سرزمين ايران،سرزمين كهن با تمدني بس طولاني،اقليمي تاثيرگذار در بعد فرهنگي واجتماعي وسياسي در طول اعصار بوده و از زماني كه ايران ،ايران ناميده شد.
سرزمين ايران،سرزمين كهن با تمدني بس طولاني،اقليمي تاثيرگذار در بعد فرهنگي واجتماعي وسياسي در طول اعصار بوده و از زماني كه ايران ،ايران ناميده شد ، شكوه تمدن آن و آوازه قدرت آن سراسر گيتي را تحت تاثير خود قرار داده ،چشمها ودلهاي بسياري را متوجه خود ساخته، ايران سرزمين، دليران ، سرزمين عالمان وديار عاشقان به طوري كه برازنده آن شده كه پيامبر بزرگ تاريخ و برگزيده دادار و خاتم الانبيا در وصف مردمان دانش پيشه آن گويد اگر علم در ثريا باشد بزرگ مرداني از سرزمين ايران بدان دست مي يابند.پس شايسته است از روند تاريخ علم از روزگاران باستان تا دوران معاصر اطلاعاتي داشته بتشيم تا بعضي از روي جهل يا غرض آدرس غلط در فراز ونشيبهاي اين روند تاريخي به جوانان القا نكنند
و انگشت اتهام را در انحطاطها به سوي منجيان ومصلحان و خير انديشان نبرند و چهره خود را در پيش آمدها وركود ها به پشت كسان ديگر پنهان نكنند، وخود را منجي ورهبر علمي جامعه ندانند.
در تحقيق جريان علم در ايران، از دوران باستان تادوران معاصر دو مساله بايد مد نظر قرار گيرد اول بستر هاي اجتماعي و سياسي توليد علم ودوم مقايسه علم در هر دوراني با جوامع ديگر، تا هم روند توليد علم مشخص شود وهم جايگاه علمي ايران در جهان به دست آيدتا دوره شكوه و ركود وعوامل آن را بتوانيم بهتر بشناسيم ، نكته شايان اهميت اين است كه كه در روند مطالعه سير تاريخي بايد مفهوم علم و معني توليد در همان زمان مشخص شود و نسبت به همان دوران شاخص گذاري كرد،و مقايسه يم دوره اي با دوره ديگرنتايجي غير علمي وغير كارشناسانه به همراه دارد،مثلا بياييم ومعني علم امروز را كه در دانشگاه هاي دنيا مرسوم است و اين مفهوم شايد ،از جمله مفاهيمي باشد كه بيش از پنجاه سال از تعابير آن نمي گذرد با علم در دوران قرن اول و دوم هجري و حتي دوره صفوي وقاجار مقايسه كنيمو بعد نتيجه بگيريم پس در طول تاريخ ايران هيچ كار علمي به مفهوم معاصر صورت نگرفته ، به نظر كاري عبث است .
در كجاي عالم ودر كدام نقطه دنيا در طول تاريخ علمش، علم به مفهوم تعريف جديد آن مطرح بوده كه ايران از آن مستثني بوده است،وحتي در دوران معاصر هم تعريفي واحد در اين مورد كه مورد توافق بين سنت علمي جوامع بشري باشد وجود ندارد{....}پس لازم است مفهوم علم در هردوره اي متناسب بادوره خود مشخص شود،و سژس مقايسه ها وعلل فراز ونشيب ها مشخص شود.
تحليل تحولات علمي ايران در دوره هاي تاريخي متفاوت
الف) دوره پيش از اسلام
مدارك تاريخي ومستندات علمي و آثار برجاي مانده از روزگار پيش از اسلام حكايت از آن دارد كه روند توليد علم در اين روزگار در محورهاي وحوزه هاي متعددي از علم چه طبيعيات چه فلسفه و چه الهيات نسبت به كشور هاي همسايه و اقليم هاي ديگر دنيا نه تنها روندي رو به جلو بوده و بسيار به روز وكارامد بوده {فهرست ما قبل الفهرست، دكترپرويز اذكايي،انتشارات آستان قدس رضوي}تعريف علم درآن دوران در حوزه هاي طبيعيات،پزشكي،الهيات وعرفان و فلسفه خلاصه مي شده و در هر زمينه صاحبنظراني از ايران بوده اند و دانشگاه جندي شاژور يادگاري از آن دوران محسوب مي شود ، ساخت بناهاي با شكوه كه تا روزگار معاصر هم ژا برجاست ، مثل تخت جمشيد در فارس،چهارتاقي هاي دوران ساساني مثل چهارطاقي شهر نياسر كاشان ، سد ها وبندهاي شوشتر كه شاهكار مهندسان و معماران آن دوره محسوب مي شود .
و وجود دريا نوردي وصنعت كشتي سازي و استفاده از اين صنعت در كارزارها، حفر كانال سوئز وبسياري از موارد ديگر كه نشان از روند عظيم توليد علم در ايران را دارد واين نشان از بستر هاي محياي اجتماعي و فرهنگي وسياسي آن روزگار محسوب مي شود.
حتي در حوزه حكمت ،حكمت خسرواني كه بعدها توسط شيخ شهيد سهروردي با نام حكمت اشراق احيا شد، شاگرداني چون افلاطون وارسطو را داشته است ، اسم ايران قبل از اسلام با اهورا مزدا وزردشت قرين است. ومردم ايران با قدرتي معنوي در راه توليد علم گام بر مي داشته اند اما دوره اي در فبل از اسلام بر ايران گذشت كه اميران و خسروان در ژي كامراني هاي خود وسو استفاده از دين اين بستر را عملا از بين بردند و زمينه انحطاط اجتماعي و سياسي وحتي فرهنگي و علمي را فراهم آوردند ، نظام طبقاتي نا عادلانه بر ايران مستولي شد و اين چون خوره اي داخلي در ايران محسوب مي شد ، كه نه از كار آمدي دين زردشت بلكه به علت بي مبالاتي وكج انديشي سردمداران به وجود آمده و به قول استاد اقبال آشتياني اگر چنانچه مسلمين هم به ايران حمله نمي كردند خزرها و ازبكها و ساير اقوام اطراف ايران اگر به ايران حمله مي كردند فاتح مي شدند.
ب)دوره بعد از اسلام:
قرن اول تا قرن هفتم هجري:
بعد از ظهور اسلام در ايران،روند توليد علم با نگرشي جديد به آن در ايران جريان ژيدا كرد ، بعضي از گرايشها علمي كه نقش بنيادين در دين داشتند و به عنوان واجب كفايي محسوب مي شدند گسترش زيادي پيدا كرد مانند نجوم كروي ورياضيات و مثلثات براي محاسبه اوقات شرعي و قبل يابي و جبر ومقابله براي محاسبات ارثي وعلم طب و كيميا براي معالجات ،وبا ترجمه كتب علمي از زبانهاي مختلف يوناني،هندي، ژهلوي، سرياني به زبان عربي و تحقيق وتفحص در آن زمينه ها رو به فزوني گذاشت و در همه زمينه هاي علوم چه تجربي چه فلسفي چه زبانشناسي چه پزشكي چه كيميا و شيمي ورياضيات دانشمنداني ظهور كردند،فراهم بودن بستر داخلي درايران و حمايت سياسي ومعنوي از علم منجر بهگسترش وتوليد اين علوم شد. تعريف علم در اين دوران بر اساس تجربه وعقل و زدودن خرافات از جامعه بود، بزرگاني چون محمد بن زكرياي رازي به تحقيق از جمله فحول علماي شيعه محسوب مي شده و كتب زيادي در زمينه اصول عقايد شيعه از جمله توحيد ، عدل، اثبات اماما امام معصوم و معاد دارد در حوزه تجربي نيز سرآمد آزمايشگران دورانش بود و كتابهايي در زمينه علم شيمي نوشت كه همه بر مبناي آزمايشات بوده كه به نام كتاب الاسرار معروف استودر حوزه پزشكي بنيانگذار پزشكي باليني بود ودر دانش روز سرآمد و مولد متن بود بزرگاني چون جابربن حيان و حبيب بن فزاري فلكي رازي كه از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام محسوب مي شدند كه علاوه بر تحصيل علوم ديني در دانش هايي نظير شيمي ونجوم سر آمد بودند
اوريحان بيروني عالم علم رياضي ونجوم كه ماحصل تلاشهاي علمي ورصدي خود را در كتابها به رشته تحرير دراورده و به گفته سارتن ابوريحان نه تنها دانشمند زمان خود بلكه دانشمند تمام اعصار محسوب مي شود ،حكيم ابوحين عبدالله بن سينا كه در حكمت وطب نظير وي در زمانش نبود ، ابوالوفاي بوزجاني وخوارزمي واضع علم مثلثات و نجوم كروي ، عبدالرحمن صوفي رازي كاشف اولين كهكشان جهان ، عمر بن ابراهيم خيامي نيشابوري رياضي دان وحل كننده معادلات درجه سوم جبري از راه هندسه ، وطراح هندسه نا اقليدسي ، اين دوران كه به دوران طلايي ايران اطلاق مي شود تعداد ستاره شناسانش از رصدگران امروز جهان اسلام بيشتر وتعداد زيجهايش از تعداد آلماناكهاي نجومي دنيا بيشتر بوده ، ونو آوري و متن نوشتن بر اساس تجارب نمود اين دوره است
كه در بستري اسلامي- ايراني نشات مي گرفت كه انديشه اجتهادي شيعي تمام قلمرو بلاد اسلامي را در سيطره خودو دانشمندان ووزراي ايراني دوران عباسي و فرهنگ شيعي دوران ديلميان به اين مساله دامن مي زد ومي توان تعريف علم را در نگاه ابوريحان در آن دوران به اين گونه مطرح كرد ، ابوريحان در جواب كسي كه به وي طعنه زده بود كه چرا اين همه خود را سرگرم نجوم ورياضيات كرده اي و براي هر مساله ده ها بر هان علمي وعقلي جمع آوريمي كني مي گويد:
"خداي تعالي گفته است:واذلم يهتدوا به،سيقولون هذا افك قديم(وچون به آن راه نيافتند مي گويند اين دروغي كهن است)
اگر تو در ماهيت هندسه تحقيق مي كردي و مي دانستي كه شناختن نسبت جنسهاي واقع در زير كميت به يكديگر است و اين كه وسيله اي است كه با شناختن هر چه پيمودني و سنجيدني است كه ميان مركز جهان و دورترين نقاط محسوس آن واقع است دسترس حاصل مي شودو مي دانستي به وسيله هندسه تعقل صورتهاي مجرد از ماده امكان پذير است و در نتيجه ممارست آن حقيقت برهان در ذهن نقش مي بندد وكسي كه با هندسه پيش مي رود به بيراههه نمي افتد ومي دانستي كه با تمرين در هندسه از نمودارهاي طبيعت به نمود هاي الهي ارتقا حاصل مي شود كه به علت پيچيدگي معاني ودشواري اصول وباريكي راهها وعظمت امر ودوري تصور آن از ذهن راه يافتن به آن و دريافتن آن براي كسي كه از راه هاي روشن وبرهان عدول كند ممكن نيست ، مرا به اين كار ملامت نمي كردي....وچه بسيار ملامت گر كه خود سزاوار ملامت شدن است وما توفيق الا بالله"
دوران انحطاط علم در ايران از دوره سلجوقيان تادوره مغول:
تركان سلجوقي به عنوان اقوامي ترك از ماورا النهر وارد ايران شدند و با ديدي متعصبانه كه حربه اي براي قلع وقمع و تسلط بر كشور شيعي ايران بوده باحمايت خليفه بغداد به ايران تاختند ،اين اقوام چون داعش كنوني با قرائت هاي افراطي از دين ريشه فرهنگ و دين وعلم را در ايران رو به خشكي بردند ، همه حوزه هاي علم را از بين بردند و كتابخانه ها را به آتش كشيدند و مردم ودانشمندان را به اتهام تشيع سر بريده و اعدام كردند واين روند با حمله بنيان كن مغول كامل شد مغولان از جانب شرق چونان بر ايران تاختند كه همه مردمان را قتل عام و شهر هاي بزرگ را ويران كردند و از شهرهاي بزرگي چون نيشابور چيزي جز تلي خاك بر جاي نماند .
در اين حملات خانه هاويران شد ومردم در سردابهاي منازل زنده به گور شدند قحطي چونان گلوي مردم را مي فشرد كه مردم از درندگان نيز نمي گذشتند در اين اوضاعي چه جاي سخن از علم ودانش وتجربه در اين سامان بي سامان، در اين دوران غرب و و اروپا در جهل و خرافه فرو رفته بودفرمانروايان قداربر جان ومال و ناموس مردم مسلط بودند و با روحيه اي جنگ طلبانه به كشور گشايي و ستيزه هاي قومي وقبيله اي مشغول بودند ، دين مسيح به عنوان تنها اميد مردم جهت رهايي وتسلاي معنوي محسوب مي شد ، نه علمي ، نه نه تمدني، نه كتابي، نه بهداشتي ، بعد ها اين قداران با تسلط به كليسا به لباس كشيشان درامدند و به نام مذهب ودين رويه خود را ادامه دادند وكيش عيسوي را متحول ساختند در همين دورانها بود كه با زمزمه هايي كه از علوم كه از شرق به آنها رسيده بود در حوزه هاي مختلف شروع به تفسير به راي انجيل كردند وعلوميكه در بلاد اسلامي مورد چون وچرا قرار مي گرفت ورد وتاييد مي شد مقدس كردند وزمينه انحطاط علم را فراهم آوردند ، ركني از انحطاط علم نه عدم پيشرفت بلكه مقدس كردن آن است و جلو گيري از چون وچرا كردن در زاويه هاي آن كه متاسفانه اين جاهليت هنوز در گوشه هاي دانشگاه هاي مدرن امروز ايران هنوز به چشم مي خورد.در قديم تعصب كليسا بر سر هيات بطلميوسي بود واكنون در دانشكده هاي فيزيك ، تفاسير علمي خاص نسبت به علوم ،در آن روزگار متعرضان را به اعدام جسمي محكوم مي كردند امروز به اعدام علمي. بااين تفاسير باهمه ضربات هنوز قامت علمي ايران نسبت به اروپا برافراشته بود.
در دوران سياه تسلط قوم وحشي مغول بر ايران ، در زماني كه تمدن شكوهمند ايران اسلامي دستخوش انحطاط شديد شده بود ناگهان زمزمه هاي به وجود آمدن يك پايگاه علمي عظيم در مراغه شنيده شد و بزرگترين مركز رصدي دنيا وپايگاه توليد علم جهان و متن ساز كتب رياضي ونجوم به كوشش فقيهي شيعي مذهب به نام خواجه نصيرالدين طوسي شنيده شد . ظهور مكتب علمي مراغه نقطه عطفي بر تاريخ علم جهان است خواجه نصيرالدين و شاگردانش با رصد هاي دقيق وتحليل هاي بديع در علم هيات زمينه تشكيل هيئت پيش كپرنيكي را بوجود آوردند.
با نگاهي به تاريخ علم تا اين دوران مي بينيم كه تاريخ علم در ايران صرفا درس خواندن و حفظ كردن نبوده بلكه ژيش قراولان علم عمدتا مولد متون بوده اند پس اين سنت مولد متن بودن قدمتي بس طولاني در ايران دارد واين كه سرتاسر تاريخ علم ايران را حفظ كردن ودرس خواندن صرف بدانيم جفا به تاريخ علم و حرفي به پايه و اساس است.
حتي در حوزه هاي غير علوم تجربي با منش اجتهاد در فقه شيعي و لزوم مراجعه به مجتهدين در قيد حيات نشان از اصالت نو آوري و تحقيقات جديد است كه حتي در علوم عقلي ومعرفتي هم اين نو آوريها منجر به به وجود آمدن مكاتب مختلف فلسفي وعرفاني در ايران شد.
علم در دوران صفوي تا قاجار:
بعد از دوره سياه مغول ، ايران از نظر سياسي در هرج ومرج عظيمي وجود داشت وعدم وجود قدرت مركزي كارآمد و حملات متعدد قبايل وحشي به ايران علم را در همان حوزه هاي علميه واماكن مذهبي محبوس كرده بود واگر زمزمه اي هم از علم شنيده مي شد از بطن همين حوزه ها بود كه علما از روي وظيفه شرعي مكتب هاي درسي خود را ادامه مي دادند.
تا اينكه شاه اسماعيل صفوي از سلسله صوفيان اردبيل با تسلط بر ايران زمينه استقلال ايران ورفع هرج و مرج را فراهم آورد و خاندان صفوي به حكومت رسيدند،اين حكومت ريشه در صوفيگري وافراطي گري شيعي داشت و مذهب شيعه را چون حربه اي در مقابل عثمانيها علم كرده بود،اما چه مذهب و شيعه اي كه حكام به سربازان خود اجازه مي دادند گوشت قربانيان جنگ را بخورند وبه جان وناموس ملت تعرض كننددر اين دوره خرافات بيش از پيش در جامعه رونق پيدا كرد به طوري كه ريشه اكثر خرافات به اسم مذهب كه در تشيع وجود دارد مربوط به اين دوره است . وشيعه صفوي علمدار مذهب در ايران شد يعني شيعه اي افراطي ومتعصب ، به مثابه داعشي با مذهب شيعه به وجود آمد،اين بستر افراطي وصوفيگري ها جاي را براي پيش روي علوم كند كرد، و دانشمندان بيشتر هم وغم خود را صرف مبارزه با اين افراطي گري مي كردند ، علامه مجلسي مجبور شد براي جلو گيري از جعل حديث حكومت تمام احاديث شيعه كه تا آن زمان چه ضعيف چه قوي را دركتابي يكصدوده جلدي كه در آن عصر كار بسيار مشكلي بود جمع آوري كند وبا نوشتن كتابهايي چون احقاق الحق پرده از چهره اين صوفيان بردارد،وبا نوشتن كتبي چون حليه المتقين رياضت شرعي را به جاي رياضتهاي تخديري صوفيه معرفي كند ويا ملا محسين فيض كاشاني با معرفي عرفانهاي و حكمت هاي صوفيانه از نشر اين مسائل در حوزه هاي علميه جلو گيري كرده وحتي امثال ميرزاي قمي اظهار كنند كه غير از دروس فقهي دروس ديگري در حوزه ها تدريس نشود چرا كه خطر غلبه صوفيگري و عرفانهاي نو ظهور كه ريشه در اسلام نداشتند مريد ومريد پروري چله نشيني ، بسيار جدي بود وجامعه را به شدت تهديد مي كرد ، جايگاه اين بزرگان مناسب است نسبت به زمان خودشان در نظر گرفته شود وجايگاهي كه در آن قرار گرفته بودند وانتقاد وملامتهاي بدون مطالعه جهت تحقير اين بزرگان ، و آنها را مانع اصلي انحطاط علم معرفي كردن كاري غير علمي وغير عالمانه است.
اين بستر افراطي وصوفي گري ها جاي را براي پيش رفت دانش تجربي كند كرده بود و عصر بعد از خواجه نصير تا عصر صفوي حدود چند صد سال ايران از روند علمي جريان يافته در اروپاا دور مانده و فقط علم منحصر در حوزه ها شده بود كه آنها هم به علت وظيفه شرعي چراغ آن را روشن نگه داشته بودندوالا بستر اجتماعي فراهم نبود در صورتي كه در اروپا جوانه هاي علم بعد از خواجه نصير به وجود آمد و كپرنيك،گاليله،و تيكوبراهه و كپلر در آن ظهور كردند گرچه در عصر همين بزرگان هم بستر اجتماعي براي رونق علم در اروپا فراهم نبود ولي كم كم با انقلاب كبير فرانسه و بعد از جنگ هاي صليبي وانتقال دانش از مشرق به مغرب وترجمه كتب از عربي به زبان غربيها زمينه رونسانس علمي در اروپا به وجود آمد وبا ظهور اسحاق نيوتون وساخت اولين ماشين بخار اروپارا به سوي صنعتي شدن پيش مي برد.
همزمان بادوره صفوي دكارت در غرب ظهور كرد كه اصالت رياضي رامنش خود قرار داد در ايران هم مكتب حكمي متعاليه به وجود آمد با اين تفاوت كه مكتب دكارتي مورد اقبال عمومي قرار گرفت و حكمت متعاليه مورد اقبال قرار نگرفت بلكه ملا صدرا را تكفير كردند وبه كهك قم به عزلت نشاندند.
در علوم هم بزرگاني چون شيخ بهايي در بعضي از حوزه هاي علوم مخصوصا معماري نو آوريهاي چشمگيري داشتند كه با اتكا به دانش بومي ونياز هاي جامعه خلاقيتهاي زيادي در اين زمينه به خرج دادند و شاهكار هاي معماري را ير جاي گذاشتند ولي در حوزه نجوم و رياضي چندان صاحب سبك و صاحب نظر نبودند و در جريان هيات انتقادي مراغه و تغيرات آن در غرب قرار نداشتند.
در عصر صفوي اغلب دانشمندان و متفكران براي ريشه كن كردن اين كج رويها قيام كردند لكن هنوز اين بيماره چون خوره ريشه فرهنگ را مي خورد اين عدم موفقيت معلول وجود موانعي بود.
روح تقليد در آرا وعقايد نظري و معلومات حقيقي وعدم تبيين معيار هاي شناخت و جداسازي خرافات از حقايق ، نظام سياسي حاكم بستر را براي توسعه خرافات فراهم كرده بود لازم به ذكر است خرافه فقط مختص به قشر خاصي نيست حتي بعضي از دانشمندان تجربي كه معتقدند علم بر اساس حس وتجربه بنيان گذاري شده است و آنچه به وسيله حس و آزمايش درك نشود فاقد ارزش است در زمره همين خرافي ها هستند.
اين طرز فكر خود نوعي خرافه است زيرا علوم طبيعي فقط از خواص طبيعي موجودات بحث مي كند و همواره از روي اسرار و خواص ماده پرده بر مي دارد و هيچگونه راهي براي نفي و اثبات امور غير مادي ندارد، بنابر اين اعتقاد به اينكه ماورا حس و تجربه حقيقتي وجود ندارد بدون هيچ دليل و مدركي از واضحترين خرافات است
دربين اقسام مسائل اجتماعي ، سياسي، مسائل ديني بيشتر متهم به خرافه مي شوند چراكه خرافه بيشتر در امور غير محسوس خود را نشان مي دهد و اين امور دردين مطرح مي شود چرا كه دين در دو حوزه طبيعت وما وراي طبيعت بحث مي شود و براي آن احكامي قايل است
بستر سياسي دوران صفوي زمينه روند گسترش علوم در بعضي شاخه ها را فراهم نكرد و گسستگي خاصي كه اين دوره با جريان علم در اروپا داشت و عدم اطلاع انديشمندان اين دوره با روند تكاملي خاص علم در غرب شكافي را به وجود آورد.
در اروپا علم بعد از مكتب دكارتي ،فيلسوفان كارتزين كه متد رياضي مسايل حكمي وفلسفي را با علائمي قرار دادي وارد حوزه معرفتي كردند و با قرار دادهايي رياضي مسايل حكمي وفلسفي خود را دونبال مي نمودند ظهور بزرگاني چون ژاسكال ، نيوتون در اين دوران بود و حكمت اروپا از حكمتي فلسفي به حوزه رياضيات حاصي وارد شد و مبناي فيزيك كلاسيك و صنعت بر پايه آن گذاشته شددر صورتي كه در ايران حكومت درگير كشمكش هاي داخلي وخارجي و در نتيجه ضعف حكومت مركزي و تسلط افغانها ير آن بود وبعد از اين دوره دورا ن حكومت افشاري و زنديه بود و در اين دوران ثبات سياسي و اقصادي مناسبي در ايران حاكم نبود و جنگهاي پي درپي ، وعدم روحيه علم دوستي در حكومت بستري مناسب براي ارتباط با دانش روز به وجود نيامد وشكاف علمي ايران با غرب رو به فزوني گذاشت
غربيها كه در اين چند ساله رشد علمي وصنعتي قابل توجهي پيدا كرده بودند براي كسب منافع بيشتر وتسلط بر كشور هاي ديگر كه متاسفانه ايران هم در اثر سو مديريت در زمره آنان قرار گرفته بود با ايده هايي استعماري مراودات خودرا با ايران شروع كردنددر سياستهاي اين استعمارگران تازه به دوران رسيده اين بود كه شكاف علمي به وجود آمده پايدار بماند چرا كه جهل وعقب ماندگي ايران به نفع منافع آنها بود چه از لحاظ چپاول منابع داخلي چه از لحاظ بازار فروش چه از لحاظ تسلط سياسي،و اين سياست به گونه اي بود با بزرگ نمايي وخود برتر بيني هاي بي حساب و كوبيدن مداوم بر سر فرهنگ و آيين ومذهبب و تحقير علما ودانشمندان گذشته وحال وبا تلقين اينكه ايران منحط هيچ گاه به گرد پاي آنها نمي رسد مگر آنكه ايران وايراني سر تا پا غربي و مطيع آنها شود وافرادي از داخل و خارج به اين طبل بكوبند.
روند علم ايران در دوران قاجار وپهلوي:
شكاف علمي ميان غرب وايران از دوران خواجه نصير تاپايان زنديه و اوايل قاجار به مرور زياد ميشد تا آنكه در دوره قاجار به كوشش وزير هوشمند ناصرالدين شاه ،ميرزا تقي خان امير كبير ،با تاسيس مدرسه دارالفنون تصميم گرفته شد كه اين علوم از غرب به ايران وارد شود وتا حدودي اين شكاف كه تبديل به دره اي شده بود ترميم شودمدرساني كه در اين مدرسه درس مي دادند پايه هاي علوم نوين را در ايران نهادند مدرساني كه خشت اول را خوب گذاشتند ثمره هايي بهتر در ژرشدن اين شكف داشتند مثل مدرسين دروس طب و شيمي و دارو شناسي والبته مدرساني كه همه فن حريف بودند ودر عين رياضيات ،نجوم ، جغرافيا و نقشه كشي هم درس مي دادند منجر به پر شدن اين شكاف ها بعد از سالها شدامير كبير علي رغم فشارهاي داخلي وخارجي مدرسه را بنيان نهاد ولي بعد از امير سياست مدرسه به آن سو رفت كه كه معلمان اين مدرسه خودباختگي فرهنگي وغربزدگي تبليغ مي كردند در آن دوران با تحميل جنگ اول جهاني به ايران و محاصره اقتصادي ايران قحطي عجيبي برايران حاكم شد كه به استناد به اسناد باقي مانده جمعيت ايران در اثر مرگ ومير به نصف كاهش پيدا كرد مردم بر اثر تحريم اقتصادي انگليس مردار سگ ها و گربه ها ، علف بيابان ها را مي خوردند و از شدت گرسنگي و ضعف سر به بيابانها گذارده بودند ،دز صورتي كه در انگليس وغرب ازقبل استعمار كشور هايي نظير ايران مردم در ناز ونعمت ودانشپروري زندگي مي كردند آيا درست است در اين دوره دست اتهام انحطاط علم را به سوي حوزه هاي علميه و علما ي اسلامي ودين دراز كنيم به جاي اينكه دست استعمار كثيف وسياستهاي آن را در انحطاط علمي ايران و ادامه توسعه آن نشان داد دائما با آدرس غلط دادن دين واسلام را عامل بدبختي مردم معرفي كردو بد بختيهايي را كه غرب وانگليس بر ماروا داشتند ناديده گرفت انحطاط علم در ايران با حمله بنيان كن داعشي هاي سلجوقي به ايران آغاز شد وبا حمله مغول شدت گرفت ، كرچه در دوران خواجه نصير تاحد زيادي ترميم شد ولي بعد از دوره خواجه به علت نبود بستر مناسب سياسي ، اجتماعي در مشرق زمين اين روند كند شد ولي در مقايسه با غرب خيلي عقب نبود ودر دوران صفوي واوايل قاجار با توسعه علم در غرب وعدم ارتباط فرهنگي با آنها شكافي بين علم تجربي در اروپا وايران به وجود آمد واين شكا فها با سياستهاي استعمار گرايانه غربيها اضافه شد در دوره پهلوي علي رغم به وجود آمدن دانشگاه ها و مراكز علمي در ايران اغلب مدرساني كه در اين دانشگاه ها منصوب مي شدند كاملا محو در غرب بودند و بنا به اسناد موجود اجازه ظهور نو آوريهاي علمي در ايران داده نميشد فقط آنچه در غرب ديكته مي شد بايد اجرا مي شد و در چهارچوبي كه آنها ساخته بودند دانشگاه ها مجاز به فعاليت بودند و بعد ها اين استعمار به گونه اي ديگر ظهور كرد كه غربيها با تربيت مدرسانني در مقطع دكتري كه بي سواد وبدون علم بودند و اعزام آنها به دانشگاه هاي ايران عملا اين مساله را براي خود تضمين كردند كه نخبه اي در ايران ظهور نخواهد كرد و همه استادان ودانشجويان غرب زده و در جهت آرمانهاي آنها گام بر خواهند داشت.ُ
به بهانه دفاع از فرهنگ ايران وپاس زبان فارسي زبان بين المللي انگليسي در دانشگاه ها را به فارسي تغيير دادند كه دانشجويان حتي در مرتبه ليسانس،فوق ليسانس وحتي دكتري توان گفتگو به زبان روز دنيا را نداشته باشند و از منابع دست اول محروم باشند و فقط به چند ترجمه مغلوط بسنده كنند ، نتوانند ايده ها و سخن خود را باساير دانشگاه ها مبادله كنند واين ايده هاي استعماري اكنون هم در جريان است دانشجويان را به جاي قراردادن دربطن علم به حاشيه بردن ودين رامخدر وشبه علم قلمداد كردن و القا به دانشجويان كه علت پيشرفت غرب لامذهبي وبي ديني است وبا تربيت دانشجوياني اين چنيني زمينه را براي تسلط خود بر دانشگاه ها فراهم آورند القاي اين ايده كه دانش امري سكولار است ، عامل انحطاط علم علما واسلام است و با كوبيدن فرهنگ ايران بخواهند به اصطلاح علم ايران را ارتقا دهند
دانش هاي بنيادين را بدست بگيرند وعلي رغم شعار هايشان در گسترش علم مانع از اجراي آنها و يا انداختن آنها در پروسه هاي طولاني مدت هستند،جلوي هر گونه نو آوري نو آوري و خود باوري را در عرصه علم وفرهنگ مي گيرند و بازبان علم به جنگ علم مي روند
علم را امري بي هدف وعالم را فردي لا ابالي ولا ادري و لا مذهب وسكولار معرفي مي كنند اعتقادات را به سخره مي گيرند گروهي را بت كرده وبالا مي برند ودر زمتني اين بت خود ساخته را مي شكنند و از منافع آن سود رسانه اي مي برندعلم را در ايران كوبيده وعلم غرب را تا خدايي با لا مي برند و خود را نماينده تام علم غرب در ايران معرفي مي كنند و اعلام مي كنند كه جز ما كسي شايستگي رهبري علمي ايران را ندارد اينها سايه هاي سنگين ركود در دانشگاه ها و مراكز علمي ايران هستند و ادامه دهندگان روند استعماري انحطاط علم در ايران.
_منبع: وبلاگ دانشیار