«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة» (1)
دو سال،يا اندكى بيشتر از اقامت مهاجران در مدينه گذشت.در اين دو سال دگرگونى چشم گيرى در وضع سياسى و اجتماعى مسلمانان پديد گرديد.نيز بعض سريهها (2) با پيروزى برگشتند.و نتيجه پيروزى آنان گشايشى اندك در كار مسلمانان،و تثبيت موقعيت ايشان در ديده قبيلههاى مخالف بود.نيز قبيلههايى چند كه پس از درگيرى مسلمانان با يهوديان،و منافقان مدينه در حالت دو دلى بسر مىبردند،كم و بيش بى طرف ماندند و يا به مسلمانان پيوستند.
مهمتر از همه پيروزى در غزوه بدر بود كه قدرت افسانهاى مكه را در هم ريخت،و شمتخيره كننده سران قريش را از ميان برد.و آنانكه هنوز هم نمىخواستند مكه را از خود برنجانند دانستند كه قريش و بازرگانان آنان هم شكست پذيرند.
در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نيز تغييرى رخ داد. سوده دختر زمعة بن قيس و عايشه دختر ابو بكر،در خانه او بسر مىبردند. عروسى سوده چند ماه پيش از هجرت (3) و عروسى عايشه در شوال سال نخستين هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هيچ يك از اين دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خديجه را پر نمي كردند اما بهر حال هر يك از جهتى مراقب حال پيغمبر بودند و فاطمه (ع) از اين نظر ديگر براى پدر نگرانى نداشت.عايشه دخترى نه ساله و سوده بيوه سكران بن عمرو بن عبد شمس بود.
سكران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در اين سفر سوده را نيز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشتبه مكه در گذشت و پيغمبر آن بيوه را خواستگارى كرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش كسانى هستند كه نگاهبان حال او باشند.
مسلم است كه فاطمه (ع) خواهان بسيارى داشته است.در اين باره نيازى بذكر روايات نداريم.پدرش پيش از آنكه به پيغمبرى رسد در ديده همشهريان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پيش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نكوهش پدر شوى آنان نازل نمى شد،و اگر آن مرد لجوج و يا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى خواستند زنان خود را رها كنند،آنان از اين پيوند خشنود و شادمان بودند.ليكن باصرار ابو لهب بين آنان جدائى صورت گرفت.
اين زنان پس از آنكه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،يكى پس از ديگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قريش شوهر كردند.زينب خواهر ديگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربيع بود (6) چون محمد (ص) به پيغمبرى مبعوث شد،و خديجه و دخترانش بدو گرويدند،ابو العاص بر دين قريش باقى ماند.
بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گويد و آنان هر دخترى را كه دوست ميدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذيرفت و گفت او بهترين همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسير شد،و پيغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط كه زينب را بمدينه بفرستد.اين چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد كسان خود و ديگران حرمت داشتند.اكنون كه محمد (ص) به پيغمبرى رسيده و يثرب در اطاعت اوست و مكه از او در حالت بيم و احتياط بسر مى برد،طبيعى است كه كسانى با موقعيت بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.
و اگر زينب و ام كلثوم و رقيه پيش از اسلام به شوى رفتند، تربيت زهرا (ع) چنانكه نوشتيم در خانه وحى و مركز نزول قرآن بود.چنانكه در صفحات اين كتاب خواهيد ديد و سند آن ماخذ دست اول تاريخ اسلام است،عمر و ابو بكر هر يك خواهان فاطمه بودند،ليكن چون خواست خود را با پيغمبر در ميان نهادند، وى گفت منتظر قضاء الهى هستم. (7)
نسائى كه از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گويد:پيغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى كرد،پذيرفت (8) اما نسائى اين حديث را ذيل بابى كه بعنوان«برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از ميان خواستگاران نام اين دو تن را از آن جهت نوشته اند كه از لحاظ شخصيت سرشناستر از ديگرانند، نه آنكه خواستگاران دختر پيغمبر تنها اين دو مرد سالخورده بودند.يعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى كردند. (9)
آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى او با على عليه السلام خواهيم نوشت، در كتابهاى شيعه و سنى آمده است.
روايتهاى ديگر نيز موجود است و مضمون آنها همين است كه در اين روايتها خواهيد ديد.تنها ممكن است اندك اختلافى در لفظ روايتها ديده شود.اين روايتها و نيز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و عالمانى چون كلينى و مفيد و شيخ طوسى نوشته اند، تنها سند نويسندگان پس از آنهاست. شيعه يا سنى، شرقى يا غربى، هر كس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم كتابى بنويسد يا تحقيقى كند، بايد به همين كتابها مراجعه كند، و اين كارى است كه نويسنده اين كتاب كرده است.
اگر مطلبى در كتابهاى شرق شناسان ديده شود كه در هيچ يك از اين سندها نيامده باشد بايد آنرا نپذيرفت، و يا لااقل در درستى آن ترديد كرد، نه آنكه بگوئيم آنها مداركى داشته اند كه در اختيار ما نيست...
چنانكه نوشتيم و آنچنانكه كتابهاى محدثان و مؤرخان طبقه اول و سندهاى اصلى شيعه و سنى به صراحت تمام نوشته اند،و آنچنانكه قرينه هاى خارجى نوشته اين مورخان را تاييد مى كند،دختر پيغمبر خواستگارانى داشت،ليكن پدرش از ميان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزيد.و به دخترش گفت ترا به كسى بزنى مى دهم كه از همه نيكو خوى تر و در مسلمانى پيش قدمتر است. (10)
ابن سعد نويسد:چون ابو بكر و عمر از پيغمبر پاسخ موافق نشنيدند على را گفتند تو به خواستگارى او برو !و هم او نويسد: تنى چند از انصار على را گفتند: فاطمه را خواستگارى كن! وى به خانه پيغمبر رفت و نزد او نشست،پيغمبر پرسيد:
-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟
-براى خواستگارى فاطمه!
مرحبا و اهلا!و جز اين جمله چيزى نفرمود.
چون على نزد آن چند تن آمد پرسيدند:
-چه شد؟
-در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.
-همين جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشيد (11) گويا اين اختصاص كه نصيب على (ع) گرديد و امتياز قبول كه در خواستگارى فاطمه يافت بر تنى چند گران افتاده است.
مجلسى بنقل از عيون اخبار الرضا چنين نوشته است:
پيغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قريش از من رنجيدند كه چرا دخترم را به آنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:اين كار به اراده خدا بوده است. كسى جز على شايستگى همسرى فاطمه را نداشت (12)
بارى مجلسى به نقل از امالى شيخ طوسى چنين نويسد:
على (ع) گفت،ابو بكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پيغمبر خواستگارى نمىكنى؟من نزد پيغمبر رفتم.چون مرا ديد خندان شد.پرسيد ابو الحسن،براى چه آمده اى؟ من پيوندم را با او، و سبقت خود را در اسلام، و جهادم را در راه دين بر شمردم.
فرمود راست ميگوئى!تو فاضلتر از آنى كه بر مى شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده ام.گفت على! پيش از تو كسانى به خواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذيرفت.بگذار ببينم وى چه مى گويد.
سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.تو پيوند او را با ما و پيشى او را در اسلام مى دانى و از فضيلت او آگاهى. زهرا (ع) بى آنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.
پيغمبر چون آثار خشنودى در آن ديد گفت الله اكبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (13)
شيخ طوسى در امالى آورده است كه:چون پيغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضايت داد،فاطمه (ع) گريان شد پيغمبر گفت بخدا اگر در اهل بيت من بهتر از او كسى بود ترا بدو ميدادم. (14)
و نيز مؤلف كشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پيغمبر گفت:
-پدر و مادرم فداى تو باد تو ميدانى كه مرا در كودكى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سايه تربيت خود پروردى،و در اين پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى، و از سرگردانى و شك كه پدران من دچار آن بودند رهانيدى.تو در دنيا و آخرت تنها مايه و اندوخته من هستى اكنون كه خدا مرا به تو نيرومند ساخته است،مى خواهم براى خود سامانى ترتيب دهم و زنى بگيرم.من براى خواستگارى فاطمه آمده ام.آيا دخترت را به من خواهى داد؟
ام سلمه گويد چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خنديد و گفت آيا چيزى دارى كه مهريه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نيست.جز شمشير و شترى آبكش چيزى ندارم.پيغمبر گفت:شمشير را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و باركشى در سفر مى خواهى همان زره را مهر قرار مى دهم (15) .ولى چنانكه نوشتيم اگر ام سلمه در اين ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در اين هنگام زن پيغمبر (ص) نبوده است.
زبير بكار كه كتاب او الموفقيات از مصادر قديمى بشمار ميرود از گفته على (ع) چنين آورده است:
-نزد رسول خدا رفتم و در پيش روى او خاموش نشستم.چرا كه حشمت و حرمت او را كسى نداشت.چون خاموشى مرا ديد پرسيد: -ابو الحسن! (16) چه مى خواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پيغمبر سه بار پرسش خود را مكرر فرمود سپس گفت:
-گويا فاطمه را مى خواهى؟
-آرى!
-آن زره كه به تو دادم چه شد؟
-دارم!
-همان زره را كابين فاطمه قرار بده (17)
در بعض روايات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پيراهن يمانى فرسوده نوشته است.
و بعضى گويند كه على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا كابين قرار داد.بهاى اين زره يا رقم اين كابين چه بوده است؟حميرى مؤلف قرب الاسناد آنرا سى درهم نوشته است (18) و ديگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشته اند.
ابن سعد در يكى از روايات خود بهاى زره را چهار درهم (19) نوشته است،كه گمان دارم تصحيفى از چهار صد است.يعنى رقم اربعماة را اربع ضبط كرده است.و ابن قتيبه بهاى زره را سيصد و بروايتى چهار صد و هشتاد درهم مى نويسد (20) .
بارى كابين دختر پيغمبر چهار صد درهم يا اندكى بيشتر و يا كمتر بود همين و همين،و بدين سادگى نيز پيوند برقرار گرديد.پيوندى مقدس است كه بايد دو تن شريك غم و شادى زندگانى يكديگر باشند. كالائى بفروش نمى رفت تا خريدار و فروشنده بر سر بهاى آن با يكديگر گفتگو كنند. زره،پوست گوسفند يا پيراهن يمانى هر چه بوده است،بفروش رسيد و بهاى آنرا نزد پيغمبر آوردند.
رسول خدا بى آنكه آنرا بشمارد، اندكى از پول را به بلال داد و گفت با اين پول براى دخترم بوى خوش بخر! سپس مانده را به ابو بكر داد و گفت با اين پول آنچه را دخترم بدان نيازمند است آماده ساز. عمار ياسر و چند تن از ياران خود را با ابو بكر همراه كرد تا با صواب ديد او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى كه شيخ طوسى براى جهاز نوشته چنين است:
پيراهنى به بهاى هفت درهم. چارقدى به بهاى چهار درهم. قطيفه مشكى بافت خيبر، تختخوابى بافته از برگ خرما. دو گستردنى (تشك) كه رويهاى آن كتان ستبر بود يكى را از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند. چهار بالش از چرم طائف كه از اذخر (21) پر شده بود.پرده اى از پشم. يك تخته بورياى بافت هجر (22) آسياى دستى. لگنى از مس، مشكى از چرم، قدحى چوبين، كاسه اى گود براى دوشيدن شير در آن، مشكى براى آب، مطهره اى (23) اندوده به زفت، سبوئى سبز، چند كوزه گلى. (24)
چون جهاز را نزد پيغمبر آوردند آنرا بررسى كرد و گفت:خدا به اهل بيت بركت دهد.
هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسيد.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شيعه اين خطبه را با عبارتهاى مختلف و بصورتهاى گوناگون نوشته اند. از ميان آنها اين صورت كه بيشتر محدثان آنرا ضبط كرده اند،انتخاب شد.كسيكه تفصيل بيشترى بخواهد بايد به بحار الانوار رجوع كند:
سپاس خدائى كه او را به نعمتش ستايش كنند،و بقدرتش پرستش،حكومتش را گوش به فرماناند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را كه نزد اوست خواهان،و فرمان او در زمين و آسمان روان.
خدائى كه آفريدگان را بقدرت خود بيافريد،و هر يك را تكليفى فرمود كه در خود او مىديد و بر دين خود ارجمند ساخت،و به پيغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پيوندى ديگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدين پيوند،خويشاوندى را در هم پيوست،و اين سنت را در گردن مردمان بست.
مى فرمايد:«اوست كه آفريد از آب بشرى را،پس گردانيدش نسبى و پيوندى و پروردگار تو تواناست». (25) همانا خداى تعالى مرا فرموده است كه فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.
-على! راضى هستى.
-آرى يا رسول الله.
چنانكه نوشتيم ابن شهر آشوب در مناقب (26) خطبه را بدين عبارت آورده و مجلسى نيز آنرا بهمين صورت از كشف الغمه نقل كرده است (27) و پس از آن يك سطر ديگر اضافه دارد.
پى نوشتها:
1.احزاب:21.
2.دسته اعزامى بجنگ كه پيغمبر شخصا در آن دسته شركت نداشت.
3.بلاذرى.انساب الاشراف ص 407.
4.همان كتاب ص 409.
5.انساب الاشراف ص 219 و رجوع شود به الاصابه ج 2 ص 10.
6.انساب الاشراف ص 397.
7.ابن سعد طبقات ج 8 ص 11.
8.سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.
9.ج 2 ص 31.
10.الرياض النضرة ج 2 ص 182.الغدير ج 3 ص 20 و رجوع كنيد به فصل«گزيدهاى از شعراى عربى».
11.الطبقات الكبرى ج 8 ص 12،و نگاه كنيد به الصواعق المحرقه ص 162 و رجوع به انساب الاشراف ص 402 شود.
12.بحار ص 92 و رجوع كنيد به فصل«گزيدهاى از شعراى عربى».
13.بحار ص 93.
14.امالى ج 1 ص 39.
15.كشف الغمة ج 1 ص 355.بحار ج 43 ص 126.
16.اين تعبير (ابو الحسن) در بعض روايات ديگر نيز ديده مىشود معمولا كنيه از نام نخستين فرزند گرفته مىشود .
(هر چند شرط اساسى نيست) و ممكن است على (ع) هنگام روايتبجاى نام خويش كنيه را آورده باشد و يا راويان چنين تعبيرى كردهاند.
17.الاخبار الموفقيات ص 375 و رجوع كنيد به كشف الغمة ج 1 ص 348 و بحار ج 43 ص 119.
18.بحار ج 43 ص 105.
19.ابن سعد طبقات ج 8 ص 12.
20.عيون الاخبار ج 4 ص 70.
21.كاه مكى.گياه بوريا.گياهى استبا برگ ريز كه برگ آن خاصيت داروئى نيز دارد.
22.گويا مقصود از اين هجر،مركز بحرين است.نيز هجر،دهى بوده است نزديك مدينه.
23.ابريق.آبدستان.آنچه بدان طهارت كنند.
24.امالى ج 1 ص 39.
25.الحمد لله المحمود بنعمته.المعبود بقدرته.المطاع فى سلطانه،المرهوب من عذابه المرغوب اليه فيما عنده.النافذ امره فى ارضه و سمائه.الذى خلق الخلق بقدرته.و ميزهم باحكامه و اعزهم بدينه.و اكرمهم بنبيه محمد.ثم ان الله جعل المصاهرة نسبا لا حقا و امرا مفترضا.و شبح بها الارحام و الزمها الانام.فقال تبارك اسمه و تعالى جده«و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا. (الفرقان:56) .
26.ج 3 ص 350.
27.بحار ج 43 ص 119.(اوینی باکمی تصرف)