد رسالت از شما نمىخواهم مگر دوستى خويشانم را ، و صدقه واجب بر ايشان حرام است ، چراكه آن از اوساخ و آلودگىهاى دستهاى مردم است ، و پاكيزگى از براى ايشان است .
و اعتقاد ما درباره بدهاى ايشان آن است كه از براى آنها دو برابر عذاب است و از براى خوبان ايشان دو برابر اجر است .
و از حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم منقول است كه : من در روز قيامت شفاعت مىكنم از چهار صنف و اگرچه بيايند با گناه اهل دنيا : يكى آن مردى كه يارى كند ذرّيّه مرا ، و ديگر مردى كه بذل كند مال خود را براى ذرّيّه من وقتى كه در تنگى باشند ، و ديگر مردى كه دوست دارد ذرّيّه مرا به زبان و دل ، و ديگر مردى كه سعى كند در حوائج ذرّيّه من(1) .
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود : چون روز قيامت مىشود منادى ندا مىكند: اى خلايق ! ساكت شويد كه حضرت محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم با شما حرف مىزند . پس خلايق ساكت مىشوند . پس مىايستد پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و مىگويد : اى گروه خلايق ! كسى كه از براى او نزد من چيزى هست يا منّتى دارد يا احسانى به من كرده ، برخيزد تا جزا دهم او را .
پس مىگويند : فداى تو باد پدران و مادران ما ! چه چيز از ما نزد شما هست ؟ و چه منّتى بر شما داريم ؟ و چه احسانى كردهايم ؟ بلكه احسان از خدا و رسول است بر جميع خلايق .
1 . عن أبي عبداللّه عليهالسلام قال : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : إني شافع يومَ القيامة لأربعة أصناف وَلَوْ جاءوا بذنوب أهل الدنيا . رجل نصر ذريتي ورجل بذل ماله لذريتي عند المضيق ورجلٌ أحبّ ذريتي باللسان وبالقلب ورجل يسعى في حوائج ذريتيى إذا طُرِدوا أو شُرِّدوا .
الكافي ج4 ص60 ح9 ؛ الفقيه ج2 ص65 .
(21)
پس فرمايد : بلى ، هركس يكى ازاهل بيت و ذرّيّه مرا مأوى داده يا به ايشان احسان كرده ، برهنه ايشان را پوشانيده يا گرسنه ايشان را طعام داده پس برخيزد تا جزا دهم او را .
پس گروهى از خلق كه اين كار كردهاند برخيزند .
پس از جانب حق تعالى ندا رسد : يا محمّد ! اى حبيب من ! قرار دادم جزاى آنها را با تو ، پس جاى ده ايشان را هر كجا از بهشت كه خواهى ، پس مسكن دهند ايشان را در مقام وسيله كه محجوب از پيغمبر و اهل بيت او نباشند و مجاور با ايشان باشند در بهشت(1) .
و در كتاب « خصال » منقول است كه : هركس ذرّيّه مرا دوست ندارد يا ولدالزناست يا منافق(2) .
و در كتاب « فضائل السادات » سبط مرحوم ميرداماد ، ـ رحمة اللّه عليه ـ از تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام نقل فرموده كه : حضرت حسن بن على عليهماالسلام فرمود :
مردى عيال او گرسنه بودند ، پس از خانه برآمد شايد چيزى بيابد كه قوتى
1 . قال الصادق عليهالسلام : إذا كان يوم القيامة نادى مناد أيها الخلائق أنصتوا فانّ محمداً يكلمكم ، فَتُنْصِت الخلائق فيقوم النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم فيقول :
«يا معشر الخلائق من كانت له عندي يدٌ أو منّة أو معروف فليقم حتّى أكافيه . فيقولون بآبائنا وامهاتنا وأيّ يد وأيّ منة وأيّ معروف لنا بل اليد والمنة والمعروف للّه ولرسوله على جميع الخلائق . فيقول لهم : بلى ، من آوى أحداً من أهل بيتي أو بَرَّهم أو كساهم من عري أو أشبع جائعهم فليقم حتى أكافيه . فيقوم أناس قد فعلوا ذلك ، فيأتي النداء من عند اللّه عزّوجلّ يا محمّد يا حبيبي قد جعلت مكافاتهم اليك فأسكنهم من الجنة حيث شئت . قال : فيسكنهم في الوسيلة حيث لا يحجبون عن محمد وأهل بيته صلوات اللّه عليهم أجمعين».
الفقيه ج2 ص66 ح1727.
2 . عن علي عليهالسلام قال : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : من لم يحب عترتي فهو لإحدى ثلاث إما منافق وإما لزنية وإما امرؤ حملت به أمه في غير طهر .
الخصال ج1 ص110 ح213 .
(22)
براى ايشان تواند خريد ، پس يك درهم تحصيل نمود و به آن نان و خورش خريد . در اثناى راه رسيد به مردى و زنى از سادات و صاحبان قرابات حضرت محمّد وعلى عليهماالسلام و يافت ايشان را گرسنه ، پس گفت : ايشان كه خويشان پيغمبرند سزاوارترند بر اين درهم از خويشان من ، و آنچه خريده بود براى عيال خود به ايشان داد و نمىدانست كه به آن سختى حال كه واجب النفقه خود را مىدانست ، چون مراجعت كند چه جواب آنها را بگويد ؟
پس شروع به راه كرد و آهسته آهسته مىرفت و تفكّر مىنمود كه چه عذر و علّت گويد درباره آن ، چون چيز ديگر نداشت . پس در آن حال حيرت كه در عرض راه داشت ، ديد كه پيكى و قاصدى او را مىطلبد و خبر از او مىگيرد ، چون او را نشان دادند نزد او آمد و نامه به او داد كه از شهر مصر آورده بود با پانصد اشرفى در كيسهاى و به او گفت : اين بقيّه مال پسر عمّ تو است كه در مصر وفات كرده و از او صد هزار اشرفى مانده كه از تجار مكه و مدينه طلب دارد ، و عقار بسيارى ، يعنى مستقلاّت و اضعاف اين مال در مصر دارد ؛ پس آن پانصد اشرفى را از چاپار گرفت و توسعه بر عيال خود نمود .
و در همان شب پيغمبر و اميرالمؤمنين را در خواب بديد به او گفتند : چگونه ديدى توانگر ساختن ما تو را ، چون ايثار كردى و اختيار نمودى قرابت ما را بر قرابت خود ؟!
و بعد از آن نماند احدى در مدينه و نه در مكه از آن جماعتى كه پسر عم متوفاى او قدرى از آنها طلب داشت از وجه صد هزار اشرفى مگر آنكه محمّد و على عليهماالسلام به خواب او آمدند و گفتند : اگر كه صبح زود حق فلان را كه از ميراث ابن عم او مانده به او مىرسانى فبها و الاّ در همان وقت تو را هلاك مىكنيم و
(23)
مستأصل مىسازيم و ازاله مىنماييم نعمتهاى خدا را از تو . پس آن قرضداران ، تمام ، على الصباح آنچه بر ذمه ايشان بود برداشته به نزد او آوردند تا آنكه مجموع آن صد هزار اشرفى نزد او جمع شد و نماند احدى در مصر از آن جماعت كه نزد او مالى بود از آن مرد مگر آنكه حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم و اميرالمؤمنين را در خواب ديد و به تهديد او را امر نمودند كه به هر نحو تعجيل و سرعت مقدور باشد مال او را ادا نمايد .
پس از آن ، آن دو بزرگوار به خواب آن مرد ايثار كننده در حق ذرّيّه آمدند و به او فرمودند كه : چگونه ديدى صنع خدا و معامله او را با خود ؟ به تحقيق كه ما امر كرديم كسانى كه در مصر مىباشند به زودى مال تو را به تو رسانند ، آيا مىخواهى امر كنيم حاكم آن شهر را كه عقار و مستقلاّت و املاك تو را در معرض بيع درآورده ، بفروشد و قيمتهاى آنها را از مال خود حواله كند كه در مدينه بگيرى و بَدل آن هرچه خواهى در اين موضع خريدارى كنى ؟
آن مرد عرض نمود : بلى . پس آن دو حضرت به خواب حاكم مصر آمدند و امر نمودند او را كه مستقلاّت او را بفروشد و قيمت آن را به طريق سابق به او برساند ، پس آوردند براى او از آن قيمتها سيصد هزار اشرفى و چنان شد آن مرد در تموّل كه در مدينه با تموّلترى از او نبود .
پس از آن حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم در خواب او آمده و فرمود : يا عبداللّه ! اى بنده خدا ! آنچه واقع شد جزاى دنياى تو بود بر اين عمل خيرى كه از تو واقع شد نسبت به آن سيّد ، كه قرابت مرا بر قرابت خود اختيار كردى ، و بخدا قسم در آخرت به عوض هر حبّه از اين مال ، هزار قصر به تو خواهم داد در بهشت كه كوچكتر آن قصرها بزرگتر از تمام دنيا باشد ، و در شرافت به مثابهايست كه
(24)
مقدار سر سوزنى از آن بهتر است از دنيا و ما فيها(1) .
راقم حروف گويد : مضمون اين حديث شريف مطابق است با دليل عقل و نقل و هيچ بعدى ندارد ؛ چراكه خداوند اگر عملى را از بنده قبول نمود خصوص ايثار كه مجاهده با نفس و جهاد اكبر است خداوند به قدر كرم خود عوض مىدهد يك بر ده ، يك بر صد ، و يك بر صد هزار عوض مىدهد در دنيا و آخرت ، و جزاى آخرت هم چون آن عالم اوسع از اين عالم است بلكه اين عالم نمونه از آن عالم است .
سوى شهر از باغ شاخى آورند
|
باغ بستان را كجا آنجا برند
|
خاصه باغى كاين جهان يك برگ اوست
|
بلكه او مغز است اين عالم چو پوست
|
و مَثَل عالم دنيا و آخرت عالم رحم و شكم مادر و عالم دنياست كه عالم دنيا چقدر اوسع از عالم رحم است كه فضاى آن و فضاى اين و نعمتها و غذاى عالم رحم خون متعفّن حيض را با نعمتهاى عالم دنيا و غذاهاى آن نمىتوان قياس كرد ، و هيچ طرف نسبت نيست ، و البته جزئى نعمتهاى باقيه عالم بقا بهتر است از تمام نعم فانيه دنيا چنانچه در آخر حديث اشاره شد .
و در كتاب « خصال » از حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم منقول است : كسى كه دوست ندارد عترت مرا پس يكى از سه كس خواهد بود : يا منافق است ، يا ولدالزناست ، يا شخصى است كه حامله شده است به او ، مادر او در حال حيض(2) .
1 . تفسير الإمام العسكري عليهالسلام ص338 .
2 . عن علي عليهالسلام قال : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : « من لم يحب عترتي فهو لإحدى ثلاث إما منافق وإما لزنية وإما امرؤ حملت به أمه في غير طهر » .
الخصال ج1 ص110 ح213 .
(25)
و ديگر از كتاب « امالى » ابن بابويه رحمهالله نقل شده از حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم كه : چون در مقام محمود به مقام شفاعت گناهان بزرگ امّت خود برآيم ، حق تعالى مرا رخصت دهد براى شفاعت ايشان و به درجه قبول رسد ، و بخدا قسم شفاعت نكنم در حقّ كسى كه ذرّيه مرا اذيت رساند(1) .
و شك نيست كه ذريّه عموم دارد تا قيامت .
و علاّمه مجلسى اين حديث را در جلد بيست و يكم « بحار » نقل فرموده(2) .
و در كتاب « درر المناقب »(3) و ساير كتب معتبره از تفسير « مجمع البيان » از عمرو بن خالد كه گفت : خبر داد مرا زيد بن على در حالتى كه گرفته بود موى خود را گفت : خبر داد مرا امام زين العابدين عليهالسلام در حالتى كه گرفته بود موى خود را گفت : خبر داد مرا حضرت حسين عليهالسلام در حالتى كه گرفته بود موى خود را گفت : خبر داد مرا اميرالمؤمنين در حالتى كه گرفته بود موى خود را گفت : خبر داد مرا حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم در حالتى كه گرفته بود موى خود را فرمود : كسى كه آزار كند يك موى از بدن تو را يا على ، پس به تحقيق كه آزار كرده است خدا را ، و كسى كه آزار كند خدا را ، لعنت كردهاند او را اهل آسمانها و اهل زمين(4) .
1 . « إذا قمت المقام المحمود تشفعت في أصحاب الكبائر من أمتي فيشفعني اللّه فيهم واللّه لا تشفعت فيمن آذى ذريتي » .
الأمالي للصدوق ص294 ح3 .
2 . در نسخه چنين آمده ولى روايت مذكور در «بحار الانوار» ج8 ص37 ح12 آمده است .
3 . « درر المناقب » في فضائل علي بن أبي طالب عليهالسلام ، للشيخ الجليل شاذان بن جبرئيل القمي .
الذريعة ج8 ص135 .
4 . مجمع البيان ج7 ص314 .
(26)
و در بعضى روايات وارد است : من آذى شعري فالجنّة حرام عليه(1) ؛ يعنى كسى كه اذيت كند يك موى مرا بهشت بر او حرام است .
و بعضى از روايات وارد است : « من آذى شعرة منّي فقد آذاني ومن آذاني فقد آذى اللّه »(2) .
و در « امالى » طوسى ـ رحمة اللّه عليه ـ نقل شده كه حضرت اين آيه تلاوت فرمود : « إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً »(3)(4) .
راقم حروف گويد : گرفتن هريك در وقت ذكر خبر موى مبارك را براى تشبّه به حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم بوده و از جهت نهايت ضبط ايشان در حديث و تأكيد و اهتمام در ترك اذيّت ذرّيّه آن حضرت است .
و كلمه «من آذى شعرة منك» يعنى شعرة ناشئة منك . يعنى كسى كه اذيت كند يكى از ذرارى و منسوبان على عليهالسلام را هرچند نسبت به واسطه ضعف و دورى بقدر موئى باشد پيغمبر را اذيت كرده و ملعون است در دنيا و آخرت .
و آنچه يافتهايم در آيات قرآنى و اخبار محمّد و آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم و كلمات علماء حقّه از فضائل و مناقب و خصايص و امتيازات سادات و ذرّيّه پيغمبر خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم از سايرر طبقات مردم بسيار است و اكتفا مىشود به ذكر شصت فضيلت كه به طور اجمال محض تذكّر اخوان مؤمنين عرض مىشود :
اوّل : كثرت اولاد و نسل سادات است كه شرق و غرب عالم را منوّر كرده
1 . بحار الأنوار ج93 ص233 ح31 .
2 . بحار الأنوار ج93 ص233 ح32 .
3 . احزاب/57 .
4 . الأمالي للطوسي رحمهالله ص451 المجلس السادس عشر .
(27)
ومنتشر شدهاند وآن بمضمون وعدهايست كه خداوند درسوره كوثر به حبيب خود به كثرت اولاد و ذرّيّه داده كثّر اللّه امثالهم ؛ يك دختر از آن حضرت بيش نماند و خداوند آن همه اولاد و ذرّيّه به او مرحمت فرموده كه در مجالس شيعه كمتر مجلسى است كه منعقد شود و خالى از سادات بنى الزهرا عليهمالسلام باشد .
ولكن چنانچه اهل تاريخ نوشتهاند در شام هفتاد علم از بنى اميّه بلند شد ، هر علمى نشانه هزار جمعيّت از بنى اميّه بود ، به مضمون « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأَبْتَرْ »(1) تمام نابود شدند چون دشمن آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم بودند و يك نفر از ايشان نمايان نيست .
دوّم : اهل عالم و طبقت رعيّت مأمورند خمس را كه از حقوق فرضيّه ايشان است به كتفهاى خودشان و غيره بردارند و به اين سلسله جليله برسانند .
در تفسير علىّ بن ابراهيم آيه شريفه « لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ »(2) تفسير شده به خمس ، يعنى به ثواب نمىرسيد تا آنكه رد كنيد به آل محمّد خمس ايشان را از انفال و فىء(3) .
(3) صدقات واجبه از زكات و غيره كه از اوساخ يعنى آلودگىها و اقذار مردم است ، بر ايشان حرام است براى علوّ و برترى مقام ايشان از ساير مردم .
(4) احدى را نيست از زمان نزول آيه خمس تا روز قيامت بميرد مگر اينكه از حقوق ايشان اشتغال ذمّه دارد .
(5) از سلاطين و بزرگان و رعايا تمنّاى انتساب به اين سلسله جليله را
1 . كوثر/3 .
2 . بقره/92 .
3 . أي لن تنالوا الثواب حتى تردوا على آل محمّد حقهم من الخمس والأنفال والفيء .
تفسير القمي ج1 ص106 .
(28)
مىنمايند به واسطه عزّت و شرافت ايشان و آنان ، الى الابد داراى اين شرافت هستند .
در كتاب « ذخاير » از عايشه از حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم منقول است كه فرمود : جبرئيل گفت : گرديدم زمين را از مشرقها و مغربها نيافتم مردى افضل از محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ، و گرديدم زمين را مشرقها و مغربها و نيافتم قبيلهاى افضل از بنىهاشم .
(6) آنكه خداوند عالم فرمان داده به دوستى ايشان : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى »(1) .
(7) نمازها قبول نمىشود مگر به ذكر صلوات بر ايشان در تشهّد و تعقيب كه فرمود :
عقّبوا صلاتكم بالصلوات .
(8) در فضايل ايشان اختلافى نيست مگر در تقديم و تأخير از آنچه در صدر اسلام واقع شد .
(9) آنكه احدى نتوانست از عموم اين سلسله هجوى كند كه در واقع عيبى باشد ، چنانچه كسى نتواند از بشر و طبقه رعيّت احاطه به فضايل ايشان نمايد .
(10) دعوى خلافت از ايشان مطابق آيات قرآنى است .
(11) محبّت ايشان محبّت رسول خداست و محبّت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم محبّت خداست .
(12) دولت و سلطنت حقّه در آخر اين عالم متّصل به قيامت براى ايشان است كه فرمود : « وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ »(2) الى آخره .
1 . شورى/23 .
(29)
(13) ايشان را طهارت مولد مرحمت فرموده ، چنانچه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم طهارت مولد داشت .
(14) خداوند در قرآن ايشان را سلام فرستاده : « سَلاَمٌ عَلَى آلِ يَاسِين »(1) .
(15) دشمن ايشان از زناست يا نطفه حيض يا منافق است .
(16) علامت ولد الزنا بغض اهل بيت است و ميل داشتن به حرام و استخفاف به دين و بد سلوكى در محضر و مجلس با مردم .
(17) ذكر بعضى از حيوانات لعن بر دشمنان ايشان از قبيل قبّره(2) و هدهد : لعن اللّه مبغضي آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم [ است ] .
(18) دعاى ذرّيّه و اطفال سادات را وعده اجابت دادهاند و به تجربه رسيده در حكايات عديده .
(19) كسى كه منكر فضيلت و حقّ ايشان و ولايت ايشان شود عبادت او قبول نيست .
(20) بعد از رتبه ايشان رتبه قرآن است و كسى نزديكتر از ايشان به قرآن نيست بلكه چهارده معصوم عليهمالسلام افضل از قرآن هستند و به ده وجه در محل خود ثابت شده است .
(21) بر تمام اوّلين و آخرين فضيلت دارند به مضمون آيات و اخبار : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ »(3) آل ابراهيم تفسير شده به آل محمّد مگر بر
1 . قصص/5 .
2 . صافات/130 .
3 . عن أبي الحسن الرضا عليهالسلام عن أبيه عن جدّه عليهالسلام قال : لا تأكلوا القنبرة ولا تسبوها ولا تعطوها الصبيان يلعبون بها فانّها كثيرة التسبيح للّه تعالى وتسبيحها : لعن اللّه مبغضي آل محمّد عليهالسلام .
الكافي ج6 ص226 ؛ التهذيب ج9 ص19 .
4 . آل عمران/33 .
(30)
اشخاصى كه افضليّت آنها معلوم شد .
(22) از براى خوبهاى ذريّه و سادات دو اجر است .
(23) مسىء و بدكار ايشان به خوبهاى ايشان بخشيده مىشوند و آنها را به حضرت رسول مىبخشند ، و در دعاى حضرت رسول است :
اللّهمّ إنّهم عترة رسولك فهب مسيئهم لمحسنهم وهبهم لي .
(24) سادات بعد از حضرت رسول و ائمّه طاهرين به بهشت مىروند و كسى نتواند تقدّم بر ايشان جويد چنانچه مضمون حديث است .
(25) اختصاص لباس سبز است به ايشان چنانچه لباس سياه از بنى اميّه است ، اگرچه روايتى ديده نشده است از ائمّه طاهرين عليهمالسلام در پوشيدن سادات ، جامه و عمّامه سبز ولكن منعى هم نيافتهايم بلكه از انتشار و شهرت در زمان مأمون و نرسيدن منع از امام رضا عليهالسلام ممكن است استدلال نمود براى جواز اين عمل و رضايت ائمّه عليهمالسلام به آن ، و الحال سيرهايست ممدوح و معمول و منع از آن شرعاً ثابت نشده .
(26) كراهت دو زن علويّه خواستن چنانچه بعضى گفتهاند .
(27) اختصاص لفظ سيّد به ايشان در السنه و افواه به واسطه علوّ شأن ايشان ، چنانچه در زمان قديم ، بزرگ هر قبيله را سيّد مىگفتند . و در حديث وارد است كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : من سيّد ولد آدم مىباشم(1) .
و در اين زمانها هركه هاشميست و منتسب به حضرت رسول است ، از حسنى و حسينى و فاطمى و علوى و موسوى و رضوى سيّد خوانند ، و
1 . التوحيد 207 ؛ بحار الأنوار ج4 ص198 .
(31)
نيافتهايم از ائمّه اطهار كه ابناء و احفاد خود را يا ديگرى ائمّه دين را نسبت به هاشم و قريش سيّد خوانده باشند و اين جهت مرسوم و معمول به اين خصوصيّت معلوم نشده و گويا اين لقب براى ذرّيّه رسالت بعد از غيبت صغرى شايع شده ، خصوص از زمان مرحومين سيّد مرتضى و سيّد رضى ـ عليهما الرّحمه ـ كه به واسطه جلالت قدر و فخامت مقام ايشان با رياست و سياست كلّيّه و سيادت عامّه كه داشتند ساير اولاد فاطمه عليهمالسلام بالتبع براى امتياز ايشان از ساير مردم موسوم به اين اسم شدند و تا به حال لقب سيّد بر ايشان بماند ، و سزاوار است كه بماند .
(28) اختصاص شفاعت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله است در روز قيامت به كسانى كه به ذرّيّه فاطمه اعانت كردهاند ، به هر قسمى چنانچه در بعض اخبار وارد است : فرحم اللّه امرء اعان ذرّيّة الزهراء .
(29) جواز بوسيدن دست ايشان چنانچه بوسيدن دست علماء كه اولاد روحانى پيغمبرند جايز است . و مستفاد از اخبار است در كتاب « جامع الاخبار » است كه روا نيست بوسيدن سر و دست احدى مگر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و كسى كه اراده كرده باشى از آن پيغمبر را . از اين كلمه مىتوان استفاده كرد كه بستگان به آن حضرت را از اولاد روحانى و جسمانى براى تعظيم آن حضرت جايز است بوسيد دست و سر ايشان كه وارد است در خبر :
أيّها النّاس ! عظّموا أهل بيتي في حياتي ومن بعدي وأكرموهم وفضّلوهم(1) . يعنى مردم تعظيم و بزرگ شمريد اهلبيت مرا در زندگانى من و از بعد از وفات من و اكرام كنيد ايشان را و فضيلت و مزيّت دهيد ايشان را .
1 . الفضائل ص125 ؛ بحار الأنوار ج30 ص313 .
(32)
و منقول است كه : زيد بن ثابت دست ابن عبّاس را بوسيد و گفت : ماها مأموريم كه به واسطه قرابت شما با پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چنين سلوك نماييم .
و در كتاب مناقب است كه ابو حنيفه خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيد ، ديد كه حضرت به عصا تكيه داده ، عرض كرد : شما به آن سن نرسيدهايد كه عصا لازم باشد .
فرمود : چون از رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم است تيمّناً گرفتهام .
پس آن عصا را خواست ببوسد ، حضرت آستين بالا زد و فرمود : اين را كه بخدا قسم از گوشت و موى پيغمبر95 است نمىبوسى و عصا را مىبوسى(1) ؟!
و در حديث وارد است كه حضرت عيسى عليهالسلام برخاست و پاى حواريين را بوسيد و فرمود : تواضع كنيد عالم را به اين نحو كه من تواضع كردم شما را . بعد فرمود : تواضع زياد مىكند حكمت را و به عكس است تكبّر ، و بدانيد گياه در زمين مىرويد نه در كوه(2) .
و حديث ديگر نقل شده كه : اگر سجده براى غير خدا روا بود هرآينه مىگفتيم كه مردم علما را سجده كنند .
راقم حروف گويد : اين دو طايفه كه تأكيد در تعظيم و تكريم ايشان شده از علماء و سادات براى آن ست كه احترام آنان احترام دين است : يك طايفه حامل علم و كتاب رسولند و يك طايفه حامل جسم و نسبت و نشانههاى
1 . المناقب ج4 ص248 .
2 . قال عيسى بن مريم عليهالسلام : « يا معشر الحواريين لي إليكم حاجة اقضوها لي . قالوا : قضيت حاجتك يا روح اللّه ، فقام فغسل اقدامهم . فقالوا : كنا نحن احقّ بهذا يا روح اللّه . فقال : إنّ احقّ الناس بالخدمة العالم ، انما تواضعت هكذا لكيما تتواضعوا بعدي في الناس كتواضعي لكم ثمّ قال عيسى عليهالسلام : بالتواضع تعمر الحكمة لا بالتكبر وكذلك في السهل ينبت الزرع لا في الجبل » .
الكافي ج1 ص37 ح6 .
(33)
رسولند ؛ پس بر عموم مسلمانان لازم است احترام و تعظيم اين دو طايفه جليله را بنمايند ، چراكه احترام ايشان تعظيم دين و احترام رسول است ، و هتك احترام و اذيّت ايشان توهين و هتك اساس دين است ، اين است كه درباره هتك احترام فقهاء و علماء اسلام فرمودند حضرت باقر عليهالسلام :
فإذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فإنّما بحكم اللّه استخفّ وعلينا ردّ والرادّ علينا رادّ على اللّه وهو على حدّ الشرك باللّه (1) ؛ يعنى رد كننده بر علماء مثل رد كننده بر ما آل محمّد است ، و رد كننده بر ما مثل رد كننده بر خداست ، و در حدّ شرك به خداست .
و در مقام هتك احترام سادات فرمودند : اذيّت ايشان اذيّت رسول است ، و اذيّت رسول اذيّت خداست .
فيا معشر المسلمين ! هلمّوا فاسعوا في تعظيمهما وتوقيرهما وإيّاكم والإهانة بهما .
(30) بقاى اين سلسله جليله تا قيامت قيامت و عدم انفصال نسل آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم .
(31) تحسين و خوبى تقدّم و تقديم در مجالس و در كلّيّه امور مگر بر عالم كه اولاد روحانى است و مقدّم بر اولاد جسمانيست الاّ آنكه جامع هر دو جهت باشد .
(32) نرسيدن به شفاعت حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم دشمن ايشان و كسانى كه اذيّت ايشان كردهاند .
(33) در بهشت درِ سفيديست و داراى هزار قصر است مخصوص آل محمّد .
(34) من زار ذرّيّتهما كمن زارهما(2) ، يعنى كسى كه زيارت كند ذرّيّه محمّد و
1 . الكافي ج1 ص67 وج7 ص412 ؛ التهذيب ج6 ص218 .
2 . عن جابر بن عبداللّه الأنصاري قال : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم في حديث طويل :
« إن اللّه قد وكّل بفاطمة عليهاالسلام رعيلاً من الملائكة يحفظونها من بين يديها ومن خلفها وعن يمينها وعن يسارها وهم معها في حياتها وعند قبرها بَعْدَ مَوتها يكثرون الصلاة على أبيها وبعلها وبنيها ، فمن زارني بعد وفاتي فكأنّما زارني في حياتي ومن زار فاطمة عليهاالسلام فكأنّما زارني ومن زار عليَّ بن أبي طالب عليهالسلام فكأنّما زار فاطمة عليهاالسلام ومن زار الحسن والحسين عليهماالسلام فكأنما زار عليّاً عليهالسلام ومن زار ذريتهما فكانّما زارهما » .
بشارة المصطفى ص139 ؛ بحار الأنوار ج43 ص58 ؛ مستدرك الوسائل ج10 ص182 .
(34)
على عليهماالسلام را مثل آن است آن دو حضرت را زيارت كرده باشد .
(35) قبور ائمّه و ذرّيّه ايشان بقعههاى بهشت است .
(36) در قيامت شفاعت حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم اوّل براى ذرّيّه طاهره است ، الأقرب فالأقرب ، بعد از براى انصار و اهل يمن از تابعين و مؤمنين و بعد از براى عرب و بعد از براى عجم .
(37) گوشت بدن ذرّيه و بنى هاشم بر درنده و سباع حرام است .
(38) دوستى سادات را ده خاصيّت است در دنيا و ده خاصيّت است در آخرت ، امّا در دنيا : زهد و حرص بر علم و ورع در دين و رغبت در عبادت و توبه قبل از مردن و نشاط و سرور در نماز شب و قيام در آن و يأس از آنچه در دست مردم است و حفظ در امر و نهى الهى و بغض دنيا و سخاوت ، و آنچه در آخرت است : حساب ندارد ، ميزان براى او نصب نمىشود ، نامه به دست راست او دهند ، و برات آزادى به او داده مىشود ، و صورت او سفيد و نورانى مىشود ، و از حلّههاى بهشت به او پوشانند ، و شفاعت صد نفر از اهل خود را بنمايد ، و خداوند نظر رحمت به سوى او فرمايد ، و تاجى از تاجهاى بهشت بر سر او گذارند ، و حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود :
طوبى لمحبّي ولدي وعترتي وأهل بيتي .
(39) كراهت مخالطه و آميزش زياد با سادات كه باعث كدورت شود ، دورى
(35)
و دوستى كلام معروفيست و شايد از اين جهت منع مجاورت اعتاب مقدّسه نقل شده و مذموم است .
(40) بايد مؤمن اهل بيت و عترت رسول را از اهل بيت و عترت خود گرامىتر و محبوبتر و عزيزتر دارد ، چنانچه آن حضرت اولىتر و عزيزتر است از جانهاى ما ، و اخبار بر اين بيان عيان است ، بلكه فرمود : مؤمن نيست كسى كه ذرّيّه مرا بهتر و محبوبتر از ذرّيّه خود نداند ، چنانچه منقول است .
(41) منقول است از كتاب « صواعق » از حضرت رسول كه فرمود : هريك از اهل بيت من ايمان به خدا بياورد و اقرار به تبليغ رسالت من بنمايد خداوند وعده داده است او را عذاب نكند(1) .
اگرچه اين حديث به ظاهر باقى نيست و معارض دارد من بعد ذكر خواهد شد .
(42) در قيامت تمام مردم به اسم مادرشان خوانده [ مىشوند ] مگر على و ذرّيّه آن حضرت كه به واسطه صحّت ولادت و نسب به اسم پدران خوانده مىشوند(2) .
(43) ابن عبّاس فرمود : خداوند به اولاد عبدالمطّلب هفت چيز داده : صباحت و فصاحت و سماحت و شجاعت و حلم و علم و دوستى زنان(3) .
(44) معاويه ـ عليه اللعنه ـ گفت به عقيل رضىاللهعنه : إنّ فيكم لشبقاً(4) يا بني هاشم .
1 . الصواعق المحرقة ص243 .
2 . عن ابن عباس أن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال : إذا كان يوم القيامة يدعى الناس كلّهم بأسماء أمهاتهم ما خلا شيعتنا فانّهم يدعون بأسماء آبائهم لطيب مواليدهم .
الإرشاد ج1 ص44 ؛ بحار الأنوار ج7 ص237 .
3 . قال علي بن أبي طالب عليهالسلام : « خصصنا بخمسة ، فصاحة وصباحة وسماحة ونجدة وحظوة عنه النساء » .
الخصال ج1 ص286 ؛ بحار الأنوار ج41 ص131 .
4 . در نسخه « شبقاً » آمده ولى در مصادر « ليناً » است .
« شَبِقَ » الذَّكرُ من الحيوان ـَ شَبَقاً : اشتدَّت شهوتُه للأنثى .
(36)
يعنى در شما بنىهاشم شهوت هست .
عقيل فرمود : هو منّا في الرجال ومنكم في النّساء . يعنى راست است شهوت ما بنى هاشم در مردان است و از شما در زنها(1) .
نظير اين كلام فرمايش امام حسن است به مروان چنانچه در مناقب است خلاصه آنكه مروان عرض كرد : در شما بنى هاشم صفت شهوت هست .
فرمود حضرت حسن : بلى گرفته شده است شهوت از مردان شما و گذارده شده است در زنهاى شما ، پس دفع شهوت زنى از بنىاميّه نمىشود ، مگر به مردى از بنى هاشم(2) .
(45) منقول از حضرت رسول است : هر سبب و نسبى منقطع مىشود روز قيامت ، مگر نسب و سبب من . يعنى به مضمون آيه « فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ »(3) در روز قيامت نسب كسى براى او نفعى نمىدهد ، لكن نسب حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم نافع است(4) . چنانچه مضمون اين حديث است كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود : آيا راضى نيستى كه تو با
1 . قال معاوية لعقيل : إنّ فيكم يا بني هاشم ليناً . قال : أجل إنّ فينا ليناً من غير ضعف وعزّاً من غير عنف وإنّ لينكم يا معاوية غدر وسلمكم كفر .
شرح النهج ج4 ص92 ؛ بحار الأنوار ج34 ص292 .
2 . أنّ مروان بن الحكم قال للحسن بن علي عليهماالسلام ... أما إنّ فيكم يا بني هاشم خصلة سوء . قال : وما هي قال الغلمة . قال : اجل ، نزعت من نسائنا ووضعت في رجالنا ونزعت الغلمة من رجالكم ووضعت في نسائكم فما قام لأموية إلاّ هاشمي ... .
مناقب آل أبي طالب عليهمالسلام ج4 ص23 .
3 . مؤمنون/101 .
4 . قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يقول : « كلّ سبب ونسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي » .
الخصال ج2 ص559 ؛ بحار الأنوار ج5 ص208 .
(37)
من باشى در بهشت با حسنين و ذرّيّات ما پشت سر ما و زنهاى ما پشت ذرّيّات ما و شيعيان ما طرف راست و چپ ما باشند .
و ديگر اخبارى كه سادات و منتسبين به آن حضرت فرداى قيامت شفاعت خواهند نمود .
(46) در مجلسى كه فضائل و مناقب اين سلسله جليله مذكور شود ملائكه آسمانها نازل شوند و طلب مغفرت مىنمايند و بالهاى خودشان را مىسايند به پشتهاى ايشان واز تمام گناهان پاك مىشوند .
(47) چون يك نفر از بنى هاشم وفات مىنمود پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چون او را دفن مىكردند و خاك بر او مىريختند دست و انگشتان مباركش را بر خاك قبر او فرو مىبرد بطوريكه جاى او باقى بود و اين از مختصّات بنىهاشم بود كه هركه از خارج مىآمد و آن اثر را مىديد مىفهميد كه آن قبر يكى از بنى هاشم است كه تازه وفات كرده .
(48) منع كردن ائمّه ، مردم را از مذمّت سادات و دُعاتى كه از اين سلسله خروج كردهاند ، چنانچه در اخبار وارد است .
(49) از موسى بن جعفر عليهماالسلام منقول است كه نظر كردن به ذرّيّه ما عبادت است .
يكى از اصحاب عرض كرد : مراد از ذرّيّه ائمّه طاهريناند ؟
فرمود : مراد من تمام ذرّيّه است ، مالم يفارقوا منهاجه ولم يتلوّثوا بالمعاصي(1) .
1 . عن أبي الحسن الرضا عليهالسلام قال : النظر إلى ذرِّيتنا عبادة . قلت : النظر إلى الائمة منكم أوِ النظر إلى ذرية النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم فقال : بل النظر إلى جميع ذرية النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم عبادة ما لم يُفارقوا منهاجه ولم يتلوّثوا بالمعاصي .
عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص51 ؛ الأمالي للصدوق رحمهالله ص294 المجلس التاسع والأربعون ؛ بحار الأنوار ج93 ص318 .
(38)
مادامى كه از طريقه حقّه بيرون نروند و آلوده به معصيت نشوند .
و منقول است كه : كسى كه نظر كند به صورت على عليهالسلام هزار حسنه براى او بنويسند و هزار گناه از او محو نمايند و پانصد درجه در بهشت براى او بلند شود(1) .
(50) اختصاص صلوات به پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و آل و ذرّيّه آن حضرت .
ابن قدّاح روايت كرده از ابو عبداللّه عليهالسلام كه مردى دست به در خانه كعبه زده بود و مىگفت : اللّهمّ صلّ على محمّد .
آن حضرت فرمود : صلوات را منقطع و دنباله بريده مگردانيد و بر حق ما ظلم مكنيد و بگوييد :
اللّهمّ صلّ على محمّد واهل بيته(2) .
(51) اميرالمؤمنين و ذرّيّه آن حضرت سبيل اللّه و راه حق هستند .
در كتاب معانى الاخبار است از جابر : سؤال نمودم از حضرت باقر عليهالسلام از تفسير آيه كريمه : « لَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ »(3) .
فرمود : آيا مىدانى كه كيست سبيل اللّه ؟
گفتم : نمىدانم بخدا قسم مگر آنكه بشنوم از تو .
حضرت فرمود : سبيل اللّه عليّ بن ابى طالب عليهالسلام و ذرّيّه او هستند(4) .
1 . بشارة المصطفى ص57 ؛ الأمالي للطوسي رحمهالله ص350 المجلس الثاني عشر ؛ بحار الأنوار ج38 ص195 .
2 . عن أبي عبداللّه عليهالسلام قال : سمع أبي رجلاً متعلّقاً بالبيت وهو يقول : اللهم صلّ على محمّد . فقال له أبي : يا عبداللّه لا تَبْتُرها لا تظلمنا حقّنا ، قل اللهم صلّ على محمّد وأهل بيته .
الكافي ج2 ص495 ؛ وسائل الشيعة ج7 ص203 .
3 . آل عمران/157 .
4 . عن جابر عن ابي جعفر عليهالسلام قال : سألته عن هذه الآية في قول اللّه عزّوجلّ « وَلَئِن قُتِلْتُم في سَبيلِ اللّهِ أْوْ مِتُّم» . قال فقال : أتدري ما سبيل اللّه . قال قلت : لا واللّه إلاّ أن أسمعه منك . قال : سبيل اللّه هو علي عليهالسلام وذريته وسبيل اللّه من قتل في ولايته قتل في سبيل اللّه ومن مات في ولايته مات في سبيل اللّه . معاني الأخبار ص167 ؛ بحار الأنوار ج53 ص40 .
(39)
و اين حديث به ظاهر شامل جميع ذرّيّه آن حضرت است .
(52) مَثَل ايشان مَثَل كشتى نوح است به روايت سنّى و شيعه .
گفت ابن عبّاس كه : حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : مَثَل اهل بيت من مَثَل كشتى نوحاست در حين طوفان ؛ هركه به كشتى نوح نشست نجات يافت ، و هركه تخلّف كرد هلاك شد(1) .
(53) ابواب اللّهاند . درها به سوى خدا هستند آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم .
در كتاب « مجمع البيان » در تفسير « وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا »(2) حضرت باقر فرمود : آل محمّدٍ أبواب اللّه وسبيله والدعاة إلى الجنّة والقادة إليها والأدلاّء عليها إلى يوم القيامة(3) .
در « معانى الاخبار » است محمّد بن سليمان ديلمى از پدرش روايت كرده از حضرت صادق پرسيدم : فدايت شوم ! كيست آل محمّد ؟
فرمود : ذرّيّه محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم .
عرض كردم : پس كيست اهل او ؟
فرمود : ائمّه طاهرين عليهمالسلام (4) .
در روايت ديگر حضرت صادق مىفرمايد: آل آن كسانى هستند كه نكاح
1 . بشارة المصطفى ص33 ؛ بحار الانوار ج106 ص168 .
2 . بقره/189 .
3 . تفسير العياشي ج1 ص86 ؛ وسائل الشيعة ج27 ص30 .
4 . عن محمد بن سليمان الديلمي عن ابيه قال : قلت لأبي عبداللّه عليهالسلام : جعلت فداك من الآل ؟ قال : ذرية محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم . قال فقلت ومن الأهل ؟ قال : الأئمة عليهمالسلام . فقلت : قوله عزّوجلّ « ادْخِلُوا آلَ فرعونَ أشَدَّ العذاب»قال : واللّه ما عنى إلاّ ابنته . معاني الأخبار ص94 .
(40)
آنها بر پيغمبر حرام است به سبب ولادت ، مثل ساداتى كه از اولاد فاطمه باشند تا قيامت .
(54) عيادت بنى هاشم فريضه است و زيارت ايشان سنّت است ، چنانچه مفاد بعض روايات منقول آن على ابن بابويه است از حضرت رسول در كتاب « ثواب الاعمال » : كسى كه زيارت كند مرا يا زيارت كند يكى از ذرّيّه مرا زيارت خواهم نمود او را در روز قيامت ، پس او را خلاص خواهم نمود از هولهاى روز قيامت(1)پ .
و در « جامع الاخبار » است :
من زار واحداً من أولادي في الحياة وبعد الممات فكأنّما زارني ، ومن زارني غُفِر له البتّة(2) . يعنى كسى كه زيارت كند يكى از اولاد مرا در حيات و بعد از وفات ، پس مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد ، و كسى كه مرا زيارت كند البته آمرزيده است .
راقم حروف گويد : اين حديث شريف شامل تمام امامزادگان و سادات
1 . قال الحسين عليهالسلام : يا ابتاه ما لمن زارنا ؟ قال : يا بني من زارني حياً وميتاً ومن زار أباك حيّاً وميتاً ومن زارك حيّاً وميتاً ومن زار أخاك حيّاً وميتاً كان حقيق علي أن أزوره يوم القيامة وأخلصه من ذنوبه وأدخله الجنة . ثواب الأعمال ص82 .
2 . چنين روايتي را در جامع الأخبار نيافتيم ، ولى احاديثى كه با پارهاى از فقرات آن تشابهى دارند به قرار زيرند .
الف : قيل للصادق عليهالسلام : ما حكم من زار احدكم ؟ قال : « كان كمن زار رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم » .
جامع الأخبار ص27 .
ب : قال سول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : « أكرموا أولادي وحسنوا آدابي » . جامع الأخبار ص140 .
ج : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : « من زارني بعد مماتي كان كمن زارني في حياتي كان في جواري يوم القيامة » . جامع الأخبار ص20 .
د : روي عن الصادق عليهالسلام أنّه قال : « من زارني غفرت له ذنوبه ولم يمت فقيراً » .
جامع الأخبار ص27 .
(41)
بنىفاطمه مىباشد از احيا و اموات آنها .
(55) اهل بيت پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم امان اهل زمين هستند چنانچه در كتاب عمدة الطالبين نقل شده از پيغمبر : ستارهها امانند از براى اهل آسمانها ، اگر برطرف شوند اهل آسمانها برطرف مىشوند ، و اهل بيت من امانند براى اهل زمين ، يعنى وجودشان سبب بقاى اهل زمين است ، هرگاه اهل بيت من برطرف شوند اهل زمين برطرف مىشوند(1) .
مؤيّد اين حديث است : لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها(2) ، يعنى اگر حجّت بالغه در روى زمين نباشد زمين اهلش را فرو برد .
راقم حروف گويد : قبر محترم حضرت عبدالعظيم امان است براى اهالى طهران و توابع آن و الاّ كثرت معصيت و الحاد و اعمال خلق برخلاف فرمان خدا و رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم موجب نزول عذاب و خرابى زمين بود . چنانچه روايتى وارد است كه قبر موسى بن جعفر عليهماالسلام امان است براى اهل بغداد و الاّ بواسطه كثرت معصيت آن شهر خراب و ويران مىشد(3) .
(56) خمس دادن به سادات حقى است كه از جانب رب الارباب مقرّر شده
1 . عن علي بن الحسين عليهالسلام قال : « نحن ائمة المسلمين وحجج اللّه على العالمين وسادة المؤمنين وقادة الغرّ المحجلين وموالي المؤمنين ونحن أمان أهل الأرض كما أنّ النجوم أمان لأهل السماء ونحن الذين يمسك اللّه السماء أن تقع على الأرض إلاّ باذنه وبنا يمسك الأرض أن تميد بأهلها وبنا ينزل الغيث وبنا ينشر الرحمة ويخرج بركات الأرض ولولا ما في الأرض منا لساخت بأهلها ... . الأمالي للصدوق رحمهالله ص186 المجلس الرابع والثلاثون ؛ بحار الأنوار ج23 ص5 .
2 . ظاهرا اين جمله با شكل مشهور « لولا الحجة لساخت الأرض بأهلها » وارد نشده است ولى به شكلهاى زير در متون حديثى ديده مىشود :
الف : « لولا ما في الأرض منّا لساخت الأرض بأهلها » . الاحتجاج ج2 ص317 .
ب : « لو بقيت الأرض يوماً واحداً بلا إمام منّا لساخت الأرض بأهلها » . دلائل الامامة ص231 .
3 . قال الرضا عليهالسلام لزكريا بن آدم بن عبداللّه بن سعد الأشعري : إن اللّه يدفع البلاء بك عن أهل قم كما يدفع البلاء عن أهل بغداد بقبر موسى بن جعفر عليهالسلام . بحار الأنوار ج57 ص221 .
(42)
براى ايشان چنانچه زكات از براى فقراء از غير سادات معيّن شده ، به دليل آيه كريمه :
« وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَإِنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ »(1) ، كه خداوند خمس را براى خود و اين پنج قسم از بندگانش مقرّر فرموده ، تمام هرچه هست از اوست ، و شب روز از خوان نعمت احسان او مىخوريم و لكن براى امتحان و تقرّب ما بندگان ضعيف لئيم قرار داده چيزى از اموال را به مصارف مقرّره صرف بنماييم ، و از اين شش قسمت سه قسمت حقّ امام عليهالسلام است كه سهم خدا و رسول و ذوى القربى بوده باشد و در زمان غيبت امام راجع به مجتهد جامع شرايط فتواست ، و سه قسم ديگر حق اين سه فرقه است : يتيم و مسكين و ابن السبيل از سادات منتسبين به هاشم از جهت پدر ، و احكام و مسائل ذكر شده ، و آيه مباركه « وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِين »(2) تأويل شده به كسانى كه حق سادات را از خمس كم مىدهند .
اما بدا به حال بسيارى از اهل اين زمان كه هيچ نمىدهند ، و توقيع شريف از امام زمان عليهالسلام نقل شده در كتاب « وسائل الشيعه » :
بسم اللّه الرحمن الرحيم ، لعنة اللّه والملائكة والنّاس أجمعين على من أكل مالنا درهماً حراماً(3) . يعنى لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر كسى كه از راه حرام
1 . انفال/41 .
2 . مطففين/1 .
3 . عن أبي عليّ بن الحسين الأسدي عن أبيه قال ورد عليّ توقيع من محمّد بن عثمان العَمري ابتداءً لم يتقدّمه سؤال : « بسم اللّه الرحمن الرحيم ، لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين على منِ استحلّ من مالِنا درهماً » إلى أن قال : فقلت في نفسي إنَّ ذلك في كلِّ من استحلّ مُحرّماً فأيّ فضيلة في ذلك للحجة فواللّه لقد نظرت بعد ذلك في التوقيع فوجدتُه قد انقلب الى ما وقع في نفسي « بسم اللّه الرحمن الرحيم ، لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين على من أكل من مالنا درهماً حراماً » .
الخرائج والجرائح ج3 ص1118 ؛ وسائل الشيعة ج9 ص541 .
(43)
درهمى از مال ما را بخورد .
فرمودند : كسى كه يك درهم از حقوق مقرّره الهيّه را ندهد خداوند كسى را بر او مسلّط كند كه دو برابر از او بگيرد(1) .
(57) اگر جنازهاى حاضر شود و سيّد هاشمى حاضر باشد و شخص عامى ، به مضمون اخبار بايد ولىّ ميّت آن هاشمى را مقدّم بدارد ، و حديث « قدّموا قريشاً ولا تقدّموهم »(2) ، هم وارد است ، بلكه با اختلاف در امامت جماعت يك سبب رجحان و تقدّم هاشمى بودن است .
و شهيد ثانى رحمهالله نقل فرموده از حضرت صادق عليهالسلام كه : « الصلاة خلف العالم بألف ركعة ، وخلف القرشي بمأة ، وخلف العربي خمسون ، وخلف المولى خمس وعشرون »(3) . يعنى نماز خواندن پشت عالم به دين و احكام اسلام برابر هزار ركعت است ، و با سيّد قرشى به صد ركعت است ، و با اعرابى پنجاه ركعت است ، و با بنده و غلام ثواب پانزده ركعت دارد .
(58) تواضع كردن و برخاستن از براى سادات .
در كتاب « جامع الاخبار » است : « من رأى أولادي ولا يقوم قياماً ابتلاه اللّه ببلاء لا دواء له »(4) . يعنى هركس اولاد مرا ببيند و برنخيزد بر پاى ، خدا او را به
1 . روايت زير ، نزديك به سخنى است كه در متن آمده است ؛ عين آن كلام را در مصادر نيافتيم .
قال ابو عبداللّه عليهالسلام : « إنّ للّه بقاعاً تسمى المنتقمه فإذا أعطى اللّه عبداً مالاً لم يخرج حقّ اللّه منه سلط اللّه عليه من تلك البقاع فأتلف المال فيها ثمّ مات وتركها » . روضة الواعظين ج2 ص356 .
2 . أنه قال صلىاللهعليهوآلهوسلم : « قدّموا قريشاً ولا تقدموهم وتعلموا منهم ولا تعلموهم » .
دعائم الاسلام ج1 ص90 ؛ كشف الغمة ج1 ص56 .
3 . النفلية ص81 ؛ مستدرك الوسائل ج6 ص473 .
4 . اين دو سخن را در « جامع الاخبار » و نيز غير آن نيافتيم .
(44)
بلايى مبتلا مىكند كه دوا نداشته باشد .
و فرمود : « من رأى أولادي ولم يقم بين يديه فقد جفاني ومن جفاني فهو منافق »(1) . يعنى كسى كه اولاد مرا ببيند و برنخيزد برابر او ، پس به تحقيق كه جفا كرده است بر من و كسى كه جفا كند مرا ، منافق است .
و از اين جهت بعضى از اجلّه علماء بر اين مطلب مداومت داشتهاند من جمله مرحوم عموى حقير ، عالم كامل ، حاجى آقا محمّد ـ طاب ثراه ـ از پسرهاى مرحوم آية اللّه كلباسى ـ اعلى اللّه مقامه الشريف ـ كه صاحب تأليفات و تصنيفات بسيار بوده در فقه و اصول ، و مواظبت آداب و سنن شرعيّه داشته ، و در مجلسى كه نشسته بود هر سيّدى را مىديده نظر به همين اخبار برمىخاسته و مىنشسته اگرچه دور بوده و التفات نداشته ، نظر به اطلاق خبرى كه ذكر شد .
و در امر به معروف و نهى از منكر ساعى بوده ، روزى در محضر شاه فرموده بود كه : شاه به اين خوبى چرا بايد با مادر خود زنا كند ؟! شاه وحشت كرده بود . كتاب خود را كه خيلى بزرگ بوده و هميشه همراه داشته باز كرده و آن حديث را خوانده كه : هركس شارب نزند مثل آن است كه با مادر خود زنا كند ، رحم اللّه معشر الماضين من العلماء .
(59) اخراج تمام مردم است از مسجد ، مگر آل رسول و آل على عليهمالسلام .
زمخشرى در كتاب « درّ فائق » روايت كرده كه : سعد بن وقّاص گفت كه : چون ندا كرده شد كه بيرون رود هركس در مسجد است ، مگر آل رسول و آل على ، بيرون رفتيم در حالتى كه مىكشيديم ظروف و امتعه و اسباب خود را از
1 . اين دو سخن را در « جامع الاخبار » و نيز غير آن نيافتيم .
(45)
جهت بيرون رفتن(1) .
(60) كراهت دخول در خانه آل رسول است به حالت جنابت ، بلكه بعضى از فقهاء ـ رضوان اللّه عليهم ـ مشاهد مشرّفه و ضرايح مقدّسه ائمّه را ملحق به مسجد نمودهاند و داخل شدن جنب را در آنها حرام دانستهاند ولكن به نظر قاصر ، اظهر عدم حرمت است و احوط الحاق آنهاست به مساجد .
ابن شهر آشوب از مناقب خود از صدوق رحمهالله روايت كرده في دلائل الامامة و معجزاته كه : شخصى(2) وارد خانه حضرت صادق شد ، حضرت به طور اعجاز به او فرمود : « إنّ بيوت الأنبياء وأولاد الأنبياء لا يدخلها الجنب »(3) . يعنى خانه انبياء و اولاد انبياء جنب در آنها نبايد داخل شود .
پس از اين جهت احوط آن است كه جنب داخل در مقابر و حرم امام زادگان و ذرّيّه رسول نشود ، چراكه به ظاهر خانه رفيع و بيوت شريفه ايشان است و از اين جهت اذن دخول مىگيرى و در حرم ايشان وارد مىشوى ، پس بيت آل محمّد و ذرّيّه آن حضرت بيت المقدس است و ناپاك نبايد در آن وارد شود .
تنبيه
در بيان آنكه سادات و امام زادگان هر قدر تقوى و عبادتشان و اطاعت آنها از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و ائمّه دين بيشتر باشد ، قربشان به ايشان و بستگيشان به آنها بيشتر است ، و ديگر آنكه به واسطه معصيت از ذرّيّه بودن بيرون نمىروند
1 . قال سعد : لما نودي ليخرج من في المسجد إلاّ آل رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وآل علي خرجنا نجر قلاعنا.
بحار الأنوار ج39 ص30 نقلا عن الفائق للمزمخشري .
2 . أبو بصير رحمهالله .
3 . مناقب آل أبي طالب عليهالسلام ج4 ص226 .
(46)
اگرچه سبب بعد و دورى آنان شود از ايشان ولكن به واسطه كفر و شرك و انكار امامت امام به حق و دعوى امامت به كذب از آل محمّد منقطع مىشوند و ديگر از اين خانواده نيستند ، و شاهد بر اين مطالب بعضى از آيات قرآنى و اخبار آل عصمت و ائمّه طاهرين است :
من جمله در كتاب « من لا يحضره الفقيه » از حضرت صادق عليهالسلام منقول است : هركه مخالفت دين خدا كند و دوستى كند با دشمنان خدا و دشمنى كند با دوستان خدا بيزارى از ايشان واجب است هركه باشد و از هر قبيله بوده باشد .
و اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود به فرزند خود محمّد بن حنفيّه كه : تواضع و فروتنى تو با شرافت تو اشرف است از بزرگى تو به سبب شرافت پدران تو .
و حضرت امام جعفر صادق فرمود كه : محبّت و دوستى و اعتقاد و اخلاص من مر اميرالمؤمنين را نزد من خوشتر و بهتر است از ولادت من از آن حضرت(1) .
و پرسيدند از آن حضرت كه : آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم كيستند ؟
فرمود : كسى است كه حرام باشد بر پيغمبر نكاح او ، و استشهاد فرمود به آيه : « وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ » .
و شايد وجه استشهاد به آيه شريفه كه ذكر ذريه ابراهيم در آن شده است و سادات در آن داخل هستند آن باشد كه كسى توهم نكند بايد همه ذريه انبياء ممدوح باشند و فاسق نباشند ، بلكه مىشود بسيارى از ايشان فاسق باشند . يا
1 . قال الصادق عليهالسلام : « ولايتي لعلي بن أبي طالب عليهالسلام أحبُّ إلي من ولادتي منه ، لأنّ ولايتي لعلي بن أبي طالب فرض و ولادتي منه فضل » . بحار الأنوار ج39 ص299 .
(47)
اشاره به آن باشد كه فاسق بودن ايشان را از ذرّيّه بودن بيرون نمىبرد مگر آنكه مثل پسر نوح كافر شوند .
و در جواب سؤال از حضرت صادق عليهالسلام از آيه « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللّه »(1) فرمود : ظالم به نفس از ما آن كسى است كه حق امام زمان خود را نشناسد و مقتصد ، عارف به حق امام است و سابق به خيرات به اذن خدا امام عليهالسلام است(2) .
و ديگر فرمود حضرت صادق در روايت طولانى كه : نيست بين خدا و بين احدى قرابت و خويشى ، گرامىترين بندگان و محبوبترين بندگان نزد خداوند پرهيزكارتر آنهاست و داناتر به طاعت خداوند ، و به خدا قسم تقرّب پيدا نكند به سوى خدا بندهاى مگر به طاعت ، و نيست با ما برات آزادى از آتش ، و نيست از براى احدى بر خدا حجّتى . كسى كه مطيع خدا باشد پس براى ما دوست است ، و كسى كه عاصى باشد براى خدا پس دشمن ماست ، و نمىرسد كسى به ولايت ما مگر به تقوى و پرهيزكارى و عمل صالح .
پس از آن فرمود كه : نوح گفت ـ چنانچه آيه قرآن است ـ : « رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ * قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ »(3) يعنى حضرت نوح عرض كرد : به درستى كه پسر من از اهل بيت من است و وعده تو حق است و تو بهترين حكم كنندهها هستى . خطاب
1 . فاطر/32 .
2 . الكافي ج1 ص214 .
3 . هود/45 ـ 46 .
(48)
رسيد : به درستى كه پسرت از اهل تو نيست و ميان شما رابطه پدر و فرزندى نيست و نسبت پدرى از بين مرتفع است و از كثرت مخالفت با حق و موافقت با كفّار و مخالطه با آنان و اتصاف به صفت كفر و متابعت فجّار و اشتغال به عمل غير صالح ، كانّه نفس عمل غير صالح شده ، و اين بيان موافق قرائت عمل غير صالح است كه به رفع و تنوين عمل خوانده شود چنانچه از روايت حسن بن موسى نقل شده ، و خوب است آن روايت را به فارسى نقل كنيم ، عموم از آن مستفيض شوند .
حسن بن موسى الوشاء البغدادى گفت : بودم در خراسان با حضرت رضا عليهالسلام در مجلس آن حضرت ، و زيد بن موسى كه برادر آن حضرت بود حاضر بود و رو كرده بود در مجلس بر جماعتى ، افتخار مىكرد بر ايشان و مىگفت : ما و ما ، و از بزرگى خود سخن مىگفت ، و حضرت امام رضا عليهالسلام رو كرده بود به قومى و با ايشان سخن مىگفت ، پس شنيد سخن زيد را ، و رو كرد به او فرمود : اى زيد ! آيا مغرور ساخته تو را سخن سبزى فروشهاى كوفه كه روايت كردهاند حديثى كه فاطمه عليهاالسلام نگاهداشت دامن عصمت خود را از شوب دنس معصيت و حرام ، پس حرام كرد خداوند ذرّيّه او را از آتش دوزخ ؟! بخدا قسم كه نيست مراد از آن مگر حسن و حسين عليهماالسلام و اولاد از بطن آن حضرت خاصّه ، پس آنكه بوده باشد موسى بن جعفر كه اطاعت كرده خدا را و روزش را روزه بدارد و شبش را به عبادت به سر آورد و معصيت كنى تو خدا را بعد از اين بياييد روز قيامت هر دو مساوى در درجه اجر ، اگر چنين باشد هرآينه تو عزيزتر خواهى بود نزد خدا از او ، به تحقيق كه امام زين العابدين فرمود : براى نيكوكاران ما دو اجر است و براى بدكاران ما دو عذاب .
(49)
و گفت حسن بن وشا : بعد از آن رو كرد حضرت رضا عليهالسلام به من و فرمود : يا حسن ! چگونه مىخوانى اين آيه را كه : « قَالَ نُوحٌ » الى آخره ؟
پس عرض كردم : بعض از مردم مىخوانند « إنّه عَمَلٌ غير صالح » كه عمل فعل باشد و غير صالح مفعول او ، پس آن كه به اين نحو قرائت كردهاند «عملٌ غير صالح» به رفع و تنوين نفى كرده است پس نوح را از پدرش .
پس حضرت فرمود : حاشا ! به تحقيق كه او پسر نوح بود ولكن چون عصيان خدا كرد نفى فرمود خدا او را از پدرش ، همچنين است هركه از ما بنى هاشم باشد و اطاعت الهى نكند پس نيست از ما ، و تو هرگاه اطاعت الهى كنى پس تو از ما اهل بيتى(1) .
راقم حروف گويد : به واسطه آن اطاعت بود كه فرمودند : سلمان منّا أهل البيت(2) .
و از حضرت امام على النقى منقول است كه : « تجنّبوا ابني جعفر فإنّه منّي بمنزلة كنعان من نوح » . يعنى دورى كنيد از پسرم جعفر كه او نسبت به من ، مثل كنعان است از نوح .
و راقم حروف گويد : اختلافى كه در اخبار هست از جهت معذّب شدن سادات بنى الزهراء به عذاب آخرت ، ممكن است جمع نمودن به اين طور كه حرام شدن از آتش به نوعى از استحقاق مختص به اولاد بطنى حضرت صدّيقه ـ عليها سلام اللّه ـ باشد و بر غيرايشان حرام بودن به محض تفضّل باشد نظر به احاديث ديگر كه دلالت بر مغفرت جميع ذرّيّه دارد ، خصوصاً هرگاه به امامت
1 . عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص231 .
2 . تفسير فرات الكوفي ص170 ؛ دلائل الإمامة ص48 .
(50)
ائمّه قائل باشند هرچند قبل از موت به زمان قليلى باشد و تبرّى و بيزارى لازم است چنانچه فرمودهاند : اگر كسى اطاعت خدا نكند و مثل پسر نوح غرق معصيت شود بلكه كافر شود و بر سفينه نجات ولايت ائمّه هدى مستقر نباشد ، هرچند هاشمى و فاطمى باشد و ايشان فضيلتى كه دارند به سبب اطاعت خدا و قرب به حضرت رسول و ائمّه اطهار است . پس اگر كسى مطيع خدا نباشد ، ائمّه هدى و جميع مؤمنين بلكه تمام ممكنات به يك نظر ملكوتى از او بيزار هستند و ائمّه دين او را از خود نخواهند دانست ، و العلم عند اللّه تعالى ، تمام شد مقدّمه .
(51)
تذكره اولى
در بيان نسب و أحوال أجداد و پدر حضرت عبدالعظيم است .
چنانچه به روايات معتبره نقل شده ، آن حضرت به چهار پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرسد : عبدالعظيم بن عبداللّه بن حسن بن زيد بن الحسن المجتبى ـ عليه الصّلاة والسّلام ـ(1) .
و شيخ مفيد ـ عليه الرّحمه ـ در كتاب ارشاد فرموده است : اولاد حضرت امام حسن عليهالسلام پانزده تن از ذكور و اناث بودهاند(2) .
و بعضى كمتر و ديگرى زياده نقل نموده است .
ولكن آنچه مورد اطمينان است روايت مرحوم شيخ است و علاّمه مجلسى ـ عليه الرّحمه ـ اعتماد بر او فرموده .
امّا پسرهاى آن حضرت ده تن مىباشند : زيد ، و حسن مثنّى ، و عمرو ، و قاسم عليهالسلام ، و عبداللّه ، و حسين اثرم ، ـ اثرم كسى را گويند كه دندان از جلو شكسته باشد ـ و ديگر طلحه و عبدالرحمن و جعفر و ابوبكر ـ كه نام او احمد بوده ـ و على التحقيق سه نفر از ايشان در خدمت ابىعبداللّه عليهالسلام كربلا شهيد
1 . رجال النجاشي ج1 ص247 ؛ تنقيح المقال ص188 ؛ منتقلة الطالبية ص156 .
2 . الارشاد ج2 ص30 .
(52)
شدند ، و ايشان بنا به روايت ابن شهرآشوب عبداللّه و قاسم و ابوبكر مىباشند(1) .
چنانچه در زيارتى كه به توسط نوّاب عظام از ناحيه مقدّسه امام زمان عليهالسلام رسيده چنين است :
« السلام على أبي بكر بن الحسن بن العلي الولي المرمي بالسهم الردي ، لعن اللّه قاتله عبداللّه بن عقبة بن الغنوي . السلام على عبداللّه بن الحسن الولي ، لعن اللّه قاتله وراميه حرملة بن كاهل الأسدي . السلام على القاسم بن حسن بن علي المضروب على هامته ، المسلوب لامته »(2) .
و امّا حسن مثنّى در كربلا بوده در خدمت عمّ اكرم خود ولكن بعد از زخم بسيار مراجعت فرموده .
و دختران آن حضرت پنج نفر بودهاند : امّ عبداللّه و امّ سلمه و فاطمه و رقيّه و زينب .
و زيد بن حسن بن علي بن ابى طالب عليهمالسلام فرزند بلاواسطه حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام است و مادرش اُم بشر بنت ابى مسعود عقبة ابن عمرو انصارى بوده يا اُم طلحه ، و اسنّ اولاد حضرت مجتبى بوده ، و او را شريف بنى هاشم مىگفتند و جدّ سوم حضرت عبدالعظيم است ، و سنيان او را ايلج خواندهاند ، و از اين لقب معلوم مىشود كه صورت مباركش درخشنده بوده ، و عمر شريفش زياده از نود سال بوده ، و بعضى صد سال گفتهاند .
و در كتاب ارشاد مفيد است :
« وأمّا زيد بن الحسن فكان يلي صدقات رسول اللّه وكان جليل القدر كريم الطبع
1 . مناقب آل أبي طالب عليهمالسلام ج2 ص207 .
2 . بحار الأنوار ج45 ص65 .
(53)
ظريف النفس كثير البر ، ويمدحه الشعراء ، وقصده الناس من الآفاق لطلب فضله »(1) .
و ديگر فرموده :
« وزيد بن الحسن كان مسالماً عن بني اُميّة ومتقلّداً من قبلهم الأعمال ، وكان رأيه التقيّة لأعدائه والمداراة وهذا يضادّ ما عند الزيديّة »(2) .
يعنى زيد با بنو اميّه در مقام تسليم بود و متصدّى اعمال راجعه از ايشان بوده و به غير تقيه رايى نداشت و مدارات با دشمن مىفرمود و اين بر ضدّ مسلك زيديّه است ، چراكه احتراز از تقيّه جزء ركين مذهب زيديّه است و دعات زيديّه خروج به سيف را از لوازم متقنه دين خود مىدانستهاند و از اين جهت خروج نمودند و كشته شدند . ولكن زيد بن حسن بر خلاف ايشان و بر طريقه امام زمان خود بود و از اينجا معلوم مىشود طايفه زيديّه منتسب به زيد بن حسن عليهالسلام نيستند چنانچه بعضى متأخّرين گمان كردهاند ، بلكه تابع زيد بن على بن الحسين الشهيد بودهاند ، اگرچه اين طايفه برخلاف بودهاند ولكن زيد بن على بن الحسين عليهمالسلام ممدوح است ، و عبارت شيخ مفيد در شأن او اين است :
« وكان زيد بن علي عين إخوته بعد أبي جعفر الباقر عليهالسلام وأفضلهم وكان ورعاً عابداً فقيهاً سخيّاً شجاعاً ، دعى بالسيف يأمر بالأمر وينهى عن المنكر ويطلب بثارات الحسين عليهالسلام وهو جمّ الفضائل عظيم المناقب وحليف القرآن الاسطوانة »(3) . مردم را به رضاء آل محمّد دعوت مىكرد و مردم گمان كردند داعيه امامت
1 . الارشاد ج2 ص20 .
2 . همان ج2 ص22 .
3 . الإرشاد ج2 ص170 .
(54)
دارد . و حضرت صادق عليهالسلام در خبرى فرمود :
« ويلٌ لمن سمع واعيته فلم يجبه »(1) . يعنى واى بر كسى كه ناله زيد را بشنود و اجابت و يارى او نكند .
خلاصه زيد بن حسن عليهالسلام از طبقه دوم تابعين است و با فرقه امويه خلطه و آميزش داشته و توليت صدقات حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم در عهده كفالت او بوده و مدتى حاكم به امر سليمان بن عبدالملك او را عزل نمود .
چنانچه مرحوم مجلسى ـ عليه الرّحمة ـ از بعضى اهل تاريخ نقل نموده : سليمان بن عبدالملك نوشت به حاكم مدينه :
« أمّا بعد ، فإذا جائك كتابي هذا فاعزل زيداً عن صدقات رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وادفعها إلى فلان ابن فلان رجل من قومه ، وأعنه على ما استعانك عليه ، والسلام »(2) . خلاصه آنكه چون نامه من به تو رسيد زيد را عزل كن از صدقات و بده آن را به شخص مخصوصى و او را اعانت كن .
پس از وصول نامه ، زيد معزول گرديد ، تا زمان عمر بن عبدالعزيز ، عمر زيد را نصب نمود و نامه نوشت به حاكم مدينه :
« أمّا بعد ، فإنّ زيد بن الحسن شريف بني هاشم وذو سنّهم فإذا جائك كتابي فاردد إليه صدقات رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وأعنه على ما استعانك عليه ، والسّلام »(3) .
حاكم مدينه نيز بر حسب مأموريّت توليت را تفويض داشت .
و محمّد بن بشير خارجى در مدح زيد اشعار خوبى گفته :
1 . عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص248 ؛ بحار الأنوار ج46 ص174 .
2 . بحار الأنوار ج44 ص163 .
3 . بحار الأنوار ج44 ص163 .
(55)
إذا نزل ابن المصطفى بطن تلعة(1)
|
كفى جدبها فاخضرّ بالنبت عودها وزيد ربيع النّاس في كلّ شتوة إذا خلّفت أنوائها ورعودها
حمول لأشناق الديات كأنّه سراج الدجى إذ قارَنَتْهُ سعودها(2)
|
خلاصه معنى آنكه اگر زيد زمين خشك سيل گاهى وارد شود آن زمين را از قدوم خود سبز و خرّم مىكند ، و زيد مانند بهار و بهار اين است كه در آخر سال قحط مردمان انتظار وى مىكشند به آن نحوى كه از ديدن باران مسرور مىشوند از ورود جناب زيد نيز مسرور مىشوند ، و اوست مثل چراغ در تاريكى فتنهها ، روشنايى مىدهد و اداء ديات و متحمّل صلات مىشود .
و امّا حسن بن زيد(3) كه او را حسن امير مىناميدند و او جدّ دوّم حضرت عبدالعظيم است و آن بزرگوار از كبار و مشايخ سادات بنى الحسن مىباشد و از اين جهت زيد مكنّى به ابى الحسن شد و كنيه او ابو محمّد است و لقب او امير از آن جهت كه پنج سال از جانب منصور دوانيقى در مصر و مكّه و مدينه امارت و حكومت داشت ، پس منصور بر وى غضب كرده و آنچه داشت گرفت و در حبس منصور بود تا آنكه منصور وفات كرد . مهدى خليفه او را از حبس برآورد و آنچه منصور گرفته بود به او رد نمود ، و با مهدى به حج رفت ، و زمان سه نفر از خلفاء بنى العبّاس را درك نمود : منصور و مهدى و هادى . بعد از اينكه به حاجر رسيد در سال يكصد و شصت و هشت هجرى رحلت فرمود و از سنّ وى هشتاد و پنج سال گذشته بود ، و على بن مهدى بر او نماز خواند و در حاجر
1 . در نسخه « فلقة » آمده است .
2 . الإرشاد ج2 ص21 ؛ كشف الغمة ج1 ص577 ؛ بحار الأنوار ج44 ص164 .
3 . شرح حال او را بنگريد در :
سرّ السلسلة العلوية ص21 ؛ كفاية الطالب ص70 ؛ الأغاني ج4 ص375 ؛ تاريخ بغداد ج7 ص309 .
(56)
مدفون گفت ، و حاجر پنج ميل يا چهار ميل است تا مدينه . و بعضى گفتهاند در مقبرة الخيزران مدفون است .
و در ميان علويّين و بنى الحسن به وفور عقل و بزرگوارى مشهور بوده ، و با بنى العبّاس كمال خلطه داشته بدون آنكه خيانتى به ايشان بنمايد بلكه به لباس ايشان ملبّس شد و جامه سياه پوشيد ، و رسم نبود علويّين جامه سياه بپوشند ، چنانچه جامه سبز شعار بنى هاشم بوده ، جامه سياه شعار بنى العبّاس و بنى اميّه بوده .
و چنانچه احصاء نمودهاند ، اولاد حسن بن زيد بن حسن شش نفر بودهاند : عبداللّه و زيد و ابراهيم و اسماعيل و قاسم و على شديد كه جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم است(1) .
[حسن بن زيد، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است كه از بزرگان عصر خود محسوب مىشد. وى فرزندان بسيارى داشت كه از جمله آنها نفيسه(2) بنت حسن است.
نفيسه، بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبي طالب عليهمالسلام ، در مصر مدفون است و مزارش زيارتگاه خاص و عام بوده و به طاهره و كريمة الدارين مشهور است.
وى در سنه 145 هجرى در مكه معظمه متولد شده و در مدينه منوره با زهد و عبادت به سر برده با اسحق المؤتمن پسر حضرت صادق عليهالسلام همبالين بوده و از
1 . سر السلسلة العلوية ص70 .
2 . شرح حال او را بنگريد در: أعلام النساء، ج 5، ص 187؛ اعيان الشيعة، ج 10، ص 227؛ أعيان النساء، ص 615؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 185؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 423؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 232؛ رياحين الشريعة، ج 5، ص 85؛ وفيات الاعيان، ج 5، ص 423؛ منتهى الآمال، ص 482 .
(57)
آن صلب پاك يك پسر و يك دختر آورده كه قاسم و امكلثوم نام داشتهاند پس از آن با شوهر و فرزندان خود به مصر رفته و چون هفت سال در آنجا به سر برده در ماه رمضان سنه 208 به سراى قرب شتافته اهالى مصر را به او عقيدت و اعتقادى كامل حاصل است.
پس از ارتحال شوهرش مىخواست آن جسد شريف را به مدينه منوره حمل دهد و در قبرستان بقيع او را دفن نمايد، مصرىها درخواست كردند كه محض تبرك و كسب مبامن از نعش پاك او آن را به خاك مصر سپارد اسحق مؤتمن چون اصرار آنها را ديد قبول كرده بعد از انجام دفن اسحق با دو فرزند خود به مدينه طيبه كه وطن آنها بود مراجعت كردند.
شكى نيست كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام است، امّا عدّهاى از علماى انساب و مورخان وى را دختر زيد بن حسن عليهالسلام دانستهاند كه على التحقيق اشتباه و تالى فاسد آن بيان خواهد شد.
مؤلّف كتاب عمدة الطالب(1) به نقل از رياض الأنساب(2) مىنويسد:
«و كان لزيد ابنة اسمها نفيسة خرجت إلى الوليد بن عبدالملك بن مروان فولدت منه و ماتت بمصر، و لها هناك قبر يزار و... قد قيل، إنّما خرجت على عبدالملك بن مروان وإنّها كانت حاملاً منه والأصح الأوّل، و كان زيد يفد على الوليد بن عبدالملك و يقعده على سريره و يكرمه لمكان ابنته، و وهب له ثلاثين ألف دينار دفعة واحدة».
ما حصل گفتار صاحب كتاب عمده و رياض چنين است كه: زيد بن حسن عليهالسلام با
1 . عمدة الطالب، 9 .
2 . رياض الأنساب، ج 1، ص 101 .
(58)
لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس ازدواج كرد و از او دو فرزند، يكى پسر كه او را حسن ناميد و ديگرى دختر و او را نفيسه نام نهاد، به دنيا آمد. نفيسه را وليد بن عبدالملك تزويج كرد و از وى فرزندى آورد. چون زيد بر وليد بن عبدالملك درآمد او را بر سرير خويش جاى داد و سى هزار دينار دفعة واحدة به او عطا نمود.
امّا جمعى ديگر از مورّخان نفيسه خاتون را دختر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام دانسته و نام همسر وى را هم اسحاق المؤتمن فرزند امام جعفر الصادق عليهالسلام مىدانند، از اين گذشته، درباره تاريخ تولّد و وفات وى هم نزد علماء اتّفاق نظر است و معلوم مىگردد كه نفيسه دختر حسن بن زيد است نه زيد بن حسن عليهالسلام .
امّا گفتار عدّهاى از علماى انساب و مورّخان، در خصوص اين كه نفيسه دختر حسن بن زيد مىباشد، چنين است:
مرحوم شيخ عبّاس قمى قدسسره در كتاب سفينة البحار(1) مىنويسد:
«نفيسه هي السيدة الجليلة التي وردت روايات في مدحها، حكى الشيخ محمد الصبان في إسعاف الراغبين عن كتاب حسن المحاضر، إنّ السيدة النفيسة بنت الحسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليهالسلام .
نفيسه خانمى جليلالقدر است كه روايتهايى در مدح او وارد شده است. محمد الصبان در كتاب اسعاف الراغبين از كتاب حسن المحاضر نقل مىكند كه، دختر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام مىباشد.
ياقوت حموى، جغرافىدان اسلامى در كتاب معجم البلدان(2) مىنويسد:
1 . سفينة البحار، ج 2، ص 604 .
2 . معجم البلدان، ج 5، ص 143 .
(59)
«بمصر من المشاهد و المزارات، بين مصر و القاهرة، قبّة قيل إنّها قبر السيّدة نفيسه بنت الحسن بن زيد بن حسن عليهالسلام »
بين مصر و قاهره، گنبد و بارگاهى است كه مىگويند قبر سيّده نفيسه دختر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام مىباشد.
عمر رضا كحّاله در كتاب ارزشمند خود به نام أعلام النساء(1) مىنويسد:
«نفيسه بنت الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابىطالب عليهمالسلام ، هي من ربّات العبادة و الصلاح و الزهد و الورع، ولدت بمكة سنة 145 ه.ق و نشأت بالمدينة و دخلت مصر مع زوجها إسحاق بن جعفر الصادق عليهالسلام ، و قيل مع أبيها الحسن الّذي عيّن واليا على مصر من قبل أبي جعفر المنصور».
نفيسه دختر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام از زنان مشهور در عبادت، صلاح، زهد و ورع بوده كه در مكه معظّمه در سال 145 هجرى به دنيا آمده و نشو و نماى او در مدينه مكرّمه بوده است. وى با همسر خود جناب اسحاق پسر امام جعفر صادق عليهالسلام وارد مصر شد. و گفته شده است كه ورودش به مصر، همراه پدر خود حسن بن زيد بود؛ زيرا وى از طرف منصور دوانيقى حاكم مصر شد و لذا فرزندان خود را به آنجا انتقال داد.
از اين رو، اكثر مورخان اتّفاق نظر دارند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد مىباشد، لذا مؤلف كتاب أعلام النساء(2) المؤمنات و مشاهد العترة الطاهرة(3) مىنويسند:
1 . أعلام النساء، عمر رضا كحّاله، ج 5، ص 187 .
2 . أعلام النساء، 626 .
3 . مشاهد العترة الطاهرة، 239 .
(60)
«توفيّت بمصر نفيسه بنت الحسن بن زيد بن الإمام الحسن المجتبى عليهالسلام ».
و همچنين مؤلفان كتابهاى وفيات الأعيان،(1) نور الأبصار،(2) و روح و ريحان،(3) سراج الأنساب،(4) رياحين الشريعة،(5) منتهى الآمال،(6) و تتمة المنتهى(7) تصريح نمودهاند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام مىباشد.
دلايلى كه در پايين مىآيد، ثابت مىكند كه نفيسه خاتون دختر زيد بن حسن عليهالسلام نيست، بلكه دختر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام مىباشد كه عبارتاند از:
1 ـ تمام مورّخان در تاريخ تولّد و وفات نفيسه خاتون اتّفاق نظر داشته و مىنويسند كه وى در سنه 145 ه.ق در مكّه معظمه به دنيا آمده و در سال 208 هجرى در مصر وفات يافته است. از اين رو، قول كسانى كه اين سيّده جليله را همسر وليد بن عبدالملك بن مروان دانستهاند، اشتباه مىباشد؛ زيرا وليد در سنه 96 ه.ق از دار دنيا رفته است.
مورّخان، نفيسه خاتون را به اشتباه، خواهر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام و دختر زيد بن حسن دانستهاند، در حالى كه نفيسه خواهر زيد بن حسن عليهالسلام بن زيد بن حسن و دختر حسن زيد بن حسن بوده است. لذا مىبينيم كه علاّمه سيّد محسن امين قدسسره در كتاب أعيان الشيعه(8) مىنويسد: و في هامش التهذيب على ترجمة زيد بن حسن بن زيد بن حسن بن على عليهمالسلام ... أنّه اخو السيّدة النفيسة.
1 . وفيات الأعيان، ج 5، ص 423 .
2 . نور الابصار، 244 .
3 . وفيات الأعيان، ج 5، ص 423 .
4 . نور الابصار، 244 .
5 . رياحين الشريعة، ج 5، ص 85 .
6 . منتهى الآمال، ج 2، ص 299.
7 . وفيات الأعيان، ج 5، ص 423 .
8 . أعيان الشيعه، ج 7، ص 96 .
(61)
اگر قائل شويم كه نفيسه خاتون همسر وليد بن عبدالملك بن مروان بوده و بعد از وفات وى به عقد اسحاق بن امام جعفر صادق عليهالسلام درآمده است، همانطورى كه مؤلف كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام (1) اين مطلب را ادّعا نموده است، لازم مىآيد كه وى دختر زيد بن حسن عليهالسلام باشد و حال آن كه اكثر مورّخان نفيسه خاتون را دختر حسن بن زيد نوشتهاند. مضافا بر اين، چون در تاريخ وفات اين بانو در سال 208 هجرى اتّفاق است، پس نمىتوان پذيرفت كه وى حدود 140 سال عمر كرده باشد. از سوى ديگر جمعى از مورّخان و محدّثين بزرگ تاريخ ولادت نفيسه خاتون را سنه 145 هجرى نوشتهاند كه ديگر هيچ شك و ترديدى باقى نمىماند كه نفيسه خاتون همسر اسحاق پسر امام جعفر صادق عليهالسلام و دختر حسن بن زيد بوده است.
2 ـ چگونه مىتوان پذيرفت كه نفيسه وليد بن عبدالملك باشد، حال آن كه بعد از وفات نفيسه به سال 208 هجرى در مصر، اسحاق بن امام جعفر صادق عليهالسلام خواست آن جسد شريف را به مدينه منوّره حمل كند و در قبرستان بقيع او را دفن نمايد. مصريان درخواست كردند كه براى تبرك او را در مصر دفن نمايد، امّا اسحاق استنكاف مىنمود، تا اين كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را در خواب مىبيند و حضرتش به اسحاق امر مىنمايد كه سيّده نفيسه را در مصر دفن نمايد. اين ماجرا خود دليلى قوى است بر اين كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام بود، زير اسحاق مؤتمن هم عصر با نفيسه خاتون بوده و چون هم كفو بودند، با هم ازدواج نمودند و ثمره اين وصلت دو فرزند بود كه به اتّفاق جميع مورّخان به همراه اسحاق به مدينه طيبه بازگشتند.(2)
1 . زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، رازى، 8 .
(62)
در همين رابطه محدّث كبير شيخ عبّاس قمى(ره) در كتاب منتهى الآمال در ذيل حالات فرزندان امام جعفر صادق عليهالسلام مىنويسد:
بدان كه زوجه اسحاق بن جعفر الصادق عليهالسلام ، عُليا مخدّره نفيسه بنت حَسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهالسلام است كه به جلالت شأن معروف است. وى در سنه دويست و هشت در مصر وفات كرد و در آنجا به خاك سپرده شد. مصريان اعتقادى كامل به او دارند و معروف است كه دعا در نزد قبر او مستجاب مىشود.
شيخ ذبيح اللّه محلاّتى قدسسره هم در كتاب رياحين الشريعه(1) مىنويسد:
سيّده نفيسه بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبىطالب عليهمالسلام كه در خاك مصر مدفون است، مزارش زيارتگاه خاص و عام مىباشد و به طاهره و كريمة الدارين مشهور است.
وى در سنه 145 ه.ق در مكّه معظّمه متولّد شد و در مدينه منوّره با زهد و عبادت به سر برد. وى همسر اسحاق المؤتمن ـ پسر حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام ـ بوده و از آن صلب پاك، يك پسر و يك دختر آورد، كه قاسم و ام كلثوم نام داشتهاند. پس از آن با شوهر و فرزندان خود به مصر رفته و چون هفت سال در آن جا به سر برده در ماه رمضان سنه 208 ه.ق به سراى قرب الهى شتافت. بعد از انجام مراسم دفن، اسحاق با دو فرزند خود به مدينه طيّبه، كه وطن آنها بود، مراجعت كرد.
1 . منتهى الآمال، ج 2، ص 299؛ اعلام النساء، عمر رضا كحّاله، ج 5، ص 187؛ مشاهد العترة الطاهرة، 240؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 96؛ سفينة البحار، ج 2، ص 604؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 85؛ خيرات حسان، ج 2، ص 194.
2 . رياحين الشريعه، ج 5، ص 85 .
(63)
پس با دلايل فوق ثابت شد كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام بود و قول كسانى كه اين سيّده جليله را دختر زيد بن حسن عليهالسلام دانستهاند، نشأت گرفته از قلّت تتبّع و عدم دقّت آنان بايد دانست.(1)
نفيسه خاتون و گفتار علما درباره شخصيت او
همان طورى كه در مباحث قبل اشاره شد، نفيسه خاتون به زهد، و عبادت و صيام روزها و قيام شبها مشهور روزگار خود بود. نفيسه خاتون صاحب مال زياد بود، لذا به درماندگان، مريضان و عموم مردم احسان مىكرد. وى سى مرتبه به حجّ مشرّف شد كه بيشتر آن پياده بود. در مسجدالحرام در حالى كه پردههاى خانه خدا(كعبه) را مىگرفت اشك مىريخت و ناله و فرياد مىكرد، و اين جملات را مىگفت:
الهى و سيّدى و مولاى متّعني و فرّحني برضاك عنّي...
زينب دختر يحيى متوّج درباره عبادت او مىگويد: «چهل سال در نزد عمّهام نفيسه خاتون خدمت مىكردم و هرگز نديدم كه وى شبها بخوابد و روزها افطار كند. به او گفتم: امّا ترفقين بنفسك؟! قالت: كيف أرفق بنفسي و قدّامي عقبات لا يقطعها إلاّ الفائزون».(2)
آيا مراعات حال خود را نمىكنى؟! در جواب گفت: چگونه مراعات كنم در حالى كه پيش روى من عقباتى است كه جز فائزون و رستگاران نمىتوانند آن را بپيمايند».
1 . امام زادگان رى، ج 1 .
2 . أعلام النساء، محمد رضا كحّاله، ج 5، 188، 190؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 299.
(64)
تشريف فرمايى سيّده نفيسه به مصر در سال يكصد و نود و سه بود. اهل مصر چون خبر ورود او را بشنيدند، و از آن جايى كه ارادتى خاص به خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله داشتند، از زن و مرد به استقبالش بيرون شتافتند و در ملازمت حضرتش كردند، تا اين كه در سراى «جمال الدين عبداللّه بن جصاص» كه از كبار تجّار و از صلحاى مصر بود، منزل ساخت و مدّتى در آنجا سكونت كرد و پس از چندى در منصوصه خانه «اُم هانى» سكونت اختيار نمود.(1)
نفيسه خاتون نزد عربها «سيّده» و «ست نفيسه» كه به معناى «خانم» است خوانده مىشود. همانطورى كه گفته شد تولّد وى را به سال صد و چهل و پنج هجرى قمرى، همزمان با سال شهادت محمد و ابراهيم، پسران عبداللّه محض فرزند حسن مثنى نوشتهاند و در حالات آن مخدّره چنين گفتهاند: بسيار زاهد و متقى بود و در حال احتضار روزهدار بود و جمعى از او خواستند كه روزهاش را افطار كند، در جواب گفت: سبحان اللّه سى سال است كه از خدا مسألت دارم صائم از دنيا بروم، چگونه از آرزوى سى سالهام دست بكشم.
وى در وقت احتضار اين اشعار را مترنّم بود:
اِصْرَفُوا عَنّي طَبيبي
|
وَدَعَوْني وَحَبيبي
|
زادَنى شَوْقي اِلَيْهِ
|
وَعَزامِي في لَهيبِ
|
طابَ هَتْكي في هَواهُ
|
بَيْنَ واشٍ وَرَقيب
|
لا اُبالى بِفَواتٍ
|
حينَ قَدْ صارَ نَصَيبي
|
لَيْسَ مِنْ لامٍ بِعَذْلٍ
|
عَنْهُ فيهِ بِمُصيبِ
|
جَسَدي راض ٍ بِسُقْمي
|
وَجَفَوْني بِتَحيبي
|
1 . رياحين الشريعه، ج 5، ص 90.
(65)
طبيب را از من دور كنيد و مرا با دوست خود واگذاريد. كه شوق و محبّت و ناله من از براى لقاء او افزون گردد و به ملاقاتش بروم.
هنگامى كه نفيسه خاتون در مصر بود، امام شافعى هم ساكن مصر شده و به زيارت نفيسه مىرفت و از پس پرده، طلب ادعيه خيريّه مىنمود.
در كتاب أعلام النساء(1) و رياحين الشريعه(2) و منتخب التواريخ(3) آمده است: هنگامى كه احمد بن طولون در مصر حكومت داشت و ظلم و تعدّى او فزون شد، اهالى مصر به حضرت ست نفيسه شاكى شدند. ايشان فرمودند: چه روز احمد سوار مىشود و به بازار شهر مىآيد. عرض كردند: فلان روز. نفيسه خاتون در آن روز سر راه احمد ايستاد. چون مركب او رسيد، وى را صدا كرد. احمد او را به شناخت و براى رعايت حشمت و جلالتش از مركب خود به زير آمد و به خدمت بانو شتافت. مخدّره صفحهاى به دست وى داد كه در آن نوشته شده بود:
ملّكتم فأسرتم، و قدرتم فقهّرتم، و خوّلتم فعسفتم، وردت إليكم الأرزاق فقطعتم، هذا و قد علمت أن سهام الأسحار نافذة غير مخطئة لا سيّما من قلوب أو جعتموها، و أكباد جوّعتموها، و أجساد عريتموها، فحال أن يموت المظلوم و يبقى الظالم، إعلموا ما شئتم فإنّا صابرون، وجوروا فإنا باللّه مستجيرون، و أظلموا فإنّا للّه متظلّمون، و سيعلم الذّين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون، فعدل لوقته.
احمد بن طولون كه اين كاغذ را خواند، استغفار كرد و دست از تعدّى و ظلم خود
1 . أعلام النساء، عمر رضا كحّاله، ج 5، 190؛ اعلام النساء، محمد الحسّون، 178.
2 . رياحين الشريعه، ج 5، ص 87 .
3 . منتخب التواريخ، 149.
(66)
كشيد و بناى عدل و داد نهاد.
در كتاب رياحين الشريعه نوشته شده كه اين خبر قابل تأمّل است، چون احمد بن طولون در سال 203 قمرى متولّد شد و در سال 270 ه.ق يافت و وفات سيّده نفيسه خاتون در سال 208 ه.ق بود، بنابراين حتما مكالمه نفيسه با غير احمد بن طولون بوده و مورخان اشتباها احمد بن طولون ذكر كردهاند.
نوشتهاند كه نفيسه خاتون به دست خود قبرش را حفر كرد و همه روزه در ميان آن مىرفت و نماز مىگزارد و قرائت قرآن مىنمود و شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار، كه بعد از هفت سال اقامت در مصر بيمار شد و در بستر مرگ افتاده بود، روزهدار و قرآن قرائت مىكرد و در هنگام سوره مباركه انعام چون به اين آيه شريفه رسيد«لَهُمّ دار السَّلامُ عِنْدَ رَبَّهِمْ»(1) در سنه 208 ه.ق دار دنيا را وداع گفت، و ماتمى بزرگ سر تا سر مصر را فراگرفت و آن روز از ايّام مشهور روزگار شد. از بلاد و نواحى اطراف، مردان و زنان براى تشيع جنازه آن مخدره به مصر مىآمدند و دسته دسته بر وى نماز مىگذاشتند. در آن شب به احترام اين سيّده جليله، شمعها برافروخته شد و از هر خانه كه در مصر بود صداى گريه و شيون به گوش مىآمد و تأسفى عظيم بر مردم مصر هويدا گرديد.
مرحوم شيخ عبّاس قمى قدسسره (2) به نقل از تاريخ طبرى(3) مىنويسد: هنگامى كه نفيسه خاتون رحلت نمود، اسحاق به جعفر الصادق عليهالسلام خواست بدن همسرش
1 . سوره انعام، آيه 6 .
2 . منتهى الآمال، ج 2، ص 300.
3 . تاريخ طبرى، ج 5، ص 174؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 93 .
(67)
را از مصر به مدينه آورد و در بقيع به خاك سپارد. مردم نزد امير شهر رفتند تا وى اسحاق را از اين امر باز دارد، امّا اسحاق نپذيرفت. مصريان اموال بسيارى براى او جمع كردند تا از آن انديشه برگردد، اسحاق همچنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و سختى به روز آوردند و چون بامداد رسيد، خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون ديدند. سبب را سؤال كردند، گفت: ديشب رسول خدا صلىاللهعليهوآله را در خواب ديدم كه مرا فرمود: «اموال ايشان را رد كن و سيّده نفيسه را نزد ايشان دفننما «لاِءنَّ الرَّحْمَة تَنزِلُ عَليْهِم بِبَرَكاتها»؛ رحمت خدا به بركت وجود اين خانم بر اهل مصر نازل مىشود». سرانجام سيّده را در مزار «درب السباع» دفن كردند و اسحاق المؤتمن با دو فرزند خود عازم مدينه شد.
نفيسه خاتون و مصر
قدوم سيده نفيسه به مصر در سال يكصد و نود و سوم بوده چون اهل مصر قدوم شريفش را بشنيدند چون نسبت به او عقيدتى خاص داشتهاند زن و مرد به استقبالش بيرون شتافتهاند و در حضرتش ملازمت داشتهاند تا به مصر درآمد و در سراى جمالالدين عبداللّه بن جصاص كه از كبار تجار و مردم صلحاى روزگار بود منزل ساخت و مدتى در آنجا بزيست و مردمان از تمامت آفاق بحضرتش تشرف و به زيارتش تبرك جستهاند و پس از چندى در منصوصه در دار ام هانى سكونت اختيار نمود.
مناوى مىگويد سيده نفيسه در مصر وارد شد و بعضى كرامات از وى ظاهر شد كه هيچ كس در مصر بر جاى نماند مگر اين كه به زيارت آن خاتون با قدر و جلالت بيامد امرش عظيم و شأنش رفيع گشت و درگاه عفت پناهش ملجأ و
(68)
مآب مردمان گرديد و در اين وقت خواستار شد كه به طرف حجاز كوچ كند و در نزد كسانى خود به سر برد اين حال بر مردم مصر دشوار گشت و در خدمتش مستدعى شدند كه در مصر اقامت فرمايد سيده نفيسه از قبول اين امر امتناع جست چون مردم مصر اين حال را مشاهده كردند اجتماع عظيم نمودند و به سراى امير مصر انجمن شدند و خبر عظيمت آن خاتون را به جانب حجاز معروض داشتهاند اين خبر بر حاكم نيز بسى دشوار گشت و نامه و رسولى به حضرتش بفرستاد و خواستار شد كه از عزيمت خود باز شود سيده نفيسه نپذيرفت ناچار حاكم خود سوار شد و به درگاه آن خاتون روزگار آمد و با كمال خضوع و فروتنى مسئلت اقامت كرد.
سيّده نفيسه فرمود من خود خيال داشتم در اين شهر اقامت كنم لكن من زنى ضعيفه هستم و مردمان در حضرت من ازدحام مىنمايند و اين مكان كه مسكن دارم احتمال جنجال را نكند و مرا از عبادت و اوراد و تحصيل توشه معادم باز مىدارد. عرض كرد جميع اين مسائل را اصلاح كنم و خاطر شريف شما را از هر رهگذر آسوده مىگردانم و به آن طور كه موجب رضاى طبع شريف است مرتب مىدارم و سرايى بس وسيع كه در درب الساع دارم به تو بخشيدم و خداى را بر اين حال گواه گرفتم و از تو خواستارم مىشوم كه از من پزيرفتار شوى و در عدم قبول آن مرا شرمسار نفرمايى.
سيده فرمود آن سراى را از تو قبول كردم ولى با اين مردم بسيار كه به حضرت من وفود مىدهند چه سازم.
حاكم گفت ضمانت اين كار نيز به عهده من است هر آينه من امر مىكنم كه در هر هفته بيش از دو روز شما را مشغول ننمايند فقط روز يك شنبه و چهارشنبه
(69)
مردم به زيارت شما تشرف حاصل بنمايند سيده قبول نمود و حاكم كاملاً مسرور گرديد و كار بر اين نهج استمرار پيدا كرد.
حكايت كردند كه وقتى در زمان سيده نفيسه رود نيل بايستاد مردمان در خدمت سيده نفيسه انجمن شدند و خواستار دعا گرديدند سيده نفيسه قناع خود را به ايشان داد كه آن را به دريا افكنند چون بفرموده عمل كردند هنوز بازنگشته بودند كه از بركت آن قناع رود افزايش گرفت و روان گرديد.
و ديگر حكايت كردند كه زنى سالخورده چهار دختر داشت و ايشان پنبه ريسى كردند از جمعه تا جمعه ديگر جمعه دوم آنچه رشته بودند آن عجوز مىگرفت و در بازار پرده مىفروخت و از يك نيمه بهايش كتان و از نيمى ديگر طعامى براى قوت ايشان مىخريد.
روزى در آن اثنا كه از بازار عبور مىكرد و آن رشته را بر سر داشت ناگاه پرنده تيزچنگال از هوا به زير آمد آن رزمه رشته را بربود و به هوا بلند شد آن زن از حدوث اين حادثه مهيبه بىخود به روى زمين افتاد چون بههوش آمد گفت با دختران يتيم چه كنم كه اكنون زحمت گرسنگى دارند و همى بگفت و بگريست مردمان بر گردش انجمن شدند و از حالش بپرسيدند قصه خود را بازگفت و او را به حضرت سيده نفيسه دلالت كردند و گفتهاند به خدمت وى شو و مسئلت دعا كن همانا خداى تعالى از بركت دعايش مهم ترا كفايت فرمايد پيره زن بحضرتش شتافت و سرگذشت خود را به عرض رسانيد و خواستار دعا گرديد.
سيده بر وى ترحم نموده دست به دعا برداشت عرض كرد(يا من علا فقدر و ملك فقهر جبر من امتك هذه ما انكسر فانها خلقك و عيالك) چون اين كلمات بگفت با آن زن فرمود به جاى بنشين كه خداى تعالى بر هر كار تواناست آن زن
(70)
بر در سراى بنشست و به واسطه گرسنگى اطفالش قلبش سوزناك بود و ساعتى برنگذشت ناگاه جماعتى را بديد كه بر در سراى اجازه دخول مىطلبند چون داخل شدند سلام دادند سيده از حال ايشان پرسيد عرض كردند ما را حكايتى عجيب است ما مردمى سوداگر هستيم و به دريا سفر كرديم و خداى را بر عافيت سپاس مىگذاشتيم و چون نزديك به شهر شما رسيديم آن كشتى كه در او نشسته بوديم سوراخى در او به هم رسيد و آب در كشتى داخل گرديد چندان كه مشرف بر غرق شديم و همى آن مكان را كه آب از آن مىجوشيد مسدود مىكرديم فايدتى نمىكرد. آب طغيان كرد استغاثه به درگاه حضرت احديت نموديم و به حضرت شما توسل جستيم در اين اثنا مرغى را نگران شديم كه خرقهاى را كه در آن پنبه رشته بود به سوى ما افكند آن خرقهاى را كه در آن پنبه رشته بود به سوى ما افكند آن خرقه رشته را در شكاف كشتى جاى داديم آب از طغيان باز ايستاد و به سلامت وارد شهر شديم اينك به حضرت تو آمديم و به شكرانه خداوند يگانه پانصد درهم نقره بياورديم.
سيده چون بشنيد بگريست و عرض كرد الهى ما ارأفك و الطفك بعبادك اين وقت پيرزن را ندا كرد تا بيامد سيده بفرمود رشته خود را در هر جمعه به چه مبلغ مىفروختى گفت بيست درهم فرمود بشارت باد تو را كه ايزد تعالى در ازاى هر يك درهم بيست و پنج درهم به تو عوض مرحمت كرده است و قصه را براى او شرح داد پيرزن شاد شد عطا را گرفت و به سوى اولاد خود ره سپار شد.
و نيز حكايت كردند كه زنى از اهل ذمه پسرش در شهر و ديار دشمنان اسير گرديد و آن زن از سوى مفارقت فرزند درون بيع كه معبد ايشان بود مىگرديد و مىناليد تا يك روزى با شوهر خود گفت به من رسيده است كه در اين شهر و
(71)
ديار زنى است كه او را نفيسه بنت الحسن گويند. به حضرتش بشتاب و از فرزند گمشده در نزد او تذكر بنما شايد در حق وى دعايى كند اگر فرزندم بيابد بدين و آيين او ايمان مىآورم.
آن مرد به حضرت سيده نفيسه آمد و عرض حال خود كرد سيده دعا كرد تا خداوند فرزندش را بدو باز آورد چون شب بر سر دست آمد به ناگاه ديدند كسى در سراى را مىكوبد آن زن بيرون شتافت فرزند خود را حاضر ديد گفت اى پسرك من از چگونگى حال خود بازگوى گفت اى مادر در فلان وقت بر در ايستاده بودم و اين همان وقت بود كه سيده دعا فرموده بود و به خدمت خود اشتغال داشتم از همه جا بىخبر ناگاه دستى بر قيد افتاد و شنيدم كسى مىگفت او را رها كنيد چه سيده نفيسه بنت الحسن در حق او شفاعت كرده است.
پس از بند و غل رها شدم و پس از آن بناگاه خود را در سر محله خودمان ديدم و به در سراى رسيدم مادرش بسى شادمان شد و اين كرامت به هر جا شايع گشت و زياده از هفتاد نفر از يهود مسلمانى گرفتهاند و مادر آن پسر اسلام آورد و از خدام سيده نفيسه گرديد).
و نيز حكايت كردند كه دخترى با كودكان مشغول بازى بود و كلاهى بر سر داشت كه اطراف آن از درهم و دينار علاقه داشت يكى از آن كودكان در آن كلاه طمع كرد دختر را برد در مقبرهاى كه سيده نفيسه در آنجا مدفون بود در ميان دخمهاى سر آن كودك ببريد و كلاه را برداشت از پى كار خود رفت كسان آن دختر در طلب او برآمدند او را نيافتهاند و از هر كس پرسش كردند چيزى به دست نياوردند بالاخره كودكانى كه با او هم بازى بودند مأخوذ داشتهاند و آنها را به دار الحكومه برده تهديد كردند تا كودكى كه اين كار كرده بود اقرار كرد و
(72)
آنها را دلالت بر آن دخمه نمود چون بر سر دخمه رسيدند اطراف او را مسدود يافتهاند از كودك پرسش كردند گفت ميان همين دخمه است چون دخمه را شكافتهاند دختر را زنده ديدند از او احوال پرسيدند گفت فلان كودك مرا در اينجا بياورد و ذبح كرد و برفت به ناگاه زنى پيدا شد و دست بر گلوى من گذارد خون باز ايستاد و گفت اى دخترك من بيمناك مباش و مرا آب داد پرسيدم تو كيستى گفت من سيده نفيسهام.
و گويند سيّده نفيسه در خانهاى منزل داشت با دست شريف خود قبرش را در آن خانه بكند و در آن قبر بسيار نماز مىگذاشت و يكصد و نود قرآن در آنجا قرائت كرد. و چنانچه در صدر ترجمه اشاره شد كه شوهرش خواست جنازه سيده نفيسه را جمل به مدينه بنمايد مردم نزد امير بلد فراهم شدند و او را به اسحاق برانگيختهاند تا از آنچه اراده كرده است روى برتابد اسحاق پزيرفتار نشد ايشان اموال بسيار براى او جمع كردند تا بگيرد و از آن انديشه برگردد. همچنان پزيرفتار نگشت مردم آن شهر و ديار آن شب را در مشقتى بزرگ به روز آوردند چون بامداد كردند در خدمت اسحاق فراهم شدند حال او را دگرگون ديدند سبب سؤال كردند گفت ديشب رسول خدا را در خواب ديدم كه مرا فرمود اموال ايشان را به ايشان رد كن و سيده را نزد ايشان دفن كن.
بالجمله سيّده را در مزار درب السباع دفن كردند و آن روز از ايام مشهوده روزگار بود از اطراف و بلاد و نواحى مردان بيامدند و بعد از اين كه دفن شده بود دسته دسته بر وى نماز مىگذاشتهاند و در آن شب شمعها برافروختهاند و از هر خانه كه در مصر بود صداى گريه مىشنيدند و تأسفى عظيم به روى پديد گرديد.
جماعتى از اوليا و صلحا قبرش را زيارت مىكردند مثل ذوالنون مصرى و ابى
(73)
الحسن دينورى و ابوعلى رودبارى و ابوبكر احمد بن نصر دقاق و حمال واسطى و شقران بن عبداللّه مغربى و ادريس بن يحيى خولانى و فضل بن فضاله و قاضى بكار ابن قتيبه و اسماعيل مزنى صاحب شافعى و خلقى كثير ديگر كه در نورالابصار نام برده و آداب و كلمات زيارت سيده نفيسه در نورالابصار مسطور است.
و مقريزى در خطط مصر گويد چند موضع است در مصر كه به اجابت دعا معروف است يكى قبر سيده نفيسه است و اول كسى كه بر قبر سيده نفيسه بناى عمارت نهاد عبداللّه بن سرى بن حكم امير مصر بود و حافظ خليفه در سال پانصد و سى و دوم هجرى به تجديد قبه آن ضريح و به سنگ آراستن محراب فرمان كرد.
گفتنى است كه شعرا در مدح سيده نفيسه اشعار فراوانى سرودهاند. ما يكى از اشعار را از كتاب «رياحين الشريعه»(1) تقديم مىنماييم:
يامَنْ لَهُ في الْكَونَ مِنْحاجَةٍ
|
عَلَيْكَ بِالسَّيِّدَةِ الطّاهِرَةِ
|
نَفيسَةٌ وَالْمُصْطَفى جَدُّها
|
اَسْرارُها بَيْنَ الْوَرى ظاهِرَة
|
في الشَّرق و الْغَرْبِ لَهاشُهْرةٌ
|
اَنْوارُها ساطِعَةٌ باهِرَة
|
كَمْ مِن كِراماتٍ لَها قَدْ بَدَتْ
|
وَكَمْ مَقاماتٍ لَها فاخِرَة
|
يا حَبَّذا سَيِّدَةٌ شَرَفَت
|
بِها اَراضِي مِصْرُها وَالْقاهِرَة
|
بِنَفْسِها قَدْ حَضِرَتْ قَبْرُها
|
حَالُ حَياةٍ يا لَها حافِرَة
|
تَتْلُوا كِتابَ اللّه في لَحْدِها
|
وَهِىَ لِمَنْ قَدْ زارَها ناظِرَة
|
حَجَّتْ ثَلاثينَ عَلى رِجْلها
|
صائمَةً عَنْ اَكلِها قاصِرَة
|
1 . رياحين الشريعه، ج 5، ص 94 .
(74)
يَسْقى بِها الْغَيْثَ اِذامَ الْقُرى
|
قَدْ اَجْدَبَتْ مِنْ سَجِّهَا سَعْىٌ إلى دارِبَها غامِرَة
|
يَرْجُو بِأنْ تَدْعُو لَهُ دَعْوَةٌ
|
فَيالَها مِنْ دَعْوةٍ وافِرَة
|
صَلَّتْ عَلَيْهِ بَعْدَ مَوْتٍ وَقَدْ
|
|
اَوْصي بِذا فَهِيَ لَهُ شاكِرَة
|
سُبْحانَ مَنْ اَعْلى لَها قَدْرُها
|
|
و امّا شوهر عاليمقدار اسحاق المؤتمن جليلالقدر عظيم المنزله شيخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب امام صادق شمرده و شيخ مفيد در ارشاد او را از اهل فضل و صلاح و ورع و اجتهاد معرفى كرده و مردم احاديث و آثار از او نقل مىكردند و قائل به امامت برادرش امام موسى بن جعفر بود و طبرسى تقريبا همين قسم او را معرفى كرده و مامقانى او را توثيق كرده و از پدرش نص بر امامت برادرش موسى بن جعفر روايت كرده و در عصر خودش اشبه ناس به رسول خدا صلىاللهعليهوآله بوده چنانچه صاحب عمدة الطالب به آن تصريح كرده.
و هرگاه ابن كاسب از اسحق مؤتمن نقل حديث مىكرد مىگفت حدثنى الثقة الرضا اسحاق بن جعفر و عقب او از فرزندش محمد و حسين و حسن است و به همين اسحاق منتهى مىشود نسب بنى زهره كه خانواده جليلى بودند در حلب و از جمله ايشان است ابوالمكارم بن زهره حمزة ابن على بن زهره حلبى عالم فاضل جليل صاحب تصنيفات كثيره در كلام و امامت و فقه و نحو آن كه از جمله غُنية النُزوع إلى علم الاصول والفروع است و او پدر و جدش و برادرش عبداللّه بن على و برادرزادهاش محمد بن عبداللّه از اكابر فقهاء اماميه مىباشند و نبود زهره كه آية اللّه علامه حلى اجازه كبيره معروفه را براى ايشان نوشته جماعت بسيارى باشند كه همه را به نام و نشان ذكر فرموده و صورت اجازه در مجلد آخر بحار مذكور است.
(75)
نفيسه از اسحق مؤتمن دو فرزند آورد يكى قاسم و ديگرى امكلثوم و از آنها عقبى نماند و بعضى چنان پندارند كه اين نفيسه را عبدالملك بن مروان تزويج كرد و حاملا در مصر از دنيا رفت و اين گفته ابوالحسن عمرى نسابه است و منشأ اشتباه اين است كه نفيسه مشاراليها را عمهاى بوده به نام نفيسه.
بنابر نقل ابو نصر بخارى چنانچه گويد لبابه دختر عبيداللّه بن عباس بن عبدالمطلب را قمر بنىهاشم تزويج كرد چون آن حضرت در كربلا شهيد شد زيد بن الحسن او را تزويج كرد و از وى دو فرزند آورد يكى پسر و او را حسن ناميد و آن ديگر دختر و او را نفيسه ناميد و نفيسه را وليد بن عبدالملك تزويج كرد نه عبدالملك و از وى فرزند آورد و از اينجا است كه چون زيد بر وليد بن عبدالملك درآمد او را بر سرير خويش جاى داد و سى هزار دينار دفعة به او عطا كرد.
پس معلوم شد كه اين نفيسه كه به نكاح عبدالملك يا وليد بن عبدالملك درآمد عمه نفيسه مشاراليها است دختر زيد است نه دختر حسن بن زيد و نفيسه كه صاحب مقامات مذكوره است دختر حسن بن زيد است.
اما حسن بن زيد كنيهاش ابو محمد ، اول كس است از علويين كه به سنت بنىالعباس جامه سياه پوشيد و هشتاد سال زندگانى يافت و از قبل منصور دوانيقى حكومت مدينه را داشت و زمان منصور و مهدى و هادى و رشيد را دريافت و با بنى اعمام خود فرزندان حسن مثنى خصومت داشت.
در منتهىالامال گويد از جانب منصور به پنچ سال حكومت مدينه داشت پس از آن منصور او را عزل كرده و اموال او را بگرفت و در بغداد وى را حبس كرد و پيوسته در حبس بود تا منصور وفات كرد و مهدى خليفه شد پسر مهدى او را از
(76)
حبس درآورد و اموالى كه از او رفته بود به او برگردانيد و پيوسته با او بود تا آنكه در حاجز كه نام موضعى است در طريق حج وفات كرد و هفت پسر از او به جاى ماند كه نسلاً بعد نسل تا به امروز در مشرق و مغرب عالم بسيارند و سادات گلستانه كه در اصفهان غايت اشتهار دارند از نسل همين حسن بن زيد مىباشند.
ارادت و اعتقاد اهل سنت نسبت به نفيسه خاتون
اهل سنّت ارادت شديدى به نفيسه خاتون دارند و كنار قبر مطهرش شمع روشن نموده و نذر مىكنند و به روح پاكش توسّل جسته و حاجات خويش را مىطلبند. اكنون در قاهره ـ پايتخت كشور مصر ـ بقعهاى بسيار مجلّل كه داراى صحن و حرم و آستان باشكوهى است در اين سرزمين نورافشانى مىنمايد و تمام مصرىها از سنّى و شيعه به اين حرم ملكوتى او براى زيارت مىروند. گويند محمد بن ادريس شافعى، امام فرقه شافعيّه، كه يكى از رهبران چهار مذهب اهل سنّت است. در زمان حيات اين عليا مخدّره خدمتش مىرسيد و از او استماع حديث مىكرد.(1)
مرحوم شيخ ذبيح اللّه محلاّتى در كتاب رياحين الشريعه(2) و محمد الحسّون در كتاب اعلام النساء(3) آوردهاند كه: چون شافعى درگذشت، بر حسب وصيّت او جنازهاش را بر گِرد خانه حضرت نفيسهخاتون طواف دادند، و وصيّت كرده
1 . اعلام النساء، ج 5، ص 195؛ اعلام النساء، محمد الحسّون، 627؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 299؛ وفيات الأعيان، ج 6، ص 149؛ أعيان الشيعه، ج 7، ص 96؛ سفينة البحار، ج 2، ص 604؛ خيرات حسان، ج 2، ص 192.
2 . رياحين الشريعه، ج 5، ص 86 .
3 . اعلام النساء، محمد الحسّون، 627 .
(77)
بودند كه نفيسه بر جنازه وى نماز بخواند. ابو يعقوب، يكى از شاگردان امام شافعى، بر جنازه او نماز گزارد. و حضرت نفيسه خاتون هم پشت سر او بر جنازه امام شافعى نماز گذاشت.
نوشتهاند كه محمد بن ادريس شافعى، هرگاه مريض مىشد از سيّده نفيسه طلب دعا مىكرد و از اثر دعاى او محمد بن ادريس صحّت و شفا مىيافت، تا اين كه يك مرتبه وى به مرض سختى مبتلا گشت و به عادت خود از عليا مخدّره نفيسه خواستار دعا گرديد. سيّده نفيسه خاتون به فرستاده امام شافعى گفت كه مولاى تو در اين مرض رحلت خواهد كرد و چنان شد كه او گفته بود.
از اين روست كه اهالى مصر خصوصا اهل تسنّن به مقامات عاليه اين خاتون بزرگوار عقيدتى بس عظيم دارند و تاكنون از آن عقيده عدول ننموده و پيوسته به زيارت مرقد منوّرش مىشتابند و از آستانه ملكوتى او برآورده شدن حاجات خود را مىخواهند] .
و از كتاب « عمدة الطالب » نقل شده كه على لقب او « شديد » است و مادرش ام ولد بوده و در حبس منصور دوانيقى وفات نمود(1) .
و ابو نصر بخارى(2) گفته : در زمان پدرش حسن امير وفات نمود و بسيار عظيم الشأن بود و جليلة المرتبه بوده ، و علماء صالحين او را به خوبى وصف نمودهاند ، و او غير از على عابد است كه فرزند حسن مثلّث است يعنى حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام .
و ابو الحسن عمرى و ابو نصر بخارى نقل كردهاند كه على شديد پسرى
1 . عمدة الطالب ص91 .
2 . ابو نصر سهل بن عبداللّه بن داوود البخارى (م قرن چهارم) صاحب كتاب مهم « سر السلسلة العلوية » است .
(78)
داشت موسوم به عبدالعظيم و مادرش دختر اسماعيل بن ابراهيم بن طلحه بوده موسومه به تيمة ، و از آن عبدالعظيم به نسبت عموى حضرت عبدالعظيم است اولادى نمانده و نقل نشده(1) .
و امّا پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم عبداللّه حسنى معروف به قافه است و مادرش اُم ولد بوده موسومه به هيفاء(2) ، در وقتى كه حامله بود به على شديد پدرش وفات كرد و اثر حمل ظاهر نبود ، او را فروختند به شخصى ، بعد از چندى معلوم شد حامله است ، جدّش به حسن بن زيد امير استرداد نمود هيفاء را ، پس عبداللّه از وى متولد گرديد .
و ابو نصر گفته : بعد از وفات على شديد جدّش حسن او را در قافه حاكم نمود ـ و قافه اسم مكانيست ـ از اين جهت معروف به عبداللّه قافه شد .
1 . سر السلسلة العلوية ص71 .
2 . در نسخه « هيفاء » آمده است ولى در « منتقلة الطالب » ، نام آن كنيز « حيفاء » ضبط شده است . در معنى اين دو واژه در كتب لغت چنين آمده است:
« حَيِفَ » المكان والأرض ـ « يَحْيَفُ » حيفاً : لم يصبه مطرٌ . فهو أحْيَف وهي حَيفاء .
« هَيِفَ » الغلام ـ هَيَفاً : هاف ، فهو أهيف وهي هيفاء .
(79)
تذكره دوم
در برادر و زوجه و اولاد حضرت عبدالعظيم است .
در كتاب « عمدة الطالب » نقل شده كه : عمرى نسّابه ، براى عبداللّه بن على شديد پدر آن حضرت چهار پسر ذكر نموده است : اوّل عبدالعظيم عليهالسلام ، و ديگر قاسم ، و حسن و احمد .
و بعضى محمّد و ابراهيم و على اكبر و على اصغر ذكر نموده .
پس بنابراين حضرت عبدالعظيم سه برادر يا چهار برادر داشته ، و از فرزندان عبداللّه شديد مذكور به قول عمرى نسّابه احمد عقب گذارد و اولادى از او بماند .
و صاحب كتاب مسطور را عقيده آن است كه ابو محمّد قاسم بن حسين نقيب كوفه پسر قاسم بن احمد بن عبداللّه قافه است ، و سبعى كه قبيله از سادات مىباشند نسبت به او دارند(1) .
و مادر قاسم هم اُم ولد بوده ، فرزند قاسم موسوم به يونس بوده و بسيار در نزد اهل كوفه مقبول القول بوده ، و از فرزندان او شريف فاضل ابوالفتح ناصر بن امير كه در حدود يمن است و اعقاب او بسيار است .
1 . منتقلة الطالبية ص157 .
(80)
و ابو نصر بخارى نسّابه گفته است : در حجاز از اولاد احمد بن عبداللّه حسنى ، حسن بن على بن قاسم بن احمد بن عبداللّه مىباشد(1) .
و هريك از برادرهاى حضرت عبدالعظيم را ذكر نمودهاند هركه طالب باشد به اين كتب مبسوطه رجوع نمايد ، و اين مختصر گنجايش ذكر آنها را ندارد .
امّا زوجه محترمه و حليله جليله حضرت عبدالعظيم موسومه به خديجه بوده ، دختر قاسم بن حسن امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب است(2) .
و در كتب انساب قاسم بن حسن امير مكنّى به ابو محمّد است ، و حسن امير اكبر و ازهد و اورع از جناب قاسم فرزندى نداشت(3) .
به عبارت اوضح : عيال حضرت عبدالعظيم دختر عموى آن جناب بوده ، و اين قاسم غير از قاسم پسر احمد بن عبداللّه قافه است ، و هميشه قاسم مذكور با بنى العباس مراوده و معاشرت داشته و از محل دفن او خبرى نرسيده ، و بعضى احتمال دادهاند كه شايد امام زاده قاسم كه در طرف شمالى طهران در دامنه كوه شميران واقع است همان قاسم بن حسن مذكور است ، چنانچه اين وجه و احتمال در بيان شرح حال آن امام زاده انشاء اللّه ذكر خواهد شد .
و از براى قاسم بن حسن امير شش فرزند گفتهاند كه يكى از آنها خديجه است كه در حباله حضرت عبدالعظيم بوده ، و به مضمون « الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ »(4) معلوم است كه آن مخدّره هم در مقام عفّت و عصمت و عبادت ممتازه بوده ، چنانچه حضرت عبدالعظيم از تمام سادات بنى الزهراء و امام زادهها امتياز و
1 . سر السلسلة العلوية ص70 .
2 . عمدة الطالب ص49 .
3 . سر السلسلة العلوية ص24 .
4 . نور/26 .
(81)
اختصاص داشت .
تذكره سوم
در بيان شمهاى از فضائل و مناقب و جلالت حضرت عبدالعظيم و آنكه آن جناب از اصحاب و شيعيان خلّص بوده و مطيع و منقاد آل محمّد بوده ، بلكه فانى در اطاعت و انقياد ايشان بوده .
و بيان اين مطالب را در طى سه مقام به عرض برادران ايمانى مىرساند .
مقام اوّل : در تشيّع آن حضرت است .
بدان كه تشيّع مقام شامخيست كه به مضمون آيه شريفه « وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَاهِيمَ »(1) خداوند آن مقام منيع را براى حضرت ابراهيم بيان فرموده .
در حديث وارد است كه : مردى عرض كرد به على بن الحسين عليهالسلام : يابن رسول اللّه ! من از شيعيان خلّص شما هستم .
حضرت فرمود : اى بنده خدا ! پس تو مانند ابراهيم خليلى كه خدا مىفرمايد : « وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ » ، پس اگر قلب تو مثل قلب اوست پس تو از شيعيان مايى ، و اگر دل تو مثل دل او نيست و او طاهر
1 . صافات/83 .
(82)
از غلّ و غش بود پس نه ، و اگر دانستى كه تو به قول كاذبى ، مبتلا خواهى شد به فلجى كه مفارقت نكند از تو تا مرگ و آن كفّاره اين دروغت باشد(1) .
و در ذيل روايت ديگر حضرت بر كسانى كه ادّعاى تشيّع نمودهاند عتاب مىفرمايد كه : ويحكم ! يعنى واى بر شما ! شيعه على ، حسن و حسين و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمّد بن ابى بكر مىباشند كه مخالفت نكردند چيزى از اوامر را و مرتكب نشدند چيزى از نواهى را(2) .
و منقول است مردى زن خود را فرستاد خدمت صدّيقه طاهره كه سؤال كن فلانى شيعه شما هست يا خير ؟
پس آمد و پرسيد ، فرمود : به او بگو : اگر عمل مىكنى به آنچه ما به تو امر كردهايم و باز مىايستى از آنچه ما تو را نهى كرديم تو از شيعيان ما هستى والاّ فلا .
زن برگشت و خبر داد به شوهر خود ، شوهر گفت : واى بر من ! كيست كه معصيت نكرده باشد ، پس من مخلّد در آتش خواهم بود ، چراكه هركس از شيعيان نيست مخلّد است .
زن برگشت خدمت فاطمه عليهاالسلام و آنچه شوهر گفته بود عرض كرد .
صدّيقه فرمود : بگو چنين نيست ، بگو شيعيان ما نيكان اهل بهشت مىباشند و دوستان ما و دوستان دوستان ما و دشمنان دشمنان ما و تسليم كنندگان به دل و زبان براى ما ، شيعه نيست اگر مخالفت كند امرها و نهىهاى ما را ، و ايشان با وجود اين در بهشت هستند ولكن بعد از اينكه طاهر شوند از گناهانشان به بلايا
1 . تفسير الإمام العسكري عليهالسلام ص309 ؛ بحار الأنوار ج65 ص156 .
2 . بحار الأنوار ج65 ص157 .
(83)
و مصيبتها در عرصات قيامت به انواع شدائد ، يا در طبقه اعلاى جهنّم به عذاب آن تا آنكه ايشان را نجات دهيم از آنجا و ببريم ايشان را به حضرت خودمان(1) .
و منقول است مردى حضور مبارك ابى عبداللّه عليهالسلام عرض كرد : من از شيعيان شما هستم .
فرمود : بپرهيز از خدا و ادّعا مكن چيزى را كه خدا بگويد دروغ گفتى و فجور كردى در ادّعاى خود ، شيعه ما كسى است كه پاك شده باشد دل او از هر غشى و غلّى و مكرى ، ولكن بگو : من از موالين و محبّان شما هستم(2) .
و در تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام منقول است از حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم كه فرمود : بپرهيزيد اى گروه شيعه كه بهشت از شما فوت نشود اگرچه دور شود به واسطه قبايح اعمال شما ، پس تنافس كنيد در درجات بهشت .
عرض كردند كه : آيا داخل مىشود احدى از دوستان تو و دوستان على عليهالسلام به جهنّم ؟
فرمودند : هركس نجس كند نفس خود را به مخالفت محمّد و على عليهماالسلام و در محرّمات واقع شود و ظلم كند به مؤمنين و مؤمنات و مخالفت شرايع كند ، مىآيد در روز قيامت نجس ، مىگويند به او محمّد و على عليهماالسلام كه : اى فلان ! تو نجسى و صالح نيستى براى مرافقت آقايان نيك خود و معانقه حوران نيك و ملائكه مقربان ، نمىرسى به آنجا مگر آنكه از تو پاك شود آن گناهان كه بر توست ؛ پس داخل شود به طبقه اعلاى جهنّم ، پس عذاب مىشود به بعض از
1 . تفسير الإمام العسكري عليهالسلام ص308 .
2 . بحار الأنوار ج65 ص159 .
(84)
گناهان خود ، و بعضى از ايشان مىرسد به او شدائد در محشر به بعض گناهان او ، پس بر مىچينند او را از اينجا و آنجا كسى كه مىفرستند او را از آقايان او ، از نيكان شيعه ، چنانچه مرغ دانه برمىچيند ، و بعضى از ايشان كسى است كه گناه او كمتر است و خفيفتر ، پس ظاهر مىشود از آن به شدائد و نوائب ، از سلاطين و غير ايشان و از آفات در بدن در دنيا تا چون در قبر گذارده شود طاهر شود ، و بعضى از ايشان كسى است كه مرگش نزديك مىشود و گناه بر او باقى مانده ، پس شديد مىشود بر او نزع روح و جان دادن او و كفاره مىشود از او ، و اگر باز مانده باشد بر او در وقت مردن براى او ناخوشى و اضطرابى دست مىدهد و مردم بر او كم حاضر شوند و ذلّتى بر او رسد پس كفّاره او شود ، و اگر باقى مانده باشد مىآورند او را و هنوز در لحد نگذارده پس او را مىگذارند و مردم متفرق مىشوند ، پس طاهر مىشود از آن به شدائد عرصات قيامت ، پس اگر اكثر و اعظم از آن است در طبقه اعلاى جهنّم و عذاب آن از همه محبّين ما بيشتر است و گناهش اعظم ، آنها را شيعه نگويند ولكن مىنامند ايشان را دوست و موالين اولياء ما و معادين اعداء ما ، به درستى كه شيعه ما كسى است كه مشايعت ما را كرده باشد و متابعت آثار ما نموده باشد و اقتدا به اعمال ما كرده باشد(1) .
مؤلف گويد : از اين حديث شريف معلوم مىشود گناه به منزله چرك و كثافت است ، تا از آن چرك تطهير و تنزيف نشود پاك و پاكيزه نگردد قابل بهشت نشود ؛ چراكه بهشت طيّب و پاك است و به غير از پاك در آن راه ندارد . بلى ، بعضى از نفوس و قلوب كه چندان كثافت شهوات بدنيّه و چرك تعلّقات دنيويّه
1 . تفسير الإمام العسكري عليهالسلام ص305 .
(85)
به آن رسيده كه يكسره فاسد شده و ديگر قابل تنظيف و تطهير نيست كه در شأن آنها فرموده : « سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ »(1) اين گونه نفوس ، ابد الآباد از رحمت و فيضهاى الهى محروم و از مشاهده نعيم بهشت محجوب و در دركات دوزخ مخلّد مىباشند ، هرچند در دنيا در لباس اسلام زيست نماند .
و بعضى نفوس اگرچه چرك گرفته ولكن به اين حد نرسيده و قابل صفا و تطهير است و چون از براى انهماك در معاصى عرض عريضى است و مجال وسيعى دارد ، لذا از براى اين قسم از نفوس درجات و مراتبى هست بىشمار و هريك به حسب حال خود و به اندازه كثافت محتاجند به تطهير و پاك نمودن تا قابل مقام قرب و استعداد بهشت حاصل نمايند كه تطهير از چرك ظاهرى بدنى به آب است ولكن تطهير از چرك گناه و كثافت باطنى روحى و قلبى به آتش است . « نَارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ »(2) يا بايد به آتش دنيا بسوزد يا به آتش عقبى ؛ آتش دنيا آتش جنگ و محاربه با نفس به مخالفت شهوت و غضب و سوزانيدن نفس است در اين آتش كه آن را خاتم انبياء جهاد اكبر فرمود : اگر بنده عاصى به اين آتش دنيوى خود را پاك نمود و چرك خود شست و نفس امّاره را در آن آتش مجاهده سوزانيد و هلاك كرد خود را قابل بهشت و نعيم آن نموده و اوّل مرگ ، اوّل راحت او خواهد بود و حيات حقيقى و زندگانى جاويد براى خواهد بود .
اُقتلوني اُقتلوني يا ثقاتي
|
إنّ فيقتليحياتي فيحياتي(3)
|
1 . بقره/6 .
2 . همزه/6 و 7 .
(86)
و اگر تحمّل اين آتش را بر خود شاق ديد و هموار نكرد ، مهيّا باشد آتش برزخ و دوزخ را كه تا سوخته آن آتش نگردد و به آن سوختن پاك نشود لائق بهشت نشود ، پس اول احتضار ، اول سوختن است ، چنان سوختنى كه در بيان نيايد ، اگر به اين سوختن در حال احتضار پاك شد ديگر بعد از آن او را آتشى نبود و بعد از مرگ در راحت است ، و اگر باز گناهش باقيست و باز كثيف است باز در آتش است ، در حالت غسل دادن آبها آتش است ، كفن آتشين است ، و در قبر دو آتش است كه فرموده : حفرة من حُفَرِ النيران .
اگر به اين آتشها پاك شد مِن بعد راحت است و الاّ طول عالم بزرگ در آتش است و در عرصات قيامت در آتش خواهد بود ، با غلّ آتشين محشور مىشود و يا شكمش پر از آتش است ، در قرآن است : « إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً »(1) .
اگر به آن آتشها پاك شد از عرصات قيامت بهشت مىرود و الاّ نعوذ باللّه تعالى عاقبت كارشآتش دوزخ است ، غذا آتش از زقّوم جهنّم ، آب از آتش و حميم جهنّمى، لباس از آتش و قطران جهنّمى ، نعلين از آتش ، بند نعلين از آتش ، غل از آتش ، زنجير از آتش ، بدن غرق درياى آتش ، آتشى كه زبانه و شرارههاى آن مثل شتران زرد و سياهست ، آتشى كه انبياء و اولياء و ملائكه مقرّبين از خوف آن به زانو درآيند ، به اندازه گناه و كثافتش در جهنّم مىماند تا
1 . اين بيت ، منسوب به حسين بن منصور حلاج بوده و ضبط آن به شكل زير است :
اقتلوني يا ثقاتي ، إنّ في قتلي حياتي
|
ومماتي في حياتي وحياتي في مماتي
|
شرح الأسماء الحسني ، للسبزواري ج1 ص149 ؛ الذريعة ج20 ص306 .
2 . نساء/10 .
(87)
پاك شود ، چنانچه جزاء و سياست و حبس مقصّر شرعاً و عرفاً در دنيا به قدر و اندازه تقصير و گناه اوست ، پس از آن رهايى و راحتى دارد ، همچنين بنده گناهكار هم ، به اندازه گناه و اعمال بد خود در آتش و نقمت و مجلسهاى جهنّمى است و همانا كه جزا داده و پاك شد وارد بهشت مىشود ، زيراكه ضرورت دين است كه مؤمن اثنى عشرى مخلّد در آتش نخواهد بود و خلود و دوام گرفتارى آتش عذاب مخصوص معاندين و منافقين خواهد بود ، فقره دعاء كميل است : « وأن تُخلّد فيها المعاندين » .
و آنها كسانى هستند كه براى آنها حق معلوم و مكشوف شود و انكار نمايند .
و كيفيّت تطهير و تنقيه آتش وجود انسان عاصى را و تأثير آن در چه مدّت و طول زمان ابتلاء آن در جهنّم به چه مثابت و اندازه است در دعاء كميل است : « وهو بلاءٌ تطول مدّته ويدوم مقامه ولا يُخفّف عن أهله لأنّه لا يكون إلاّ عن غضبك وانتقامك »(1) .
به غير از علاّم الغيوب و راسخون در علم ، ندانند كه خداوند در كلام مبارك اشاره فرموده : « لاَبِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً »(2) .
و از فرمايشات شاء اولياء عليهالسلام منقول است كه فرموده : به شفاعت ما مغرور نشويد ، بسا هست يكى از شما هفتاد خريف و هر خريفى هزار سال در آتش مىسوزد تا آنكه به شفاعت ما برسد ، نعوذ باللّه من شرور انفسنا ومن سيّئات اعمالنا .
الكلام يجرّ الكلام ، مقصود بيان رفعت مقام تشيّع بود و اخبار در فضيلت و
1 . مصباح الكفعمي ص557 .
2 . نبأ/23 .
(88)
مناعت آن به حدّ استفاضه است و مجال بيان بيش از آنچه ذكر شد در اين مختصر نيست .
و پس از اينكه علوّ مقام تشيّع معلوم شد ، مسلّم است كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام داراى مقام منيع تشيّع و شيعه حقيقى بوده به مضمون و مفاد دو خبر :
يكى آن خبرى است كه واعظ و محدّث امين ، صاحب « جنّة النّعيم »(1) نقل نمود از خط شريف صاحب بن عباد شيعى(2) ، وزير فخر الدوله ديلمى رحمة اللّه عليهما ، و سوق خبر كاشف از صدق اوست :
روى أبو تراب الروياني قال : سمعت أبا حمّاد الرازي يقول : دخلت على عليّ بن محمّد عليهالسلام بسرّ من رأى فسألته عن أشياء عن الحلال والحرام فأجابني ، فلمّا ودّعته قال لي : « يا حمّاد ! ا ءذا أشكل عليك شيء من أمر دينك بناحيتك فاسأله عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسني واقرأه منّي السّلام »(3) .
يعنى : عبداللّه بن موسى رويانى گفت : ابا حمّاد رازى مىگفت : وارد شدم در سرّ من رأى بر حضرت امام على النقى عليهالسلام و از مسائل حلال و حرام سؤال نمودم و جواب شنيدم ، چون خواستم وداع نمايم فرمود : اگر چيزى از امر دينت بر تو مشكل شود در آن حدود بلد ، تو پس سؤال كن از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى و سلام مرا به او برسان .
1 . جنة النعيم ص128 .
2 . از وى رسالهاى مختصر در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بر جاى مانده است كه توسط شيخ محمد حسن آل يس از روى نسخه سال (1324 ق) تصحيح و چاپ شده است . شرح حال صاحب را ببينيد در :
1 ـ رساله ترجمه احوال عبدالعظيم ؛ سيد ابو القاسم كوهپائى اصفهانى . 2 ـ صاحب بن عباد ؛ احمد بهمنيار . 3 ـ صاحب بن عباد حياته وادبه ؛ شيخ محمد حسن آل يس . 4 ـ هدية العباد ؛ شيخ عباسعلى اديب اصفهانى .
3 . مستدرك الوسائل ج17 ص321 .
(89)
راقم حروف گويد : سه مطلب از اين حديث شريف استفاده مىشود :
اوّل : جلالت قدر و رفعت منزلت حضرت عبدالعظيم ، از جهت كمال دين و امانت در امر دنيا و دين كه آن ملاك و مناط در ارجاع احكام و معالم دين است از ناحيه مقدّسه ائمّه هدى عليهمالسلام به مضمون روايت ابن قولويه از على بن مسيّب همدانى كه روايت نموده ، عرض كرد خدمت حضرت رضا : شقّتي بعيدة ولست أصل في كلّ وقت ، ممّن آخذ معالم ديني ؟ قال :
« من زكريّا ابن آدم التقي المأمون على الدين والدنيا »(1) . يعنى على بن مسيب عرض كرد خدمت حضرت رضا : محل اقامت من دور است و نمىتوانم همه وقت خدمت شما برسم ، احكام دينم را از كه تعليم بگيرم ؟ فرمود : بگير از زكريّا ابن آدم كه در امر دين و دنيا امانت دارد .
راقم حروف گويد : قبر او در جوار حضرت معصومه در وسط مقبره بلده قم است و مضمون توقيع شريف : « وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم »(2) ، كه نيابت عامّه از براى فقهاء ثابت مىكند ، مىتوان از روايت ابا حمّاد نيابت خاصّه از براى حضرت عبدالعظيم ثابت نمود .
امر دوّم : آنكه معلوم مىشود بعضى از زمان امامت امام على النقى [ را [ جناب عبدالعظيم در رى تشريف داشته .
امر سوّم : ابلاغ سلام است از طرف ذى شرف امام عليهالسلام به آن سيّد كريم ذوى الاكرام ، و آن كاشف از نهايت لطف و مرحمت امام است نسبت به آن جناب .
حديث دوّم : در كتاب وسيط مرحوم ميرزا محمّد منقول است : زمانى كه
1 . الإحتجاج ص87 ؛ بحار الأنوار ج2 ص251 .
2 . كمال الدين ج2 ص483 ؛ بحار الأنوار ج75 ص380 .
(90)
موسى بن جعفر عليهالسلام در حبس هارون ملعون بود براى على بن حبيب مرقوم فرمود :
« لا تأخذ معالم دينك عن غير شيعتنا وإنّك إن تعدّيتهم أخذت دينك عن الخائنين الذين خانوا اللّه ورسوله وخانوا أماناتهم »(1) .
يعنى احكام دينت را از غير شيعيان ما مگير ، كه اگر تجاوز از ايشان نمودى پس گرفتهاى احكام دينت را از خيانت كنندگان .
پس از اين حديث شريف معلوم مىشود كه اخذ احكام نبايد بشود مگر از شيعه و كسى كه اطمينان به امانت و ديانت او باشد ، و ائمه هدى ارجاع احكام حلال و حرام نمىكردند مگر به شيعه ، پس از جمع اين دو روايت مكشوف مىشود مقام تشيّع حضرت عبدالعظيم كه در اقوال و اعمال مشايعت و متابعت نمود ائمّه دين را چنانچه معنى شيعه در لغت هم اين است .
در كتاب « مجمع اللغه » فرمود : « الشيعة الأتباع والأعوان والأنصار مأخوذ من الشياع وهو الحطب الصغار التي تشتعل بالنّار وتعين حطب الكبار على إيقاد النّار وكلّ قوم اجتمعوا على أمر فهم شيعة ثمّ صارت الشيعة جماعة مخصوصة والجمع شِيَع مثل سدرة وسِدَر »(2) .
وفي النهاية : « أصل الشيعة الفرقة من النّاس وتقع على الواحد والإثنين والجمع والمذكّر والمؤنّث بلفظ واحد و [ قد ] غلب هذا الإسم على [ كلّ ] من يزعم أنّه يوالي عليّاً وأهل بيته حتّى صار لهم إسماً خاصّاً فإذا قيل إنّ فلاناً من الشيعة عرف أنّه منهم . وفي مذهب الشيعة [ كذا : أي عندهم . وتجمع الشيعة على شيع ] : وأصلها من
1 . رجال النجاشي ج1 ص31 ؛ بحار الأنوار ج2 ص82 .
2 . مجمع اللغة ص179 .
(91)
المشايعة والمتابعة والمطاوعة »(1) ، إنتهى كلامه .
و بعضى گفتهاند : شيعه از شعاع است [ كه ] بى مأخذ است و محض استحسان است .
مقام دوّم : در بيان علم و عمل حضرت عبدالعظيم است
بدان كه آدمى را دو قوّه است كه حكما از آن تعبير به دو عقل نمودهاند : يكى عقل نظرى و ديگر عقل عملى و آن به منزله دو بال است براى روح انسان كه در اوّل همان دو قوّه است و اگر اصلاح شوند تواند با آنها به اوج ملكوت پرواز كند وگرنه مثل مرغ پر و بال شكسته زمينگير است و اصلاح اين دو به علم و عمل است . و چون اهل تأييد و مؤيّد من عند اللّه كماند ، حكما از براى اصلاح عقل علمى نيز حكمتهاى عمليّه مرقوم داشتهاند : حكمت تهذيب اخلاق و حكمت سياست مدن و حكمت تدبير منزل . چراكه حكمت تعريف داشته به استكمال نفس انسانى به تخلّق اخلاق اللّه علماً و عملاً به قدر طاقت بشريّه و غايت حكمت نظريه گرديدن نفس ناطقه انسانى عالمى شبيه عالم عينى در صورت و فعليّت نه در ماده و ظلمت « وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً »(2) .
مقصد ، بيان علم و عمل حضرت عبدالعظيم است كه به اين دو بال به اوج ملكوت اعلى پرواز فرموده ، اگرچه قرب و خويشى با اين خاندان مقام شامخيست ولكن عمده نظر به مقام علم و عمل است و الاّ امام زاده و اقرباء
1 . النهاية ج2 ص519 ـ 520 ؛ كلمات داخل كروشه مطالبى است كه در نقل كلباسى افتاده بود و از مصدر اضافه كردهايم .
2 . بقره/269 .
(92)
ايشان بسيار بوده و هستند ، « فإنّ محبّ محمّدٍ من أطاع اللّه وإن بعد لحمته ، وإنّ عدوّ محمّد من عصى اللّه وإن قربت لحمته » .
و عمده چيزى كه وسيله توجّه و انس ائمّه عليهمالسلام شد به حضرت عبدالعظيم ، همانا مقام علم و عمل آن بزرگوار است .
امّا مقام علمش كه بنا بر روايات منقوله درك صحبت و استفاضه از چهار امام نموده ، چنانچه من بعد ذكر خواهد شد : اوّل حضرت رضا عليهالسلام ، و ديگر امام محمّد تقى و امام على النقى و امام حسن عسكرى را قبل از زمان امامت درك نموده و در ظل ولايت و انوار مقدّسه ايشان نشو و نما نموده و تربيت شده. مسلّم است كسى كه در آفتاب نشست ، نورانى مىشود و كسب نورانيّت مىكند ، بلكه از قبيل حديده محمات است . آهن سخت وقتى كه مدتى مجاور آتش شد ، كسب حرارت كرده ، كارهاى آتشى از او ظاهر شود . اين است كه در اخبار و آثار تأكيد شده به جهت منع از مجاورت و مجالست بدها و اشرار و حسن مجاورت و مجالست نيكان و اخيار از علماء عاملين كه فرمودند : كسى كه چهل روز بر او بگذرد و نزد عالمى نرود كه از كلام او بهرمند شود قلب او قسى مىشود ؛ چراكه قلب انسان لطيفهايست لاهوتى و نوريست ملكوتى ، به واسطه مجاورت ومعاشرت دنيا واهل دنيا مكّدر و ظلمانى مىشود و به درك صحبت و وعظ عالم ، نورانى و صيقلى مىشود .
خلاصه ، حضرت عبدالعظيم كه از شجره طيّبه و ذرّيّه طاهره و قلب شريفش پاك بود « يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ »(1) ، در ظل ولايت و مجاورت چند امام عليهالسلام عقل نظرى و عقل عملى را تعلّم و عمل تكميل نموده ، حكمت
1 . نور/35 .
(93)
علمى الهى و حكمت عملى اخلاقى را از سرچشمه كامله علم و حكمت ولايت مطلقه استفاده نموده و خانواده عصمت و طهارت به مضمون « وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ »(1) استفاده حكمت از حكيم على الاطلاق نمودند و ديگر فرمود : « وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً »(2) .
اجمالاً چون حضرت عبدالعظيم در مدينه طيّبه و بغداد و سرّ من رأى و غيره ، حضراً و سفراً به خدمات خاصّه و ادراكات فيوضات مخصوصه از حضرت جواد عليهالسلام و حضرت هادى و غيرهما اشتغال داشت و ليلاً و نهاراً اكتساب مسائل دينيّه و مسائل شرعيّه مىنمود و مستفيض مىشد و به مجاهدات و رياضات مشروعه نفس قدّوسى خود را به اخلاق حميده و ملكات حسنه آراسته تا آنكه لايق مقام منيع نيابت خاصّه و مرجعيّت احكام اسلام شد ، چنانچه ذكر شد مضمون روايت ابا حمّاد رازى كه حضرت امام على النقى الهادى فرمود :
« يا حمّاد ! إذا أشكل عليك شيء من أمر دينك بناحيتك فاسأل عنه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني واقرأه منّي السّلام »(3) . و ترجمه آن قبلاً مرقوم شد .
مقام سوّم : در بيان نهايت اطاعت و انقياد حضرت عبدالعظيم از اوامر و نواهى ائمه هدى عليهمالسلام بلكه از خودى خود بى خود و فانى در اطاعت ايشان بود و همان است فناء فى اللّه .
1 . آل عمران/81 .
2 . بقره/269 .
3 . مستدرك الوسائل ج17 ص321 .
(94)
بدان كه يكى از منازل سائرين كه سفر به سوى خدا كنند منزل فناست . بعضى گفتهاند : چهل و دو منزل است . و بعضى صد منزل دانستهاند . و بعضى گويند : از در دوست تا به خلوت دل عاشقان را هزار و يك منزل . و بعضى عقيده آن است كه يك منزل و يك قدم است كه آن قدم مجاهده با نفس امّاره است و حق اين است و ساير منازل و مراتب ، فروعات و توابع اين است چنانچه خداوند جلّت عظمته مىفرمايد : « قُلْ إِن0َّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للّهِ »(1) كه آن قيام للّه ، برخلاف نفس است و حضرت خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم او را جهاد اكبر فرموده(2) .
اجمالاً منزل فناء از منازل سير الى اللّه است كه مىفرمايد : « كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ »(3) .
صاحب « منازل السايرين »(4) در بيان آن فرموده : في هذا الباب اضمحلال ما دون الحق علماً ثمّ جحداً ثمّ حقّاً(5) .
و شيخ عارف عبدالرزاق كاشانى(6) در شرح آن گفته : الاضمحلال التلاي والتفاني وهو أن يفنى ما سوى الحقّ في الحقّ علماً يعني أن يعلم أنّ الحقّ هو عين الوجود من حيث هو وجود فيكون ما عداه العدم المطلق ثمّ حداً أي ثمّ يعاين ذلك فيجحد ما دون الحقّ لشهود الحقّ عين الكلّ ثمّ حقّاً أي بالوجود يعني يجد حقيقة الحقّ بالحقّ عند فناء رسمه بالكلّيّة فيجد الحقّ بالحقّ عين الكلّ فلا يبقى لغير الحقّ رسم فلا موجود
1 . سبأ/46 .
2 . عن أبي عبداللّه عليهالسلام أنّ النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم بعث بِسَرية فلمّا رجعوا قال : مرحباً بقوم قضوا الجهاد الأصغر وبقي الجهاد الأكبر . قيل يا رسول اللّه وما جهاد الأكبر ؟ قال : جهاد النفس . الكافي ج5 ص12 ح3 .
3 . الرحمن/26 ـ 27 .
4 . ابو اسماعيل عبداللّه بن محمّد بن علي الهروي الحنبلي (م 481 ق) . الذريعة ج2 ص421 .
5 . منازل السائرين ص84 .
6 . كمال الدين عبدالرزاق ابن أبي الغنائم أحمد الكاشاني (م 735 ق) . الذريعة ج14 ص88 .
(95)
حقيقة لا هو وحده .
شاعر گويد :
ما عدم هائيم و هستىها نما
|
تو وجود مطلق و هستىّ ما
|
راقم حروف گويد : چون نفس به حسب شئونات محسوسه حسيّه و خياليّه متصوّريّه و وهميّه موهوميّه جبل انانيتش اندك اندك مندك و محترق و فانى شود ، محو الموهوم و محو المعلوم گردد و به حلاوت محبّت حق از علائق و عوائق عالم ناسوت رسته و به عوالم ملكوت و جبروت پيوسته ، متصف به صفات اللّه و متخلّق بأخلاق اللّه گردد ، آن وقت بحر الانوار احديّت حق در تلاطم آيد و سالك را از خود مىربايد و مستغرق مىنمايد و در آن تجلّى ، فناى هر دركات و طىّ مراتب هر درجات و اسقاط اضافات و نفى صفات است كه فرمود قطب ولايت و عرفان : « كمال التوحيد نفي الصفات عنه »(1) . و در آن وقت پردههاى زجاجيّه ملكوتيّه دريده و شكسته و حجب و سرادقات مرتفع خواهد شد .
مناجات حضرت امير است :
« إلآهي ! هب لي كمال الانقطاع إليك وأنِرْ أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور »(2) ، إلى آخره . و به مضمون : « واطف السراج فقد طلع الصبح »(3) ، چون سراج هستى سالك الى اللّه در اشراق انوار جلال و جمال لا
1 . التوحيد ص57 ؛ بحار الأنوار ج4 ص285 .
2 . الإقبال ج2 ص299 ؛ بحار الأنوار ج91 ص99 .
3 . الإقبال ج2 ص299 ؛ بحار الأنوار ج91 ص99 .
(96)
يزالش و در حقيقت الحقايق و نور الانوار و بحر الاسرار و احديّت واحديّتش منطفى و خاموش مستغرق و مستهلك گردد و منتهى به مقام فناء فى اللّه شود و به مصداق حديث : « من طلبني وجدنى¨ »(1) إلى آخره از فصل به وصل و از فرق به جمع و ا ز فرع به اصل رسد ، و به مفاد « وإنّه يتقرّب إليّ بالنّوافل حتّى اُحبّه فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به »(2) إلى آخر . شاعر گويد :
در بحر عشق مائى ما شكست ما
|
او شديم اوست كه مائيم ما نهايم
|
تا بحول اللّه و قوّته و عنايت اوليائه كشف حجاب و رفع نقاب شده و از عالم ناسوت و ظلمات طبيعت رسته ، مراتب عين اليقين آيد آن وقت ملهم به خطاب : « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً »(3) شود و به قرب ابدى و وصال سرمدى پيوسته آيد انشاء اللّه تعالى .
محض تذكّر اخوان از اهل عرفان به مقام فناء اشارهاى شد .
گر بگويم وصف آن بىحد شود
|
مثنوى هفتاد من كاغذ شود
|
اجمالاً من جمله از سالكين الى اللّه كه واصل به اين مقام شد ، حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است كه به كلى انانيت خود را محو و هستى خود را تسليم راه حق نمود و در مقام اطاعت و فرمانبرى و حقيقت بندگى لحظهاى تخطى ننمود و
1 . مكتوب إلى جانب التوراة : من طلبني وجدني ومن طلب غيري لم يجدني .
المحجة البيضاء ج8 ص58 ؛ ميزان الحكمة ج4 ص2796 .
2 . عوالي اللئالي ج4 ص102 ؛ الجواهر السنية ص98 .
3 . فجر/27 و28 .
(97)
پروانهوار در اطراف موالى خود كه هياكل توحيد و اشباه تجريد بودند طيران نمود تا خود را فداى ايشان و راه حق نمود . شاعر گويد :
اى مرغ سحر عشق زپروانه بياموز
|
كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
|
مدايح و محامد آن جناب بسيار است چراكه آن حضرت در نزد تابعين مقامى بلند و مكانتى ارجمند داشته و از طبقات تابعين كه معاصرين زمانهاى ائمّه دين عليهمالسلام بودهاند ، كسى كه به جان و مال و اولاد و عيال تبعيّت نمود و از هيچ چيز خود در مقام امتثال و انقياد مضايقه نداشت و از خودى خود بىخود شد كه شاعر گويد :
در دايره فرمان ما نقطه تسليميم
|
رأى آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى
|
و مورد الطاف و افضال آل اطهار عليهمالسلام در غياب و حضور سفر و حضر گرديد ، حضرت عبدالعظيم است . و جهت آنكه ائمّه اطهار ، نهايت مرحمت و مكرمت به آن جناب مىفرمودند براى آن بود كه خلفاء جور از بنى العبّاس ، گمان غلبه و استيلاء بر دوستان ايشان داشتند و خلفاء بنى العبّاس از آنچه بنى الحسن عليهالسلام در زمان بنى اميّه و بنى مروان و در اوايل خلافت بنى العبّاس كردند ، خائف بودند ، لهذا راضى نمىشدند ائمّه طاهرين در مدينه طيّبه مجاور و ساكن باشند و مىترسيدند به واسطه ايشان فتنه و فساد برپا شود . پس ايشان را به انواع ظلم و تعدّى كه عمده آن مباعدت از وطن مألوف و مجاورت از روضه نبويّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بوده به بغداد و سامره حركت مىدادند و با خودشان نگاه مىداشتند ، و چون آن بزرگواران وضع زمان را مىدانستند و مأمور بر تحمل بلايا واذيتهاى مخالفين
(98)
بودند وبرحسب حكمت ومصلحت ملاحظه عواقب امور را مىنمودند ، دوست داشتند فاطميين و علويين كه از آن خانوادهاند ساكت باشند و كتمان سرّ ايشان را بنمايند .
در حديث وارد است : « من أذاع سرّنا فقد قتلنا عمداً لا خطأ »(1) ؛ يعنى كسى كه سرّ ما را شايع نمايد ، پس به تحقيق كه عمداً ما را كشته است .
و حضرت عبدالعظيم كاتم اسرار ، بلكه مخزن اسرار و ناشر اخبار آل رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم بوده و از اين جهت مرضى و مطبوع و منظور نظر مهر انور ايشان گرديد و در مدينه مشرّفه و در بغداد و سرّ من رأى حضراً و سفراً به خدمت خاصّه ائمّه دين اشتغال داشت و چون آن جناب را ركن ركين اصحاب حضرت هادى عليهالسلام دانستند در مقام اذيّت وى برآمدند ، پس امام عليهالسلام ملازمت خدمت ايشان را بدل به هجرت فرمود ، از خوف سلطان جائر كه معتز باللّه بود به سوى رى توجه نمود و شد آنچه شد كه شرح آن ذكر خواهد شد .
و ببينيد ثمره اطاعت امام و تشيّع و مقام علم و عمل را كه گذشته از درجات رفيعه غيبيّه و عالم روحانيّت اين آثار حقّهايست كه از مزار كثير الانوارش ظاهر و هويداست و ثمرات آن يوماً فيوماً ، به اخيار و ابرار و مجاورين و زوّار قبر مباركش مىرسد ، و روز و شبى نيست كه آن روضه معظّمه از زائرين خالى باشد ، و ماه و سالى نيست كه از حدود ايران و بلاد بعيده ، شدّ رحال براى
1 . اين سخن را به گونههاى زير در مصادر يافتيم :
الف : «ما قتلنا مَن اذاع حديثنا قتل خطاءٍ ولكن قتلنا قتل عمد» . الكافي ج2 ص370 .
ب : «من اذاع علينا شيئاً من أمرنا فهو كمن قتلنا عمداً ولم يقتلنا خطأً» . الكافي ج2 ص371 .
ج : «من اذاع حديثنا فإنّه قتلنا قتل عمد لا قتل خطاءٍ» . مستدرك الوسائل ج12 ص304 .
د : «ليس منّا من اذاع حديثنا فإنّه قتل قتل عمد لا قتل خطأ» . بحار الأنوار ج2 ص79 .
(99)
زيارت قبر شريفش در اوقات متبرّكه نشود ، اللّهمّ وفّقنا وجميع المؤمنين لزيارة قبره الشريف .
(100)
(101)
تذكره چهارم
در بيان حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم بر امام على النقى ابى الحسن الثالث الهادى عليهالسلام و تصديق بر قبول آن .
از كتاب توحيد صدوق ـ عليه الرّحمه ـ منقول است :
عن الدقّاق والورّاق معاً ، عن الصوفي ، عن الروياني ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : دخلت على عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن علي ابن أبي طالب عليهالسلام فلمّا بصر بي قال لي : مرحباً بك يا أباالقاسم ، أنت وليّنا حقّاً .
قال : قلت له : يابن رسول اللّه ! إنّي اُريد أن أعرض عليك ديني ، فإن كان مرضيّاً ثبتُّ عليه حتّى ألقى اللّه تعالى عزّ وجلّ .
فقال : هاتها يا أباالقاسم .
فقلت : إنّي أقول أنّ اللّه واحد ليس كمثله شيء ، خارج من الحدّين : حدّ الإبطال وحدّ التشبيه ، وأنّه ليس بجسم ولا صورة ولا عرض ولا جوهر ، بل هو مجسّم الأجسام ، ومصوّر الصور ، وخالق الأعراض والجواهر ، وربُّ كلّ شيء ومالكه وخالقه ، وجاعله ومحدثه .
يعنى حضرت عبدالعظيم فرمود : بر حضرت ابى الحسن سوم ، امام على
(102)
النقى الهادى عليهالسلام وارد شدم ، چون مرا ديد فرمود : مرحبا به تو اى ابوالقاسم ! تو دوست ما هستى از روى حقيقت .
پس عرض كردم خدمت آن بزرگوار : اى فرزند رسول خدا ! من مىخواهم دين خود را بر شما عرضه دارم ، اگر مرضى و پسنديده هست در نزد خدا و رسول و شما ، بر آن ثابت باشم تا خدا را با همان دين ملاقات كنم .
فرمود : اى ابوالقاسم ! بياور آن دين را .
پس عرض كردم : من مىگويم : خداوند يكى است و مثلى براى او نيست ، و چيزى مثل او نيست ، و از حدّ ابطال و تشبيه خارج است ، و خداوند سبحان جسم و صورت و عرض نيست ، بلكه خداوند جسم كننده اجسام و صورت كننده صورت است و خلق كننده عرض و جوهر است و پروردگار هر چيزيست و هر چيز را حقّ احداث و جعل كرده و مالك هر چيزيست .
راقم حروف گويد : براى توضيح ، دقّاق ، لقب على بن احمد بن محمّد است كه طريق روايت صدوق است ، و روّاق لقب على بن عبداللّه مشهور به رواق است ، يعنى پولدار بوده و درهم بسيار داشته ، و صوفى محمّد بن هارون است ، و رويانى عبيداللّه بن موسى است كه كنيهاش ابو تراب است ، و ايشان در كتب رجال به حسن حال ممدوح مىباشند(1) .
و در ابتداء ورود بر امام عليهالسلام آن حضرت از عبدالعظيم احترام فرمود و او را به كنيه ابوالقاسم خواند در مقام تعظيم و تجليل و فرمود : تو دوست ما هستى از روى حقيقت ، و آن مقام شامخيست كه بعد از ايمان به خدا و رسول عملى بالاتر از دوستى آن خانواده نيست .
1 . رجال النجاشي ج1 ص247 .
(103)
و ديگر فرمود : مرحبا و آن مشتق از « رحب » است به معنى توسعه ، كه عربها براى استيناس(1) به يكديگر مىگويند(2) . و در كتاب كافى منقول است كه دو برادر مؤمن به يكديگر مىرسند مرحبا گويند و آن دعايى است براى توسعه احوال(3) .
و كلمه « هات » به معنى « اقبل » است [ و ] در مقام دوستى و تعظيم گفته مىشود .
و مراد از عرض دين ، اظهار عقيده است از باطن به ظاهر ، تا آنكه امام تصديق بر حقّيّت عقيده و مافى الضمير او فرمايد ، پس عرض از عرض دين ، رفع غلط و اشتباه است . پس خوشا بر احوال آن كسى كه عقايد خود را در محضر مبارك امام زمان خود عرضه بدارد ، اگر اشتباه و غلطى دارد تصحيح شود و اگر صحيح و موافق با حق باشد ، تصديق شود .
موعظةٌ حسنةٌ
پس مسلمانان و دوستان آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم از حضرت عبدالعظيم تعليم بگيرند و تأسّى نمايند و اگر امروز از محضر امام زمان خود محرومند به مضمون توقيع شريف آن حضرت : « فارجعوا إلى روات حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم »(4) ، به
1 . استيناس ـ مص . (ع) استئناس : انس گرفتن ؛ الفت گرفتن ؛ خو كردن .
2 . وقولهم : مرحباً واهلاً أي أتيت سعةً وأتيتَ اهلاً ، فاستانِس ولا تستوحش . ورحَّب بالرجل ترحيباً : قال له مرحباً ؛ ورحّب به دعاه إلى الرحب والسَّعة . لسان العرب ج1 ص414 (ر ح ب) .
3 . روايت موجود در كتاب كافى چنين است :
عن أبي عبداللّه عليهالسلام قال : من قال لأخيه المؤمن مرحباً كتب اللّه تعالى له مرحباً إلى يوم القيامة .
الكافي ج2 ص206 .
4 . كمال الدين ج2 ص483 ؛ بحار الأنوار ج75 ص380 .
(104)
خدمت علماء حقّه اماميّه كه طرف اطمينان آنها هستند بروند و عرض عقايد خود نمايند براى آنكه آخر الزمانست و شياطين ظاهريه و باطنيه بسيار ، و فتنهها بىشمار است . اگر غلط و اشتباهى در عقايد باشد رفع شود ، و اگر حق است ثابت باشند . چراكه بسا هست به اشتباه و فساد عقيده از دنيا رحلت مىنمايند و به سوء عاقبت مبتلا مىشود .
ملاحظه كن مقام تقوى و خوف حضرت عبدالعظيم را با آنكه از زمان ولادت تا اوخر عمر ، مجاور ائمّه دين عليهمالسلام بوده و درك فرمايشات ايشان را حضوراً نموده ، باز از خوف اشتباه راه و فساد در عقيده ، در مقام عرض دين و اظهار عقايد خود برآمده .
اجمالاً عرض دين و تصحيح و تكميل عقايد نمودن ، از اثر ايمان و خوف از ضلالت است و مسامحه در آن از بىمبالاتى در امر دين و ضعف عقيده است ، وفّقنا اللّه وايّاكم لما يحبّ ويرضى .
پس از آن جناب عبدالعظيم عرض نمود حضور مبارك امام عليهالسلام :
وأنّ محمّداً عبده ورسوله وخاتم النبيّين ، ولا نبيّ بعده إلى يوم القيامة ، وأقول أنّ الإمام والخليفة ووليّ الأمر بعده أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام .
يعنى : عقيده من بر آن است كه محمّد بن عبداللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بنده خداست و از جانب حق بر خلق پيغمبر است و نبوّت به وى تمام شد كه تا روز قيامت بعد از او پيغمبرى نخواهد آمد و بعد از پيغمبر پيشوا و خليفه و متولّى امر نبوّت آن جناب ، شاه ولايت علىّ بن ابى طالب است .
ثمّ الحسن ، ثمّ الحسين ، ثمّ عليّ بن الحسين ، ثمّ محمّد بن علي ، ثمّ جعفر بن محمّد ، ثمّ
(105)
موسى بن جعفر ، ثمّ عليّ بن موسى ، ثمّ محمّد بن علي ، ثمّ أنت يا مولاي .
فقال عليهالسلام : ومن بعدي الحسن ابني ، فكيف للنّاس بالخلف من بعده ؟
قال : فقلت : وكيف ذلك يا مولاي ؟
قال : لأنّه لا يُرى شخصه ، ولا يخل ذكره باسمه حتّى يخرج فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما مُلئت ظلماً وجوراً .
قال : فقلت : أقررت ، وأقول أنّ وليّهم وليّ اللّه ، وعدوّهم عدوّ اللّه ، وطاعتهم طاعة اللّه ، ومعصيتهم معصية اللّه .
يعنى حضرت عبدالعظيم بعد از اقرار به نبوّت حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم و اعتراف به امامت حضرت اميرالمؤمنين يك يك از ائمه طاهرين را تا حضرت امام على النقى اذعان و اقرار نمود و تصريح به اسمهاى شريفه ايشان نمود و عرض كرد : اجداد كرام شما ائمه من هستند و الآن امام زمان من شما هستيد .
پس آن حضرت به عبدالعظيم فرمود كه : بعد از من امام تو فرزندم حسن عسكرى است ، پس چگونه خواهد بود حال مردمان در آن زمان با فرزند خلفم كه بعد از حضرت عسكرى است و از صلب او خواهد بود ؟
عرض كردم : چگونه خواهد بود اى مولاى من ؟
فرمود : شخص وى ديده نمىشود و ذكر اسمش هم حلال نيست ـ و بنا بر نسخه « لا يخل » به خاء معجمه ، يعنى اسم او از بين نمىرود ـ ، تا وقتى كه ظاهر شود پس زمين را پر از قسط و عدل كند چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد .
جناب عبدالعظيم عرض كرد : اقرار كردم و مىگويم : دوست ائمّه دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خداست ، و اطاعت امر ايشان اطاعت امر خدا و نافرمانى آنها نافرمانى خداست .
(106)
وأقول أنّ المعراج حقّ ، والمسألة في القبر حقّ ، وأنّ الجنّة حقّ ، وأنّ النّار حقّ ، والصراط حقّ ، والميزان حقّ ، وأنّ الساعة آتية لا ريب فيها ، وأنّ اللّه يبعث من في القبور .
حضرت عبدالعظيم عرض مىكند به محضر امام عليهالسلام : مىگويم به درستى كه معراج حق است و سؤال نكيرين حق است و بهشت حق است و آتش حق است و ميزان حق است و قيامت مىآيد و شكى نيست در آن و خداوند برانگيزاند كسانى را كه در قبرها هستند ، يعنى مردم ، زمان قيام قيامت سر از خاك برداشته زنده شوند .
وأقول أنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلاة ، والزكاة ، والصوم ، والحج ، والجهاد ، والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر .
فقال علي بن محمّد عليهالسلام : يا أباالقاسم ! هذا واللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده ، فاثبت عليه ، ثبّتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا وفي الآخرة(1) .
يعنى جناب عبدالعظيم عرض كرد خدمت امام عليهالسلام : مىگويم مقدّرات واجبه بعد از قبول ولايت اولياء اللّه ، نماز است و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر .
پس فرمود امام على النقى عليهالسلام به عبدالعظيم : اى اباالقاسم ! به خدا قسم اين همان دين است كه راضى شده خداوند از براى بندگانش پس ثابت باش بر آن و
1 . حديث « عرض دين » نامبردارترين روايتى است كه از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام رسيده است . اين روايت بلند در مصادر حديثى ، به ترتيب تاريخى ، چنين آمده است :
كمال الدين ج2 ص379 ؛ التوحيد ص81 باب 3 ح37 ؛ التهذيب ج1 ص457 ؛ كفاية الأثر ص286 ؛ روضة الواعظين ج1 ص31 ؛ الدعوات ص265 ؛ إعلام الورى ج2 ص436 ؛ كشف الغمة ج2 ص535 ؛ بحار الأنوار ج3 ص268 و ج36 ص412 و ج66 ص1 ؛ وسائل الشيعة ج1 ص20 ؛ مستدرك الوسائل ج12 ص283 .
(107)
خدا ثابت بدارد تو را به آن اقرار و عقيده ثابته در دنيا و آخرت .
تذكره پنجم
در بيان هجرت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به زمين رى .
بدان كه آن حضرت به مضمون آيه شريفه : « وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً »(1) آن جناب در زمان معتزّ باللّه كه از خلفاء بنى العباس بود و معاصر زمان امام على النقى عليهالسلام از سر من رأى نهضت و هجرت فرمود [ و ] به خطه رى نزول اجلال نمود و جهت حركت ايشان هم به امر وحكم امام عليهالسلام بوده است وچون اخص اصحاب حضرت جواد عليهالسلام واز خيار و كبار محبّين و مقرّبين حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام على النقى عليهالسلام بود و معتز باللّه ملعون نهايت خوف از آن بزرگوار داشته از اين جهت در مقام اذيّت و قتل وى برآمد ناعلاج به امر امام آن سيّد بزرگوار از جوار فيض آثار ايشان مهاجرت نموده و از عيالات ووطن مألوف خود مفارقت كرد .
و بعضى نقل نمودهاند كه به عزم زيارت قبر منوّر حضرت رضا عليهالسلام از سرّ من رأى بيرون آمد و به طرف بلاد خراسان متوجه شد ، و چون به شهر رى وارد شد زمانى بجهت زيارت قبر شريف امام زاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهالسلام توقف
1 . نساء/100 .
(108)
نمود .
راقم حروف گويد : احتمال قوى دارد كه در اين مسافرت ، هر دو مقصود منظور بوده و منافى با يكديگر نيست .
اجمالاً امر آن حضرت در رى مخفى بود و كسى آن جناب را نمىشناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمت او رسيدند و از حالات حسنه آن حضرت اطلاع پيدا نمودند و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال كردند [ و چون ] كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلام يافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود ، پس نگذاردند آن حضرت حركت فرمايد .
و در حديث وارد است كه : سزاوار نيست عاقل از خانهاش حركت نمايد يعنى به اختيار خود مگر براى اصلاح امر معاش خود يا براى تحصيل زاد آخرت يا براى لذتى كه حرام نباشد .
پس حضرت عبدالعظيم با حسن عقيده و كمال محبّتى كه به امام زمان خود داشت و انس به وطن مألوف و مجاورت قبور ائمّه هدى عليهمالسلام و مصاحبت دوستان و فرزندان ، چه قدر امر بر آن جناب صعب و سخت شد كه مباعدت و مهاجرت را از خدمت ايشان اختيار نمود و به بلد غربت متحصّن گشته و از شهرى به شهرى با كمال خوف و ترس حركت فرموده و در محل خود آسايش نتوانست كند .
و در حديث نبوى صلىاللهعليهوآلهوسلم منقول است :
« من فرّ بدينه من أرض إلى أرض وإن كان شبراً من الأرض استوجب الجنّة وكان رفيق إبراهيم »(1) .
1 . در مصادر چنين است : « ... وكان رفيق إبراهيم ومحمّد صلّى اللّه عليهما وآلهما » .
مجموعة ورّام ج1 ص33 ؛ بحار الأنوار ج19 ص31 .
(109)
يعنى هركس به واسطه حفظ دين خود فرار كند از زمينى به زمين ديگر اگرچه يك وجب باشد بهشت براى او واجب مىشود و در آن رفيق ابراهيم خليل خواهد بود .
موعظةٌ حسنةٌ
در اين مقام عرض مىكنم : هجرت بر چند قسم است : حرام و واجب و مستحب و مكروه و مباح .
[ 1 ] . امّا هجرت حرام رفتن به بلاد كفر است با عدم اكراه و اجبار و مثل خاطر ، و مراد از بلاد كفر آن شهريست كه مهاجر مسلمان به واسطه توقف در آن از واجبات شرعيّه و مسلّمات ملّيّه از صوم و صلاة و خمس و زكات و حج و اذان و غير آن باز مانده و متمكن اداء از واجبات شريعت مقدّسه نباشد به واسطه استيلاء و تسلّط كفر .
و همين طور است تعرّب بعد از هجرت . يعنى بعد از اينكه شخص از بلاد كفر هجرت كرد به بلاد مسلمانان باز به بلاد كفر عود نمايد . پس مسلم نبايد از بلاد اسلام به بلاد كفر هجرت كند مگر آنكه مضطر شود .
پس امروز بعض مسلمانان كه مايل به بلاد كفر شدهاند و مسافرت و مهاجرت مىكند و در آن بلاد عادى به اطوار و اعمال و اخلاق گفتار مىشوند بلكه خود را شبيه به آنها مىكنند بر خلاف اسلام و احكام آن است و به دست خود سر خود مىشكنند ، باز اگر صنايع آنها را تعليم مىگرفتند و مراجعت مىنمودند شايد مسلمانان به واسطه تعليم صنايع از ايشان منتفع مىشدند ،
(110)
افسوس كه جاهل مىروند و بعضى از آنها كافر ، بلكه معاند باسلام مراجعت مىكند .
[ 2 ] . و امّا هجرت واجب مثل مهاجرت براى جهاد و مهاجرت براى حج ، و خداوند عالم چندين جاى از قرآن مدح مهاجرت و مذمّت ترك آن فرموده و من جمله فرموده : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ »(1) و ديگر فرموده : « يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ »(2) و ايضاً فرموده : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ »(3) .
و در روايات بسيار مدح مهاجرت فى سبيل اللّه وارد شده است من جمله صدوق رحمهالله در كتاب « زهد النبي » از حضرت ختمى مرتبت روايت كرده كه آن حضرت فرمودند :
« آه ! شوقاً إلى إخواني من بعدي .
فقال أبوذر : يا رسول اللّه ! ألسنا إخوانك ؟
قال صلىاللهعليهوآلهوسلم : لا وأنتم أصحابي وإخواني يجيئون من بعدي شأنهم شأن الأنبياء ، قومٌ يفرّون من الآباء والاُمّهات ومن الإخوة والأخوات ومن القربات كلّهم ابتغاء مرضات اللّه ، يتركون المال ويذلّون أنفسهم بالتواضع للّه لا يرغبون في الشهوات وفضول الدنيا ، يجتمعون في بيت من بيون اللّه كأنّهم غرباء ، تراهم محزونين لخوف النّار وحبّ الجنّة ، فمن يعلم قدرهم عند اللّه ؟ ليس بينهم قرابة ولا مال يعطون بها ،
1 . نساء/100 .
2 . نساء/100 .
3 . نساء/100 .
(111)
وبعضهم لبعض أشفق من الإبن على والده والوالد على ولده ومن الأخ ، آه شوقاً إليهم ، ويفرغون أنفسهم من كدّ الدنيا ونعيمها بنجات أنفسهم من عذاب الأبد ودخول الجنّة لمرضات اللّه .
واعلم يا أباذر ! إنّ لواحد منهم أجر سبعين بدريّاً منهم أكرم على اللّه من كلّ شيء خلق اللّه عزّ وجلّ الأرض »(1) .
معنى حديث آنكه حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم جمعى از بندگان خدا را برادر خود خوانده و اظهار شوق از ملاقات ايشان فرمود و آنها را به اوصاف حسنه وصف فرموده ، من جمله فرمود : برادران من كسانى هستند كه بيايند ، شأن ايشان شأن انبياء ، و فرار مىكنند از پدران و مادران و برادران و خواهران خود و به جهت رضاى خدا هجرت مىكنند و دست از مالشان بر مىدارند و نفسهاى خود را ذليل مىكنند براى تواضع براى خدا و آنها ميلى به شهوات و زيادتى مال دنيا ندارند و در خانهاى از خانههاى خدا جمع مىشوند گويا آنها غريبند و از خوف آتش عذاب خدا محزونند ، تا آن جا كه فرمود اجر يكى از آنها برابر است با هفتاد شهيد از شهداى بدر و بعضى از آنها هستند كه در نزد خدا عزيزتر است از آن چه در روى زمين است .
پس من جمله از مجاهدين و مهاجرين كه به ظاهر و باطن منعزل و منفرد از اهل و عيال شد كه به باعلى درجه صبر و شكر و تواضع به حد كمال خود را رسانيد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بوده كه بر حسب آثار و علائم ظاهره ، عزات از جمله چيز و هجرت از همه كس نمود و مصداق فرمايش حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم است كه مشتاق لقاى وى بوده و اظهار شوق ملاقات او را فرموده و از دار غربت
1 . التحصين ، لابن فهد ص23 .
(112)
و هجرت رحلت به دار آخرت فرمود . يكى از منازل سالكين الى اللّه و عارفين باللّه منزله غربت است و از براى او سه درجه است .
اول غربت از وطن است كه فرمودند مرگ او شهادت است و حشر او با عيسى مىباشد ، چرا كه از سنت آن حضرت است .
دوم غربت حال است و آن از براى طالب حق و سالك الى اللّه است كه پيغمبر فرمود « طوبى للغرباء » و طوبى محلى است در بهشت و آن پاكيزهترين درجات بهشت است و حال غربت از براى صالحى است در زمان فاسدى يا عالمى در بين جمالى يا صديقى در بين منافقين .
درجه سوم غربت درجه همه است براى عارف كه آنچه را به واسطه شهود درك مىكند ديگران درك نمىكنند پس آن چه را كه متعلق همت او است مردم درك نمىكنند و از اين جهت غريب است .
(113)
تذكره ششم
در بيان احاديثى كه حضرت عبدالعظيم بدون واسطه يا با واسطه از ائمه طاهرين يا اصحاب ايشان نقل فرمودهاند و آن بسيار است.
و نقل شده است كه مرحوم صدوق رحمهالله كتابى در اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم تاليف فرموده و لكن آن كتاب را نيافتهايم و چون كه در اخبار و احاديث ـ به طريق سنى و شيعه ـ رسيده است در فضيلت نقل چهل حديث و از طريق عامه است كه قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم :« من قرأ على امتي اربعين حديثاً كنت له شفيعاً يوم القيامة » . و در كتب خاصه مرويست : « من حفظ اربعين حديثاً من السنة كنت له شفيعاً يوم القيامة » . و در جلد اول بحار تعداد چهل چيز فرموده از اصول و فروع در حديث ديگر وارد شده : « من حفظ اربعين حديثاً بعثه اللّه عالماً فقيهاً » ، يعنى كسى كه چهل حديث حفظ كند خداوند روز قيامت او را عالم فقيه محشور فرمايد ، فلذا ابن عبد عاصى عازم شدم چهل حديث از اخبار مرويه حضرت عبدالعظيم از ائمه هدى عليهمالسلام به مناسبت اين مختصر نقل بنمايم و به فارسى ترجمه شود كه براى عموم ان شاء اللّه تعالى نافع باشد .
حديث اول : در كتاب « دعوات » مرحوم سيد ابن طاوس مسطور است كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در شهر رى نقل فرموده است كه حضرت امام محمّد نقى
(114)
در شبى كه هلال ماه مبارك رمضان ديد ، بعد از فراغت از نماز مغرب قصد روزه داشتن فرمودند و دستها بلند نمود و اين دعاى مبارك را خواند : اللّهمّ مالك التدبير الى آخره(1) . چون دعا مفصل بود اين مختصر گنجايش نقل آن نداشت .
حديث دوم : در كتاب مذكور منقول است كه حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فرمود كه : حضرت امام على النقى عليهالسلام نقل فرمود از اميرالمؤمنين عليهالسلام كه فرمود : چون خداوند با حضرت موسى بن عمران تكلم مىفرمود عرض كرد : اله من ! چه چيز است جزاء كسى كه كافرى را به اسلام دعوت نمايد ؟
1 . بإسنادنا إلى أبي المفضّل محمّد بن عبداللّه الشيباني ، فيما رواه بإسناده إلى عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني رحمهالله بالري ، قال : صلّى أبو جعفر محمّد بن علي الرضا عليهالسلام صلاة المغرب في ليلة رآى فيها هلال شهر رمضان ، فلمّا فرغ من الصلاة و نوى الصيام رفع يديه فقال :
«اللهمّ يا من يملك التدبير وهو على كلّ شيء قدير ، يا من يعلم خائنة الأعين وما تخفي الصدور و تجنّ الضمير وهو اللطيف الخبير .
اللهمّ اجعلنا ممّن نوى فعمل ، ولا تجعلنا ممّن شقي فكسل ، ولا ممّن هو على غير عمل يتّكل .
اللهمّ صحّح أبداننا من العلل ، وأعنّا على ما افترضت علينا من العمل ، حتّى ينقضي عنّا شهرك هذا و قد أدّينا مفروضك فيه علينا .
اللهمّ أعنّا على صيامه ، ووفّقنا لقيامه ، ونشّطنا فيه للصلاة ، ولا تحجبنا من القراءة ، وسهّل لنا فيه إيتاء الزكاة .
اللهمّ لا تسلّط علينا وصباً ولا تعباً ، ولا سقماً ولا عطباً .
اللهمّ ارزقنا الإفطار من رزقك الحلال .
اللهمّ سهِّلْ لنا فيه ما قسمته من رزقك ، ويسّر ما قدّرته من أمرك ، واجعله حلالاً طيّباً نقيّاً من الآثام ، خالصاً من الآصار والأجرام .
اللهمّ لا تطعمنا إلاّ طيّباً غير خبيث ولا حرام ، واجعل رزقنا لنا حلالاً لا يشوبه دنس ولا أسقام ، يا من علمه بالسرّ كعلمه بالأعلان ، يا من متفضّلاً على عباده بالإحسان ، يا من هو على كلّ شيء قدير ، وبكلّ شيء عليم خبير ، ألهمنا ذكرك ، وجنّبنا عسرك ، وأنلنا يسرك ، واهدنا للرشاد ، ووفّقنا للسداد ، واعصمنا من البلايا ، وصُنّا من الأوزار والخطايا ، يا من لا يغفر عظيم الذنوب غيره ، ولا يكشف السوء إلاّ هو ، يا أحم الراحمين وأكرم الأكرمين ، صلّ على محمّد وأهل بيته الطيّبين ، واجعل صيامنا مقبولاً ، وبالبرّ والتقوى موصولاً ، وكذلك فاجعل سعينا مشكوراً ، وقيامنا مبروراً ، وقرآننا مرفوعاً ، ودعائنا مسموعاً ، واهدنا للحسنى ، وجنّبنا العسرى ، ويسّرنا لليسرى ، واعل لنا الدرجات ، ضاعف لنا الحسنات ، واقبل منّا الصوم والصلاة ، واسمع منّا الدعوات ، واغفر لنا الخطيئات ، وتجاوز عنّا السيّئات ، واجعلنا من العاملين الفائزين ، ولا تجعلنا من المغضوب عليهم ولا الضالّين ، حتآى ينقضي شهر رمضان عنّا وقد قبلت فيه صيامنا وقيامنا وزكّيت فيه أعمالنا ، وغفرت فيه ذنوبنا ، وأجزلت فيه من كلّ خير نصيبنا ، فإنّك الإلآه المجيب والربّ القريب ، وأنت بكلّ شيء محيط» .
الاقبال ص22 .
(115)
فرمود : اى موسى ! از براى دعوت كننده اذن شفاعت مىدهم روز قيامت از براى هركس بخواهد(1) .
حديث سوّم : در جلد اوّل « بحار الانوار » از حضرت عبدالعظيم حسنى روايت شده كه حضرت امام محمّد نقى از پدران بزرگواراش از اميرالمؤمنين روايت كرده كه آن جناب فرمود : حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : ما معاشر انبياء مأمور شديم با مردم به قدر عقلهاى ايشان تكلّم نماييم .
باز فرمودند كه پيغمبر فرمود : پروردگار من مرا امر كرده است به مدارات با مردم ، چنانچه امر فرموده به برپا داشتن احكام واجب(2) .
حديث چهارم : در كتاب « عيون » از حضرت عبدالعظيم نقل فرموده كه من شنيدم از حضرت امام على النقى كه مىفرمود : اهل قم و اهل آبه آمرزيده شدهاند بواسطه زيارت ايشان جدّم على بن موسى الرضا را به طوس . آگاه باشيد ! كسى كه او را زيارت كند و به وى در راه زيارت آن جناب قطره از باران برسد ، حرام مىكند خداوند بدن او را بر آتش جهنّم(3) .
1 . ... قال : الهى فما جزاء من دعا نفساً كافراً إلى الإسلام ؟ قال : «يا موسى آذن له في الشفاعة يوم القيامة لمن يريد» .
القصص للجزائري ص301 .
2 . أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضّل قال : حدّثنا أبو صالح محمّد بن صالح بن فيض العجلي الساوي قال : حدّثني ابي قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : حدّثنا محمّد بن علي الرضا عن آبائه عليهمالسلام ، عن محمّد بن علي أبي جعفر ، عن أبيه ، عن جدّه ، عن أبيه علي بن أبي طالب عليهمالسلام قال : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم إنّا اُمرنا معاشر الأنبياء أن نكلّم الناس بقدر عقولهم .
قال : وقال النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم : أمرني ربّي بمداراة الناس ، كما أمرني بإقامة الفرائض .
الأمالي للطوسي ج2 ص81 .
3 . حدّثنا محمّد بن أحمد السناني رضىاللهعنه قال : حدّثنا أبو الحسين محمّد بن جعفر الأسدي قال : حدّثني سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت علي بن محمّد العسكري عليهالسلام يقول : أهل قم واهل آبة مغفور لهم لزيارتهم لجدّي علي بن موسى الرضا عليهالسلام بطوس ، ألا ومن زاره فأصابه في طريقه قطرة من السماء حرّم اللّه جسده على النار .
عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص291 .
(116)
آبه را بعضى به واو و آوه گفتهاند و آن از قريههاى ساوه مىباشد و غالباً شيعه در آن ساكن بودهاند .
حديث پنجم : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمودند : من شنيدم از حضرت امام محمّد تقى كه مىفرمودند : زيارت نمىكند پدرم را احدى پس به او اذيتى از باران يا سرما و گرما برسد مگر آنكه خداوند جسد او را بر آتش حرام مىكند(1) .
حديث ششم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم نقل فرموده كه عرض كردم خدمت امام محمّد تقى : به تحقيق متحيّر هستم بين زيارت قبر جناب سيّدالشهداء و زيارت قبر پدرت به طوس ، پس چه مىبينى ؟
فرمود : بايست در اين مكان ، آنگاه داخل خانه شد و بيرون آمد و اشكهايش بر صورت مباركش جارى بود و فرمود : زوّار قبر ابى عبداللّه بسيارند و زوّار پدرم به طوس كم است(2) .
راقم حروف گويد : افضليّت از اين حديث شريف معلوم نمىشود .
حديث هفتم : در كتاب كافى از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل فرموده از حضرت جواد شنيدم كه فرمود : ضامن شدهام بهشت را از براى كسى كه پدرم را زيارت
1 . حدّثنا الشيخ الجليل أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّي رضىاللهعنه قال : حدّثنا علي بن أحمد بن موسى الدقّاق رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا أبو سعيد سهل بن زياد الآدمي الرازي قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت محمّد بن علي الرضا عليهالسلام يقول : ما زار أبي عليهالسلام أحد فأصابه أذىً من مطر أو برد أو حرٍّ إلاّ حرّم اللّه جسده على النّار » . الامالي للصدوق ص752 .
2 . عن عبدالعظيم بن عبداللّه قال : قلت لأبي جعفر عليهالسلام : قد حيّرت بين زيارة قبر أبي عبداللّه عليهالسلام وبين زيارة قبر أبيك عليهالسلام بطوس ، فما ترى ؟
فقال لي : مكانك ، ثمّ دخل وخرج ودموعه تسيل على خدّيه ، فقال : زوّار قبر أبي عبداللّه عليهالسلام كثيرون وزوّار قبر أبي عليهالسلام بطوس قليلون .
عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص287 .
(117)
كند و عارف به حق او باشد(1) .
راقم حروف گويد : مراد از معرفت ، اذعان و اعتقاد به ولايت و امامت آن حضرت است .
حديث هشتم : در جلد اوّل « بحار » منقول است كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام حسنى رازى از ابى جعفر ثانى كه امام محمّد تقى عليهالسلام است و آن حضرت از پدرانش از على عليهالسلام اميرالمؤمنين كه فرمودند : من چهار چيز گفتهام و خداوند در كتاب خود تصديق من فرموده :
گفتهام : « المرء مخبوء تحت لسانه » . يعنى مرد پنهان است زير زبانش ، چون تكلّم كرد ظاهر مىشود آنچه در اوست ، و خداوند فرمود : « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ »(2) . يعنى مىشناسى ايشان را به قول و گفتار غير صوابشان .
ومن گفتهام : « من جهل شيئاً عاداه » . يعنى كسى كه به چيزى جاهل باشد آن مجهول را دشمن مىدارد ، و خداوند فرمود در مذمّت كفّار كه تكذيب نمودند چيزى را كه علمشان احاطه به آن ندارد .
ومن گفتهام : قيمت هر مردى آن چيزى است كه او را تحسين نموده و نيكو دانسته ، و خدا در قصه طالوت فرموده : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ »(3) ؛ يعنى خداوند او را برانگيخت و او را وسعت علم داد .
ومن گفتهام : كشتن و خون ريختن كم مىكند كشتن را ، خداوند فرمود : در
1 . حدّثنا محمّد بن علي ماجيلويه رضىاللهعنه قال : حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم ، عن ابيه ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن أبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليهالسلام قال : أضمن لمن زار أبي عليهالسلام بطوس عارفاً بحقّه الجنّه على اللّه تعالى .
الكافي ج3 ص142 ؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص186 .
2 . محمّد صلىاللهعليهوآله /30 .
3 . بقره/247 .
(118)
قصاص حيات و زندگانى است(1) .
حديث نهم : در « عيون » است حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمود : سؤال نمودم از امام محمّد تقى عليهالسلام از آيه « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى »(2) فرمود : خداوند فرموده است : دور نمايد تو را از خير دنيا و دور نمايد تو را از خير آخرت(3) .
حديث دهم : مرحوم صدوق در كتاب « معانى الاخبار » از حضرت عبدالعظيم على بن عبداللّه الحسنى روايت كرده است كه گفت : از حضرت امام على النقى عليهالسلام شنيدم كه فرمود : رجيم لقب شيطان به معنى مرجوم و رانده شده است از مواضع خير ، و هيچ مؤمنى شيطان را ياد نمىكند مگر آنكه لعن مىنمايد او را ، و به درستى كه در علم سابق خداوند گذشته است چون امام منتظر و قائم بالحق ظاهر شود هيچ مؤمنى نمىباشد مگر آنكه در آن زمان او را مىراند به سنگ و او را دور مىسازد(4) .
1 . أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضّل قال : حدّثنا أبو أحمد عبيداللّه بن الحسين بن إبراهيم العلوي ، قال : حدّثني أبي ، قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني الرازي في منزله بالري ، عن أبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليهالسلام عن آبائه عليهمالسلام عن علي بن الحسين ، عن أبيه ، عن جدّه علي بن أبي طالب عليهالسلام قال : قلت : أربعاً أنزل اللّه تعالى تصديقي بها في كتابه :
قلت : المرء مخبوء تحت لسانه فإذا تكلّم ظهر ، فأنزل اللّه تعالى : « بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأتِهِمْ تَأوِيلُهُ» .
قلت : قدر ـ أو قال : قيمة ـ كلّ امرء ما يحسن ، فأنزل اللّه في قصّة طالوت : « إنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي العِلْمِ وَالْجِسْمِ».
قلت : القتل يقلّ القتل ، فأنزل اللّه « ولَكُمْ فِي القِصَاصِ حَيَاةٌ يَا اُوْلِي الأَلْبَابِ».
الأمالي للطوسي ص494 .
2 . قيامت/34 و35 .
3 . عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سألت محمّد بن علي الرضا عليهالسلام عن قوله عزّوجلّ : « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى».
قال : يقول اللّه عزّوجلّ : بعداً لك من خير الدنيا بعداً وبعداً لك من خير الآخرة . بحار الأنوار ج90 ص142 .
4 . حدّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت أبا الحسن علي بن محمّد العسكري عليهماالسلام يقول : معنى الرجيم أنّه مرجوم باللعن ، مطرود من مواضع الخير ، لا يذكره مؤمن إلاّ لعنه ، وأنّ في علم اللّه السابق أنّه إذا خرج القائم عليهالسلام لا يبقى مؤمن في زمانه إلاّ رجمه بالحجارة كما كان قبل ذلك مرجوماً باللعن . معاني الاخبار ص139 .
(119)
حديث يازدهم : در كتاب « عيون اخبار الرضا » از صدوق روايت شده از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه فرمود : امام على النقى از پدر بزرگوارش حضرت جواد و آن جناب از حضرت رضا و آن جناب از موسى بن جعفر و آن جناب از پدر بزرگوارش عليهمالسلام روايت كرده كه فرمودند : كراهت دارد از براى مرد اينكه در شب اول ماه و در وسط ماه و آخر آن مجامعت كند و اگر چنين كند و نطفه منعقد شود ديوانه خواهد شد ، آيا نمىبينى كه ديوانه در اول و آخر ماه بيشتر مصروع مىشود .
و فرمودند : هركس زن گيرد و قمر در عقرب باشد نيكى نمىبيند .
و فرمود كه آن جناب فرمود : كسى كه در محاق ماه تزويج نمايد از سقط ولد سالم نيست(1) .
مترجم گويد : اين روايت از جهت اطلاق كراهت مجامعت در شب اول ماه مقيّد است به بعضى اخبار كه در شب اول ماه رمضان كراهت ندارد بلكه مستحب است .
حديث دوازدهم : در كتاب « تحفة الزائر » منقول است به سند معتبر از حضرت امام زاده عبدالعظيم عليهالسلام كه حضرت امام محمّد تقى عليهالسلام فرمود كه : هركه
1 . حدّثنا سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : حدّثني علي بن محمّد العسكري ، عن أبيه محمّد بن علي ، عن أبيه الرضا علي بن موسى ، عن أبيه موسى ، عن أبيه جعفر ، عن أبيه عليهمالسلام قال: يكره للرجل أن يجامع في أوّل ليلة من الشهر وفي وسطه وفي آخره ؛ فإنّه من فعل ذلك خرج الولد مجنوناً ، ألاترى أنّ المجنون أكثر ما يصرع في أوّل الشهر ووسطه وآخره .
وقال عليهالسلام : من تزوّج والقمر في العقرب لم ير الحسنى .
وقال عليهالسلام : من تزوّج في محاق الشهر فليسلم لسقط الولد .
علل الشرايع ج2 ص514 ، عيون ج2 ص260 .
(120)
زيارت كند حضرت امام حسين عليهالسلام را در شب بيست و سوّم ماه رمضان و آن شبى است كه اميد شب قدر در آن است و در آن شب هر امر محكمى جدا و مقدّر مىشود ، مصافحه كنند با او روح صد و بيست و چهار هزار پيغمبر كه رخصت طلبند از خدا در زيارت آن حضرت در اين شب .
حديث سيزدهم : از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى مرويست كه گفت : من خدمت حضرت جواد عرض كردم : من اميدوارم قائم از اهل بيت محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم آن كسى كه زمين را پر از قسط و عدل مىكند چنانكه پر از ظلم و جور شده باشد شما ، باشيد .
پس آن جناب فرمود : اى اباالقاسم ! نيست از ما ائمه كسى مگر آنكه قائم و ايستاده به امر خداست و هدايت كننده به سوى دين خدا وليكن قائمى كه خداوند ظاهر مىسازد در زمين و غلبه بر كفر و انكار مىدهد و از وى زمين را پر از عدل و داد مىكند آن كسى است كه ولادت او بر مردمان مخفى است و شخص او غائب و پنهان مىشود ، و حرام است بر مردم نام او را ببرند ، و آن بزرگوار به نام و كنيه پيغمبر است ، و آن جناب كسى است كه زمين از براى او پيچيده مىشود ، و هر صعبى براى او ذليل مىگردد ، و جمع مىشوند به سوى او از اصحابش به شماره اهل بدر كه سيصد و سيزده مردند از اقاصى زمين ، و اين قول خداوند است : « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ »(1) يعنى هر كجا باشيد خداوند شما را جمع مىكند و بر هر چيز قدرت دارد ، چون اين عدد از اهل اخلاص جمع شدند امرش ظاهر مىشود پس اگر كامل شود از براى او عقد كه آن ده هزار نفرند بيرون مىآيد به امر خدا ، پس
1 . بقره/148 .
(121)
هميشه دشمنان خدا را مىكشد تا خدا راضى شود .
حضرت عبدالعظيم گفت : عرض كردم : اى سيّد من ! از كجا مىداند كه خدا راضى شده است ؟
فرمود : در دلش القاء رحمت مىشود و دست از قتل برمىدارد و داخل مدينه طيّبه مىشود لات و عزّى كه آن دو نفر باشند بيرون مىآورد ومىسوزاند(1) .
حديث چهاردهم : در كتاب « اكمال » از صدوق از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : خدمت حضرت جواد مشرف شدم و مىخواستم سؤال كنم : آيا قائم كه مهدى موعود است اوست يا غير او ؟
پس آن بزرگوار ابتداء فرمود و گفت : اى ابوالقاسم ! به درستى كه قائم ما آن مهديست كه انتظار در زمان غيبت او واجب است ، و وقتى كه ظاهر مىشود مطاع است ، و سوم از فرزندان من است ، به حق آن كسى كه محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم را به نبوّت فرستاده و مخصوص كرد ما را به امامت اگر باقى نماند از دنيا مگر يك
1 . عن عبدالعظيم الحسني رضىاللهعنه قال : قلت لمحمّد بن علي بن موسى عليهمالسلام : يا مولاي ! إنّي لأرجو أن تكون القائم من أهل بيت محمّد الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً .
فقال عليهالسلام : ما منّا إلاّ قائم بأمر اللّه ، وهاد إلى دين اللّه ، ولكن القائم الذي يطهّر اللّه به الأرض من أهل الكفر والجحود ويملأ الأرض قسطاً وعدلاً هو الذي يخفى على الناس ولادته ، ويغيب عنهم شخصه ، ويحرم عليهم تسميته ، وهو سميُّ رسول اللّه وكنيّه ، وهو الذي تطوى له الأرض ويذلّ له كلّ صعب ، يجتمع إليه من أصحابه عدّة أهل بدر : ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً من أقاصي الأرض وذلك قول اللّه : « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» فإذا اجتمعت له هذه العدّة من أهل الإخلاص أظهر اللّه أمره ، فإذا كمل له العقد وهو : عشرة آلاف رجل خرج بإذن اللّه ، فلا يزال يقتل أعداء اللّه حتّى يرضى عزّوجلّ .
قال عبدالعظيم : فقلت له : يا سيّدي ! فكيف يعلم أنّ اللّه قد رضي ؟
قال : يلقى في قلبه الرحمة ، فإذا دخل المدينة أخرج اللات والعزّى فأحرقهما .
كمال الدين ج1 ص36 ؛ احتجاج ج2 ص249 .
(122)
روز خداوند طولانى مىكند اين روز را تا آنكه بيرون آيد آن بزرگوار و پر كند زمين را از عدل و داد چنانچه پر شده باشد از ظلم و جور ، و خداوند تبارك و تعالى هرآينه اصلاح مىكند امر او را در يك شب چنانچه اصلاح نمود امر كليم خود موسى را از وقتى كه رفت آتش براى عيالش بياورد پس مراجعت كرد در حالتى كه پيغمبر خدا بود .
بعد از آن فرمود : افضل اعمال شيعه ما انتظار فرج است(1) .
حديث پانزدهم : در كتاب « عيون » از حضرت عبدالعظيم منقول است كه فرمود : خدمت حضرت جواد ابى جعفر عليهالسلام عرض كردم : خبر دهيد مرا از حديثى كه از پدران بزرگوارت رسيده است .
فرمود مرا خبر داد پدرم از جدّم از پدرانش كه حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام فرمود : مردم مادامى كه بين ايشان تفاوتست در خيرند وقتى كه مساوى مىشوند به هلاكت مىافتند . پس تفاوت بين بندگان در هر جهتى خير و مصلحت ايشان است .
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم مرا خبر داد از پدرانش از اميرالمؤمنين كه فرمود : اگر طلب
1 . حدّثنا علي بن أحمد بن موسى الدقّاق رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثنا ابو تراب عبداللّه بن موسى الروياني قال : حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهمالسلام [ الحسني ] قال : دخلت على سيّدي محمّد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهمالسلام وأنا اُريد أن أسأله عن القائم أهو المهدي أو غيره ، فابتدأني فقال لي : يا أبا القاسم ! إنّ القائم منّا هو المهدي الذي يجب أن ينتظر في غيبته ، ويطاع في ظهوره ، وهو الثالث من ولدي ، والذي بعث محمّداً صلىاللهعليهوآلهوسلم بالنبوّة وخصّنا بالإمامة إنّه لو لم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما مُلئت جوراً وظلماً ، وإنّ اللّه تبارك وتعالى ليصلح له أمره في ليلة كما أصلح أمر كليمه موسى عليهالسلام إذ ذهب ليقتبس لأهله ناراً فرجع وهو رسول نبي .
ثمّ قال عليهالسلام : أفضل أعمال شيعتنا انتظار الفرج .
كفاية الأثر ص280 ؛ بحار الأنوار ج51 ص156 .
(123)
كشف مىكردند هرآينه آنچه مكشوف مىشد نمىتوانستند پنهان نمايند .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم خبر داده از جدّم از پدرانش كه فرمود اميرالمؤمنين : اگر نمىتوانيد وسعت بدهيد مردم را به اموال خود پس وسعت دهيد به طلاقت وجه و نيكى ملاقات ايشان .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرموده : نشستن با اشرار مورث سوء ظن به اخيار و نيكان مىشود .
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرالمؤمنين كه فرمود : بد توشهايست از براى معاد قيامت ظلم و عدوان نمودن بر بندگان خدا .
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم نقل نمود از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرمود : قيمت هر مردى آن چيزى است كه او را نيك مىشمارد ، يا آنكه به قدر احسان اوست .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم خبر داد از جدم از پدرانش كه فرمود اميرالمؤمنين : مرد پنهان است زير زبانش .
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم از جدم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام خبر داد كه تدبير پيش از عمل ، تو را از ندامت ايمن مىكند .
عرض كردم : زياده فرماييد .
(124)
فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام خبر داد كه فرمود : كسى كه به زمان اطمينان پيدا كند مصروع مىشود .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم خبر داد از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام كه فرمود : هلاك مىشود كسى كه براى خود مستغنى شود .
عرض كردم زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين نقل نمود كه : كمى عيال يكى از دو يسار است .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل فرمود : كسى كه به صفت عجب متّصف باشد هلاك مىشود .
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل فرمود كسى كه يقين كند به آنچه عوض داده مىشود به انفاق كننده ، امساك در عطا نمىكند .
عرض كردم : زياده فرما يابن رسول اللّه .
فرمود : كسى كه راضى شد به عافيت مادون خود ، يعنى كسانى كه زيردست او و پستتر از او هستند از فوق خود سالم مىماند . خلاصه معنى آنكه كسى كه سلامتى زيردست خود را خواست ازبالادست خود سالم مىماند .
پس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام عرض كرد : بس است مرا ، و حديث شريف تمام شد(1) .
1 . حدّثنا علي بن أحمد بن عمران الدقّاق قال : حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثني أبو تراب عبيداللّه بن موسى الروياني ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : قلت لأبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليهماالسلام : يابن رسول اللّه ! حدّثني بحديث عن آبائك عليهمالسلام .
فقال : حدّثني ابي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا فإذا استووا هلكوا .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : لو تكاشفتم ما تدافنتم .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء فإنّي سمعت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يقول : إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بأخلاقكم .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من عتب على الزمان طالت معتبته .
فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : مجالسة الأشرار تورث سوء الظنّ بالأخيار .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : بئس الزاد إلى المعاد العدوان على العباد .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : قيمة كلّ امرئ ما يحسنه .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : المرء مخبوء تحت لسانه .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدآي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : ما هلك امرء عرف قدره .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من وثق بالزمان صُرع .
قال فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : خاطر بنفسه من استغنى برأيه .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : قلّة العيال أحد اليسارين .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من دخله العجب هلك .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من أيقن بالخلف جاد بالعطيّة .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من رضي بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه .
قال : فقلت له : حسبي .
عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص58 ؛ الأمالي للصدوق رحمهالله ص531 .
(126)
حديث شانزدهم : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام روايت كرده كه حضرت ابى جعفر امام محمّد تقى فرمود : از پدرم حضرت رضا شنيدم او فرمود : از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه فرمود : عمرو بن عبيد داخل شد بر پدرم حضرت صادق عليهالسلام ، فرمود : چون سلام كرد و نشست آيه « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ »(1) را قرائت نمود پس ساكت شد .
حضرت فرمود : چه چيز تو را ساكت نمود ؟
عرض كرد : دوست دارم بشناسم كبائر را از كتاب خدا .
فرمود : بلى اى عمرو ! بزرگترين كبيرهها يكى اول شك آوردن است به خدا ، خداوند مىفرمايد : « إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ »(2) و فرمود : « مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ ومَأْوَاهُ النَّار »(3) .
دوّم : يأس و نااميدى از رحمت خدا ، خداوند فرموده : « لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ »(4) .
سوم : ايمنى از مكر خداست چراكه خدا مىفرمايد : « فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ »(5) .
چهارم : عاق والدين چراكه خدا فرموده است عاق پدر و مادر را ، جبار
1 . شورى/37 .
2 . نساء/48 و 116 .
3 . نساء/48 و 116 .
4 . يوسف/87 .
5 . اعراف/99 .
(127)
شقى .
پنجم : قتل نفس است كه خداوند حرام كرده و فرموده : « فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا »(1) .
ششم : قذف محصنه يعنى زن عفيفه را نسبت زنا دادن ، خدا فرموده : « لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ »(2) .
هفتم : خوردن مال يتيم است و خورنده را خدا در قرآن فرموده : « إِنَّ الذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَال اليَتَامى ظُلْمَاً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً »(3) .
هشتم : فرار از جهاد است كه خدا مىفرمايد : « وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ »(4) .
نهم : خوردن رباست چراكه خدا مىفرمايد : « الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ »(5) .
دهم : سحر است زيرا خدا مىفرمايد : « وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ »(6) .
يازدهم : زنا است ، خدا مىفرمايد :« وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً »(7) .
1 . نساء/93 .
2 . نور/23 .
3 . نساء/10 .
4 . أنفال/16 .
5 . بقره/275 .
6 . بقره/102 .
7 . فرقان/68 ـ 69 .
(128)
دوازدهم : قسم دروغ است ، خدا مىفرمايد : « إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ »(1) .
سيزدهم : كينه داشتن است ، خدا مىفرمايد : « وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ »(2) .
چهاردهم : منع زكات است ، خدا مىفرمايد : « فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ »(3) .
پانزدهم و شانزدهم : شهادت ناحق و كتمان شهادت حق ، خداوند مىفرمايد : « وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ »(4) . « وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ »(5) .
هفدهم : خوردن شراب است ، چراكه خدا مىفرمايد : « الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ »(6) الى آخر .
هيجدهم : ترك صلاة عمداً ، پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : كسى كه ترك كند نماز را از ذمّه خدا و رسول خدا بيرون رفته است .
نوزدهم و بيستم : شكستن عهد و قطع رحم است چراكه خدا مىفرمايد : « لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ »(7) .
پس عمرو بن عبيد بيرون رفت و گريه مىكرد و مىگفت : هركس براى خود چيزى گويد و با شما خانواده در فضل و علم منازعه كند هرآينه هلاك شده
1 . آل عمران/77 .
2 . آل عمران/161 .
3 . توبه/35 .
4 . بقره/283 .
5 . فرقان/72 .
6 . بقره/219 .
7 . رعد/25 .
(129)
است(1) .
حديث هفدهم : در كتاب « كافى » به حذف سند نقل شده از حضرت عبدالعظيم كه فرمود : امام جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن
1 . عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني قال : حدّثني أبو جعفر صلوات اللّه عليه قال : سمعت أبي يقول : سمعت أبي موسى بن جعفر عليهالسلام يقول : دخل عمرو بن عبيد على أبي عبد اللّه عليهالسلام ، فلمّا سلّم وجلس تلا هذه الآية : « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإثْمِ وَالْفَوَاحِشَ»ثمّ أمسك .
فقال له أبو عبد اللّه عليهالسلام ما أسكتك ؟
قال : اُحبّ أن أعرف الكبائر من كتاب اللّه عزّ وجلّ .
فقال : نعم يا عمرو ! أكبر الكبائر الإشتراك باللّه ، يقول اللّه : «مَن يُشْرِكْ باللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ» .
وبعده الأياس من روح اللّه ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «إنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ» .
ثمّ الأمن لمكر اللّه ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ» .
ومنها عقوق الوالدين ؛ لأنّ اللّه سبحانه جعل العاق جبّارا شقيّا .
وقتل النفس التي حرّم اللّه إلاّ بالحقّ ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدا فِيهَا ...» إلى آخر الآية .
وقذف المحصنة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ» .
وأكل مال اليتيم ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «إنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرا» .
والفرار من الزحف ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إلاَّ مُتَحَرِّفا لِقِتَالٍ أوْ مُتَحَيِّزا إلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ» .
وأكل الربا ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ المَسِّ» .
والسحر ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَالَهُ فِي الاْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ» .
والزنا ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاما * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانا» .
واليمن الغموس الفاجرة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «إنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنا قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ» .
والغلول ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» . ومنع الزكاة المفروضة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ» .
وشهادة الزور وكتمان الشهادة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَمَن يَكْتُمْهَا فَإنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» .
وشرب الخمر ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ نهى عنها كما نهى عن عبادة الأوثان .
وترك الصلاة متعمّدا أو شيئا ممّا فرض اللّه ؛ لأنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال : من ترك الصلاة متعمّدا فقد برء من ذمّة اللّه وذمّة رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم .
ونقض العهد وقطيعة الرحم ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» .
قال : فخرج عمرو وله صراخ من بكائه وهو يقول : هلك من قال برأيه ونازعكم في الفضل والعلم .
الكافي ج2 ص285 ؛ عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص257 ؛ علل الشرائع ج2 ص391 .
(130)
جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از جدّش عليهمالسلام روايت كرده كه سلمان ، ابوذر را در منزل خودش دعوت نمود ، پس سلمان دو قرص نان از براى او آورد ، ابوذر قرص نان را گرفت و برگردانيد كه نگاه به پشت و روى آن مىنمود .
سلمان فرمود : اى اباذر ! از براى چه مىگردانى دو قرص را ، قسم به خداوند كه در اين نان آبى كه در زير عرش است كار كرده است و ملائكه چند مأمور شدند تا آن آب را به توسط باد در ابر قرار دهند پس به واسطه ابر به زمين باريد و در آن رعد و برق و ملائكه كار نمودند و در محل وى هر قطره آن را گذاردند و زمين و آهن و حيوانات و آتش و چوب و تر و خشك و نمك در آنها كار كردند كه نمىتوان احصاى اكثر نمود ، پس چگونه مىتوانى شكر آن را نمود ؟
پس ابوذر گفت : به سوى خدا توبه مىكنم و استغفار مىكنم از آنچه ظاهر كردم و معذرت مىخواهم از آنچه كراهت داشتى .
و ايضاً روايت كرده است : سلمان روزى دعوت نمود ابوذر را ، پس از انبان نان خشكى بيرون آورد و به آب ركوهاش تر كرد .
پس ابوذر گفت : چه قدر خوب بود اگر نمك بود .
پس سلمان برخاست ركوهاش را گرو گذارد و قدرى نمك گرفت و آورد پس ابوذر نان را مىخورد و بر آن نمك مىريخت و حمد مىكرد خدا را به واسطه قناعتى كه از خوردن نان و نمك اظهار نمود .
سلمان فرمود : اگر قناعت مىبود هرآينه ركوه گرو نمىرفت(1) .
1 . حدّثنا علي بن أحمد بن عمران الدقّاق رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثنا أبو تراب محمّد بن عبد اللّه ابن موسى الروياني قال : حدّثنا عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن الإمام محمّد بن علي ، عن أبيه الرضا علي بن موسى ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه الصادق جعفر بن محمّد ، عن أبيه عن جدّه عليهماالسلام قال : دعا سلمان أبا ذر رحمة اللّه عليهما إلى منزله فقدّم إليه رغيفين ، فأخذ أبو ذر الرغيفين فقلّبهما .
فقال سلمان : يا أبا ذر ! لأيّ شيء تقلّب هذين الرغيفين ؟
قال : خفت أن لا يكونا نضيجين .
فغضب سلمان من ذلك غضبا شديدا ثمّ قال : ما أجرأك حيث تقلّب هذين الرغيفين ، فو اللّه لقد عمل في هذا الخبز الماء الذي تحت العرش وعملت الملائكة حتّى ألقوه إلى الريح ، وعملت فيه الريح حتّى ألقته إلى السحاب ، وعمل فيه السحاب حتّى أمطره إلى الأرض ، وعمل فيه الرعد والبرق والملائكة حتّى وضعوه مواضعه ، وعملت فيه الأرض والخشب والحديد والبهايم والنار والحطب والملح وما لا اُحصيه أكثر فكيف لك أن تقوم بهذا الشكر ؟
فقال أبو ذر : إلى اللّه أتوب وأستغفر إليه ممّا أحدثت ، وإليك أعتذر ممّا كرهت .
قال : ودعا سلمان أبا ذر رحمهماالله ذات يوم إلى ضيافة فقدّم إليه جرابة كسرة يابسة وبلّها ركوته .
فقال أبو ذر : ما أطيب هذا الخبز لو كان معه ملح .
فقام سلمان وخرج ورهن ركوته بملح وحمله إليه .
فجعل أبو ذر يأكل ذلك الخبز ويذر عليه ذلك الملح ويقول : الحمد للّه الذي رزقنا هذا القناعة .
فقال سلمان : لو كانت قناعة لم تكن ركوتي مرهونة .
عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص52 ؛ بحار الأنوار ج2 ص52 .
(131)
حديث هيجدهم : در كتاب « كافى » نقل نموده حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمود : رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بر سه قسم مىنشست :
قسم اوّل : ساقين مبارك را بلند مىكرد و زراع شريف را به دست مىگرفت .
و قسم دوّم : به دو زانو مىنشست .
قسم سوّم : يك پاى مبارك را روى پاى ديگر مىگذارد .
و هرگز ديده نشد كه آن جناب چهار زانو بنشيند(1) .
حديث نوزدهم : در « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل نموده كه فرمود : امام على النقى ابى الحسن الثالث از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا عليهالسلام روايت كرده كه : روزى ابو حنيفه خدمت صادق مشرف بود چون بيرون آمد حضرت موسى بن جعفر را ملاقات نمود ، عرض كرد : اى جوان ! معصيت و
1 . عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني العلوي رفعه قال : كان النبي يجلس ثلاثا ، القُرْفَصا وهو أن يُقيمَ ساقَيهِ ويستقبلهما بيديه ويَشُدَّ يَدَه في ذراعِهِ وكان يَجْثُو على رُكْبَتيه وكان يَثنِى رِجلا واحدة ويَبْسُطُ عليها الأخرى ولم يُرَ صلىاللهعليهوآلهوسلم مُتَرَبِّعا قطُّ .
الكافي ج2 ص661 .
(132)
گناهان از كيست ؟
حضرت فرمود : از سه قسم بيرون نيست :
اول آنكه بگوييم معصيت از خداوند است و حال آنكه از خداوند نيست پس سزاوار نيست كريم عذاب كند بنده خودش را به چيزى كه خودش متصدى آن نشده است .
دوم آنه بگوييم معصيت از خداوند و بنده است پس سزاوار نيست از براى شريك قوى ظلم كند به شريك ضعيف .
قسم سوم آنست كه بگوييم از بنده است و حقيقتاً هم آن معصيت از بنده است اگر خداوند او را عقاب نمود به واسطه گناه اوست و اگر عفوش نمود به كرم وجود اوست(1) .
و اين حديث شريف بهتر بيانيست براى ردّ جبر و تفويض ، فتدبّر واغتنم .
حديث بيستم : در كتاب « كافى » نقل نموده كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمود: حضرت جواد عليهالسلام از آباء مكرّمين خود روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود : با فاطمه زهراء بر سول خدا وارد شديم پس يافتيم جناب ختمى مآب سخت گريه مىكند .
عرض كردم : پدر و مادرم فداى شما باد يا رسول اللّه ! چه چيز شما را بگريه
1 . حدّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبد اللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن الإمام علي بن محمّد ، عن أبيه محمّد بن علي ، عن أبيه الرضا علي بن موسى عليهالسلام قال : خرج أبو حنيفة ذات يوم من عند الصادق عليهالسلام فاستقبله موسى بن جعفر عليهماالسلام فقال له : يا غلام ! ممّن المعصية ؟
قال : لا تخلو من ثلاث : إمّا أن تكون من اللّه عزّ وجلّ ، وليست منه فلا ينبغي للكريم أن يعذّب عبده بما لا يكتسبه ، وإمّا أن تكون من اللّه عزّ وجلّ ومن العبد ، وليس كذلك فلا ينبغي للشريك القوي أن يظلم الشريك الضعيف ، وإمّا أن تكون من العبد وهي منه ، فإن عاقبة اللّه فبذنبه وإن عفا عنه فبكرمه وجوده .
التوحيد ص96 ؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص37 .
(133)
درآورده ؟
فرمود : يا على ! در شبى كه مرا به معراج بردند زنهاى چند از امّت خود را ديدم به عذاب سخت معذّب بودند و الحال تفكر در حال ايشان نمودم و گريستم به واسطه آنچه را كه ديدم از عذاب ايشان .
از آن جمله زنى ديدم گوشت بدن خود مىخورد و آتش از زيرش مشتعل بود .
و ديدم زنى را به زبانش آويخته بود و حميم جهنّم به حلق وى مىريختند .
و زنى را ديدم كه پاهاى او را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر وى مسلّط بودند .
و زنى ديدم كور و كر و لال در تابوت از آتش دماغ سرش از منخر او بيرون آمده و بدن او از جذام و برص قطعه قطعه شده .
و زنى را ديدم به پاهايش آويخته بودند در تنورى از آتش .
و ديدم زنى كه گوشت بدنش را از جلو و عقب به مقراضهاى آتشين جدا مىكردند .
و زنى را ديدم كه صورت و دست او را به آتش مىسوزانيدند و امعاء خودش را مىخورد .
و زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن خر و بر وى هزار قسم عذاب ديده مىشد .
و زنى را ديدم به صورت سگ كه آتش از زيرش وارد مىشد و از دهانش بيرون مىآمد و ملائكه با عمودهاى آتشين بر سر و بدنش مىزدند .
پس فاطمه زهرا عليهاالسلام عرض كرد كرد : اى حبيب من و نور چشم من ! بفرما كه
(134)
اعمال آن زنها در دار دنيا چه بوده است كه مستحق اين عذاب شدند ؟
فرمود : اى دختر من ! امّا زنى كه به موى سرش آويخته بود در دنيا موى سرش را از مردان نمىپوشانيد .
امّا آنكه به زبانش آويخته بود شوهرش را اذيت مىكرد .
امّا آنكه به پستانش آويخته بود شوهرش را از بستر خود منع مىنمود .
امّا آنكه به پاهايش آويخته بود از خانهاش بدون اذن شوهر بيرون آمد .
امّا آنكه گوشت بدنش را مىخورد بدنش را از براى مردم زينت مىنمود .
امّا آنكه دستهايش را به پاهايش بسته بود و مارها و عقربها بر وى مسلّط بودند از نجس شدن جامه و محل وضو و غير آن پرهيز نداشت و غسل جنابت و حيض و نظافت نداشت و به نماز اهانت مىنمود .
امّا آنكه كور و كر و لال بود ، از زنا مىزاييد و گردن شوهر مىگذاشت .
امّا آنكه گوشت بدنش را به مقراض مىچيد خودش را به مردهاى ديگر عرضه مىداشت .
امّا آنكه امعاء و رودههاى خودش مىخورد و صورت و بدنش از آتش مىسوخت ، زنهايى براى مردها به حرام مىبرد .
امّا آنكه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ بود سخنچين و دروغگو بود .
و امّا آنكه به صورت سگ بود و آتش از دبرش خارج مىشد و از دهانش بيرون مىآمد جاريه نوحهگر و مسخره بود و اظهار حسد مىكرد .
پس فرمود : واى بر آن زنى كه به غضب مىآورد شوهرش را و خوشا بهحال آن زنى كه شوهرش از او راضى باشد(1) .
(135)
حديث بيست و يكم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ابن عبداللّه
1 . حدّثنا علي بن عبد اللّه الورّاق رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبد اللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن محمّد بن علي الرضا ، عن أبيه الرضا ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه جعفر بن محمّد ، عن أبيه محمّد بن علي ، عن أبيه علي بن الحسين ، عن أبيه الحسين بن علي ، عن أبيه أمير المؤمنين علي بن أبي طالب قال : دخلت أنا وفاطمة على رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فوجدته يبكي بكاءً شديدا ، فقلت : فداك أبي واُمّي يا رسول اللّه ! ما الذي أبكاك ؟
فقال : يا علي ! ليلة اُسري بي إلى السماء رأيت نساء من اُمّتي في عذاب شديد فأنكرت شأنهنّ فبكيت لما رأيت من شدّة عذابهنّ .
ورأيت امرأة معلّقة بشعرها يغلي دماغها رأسها .
ورأيت امرأة معلّقة بلسانها والحميم يُصَبُّ في حلقها .
ورأيت امرأة معلّقة بثدييها .
ورأيت امرأة تأكل لحم جسدها والنّار توقد من تحتها .
ورأيت امرأة قد شُدَّ رجلاها إلى يديها وقد سُلِّطَ عليها الحيّات والعقارب .
ورأيت امرأة صمّاء عمياء خرساء في تابوت من نار يخرج دماغ رأسها من منخرها وبدنها متقطّع من الجذام والبرص .
ورأيت امرأة معلّقة برجليها تنور من نار .
ورأيت امرأة تقطّع لحم جسدها من مقدّمها ومؤخّرها بمقاريض من نار .
ورأيت امرأة تحرق وجهها ويداها وهي تأكل أمعائها .
ورأيت امرأة رأسها رأس الخنزير وبدنها بدن الحمار وعليها ألف ألف لون من العذاب .
ورأيت امرأة على صورة الكلب والنّار تدخل في دبرها وتخرج من فيها والملائكة يضربون رأسها وبدنها بمقامع من نار .
فقالت فاطمة عليهاالسلام : حبيبي وقرّة عيني ! أخبرني ما كان عملهنّ وسيرتهنّ حتّى وضع اللّه عليهنّ هذا العذاب ؟
فقال : يا بنيّتي ! أمّا المعلّقة بشعرها فإنّها كانت لا تغطّي شعرها من الرجال .
وأمّا المعلّقة بلسانها فإنّها كانت تؤذي زوجها .
وأمّا المعلّقة بثدييها فإنّها تمتنع من فراش زوجها .
وأمّا المعلّقة برجليها فإنّها كانت تخرج من بيتها بغير إذن زوجها .
وأمّا التي تأكل لحم جسدها فإنّها تزيّن بدنها للنّاس .
والتي شُدَّ يداها إلى رجليها وسُلِّط عليها الحيّات والعقارب فإنّها كانت قذرة الوضوء قذرة الثياب وكانت لا تغتسل من الجنابة والحيض ولا تنتظف وكانت تستهين بالصلاة .
وأمّا الصمّاء العمياء الخرساء فإنّها كانت تلد من الزنا فتعلّقه في عنق زوجها .
وأمّا التي تقرض لحمها بالمقاريض فإنّها كانت تعرض نفسها على الرجال .
وأمّا التي كانت تحرق وجهها وبدنها وتأكل أمعائها فإنّها كانت قوّادة .
وأمّا التي كان رأسها رأس الخنزير وبدهنا بدن الحمار فإنّها كانت نمّامة كذّابة .
وأمّا التي كانت على صورة الكلب والنّار تدخل في دبرها وتخرج من فيها فإنّها كانت قينة نوّاحة حاسدة .
ثم قال عليهالسلام : ويل لامرأة أغضبت زوجها وطوبى لامرأة رضي عنها زوجها .
عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص13 .
(136)
الحسنى نقل شده كه فرمود :
آقاى من حضرت امام على النقى فرمودند از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرانش از حضرت حسين عليهالسلام كه فرمود : رسول خدا فرمود : ابابكر نسبت به من به منزله چشم و عثمان به منزله دل است .
چون فردا شد داخل شدم خدمت جدّم رسول خدا در وقتى كه اميرالمؤمنين در خدمتش مشرف بود ، آن سه نفر هم بودند ، عرض كردم : اى پدر ! شنيدم در حقّ اصحابت اينها ، فرمايشى فرمودهاى .
فرمود : بلى ، پس اشاره كرد به ايشان و فرمود : اينها گوش و چشم و دلاند و سؤال مىكنند از وصى من على ابن ابى طالب از ايشان . پس فرمود كه : خدا مىفرمايد : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً »(1) .
پس فرمود كه : به عزّت پرودگارم كه جميع امّت من نگاه داشته مىشوند روز قيامت و سؤال كرده مىشوند از ولايت على ابن ابى طالب و اين است قول خداى تعالى : « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ »(2) .(3)
1 . اسراء/36 .
2 . صافات/24 .
3 . حدّثنا أبو القاسم علي بن أحمد بن موسى بن عمران الدقّاق قال : حدّثنا محمّد ابن أبي عبد اللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني قال : حدّثني سيّدي عليّ بن محمّد بن علي الرضا ، عن أبيه ، عن آبائه ، عن الحسن بن علي عليهالسلام قال : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : إنّ أبا بكر منّي بمنزلة السمع ، وإنّ عمر منّي بمنزلة البصر ، وإنّ عثمان منّي بمنزلة الفؤاد .
قال : فلمّا كان من الغد دخلت إليه وعنده أمير المؤمنين عليهالسلام وأبو بكر وعمر وعثمان ، فقلت له : يا أبه ! سمعتك تقول في أصحابك هؤلاء قولاً فما هو ؟
فقال عليهالسلام : نعم ، ثمّ أشار بيده إليهم فقال : هم السمع والبصر والفؤاد وسيسألون عن ولاية وصيّي هذا وأشار إلى عليّ بن أبي طالب عليهالسلام ، ثمّ قال : إنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «إنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً» .
ثمّ قال صلىاللهعليهوآلهوسلم : وعزّة ربّي إنّ جميع اُمّتي لموقوفون يوم القيامة ومسؤولون عن ولايته وذلك قول اللّه عزّ وجلّ : «وَقِفُوهُمْ إنَّهُم مَّسْؤُولُونَ» .
معاني الأخبار ص387 ؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص280 .
(137)
راقم حروف گويد : وجه تعبير ابابكر به گوش و سمع شايد اين باشد كه مىگفت : در بيان احكام من از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم ، و عمر مىگفت : من ديدم پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چنين نمود ، و عثمان مىگفت : من مىدانم پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چنين كرد و فرمود يعنى از آنچه شنيدند و ديدند و مىدانستند از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم درباره خلافت و ولايت على ابن ابى طالب سؤال كرده مىشود ، و اين حديث شريف حجّتى است بر خلافت و ولايت شاه اوليا عليهالسلام .
حديث بيست و دوم : از كتاب « كافى » منقول است از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمود :
از حضرت جواد شنيدم كه از پدرش روايت نمود از جدش اميرالمؤمنين عليهالسلام كه فرمود : حضرت رسول فرمودند : خداوند خلق فرمود اسلام را ، پس از براى آن عرصه و فضائى قرار داد و از براى آن نورى قرار داد و از براى آن حصارى قرار داد ، و از براى آن ناصرى قرار داد اما عرصه اسلام قرآن است ، و نور آن حكمت است ، و حصار آن معروف است ، و انصار اسلام من و اهل بيت من و شيعيان ما هستند پس دوست داريد اهل بيت و شيعيان و انصار ايشان را ، پس بدرستى كه در شب معراج به آسمان دنيا رسيدم ، جبرئيل مرا نگاه داشت از براى اهل آسمان و خداوند محبّت مرا وديعه گذارد با محبّت اهل بيت من و شيعيان ايشان در دلهاى مؤمنين از امّت من پس مؤمنين از امّت حفظ مىنمايند امانت و وديعت اهل بيت مرا تا روز قيامت پس آگاه باشيد هرگاه
(138)
مردى از امّت من خدا را عبادت كند در تمام عمر دنيا و خدا را ملاقات نمايد با دشمنى اهل بيت من ، سينه او را خداوند عالم شرح نمىدهد مگر از نفاق(1) .
و راقم حروف گويد : به مضمون « أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ »(2) دشمن آل محمّد شرح صدر او از نفاق است و به آن خدا وعده داده « إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ »(3) .
معروف اسم ، است از براى هر چيزى كه نيكى و خوبى آن در شريعت مقدسه شناخته شده باشد ، از طاعات و عبادات و احسان به خلق .
حديث بيست و سوّم : در كتاب « علل » از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل شده كه فرمود از حضرت امام على النقى شنيدم كه فرمود : حضرت نوح دو هزار سال تعيّش و زندگانى نمود ، روزى در كشتى خوابيده بود كه باد جامهاش را حركت داد و عورت آن جناب نمودار شد ، حام و يافث دو فرزند او خنديدند ، هر قدر سام ايشان را منع نمود فايده نكرد ، و هر قدر عورت پدر را سِتر مىكرد ، باد كشف مىنمود تا آنكه نوح عليهالسلام از خواب بيدار شد و ايشان را خندان يافت ، سام
1 . عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن أبي جعفر الثاني عليهالسلام ، عن أبيه ، عن جدّه صلوات اللّه عليهم قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : إنّ اللّه خلق الإسلام فجعل له عرصة وجعل له نورا وجعل له حصنا وجعل له ناصرا ؛ فأمّا عرصته فالقرآن ، وأمّا نوره فالحكمة ، وأمّا حصنه فالمعروف ، وأمّا أنصاره فأنا وأهل بيتي وشيعتنا ؛ فأحبّوا أهل بيتي وشيعتي وأنصارهم فإنّه لمّا اُسري بي إلى السماء الدنيا فنسبني جبرئيل عليهالسلام لأهل السماء استودع اللّه حبّي وحبّ أهل بيتي وشيعتهم في قلوب الملائكة ، فهو عندهم وديعة إلى يوم القيامة ، ثمّ هبط بي إلى الأرض فنسبي إلى أهل الأرض فاستودع اللّه عزّ وجلّ حبّي وحبّ أهل بيتي وشيعتهم في قلوب مؤمني اُمّتي ؛ فمؤمنوا اُمّتي يحفظون وديعتي في أهل بيتي إلى يوم القيامة ، ألا فلو أنّ الرجل من اُمّتي عَبَد اللّه عزّ وجلّ عمره أيّام الدنيا ثمّ لقي اللّه عزّ وجلّ مبغضا لأهل بيتي وشيعتي ما فرّج اللّه صدره إلاّ عن النفاق .
الكافي ج2 ص46 بشارة المصطفى ص193 .
2 . سوره زمر/22 .
3 . نساء/145 .
(139)
خبر داد پدر را از آنچه شده بود .
پس آن حضرت دست به سوى آسمان بلند نمود و عرض كرد : خداوندا ! تغيير ده نسل و آب صلب حام را تا آنكه متولد نشود از او مگر سياه و خداوندا تغيير ده صلب يافث را پس خداوند تغيير داد آب صلب آن دو را ، پس جميع سياهها هر كجا هستند از صلب حام مىباشند و تمام ترك و صقالبه و يأجوج و مأجوج و چين از يافث هستند ، و جميع سفيدها از سام .
پس فرمود به حام و يافث : خداوند ذرّيّه شما را تغيير داد و خدّام ذرّيّه سام نمود تا روز قيامت از آنكه او نيكى كرد و شما عاق من هستيد و نشانه عقوق شما در ذرّيّه شما ظاهر است چنانچه نشانه ذرّيّه سام ظاهر است ، و مادامى كه دنيا باقيست اين دو نشانه هست(1) .
حديث بيست و چهارم : در كتاب « علل » سند به حضرت عبدالعظيم مىرساند به حذف اسناد از حضرت باقر عليهالسلام منقول است كه حضرت رسول در مجمع مردم فرمود : خدا را براى نعمتى كه به شما مرحمت فرموده دوست داريد
1 . حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبد اللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي قال : حدّثنا عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني قال : سمعت علي بن محمّد العسكري عليهالسلام يقول : عاش نوح عليهالسلام ألفين وخمسمائة سنة ، وكان يوما في السفينة نائما ، فهبّت ريح فكشفت عن عورته ، فضحك حام ويافث ، فزجرهما سام عليهالسلام ونهاهما عن الضحك ، وكان كلّما غطّى سام شيئا تكشفه الريح كشفه حام ويافث .
فانتبه نوح عليهالسلام فرآهم وهم يضحكون ، فقال : ما هذا ؟
فأخبره سام بما كان .
فرفع نوح عليهالسلام يده إلى السماء يدعو ويقول : اللّهمّ غيّر ماء صلب حام حتّى لا يولد له إلاّ السودان ، اللّهمّ غيّر ماء صلب يافث ؛ فغيّر اللّه ماء صلبهما ، فجميع السودان حيث كانوا من حام ، وجميع الترك والسقالبة ويأجوج ومأجوج والصين من يافث حيث كانوا ، وجميع البيض سواهم من سام .
وقال نوح عليهالسلام لحام ويافث : جعل اللّه ذرّيّتكما خولاً لذريّة سام إلى يوم القيامة لأنّ بَرَّبي وعققتماني ، فلا زالت سمة عقوقكما لي في ذرّيّتكما ظاهرة ، وسمة البرّ بي في ذرّيّة سام ظاهرة ما بقيت الدنيا .
علل الشرايع ج1 ص31 .
(140)
و مرا براى خداوند دوست داريد و خويشان و اهل بيت مرا براى من دوست بداريد(1) .
حديث بيست و پنجم : در كتاب « حياة القلوب » علاّمه مجلسى رحمة اللّه عليه به سند معتبر نقل فرموده كه حضرت عبدالعظيم عريضه نوشت خدمت حضرت امام محمّد تقى عليهالسلام : چه علت دارد كه فضله آدمى بدبو مىباشد ؟
در جواب نوشت : حق تعالى آدم را خلق نمود ، جسد طيّب او چهل سال افتاده بود و ملائكه مىگذشتند و مىگفتند : براى امر عظيمى آفريده شده ، و شيطان وارد در دهانش مىشد و از جاى ديگر بيرون مىآمد و مىرفت . پس به اين سبب چنين است كه هرچه در جوف آدم باشد خبيث و بدبو مىباشد و غير طيّب است(2) .
حديث بيست و ششم : در كتاب « غيبت » از صدوق رحمة اللّه عليه از حضرت عبدالعظيم منقول است از صفوان بن يحيى از ابراهيم بن ابى زياد از ابى حمزه ثمالى از ابى خالد كابلى گفت : خدمت على ابن الحسين عليهماالسلام رسيدم و عرض كردم : يابن رسول اللّه ! آن كسانى كه خدا محبّت و مودّت و اقتداء به ايشان را واجب نمود كيانند ؟
پس فرمود : اى كابلى ! بدرستى كه اولى الامرى كه خداوند ايشان را پيشوايان مردم قرار داده و طاعت ايشان را واجب كرده اميرالمؤمنين على ابن
1 . حدّثني أبي رحمهالله عن سعد بن عبد اللّه وعبد اللّه بن جعفر الحميري عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقي عن ابيه عن عبد العظيم ابن عبد اللّه بن الحسن عن سليمان بن عبد اللّه الهاشمي قال : سمعت محمّد بن علي يقول : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم للناس وهم مجتمعون عنده : أحبّوا اللّه لما يغدوكم به من نعمه ، وأحبّوني للّه تعالى ، وأحبّوا قرابتي لي . علل الشرايع ص81 .
2 . حياة القلوب ص126 .
(141)
ابىطالب است ، پس امر منتهى مىشود به ما .
آنگاه آن جناب سكوت فرمود .
ابو خالد گفت : عرض كردم : روايت شده از براى ما كه اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود : زمين خالى از حجّت نمىماند آيا امام و حجّت بعد از شما كيست ؟
فرمود : فرزندم محمّد است و در تورات به نام باقر موسوم است و علم را مىشكافد و وى حجّت و امام است بعد از من ، و بعد من و بعد از وى فرزندش حضرت جعفر است و اسم او نزد اهل آسمانها صادقست .
پس گفتم : اى مولاى من ! چگونه اسم او صادقست و حال آن كه همه شما صادق مىباشيد ؟
فرمود : پدرم مرا خبر داد از پدرش كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : در وقتى كه فرزندم حضرت محمّد الصادق متولد مىشود ، پنجمين از فرزندان او نيز به نام جعفر است و تجرّى مىنمايد و دروغ به خداى مىبندد و او در نزد خدا جعفر كذّابست و افترا بر خدا مىبندد و مخالفت امر پدر مىكند و حسد بر برادر مىورزد و مىخواهد بداند و بطلبد شريعت امام و ولى خدا را .
پس حضرت على بن الحسين گريه كرد ، گريه شديدى و فرمود : گويا مىبينم جعفر كذّاب را كه مىرود نزد خليفه طاغى و در مقام تفتيش امر ولى خدا ، كه در حفظ حق تعالى و موكّل است بر حرم پدرش برمىآيد در حالتى كه جاهل است به ولادت آن بزرگوار و حرص دارد خونش را بريزد ، در صورتى كه ظفر يابد براى طمعى كه در ميراث برادرش دارد و بدون حق مىخواهد اخذ كند .
ابو خالد گفت : عرض كردم : آيا اين امر مىشود ؟
فرمود : آرى به حق پروردگارم و آن نوشته شده است در صحيفهاى كه نزد
(142)
ماست و در آن محنتهايى كه بعد از رسول خدا جارى مىشود ضبط است .
ابو خالد گفت : عرض كردم : يابن رسول اللّه ! بعد از آن چه خواهد شد ؟
فرمود : غيبت ولى خدا وصى دوازدهم از اوصياء رسول خدا و ائمه بعد از آن طول مىكشد . اى اباخالد ! اهل زمان غيبت او كسانى كه قائلند به امامت او و منتظرند از براى ظهور او ، افضل و بهترند از اهل هر زمانى ؛ چراكه خداوند تبارك و تعالى عطا كرده ايشان را و فهمانيده ، بطوريكه غيبت براى آنها مثل مشاهده و شهود است . يعنى گويا امام غايب خود را مىبينند و خداوند ايشان را به منزله مجاهدين در حضور پيغمبر قرار داده با شمشير ، و ايشان حقيقتاً از مخلصين و از شيعيان ما هستند از روى صدق و راستى ، دعوت مىكنند مردم را به سوى خداى عزّوجل در پنهان و آشكار .
و فرمود على بن الحسين عليهماالسلام : انتظار فرج از بهترين اعمال است(1) .
1 . حدّثنا علي بن عبد اللّه الورّاق قال : حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي ، عن عبد اللّه بن موسى ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني رضىاللهعنه قال : حدّثني صفوان بن يحيى ، عن إبراهيم بن أبي زياد ، عن أبي حمزة الثمالي ، عن أبي خالد الكابلي قال : دخلت على سيّدي علي بن الحسين زين العابدين عليهماالسلام فقلت له : يابن رسول اللّه ! أخبرني بالذين فرض اللّه عزّ وجلّ طاعتهم ومودّتهم ، وأوجب على عباده الاقتداء بهم بعد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم .
فقال لي : يا كابلي ! إنّ اُولي الأمر الذين جعلهم اللّه عزّ وجلّ أئمّة للنّاس وأوجب عليهم طاعتهم : أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام ، ثمّ الحسن ، ثمّ الحسين ابنا علي ابن أبي طالب ، ثمّ انتهى الأمر إلينا ، ثمّ سكت .
فقلت له : سيّدي ! روي لنا عن أمير المؤمنين (علي) عليهالسلام أنّ الأرض لا تخلو من حجّة للّه عزّ وجلّ على عباده ، فمن الحجّة والإمام بعدك ؟
قال : ابني محمّد ، واسمه في التوراة باقر ؛ يبقر العلم بقرا ، هو الحجّة والإمام بعدي ، ومن بعد محمّد ابنه جعفر ، واسمه عند أهل السماء الصادق .
فقلت له : يا سيّدي ! فقلت صار اسمه الصادق وكلّهم صادقون ؟
قال : حدّثني أبي عن أبيه عليهماالسلام أنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال : إذا ولد ابني جعفر بن ـ محمّد ابن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهمالسلام فسمّوه الصادق ؛ فإنّ للخامس من ولده ولدا اسمه جعفر يدّعي الإمامة اجتراء على اللّه وكذبا عليه فهو عند اللّه جعفر الكذّاب المفتري على اللّه عزّ وجلّ ، والمدّعي لما ليس له بأهل ، المخالف على أبيه والحاسد لأخيه ، ذلك الذي يروم كشف ستر اللّه عند غيبة وليّ اللّه عزّ وجلّ .
ثمّ بكى عليّ بن الحسين عليهماالسلام بكاء شديدا ثمّ قال : كأنّي بجعفر الكذّاب وقد حمل طاغية زمانه على تفتيش أمر وليّ اللّه ، والمغيب في حفظ اللّه والتوكيل بحرم أبيه جهلاً منه بولادته ، وحرصا منه عى قتله إن ظفر به (و) طمعا في ميراثه حتّى يأخذه بغير حقّه .
قال أبو خالد : فقلت له : يابن رسول اللّه ! وإنّ ذلك لكائن ؟
فقال : إي وربّي إنّ ذلك لمكتوب عندنا في الصحيفة التي فيها ذكر المحن التي تجري علينا بعد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم .
قال أبو خالد : فقلت : يابن رسول اللّه ! ثمّ يكون ماذا ؟
قال : ثمّ تمتدّ الغيبة بوليّ اللّه عزّ وجلّ الثاني عشر من أوصياء رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم والأئمّة بعده .
يا أبا خالد ! إنّ أهل زمان غيبته القائلين بإمامته والمنتظرين لظهوره أفضل من أهل كلّ زمان ؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى أعطاهم من العقول والأفهام والمعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة ، وجعلهم في ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدي رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بالسيف ، أولئك المخلَصون حقّا وشيعتنا صدقا ، والدعاة إلى دين اللّه عزّ وجلّ سرّا وجهرا .
وقال علي بن الحسين عليهماالسلام : إنتظار الفرج من أعظم الفرج .
كمال الدين ص319 الغيبة للنعماني ص208 .
(143)
حديث بيست و هفتم : در كتاب « علل الشرايع » است از حضرت عبدالعظيم كه فرمود : على بن جعفر از براى پدر بزرگوارش موسى بن جعفر آن حضرت از امام جعفر صادق عليهالسلام روايت كردهاند كه على بن الحسين فرمود : « روا نيست متابعت و پيروى كردن هركس را كه بخواهى از آنجا كه خداوند سبحانه مىفرمايد به حضرت ختمى مرتبت : اگر ببينى كسانى را كه فرو مىروند در آيات ما ، پس اعراض كن از ايشان تا فرو روند در حديثى ديگر و آنچه را كه شيطان از ياد تو ببرد ، پس ننشين بعد از ياد آوردن با گروه ستمكاران .
و نيست از براى تو آنكه تكلم كنى به آنچه بخواهى ، چراكه خداى عزّوجل مىفرمايد : متابعت مكن به آنچه كه تو را علم نيست ، و هرآينه حضرت رسول فرمود كه : خدا رحمت كند بندهاى را كه بگويد پس غنيمت برد ـ و در نسخه ديگر پس بداند ، يعنى بداند كه چه مىگويد ـ و يا ساكت باشد پس سالم بماند » .
و روا نيست كه بشنوى هرچه بخواهى زيراكه خداى تعالى مىفرمايد : « إِنَّ
(144)
الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً »(1) ؛ يعنى بدرستى كه گوش و چشم و قلب تماماً از آن ، سؤال كرده خواهد شد .
حديث بيست و هشتم : صدوق رحمهالله در كتاب « امالى » روايت كرده از حضرت عبدالعظيم از پدر بزرگوارش تا منتهى مىشود به شريح قاضى كه گفت : خانهاى خريدم به هشتاد دينار ، پس به حضرت امير اين خبر رسيد ، او را طلبيد و فرمود : به من رسيده كه تو خريدهاى خانه به هشتاد دينار .
پس شريح عرض كرد : چنين است .
پس حضرت به نظر غضب و خشم به او نگريست و فرمود : اى شريح ! زود باشد كه بيايد به سوى تو كسى كه نظر ننمايد بر قباله تو ، و سؤال ننمايد از گواه تو تا آنكه تو را بيرون كند از آن خانه در حالتى كه مجرد باشى از خانمان ، پس برحذر باش كه خانه را از غير مال حلال خريده باشى يا كم كرده باشى قيمت آن را از غير حلال خود ، پس در آن حال گنهكار شوى در دنيا و آخرت ، پس اگر مىآمدى در موقع خريدن اين خانه ، هرآينه مىنوشتم قبالهاى براى تو كه ديگر رغبت نكنى به خريد آن اگرچه به يك درهم باشد يا زياده ، و آن نسخه قباله چنين است : اين آن چيزى است كه خريده است بنده ذليلى از بنده مشرف به موتى كه برانگيخته شده براى رحلت از دنيا ، خريد مشترى از بايع سرايى را از خانه فريب ، از طرف فانى شوندگان و بقعه هلاك شوندگان و احاطه نموده به اين خانه چهار حد :
حد اول به داعىها و خوانندههاى آفتها .
و حد دوم به داعىها و خوانندههاى مصيبتها .
1 . اسراء/36 .
(145)
حد سوم به هوا و آرزوى هلاك كننده .
و حد چهارم به شيطان گمراه كننده .
و باز مىشود در اين خانه به گمراه كردن شيطان ، خريد اين فريفته شده دنيا از آن بركنده شده به مرگ ، اين خانه را به سبب بيرون شدن از عزّت قناعت و وارد شدن در ذلّت طلب و فروتنى ، پس آنچه يافت اين مشترى خريد از اين بايع . پس بر ملك الموت كه شوريده كننده پادشاهان است و گيرنده جان گردن كشان و زائل كننده سلطنت فرعونى انست مثل كسرى و قيصر و تبّع و حمير و اندوخته مال را برهم ، پس بسيار نمود و آنكه بنا نهاد و سخت و محكم ساخت و زينت داد و بياراست و ذخيره كرد و بر آن گره بست به گمان آنكه خود براى فرزند خود گذارد و همه ايشان را عزرائيل به موقف عرض و حساب و موضع ثواب و عقاب فرستاد ، در آن وقتى كه دافع امر به حكم جدا كننده حق و باطل و زيانكاران زيانشان و بطلانشان ظاهر شود و عقل شاهد است بر اين مطالب وقتى كه بيرون نرود از بندگى به واسطه هوا و سالم بماند از علائق دنيا(1) .
1 . حدّثنا صالح بن عيسى بن أحمد بن محمّد العجلي قال : حدّثنا محمّد بن محمّد بن علي قال : حدّثنا محمّد بن الفرج الروياني قال : حدّثنا عبد اللّه بن محمّد العجلي قال : حدّثني عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن أبيه ، عن أبان مولى زيد بن علي ، عن عاصم بن بهدلة قال : قال لي شريح القاضي : اشتريت دارا بثمانين دينارا ، وكتبت كتابا ، وأشهدت عدولاً ، فبلغ ذلك أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام ، فبعث إليّ مولاه قنبرا فأتيته ، فلمّا أن دخلت عليه قال : يا شريح ! اشتريت دارا ، وكتبت كتابا ، وأشهدت عدولاً ، ووزنت مالاً ؟
قلت : نعم .
قال : يا شريح ! اتّق اللّه ، فإنّه سيأتيك من لا ينظر في كتابك ولا يسأل عن بيّنتك حتّى يخرجك من دارك شاخصا ، ويسلّمك إلى قبرك خالصا ، فانظر أن لا تكون اشتريت هذه الدار من غير مالكها ، ووزنت مالاً من غير حلّه ، فإذا أنت قد خسرت الدارين جميعا ؛ الدنيا والآخرة .
ثمّ قال عليهالسلام : يا شريح ! فلو كنت عندما اشتريت هذه الدار أتيتني ، فكتبت لك كتاب على هذه النسخة ، إذا لم تشترها بدرهمين .
قال قلت : وما كنت تكتب يا أمير المؤمنين ؟!
قال : كنت أكتب لك هذا الكتاب :
بسم اللّه الرحمن الرحيم ، هذا ما اشترى عبد ذليل من ميّت أزعج بالرحيل ، اشترى منه دارا في دار الغرور ، من جانب الفانين إلى عسكر الهالكين ، وتجمع هذه الدار حدودا أربعة : فالحدّ الأوّل منها ينتهي إلى دواعي الآفات ، والحدّ الثاني ينتهي إلى دواعي العاهات ، والحدّ الثالث منها ينتهي إلى دواعي المصيبات ، والحدّ الرابع منها ينتهي إلى الهوى المردي والشيطان المغوي ، وفيه يشرع باب هذه الدار ، اشترى هذا المفتون بالأمل من هذا المزعج بالأجل جميع هذه الدار ، بالخروج من عزّ القنوع والدخول في ذلّ الطلب ، فما أدرك هذا المشتري فيما اشترى منه من درك ، فعلى مبلي أجسام الملوك ، وسالب نفوس الجبابرة مثل كسرى وقيصر وتبّع وحمير ، ومن جمع المال إلى المال فأكثر ، وبنى فشيّد ، ونجد فزخرف ، وادّخر بزعمه للولد ، إشخاصهم جميعا إلى موقف العرض لفصل القضاء ، وخسر هنالك المبطلون ، شهد على ذلك العقل إذا خرج من أسر الهوى ونظر بعين الزوال لأهل الدنيا ، وسمع منادي الزهد ينادي في عرصاتها : ما أبين الحقّ لذي عينين ! إنّ الرحيل أحد اليومين ، تزوّدوا من صالح الأعمال ، وقرّبوا الآمال بالآجال ، فقد دنت الرحلة والزوال .
الأمالي للصدوق 388 .
(146)
حديث بيست و نهم : كلينى از حضرت عبدالعظيم از مالك بن عامر از مفضل بن عمر از حضرت صادق عليهالسلام نقل فرمود : كسى كه اطاعت كند و متديّن شود به دينى به غير آنكه از عالم صادقى بشنود ، خداوند تعالى او را لازم مىكند در ضلالت و گمراهى با آنكه خود را بىنياز داند .
راقم حروف گويد : به گمان احقر مراد جهل مركّب است كه نداند و نداند كه نداند .
و ديگر فرمود : كسى كه ادّعاى علم كند و شنيده باشد آن را از غير درى كه خداوند از براى بندگانش باز فرمود پس او مشرك است .
پس اين باب يعنى باب اللّه اعظم و ولايت مطلقه آل محمّد عليهمالسلام امين و مأمون است از آفات .
حديث سىام : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليهالسلام از على بن اسباط و حسن بن محبوب از ابى ايوب از ابىخالد نقل فرموده گفت : سؤال نمودم از اباجعفر حضرت باقر عليهالسلام از قول خداوند
(147)
عزّوجل : « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا »(1) كه مراد از نورى كه بايد بعد از خدا و رسول ايمان به وى آورد كيست ؟
فرمود : اى ابا خالد ! نور ائمه است در دلهاى مؤمنين كه از آفتاب تابنده روشنتر است در روز ، و ايشان كسانى هستند كه دلهاى مؤمنين را روشن مىكنند و خداوند نور ايشان را محجوب كرده از كسانى كه خواست و از اين جهت دلهاى ايشان تاريك و مظلم است(2) .
حديث سى و يكم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى از على بن اسباط از سلطان از هشام بن سالم جواليقى فرمود: از حضرت صادق سؤال كرد : آيه « سُبْحَانَ اللّهِ »(3) چه معنى دارد ؟
فرمودند : تنزيه است(4) .
يعنى ذات خداوند منزّه است از هر نقص و عيبى . و به عبارت اخرى : منزّه است از صفات امكانيّه .
1 . تغابن/8 .
2 . أحمد بن مهران ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن علي بن أسباط والحسن بن محبوب ، عن أبي أيّوب ، عن أبي خالد الكابلي قال : سألت أبا جعفر عليهالسلام عن قول اللّه تعالى : «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا» .
فقال : يا أبا خالد ! النور واللّه الأئمة عليهمالسلام .
يا أبا خالد ! لنور الإمام في قلوب المؤمنين أنور من الشمس المضيئة بالنهار وهم الذين ينوّرون قلوب المؤمنين ، ويحجب اللّه نورهم عمّن يشاء فتظلم قلوبهم ويغشاهم بها .
3 . يوسف/108 ، انبياء/22 ، مؤمنون/91 ، نمل/8 ، قصص/68 ، روم/17 ، صافات/159 ، طور/43 ، حشر/23 .
4 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني عن علي بن أسباط عن سليمان مولى طربال ، عن هشام الجواليقي قال : سألت أبا عبد اللّه عليهالسلام عن قول اللّه عزّ وجلّ : «سُبْحَانَ اللّهِ» ما يعني به ؟
قال : تنزيهه .
الكافي ج1 ص118 ؛ التوحيد ص312 .
(148)
حديث سى ودوم : در كتاب « كافى » از احمد ابن مهران از حضرت عبدالعظيم به اسقاط وسائط از زيد شحّام نقل فرموده گفت : خدمت حضرت صادق بودم در شب جمعهاى و من در راه بودم ، آن جناب فرمود : شب جمعه است قرآن بخوان ، پس اين آيه را خواندم : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كان مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ »(1) يعنى وعدهگاه بندگان فرداى قيامت است و آن روزى است كه احدى از ديگرى بىنياز نيست و يارى كرده نمىشود ، مگر آن كسانى كه خداوند رحم كند .
پس آن حضرت فرمود : واللّه رحمت حق بىواسطه شامل احوال خلق نمىشود ، ماييم آن كسانى كه خداوند رحم مىفرمايد او را ، و ماييم آن كسانى كه خداوند استثناء فرموده ، امّا ماها از خلق بىنياز مىباشيم(2) .
راقم حروف گويد : از اين حديث شريف استفاده مىشود تأكيد و خصوصيّت و فضيلت تلاوت قرآن در شب جمعه .
حديث سى و سوم : در كتاب كافى از حضرت عبدالعظيم نقل شده تا مىرسد به مالك جهنى گفت : از حضرت صادق عليهالسلام سؤال كردم از معنى مباركه : « أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً »(3) يعنى آيا نمىبيند انسان كه ما او را خلق كرديم و از پيش نبود چيزى ؟
1 . دخان/40 ـ 42 .
2 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم الحسني إبراهيم بن عبد الحميد ، عن زيد الشحّام قال : قال لي أبو عبد اللّه عليهالسلام ـ ونحن في ليلة الجمعة ـ : إقرأ فإنّها ليلة الجمعة قرآنا .
فقرأت «إنَّ يَوْمَ الفَصْلِ كان مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ * يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئا وَلاَهُمْ يُنْصَرُونَ * إلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ» .
فقال أبو عبد اللّه عليهالسلام : نحن واللّه الذي رحم اللّه ونحن واللّه الذي استثنى اللّه لكنّا نغني عنهم .
الكافي ج1 ص423 .
3 . مريم/67 .
(149)
گفت مالك جهنى كه فرمود امام عليهالسلام : نه تقدير بوده است و نه تكوين ، يعنى زمانى بود كه تقدير نشده بود ايجاد ايشان در مقام قضا و قدر و اگرچه در علم الهى بود و نه ماده تكوين وجود او بود(1) .
حديث سى و چهارم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل شده تا آنكه مىرسد به يونس بن يعقوب : از حضرت باقر عليهالسلام سؤال كردم از آيه مباركه « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا »(2) مراد از آن چيست ؟
فرمود : اوصياء عليهمالسلام اند كه ايشان را منافقين تكذيب نمودند(3) .
حديث سى و پنجم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم نقل كرد تا يونس بن يعقوب كه وى از حضرت باقر عليهالسلام سؤال نمود در معنى آيه شريفه : « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَءَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً »(4) كه معنى ظاهر آيه اين است كه اگر مردم در طريقه مستقيم باشند هر آينه ايشان را سيراب مىكنم از آب بسيار بارنده ، كه اشاره است به كثرت رزق و نعمت .
پس امام عليهالسلام فرمود : يعنى اگر مردم استقامت داشته باشند بر ولايت اميرالمؤمنين على و اوصياء از فرزندان او و قبول كنند اطاعت ايشان را در امر و
1 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني عن علي بن أسباط عن خلف بن حمّاد ، عن ابن مسكان ، عن مالك الجهني قال : سألت أبا عبد اللّه عليهالسلام عن قول اللّه تعالى : «أَوَلاَ يَذْكُرُ الإنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلِمْ يَكُ شَيْئا» .
فقال : لا مقدّرا ولا مكوّنا .
وسألته عن قوله : «هَلْ أَتَى عَلَى الإنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَذْكُورا» .
فقال : كان مقدّرا غير مذكور .
2 . قمر/42 .
3 . أحمد بن مهران ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن موسى بن محمّد العجلي ، عن يونس بن يعقوب رفعه ، عن أبي جعفر عليهالسلام في قول اللّه عزّ وجلّ : «كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا» يعني الأوصياء كلّهم .
الكافي ج1 ص207 .
4 . جنّ/16 .
(150)
نهى از آن(1) .
حديث سى و ششم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم از يحيى بن سالم از ابى عبداللّه نقل شده كه فرمود : چون نازل شد آيه « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ »(2) حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : يا اميرالمؤمنين آن گوش كه احكام الهى بشنود ظاهراً و باطناً گوش تو است يا على(3) .
از اين جهت است كه منقول از فرمايشات آن حضرت مىباشد : « أنا اُذن اللّه الواعية » ومعنى وعى حفظ است چنانچه در ظرف ووعاء چيزىباقى مىماند. حديثى اضافه شده است چون حديث اول ناقص است الخير فيما وقع(4) .
حديث سى و ششم : در كافى از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم از ابن اذينه از مالك جهنى فرموده : عرض كردم به حضرت صادق آيه « وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاِءُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ »(5) يعنى وحى كرده شد به من اين قرآن براى آنكه شما را بترسانم و كسى كه بالغ شد و رشيد شد از آل محمّد يعنى امام شد بايد آنهم بترساند چنانچه حضرت رسول نذير و ترسانيده بود(6) .
1 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن موسى بن محمّد عن يونس بن يعقوب ، عمّن ذكره عن أبي جعفر عليهالسلام في قول اللّه عزّ وجلّ : «وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَءَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقا»يقول : لأشربنا قلوبهم الإيمان ، والطريقة هي ولاية علي بن أبي طالب والأوصياء عليهمالسلام .
الكافي ج1 ص419 ؛ المناقب ج3 ص443 .
2 . حاقّة/12 .
3 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني عن يحيى بن سالم عن أبي عبد اللّه عليهالسلام قال : لمّا نزلت «وتعيها اُذنٌ واعية» قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : هي اذنك يا علي .
الكافي ج1 ص423 .
4 . در نسخه چنين آمده و شماره حديث سى وشش هم تكرار شده است .
5 . الأنعام/19 .
6 . عن عبد العظيم ، عن ابن اُذينة ، عن مالك الجهني قال : قلت لأبي عبد اللّه عليهالسلام : «وَأُوحِيَ إليَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاِءُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ» .
قال : من بلغ أن يكون إماما من آل محمّد ينذر ببالقرآن كما ينذر به رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم .
الكافي ج1 ص178 .
(151)
راقم حروف گويد : به گمان حقير مالك جهنى اين كلمات را در حضور امام عرض كرد و تقرير امام بر آن شده و خلاصه معنى آنكه ، من ابلغ يعنى كسى كه رسيده باشد به مقام امامت ، بايد انذار كند و نايب مناب رسول باشد ، چنانچه در ساير امور نيابت دارد .
حديث سى و هفتم : در « كافى » از احمد از حضرت عبدالعظيم از هشام ابن حكم نقل نموده كه حضرت صادق فرمود : « هَذا صِرَاطٌ عَلَيٍّ مُسْتَقِيمٌ »(1) با نام مبارك حضرت امير بوده يعنى «هذا صراط عليٍّ مستقيم» نازل شده ، يعنى اين راه كه طريق ولايت على ابن ابى طالب است راه استقامت و راستى است(2) .
حديث سى وهشتم : روايت شده از عبداللّه بن موسى از حضرت عبدالعظيم از ابراهيم ابن ابى محمود گفت كه حضرت رضا عليهالسلام فرمود : هشت چيز است كه نمىشود مگر به قضاء و قدر الهى : خواب و بيدارى ، قوّت و ضعف ، صحّت و مرض ، موت و حيات(3) .
حديث سى و نهم : در كتاب « كافى » روايت نموده از حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن ابى محمود گفت : عرض كردم به حضرت رضا عليهالسلام : يابن رسول اللّه ! چه مىفرماييد در حديثى كه مردم از رسول خدا روايت مىكنند كه آن حضرت فرمود : خداوند تبارك و تعالى در هر شب جمعه نازل مىشود به آسمان دنيا ؟
1 . حجر/41 .
2 . احمد بن مهران عن عبد العظيم عن هشام بن الحكم عن أبي عبد اللّه عليهالسلام قال : (هذا صراط عليٍّ مستقيم) .
الكافي ج1 ص424 .
3 . عبد العظيم عن إبراهيم بن أبي محمود قال قال الرضا عليهالسلام : ثمانية اشياء لا يكون إلاّ بقضاء اللّه وقدره : النوم واليقظة والقوّة والضعف والصحة والمرض والموت والحياة .
مستدرك الوسائل ج3 ص614 .
(152)
پس حضرت رضا فرمود : خدا لعنت كند كسانى را كه تحريف مىكنند و مىگردانند كلام را از مواضع آن ، به خدا قسم پيغمبر اين را نفرموده بلكه فرموده : خداوند را ملكى است در هر شب جمعه از اول شب تا به آخر و در هر شب در ثلث آخر آن پس امر مىفرمايد ندا كند آيا سؤال كنندهاى هست تا او را عطا كنم ؟ آيا توبه كنندهاى هست تا او را بيامرزم ؟ اى طلب كننده خير بياور ، اى طلب كننده شر كوتاه كن ، پس به همين طور ندا مىكند تا صبح طالع مىشود ، پس چون صبح طالع شد به محل خود مراجعت مىكند از ملكوت آسمان(1) .
حديث چهلم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از ابراهيم بن ابى محمود خراسانى روايت نموده كه حضرت رضا عليهالسلام فرمود : مؤمن كسى است كه وقتى كه عمل نيكى نمود خوشوقت شود ، و چون عمل بدى نمود طلب استغفار نمايد ، و مسلم آنچنان كسى كه از دست و زبان او مردم سالم باشند ، و از ما نيست كسى كه همسايه او از شر و دواهى او سالم و مأمون نباشند(2) .
1 . عن إبراهيم بن محمود قال : قلت للرضا عليهالسلام يا ابن رسول اللّه ما تقول في الحديث الذي يرويه الناس عن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم أنه قال : إن اللّه تبارك وتعالى ينزل في كلّ ليلة جمعة إلى سماء الدنيا ؟ فقال عليهالسلام : لعن اللّه المحرفين للكلم عن مواضعه ؟ واللّه ما قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ذلك ، انّما قال : انّ اللّه تبارك وتعالى ينزل ملكا إلى سماء الدنيا كلّ ليلة في الثلث الأخير وليلة الجمعة في اول الليل فيأمره فينادى هل من سائل فأعطيه ؟ هل من تائب فأتوب عليه ؟ هل من مسغفر فأغفر له ؟ يا طالب الخير اقبل ويا طالب الشر اقصر . فلا يزال ينادى بهذا حتّى طلع الفجر ، فإذا طلع الفجر عاد إلى السماء .
عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص116 .
2 . چنين روايتى در كتاب « كافى » نيست . « عيون اخبار الرضا عليهالسلام » نخستين مصدر آن است :
الدقاق والسنانى والمكتب جميعا عن الأسدي عن سهل عن عبد العظيم الحسني عن إبراهيم بن أبي محمود قال قال الرضا عليهالسلام : « المؤمن الذي اذا أحسن استبشر وإذا أساء استغفر والمسلم الذي يسلم المسلمون من لسانه ويده وليس منّا من لم يأمن جاره بوائقه » .
عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص24 ؛ بحار الأنوار ج68 ص259 ؛ وسائل الشيعة ج12 ص127 .
(153)
راقم حروف ـ عفى عنه ـ گويد : سزاوار است از براى مؤمنين و خاصه زوّار قبر حضرت عبدالعظيم كه اين چهل حديث شريف را حفظ نمايند و به مضامين آن عمل نمايند كه خير دنيا و آخرت در آن هست و به ثواب جزيل مقام فقاهت در آخرت ـ انشاء اللّه تعالى ـ برسند .
(154)
(155)
تذكره ششم
در بيان احاديثى كه حضرت عبدالعظيم بدون واسطه يا با واسطه از ائمه طاهرين يا اصحاب ايشان نقل فرمودهاند و آن بسيار است .
و نقل شده است كه مرحوم صدوق رحمهالله كتابى در اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم تاليف فرموده و لكن آن كتاب را نيافتهايم و چون كه در اخبار و احاديث ـ به طريق سنى و شيعه ـ رسيده است در فضيلت نقل چهل حديث و از طريق عامه است كه قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم :« من قرأ على امتي اربعين حديثاً كنت له شفيعاً يوم القيامة » . و در كتب خاصه مرويست : « من حفظ اربعين حديثاً من السنة كنت له شفيعاً يوم القيامة » . و در جلد اول بحار تعداد چهل چيز فرموده از اصول و فروع در حديث ديگر وارد شده : « من حفظ اربعين حديثاً بعثه اللّه عالماً فقيهاً » ، يعنى كسى كه چهل حديث حفظ كند خداوند روز قيامت او را عالم فقيه محشور فرمايد ، فلذا اين عبد عاصى عازم شدم چهل حديث از اخبار مرويه حضرت عبدالعظيم از ائمه هدى عليهمالسلام به مناسبت اين مختصر نقل بنمايم و به فارسى ترجمه شود كه براى عموم ان شاء اللّه تعالى نافع باشد .
حديث اول : در كتاب « دعوات » مرحوم سيد ابن طاوس مسطور است كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در شهر رى نقل فرموده است كه حضرت امام محمّد نقى
(156)
در شبى كه هلال ماه مبارك رمضان ديد ، بعد از فراغت از نماز مغرب قصد روزه داشتن فرمودند و دستها بلند نمود و اين دعاى مبارك را خواند : اللّهمّ مالك التدبير الى آخره(1) . چون دعا مفصل بود اين مختصر گنجايش نقل آن نداشت .
حديث دوم : در كتاب مذكور منقول است كه حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فرمود كه : حضرت امام على النقى عليهالسلام نقل فرمود از اميرالمؤمنين عليهالسلام كه فرمود : چون خداوند با حضرت موسى بن عمران تكلم مىفرمود عرض كرد : اله من ! چه چيز است جزاء كسى كه كافرى را به اسلام دعوت نمايد ؟
1 . بإسنادنا إلى أبي المفضّل محمّد بن عبداللّه الشيباني ، فيما رواه بإسناده إلى عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني رحمهالله بالري ، قال : صلّى أبو جعفر محمّد بن علي الرضا عليهالسلام صلاة المغرب في ليلة رآى فيها هلال شهر رمضان ، فلمّا فرغ من الصلاة و نوى الصيام رفع يديه فقال :
«اللهمّ يا من يملك التدبير وهو على كلّ شيء قدير ، يا من يعلم خائنة الأعين وما تخفي الصدور و تجنّ الضمير وهو اللطيف الخبير .
اللهمّ اجعلنا ممّن نوى فعمل ، ولا تجعلنا ممّن شقي فكسل ، ولا ممّن هو على غير عمل يتّكل .
اللهمّ صحّح أبداننا من العلل ، وأعنّا على ما افترضت علينا من العمل ، حتّى ينقضي عنّا شهرك هذا و قد أدّينا مفروضك فيه علينا .
اللهمّ أعنّا على صيامه ، ووفّقنا لقيامه ، ونشّطنا فيه للصلاة ، ولا تحجبنا من القراءة ، وسهّل لنا فيه إيتاء الزكاة .
اللهمّ لا تسلّط علينا وصباً ولا تعباً ، ولا سقماً ولا عطباً .
اللهمّ ارزقنا الإفطار من رزقك الحلال .
اللهمّ سهِّلْ لنا فيه ما قسمته من رزقك ، ويسّر ما قدّرته من أمرك ، واجعله حلالاً طيّباً نقيّاً من الآثام ، خالصاً من الآصار والأجرام .
اللهمّ لا تطعمنا إلاّ طيّباً غير خبيث ولا حرام ، واجعل رزقنا لنا حلالاً لا يشوبه دنس ولا أسقام ، يا من علمه بالسرّ كعلمه بالأعلان ، يا من متفضّلاً على عباده بالإحسان ، يا من هو على كلّ شيء قدير ، وبكلّ شيء عليم خبير ، ألهمنا ذكرك ، وجنّبنا عسرك ، وأنلنا يسرك ، واهدنا للرشاد ، ووفّقنا للسداد ، واعصمنا من البلايا ، وصُنّا من الأوزار والخطايا ، يا من لا يغفر عظيم الذنوب غيره ، ولا يكشف السوء إلاّ هو ، يا أحم الراحمين وأكرم الأكرمين ، صلّ على محمّد وأهل بيته الطيّبين ، واجعل صيامنا مقبولاً ، وبالبرّ والتقوى موصولاً ، وكذلك فاجعل سعينا مشكوراً ، وقيامنا مبروراً ، وقرآننا مرفوعاً ، ودعائنا مسموعاً ، واهدنا للحسنى ، وجنّبنا العسرى ، ويسّرنا لليسرى ، واعل لنا الدرجات ، ضاعف لنا الحسنات ، واقبل منّا الصوم والصلاة ، واسمع منّا الدعوات ، واغفر لنا الخطيئات ، وتجاوز عنّا السيّئات ، واجعلنا من العاملين الفائزين ، ولا تجعلنا من المغضوب عليهم ولا الضالّين ، حتآى ينقضي شهر رمضان عنّا وقد قبلت فيه صيامنا وقيامنا وزكّيت فيه أعمالنا ، وغفرت فيه ذنوبنا ، وأجزلت فيه من كلّ خير نصيبنا ، فإنّك الإلآه المجيب والربّ القريب ، وأنت بكلّ شيء محيط» .
الاقبال ص22 .
(157)
فرمود : اى موسى ! از براى دعوت كننده اذن شفاعت مىدهم روز قيامت از براى هركس بخواهد(1) .
حديث سوّم : در جلد اوّل « بحار الانوار » از حضرت عبدالعظيم حسنى روايت شده كه حضرت امام محمّد نقى از پدران بزرگواراش از اميرالمؤمنين روايت كرده كه آن جناب فرمود : حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : ما معاشر انبياء مأمور شديم با مردم به قدر عقلهاى ايشان تكلّم نماييم .
باز فرمودند كه پيغمبر فرمود : پروردگار من مرا امر كرده است به مدارات با مردم ، چنانچه امر فرموده به برپا داشتن احكام واجب(2) .
حديث چهارم : در كتاب « عيون » از حضرت عبدالعظيم نقل فرموده كه من شنيدم از حضرت امام على النقى كه مىفرمود : اهل قم و اهل آبه آمرزيده شدهاند بواسطه زيارت ايشان جدّم على بن موسى الرضا را به طوس . آگاه باشيد ! كسى كه او را زيارت كند و به وى در راه زيارت آن جناب قطره از باران برسد ، حرام مىكند خداوند بدن او را بر آتش جهنّم(3) .
1 . ... قال : الهى فما جزاء من دعا نفساً كافراً إلى الإسلام ؟ قال : «يا موسى آذن له في الشفاعة يوم القيامة لمن يريد» .
القصص للجزائري ص301 .
2 . أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضّل قال : حدّثنا أبو صالح محمّد بن صالح بن فيض العجلي الساوي قال : حدّثني ابي قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : حدّثنا محمّد بن علي الرضا عن آبائه عليهمالسلام ، عن محمّد بن علي أبي جعفر ، عن أبيه ، عن جدّه ، عن أبيه علي بن أبي طالب عليهمالسلام قال : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم إنّا اُمرنا معاشر الأنبياء أن نكلّم الناس بقدر عقولهم .
قال : وقال النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم : أمرني ربّي بمداراة الناس ، كما أمرني بإقامة الفرائض .
الأمالي للطوسي ج2 ص81 .
3 . حدّثنا محمّد بن أحمد السناني رضىاللهعنه قال : حدّثنا أبو الحسين محمّد بن جعفر الأسدي قال : حدّثني سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت علي بن محمّد العسكري عليهالسلام يقول : أهل قم واهل آبة مغفور لهم لزيارتهم لجدّي علي بن موسى الرضا عليهالسلام بطوس ، ألا ومن زاره فأصابه في طريقه قطرة من السماء حرّم اللّه جسده على النار .
عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص291 .
(158)
آبه را بعضى به واو و آوه گفتهاند و آن از قريههاى ساوه مىباشد و غالباً شيعه در آن ساكن بودهاند .
حديث پنجم : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمودند : من شنيدم از حضرت امام محمّد تقى كه مىفرمودند : زيارت نمىكند پدرم را احدى پس به او اذيتى از باران يا سرما و گرما برسد مگر آنكه خداوند جسد او را بر آتش حرام مىكند(1) .
حديث ششم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم نقل فرموده كه عرض كردم خدمت امام محمّد تقى : به تحقيق متحيّر هستم بين زيارت قبر جناب سيّدالشهداء و زيارت قبر پدرت به طوس ، پس چه مىبينى ؟
فرمود : بايست در اين مكان ، آنگاه داخل خانه شد و بيرون آمد و اشكهايش بر صورت مباركش جارى بود و فرمود : زوّار قبر ابى عبداللّه بسيارند و زوّار پدرم به طوس كم است(2) .
راقم حروف گويد : افضليّت از اين حديث شريف معلوم نمىشود .
حديث هفتم : در كتاب كافى از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل فرموده از حضرت جواد شنيدم كه فرمود : ضامن شدهام بهشت را از براى كسى كه پدرم را زيارت
1 . حدّثنا الشيخ الجليل أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّي رضىاللهعنه قال : حدّثنا علي بن أحمد بن موسى الدقّاق رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا أبو سعيد سهل بن زياد الآدمي الرازي قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت محمّد بن علي الرضا عليهالسلام يقول : ما زار أبي عليهالسلام أحد فأصابه أذىً من مطر أو برد أو حرٍّ إلاّ حرّم اللّه جسده على النّار » . الامالي للصدوق ص752 .
2 . عن عبدالعظيم بن عبداللّه قال : قلت لأبي جعفر عليهالسلام : قد حيّرت بين زيارة قبر أبي عبداللّه عليهالسلام وبين زيارة قبر أبيك عليهالسلام بطوس ، فما ترى ؟
فقال لي : مكانك ، ثمّ دخل وخرج ودموعه تسيل على خدّيه ، فقال : زوّار قبر أبي عبداللّه عليهالسلام كثيرون وزوّار قبر أبي عليهالسلام بطوس قليلون .
عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص287 .
(159)
كند و عارف به حق او باشد(1) .
راقم حروف گويد : مراد از معرفت ، اذعان و اعتقاد به ولايت و امامت آن حضرت است .
حديث هشتم : در جلد اوّل « بحار » منقول است كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام حسنى رازى از ابى جعفر ثانى كه امام محمّد تقى عليهالسلام است و آن حضرت از پدرانش از على عليهالسلام اميرالمؤمنين كه فرمودند : من چهار چيز گفتهام و خداوند در كتاب خود تصديق من فرموده :
گفتهام : « المرء مخبوء تحت لسانه » . يعنى مرد پنهان است زير زبانش ، چون تكلّم كرد ظاهر مىشود آنچه در اوست ، و خداوند فرمود : « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ »(2) . يعنى مىشناسى ايشان را به قول و گفتار غير صوابشان .
ومن گفتهام : « من جهل شيئاً عاداه » . يعنى كسى كه به چيزى جاهل باشد آن مجهول را دشمن مىدارد ، و خداوند فرمود در مذمّت كفّار كه تكذيب نمودند چيزى را كه علمشان احاطه به آن ندارد .
ومن گفتهام : قيمت هر مردى آن چيزى است كه او را تحسين نموده و نيكو دانسته ، و خدا در قصه طالوت فرموده : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ »(3) ؛ يعنى خداوند او را برانگيخت و او را وسعت علم داد .
ومن گفتهام : كشتن و خون ريختن كم مىكند كشتن را ، خداوند فرمود : در
1 . حدّثنا محمّد بن علي ماجيلويه رضىاللهعنه قال : حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم ، عن ابيه ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني ، عن أبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليهالسلام قال : أضمن لمن زار أبي عليهالسلام بطوس عارفاً بحقّه الجنّه على اللّه تعالى .
الكافي ج3 ص142 ؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص186 .
2 . محمّد صلىاللهعليهوآله /30 .
3 . بقره/247 .
(160)
قصاص حيات و زندگانى است(1) .
حديث نهم : در « عيون » است حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمود : سؤال نمودم از امام محمّد تقى عليهالسلام از آيه « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى »(2) فرمود : خداوند فرموده است : دور نمايد تو را از خير دنيا و دور نمايد تو را از خير آخرت(3) .
حديث دهم : مرحوم صدوق در كتاب « معانى الاخبار » از حضرت عبدالعظيم على بن عبداللّه الحسنى روايت كرده است كه گفت : از حضرت امام على النقى عليهالسلام شنيدم كه فرمود : رجيم لقب شيطان به معنى مرجوم و رانده شده است از مواضع خير ، و هيچ مؤمنى شيطان را ياد نمىكند مگر آنكه لعن مىنمايد او را ، و به درستى كه در علم سابق خداوند گذشته است چون امام منتظر و قائم بالحق ظاهر شود هيچ مؤمنى نمىباشد مگر آنكه در آن زمان او را مىراند به سنگ و او را دور مىسازد(4) .
1 . أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضّل قال : حدّثنا أبو أحمد عبيداللّه بن الحسين بن إبراهيم العلوي ، قال : حدّثني أبي ، قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني الرازي في منزله بالري ، عن أبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليهالسلام عن آبائه عليهمالسلام عن علي بن الحسين ، عن أبيه ، عن جدّه علي بن أبي طالب عليهالسلام قال : قلت : أربعاً أنزل اللّه تعالى تصديقي بها في كتابه :
قلت : المرء مخبوء تحت لسانه فإذا تكلّم ظهر ، فأنزل اللّه تعالى : « بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأتِهِمْ تَأوِيلُهُ» .
قلت : قدر ـ أو قال : قيمة ـ كلّ امرء ما يحسن ، فأنزل اللّه في قصّة طالوت : « إنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي العِلْمِ وَالْجِسْمِ».
قلت : القتل يقلّ القتل ، فأنزل اللّه « ولَكُمْ فِي القِصَاصِ حَيَاةٌ يَا اُوْلِي الأَلْبَابِ».
الأمالي للطوسي ص494 .
2 . قيامت/34 و35 .
3 . عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سألت محمّد بن علي الرضا عليهالسلام عن قوله عزّوجلّ : « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى».
قال : يقول اللّه عزّوجلّ : بعداً لك من خير الدنيا بعداً وبعداً لك من خير الآخرة .
بحار الأنوار ج90 ص142 .
4 . حدّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت أبا الحسن علي بن محمّد العسكري عليهماالسلام يقول : معنى الرجيم أنّه مرجوم باللعن ، مطرود من مواضع الخير ، لا يذكره مؤمن إلاّ لعنه ، وأنّ في علم اللّه السابق أنّه إذا خرج القائم عليهالسلام لا يبقى مؤمن في زمانه إلاّ رجمه بالحجارة كما كان قبل ذلك مرجوماً باللعن .
معاني الاخبار ص139 .
(161)
حديث يازدهم : در كتاب « عيون اخبار الرضا » از صدوق روايت شده از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه فرمود : امام على النقى از پدر بزرگوارش حضرت جواد و آن جناب از حضرت رضا و آن جناب از موسى بن جعفر و آن جناب از پدر بزرگوارش عليهمالسلام روايت كرده كه فرمودند : كراهت دارد از براى مرد اينكه در شب اول ماه و در وسط ماه و آخر آن مجامعت كند و اگر چنين كند و نطفه منعقد شود ديوانه خواهد شد ، آيا نمىبينى كه ديوانه در اول و آخر ماه بيشتر مصروع مىشود .
و فرمودند : هركس زن گيرد و قمر در عقرب باشد نيكى نمىبيند .
و فرمود كه آن جناب فرمود : كسى كه در محاق ماه تزويج نمايد از سقط ولد سالم نيست(1) .
مترجم گويد : اين روايت از جهت اطلاق كراهت مجامعت در شب اول ماه مقيّد است به بعضى اخبار كه در شب اول ماه رمضان كراهت ندارد بلكه مستحب است .
حديث دوازدهم : در كتاب « تحفة الزائر » منقول است به سند معتبر از
1 . حدّثنا سهل بن زياد الآدمي ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : حدّثني علي بن محمّد العسكري ، عن أبيه محمّد بن علي ، عن أبيه الرضا علي بن موسى ، عن أبيه موسى ، عن أبيه جعفر ، عن أبيه عليهمالسلام قال: يكره للرجل أن يجامع في أوّل ليلة من الشهر وفي وسطه وفي آخره ؛ فإنّه من فعل ذلك خرج الولد مجنوناً ، ألاترى أنّ المجنون أكثر ما يصرع في أوّل الشهر ووسطه وآخره .
وقال عليهالسلام : من تزوّج والقمر في العقرب لم ير الحسنى .
وقال عليهالسلام : من تزوّج في محاق الشهر فليسلم لسقط الولد .
علل الشرايع ج2 ص514 ، عيون ج2 ص260 .
(162)
حضرت امام زاده عبدالعظيم عليهالسلام كه حضرت امام محمّد تقى عليهالسلام فرمود كه : هركه زيارت كند حضرت امام حسين عليهالسلام را در شب بيست و سوّم ماه رمضان و آن شبى است كه اميد شب قدر در آن است و در آن شب هر امر محكمى جدا و مقدّر مىشود ، مصافحه كنند با او روح صد و بيست و چهار هزار پيغمبر كه رخصت طلبند از خدا در زيارت آن حضرت در اين شب .
حديث سيزدهم : از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى مرويست كه گفت : من خدمت حضرت جواد عرض كردم : من اميدوارم قائم از اهل بيت محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم آن كسى كه زمين را پر از قسط و عدل مىكند چنانكه پر از ظلم و جور شده باشد شما ، باشيد .
پس آن جناب فرمود : اى اباالقاسم ! نيست از ما ائمه كسى مگر آنكه قائم و ايستاده به امر خداست و هدايت كننده به سوى دين خدا وليكن قائمى كه خداوند ظاهر مىسازد در زمين و غلبه بر كفر و انكار مىدهد و از وى زمين را پر از عدل و داد مىكند آن كسى است كه ولادت او بر مردمان مخفى است و شخص او غائب و پنهان مىشود ، و حرام است بر مردم نام او را ببرند ، و آن بزرگوار به نام و كنيه پيغمبر است ، و آن جناب كسى است كه زمين از براى او پيچيده مىشود ، و هر صعبى براى او ذليل مىگردد ، و جمع مىشوند به سوى او از اصحابش به شماره اهل بدر كه سيصد و سيزده مردند از اقاصى زمين ، و اين قول خداوند است : « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍقَدِيرٌ »(1) يعنى هر كجا باشيد خداوند شما را جمع مىكند و بر هر چيز قدرت دارد ، چون اين عدد از اهل اخلاص جمع شدند امرش ظاهر مىشود پس اگر
1 . بقره/148 .
(163)
كامل شود از براى او عقد كه آن ده هزار نفرند بيرون مىآيد به امر خدا ، پس هميشه دشمنان خدا را مىكشد تا خدا راضى شود .
حضرت عبدالعظيم گفت : عرض كردم : اى سيّد من ! از كجا مىداند كه خدا راضى شده است ؟
فرمود : در دلش القاء رحمت مىشود و دست از قتل برمىدارد و داخل مدينه طيّبه مىشود لات و عزّى كه آن دو نفر باشند بيرون مىآورد ومىسوزاند(1) .
حديث چهاردهم : در كتاب « اكمال » از صدوق از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : خدمت حضرت جواد مشرف شدم و مىخواستم سؤال كنم : آيا قائم كه مهدى موعود است اوست يا غير او ؟
پس آن بزرگوار ابتداء فرمود و گفت : اى ابوالقاسم ! به درستى كه قائم ما آن مهديست كه انتظار در زمان غيبت او واجب است ، و وقتى كه ظاهر مىشود مطاع است ، و سوم از فرزندان من است ، به حق آن كسى كه محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم را به
1 . عن عبدالعظيم الحسني رضىاللهعنه قال : قلت لمحمّد بن علي بن موسى عليهمالسلام : يا مولاي ! إنّي لأرجو أن تكون القائم من أهل بيت محمّد الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً .
فقال عليهالسلام : ما منّا إلاّ قائم بأمر اللّه ، وهاد إلى دين اللّه ، ولكن القائم الذي يطهّر اللّه به الأرض من أهل الكفر والجحود ويملأ الأرض قسطاً وعدلاً هو الذي يخفى على الناس ولادته ، ويغيب عنهم شخصه ، ويحرم عليهم تسميته ، وهو سميُّ رسول اللّه وكنيّه ، وهو الذي تطوى له الأرض ويذلّ له كلّ صعب ، يجتمع إليه من أصحابه عدّة أهل بدر : ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً من أقاصي الأرض وذلك قول اللّه : « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» فإذا اجتمعت له هذه العدّة من أهل الإخلاص أظهر اللّه أمره ، فإذا كمل له العقد وهو : عشرة آلاف رجل خرج بإذن اللّه ، فلا يزال يقتل أعداء اللّه حتّى يرضى عزّوجلّ .
قال عبدالعظيم : فقلت له : يا سيّدي ! فكيف يعلم أنّ اللّه قد رضي ؟
قال : يلقى في قلبه الرحمة ، فإذا دخل المدينة أخرج اللات والعزّى فأحرقهما .
كمال الدين ج1 ص36 ؛ احتجاج ج2 ص249 .
(164)
نبوّت فرستاده و مخصوص كرد ما را به امامت اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز خداوند طولانى مىكند اين روز را تا آنكه بيرون آيد آن بزرگوار و پر كند زمين را از عدل و داد چنانچه پر شده باشد از ظلم و جور ، و خداوند تبارك و تعالى هرآينه اصلاح مىكند امر او را در يك شب چنانچه اصلاح نمود امر كليم خود موسى را از وقتى كه رفت آتش براى عيالش بياورد پس مراجعت كرد در حالتى كه پيغمبر خدا بود .
بعد از آن فرمود : افضل اعمال شيعه ما انتظار فرج است(1) .
حديث پانزدهم : در كتاب « عيون » از حضرت عبدالعظيم منقول است كه فرمود : خدمت حضرت جواد ابى جعفر عليهالسلام عرض كردم : خبر دهيد مرا از حديثى كه از پدران بزرگوارت رسيده است .
فرمود مرا خبر داد پدرم از جدّم از پدرانش كه حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام فرمود : مردم مادامى كه بين ايشان تفاوتست در خيرند وقتى كه مساوى مىشوند به هلاكت مىافتند . پس تفاوت بين بندگان در هر جهتى خير و مصلحت ايشان است .
عرض كردم : زياده فرماييد .
1 . حدّثنا علي بن أحمد بن موسى الدقّاق رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثنا ابو تراب عبداللّه بن موسى الروياني قال : حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهمالسلام [ الحسني ] قال : دخلت على سيّدي محمّد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهمالسلام وأنا اُريد أن أسأله عن القائم أهو المهدي أو غيره ، فابتدأني فقال لي : يا أبا القاسم ! إنّ القائم منّا هو المهدي الذي يجب أن ينتظر في غيبته ، ويطاع في ظهوره ، وهو الثالث من ولدي ، والذي بعث محمّداً صلىاللهعليهوآلهوسلم بالنبوّة وخصّنا بالإمامة إنّه لو لم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيه فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما مُلئت جوراً وظلماً ، وإنّ اللّه تبارك وتعالى ليصلح له أمره في ليلة كما أصلح أمر كليمه موسى عليهالسلام إذ ذهب ليقتبس لأهله ناراً فرجع وهو رسول نبي .
ثمّ قال عليهالسلام : أفضل أعمال شيعتنا انتظار الفرج .
كفاية الأثر ص280 ؛ بحار الأنوار ج51 ص156 .
(165)
فرمود : پدرم مرا خبر داد از پدرانش از اميرالمؤمنين كه فرمود : اگر طلب كشف مىكردند هرآينه آنچه مكشوف مىشد نمىتوانستند پنهان نمايند .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم خبر داده از جدّم از پدرانش كه فرمود اميرالمؤمنين : اگر نمىتوانيد وسعت بدهيد مردم را به اموال خود پس وسعت دهيد به طلاقت وجه و نيكى ملاقات ايشان .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرموده : نشستن با اشرار مورث سوء ظن به اخيار و نيكان مىشود .
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرالمؤمنين كه فرمود : بد توشهايست از براى معاد قيامت ظلم و عدوان نمودن بر بندگان خدا .
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم نقل نمود از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرمود : قيمت هر مردى آن چيزى است كه او را نيك مىشمارد ، يا آنكه به قدر احسان اوست .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم خبر داد از جدم از پدرانش كه فرمود اميرالمؤمنين : مرد پنهان است زير زبانش .
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم از جدم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام خبر داد كه تدبير پيش از عمل ، تو را از ندامت ايمن مىكند .
(166)
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام خبر داد كه فرمود : كسى كه به زمان اطمينان پيدا كند مصروع مىشود .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم خبر داد از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام كه فرمود : هلاك مىشود كسى كه براى خود مستغنى شود .
عرض كردم زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين نقل نمود كه : كمى عيال يكى از دو يسار است .
عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه .
فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل فرمود : كسى كه به صفت عجب متّصف باشد هلاك مىشود .
عرض كردم : زياده فرماييد .
فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل فرمود كسى كه يقين كند به آنچه عوض داده مىشود به انفاق كننده ، امساك در عطا نمىكند .
عرض كردم : زياده فرما يابن رسول اللّه .
فرمود : كسى كه راضى شد به عافيت مادون خود ، يعنى كسانى كه زيردست او و پستتر از او هستند از فوق خود سالم مىماند . خلاصه معنى آنكه كسى كه سلامتى زيردست خود را خواست ازبالادست خود سالم مىماند .
پس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام عرض كرد : بس است مرا ، و حديث شريف تمام شد(1) .
(167)
1 . حدّثنا علي بن أحمد بن عمران الدقّاق قال : حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثني أبو تراب عبيداللّه بن موسى الروياني ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : قلت لأبي جعفر محمّد بن علي الرضا عليهماالسلام : يابن رسول اللّه ! حدّثني بحديث عن آبائك عليهمالسلام .
فقال : حدّثني ابي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا فإذا استووا هلكوا .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : لو تكاشفتم ما تدافنتم .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء فإنّي سمعت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يقول : إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بأخلاقكم .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من عتب على الزمان طالت معتبته .
فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : مجالسة الأشرار تورث سوء الظنّ بالأخيار .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : بئس الزاد إلى المعاد العدوان على العباد .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : قيمة كلّ امرئ ما يحسنه .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : المرء مخبوء تحت لسانه .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدآي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : ما هلك امرء عرف قدره .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
قال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من وثق بالزمان صُرع .
قال فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
حدّثني أبي ، عن جدّي ، عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : خاطر بنفسه من استغنى برأيه .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : قلّة العيال أحد اليسارين .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من دخله العجب هلك .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من أيقن بالخلف جاد بالعطيّة .
قال : فقلت له : زدني يابن رسول اللّه .
فقال : حدّثني أبي عن جدّي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : من رضي بالعافية ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه .
قال : فقلت له : حسبي .
عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص58 ؛ الأمالي للصدوق رحمهالله ص531 .
(168)
حديث شانزدهم : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام روايت كرده كه حضرت ابى جعفر امام محمّد تقى فرمود : از پدرم حضرت رضا شنيدم او فرمود : از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه فرمود : عمرو بن عبيد داخل شد بر پدرم حضرت صادق عليهالسلام ، فرمود : چون سلام كرد و نشست آيه « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ »(1) را قرائت نمود پس ساكت شد .
حضرت فرمود : چه چيز تو را ساكت نمود ؟
عرض كرد : دوست دارم بشناسم كبائر را از كتاب خدا .
فرمود : بلى اى عمرو ! بزرگترين كبيرهها يكى اول شك آوردن است به خدا ، خداوند مىفرمايد : « إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ »(2) و فرمود : « مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ ومَأْوَاهُ النَّار »(3) .
دوّم : يأس و نااميدى از رحمت خدا ، خداوند فرموده : « لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ »(4) .
سوم : ايمنى از مكر خداست چراكه خدا مىفرمايد : « فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ »(5) .
1 . شورى/37 .
2 . نساء/48 و 116 .
3 . نساء/48 و 116 .
4 . يوسف/87 .
5 . اعراف/99 .
(169)
چهارم : عاق والدين چراكه خدا فرموده است عاق پدر و مادر را ، جبار شقى .
پنجم : قتل نفس است كه خداوند حرام كرده و فرموده : « فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا »(1) .
ششم : قذف محصنه يعنى زن عفيفه را نسبت زنا دادن ، خدا فرموده : « لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ »(2) .
هفتم : خوردن مال يتيم است و خورنده را خدا در قرآن فرموده : « إِنَّ الذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَال اليَتَامى ظُلْمَاً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً »(3) .
هشتم : فرار از جهاد است كه خدا مىفرمايد : « وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ »(4) .
نهم : خوردن رباست چراكه خدا مىفرمايد : « الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ »(5) .
دهم : سحر است زيرا خدا مىفرمايد : « وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ »(6) .
يازدهم : زنا است ، خدا مىفرمايد :« وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً »(7) .
1 . نساء/93 .
2 . نور/23 .
3 . نساء/10 .
4 . أنفال/16 .
5 . بقره/275 .
6 . بقره/102 .
(170)
دوازدهم : قسم دروغ است ، خدا مىفرمايد : « إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ »(1) .
سيزدهم : كينه داشتن است ، خدا مىفرمايد : « وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ »(2) .
چهاردهم : منع زكات است ، خدا مىفرمايد : « فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ »(3) .
پانزدهم و شانزدهم : شهادت ناحق و كتمان شهادت حق ، خداوند مىفرمايد : « وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ »(4) . « وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ »(5) .
هفدهم : خوردن شراب است ، چراكه خدا مىفرمايد : « الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ »(6) الى آخر .
هيجدهم : ترك صلاة عمداً ، پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : كسى كه ترك كند نماز را از ذمّه خدا و رسول خدا بيرون رفته است .
نوزدهم و بيستم : شكستن عهد و قطع رحم است چراكه خدا مىفرمايد : « لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ »(7) .
پس عمرو بن عبيد بيرون رفت و گريه مىكرد و مىگفت : هركس براى خود چيزى گويد و با شما خانواده در فضل و علم منازعه كند هرآينه هلاك شده
1 . فرقان/68 ـ 69 .
2 . آل عمران/77 .
3 . آل عمران/161 .
4 . توبه/35 .
5 . بقره/283 .
6 . فرقان/72 .
7 . بقره/219 .
8 . رعد/25 .
(171)
است(1) .
حديث هفدهم : در كتاب « كافى » به حذف سند نقل شده از حضرت عبدالعظيم كه فرمود : امام جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن
1 . عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني قال : حدّثني أبو جعفر صلوات اللّه عليه قال : سمعت أبي يقول : سمعت أبي موسى بن جعفر عليهالسلام يقول : دخل عمرو بن عبيد على أبي عبد اللّه عليهالسلام ، فلمّا سلّم وجلس تلا هذه الآية : « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإثْمِ وَالْفَوَاحِشَ»ثمّ أمسك .
فقال له أبو عبد اللّه عليهالسلام ما أسكتك ؟
قال : اُحبّ أن أعرف الكبائر من كتاب اللّه عزّ وجلّ .
فقال : نعم يا عمرو ! أكبر الكبائر الإشتراك باللّه ، يقول اللّه : «مَن يُشْرِكْ باللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ» .
وبعده الأياس من روح اللّه ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «إنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ» .
ثمّ الأمن لمكر اللّه ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ» .
ومنها عقوق الوالدين ؛ لأنّ اللّه سبحانه جعل العاق جبّارا شقيّا .
وقتل النفس التي حرّم اللّه إلاّ بالحقّ ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدا فِيهَا ...» إلى آخر الآية .
وقذف المحصنة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ» .
وأكل مال اليتيم ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «إنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرا» .
والفرار من الزحف ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إلاَّ مُتَحَرِّفا لِقِتَالٍ أوْ مُتَحَيِّزا إلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ» .
وأكل الربا ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ المَسِّ» .
والسحر ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَالَهُ فِي الاْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ» .
والزنا ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاما * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانا» .
واليمن الغموس الفاجرة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «إنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنا قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ» .
والغلول ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» . ومنع الزكاة المفروضة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ» .
وشهادة الزور وكتمان الشهادة ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «وَمَن يَكْتُمْهَا فَإنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» .
وشرب الخمر ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ نهى عنها كما نهى عن عبادة الأوثان .
وترك الصلاة متعمّدا أو شيئا ممّا فرض اللّه ؛ لأنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال : من ترك الصلاة متعمّدا فقد برء من ذمّة اللّه وذمّة رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم .
ونقض العهد وقطيعة الرحم ؛ لأنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» .
قال : فخرج عمرو وله صراخ من بكائه وهو يقول : هلك من قال برأيه ونازعكم في الفضل والعلم .
الكافي ج2 ص285 ؛ عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص257 ؛ علل الشرائع ج2 ص391 .
(172)
جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از جدّش عليهمالسلام روايت كرده كه سلمان ، ابوذر را در منزل خودش دعوت نمود ، پس سلمان دو قرص نان از براى او آورد ، ابوذر قرص نان را گرفت و برگردانيد كه نگاه به پشت و روى آن مىنمود .
سلمان فرمود : اى اباذر ! از براى چه مىگردانى دو قرص را ، قسم به خداوند كه در اين نان آبى كه در زير عرش است كار كرده است و ملائكه چند مأمور شدند تا آن آب را به توسط باد در ابر قرار دهند پس به واسطه ابر به زمين باريد و در آن رعد و برق و ملائكه كار نمودند و در محل وى هر قطره آن را گذاردند و زمين و آهن و حيوانات و آتش و چوب و تر و خشك و نمك در آنها كار كردند كه نمىتوان احصاى اكثر نمود ، پس چگونه مىتوانى شكر آن را نمود ؟
پس ابوذر گفت : به سوى خدا توبه مىكنم و استغفار مىكنم از آنچه ظاهر كردم و معذرت مىخواهم از آنچه كراهت داشتى .
و ايضاً روايت كرده است : سلمان روزى دعوت نمود ابوذر را ، پس از انبان نان خشكى بيرون آورد و به آب ركوهاش تر كرد .
پس ابوذر گفت : چه قدر خوب بود اگر نمك بود .
پس سلمان برخاست ركوهاش را گرو گذارد و قدرى نمك گرفت و آورد پس ابوذر نان را مىخورد و بر آن نمك مىريخت و حمد مىكرد خدا را به واسطه قناعتى كه از خوردن نان و نمك اظهار نمود .
سلمان فرمود : اگر قناعت مىبود هرآينه ركوه گرو نمىرفت(1) .
1 . حدّثنا علي بن أحمد بن عمران الدقّاق رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي قال : حدّثنا أبو تراب محمّد بن عبد اللّه ابن موسى الروياني قال : حدّثنا عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن الإمام محمّد بن علي ، عن أبيه الرضا علي بن موسى ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه الصادق جعفر بن محمّد ، عن أبيه عن جدّه عليهماالسلام قال : دعا سلمان أبا ذر رحمة اللّه عليهما إلى منزله فقدّم إليه رغيفين ، فأخذ أبو ذر الرغيفين فقلّبهما .
فقال سلمان : يا أبا ذر ! لأيّ شيء تقلّب هذين الرغيفين ؟
قال : خفت أن لا يكونا نضيجين .
فغضب سلمان من ذلك غضبا شديدا ثمّ قال : ما أجرأك حيث تقلّب هذين الرغيفين ، فو اللّه لقد عمل في هذا الخبز الماء الذي تحت العرش وعملت الملائكة حتّى ألقوه إلى الريح ، وعملت فيه الريح حتّى ألقته إلى السحاب ، وعمل فيه السحاب حتّى أمطره إلى الأرض ، وعمل فيه الرعد والبرق والملائكة حتّى وضعوه مواضعه ، وعملت فيه الأرض والخشب والحديد والبهايم والنار والحطب والملح وما لا اُحصيه أكثر فكيف لك أن تقوم بهذا الشكر ؟
فقال أبو ذر : إلى اللّه أتوب وأستغفر إليه ممّا أحدثت ، وإليك أعتذر ممّا كرهت .
قال : ودعا سلمان أبا ذر رحمهماالله ذات يوم إلى ضيافة فقدّم إليه جرابة كسرة يابسة وبلّها ركوته .
فقال أبو ذر : ما أطيب هذا الخبز لو كان معه ملح .
فقام سلمان وخرج ورهن ركوته بملح وحمله إليه .
فجعل أبو ذر يأكل ذلك الخبز ويذر عليه ذلك الملح ويقول : الحمد للّه الذي رزقنا هذا القناعة .
فقال سلمان : لو كانت قناعة لم تكن ركوتي مرهونة .
عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص52 ؛ بحار الأنوار ج2 ص52 .
(173)
حديث هيجدهم : در كتاب « كافى » نقل نموده حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمود : رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بر سه قسم مىنشست :
قسم اوّل : ساقين مبارك را بلند مىكرد و زراع شريف را به دست مىگرفت .
و قسم دوّم : به دو زانو مىنشست .
قسم سوّم : يك پاى مبارك را روى پاى ديگر مىگذارد .
و هرگز ديده نشد كه آن جناب چهار زانو بنشيند(1) .
حديث نوزدهم : در « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل نموده كه فرمود : امام على النقى ابى الحسن الثالث از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا عليهالسلام روايت كرده كه : روزى ابو حنيفه خدمت صادق مشرف بود چون بيرون آمد حضرت موسى بن جعفر را ملاقات نمود ، عرض كرد : اى جوان ! معصيت و
1 . عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني العلوي رفعه قال : كان النبي يجلس ثلاثا ، القُرْفَصا وهو أن يُقيمَ ساقَيهِ ويستقبلهما بيديه ويَشُدَّ يَدَه في ذراعِهِ وكان يَجْثُو على رُكْبَتيه وكان يَثنِى رِجلا واحدة ويَبْسُطُ عليها الأخرى ولم يُرَ صلىاللهعليهوآلهوسلم مُتَرَبِّعا قطُّ .
الكافي ج2 ص661 .
(174)
گناهان از كيست ؟
حضرت فرمود : از سه قسم بيرون نيست :
اول آنكه بگوييم معصيت از خداوند است و حال آنكه از خداوند نيست پس سزاوار نيست كريم عذاب كند بنده خودش را به چيزى كه خودش متصدى آن نشده است .
دوم آنه بگوييم معصيت از خداوند و بنده است پس سزاوار نيست از براى شريك قوى ظلم كند به شريك ضعيف .
قسم سوم آنست كه بگوييم از بنده است و حقيقتاً هم آن معصيت از بنده است اگر خداوند او را عقاب نمود به واسطه گناه اوست و اگر عفوش نمود به كرم وجود اوست(1) .
و اين حديث شريف بهتر بيانيست براى ردّ جبر و تفويض ، فتدبّر واغتنم .
حديث بيستم : در كتاب « كافى » نقل نموده كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمود: حضرت جواد عليهالسلام از آباء مكرّمين خود روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود : با فاطمه زهراء بر سول خدا وارد شديم پس يافتيم جناب ختمى مآب سخت گريه مىكند .
عرض كردم : پدر و مادرم فداى شما باد يا رسول اللّه ! چه چيز شما را بگريه
1 . حدّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبد اللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن الإمام علي بن محمّد ، عن أبيه محمّد بن علي ، عن أبيه الرضا علي بن موسى عليهالسلام قال : خرج أبو حنيفة ذات يوم من عند الصادق عليهالسلام فاستقبله موسى بن جعفر عليهماالسلام فقال له : يا غلام ! ممّن المعصية ؟
قال : لا تخلو من ثلاث : إمّا أن تكون من اللّه عزّ وجلّ ، وليست منه فلا ينبغي للكريم أن يعذّب عبده بما لا يكتسبه ، وإمّا أن تكون من اللّه عزّ وجلّ ومن العبد ، وليس كذلك فلا ينبغي للشريك القوي أن يظلم الشريك الضعيف ، وإمّا أن تكون من العبد وهي منه ، فإن عاقبة اللّه فبذنبه وإن عفا عنه فبكرمه وجوده .
التوحيد ص96 ؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص37 .
(175)
درآورده ؟
فرمود : يا على ! در شبى كه مرا به معراج بردند زنهاى چند از امّت خود را ديدم به عذاب سخت معذّب بودند و الحال تفكر در حال ايشان نمودم و گريستم به واسطه آنچه را كه ديدم از عذاب ايشان .
از آن جمله زنى ديدم گوشت بدن خود مىخورد و آتش از زيرش مشتعل بود .
و ديدم زنى را به زبانش آويخته بود و حميم جهنّم به حلق وى مىريختند .
و زنى را ديدم كه پاهاى او را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر وى مسلّط بودند .
و زنى ديدم كور و كر و لال در تابوت از آتش دماغ سرش از منخر او بيرون آمده و بدن او از جذام و برص قطعه قطعه شده .
و زنى را ديدم به پاهايش آويخته بودند در تنورى از آتش .
و ديدم زنى كه گوشت بدنش را از جلو و عقب به مقراضهاى آتشين جدا مىكردند .
و زنى را ديدم كه صورت و دست او را به آتش مىسوزانيدند و امعاء خودش را مىخورد .
و زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن خر و بر وى هزار قسم عذاب ديده مىشد .
و زنى را ديدم به صورت سگ كه آتش از زيرش وارد مىشد و از دهانش بيرون مىآمد و ملائكه با عمودهاى آتشين بر سر و بدنش مىزدند .
پس فاطمه زهرا عليهاالسلام عرض كرد كرد : اى حبيب من و نور چشم من ! بفرما كه
(176)
اعمال آن زنها در دار دنيا چه بوده است كه مستحق اين عذاب شدند ؟
فرمود : اى دختر من ! امّا زنى كه به موى سرش آويخته بود در دنيا موى سرش را از مردان نمىپوشانيد .
امّا آنكه به زبانش آويخته بود شوهرش را اذيت مىكرد .
امّا آنكه به پستانش آويخته بود شوهرش را از بستر خود منع مىنمود .
امّا آنكه به پاهايش آويخته بود از خانهاش بدون اذن شوهر بيرون آمد .
امّا آنكه گوشت بدنش را مىخورد بدنش را از براى مردم زينت مىنمود .
امّا آنكه دستهايش را به پاهايش بسته بود و مارها و عقربها بر وى مسلّط بودند از نجس شدن جامه و محل وضو و غير آن پرهيز نداشت و غسل جنابت و حيض و نظافت نداشت و به نماز اهانت مىنمود .
امّا آنكه كور و كر و لال بود ، از زنا مىزاييد و گردن شوهر مىگذاشت .
امّا آنكه گوشت بدنش را به مقراض مىچيد خودش را به مردهاى ديگر عرضه مىداشت .
امّا آنكه امعاء و رودههاى خودش مىخورد و صورت و بدنش از آتش مىسوخت ، زنهايى براى مردها به حرام مىبرد .
امّا آنكه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ بود سخنچين و دروغگو بود .
و امّا آنكه به صورت سگ بود و آتش از دبرش خارج مىشد و از دهانش بيرون مىآمد جاريه نوحهگر و مسخره بود و اظهار حسد مىكرد .
پس فرمود : واى بر آن زنى كه به غضب مىآورد شوهرش را و خوشا بهحال آن زنى كه شوهرش از او راضى باشد(1) .
(177)
حديث بيست و يكم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ابن عبداللّه
1 . حدّثنا علي بن عبد اللّه الورّاق رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبد اللّه الكوفي ، عن سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن محمّد بن علي الرضا ، عن أبيه الرضا ، عن أبيه موسى بن جعفر ، عن أبيه جعفر بن محمّد ، عن أبيه محمّد بن علي ، عن أبيه علي بن الحسين ، عن أبيه الحسين بن علي ، عن أبيه أمير المؤمنين علي بن أبي طالب قال : دخلت أنا وفاطمة على رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فوجدته يبكي بكاءً شديدا ، فقلت : فداك أبي واُمّي يا رسول اللّه ! ما الذي أبكاك ؟
فقال : يا علي ! ليلة اُسري بي إلى السماء رأيت نساء من اُمّتي في عذاب شديد فأنكرت شأنهنّ فبكيت لما رأيت من شدّة عذابهنّ .
ورأيت امرأة معلّقة بشعرها يغلي دماغها رأسها .
ورأيت امرأة معلّقة بلسانها والحميم يُصَبُّ في حلقها .
ورأيت امرأة معلّقة بثدييها .
ورأيت امرأة تأكل لحم جسدها والنّار توقد من تحتها .
ورأيت امرأة قد شُدَّ رجلاها إلى يديها وقد سُلِّطَ عليها الحيّات والعقارب .
ورأيت امرأة صمّاء عمياء خرساء في تابوت من نار يخرج دماغ رأسها من منخرها وبدنها متقطّع من الجذام والبرص .
ورأيت امرأة معلّقة برجليها تنور من نار .
ورأيت امرأة تقطّع لحم جسدها من مقدّمها ومؤخّرها بمقاريض من نار .
ورأيت امرأة تحرق وجهها ويداها وهي تأكل أمعائها .
ورأيت امرأة رأسها رأس الخنزير وبدنها بدن الحمار وعليها ألف ألف لون من العذاب .
ورأيت امرأة على صورة الكلب والنّار تدخل في دبرها وتخرج من فيها والملائكة يضربون رأسها وبدنها بمقامع من نار .
فقالت فاطمة عليهاالسلام : حبيبي وقرّة عيني ! أخبرني ما كان عملهنّ وسيرتهنّ حتّى وضع اللّه عليهنّ هذا العذاب ؟
فقال : يا بنيّتي ! أمّا المعلّقة بشعرها فإنّها كانت لا تغطّي شعرها من الرجال .
وأمّا المعلّقة بلسانها فإنّها كانت تؤذي زوجها .
وأمّا المعلّقة بثدييها فإنّها تمتنع من فراش زوجها .
وأمّا المعلّقة برجليها فإنّها كانت تخرج من بيتها بغير إذن زوجها .
وأمّا التي تأكل لحم جسدها فإنّها تزيّن بدنها للنّاس .
والتي شُدَّ يداها إلى رجليها وسُلِّط عليها الحيّات والعقارب فإنّها كانت قذرة الوضوء قذرة الثياب وكانت لا تغتسل من الجنابة والحيض ولا تنتظف وكانت تستهين بالصلاة .
وأمّا الصمّاء العمياء الخرساء فإنّها كانت تلد من الزنا فتعلّقه في عنق زوجها .
وأمّا التي تقرض لحمها بالمقاريض فإنّها كانت تعرض نفسها على الرجال .
وأمّا التي كانت تحرق وجهها وبدنها وتأكل أمعائها فإنّها كانت قوّادة .
وأمّا التي كان رأسها رأس الخنزير وبدهنا بدن الحمار فإنّها كانت نمّامة كذّابة .
وأمّا التي كانت على صورة الكلب والنّار تدخل في دبرها وتخرج من فيها فإنّها كانت قينة نوّاحة حاسدة .
ثم قال عليهالسلام : ويل لامرأة أغضبت زوجها وطوبى لامرأة رضي عنها زوجها .
عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص13 .
(178)
الحسنى نقل شده كه فرمود :
آقاى من حضرت امام على النقى فرمودند از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرانش از حضرت حسين عليهالسلام كه فرمود : رسول خدا فرمود : ابابكر نسبت به من به منزله چشم و عثمان به منزله دل است .
چون فردا شد داخل شدم خدمت جدّم رسول خدا در وقتى كه اميرالمؤمنين در خدمتش مشرف بود ، آن سه نفر هم بودند ، عرض كردم : اى پدر ! شنيدم در حقّ اصحابت اينها ، فرمايشى فرمودهاى .
فرمود : بلى ، پس اشاره كرد به ايشان و فرمود : اينها گوش و چشم و دلاند و سؤال مىكنند از وصى من على ابن ابى طالب از ايشان . پس فرمود كه : خدا مىفرمايد : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً »(1) .
پس فرمود كه : به عزّت پرودگارم كه جميع امّت من نگاه داشته مىشوند روز قيامت و سؤال كرده مىشوند از ولايت على ابن ابى طالب و اين است قول خداى تعالى : « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ »(2) .(3)
1 . اسراء/36 .
2 . صافات/24 .
3 . حدّثنا أبو القاسم علي بن أحمد بن موسى بن عمران الدقّاق قال : حدّثنا محمّد ابن أبي عبد اللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني قال : حدّثني سيّدي عليّ بن محمّد بن علي الرضا ، عن أبيه ، عن آبائه ، عن الحسن بن علي عليهالسلام قال : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : إنّ أبا بكر منّي بمنزلة السمع ، وإنّ عمر منّي بمنزلة البصر ، وإنّ عثمان منّي بمنزلة الفؤاد .
قال : فلمّا كان من الغد دخلت إليه وعنده أمير المؤمنين عليهالسلام وأبو بكر وعمر وعثمان ، فقلت له : يا أبه ! سمعتك تقول في أصحابك هؤلاء قولاً فما هو ؟
فقال عليهالسلام : نعم ، ثمّ أشار بيده إليهم فقال : هم السمع والبصر والفؤاد وسيسألون عن ولاية وصيّي هذا وأشار إلى عليّ بن أبي طالب عليهالسلام ، ثمّ قال : إنّ اللّه عزّ وجلّ يقول : «إنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً» .
ثمّ قال صلىاللهعليهوآلهوسلم : وعزّة ربّي إنّ جميع اُمّتي لموقوفون يوم القيامة ومسؤولون عن ولايته وذلك قول اللّه عزّ وجلّ : «وَقِفُوهُمْ إنَّهُم مَّسْؤُولُونَ» .
معاني الأخبار ص387 ؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص280 .
(179)
راقم حروف گويد : وجه تعبير ابابكر به گوش و سمع شايد اين باشد كه مىگفت : در بيان احكام من از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم ، و عمر مىگفت : من ديدم پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چنين نمود ، و عثمان مىگفت : من مىدانم پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چنين كرد و فرمود يعنى از آنچه شنيدند و ديدند و مىدانستند از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم درباره خلافت و ولايت على ابن ابى طالب سؤال كرده مىشود ، و اين حديث شريف حجّتى است بر خلافت و ولايت شاه اوليا عليهالسلام .
حديث بيست و دوم : از كتاب « كافى » منقول است از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرمود :
از حضرت جواد شنيدم كه از پدرش روايت نمود از جدش اميرالمؤمنين عليهالسلام كه فرمود : حضرت رسول فرمودند : خداوند خلق فرمود اسلام را ، پس از براى آن عرصه و فضائى قرار داد و از براى آن نورى قرار داد و از براى آن حصارى قرار داد ، و از براى آن ناصرى قرار داد اما عرصه اسلام قرآن است ، و نور آن حكمت است ، و حصار آن معروف است ، و انصار اسلام من و اهل بيت من و شيعيان ما هستند پس دوست داريد اهل بيت و شيعيان و انصار ايشان را ، پس بدرستى كه در شب معراج به آسمان دنيا رسيدم ، جبرئيل مرا نگاه داشت از براى اهل آسمان و خداوند محبّت مرا وديعه گذارد با محبّت اهل بيت من و شيعيان ايشان در دلهاى مؤمنين از امّت من پس مؤمنين از امّت حفظ مىنمايند امانت و وديعت اهل بيت مرا تا روز قيامت پس آگاه باشيد هرگاه مردى از امّت من خدا را عبادت كند در تمام عمر دنيا و خدا را ملاقات نمايد با
(180)
دشمنى اهل بيت من ، سينه او را خداوند عالم شرح نمىدهد مگر از نفاق(1) .
و راقم حروف گويد : به مضمون « أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ »(2) دشمن آل محمّد شرح صدر او از نفاق است و به آن خدا وعده داده « إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ »(3) .
معروف اسم ، است از براى هر چيزى كه نيكى و خوبى آن در شريعت مقدسه شناخته شده باشد ، از طاعات و عبادات و احسان به خلق .
حديث بيست و سوّم : در كتاب « علل » از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل شده كه فرمود از حضرت امام على النقى شنيدم كه فرمود : حضرت نوح دو هزار سال تعيّش و زندگانى نمود ، روزى در كشتى خوابيده بود كه باد جامهاش را حركت داد و عورت آن جناب نمودار شد ، حام و يافث دو فرزند او خنديدند ، هر قدر سام ايشان را منع نمود فايده نكرد ، و هر قدر عورت پدر را سِتر مىكرد ، باد كشف مىنمود تا آنكه نوح عليهالسلام از خواب بيدار شد و ايشان را خندان يافت ، سام خبر داد پدر را از آنچه شده بود .
1 . عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن أبي جعفر الثاني عليهالسلام ، عن أبيه ، عن جدّه صلوات اللّه عليهم قال : قال أمير المؤمنين عليهالسلام : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : إنّ اللّه خلق الإسلام فجعل له عرصة وجعل له نورا وجعل له حصنا وجعل له ناصرا ؛ فأمّا عرصته فالقرآن ، وأمّا نوره فالحكمة ، وأمّا حصنه فالمعروف ، وأمّا أنصاره فأنا وأهل بيتي وشيعتنا ؛ فأحبّوا أهل بيتي وشيعتي وأنصارهم فإنّه لمّا اُسري بي إلى السماء الدنيا فنسبني جبرئيل عليهالسلام لأهل السماء استودع اللّه حبّي وحبّ أهل بيتي وشيعتهم في قلوب الملائكة ، فهو عندهم وديعة إلى يوم القيامة ، ثمّ هبط بي إلى الأرض فنسبي إلى أهل الأرض فاستودع اللّه عزّ وجلّ حبّي وحبّ أهل بيتي وشيعتهم في قلوب مؤمني اُمّتي ؛ فمؤمنوا اُمّتي يحفظون وديعتي في أهل بيتي إلى يوم القيامة ، ألا فلو أنّ الرجل من اُمّتي عَبَد اللّه عزّ وجلّ عمره أيّام الدنيا ثمّ لقي اللّه عزّ وجلّ مبغضا لأهل بيتي وشيعتي ما فرّج اللّه صدره إلاّ عن النفاق .
الكافي ج2 ص46 بشارة المصطفى ص193 .
2 . سوره زمر/22 .
3 . نساء/145 .
(181)
پس آن حضرت دست به سوى آسمان بلند نمود و عرض كرد : خداوندا ! تغيير ده نسل و آب صلب حام را تا آنكه متولد نشود از او مگر سياه و خداوندا تغيير ده صلب يافث را پس خداوند تغيير داد آب صلب آن دو را ، پس جميع سياهها هر كجا هستند از صلب حام مىباشند و تمام ترك و صقالبه و يأجوج و مأجوج و چين از يافث هستند ، و جميع سفيدها از سام .
پس فرمود به حام و يافث : خداوند ذرّيّه شما را تغيير داد و خدّام ذرّيّه سام نمود تا روز قيامت از آنكه او نيكى كرد و شما عاق من هستيد و نشانه عقوق شما در ذرّيّه شما ظاهر است چنانچه نشانه ذرّيّه سام ظاهر است ، و مادامى كه دنيا باقيست اين دو نشانه هست(1) .
حديث بيست و چهارم : در كتاب « علل » سند به حضرت عبدالعظيم مىرساند به حذف اسناد از حضرت باقر عليهالسلام منقول است كه حضرت رسول در مجمع مردم فرمود : خدا را براى نعمتى كه به شما مرحمت فرموده دوست داريد و مرا براى خداوند دوست داريد و خويشان و اهل بيت مرا براى من دوست
1 . حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد رضىاللهعنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبد اللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمي قال : حدّثنا عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني قال : سمعت علي بن محمّد العسكري عليهالسلام يقول : عاش نوح عليهالسلام ألفين وخمسمائة سنة ، وكان يوما في السفينة نائما ، فهبّت ريح فكشفت عن عورته ، فضحك حام ويافث ، فزجرهما سام عليهالسلام ونهاهما عن الضحك ، وكان كلّما غطّى سام شيئا تكشفه الريح كشفه حام ويافث .
فانتبه نوح عليهالسلام فرآهم وهم يضحكون ، فقال : ما هذا ؟
فأخبره سام بما كان .
فرفع نوح عليهالسلام يده إلى السماء يدعو ويقول : اللّهمّ غيّر ماء صلب حام حتّى لا يولد له إلاّ السودان ، اللّهمّ غيّر ماء صلب يافث ؛ فغيّر اللّه ماء صلبهما ، فجميع السودان حيث كانوا من حام ، وجميع الترك والسقالبة ويأجوج ومأجوج والصين من يافث حيث كانوا ، وجميع البيض سواهم من سام .
وقال نوح عليهالسلام لحام ويافث : جعل اللّه ذرّيّتكما خولاً لذريّة سام إلى يوم القيامة لأنّ بَرَّبي وعققتماني ، فلا زالت سمة عقوقكما لي في ذرّيّتكما ظاهرة ، وسمة البرّ بي في ذرّيّة سام ظاهرة ما بقيت الدنيا .
علل الشرايع ج1 ص31 .
(182)
بداريد(1) .
حديث بيست و پنجم : در كتاب « حياة القلوب » علاّمه مجلسى رحمة اللّه عليه به سند معتبر نقل فرموده كه حضرت عبدالعظيم عريضه نوشت خدمت حضرت امام محمّد تقى عليهالسلام : چه علت دارد كه فضله آدمى بدبو مىباشد ؟
در جواب نوشت : حق تعالى آدم را خلق نمود ، جسد طيّب او چهل سال افتاده بود و ملائكه مىگذشتند و مىگفتند : براى امر عظيمى آفريده شده ، و شيطان وارد در دهانش مىشد و از جاى ديگر بيرون مىآمد و مىرفت . پس به اين سبب چنين است كه هرچه در جوف آدم باشد خبيث و بدبو مىباشد و غير طيّب است(2) .
حديث بيست و ششم : در كتاب « غيبت » از صدوق رحمة اللّه عليه از حضرت عبدالعظيم منقول است از صفوان بن يحيى از ابراهيم بن ابى زياد از ابى حمزه ثمالى از ابى خالد كابلى گفت : خدمت على ابن الحسين عليهماالسلام رسيدم و عرض كردم : يابن رسول اللّه ! آن كسانى كه خدا محبّت و مودّت و اقتداء به ايشان را واجب نمود كيانند ؟
پس فرمود : اى كابلى ! بدرستى كه اولى الامرى كه خداوند ايشان را پيشوايان مردم قرار داده و طاعت ايشان را واجب كرده اميرالمؤمنين على ابن ابىطالب است ، پس امر منتهى مىشود به ما .
1 . حدّثني أبي رحمهالله عن سعد بن عبد اللّه وعبد اللّه بن جعفر الحميري عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقي عن ابيه عن عبد العظيم ابن عبد اللّه بن الحسن عن سليمان بن عبد اللّه الهاشمي قال : سمعت محمّد بن علي يقول : قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم للناس وهم مجتمعون عنده : أحبّوا اللّه لما يغدوكم به من نعمه ، وأحبّوني للّه تعالى ، وأحبّوا قرابتي لي .
علل الشرايع ص81 .
2 . حياة القلوب ص126 .
(183)
آنگاه آن جناب سكوت فرمود .
ابو خالد گفت : عرض كردم : روايت شده از براى ما كه اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود : زمين خالى از حجّت نمىماند آيا امام و حجّت بعد از شما كيست ؟
فرمود : فرزندم محمّد است و در تورات به نام باقر موسوم است و علم را مىشكافد و وى حجّت و امام است بعد از من ، و بعد من و بعد از وى فرزندش حضرت جعفر است و اسم او نزد اهل آسمانها صادقست .
پس گفتم : اى مولاى من ! چگونه اسم او صادقست و حال آن كه همه شما صادق مىباشيد ؟
فرمود : پدرم مرا خبر داد از پدرش كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : در وقتى كه فرزندم حضرت محمّد الصادق متولد مىشود ، پنجمين از فرزندان او نيز به نام جعفر است و تجرّى مىنمايد و دروغ به خداى مىبندد و او در نزد خدا جعفر كذّابست و افترا بر خدا مىبندد و مخالفت امر پدر مىكند و حسد بر برادر مىورزد و مىخواهد بداند و بطلبد شريعت امام و ولى خدا را .
پس حضرت على بن الحسين گريه كرد ، گريه شديدى و فرمود : گويا مىبينم جعفر كذّاب را كه مىرود نزد خليفه طاغى و در مقام تفتيش امر ولى خدا ، كه در حفظ حق تعالى و موكّل است بر حرم پدرش برمىآيد در حالتى كه جاهل است به ولادت آن بزرگوار و حرص دارد خونش را بريزد ، در صورتى كه ظفر يابد براى طمعى كه در ميراث برادرش دارد و بدون حق مىخواهد اخذ كند .
ابو خالد گفت : عرض كردم : آيا اين امر مىشود ؟
فرمود : آرى به حق پروردگارم و آن نوشته شده است در صحيفهاى كه نزد ماست و در آن محنتهايى كه بعد از رسول خدا جارى مىشود ضبط است .
(184)
ابو خالد گفت : عرض كردم : يابن رسول اللّه ! بعد از آن چه خواهد شد ؟
فرمود : غيبت ولى خدا وصى دوازدهم از اوصياء رسول خدا و ائمه بعد از آن طول مىكشد . اى اباخالد ! اهل زمان غيبت او كسانى كه قائلند به امامت او و منتظرند از براى ظهور او ، افضل و بهترند از اهل هر زمانى ؛ چراكه خداوند تبارك و تعالى عطا كرده ايشان را و فهمانيده ، بطوريكه غيبت براى آنها مثل مشاهده و شهود است . يعنى گويا امام غايب خود را مىبينند و خداوند ايشان را به منزله مجاهدين در حضور پيغمبر قرار داده با شمشير ، و ايشان حقيقتاً از مخلصين و از شيعيان ما هستند از روى صدق و راستى ، دعوت مىكنند مردم را به سوى خداى عزّوجل در پنهان و آشكار .
و فرمود على بن الحسين عليهماالسلام : انتظار فرج از بهترين اعمال است(1) .
1 . حدّثنا علي بن عبد اللّه الورّاق قال : حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي ، عن عبد اللّه بن موسى ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني رضىاللهعنه قال : حدّثني صفوان بن يحيى ، عن إبراهيم بن أبي زياد ، عن أبي حمزة الثمالي ، عن أبي خالد الكابلي قال : دخلت على سيّدي علي بن الحسين زين العابدين عليهماالسلام فقلت له : يابن رسول اللّه ! أخبرني بالذين فرض اللّه عزّ وجلّ طاعتهم ومودّتهم ، وأوجب على عباده الاقتداء بهم بعد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم .
فقال لي : يا كابلي ! إنّ اُولي الأمر الذين جعلهم اللّه عزّ وجلّ أئمّة للنّاس وأوجب عليهم طاعتهم : أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام ، ثمّ الحسن ، ثمّ الحسين ابنا علي ابن أبي طالب ، ثمّ انتهى الأمر إلينا ، ثمّ سكت .
فقلت له : سيّدي ! روي لنا عن أمير المؤمنين (علي) عليهالسلام أنّ الأرض لا تخلو من حجّة للّه عزّ وجلّ على عباده ، فمن الحجّة والإمام بعدك ؟
قال : ابني محمّد ، واسمه في التوراة باقر ؛ يبقر العلم بقرا ، هو الحجّة والإمام بعدي ، ومن بعد محمّد ابنه جعفر ، واسمه عند أهل السماء الصادق .
فقلت له : يا سيّدي ! فقلت صار اسمه الصادق وكلّهم صادقون ؟
قال : حدّثني أبي عن أبيه عليهماالسلام أنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال : إذا ولد ابني جعفر بن ـ محمّد ابن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهمالسلام فسمّوه الصادق ؛ فإنّ للخامس من ولده ولدا اسمه جعفر يدّعي الإمامة اجتراء على اللّه وكذبا عليه فهو عند اللّه جعفر الكذّاب المفتري على اللّه عزّ وجلّ ، والمدّعي لما ليس له بأهل ، المخالف على أبيه والحاسد لأخيه ، ذلك الذي يروم كشف ستر اللّه عند غيبة وليّ اللّه عزّ وجلّ .
ثمّ بكى عليّ بن الحسين عليهماالسلام بكاء شديدا ثمّ قال : كأنّي بجعفر الكذّاب وقد حمل طاغية زمانه على تفتيش أمر وليّ اللّه ، والمغيب في حفظ اللّه والتوكيل بحرم أبيه جهلاً منه بولادته ، وحرصا منه عى قتله إن ظفر به (و) طمعا في ميراثه حتّى يأخذه بغير حقّه .
قال أبو خالد : فقلت له : يابن رسول اللّه ! وإنّ ذلك لكائن ؟
فقال : إي وربّي إنّ ذلك لمكتوب عندنا في الصحيفة التي فيها ذكر المحن التي تجري علينا بعد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم .
قال أبو خالد : فقلت : يابن رسول اللّه ! ثمّ يكون ماذا ؟
قال : ثمّ تمتدّ الغيبة بوليّ اللّه عزّ وجلّ الثاني عشر من أوصياء رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم والأئمّة بعده .
يا أبا خالد ! إنّ أهل زمان غيبته القائلين بإمامته والمنتظرين لظهوره أفضل من أهل كلّ زمان ؛ لأنّ اللّه تبارك وتعالى أعطاهم من العقول والأفهام والمعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة ، وجعلهم في ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدي رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بالسيف ، أولئك المخلَصون حقّا وشيعتنا صدقا ، والدعاة إلى دين اللّه عزّ وجلّ سرّا وجهرا .
وقال علي بن الحسين عليهماالسلام : إنتظار الفرج من أعظم الفرج .
كمال الدين ص319 الغيبة للنعماني ص208 .
(185)
حديث بيست و هفتم : در كتاب « علل الشرايع » است از حضرت عبدالعظيم كه فرمود : على بن جعفر از براى پدر بزرگوارش موسى بن جعفر آن حضرت از امام جعفر صادق عليهالسلام روايت كردهاند كه على بن الحسين فرمود : « روا نيست متابعت و پيروى كردن هركس را كه بخواهى از آنجا كه خداوند سبحانه مىفرمايد به حضرت ختمى مرتبت : اگر ببينى كسانى را كه فرو مىروند در آيات ما ، پس اعراض كن از ايشان تا فرو روند در حديثى ديگر و آنچه را كه شيطان از ياد تو ببرد ، پس ننشين بعد از ياد آوردن با گروه ستمكاران .
و نيست از براى تو آنكه تكلم كنى به آنچه بخواهى ، چراكه خداى عزّوجل مىفرمايد : متابعت مكن به آنچه كه تو را علم نيست ، و هرآينه حضرت رسول فرمود كه : خدا رحمت كند بندهاى را كه بگويد پس غنيمت برد ـ و در نسخه ديگر پس بداند ، يعنى بداند كه چه مىگويد ـ و يا ساكت باشد پس سالم بماند » .
و روا نيست كه بشنوى هرچه بخواهى زيراكه خداى تعالى مىفرمايد : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً »(1) ؛ يعنى بدرستى كه گوش و چشم و
1 . اسراء/36 .
(186)
قلب تماماً از آن ، سؤال كرده خواهد شد .
حديث بيست و هشتم : صدوق رحمهالله در كتاب « امالى » روايت كرده از حضرت عبدالعظيم از پدر بزرگوارش تا منتهى مىشود به شريح قاضى كه گفت : خانهاى خريدم به هشتاد دينار ، پس به حضرت امير اين خبر رسيد ، او را طلبيد و فرمود : به من رسيده كه تو خريدهاى خانه به هشتاد دينار .
پس شريح عرض كرد : چنين است .
پس حضرت به نظر غضب و خشم به او نگريست و فرمود : اى شريح ! زود باشد كه بيايد به سوى تو كسى كه نظر ننمايد بر قباله تو ، و سؤال ننمايد از گواه تو تا آنكه تو را بيرون كند از آن خانه در حالتى كه مجرد باشى از خانمان ، پس برحذر باش كه خانه را از غير مال حلال خريده باشى يا كم كرده باشى قيمت آن را از غير حلال خود ، پس در آن حال گنهكار شوى در دنيا و آخرت ، پس اگر مىآمدى در موقع خريدن اين خانه ، هرآينه مىنوشتم قبالهاى براى تو كه ديگر رغبت نكنى به خريد آن اگرچه به يك درهم باشد يا زياده ، و آن نسخه قباله چنين است : اين آن چيزى است كه خريده است بنده ذليلى از بنده مشرف به موتى كه برانگيخته شده براى رحلت از دنيا ، خريد مشترى از بايع سرايى را از خانه فريب ، از طرف فانى شوندگان و بقعه هلاك شوندگان و احاطه نموده به اين خانه چهار حد :
حد اول به داعىها و خوانندههاى آفتها .
و حد دوم به داعىها و خوانندههاى مصيبتها .
حد سوم به هوا و آرزوى هلاك كننده .
(187)
و حد چهارم به شيطان گمراه كننده .
و باز مىشود در اين خانه به گمراه كردن شيطان ، خريد اين فريفته شده دنيا از آن بركنده شده به مرگ ، اين خانه را به سبب بيرون شدن از عزّت قناعت و وارد شدن در ذلّت طلب و فروتنى ، پس آنچه يافت اين مشترى خريد از اين بايع . پس بر ملك الموت كه شوريده كننده پادشاهان است و گيرنده جان گردن كشان و زائل كننده سلطنت فرعونى انست مثل كسرى و قيصر و تبّع و حمير و اندوخته مال را برهم ، پس بسيار نمود و آنكه بنا نهاد و سخت و محكم ساخت و زينت داد و بياراست و ذخيره كرد و بر آن گره بست به گمان آنكه خود براى فرزند خود گذارد و همه ايشان را عزرائيل به موقف عرض و حساب و موضع ثواب و عقاب فرستاد ، در آن وقتى كه دافع امر به حكم جدا كننده حق و باطل و زيانكاران زيانشان و بطلانشان ظاهر شود و عقل شاهد است بر اين مطالب وقتى كه بيرون نرود از بندگى به واسطه هوا و سالم بماند از علائق دنيا(1) .
1 . حدّثنا صالح بن عيسى بن أحمد بن محمّد العجلي قال : حدّثنا محمّد بن محمّد بن علي قال : حدّثنا محمّد بن الفرج الروياني قال : حدّثنا عبد اللّه بن محمّد العجلي قال : حدّثني عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن أبيه ، عن أبان مولى زيد بن علي ، عن عاصم بن بهدلة قال : قال لي شريح القاضي : اشتريت دارا بثمانين دينارا ، وكتبت كتابا ، وأشهدت عدولاً ، فبلغ ذلك أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام ، فبعث إليّ مولاه قنبرا فأتيته ، فلمّا أن دخلت عليه قال : يا شريح ! اشتريت دارا ، وكتبت كتابا ، وأشهدت عدولاً ، ووزنت مالاً ؟
قلت : نعم .
قال : يا شريح ! اتّق اللّه ، فإنّه سيأتيك من لا ينظر في كتابك ولا يسأل عن بيّنتك حتّى يخرجك من دارك شاخصا ، ويسلّمك إلى قبرك خالصا ، فانظر أن لا تكون اشتريت هذه الدار من غير مالكها ، ووزنت مالاً من غير حلّه ، فإذا أنت قد خسرت الدارين جميعا ؛ الدنيا والآخرة .
ثمّ قال عليهالسلام : يا شريح ! فلو كنت عندما اشتريت هذه الدار أتيتني ، فكتبت لك كتاب على هذه النسخة ، إذا لم تشترها بدرهمين .
قال قلت : وما كنت تكتب يا أمير المؤمنين ؟!
قال : كنت أكتب لك هذا الكتاب :
بسم اللّه الرحمن الرحيم ، هذا ما اشترى عبد ذليل من ميّت أزعج بالرحيل ، اشترى منه دارا في دار الغرور ، من جانب الفانين إلى عسكر الهالكين ، وتجمع هذه الدار حدودا أربعة : فالحدّ الأوّل منها ينتهي إلى دواعي الآفات ، والحدّ الثاني ينتهي إلى دواعي العاهات ، والحدّ الثالث منها ينتهي إلى دواعي المصيبات ، والحدّ الرابع منها ينتهي إلى الهوى المردي والشيطان المغوي ، وفيه يشرع باب هذه الدار ، اشترى هذا المفتون بالأمل من هذا المزعج بالأجل جميع هذه الدار ، بالخروج من عزّ القنوع والدخول في ذلّ الطلب ، فما أدرك هذا المشتري فيما اشترى منه من درك ، فعلى مبلي أجسام الملوك ، وسالب نفوس الجبابرة مثل كسرى وقيصر وتبّع وحمير ، ومن جمع المال إلى المال فأكثر ، وبنى فشيّد ، ونجد فزخرف ، وادّخر بزعمه للولد ، إشخاصهم جميعا إلى موقف العرض لفصل القضاء ، وخسر هنالك المبطلون ، شهد على ذلك العقل إذا خرج من أسر الهوى ونظر بعين الزوال لأهل الدنيا ، وسمع منادي الزهد ينادي في عرصاتها : ما أبين الحقّ لذي عينين ! إنّ الرحيل أحد اليومين ، تزوّدوا من صالح الأعمال ، وقرّبوا الآمال بالآجال ، فقد دنت الرحلة والزوال .
الأمالي للصدوق 388 .
(188)
حديث بيست و نهم : كلينى از حضرت عبدالعظيم از مالك بن عامر از مفضل بن عمر از حضرت صادق عليهالسلام نقل فرمود : كسى كه اطاعت كند و متديّن شود به دينى به غير آنكه از عالم صادقى بشنود ، خداوند تعالى او را لازم مىكند در ضلالت و گمراهى با آنكه خود را بىنياز داند .
راقم حروف گويد : به گمان احقر مراد جهل مركّب است كه نداند و نداند كه نداند .
و ديگر فرمود : كسى كه ادّعاى علم كند و شنيده باشد آن را از غير درى كه خداوند از براى بندگانش باز فرمود پس او مشرك است .
پس اين باب يعنى باب اللّه اعظم و ولايت مطلقه آل محمّد عليهمالسلام امين و مأمون است از آفات .
حديث سىام : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليهالسلام از على بن اسباط و حسن بن محبوب از ابى ايوب از ابىخالد نقل فرموده گفت : سؤال نمودم از اباجعفر حضرت باقر عليهالسلام از قول خداوند عزّوجل : « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا »(1) كه مراد از نورى كه بايد
1 . تغابن/8 .
(189)
بعد از خدا و رسول ايمان به وى آورد كيست ؟
فرمود : اى ابا خالد ! نور ائمه است در دلهاى مؤمنين كه از آفتاب تابنده روشنتر است در روز ، و ايشان كسانى هستند كه دلهاى مؤمنين را روشن مىكنند و خداوند نور ايشان را محجوب كرده از كسانى كه خواست و از اين جهت دلهاى ايشان تاريك و مظلم است(1) .
حديث سى و يكم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى از على بن اسباط از سلطان از هشام بن سالم جواليقى فرمود: از حضرت صادق سؤال كرد : آيه « سُبْحَانَ اللّهِ »(2) چه معنى دارد ؟
فرمودند : تنزيه است(3) .
يعنى ذات خداوند منزّه است از هر نقص و عيبى . و به عبارت اخرى : منزّه است از صفات امكانيّه .
حديث سى ودوم : در كتاب « كافى » از احمد ابن مهران از حضرت
1 . أحمد بن مهران ، عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني ، عن علي بن أسباط والحسن بن محبوب ، عن أبي أيّوب ، عن أبي خالد الكابلي قال : سألت أبا جعفر عليهالسلام عن قول اللّه تعالى : «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا» .
فقال : يا أبا خالد ! النور واللّه الأئمة عليهمالسلام .
يا أبا خالد ! لنور الإمام في قلوب المؤمنين أنور من الشمس المضيئة بالنهار وهم الذين ينوّرون قلوب المؤمنين ، ويحجب اللّه نورهم عمّن يشاء فتظلم قلوبهم ويغشاهم بها .
2 . يوسف/108 ، انبياء/22 ، مؤمنون/91 ، نمل/8 ، قصص/68 ، روم/17 ، صافات/159 ، طور/43 ، حشر/23 .
3 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني عن علي بن أسباط عن سليمان مولى طربال ، عن هشام الجواليقي قال : سألت أبا عبد اللّه عليهالسلام عن قول اللّه عزّ وجلّ : «سُبْحَانَ اللّهِ» ما يعني به ؟
قال : تنزيهه .
الكافي ج1 ص118 ؛ التوحيد ص312 .
(190)
عبدالعظيم به اسقاط وسائط از زيد شحّام نقل فرموده گفت : خدمت حضرت صادق بودم در شب جمعهاى و من در راه بودم ، آن جناب فرمود : شب جمعه است قرآن بخوان ، پس اين آيه را خواندم : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كان مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ »(1) يعنى وعدهگاه بندگان فرداى قيامت است و آن روزى است كه احدى از ديگرى بىنياز نيست و يارى كرده نمىشود ، مگر آن كسانى كه خداوند رحم كند .
پس آن حضرت فرمود : واللّه رحمت حق بىواسطه شامل احوال خلق نمىشود ، ماييم آن كسانى كه خداوند رحم مىفرمايد او را ، و ماييم آن كسانى كه خداوند استثناء فرموده ، امّا ماها از خلق بىنياز مىباشيم(2) .
راقم حروف گويد : از اين حديث شريف استفاده مىشود تأكيد و خصوصيّت و فضيلت تلاوت قرآن در شب جمعه .
حديث سى و سوم : در كتاب كافى از حضرت عبدالعظيم نقل شده تا مىرسد به مالك جهنى گفت : از حضرت صادق عليهالسلام سؤال كردم از معنى مباركه : « أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً »(3) يعنى آيا نمىبيند انسان كه ما او را خلق كرديم و از پيش نبود چيزى ؟
گفت مالك جهنى كه فرمود امام عليهالسلام : نه تقدير بوده است و نه تكوين ، يعنى
1 . دخان/40 ـ 42 .
2 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم الحسني إبراهيم بن عبد الحميد ، عن زيد الشحّام قال : قال لي أبو عبد اللّه عليهالسلام ـ ونحن في ليلة الجمعة ـ : إقرأ فإنّها ليلة الجمعة قرآنا .
فقرأت «إنَّ يَوْمَ الفَصْلِ كان مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ * يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئا وَلاَهُمْ يُنْصَرُونَ * إلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ» .
فقال أبو عبد اللّه عليهالسلام : نحن واللّه الذي رحم اللّه ونحن واللّه الذي استثنى اللّه لكنّا نغني عنهم .
الكافي ج1 ص423 .
3 . مريم/67 .
(191)
زمانى بود كه تقدير نشده بود ايجاد ايشان در مقام قضا و قدر و اگرچه در علم الهى بود و نه ماده تكوين وجود او بود(1) .
حديث سى و چهارم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نقل شده تا آنكه مىرسد به يونس بن يعقوب : از حضرت باقر عليهالسلام سؤال كردم از آيه مباركه « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا »(2) مراد از آن چيست ؟
فرمود : اوصياء عليهمالسلام اند كه ايشان را منافقين تكذيب نمودند(3) .
حديث سى و پنجم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم نقل كرد تا يونس بن يعقوب كه وى از حضرت باقر عليهالسلام سؤال نمود در معنى آيه شريفه : « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَءَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً »(4) كه معنى ظاهر آيه اين است كه اگر مردم در طريقه مستقيم باشند هر آينه ايشان را سيراب مىكنم از آب بسيار بارنده ، كه اشاره است به كثرت رزق و نعمت .
پس امام عليهالسلام فرمود : يعنى اگر مردم استقامت داشته باشند بر ولايت اميرالمؤمنين على و اوصياء از فرزندان او و قبول كنند اطاعت ايشان را در امر و نهى از آن(5) .
1 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم ابن عبد اللّه الحسني عن علي بن أسباط عن خلف بن حمّاد ، عن ابن مسكان ، عن مالك الجهني قال : سألت أبا عبد اللّه عليهالسلام عن قول اللّه تعالى : «أَوَلاَ يَذْكُرُ الإنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلِمْ يَكُ شَيْئا» .
فقال : لا مقدّرا ولا مكوّنا .
وسألته عن قوله : «هَلْ أَتَى عَلَى الإنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَذْكُورا» .
فقال : كان مقدّرا غير مذكور .
2 . قمر/42 .
3 . أحمد بن مهران ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن موسى بن محمّد العجلي ، عن يونس بن يعقوب رفعه ، عن أبي جعفر عليهالسلام في قول اللّه عزّ وجلّ : «كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا» يعني الأوصياء كلّهم . الكافي ج1 ص207 .
4 . جنّ/16 .
(192)
حديث سى و ششم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم از يحيى بن سالم از ابى عبداللّه نقل شده كه فرمود : چون نازل شد آيه « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ »(1) حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : يا اميرالمؤمنين آن گوش كه احكام الهى بشنود ظاهراً و باطناً گوش تو است يا على(2) .
از اين جهت است كه منقول از فرمايشات آن حضرت مىباشد : « أنا اُذن اللّه الواعية » ومعنى وعى حفظ است چنانچه در ظرف ووعاء چيزىباقى مىماند. حديثى اضافه شده است چون حديث اول ناقص است الخير فيما وقع(3) .
حديث سى و ششم : در كافى از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم از ابن اذينه از مالك جهنى فرموده : عرض كردم به حضرت صادق آيه « وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاِءُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ »(4) يعنى وحى كرده شد به من اين قرآن براى آنكه شما را بترسانم و كسى كه بالغ شد و رشيد شد از آل محمّد يعنى امام شد بايد آنهم بترساند چنانچه حضرت رسول نذير و ترسانيده بود(5) .
1 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن موسى بن محمّد عن يونس بن يعقوب ، عمّن ذكره عن أبي جعفر عليهالسلام في قول اللّه عزّ وجلّ : «وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَءَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقا»يقول : لأشربنا قلوبهم الإيمان ، والطريقة هي ولاية علي بن أبي طالب والأوصياء عليهمالسلام .
الكافي ج1 ص419 ؛ المناقب ج3 ص443 .
2 . حاقّة/12 .
3 . أحمد بن مهران عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني عن يحيى بن سالم عن أبي عبد اللّه عليهالسلام قال : لمّا نزلت «وتعيها اُذنٌ واعية» قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : هي اذنك يا علي .
الكافي ج1 ص423 .
4 . در نسخه چنين آمده و شماره حديث سى وشش هم تكرار شده است .
5 . الأنعام/19 .
6 . عن عبد العظيم ، عن ابن اُذينة ، عن مالك الجهني قال : قلت لأبي عبد اللّه عليهالسلام : «وَأُوحِيَ إليَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاِءُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ» .
قال : من بلغ أن يكون إماما من آل محمّد ينذر ببالقرآن كما ينذر به رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم .
الكافي ج1 ص178 .
(193)
راقم حروف گويد : به گمان حقير مالك جهنى اين كلمات را در حضور امام عرض كرد و تقرير امام بر آن شده و خلاصه معنى آنكه ، من ابلغ يعنى كسى كه رسيده باشد به مقام امامت ، بايد انذار كند و نايب مناب رسول باشد ، چنانچه در ساير امور نيابت دارد .
حديث سى و هفتم : در « كافى » از احمد از حضرت عبدالعظيم از هشام ابن حكم نقل نموده كه حضرت صادق فرمود : « هَذا صِرَاطٌ عَلَيٍّ مُسْتَقِيمٌ »(1) با نام مبارك حضرت امير بوده يعنى «هذا صراط عليٍّ مستقيم» نازل شده ، يعنى اين راه كه طريق ولايت على ابن ابى طالب است راه استقامت و راستى است(2) .
حديث سى وهشتم : روايت شده از عبداللّه بن موسى از حضرت عبد العظيم از ابراهيم ابن ابى محمود گفت كه حضرت رضا عليهالسلام فرمود : هشت چيز است كه نمىشود مگر به قضاء و قدر الهى : خواب و بيدارى ، قوّت و ضعف ، صحّت و مرض ، موت و حيات(3) .
حديث سى و نهم : در كتاب « كافى » روايت نموده از حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن ابى محمود گفت : عرض كردم به حضرت رضا عليهالسلام : يابن رسول اللّه ! چه مىفرماييد در حديثى كه مردم از رسول خدا روايت مىكنند كه آن حضرت فرمود : خداوند تبارك و تعالى در هر شب جمعه نازل مىشود به آسمان دنيا ؟
پس حضرت رضا فرمود : خدا لعنت كند كسانى را كه تحريف مىكنند و
1 . حجر/41 .
2 . احمد بن مهران عن عبد العظيم عن هشام بن الحكم عن أبي عبد اللّه عليهالسلام قال : (هذا صراط عليٍّ مستقيم) . الكافي ج1 ص424 .
3 . عبد العظيم عن إبراهيم بن أبي محمود قال قال الرضا عليهالسلام : ثمانية اشياء لا يكون إلاّ ببقضاء اللّه وقدره : النوم واليقظة والقوّة والضعف والصحة والمرض والموت والحياة .
مستدرك الوسائل ج3 ص614 .
(194)
مىگردانند كلام را از مواضع آن ، به خدا قسم پيغمبر اين را نفرموده بلكه فرموده : خداوند را ملكى است در هر شب جمعه از اول شب تا به آخر و در هر شب در ثلث آخر آن پس امر مىفرمايد ندا كند آيا سؤال كنندهاى هست تا او را عطا كنم ؟ آيا توبه كنندهاى هست تا او را بيامرزم ؟ اى طلب كننده خير بياور ، اى طلب كننده شر كوتاه كن ، پس به همين طور ندا مىكند تا صبح طالع مىشود ، پس چون صبح طالع شد به محل خود مراجعت مىكند از ملكوت آسمان(1) .
حديث چهلم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از ابراهيم بن ابى محمود خراسانى روايت نموده كه حضرت رضا عليهالسلام فرمود : مؤمن كسى است كه وقتى كه عمل نيكى نمود خوشوقت شود ، و چون عمل بدى نمود طلب استغفار نمايد ، و مسلم آنچنان كسى كه از دست و زبان او مردم سالم باشند ، و از ما نيست كسى كه همسايه او از شر و دواهى او سالم و مأمون نباشند(2) .
راقم حروف ـ عفى عنه ـ گويد : سزاوار است از براى مؤمنين و خاصه زوّار
1 . عن إبراهيم بن محمود قال : قلت للرضا عليهالسلام يا ابن رسول اللّه ما تقول في الحديث الذي يرويه الناس عن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم أنه قال : إن اللّه تبارك وتعالى ينزل في كلّ ليلة جمعة إلى سماء الدنيا ؟ فقال عليهالسلام : لعن اللّه المحرفين للكلم عن مواضعه ؟ واللّه ما قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ذلك ، انّما قال : انّ اللّه تبارك وتعالى ينزل ملكا إلى سماء الدنيا كلّ ليلة في الثلث الأخير وليلة الجمعة في اول الليل فيأمره فينادى هل من سائل فأعطيه ؟ هل من تائب فأتوب عليه ؟ هل من مسغفر فأغفر له ؟ يا طالب الخير اقبل ويا طالب الشر اقصر . فلا يزال ينادى ببهذا حتّى طلع الفجر ، فإذا طلع الفجر عاد إلى السماء .
عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص116 .
2 . چنين روايتى در كتاب « كافى » نيست . « عيون اخبار الرضا عليهالسلام » نخستين مصدر آن است :
الدقاق والسنانى والمكتب جميعا عن الأسدي عن سهل عن عبد العظيم الحسني عن إبراهيم بن أبي محمود قال قال الرضا عليهالسلام : « المؤمن الذي اذا أحسن استبشر وإذا أساء استغفر والمسلم الذي يسلم المسلمون من لسانه ويده وليس منّا من لم يأمن جاره بوائقه » .
عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص24 ؛ بحار الأنوار ج68 ص259 ؛ وسائل الشيعة ج12 ص127 .
(195)
قبر حضرت عبدالعظيم كه اين چهل حديث شريف را حفظ نمايند و به مضامين آن عمل نمايند كه خير دنيا و آخرت در آن هست و به ثواب جزيل مقام فقاهت در آخرت ـ انشاء اللّه تعالى ـ برسند .
(196)
(197)
تذكره هفتم
در بيان مدفن حضرت عبدالعظيم و شرح فضيلتى از زمين رى
در بعضى اخبار رسيده كه چون خداوند خواست جسد آدم را خلق كند عزرائيل را امر فرمود تا كف خاكى از تمام رو به زمين بردارد و از آن گل آدم را بسرشتند .
و مقتضاى اخبار و بعض آيات اين است كه طينت هر فردى از افراد انسان از خاك است ، چنانچه خدا مىفرمايد : « خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ »(1) .
و مرحوم صدوق رحمهالله در علل الشرايع ذكر فرموده است روايتى كه خلاصه اين چنين است : هركس طينت او از هر قطعه زمينى برداشته شده ، وقتى كه از دنيا رحلت نمود در همان زمين مدفون مىشود .
و در بعض كتب ديگر هم مضمون آن ديده شد .
بنابراين خاك طينت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از رى و مدفن آن حضرت را برداشتهاند پس بايد آن تربت عظيمه ممدوح و محمود باشد ، چنانچه مدفن شدن و حامل بودن آن زمين جسد مطهّر آن حضرت را به واسطه شرافت و لياقت اوست ، چراكه قبر به مثابه ظرف است و بدن متوفى به منزله مظروف ، قبور ائمه عليهمالسلام و ابناء كرام ايشان بايد لايق اجساد لطيفه آنها باشد ، چنانچه زمين
1 . حج/5 .
(198)
كعبه حامل بيت اللّه شد و زمين كربلا حامل اجساد ابى عبداللّه و ساير شهدا شد ، و هر مظروفى بايد سنخيّت و جنسيّت با ظرف خود داشتهباشد،يك جواهر گرانبهايى را در يك ظرف نامناسبى نمىگذارند ، « الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ »(1) .
ذره ذره كاندرين ارض و سماست
|
[جنس خود را هر يكى چون كهرباست(2)]
|
و مىتوان گفت آن خاكى كه حضرت رسول آورده و به ام سلمه داد و مبدّل به خون شد از خاك طينت حضرت سيّدالشهداء بود كه شهادت آن حضرت موجب انقلاب آن خاك شد به واسطه سنخيّت و جنسيّت . و به عبارت حكميّه : آن طينت و خاك ملكوت اين خاك حسين بود ، « يا من أحار كلّ شيءٍ ملكوتاً »(3) .
پس بنابراين بس است در فضيلت خاك رى ، همانا كه مدفن مثل جسد مطهّر حضرت عبدالعظيم و ساير امام زادگان و جمعى از علماء عاملين مىباشد كه در حدود و جوانب آن مدفون هستند .
و ديگر معلوم مىشود بنى آدم را دو طينت است ، يكى ظاهره و ديگر باطنه امّا طينت ظاهره از خاك مدفن است ، چنانچه شنيديد و طينت باطنه يا از علّيّين است كه فرمود : « شيعتنا منّا » ، از فاضل طينت ما هستند « خُلِقوا من فاضل طينتنا وعجنوا بماء ولايتنا »(4) و يا از سجّين است كه بدان از آن مخلوقند .
1 . نور/26 .
2 . مثنوى معنوى ، تصحيح نيكلسون ، نشر امير كبير ، دفتر ششم ، ش 2900 . اين مصرع به غلط در نسخه چنين ضبط شده بود ، « جنس خود را همچه كاه كهرباست » .
3 . عن حمّاد بن حبيب العطّار الكوفي في حديث شريف أنّه رأى السجاد عليهالسلام في طريق مكّة لمّا انقطع عن الحاجّ قال : فتهيَّأ للصلاة ثمّ وَثَبَ قائماً وهو يقول : يا من أحارَ كلّ شيء ملكوتاً وَقَهَر كلَّ شيء جبروتاً أولِج قلبي فرح الإقبال عليك وألحقني بميدان المطيعين لك . قال : ثمّ دخل في الصلاة .
فتح الأبواب ، لابن طاووس رحمهالله ص245 ؛ مستدرك الوسائل ج4 ص124 .
(199)
و در بيان اخبار طينت وجوهى مىباشد :
يك وجه معاينى طينت عليّين كه خوبان از آن مخلوقند ، عبارت از ماهيّت ملك و ملكست و ماهيّت انسان جبروتى و انسان لاهوتى و نبوى و ولوى و الهى و حكيم متألّه و الهى و انسان مؤمن و سعيد است . و يك وجه از معاينى طينت سجّينى كه بدان از آن مخلوقند ماهيّت شيطان و شيطانى و انسان دنيوى جاهل و فاجر و كافر و شقى و نحو اينهاست .
و وجه ديگر آنكه مراد از طينت ملكات حميده و رذيله است .
و وجه ديگر از براى طينت عليّين صاحبان امزجه معتدله و شايسته به عقل آراستهاند مقابل آن طينت سجّين صاحبان امزجه رديّه و آميخته به جهل است و نسبت به حق و علم حق كه جف القلم و تم الكلم اين تخميرات سبق دارد .
امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه فرمود : « خُلِقوا من فاضل طينتنا وعُجِنوا بماء ولايتنا » ، « خلق الأرواح قبل الأجساد بألفي عام »(1) . يعنى خداوند خلق فرمود ارواح را قبل از اجساد به دو هزار سال .
1 . نقل عن ابن طاووس رحمهالله أنّه سمع سحراً في السرداب عن صاحب الأمر عليهالسلام أنّه يقول : « اللّهم إنّ شيعتنا خلقت من شعاع أنوارنا وبقية طينتنا وقد فعلوا ذنوباً كثيرة اتكالاً على حبنا وولايتنا ، فإن كانت ذنوبهم بينك وبينهم فاصفح عنهم فقد رضينا وما كان منها فيما بينهم فأصلح بينهم وقاص بها عن خمسنا وأدخلهم الجنّه وزحزحهم عن النار ولا تجمع بينهم وبين أعدائنا في سخطك » . قلت : ويوجد في غير واحد من مؤلفات جملة من المتأخرين الذين قاربنا عصرهم والمعاصرين هذه الحكاية بعبارة تخالف العبارة الأولى وهي هكذا : « اللهمّ إنّ شيعتنا منّا خلقوا من فاضل طيتنا ... » .
بحار الأنوار ج53 ص302 ، اين قسمت موجود در «بحار الأنوار» از مرحوم مجلسى نبوده و جزئى از كتاب « جنة المأوى » مرحوم نورى است .
2 . مؤلف اين دو را روايت را يكى انگاشته و در يك جمله به دنبال هم نقل كرده است ، با آنكه دو سخنِ جدا مىباشد .
قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : « إنّ اللّه عزّوجلّ خلق الأرواح قبل الأجساد بألفي عام وعلّقها بالعرش وأمرها بالتسليم عليَّ والطاعة لي وكان أول من أسلم عليَّ واطاعني من الرجال روح علي بن أبي طالب عليهالسلام » .
الأمالي ، للمفيد ص113 المجلس الثالث عشر .
(200)
اجمالاً مدفن و مزار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در اين جانب و مكان شهر رى شد ، از آنكه طينت ظاهريّه اشرار از آن محل برداشتهاند ، پس در آن محل شرافتى سابقه و فضيلتى قديمه بوده است ، پس اصل اين خاك را كه محل اين طور فيوضات شده و زياده از هزار سال است كه مزار و معبد و مسجد عموم شيعيان و خواص و عوام از دوستان آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم گرديده .
و بعضى اخبارى كه رسيده است در مذمّت رى(1) ، مثلاً آنكه در كتاب « خصال » از حضرت صادق عليهالسلام روايت مىكند كه فرمودند : « اهل رى اعداء خدا و اعداء رسول و اعداء ما هستند »(2) محمول است بر اهالى مخصوصه و ساكنين از زمان معيّنى .
چنانچه صاحب كتاب « مجمع البلدان » گفته است كه : من در سال ششصد و هفده [ به ] شهر رى آمدم [ و ] آنجا را ويران يافتم ، جهت خرابى آن را سؤال كردم شخص دانا گفت : در اين شهر طايفه [ اى ] بودند شيعه و طايفه [ اى ] حنفى و شافعى ، امّا شيعه آن بيشتر بودند و در سواد اعظم آن مسكن داشتند و حنفى بيشتر از شافعى بودند ، و اهالى قراى شهر رى هم شيعه بودند . زمانى شيعه و اين دو طايفه نزاع كردند ، آن دو طايفه بر شيعه غالب آمدند و آنها را كشتند . بعد از زمانى ، حنفى و شافعى نزاع كردند با آنكه شافعى اندك بودند بر حنفى غالب آمدند و حنفىها مقتول شدند و اين خانههاى خراب از شيعه و حنفيّه است ، و
1 . در نسخه « وى » آمده ولى ظاهر اين است كه « وى » تصحيف « رى » است .
2 . عن جعفر بن محمد عليهالسلام : « ... وأهل مدينة تدعى الري هم أعداء اللّه وأعداء رسوله وأعداء أهل بيته يرون حرب أهل بيت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم جهاداً وما لهم مغنما فلهم عذاب الخزي في الحياة الدنيا والآخرة ولهم عذاب مقيم » .
الخصال ج2 ص507 .
(201)
باقى نماند مگر محلّه كوچكى كه شافعيّه منزل داشتند(1) .
و بعضى نقل نمودند بعد از خرابى رى اهل آن به طهران آمدند .
و در بعضى تواريخ است كه نزديك رى دو ده بوده است طهران و مهران ، ناچار بقايايى از سكنه به طهران آمدند و در آن منزل نمودند .
پس معلوم مىشود در هر زمانى يك طايفه و اهل مذهبى از خوب و بد در آن منزل داشتند .
در آخر كتاب « عيون » نقل فرموده كه : دو نفر از رى به رسالت بعضى از سلاطين به سوى امير بخارا ، نصر بن احمد مىرفتند ، يكى از اهل قم بود و يكى از اهل رى ، و آن شخص قمى به مذهب قديم خودشان كه ناصبى بودند ناصبى بود ، و رازى يعنى اهل رى شيعه بود ، چون به نيشابور رسيدند رازى به قمى گفت : خوب است به زيارت حضرت رضا رويم . قمى ابا كرد و گفت : ما كار ديگر داريم . پس به بخارا رفتند و اداء رسالت نمودند و مراجعت نمودند ، چون به طوس رسيدند باز رازى اصرار كرد ، قمى گفت : من مرجئه از خانهام بيرون آمدم روا نيست رافضى برگردم و مراجعت كنم پس رازى متاعهاى خود را به رفيق قمى خود سپرد و تسليم او كرد و به سوار الاغى شد و به روضه منوّره رضويّه عليهالسلام مشرّف شد و از كليددار اذن خواست و كليد را گرفت و شب در جوار حضرت رضا عليهالسلام در بالاى سر ايستاد نماز كرد و ابتداء از قرائت قرآن نمود .
گفته است او : آواز قرائت قرآن شنيدم و هرچه گرديدم احدى را نديدم ، باز مشغول شدم ، معلوم شد از وسط قبر مطهّر است ، پس سوره مريم را خواند چون رسيدم به اين آيه : « يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَنَسُوقُ
1 . معجم البلدان ص214 .
(202)
الْـمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً »(1) . از قبر مطهّر شنيدم كه فرمود : « يَوْمَ يُحْشَرُ الْمُتَّقونَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَيُساقُ الْـمُجْرِمونَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً » تا آخر سوره مباركه . چون صبح شد به نوقان آمدم ، اين قرائت را سؤال كردم ، گفتند : نمىدانيم . بعد به نيشابور آمدم سؤال كردم ندانستند ، چون به رى آمدم ، علماء رى گفتند : اين قرائت اهل بيت است(2) .
پس از اين حكايت هم معلوم مىشود كه مذهب و طريقه اهالى رى و قم و ساير بلاد نسبت به زمانها فرق داشته ، چنانچه مجلسى ـ عليه الرّحمه ـ در كتاب « بحار » پس از ذكر حديثى كه دلالت بر مذهب اهل اصفهان مىكند مىفرمايد : هر بلدى به مقتضاى فصل و سكنه آن مختلف مىشود ، پس اخبارى كه در ذمّ اصفهان و مدح قم وارد شده ، براى اختلاف ساكنين و متوطّنين در آنها است(3) .
و الاّ چگونه مىشود مذمّت اهل اصفهان را نمود با آنكه از زمان صفويّه ـ رضيهم اللّه تعالى ـ تا اين زمان چگونه اصفهان منبع تقوى و ايمان است و به چه قسم دين محمّدى صلىاللهعليهوآلهوسلم ومذهب جعفرى عليهالسلام رواج دارد و محلّ اقامت علماء
1 . مريم/85 و 86 .
2 . عيون أخبار الرضا عليهالسلام ج2 ص281 .
3 . علامه مجلسى رحمهالله در ذيل روايتى كه در آن از امير المؤمنين عليهالسلام نقل شده است كه :
« أنّ اهل اصفهان لا يكون فيهم خمس خصال السخاوة والشجاعة والأمانة والغيرة وحبنا أهل البيت » مىنويسد :
بيان : كان أهل إصفهان في ذلك الزمان إلى أول إستيلاء الدولة القاهرة الصفوية أدام اللّه بركاتهم من أشدّ النواصب والحمد للّه الذي جعلهم أشدّ الناس حبّاً لأهل البيت عليهمالسلام وأطوعهم لأمرهم وأوعاهم لعلمهم وأشدهم انتظاراً لفرجهم حتّى أنّه لا يكاد يوجد من يتهم بالخلاف في البلد ولا في شيء من قراه القريبة أو البعيدة وببركة ذلك تبدلت الخصال الأربع أيضاً فيهم رزقنا اللّه وسائر أهل هذه البلاد نصر قائم آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم والشهادة تحت لوائه وحشرنا معهم في الدنيا والآخرة .
بحار الأنوار ج41 ص301 .
(203)
اكابر ، مثل علاّمه مجلسى ـ عليه الرّحمه ـ و مرحوم آية اللّه كلباسى ـ رحمة اللّه عليه ـ و مرحوم حجة الاسلام حاجى سيّد محمّد باقر و غيرهم الى الآن بوده و هست ، بلكه معروف است كه قبر يكى از انبياء ، يعنى يوشع بن نون كه در لسان الارض يعنى زبان زمين كه جنب قبرستان تخته فولاد اصفهان است گويند حضرت امام حسن عليهالسلام كه به اصفهان آمده بودند ، اين زمين با او تكلّم كرده كه يهود جادو و سحر مىكنند ، پس آن حضرت تختى از فولاد ساخته ، در آن منزل كرده كه جادو در آن اثر نكند و به اين مناسبت اين قبرستان را تخته فولاد مىگويند . ولكن آمدن حضرت به شهر اصفهان از مأخذ درستى معلوم نشد اگرچه از بعضى علماء نقل شده ورود حضرت را به كهنك كه از دهات اصفهان است و غير آن را نقل ننمودهاند ، به هر جهت در آن زمين لسان الارض ، عمارتى است كه ميان عمارت مىگويند قبر يوشع بن نون است .
اجمالاً اخبارى كه در مذمّت رى و بعضى بلاد ديگر رسيده است نمىتوان گفت در هر زمان مذموم است بلكه نسبت به بعض زمانها دون بعضى است .
ايضاً در بعض تواريخ مىنويسند كه چون معاويه امر نمود كه در بلاد سب و لعن شاه اولياء اميرالمؤمنين عليهالسلام نمايند ساير بلاد سب كردند ولكن اهالى رى سالى مبلغى به دولت وقت مىدادند كه سب نكنند .
راقم حروف عفى عنه گويد : آنچه بالوجدان يافتهام كسانى كه در طهران اصلاً آنها اهل رى هستند سليم النفس و كم آزار و خيرخواه هستند ، العلم عند اللّه تعالى .
در مجمع البلدان است : رى ـ بفتح الاوّل و تشديد الثاني ـ شهرى است مشهور از اُمّهات بلاد .
(204)
و مخفى نباشد كه مدفن حضرت عبدالعظيم در رى قديم است كه من بعد خراب و ويران شد و آثار آن قدرى باقيست و اصل رى را ، شيث هبة اللّه فرزند آدم ابوالبشر بنا گذارد و مهدى عبّاسى در تعمير آن مبالغه نمود . زمانى كه لشكر چنگيز به قتل عام مأمور شدند رى را هم خراب كردند و در زمان خلفاء بنى اميّه كمال آبادنى را داشته كه از تمنّاهاى عمر سعد ـ عليه اللعنه ـ بوده و در شعر خود گفت :
أأترك ملك الرّي والرّيّ مُنيتي
|
أم ارجع مأثوماً بقتل حسين(1)
|
و فقره « يولّيك الري والجرجان »(2) مشهور است .
و بعضى از عوام كه اين را دليل بر مذمّت آن تصوّر مىكنند بىاساس است چراكه تمنّاى عمر سعد او را دلالت بر معمور بودن و حسن ظاهرى رى مىكند نه بر مذمّت آن شهر ، چنانچه مذمّت علاقهمند بودن به آن است از براى دنيا و الاّ از اين جهت كه متجر و مزرعه آخرت است و مسجد انبياء و اولياء است ، بسيار ممدوح است و كجاست بهتر از دنيا كه مىتوان تحصيل سعادت ابديه و تقرّب به مقام قرب حضرت ذوالجلال نمود ، و طهران و رى نيز از وفور نعمت و فراهم آمدن همه قسم نعمتى در آن [ برخوردار است ] ، افسوس كه شرور و مفاسد آن
1 . فواللّه ما أدري وإنّي لواقف
|
أفكّر في أمري على خطرين
|
أ أترك ملك الريّ والريّ منيتي
|
أم أرجع مذموماً بقتل حسين
|
ففي قتله النار التي ليس دونها
|
حجاب وملك الريّ قرّة عيني
|
مناقب آل أبي طالب عليهمالسلام ج4 ص98 .
2 . فقال [ عليهالسلام ] يا عمر ، أنت تقتلني تزعم أن يوليك الدعي بن الدعي بلاد الري وجرجان ، واللّه لا تتهنأ بذلك أبداً عهداً معهوداً ، فاصنع ما أنت صانع ، فإنك لا تفرح بعدي بدنيا ولا آخرة .
بحار الأنوار ج45 ص10 .
(205)
غلبه دارد و بين اهالى آن ، چون از بلاد بعيده و متفرقه هستند ، كمتر قوميّت و اتفاق و دوستى صميمى هست ، فلذا زودتر مبتلا به تحميلات و پيشرفت بعضى مقاصد ديگران مىشوند .
و گمان حقير آن است كه اگر قرب جوار و ظلّ عنايت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام براى عموم ايشان نبود ، با اين كثرت معاصى و شرور و عدم ترحّم اغنياء بر فقرا لصبّ عليهم العذاب صبّاً صبّاً ، هرآينه مثل امم سابقه گرفتار عذابهاى شديد مىشدند و مسلّم است كه قبر مطهّر آن حضرت بر عموم اهالى اين شهر و توابع آن يك حجّتى است ورحمت واسعهاى است از حضرت ربّ العزّة جلّت عظمته، چه بلاها كه بواسطه آن حضرت از ايشان دور مىشود ، و چه مرضها كه به بركت صاحب آن قبر از آنها رفع مىشود ، و چه حاجتها كه روا مىشود ، و چگونه نعمتها كه به ايشان عطا مىشود و رحمتها كه بر ايشان نازل مىشود .
و نكته و سرّى در اين مقام به نظر آمد كه عمر سعد دشمن آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم به تمنّاى ملك رى ، آن خونهاى مقدّس را از آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ريخت و حضرت سيّدالشهدا او را نفرين كرد كه از گندم رى نخورى ، دشمن به حسرت آن هلاك شد و خداوند در عوض آن ملك را با آن موفور نعمت به دوستان و عزاداران سيّدالشهدا و آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم مرحمت فرمود كه انصافاً عزادارى اهالى رى و طهران امتياز دارد در بلاد ايران ، و قبر يك نفر از ذرّيّه آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم اين طور محلّ توجّه و شوكت و شعار مذهب تشيّع قرار داد در رى كه سالها از دور و نزديك به اين ايران زمين شريف بيايند و دوستان آل محمّد در اين شهر پر نعمت و قبر شريف استفادههاى روحانى و جسمانى نمايند ، و شايد اين نكته هم يك
(206)
سرّى باشد از اسرار « من زار عبدالعظيم بري كمن زار الحسين عليهالسلام بكربلا »(1) كه شرح آن انشاء اللّه تعالى عرض خواهد شد .
1 . اين سخن ، به گونه زير در مصادر آمده است :
عن يحيى بن عطار عن بعض أهل الري قال : دخلت على أبي الحسن العسكري عليهالسلام فقال : أين كنت . فقلت : زرت الحسين بن علي عليهماالسلام . فقال : أما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم ، لكنت كمن زار الحسين عليهالسلام .
كامل الزيارات ص537 ؛ ثواب الأعمال ص99 ؛ بحار الأنوار ج1 ص165 ؛ وسائل الشيعة ج14 ص575 ؛ مستدرك الوسائل ج4 ص406 .
(207)
تذكره هشتم
در بيان وفات و شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
مسلّم است كه به مضمون آيه وافيه « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ »(1) و به مفاد حديث نبوى صلىاللهعليهوآلهوسلم « موت الغريب شهادة »(2) يكى از مهاجرين الى اللّه كه در طريق مهاجرت و غربت شهيد شد و وفات نمود و بر خداوند است اجر عظيم او ، حضرت عبدالعظيم است پس آن حضرت تأسّى و اقتداء به اجداد گرام خود نمود از انبياء و اولياء عليهمالسلام .
و در كتب متعدّده معتبره از علم رجال و انساب ، چون « منهج المقال » و كتاب « نقد الرجال » شرح وفات آن حضرت را چنين ذكر نمودهاند كه : احمد بن محمّد بن خالد برقى گفت : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرار كرد از سلطان جابر زمان و در شهر رى وارد شد و در سردابى كه زير زمين بوده است مخفى شد در خانه مردى از شيعيان ، در كوچه[اى] كه معروف به سكة الموالى بوده منزل گرفته و گويا سكة الموالى ناميدند آن كوچه را براى آنكه حضرات شيعه كه
1 . نساء/100 .
2 . قال الصادق عليهالسلام : « موت الغريب شهادة » .
الفقيه ج1 ص131 ؛ الدعوات ص242 ؛ وسائل الشيعة ج11 ص347 .
(208)
دوستان اهل بيت بودند در آن منزل داشتند و در كوچههاى ديگر اهل مذهبين حنفى و شافعى خانههاى عاليه بنا نموده بودند .
و حضرت عبدالعظيم در همان سرداب روزها روزه مىگرفت و شبها به عبادت مشغول بود ، وقتى كه از محل خود حركت مىكرد و بيرون مىآمد از آن سرداب به طريق مخفى و پنهان به زيارت قبرى كه الحال مقابل قبر اوست و سمت مرقد شريف آن حضرت است مىرفت ومىفرمود اين قبر مردى از اولاد موسى بن جعفر است ـ و در اين حديث ذكر نشده كه آن جناب فرموده باشد اين قبر حمزة بن جعفر است ـ . پس به هريك از دوستان و شيعيان كه در آن محل بودند خبر او رسيد تا آنكه اكثرا آن بزرگوار را شناختند وخدمتش شرفياب مىشدند واخذ دين ومسائل واحكام مىنمودند .
پس مردى از شيعيان در خواب ديد حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم را كه فرمود : يكى از اولاد من از سكة الموالى حمل و نقل مىشود و در نزديك درخت سيبى كه در خانه عبدالجبار بن عبدالوهاب است دفن خواهد شد ، پس به دست مبارك خود اشاره به آن مكان فرمود . پس آن شيعه از خواب برخاست و رفت نزد صاحب باغ و درخت ، تا آنكه آن باغ و آن درخت را بخرد ، سؤال نمود از براى چه مىخرى اين باغ را ؟ پس خواب خود را نقل نمود . صاحب باغ گفت : من هم مثل اين خواب را ديدم ، پس صاحب باغ آن را وقف نمود بر حضرت عبدالعظيم و تمام شيعه كه در آن مدفون شوند .
پس حضرت عبدالعظيم مريض شد و از دنيا رحلت نمود ، چون اين بزرگوار را برهنه نمودند كه غسل دهند در گريبان آن جناب رقعه [اى ] يافتند كه ذكر نسب خود را فرموده بود به اين بيان : « أنا عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن حسن
(209)
بن زيد بن حسن بن علي بن أبي طالب عليهالسلام »(1) .
در كتاب « فهرست » علاّمه « اعلى اللّه مقامه » است : « مات عبدالعظيم بالري وقبره هناك »(2) يعنى حضرت عبدالعظيم مُرد در زمين رى و قبر او در آنجاست .
در كتاب « منتخب » كه در بيان مراثى و مصائب است و مؤلّف آن مرحوم شيخ فخرالدين طريحى نجفى « عليه الرّحمه » است فرموده به اين عبارت : « قيل دفن حيّاً عبدالعظيم الحسني بالري ومحمّد بن عبداللّه الحسن ولم يبق في بيضة الإسلام بمدّة إلاّ قُتِل فيها طالبي أو شيعي »(3) يعنى از اولاد ابى طالب كسى كه زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است و محمّد بن عبداللّه و باقى نماند محلّى در بيضه اسلام در مدّت قليله مگر كشته شد در آن طالبى يعنى از اولاد ابى طالب و يا شيعه .
و سواى اين روايت مجهولى كه مرحوم طريحى نقل نموده درباره شهادت حضرت عبداللّه يافت نشده ، و در اين موارد تسامح جايز است و به جهت توسّل و حزن بر مصائب اهل بيت عليهمالسلام ذكر آنها مانعى ندارد .
على اىّ حال بنا بر اين قول مىتوان گفت يك جهت در علوّ رتبت حضرت عبدالعظيم شهادت اوست و به حكومت عقل و نقل هريك از اخيار كه به درجه شهادت فايز گردند و درك ثواب شهادت نمودند مقام و مرتبه ايشان اعلى و اوفى شد و به اين بيان توان ثابت كرد علوّ مقامات و درجات ائمّه دين عليهمالسلام را كه به روايت صحيحه مقتول يا مسموم شدند و نظر به ظلمهاى بنىعباس و طول
1 . رسالة صاحب بن عباد .
2 . الفهرست ، للطوسي رحمهالله ص121 .
3 . المنتخب ، للطريحى رحمهالله ص75 .
(210)
مدت ظلم و سلطنت آنها و قتل و حبس اولاد رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم به قدرى كه توانستند استبعاد ندارد كه حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه معاصر مقتول شده باشد ، و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبّين و نشر احوال و فضائل و مآثر شريفش بوده است خطّة با آنكه مخفى بوده و استتار را خوش داشته و از محل و مكان خود به ملاحظه تقيّه بيرون نمىآمده ، بعيد نيست به طريقه سابقه از ابناء دين را كه شهيد نمودهاند آن حضرت را هم شهيد كرده باشند و درجه شهادت را و درك اين فضيلت به تبعيّت ائمّه هدى و اولاد طاهرين ايشان كرده باشد و براى حفظ دين و ترويج شعائر اسلام . اين آثار كثيره كه از مزار شريف آن حضرت ظاهر است در اوقات زيارت و غيره ، گمان آن است كه گذشته از جهت سيادت و علم و عمل و ديانت و تقوى ، همانا از اثر اوست . اگرچه هركس در غربت بميرد شهيد است و هركس به محبّت اهل بيت بميرد شهيد است و هركس به طيق هدايت خلق وتعليم احكام اسلام بميرد شهيد است ولكن حقيقت شهادت كه اِزهاق(1) روح است از بدن ظلماً و جوراً ، ثواب معيّن و اجر معلومى دارد و اثرى ازآن و فيضى از ثواب عظيم او كه از مزار و قبر آن شهيد بر زائر و مجاوران خواهد رسيد و از اين جهت است محلّ استجابت دعاء و قضاء حوائج و شفاى امراض و مرض مىشود ، چنانچه اين مزار شريف و مرقد محترم .
گر بخواهيم از آحاد مردمى كه در هر زمان از زمان شهادت حضرت عبدالعظيم الى زماننا هذا از روا شدن حاجتها و اجابت دعوات و كفايت مهمّات و شفاى امراض اگر شرح دهى از وضع اين رساله بيرون مىشود .
1 . در نسخه « اذهان » آمده بود كه ظاهرا غلط است . واژه « ازهاق » كه در متن ثبت شده است به معنى : در گذرانيدن تيراز نشانه ؛ نيست ونا پيدا گردانيدن است .
(211)
مجملاً چون درحديث وارد است كه آن خليفه جابرى كه حضرت عبدالعظيم از ظلم وى هجرت و فرار ، نمود معتز باللّه بود و نام او زبير است و پسر متوكل عباسى است و مادرش قبيحه نام داشته و شانزده ساله بود كه به مسند خلافت نشست و چهار سال [ و ] شش ماه بعد از مستعين باللّه خلافت نمود و مدتى هم خود را از خلافت خلع نمود و به درك واصل شد و در سرّ من رأى به خاك رفت ، و شيخ طريحى فرموده :
قاتل حضرت هادى عليهالسلام معتزّ باللّه بوده است .
و شهادت حضرت هادى به روايت « كافى » در سنه دويست و پنجاه و چهار بوده » . معتزّ باللّه يك سال بعد از شهادت امام على النقى عليهالسلام وفات نموده كه دويست و پنجاه و پنج مىشود ، و حضرت عبدالعظيم بنا بر بعضى روايات درك فيض زمان چهار امام را نموده : حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهمالسلام . اگرچه از روايت ابا حامد كه سابق نقل شد معلوم مىشود در زمان حضرت امام على النقى ، حضرت عبدالعظيم به رى آمده ولكن منافاتى نيست كه گفته شود درك خدمت حضرت عسكرى را در زمان امام على النقى در سامره نموده باشد .
اجمالاً مقتضاى مجامع اخبار مرويه آن است كه وفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام قبل از سنه دويست و پنجاه و چهار كه تاريخ وفات امام على النقى است واقع شده ، چنانچه محدّث عليم صاحب كتاب « نور الآفاق » ـ شكّر اللّه سعيه ـ نقل نموده از كتاب « نزهة الابرار فى نسب اولاد ائمّة الاطهار » كه از تأليفات عالم فاضل السيّد موسى الموسوى البرزنجى الشافعى المدنى است در نسبت اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام از يكى دو پسر معقّبين از آن
(212)
حضرت كه زيد است :
ولد أبيالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني في مدينة الطيّبه في يوم الخميس الرابع من ربيع الثاني في سنة ثلاث و سبعين ، مات وتوفي في الخامس عشر من شوّال في سنة اثنين وخمسين ومأتين في مسجد شجرة الري وله مناقب كثيرة وفواضل جميلة تدلّ على حسن حاله ، وله باغ قرب البليد في وادي يدفع في ينبع لآل عليّ عليهالسلام المعروف بباغ عبدالعظيم الحسني وعقبه من اثنين : محمّد والقاسم واُمّهما فاطمة بنت عقبة بن قيس الحميدي ، وقد أدرك من الأئمّة الرضا والتقي والنقي عليهمالسلام وكان من أصحابهم وروى عنهم والعسكري في صغره ، وروي زيارته كزيارت الحسين والرضا عليهماالسلام (1) .
يعنى حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در روز پنجشنبه چهارم ربيع الثانى در مدينه طيّبه در سنه 173 متولد شد و در سنه 252 در مسجد شجره رى وفات فرمود ، و از براى او مناقب زياد و فضيلتهاى نيكوست كه دلالت مىكند بر نيكى حال او ، و از براى او باغى است نزديك بليد در وادى يدفع در محلى كه او را ينبع گويند كه تعلّق به آل على عليهالسلام دارد و معروف است به باغ عبدالعظيم حسنى ، و عقب او از پسر محمّد و قاسم كه مادر ايشان فاطمه دختر عقبه ابن قيس حميدى است ، و درك نموده است از ائمّه حضرت امام رضا و حضرت امام محمّد تقى و حضرت امام على النقى عليهمالسلام را و از اصحاب ايشان بوده و روايت از ايشان نموده ، و حضرت امام حسن عسكرى را در صغر درك حضور نموده ، و روايت شده زيارت او مثل زيارت حضرت امام حسين و امام رضا عليهماالسلام است .
1 . نور الآفاق ، شيخ جواد شاهعبدالعظيمى ص81 .
(213)
و در تاريخ ، محمّد السمهودى نورالدين المكى الحنفى قاضى القضاة فى المصر فى طبقات الاشراف مىنويسد :
أبوالفتح عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني الحسيني ولد في مدينة النبي في بيت حسن الإمام في الرابع من ربيع الثاني من سنة ثلاث وسبعين ومائة واُمّه خيطة ، توفي في مسجد الشجرة الري في زمن علي النقي الإمام في خلافة أبي عبداللّه المعتزّ باللّه بن جعفر بن محمّد بن هارون الرشيد في يوم الجمعة الخامس عشر من الشوّال في سنة اثنين وخمسين ومأتين ، وكان جليلاً عالماً زاهداً ، يصوم النّهار ويقوم الليل ، وله كتاب يوم وليلة وشرح خطب علي ابن أبي طالب عليهالسلام وهي كتاب كبير ، وأعقابه كثيرة في المدينة والبصرة ومصر العتيق ، وزيارته كزيارة الحسين عليهالسلام (1) .
يعنى نورالدين محمّد السمهودى كه يكى از علماء عامّه و قاضى القضاة در مصر بوده در تاريخ خود در طبقات اشراف مىنويسد كه : حضرت عبدالعظيم حسنى الحسينى كه مادر او خيطه است در مدينه طيّبه در خانه حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام در چهارم ربيع الثانى سنه 173 صد و هفتاد و سه متولد شده و در روز جمعه پانزدهم شهر شوال سنه 252 دويست و پنجاه و دو ، در زمان حضرت امام على النقى عليهالسلام و خلافت معتزّ باللّه عباسى در مسجد شجره رى وفات فرموده ، شخص جليل و عالم زاهدى بوده ، روزها روزه و شبها به عبادت مشغول ، و از تأليفات آن جناب كتاب « يوم و ليله » كه در اعمال شب و روز نوشته شده و « شرح خطبه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام » نوشته است كه آن كتاب بزرگى است ، و اعقاب آن حضرت در مدينه و بصره ومصر سابق بسيار است ، و زيارت او مثل زيارت حضرت حسين عليهالسلام است .
1 . طبقات الأشراف ص108 .
(214)
في « مناقب العترة » عن أحمد بن محمّد بن فهد الحلّي في ترجمة الرواة :
أبوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه القافة بن علي الشديد بن حسن الأمير بن زيد الجواد بن الحسن المجتبى عليهالسلام كان كثير الحديث والرواية ويعدّ الحديث من طريقه صحيحاً وفي الدرجة العليا ، عبدٌ صالح مطيعٌ للّه الجبّار ، قائم الليل وصائم النّهار ، ذوالصدق والديانة ، وله مناقب كثيرة ذكرناها في كتابنا الكبير ، وقد نصّ على زيارته الإمام علي بن موسى الرضا عليهماالسلام قال : « من زار قبره وجبت له الجنّة » ، ولد يوم الرابع من ربيع الثاني في سنة ثلاث وسبعين ومائة في مدينة الطيّبة ، وتوفي في مسجد الشجر الري في الخامس عشر من شوّال في سنة اثنين وخمسين ومائتين ودفن عند شجرة التفّاح في باغ رجل من الشيعة في إمامة علي النقي الإمام وخلافة معتزّ باللّه وقبره معروف بالري يزار(1) .
يعنى در كتاب مناقب العترة احمد بن فهد حلّى در ترجمه روات مىنويسد :
ابوالقاسم عبدالعظيم عليهالسلام حديث و روايات زياد دارد ، و حديث از طريق آن حضرت صحيح و در درجه عاليه عاليه است ، بنده صالح و مطيع خداوند بوده ، روزها روزه مىگرفته و شبها بيدار بوده ، صاحب صدق و امانت و درستى است، و مناقب زيادى دارد كه ذكر نموديم او را در كتاب بزرگ خود و تنصيص نموده است به زيارت آن حضرت امام رضا عليهالسلام مىفرمايد : « كسى كه زيارت كند او را بهشت بر او واجب مىشود » . روز چهارم ربيع الثانى در سنه صد و هفتاد و سه در مدينه طيّبه متولد شد و وفات فرمود در مسجد شجره رى
1 . نور الآفاق ص81 . جناب آقاى استادى ، كتاب « نور الآفاق » را كم اعتبار بلكه بى اعتبار مىدانند و دلايل بسيارى بر اثبات مدعاى خويش ارائه مىكنند .
ن . ك : كتاب سى مقاله ؛ استادى ، رضا ص48 .
(215)
در پانزدهم شوال در سنه دويست و پنجاه و دو [ و ] دفن شد نزد درخت سيب در باغ مردى از شيعه در زمان امامت حضرت امام على النقى و خلافت معتز باللّه ، و قبر او معروف است .
راقم حروف گويد : بنابراين نقل سنّ شريف حضرت عبدالعظيم عليهالسلام هفتاد و نه سال و نوزده روز مىشود و از وفات آن جناب تا به حال كه هزار و سيصد و چهل و شش است تقريباً هزار و نود و چهار سال است كه در اين مكان شريف مدفون است و درك فيض ملاقات و حضور چهار امام عليهمالسلام نموده ، امام غريب حضرت رضا وحضرت امام محمّد تقى و حضرت امام على النقى و حضرت امام حسن عسكرى را در حال صغر سن و قبل از منصب امامت ادراك نموده .
و آنچه را كه صاحب كتاب « جنّة النّعيم »(1) ـ رحمة اللّه عليه ـ در روح و ريحان هفتم يا به طور تحقيق بيان نموده كه خدمت حضرت على بن موسى الرضا شرفياب نشده محض استبعاد است و « عدم الوجدان لا يدلّ على عدم الوجود » ، و « كم ترك الأوّل للآخر » .
چنانچه از سه كتاب نقل شد تاريخ ولادت جناب عبدالعظيم سنه صد و هفتاد و سه در زمان شهادت حضرت رضا عليهالسلام كه در سنه دويست و سه هجرى نقل شده حضرت عبدالعظيم تقريباً سى سال از سنّ شريفش گذشته بوده ، العلم عند اللّه تعالى .
1 . جنة النعيم ص181 .
(216)
(217)
تذكره نهم
در بيان ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم
به ذكر چند حديث به نحو خصوص و عموم
حديث اوّل :
روى الصدوق طاب ثراه في « ثواب الأعمال » مسنداً فقال : حدّثني علي بن أحمد قال : حدّثنا حمزة بن القاسم العلوي رحمة اللّه عليه قال : حدّثنا محمّد بن يحيى العطّار عمّن دخل على أبي الحسن علي بن محمّد الهادي من أهل الري ، قال : دخلت على أبي الحسن العسكري فقال : أين كنت ؟
قلت : زرت الحسين .
فقال : أمّا إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار قبر الحسين عليهالسلام (1) .
يعنى : ابو جعفر محمّد ابن على ابن بابويه معروف به صدوق در كتاب ثواب الاعمال مسنداً روايت كرده است كه : مرا على ابن احمد خبر داد كه او گفت : حمزه ابن قاسم علوى خبر داد كه او گفت : محمّد ابن يحيى عطّار خبر داد از كسى كه بر حضرت امام على النقى عليهالسلام وارد شد از اهل رى ، پس آن شخص گفت : وارد شدم بر آن حضرت ، فرمود : كجا بودى ؟
1 . ثواب الأعمال ص99 .
(218)
عرض كردم : به زيارت حسين مشرّف شدم .
فرمود : امّا تو اگر زيارت مىكردى قبر حضرت عبدالعظيم را كه نزد شماهاست هرآينه بودى مثل كسى كه زيارت كرده است قبر حسين عليهالسلام را .
پس از ترجمه حديث شريف چند مطلب سزاوار است در اين مقام بيان شود .
اوّل : بيان توثيق روايت و تصحيح آن :
بدانكه طريق اين روايت صدوق رحمهالله از سه تن از روات است . يكى از على ابن احمد بن موسى است كه او را دقّاق مىنامند و مرحوم ميرزاى استرآبادى در « رجال وسيط » فرموده : كان علي بن أحمد مرضيّاً .
و ديگر حمزه ابن قاسم علويست ، ثقه و جليل القدر بوده است چنانچه شهيد ثانى نيز فرموده ، و صاحب كتب و تأليفات چند بوده كه در كتب مبسوطه مذكور است .
و ديگر محمّد ابن يحيى العطّار است و در كتب رجال مسطور است كه او شيخ اصحاب ماست و ثقه و كثير الحديث است و كلينى از آن حديث بسيار نقل فرموده .
پس معلوم شد كه حديث موثّق است و آن حجّت است و در محلّ خود ثابت است .
مطلب دوّم ، در معنى زيارت :
در كتاب « مجمع البحرين » مىفرمايد : والزيارة في العرف قصد المزور إكراماً له وتعظيماً واستيناساً(1) به معنى فارسى زيارت ديدن كردن است چنانچه در
1 . مجمع البحرين ج3 ص330 .
(219)
حديث است : « زوروا إخوانكم »(1) يعنى ديدن كنيد برادران خود را ، و آنچه در عرف است شخص زائر قصد مىكند حضور شخص مزور را كه برادر مؤمن است ، براى تكريم و تعظيم و براى انس گرفتن با او .
پس بنابراين لازمه زيارت حضور است و يا جزء متقوّم اوست و آنچه بعضى از علماء تعبير كردهاند كه زيارت حضور است والسلام ، خالى از مسامحه نيست ، و زيارت بر زنده و مرده هر دو اطلاق و استعمال مىشود چنانچه خدا مىفرمايد : « أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ »(2) .
و در حديث وارد است : « غبّوا في زيارة المريض وفي زيارة القبور »(3) يعنى يك روز پس از يك روز زيارت مريض و قبرها برويد .
و در حديث است : قال أميرالمؤمنين : « زوروا أمواتكم فإنّهم يفرحون بزيارتكم »(4) يعنى زيارت كنيد اموات خود را كه آنها خوشنود مىشوند به زيارت شما و بايد حاجت بخواهيد نزد قبر پدر و مادر ، بعد از دعاء به آنها .
و تأكيد استحباب زيارت اهل قبور مسلّم است و مناسب است در اين مقام شمهاى از اخبارى كه دلالت دارد بر فضيلت و استحباب زيارت اهل قبور را ذكر نماييم :
در حديث وارد است كه محمّد بن مسلم از امام جعفر صادق عليهالسلام سؤال كرد از زيارت اهل قبور كه مىفهمند ؟
1 . مصدرى براى اين سخن نيافتيم .
2 . تكاثر/1 و 2 .
3 . اين سخن را در مصادر نيافتيم .
4 . الكافى ج3 ص229 ؛ وسائل الشيعة ج3 ص223 .
(220)
فرمود : نعم ، يعنى بله .
گفت : علم پيدا مىكنند وقتى كه مىرويم به زيارت قبر آنها ؟
امام عليهالسلام فرمود : اى واللّه عالم مىشوند به شما و خوشنود مىشوند به شما و انس مىگيرند به سوى شما .
و در حديثى وارد است : كسى كه زيارت كند قبر پدر و مادرش را شب پنج شنبه يا جمعه ، خداوند ثواب يك حج مقبول در نامه عملش بنويسد(1) .
و زيارت اهل قبور در همه وقت مناسب است ، بلى در شبها احتمال كراهت دارد به ملاحظه حديثى كه نقل شده بر آنكه ارواح آنها شبها به وادى السلام جمع مىشوند و آمدنشان يا توجهشان بخصوصه به محل قبر ، به جهت زيارت مؤمنين ايشان را خوش نيست پس بهتر آن ست كه شبها را به طريق عبور از فاتحه و غيره هديه ايشان نمايند ، و امّا روزها به خصوص بعد از ظهر پنجشنبه تا مغرب بسيار مطلوب است . و در حديث وارد است كه : پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم با جماعتى از اصحاب زيارت اهل قبور را در بقيع مدينه در اين وقت مواظبت داشتهاند ، و صبح شنبه نيز در حديث است كه فاطمه عليهاالسلام مخصوصاً به سر قبر شهداء در بقيع تشريف مىبرد و سر قبر حمزه عليهالسلام مىرفت ترحّم و استغفار مىنمود(2) .
و در روز دوشنبه و جمعه هم خصوصيّت فضيلت نقل شده است .
و در حديث است كه : فاطمه عليهاالسلام بعد از پدر ، هفته[اى] دو روز دوشنبه و
1 . الكافي ج3 ص228 .
2 . وكانت فاطمة عليهاالسلام تأتي قبور الشهداء كلَّ غداة سبت فتأتي قبر حمزة فتترحم عليه وتستغفر له .
الفقيه ج1 ص180 ؛ التهذيب ج1 ص465 .
(221)
پنجشنبه سر قبر شهداء مىرفتند(1) .
و همچنين روز جمعه خصوصيّت دارد زيارت والدين و حاجت خواستن از خداوند .
پس افضل اوقات براى زيارت اهل قبور به مضمون اخبار عصر روز پنجشنبه و قبل از طلوع آفتاب جمعه يعنى بين الطلوعين و صبح شنبه و روز دوشنبه است .
اجمالاً خلاصه معنى زيارت همان توجّه و حضور به مدفن مزور منظور است . و ديدن كردن از وى و نيز زيارت كردن مراقد و مقابر متوفى از اهل ايمان و علماء و امامزادگان و غيره از جهاتى است :
يكى از براى تكميل مراتب و تحصيل ملكاتى است كه در دنيا اين ابدان و هياكل وارواح آنها نمودهاند و فيضهاى غيرمتناهى به ايشان رسيده ، پس از مبدأ فيّاض على الاطلاق انقطاع فيوضات بعد از ممات ايشان نشده ، بلكه بيشتر و زيادتر و در عالم برزخ و صفا به قدر حوصله اجساد برزخيّه ايشان افاضه فيض مىشود و هركجا باشند ، البته كمال توجه به مصرع و مدفن خودشان دارند و سلب توجه و علاقه از آن محل و مورد نمىنمايند ، چنانچه اخبار و احاديث بر آن شاهد است . پس هركسى كه به قصد زيارت و توجه نزديك قبر مزورش كه محترم و مقرّب است آمد و حاجت و مطلبى خواست از آنكه آن قبر محلّ هبوط ملائكه است ، و محلّ نزول فيض الهى است لابد به زائر
1 . عن هشام بن سالم عن أبي عبد اللّه عليهالسلام قال : سمعته يقول : عاشت فاطمة عليهالسلام بعد أبيها خمسة وسبعين يوما لم تُرَ كاشرة ولا ضاحكة تأتي قبور الشهداء في كلّ جمعة مرّتين الإثنين والخميس فتقول هاهُنا كان رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم هاهنا كان المشركون .
الكافي ج3 ص228 ؛ وسائل الشيعة ج3 ص223 .
(222)
هم بهرهاى مىدهند ، پس از توجه و حضور زائر صاحب آن قبر شريف از خداوند براى او فيضى و مددى مىطلبد و دعاء ميّت مقرّب به اجابت خواهد رسيد ، حال هر قدر توجّهات صورةً ومعنا بيشتر باشد و مزور نيز مقرّبتر باشد فيوضات آن و استفاضه از آن بيشتر است .
مطلب سوّم : كه مناسب است در اين مقام بيان شود ، وجه تشبيه زيارت جناب عبدالعظيم است به زيارت حضرت حسين عليهالسلام ، وجوهى مىتوان گفت :
وجه اوّل : آن است كه آنچه را به چيز ديگر تشبيه كنند ، بايد چيز ديگر يعنى مشبّه به ، اقوى و اشد باشد ، چون زيد كالاسد كه در مثل مىگويند زيد مثل شير است . پس تشبيه زيارات جناب عبدالعظيم به زيارت حضرت حسين ، براى آن است كه در اخبار و آثار ، ثواب زيارت هيچ يك از ائمّه به قدر ثواب و اجر زيارت آن حضرت نرسيده .
وجه دوّم : آنكه چون حضرت حسين عليهالسلام از وطن مألوف و مولد مأنوس و جوار فيض آثار جدّ بزرگوار خودش دور ماند و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام هم در اين گونه ابتلائات ، حالات شريفش شباهت به آن حضرت داشت لذا زيارتش را مانند جدّ شهيدش دانستند و ثواب حضورش را معادل و مماثل حضور آن جناب قرار دادند و چون وحدت و غربت و شهادت آن حضرت اشدّ و اصعب بود ، لهذا تشبيه به آن حضرت نمودند .
وجه سوّم : آن است كه چنانچه حضرت سيّدالشهداء براى حفظ دين ترك وطن فرمود ، بلكه فرمود « تركتُ الخلقَ طُرّاً في هواكا »(1) و شهيد شد به قتل صبر ،
1 . هجرت الخلق طرّا في هواكا
|
وايتمت العيال لكي أراكا
|
وَلَو قطعتني في الحبّ إربا
|
لما جنّ الفؤاد إلى سواكا
|
تاريخ مدينة دمشق ج6 ص306 .
(223)
جناب عبدالعظيم عليهالسلام براى حفظ دين ، جلاء وطن نموده و براى نشر احكام دين در غربت ، بنا به روايت مرحوم طريحى كه « دُفِنَ حيّاً » به طور اصعب و سختى به درجه شهادت رسيد كه آن هم مثل قتل صبر است .
وجه چهارم : كه به نظر قاصر راقم حروف رسيده ، آن است كه چنانچه حضرت حسين عليهالسلام در مقام اطاعت و عبوديّت و سلوك و سفر الى اللّه فانى فى اللّه شد ، همچنين جناب عبدالعظيم عليهالسلام هم در مقام اطاعت امر آل محمّد عليهمالسلام و پيروى ايشان فانى شد كه آن هم فناء فى اللّه است و شرح اين مطلب را در ذيل بيان مقامات آن جناب به عرض رسانيدم و تكرار نمىشود . پس از اين جهت تشبيه فرمودند زيارت آن جناب را به زيارت حضرت حسين عليهالسلام ، چراكه ارتباط و اتحاد معنوى و اتصال روحانى جناب عبدالعظيم داشت با آن حضرت ، البته در ارواح مجرده و انوار مقدسه تفكيك و جدايى بين ايشان نتوان قائل شد .
وجه پنجم : آن است كه يكى از قتله سيّدالشهداء عليهالسلام عمر بن سعد است و جهت اقدام آن لعين بر قتل سيّدالشهداء طمع به حكومت رى نموده بود ، چنانچه در كتب مقاتل مسطور است « وعده ابن زياد لعنة اللّه يولّيك الري و شعر عمر سعد أأترك ملك الرّيّ والرّيّ مُنيتي »(1) معروف است ، پس خدا خواست كه آن خبيث به مراد خود نرسد و مراد او كه حكومت رى باشد به دست دوستان سيّدالشهداء عليهالسلام بيايد و منافع رى و گندمى را كه آن حضرت به عمر سعد فرمود : از گندم رى نخورى و نفرين كرد و آن ظالم استهزاء كرد ، خدا خواست كه آن
1 . مناقب آل أبي طالب ج4 ص98 .
(224)
گندم و منافع آن زمين عاقبت به دوستان و عزاداران و اولاد حضرت حسين عليهالسلام برسد و روزى ايشان باشد فاعتبروا يا اُولي الأبصار .
و رشحهاى از رشحات و نورى از انوار وجود مسعود آن حضرت دراين خطّه تجلّى كند و تابنده گردد و مزار فيض آثارش ، محلّ افاضه انوار الهيّه شود و ثواب زيارت او به مثابه زيارت حضرت سيّدالشهداء باشد تا زوّار روضه عظيميّه و بقعه شريفه كريمه در اين زمين رى كه منتهى آرزو و آمال دشمن و قاتل آن حضرت بوده ، به طول دهور ياد آن تربت زكيّه حسينيّه نمايند و ساكنين رى و توابع آن در ظلّ عنايت پرتو اشعه جلالت و سلطه روحانيّه حسنيّه از اين موهبت كبرى ، حقيقت مظلوميّت آن حضرت را متذكّر شوند و بر ظالمين و غاصبين حقوق ايشان ، خصوص آل ابى سفيان و يزيد و ابن زياد و عمر بن سعد ليلاً و نهاراً لعن كنند و متنبّه شوند كه براى طمع زخارف دنياى فانى و حب رياست و جاه و حكومت و سلطنت چند روزه دنيا ، نبايد از آخرت گذشت و فرمان خدا و رسول را پشت سر انداخت ، چراكه عاقبت ، حق به من له الحق خواهد رسيد و حق پنهان نمىماند ، چنانچه حقّيّت حضرت حسين ظاهر شد و روز به روز واضح و ظاهرتر مىشود .
حديث دوّم :
در كتاب « روضات الجنّات » نقل نموده از شهيد ثانى در تعليقى كه بر « خلاصه » علاّمه ـ رحمة اللّه عليهما ـ نوشته و فرموده در فضائل حضرت عبدالعظيم :
وقد نصّ على زيارته إمام علي بن موسى الرضا عليهالسلام قال : من زار قبره وجبت له على اللّه الجنّة »(1) يعنى به تحقيق حضرت رضا عليهالسلام تنصيص فرموده كسى كه
1 . روضات الجنات ج3 ص101 ؛ مستدرك الوسائل ج10 ص367 نقلاً عن الخلاصة للشهيد الثاني رحمهالله .
(225)
زيارت كند او را ، واجب مىشود از براى او كه خداوند او را بهشت دهد .
و مرحوم شهيد در آخر حديث فرموده : اين حديث را جمعى از علماء انساب ذكر كردهاند و روايت ديگرى هم از آن حضرت نقل شده است كه حضرت فرمود : هركس قدرت ندارد به زيارت من در خراسان بيايد پس برادرم عبدالعظيم را در رى زيارت كند .
تنبيه : در معنى « وجبت له الجنّة » ، بعضى تأمّل نمودهاند از آن جهت كه وجوب در علم لغت ، به معناى لزوم است و بعضى گفتهاند به معنى حصول اثر است ، و در فقره دعاء است : « أسألك بموجبات رحمتك » ، يعنى امورى كه مورث و سبب رحمت خداوند است . پس معنى حديث « وجبت له الجنّة » ، چنين مىشود كه زيارت حضرت عبدالعظيم سبب دخول بهشت است ، يا اثر آن دخول بهشت است ، يا لازم مىشود براى او ورود بهشت .
ولكن به نظر قاصر ، تحقيق در اين كلمه منوط به اين مسأله است كه آيا اعطاء ثواب و اجر بر خداوند واجب است ، نظر به لطف و فضل او يا نه ؟ و در اين مسأله اختلاف عظيمى است بين علماء اسلام و اكثر معتزله ثواب و عقاب را واجب گفتهاند عقلاً و اشاعره قائلند به وجوب ثواب سمعاً و عدم وجوب عقاب اصلاً ، و موافقت نمودهاند ايشان را معتزله بصره و بغداد ، و در بين علماء اماميّه ـ انار اللّه برهانهم ـ نيز اختلاف است .
محقق طوسى ـ رحمة اللّه عليه ـ موافقت نموده است معتزله را و جمعى اختيار كردهاند قول اشاعره را .
علاّمه حلّى و جماعتى ثواب را عقلاً و عقاب را سمعاً واجب گويند .
(226)
و بعضى ثواب را عقلاً و عقاب را عدلاً واجب دانند و يكى از فروعات اين مسأله اختلاف در مسأله قبول توبه است وتحقيق در اين مسأله مناسب اين مختصر نيست .
حديث سوّم :
در كتاب « ثواب الاعمال » از حضرت رسول منقول است : « من زارني أو زار أحدا من ذرّيّتي زرته يوم القيامة فأنقذته من أهوالها »(1) يعنى سيّد انبياء صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود : هركس مرا يا يكى از ذرّيّه مرا زيارت كند ، من روز قيامت او را زيارت مىكنم و او را از هولهاى قيامت نجات مىدهم .
كه اين حديث شريف به نحو عموم دلالت دارد بر فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم و به اين مضمون احاديث بسيار ، منجمله در « جامع الاخبار » نقل شده : « من زار واحداً من أولادي في الحياة وبعد الممات فكأنّما زارني ، ومن زارني غفر له البتّة » . يعنى هركس زيارت كند يكى از اولاد مرا در حيات و بعد از ممات ، چنان است كه مرا زيارت كرده و هركس مرا زيارت كرد ، البته خداوند او را مىآمرزد .
و منجمله در كتاب مزار « هداية الاُمّه » كه از مرحوم شيخ حرّ عاملى ـ عليه الرّحمه ـ نقل شده : قال النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم : « يا علي ! إنّ اللّه جعل قبرك وقبر أولادك بقعة من بقاع الجنّة(2) وعرصة من عرصاتها »(3) يعنى حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : يا على ! خداوند قبر تو را و قبر فرزندان تو را بقعهاى از بقعههاى بهشت ، و
1 . اين روايت در « ثواب الأعمال » نيست . مصادر اين حديث چنينند : كامل الزيارات ص11 ؛ بحار الأنوار ج97 ص123 ؛ وسائل الشيعة ج14 ص331 .
2 . در مصادر چنين است : ... جعل قبرك وقبر ولدك بقاعا من بقاع الجنة ... .
3 . التهذيب ج6 ص22 ؛ إرشاد القلوب ج2 ص441 .
(227)
عرصهاى از عرصات آن قرار داده .
راقم حروف گويد : حديث شريف دلالت دارد بر اتحاد مقام ايشان و مراقدشان در بهشت يعنى تمام قبور ايشان يك عرصه و يك بقعه بهشت است .
و من جمله در حديث معتبر است كه امام عليهالسلام فرمود : اگر ممكن نشود شما را به اينكه به زيارت ما آييد ، صالحين از دوستان و شيعيان ما را زيارت كنيد ، چنان است كه ما را زيارت كردهايد .
و معلوم است زيارت ذرّيّه طاهره خصوص اصحاب اتقيا و علماء اصفياء از ايشان ، اكثر ثواباً و اعظم اجراً خواهد بود .
(228)
(229)
تذكره دهم
در بيان آداب زائر و زيارت و خدّام آن آستانه مباركه
بدان كه زيارت به معناى ديدن كردن است و زيارت مؤمن كه در اخبار رسيده همان ديدن و ملاقات اوست و زيارت حضرت عبدالعظيم ديدار قبر شريف اوست و زيارتنامه مخصوصه براى آن جناب نرسيده و هرچه نوشته و مىخوانند مجعول است ، اگر به قصد ورود بخوانند جايز نيست ، چراكه وارد نشده . اگر تلاوت قرآن ، از فاتحه و آية الكرسى و غيره بخوانند اجر آن بسيار است و حضرت عبدالعظيم خوشنودتر و توجه نظر آن بزرگوار به زائر بيشتر خواهد شد .
گويا بعضى عوام گمان مىكنند اگر فاتحه و قرآن بخوانند براى آن حضرت خوب نباشد و بىادبى بشود و حال آنكه بهترين هديهها براى ايشان تلاوت قرآن است و از معنى زيارت غفلت دارند كه تحقق آن به حضور نزد مزور است ، اگر كسى به خانه بزرگى برود و او را ملاقات نكند نمىگويند او را ديدن و زيارت كرد ، پس ما گناهكاران كه گرفتار هزاران حجاب معاصى و اخلاق رذيله هستيم ، چگونه به فيض حضور و زيارت ائمه هدى و امامزادگان محترم ايشان توان رسيد .
(230)
و حال آنكه زيارت ائمه هدى همان تجديد عهد ولايت ، بلكه محبّت است . فلسفه زيارت همان تجديد عهد است ، چنانچه در اخبار رسيده و فرمودند : به زيارت ما دوستان ما بيايند براى آنكه تجديد عهد ولايت و محبّت نمايند از آنچه در روز نخست از ايشان اخذ شده و كسى را كه ممكن نيست به زيارت ايشان برود چنانچه فرمودند به زيارت صلحاء از دوستان ايشان رود ، مثل حضرت عبدالعظيم كه تجديد عهد خدمت صالحين از محبّين تجديد عهد خدمت ايشان است ، پس كسى كه خواهد به زيارت ذىبركات ايشان موفق شود و تجديد عهد كند ، اول وظيفه او توبه از اعمال قبيحه و اخلاق ناپسنديده است :
شستشويى كن و آنگه به خرابات درآى
پس معنى زيارت چنانچه دانستى ديدن و حضور است و سلامى كه در زيارتنامههاى وارده و غيره مىخوانند راجع به تحيّت و ثناخوانى و دعاء مىباشد و اصل معنى «سلام» كه مصدر مجرّد است به معنى سلامت است و معنى «على» و «عليك» به معناى شمول و احاطه است ، چنانچه در «رحمة اللّه عليه» ملاحظه مىشود ، پس معنى «سلام» اين است كه سلامتى و آسايش تو را فرا گرفته و احاطه كرده و از جانب من هيچ شرّى و ضررى به تو نخواهد رسيد و تو از ناحيه من امن و امان دارى .
و البته شخص زائر بايد در حالى كه در حضور امامى و وليّى از اولياء خدا ايستاده و يا از دور ، امامى را ممثّل كرده به خاطر آورده خطاب و تكلّم به سلام مىنمايد ، در حالتى باشد كه هيچ آزارى و آسيبى و صدمه از او به آن امام و ولىّ خدا نرساند ، نه در آن وقت و نه بعد از آن ، معلوم است كه ايشان غرضشان به
(231)
جز هدايت خلق و صلاح ايشان و اعلاء كلمه توحيد و ظهور آثار بندگى در مردم و شيوع طاعت خداوند در عموم مردم نيست ، البته از معصيت كردن و تخلّف از اوامر و نواهى خداوند بلكه به دارايى اخلاق رذيله از قبيل حرص و كبر و ريا و عجب وبخل ومحبّت دنيا متأذّى خواهند شد و آن همه كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام تظلّم و تشكّى فرمود ، به جهت اين بود كه مردم معصيت خدا مىكردند و اطاعت ائمّه هدى و اولياى خدا نداشتند ، و فرمود : « أعينوني بورعٍ واجتهادٍ وعفّةٍ وسدادٍ »(1) يعنى يارى كنيد مرا به تقوى و پرهيزكارى .
و شايد اشاره به اين معنى باشد فرمايش خاتم انبياء صلىاللهعليهوآلهوسلم كه فرمود : « ما اُوذيَ نبيٌّ مَثْلَ ما اُوذيتُ »(2) يعنى هيچ پيغمبرى اذيت نشد چنانچه من اذيت شدم چراكه در هيچ امتى اينقدر گناهكار نبوده و به اينطور معاصى جرأت نكردند مثل غصب خلافت و اذيّت صدّيقه طاهره و قتل حضرت حسين در ميدان جنگ و اسيرى آل رسول و غيره كه در هيچ تاريخى از هيچ اُمّتى چنين خطاها واقع نشده .
و حاصل مطلب آنكه بايد شخص زائر در وقت زيارت و حضور امام و مزور محترم مرضى او باشد كه رو از آن نگرداند نه آنكه مايه اذيّت ايشان باشد تا در كلمه سلام و تحيّه و ثناء راستگو باشد پس بايد دل را به آب توبه شستشو كند و اشك ندامت از ديده فرو ريزد و آنگاه عرض كند : « قلبي لقَلبكُم سِلْمٌ وأمري لأمركم مُتَّبِعٌ »(3) يعنى اى آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم دل من تسليم دل شماست و كار من تابع
1 . نهج البلاغة ص416 ك45 .
2 . مناقب آل أبي طالب عليهمالسلام ج3 ص247 ؛ بحار الأنوار ج39 ص55 .
3 . التهذيب ج6 ص113 ؛ بحار الأنوار ج98 ص331 .
(232)
امر شماست .
غوطه در اشك زدم كاهل طريقت گويند
|
پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
|
و الاّ در ابتداء سخن با امام و مزور محترم خود دروغ گفته و نفاق كرده و اين معنى بىتأدب به آداب زيارت و توفيق الهى محال است . حضرت اميرالمؤمنين فرمود : « فيا عباد اللّه ! عليكم بحسن الأدب »(1) يعنى اى بندگان خدا ! بر شما باد به نيكى ادب .
حافظا علم و ادب ورز كه در مجلس شاه
|
هركه را نيست ادب لايق صحبت نبود
|
پس زوّار قبر حضرت عبدالعظيم بايد مراعات آداب ظاهرى و باطنى زيارت بنمايند تا به آن ثواب و اجر موعود بهرهمند شوند . بعضى از آداب زيارت را فعلاً و تَركاً ، محض تذكّر اخوان مؤمنين معروض مىدارد :
اوّل آنكه : در اوقات شريفه مثل شب جمعه و روز جمعه و پنجشنبه و اوّل هر ماه و اوقات شريفه رجب و شعبان و رمضان غنيمت دانند ، چراكه در اين اوقات مخصوصه زيارت سيّدالشهداء عليهالسلام تأكيد شده از نزديك و دور ، مثل آنكه وارد شده كسى كه در هر جمعه آن حضرت را زيارت نكند براى كسى كه به يك روز راه دور باشد در حق او جفا كرده است كه هفته يك مرتبه اقلاًّ آن حضرت را زيارت كند .
حضرت صادق عليهالسلام به داود بن فرقد فرمود ثواب آن را : « يغفر له ألبتة ولم يبق في نفسه حسرة من الدّنيا ويكون مسكنه في الجنّة مع الحسين عليهالسلام »(2) يعنى البته
1 . مصدرى براى اين سخن نيافتيم .
2 . عن داود بن فرقد عن أبي عبد اللّه عليهالسلام قال : من زار قبر الحسين عليهالسلام في كلّ جمعة غفر له البتة ولم يخرج من الدنيا وفي نفسه حسرة منها وكان مسكنه في الجنة مع الحسين بن علي عليهالسلام ثمّ قال : يا داود من لا يسرّه أن يكون في الجنة جار الحسين بن علي ؟ قلت : من لا أفلح .
كامل الزيارات ص183 ؛ بحار الأنوار ج98 ص97 .
(233)
خداوند او را بيامرزد و در دنيا حسرتى براى او باقى نماند . كنايه از آنكه ناكام از دنيا نرود و منزل او در بهشت است با حضرت حسين عليهالسلام .
و ديگر فرمودند : كسى كه يك ماه بر او بگذرد و آن حضرت را زيارت نكند پس از خود آن حضرت نقل شده به روايت عقبه كه در حقّ من جفا كرده ، و اگر زيارت كند « فلهُ ثواب مأة ألف شهيد »(1) يعنى خداوند ثواب صد هزار شهيد به او عطا فرمايد براى كسى كه در ماه يك مرتبه آن حضرت را زيارت كند .
پس كسانى كه دور هستند و قدرت رفتن به كربلا و زيارت نزديك آن حضرت ندارند و در طهران و توابع هستند زيارت جناب عبدالعظيم را در هر هر هفته و هر ماه غنيمت دانند چراكه بَدل زيارت حضرت حسين است و وعده همان ثواب را دادهاند ، بلكه در هر وقت كه زيارت مخصوصه سيّدالشهداء تنصيص شده اگر دسترسى به آن مرقد شريف ندارند زيارت كنند حضرت عبدالعظيم را و اميد همان ثواب و اجر موعود را داشته باشند كه انشاء اللّه به آنها عطا شود .
و گمان فقير آنست كه كسانى كه در طهران و توابع هستند با تمكّن اگر در هر هفته و ماه به زيارت حضرت عبدالعظيم مشرّف نشوند در حقّ آن حضرت جفا كردهاند ، بلكه در حقّ خود جفا كردهاند .
1 . عن داود بن فرقد قال قلت لأبي عبد اللّه عليهالسلام : ما لمن زار الحسين عليهالسلام في كلّ شهر من الثواب ؟ قال : له من الثواب ثواب مائة ألف شهيد مثل شهداء بدر .
التهذيب ج6 ص52 ؛ بحار الأنوار ج98 ص17 .
(234)
دوّم : از آداب زيارت آنكه با وضو باشد به جهت ذكر خدا و غيره از غايات مشروعه ، بلكه با غسل جمعه و غسل توبه و غسل حاجت و غسل زيارت سيّدالشهدا عليهالسلام بروند و در آن بقعه شريفه زيارت وارث را بخواند ، و در زيارت اصحاب و انصار سيّدالشهداء و انصار دين ، حضرت عبدالعظيم را هم قصد كنند خوب است و مانعى شرعاً ندارد ، چراكه حقيقتاً آن جناب ناصر دين خداوند و ناصر تمام ائمّه هدى بوده .
سؤال : بعضى مؤمنين در صحن حضرت عبدالعظيم و امامزاده حمزه كه محلّ قبور مسلمانان است ، مىگويند در آنها نهر و حوض احداث نمودهاند ، وضو ساختن و غسل كردن در آن چه صورت دارد ؟
جواب : اگر چنانچه صحن شريف از موقوفات بقعه شريفه بوده است كه معلوم نيست نهرى در آن جارى كردن و حوض ساختن در آن عيبى داشته باشد ، بلكه حُسن داشته و اگر معلوم و محقق است كه وقف بوده براى قبرستان ، حال كه چنين شده و به حسب ظاهر رفع آن مشكل است ، بعيد نيست كه نشستن در آنجا و وضو گرفتن ضرر نداشته باشد ، العلم عند اللّه تعالى .
سوم آنكه : اگر زائر مرد باشد ، خود را معطر نمايد و با بوى خوش برود كه اگر با آن حال نماز بخواند ، ثواب آن هفتاد برابر است . چنانچه اگر تمكّن داشته باشد و صدقه به فقراء بدهد و بعد از آن نماز بخواند ، ثواب نماز او هفتاد برابر مىشود .
وآنچه ترك آن مطلوب است در اطراف آن مرقد شريف ، يكى ترك نسوان و زنهاى مسلمان است لباسها و چادرهاى حرير و غيره را ، از آن چه اسباب توجه مردهاى نامحرم شود به ايشان و آن در هرجا مطلوب است خاصه در
(235)
جوار آن بزرگوار كه محل توجّه به عبادت و انوار مقدّسه ائمّه هدى و استفاضه از آن مرقد شريف است .
سياه باد روى آن كسانى كه تعمّداً در چنين مقامى ، خود را زينت كرده ، به نظر نامحرمان جلوه دهند كه آنها دامهاى شيطان هستند ، نعوذ باللّه من شرور انفسنا .
پس اگر زيارت مىروند خوب است با لباس متوسط يا كهنه و فقر بروند كه مهيّج شهوت و محرّك معصيت نباشند و در اوقات خلوت بروند كه اختلاط با مردهاى اجنبى و جوانهاى نانجيب نكنند ، اگر براى معصيت مىروند بيش از اين تير به قلب شريف حضرت عبدالعظيم نزنند و آن گل بوستان احمدى را بيش از اين آزرده و اذيت نكنند .
ديگر از آنچه ترك آن مطلوب است ، بوسيدن در و ضريح و عتبه و صورت به خاك ماليدن چراكه اگر به قصد ورود و عبادت باشد حرام است زيراكه وارد نشده .
محمّد بن ادريس كه از اجلّه علماء شيعه است در كتاب « السرائر » فرموده : « ولا أرى التعفير على قبر أحد ولا التقبيل سوى قبور الأئمّة لأنّ ذلك حكم شرعي يحتاج في استحبابه وإثباته إلى دليل شرعي ولن يجده مطالبه ولولا إجماع طائفتنا على التقبيل والتعفير على قبور الأئمّة عند زيارتهم لما جاز ذلك لما قدّمناه »(1) . پس به همين بيان حق كه فرموده سواى قبور امامها بوسيدن و صورت به خاك ماليدن آن جايز نيست ، خوب است كسانى كه اصرار دارند به اين امور دلهاى خود را خاضع كنند براى خداوند و آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم و حقوق ايشان را از خمس و سهم
1 . السرائر ص81 .
(236)
امام عليهالسلام و اطاعت اوامر ايشان را اداء نمايند ، نظير حكايت ابو حنيفه است كه در اوائل اين كتاب در فضائل سادات بيان نمودم كه عصاى پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را ديد به دست حضرت صادق عليهالسلام ، خواست عصا را ببوسد حضرت صادق عليهالسلام فرمود قريب به اين مضمون :
بيا دست مرا ببوس كه از گوشت و پوست پيغمبر روئيده شده ، چوب را مىبوسى و مرا اذيت مىكنى ؟!(1)
كسانى كه اصرار دارند به بوسيدن در و ديوار و آستانه خوب است يك دادرسى از سادات فقراء گرسنه و ارحام بىچاره حضرت عبدالعظيم بنمايند و به معصيت ريشتراشى و تشبّه به كفّار رجالاً و نساءً و غيره دشمنى با اسلام و حضرت عبدالعظيم و جدّ امجد او نكنند .
ديگر از آنچه ترك آن مطلوب است طواف در اطراف آن قبر شريف است كه در اخبار و احاديث اهل بيت عليهمالسلام رسيده كه مطلقاً طواف دور قبر مكروه است و اسباب هم و غم است ، حتّى دور قبر امام مكروه است ، سواى اطراف خانه كعبه طواف نرسيده است .
و آنچه عرض شد راجع به آداب زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ظاهراً و باطناً ، البته نسبت به خدّام آستانه مباركه بايد بيشتر ملحوظ باشد ، چراكه سبباً
1 . وروينا عن بعض الأئمة الطاهرين عليهمالسلام والصلاة أنّه قال : أتى أبو حنيفة إلى أبي عبد اللّه جعفر بن محمد عليه أفضل الصلاة والسلام فخرج إليه يتوكأ على عصا . فقال له أبو حنيفة : ما هذه العصا يا أبا عبد اللّه ، ما بلغ بك من السن ما كنت تحتاج إليها . قال : أجل ولكنا عصا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فأردت أن أتبرك بها . قال : اني لو علمت ذلك وأنّها عصا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم لقمت وقبّلتها . فقال أبو عبد اللّه عليه الصلاة والسلام : سبحان اللّه وحسر عن ذراعه وقال واللّه يا نعمان لقد علمت أن هذا من شعر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ومن بشره فما قبلته فتطاول أبو حنيفة ليقبل يده فاستل كمه وجذب يده ودخل منزله .
دعائم الإسلام ج1 ص95 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهمالسلام ج4 ص248 ؛ بحار الأنوار ج1 ص222 و ج47 ص27 .
(237)
و نسباً بستگى به آن آستانه شريفه دارند و احترامات ولى نعمت خود را بيشتر بايد ملاحظه نمايند و حقّ نمك خوارگى را مراعات نمايند تا اسباب تذكر زائرين شود و الاّ اگر در وظايف خود كوتاهى نمايند و از مقام تقوى و پرهيزكارى در اطراف آن مرقد شريف دست بردارند ، عذاب و نقمت ايشان شديدتر خواهد بود و كفران موجب سلب نعمت خواهد شد ، « ويلٌ لمن شفعاؤه خصماؤه » واى بحال كسى كه شفيع و آقاى او دشمن او باشد .
(238)
تذكره يازدهم
در بيان بانى قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و احترام سلاطين عجم
و شيعه از آن قبّه مباركه و عدم تعرّض پناهندگان به آن بقعه شريفه
و بست و حصنى بودن براى مظلومان و لزوم آن در زمان كبرى
و غايب بودن سلطان عادل معصوم
بدانكه بانى بناى قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمّد بن موسى براوستان قمى است ، و از كتاب « معجم البلدان » نقل شده كه براوستان(1) از دهات مدينه قم است ، و وى در ابتداء حال مستوفى مملكت سلطان بركيارق بن ملك شاه بن الب ارسلان بن طغرل بيك بن ميكائيل سلجوقى بود ، و اهل تاريخ گفتهاند : سلجوق از تركمان و از تخم افراسياب بود و اولادش سنّى بودند در ايران و كرمان و رى سلطنت كردند ، اوائل دولتشان در سال چهارصد و بيست و نه از هجرت بود ، اواخر آن سنه پانصد و هشتاد و سه .
1 . در نسخه « وارستان » آمده كه بر اساس ضبط حموى غلط است . متن كامل « معجم البلدان » به قرار زير است :
« براوستان : من قرى قم ، منها الوزير مجد الملك أبو الفضل أسعد بن محمّد البراوستاني وزير السلطان بركيارق بن ملكشاه ، كان غالبا عليه واتهمه عسكره بفساد حالهم وشغبوا حتّى سلمه إليهم بشرط أن يحفظوا مهجته فلم يطيعوه وقتلوه ، وذلك في سنة 472 » .
معجم البلدان ص368 .
(239)
و مجدالملك در سنه چهارصد و نود و دو مقتول شد بدينگونه كه در آن سال لشكر و قشون كيارق خروج كردند بر مجدالملك كه مستوفى الممالك بود و رئيس الوزراء بود و كار مملكت با او بود و او كار را بر امراء به تنگ آورد و آنها با لشگر متفق شدند و قصد مجدالملك كردند ، مجدالملك گريخت و در حرم سلطان رفت ، اُمرا جرئت كردند و به درب حرم آمدند ، مجدالملك چون ديد كار از حد رفت سلطان را گفت : مرا به ايشان ده تا رفع فتنه بشود و زياده نگردد . و اهل تاريخ [ گفتهاند كه ] : كيارق نداد و آنها حرمت سلطان نگاه نداشتند و مجدالملك را از پيش سلطان كشيدند و پاره پاره كردند و فتنه بالا گرفت و كيارق از آن فتنه كنارى گرفت و بگريخت و از راه رى به اصفهان رفت .
و گفتهاند : مجدالملك ، شيعِى صحيح الاعتقاد بوده و با عدل و داد بوده ، غالب توقف و حكمرانى وى در شهر رى بوده و در ترويج مذهب شيعه جدّيّت داشته كه نوشتهاند شخصى را در رى به جرمى گرفتند به نزد مجدالملك آوردند ، از وى پرسيد : چه نام دارى ؟ گفت : ابوبكر .
گفت : ببرند او را بياويزند .
گفتند حاضرين : مؤمن شيعى است .
گفت : كسى كه به اين اسم موسوم باشد ، البته كشتنى است .
معلوم مىشود در مذهب متعصّب بوده .
اجمالاً آثار خيريّه بسيار دارد از مكّه و مدينه و مشاهد ائمّه عليهمالسلام تا ايران ، من جمله در بقيع بقعه مباركه حضرت امام حسن و امام زين العابدين و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق و عبّاس بن عبدالمطّلب را بنا كرد و همه در يك روضهاند و آن بناء و بقعه را اهل تاريخ منسوب به مجدالملك نمودهاند و از آثار
(240)
خيريه آن مرحوم است ، افسوس كه آن بقعه مباركه در اين اوان پرزيان به ظلم كفار وهابى ـ خذلهم اللّه ـ خراب است .
و يكى بناى عثمان مظعون است كه در بقيع است و آن از كبار اصحاب حضرت رسول است .
و ديگر بناى مشهد و رواق مطهر امامين كاظمين امام موسى كاظم و امام محمّد جواد عليهماالسلام در مقابر قريش است و آن بنا از او دالّ بر تشيّع اوست ، و آن آثار تا زمان شاه عبّاس صفوى بوده كه آن مرحوم بناى اصل گنبد را كرد و طلاى دور آن را مرحوم آقا محمّد شاه شهيد كردهاست ـ رحمة اللّه عليهم ـ ورزقنا اللّه وإيّاكم زيارتهما والعود إلى مشهدهما بالنبي وآله ـ .
و در زمانى كه مجدالملك ابوالفضل متوقف در رى شد ، كمال استيلا و استيفاء و وزرات داشته ، امر به بناء قبّه عظيمه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نمود و معلوم است آن زمان كه نزديك به زمان غيبت صغراى امام زمان عليهالسلام بوده و علماء هم بسيار بودهاند از عامه و خاصه و مزار آن حضرت اشتهارى داشته ولكن بقعه و بارگاه درستى نداشته ، پس آن مرحوم همتى گماشته و منّتى بر اهالى عجم گذاشته و اين قبّه عاليه را بنا كرده .
و از مرحوم سيّد قاضى نور اللّه نقل شده در كتاب « مجالس المؤمنين » فرموده :
از آثار مجد الملك مشهد سيّد عبدالعظيم حسنى است در شهر رى و غير آن از مشاهد سادات علوى و اشراف فاطمى نيز از آثار اوست و از حسن خاتمه اوست كه بعد از فيض شهادت چنانكه ذكر شد جنازه او را به كربلا بردند و در جوار فيض انور امام حسين عليهالسلام قرار يافت(1) .
(241)
و از بيان آن مرحوم معلوم مىشود كه بعد از اينكه اُمراء سلطان او را شهيد نمودند جنازه او را به هر كيفيّت بوده در تابوت گذارده و به آن تربت بابركت نقل دادهاند پس بر كافه مسلمانان ذىحق است و بر هر فردى از افراد مسلمانان لازم است وى را ياد بخير نمايند ، خاصّه زوّار حضرت عبدالعظيم سزاوار است در شبهاى جمعه به تلاوت قرآنى و قرائت فاتحه ياد از بانى اين بناى مقدّس نمايند .
و ديگر حفظ مقامات و حدود آن آستانه مباركه را بنمايند و حصن و بست او را براى مظلومين و ستم زدگان و صاحبان عسرت و مضيقه حفظ نمايند . چراكه در زمان غيبت كبرى كه سلطان عالم عادل معصوم از ظلم و خطاء مخفى است ، كه انشاء اللّه بيايد و « يملأ الارض قسطاً وعدلاً » و در ظاهر نيست و ظلم و جور و حكم ناحق و تعدى در ميان مردم بسيار هست ـ ، پس بايد يك مقامى حصن حصينى باشد و پناه محكمى باشد براى مظلومين و متعسّرين از شرّ ظلام و اهل تعدّى از جهّال به حال و عواقب و بواطن مردم ، چراكه بسا هست مظلومى متّهم شده باشد و بدون جهت مؤاخذه گردد و چون خود را به آن آستانه رساند و متحصّن شود بعد از مدّت قليله خلاف آنچه منظور بوده معلوم شود و يك قسم از امهال و احياء نفوس همين است . و آنكه اموالش تمام شده و به آن آستان ملتجى شود شايد توقف چند روزى در آستانه ، اسباب آن شود كه غرما و طلبكارها بر صلاح امر وى مطلع شوند و براى امر آن اقدامى نمايند . يا آن كسى كه قتل خطايى نموده و به آن آستانه پناه آورده ، شايد اولياء مقتول به جهات و نيّات خيريه از وى بگذرند و عفو و اغماضى شود .
1 . مجالس المؤمنين ص248 .
(242)
اجمالاً به امثال اين خصوصيّات و مصالح بوده كه سلاطين با اقتدار اسلام و بزرگان دولت اسلاميه پاس احترامات اين مقامات مقدسه را داشتهاند و حصن و بست آنها را حفظ نمودهاند ، خاصه مرحوم ناصرالدين شاه قاجار شهيد پادشاه اسلامپناه عاقل و دانا و با تدبير كه در ايران سه مقام را بست مقرر داشته بود : يكى روضه مقدسه حضرت رضا عليهالسلام و ديگر بقعه شريفه فاطمه معصومه را در قم ، و ديگر جوار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را ، و الحق اين مقامات متبركه ، سزاوار اين نحو حرمت ملوكانه بوده و هست ، انصافاً اسلاميّت و حسن عقيده آن شاه شهيد ، مقتضى اين احترامات خاصّه بوده و بس است در سعادت و حسن عاقبت آن مرحوم كه در جوار حضرت عبدالعظيم به درجه شهادت رسيد و بين الحرمين از حرم آن حضرت و حرم امام زاده حمزه عليهماالسلام مدفون شد . و واى بر كسانى كه در مقام هتك حرمت آن بقعه و مقام مقدّس برآيند و از اشخاصى كه در آن روضات مقدّسه متحصّن و بست باشند و خواهند به ظلم و زور بكشند و ببرند و علناً در مقام هتك احترام آستانه مقدّسه ايشان برآيند ، [ كه ] البته مورد مؤاخذه و سخط و قهر خداوند خواهند بود در دنيا و آخرت . آيا انقراض دولت و استقلال سلطنت روس را با آن اقتدار مشاهده نكردى كه چگونه به واسطه بىاحترامى به حصن حصين حضرت رضا عليهالسلام و روضه متبركه ، سلطنت و عزّت را از ايشان خدا سلب نمود ، فاعتبروا يا اولى الابصار .
مناسب است نقل شود حكايتى كه در كتاب « دارالسلام » حاجى نورى ـ رحمة اللّه عليه ـ نقل فرموده از مرحوم ملاّ احمد گيلانى كه در سال هزار و صد و پانزده ، اصغر نامى از دست حاكم نجف ، التجا و پناه به حرم مقدس علوى عليهالسلام آورده و خود را به ضريح مقدّس چسبانيده و عرض كرد : « انا ذليلك يا على » .
(243)
گماشتگان حاكم آمدند او را به عنف در شب كشيدند و بردند و حبس نمودند ، تا فردا او را شكنجه و آزار نمايند . حاكم در خواب ديد حضرت امير عليهالسلام حربه در دست دارد و اشاره بر وى مىكند و مىفرمايد كه چرا دخيل مرا به عنف كشيدى و آن شخص هم در خواب ديد شاه ولايت را فرمود : غم مخور فردا نجات مىيابى . چون حاكم برخاست ، وى را طلبيد ، خلعت داده ، مرخص فرمود . اين حكايت راجع به حصن و بست دنيا بود ، راجع به آخرت هم حصن است .
از كتاب « تحفة المجاور » نقل شده از مرحوم آقا محمّد باقر بهبهانى كه خواب ديده بودند ايشان در خواب خدمت حضرت سيّدالشهدا عليهالسلام مشرّف شده بودند و عرض كردند كه : هركس در جوار شما مدفون بشود آيا از وى سؤال مىنمايند ؟ در جواب فرمود : چگونه جرات مىكنند ملائكه سؤال كنند .
پس اين مقامات مقدّسه حصن و بست است براى احياء و اموات ، پس خلاف احترام كردن خلاف رضاى ايشان و خداوند عالم است و وجدان هم بر آن شاهد است كه اگر كسى برود در خانه يكى از اين مردم پناهنده شود ، البته صاحب خانه به قدر وسع و قدرت خود در مقام دفع اذيّت و قضاء حاجت او برآيد و اگر يك نفر از خانه يكى از اجزاء دولت [ را ] بكشند و بىاحترامى كنند اهل عقل و عرف گويند ، هتك احترام صاحب خانه را نمودهاند پس چگونه آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم راضى شوند و هتك احترام نباشد كه مظلومى را و پناهندهاى را از حرم ايشان يا جوار حرم ايشان بكشند و به عنف برند . و حرم حضرت عبدالعظيم به مثابه حرم اميرالمؤمنين عليهالسلام و حرم حضرت سيّدالشهدا عليهالسلام است ، زيراكه تا كسى روح شريفش با روح مطهر آنها مرتبط و متصل نباشد ، وى را از خود ندانند و با خود نشمارند و در عالم تجرد محشور با خودشان ننمايند و در
(244)
حق وى نمىفرمايند ، « زيارت او زيارت حسين است » .
فلعنة اللّه على اعدائهم وغاصبي حقوقهم وهاتكي حرمتهم من الأوّلين والآخرين الى يوم الدين .
(245)
تذكره دوازدهم
در بيان اقوال و كلمات علماء اعلام و مجتهدين فخام در جلالت قدر
و شرافت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
اوّل : از ابو جعفر محمّد بن على ابن بابويه قمى است كه در حق حضرت عبدالعظيم فرموده :
« كان عبدالعظيم عابداً ورعاً مرضيّاً »(1) يعنى بوده است عبدالعظيم عليهالسلام عبادت كننده براى خدا و باتقوى و پرهيزكار و كسى كه خلق و خالق از او راضى باشند .
اگر نبود در فضيلت آن حضرت مگر همان بيان مرحوم صدوق ـ رحمة اللّه عليه ـ كفايت مىكرد . و در زمره مصنّفات و كتب صدوق كتابى است مشهور به « اخبار عبدالعظيم »(2) معلوم مىشود آن مرحوم اخبار مرويه از آن حضرت را
1 . آنچه از شيخ صدوق رحمهالله در باره عبد العظيم عليهالسلام رسيده است به قرار زير است .
الف : عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني المدفون بالري في مقابر الشجرة وكان مرضيا رضىاللهعنه .
من لا يحضره الفقيه ج2 ص128 .
ب : وما كان عن عبد العظيم ... عن احمد بن أبي عبد اللّه البرقي عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني وكان مرضيّا .
من لا يحضره الفقيه ج4 ص189 .
2 . وى در بر شمردن كتب صدوق رحمهالله مىنويسد : « وله كتب كثيرة منها : ... جامع كتاب أخبار عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني » . رجال النجاشي ص392 .
جَناب اقاى استادى بر اين گُمان است كه نام اين كتاب « كتاب جامع اخبار عبد العظيم » باشد ، چرا كه نجاشى رحمهالله در نگارشهاى صدوق رحمهالله چند كتاب را با اين نام ذكر مىكند ، مانند : « كتاب جامع الحج » ، « كتاب جامع علل الحج » ، « كتاب جامع حجج الأنبياء » . ن . ك : سى مقاله ؛ استادى ، رضا ؛ نشر جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، ص32 .
(246)
جمع نموده و اين شاهد بر صحّت روايت منقوله از حضرت عبدالعظيم است .
دويّم : از صاحب بن عباد طالقانى شيعى وزير فخرالدوله ديلمى و مرحوم آقا ميرزا محمّد باقر در كتاب « روضات الجنّات » نقل نموده كه اين بزرگوار فرموده :
« كنيه حضرت عبدالعظيم ابوالفتح است و آن جناب صاحب ورع و دين و عابد و معروف به امانت و راستگويى و عالم به امور دين و قائل به توحيد و عدل [ بوده ] ، و حديث و روايت از ايشان مرويست ، و از حضرت امام محمّدتقى جواد عليهالسلام و از امام على النقى صاحب العسكر روايت كرده است و اين دو امام رسائل و مكتوبات و رقعهها از براى حضرت عبدالعظيم نوشتهاند و ارسال داشتهاند و كتاب « يوم و ليله » كه ظاهراً در اعمال شب و روز است از عبدالعظيم نوشته شده است و از براى او است ، و كتابهاى ديگر دارد از نقل روايات كه من آنها را جمع كردهام و نام گذاردهام و جمعى از رجال شيعه روايت از آن جناب نمودهاند مثل احمد ابن ابى عبداللّه رقى و احمد ابن محمّد وابو تراب رويانى »(1) ، تمام شد كلام شريف صاحب بن عباد ـ رحمة اللّه عليه ـ .
و آن بزرگوار ـ يعنى صاحب بن عباد ـ كه نام او اسماعيل است و قبر او در اصفهان است قرب دروازه طوقچى ، قبر بلند كاشى دارد و گويند آنجا دالان خانه او بوده و در بيان حالات و مقامات او بعضى رساله نوشتهاند و در احسان به فقراء به خصوص شيعيان و اجتماع شعراء به درگاه او و عطاء به آنها و
1 . روضات الجنات ، ج4 ص81 .
(247)
مرجعيّت عامّه و خاصّه مراتبى از آن نقل مىكنند و عمده فضل اوست كه در علوم و معارف كامل بوده و چندين شتر كتابخانه او را مىكشيدند در سفرها ، و در ترويج فضائل اهل بيت عليهمالسلام و احياء امر آنها كاملاً ساعى بوده و وفات او در سنه سيصد و هشتا و پنج بوده .
سيّم : سيّد شريف احمد(1) نسّابه مجاور مدينه طيّبه در كتاب « عمدة الطالب و نسب آل ابى طالب » فرموده است : « عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى كه مكنى به ابوالقاسم است ، مردى بوده بزرگ كه در مسجد شجره رى مدفون است و قبر او زيارت مىشده . بخارى كه از علماء اهل تسنّن است گفت : ابو على محمّد بن همام گفت : خبر داد فرزند عبداللّه از فرزند على كه از امام حسن عسكرى سؤال شد از حال عبدالعظيم ، آن حضرت فرموده : اگر عبدالعظيم نبود هرآينه مىگفتم عقبى از براى جدّش على بن حسن بن زيد نبود »(2) .
از اين حديث معلوم مىشود كه اهل تسنّن هم در جلالت و فضيلت حضرت عبدالعظيم تأمّلى ندارند و مقبول عند الفريقين است .
چهارم : منقول از ذوالرياستين و صاحب فخرين سيّد مرتضى است كه در احوالات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرموده است :
اين حكايت معروفه دلالت بر رفعت مرتبت و جلالت عبدالعظيم مىكند كه در مسجد شجره و قبّه معموره رى مدفون است و خدمت سه نفر از ائمّه طاهرين عليهمالسلام را درك نموده است : حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهمالسلام و جمعى از اماميه استفاده از احاديث و روايات ايشان نمودهاند تا
1 . جمال الدين احمد بن عنبه (م 828 ق) .
2 . عمدة الطالب ص71 .
(248)
امروز .
از اين بيان مرحوم سيّد معلوم مىشود كه عبدالعظيم درك صحبت حضرت امام حسن عسكرى را نموده است ، العلم عند اللّه .
پنجم : مرحوم شيخ محمّد بن حسن حرّ عاملى ـ اعلى اللّه مقامه ـ در اواخر كتاب « وسائل الشيعه » در باب عين فرموده است به ترجمه فارسى :
عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام ابوالقاسم بوده است عابد و پرهيزكار و از براى او حكايتى است كه دلالت مىكند بر حسن حال او . و فرموده است ابن بابويه اينكه او مرضى خلق و خالق بوده و گفته است نجاشى و مثل او علاّمه ـ رحمه اللّه ـ به همين بيان و روايت نموده است صدوق در « ثوابالاعمال » زيارت عبدالعظيممثل زيارت حسين عليهالسلام است(1) ، و پيشتر بيان شد.
ششم : از سيّد الحكماء والمتألّهين ميرداماد ـ رحمة اللّه عليه ورضوانه ـ جدّ اُمّى حقير مؤلّف در كتاب « رواشح سماويّه » كه كتاب مختصر مفيدى است در تعريف بعضى از رجال اهل حق و كبار اهل علم فرموده به ترجمه فارسى ..
در افواه و دهنها شايع و مشهور است كه طريق روايت از حضرت عبدالعظيم كه در مسجد شجره مدفون است در شهر رى ، حسن است و آن بزرگوار با آنكه نصّى بر توثيق او نرسيده ممدوح است و آنچه در نزد من است و معتقدم آن است كه مردم بينا و آگاه ، تهجير و تقبيح مىكننده توثيق كنند حضرت عبدالعظيم را با حديث عرض دين و عرفان آن حضرت و فرمايش امام على النقى عليهالسلام به آن بزرگوار كه تو دوست مايى با آنكه از براى اوست نسب ظاهر و
1 . وسائل الشيعة ج30 ص228 .
(249)
شرف باهر ، و هرآينه كافى است او را ، چرا كه نسبيت سليل دودمان نبوّت مثل ساير مردم و در خدمت آباء طاهرين از ائمّه معصومين مرضى و مشكور بوده ، و چگونه چنين نباشد و حال آنكه حكايت معروفه ، كه آمدن به رى است از او به نحوى كه نجاشى در ترجمه خود بيان نموده ناطق است بر جلالت قدرش ، و در فضيلت زيارتش روايات بسيار است .
و به تحقيق مرويست هركس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مىشود ، و اين بيان مؤيّد است آنچه را از حضرت رضا عليهالسلام نقل نموديم ، و ديگر بيان فرموده روايت ابن بابويه را در « ثواب الاعمال » تا به آخر آن چنانچه سابقاً ذكر شد ، و ديگر نقل فرموده كه از براى ابن بابويه كتابى است كه نقل اخبار عبدالعظيم را نموده و نجاشى نقل نموده در شماره كتابهاى او ، چنانچه گذشت و بالاخره فرموده : و قول ابن بابويه و غير اين دو بزرگوار درباره آن حضرت كه بوده است عابد و پرهيزكار و مرضى نزد ائمّه اطهار كافى مىباشد در صحّت و تصحيح حديث آن حضرت ، زياده از آنچه ما بيان كرديم . پس آنچه صحيحتر و بهتر و به حق و ثواب نزديكتر و محكمتر است آن است كه بگوييم طريق روايت حضرت عبدالعظيم صحيح است و در درجه عليا از روات و روايت است و خداوند داناتر است(1) ، تمام شد كلام آن مرحوم .
ودر اين مقام خوب است براى توضيح فرمايش جدّ اُمّى اجمالاً شرح اصول اسانيد احاديث و اخبار را در نزد محدّثين بيان نماييم ، پس مىگوييم :
اصول اسانيد چهار است :
اوّل صحيح .
1 . الرواشح السماوية ص50 .
(250)
دوّم : حسن .
سوّم : موثّق .
چهارم : ضعيف .
امّا روايت صحيح آن است كه همه سلسله سند او امامى و موثق باشند و آن روايت به توسط آنها متصل به معصوم باشد . و در كتاب « قوانين » عدالت و ضبط را هم قيد فرموده .
و روايت حسن آن است كه همه سلسله سند او امامى باشند و ممدوح ، به نحوى كه موجب اعتماد شود اگرچه به حدّ وثوق نرسد .
امّا روايت موثّق ، آن چنان است كه همه سند و روات آن موثّق باشند اگرچه همه آنها امامى نباشند . و بعضى اين قسم را قوى نام نهادهاند .
و روايت ضعيف آن است كه بعض از سند رجال و روات آن متصف به اوصاف مذكوره در آن سه قسم نباشد .
و معنى سند ، راه و طريق حديث است .
و معنى اسناد نسبت دادن آن است به گوينده چه از نبى و چه از امام عليهالسلام .
و فرمايش مرحوم جدّ ، ميرداماد رحمهالله كه « مردم بينا و آگاه تهجير و تقبيح مىكنند توثيق كننده عبدالعظيم را » ، مقصود اين است كه آن حضرت اجلّ از آن است كه از طبقه رعيّت او را توثيق نمايند پس از اينكه امام او را توثيق فرموده و اجمالاً چنانچه سابق نقل شد كه امام فرموده : معالم دين خود را از عبدالعظيم اخذ كنيد و ديگر حضرت جواد و حضرت هادى بلكه عسكرى عليهمالسلام هم فرمودند عبدالعظيم را زيارت كنيد ، ديگر توثيق بالاتر از اين است و كه را جرأت آن است كه توثيق آن حضرت نكند كه تالى عصمت است و شهرت و استفاضه زهد
(251)
و ورع آن حضرت كافى از توثيق زيد و عمرو است ، چنانچه درباره مرحوم صدوق ـ اعلى اللّه مقامه ـ گفتهاند كه احدى را جرأت آن نيست كه او را توثيق نكند ، بلكه توثيق ا و خلاف احترام است ، مثل آن است كه كسى از طبقه رعيّت ، امام عليهالسلام را تعديل نمايد يا يك طلبه غير معروفى امضاء حكم مجتهد و حجة الاسلامى را نمايد ، اين است كه گفتهاند : معرّف و معدّل بايد اقوى باشد . پس آنچه مرحوم سيّد الحكماء والمحققين در اين مقام فرمود نيز حاجت به تحقيق و تصديق نداد .
هفتم : از عالم فاضل سيّد حمدانى سيّد شدقم بن على الحسينى المدنى ـ رحمة اللّه عليه ـ نقل شده در كتاب « تحفة لباب الالباب فى ذكر نسب السادات الانجاب » در احوالات حضرت عبدالعظيم حديث مشهور را ذكر نموده بعد از آن فرموده به ترجمه فارسى :
عبدالعظيم صالح و عابد و پرهيزكار و زاهد بوده ، روزها روزه مىداشته و شبها به عبادت بيدار بوده ، بعد از آن نقل زيارت آن حضرت را فرموده و بعد از آن گفته : جمع كننده اين كتاب فقير به سوى خداى غنى ، ابن على الحسينى المدنى به تحقيق خداوند منّت بر من گذارد به فضل و كرم خود ، دو مرتبه به زيارت آن حضرت مشرّف شدم الى آخره(1) .
هشتم : از قدماء نسّابه ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على صاحب كتاب « منتقلة الطالبيّه » نقل نموده :
از جمله كسى كه از امامزادهها وارد شهر رى شده ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهالسلام از ناقله
1 . تحفة لباب الألباب ص182 .
(252)
طبرستان « و هو المحدّث الزاهد صاحب المشهد في مسجد الشجرة وقبره يزار و اُمّه اُم ولد »(1) . يعنى او حديث گوينده و زاهد بود و صاحب بقعه در مسجد شجره معروف به زمين رى دفن شده و قبر او را زيارت مىكنند و مادر او اُم ولد بوده يعنى جاريه بوده .
نهم : از علماء كه حالات حضرت عبدالعظيم را در اين اواخر نوشته مرحوم عالم محقّق آقا ميرزا محمّد باقر اصفهانى در كتاب « روضات الجنّات » در باب عين نقل مىكند و از حالات آن حضرت شرحى فرموده من جمله از شهيد ثانى ـ عليه الرحمه ـ نقل فرموده در تعليقى كه بر « خلاصه » علاّمه ـ اعلى اللّه مقامه نوشته است :
« عبدالعظيم هذا هو عبدالعظيم المدفون بمسجد الشجرة وقبره يزار وقد نصّ على زيارته الإمام علي بن موسى الرضا عليهالسلام قال : من زار قبره وجبت له على اللّه الجنّة » . يعنى آن بزرگوار كه موسوم به عبدالعظيم است و مدفون در مسجد شجره است و قبرش را زيارت مىكنند به تحقيق به زيارت آن ، حضرت رضا عليهالسلام تنصيص فرموده ، يعنى فرموده كسى كه زيارت كند او را واجب مىشود از جانب حق از براى او بهشت .
دهم : مرحوم علاّمه مجلسى ـ عليه الرحمه ـ در مزار « بحار » نقل فرموده و ما آنچه در « تحفة الزائر » بيان فرموده تيمّناً و تبرّكاً در اين آخر منقول از علماء اعلام نقل مىكنيم ، لتكون ختامه بالمسك ، مىفرمايد :
« بدانكه از مزارات مشهوره و معلومه ، مرقد منوّر امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى
1 . منتقلة الطالبية ص156 .
(253)
طالب عليهمالسلام است ، به چهار پشت به حضرت امام حسن منتهى مىشود و از اكابر محدّثين و اعاظم علماء و روات و ازاصحاب امام محمّد تقى عليهالسلام و امام على النقى عليهالسلام بوده و نهايت توسل به خدمت ايشان داشته است و احاديث بسيار از ايشان روايت كرده و قبر شريف او در رى مشهور و معروف است .
و شيخ نجاشى به سند معتبر از احمد بن خالد برقى روايت كرده است كه حضرت عبدالعظيم از خليفه گريخته و به رى آمد و مخفى شد در سردابى در خانه مردى از شيعيان در سكّة الموالى بود و در آنجا عبادت خدا مىكرد و روزها روزه مىداشت و شبها به نماز مىايستاد و پنهان بيرون مىآمد و زيارت مىكرد قبرى را كه در مقابل قبر اوست و راه در ميان بود و مىگفت : اين قبر مردى از فرزندان حضرت امام موسى عليهالسلام است و پيوسته در آنجا مىبود و يك و دو از شيعيان خبر مىشدند و در آنجا عبادت خدا مىكرد و روزها روزه مىداشت و شبها به نماز مىايستاد و پنهان بيرون مىآمد و زيارت مىكرد قبرى را كه در مقابل قبر اوست و راه در ميان بود و مىگفت : اين قبر مردى از فرزندان حضرت امام موسى عليهالسلام است و پيوسته در آنجا مىبود و يك و دو از شيعيان خبر مىشدند از احوال او تا آنكه اكثر مردم رى او را شناختند ، پس شخصى از شيعه ، حضرت رسالت پناه را در خواب ديد كه آن حضرت فرمودند : مردى از فرزندان مرا از سكة الموالى برخواهند داشت و مدفون خواهند نمود نزد درخت سيبى كه در باغ عبدالجبّار ابن عبدالوهّاب [ است ] و اشاره فرمود به همان مكان كه در آنجا مدفون است ، پس آن شخص رفت [ تا [ آن مكان را از صاحب باغ بخرد ، صاحب باغ گفت : از براى چه مىخرى اين درخت وجاى آن درخت را؟ آن شخص خواب خود را نقل كرد . صاحب باغ
(254)
گفت : من نيز اين خواب را ديدم و موضع اين درخت را با جميع باغ وقف كردم بر آن سيّد و ساير شيعيان كه در آنجا مردههاى خود را دفن كنند . پس عبدالعظيم بيمار شد و به رحمت ايزدى واصل گرديد ، چون او را برهنه كردند كه غسل دهند ، از جيبش رقعه [ اى ] يافتند كه در آنجا نسب خود را نوشته بود كه : منم ابوالقاسم عبدالعظيم پسر عبداللّه پسر على پسر حسن پسر زيد پسر امام حسن بن على ابن ابى طالب عليهالسلام .
و ابن بابويه و ابن قولويه به سند معتبر روايت كردهاند كه مردى از اهل رى به خدمت حضرت امام على النقى رفت ، حضرت امام على النقى پرسيد كه : كجا بودى ؟ گفت : به زيارت حضرت امام حسين عليهالسلام رفته بودم . فرمود : اگر زيارت مىكردى قبر عبدالعظيم عليهالسلام را كه نزد شماست ، هرآينه مثل كسى بودى كه حسين عليهالسلام را زيارت كرده باشى . تمام شد كلام مجلسى ـ رحمة اللّه عليه ـ در اين مقام(1) .
پس [ از ] بيان اين ده نفر از اجلّه علماء و مجتهدين اتقياء ـ رضوان اللّه عليهم ـ از فضائل و مناقب و شرافت زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام « فتلك عشرة كاملة »(2) خوب است ختم كنيم بيان حالات و فضائل حضرت عبدالعظيم را به كرامتى از آن حضرت كه براى خواص و عوام نافع باشد و بعد از آن به ذكر حالات و مقامات بعضى امامزادگان ديگر در خاتمه مشغول شويم .
در كتاب « جنّة النعيم » نقل نموده از جناب فاضل آقا جمالالدين خلف مرحوم حجّة الاسلام حاجى ملاّ اسداللّه بروجردى در سال هزار و دويست و
1 . تحفة الزائر ص546 .
2 . جنة النعيم ص483 .
(255)
نود و هفت غدههايى در طرف راست سر من ظاهر شده بود كه آنچه به اطباء حاذق نشان مىدادم ، مىگفتند چارهاى جز جراحى و عمل يدى و شكافتن ، علاجى ندارد كه بايد بيرون آورد ، پس با كمال يأس در اول ماه رجب برحسب عادتى كه داشتم به زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مشرّف شدم و محض استخلاص از آن غدد به آن قبر مطهر ملتجى شدم كه اى فرزند امام حسن عليهالسلام چه مىشد اگر شفاعت مىكردى و اين غدد دفع مىشد و آسوده مىگذارد . پس هر آنچه توانستم عجز و لابه كردم و از غبار مرقد شريف به آن غدد ماليدم و به طرف شهر آمدم . دو روز كه گذشت صلابت و سختى آن غدد دفع شد و برآمدگى آن رفع گرديد و سوراخ كوچكى ظاهر شد و رطوبات رديّه و اخلاط فاسده كه در آن مجتمع بود ريخته شد و بكلى اثرى از آن باقى نماند(1) .
و اين حكايت نظير حكايت كرامت امام زمان عليهالسلام است درباره قرحه(2) اسماعيل هرقلى و شفاء آن و اين قبيل حكايات بسيار ديده و شنيده شده است ، محض تذكّر و تيمّن اين حكايت نقل شد مختصراً ، والسلام على من اتّبع الهدى .
1 . جنة النعيم ص483 .
2 . قرحه : زخم ؛ ريش ؛ جراحت ؛ آبله .
(256)
(257)
خاتمه
مشتمل بر چند تبصره است
تبصره اولى : در بيان مقام و فضائل و نسب امامزاده حمزة بن كاظم الموسى عليهالسلام
مسلّم است نزد خاصّه و عامّه كه اولاد و احفاد موسى بن جعفر عليهالسلام از تمام ائمّه عليهمالسلام بيشتر است . به روايت شيعه ، آن حضرت سى و هشت اولاد داشته ، و صاحب كتاب « گلشن » از آن حضرت شصت نفر از بنات و بنين معيّن نموده ، بيست و سه پسر و سى و هفت دختر .
و آنچه اهل مهارت در فن علم انساب گفتهاند ، آن است كه امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهمالسلام مادرش ام ولد بوده و كنيه او ابوالقاسم و از آن بزرگوار دو پسر ماند : يكى قاسم و ديگر على(1) .
و بعضى گفتهاند كه آن حضرت با امام زاده احمد معروف به شاه چراغ در شيراز و امامزاده محمّد كه در بردون از قراء رودبار است از يك مادر بودهاند و نقباء سادات طوس و بنو حمزه در عجم از اعقاب آن بزرگوارند .
1. انساب الطالبيين ، مجدى ، ص117 .
(258)
و مرحوم سيّد مؤيّد حجّة الاسلام و المسلمين آقاى حاجى سيّد محمّد باقر رشتى شفتى مولداً والاصفهانى موطناً كه قبر مباركش در جوار مسجدى كه بنا فرموده در اصفهان معروف به مسجد سيّد مىباشد از اولاد امامزاده حمزه مىباشند و حقيقتاً قبر شريف او امامزاده حقيقى است و صحيح النسب است و فرزند روحانى و جسمانى پيغمبر است و در خدمت مرحوم سيّد بحرالعلوم و جمعى ديگر از كبار نجف تلمّذ و تحصيل علوم دينيّه فرموده بوده و در اصفهان نزول اجلال فرموده و با مرحوم آية اللّه علاّمه كلباسى ، جدّ امجد حقير كمال رفاقت و اتحاد را داشتهاند و با آنكه در بعضى مسائل به حسب فتوا اختلاف نظر داشتهاند در مقام ترويج و اجراء احكام يگانه بودهاند ظاهراً و باطناً به طورى اتحاد روحانى داشتهاند كه حكايت اين خواب معروف است ، و حقير در اصفهان از مرحوم شيخ العلماء والد ماجد ـ رحمة اللّه عليه ـ بدون واسطه شنيدم كه :
مرحوم كلباسى ـ اعلى اللّه مقامه ـ در مسألهاى از مسائل حج تأمّل داشتند و فكر مىكردند شب خواب مىبينند پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را و در خواب آن مسأله را حضوراً سؤال مىكنند .
آن حضرت مىفرمايند از فرزندم ـ و اشاره مىفرمايند به يك طرفى ـ آن بزرگوار نگاه مىكند مىبيند مرحوم حجة الاسلام است امتثالاً مىپرسند و سيّد حضوراً جواب مسأله را مىگويند .
مرحوم كلباسى از خواب بيدار مىشوند و خيلى مشتاق ديدار سيّد مىشوند ، از منزل خود كه در محله مسجد حكيم بوده بين الطلوعين حركت مىكنند به طرف بيدآباد كه محلّ اقامت سيّد بوده در اصفهان براى زيارت
(259)
مرحوم سيّد ، چون مىآيند در بين راه مىبينند كه مرحوم سيّد هم تشريف مىآورد براى زيارت ايشان مىرسند و بعد از سلام و مصافحه و معانقه مىفرمايند كه آقا اين مسأله به نظر شما چه مىرسد و حكمش چيست ؟ سيّد ـ عليه الرّحمه ـ مىفرمايند : همان است كه ديشب گفتم . ديگر نظرم نيست كه بعد از آن كدام يك به منزل ديگرى رفتند .
و از بعضى اولاد مرحوم سيّد شنيدم كه مرحوم سيّد با مرحوم جدّ ـ رحمة اللّه عليه ـ عهد كرده بودند كه تا من زندهام اين حكايت را براى كسى نگوييد و چون يك سال قبل از مرحوم كلباسى ـ رحمة اللّه عليه ـ وفات فرموده بودند بعد از آن مرحوم جدّ ـ اعلى اللّه مقامه ـ مىآمدند به زيارت قبر سيّد بسيار گريه مىكردند و به مردم مىفرمودند كه شماها نمىدانيد اين مرد چه بزرگوارى بود ، واين حكايت را نقل فرمودند .
و ديگر نقل مىكنند مرحوم فتحعلى شاه يا محمّد شاه به سيّد مرحوم عرض كرده بود كه : اينقدر پول از كجا فراهم فرمودى كه صرف اين مسجد نموديد ؟ فرموده بودند : دست من در خزانه خلاّق عالم است هرچه بخواهم فراهم مىشود ، و مكرّر اين كلمه را مىفرمود كه كليد خزانه خلاّق عالم بر كف كفايت ماست . در تنفيذ احكام اسلام و نفوذ كلمه دولت و ملّت احدى را مثل آن بزرگوار كسى خاطر ندارد و صورت و شمايل شريفش را سلاطين روى زمين به تبرّك و احترام مىبردند ، اجمالاً اين سخن پايان ندارد .
ديگر از سادات جليله كه نسب ايشان را به امام زاده حمزة الموسوى الكاظم مىدهند ، سلاطين صفويهاند ـ رضوان اللّه عليهم ـ كه نسبت ايشان بنا بر مشهور به قاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر عليهالسلام مىرسد و آن طرف مادر شاه عباس رضىاللهعنه
(260)
نسبت به حضرت على بن الحسين عليهالسلام مىرساند به توسط امام زاده قاضى صابر ونكى .
و نقل شده كه شاه طهماسب صفوى در دار السلطنه قزوين مقرّ سلطنتش بوده و گاهى براى زيارت جدّ بزرگوار امام زاده حمزه مىآمده و آن بقعه رفيعه هم از بناهاى او مىباشد و چون اطراف طهران شكارگاه خوبى بوده مدتى در آنجا رحلاقامت مىنمودند و امر به ساختن حصار شد و باروى براى طهران فرموده.
پس مىتوان گفت : آبادى و بناى شهر از بركات قبر امام زاده حمزه مىباشد . مقصود اصلى شاه طهماسب صفوى زيارت اين بزرگوار بوده و ساير از سادات و ملوك صفويه ، بر اين طريق مشى كردهاند و نمىتوان گفت با وجود علما و محدّثين و اهل علم انساب كه در آن زمان بودند حالت اين مزار كثيرة الانوار مشتبه باشد و يكى از علماى آن زمان قاضى نوراللّه شوشترى است كه خبر مىدهد از نسبت اين سيّد جليل و احترامى كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام براى آن مزار شريف مىفرموده همانا بر صحّت نسب و تعيين قبر وى شاهد است و كسى كه بدون فاصله منتسب است به امام عليهالسلام با قدس و زهد فطرى از طبقات لاحقين محترمتر است .
و علاّمه مجلسى ـ عليه الرّحمه ـ در كتاب « تحفة الزائر » فرموده : قبر شريف امام زاده حمزه فرزند موسى بن جعفر عليهالسلام كه نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است ، ظاهراً همان باشد كه حضرت عبدالعظيم زيارت مىكرده است ، آن مرقد منوّر را هم بايد زيارت نمود(1) .
راقم حروف مىگويد : از براى امام زاده حمزه هم چون زيارت مخصوصه
1. تحفة الزائر ص546 .
(261)
وارد نشده ، اگر مؤمنين فاتحه و سورههاى ديگر و هفت مرتبه « انّا انزلناه في ليلة القدر» نزديك مرقد شريفش بخوانند روح مقدس آن حضرت شاد و مسرورتر خواهد شد چه آنكه بهتر هديهها قرآن است و حاجات خود را نزد قبر آن حضرت بخواهند انشاء اللّه تعالى رواست .
تبصره دوم : در اجمالى از حال ساير امامزادگان كلّيّتاً ـ زاد اللّه عزّهم ورفعتهم وتقبّل شفاعتهم في رعيّتهم ـ .
پس از بيان و نقل اخبارى كه از بابت فضيلت و رفعت و شأن و رتبه سادات علويّين ـ كثّر اللّه امثالهم ـ شد و مضمون آن حديث نبوى كه از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل شد : « من زار واحداً من ذرّيّتي كمن زارني » كه شامل حى و ميّت هر دو مىشود ، هريك از امامزادگان كه آثار جلالت و انتساب به اهل بيت عصمت از مرقد ايشان ظاهر باشد از آنكه بقعه و صحن و رواقى داشته باشد يا آنكه معروف به انتساب يكى از ائمّه هدى باشد به طورى كه قطع به انتساب يا ظن و گمان به انتساب يا احتمال عقلايى به نسبت به آن خانواده عصمت و طهارت داشته باشد و خلاف و سوء حال آن معلوم نشده باشد مىتوان به اميد ثواب و اجر و رجاء به توسل به ذيل عنايت آل عصمت و تقرّب به انوار مقدّسه محمّد و آل محمّد ـ صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ از آن قبر ديدن و زيارت نمايد و به هديه كردن فاتحه و سوره قرآن تمسّك و توسل پيدا كرد ، انشاء اللّه تعالى ضررى ندارد بلكه مأجور و مثاب است .
(262)
چنانچه علاّمه مجلسى ـ عليه الرحمه ـ فرموده: مذمّت هريك از امامزادگان كه معلوم نشده مىتوان زيارت نمود .
راقم حروف گويد : سادات و ذرّيّه طاهره شاخه گلهاى بستان آل محمّدند و ديگر نشان و علامتى و اثرى از نشانها و علامت و آثار حضرت ختمى مرتبت هستند ، شاخ گل هرجا كه مىرود گل است ، سادات و ذرّيّه آن حضرت حى و ميّت ايشان امامزاده و شاهزادگان حقيقى هستند و وجود ايشان در هر مجلس و محفل از نعم الهى و بركات نامتناهى او است ، اگر مسلمانان قدر بدانند ، هر نعمت وقتى كه ميان مردم زياد شد قدر ندارند و عزّت و حرمت آن نزد ايشان كم مىشود ، چون سابق ايّام سادات و ذرّيّه ميان مردم كمتر بودند و عقايد و ايمان مردم محكمتر و اساسش بهتر بود به حسن عقيده احترام سادات و ذرارى را بهتر داشتند و قبور ايشان را به انواع احترامات از بناهاى عاليه و شمع و چراغ و غير ذلك با تجليل و تعظيم احترام مىكردند و زينت مىدادند خصوص اعيان و اشراف سابق افتخار و شرافت خود را به خدمت آن خانواده و صرف اموال نمودن در اين راه مىدانستند ، طوبى لهم و حسن مآب .
ولكن در اين اوان چون غلبه كفر و رواج آثار كفر در مسلمانان ظاهر شده و ضعف بر اسلام و اسلاميان پديد آمده و عقايد حقّه را پيروى نمىكنند و راه خير را مسدود نمودهاند و حقوق آل محمّد را نمىدهند و سادات و ذرّيّه پيغمبر هم برحسب وعده خداوند كه فرموده « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرْ »(1) زياد شده و مىشود فلهذا قدر ندارند و به طورى كه بايد شكر وجود ايشان را نمايند نمىكنند مثل روز عيد جمعه كه سيّد ايّام است ، و اگر بخواهى يك ماه اخبار فضائل آن را كه
1. كوثر/1 .
(263)
از خانواده وحى رسيده بخوانى يا بنويسى هم تمام نمىشود ، چون هفته يك روز هست و او در دوره وجود او بسيار است قدر شأن او را ندانند و بركات وجود او را شكر نمىكنند و حق او را ادا نمىكنند ، و از غرايب است كه ملّت يهود و نصارى روز شنبه و يكشنبه را احترام مىكنند و به كلى شغل دنيوى و بازارى و دكاكين خود را تعطيل مىكنند و مسلمانان اين حميت دينى را ندارند و ملاحظه نمىكنند قوميت و ملّيّت خود را حفظ نمىكنند ، اللّهمّ وفّقنا لما تحبّ وترضى .
اجمالاً سادات چون به وعده خداوند ميان مردم زياد شدهاند مردم رعيّت قدر شاهزادگان حقيقى خود را ندانند و حقوق آنها را نمىرسانند ، خداوند ايشان را از اين غفلت آگاه نمايد و توفيق اداء حقوق ذرّيّه رسول را به ايشان بدهد و الاّ به واسطه اين غفلت و معصيت به خسران دنيا و آخرت و ذلّت دو عالم گرفتار خواهند شد ، ذلك الخسران المبين .
الكلام يجرّ الكلام ، مقصود اين بود كه مسلمانان و عموم رعيّت هركجا بقعه و مرقدى كه منتسب باشد به يكى از امامزادگان عظام زيارت و احترام كنند و به قرائت فاتحه و سوره قل هو اللّه توسّل و تمسّك به آل عصمت پيدا كنند خوب است و انشاء اللّه تعالى مأجور خواهند بود ، و مناسب است در اين مقام بيان اين حكايت و روايت كه در اغلب كتب مقاتل مسطور و منقول است از امام زينالعابدين عليهالسلام كه :
چون سر مقدّس حسين عليهالسلام را يزيد به شام آورد و مجلس فراهم كرد ، روزى رسول پادشاه روم در مجلس او حاضر شد و از اشراف روز بود ، سؤال كرد : اى پادشاه عرب ! اين سر كيست ؟
(264)
يزيد گفت : تو را چه كار است ؟
به او گفت : من مراجعت به مملكت خود مىكنم و از من سؤال مىكنند از هر چيزى ، مىخواهم خبر دهم ايشان را از صاحب اين سر تا آنكه در سرور با تو شركت كنند .
يزيد گفت : اين سر حسين بن على ابن ابى طالب است .
گفت : مادر او كيست ؟
گفت : فاطمه بنت رسول اللّه .
آن نصرانى گفت : واى بر تو ! دين من بهتر است از دين تو ، پدر من از نوادههاى داوود است و بين من و آن حضرت پدران بسيار است و نصارى تعظيم مىكنند مرا و به خاك قدم من تبرّك مىجويند چراكه من از نوادههاى داوودم ، و شما پسر دختر پيغمبر خود را مىكشيد و نيست بين او و پيغمبرتان مگر يك مادر ؟! پس بد دينى داريد شما .
و گفت : يزيد ! آيا نشنيدى حديث كنيسه حافر را ؟
گفت : بگو بشنوم .
گفت : بين عمان و يمن دريايى است كه يك سال راه است و در آن آبادى نيست مگر يك شهر در وسط دريا و آن شهر هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است ، و در روى زمين شهرى از آن بزرگتر نيست ، كافور و ياقوت از آن شهر آورند و درخت آنها عود و عنبر است ، و آن در تصرّف نصارى است ، و در آن بلد كنيسههاى بسيار است ، بزرگترين از آنها كنيسه حافر است كه در محراب آن حقه(1)ايست از طلا آويخته و در آن سُميست گويند اين سُم الاغ عيسى است
1. حُقّه : قوطى ؛ ظرفى كوچك كه در آن جواهر يا چيز ديگر گذارند .
(265)
كه آن حضرت بر آن سوار مىشده پس او را به طلا و جواهرات زينت كردهاند و در هر سال نصارى مىآيند به زيارت و آن را طوال مىكنند و مىبوسند آن را و حوائج خود را در آن محل مىخواهند و اين است طريقه و رويه ايشان نسبت به آنچه كه مىگويند سُم الاغ عيسى است ، و شما مىكشيد پسر دختر پيغمبرتان را ، پس مبارك مباد بر شما و بر دين شما .
يزيد گفت : بكشيد اين نصرانى را كه ما را رسوا نكند در شهرهاى خود .
پس چون نصرانى شنيد كه يزيد حكم به قتل او كرد ، گفت : مىخواهى مرا بكشى ؟
گفت : آرى .
نصرانى گفت : ديشب خواب ديدم پيغمبر شما را كه فرمود : اى نصرانى ! تو از اهل بهشتى . پس تعجب كردم از كلام او و شهادتين بر زبان جارى كرد و آمد سر مقدس حسين عليهالسلام را دربرگرفت و بوسيد او را ، پس گريه كرد تا او را كشتند .
راقم حروف گويد : پس بر عموم مسلمانان است كه تعصّباً و ديانتاً و تقرّباً هركجا آثار مرقد امامزاده و شاهزادهاى ببينند اگرچه به محض اين كه آثار بقعه و بارگاهى باشد يا به معروفيّت نزد جماعتى و اهل قريهاى يا نسبت و نوشته شدن در كتابى از اهل دانش و تاريخ از اهل علم انساب و غيره و اگرچه به نقل ضعيفى باشد توجه كنند و به ديدن و زيارت آن قبر بروند و به اميد ثواب و اجر خداوند حمد و سورهاى از قرآن هديه از براى صاحب اين قبر بخوانند ، انشاء اللّه تعالى به اجر و ثواب عظيم خواهند رسيد .
نظر به اين كه زيارت قبور سادات و اهل ايمان و تلاوت قرآن از براى ايشان
(266)
و توسّل و تقرّب به ذرّيّه رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم حيّاً و ميّتاً و اظهار دوستى به ايشان و تعظيم و توقير آنان از سنن سنيّه مسلّمه اسلام است و به مقتضاى قاعده فقهيّه « تسامح در ادلّه سنن » و « اخبار من بلغ » كه از كتب مبسوطه فقهيّه مبرهن و مسلّم است و به اين نحو توسّلات و تقرّبات و زيارات با نيّات حسنه به اميد ثواب مىتوان گفت كه انشاء اللّه زوّار آن قبور شريفه به آن ثوابها و اجرها كه اميدوار هستند خواهند رسيد « أَنِّي لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى »(1).
تنبيه :
من جمله از امام زادگان محترم كه خصوصاً سزاوار است ذكرى و بيان حالى از ايشان بشود جناب امامزاده داوود عليهالسلام است كه آن بزرگوار چنانچه منقول از كتاب « عمدة الطالب » شده نسبت به موسى بن جعفر عليهالسلام مىرساند و به اين عبارت نقل شده :
مَن وَرد الري من ولد حسين بن علي ثمّ من أولاد جعفر بن علي بن الحسين منهم من ولد موسى الكاظم بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي ابن أبي طالب عليهالسلام داود بن موسى بن إبراهيم بن الإمام موسى الكاظم عليهالسلام (2) .
بنابراين ، به دو پشت به موسى بن جعفر عليهالسلام مىرسد و بعضى نسبت امام زاده داود را به حضرت امام زين العابدين نسبت دادهاند ، چنانچه در لوح زيارت نامه كه براى آنجناب نوشته شده است نيز ثبت است و آن به شش پشت و واسطه نقل شده است .
1. آل عمران/195 .
2. عمدة الطالب ص182
(267)
و قبر شريف او از قديم زمان الى الآن ، محلّ توجّه و زيارت عموم مسلمانان و دوستان اهل بيت عليهمالسلام بوده از طهران و توابع آن خاصة صلحا و مقدّسين توجّه كامل به بقعه شريفه آن جناب داشته و دارند كه اقلاًّ سالى يك مرتبه به زيارت او مشرّف شوند و اجلّه از علماء طهران و غيره تبرّك و توسّل پيدا مىكردهاند به قبر شريف آن جناب .
من جمله بعضى از موثّقين نقل نمودند كه : مرحوم عالم ربّانى و محقّق صمدانى استاد الفقهاء و المجتهدين مرحوم حاج ميرزا حسن آشتيانى ـ اعلى اللّه مقامه ـ به زيارت آن مرقد شريف مىرفتهاند و يكى از اجلّه سادات و اهل علم كه كمال وثوق را به ايشان دارم براى حقير مؤلف كتاب نقل نمود خوابى از مرحوم ميرزاى آشتيانى كه بلاواسطه از آن مرحوم شنيده بود و خلاصه آنكه مرحوم ميرزا با جماعتى از اهل علم به قصد زيارت امام زاده داوود عليهالسلام از شهر بيرون آمده بودند و در قريه ونك كه از آبادىهاى شميران طهران است منزل كرده بودند و در آنجا استراحت مىكنند و در خواب مىبينند كه حركت نمودند براى رفتن به زيارت امام زاده داوود ناگاه مىبينند شخص جليلى آمد سر راه ايشان و پرسش نمود كه به كجا قصد داريد برويد ؟ و فرموده بود : به زيارت قبر حسين عليهالسلام مىخواهيد برويد ؟ گفته بودند : قصد زيارت امام زاده داوود داريم ، باز مكرّر كرده بود كه : به زيارت حسين عليهالسلام مىرويد ، تا سه مرتبه ، آخر الامر گفته بود كه بگوئيد به زيارت حسين عليهالسلام مىرويم ، و اين كلمه اشاره به جلالت آن جناب و كثرت ثواب زيارت آن جناب است .
و مخصوصاً مرحوم شيخ العلماء والمجتهدين والد ماجد حقير ـ رحمة اللّه عليه ـ وقتى در اصفهان نقل فرمودند كه من حاجتى داشتم در مسافرت به
(268)
طهران رفتم به زيارت امامزاده داوود و به او توسل پيدا كردم و گوسفندى در جوار آن جناب قربانى نمودم ـ چنانچه اين مطلب رسم است بين اهالى طهران و توابع كه براى حاجت خود نذر مىكنند در جوار آن جناب قربانى كنند و يك طريق توسّل ايشان است به آن جناب ـ و فرمود آن مرحوم كه آن مطلب و مقصود من روا شد به آن توسل به آن مرقد شريف ، و توصيه فرمودند به حقير كه چون به طهران رفتيد به زيارت آن امامزاده برويد .
و احقر مكرّر موفق شدهام به زيارت آن مرقد و احساس نمودهام در آن بقعه مباركه يك جذابيتى كه مثل مغناطيس قلوب دوستان آل محمّد عليهالسلام را از راه دور جذب مىكند كه در فصل تابستان با آنكه راه سختى دارد براى اياب و ذهاب و مسافت بعيده است از مرد و زن ، پير و جوان و اطفال با كمال شوق به زيارت آن بقعه و قبر محترم مىروند و تحمل مخارج و زحماتى مىنمايند و احيا و توسّلات به جا آورند و ادعيه مىخوانند و حاجتها مىطلبند و نذورات كثيره مىكنند و به مقاصد مشروعه خود مىرسند .
و سابق بر اين از عقايد حسنه اعيان و اشراف و صاحبان ثروت تعميرات حسنه در آن محل مىنمودند ولكن در اين چند سال اخير به واسطه سيل و غيره خرابى بسيار پيدا كرده و چون اغلب زوّار آن جناب از فقرا و اواسط مردم هستند ، كسى تحمل مخارج تعميرات آن را ننموده ، خيلى سزاوار است يكى از بزرگان و صاحبان ثروت به نيّت صادقه اقدام در اين امر خير نمايند و تعميرات لازمه آن مرقد شريف را بنمايند ، و اين خير عظيم سالها از او بماند و الباقيات الصالحات خير ، و الاّ طولى نمىكشد كه به كلى آثار معموره آن از بين مىرود .
(269)
تبصره سوم : در بيان احوال مرحوم شيخ صدوق ـ اعلى اللّه مقامه ـ(1)
نام نامى آن جناب محمّد بن على بن حسين ابن موسى بن بابويه قمى ، كنيهاش ابو جعفر ، ولادتش به بركت دعاء حضرت ولى اللّه امام زمان عليهالسلام شده ، چنانچه نجاشى در ترجمه احوال پدر بزرگوارش على بن الحسين بيان فرموده كه در عراق خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رضىاللهعنه كه از نواب اربعه امام زمان بوده رسيدم ، به توسط او عريضه خدمت آن حضرت نوشتم ، استدعا نمودم و التماس دعا كرده كه خداوند دو فرزند به او عنايت فرمايد ، پس حضرت حجّةاللّه عليهالسلام در جواب مرقوم فرمود : « دعونا اللّه لك بذلك وستُرْزَق ولدَيْن ذكَرَينِ خيريْنِ فقيهين »(2) . يعنى از خدا خواستيم كه دو پسر تو را روزى كند كه از اهل خير و فقه باشند .
ابن اسود گفته كه : هر وقت خدمت صدوق ـ عليه الرحمه ـ مشرّف مىشدم و رغبت وى را در علم مشاهده مىكردم مىگفتم : عجب نيست از اينكه به دعاى امام زمان عليهالسلام متولد شده ، اين مقام علمى را دارا باشد .
و هنوز سنّ شريف آن بزرگوار به بيست سال نرسيده بود كه مجلس درس وى از فحول اهل علم متروس بود، وحاضر مىشدند براى استفاضه از فيض علم او و از سرعت انتقال او و حاضر بودن در جواب مسائل حلال و حرام و احكام اللّه ، مردم از صغر سن وى تعجب مىكردند و غالباً صدوق ـ عليه الرّحمه
1. شرح حال او را بنگريد در :
رجال النجاشي ص389 ش1049 ؛ الغيبة للطوسي ص39 ؛ معالم العلماء ص99 ش740 ؛ المهذب البارع ج1 ص68 ؛ الفهرست ص273 ش393 ؛ معجم رجال الحديث ج15 ص207 وج17 ص55 وص284 ؛ رجال ابن داوود ص242 ؛ رجال العلامة ص94 ؛ فرج المهموم ص130 .
2. رجال النجاشي ص261 ؛ رجال ابن داوود ص242 ؛ بحار الأنوار ج51 ص306 .
(270)
ـ فخريه مىفرمود كه به دعاء امام عصر تولد يافته و كفى بذلك فخراً .
و آن بزرگوار طرف توجّه شيعيان در خراسان بود و روى ايشان به آن جناب بود ، و بعد از وفات عثمان عمروى در اوائل سفارت حسين بن روح ـ رحمة اللّه عليه ـ متولّد شده ، وفات عثمان عمروى در سال سيصد و پنج بوده است ، و انقطاع غيبت صغرى در اواخر سال سيصد و سى گرديد ، و در خدمت پدرش و استادش ابى جعفر محمّد بن يعقوب كلينى رحمهماالله بيست سال و كسرى مشرّف بوده كه اين دو شيخ در سال وفات وكيل چهارم و آخرين سفير حجّت عليهالسلام وفات كردند ، و از عمر شريف صدوق ـ عليه الرحمه ـ هفتاد سال تخميناً گذشت و در سال سيصد و هشتاد و يك در خطه رى وفات كرد و در همين محلى كه قريب بر مرقد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام [ است ] مدفون است َّ اعلى اللّه مقامه الشريف ـ .
و آن مرحوم را صدوق ناميدند به جهت آنكه آنچه از كتب خود از امامين همامين صادقين عليهماالسلام نقل و روايت نموده از روى صدق و راستى بوده و ذهن شريف مستقيم او از معانى و حقايق الفاظ و روايات خطا نرفت .
و نقل نمودهاند كه آن جناب سيصد كتاب تصنيف و تأليف نموده در كتب مفصّله نام آن كتابها ثبت است .
و در سنه سيصد و پنج ، در عنفوان جوانى به بغداد تشريف برده و شيوخ طايفه از او استماع حديث نمودهاند .
و من جمله از كتب معتبر او كتاب « من لا يحضره الفقيه » است و يكى از كتب اربعه علماء اسلام است كه در اصول و فروع اين مذهب حنيف رجوع و اعتمادشان به آن كتاب مستطاب است .
و كتابى در « اخبار عبدالعظيم عليهالسلام »(1) نوشته .
(271)
و ديگر كتاب « اكمال الدين » است كه به امر و فرمان امام زمان عليهالسلام كه در خواب به او فرموده بود تأليف نموده ، چنانچه در اول كتاب « اكمال الدين » فرموده :
بعد از آن كه به نيشابور وارد شدم يافتم بسيارى از اهالى شيعه را كه در غيبت امام قائم مشهور به شبهه افتادهاند و عدول از طريق حق نمودهاند و به آراء فاسده از جاده صواب خارج شدهاند ، پس در ارشاد ايشان جدّ و جهد نمودم به اخبارى كه از نبى و ائمّه طاهرين ـ صلوات اللّه و سلامه عليه ـ وارد شده بود تا آنكه به شهر قم آمدم ، شخصى از بخارا كه صاحب علم و فضل و نباهت بود وارد شد بر ما و آن شخص ابو سعيد محمّد بن حسن بن محمّد بن على بن احمد قمى است ، بسيار من مشتاق ملاقات وى بودم به جهت آنكه سديدالرى بود و استقامت طريق داشت ، و پدر من از جدّ وى محمّد بن احمد بن على رحمهالله بسيار وصف مىكرد و از فضل و علم و زهد و عبادت وى بيان مىفرمود .
اجمالاً صدوق فرمود : بسيار تشكر از لقاء او نمودم ، روزى ابو سعيد نقل نمود كه در بخارا يكى از بزرگان فلاسفه و منطقيين در امر حضرت حجّت عليهالسلام و طول غيبت و انقطاع خبر او ، قدرى مرا به حيرت انداخت پس اخبارى كه واقع شك و شبهه بود از غيب آن حضرت ذكر نمودم از براى وى تسكين حاصل شد ، خواهش نمود در اين باب كتابى بنويسم ، براى اجابت وى با كمال اطاعت قبول كردم و وعده دادم اگر خداوند مرا روزى كرد مراجعت به وطن خود در رى نمودم خواهم نوشت .
تا آنكه شبى فكر مىكردم در اينكه فرزندان من بعد از من چه خواهند كرد و
1. ر . ك به : تذكره دوازدهم همين كتاب ، پانوشت شماره 2 .
(272)
بر ايشان چه خواهد شد ، خواب مرا ربود ، در عالم رؤيا ديدم در اطراف مكه طواف مىكنم و من در طواف هفتم حجر الاسود را استلام مىنمايم و مىگويم : أمانتي أدّيتها وميثاقي تعاهدته لتشهد لي . آنگاه مولاى خود صاحب الزمان را زيارت كردم كه به در كعبه ايستاده به نزديك آن بزرگوار آمدم و سلام كردم ، جواب داده فرمود : چرا كتابى در غيبت نمىنويسى تا كفايت كند خدا آنچه را قصد توست ؟
راقم حروف گويد : گويا مقصود حضرت كفايت امر اولاد آن جناب بوده .
عرض كردم : يابن رسول اللّه ! كتابى در غيبت نوشتهام .
فرمود : به اين قسم نمىگويم بلكه امر مىنمايم كتابى در غيبت انبيا بنويس .
آنگاه بيدار شدم ، ابتداء به تأليف اين كتاب كه «اكمال الدين» است براى امتثال امر ولىّ اللّه مىنمايم(1) .
و يكى از كرامات مرحوم صدوق رحمهالله آن است كه به مضمون حديث شريف كه فرمودهاند : « بدن العالم لا يبلى »(2) . يعنى بدن عالم در قبر نمىپوسد ، بدن آن مرحوم در قبر نپوسيده است چنانچه جماعتى از موثّقين نقل نمودهاند كه در زمان مرحوم ناصرالدين شاه قاجار اطراف قبر آن مرحوم خرابى پيدا كرده بود ، براى تعمير آن اقدام نمودند و جسد شريف مرحوم صدوق نمايان شد و جماعتى از مشايخ و عدول اهل ايمان ديدند و زيارت نمودند آن بدن را كه در ميان قبر سالم بود سواى محاسن شريفش كه به روى سينه او ريخته بود باقى اعضا را سالم ديدند .
1. كمال الدين ص3 .
2. اين سخن را در مصادر نيافتيم .
(273)
دو نفر از اشخاص ظاهر الصلاح نقل نمودند براى حقير راقم الحروف كه خود آن بدن شريف را سالم ديدند و بر ناخن شريف او رنگ حنا ديدند و اين مطلب مشهور است .
و از فتاوى مرحوم صدوق آن است كه تحت الحنك را براى كسى كه عمامه داشته واجب مىدانسته ، و اوّل وقت مغرب را استتار قرص آفتاب مىدانسته ، چنانچه مذهب مرحوم شيخ طوسى هم چنين است .
و وفات آن مرحوم كه در سال سيصد و هشتاد و يك بود ماده تاريخش به حروف تهجى لفظ شفا شد .
تولدش در بلده قم واقع شده وليكن توطّن او در رى بوده ، و خود را از ايشان مىخوانده ، و اهل رى را طالب بوده و اهالى رى هم از وجود شريف او استفاده و استفاضهها نموده و در احوال آن بزرگوار نوشتهاند : وهو نزيل الري ومات به . و از مضمون خوابى كه از آن مرحوم نقل شده در باب كتاب « اكمال الدين » معلوم شد كمال ميل به توقف رى داشته و وطن و مقر خود مىدانسته .
و اهالى رى و طهران از قبر شريف آن جناب استفادهها نمودهاند چه در ظاهر و چه در باطن ، چرا كه عالم با عمل حيات و ممات آن سبب خير و هدايت است براى مردم ، خصوص آن بزرگوار كه آنچه از احكام مذهب و دين هست در ميان مسلمانان اثنى عشرى از بركت علم و قلم و كتابهاى آن جناب و امثال آن جناب است ، پس خيلى جاى تأسف است اگر اهالى به زيارت حضرت عبدالعظيم مشرف بشوند و زيارت قبر آن مرحوم كه در حقيقت پدر روحانى مسلمانان است نروند و به تلاوت قرآن و سوره حمد يادى از آن مرحوم نكنند ، و اگر توفيق شامل نشود يا مجال رفتن به ديدن و زيارت قبر آن بزرگوار را
(274)
نداشته باشند ، اقلاً در وقت رفتن و مراجعت به زيارت عبدالعظيم از هديه حمد و سوره و آية الكرسى به جهت آن مرحوم و آن عالم جليل مضايقه نكنند و از روح مقدس او براى اصلاح امر دنيا و آخرت خود استمداد نمايند ، البتّه توجّه مىفرمايد و مسرور مىشود و در حقّ ايشان دعا مىكند و دعاى او مستجاب است .
تبصره چهارم : در احوال جدّ امجد اعلى مؤلّف اين اوراق و راقم حروف
كشّاف سرائر شريعت غرّاء ، و مفتاح خزائن جواهر ملّت بيضاء ، امام المذهب والملّة ، مقتداى طايفه حقّه و رئيس فرقه ناجيه ، كامل در اوصاف برّ و تقوى ، استاد الفقهاء و المجتهدين ، آيةاللّه فى الارضين ، محقّق مدقّق عالم عامل ربّانى ، علاّمه ثانى ، الحاج محمّد ابراهيم بن حاجى محمّد حسن الخراسانى اعلى اللّه مقامه الشريف .
و بعضى از علماى عظام اوصاف آن جناب را نوشتهاند در كتب معتبره خود ، مثل « روضات الجنّات » و رساله « بدرالتمام » ، ولكن چون به زبان عربى است و عموم از آن بىبهرهاند فلهذا عزم نمودم كه اجمالى و مختصرى از حالات شريفه آن مرحوم را از آنچه در آن دو كتاب است به اضافه از آنچه احقر از بعضى موثّقين شنيدم «كم ترك الأوّل للآخر» مختصرى ذكر نمايم تا آنكه انشاء اللّه سبب تنبّه و تذكّر خواصّ و عوام باشد .
آن بزرگوار وقتى كه پدر ايشان مرحوم حاجى محمّد حسن وفات مىفرمايد صغير بودهاند ، و حاجى محمّد حسن سفارش و وصيّت ايشان را به مرحوم عالم ربّانى و فاضل صمدانى آقا محمّد بيدآبادى معروف كه از اولياء
(275)
بوده نمودند ، پس آن جناب ايشان را در خانه خود مىبرد و تربيت مىكند در كنار خود و چون بالغ مىشود و مستطيع بودهاند از ارث پدر ايشان را به حج روانه مىفرمايد و در مراجعت در نجف مشغول تحصيل علم مىشوند نزد اساتيدى كه شرح آن مىآيد .
و نقل كردهاند كه ايشان گاهى در كاغذى كه به بعضى از اولادشان مرقوم مىفرمودند مىنوشتند : «بىرياضت نتوان شهره آفاق شدن» ، و گاه ديگر مىنوشتند : «كسب كمال كن كه عزيز جهان شوى» ، و ديگر وقتى مىنوشتند :
هزار سال بود از تو تا مسلمانى
|
هزار سال ديگر تا به شهر انسانى
|
و چون از سفر حج مراجعت مىكنند و خبر وفات مرحوم آقا محمّد را از اصفهان مىشنوند در عتبات عاليات براى تحصيل توقف مىكنند و مشغول تحصيل مراتب علميّه و عمليّه مىشوند ، پس ملاقات مىكنند مرحوم سيّد حجّة الاسلام حاجى سيّد محمّد باقر را كه ايشان در نجف مشغول بودند و با يكديگر رفاقت و برادرى مىكنند ، پس چند سالى در نجف اشرف مشغول بودهاند .
استاد ايشان مىفرمايد كه : بايد به يكى از بلاد ايران براى ترويج برويد و چند بلد را استخاره مىكنند اصفهان خوب مىآيد ، مراجعت به اصفهان مىفرمايند و در آنجا هم مشغول تكميل مىشوند ، و مقدم مىداشتند تحصيل و تكميل را بر امورات ديگر از امور مهمّه مثل قضاوت بين مردم و اقامه جماعت ، نظر به اينكه اشتغال به تحصيل و تكميل از مهمّات امور است حتى آنكه بعد از مراجعت از عتبات ديگر به سفر زيارت هم مشرف نشدند به واسطه منافات با تحصيل و تدريس و مباحثه علميّه ، بلى يك مرتبه به زيارت حضرت ثامن
(276)
الائمّه عليهالسلام مشرّف شدند در سنه هزار و دويست و نونزده .
و نقل مىفرمودند از سيّد مرحوم صاحب رياض كه وقتى كه نزد او مشغول تحصيل بودم سيّد مىفرمود : سى سال است كه من از كربلا به نجف به زيارت مشرّف نشدهام با كمى مسافت ، مگر وقتى كه خواستم تزويج كنم فرزند محترم خود سيّد محمّد را پس به نجف مشرّف شدم و براى نماز احتياط جمع مىكردم بين قصر و اتمام را به واسطه آنكه احتمال حرمت مسافرت مىدادم به جهت احتمال وجوب اشتغال تحصيل .
و ديگر از حالات مرحوم جدّ ـ اعلى اللّه مقامه ـ اين بوده كه از اوائل سنّ شريف از معاشرت با مردم كناره مىكرده به طورى كه در خانه احدى نمىرفته مگر يكى يا دو نفر ، بلكه سالها گذشت كه ترك مراوده فرموده مگر در خانه مرحوم سيّد ـ اعلى اللّه مقامه ـ ، بلكه از اقامه جماعت هم تجافى مىنموده و كراهت داشتهاند نظر به احتياط در مسأله عدالت و احراز شرايط جماعت و احتمال واجب عينى بودن تحصيل و تدريس ، با آنكه نقل مىكنند زمانى كه مرحوم شيخ اعظم صاحب كاشف الغطاء وارد اصفهان شده بودند مردم از اين مطلب حضور آن جناب عرض كردند ، آن بزرگوار فرموده بودند : اختيار خانه او با من است ، برويد درِ خانهاش را بشكنيد و او را از خانه براى جماعت به مسجد بياوريد تا آنكه ايشان را با اصرار تمام به مسجد حكيم آورده بودند براى جماعت .
ديگر ، كمال احتراز از گفتن فتوى داشتهاند نظر به احتياط شديد و خوف از وعيد ، و مردم عوام را به رجوع به اساتيد عظام و مشايخ كرام خود مىفرمودند تا اينكه اساتيد ايشان وفات كردند و منحصر شد به مرحوم ميرزاى قمى ـ رحمة
(277)
اللّه عليه ـ ، پس از آن باز اقدام در فتوى نمىكردند و مردم را ارجاع به ايشان مىفرمودند تا آنكه مرحوم ميرزا پيغام فرستادند براى آن بزرگوار كه سلام مرا به جناب حاجى برسان بگو كه چرا جواب استفتاء مردم را نمىدهى و جواب خدا را چه خواهى داد ؟ آيا در اين زمانها وقتى است كه من با اين ضعف و پيرى جواب استفتاء بنويسم . و با اين مطلب باز تجافى مىفرمود تا آنكه منحصر شد به وجود مبارك او و مردم اصرار كردند براى نوشتن رساله ، پس از آن مشغول نوشتن شدند .
و ديگر ، آن بزرگوار از امور دنيويه كمال احتراز را داشته و از جمع مال و املاك دنيا پرهيز داشتهاند ، و به مرحوم فتحعلى شاه فرموده بودند : به حمد اللّه در مملكت شما يك وجب بذرافكن زمين ندارم و در مقام جمع كردن اموال دنيا نبوده و الاّ با نفوذ كلمه براى ايشان ميسّر بود .
و هديه و تحفه از كسى قبول نمىكردند مگر قليلى از اشخاص مخصوص ، و در كمال قناعت و زهد زندگانى مىكردند ، و گاهى لباسهاى كهنه مىپوشيدند با استغناء طبع تأسّياً به مولاى متّقيان عليهالسلام ، و چون قيمت بعضى ارزاق گران مىشد ترك مىفرمود خوردن آن را چون مشكل بود بر فقرا خريدن آن ، و راضى نبود كه در خانه ايشان بيايد ، و اغنيا را منع مىفرمود و تهديد مىفرمود ايشان را به نفرين خود بر آنها و ايشان جرأت مخالفت نمىكردند و اين سياستى بود قهراً چون مردم نمىخريدند ارزان مىشد .
و گاهى كه قيمت گندم گران مىشد خود و اهل خود نان جو ميل مىفرمودند براى شركت با فقراء ، و چون قيمت نان به واسطه ماليات ديوان از دكانهاى خبازى گران بود در اصفهان ، آن مرحوم از مرحوم فتحعلىشاه ـ طاب ثراه ـ
(278)
استدعا نمودند كه ماليات خبازخانه اصفهان را بردارد ترحّماً بر فقرا ، آن شاه مغفور هم به واسطه حسن فقرت و اخلاص به آن مرحوم امتثال نموده .
و ديگر از اخلاق جميله آن مرحوم ـ اعلى اللّه مقامه ـ كثرت اعانت به فقراء خاصّه به اهل علم و طلاّب كه مشغول به تحصيل بودند و ايشان را بر ساير فقرا مقدم مىداشت و ساعى بودند در تعليم مسائل حلال و حرام ، و بعضى از علماء را براى نشر مسائل و تعليم احكام مقرر داشته بودند در وقت صبح و طلوع آفتاب و خود هم مشغول تدريس بودند و مقرر فرموده بودند كه در هر ماهى يك روز غير معين وجهى براى متعلمين و طلاب بدهند كه هركس در آن روز غير معين حاضر بود مىگرفت و الاّ به او نمىرسيد از اين جهت مداومت و مواظبت داشتند براى حضور و اين سياستى بود براى اهتمام طلاّب و متعلّمين به جهت تفقّه و تحصيل علوم دينيّه و عذرخواهى مىفرمود از اين جهت كه اين قسم اقدامات براى تأكيد در امر تفقه است از ائمّه هدى عليهمالسلام تا به آن حد رسيده بود كه فرمودند : « إضربوا رؤوس أصحابي بالسياط حتّى يتفقّهوا »(1) .
و ساعى بودند در امر صدقات جاريه و تعمير آنها خصوص مدارسى كه محلّ اقامت طلاب بود ، و از مال خود ، مدرسه بنا كردهاند در اصفهان نزديك منزل خود كه آن معروف به مدرسه مرحوم حاجى است .
و ديگر مواظبت داشتند در استخاره نمودن ، در هر امرى از اكل و شرب و غيره و مىفرمودند كه از براى وحى دو طريق است يكى به توسط جبرئيل بود و
1. اين روايت در مصادر ، چنين آمده است :
عن أبي عبداللّه عليهالسلام قال : لوددت أنّ أصحابي ضربت رؤوسهم بالسياط حتّى يتفقَّهوا .
الكافي ج1 ص31 ؛ منية المريد ص112 .
(279)
منقطع شد و يكى باقى است تا قيامت و آن استخاره است .
و ديگر از اعمال حسنه ايشان آن بود كه در اوقات شريفه و ليالى متبركه خصوص شبهاى جمعه مىآمدند مسجد و مردم را جمع مىكردند و پس از ذكر اخبار و مواعظ شافيه در منبر و ذكر مصائب ائمّه اطهار عليهمالسلام مشغول به خواندن دعاها از قبيل دعاى كميل و مناجاتها و گريهها مىنمودند و مخصوصاً ترويج سنّت سنيّه خواندن دعاء كميل در شبهاى جمعه در مجالس عمومى از بركات و اقدامات آن مرحوم است كه تا حال بر قرار است و در اصفهان كمتر مسجدى است كه شبهاى جمعه دعاى كميل در منبرها خوانده نشود . و چندى است كه در طهران هم پس از مسافرت احقر راقم حروف ـ عفى عنه ـ به اين خطه رى و بعضى آقايان ديگر كه از اصفهان آمدند قرائت دعاء كميل در مجالس براى عموم رواج دارد و انشاء اللّه تعالى موفق خواهند بود .
و هم چنين آن مرحوم در آخر روز جمعه مىآمدند در مسجد و دعاى سمات مىخواندند و مردم را ترغيب و تحريص براى دعاء مىفرمودند و گاهى مردم را با جمعيّت از ايشان به مصلّى مىبردند در جمعه و غيره آن براى مواعظه و دعا .
و در بعضى از سنوات كه بليهاى از وباء و غيره پيش مىآمد مردم را سه روز امر به روزه مىفرمود و با جمعيّت و با غالبى از ائمّه جماعت با پاى برهنه و نهايت خضوع به صحرا مىرفتند و الحاح و تضرّع مىكردند به درگاه اللّه و خداوند دفع آن بلا را مىفرمود .
و بعضى از ثقات نقل نموداند كه بعضى از سالها كه وبا سخت در اصفهان آمد ، آن بزرگوار با جمعيّت از مردم براى دفع وبا به جهت دعاء به صحرا و
(280)
مصلّى رفتند ، پس يكى از طلاّب و اهل علم در نهايت اضطراب بود از جهت خوف از ابتلاء به اين بلا و اراده داشته كه از اصفهان بيرون برود ، استخاره كرد از براى توقف يا حركت از قرآن ، اين آيه آمد : « إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً »(1) پس از استخاره مطمئن شد و ترس او زايل شد و دانست كه از دعاى جناب حاجى محمّد ابراهيم كلباسى رفع بلا شده بعد از آن كه مردم از وبا روزى صد نفر مىمردند رفع شد .
و ديگر آنكه آن بزرگوار خيلى غيور بود در امر دين و دفع آنچه كه اسباب وهن و توهين بر اهل دين و مذهب وارد مىآمد چنانچه نقل مىكنند كه طايفه صوفيه در آن زمان اجتماعى و رواجى داشتهاند و بعضى مردم گمان كردند كه سلطان محمّد شاه ميل به اين طايفه دارد و چون محمّد شاه يك سال بود كه به سرير سلطنت جلوس نموده بود و خيلى مايل بود و مكرّر اظهار شده بود كه آن مرحوم براى تهنيت جلوس سلطنت به طهران بيايند و درك صحبت ايشان را كرده باشد و ايشان ابا داشتند .
پس چون اين واقعه پيش آمد ايشان براى رفع اين قائله و خوف از آنكه مبادا اين مطلب قوّتى پيدا نمايد و زياده شود و اسباب وهنى در شريعت مقدّسه بشود ، عزم مسافرت به طهران فرمودند با جماعتى از اجلّه علماء و در بين راه مشغول تدريس و مباحثه بودند تا رسيدند به جوار حضرت عبدالعظيم و يك شب و روز در آن زاويه مقدّسه اقامه داشتند و ممكن نشد به زيارت بروند به واسطه كثرت و ازدحام جمعيّت مسلمانان در آن محل شريف ، پس چون صبح طالع شد و نماز صبح را به جماعت خواندند به زيارت حضرت عبدالعظيم
1. ابراهيم/35 .
(281)
آمدند از آنجا عزم رفتن به طهران و مقرّ سلطنت فرموده پس اوّل آفتاب به پايتخت روان كه در آن زمان مركب محترم بوده حركت فرموده پس تمام علماء و اعيان و رجال دولت و عموم مسلمان به استقبال آمده و بازارها و دكاكين را تعطيل نموده با جمعيّت فوق العاده به طهران آمدند و در بين راه چنانچه معمول بود بعضى قرآن مىخواندند و بسيارى از مردم براى شنيدن زيارت قرآنى گريه و زارى مىكردند ، و در طهران منزل يكى از علماء عاملين وارد شدند .
پس از ازدحام مردم براى زيارت و ديدن شاه ، صدراعظم و صدر الممالك را فرستاد براى معذرت خواهى از عدم تمكّن از ديدن و ملاقات به واسطه كسالت و التماس دعا براى رفع كسالت و پس از تمكّن مبادرت كرده بود به ملاقات ايشان ، و پس از ملاقات و تعارفات ، آن جناب فرموده بودند : چرا بايد موسى بن جعفر عليهالسلام از شما ملالت داشته باشد ؟ پس شاه ملتفت مقصود نشد و وحشت كرد از اين كلام و گفت : اخلاص من به ائمّه هدى به حدّ كمال است .
پس فرمود ـ اعلى اللّه مقامه ـ كه : جناب سيّد مثل او تا به حال نيامده و امروز او كأنّه جدّش موسى بن جعفر است الاّ آنكه او معصوم نيست كسى او را اذيّت كند جدّش را اذيّت كرده و كسى كه با او دشمنى كند با جدّش دشمنى كرده .
پس از آن پادشاه اظهار مزيد اخلاص نمود ، تواضع و اظهار ارادت نمود.
باز امر نمودند او را به احترام سلسله علماء دينيّه و ترويج و تأييد آثار ديانت و نشر احكام محمّديّه صلىاللهعليهوآلهوسلم و اعانت ضعفا و عدل بين رعيّت و يادآورى به مواعظ شافيه و ترغيب فرمودند به مواظبت بر استخاره در تمام امور و فرمود : رويه و عادت من به استخاره است در تمام امور حتى آنكه اولادهاى من هم تمام از استخارهاند .
(282)
پس شاه تبسم نمود هم تعجب كرد از اين كلام و گفت : در اين كار هم استخاره مىكنيد ؟
فرمود : بلى .
پس از آن مجلس منقضى شد و بعد از چند روز ديگر عازم شدند كه بروند منزل شاه و اين عزم در اواسط ماه ذى الحجّه بود ، پس چون شاه مطلع شد فرستاد بعضى رجال دولت را خدمت ايشان وتقاضا نمود كه روز ملاقات را در هيجدهم شهر ذى الحجّه قرار دهند كه مطابق شود با عيد غدير كه بهترين اوقات است ، پس قبول فرموده ، چون آفتاب روز عيد طالع شده اراده فرمود رفتن را و سوار شد و مردم جمعيّت كردند اطراف او و قارى قرآن تلاوت مىكرد در پيش و بسيار شد ازدحام و جمعيّت مردم ، خبر به شاه رسيد ، صد نفر را فرستاد براى رفع اذيّت و تفرّق مردم از عهده برنيامدند ، پس طول كشيد و از ظهر گذشت و وقت نهار شاه گذشت و انتظار قدوم مبارك ايشان را داشت ، وقت ظهر رسيد صداها بلند شد به اذان ، پس داخل در عمارت سلطنتى شد و رسيد تلاوت قارى به اين آيه مباركه : « يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى »(1) پس داخل منزل سلطنت شد پس شاه استقبال كرد ايشان را و به جاى خود نشانيد و اكرام و احترام بسيار نمودند .
پس از تعارفات رسميّه و ترغيب سلطان به عدل و ترويج امر دين و شريعت ، ذكر فرمود بعضى از مفاسد و طريقه صوفيّه را ، پس بيزارى جست از ايشان سلطان محمّد شاه و قسمها ياد كرد كه يك قدم با آنها همراهى نكند و بعد از آن سعى كرد در خرابى ايشان و اهانت به اركان آنها .
1. ص/26 .
(283)
و آن بزرگوار صاحب مقام عاليه بود و مراتبه كامله ، به طورى كه تقوى و زهد آن مرحوم ضرب المثل شده چنانچه صاحب « روضات الجنّات » مىنويسد : « وفقد بلغ في الاحتياط والورع وفي المناهج والأعمال واُمور المعايش والأموال حيث يضرب باحتياطه المفرطة الأمثال دون مداقّاته الشديدة الباب الرجال ، بل وليس يمكن أن نقاس به في هذه السجيّة الباهرة أحد من الأبدال »(1) ، إنتهى . و اگر خواهى جملهاى از آنها را به عرض برادران ايمانى برسانم :
من جمله نوشتهاند و نقل نمودهاند بعضى از موثّقين كه آقا ميرزا محمّد رضا طبيب اصفهانى كه از محترمين اطبّاء و فاضل بوده به ديدن جناب ايشان آمده بود ، در بين صحبت آب خوردن خواسته بود ، پس شخصى از حضّار قدرى يخ گفت و آورد و در آن حوضى كه مرحوم كلباسى وضو مىگرفتند زده و شسته ، ناگاه متغيّر شدند و فرمودند : يا حمار ! چه كردى ؟ پس حاضرين گمان كردند اين شدّت تغيّر به واسطه آنست كه از گل يخ و كثافات آن در حوض ريخته شده ، پس فوراً خارج نمود . بعد فرمود : من ديگر چگونه در حوض وضو بگيرم و حال آنكه يخ را در آن زدى . و فرمود : آسيد على مقدّس را كه از ملازمان ايشان بوده آب آن حوض را خالى نمايد و پارچه دستمالى آوردند و اطراف حوض را از آن آب خشك نمودند و دو مرتبه آن را آب نمودند و اين بواسطه احتياطاتى بود كه از يخ اصفهان مىنمودند چنانچه از توت اصفهان هم نمىخوردند و اين احتياط به واسطه آن بوده كه درختان توت و يخچالها وقف بر فقراء بوده و يا آنكه در زمينها و ملكهاى دولتى بوده و يا آنكه واضع و غارس متقى بوده يا سرّ باطنى داشته كه خدا مىداند ، معروف است كه مرحوم
1. روضات الجنات ج3 ص171 .
(284)
جدّ از توت و يخ اصفهان تا زنده بود ميل نفرمود .
و ديگر از احتياطات شديده آن مرحوم آن بود كه يك نماز واجب را مكرّر اعاده مىنمود ، اگر چه به واسطه شبهه ضعيفه بود على هذا بنا گذارده بودند و وصيّت كرده بودند بعد از حيات تمام نمازهايشان را ازايشان قضا كنند .
و بعضى ديگر آن بوده [ كه ] بعضى از ملازمان خود را مىفرستادند در عراق كه به قدر حاجت خود از آنجا گندم بخرد از كسى كه مطمئن باشد كه زكات آن گندم را داده باشد ، خريدارى كند ، پس امر مىفرمود اهل خانه را كه آن گندم را پاك كنند و در حوض او را شسته دستاس كنند و يا در آسيايى كه در دالان خانه مخصوص براى خود و در خانه خمير مىكردند و چون جزئى بود ناعلاج به دكان خبازى مىدادند و سفارش مىفرمود كه از آرد خودش خباز داخل نكند ، و مخصوصاً آن بزرگوار از سوخته نان پرهيز مىفرمودند و به خانه خود سفارش نموده كه سوخته نان را پاكيزه كنيد .
و در اواخر عمر شريفش اطباء گفته بودند به ملاحظه خفّت از آب نهر بياشامند ، پس خادم خود را امر مىفرمودند كه سبو را از چاه آب خانه پر كند و در آب بريزد و از نهر پر كند بياورد و اين احتياط نظر به شركت عموم بوده كه آب از صغير و كبير و برداشتن آب را از آن احتياط مىكردند .
و ديگر آنكه از تصرّفات در وقت كمال احتياط را مىفرمودند به طورى كه نقل مىكنند جمعى آمدند و اذن خواستند كه در صحن مسجد حكيم كه محلّ نماز جماعت ايشان بوده در اصفهان كه مهتابى و تختى بنا كنند به جهت نماز تابستان ، پس اذن خواستند و ايشان به واسطه آنكه تصرّف در موقوفه مىشد و تغيير در وضع آن داده مىشد اذن ندادند و امر فرمودند رجوع كنيد به مرحوم
(285)
سيّد حجّة الاسلام ـ اعلى اللّه مقامه ـ ، پس از ايشان اذن خواستند و اذن فرمود ، مع ذلك چون خبر رسيد به مرحوم جدّ فرمود : باز هم احتياط كنيد به اينكه وضع قديم آجرهاى سطح مسجد را تغيير ندهيد و اين بناى ثانى بر همان بناى اول گذاريد كه تغييرى در سطح زمين مسجد داده نشود .
و نقل مىكنند در مسجد بودند كه صداى كوبيدن ميخ به ديوار مسجد بلند شد ، فرمود : براى چه اينطور مىكنى ؟ عرض كردند : براى پرده زنهاست كه بيايند مسجد . فرمود : « مسجد المرأة بيتها » . مسجد زن در شريعت مقدّسه خانه اوست ، ميخ به ديوار مسجد مىكوبى براى آمدن زنها ، نيايند زنها مسجد .
راقم حروف گويد : بلى دستور شرع هم اين است كه تا بشود زن از خانه بيرون نيايد ، شوهر يا محرم ديگر براى ايشان مسأله گويد و الاّ ناعلاج هستند به آمدن مسجد چنانچه زمان پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هم زنها مىآمدند مسجد . از وصاياى اميرالمؤمنين كه فرمود :
اگر بتوانى كارى كنى كه زن تو غير تو را نبيند و عيال را غير تو نبيند پس بكن آن كار را .
و ديگر آنكه منع مىفرمود شديد از آنكه كسب دنيا در مسجد كنند و خريد و فروش نمايد و كسى را جرأت چنين عملى از خوف ايشان نبود و بسيار اهتمام فرمود در تنظيف و رفع زباله و قمامه از مسجد ، به طورى كه يك روز ديد خاكروبه را خادم در محلى از مسجد جمع نموده ، دستمال از جيب شريفش خارج فرموده و آنها را ضبط نموده خارج نمود با آنكه جمعيّت بسيار همراه ايشان بود .
و ديگر جهات باطنيّه و آبرومندى و قرب به خداوند جلّت عظمته داشت به
(286)
طورى كه مستجاب الدعوه بودن آن مرحوم مسلّم بوده كه اگر دعا مىكرد براى مطلبى اجابت مىشد و به انجام مىرسيد ، و اگر نفرين مىكرد بر شقيّى به هلاكت مىرسيد و اين مطلب قابل انكار نيست . و مثل نزد مسلمانها است و قليلى از آن را محض تذكّر عرض مىكنم :
از آن جمله ظاهر شد بر هركسى كه در سالهاى خشك و بىآبى از نيامدن باران در هيچ مورد نرفت به طلب باران و استسقا مگر آنكه باران آمد .
و از آن جهت كه در هر عصرى عدّهاى از پست فطرتها و دشمنهاى دين بر ضدّ اهل حق و علم هستند نقل كردهاند كه در همان زمان از آنجا كه مكرّر اتفاق افتاد و مرحوم جد به طلب باران رفتند و باران آمد بعضى از خبث باطن و بىعقيده بودن به مقامات اولياء و علماء گفتند كه حاجى در علم نجوم و افلاك مهارت دارد و مىداند به اقتضاء افلاك چه وقت باران مىآيد براى آن وقت دعاء باران مىرود و دعاء مىكند ، فلعنة اللّه على الكاذبين والمعاندين .
من جمله از مواقعى كه به دعاء باران رفته بودند در اين اواخر سنّ شريف بوده كه از قرار مسموع و مكتوب از موثّقين خشك سال بوده و باران نيامده بود ، مردم آمدند كه براى استسقاء ايشان را به مصلّى برند ، فرموده بود : ضعف دارم و حالتى ندارم . حكومت اصفهان آمده بود اصرار نموده بود ، همان جواب داده بودند . عرض كرده بود : تخت روان براى شمامىفرستم . فرمود : با تخت روان غصبى به دعاء باران برويم ، دعا هم مستجاب مىشود . اين مطلب را بعضى از تجّار شنيدند و از وجه حلال خود تخت ترتيب دادند و با جمعيّت مسلمانها درب منزل آقا آمدند و بر تخت نشستند و مردم تخت را سر دست حركت دادند ، با ازدحام از صغير و كبير از شهر رو به خارج شهر و مصلاّى
(287)
اصفهان كه در تخت فولاد است توجه نمودند و در بين راه انقلاب حال براى آن جناب رخ داد و مشغول دعاء و مناجات شدند پس ابر ظاهر شد و چون به بازار سباغها رسيدند قطرات باران تقاطر نمود با آنچه قبلاً هيچ آثارى نداشت ، و پس از آن شدّت كرد باران ، چون به ميدان شاه رسيدند مرحوم جد فرمودند نگاه داريد به واسطه ترديد در رفتن به مصلّى با آمدن باران ، پس استخاره كرده بودند بد آمده بود فرموده بودند : پشت كردن به رحمت خدا خوب نيست ، بسم اللّه ، و و حركت نمودند .
مرحوم والد ـ رحمة اللّه عليه ـ مىفرمودند : من طفل بودم به واسطه كثرت باران و گل شدن راه نمىتوانستم راه بروم ، گماشته مرا دوش گرفت و محمّد ربيع ملازم مرحوم حاجى كلباسى به مزاح گفت : حالا پاشنه آسمان را كشيده اينطور باران مىآيد ، رفتند تا مصلّى آنجا نماز ظهر و عصر خواندند و مراجعت نمودند .
مرتبه ديگر كه به دعاء باران رفتند و در بين راه باران شدّت كرد نقل نمودهاند كه در چهار سوق توقف نمودند و مرحوم حاجى ميرزا احمد و سيّد حسن روضه خوان ذكر مصيبت على اصغر و صدّيقه طاهره نمودند و آن بزرگوار و مردم گريه بسيار نمودند و مراجعت نمودند با كمال مسرّت .
و من جمله آنكه زنى طفلى داشت مريض كه اطباء از معالجه آن عاجز شدند ، چاره نديد جز آنكه خدمت ايشان برسد و از دعاء ايشان استشفا كند ، آمد در موقعى كه ايشان راه مىرفتند به واسطه علّت مزاج ، آمد و التماس دعا كرد ، آن بزرگوار رو به قبله نمودند و دعا كردند ، چون آن زن مراجعت نمود ديد آن طفل عافيت و صحّت پيدا كرده .
(288)
و ديگر آنكه عالم عامل حاجى مولى بابا ـ طاب ثراه ـ چندين سال گذشته بود و پس از عيال گرفتن اولادى براى او نشده بود كه مأيوس شده بود از آن نعمت ، روزى خدمت مرحوم جد مىرسد و ذكرى از اين مطلب مىشود و التماس دعاء مىكند ، پس آن مرحوم دعا نمودند و فرمودند : اين آيه را بسيار بخوانيد : « رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ »(1) پس زمانى طول نكشيد كه خداوند اولاد ذكور و اناث به ايشان داد .
و من جمله مردى از كسبه آمد خدمت ايشان و اظهار نمود كه اولاد دارم ولكن آرزوى فرزند صالح از اهل علم و حافظ قرآن دارم و التماس دعا نمود ، پس ايشان دعا نمودند و فرمود : انشاء اللّه خداوند عطا مىكند . طولى نكشيد خداوند فرزند به او داد تا وقتى كه آن طفل مشغول تحصيل علم و حافظ قرآن و اهل تقوى شد با آنكه برادران او اهل زراعت بودند .
و من جمله آنچه عالم ربانى مرحوم آقاى ميرزا ابوالمعالى عموى حقير ذكر نمودهاند در اواخر رساله [ اى ] كه در زيارت عاشورا نوشتهاند آن بزرگوار يعنى جد ـ عليه الرّحمه ـ نفرين فرمود بر بعضى از اعيان بلد بعد از نماز ظهر و عصر ، پس آن شخص از خواب روز خود بيرون نشد مگر آنكه جنازه او را بيرون آوردند ، پس بعضى از سادات و بزرگان بر او وارد شدند و گفتند : اعتقاد ما آن است كه مقارن وقت نفرين حاجى ـ اعلى اللّه مقامه ـ او هلاك شده فورى اثر كرده ، پس اين طور تأثير دعاى آن مرحوم در آن زمان موجب وحشت مردم شد و به نهايت وحشت رسيد .
و ديگر نقل مىكنند و معروف است كه شخصى مشغول لهو و لعب و معصيت
1. انبياء/89 .
(289)
بود ، يكى از ملازمان حاجى آمدند او را منع نمودند ، گفت : برويد به جناب حاجى بگوئيد غول به خايهام بگذارد و اين از الفاظ نامربوط آن زمان بوده ، آمدند به آن بزرگوار عرض كردند ، جناب حاجى سر بسوى آسمان بلند كردند و گفتند : خدايا من كه غول ندارم تو بگذار ، فوراً بيضهاش ورم كرده و در آن شب به درك واصل شد و هلاك شد .
و ديگر نقل شده از بعضى فضلا كه در مدرسه جده اصفهان بوده و از اصحاب حوزه مباركه مجلس درس حاجى مرحوم بوده كه روزى در مجلس درس ايرادى به آن جناب نمود و جواب فرمودند ، باز در ثانى تكرار نمود تا چند مرتبه تعقيب نمود و جسارت كرد كه آن مرحوم ملالت پيدا كرد و فرمود : انشاء اللّه جوان مرگ شوى ، پس مجلس منقضى شد و به مدرسه مرقومه آمد ، فى الفور تب به او عارض شد و بعد از چند ساعت به نهايت منقلب شد ، پس طلاب مطلع شدند و از آن جسارت و نفرين آن مرحوم مطلع شدند پس دانستند كه از تير دعاى آن بزرگوار است ، به تعجيل طلاب آمدند حضور محترم آقا و استدعاى عفو نمودند و خواهش عيادت كردند ، نظر به آن عنايت مخصوص كه با طلاب داشتند با آنكه كمتر به منزل كسى مىرفتند فردا بعد از درست به عيادت او تشريف بردند و در حق او دعا كردند ولكن به همان حالت شدّت مرض بود تا بعد از ظهر آن روز در قبرستان تخت فولاد مدفونش كردند ، اين بود كه در مجلس درس كمتر كسى جرأت مىكرد تكرار كلام كند .
و بر كرسى در مسجد مىنشستند و صد و بيست نفر تخميناً حاضر مىشدند ، و اگر بحثى داشتند به ترتيب عرض مىكردند و جواب مىشنيدند ، و تقريباً چهل نفر از حوزه مقدسه از مجتهدين بودهاند مثل مرحوم آقاى ميرسيّد حسن
(290)
مدرّس ـ اعلى اللّه مقامه ـ ، و مرحوم آقاى ميرزا سيّد محمّد شهشهانى ـ رحمة اللّه عليه ـ ، و يا قريب الاجتهاد بودند ـ رضوان اللّه عليهم اجمعين ـ .
به هرجهت استجابت دعاى آن مرحوم محلّ كلام و شك نيست بلكه بسا بوده به محض خلاف ميل آن مرحوم يا ذكر آن به چيزى بدون دعا از او آثارى واقع مىشد چنانچه باز مرحوم عمو آميرزا ابوالمعالى ـ اعلى اللّه مقامه ـ نقل فرمودند يك نفر از طلاّب مشغول بعضى زحمات آن مرحوم جدّ امجد بوده ، پس او عزم مسافرت زيارت نمود و اين امر خلاف ميل ايشان بود ، پس در آن سفر وفات نمود ، و جناب ايشان ديگرى را به جاى او قرار دادند پس او هم بعد از مدتى قصد مسافرت زيارت نمود و آن هم برخلاف ميل ايشان بود ، پس چون خواست برود فرمود : دعاى ما را به او برسان و مقصود آن جناب خبر فوت آن شخص ثانوى بود ، پس آن هم مسافرت نمود و وفات كرد .
و ديگر بعضى از علماء نقل نمودند كه در آن زمان يكى از حكام ظلم عازم مسافرت و مراجعت به آن محل شد ، پس جناب ايشان فرمودند به يكى از حضار كه : بنويس مخبر صادق خبر داد كه ديگر او مراجعت و عود به اين محل نمىكند و همين طور شد ، رفت و ديگر نيامد . و در آن موقع اثرى از عدم معاودت او نبود .
و نظير اين را نقل كردهاند از عالم با عمل مرحوم حاجى سيّد احمد مرندى كه از شاگردهاى آن مرحوم بوده نقل نمودهاند كه عازم شدند به مسافرت به طهران پس به خدمت علاّمه كلباسى براى وداع مشرف شدند ، پس پرسش فرمود از مدّت زمان مسافرت ، عرض كردم : سه ماه يا چهار ماه . آن جناب فرمود : بيست و يك ماه طول خواهد كشيد . پس تعجب نمودم از فرمايش او و وداع
(291)
نمودم ، رفتم منزل و نوشتم پشت قرآن خود زمان مسافرت را ، پس از اصفهان بيرون آمدم به طرف طهران و مدتى در طهران ماندم پس وقايعى در مرند پيش آمد و چاره نديدم جز آنكه به آن محل بروم و باز عود به طهران نمودم و از طهران به اصفهان روانه شدم و چون در منزل رفتم و نظر به قرآن كردم و تاريخ مسافرت را ملاحظه كردم ديدم تا زمان ورود بيست و يك ماه طول كشيده ، بدون كم و زياد چنانچه آن جناب خبر داده بود .
و از اين قسم وقايع و حكايات در مدت زمان عمر شريفش بسيار دارد كه تمام آنها از اثر تقوى و احتراز از شبههها به اضافه از اجتناب از محرّمات و اعراض از غير خدا و خلوص نيّت و تصفيه باطن و موافقت اعمال با گفتار ، ذلك فضلُ اللّه يؤتيه من يشاء .
و امّا اساتيد و مشايخ عظام آن مرحوم كه نزد ايشان تحصيل و تكميل فرموده بودند :
اوّل از آنها مرحوم والد امجد ايشان كه در زمان صغر و قبل از تكليف خدمت پدر تحصيل نموده بودند چنانچه در بعضى مكتوبات خود اشاره فرمودهاند : عالم و زاهد رباني الراغب في الساعي في القربات و مقتدى الناس في الجماعات الحاج محمّد حسن الخراساني الكلباسي .
و بس است در مديحه آن مرحوم آنچه جدّ اعلى اللّه مقامه درباره ايشان فرموده : كان من أركان العباد وأوتاد البلاد .
و محقّق قمّى ـ أعلى اللّه مقامه ـ در وصف ايشان در طى اجازه آن مرحوم جد فرموده : العالم العابد الباذل .
و بعضى از علماء و بزرگان آن عصر فرموده بود چنانچه از مرحوم والد
(292)
شنيدم درباره مرحوم جدّ ـ اعلى اللّه مقامه ـ كه حاجى محمّد ابراهيم حسنهاى بود از حسنات حاجى محمّد حسن ـ رضوان اللّه عليهما ـ .
و مجملى از حالات آن مرحوم آن است كه تولد ايشان در خراسان شده و مسكن ايشان در محلهاى بوده كه معروف بوده به محله حوض كرباس ، و منتهى مىشود نسبت آن مرحوم به مالك اشتر نخعى ، و شنيده شده كه مرحوم جدّ ـ اعلى اللّه مقامه ـ به بعضى اولاد خود فرموده بودند كه اين نسبت را نقش مهر كاغذ خود نماييد براى ضبط اين نسبت و حق هم همين است كه افتخاراً اين نسبت را بايد ضبط نمود چراكه جلالت و رفعت منزلت مالك اشتر كه از اصحاب خاص حضرت شاه اولياء اميرالمؤمنين على عليهالسلام بوده محل كلام نيست ، بلكه امتياز از همه صحابه آن حضرت داشته كه منقول است از آن حضرت است فرموده قريب به اين بيان به مالك كه : نسبت منزلت تو به من مثل نسبت منزلت من است به رسول خدا صلىاللهعليهوآله . حالات شريفه آن جناب در كتب مفصله مسطور است .
اجمالاً حاجى محمّد حسن ـ رحمة اللّه عليه ـ از جمله زاهدين در دنيا بوده و راغبين در آخرت ، و سعى در امر به معروف و نهى از منكر داشته و مروّج بوده آنچه را متعلّق به شريعت مقدّسه است ، و مقدّم در صدقات جاريه بودهاند ، چنانچه نقل كنند كه مدرسهاى در كاخ بنا فرموده كه از توابع خراسان است ، زمان توقف در آن محل و كاروانسرايى و دكانى وقف آن محل نموده ، و از قرار مذكور بعضى از متمرّدين از دين تغيير اوضاع آن داده و تصاحب نموده ، و ديگر كتبى را وقف آن مدرسه فرموده ، و ديگر مدرسهايست در خراسان در خيابان معروف به مدرسه حاجى حسن ازآثار خيريّه و صدقات جاريه آن مرحوم
(293)
است كه تصرّفات در آن از قديم الايام الى الآن با اولاد و احفاد آن مرحوم است ، و كاروانسرا و دكاكين بنا فرموده زمان توقف به خراسان و او را وقف مصارف آن مدرسه مذكوره فرموده و از آنجا مسافرت به بلده يزد فرموده و مسجدى معروف در آنجا بنا فرموده و شبستان وسيعى دارد ، و از آنجا مسافرت به اصفهان نموده و مصاحب با مرحوم عالم ربّانى و وحيد صمدانى آقا محمّد بيدآبادى ـ اعلى اللّه مقامه ـ فرموده و تعميراتى در اصفهان فرموده از مدرسه الماسيه و مدرسه مباركه و مدرسه شاهزادهها . و بعضى گفتهاند كه حجرهاى كه بالاى سر در آن مدرسه هست از بناهاى آن مرحوم است و آن مدسه اصلاً منزل جمعى از و اراذل بوده پس ايشان اقدام فرموده آنها را اخراج فرموده زمان سلطنت كريم خان زند و طلاب را در آن منزل داده و يك حمامى را معروف به حمام على اكبر واقعه در محله مسجد حكيم اصفهان خريدارى نموده و آن را وقف براى مدارس مذكور نموده كه بعد از مخارج لازمه از براى روشنايى چراغ طلاب صرف شود .
و نقل شده كه روزى مرحوم حاجى مذكور در مدرسه شاهزادهها مشغول آب كشيدن از چاه بود ناگاه ديدند سگى آمد نزديك چاه و چيزى از دهانش انداخت و چون تفحص و تجسس نمودند ديدند حاضرين يك كليدى آورده معلوم شد كليدى در راه از جيب مرحوم حاجى افتاده و آن را سگ آورده ، اين استبعادى ندارد بعد از حكايت سلمان و مأمورين و خدمت سگها به آن جناب ـ اعلى اللّه مقامه ـ .
و قبر مبارك حاج محمّد حسن مرقوم در قبرستان تخت فولاد اصفهان نزديك درب تكيه مرحوم ميرزا ابى المعالى تخميناً به دويست زرع فاصله و
(294)
سنگ لوحى در بالاى قبر به اسم آن مرحوم نصب است ، و چون در خراسان محلهاى بود معروف به محله حوض كرباس و چون مرحوم جدّ حاجى محمّد ساكن آن محلّه بوده معروف شدند به كرباسى .
و مرحوم آميرزا محمّد ـ رحمة اللّه عليه ـ در كتاب روضات الجنّات مىنويسد : گفته شده كه زنى از بافتن ريسمان و كرباس حوضى بنا كرد در آن محل و آن را وقف نمود براى شيعه آن محل ، آن محله معروف شد به محله حوض كرباس ، به كثرت استعمال حوض ساقط شد و معروف شد به محلهكرباسىها. و چون بعضى تجار كرباس فروش هستند و معروف به كرباسى هستند ، فلذا در اين اواخر به حسن تدبير بعضى از آقايان محترم از اين سلسله را بدل به لام شد و كلباسى گفتند .
در رجال مرحوم شيخ نقل فرموده يكى از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام كرابيسى گفتند .
دوم از اساتيد آن مرحوم ، مرحوم عالم ربانى مقتدى العباد ملجأ اهل الاسرار آقا محمّد بيدآبادى اصفهانى مىباشد . چندين سال درك صحبت او نمودند ، بلكه در خانه او تربيت شدهاند .
سوم قدرت اهل علم و السعداء آميرزا محمّد على ابن ميرزا مظفر رحمهماالله .
چهارم ملجأ الفقهاء الكاملين امير سيّد على طباطبائى ـ اعلى اللّه مقامه ـ .
پنجم قدوة المحققين آسيد مهدى طباطبائى ـ رضوان اللّه عليه ـ .
ششم از اساتيد آن مرحوم شيخ مشايخ الانام امام فقهاء الاسلام مرحوم شيخ محمّد جعفر صاحب كتاب كاشف الغطاء ـ رضوان اللّه عليه ـ مىباشد ، وفات او در سنه (1227) بوده است .
(295)
و هفتم جامع المعقول و المنقول آخوند ملاّ على نورى ـ نوّر اللّه مرقده الشريف ـ كه در سنه 1247 وفات فرموده و حسب الوصيّه او را حمل به مشهد غروى نمودند .
و هشتم از اساتيد آن مرحوم حاوى الفروع والاصول آخوند ملاّ مهدى نراقى بوده ، قبر او در عتبات است .
نهم جامع فنون الفلاسفة آخوند ملاّ محراب ـ رحمة اللّه عليه ـ بوده در سنه (1217) وفات نموده .
و آن مرحوم ـ اعلى اللّه مقامه ـ از جماعتى از علماء عظام اجازه و تصديق داشتهاند ، چنانچه در مجلد دوم اشارات خود در خاتمه ادله شرعيه اشاره فرموده ، من جمله آن ، محقق قمى آقا ميرزا ابوالقاسم ـ اعلى اللّه مقامه ـ ، و ديگر از شيخ جعفر نجفى ـ رحمة اللّه عليه ـ ، و ديگر از مير سيّد على روّح اللّه روحه اجازه داشتهاند ، و ديگر از شيخ الطريقة شيخ احمد احسائى و مىفرمودند كه : اگر از سيّد بحر العلوم و آقا باقر بهبهانى ـ اعلى اللّه مقامهما ـ اجازه مىخواستم اجازه به من مىدادند ولكن استجازه نكردم ، و بين ايشان و محقق قمى مكاتباتى بوده كه من جمله از آن مرحوم محقق قمى جواب نوشتهاند تيمّناً نقل مىشود و در ذكر آن فوائد است براى كسى كه تدبّر كند ، صورت آن چنين است :
« كَم گشته حيرت و سرگشته بودى ، بطالت و حسرت به اظهار حيات مصدع اوقات سعادت باب گرديده ، معروض مىدارد كه اگر جوياى احوال اين شكسته بال باشيد ، فالحمد للّه على كلّ حال آنچه از جانب رب اعلى جلّ و علا است بر نظام عالم و اساس آن اوفق و اولى است ، و آنچه از جانب اين قاصر خاسر و
(296)
خائب از نيل مآثر است در نهايت قصور و ناتمامى و در غايت فطور و بىسرانجامى ، جواذب عروق قلب خسارت آيات از شدّت و كثرت به حدّ مزّقناهم كلّ ممزّق رسيده ، همين قلب لفظى شاهد قلب قلبى است ، نه دل را حضورى مانده و نه فؤاد را نورى و سرورى ، دمبدم اسباب بعد و انقطاع مهيّا است و لمحه لمحه اسباب يأس و نااميدى برپاست ، اگر نه اميدوارى به نويد «لا تقنطوا من رحمة اللّه و لا تيأسوا من روحه» بوده بالمرّة قانط و نااميد بود .
بارى ، بارم گران و جسم و جانم ناتوان و الحكم للّه الملك المنّان ، حاجتم به دعاى فوق ، حد و احصاء است ، در باب استيذان سهم امام عليهالسلام مستقلاًّ و منفرداً بر فرض قابليّت حقير و شما و عالى جناب فضايل مآب فرزندى سيّد محمّد باقر ـ دام فضله ـ هريك منفرداً مأذون هستيد . در باب نيّت فرمودند ملتزم نمىشوم بويى از وسواس مىدهد و اين بو از امثال شما ناخوش است » .
و اين بيان منقول از خط ميرزاى قمى بود كه به صورت خط شكسته خيلى خوش مىنوشتند و در كتابخانه جدّ مرحوم موجود بوده است . چنانچه خط مرحوم جدّ به نسق خيلى خوش بوده و خط ايشان در رساله تقليد ميّت از تصنيفات ايشان نزد حقير موجود است .
ملاحظهكنيد نهايت احتياط را كه مرحوم كلباسى و مرحوم سيّد ـ عليه الرّحمه ـ با آن مقامات عاليه براى تصرف كردن در سهم امام از محقّق قمى اجازه مىخواستهاند و ايشان هم با آن مقام شامخ به چه بيان اذن مىدهد كه در صورت لياقت من و شما مأذون مىباشيد ، اللّهمّ اجعلنا من المتقين واحشرنا فى زمرتهم اجمعين .
بلى ، آن مرحوم به اين حد از احتياط در شريعت و دقت در امور دين و
(297)
مواظبت در دقايق آداب شرح و بعيد صرف در احكام الهيّه چشم روزگار كمتر ديده ، و بالتى هى احسن حدود شرع را حفظ مىفرموده چنانچه نقل مىكند مرحوم حاجى ميرزا احمد روضه خوان ، اعوذ باللّه را در اول منبر خواست به آواز بخواند مرحوم حاجى كلباسى فرمودند حاجى ميرزا احمد اعوذُ مد ندارد و اين شايد از باب حمل بر صحّت بوده كه حمل بر غنا خواندن ننموده باشند ، و آن مرحوم در مسجد شعر نمىخواندند و اگر مىخواندند از شعريّت مىانداختند .
معروف است كه مىفرموده : زعشق تا به صبورى يا كمتر يا زيادتر العهده على الراوى ، هزار فرسنگ است ، چنانچه در اخبار كراهت شعر خواندن در مسجد و ماه مبارك رمضان در روز جمعه رسيده و ايشان احتياط مىفرمودند .
و به اهل دنيا بىاعتنا بودهاند كه قصص و حكايات ايشان از حدّ اين مختصر خارج است .
و تأليفات و تصنيفات آن جناب بسيار است من جمله از آنچه به نظر رسيده كتاب « شوارع الهداية »(1) در شرح كفايه سبزوارى كه مشتمل است بر فروع فقهيّه و دقايق اصوليّه با تحقيقات رشيقه .
و ديگر كتاب « اشارات »(2) كه به واسطه قصور فهمها از درك دقايق آن قدرى متروك شده ولكن محقّقين از علماء به آن نظر دارند و از آن استفاده مىكنند و بايد هم اينطور باشد چراكه در آخر جلد دوّم اشارات مرقوم فرمودهاند بعد از پنجاه سال كه از عمر من گذشته شروع به نوشتن آن كتاب نمودم پس از درك
1. الذريعة ج14 ص237 .
2. الذريعة ج6 ص20 .
(298)
خدمت اساتيد عظام كه هريك اقطاب علم و زمان خود بودند و ختم آن كتاب شد پس از اينكه هشتاد سال از عمر من گذشته چنين كتابى را كجا نقل نمودهاند كه نسخه آن را در بلاد عامه بردهاند و علماء مهره آنها به متانت و تحقيقات علميّه آن نمودهاند ، فجزاه اللّه عن العلم والاسلام خيراً ، فهمهاى قاصره و مردمان استاد نديده و زحمت نكشيده درك تحقيقات و مبتكرات آن مىكنند .
و ديگر كتاب « منهاج الهدايه »(1) است در فروع فقهيّه تمام ابواب فقه را دارد مگر ديات و قصاص را و تخميناً سى هزار بيت است و اغلب مسائل آن محلّ حاجت است متعرّض است و در غير عبادات به وضع نيكو و مليحى اشاره به دليل فرموده .
و كتاب « نقد الاصول »(2) كه تخميناً هشت هزار بيت است .
و كتاب « سؤال و جواب »(3) در مسائل دينيّه .
و كتاب « ايقاظ »(4) است با تحقيق .
و كتاب رسالهايست در حرمت كشيدن غليان در روز رمضان(5) .
و ديگر رسالهايست در صبح و اعم(6) .
و رساله ديگر در عدم جواز تقليد ميّت و صحّت بقاء و استدامت آن(7) .
و رساله ديگر در « مناسك حج »(8) .
1. الذريعة ج16 ص214 .
2. الذريعة ج24 ص272 .
3. الذريعة ج6 ص81 .
4. « الايقاضات » الذريعة ج2 ص507 .
5. الذريعة ج9 ص1223 .
6. الذريعة ج8 ص78 .
7. الذريعة ج22 ص262 .
(299)
و ديگر رساله « ارشاد »(1) است در عبادات و شطرى از مكاسب .
و ديگر رساله « نخبه فارسى »(2) كه بعضى عبارات از فهم آن مشكل است .
مرحوم آخوند ملاّ محمّد كاشى ـ رحمة اللّه عليه ـ كه از اساتيد معقول حقير بود مىفرمود : عجب است مرحوم شيخ بهائى عرب بوده و رساله جامع عبّاسى نوشته به سهولت فهميده مىشود ، و مرحوم كلباسى عجم بوده رساله فارسى نوشته فهم آن مشكل است ولكن چون غالب فروع آن را از كتاب منهاج خود ترجمه فرموده به فارسى در موارد اشكال آن بايد رجوع به منهاج نمود .
و ديگر نقل شده از آن مرحوم رسائل و تعليقاتى نفيسه بر كتب اصحاب .
و تاريخ ولادت آن مرحوم ـ اعلى اللّه مقامه ـ چنانچه نقل از خط شريف والدشان شده در روز نوزدهم شهر ربيع الثانى از سنه 1180 هزار و صد و هشتاد بوده و وفات آن مرحوم در ساعت چهار از شب پنجشنبه هشتم جمادى الاُولى 1261 سنه هزار و دويست و شصت و يك بوده ، كه به فوت ايشان ، تهدّمت اركان الاحكام و ثلم فى الاسلام ثلمة باقية إلى يوم القيام ، و روز وفات آن مرحوم در اصفهان و توابع آن مثل روز عاشورا بود از تأثّر مردم و عزادارى آنها در اغلب بلاد اسلام مجلس عزادارى و ترحيم فراهم شد و در اصفهان قريب شش صد نفر از علماء و طلاّب علم براى عزادارى عمامهها برداشتند چنانچه رسم است در آن بلد، و در شب جمعه در مقبرهاى كه خود آن مرحوم به فاصله يك سال قبل از فوت بنا فرموده بود دفن شدند در مقابل مسجد اقامه
1. الذريعة ج26 ص326 .
2. الذريعة ج1 ص520 .
3. الذريعة ج12 ص212 .
(300)
جماعت ايشان معروف به مسجد حكيم در اصفهان .
و حكايت نمودهاند كه بقعه و قبر آن مرحوم دكان نجارى بوده ، وقتى كه آن مرحوم خيال خريد آن محل را براى مقبره خود مىكنند و با بعضى مذاكره مىكند ديگرى به خيال آنكه مزيد نفعى از ايشان برد قبلاً آن محل را مىخرد ، چون ايشان مطلع مىشوند منصرف مىشوند ، پس از آن مرحوم حاجى سيّد محمّد باقر ـ اعلى اللّه مقامه ـ مىروند منزل ايشان [ و ] در بين صحبت آن مطلب را بيان مىكنند و مىفرمايند مقدّر نبوده مدفن من آن محل باشد . چون مرحوم سيّد از منزل ايشان بيرون مىروند و تشريف مىبرند درب خانه آن شخص و مىفرمايد مطلبى از تو مىخواهم آيا روا مىكنى ؟ عرض مىكند : البته . به ملازم خود مىفرمايد مبلغ بسيارى بياورد ، مىفرمايد هر قدر از اين مبلغ خواهى بردار و آن دكان نجارى را به طيب نفس به من منتقل نما . آن شخص مبلغى اخذ مىكند و آن دكان را منتقل به جناب ايشان مىكند ، پس به فاصله كمى مرحوم سيّد مىآيند به منزل مرحوم جد و مىخواهند به ايشان هبه نمايند ، آن مرحوم قبول نمىكنند پس به همان مبلغ به ايشان منتقل مىنمايند و در آن مقبره جمعى از اولاد ايشان من بعده مدفون شدند .
و آن جناب شش پسر داشتند و دو دختر . پنج پسر از يك عيال آنها عمدة الفقهاء و المجتهدين مرحوم آقا محمّد مهدى ، و مرحوم عالم ربّانى حاج آقا محمّد ، و مرحوم عالم فقيه شيخ محمّد جعفر ، و مرحوم عالم ربّاني حاج آقا محمّد ، و مرحوم عالم كامل جامع خصال السنيّه حاج محمّد رضا جدّ حقير راقم حروف ـ رحمة اللّه عليهم اجمعين ـ ، و يك پسر و دو دختر از عيال ديگر داشته و آن عالم ربانى و زاهد سبحانى و نور شعشعانى مرحوم آميرزا ابى
(301)
المعالى بودهاند ـ رحمة اللّه عليه و رضوانه ـ .
و از اولاد و احفاد ايشان از اهل علم و غيره بسيار مىباشد و اميد است اين خانواده محترم خالى از علم و عمل نشود چنانچه اليوم در تاريخ تأليف اين كتاب (1346) هجرى مىباشد جماعتى از اين سلسله مجتهد مسلّم و مجاز از اكابر علماء اعلام و مقتداى اهالى ايمان و مذهب جعفرى مىباشند .
و مرحوم كلباسى را دو برادر بوده : مرحومين مولى محمّد قاسم و حاج محمّد جعفر ، و همچنين چند خواهر داشتهاند يكى از آنها زوجه عالم كامل حاج مولى محمّد نائينى بوده ، و ديگر زوجه عالم آقا على رضا رحمهماالله بوده ، و بعضى اهل علم و اطلاع تخميناً احصاء نمودهاند اهل اين سلسله جليله و آل كلباسى را از صغير و كبير به سى صد نفر ، ـ زادهم اللّه نسلاً و عزّاً و شرفاً ـ ، كه جماعتى ازايشان در نجف مشرّف هستند و مشغول تحصيل علوم دينيّه و تكميل مراتب علميّه هستند و جماعت بسيار از ايشان در اصفهان و ديگر در رشت و قزوين و ديگر از قرار مذكور در كاخ و خراسان هستند و جمعى در طهران هستند چنانچه حقير راقم حروف پس از مراجعت از زيارت حضرت رضا عليهالسلام مدتيست به تقدير الهى ساكن طهران مىباشم و به توفيق خداوند جلّت عظمته به قدر مقدرو به مباحثات علميّه و ترويجات دينيّه مشغول ، ربّ زدني علماً وعملاً وألحقني بالصالحين .
و مرحوم والد شيخ العلماء و المجتهدين آقا ميرزا عبدالرحيم كلباسى ابن مرحوم حاج محمّد رضا ابن مرحوم حاج محمّد ابراهيم كلباسى ـ اعلى اللّه مقامهم ـ كه از بسيارى از اكابر اساتيد مجاز بودند و تصديق اجتهاد ايشان نمودهاند من جمله مرحوم شيخ العلماء المتبحّرين و استاد الفقهاء و المجتهدين
(302)
حاج ميرزا حسين طهرانى، و مرحوم شيخ العلماء و المتعلّمين شيخ زينالعابدين مازندرانى ، و مرحوم سيّد الفقهاء و المجتهدين آقا ميرزا محمّد هاشم اصفهانى ، و مرحوم قدوة المحقّقين و اسوة المدقّقين مولى محمّد ايروانى النجفى ، و مرحوم فخر العلماء العاملين مولى لطف اللّه مازندرانى الحايرى ، و مرحوم ابى المكارم و المفاخر زبدة الفقهاء المكرّمين حاج ميرزا ابوالقاسم كلباسى ابن عمّه المكرّم و مرحوم حجّة الاسلام ميرزا ابوالقاسم طباطبائى نجفى و غيرهم كه در رساله منفرده اجازات ايشان را جمع نمودهاند ، تيّمناً و تبرّكاً بعضى از آنها رانقل مىكنم :
من جمله صورت اجازه مرحوم آية اللّه حاج ميرزا حسين نجل حاج ميرزا خليل طهرانى نجفى اين است :
بسم اللّه الرحمن الرحيم وبه نستعين ، الحمد للّه الذي أنشأ الأشياء من العدم وخلق اللوح والقلم وعلّم الإنسان مالم يعلم ، والصّلاة والسّلام على سيّد العرب والعجم وأشرف أولاد آدم خاتم النبيّين وأفضل المرسلين الذي كان نبيّاً وآدم بين الماء والطين محمّد وآله الطاهرين وخلفائه المعصومين واُمناء ربّ العالمين ، ولعنة اللّه على أعدائهم ومخالفيهم إلى يوم الدين .
أمّا بعد ؛ فإنّه قد تطابق شاهد العقل وهو الذي لا يبدّل وشاهد الشرع وهو المزكّى المعدّل على أنّ أرجح المطالب و أربح المكاسب و أنجح المآرب هو العلم الذي به يمتاز الإنسان من ساير الحيوانات وبه يضاهي ملائكة السماوات ويستحقّ به رفيع الدرجات ، وكانت العلوم متعدّدة وأصنافها متبدّدة وأشرفها وأفضلهاالعلم باللّه تعالى
(303)
وصفاته والعلم بكتابه الكريم وشرعه القويم وصراطه المستقيم المأخوذ من خاتم النبيّين وأفضل الأوّلين والآخرين من أبواب علمه وأوعية حكمة الأئمّة الطاهرين واُمناء ربّ العالمين صلوات اللّه عليهم أجمعين ، وتلك العلوم هي العلوم الإسلاميّة والقواعد الشرعيّة التي نزل في شأن حامليها « هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ »(1) و« إِنَّمَا يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ »(2) وورد في حقّ عالميها أنّهم ورثة الأنبياء ومدادهم أفضل من دماء الشهداء وغيرها من الآيات والروايات ، ثمّ من جملتهم من أقبل على تحصيل الكمالات النفسانيّة وانقطع بالكلّيّة إلى طلب العالي ووصل إلى سلطنة الأيّام بإحياء الليالي حتّى نال المرتبة العليا والمنقبة العظمى والموهبة الكبرى وحاز من هذا القسم الحظّ الأوفر الأوفى وفاز من هذا السهم بالرقب وقدح المعلّى ، وبلغ من العلم الغاية القصوى ذوالنفس الطاهرة الزكيّة والهمّة الباهرة العليّة والأخلاق الزاهرة الإنسيّة وصاحب الملكة القدسيّة والمنحة الإلآهيّة ، نور حدقة العلم والنهى ، ونور حديقة الزهد والتقى، وسلك مسالكالتحقيق عارج معارج التدقيق صاعد مدارج الرشاد والإرشاد والمؤيّد بأنواع التأييدات والسداد مشيّد دفتر العلم والكمال ، شيرازة أوراق الفضل والإفضال إنسان العين وعين الإنسان الذي عجز عن عدّ مناقبه اللسان وضاق عن إحاطة مدائحه نطق البيان عمدة العلماء العالمين وقدوة الفضلاء الكاملين ونخبة
1. زمر/9 .
2. فاطر/28 .
(304)
الفقهاء الراسخين عضد الإسلام والمسلمين عزّ الدنيا والدين الحبر الكامل والبحر الذي ليس له ساحل والبرّ الواسع الذي تطوي فيه المراحل صاحب الطبع السليم والفهم المستقيم الكريم بن الكريم جناب المولى الميرزا عبدالرحيم نوّر اللّه بوجوده المجالس وأحيا بقدومه دوارس المدارس سبط شيخنا الأعظم والمولى المعظّم محيي معالم الدين وماحي مراسم المبدعين ومروّج شريعة سيّدالمرسلين محقّق حقايق الأوّلين حجّة الإسلام والمسلمين آية اللّه في العالمين فخر المحققين وبدر المدقّقين الأوّاه الحليم مولانا الحاج محمّد إبراهيم الكلباسي أعلى اللّه في الفردوس مقامه وزاد في جنّات الخلد إكرامه ، وحيث أنّه أراد إدراج نفسه في سلك رواة الأخبار واندراج شخصه في زمرة نقلة أحاديث الأئمّة الأطهار تيمّناً وتبرّكاً فاستجاز منّي أيّده اللّه وأبقاه وجاد بما يرضيه ويضاه وزاد في سؤدده وعلاه فوجدته لذلك أهلاً وإجابته رضاً لا نفلاً وكان ذلك باختباره كراراً واعتباره مراراً فوجدته بحراً زخّاراً صاحب نظر ثاقب ورأي صائب فأجبت مسئوله وأنجحت مأموله وأجزت له سلّمه اللّه تعالى وأبقاه وحرسه من كلّ مكروه ووقاه أن يروي منّي جميع ما صحّ لي روايته وأجزته من مسموعاتي ومحفوظاتي ومنقولاتي ومناولاتي عن مشايخي عن مشايخهم العظام رضوان اللّه عليه بأسانيدهم المذكورة وطرقهم المسطورة في الإجازات المطوّلة عن كتب النحو والصرف واللغة والكلام واُصول الفقه وفروعه واُصول الأحاديث والأخبار سيّما الاُصول الأربعة لمشايخنا المحمّدين الثلاث المتقدّمين الكافي والفقيه
(305)
والتهذيب والاستبصار ، واُصول مشايخنا المتأخّرين الوافي والوسائل وبحارالأنوار وكتب الأدعية والأذكار ، وله التعرّض لاُمور الحسبيّة والمصالح العامّة التي هي وظيفة الفقيه وأخذ واشترط عليه بما أخذوا واشترطوا على مشايخي العظام رضوان اللّه عليهم من مكارم الأخلاق وملازمة تقوى اللّه سبحانه ودوام المراقبة والأخذ بالاحتياط في جميع اُموره خصوصاً في الدنيا وبذل الوسع في تحصيله وتحقيقه والإخلاص للّه تعالى في طلبه وبذله ومواظبة الطاعات والعبادات من الواجبات والمسنونات وأسأله أن لا ينساني من الدعوات في مظانّ الإجابات في الخلوات سيّما عقيب الصلاة كما لا أنساه إنشاء اللّه تعالى وأسأل اللّه أن يعصمنا وإيّاه من العثرات والزلاّت إنّه قريب مجيب .
حرّر بأمر من الأحقر الجاني نجل المرحوم ميرزا خليل النجفي الطهراني .
محلّ مهر شريف
صورت اجازه و تصديق مرحوم حجة الاسلام و المسلمين استاد الفقهاء و المجتهدين آقا شيخ زين العابدين المازندرانى ـ اعلى اللّه مقامه ـ :
بسم اللّه الرحمن الرحيم ، الحمد للّه الذي جعل العلماء ورثة الأنبياء وفضّل مدادهم على دماء الشهداء ، والصلاة والسلام على أشرف خلقه وأكرم بريّته سيّد البشر وآله الميامين الغرر .
وبعد ؛ فأجلى التمائم وأسنى ملابس أولاد آدم هو الارتداء برداء العلوم الدينيّة وتحمّل أعباء استنباط الأحكام الفقهيّة فإنّها الحلّة التي توصّل إلى النهاية وتبلغ حاملها غاية الغاية ، والاشتغال به من أعظم القربات وأفضل العبادات ، فاللّه من عصابة نهضوا القيام به أيّاماً
(306)
فأيّاماً وأعواماً فأعواماً فصرفوا أعمارهم في بلوغ هذه الدرجة الرفيعة وأتعبوا أبدانهم في الوصول إلى تلك المرتبة المنيعة فشكّر اللّه سعيهم وأرفع قدرهم وضاعف أجرهم ، ومن أعظم منن اللّه الجسيمة العميمة أنّه لم تزل بلاد الإسلام متبرّكة بالعلماء الكرام والفقهاء العظام الذين هم ولات الدين وحمات الإسلام ، وممّن منّ اللّه تعالى على العباد وارتقى من حضيض التقليد إلى ذروة الاجتهاد جناب العالم العامل والفاضل الكامل عمدة العلماء وقدوة الفقهاء جامع شتات العلوم المحقّق الزكي والمدقّق الصفي الميرزا عبدالرحيم لا زال محروساً مؤيّداً سبط المولى المسدّد والفقيه المؤيّد وحيد عصره وفريد دهره صاحب المناقب والكرامات ومصنّف المنهاج والإشارات الحاج محمّد إبراهيم كلباسي أعلى اللّه في فراديس الجنان مقامه فإنّه كان ممّن يختلف لديّ وصرف برهة من عمره في تنقيح مبادي الأحكام وبذل جملة من دهره في تحصيل قواعد استنباط مسائل الحلال والحرام حتّى فاز بحمد اللّه بأقصى مراتب التحقيق وحاز قصبات السبق في مضمار التدقيق وحصلت له القوّة القدسيّة والملكة الاجتهاديّة وبعد ما نال من مراتب العلم والفقاهة وحاز من ملكة العدل والأمانة فله التصرّف في جميع ما يجوز التصرّف للفقهاء الكرام من استنباط الأحكام وفصل الخصام ونوصيه بمراقبة اللّه تعالى وملازمة الاحتياط والتقوى فليس يناكب عن الصراط من سلك سبيل الاحتياط ، وأن يذكرنا في خلواته ويشاركنا في صالح دعواته والحمد للّه أوّلاً وآخرناً وظاهراً وباطناً وصلّى اللّه على محمّد وآله أجمعين ، وأنا الجاني زين العابدين
(307)
المازندراني .
محلّ مهر مبارك آن مرحوم
و ساير تصديقات و اجازات علماء عظام هم قريب به اين مضامين عاليه مىباشد كه اين مختصر محلّ نقل آنها نيست .
و تصنيفات و تأليفات آن مرحوم بسيار است ، من جمله :
تعليقات و حواشى بر رسايل مرحوم شيخ انصارى ـ رحمة اللّه عليه ـ .
و ديگر تفسير لغات قرآن به نحو حواشى بر قرآن مجيد .
و ديگر رساله در تيمّم به نحو شرح بر مقصد تيمّم كتاب منهاج مرحوم جدّ ـ اعلى اللّه مقامه ـ .
و ديگر شرح فارسى به نحو ظريف و طرز خوش بر « خلاصة الحساب » مرحوم شيخ ـ رحمة اللّه عليه ـ وخط نسق را خيلى خوش مىنوشتند ، بعضى اجزاء قرآن به خط ايشان . و كتاب « الفيه نحو » با حواشى به خط شريف آن مرحوم موجود است.
و كتابى در مواعظ و اخبار آل اطهار به خط شكسته تأليف از ايشان موجود است .
و كتاب جنگ مشتمل بر مطالب متفرقه از تأليفات آن مرحوم است .
و ترويجات ايشان به اقامه جماعت و مواعظ حسنه در مسجد تخت فولاد اصفهان در خارج شهر و مسجد تكيه معروف در شهر و تدريس در خانه مىنمودند از براى اهل علم از طلاّب و اولاد خود ، و تا قريب به زمان فوت غالباً شب و روز به مطالعه كتب علميّه و تفسير و قرائت قرآن و عبادت و مناجات مشغول بودند ، و اولاد و احفاد خود را ترغيب به تحصيل علوم دينيّه
(308)
مىنمودند و اغلب به مواعظ و نصايح و تربيت ايشان ساعى بودند ، و اخلاق حميده و صفات حسنه آن مرحوم مشهور و معروف است خاصّه در باب صله رحم فوق العاده ساعى بود از جهت مراوده و استفسار حالات ارحام خود و احسان به آنها مالاً و لساناً و قدماً ، و از اين جهت آن مرحوم از مشايخ و معمّرين اين سلسله جليله بودند كه عمر شريف آن مرحوم به هشتاد و پنج رسيد ، و ده سال قبل از فوت مايملك خود را بين اولاد خود قسمت نمودند و ترك دنيا نمود به طورى كه لباس ايشان از يك جامه و يك ثوب بيش نبود ، و نهار و شام به يك قرص نان يا نصف از آن اكتفا مىفرمود .
تاريخ وفات آن مرحوم يوم پنجشنبه نهم شهر شعبان از سنه هزار و سيصد و سى و پنج هجرى واقع شده ، مرض موت از ظهر سه شنبه هفتم شعبان الى عصر پنجشنبه نهم آن و شب جمعه را به جوار رحمت الهيّه نداء حق را لبيك گفت . و از عجائب و اسرار آنكه مطابق شد تاريخ ولادت ايشان كه در كتاب جنگ خود ثبت نمودهاند با روز وفات كه روز ولادت هم نهم شعبان بوده همان روز كه به عالم دنيا قدم گذارد در چنان روزى هم از دنيا رحلت فرمود .
و آن مرحوم را چهار پسر و دو دختر شد : يك پسر مسمّى به على [ كه [در طفوليّت وفات نمود ، و يك پسر او بالمكارم والمفاخر حسام الشريعة والدين مسمّى به آقا ميرزا محمّد امام جماعت مسجد كوچه محلّه درب كوشك اصفهان در زمان حيات پدر وفات نمود و قبر آن مرحوم قرب جوار پدر است ـ رحمة اللّه عليه ـ ، و يك پسر زبدة الفقهاء و المجتهدين آقا حاج ميرزا محمّد رضا ـ دامت افاضاته ـ در اصفهان مشغول تدريس و ترويجات دينيّه هستند و صاحب تأليفات و تصنيفاتى مىباشند .
(309)
و ديگر احقر عباد مؤلّف اين كتاب و راقم حروف ـ عفى اللّه عن جرائمه ـ مىباشد كه مطابق تاريخ ولادت كه به خط مرحوم والد ـ رحمة اللّه عليه ـ ثبت شده اين است :
تولد نور چشم ذى الطبع المستقيم المسمّى بإبراهيم الملقّب بالصالح المكنّى بأبى الحسن فى المشهد الغروى دو ساعت تخميناً به ظهر مانده يوم الجمعه يازدهم شهر شوّال المكرّم سنه هزار و سيصد و دو واقع شده در تاريخ تأليف اين كتاب زياده از چهل سال از عمر گذشته و به مضمون آيه « وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ »(1) به توفيق الهى اكثر از عمر را تحصيل علوم دينيّه و افاده و استفاده مىنموده و به ترويج آثار اسلاميّه اشتغال داشته و اكثر از علماء عظام و مشايخ فخام و اساتيد عصر را در اصفهان و خراسان و طهران و قم و نجف اشرف و كربلا درك صحبت و استفاضه و مباحثه نموده ، اللّهمّ ارحم الماضين منهم وسلّم الباقين وألحقنا بالصالحين بمحمّد وآله الطاهرين .
و موفّق به تصنيفات و تأليفاتى شده كه بعضى از آنها مثل « فوائد السنيّه » در فقه و غيره به اجازات و تصديقات مشايخ عظام به طبع رسيده وتا اين تاريخ تأليف قريب دوازده سال است به تقدير الهى ساكن طهران و در مسجد جمعه و مسجد محموديّه به اقامت جماعت و نشر احكام اسلام و مواعظ و تدريس اشتغال هست ، اللّهمّ وفّقنا لما تحبّ و ترضى .
و احفاد آن مرحوم در زمان حيات خود به سى و سه نفر رسيدند و مرقد شريف و قبر محترم ايشان در قبرستان تخت فولاد اصفهان در تكيه مرحوم آقا ميرزا ابوالمعالى چون وارد شوى طرف راست در حجره اول مىباشد ، و قبر
1. ضحى/11 .
(310)
زوجه محترمه ايشان و والده حقير علويّه عاليه ـ رحمة اللّه عليها ـ هم در آن حجره است ، و آن مرحومه زاهده و عابده بوده و قريب سى سال كه راقم حروف مجاور با آن مرحومه بوده ، نظر ندارم شبى نماز شب و مناجات او ترك شده باشد ، و اثر عجيب در دعاء و نفس و دست ايشان بود ، دعا براى هر مرض به هر صاحب عقيده مىدادند شفاء آن تخلّف نداشت ، ـ رضوان اللّه عليها ـ .
و آن مرحومه از سادات صحيح النسب و از اولاد مرحوم معلّم ثالث ميرداماد شاه عباس الموسوى الصفوى بوده ـ رحمة اللّه عليهما ـ ، و سلسله نسبت و شجرهنامه معتبره آن مرحومه ثبت و ضبط است ، و راقم حروف تيمّناً و تبرّكاً و حفظاً از براى آن شجره طيّبه در اين مختصر ذكر مىنمايد :
آن مرحومه علويّه عاليه بنت مرحوم سيّد ابوالقاسم از اولاد و احفاد ميرمحمّد على ابن ميرزا قياس ابن مير مصطفى ابن ثالث المعلّمين مير محمّد باقر ابن سيّد محمّد ابن ميرمحمود ابن سيّد عبدالكريم ابن سيّد عبداللّه ابن سيّد عبدالكريم ابن سيّد محمّد ابن سيّد مرتضى ابن سيّد على ابن سيّد كمال الدين ابن سيّد قوام الدين ابن سيّد عبداللّه ابن سيّد صادق ابن سيّد محمّد ابن سيّد هادى ابن سيّد على ابن سيّد مرعش ابن سيّد عبداللّه ابن سيّد محمّد اكبر ابن امامزاده حسين اصغر ابن امام الساجدين و زين العابدين على ابن الحسين سيّدالشهداء ابن اميرالمؤمنين على ابن ابى طالب عليهمالسلام .
و اين شجرهنامه مطابق است با فرمان شريف شاه سليمان صفوى ـ رحمة اللّه عليه ـ و صورت آن چنين است :
غب الحمد باعث بر تحرير اين كلمات واضحه الدلالات بنده درگاه خلايق اميدگاه امام الانس والجان سلطان اقليم ولايت وارتضى سليمان الموسوى
(311)
الحسينى الصفوى حشرنى اللّه مع الائمّة الاطهار ـ عليهم صلوات اللّه الملك الغفّار ـ علم جزم دارم بر آنكه عالى حضرت سلالة السادات ميرسيّد على ساكن محلّه لنبانين اصفهان از سلسله سادات ذى درجات و از نوادههاى جناب مقدّس رضوان آرامگاه جامع جوامع اصول الإلهيّه و فروع عشريّه قدوة السالكين و العارفين وثالث المعلّمين مولانا مير محمّد باقر الشهير به داماد ـ نوّر اللّه مرقده ـ مىباشد و بطناً بعد بطن نسب او به موجب تفصيلى كه در حاشيه مرقوم گرديده به جناب ولايت مآب حضرت اميرالمؤمنين ـ صلوات اللّه و سلامه عليه ـ منتهى مىگردد فى سنة 180 ثمانون بعد الألف . محلّ مهر سلطنتى در بالاى آن شجرهنامه است .
و حقير راقم حروف افتخار مىكنم به واسطه سيادت والده علويّه چراكه كسى كه از طرف مادر منتسب به صدّيقه طاهره است مسلّم عند الكل سيّد است و از ذرّيّه طاهره است ، كلامى و اختلافى كه هست در استحقاق حق خمس است ، و اعظم المجتهدين سيّد مرتضى ـ رحمه اللّه تعالى ـ و جمعى ديگر فتوى دادهاند كه منتسب به بنى هاشم از جانب ام نيز مستحق خمس است اگرچه اين قول خلاف مشهور است و فتواى اكثر فقهاء بر آن است كه در استحقاق خمس بايد از طرف پدر منتسب به هاشم باشد و به نظر قاصر مؤلّف نيز ، اقوى فتواى اكثر است ، مقصود بيان سيادت وذرّيّه بودن منتسب از جهت مادر است ، و به چند دليل ثابت است:
اوّل : حديث شريف از خاتم انبياء كه فرمود در شأن امام حسن و امام حسين : « هذان ولداي إمامان قاما أو قعدا »(1) . يعنى اين دو معصوم دو فرزند
1. عوالي اللآلي ج2 ص219 ؛ الطرائف ج1 ص196 .
(312)
منند و امامند ايستاده باشند يا نشسته ، با آنكه ايشان از جانب مادر منسوب به حضرت رسول بودند .
دوّم : روايت معتبر منقوله از حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم كه فرمود : « كلّ قوم فعصبتهم لأبيهم إلاّ أولاد فاطمة فإنّي(1) عصبتهم وأنا أبوهم »(2) . يعنى هر قومى را خويشان ذكوريست از جهت پدر مگر اولاد فاطمه عليهاالسلام پس خويشاوندى او از جهت من است و منم پدر آنها . پس ببين كه چگونه حكم فرموده پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه منم پدر اولاد فاطمه .
سوّم : روايتيست كه صدوق ـ عليه الرّحمه ـ در خصوص مكالمه موسى بن جعفر عليهالسلام با هارون نقل فرموده و حديث طولانيست و آنچه دليل مطلب مذكور است ، آن است كه هارون الرشيد ملعون گفت به آن حضرت كه : تجويز كردهايد عامّه و خاصّه را بر اينكه نسبت دهند شما را به رسول خدا و بگويند مر شما را اى فرزندان رسول خدا و شما اولاد على هستيد و مرد نسبت داده مىشود به پدرش و فاطمه نبوده است ، مگر ظرف شما و پيغمبر جد شماست از جانب مادر شما .
پس فرمود موسى بن جعفر عليهالسلام كه : اگر رسول خدا حيات داشت و خواستگارى مىنمود صبيه تو را به جهت خود آيا قبول مىكردى به دادن صبيه خود ؟
عرض كرد : چون قبول نمىكردم ؟ بلكه فخر مىكردم به اين وصلت .
1. در مصدر + : أنا .
2. كشف الغمة ج1 ص53 .
(313)
پس فرمود آن حضرت : ولكن پيغمبر نمىفرستد به سوى من به خواستگارى دختر من و من نمىتوانم به او داد دختر خود را .
گفت : چرا ؟
فرمود : به جهت آنكه متولد ساخته است مرا و متولد نساخته است تو را .
پس مجاب شد آن ملعون ولكن باز تعقيب كرد و سؤال نمود كه چرا شما خود را ذرّيّه پيغمبر مىدانيد و حال آنكه نسل و ذرّيّه از عقب مرد مىماند و پيغمبر عقب نداشت و عقب از پسر مىباشد نه از دختر و شما فرزندان دختر رسول خدائيد و بايد دليل از قرآن بياوريد .
پس حضرت در جواب او فرمود : « أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم ، بسم اللّه الرحمن الرحيم « وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَـانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُـحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ ... »(1) . يعنى از ذرّيّه نوح يا ابراهيم است داود و سليمان و ايوب و موسى و هارون و زكريّا و يحيى و عيسى و الياس .
پس موسى بن جعفر از هارون رشيد ملعون سؤال كرد : كه بود پدر عيسى ؟
گفت : عيسى پدر نداشت .
پس فرمود كه : خدا ملحق كرده است او را به ذرّيّات پيغمبرها از طرف مريم ، همچنين ملحق كرده است ما را به ذرّيّه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از جهت مادر ما ، فاطمه(2) .
چهارم : آيه مباهله است كه فرموده : « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ »(3) كه
1 . انعام/84 ـ 85 .
2. عيون اخبار الرضا عليهالسلام ج1 ص83 ؛ بحار الأنوار ج48 ص127 .
3 . آل عمران/61 .
(314)
به اجماع اهل تفسير مراد حسن و حسين مىباشند و آنها را خداوند پسران پيغمبر خوانده است با آنكه از طرف مادر منتسب به آن حضرت مىباشند .
پس به اين چهار دليل ثابت شد كه جميع سادات فاطمى چه از طرف پدر منتسب به آن حضرت باشند و چه از طرف مادر به سبب حرمت ازدواج صباياى ايشان بر حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم و صدق ذرّيّه از جمله اولاد رسول مىباشند تا قيامت و به اين افتخار مفتخرند و كسى كه انكار آن نمايد انكار فرمايش حضرت رسول نموده . محض خواهش بعض علويّات به اين چند كلمه در اين مختصر اشاره شد .
تبصره پنجم : در احوال ردّ فتاوى و خرافات طايفه ضالّه كافره ظالمه وهّابى ـ خذلهم اللّه ـ نسبت به بقعهها و قبور ائمّه هدى و ساير قبور از مؤمنين و علماء و شهداء صالحين ـ رضوان اللّه عليهم اجمعين ـ .
محمّد ابن عبدالوهّاب ملعون كه نسبت طايفه وهّابيه به اوست چنانچه در كتاب خلاصه نقل شده كراهت داشته از صلوات فرستادن بر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و خوش نداشته شنيدن او را و منع مىكرده از اينكه شب جمعه بر آن حضرت صلوات بفرستند و از اينكه به صداى بلند در منارهها و مأذنهها بر آن جناب صلوات بفرستند ، و هركس در محلّ سلطنه او چنين عمل خيرى مىكرد ، او را به اشدّ نقمتها و صدمهها اذيّت مىكرده حتّى آنكه مرد صالحى كه صورت خوبى داشته و مؤذّن بوده او را منع مىكند كه در منارهاى صلوات بر آن حضرت بفرستد و او ممنوع نمىشود و رها نمىكرد ، امر به قتل او مىكند ، [ و ] او را
(315)
مىكشند . و مىگفته : ربيبه زنا دهنده گناهش كمتر است از كسى كه در مناره صدا بلند كند به صلوات بر پيغمبر ، و امر را بر مريدها و اصحاب منحوس خود مشتبه مىكرده به تدليس كه اين اقدامات براى محافظت بر توحيد و يگانهپرستى خدا است ، كه لعنت خدا بر فعل و قول آن مطرود مردود باد .
و منع مىكرده از دعا خواندن بعد از نماز و مىگفت بدعت است .
و در روز جمعه در مسجد ذريعه خطبه مىخوانده و مىگفته در خطبهاش كه هركس توسل به پيغمبر پيدا كند كافر است .
پس مردى به او گفت كه : توسل به رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم اجماعى و اتفاقى تمام مسلمانها است حتى رافضه و خوارج و اهل بدعت ، تمام قائلند به صحّت توسّل به رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم پس چرا فتوى به كفر مىدهى ؟
پس محمّد ابن عبدالوهّاب ـ لعنه اللّه ـ گفت : براى آنكه عمر در استسقاء و طلب باران توسّل به عبّاس پيدا كرد و توسّل به پيغمبر پيدا نكرد و مقصودش اين بود كه پيامبر مرده بود .
پس آن مرد جواب داد كه : اين حجّت بر ضرر تو دلالت دارد چراكه عمر خواسته اعلام كند جواز توسّل به غير پيغمبر را ، پس چگونه منع مىكند توسّل به خود پيغمبر را و حال آنكه عمر روايت كرده توسّل آدم را به پيغمبر صلىاللهعليهوآله قبل از خلقت او در عالم دنيا ؟
پس آن جاهل عنود مبهوت و متحيّر ماند و بر كوردلى خود باقى بود ، فاعتبروا يا اولى الابصار .
كسى كه اين طور كج و معوج باشد رأى سخيف او ، چه استبعاد دارد فتوى دادن او به حرمت بناء بقعه و عمارت بر قبور حجج الهيّه و وجوب خراب كردن
(316)
آنها و حرمت نماز خواندن در حرمهاى مقدّسه آنها و حرمت مسح و بوسيدن ضرايح منوّره آن بزرگواران و حرمت چراغ روشن كردن و نذر و ذبح براى آنها نمودن از اين قبيل فتاوى باطله و خرافات سخيفه به خيال فاسد آنكه مسلمانها به اين اعمال مثل بتپرستها سنگ و چوب را مىپرستند يا مثل بتپرستها براى بتهاى خود قربانى مىكنند از اين قبيل وسوسههاى شيطانى كه نزديك است از اثر اقوال و اعمال و نيّات فاسده آن مردود آسمانها شكافته شود و كوهها از جاى كنده شود .
و اگر مىخواست استكشاف حقايق اين اعمال را از مسلمين و دوستان ائمّه هدى بنمايد به سهولت مىتوانست بر خود كشف نمايد قبل از آنكه احكام مبدعه بر ضدّ سنن اسلام و شعائر دين جعل كند بلكه بر هر ذى شعورى مخفى نيست كه مقصود مسلمين از اين اعمال نيست مگر تقرّب به خداوند ورسيدن به ثواب موعود در آن ، و اگر ذبح و قربانى كنند مقصود آنها هديه نمودن ثواب اوست به سوى آن حجج الهيّه ، چنانچه از براى ساير اموات هم ثواب اعمال خيريّه راهديه مىكنند و مقصود از آن هديه نيست مگر تقرّب به خداوند اين است كه در وقت ذبح جز اسم خدا ذكر ديگرى نمىكنند .
و مقصود آنها از بوسيدن و مسح و تقبيل نيست مگر اظهار دوستى و مودّت ، كه به مضمون آيات قرآن عظيم و سنّت نبى كريم مأمور مىباشند و رخصت داده شده چنانچه فرموده : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى »(1) و اخبار درباره دوستى آنها به طرق عامّه و خاصّه به شماره درنيايد و در كتب مفصّله سنّى وشيعه مسطور است، وصاحب آن رأى سخيف نچشيده است حلاوت
1. شورى/23 .
(317)
دوستى پيغمبر و آل او را بلكه بويى از آن محبّت به مشام او نرسيده و اگر رسيده بود مىفهميد كه مسلمين و دوستان آل محمّد كه به آب آن محبّت خمير شدهاند و دوستى آن خاندان با شير اندرون شده و با جان به در شود در اين اعمال به واسطه دوستى معذورند و از آثار محبّت ايشان است به آن خانواده و آن محبّت به نصّ قرآن وسيله تقرّب به خدا است ، خوش گفته شاعر عرب :
ذوقي اُميمة ما أذوق
|
وبعدها ما شئت قولي
|
يعنى از آنچه من چشيدهام بچش ، پس هرچه خواهى بگو .
و آن گمان بدى را كه به مسلمين و دوستان خانواده طهارت برده است كه به اين اعمال نزد قبور ائمّه خود سنگ و چوب مىپرستند ، اين شعر شاعر عرب براى جواب او بس است :
أمرّ على الدّيار ديار ليلى
|
اُقبّل الجدار وذالجدار
|
وما حبّ الدّيار شغفن قلبي
|
ولكن حبّ من سكن الدّيار
|
خلاصه معنى آنكه ، مرور كرد مجنون بر ديار و شهر ليلى و بوسيد ديوارهاى آن شهر را ، نه مقصودش بوسيدن ديوار بود بلكه مقصود بوسيدن ليلى بود كه در آن شهر و ديار منزل دارد . همچنين مقصود مسلمين از بوسيدن درب و ضريح ائمّه هدى عليهمالسلام ، پرستش چوب و سنگ نيست ، بلكه مقصود آنها اظهار دوستى به ايشان است و آن دوستى وسيله تقرّب به خداست و گذشته از آن اخبارى كه دلالت دارد بر اباحه اين اعمال ، بلكه استحباب آن بسيار است ، امّا از طريق شيعه كه اخبار عديده نقل شده و در كتب مفصّله زيارات مسطور است ، و چون آنها مسلّم خصم نيست نقل نمىكنيم ولكن از براى به خاك ماليدن بينى آن
(318)
دشمنهاى دين و معاندين ، چند خبرى از اخبار منقوله از كتابهاى مسلّمه خودشان نقل مىشود .
من جمله نقل نموده عبداللّه بن احمد ابن حنبل در كتاب « علل و سؤالات » كه گفت :
سؤال كردم از پدرم از مردى كه مس مىكند منبر پيغمبر را براى تبرّك به آن و مىبوسد او را و همچنين قبر مطهّر آن حضرت را به اميد ثواب از خداوند ؟ پس گفت : باكى نيست به آن .
و ديگر روايت شده از يحيى بن سعيد شيخ مالك آنكه وقتى كه خواست به طرف عراق برود ، آمد به سوى منبر پيغمبر و مسح كرد آن را و نقل كرد از مالك تبرّك به منبر را و نقل نمود از پسر عمر كه آن هم چنين مىكرد .
و سبكى گفته كه منع از مسح نمودن اجماعى نيست و استدلال نموده به آنچه روايت كرده يحيى بن حسن از عمر بن خالد از پسر نباته از كثير بن زيد از مطلب ابن عبداللّه كه گفت : مروان بن حكم آمد ديد مردى به قبر پيغمبر چسبيده ، پس مروان گردن او را گرفت و گفت ؟ چه مىكنى ؟ پس او گفت : من با سنگ و گل كارى ندارم بلكه مقصود من توسّل به پيغمبر است ، و بيان كرد روايت احمد را و آن مرد ابو ايّوب انصارى بوده ، و خصم مىداند كه او از بزرگان اصحاب بوده .
و همچنين نقل شده از بلال مؤذّن پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه او صورت خود را بر قبر پيغمبر مىگذارد .
و درباره رو كردن و توجه به قبر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نمودن در وقت دعاء روايت كرده وهب از امام مالك كه گفت ابو جعفر وانقى از براى امام مالك : يا
(319)
اباعبداللّه ! آيا رو به قبله كنم و دعا كنم يا رو به قبر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نمايم ؟ پس گفت امام مالك : يا اباعبداللّه ! رو مگردان از پيغمبر و حال آنكه آن حضرت وسيله توست و وسيله پدرت آدم بوده .
و درباره بناء بقعه براى آن قبور محترمه وارد شده از طريق اهل تسنّن كه اوّل كسى كه بناء حجره نمود براى قبر مبارك پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم عمر بود بعد از اينكه اساس آن از جريده درخت خرما بود ، چنانچه تصريح نموده بر آن سمهودى در كتاب « وفا » ، پس از آن خلفاء به نوبت هريك تعمير كردند آن بقعه مباركه را تا امروز به اين مرتبه رسيده .
پس آيا مقصود عمر از بناى آن بقعه آن بود كه تمثالى بسازد و او را بتى قرار دهد كه مردم او را به غير حق بپرستند ؟ يا آن كه مقصود تعظيم شعارى از شعائر اللّه بود چنانچه خدا مىفرمايد : « وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ »(1) و اگر تعظيم و تكريم مرقد مبارك او تعظيم شعائر اللّه نباشد پس چيست شعائر اللّه ؟
و منقول است از بنانى واعظ اهل حجاز كه فرمود پيغمبر صلىاللهعليهوآله با على عليهالسلام : بخدا قسم هرآينه كشته مىشوى به زمين عراق و دفن مىشوى در آن زمين . پس على عليهالسلام عرض كرد: چيست از اجر و ثواب از براى كسى كه زيارت كند قبرهاى ما را و تعمير كند آنها را و معاهده و تجديد عهد كند با آنها ؟ پس فرمود : اى اباالحسن ! خدا قرار داده قبر تو را و قبر دو فرزند تو را بقعهاى از بقعههاى بهشت ، و خداوند قرارداده دلهاى نجيبهاى از خلق خود را و برگزيدگان از بندگان خود را كه ميل كنند به سوى شما و تعمير كنند قبور شما را و بسيار
1. حج/32 .
(320)
زيارت كنند قبرها را براى تقرّب به سوى خدا و براى دوستى رسول خدا .
يا على ! كسى كه تعمير كند قبرهاى شما را و تجديد عهد به آنها نمايد پس مثل كسى است كه اعانت كرده باشد سليمان بن داود را بر بناء بيت المقدس و كسى كه زيارت كند قبور شما را ، معادل است با ثواب هفتاد حج بعد از حجة الاسلام و از گناهان خود بيرون مىرود مثل روزى كه از مادر متولد شده است(1) .
و در حديث ديگر به اين بيان شريف از طرف عامه نقل شده و از طرف شيعه هم نقل شده كه سابقاً در بيان اجر و ثواب زيارت اولاد رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل نموديم .
و صاحب كتاب « منهج » گفته كه اصل در بناء قبهها و تعمير قبرهاى شريفه روايت بنانى واعظ اهل حجاز است ، پس از آن حديث مسطور را ذكر نموده و تصريح پيغمبر را در آن حديث شريف دانستى كه فرمود :
كسى كه تعمير كند قبر ايشان را مثل كسى است كه اعانت كرده باشد سليمان را در بناء بيت المقدس . پس واضح شد كه بناى آن قبور مباركه و تعمير آنها نيست مگر تعظيم شعائر اللّه جلّ شأنه ، پس چگونه مىتواند خصم انكار كند مگر از راه جحود وعناد ، فلعنة اللّه على المعاندين وجعلهم من المخلّدين في النّار الجحيم.
و چگونه مىتوان انكار نمود و حال آنكه بالحس والعيان ببيند قبههاى عاليه و بناهاى رفيعه را بر قبور پيغمبرها را در بيت المقدس و غيره و ائمه هدى و اولاد ايشان و صحابه كبار و مرقدهاى علماء و صالحين و شهداء كه در هر مملكت وبلدى از بلاد اسلامى ومملكت اسلام هست از مصر و حجاز و عراق و
1. التهذيب ج6 ص22 وص107 ؛ بحار الأنوار ج97 ص120 .
(321)
سوريه و فلسطين و بلاد ايران و غيره ، پس آيا آن بقعههاى عاليه را مسلمين بنا كردهاند يا كفار يا خود به خود پيدا شده ؟ اگر مسلمين بنا نموده و حق هم اين است چراكه آن دو قسم ديگر معقول نيست و اين اجماع و اتفاق قولى وعملى مسلمين است در جميع بلاد اسلامى ، پس چگونه قاضى وهابى ـ خذله اللّه ـ گفته بناء قبور ممنوع است اجماعاً ؟ براى صحّت احاديث مىگوييم كدام حديث تصريح معنى دارد وبا آن فهم كجِ معوج چه فهميدى از احاديث؟
بلى ، نظر به آنكه بعضى اهل ضلالت و گمراهى و بعضى مذاهب مستحدثه ، قبور انبياء و اولياء خود را مسجد و سجدهگاه خود قرار دادند بلكه عبادت خود قرار دادند كه از هر طرف رو به آن قبر بايستند ، اگرچه به كعبه و قبله عبادت باشد و مودّت او را مىكشيدند و در مقابل مىگذاردند و به طرف او سجده و عبادت مىكردند پس از آن منع نمودند ، چنانچه در روايت نموده مسلم در صحيح خود از رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم كه فرمود :
از طايفه اهل باطل كه چون مرد صالحى از ايشان بميرد بنا مىكنند بر قبر سجدهگاهى و تصوير صورت او را در آن مىكنند ، آنها بدان خلق خدا هستند روز قيامت و فرمود :
خدا لعنت كند كرده آن كسانى را كه گرفتند قبرهاى پيغمبر خود را سجدهگاه و منع بليغ نمود كه نبايد از اين امّت كسى چنين كارى بكند و فرمودند : نماز روبروى قبر مكروه است چراكه شبيه مىشوند به آن كسانى كه قبر انبياء را سجدهگاه و بت خود قرار دادند ، و همچنين كراهت داشتن نماز خواندن روبروى صورت و آتش براى آنكه آن هم شبيه به بت پرستان و آتش پرستها مىباشد . و نظر به همين بيان است حديثى كه مسلم نقل كرده از على عليهالسلام كه
(322)
فرمود به ابى الهياج :
تو را مبعوث مىكنم بر آنچه پيغمبر مرا مبعوث گردانيد از آنكه مگذار صورتى را مگر آنكه او را محو كنى و مگذار قبر مشرّف بر خرابى را مگر آنكه او را مساوى زمين كنى(1) كه مراد همان قبوريست كه او را قبله و سجدهگاه قرار دادهاند بعضى اهل باطل ، نه آن قبرى كه از شعائر اللّه است و معبد مسلمانهاست كه خدا را در آن به يگانگى مىپرستند و به توسل به آن به سوى حق تقرّب مىجويند و مزيد اجر و ثواب را اميدوارند . قاضى مردود گمان كرده مسلمانها آن قبرها را بت خود قرار دادهاند .
« حفظت شيئاً وغابت عنك أشياءُ » . مطلبى را در نظر گرفته و مابقى مطالب را فراموش كرده ، اگر مقصود از قبورى كه على عليهالسلام امر فرمود به تسويه آن ، تمام قبور بود ، پس چگونه شد كه زمانِ حكومت مطلقه خود ، امر نفرمود به هدم و خراب كردن قبور انبياء سلف با آن بنيان محكم در فلسطين و سوريه و عراق و ايران ؟ و اگر مىخواست چنين مطلبى را هرآينه در اسرع وقت حكم به آن مىفرمود و ابوالهياج و غيره اطاعت آن مىنمودند ؟ و اگر چنين مطلب مسلّمى بود چرا خاتم انبياء صلىاللهعليهوآلهوسلم چنانچه امر فرمود به شكستن بتها ، امر نفرمود به خراب كردن قبور انبياء سلف و غيره كه به عقيده قاضى وهّابى به مثل بت ، آنها را پرستش مىكنند ؟ پس بداند و بفهمد با آن فهم كجِ معوج خود كه توجه مسلمانان به آن قبور شريفه نه به واسطه بت پرستى است بلكه براى توسل و
1. أنّ علياً عليهالسلام قال لأبي الهياج الأسدي : أبعثك على ما بعثني عليه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وأن لا أدع قبراً مشرفاً إلاّ سوّيته ولا تمثالاً إلاّ طمسته .
مسند أحمد ج1 ص129 ؛ سنن الترمذي ج2 ص256 ؛ صحيح مسلم ج1 ص968 ؛ مسند أبي يعلى ج1 ص289 ؛ المعجم الأوسط ج4 ص269 .
(323)
طلب شفاعت و تقرّب به حق است و از اين جهت منع نفرمودند و امر به تخريب نكردند ، بلكه آثار قبور انبياء گذشته مثل قبر دانيال پيغمبر در شوشتر و قبر هود و صالح و يونس و ذى الكفل و يوشع در بابل و غرى نجف اشرف و قبور انبياء مدفون در بيت المقدس و بناء سنگ بر قبر اسماعيل و مادرش هاجر هرآينه بزرگترين دليل است بر آنكه اهتمام امم سابقه از يهود و نصارى و غيره در تعظيم مرقدهاى انبياء گذشته ، كمتر از اهتمام مسلمين نبوده در تعظيم مرقد پيغمبر و امامهاى خود و آنكه از صدر عالم تا امروز بناى ملل مختلفه بر اين اهتمام بوده و سيره مستمرّه قديمه و جديده بر اين است ، پس چگونه قاضى وهّابى و امثال او ، از دنياپرستان ، حكم كردند به حرمت بناء قبور بر قبور شريفه و آن علامتهاى هدايت دينيّه و وجوب خراب كردن آن بنيانهاى محكم ؟ و چقدر جرأت كردند آنها بر هتك حرمت پيغمبر و اهل بيت او ؟ آيا خداوند امر نكرده است به مودّت ايشان در كتاب آسمانى خود قرآن مجيد كه فرمود : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى »(1) . آيا به خراب كردن قبور آنها اظهار محبّت مىشود با ايشان ؟ يا به غارت نمودن اثاثيه آن قبور مطهّره از چراغ و غيره مىخواهند به اجر و ثواب حق ، تقرب پيدا كنند و اداء مزد رسالت آن حضرت نمايند ؟
آه آه واويل و واسفا ، بسوزد و خون شود دلهاى شيعه كه اينطور بىاحترامى به قبور پيشوايان دين و مذهب ما شود و جلوگيرى و جبران نكنند يا بتوانند كنند .
خدايا ! چه شده كه هشتصد كرور مسلمانهاى عالم تخميناً نتوانند دفع يك
1. شورى/23 .
(324)
طايفه دشمن از خود كنند ، نيست مگر به واسطه ضعف اسلام و غلبه كفر و نداشتن عصبيّت دينى و نبودن اتفاق بين مسلمين .
« اللّهمّ ! أرنيالطلعة الرشيدة والغرّة الحميدة » . و امان از فتنههاى آخر الزمان و فتنه نجد .
در كتاب « خلاصة الكلام » نقل شده حديثى كه :
« سيظهر من نجد شيطان تزلزل جزيرة العرب من فتنته » . يعنى زود باشد كه ظاهر شود از نجد شيطانى كه متزلزل و مضطرب نمايد اهل جزيرة العرب را .
پس از صدور آن فتواى ناحق برخلاف ضرورت دين و اجماع مسلمين حكم شد از سلطه كفر و عناد ، بر خراب كردن قبور شريفه قبرستان بقيع مدينه طيّبه از داخل و خارج از قبور اولاد پيغمبر و زوجات طاهرات و صحابه او و بزرگان دين از شهداء صالحين و از هشتم شهر شوّال سنه هزار و سيصد و چهل و چهار هجرى شروع نمودند در تخريب آنها و تنفيذ آن حكم ناحق و آنچه خبر دادهاند هيجده بقعه و قبه مباركه را در مدينه و خارج مدينه خراب كردهاند :
1 . قبّه اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام كه مشتمل بوده بر قبر صدّيقه طاهره فاطمه زهراء عليهاالسلام و قبر چهار امام حضرت حسن سبط اكبر و حضرت زين العابدين و حضرت باقر و حضرت صادق ـ عليهم الصلاة والسلام ـ و قبر عبّاس ابن عبدالمطّلب ، و بعداز خراب كردن آن بقعه مباركه قبور شريفه را هم خراب و مساوى نمودهاند .
1 . قبّه مولانا ابراهيم ، فرزند عزيز حضرت رسول است .
3 . بقعه زنهاى پيغمبر است صلىاللهعليهوآلهوسلم .
4 . قبه عمّههاى آن حضرت است .
(325)
5 . حليمه سعديّه دايه و شيرده آن حضرت است .
6 . قبّه مولانا اسماعيل ، فرزند عزيز حضرت جعفر صادق عليهالسلام است .
7 . قبّة فاطمه بنت اسد ، مادر اميرالمؤمنين است .
8 . ابو سعيد خدرى است .
9 . قبّه شريفه سيّدنا عبداللّه ، پدر حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم است .
10 . قبّه شريفه سيّدنا حمزه سيّدالشهداء ، عموى پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم است در خارج مدينه .
11 . على عريضى ، پسر امام جعفر صادق عليهالسلام است [ كه ] در خارج مدينه منوّره مىباشد .
12 . قبّه زكى الدين ، در خارج مدينه مىباشد .
13 . قبّه مالك ابو سعيد از شهداء احد است داخل مدينه منوّره .
14 . قبّه ثنايا و دندان مبارك پيغمبر در خارج مدينه .
15 . مضجع(1) و خوابگاه حمزه عموى پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم خارج مدينه .
16 . قبّه مولانا عقيل برادر اميرالمؤمنين عليهالسلام .
17 ـ بيت الاحزان فاطمه عليهاالسلام .
18 ـ قبّة عثمان بن عفّان در قبرستان بقيع(2) .
فعلى مصائب الاسلام ومصائب آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم فليبك الباكون وليندب النّادبون ، پس اى مسلمانهاى عالم در مصيبتهاى اسلام و مصيبتهاى
1. در نسخه « مصرع » آمده بود ، كه ظاهراً صحيح ، « مضجع » به معنى آرامگاه و خوابگاه است .
2. باور بسيارى اين است كه ، قبر عثمانِ موجود در بقيعِ كنونى ، آرامگاه عثمان بن مظعون است و نه عثمان بن عفّان .
(326)
اهلبيت پيغمبر خود گريه كنيد و بر خرابى بقعهها و مرقدهاى منوّره آنها ندبه و ضجّه كنيد .
آه واويلا و وامصيبتا على اندراس قبور آل محمّد وتخريب معابد المسلمين وملجأ المؤمنين ، آل محمّد هم خودشان مظلوم بودند و هم قبورشان مظلوم شد ، أين بقيّة اللّه التي لا تخلو من العترة الطاهرة ؟ أين المعدّ لقطع دابر الظلمة ؟ أين المنتظر لإقامة الأمت والعوج ؟ أين المرتضى لإزالة الجور والعدوان؟ أين محيي معالم الدين وأهله؟ وأين قاصم شوكة المعتدين؟ أين مبيد أهل الفسوق والعصيان ؟ أين حاصد فروع الغيّ والشقاق ؟ أين مستأصل أهل العناد والتضليل ؟ كجاست حضرت بقيّة اللّه ؟
كجاست قطع كننده پشت ظلمه ؟ كجاست ميراننده پليدى و كجى ؟ كجاست زنده كننده نشانههاى دين ؟ كجاست مستأصل كننده به اهل عناد و گمراهى ؟
«اللّهمّ إنّا نشكو إليك فقد نبيّنا وغيبة وليّنا وقلّة عددنا وكثرة عدوّنا وشدّة الفتن بنا وتظاهر الزمان علينا»(1) .
وهذه ليست أوّل قارورة كسرت في الإسلام، اين اوّل شكستى نيست كه به اسم طرفدارى اسلام بر عالم اسلاميّت وارد آوردهاند ، بلكه اغلب مصائب و صدماتى كه از معاندين دين مبين و دشمنهاى اسلام بر اسلام وارد آمده به اسم طرفدارى اسلام بوده و به فرمايش شاه اولياء «كلمةُ حقٍّ يُراد بها الباطل»(2) بلكه اجانب و كفّار هم از صدر اسلام تا امروز اغلب صدمه و لطمههايى كه به بلاد اسلام و مسلمين زدهاند به اسم اسلام و [ به ] دست منافقين و دشمنهاى خانگى
1. مستدرك الوسائل ج4 ص404 .
2. نهج البلاغه ص45 ق198 .
(327)
بوده ، چنانچه شريح قاضى منافق براى حبّ دنيا حكم به قتل فرزند رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم اباعبداللّه الحسين عليهالسلام نمود با آن مقامات عاليه آن حضرت و وصاياى حضرت رسول نسبت به آن بزرگوار .
قرآن كنند حفظ و به طه كِشند تيغ
|
يس كنند حرز و امام مبين كُشند
|
قاضى مردود وهابى به اسم محافظت بر توحيد و نگهدارى از بتپرستى بقعههاى مقدّسه ائمّه دين و معابد مسلمين و نشانههاى ايمان و يقين را فتوى به حرمت و وجوب تخريب مىدهد . آيا تا به امروز ندانسته است تمام مسلمانهاى عالم خدا را به يگانگى مىپرستند : الهاً واحداً أحداً صمداً لم يتّخذ صاحبة ولا ولداً ، و هيچ كس در الوهيّت و شئونات خدايى شريك براى خدا قرار نمىدهند : وحده لا شريك له ، سواى آنكه ايشان را عقيده هست به آنكه از براى خدا دوستانى هست كه قبول مىفرمايد شفاعت آنها را و مستجاب مىكند دعاى آنها را ، پس به واسطه حوايج خود ايشان را پيشوا قرار دهند و توجه به سوى آنها نمايند و توسل بديشان پيدا كنند و آنها را واسطه بگيرند براى آنكه سفراء الهيّه هستند : الذين اجتباهم من خلقه واصطفاهم من عباده . خدا آنها را برگزيده از خلق خود و فضيلت داده بر بندگان خود ، پس از اين جهت مسلمانها رو به اين قبور منوّره و ضرايح مقدّسه مىآورند و از راههاى دور مىآيند كه توسل پيدا كنند و استشفاء نمايند و زيارت كنند و پناهنده شوند ، نه آنطور كه قاضى وهابى و اتباع او خيال كردهاند و به مذهب كج خود گمان بد بردهاند كه مسلمانها مىپرستند آن ضرايح شريفه را يا صاحبان آن قبور مطهّره را، نعوذ باللّه ونستجير به ممّا يقولون .
(328)
و شايد ظاهر بعضى اعمال ايشان آنها را به اين وهم باطل و حكم ناحق كشانيده و ندانسته كه « إنّما الأعمال بالنيّات »(1) ، و تفحّص از نيّات خالصه مسلمين نكرده جرأت بر چنين حكم غير ما انزل اللّه نموده ، چگونه مىتوان در اين مواقع اكتفا به ظاهر اعمال نمود و به ظاهر آن حكم نمود و الاّ چه مىكند قاضى وهابى با سجده ملائكه از براى آدم ابوالبشر و سجده يعقوب و اولاد يعقوب براى فرزند و برادر خود يوسف عليهالسلام ؟ آيا مىتوان گفت نعوذ باللّه آنها سجده براى غير خدا نمودند و كافر شدند ؟ يا آنكه مقصود و نيّت آنها خدا بود ، اگرچه به ظاهر عمل براى غير خدا بود و آن سجده به امر خدا بود چنانچه توسّل و استشفاء مسلمانها هم به آن ارواح مقدّسه و قبور منوّره به امر خداوند و اخبار متواتره است ؟
و اگر بگويى چه دليل هست بر جواز توسّل به غير خدا و استشفاء به غير او و چگونه توسّل به مرده پيدا مىكنند و حال آنكه نمىشنود و نمىفهمد ؟ و چگونه زيارت قبر مىكند و حال آنكه در قبر كسى نيست كه بداند ؟
مىگوييم : امّا استشفاء و طلب شفاعت و توسّل به محمّد و آل محمّد ـ صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ به اضافه از اجماع و اتفاق مسلمانهاى عالم بر جواز آن ، روايات كثيره متواتره از طرق خاصّه و عامّه رسيده در باب شفاعت و استشفاء از آن خانواده رسالت عليهمالسلام و از براى اتمام حجّت بر خصم چندين روايت از كتب عامّه نقل مىشود :
من جمله روايت نموده حاكم و تصحيح نموده او را آنكه آدم عليهالسلام چون خطا كرد گفت :
1. التهذيب ج1 ص82 ؛ عوالي اللآلي ج1 ص380 .
(329)
« يا ربّ ! أسألك بحقّ محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم لما غفرت لي » . يعنى پروردگار من سؤال مىكنم تو را به حق محمّد براى آنكه بيامرزى مرا . پس خطاب شد : اى آدم ! چگونه شناختى محمّد را ؟ گفت : چون مرا خلق كردى نگاه كردم به عرش پس ديدم نوشته است : لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ، و اسم او را قرين اسم خود قراردادهاى ، پس شناختم او را كه محبوبترين خلق است بسوى تو(1) .
و از عثمان ابن حنيف نقل شده كه مردى درد چشم داشت ، خدمت پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم رسيد و عرض كرد : دعا كن خدا مرا عافيت دهد . پس حضرت فرمود : اگر خواهى صبر كن و آن از براى تو بهتر است ، و اگر خواهى دعا كنم . عرض كرد : دعا كن . پس فرمود : وضو بگير و اين دعا بخوان :
« اللّهمّ إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبيّ الرّحمة يا محمّد إنّي توجّهت بك إلى ربّي في حاجتي ليقضيها لي اللّهمّ شفّعه »(2) . يعنى ، خدا سؤال مىكنم تو را و توجّه مىكنم به سوى تو به نبى تو محمّد ، پيغمبر رحمت ، اى محمّد ! من به واسطه تو به سوى پروردگار خود توجه مىكنم در حاجت خود براى آنكه روا كند آن را، خدايا او را شفيع من قرار ده .
پس اين حديث دلالت دارد بر جواز شفاعت دو دنيا و جواز استغاثه از آن حضرت ، و ترمذى و نسائى از رواة عامّه باتصحيح بيهقى نقل نمودهاند با زياده « فقامَ وأبصر »(3) . يعنى آن مرد از اثر آن دعا برخاست با چشم سالم بينا .
و روايت نموده طبرانى از عثمان ابن حنيف ، اينكه مردى مكرّر آمد نزد
1. الأمالي اللصدوق رحمهالله ص287 المجلس التاسع والثلاثون .
2. الخرائج والجرائح ج1 ص55 ؛ بحار الأنوار ج91 ص5 .
3. الخصائص ص83 .
(330)
عثمان ابن عفّان براى حاجتى ، پس او التفاتى به او ننمود ، پس او شكايت نمود نزد ابن حنيف ، ابن حنيف گفت به او : برو وضو بگير و اين دعا بخوان ، و همان مضمون دعا چشم درد را خواند ، پس آن مرد خواند ، ناگاه آمد دربان و او را بنزد عثمان بن عفّان برد و حاجت او را روا نمود(1) .
و در « صحيح » از انس بن مالك نقل شده كه عمر ابن خطّاب وقتى كه باران نمىآمد وقحطى بود به توسط عبّاس عموى پيغمبر استسقاء مىكرد ، مىگفت: اللّهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّك فتسقينا وإنّا نتوسّل إليك بعمّ نبيّك فاسقنا(2) . يعنى خدايا ما توسل پيدا مىكرديم به پيغمبر تو پس آب دادى ما را ، و ما باز توسل پيدا مىكنيم به عموى پيغمبر تو پس آب ده ما را ؛ پس آب داده شدند.
و در روايت حافظ نقل شده كه عمر گفت :
اللّهمّ إنّا نستسقيك بعمّ نبيّنا ونستشفع بشيبته ، فسقوا(3) .
و اخبار درباره طلب شفاعت از آن حضرت در حيات و بعد از موت و به آل اطهار آن حضرت بسيار است و اين مختصر جاى نقل آن نيست .
امّا شنيدن آن ذوات مقدّسه و ارواح مجرّده محترمه بعد از موت ، اول اجماع و اتفاق خود اهل تسنن است بر آن ، چنانچه در كتاب اعتقادات بيهقى نقل شده بلكه اتفاق تمام مسلمانها بر آن است و روايات كثيره بر آن دلالت دارد :
من جمله ابو داود در سنن خود روايت نموده از ابو هريره مرفوعاً از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم [ كه ] فرمود :
1. مجمع الزوائد ج5 ص98 .
2. صحيح البخارى ج9 ص16 .
3. تاريخ مدينة دمشق ج26 ص361 .
(331)
نيست احدى كه بر من سلام كند مگر آنكه خداوند روح مرا برگرداند تا جواب سلام او را به او رد نمايم(1) .
و ديگر ابن قدامه از احمد روايت نموده و نسائى نيز روايت نموده از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه فرمود : به درستى كه خدا را ملائكهاى هست سياحت كننده در زمين كه مىرسانند از امّت من سلام را(2) .
و از ابوهريره نقل شده روايتى كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود :
كسى كه صلوات فرستد بر من نزد من ، مىشنوم آن را(3) .
و ديگر از او نقل شده كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود :
كسى كه صلوات فرستد بر من نزد قبر من ، خداوند موكّل گرداند به آن صلوات ملكى را كه صلوات را به من برساند(4) .
و از ابن عبّاس نقل شده از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه فرمود :
بسيار صلوات فرستيد بر من روز جمعه ، چراكه صلوات شما عرضه مىشود بر من . پس عرض كرد : چگونه عرضه مىشود بر شما و حال آنكه پوسيده شدهاى ؟ فرمود : خدا حرام كرده است بر زمين گوشت پيغمبرها را(5) .
از پيغمبر صلىاللهعليهوآله نقل شده كه فرمود :
علم من بعد از وفات مثل علم من است در حيات من(6) .
و باز از آن حضرت نقل شده كه فرمود :
1. سنن ابى داوود ج1 ص194 .
2. مسند احمد ج42 ص204 .
3. مجمع الزوائد ج4 ص109 .
4. مستدرك الوسائل ج5 ص336 .
5. مناقب آل أبي طالب عليهمالسلام ج3 ص245 .
6. مصدر اين سخن را نيافتم .
(332)
خدا ملكى را موكّل نموده مىشنواند به من گفتار خلايق را و مىايستد بر قبر من ، پس صلوات نفرستد بر من احدى مگر آنكه گويد : اى محمّد ! فلان پسر فلان ، صلوات مىفرستد بر تو ، صلوات فرستيد بر من هركجا كه هستيد ، چراكه صلوات شما مىرسد به من(1) .
و به روايت ثقه نقل شده از انس از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اينكه ، پيغمبرها زندهاند در قبرهاى خود(2) .
و از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم [ است ] كه فرمود :
مرور كردم به قبر موسى بن عمران پس ديدم او را كه نماز مىخواند(3) .
و خداوند در قرآن در حقّ شهداء فرمود : « وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ »(4) . يعنى : گمان نكنيد آن كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند مرده باشند ، بلكه زندهاند نزد پروردگار خود روزى داده مىشوند .
و در روايت صحيحه وارد شده كه سؤال شد از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه يا رسول اللّه ! آيا مردهها حرف مىزنند ؟ فرمود : بلى و [ به ] ديدن يكديگر مىروند(5) .
و روايت نموده بخارى آنكه شهداء و ساير مؤمنين وقتى كه مسلمانى آنها را زيارت كند و بر آنها سلام نمايد مىشناسند او را و رد مىكنند بر او سلام را(6) .
1. الجعفريات ص216 ؛ مستدرك الوسائل ج10 ص189 .
2. سعد السعود ص151 ، باختلاف بسيار در نقل .
3. قال صلىاللهعليهوآلهوسلم : أنبياء اللّه لا يموتون . بحار الانوار ج6 ص207 .
4. آل عمران/169 .
5. عين اين كلام را در مصادر نيافتيم . روايت زير نزديك به مضمون آن است .
روي أنّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يوم بدر كان ينادي المقتولين ويقول « فَهَلْ وَجَدْتُم ما وَعَدَ ربُّكُم حقّاً» . فقيل يا رسول اللّه إنّهم اموات ، فكيف تناديهم ؟ فقال صلىاللهعليهوآلهوسلم : إنّهم أسمع منكم .
بحار الأنوار ج6 ص208 .
(333)
و از ابن عبّاس نقل شده : نيست كسى كه مرور كند بر قبر مردى كه او را بشناسد مگر آنكه آن ميّت او را مىشناسد و سلام او را جواب دهد(1) .
و شيخ تقى الدين سبكى شافعى گفته آنكه زندگانى انبياء و شهداء در قبرهاى آنها مثل زندگانى آنهاست در دنيا .
و دلالت دارد نيز بر آن نماز خواندن موسى و ساير انبياء در شب معراج با پيغمبر خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم .
و امّا شعور و فهم عالى آن عقول مجرّده و ذوات مقدّسه به زوّار قبور آنها ، پس دلالت دارد بر آن اخبار گذشته و ديگر اخبار كثيره متظافره مستفيضه بلكه متواتره به طرق عامّه و خاصّه به جهت ترغيب و تحريص به زيارت آن قبور شريفه از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و ائمّه و مؤمنين و مسلمين ، و ما براى الزام خصم از كتب عامّه نقل مىكنيم :
من جمله در كتب صحيحه ايشان از نافع بن عمر نقل شده كه گفت : فرمود پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم :
كسى كه زيارت كند مرا واجب شود براى او شفاعت من(2) .
و فرمود :
كسى كه بيايد براى زيارت من كه نباشد او را حاجتى جز زيارت من ، ـ يعنى خالص باشد ـ ، بر من سزاوار است كه در قيامت شفيع او باشم .
و از ليث و مجاهد از عمر نقل شده كه گفت : پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود :
1. صحيح البخاري ج4 ص204 .
2. كنز العمال ج14 ص405 .
3. سبل الهدى والرشاد ج12 ص375 .
(334)
كسى كه حج كند و زيارت كند قبر مرا بعد از وفات من ، مثل كسى [ است ] كه زيارت كرده باشد مرا در حيات و زندگانى من(1) .
و از ابن عمر نقل شده كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود :
كسى كه حج كند و مرا زيارت نكند ، پس به تحقيق كه بر من جفا كرده(2) .
از عايشه از ابن عمر نقل شده كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود :
كسى كه زيارت كند مرا ، مىباشم من شاهد و شفيع او روز قيامت(3) .
و از انس ابن مالك نقل شده كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود :
كسى كه زيارت كند قبر مرا واجب شود براى او شفاعت من روز قيامت(4) .
و از ابن عمر نقل شده كه ايستاده بود نزد قبر مبارك پيغمبر و سلام مىكرد به آن حضرت و ابىبكر و عمر ، سؤال كرد از او عانف كه آيا عمر سلام مىكرد به قبر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ؟ گفت : ديدم عمر را كه صد مرتبه يا زياده سلام كرد بر قبر پيغمبر و بر ابىبكر(5) .
و نقل كرده دارقطنى از على عليهالسلام كه داخل مسجد شد و سلام كرد بر قبر مطهّر پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم .
و صاحب كتاب منهج گفته : روايات درباره زيارت آن حضرت و شفاعت براى زوّار خود داخل در قسم تواتر است و عمل اصحاب و تابعين اهل بيت بر آن است ، و از اين جهت قاضى عياض گفته در كتاب شفا كه استحباب زيارت
1. السنن الكبرى ج5 ص246 .
2. كنز العمّال ج5 ص135 .
3. كنز العمّال ج15 ص652 .
4. مجمع الزوائد ج4 ص182 .
5. المعجم الكبير ج2 ص84 .
(335)
رسول خدا اجماع جميع مسلمين است .
بلكه روايات درباره زيارت ساير قبور از مسلمين به حدّ تواتر است از سنّى و شيعه :
من جمله روايت كرده بريدة از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه فرمود :
كجا من منع كردم شما را از زيارت قبور پس زيارت كنيد آنها را(1) .
و فرمود به ابىذر :
يا اباذر ! زيارت كن قبور را ولكن شب زيارت مكن(2) .
و از ابى هريره نقل شده كه پيغمبر فرمود : زيارت كنيد قبرها را ، چراكه مرگ را بياد شما مىآورد(3) .
و از بريدة نقل شده كه وقتى كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به قبرستان تشريف مىبرد مىفرمود :
« السّلام عليكم أهل ديار من المؤمنين والمسلمين »(4) .
1. روايتى كه در صحيح مسلم آمده ، چنين است :
عن أبي بريدة عن أبيه عن النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم قال : « نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها ونهيتكم عن ادخار لحوم الأضاحى فوق ثلاث فامسكوا ما بدا لكم » . صحيح مسلم ج3 ص1564 .
روايات زير نيز با حديث بالا مشابهت دارد :
الف : عن ابن مسعود قال قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : « كنت نهيتكم عن زيارة القبور ، فزوروها القبور ، فانّها تزهد في الدنيا وتذكر الآخرة » . كنز العمال ج15 ص646 ح42554 .
ب : عن أنس عن النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم : « كنت نهيتكم عن زيارة القبور ، الا فزوروها فإنّها ترق القلب وتدمع العين وتذكرة الآخرة » . كنز العمال ج15 ص464 ح42555 .
ج : عن أم سلمه عن النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم : « نهيتكم عن زيارة القبور ، فزوروها فان لكم فيها عبرة » . كنز العمال ج15 ص647 ح42558 .
د : عن بريدة عن النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم : « قد كنت نهيتكم عن زيارة القبور ، فقد أذن لمحمّد في زيارة قبر أمّه ، فزوروها فانّها تذكركم الآخرة » . كنز العمال ج15 ص647 ح42559 .
2. صحيح مسلم ج3 ص75 .
3. زوروا القبور فانّها تذكركم الآخرة .
سنن ابن ماجة ج1 ص500 ، كنز العمّال ج15 ص646 ح42552 .
(336)
و در « صحيح مسلم » است از ابن عبّاس كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آخر شب به قبرستان بقيع مىرفت و مىفرمود : « السلام عليكم »(1) .
پس انكار وهّابى از استحباب زيارت قبور از پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و مسلمين با اين تواتر اخبار و نصوص صريحه و فتاوى معتبره كه جمله [ اى ] از آن ذكر شد ، انكار چيزى است كه اجماع مسلمين بر آن است ، بلكه ضرورى دين است ، فاعتبروا يا اولى الابصار .
و از غرايب و عجائب زمان است كه با اخبار و آثار متواتره كه از اول تا به اينجا جملهاى از آنها ذكر شد ، از كتب معتبره خودشان در باب بناء قبور و احترام آنها و زيارت آنها و غيره و غيره و اجماع عملى تمام مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز ، بلكه بناء تمام ملل عالم بر احترام قبور انبياء و قبور منتسبه به خودشان ، قاضى وهّابى مردود ادعاى اجماع كند بر حرمت بنا و حرمت چراغ روشن نمودن و وجوب خراب كردن آنها ، نمىدانم مرادش از اين اجماع چيست ؟ آيا مراد اتفاق چند نفر از علماى مدينه است كه دراين زمان به واسطه سلطه جائره آنها و براى حفظ جان و مال خود از وهّابيّين تقيّه نمودهاند وبا قاضى القضاة وهابى در ظاهر حفظ موافقت نموده در اين فتواى ناحق ، چنانچه امالقرى نقل نموده ؟ يا آنكه مراد او اجماع و اتفاق قضات وهّابيّين و اتفاق آن طايفه ضالّه مىباشد كه آن هم باطل است و نظير اجماعى است كه اوّلى ادعا
1. صحيح مسلم ج3 ص65 ؛ السنن الكبرى ج4 ص79 ؛ و در دو مصدر + : انا إن شاء اللّه بكم لاحقون نسأل اللّه لنا ولكم العافية .
2. صحيح مسلم ج3 ص63 ؛ تمامِ حديث چنين است :
السلام عليكم دار قوم مؤمنين واتاكم ما توعدون غداً مؤجلون وانا إن شاء اللّه بكم لاحقون ، اللهم اغفر لأهل بقيع .
(337)
نمود .
از امام جعفر صادق عليهالسلام روايت شده كه روزى ابوبكر در ايام خلافت خود در راه ، على عليهالسلام را ملاقات كرد و بعد از سلام و اكرام گفت :
يا اباالحسن ! در خاطر تو چيزى مىگذرد در باب خليفه گردانيدن مردم مرا در روز سقيفه و آيا مكروه طبع شما است بيعت من ؟ واللّه كه اين به اراده من نبوده و من در اين امر جرأت و رغبت ننمودهام الاّ آنكه مسلمانان اجماع كردند بر خلافت من و مرا امكان مخالفت مسلمانان نبود ، زيراكه از پيغمبر شنيدم كه فرمود : جمع نمىشوند امّت من بر خلاف و گمراهى .
چون آن جناب اين سخنان را شنيد فرمود : امّت آن كسانى هستند كه اطاعت كنند او را و بعد از او فراگيرند او را و وفا كنند به عهدى كه بسته باشند با خداى تعالى و بدل نكنند و تغيير ندهند آن عهد را(1) .
عجب جوابيست از معدن علم ، شاه ولايت . از اين جواب معلوم مىشود ضعف انكار جمعى از ما ورود اين حديث « لا تجتمع اُمّتي »(2) رااز رسول خدا ،
1. روي عن الصادق عليهالسلام : أنّ أبا بكر لقي أمير المؤمنين عليهالسلام في سكّة بني النجّار ، فسلّم عليه وصافحه وقال له : يا أبا الحسن أفي نفسك شيء من استخلاف الناس ايّاي ، وما كان من يوم السقيفة وكراهيتك البيعة واللّه ما كان ذلك ارادتي ، إلاّ أنّ المسلمين اجتمعوا على أمر لم يكن لي أن أخالف عليهم فيه ، لأنّ النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم قال : « لا تجتمع امتي على الضلال » . فقال له أمير المؤمنين عليهالسلام : يا أبا بكر ، امتّه الذين اطاعوه في عهده من بعده وأخذوا بهداه وأوفوا بما عاهدوا اللّه عليه ، ولم يبدّلوا ولم يغيّروا . قال ... .
ارشاد القلوب ج2 ص264 ؛ بحار الأنوار ج29 ص35 .
2. اين سخن به گونههاى زير در مصادر آمده است :
الف : « لا تجتمع أمتي على الخطاء » . شرح النهج ج20 ص34 .
ب : « لا تجتمع أمتي على ضلالة وسألت ربّي ألاّ تجتمع امتي على ضلالة فأعطانيها ولم يكن اللّه ليجمع أمتي على ضلال ولا خطاء » . شرح النهج ج8 ص123 .
ج : « لا تجتمع أمتي على ضلال » . الصراط المستقيم ج3 ص126 .
د : « الإجتماع لأمتي رحمة والفرقة عذاب ولا تجتمع أمتي على ضلال أبداً » . الصوارم المهرقة ص77 .
(338)
اگر چنين بود حضرت امير نيز آن حديث را انكار مىفرمود و چنين جواب شافى نمىداد كه مبهوت ماند . چراكه اگر مراد از امّت مطلق ، امّت بعد از بعثت باشد ، پس بايد اجماع يهود و نصارا و ملحدين و غلات و غيره هم بعد از رسول حجّت باشد و حال آنكه به اجماع اهل تسنّن هم چنين نيست پس بايد مراد امّت مطيعه باشد ، يعنى امّت حقيقى آن حضرت باشد و تشخيص امّت مطيعه از غيرمطيعه اگر به اجماع ايشان باشد دور لازم آيد . زيراكه حجيّت اجماع موقوف است بر شناختن امّت مطيعه بودن آنها و اگر امّت مطيعه بودن آنها هم به اجماع آنها ثابت شود دوريست واضح ، پس بايد اوّلاً از خارج فهميد كه آنها امّت مطيعه هستند و در اين امرى كه اتفاق نمودهاند مخالفت رسول خدا ننمودهاند و بعد از حكم به حجيّت آن اجماع نمود ، پس اگر يك فسق از يكى از ايشان ديده شده ، اجماع ايشان حجّت نيست و اين همان است كه ما مىگوييم ] كه ] بايد معصومى در بين آنها باشد كه اعتماد و مناط بر قول او باشد ، چه اگر معصوم در بين ايشان نباشد بايد از هيچ يك از آن امّت معصيتى ديده نشده باشد و اين فرضى است [ كه [اگرچه امكان عقلى دارد ولكن عادت محال است و تا به حال ديده نشده .
امّا مسأله چراغ روشن نمودن براى قبور و منع وهّابيّين از آن و تمسّك به حديث ابن عبّاس از روايات عامّه ، لعن رسول اللّه زائرات القبور و المتّخذين عليها المساجد والسراج مىگوييم :
بر فرض ورود چنين حديثى هركس شعورى داشته باشد و قلبش خالى از عناد و جحود باشد مىفهمد از سياق حديث كه مراد نه قبور پيشوايان دين از
(339)
انبياء و اولياء بلكه علماء و صلحا از مؤمنين باشد بلكه مراد چراغ روشن نمودن بر قبور اهل باطل از آن كسانى كه قبور را سجدهگاه و قبله خود قرار مىدهند ، چنانچه در پيش با شواهد آن ذكر شد يا آنچه اهل جهالت و بدعت مىكنند براى بعضى قبور در شبهاى مخصوصه از چراغ و طواف و نوحهها و نغمههاى باطل از آنچه علماء اسلام آن را مسلّماً حرام مىدانند و الاّ چراغى را كه براى قبور انبياء و اولياء و شهداء روشن نمايند كه تعظيم شعائر دين و علامت رفعت ايمان و روشن نمودن بقعههاى مباركه براى زائرين و ذاكرين و قارئين قرآن به واسطه حاجت و ضرورت مثل بعضى اسباب زينت و شوكت در آن قبههاى منوره براى ابّهت دينيّه و حميّت دنيويّه ، چنانچه در كعبه و مكّه معظّمه بوده و هست چه ضرر دارد و مخالف كدام حكم از احكام الهى است بلكه حسن دارد و لازم است و در مقابل كفّار و معاندين و مردمان ظاهربين لازم شوكت و عظمت دارد .
و روايت شده كه بعض صحابه به عمر گفتند كه بگير اسباب زينت كعبه را و به مصارف قشون مسلمين و تقويت آنها برسان .
پس على عليهالسلام فرمود : پيغمبر اموال را تماماً قسمت فرمود بين فقراء و در آن وقت زينت كعبه به حال خود بود و آنها را قسمت نفرمود پس تو مخالفت رويه و وضع رسول خدا ننماى .
پس گفت عمر : اگر تو نبودى يا على هرآينه ما به واسطه بردن زينت كعبه مفتضح و رسوا مىشديم ، و به حال خود گذارد(1) .
1. وروي أنّه ذُكِر عند عمر بن الخطاب في أيّامه حَلْيُ الكعبة وكَثْرَتُه فقال قَوْمٌ لَو أخذته فجهَّزتَ به جيوشَ المسلمين كانَ أعظم للأجر وما تَصنَعُ الكعبة بالحَلي فَهَمَّ عمرُ بذلك وسأل عنه أمير المؤمنين عليهالسلام فقال عليهالسلام : « إنّ هذا القرآن اُنزل على النبيّ صلىاللهعليهوآلهوسلم والأموال أربعة . أموال المسلمين فقسّمها بين الورثة في الفرائضِ والفيءُ فقسَّمه على مستَحِقّيهِ والخُمُسُ فوضعه اللّه حيث وضعه والصَّدَقاتُ فَجَعَلَها اللّه حَيْثُ جَعَلَها وكانَ حَليُ الكعبة فيها يومئذٍ فَتَرَكهُ اللّهُ على حاله ولم يترُكْهُ نسياناً ولَم يَخْفَ عليه مكاناً فَأقِرَّهُ حيثُ أقَرَّه اللّه ورسولُه . فقال عمر : لولاك لافتضحنا وتَرَك الحَلْيَ بحاله » .
نهج البلاغه ص522 ق270 ؛ بحار الأنوار ج30 ص694 .
(340)
و معلوم است كه مقصود از زينت كعبه و چراغ گذاردن بر قبرها معمول بوده در زمان رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم چنانچه چراغ گذاردن بر قبر خود پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم معمول بوده در زمان خلفاء تا امروز .
و اميدواريم كه آن چراغهاى هدايت و روشنايىهاى ايمانى تا قيامت روشن و برقرار باشد .
چراغى را كه ايزد برفروزد
|
هرآنكس پف كند ريشش بسوزد
|
« يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ »(1) .
تمام شد آنچه مراد بود در اين كتاب به اعانت و عنايت حضرت منعم وهّاب و مسبّب الاسباب ، اميد كه قارئين محترمين ، مؤلّف كتاب اين عبد عاصى را فراموش نكنند و به دعاء خير ياد نمايند ، إنّه مجيب الدعوات ، فهذا ما وجدته في كتب الأخبار والآثار وما اطلّعته في كلمات علماء الأبرار وما منح إلى خاطر الفاتر بتأييد الملهم الجبّار والحمد للّه أوّلاً وآخراً .
وقد تمّت في ليلة الثامن عشر 18 من شهر ذي القعدة الحرام من شهور سنة
1. ممتحنه/8 .
(341)
فهرستها
1 . فهرست آيات متن··· 351
2 . فهرست احاديث متن··· 357
3 . فهرست اعلام متن··· 363
4 . فهرست مكانها و زمانهاى متن··· 375
5 . فهرست كتابهاى متن··· 379
6 . فهرست موضوعات··· 383
(342)
(343)
1 . فهرست آيات متن
إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ··· 178
الذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَال اليَتَامى ظُلْمَاً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً··· 177
انّا انزلناه في ليلة القدر··· 268
إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرْ··· 269
إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ··· 130، 176
إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً··· 88
إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ··· 132، 178
إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً··· 26
إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً··· 142
إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً··· 150، 188، 196
إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ··· 120، 166
إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ··· 30
إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ··· 144، 190
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأَبْتَرْ··· 27
(344)
أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ··· 144، 190
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ··· 229
أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً··· 155، 202
أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى··· 121
أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى··· 167
أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ··· 131، 177
أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ··· 123
الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ··· 132، 179
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ··· 131
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ··· 130، 176
الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ··· 82، 208
الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً··· 132
اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ··· 177
خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ··· 207
رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَرَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ * قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ··· 49
رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ··· 295
سُبْحَانَ اللّهِ··· 154، 200
سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ··· 340
سَلاَمٌ عَلَى آلِ يَاسِين··· 29
سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ··· 87
(345)
شَيْءٍقَدِيرٌ··· 170
فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ··· 37
فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا··· 153، 200
فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ··· 132
فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ··· 178
فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا ··· 131
فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا··· 177
فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ··· 321
فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ··· 130، 177
فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ··· 112
قُلْ إِن0َّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للّه··· 96
قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى··· 19
قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى··· 28، 324، 331
كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا··· 156، 202
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ··· 97
لَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ··· 40
لاَبِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً··· 89
لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ··· 130
لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ··· 131
لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ··· 177
(346)
لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ··· 27
لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ··· 133، 179
لَهُمّ دار السَّلامُ عِنْدَ رَبَّهِمْ··· 68
مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى··· 273
َمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ ··· 112، 217
مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ ومَأْوَاهُ النَّار··· 130، 176
نَارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ··· 87
نَّ الذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَال اليَتَامى ظُلْمَاً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً··· 131
ن مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ··· 155، 201
وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ··· 48
وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ··· 95
وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَاهِيمَ··· 83
وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ··· 83
وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاِءُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ··· 157، 204
وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَءَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقا··· 156، 203
وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ··· 316
وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَإِنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى··· 43
وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ··· 132
(347)
وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ ··· 178
وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ··· 203
وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ··· 142، 188
وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ··· 120، 166
وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ··· 131، 178
وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا··· 40
وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ··· 326
وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ··· 132، 178
وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً··· 178
وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ··· 132، 178
وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً··· 109
وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً··· 94، 95
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ··· 29
وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِين··· 44
َ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُـحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ ...··· 320
هذَا الْبَلَدَ آمِناً··· 287
هَذا صِرَاطٌ عَلَيٍّ مُسْتَقِيمٌ··· 158، 204
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً··· 99
يا حمّاد ! ا ءذا أشكل عليك شيء من أمر دينك··· 90
يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ
(348)
الْهَوَى··· 289
يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ··· 112
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ··· 348
يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ··· 95
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللّه ··· 48
يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَنَسُوقُ الْـمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً··· 212
(349)
2 . فهرست احاديث متن
آل محمّدٍ أبواب اللّه وسبيله والدعاة··· 40
آه ! شوقاً إلى إخواني من بعدي··· 112
إضربوا رؤوس أصحابي بالسياط حتّى يتفقّهوا··· 285
الذين اجتباهم من خلقه واصطفاهم من عباده··· 335
السلام على أبي بكر بن الحسن بن العلي الولي المرمي بالسهم الردي··· 54
السلام عليكم··· 344
السّلام عليكم أهل ديار من المؤمنين والمسلمين··· 344
اللّهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّك فتسقينا وإنّا نتوسّل··· 338
اللّهمّ إنّا نستسقيك بعمّ نبيّنا ونستشفع بشيبته ، فسقوا··· 338
اللّهمّ إنّا نشكو إليك فقد نبيّنا وغيبة وليّنا وقلّة عددنا··· 334
اللّهمّ إنّهم عترة رسولك فهب مسيئهم لمحسنهم وهبهم لي··· 30
اللّهمّ ! أرنيالطلعة الرشيدة والغرّة الحميدة··· 331
اللّهمّ صلّ على محمّد واهل بيته··· 39
اللّهمّ مالك التدبير··· 116، 162
المرء مخبوء تحت لسانه··· 120، 166
المعروف بقدر المعرفة··· 16
(350)
إلآهي ! هب لي كمال الانقطاع إليك··· 98
إنّ بيوت الأنبياء وأولاد الأنبياء لا يدخلها الجنب ··· 47
إنّما الأعمال بالنيّات··· 335
أسألك بموجبات رحمتك··· 235
أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبيّ الرّحمة يا محمّد إنّي توجّهت بك إلى ربّي في حاجتي ليقضيها لي اللّهمّ شفّعه··· 337
أعينوني بورعٍ واجتهادٍ وعفّةٍ وسدادٍ··· 241
أمّا إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار قبر الحسين··· 227
أنا اُذن اللّه الواعية··· 157
أيّها النّاس ! عظّموا أهل بيتي في حياتي ومن بعدي وأكرموهم وفضّلوهم··· 32
بدن العالم لا يبلى··· 279
تجنّبوا ابني جعفر فإنّه منّي بمنزلة كنعان من نوح··· 51
حفرة من حُفَرِ النيران··· 88
خلق الأرواح قبل الأجساد بألفي عام··· 209
خُلِقوا من فاضل طينتنا وعُجِنوا بماء ولايتنا··· 209
دعونا اللّه لك بذلك وستُرْزَق ولدَيْن ذكَرَينِ خيريْنِ فقيهين··· 276
زوروا إخوانكم··· 229
سلمان منّا أهل البيت··· 51
سيظهر من نجد شيطان تزلزل جزيرة العرب من فتنته··· 331
شمّة من المعرفة خير من كثير من العمل··· 16
شيعتنا منّا··· 208
(351)
طوبى لمحبّي ولدي وعترتي وأهل بيتي··· 35
طينتنا وعجنوا بماء ولايتنا··· 209
عقّبوا صلاتكم بالصلوات··· 28
على اللّه وهو على حدّ الشرك باللّه··· 34
غبّوا في زيارة المريض وفي زيارة القبور··· 229
فارجعوا إلى روات حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم··· 106
فإنّ محبّ محمّدٍ من أطاع اللّه وإن بعد لحمته··· 94
فرحم اللّه امرء اعان ذرّيّة الزهراء··· 32
فلهُ ثواب مأة ألف شهيد··· 243
فيا عباد اللّه ! عليكم بحسن الأدب··· 242
قدّموا قريشاً ولا تقدّموهم··· 45
قلبي لقَلبكُم سِلْمٌ وأمري لأمركم مُتَّبِعٌ··· 241
كلّ قوم فعصبتهم لأبيهم إلاّ أولاد فاطمة فإنّي عصبتهم وأنا أبوهم··· 319
كلمةُ حقٍّ يُراد بها الباطل··· 334
كمال التوحيد نفي الصفات عنه··· 98
لا تأخذ معالم دينك عن غير شيعتنا··· 92
لا تجتمع اُمّتي··· 346
لعن اللّه مبغضي آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ··· 30
لعنة اللّه والملائكة والنّاس أجمعين على من أكل مالنا درهماً حراماً··· 44
لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها··· 43
ما اُوذيَ نبيٌّ مَثْلَ ما اُوذيتُ··· 241
(352)
مالم يفارقوا منهاجه ولم يتلوّثوا بالمعاصي··· 39
مرحباً بك يا أباالقاسم ، أنت وليّنا حقّاً··· 103
مسجد المرأة بيتها··· 292
من آذى شعرة منّي فقد آذاني ومن آذاني فقد آذى اللّه··· 26
من آذى شعري فالجنّة حرام عليه··· 26
من أذاع سرّنا فقد قتلنا عمداً لا خطأ··· 100
من جهل شيئاً عاداه··· 120، 166
من حفظ اربعين حديثاً بعثه اللّه عالماً فقيهاً··· 115، 161
من حفظ اربعين حديثاً من السنة كنت له شفيعاً يوم القيامة··· 115، 161
من رأى أولادي ولا يقوم قياماً ابتلاه اللّه ببلاء لا دواء له··· 45
من رأى أولادي ولم يقم بين يديه فقد جفاني ومن جفاني فهو منافق ··· 45
من زار ذرّيّتهما كمن زارهما··· 34
من زار عبدالعظيم بري كمن زار الحسين عليهالسلام بكربلا··· 216
من زار قبره وجبت له على اللّه الجنّة··· 235
من زارني أو زار أحدا من ذرّيّتي زرته يوم القيامة فأنقذته من أهوالها··· 236
من زار واحداً من أولادي في الحياة وبعد الممات فكأنّما زارني ، ومن زارني غفر له البتّة··· 41 ، 236
من زار واحداً من ذرّيّتي كمن زارني··· 268
من زكريّا ابن آدم التقي المأمون على الدين والدنيا··· 91
من طلبني وجدنى··· 98
من فرّ بدينه من أرض إلى أرض وإن كان شبراً من الأرض··· 110
(353)
من قرأ على امتي اربعين حديثاً كنت له شفيعاً يوم القيامة، 115، 161
موت الغريب شهادة··· 217
وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ··· 157
واطف السراج فقد طلع الصبح ··· 98
وإنّه يتقرّب إليّ بالنّوافل حتّى اُحبّه··· 98
وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم··· 92
وأن تُخلّد فيها المعاندين··· 89
وهو بلاءٌ تطول مدّته ويدوم مقامه ولا يُخفّف عن أهله··· 89
ويلٌ لمن سمع واعيته فلم يجبه··· 56
ويلٌ لمن شفعاؤه خصماؤه··· 246
هذا صراط عليٍّ مستقيم··· 158، 204
هذان ولداي إمامان قاما أو قعدا··· 319
يا حمّاد ! إذا أشكل عليك شيء من أمر دينك··· 96
يا ربّ ! أسألك بحقّ محمّد 6 لما غفرت لي··· 336
يا علي ! إنّ اللّه جعل قبرك وقبر أولادك بقعة من بقاع الجنّة وعرصة من عرصاتها··· 237
يا من أحار كلّ شيءٍ ملكوتاً··· 208
يغفر له ألبتة ولم يبق في نفسه حسرة من الدّنيا ويكون مسكنه في الجنّة مع الحسين عليهالسلام ··· 242
يملأ الارض قسطاً وعدلاً··· 250
(354)
3 . فهرست اعلام متن
عبدالعظيم، 15، 17، 43، 53، 54، 57، 58، 80، 81، 82، 83، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 99، 100، 101، 103، 104، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 113، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 128، 130، 134، 136، 137، 141، 143، 144، 145، 146، 149، 150، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160، 161، 163، 164، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 172، 174، 176، 180، 182، 184، 187، 189، 190، 192، 196، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 210، 214، 215، 216، 217، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 225،
|
227، 228، 232، 233، 234، 235، 236، 239، 240، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 249، 250، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 258، 259، 260، 261، 262، 263
رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ، 16، 20، 21، 25، 34، 36، 38، 42، 46، 55، 56، 57، 96، 103، 112، 115، 117، 124، 126، 127، 128، 133، 137، 140، 142، 143، 146، 148، 157، 158، 159، 161، 163، 170، 172، 173، 174، 179، 184، 186، 188، 189، 192، 193، 194، 203، 204، 205، 206، 210، 231، 245
آخوند ملاّ محراب، 302
آخوند ملاّ محمّد كاشى، 306
آدم ، 7 ، 192، 207، 214، 335،
|
(355)
336
آسيد مهدى طباطبائى، 302
آقا محمّد بيدآبادى، 282، 300، 301
آقا محمّد شاه، 249
اباالقاسم، 123، 169
ابابكر، 141، 142، 187، 188
اباجعفر، 153
ابا حمّاد، 92
ابا حمّاد رازى، 91
اباخالد، 148، 153 ، 194، 200
اباذر، 134، 181، 343
ابراهيم، 30، 48، 58، 81، 83، 111، 273، 281، 287، 299، 309، 311، 313، 320، 332
ابراهيم ابن ابى محمود، 158، 205
ابراهيم بن ابى زياد، 192
ابراهيم بن ابى محمود، 159، 205
ابراهيم بن ابى محمود خراسانى، 206
ابن اذينه، 157، 204
ابن بابويه، 19، 25، 41، 227، 253،
|
256، 257، 262
ابن زياد، 234
ابن شهر آشوب، 47
ابن عبّاس، 32، 36، 40، 339، 340، 344، 347
ابن عمر، 342
ابن قدّاح، 39
ابن قدامه، 338
ابن قولويه، 91، 262
ابن كاسب، 77
ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه، 259
ابوالحسن عمرى، 77، 80
ابوالقاسم، 104، 125، 171
ابوالقاسم طباطبائى نجفى، 309
ابوالمعالى، 295، 297، 317
ابوالمكارم بن زهره، 77
ابوبكر، 53، 248
ابوبكر احمد بن نصر دقاق، 75
ابو تراب رويانى، 254
ابو جعفر محمّد بن على ابن بابويه قمى، 253
ابو حنيفه، 32، 136، 183، 245
|
(356)
ابو خالد، 147، 148، 193، 194
ابو داود، 338
ابوذر، 84، 112، 134، 135، 180، 181
ابو سعيد، 278، 332، 333
ابو سعيد محمّد بن حسن بن محمّد بن على بن احمد قمى، 278
ابو عبداللّه عليهالسلام ، 39
ابوعلى رودبارى، 75
ابو على محمّد بن همام، 255
ابو محمّد، 57، 82
ابو نصر بخارى، 77، 80، 82
ابو هريره، 338، 339
ابو يعقوب، 79
ابى الحسن دينورى، 75
ابى الهياج، 329
ابى ايوب، 153، 199
ابىبكر، 342
ابى جعفر عليهالسلام ، 125
ابى حمزه ثمالى، 146
ابىخالد، 153، 199
|
ابى خالد كابلى، 146، 193
ابى سفيان، 234
ابىعبداللّه عليهالسلام ، 53، 208
ابى هريره، 343
احمد، 53، 81، 338
احمد ابن ابى عبداللّه رقى، 254
احمد ابن محمّد، 254
احمد ابن مهران، 154، 201
احمد احسائى، 302
احمد بن طولون، 67، 68
احمد بن عبداللّه قافه، 82
احمد بن فهد حلّى، 224
احمد بن محمّد بن خالد برقى، 217
احمد بن مهران، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 199، 200، 201، 202، 203، 204
احمد روضه خوان، 304
ادريس بن يحيى خولانى، 75
استرآبادى، 228
اسحاق، 62، 63، 64، 65، 69، 74، 75، 76
|
(357)
اسحاق المؤتمن، 59، 60، 65، 69، 64 ، 77
اسحق، 59
اسداللّه بروجردى، 263
اسماعيل، 58، 254، 332
اسماعيل بن ابراهيم، 80
اسماعيل مزنى، 75
افراسياب، 247
الباقر عليهالسلام ، 55
الحسين عليهالسلام ، 56
القاسم، 222
القاسم بن حسن بن علي، 54
النفيسة، 61
الوليد بن عبدالملك، 60
الياس، 320، 321
امام رضا عليهالسلام ، 7 ، 31، 50
امام زاده احمد، 264
امامزاده داوود 7، 273
امام زمان عليهالسلام ، 276، 278
امام شافعى، 67
اُم بشر بنت ابى مسعود، 54
|
امّ سلمه، 54
اُم طلحه، 54
امّ عبداللّه، 54
امكلثوم، 59، 65 ، 77
اُم هانى، 66، 70
اميرالمؤمنين، 7، 22، 23، 26، 38 ، 39، 48، 107، 117، 119، 126، 127، 137، 141، 143، 146، 147، 157، 163، 166، 172، 173، 174، 184، 188، 189، 193، 203، 214، 224، 241، 242، 252، 299 ، 332
امير سيّد على طباطبائى، 302
انس ابن مالك، 342، 337
ايلج، 54
ايوب، 320، 326
أباالقاسم، 108
أبي الحسن العسكري، 227
أحمد بن محمّد بن فهد الحلّي، 224
باقر عليهالسلام ، 33، 40، 145، 153، 156، 192، 200، 202، 203، 193
باقر بهبهانى، 302
|
(358)
بخارى، 255، 340
بركيارق بن ملك شاه بن الب ارسلان، 247
بريدة، 343، 344
بن زيد، 219
بيهقى، 337
پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ، 9 ، 20، 22، 27، 29، 31 ، 32 ، 33، 38، 39، 41 ، 42، 47، 132، 142 ، 163 ، 179، 189، 230، 245، 265، 268، 292، 319، 321، 323، 327، 336 ، 329، 332، 333، 336، 338، 339، 340، 341، 342، 343، 344، 348
ترمذى، 337
تقى الدين سبكى شافعى، 341
جبرئيل، 28، 286
جعفر، 51، 53
جعفر صادق عليهالسلام ، 6، 7 ، 48 ، 61، 69، 64 ، 149
جعفر كذّاب، 147، 193
جمالالدين عبداللّه بن جصاص، 70
|
جواد عليهالسلام ، 95، 109، 137، 165، 168، 169، 180 ، 184
چنگيز، 214
حاجر، 58
حافظ، 338
حام، 144، 145، 190، 191
حجّةاللّه عليهالسلام ، 276
حرّ عاملى، 236
حرملة بن كاهل الأسدي، 54
حسن، 7 ، 37، 50، 53 ، 81، 84 ، 213
حسن امير، 57
حسن بن زيد، 57، 58، 59، 60، 61 ، 63، 64، 77، 78، 80
حسن بن زيد بن حسن عليهالسلام ، 59 ، 60، 62، 63
حسن بن على عليهماالسلام ، 22
حسن بن محبوب، 153، 199
حسن بن موسى، 50
حسن بن موسى الوشاء البغدادى، 50
حسن بن وشا، 50
|
(359)
حسن عسكرى، 22، 85، 94، 107، 222، 225، 255، 256
حسن مثلّث، 79
حسن مثنّى، 53، 54، 67، 78
حسن مجتبى عليهالسلام ، 53، 54، 222، 223
حسنين، 38
حسين، 7 ، 17، 25، 50، 84 ، 123، 141، 169، 187، 224، 228، 232، 233، 234، 243، 249، 256، 262، 270، 272، 274
حسين اثرم، 53
حسين بن روح، 276، 277
حسين طهرانى، 309
حضرت باقر، 40
حضرت صادق عليهالسلام ، 20، 41
حليمه، 332
حمال واسطى، 75
حمزه عليهالسلام ، 230، 332
حمزه ابن قاسم علوى، 227
حمزه ثمالى، 193
|
حمزة بن القاسم العلوي، 227
حمزة بن جعفر، 218
حمزة بن كاظم الموسى عليهالسلام ، 264
حمزة بن موسى، 109
حمزة بن موسى بن جعفر، 264
حواريين، 33
خدا، 179
خديجه، 82
خليل طهرانى، 309
خيطه، 223
خيطة، 223
دارقطنى، 342
دانيال، 330
داود، 273، 289، 320، 327، 271، 274، 275، 276، 338
دختر عقبه ابن قيس حميدى، 222
دقّاق، 228
ذبيح اللّه محلاّتى، 65، 79
ذوالرياستين، 255
ذوالنون، 75
ذى الكفل، 330
|
(360)
رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم ، 19، 23، 24، 25، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 36، 37، 46، 52 6، 20 ، 26، 34، 35، 38، 40، 43، 56، 85، 101، 107، 113، 117، 147، 157، 163، 193، 203، 218، 220، 237، 272، 319، 321، 322، 327، 332، 334، 348
رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ، 64، 69، 75، 76 ،136، 182
رشيد، 78
رضا عليهالسلام ، 50، 94، 109، 136، 158، 159، 160، 168 ، 183، 205، 206، 212، 225، 235، 251، 257، 260
رقيّه، 54
زبير، 221
زكريّا، 320
زكريّا ابن آدم، 91
زكى الدين، 332
زمخشرى، 46
زيد، 50، 53، 55، 56، 57، 58، 60
زيد بن الحسن، 53، 55
|
زيد بن ثابت، 32
زيد بن حسن، 54، 55، 56، 59، 60، 63، 65
زيد بن على، 25
زيد بن على بن الحسين، 55
زيد بن موسى، 50
زيد شحّام، 154، 201
زين العابدين عليهالسلام ، 25، 50 ، 270
زينالعابدين مازندرانى، 309
زينب، 54، 66
سام، 144، 145، 190، 191
سعد بن وقّاص، 46
سلجوق، 247
سلمان، 51، 84، 134، 135، 180، 181، 301
سليمان، 318، 320، 327، 328
سليمان بن عبدالملك، 56
سيد ابن طاوس، 115، 161
سيّد احمد مرندى، 298
سيّدالشهدا عليهالسلام ، 7 ، 232، 233، 234 ، 242 ، 243، 252
|
(361)
سيّد بحرالعلوم، 265، 302
سيّد حسن روضه خوان، 294
سيّد حسن مدرّس، 297
سيّد حمدانى، 259
سيّد رضى، 31
سيّد على روّح، 302
سيّد محمّد باقر رشتى شفتى، 264
سيّد محمّد شهشهانى، 297
سيّد مرتضى، 31، 255، 318، 319
شافعى، 79
شاه چراغ، 264
شاه سليمان صفوى، 318
شاه طهماسب صفوى، 267
شاه عباس، 317
شاه عبّاس صفوى، 249
شدقم بن على الحسينى المدنى، 259
شريح، 150، 152، 196، 197، 198
شريح قاضى، 334
شقران بن عبداللّه مغربى، 75
شهيد ثانى، 45، 228، 234، 260
شيث، 214
|
شيخ انصارى، 314
شيخ بهائى، 306
شيخ جعفر نجفى، 302
شيخ طوسى، 76
شيخ مفيد، 53، 55، 76
صاحب بن عباد، 90، 219، 254
صاحب بن عباد شيعى، 90
صاحب بن عباد طالقانى شيعى، 254
صادق عليهالسلام ، 20، 32، 45 ، 47، 48، 49، 56، 59 ، 130، 153، 155، 176، 196، 199، 202، 210، 242، 245، 301، 332،
صالح، 330
صدوق، 47، 115، 121، 122، 124، 146، 150، 161، 167، 168، 170، 192، 196، 207، 227، 228، 253، 259، 276، 277، 278، 279، 280، 319
صفوان بن يحيى، 146، 192
طبرانى، 337
طبرسى، 76
|
(362)
طريحى، 219، 221، 233
طغرل بيك بن ميكائيل سلجوقى، 247
طلحه، 53
طوسى، 26
عانف، 342
عايشه، 28، 342
عبّاس، 322، 337
عبّاس بن عبدالمطّلب، 248
عبّاس قمى، 60، 69
عبدالجبّار ابن عبدالوهّاب، 262، 218
عبدالرحمن، 53
عبد الرحيم محمّد ابراهيم النجفى الكلباسى الاشترى، 15
عبدالرزاق كاشانى، 97
عبدالعظيم حسنى، 7، 58، 267 ، 117، 222
عبداللّه، 53، 54 ، 58
عبداللّه القافة، 224
عبداللّه بن احمد ابن حنبل، 325
|
عبداللّه بن الحسن، 54، 53
عبداللّه بن سرى، 75
عبداللّه بن عبّاس، 60
عبداللّه بن عقبة بن الغنوي، 54
عبداللّه بن علي، 218
عبداللّه بن موسى، 125، 158، 171، 205
عبداللّه بن موسى رويانى، 91
عبداللّه شديد، 81
عبداللّه قافه، 80، 81
عبداللّه محض، 67
عبدالمطّلب، 36
عبدالملك بن مروان، 60، 77
عبيداللّه بن عباس، 77
عبيداللّه بن موسى، 104
عثمان، 44، 142، 187، 188، 189
عثمان ابن حنيف، 336، 337
عثمان بن عفّان، 333، 337
عثمان عمروى، 277
عثمان مظعون، 249
عزرائيل، 151، 198، 207
|
(363)
عقيل 2، 37، 37، 333
علاّمه حلّى، 236
علاّمه مجلسى، 25، 53، 146، 192، 213، 260، 267، 269
علامه حلى، 77
على، 19، 22، 23، 26، 27، 36، 46، 58، 84، 85، 138، 184، 264
على عليهالسلام ، 39، 85، 119، 166، 222، 299، 327، 329، 330، 342، 345، 348
على ابن ابى طالب، 40 ، 103، 141، 142، 158، 188، 189، 205، 262
على ابن الحسين عليهماالسلام ، 146، 193
على ابن بابويه، 41
على اصغر، 81، 294
على اكبر، 81
علي الشديد، 224
على النقى عليهالسلام ، 51، 91، 92، 94، 96، 103، 107، 108، 109 ، 117 ، 118، 121، ،122، 136، 141، 144، 163، 164، 167، 187، 190،
|
221، 222، 225، 254، 262 261
على بن احمد، 104، 125، 128، 135، 142، 145، 174، 181، 188، 191، 227، 228
على بن اسباط، 153، 154، 156، 199، 200، 202
على بن الحسين عليهالسلام ، 83، 147، 148 ، 149، 193 ، 266، 194
على بن جعفر، 149
على بن حبيب، 92
على بن حسن بن زيد، 255
علي بن محمّد 7، 108
على بن مسيّب، 91
على بن موسى الرضا عليهالسلام ، 118، 164، 224، 225، 260
على بن مهدى، 58
على رضا، 308
على شديد، 80
على عريضى، 332
عمار، 84
عمر، 189، 338، 342، 347
|
(364)
عمر ابن خطّاب، 337
عمر بن سعد، 233، 234
عمرو بن عبيد133
عمر بن عبدالعزيز، 56
عمر رضا كحّاله، 61
عمر زيد، 56
عمر سعد، 214، 215، 216، 233
عمرو، 53، 176
عمرو بن خالد، 25
عمرو بن عبيد، 130، 176، 179
عيسى، 33، 114، 271، 272، 320، 321
فاطمه عليهاالسلام ، 31، 41، 50 ، 54، 230، 319
فاطمه زهرا عليهاالسلام ، 138، 184 ، 185
فاطمه معصومه، 251
فاطمة بنت عقبة بن قيس الحميدي، 222
فتحعلى شاه، 266، 284 ، 285
فخر الدوله ديلمى، 90، 254
فخرالدين طريحى نجفى، 219
|
فضل بن فضاله، 75
قاسم، 53، 54 ، 58، 59، 65، 77، 81، 82، 264
قاسم بن حسن امير، 82
قاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر عليهالسلام ، 266
قاضى بكار ابن قتيبه، 75
قاضى عياض، 342
قاضى نور اللّه، 249
قاضى نوراللّه شوشترى، 267
قبيحه، 221
كاشف الغطاء، 283، 302
كثير بن زيد، 325
كريم خان زند، 300
كلباسى، 46، 93، 213، 265، 266، 290، 294، 298، 301، 304، 306، 308، 309، 313
كلينى، 153، 199، 228
لبابه، 60
لطف اللّه مازندرانى الحايرى، 309
ليث، 341
|
(365)
مالك اشتر، 299
مالك اشتر نخعى، 299
مالك بن عامر، 153، 199
مالك جهنى، 155، 157، 158، 202، 204
مامقانى، 76
مأجوج، 145، 191
متوكل عباسى، 221
مجاهد، 341
مجدالملك، 248، 249
مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمّد بن موسى براوستان قمى، 247
مجلسى، 56، 212
محسن امين، 63
محقق طوسى، 236
محقّق قمّى، 299، 302، 303، 304
محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ، 19، 20 ، 21، 22، 23، 27، 28، 30، 34، 41 ، 81، 85، 222
محمّد ابراهيم، 299
محمّد ابراهيم بن حاجى محمّد حسن
|
الخراسانى، 281
محمّد ابراهيم كلباسى، 287
محمّد ابن عبدالوهّاب، 321، 322
محمّد ابن يحيى العطّار، 227، 228
محمد الحسّون، 79
محمّد السمهودى، 223
محمد الصبان، 61
محمّد ايروانى النجفى، 309
محمّد باقر، 17، 213، 248، 254
محمّد باقر بهبهانى، 252
محمّد بن ابى بكر، 84
محمد بن ادريس، 79، 245
محمد بن ادريس شافعى، 78، 79
محمّد بن بشير خارجى، 57
محمّد بن حسن حرّ عاملى، 256
محمّد بن حنفيّه، 48
محمّد بن سليمان ديلمى، 41
محمّد بن عبداللّه، 219
محمّد بن مسلم، 229
محمّد بن هارون، 104
محمّد بن يحيى العطّار، 227
|
(366)
محمّد بن يعقوب كلينى، 277
محمّد تقى، 94، 118، 119، 121، 122، 130، 146، 164، 165، 166، 167، 169، 176، 192، 222، 225، 261
محمّدتقى جواد عليهالسلام ، 254
محمّد حسن، 299
محمّد حسن الخراساني الكلباسي، 299
محمّد رضا طبيب اصفهانى، 290
محمّد شاه، 266، 287، 290
محمّد على ابن ميرزا مظفر، 302
محمّد نقى، 117، 163
محمّد هاشم اصفهانى، 309
محمود خراسانى، 160
مروان، 37
مسلم، 328
معاويه، 37، 214
معصومه، 91
مفضل بن عمر، 153، 199
مقداد، 84
|
مقريزى، 75
مكّه، 63
ملاّ احمد گيلانى، 251
ملاّ على نورى، 302
ملاّ مهدى نراقى، 302
منصور، 57، 58، 78
منصور دوانيقى، 57، 78، 79
موسى، 163، 264، 266، 273، 276، 288، 319، 320، 321، 341
موسى الموسوى البرزنجى الشافعى المدنى، 221
موسى بن جعفر عليهماالسلام ، 38، 43 ، 50، 76، 92، 103، 122، 125، 130، 133، 134، 135، 136، 137، 140، 141، 149، 168، 176، 179، 180، 181، 183، 186، 187، 196، 218، 264، 267، 273 ، 288 ، 320
موسى بن عمران، 117، 163، 340
مولى بابا، 295
مهدى، 58، 78
مهدى عبّاسى، 214
|
(367)
ميرداماد، 22، 256، 258، 317
ميرزا ابوالقاسم كلباسى، 309
ميرزا احمد، 294
ميرزا حسن آشتيانى، 274
ميرزاى آشتيانى، 274
ميرزاى قمى، 284، 303
ناصرالدين شاه قاجار، 250
ناصر بن امير، 81
نافع بن عمر، 341
نجاشى، 253، 256، 257، 261، 276
نسائى، 337، 338
نصر بن احمد، 211
نفيسه، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 77، 78، 79
نفيسه خاتون، 66
نوح، 40، 48، 49، 50 ، 51، 52، 144، 145، 190، 191، 320
نورالدين محمّد السمهودى، 223
|
وليد بن عبدالملك، 60، 64
وليد بن عبدالملك بن مروان، 63
هادى، 58، 78، 95، 221
هارون، 92، 125، 128، 135، 174، 181، 319، 320، 321
هارون الرشيد ملعون، 320
هشام بن سالم، 154، 200، 231
هود، 330
هيفاء، 80
يافث، 144، 145، 190، 191
ياقوت حموى، 61
يأجوج، 145، 191
يحيى، 320
يحيى بن سالم، 157، 203
يزيد، 234، 270، 271، 272
يوشع، 330
يوشع بن نون، 213
يونس، 81، 330
يونس بن يعقوب، 156، 157، 202، 203
|
(368)
4 . فهرست مكانها و زمانهاى متن
آبه، 118، 164
آخرت، 24، 27، 35، 51، 108، 110، 113، 121، 151، 160، 167، 197، 206، 215، 234، 251، 252
آسمان، 26، 38، 42، 143، 144، 159، 189، 191، 193، 205، 206
آوه، 118، 164
اصفهان، 78، 212، 213، 248، 255، 265، 274، 282، 283، 285، 286، 287، 291، 292، 294، 296، 298، 300، 301، 307، 308، 315، 316، 317، 318
البصرة، 223
الجرجان، 215
الجنّة، 40، 112، 235
|
الرّي، 214، 215، 223، 224، 227، 273، 280
القيامة، 40
المدينة، 223
ايران، 101، 216، 247، 248، 251، 282، 328، 330
بابل، 330
بخارا، 211، 278
براوستان، 247
برزخ، 231
بصره، 224، 235
بغداد، 43، 78، 95، 100، 101، 235، 277
بقيع، 59، 64، 69، 230، 248، 249، 333، 344
|
(369)
بهشت، 21، 30، 34، 35، 38، 39، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 108، 111، 114، 119، 165، 225، 235، 237، 243، 257، 260
بيت الاحزان، 333
بيت المقدس، 47، 327، 328، 330
تخت فولاد، 213 ، 294، 297، 301، 315، 317
جهنّم، 85، 86، 88، 89، 118، 133، 138، 164، 177، 179، 184
حجاز، 70، 82
حمام على اكبر، 300
حوض كرباس، 299، 301
خراسان، 50، 109، 235، 277، 299، 300، 301، 308، 316
خريف، 90
درب الساع، 71
درب السباع، 69، 75
دنيا، 20، 24، 27، 35، 60، 61، 63، 67، 69، 77، 86، 87، 89، 91، 95، 106، 108، 113، 121، 125، 139،
|
143، 151، 152، 159، 160، 167، 171، 185، 189، 191، 197، 198، 205، 206، 207، 215، 218، 231، 234، 241، 242، 243، 251، 252
دوزخ، 50، 87، 88
رجب، 242
رشت، 308
رمضان، 59، 65، 115، 116، 122، 123، 162، 169، 242
رودبار، 264
روز، 43، 50، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 73، 75، 95، 101، 106، 115، 117، 125، 142، 143، 145، 153، 155، 161، 162، 163، 171، 188، 189، 190، 191، 200، 201، 218، 222، 223، 224، 225، 229، 230، 234، 236، 242، 250، 254، 259، 261، 263
روم، 270
رى، 92، 109، 110، 115، 161، 207، 208، 210، 211، 212، 214،
|
(370)
215، 216، 217، 219، 221، 222، 223 ، 225، 227، 233، 234، 247، 248، 249، 255، 256، 260، 261، 277، 279، 280
زمين، 26، 28، 33، 42، 43، 57، 72، 78، 93، 107، 113، 123، 125، 134، 147، 169، 171، 181، 193، 207، 213، 216، 217، 219، 234، 260
سامره، 100، 221
ساوه، 118، 164
سرّ من رأى، 95
سكة الموالى، 217، 218، 261
سوريه، 328، 330
شام، 27
شب، 43، 66، 69، 73، 75، 122، 123، 125، 143، 154، 155، 159، 168، 169، 171، 189، 201، 202، 205، 212، 218، 223، 224، 230، 242، 250، 251، 254، 259، 261
|
شرق، 27
شعبان، 242
شميران، 82
شميران طهران، 274
شوشتر، 330
شيراز، 264، 311
طبرستان، 260
طبقات اشراف، 223
طوس، 118، 119، 164، 165، 211، 264
طوقچى، 255
طهران، 15، 16، 17، 43، 82، 211، 214، 215، 216، 243، 267، 274، 275، 280، 286، 287، 288، 298، 309، 316، 317
عاشورا، 295، 307
عرش، 134
عمان، 271
عيد غدير، 289
غرب، 27
فلسطين، 328، 330
قافه، 80
|
(371)
قاهره، 61، 78
قزوين، 267، 308
قصر، 34
قم، 43، 91، 118، 164، 211، 212، 247، 251، 278، 280، 316
قيامت، 31، 34، 35، 36، 37، 38، 41، 50، 85، 86، 88، 106، 108، 115، 117، 121، 126، 142، 143، 145، 155، 161، 163، 167، 173، 188، 189، 191، 201، 236
كاظمين، 249
كربلا، 53، 54، 77، 208، 243، 249، 283، 301، 317
كرمان، 247
كعبه، 39، 66، 208، 246، 279، 328، 347، 348
كنيسه حافر، 271
كوفه، 50، 81
كهنك، 213
لنبانين، 318
مدرسه الماسيه، 300
|
مدرسه جده، 296
مدرسه شاهزادهها، 300
مدرسه مباركه، 300
مدينه، 23، 56، 57، 58، 59، 62، 64، 65، 69، 74، 78، 95، 100، 101، 124، 170، 222، 223، 224، 225، 248، 255، 332، 333
مسجد، 46، 47، 66، 215، 260، 265، 292
مسجد تكيه، 315
مسجد جمعه، 317
مسجد حكيم، 300، 307
مسجد شجره، 255، 256، 257، 260
مسجد محموديّه، 317
مشرق، 28
مشهد، 302، 316
مصر، 22، 23، 57، 59، 60 ، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 69، 70، 75، 77، 78، 79، 122، 127، 168، 173، 223، 224، 231
مغرب، 28
|
(372)
مقبرة الخيزران، 58
مكّه، 23 ، 57، 59، 61، 65، 248، 347
منصوصه، 66، 70
مهران، 211
نجف، 251، 265، 282، 283، 308،
|
316، 330
نوقان، 212
نيشابور، 211، 212، 278
نيل، 71
ونك، 274
يمن، 81، 271
|
5 . فهرست كتابهاى متن
اخبار عبدالعظيم، 253، 278
ارشاد، 76، 306
إسعاف الراغبين، 60، 61
اشارات، 302، 305
|
اعلام النساء، 79
اكمال الدين ، 124، 170، 278، 279، 280
السرائر، 245
|
(373)
الفيه نحو، 314
النهاية، 93
امالى، 25، 26، 150، 196
ايقاظ، 306
أعلام النساء، 61، 62، 67
أعيان الشيعه، 63
بحار، 25، 119، 161، 166، 212، 260 ، 38، 84، 100، 117، 125، 135، 160، 163، 181، 206، 216، 236، 241، 242، 243، 245
بدرالتمام، 281
تاريخ طبرى، 69
تتمة المنتهى، 62
تحفة الزائر، 122، 169، 261، 262، 267
تحفة المجاور، 252
تحفة لباب الالباب فى ذكر نسب السادات الانجاب، 259
تذكرة العظيميّه، 18
تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام ، 22، 85
تفسير علىّ بن ابراهيم، 27
|
تفسير لغات قرآن، 314
توحيد صدوق، 103
ثواب الاعمال، 41، 227، 236، 257، 227، 256
جامع الاخبار، 32، 41، 45، 236
جامع عبّاسى، 306
جنگ، 315
جنّة النّعيم، 15، 17، 90، 225، 262، 263
حرمت كشيدن غليان در روز رمضان، 306
حسن المحاضر، 60، 61
حياة القلوب، 146، 192
خصال، 21، 24، 210
خلاصه، 234، 260
خلاصة الحساب، 314
خلاصة الكلام، 331
دارالسلام، 251
درر المناقب، 25
درّ فائق، 46
دعوات، 115، 161
|
(374)
ذخاير، 28
رجال وسيط، 228
رساله در تيمّم، 314
رواشح سماويّه، 256
روح و ريحان، 62
روضات الجنّات، 234، 235، 254، 260، 281، 290، 301
رياحين الشريعه، 65، 67، 68، 75، 79، 62
رياض، 283
زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، 63
زهد النبي، 112
سراج الأنساب، 62
سفينة البحار، 60
سنن، 338
سؤال و جواب، 305
شرح خطب علي ابن أبي طالب عليهالسلام ، 223
شوارع الهداية، 304
صبح و اعم، 306
صحيح، 328، 337
|
صحيح مسلم، 344
صواعق، 36
طبقات الاشراف، 223
عدم جواز تقليد ميّت، 306
علل، 144 ، 145، 190، 192
علل الشرايع، 196، 207
علل و سؤالات، 325
عمدة الطالب، 59، 76، 79، 81، 273
عمدة الطالب و نسب آل ابى طالب، 255
عمدة الطالبين، 42
عيون، 118، 121 ، 125، 164، 167، 172، 211
عيون اخبار الرضا، 122، 168
غُنية النُزوع، 77
غيبت، 146، 192
فضائل السادات، 22
فوائد السنيّه، 317
فهرست، 219
قوانين، 258
كافى، 105، 118، 119، 134، 136،
|
(375)
137، 141، 143، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160، 165، 180، 182، 184، 187، 189، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 221، 257، 259
كتاب ارشاد، 53، 54
كتاب يوم و ليله، 223، 254، 223
كفايه، 304
گلشن، 264
مجالس المؤمنين، 249
مجمع البحرين، 228
مجمع البلدان، 210، 214
مجمع البيان، 25، 40
مجمع اللغه، 93
معانى الاخبار، 40، 41، 121، 167
معجم البلدان، 61، 247
منازل السايرين، 97
مناسك حج، 306
مناقب، 32، 37، 47
مناقب العترة، 224
|
منتخب، 219
منتخب التواريخ، 67
منتقلة الطالبيّه، 260
منتهى الآمال، 62، 64، 78
من لا يحضره الفقيه، 48، 277
منهاج، 305، 306، 314
منهاج الهدايه، 305
منهج، 327
منهج المقال، 217
مواعظ، 315
نخبه فارسى، 306
نزهة الابرار فى نسب اولاد ائمّة الاطهار، 221
نقد الاصول، 305
نقد الرجال، 217
نور الأبصار، 62، 75
نور الآفاق، 221
وسائل الشيعه، 44، 256
وفيات الأعيان، 62
هداية الاُمّه، 236
|
(376)
(377)
فهرست
زيست نامه مؤلف··· 7
در تحقيق حاضر··· 14
امّا مقدّمه··· 19
تنبيه··· 47
تذكره اولى··· 53
تذكره دوم··· 81
تذكره سوم··· 83
مقام اوّل : در تشيّع آن حضرت است··· 83
مقام دوّم : در بيان علم و عمل حضرت عبدالعظيم است··· 93
مقام سوّم : در بيان نهايت اطاعت و انقياد حضرت عبدالعظيم از اوامر
و نواهى ائمه هدى عليهمالسلام بلكه از خودى خود بى خود و فانى در اطاعت
ايشان بود و همان است فناء فىاللّه··· 96
تذكره چهارم··· 103
موعظةٌ حسنةٌ··· 105
تذكره پنجم··· 109
موعظةٌ حسنةٌ··· 111
تذكره ششم··· 115
(378)
تذكره ششم··· 161
تذكره هفتم··· 207
تذكره هشتم··· 217
تذكره نهم··· 227
تذكره دهم··· 239
تذكره يازدهم··· 247
تذكره دوازدهم··· 253
خاتمه··· 265
تبصره اولى : در بيان مقام و فضائل و نسب امامزاده حمزة بن
كاظمالموسى عليهالسلام ··· 265
تبصره دوم : در اجمالى از حال ساير امامزادگان كلّيّتاً ـ زاد اللّه
عزّهم ورفعتهم وتقبّل شفاعتهم في رعيّتهم ـ··· 269
تنبيه··· 274
تبصره سوم : در بيان احوال مرحوم شيخ صدوق ـ اعلى اللّه مقامه ـ··· 277
تبصره چهارم : در احوال جدّ امجد اعلى مؤلّف اين اوراق و
راقم حروف··· 282
تبصره پنجم : در احوال ردّ فتاوى و خرافات طايفه ضالّه كافره
ظالمه وهّابىـ خذلهم اللّه ـ نسبت به بقعهها و قبور ائمّه هدى و ساير قبور
از مؤمنين و علماء و شهداء صالحين ـ رضوان اللّه عليهم اجمعين ـ .··· 321
فهرستها
1 . فهرست آيات متن··· 351
(379)
فهرست احاديث متن··· 357
3 . فهرست اعلام متن··· 363
4 . فهرست مكانها و زمانهاى متن··· 375
5 . فهرست كتابهاى متن··· 379
6 . فهرست موضوعات··· 383
(380)