بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 56: 17 خرداد 1403 - شب شهادت امام جواد الائمه ع، تفسیر سوره کهف آیات 9 تا ۲۴
داستان جوانمردان از اینجا شروع می شود که جوانانی بودند اشراف زاده وتحصیلکرده ونخبه و از نظر مالی غنی، این جوانان در شهری زندگی می کردند که بت پرستی رواج داشت و فساد و فحشا فراوان بود، ولی این جوانها فطرت های پاکی داشتند .در روز عیدی بود که این جوانان گفتند: «چرا ما باید چوب وسنگ بپرستیم». در حقیقت فطرت خدایی آنها جوشان شد.
بتکده را رها کردند وسراغ خدای واحد رفتند.
آرام آرام جمعیتشان زیاد شد. بعضی ها نوشته اند که تا ۱۳ سال پنهانی فعالیت می کردند جوانان ومردم دیگر را به یکتا پرستی دعوت می کردند تا اینکه پادشاه زمان آنها را شناسایی کرد وآنها را به کشتن تهدید کرد .
این جوانمردان هم هجرت کردند وشهر وامکانات ولذت های شهری را رها کردند و به غاری پناه بردند واسمشان اصحاب کهف شد.
مثل حضرت یوسف (ع) که زندان را بر قصر ترجیح داد، یا حضرت آسیه سلام الله علیها که قصر با شکوهش را رها کرد و به خدا عرض کرد: «پروردگارا! نزد خودت به من خانه ای بده.»
امروز در جهان شاهد جوانانی مانند اصحاب کهف هستیم که علیرغم زندگی راحت، آسایش را رها کرده وبه دنبال عدالت خواهی و یکتا پرستی هستند.
رهبرعزیز انقلاب چندین سال است که به جوانان آزادی خواه آمریکا واروپا نامه می نویسد.
«أم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیمِ کانوا مِن ءَایاتِنا عَجَبًا» : آیا پنداشتید که اصحاب کهف ورقیم از آیات شگفت آور ماست؟
ما از این عجیب تر هم داریم.عجیب تر از اصحاب کهف، اصحاب پیامبر اسلامند، عجیب تر از اصحاب کهف اصحاب امام زمان (عج) هستند.
در روایت داریم اصحاب کهف، آن هفت جوانمرد، زمانی که امام زمان (عج) ظهور می کند، به اذن پروردگار زنده می شوند ودر رکاب امام زمان (عج) خواهند بود.
شگفت آورتر از اصحاب کهف قرآن کریم ومعارف اسلام است.
این جوانها دو اسم دارند: یکی اصحاب کهف؛ یعنی یاران غار وغارنشینان، و دیگری «اصحاب رَقیم» از رقم به معنای نوشته آمده؛ چون بعد از اینکه این جوانان شناخته شدند، بر سر در غار شرح زندگی واسامی آنها را نوشتد وآویزان کردند و بهمین دلیل اصحاب رقیم نام گرفتند.
«إذ أوَی الفِتیَةُ إلَی الکَهفِ»: یاد کنید زمانی را که این جوانها به غار پناه بردند.
«فَقالوا رَبَّنا ءَاتِنا مِن لَدُنکَ رَحمَةً وَ هَیِّئ لَنا مِن أمرِنا رَشَدًا»: گفتند: «خدایا! از طرف خودت لطفی کن وبرای کار ما راهنمایی بفرما.»
پروردگارا! به زندگی ما ما گره افتاده، تو گشایش فرما. از دعاهایی که خوب است در قنوت نماز بخوانیم همین دعاست.
عمر ما به پنج قسمت تقسیم میشود: کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری.
روز قیامت از عمر سوال می کنند که چه کار کردی؟ واز جوانی هم به صورت ویژه سؤال می شود.
چون دوران جوانی، دوران نیرومندی وشادابی و دوران حق پذیری وحق گویی و ایستادن مقابل ظالم ودستگیری از مظلوم است.
امام صادق (ع) فرمودند: «این موارد؛ یعنی شادابی وحق پذیری و حق گویی و ایستادن مقابل ظالم ودستگیری مظلوم، اگر در پیری هم باشد، از نظر خدا او جوان است. مهم روحیه است.
«فَضَرَبنا عَلَی ءَاذانِهِم فِی الکَهفِ سِنینَ عَددًا»: ما خواب را بر آنها غالب کردیم. سالیان دراز
آمده و ۳۰۹ سال خوابیدند.
این جوانها در جامعه ای زندگی می کردند که مردم از خدا روی گردان بودند و به خدا شک داشتند و از توانایی و دانایی وحکمت خدا غافل بودند.
خداوند در این ۱۶ آیه خودش را معرفی می کند .می فرماید که من فرمانروای عالمم واین جوانها به عشق خدا زندگی راحت را رها کردند.
آنها جامعه را با آلودگی اخلاق و رفتار وعقاید نمی خواستند وبه خدا پناه بردند و گفتند: «حال که ما نمی توانیم این جامعه آلوده را درست کنیم، خودمان این جامعه را رها می کنیم.»
خدا هم قدرت خود را نشان می دهد واینها را سالیان دراز به خواب می برد.
بعد از خواب سیصد ساله آنها را بیدار کرد.
«ثُمَّ بَعَثناهُم لِنَعلَمَ أیُّ الحِزبَینِ أحصَی لِما لَبِثوا أمَدًا»: سپس بیدارشان کردیم ومی خواستیم ببینیم که آیا اینها می توانند تشخیص بدهند که چقدر در خواب بودند.
خداوند قصه را به دو صورت نقل کرده: یکی به صورت خلاصه در این چهار آیه ودیگری به طور مشروح.
«نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ نَبَأهُم بِالحَقِّ»: ما قصه این جوانها را به حقّ برای تو تعریف می کنیم.این قصه خرافه و دروغی نیست و واقعی است.
و قصه این است: «إنَّهُم فِتیَةٌ ءَامَنوا بِرَبِّهِم وَ زِدناهُم هُدًی»: اینها جوانهایی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند. آنها چون زمینه را فراهم کرده بودند، بر هدایت آنها افزودیم.
قرآن کریم در سوره عنکبوت می فرماید: «وَ الَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا»: کسانی که در راه ما تلاش کنند، ما راههای هدایت را برای آنها باز می کنیم.
از شما حرکت از خدا برکت؛ مهم تلاش وحرکت شماست.
«وَ رَبَطنا عَلَی قُلوبِهِم إذ قاموا»: وقتی جوانها قیام کردند، دلهایشان را محکم کردیم، دیگر ترس ولرز نداشتند.
«فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّمَواتِ وَ الأرضِ»: گفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمانها وزمین است.»
«لَن نَدعُوَا مِن دونِهِ إلَهًا»: بجز خدا ما خدای دیگری را صدا نمی کنیم.
«لَقَد قُلنا إذًا شَطَطًا»: اگر سراغ غیر خدا برویم، گزافه گفتیم.
این جهان یک خدا دارد وآن الله است وغیر از او ستارگان وسنگها وچوبها وحیوانات وطاغوت ها همه نیازمند و مخلوق خدا هستند.
جوانها درباره جامعه خود می گویند: «هَؤُلَاءِ قَومُنَا اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءَالِهَةً»: قوم ما به جای خدا سراغ خدایان (دیگر) رفته اند.
«لَولا یَأتونَ عَلَیهِم بِسُلطانٍ بَیِّنٍ، فَمَن أظلَمُ مِمَّنِ افتَرَی عَلَی اللهِ کَذِبًا»: چرا اینها دلیل روشنی برای بت پرستی نمی آورند وکیست ستمگرتر از کسی که به خدا دروغ می بندد؟
برای خدا شریک قائل می شود ودر کنار دین خدا مکتب دیگری را می آورد.
آن ۷ نفر اسمشان در تاریخ هست و نفر اولی که ایمان آورد وبقیه را به خداپرستی دعوت کرد، نامش تلمیخا بود.
او به بقیه گفت: «وَ إذِ اعتَزَلتُموهُم وَ ما یَعبُدونَ إلَّا اللهَ فَأوُوا إلَی الکَهفِ یَنشُر لَکُم رَبُّکُم مِن رَحمَتِهِ وَ یُهَیِّئ لَکُم مَن أمرِکُم مِرفَقًا»
حالا که فاصله گرفتید از اهل باطل وچیزهایی که به جای خدا می پرستند، (الان وقتش است که) به کوه پناه ببرید.
در راه به چوپانی برخوردند که گوسفندان را به چرا برده بود. از آنها پرسید: «شما که هستید وکجا می روید؟»
آنها ماجرا را صادقانه تعریف کردند. او گفت: «شما را به خدا صبر کنید. من این گوسفندان را به روستا برسانم و با شما همراه شوم.» چوپان گوسفندان را سپرد، ولی سگ گله او را رها نمی کرد وهمراه اصحاب کهف شد.
چطور می شود انسان از یک حیوان عقب بیفتد؟ حیوان شعورش می رسد که راه درست وغلط چیست.
فایده پناه بردن به غار: «یَنشُر لَکُم رَبُّکُم مِن رَحمَتِهِ»: خداوند از لطفش به شما نازل می فرماید. «وَ یُهَیِّئ لَکُم مِن أمرِکُم مِرفَقًا»: و برای شما در کارتان گشایش ایجاد می کند.
دشمن نفهمید جوانها کجا پناه بردند و آن غار دهانه تنگی داشت وبعد آن قسمتی وسیع بود.
قرآن در توصیف غار می فرماید: «وَ تَرَی الشَّمسَ إذا طَلَعَت تَزاوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ». غار یک جوری بود که دهانه اش به سمت شمال بود و خورشید که از مشرق می تابید، مستقیم به داخل غار نمی تابید و به سمت راست غار می تابید که اینها نور وحرارت را دریافت می کردند، ولی غیر مستقیم و عصر هم خورشید غروب می کرد، به سمت چپ غار بود .
واین لطف خداوند بود که اگر مستقیم خورشید به آنها می تابید، بدنها پژمرده می شد واز طرفی چون غار به سمت شمال بود، نسیم های شمالی داخل غار می آمد وآنها را با طراوت می کرد.
«وَ إذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ»: خورشید که غروب می کرد، به سمت چپ غار بود.
«وَهُم فی فَجوَةٍ مِنهُ»: آنها در یک محوطه بزرگی بودند ورهگذران وحیوانات نمی توانستند آنها را ببینند.
«ذَلِکَ مِن ءَایاتِ اللهِ، مَن یَهدِی اللهُ فَهُوَ المُهتَدِ»: این از نشانه های خداست، هرکس خدا او را هدایت کند، واقعا هدایت شده است.
«وَ مَن یُضلِل فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرشِدًا»: و هر کس که خدا او را گمراه کند، دیگر سرپرست وذراهنمایی ندارد.
«وَ تَحسَبُهُم أیقاظًا وَ هُم رُقودٌ»: خداوند اصحاب کهف را به خواب برد، ولی چشمهایشان باز بود. بیننده گمان می کرد بیدار هستند، درحالیکه خواب بودند.
«وَ نُقَلِّبُهُم ذاتَ الیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ:: ما اینها را از این پهلو به آن پهلو می کردیم. اگر فقط یک طرف می خوابیدند، جریان خون تحت فشار قرار گرفته وقطع می شد.
«وَ کَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصیدِ»: و سگ آنها لب دهانه غار نشسته بود وپاسبانی می کرد.
«لَوِاطَّلَعتَ عَلَیهِم لَوَلَّیتَ مِنهُم فِرارًا»: اگر شما آنها را تماشا می کردی، فرار می کردی
«وَ لَمُلِئتَ مِنهُم رُعبًا»: و سرتا سر وجود تو را ترس می گرفت.
بعد ۳۰۹ سال ما اینها را بیدار کردیم.
«وَ کَذَلِکَ بَعَثناهُم»: واینگونه بود که ما این جوانها را بیدار کردیم.
«لِیَتساءَلوا بَینَهُم»: تا از همدیگر سوال بپرسند.
«قالَ قائِلٌ مِنهُم کَم لَبِثتُم»: یکی از آنها پرسید: «چقدر زمان است که ما اینجا هستیم؟»
«قالوا لَبِثنا یَومًا أو بَعضَ یَومٍ»: گفتند: «یک روز یا کمتر از یک روز اینجا مانده ایم.»
در حدیث است که روز قیامت از آدمها می پرسند: «چقدر در دنیا بودید؟» وایشان می گویند: «نصف روز وبعضی ها می گویند یک روز.»
خداوند در اینجا زنده کردن مردگان را به نمایش گذاشته است.
«قالوا رَبُّکُم أعلَمُ بِما لَبِثتُم»: گفتند: «خدا بهتر می داند.»
«فَابعَثوا أحَدَکُم بِوَرِقِکُم هَذِهِ إلَی المَدینَةِ فَلیَنظُر أیُّها أزکَی طَعامًا»: یکی را با پولی به شهر بفرستید (تا برایتان غذا تهیه کند) و به او سفارش کردند که غذای حلالی تهیه کند.
او وقتی آمد، دید چقدر شهر و آدمها عوض شده اند و وقتی پولش را نشان داد، همه تعجب کردند و برای تحقیق با او به غار آمدند و اصحاب کهف را دیدند وغار نشینان گفتند: «خدایا! ما نمی توانیم با مردم این روزگار زندگی کنیم. ما را از دنیا ببر. دعایشان مستجاب شد ومردم که خبر دار شدند، دو دسته شدند. گروهی گفتند: «در این غار را گل بگیریم تا این قصه فراموش شود.» و گروهی گفتند: «کنار مزار آنها یک مسجد بسازیم تا خداپرستان رفت وآمد کنند وقصه آنها را برای آیندگان تعریف کنند.»
قصه جوانمردان امروز تکرار می شود.
خداوندا! شیرینی آیات کتابت را به ما بچشان.
الهی آمین